مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

481 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 1642 روز

    سلاااااام به روی ماهتون 😍😘

    وایی چه اسم باحالی داره این فایل 😂😍

    بالاخره این خروس ابوموسی مذ هم معروف شده و اومد جزو فایل ها 😂😍

    استاد جان هرچی بگم که چقدر خوشتیپ شدید😍 چقدر بدنتون روی فرم اومده کم گفتم 😍 واقعا که تحسین برانگیزه توی این مدت کوتاه این بدن بی‌نظیر

    این نشان از ارداه و ارزش تضاد داره

    شما به هر تضادی توی زندگی تون برخورد کردید به بهترین روش اون رو حل و ازش بهره بردید، و تبدیل شده به نقطه عطفی برای شما

    😇استاد چقدر زیبا توضیح دادید من همیشه فکر میکردم ابوموسی زرنگ تر از بقیه هست چون زندگیشو بدون کمترین دردسر یا ریسکی می‌کرد و همیشه سرش تو لاک خودش بود و خیلی زیرکانه کار هاشو انجام می‌داد بدون اینکه با کسی دعوا کنه و…

    ولی آیا این زندگی درسته که ما به خاطر اینکه ممکنه حالا خطری ما رو تهدید کنه یا اتفاقی بیافته ما هیچ ریسکی هیچ تلاشی هیچ حرکتی توی زندگیمون نکنیم،

    هیچ تجربه یا مهارتی رو کسب نکنیم

    من همیشه زندگی پر هیجان و پر از اتفاق های عجیب و غریب رو به زندگی از قبل پیشبینی شده ترجیح میدم

    چون لذت توی اون زندگی هست

    رشد توی اون زندگی هست

    استاد جان چه مثال های خوبی زدید، چقدر ما انسان های زیادی رو دیدیم که ریسک های بزرگی کردن توی زندگیشون برای به دست آوردن هدفشون چه خطر هایی رو به جون خریدن تا بعضی کار ها رو انجام بدن و این زندگی ها چقدر تحسین برانگیزه

    اگه هدفی توی دلت هست باید حرکت کنی باید ریسکش رو به جون بخری باید تکاملت رو طی کنی سختی های راه برای این هستن که تو محکم تر بشی، تو قوی تر بشی، تو مصمم تر بشی

    😇مثلا این ملک 20 هکتاری شما کره زمین باشه و ابوموسی هم یه انسان این شخص از کل این کره زمین فقط تجربه به اندازه محل زندگیش داره، چرا چون از منطقه امن خودش خارج نمیشه

    چون می‌ترسه ریسک کنه

    چون باور های اشتباهی داره

    که مثل پابند بهش چسبیده و اجازه نمیدند بهش که حرکت کنه بره تجربه کسب کنه بره کلی چیز های خفن ببینه بره کلی کار های خفن بکنه، خیلی از ما ها هم همینجوریم توی یه شهر به دنیا می‌آییم دیگه خارج شدن از اون جا کار خداست

    چرا چون می‌ترسیم

    هزار تا فکر و نگرانی منفی و اشتباه داریم

    من همیشه استاد را به یاد میارم که خونشون رو توی بندر عباس هدیه دادن و با یک کیف راهی تهران شدن 😲به این میگن ایمان به این میگن توکل، به این میگن توحید

    چقدر زیبا گفتید یک ساعت زندگی باکیفیت ارزشمند تر از صد سال زندگی بی‌ارزش هست

    من یکی از آرزو هایی که دارم این هست که کل کره زمین رو بگردم اصلا یعنی در جای جای این کره زندگی کنم

    چون وقتی تو مهاجرت میکنی از نقطه امنت خارج میشی یک تجربه های فوق‌العاده ای یک علم های جدیدی یک چیز های عجیب و غریبی یاد میگیری که انگار تو 10 برابر رشد کردی 100 برابر تجربه کسب کردی و این چه حس بی‌نظیری به تو میده

    انگار روحت داره بزرگتر میشه انگار هرروز داری بهتر از دیروزت میشی.🙃

    میدونید شاید این باور از بچگی ما باشه که ما هرکاری رو که خواستیم انجام بدیم ما رو ترسوندن گفتن اینکارو نکنی ها خطر ناکه، فلانی رو دیدی چطور شد تو هم مث اون میشی ها تو هم بدبخت میشی ها تو هم پات میشکنه ها تو هم میمیری ها

    این ها رو من بار ها و بار ها دیدیم و شنیدم

    که پدر مادر ها از روی دلسوزی بیجا اجازه تجربه کردن و ریسک کردن رو به بچه هاشون نمیدن🙃

    استاد جان چقدر زیبا توی دوره عزت نفس توضیح دادید که ما باید وارد ترس هامون بشیم، باید بریم توی دلشون باید این محدودیت ها رو از ذهنمون برداریم باید ظرف وجودمون رو بزرگ تر کنیم تا در یافتی های بزرگتری داشته باشیم تا نتیجه های بزرگ تری داشته باشیم

    اگه همه چیز مثل قبل باشه اگه هرروز مثل دیروز باشه پس قطعا نتیجه هم مثل قبله

    تو باید هرروز بهتر از دیروزت باشه هرروز رو به جلو حرکت کنی

    در شروع کار وقتی تو بخوای یک حرکتی رو توی زندگیت انجام بدی یک کاری رو انجام بدی که نه تاحالا دیدی و نه تاحالا انجام دادی

    و یک تجربه جدیدی هست برای تو

    اولش کلی نجوا های بد سراغت میاد، نجواهای نا امیدی، ترس، و فکر های منفی

    ولی باید ایمان داشته باشی باید حرکت کنی

    فقط انجامش بده

    این کار تورو یک گام از بقیه جلو تر می‌اندازه

    چون تو یک سد بزرگ ذهنی رو برداشتی یک گام بزرگ توی زندگیت یک چیزی که بار ها و بار ها میتونی بهش افتخار کنی و این هنوز اول راه هه بار های بعدی لذت بخش تره🙃

    قاره نیست یک شبه این شجاعت در ما به وجود بیاد باید از قدم های کوچیک شروع کنیم

    باید از کار های ساده ای که تا حالا تجربه نکردیم شروع کنیم چه مثال خوبی زدن استاد اگه از حرف زدن با غریبه می‌ترسیم بریم انجامش بدیم بریم و به هیچ چیزی فکر نکنیم🌝🌝🌝🌝🌝🌝🌝🌝🌝🌝🌝🌝🌝

    جالبیش اینجاست اون هایی هم که ریسک نمیکنن ممکنه به دلایل و اتفاقات ساده ای براشون مشکل پیش بیاد

    چقدر بار ها و بار ها دیدیم افرادی که از این بیماری جدید میترسیدن و اینقدر مراقب بودن و هیچ جا نمی رفتن مبتلا شدن😄 و برعکسش آدم هایی که همه جا رفتن و همه کار کردن هیچ مشکلی هم براشون پیش نیامده 🙃

    بیرون ما رو درون ما به وجود میاره

    عاشقتم من استاد عزیزم که همیشه ایمان همراه با عمل سرلوحه کارت بوده

    عاشقتم که این هدیه های گرانبها این فایل های بی‌نظیر رو در اختیار ما قرار میدی

    عاشقتونم😘😘😘😘😘❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    ساناز افشین پور گفته:
    مدت عضویت: 1723 روز

    سلام به استاد عزیز و مریم نازنینم.

    استاد واقعا بهتون تبریک میگم شما با این اندامی که ساختین واقعا همه رو متحیر کردین. از اینکه همیشه در حال تغییر هستین همیشه در رشد هستین همیشه در حال تکامل هستین و به قول خودتون ابوموسی نیستین خیلی لذت میبرم و شما بزرگترین الگو هستین واسه من

    از خدا میخوام از ته قلبم که تمام درس های شما رو وارد بند بند وجودم کنم چون واقعا همه ی صحبتاتون با نشانه دارین به من نشونش میدیم شما یه روز تصمیم میگیرین بخورین شروع به خوردن میکنید یه روز دوست دارین گیاهخواری کنید گیاهخواری میکنید تصمیم میگیرید که رژیم بگیرین رژیم میگیرین تصمیم میگیرید برین مسافرت میرین مسافرت خلاصه شما هیچ روزیتون تکراری نیست . دقیقا همون چیزی هستین که دارین آموزش میدین .واقعا از صمیم قلبم براتون آرزوی سلامتی بیشتر و خوشبختی بی نهایت تر میکنم واقعا الگوی بزرگی هستین کیف میکنم وقتی میشینم فایلاتون رو میبینم. واقعا کیفیت زندگیمون رو خودمون مشخص میکنیم. استاد از خدا میخوام گن هم افکارم باورهام روشم همه چیز بشه مثل شما چون شما واقعا یه الگوی بی نظیر هستین. زندگی خیلی ها حتی خیلی مواقع خودم مثل ابوموسی هست ولی آگاهانه الان دیگه من حسش میکنم و وقتی میبینم روزم الکی تموم شده حالم بد میشه با خودم میگم ساناز اونای که نمیدونن آگاه نیستن حسابشون جداست حساب تویی که با آگاهی داری این کار رو انجام میدی از همه ی اونجا جداتر هست تو خدا مسیر رو نشونت داده تو خواستی اونم نشونت داده پس چرا هنوز گیج میزنی و روزت گاهی به بطالت میگزره .

    استاد من واقعا میخوام که تغییر کنم و قول میدم اول به خودم بعد به شما که تمام تلاشم رو بکنم بشم یکی مثل شما دقیقا مثل شما که اینقدر کیفیت داره زندگیتون و چیزی برای از دست رفتن ندارین .

    دوستون دارم یا حق خدا پشت و پناه ههمون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1424 روز

    سلام به استاد عزیز و همه دوستان هم مسیر

    مدتی هست حس میکردم دارم درجا میزنم پلنی برای خودم چیده بودم تا تغییری بزرگتر رو ایجاد کنم که به یک مسئله برخوردم و همین باعث شد ذهنم درگیرش بشه ولی اصلا متوجه اش نبودم و همچنان در سایت بودم و فایل گوش میدادم و اتفاقا فکر میکردم در مسیر درستم

    تا اینکه کامنت قبلیم که نوشتم رو استاد حذفش کردن و این اولین بار بود که این اتفاق برام افتاد اولش خیلی ناراحت شدم چون فکر نمیکردم کار اشتباهی انجام داده باشم اما بعدش به خودم گفتم دلیل این اتفاق چی بود؟

    استادی که من میشناسم هیچ وقت کاری رو بی دلیل انجام نمیده؟

    این واقعا چه نشونه ای بود برام؟

    و بعد برگشتم به چند روز قبل که دیدم بله من یه مدتیه با اینکه دارم فایل گوش میدم اما فقط برای مسکن ازشون استفاده میکنم و ته ذهنم هنوز درگیر مسئله ام هستم و نتونستم بسپارم به خدا و میخوام با عقل کوچیک خودم حلش کنم و همین موضوع باعث شده که اول توجه ام از داشته هام و اینهمه نتایج عالی که گرفتم برداشته بشه و متمرکز باشه به نداشته ها و هم اینکه مسئله رو برای خودم پیچیده کردم و دارم دور خودم میچرخم اینو که فهمیدم گفتم باید همینجا ببرم این رشته سمی رو که اگر ادامه پیدا کنه میره به ناکجا آباد تا اینکه امروز از طریق قسمت کلید هایی فایل های دانلودی به این فایل هدایت شدم اول از خانم شایسته عزیزم سپاسگزارم که انقدر با نظم و کاربردی این کلید ها رو تهیه کردن و بعد با گوش دادن این فایل به کلی از راهکارهایی که انگاری جلوی چشمم بود و نمیخواستم ببینمش هدایت شدم من از وقتی که با سایت آشنا شدم تقریبا همیشه سعی کردم یه چالش درست کنم اما مسئله اینجاست که این روند بهبود پایانی نداره برای مثال من از صحبت تو جمع وحشت داشتم اما الان هرزمان پیش بیاد موقعیتش پیش قدم میشم اولش ترس دارم راستش اما خداروشکر خوب پیش رفته همشون

    اما مسئله اینجاست که این رونده انتها نداره مثلا بگیم خب من دیگه اینکارو کردم دیگه تموم شد یا یکبار تو تمرین عزت نفس سفر تنهایی رفتم اما میدونم این یکبار کافی نیست و باید دوباره و دوباره برای خودم ایجادش کنم یا چند روز پیش اتفاقی یه بیلبورد تو میدون انقلاب دیدم که یه نمایشگاه در مورد موبایل و فناوری برگزار میشد و منم همینطوری پاشدم رفتم هیچ پیش زمینه ای هم نداشتم و همون قرار گرفتن توی اون فضا برام خوب بود گرچه میدونم سری بعد باید خیلی بهتر عمل کنم و مثلا حتی با اینکه اطلاعاتش رو ندارم ازشون سوال کنم ولی همین که رفتم کلی برام خوب بود و کلی تجربه به دست آوردم و گفتم برای شروع یه چالش خوبه بهرحال

    در واقع من اینو متوجه شدم که من همیشه باید پیشتاز باشم توی خلق چالش هایی که باعث رشدم میشه نگم دیگه اینو انجام دادم دیگه حل شد چون درسته از محدوده امن قبلی خارج شدیم اما دوباره وارد یه نقطه امن دیگه شدیم باید دوباره و دوباره تکرارش کنم انقدر که جز بدیهی از من بشه و من دقیقا حس میکنم که در این نقطه امن جدیدم گیر افتادم که داشتم دست و پا میزدم چون فکر میکردم من تا الان کلی پیش رفتم و چالش درست کردم برای خودم ولی با این فایل فهمیدم این رونده باید همیشه باشه حتی اون کارهای قبلی که خودم میدونم هنوز در من تثبیت نشده رو ادامشون بدم نگم خب من یک بار یا پنج بار یا هر چندبار اون رو انجام دادم دیگه حل شد نه حتی اگر در چیزی حرفه ای هم بشم اگر یه مدت انجامش ندم دوباره برمیگردم مثل همین مسیر مثل زبان انگلیسی مثل ورزش و هرچیز دیگه ای

    گفتم خب حالاراهکارش چیه؟

    دقیقا همین کارهای روزمره کوچیک اما مستمر که در نهایت مسئله به ظاهربزرگم رو هم حل میکنه

    برای تمرین این فایل چندتا کار رو در نظر دارم که انجام بدم

    1. ارتباط با آدم های جدید و پیش قدم شدن در ارتباط برقرار کردن باهاشون

    2. تست چندتا ایده در کارم که میدونم برای بهبود وضعیت فعلی لازمه اما پشت گوش انداختمش

    3.بیشتر تنها شدن با خودم

    4.پیدا کردن مسیرهای جدید و جاهایی که تا بحال نرفتم تو شهر خودم

    استادجان ازتون بی نهایت ممنون در کوچیکترین رفتارتون پررر از درس زندگی سازه و قطعا این باعث میشه منم شخصیت قوی تری بسازم از خودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  4. -
    هاشم داداشی گفته:
    مدت عضویت: 1369 روز

    به نام خداوند بخشنده هدایتگرم

    عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و دوستان هم فرکانسم

    روز شمار زندگی من روز 136

    هفته گذشته چند روزی برف اومد و همه جا رو سفید پوش کرد چیزی که تو بیست و پنج سال گذشته سابقه نداشته تو بگراند گوشیم نوشتم چطور میتونم امروزم و لذت بخش تر کنم نگاهم به نوشتم افتاد به بچه‌هام گفتم برم بیرون چنتا کار دارم انجام بدم بیام بریم بیرون برف بازی بعد از یک ساعت برگشتم و بچهام و زن داداشم و دو تا از برادر زاده‌ام رو هم برداشتیم و رفتیم بیرون پسرم گفت بابا کجا میریم گفتم نمی‌دونم فعلا داریم میریم در حین رانندگی به خدا گفتم تو هدایت کن که کجا بریم رسیدم سمت اتوبان حسی بهم گفت بو روستای عرب آباد رفتم چون تا حالا اونجا نرفته بودم رفتیم و رفتیم تا به انتهای روستا رسیدیم نگه داشتم بچها پیاده شدن و یکم بازی و عکس و شادی چقدر ذوق میکردن و منم نگاه به طبیعت میکردم و فقط شکر گزاری خداوند و بابت این نعمت بیکرانش انجام میدادم قبل از این بارندگی با هر کسی حرف میزدم از خشکسالی و نباریدن و ملا انرژی منفی حرف میزدم پلی از اعماق وجودم ایمان داشتم که خداوند بیشتر از ما خود ما رو دوست داره و نعمت شو به ما ارزانی خواهد داد و میگفتم تو چند روز جبران تمام این نباریدنها رو می‌کنه من به خداوند باور داشتم و از وقتی که وارد اسفند ماه شدیم یه تیک داره می‌باره و منم میگم خدایا به تعداد قطره های بارون و برفی که الان در سراسر گیتی می‌باره سپاسگزار تو هستم این شکر گزاری رو صدها بار تکرار کردم بعد به بچه ها گفتم سوار شید بریم جای دیگه رفتیم و رفتیم و از خدا هدایت خواستم گفت برو سمت روستای هیو تو مسیر که داشتم میرفتم رسیدم به یه دو راهی گفتم خدایا کدوم گفت سمت چپ رفتم رفتیم و رفتیم تا به یه جایی رسیدیم خدا گفت بزن کنار همین جا خوبه پیاده شدیم چقدر منظره ی زیبایی رو دیدم چقدر عالی بود دور تا دور کوه بود و و بالای موها ابر همه جارو گرفته بود بچها شروع کردن به تکا پو و جنب و جوش و برف بازی چنان ذوقی کرده بودن که وسطای بازیشون دوتا برادر زاده کفشاشونو در آوردن و پا برهنه روی برف میدیئدن من گفتم بچه پاهاتون یخ میزنه کو گوش شنوا بعد از چند دقیقه از شدت سرما میخ کوب سرجاشون وایسادن بغلشون کردیم و آوردیم سمت ماشین و برگشتیم خونه تو اون دو ساعت شادی که من برای خونوادم بوجود آوردم با این آگاهی که بیام امروزم و چطور لذت بخش تر کنم ایده ای به ذهنم اومد که بیا بزن بیرون و حال خودتو خوب کن امروزو دو ساعت به خودت وقت بزار و لذت ببر و روزنو بساز چقدر اون روزم پر انرژی بود چقدر حال خودم و خانوادم و زن داداشم و بچهاش فوق‌العاده بود آنقدر خوب بود که آثارشو تا چند روز من تو چهره ی دو فرزندم می‌دیدم الان به گفته‌ای استاد ایمان آوردم و باور کردم که وقتی تو درخواستی کنی خداوند هدایتت می‌کنه و چه هدایتی زیباتر از هدایت خداوند می‌تونه باشه من ذاتا انسانی هستم که دوست دارم در لحظه زندگی کنم و از زمان خودم بهترین استفاده رو کنم و همیشه هر اتفاقی برام رخ داده به صلاح خودم دونستم و سعی کردم که از دید مثبت نگاه کنم و حالا که با استاد و آموزشهاش دارم زندگی میکنم دیگه به بهترین شکل ممکن دوست دارم روزم و بسازم چون حالا دیگه با آگاهی دارم زندگی میکنم و این طرز تفکر من تو کسب و کارم هم هست و همیشه از خودم میپرسم که چطور از این بهتر من آدمی نیستم که زیر یه سقف راکد بمونم و پشت میز بشینم تا منتظر سر برج باشم که دوقرون بخواد کسی بهم حقوق بده من انسان عمل‌گرایی هستم و این خصلت خودمو همیشه تحسین کردم و با هدایت خداوند تو زندگیم پیش رفتم دوره 12 قدم چیزی بود که با هدایت خداوند وارد شدم و این شخصیت خودم تو این دوره با برنامه و آموزشهای استاد دارم درست میکنم و چقدر از زمان حالی که دارم رازی و خوشحالم چیزی که هیچ وقت به این زیبایی نداشتم و اینکه بدونی که خود خالق زندگی خود هستی چقدر بهت آرامش میده چون می‌دونی که هیچ کسی تو زندگی تو نمیتونه تأثیری بزاره الا خودت رد پای امروزم چقدر زیبا بود

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    مریم مهدوی فر گفته:
    مدت عضویت: 906 روز

    سلام به استادعزیزم ومریم نازنینم

    وهمه دوستان عالی وریسک پذیردراین سرای بهشتی

    خدایاشکرت که درچنین روزمقدسی انسانی رابه این دنیادعوت کردی تاامروزانسان های بی شماری باهرروزوهرلحظه درکنارش ، طعم خوش زندگی رابچشندودنیای شان راباشناخت توحیدت جای زیبایی کنندودرتقویم هرساله من این روزثبت شودو تابه امروزخودم رادرهمه چیزخوشبخت وسعادتمندببینم،استادمهربانم تولدت هرروزمبارک،عاشقتونم.

    ای جانم به این پرادایس لبریزاززیبایی وبهشتی که به حق درهرفایل آن چه درس های بی نظیری آموختیم وچه ایده هایی که تبدیل به گنج شده وچه تغییرات شخصیتی 180درجه ای که زندگیمان راهرروزعالی وعالی ترکرده ونقش برجسته خداوندکه برتارک قلبمان چه زیباحک شدوچه ایمان وتوکلی دروجودمان استادتزریق کردندکه فقط باآغوش بازوهدایت های زیبای خداوندچه ریسک پذیرنده وفقط باعشق ادامه دادیم ونتایج هم شگفت انگیز، خدایابی نهایت شاکروسپاسگزارم.

    دل کندن ازشهرباآن امکانات ومهاجرت به روستایی که صاحب خانه ای می شوم وآن را هدیه خداوند دانسته وهرلحظه عشق بازی وشکرگزاری که وردزبانم شده وچقدرمعجزات که هرلحظه رقم می خورد.

    پرایدی که فروش می رودوتبدیل به موتوری می شودومابقی پولش مغازه ای درهمین خانه باغ زیباوکسب وکارعالی وکلی ذوق وشوق وایده های عالی که درآن پیاده شده وموتوری که چقدرباعزیزدلم ازته دل شدق وذوق داریم به خاطرش وچقدربه جاهای زیباهدایت می شویم ومی گردیم ودیشب هم باعزیزدلم که برای خریدلوازم یراق رفته بودیم ،من کنارموتورکه اسمش رارعناگذاشته ایم ایستاده بودم وخانمی داخل همان مغازه رفت ومن سربه آسمان ودیدن ستاره های خوشگل وشکرگزاری ،بعدهمان خانم ازپشت سرم آمدوشاخه گلی به من دادوگفتند برای شماوسوارماشین خودشده وشیشه راپایین کشیدندوبالبخندازمن خداحافظی کردندومن هم برایشان بوس فرستادم وفقط وگفتم خدای عزیزم ممنونم ،بعدعزیزدلم آمدوبرایش تعریف کردم وااای خیلی حس فوق‌العاده ای بودوآمدیم خانه وگل رززیباروچسب زدیم تاخشک شودویادگاربماتدکه خداونددرچنین شب زیبایی اینطوریه من جایزه داد،خدایاشکرت.

    به روزبودن وانجام الهامات وهدایت های خداوندباعث شدتابعضی وقتهاچیزهایی راکه درذهن می آیدوایده برایش داری طوردیگری به نفعت رقم بخوردوبعدمی بینی چقدرریسک پذیربوده ای وفقط باهمان قدرت ایمان وتوکلی که همه چیزرابه خداوندسپرده ای نتایج عالی هم دریافت می کنی ودیگرتوشجاعت ونترسی راباتمام وجودت باورمی کنی واین همان ایمان واقعی به خداوندوسیستمی بودن جهان هستی است.

    درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی بدرخشید، دوستتون دارم.

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    متشکرم متشکرم متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  6. -
    مرجان گفته:
    مدت عضویت: 1785 روز

    روز چهارم🥰

    استاد عزیزم بهتون تبریمک میگمم که انقدر عالی هستینننن و چقدر اندامتون تغییر کرده، با خواسته ی خودتون سایز کم کردید ، تغییرات بوجود اوردید و چقدر ذوق داشتید براش

    دقیقا ثابت می کنید که ادم میتونه به هرچه که میخواد در زندگیش برسه و مهم نیست که چندسالتونه و در چه شرایطی هستین

    خیلی خوشحالم که میبینم هر روز درحال پیشرفت هستید و دوره های جدید تولید می کنید و هر روز بدنبال بهتر شدن هستید

    استاد چقدر با این نوع فایلا حال میکنمم!!

    شما مثال ابوموسی رو زدید و من بهتون درباره ی “فوکو” میگم، فوکو گربه ای هست که از بچگی تو حیاط ما بزرگ شده و همیشه اینجا بوده و ما بهش غذا میدیم، این باعث شده دیگه دنبال غذا نگرده و حتی از خونه ما خارج نمیشه که جاهای دیگه رو کشف کنه، اما الان یکم شجاع تر شده و تو کوچه میره، اما درکل ترجیح میده خودش رو به خطر نندازه . وقتی ما حرکتی نمیکنیم منابع و لذت های کمتری بهمون میرسه

    یادمه وقتی کوچک تر بودم مامانم نمیذاشت برم استخر و شنا یاد بگیرم چون خبرای بد میشنید و میترسید و این شد که من شنا بلد نیستم، و تا حدودی از اب میترسم

    گاهی ترس های ما برای محافظت از ماست اما انسان به تجربه های جدید احتیاج داره

    💛💛💛💛💛💛

    اینجا میخوام مواردی رو بنویسم که بر ترسم غلبه کردم و از محدوده ی امنم خارج شدم

    🍊من یه مدت خیلی طولانی از حرف زدن سرکلاس های مدرسه و زبان خودداری می کردم چون نمیخواستم مسخره بشم، و تصمیم گرفتم عزت نفسم رو افزایش بدم و از قضاوت شدن و اشتباه کردن نترسم، از اون موقع شروع کردم به سوال پرسیدن و فعال بودن سرکلاسام و این خیلی به پیشرفتم و ارتباطاتم کمک کرد

    هروقت مشکلی داشتم می پرسیدم و سرکلاس زبان هم صحبت می کردم چون می خواستم یاد بگیرم و الانم هروقت میبینم از کاری میترسم ذهنم میگه میترسی؟ پس میریم انجامش میدیم چون من میخوام قدرتمند و شجاع باشم

    🍋ارتباطات برقرار کردن با افراد دیگه در کلاب هوس!! من بطور عجیبی از این سایت هدایت شدم به کلاب هوس و اونجا روم هایی رو پیدا کردم که افراد مختلف باهم زبان انگلیسی تمرین می کردن، اولش برام استرس زا بود اما تصمیم گرفتم منم در مکالمه شرکت کنم درواقع هم داشتم با افراد جدید صحبت می کردم و هم به انگلیسی حرف میزدم که باعث شد اعتماد به نفسم افزایش پیدا کنه و مشکلاتم رو متوجه شم و بهتر تلاش کنم

    بیشتر تجربه های من که باعث شدن از منطقه امنم خارج شم بخاطر افزایش عزت نفسم بوده و سعی می کنم با افراد جدیدی بدون خجالت و استرس حرف بزنم

    🍓چند هفته پیش داشتم توی محله پیاده روی می کردم، متوجه شدم که نسبت به گذشته خیللیییی کم از خونه میام بیرون و قدم میزنم و فقطط تویه محدوده ی خاصی راه میرم و میترسم کوچه های دیگرو برم

    تصمیم گرفتم هر بار یکم جلوتر برم، چون شب بود ترسم بیشتر بود اما سعی کردم جلوتر و جلوتر برم و بر ترسم غلبه کنم و قدم بعدی اینه که با دوچرخه برم کوچه های دیگرو دور بزنم و لذت ببرم

    💗💗💗💗💗💗

    استاد شما گفتید که دوست دارید کسایی که ویدیو هاتون رو تماشا میکنن حتما عمل کنن و برای تغییر زندگیشون قدم بردارن و منم تصمیم گرفتم هر فایلی رو میبینم یه تمرین برای خودم طراحی کنم و قدم بردارم😀😍

    راستش قدم عملی من احتمالا این خواهد بود که با ماشین به یک شهر نزدیک بریم

    من از سفر با ماشین تجربه های خوبی ندارم و خیلییی هم مخالفت کردم که منم نمیرم چون دلم نمیخواست یه اتفاق بدی بیفته برای ماشین 😥 همون دو سه باری که با ماشین جایی رفتیم یه اتفاقی افتاد !!

    ولی به هر حال تصمیم گرفتم بار دیگه مسافرت با ماشین رو تجربه کنم و حسم رو مثبت نگه دارم 🤩🥰که این یک تجربه ی جدید حساب میشههه

    خدایاشکرت❤

    ۴ اسفند ۱۴۰۰

    ۱۲ ظهر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    Asma Heravi گفته:
    مدت عضویت: 1661 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان زیبای من

    اول اینکه استاد چقدر خوش تیپ شدید و شلوارتون و کفشهاتون خیلی شیک هستن خیلی بهتون میاد بسیار خوش استیل شدین عاشقتونم من به خودم افتخار میکنم که شما استاد زندگی من هستید با تمام وجودم دوستون دارم…

    مدتها کامنت نزاشتم و امروز خداوند فرصتی فراهم کرد که بنویسم که چگونه ابوموسی نبودم قبلا نوشتم ۶ ماه پیش با پسرم ۱۰ ساله مهاجرت کردم تنها آمدم در کشوری دیگر و با تمام مخالفت‌های خانواده و امروز که دارم مینویسم قابل مقایسه با قبل نیستم احساس قدرتم در تنها بودن در ادامه دادن به مسیر به دل ترسها رفتن بهرقولرسما استاد اونقدر آماده باش که اگر فرشته مرگ اومد گفت بریم بگو بریم من آماده ام من هر آنچه را که باید تجربه میکردم کردم من خورم را تجربه کردم من درک کردم و فهمیدم در تنها بودن چقدر میتونم بزرگ بشم در صورتی همسرم ایران و ۱۵ سال با عشق در کنار هم زندگی کردیم و هیچ دوری از اون رو تجربه نکرده بودم هیچ زمانی نهایتا یک هفته مثلا ایشون میرفت تهران خرید برای فروشگاهمون

    بنا بر یکسری اولویت ها تصمیم گرفتم مدتی رو تنها مهاجرت کنم با پسر ۱۰ ساله ام تا ایشون بیاد هیچ سفره ی آماده ای هم برام پهن نبود که بگن بله دقیقا فلان تاریخ همسرتون میتونن تشریف میارن پیش شما هیچ چیز مشخص نبود و نیست خیر هیچ خبری نبود که ایشون کی میان ولی من یاد گرفته بودم اگر خواسته ای رو دارم باید بهایش رو پرداخت کنم بها این خواسته من تنهای بود و رفتن به دل ناشناخته ها و الان ۶ ماه پرداخت کردم وتنهام

    من در ۶ ماه گذشته صدای خدای درونم رو خیلی بیشتر از قبل شنیدم استاد جان شما که ۴۵ روزی که تمپا تنها بودید میدونید درک میکنید که چقدر دلتنگ عزیزدلتون شدید که اگر نمیومد شما می‌رفتید ..❤❤

    و من همانقدر دلتنگ همسرم هستم ولی ایمان دارم به زودی میاد و خیلی خوشحالم خیلی راضیم از قدمی که برداشتم و نمیدونید خداوند در هر لحظه داره منو هدایت می‌کند به سمت خواسته هام

    دلم میخواست کار کنم و ورودی مالی بیشتری داشته باشم شما در فایل مولد ثروت باشید تاکید کردید و حتی در فایلهای دیگه برید دنبال کاری که عاشق هستید برید دنبال عشقتون ..

    من عاشق موسیقی ام باورتون نمیشه در این شهر به این بزرگی هدایت شدم به آموزشگاهی که ۳۵ دقیقه ای منه و من براشون اجرا کردم و دیروز با من تماس گرفتند که برای تدریس لطفا تشریف بیارید با هم صحبت کنیم…

    والان من میدونم با تمام پوست و استخوانم درک میکنم که اگر من از محیط امن برم بیرون قرار نیست بمیرم یا شکست بخورم …نه…اینجوری نیست

    اگر قرار باشه بمیری مثل برادرم خدا رحمتش کند روی تخت صبح زود از خواب بیدار نمیشی خیلی راحت میری و اکر قرار باشه تو زنده باشی کامیون از لب تو رد میشه و تو قرار زنده باشی…زنده میمونی دست ما نیست…

    جهان میگه تو آمده ای و این طبق خواسته ی خودت بوده که خودت رو تجربه کنی تمام

    من چه زمانی میتونم خودم رو تجربه کنم؟ زمانی که از قبل نقشه نسازم و برم به دل ناشناخته ها و خودم رو ارزیابی کنم تا چقدر تونستم به ترسهام غلبه کنم یکی از دلایلی که ابوموسی فقط ۱۰۰ مترو میچرخه توی جنگل چون میترسه از مرگ و یا خیلی منطقی فکر میکنه آدم شجاع منطق حالیش نیست با دلش حرکت می‌کند..

    من قبل که ایران بودم مثلا کیش میخواستم باورتون نمیشه دها هتل زنگ میزدم امکانات میپرسبدم می‌سنجیدم رزرو و پرداخت میکردم از ترس اینکه جا نباشه بریم اونجا گرم شرجی حیرون بازی بگردیم دنبال هتل بخاطر همین از قبل برنامه ریزی و کلی رزرو

    بعد میرفتیم میدیم خدایا اصلا اونجوری که پشت تلفن توضیح دادند نیست حالمون گرفته می‌شد …

    بعد از شناخت قانون و وارد شدن به سایت و داستان هدایت ۱ و ۲ بر روی سایت هرگز و هرگز هیچ زمانی هیچی رزرو نکردم و گفتم میرم خدا خودش از قبل آماده می‌کند..

    برام حتی بلیط سفرم برای مهاجرت من ۴ روز قبل از حرکت خریدم با بهترین پرواز دبی یهو دفتر هواپیمایی زنگ زد گفت خانم کنسلی داشتیم میخوای گفتم بله…اوکی کرد پرداخت کردیم pdf ها رو فرستاد به ساده‌ترین حالت ممکن ساده‌ترین یه مطلب تو پرانتز اینجا اضافه کنم که استاد میگید (اگر چیزی داره سخت پیش میره یه چیز اون وسط اشتباه) تلاش و تقلا کردن برای کاری برای من هشدار

    از وقتی که با قانون زندگی کردم در لحظه دارم زندگی میکنم از ثانیه هام لذت میبرم و میگم آیا من یک ساعت دیگه زنده ام؟

    فهمیدم هیچ چیز ارزش غصه خوردن نگران بودن رو نداره هیچ چیز هر مسئله ای اگر قرار باشه پیش بیاد اول اینکه در جهت خواسته ی من دوما اینکه راه حلش در دل خودش ….

    خیلی خوشحالم خیلی راضیم از اینکه این قانون قانون ثابت جهان هستی و من میتونم همیشه از اون استفاده کنم…

    میترسیدم فرزندم تنها بره و سپردم به خداوند گفتم خدایا تو میلیونها جنین رو در دل مادران داره هدایت میکنی که به‌ دنیا بیان محافظت از فرزند من برای تو کاری نداره مال تو و الن یک ماه ونیم که خودش تنها نیره ومیاد و اینقدر عزت نفسش بالا رفته که میگه مامان دوست دارم زود کار کنم زود پول دربیارم بی باکس بخرم برای بازی‌های ps4 ش خودش میدونه چی میگه…

    خلاصه خدایا شکرت برای تک تک قدمهای که تا این لحظه به امید تو برداشتم خدایا هزاران بار شکرت راضیم خیلی راضیم اگر بعضی راها هم اشتباه رفتم و صدای تو نشنیدم تجربه خوبی بود و درس گرفتم خدایا شکرت هزاران بار شکرت

    استاد جانم خوشتیپ ما مریم جانم با تمام وجودم دوستون دارم و به خداوند میسپارمتون و برید خزید که منم عاشق خریدم و حسابی خوش بگذره👌👌👌🥰🥰🥰💕💕💕🙏🙏🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    آناهیتا خسروپور گفته:
    مدت عضویت: 1923 روز

    سلام و سپاس بیکران از استاد عزیز و مریم دوست داشتنیم… و هر عزیزی که این متنو میخونه

    بچه ها دیروز دقیقا این فایلو گوش دادم گفتم آناهیتا باید یه حرکتی بزنی من به کوه خیلی زیاد علاقه دارم و استاد حرفهاش یه تلنگر محکمی بود واسم یه جرقه درونم شعله …🔥

    حقیقتا بهم بر خورد یه حس ابوموسی بهم داد

    به قول استاد حالا که اینجور شد من قوی تر میشم من فلان کارو میکنم …

    منم گفتم میرم عضو گروه کوهنوردی میشم پیام و دادم و خلاصه آنلاین ثبت نام در عرض یکساعت گفت اتفاقا جمعه به سمت کوه دراک شیراز صعود داریم منم خوشحال گفتم منم هستم.

    ناگفته نماند که بدنم واسه این کوه تکاملشو طی کرده بود تا پناهگاه اول رفته بودم ولی جرات بیشترو نداشتم نمی‌رفتم باورهام ضعیف بود نه بدنم …

    خلاصه گروه گفت جمعه نمی‌بریمت منم که سعی کردم از نه شنیدن هیزم بسازم واسه خواسته هام

    یه چیزی بهم گفت خب خودت برو چقدر خداتو قبول داری …؟!!!

    تو پای در راه بنه و هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت …

    امروز صبح دقیقا ساعت۷ پای کوه بودم گفتم خدایا این کوه رو چجور برم بالا من که تا قله نرفتم۲۹۰۰ متر ارتفاع شوخی نیست آناهیتا میخوای چه کنی …

    گفتم به من چه خدا داند یک راه داری فقط میری تا بهش برسی فقط

    گزینه دومی نیست به خودت قول دادی این بتو بشکنی …

    من زدم راه هی با خودم کلنجار میرفتم از سر خیابون تا دامنه یه بیست دقیقه راه بود خسته شدم خودم تنها ،داشتم نفس تازه میکردم یه نفر ازپشت سر رسید باورتون میشه خودددددددددددش پیشنهاد داد میخوام اگه اجازه بدین تاقله بیام باهاتون ؟!!!

    به جرات میگم من امروز دوباره متولد شدم بچه ها تا قله ۴.۲۰ساعت راه رفتم و ۳ ساعت برگشتم شد

    (۷.۲۰ساعت جمعا) عکس گرفتم با تابلو ارتفاع۲۹۰۰ متر بارها گفتم به خودم می‌شود می‌شود خواسته باید قوی باشه راه میاد من نمیدونم چجوری

    واااااااااااای نمیدونین الان ۱.۳۰ رسیدم باهمون حال دارم مینویسم یه حال رضایت از خودم دارم یه افتخار شیرین یه حس عمیق سپاسگزاری …کلمه ها حقیر واسه وصفش باید با قلب لمس بشه براتون میخوام از خدام ❤

    چقدر خیالم راحت تر شد چقدر ایمان به ربم بیشتر شد هرچند انتهایی نداره لذتش وصف ناپذیره

    به خودم میگم اول:

    بخدا اعتماد کنید باورش کنید نمیتونین حرکت نکنین لاجرم حرکتت میده.. مثل نبض تورگ

    مثل متابولیسم بی اختیار میبرتت اگر خالصانه تسلیمش بشیم

    استاد عزیزم سپاس بیکران🙏🏻🍃🌷🍃🙏🏻

    و ممنون از هر عزیزی که وقت گذاشت واسه این متن

    ⭐باعث افتخار کنار شما بودن⭐

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  9. -
    نیما کریمی گفته:
    مدت عضویت: 2394 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز.

    من واقعا موضوع حرکت کردن رو دوست دارم راجع بهش ساعت ها حرف بزنم. من واقعا خودم همیشه سعی کردم که آدمی باشم که اکسپلور یا اکتشاف کنم و اطرافیانم منو به کنجکاو و شجاع بودنم میشناسند در حالی که من خیلی از این ویژگی ها رو به لطف استاد دارم.

    این که همیشه سوال های خوب بپرسم رو از استاد یاد گرفتم که سوال خوب = جواب و راه حل های خوب

    من دوست دارم و خواسته ام اینه که زندگیم عمیق باشه یعنی بخور و نمیر نباشه بلکه هدف و انگیزه داشته باشم. وقتی انگیزه نباشه مهم نیست چقدر سالته یا چقدر ثروت داری تو حال و حوصله ی هیچ کاری نداری. دوست نداری حتی تا سر کوچه بری

    الان میخوام بگم که چطور این تئوری هایی که از استاد یاد گرفتم رو در عمل پیاده سازی کردم. اول از همه با عزت نفس شروع میکنم که پاشنه ی آشیل ۹۹ درصد ادمای رو کره ی زمینه. من بلد نبودم درخواست کنم من میترسیدم سوال بپرسم من اگه تو مدرسه یا دانشگاه سوال داشتم روم نمیشد دستمو بگیرم بالا بگم من اینجا رو نفهمیدم بلکه صبر میکردم کلاس تموم شه که بچه ها از کلاس برن بیرون میرفتم شخصا از استاد میپرسیدم. حرف و نظر بقیه برام مهم بود ماسک زده بودم که در نظر بقیه آدم باهوشی باشم که همه چی رو بلده. اما بعد از دوره ی عزت نفس ترم های آخر با قدرت سوالمو میپرسیدم٬ جایی به حقم نمیرسیدم میرفتم راحت و بدون تعارف حقم رو میگرفتم.

    با دوره ی روانشناسی ثروت من خیلی شجاع شدم و از شغلی که فقط به خاطر پول رفته بودم توش (که به خاطر باورهای نامناسب به اون حقوقی هم که میخواستم نرسیدم) استعفا دادم و رفتم دنبال علاقه ام و توش مهارت کسب کردم. مهاجرت کردم به ایتالیا برای مقطع ارشد تو رشته ی مدیریت مهندسی و تونستم سر کلاس ها راحت به زبان انگلیسی که سختم بود دستم رو بگیرم بالا سوال بپرسم یا از بقیه درخواست کنم که شهر رو به من نشون بدن. الان هم دارم جواب اون سرمایه گذاری روی مهارت هام رو میگیرم و الان دارم بین ۲تا شغل تو زمینه ای که عاشقشم (برنامه نویسی) یکی تو ایتالیا و یکی تو آمریکا تصمیم میگیرم. من حتی حاضر بودم برم جایی که بهم حقوق هم ندن اما مهارت هام رو بهتر کنم. الان هم برام سخته خارج از comfort zone یا محدوده ی راحتیه منه اما میدونم که اگه پیش برم شخصیتم بزرگتر میشه و رشد میکنم.

    یه کار دیگه که میبینم اکثر کسایی که از کشورهای دیگه اومدن اینجا انجام نمیدن چون حوصله ندارن یا سختشونه یادگیری زبان کشوریه که بهش مهاجرت کردن (کشورهای غیر انگلیسی زبان) و من دارم با عشق این زبان رو یاد میگیرم و وقتی ایتالیایی حرف میزنم خود ایتالیایی ها تعجب میکنند که چطور تو این مدت کم تونستم اینقدر خوب یاد بگیرم و این به من انگیزه میده که ادامه بدم و هر روز یه قدم جلوتر برم (با رعایت قانون تکامل).

    باز هم اگه یادم اومد که چه کاری میتونم انجام بدیم که هم رشد کنیم و به زندگیمون عمق ببخشیم میام اینجا مینویسم.

    با آرزوی موفقیت برای همگی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  10. -
    سپیده باقری گفته:
    مدت عضویت: 1813 روز

    بعد از دیدن این فایل بود که متوجه شدم من هم توی همین چند روزه اخیر این خارج شدن از محیط امن رو تجربه کردم ولی توجه زیادی نداشتم بهش.

    خب من از تقریبا 12 سالگیم فیلمایی ترسناک رو میدیدم و باعث شده بود که خیلی زیاد ترس از تاریکی پیدا کنم اصولا کشش عجیبی داشتم نسبت به عکسای، فکت ها، متن ها و کلا هر چیزه ترسناکی و هر بار هم بعد از خوندن یا دیدن این جور چیزا تا چندین روز خواب بدی داشتم با تا طلوع افتاب بیدار میموندم که هوا روشن شه و من بعدش بخوابم و این یعنی از 12 سالگی تا الان که تقریبا نزدیک به 15 سالگی ام من خوابه افتضاحی داشتم

    من تا همین امسال اتاقم مشترک بود با خواهرم و اذیت هم میشدم چون اون باید تو تاریکی مطلق میخوابید و من نمیتونستم به اون شکل بخوابم.

    بعد از اینکه اتاقم شد برای خودم من کاملا با برق روشن میخوابیدم و به همه هم میگفتم که این برای من راحت تره و جوری شده بود که خودم هم باور کرده بودم که این شرایط شرایطِ دلخواهه من هستش این به خاطر ترس نیست ولی خوب این باعث بی کیفیت شدن خواب هام شده بود

    تا حدود یه هفته پیش دیگه واقعا خسته شده بودم از این شرایط و گفتم بزار همین امشبو با چراغ خاموش بخوابم

    خوب اون شب تا حدود 3 صبح من تو عذاب بودم و حتی بدون اینکه بخوام گریم هم گرفته بود اما میترسیدم که برم لامپ رو روشن کنم بعد از کلی تلاش و منحرف کردن فکرم تونستم که بخوابم.

    خب خوابه اون شب من فقط چهار ساعت بود ولی بعد از بیدار شدنم نه سردردی داشتم نه احساس خستگی ای و بهتر از خوابی بود که من تو این مدت داشتم.

    بالاخره من بعد از مدت ها تونستم این ترسی که دو یا سه سال بود تو وجودم بود رو از بین ببرم و حتی بعد از اینکه یه شب رو تو تاریکی مطلق رفتم تو حیاتمون متوجه شدم که اسمون شب چقدر قشنگ و ارامش بخشِ.

    و من واقعا بعد از برداشتن اولین قدم ها متوجه میشم که سختی کار همون اولشه و بعدش چنان راحت میشه.

    و الان بعد از دیدن این ویدیو با قطعیت تمام میتونم بگم سن 14 سالگی من صدرصد بهترین سال عمرم تا به حال بوده

    تونستم با چندین ترسم کنار بیام.

    خدا تو این راه خیلی کمکم کرد واقعا به شخصه دیدم که بعد از برداشتن اولین قدم هام کمک های زیادی به من کرد هرچند این رو به رو شدن با این ترس از تاریکی کوچیک بود ولی من هر باری که با همین ترسای کوچیکم مقابله کردم و شاهد کمک خداوند بودم تونستم انرژی ای بدست بیارم که مقابله کنم با ترس بزرگ ترم و کار هایی رو بکنم که قبل از اون جرعتِ انجامش رو نداشتم

    و الانه که واقعا به نظرم چیزایی که تو ذهنمه و قبلا زیادی دور بودن و غیر قابل دسترس الان خیلی راحت تر شدن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای: