مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/02/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-02-22 08:27:482024-03-08 07:09:13مثل ابوموسی نباشیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به دوستان خدا
سفرنامه 136
من قبلاً تا اواخر فصل یکم سفرنامه پیش رفته بودم و حالا به دلایلی متوقف شدم و الان در بخش دوره 12 قدم قدم دوم هستم اما با شروع فصل پنجم و دیدن کامنتهای دوستای عزیزم در مورد این جلسات که هر چند روز روی سایت میاد من هم تشویق شدم تا سفرنامه رو ادامه بدم نمیدونم کارم درسته یا اشتباهه که از فصل یکم پریدم فصل پنجم حسم به من میگه خوبه و به من میگه که تو محدودیتی نداری
استاد عزیزم چقدر خوشتیپ شدید اینجا چقدر کتونیهاتون منو جذب کرد اون ساعتی که با کتونی ست کردید چقدر قشنگه
استاد با اینکه 90 درصد مواقع شما رو بدون ریش دیدم ولی با ریش هم واقعاً زیبا و جذاب هستید
و ریش جو گندمی هم بهتون میاد
و من قشنگ درک میکنم شما طی این سالها که تدریس کردید چقدر رفته رفته انسان آروم تر و با اعتماد بنفس تر و حتی از نظر ظاهری زیباتر و حتی جوان تر شدید این یک معجزه ست
من وقتی فایل های چند سال قبل رو میبینم اصلا نوع حرف زدنتون اون هیجانی که داشتید جاشو با آرامش و نفس مطمئن عوض کرده و این برای من خیلی جای فکر داره
یه تشکر خیلی گرم و صمیمانه و عاشقانه هم بکنم از مریم جون که انقدر پایه انقدر مشتی همیشه در کنار شما هست در کنار این جریان ثروت آفرین هست و همیشه انقدر قشنگ انقدر با حوصله انقدر با انفاق انقدر دوست داشتنی فیلم میگیره وقتی که فکر میکنم من اگه بخوام این همه مدت دستم توی این حالت فیلمبرداری باشه چقدر زود خسته میشم ولی احسنت به صبر و حوصله و قوت مریم خانوم مریم جان عزیزم من یک زنم و حس زنانه رو کاملا درک میکنم میفهمم چقدر این زن روحش رو ارتقا داده چقدر مسائل بی ارزش براش حل شده و تموم شدست همون مسائلی که 90 درصد ما خانم ها کلی براش حرص میخوریم .
صحنه فیلمبرداریتونم که هیچ حرفی توش نیست بهشته دیگه آقا در یک کلمه بهشت بهشت بهشت
واقعا خوش به حال شما که همچین چیزهایی رو تجربه میکنید و خوش به حال ما که همچین چیزهایی رو با تخیل و تصویرسازی تجربه میکنیم البته با یقین به آینده
در مورد این فایل لازمه به خودم یادآوری کنم که من چندین بار این فایل رو تو بخش دانلودها دیده بودم و دوست داشتم که مشاهده کنم این فایل رو اما مثل همیشه با یک سری از مقاومتهای ذهنیم روبرو شدم و ندیدم ولی اینجا دیگه موظف دونستم خودمو که حتماً حتماً این فایل رو ببینم و حتی براش کامنت هم بزارم ذهن من اینجوریه که ی مخالف درون دارم که کلاً با کارهای خوبم که باعث پیشرفتم میشه مخالفت میکنه البته فکر کنم همه انسانها این مخالف درون رو دارند اما مهم اینه که ما از وقتی با استاد آشنا شدیم بهتر میتونیم دهن اون مخالف درون رو ببندیم.
استاد چقدر جذاب که شما این نوع انسان هارو همیشه تحسین کردین چون من هرکس رو دیدم همیشه همچین آدم هایی رو تخریب کردن یا برا جوونیش دل سوزی کردن و نگاه بد و زننده ای داشتن نسبت به کار اون افراد
اما من همیشه از بچگی هم ته دلم عاشق همچین دیوانه بازی هایی بودم اینکه اینقدر شجاعت داشته باشی بری تو دل ترس هات و بقیه فکر کنن تو دیوانه ای واقعا جذاب برای من ولی منهم مثل خیلی از آدم ها هیچوقت به خودم اجازه همچین کارهایی رو ندادم .
من عاشق پارکور م عاشق پرش با موتور عاشق پرواز عاشق دوچرخه عاشق شنا موج سواری و…
همیشه با دیدن این فیلم ها یا مسابقات به وجد میایم ولی به خودم اجازه تجربه نمیدم
یه بدل کار ایرانی بود به نام ارشا اقدسی که من با برنامه خندوانه ایشون رو خوب تر شناختم و همیشه عاشق کارهاش بودم عاشق شجاعتش عاشق دیوانگیش عاشق رهاییش . البته ایشون چند سال پیش فوت کرد
داستان من و همزمانی این فایل چیه؟ اینکه من که عاشق همچین کارهایی بودم و همیشه تو بچگی تا بزرگسالی تو خواب و رویا میدیدم پشت فرمون نشستم و دارم واس خودم میرم و پرش میکنم . تابستون با یکی از فایل های فصل یک تحول زندگی. استاد در مورد این گفت که شما باید بتونید آینده خودتون رو پیش بینی کنید باید بدونید با همین اوضاعی که دارید 10 سال دیگه کجای این زندگی هستین چکار میکنید کارهایی که همیشه دوسداشتی انجام بدی ولی عقب انداختی رو انجام بده پیشرفت کن . به آینده فکر کن .
این شد که من تصمیم گرفتم برم سراغ گرفتن گواهینامه و اقدام کردم با اینکه بچهم کوچیک بود 2 سالش بود ولی به خدا توکل کردم و اقدام کردم و دیدم که چطور به قول استاد ابر و باد مه خورشید و فلک در کارند ….
و من تونستم با دفعه اول تو آزمون آیین نامه قبول بشم
اما برای امتحان شهر 4 بار رفتم و رد شدم
و کلا بیخیال شدم تا همین دیشب که باز تصمیم گرفتم با ماشین پدرم برم تمرین کنم
من تو رانندگی واقعا خوب هستم هم دست فرمون هم شجاعت ولی وقتی پیش افسر میشینم کلا خودم رو میبازم
و میدونم همه چیز از باورهای من که اینجوری میشه .
من با خودم عهد بسته بودم تا ماشین خودم رو نخریدم پشت ماشین کسی نشینم چون همسرم سر این موضوع خیلی اذیتم کرد حتی تو رفتگی و خط و خشی که قبلا رو ماشین بود رو میگفت کار تو بوده . اما خیلی هم بهم کمک کرد خیلی باهم تمرین میکردیم و من همیشه ازش ممنون بودم و هستم هرچند که جداشدیم . ولی خیلی عصبانی میشد که بدون خبرش ماشین میبردم بیرون برا خرید خونه . میگفت گواهینامه نداری بدبختمون میکنی . من بهش حق میدم شایدمنم جای اون بودم عصبانی میشدم ولی من مثل اون نیستم هیچوقت. دیگه انقدر بی احترامی بهم کرد که من کلا رانندگی رو بوسیدم گذاشتم کنار حتی بهم میگفت هم رغبتی نداشتم .
این مدتی که امدم خونه پدریم بابام خیلی بهم گفته برو با ماشین تمرین کن یادت نره و بتونی گواهینامه رو بگیری ولی من قبول نکردم گفتم حوصله جواب پس دادن ندارم گفتم خیالم راحت نیست چون ماشین خودم نیست گفتم اینجوری بهم استرس وارد میشه .
ولی دیگه دیشب که تو راه بودیم یکبار بهم گفت که الان تو باید میشستی اینجا نه من .
و اینجوری شد که یه زنگی تو قلبم به صدا دراومد و مقاومتم رو کنار گذاشتم و با خودم تصمیم گرفتم بازم شروع کنم به تمرین رانندگی فقط خدا و اونایی که تجربه اش رو دارن میدونن چقدر لذت بخش.
من برای لذتش این کار انجام میدم بازم . همین عشق منو زنده نگه میداره. و میدونم عشق اگه جای درستش خرج بشه چقدر خیر میرسونه به جهان و باز چند برابرش برمیگرده به خودم
بله این بود از داستان همزمانی تصمیم من و بارگذاری این قسمت از سفرنامه .
استاد وقتی داشت میگفت یه آدمی که هر روز از یک مسیر میره سرکارش و از همون مسیر برمیگرده خونه . منو یاد خودم انداخت . من اینجوری نیستم . خوشحال شدم . آره من از بچگی هم از خونمون تا مدرسه یه مسیر صاف بود که اصلا لازم نبود حتی بری بپیچی چپ یا راست همون نوک دماغت رو میگرفتی از ی کوچه طولانی و امن رد میشدی میرفتیییییییی تا برسی ب در مدرسه .
ولی من چموش بودم همش دوستدوستداشتم از کوچه های دیگه برم با اینکه راهم واقعا دور میشد ها ولی لذت میبرم ازین تجربه هام از تکرار خوشم نمیومد برام هیجان مهم بود حتی اگه ترس داشتم نکنه بچه دزد اونجا باشه . آخه دوره ما اسم بچه دزد زیاد بگوش میرسید مخصوصا اگه سرظهر میخواستیم بریم تو کوچه . برا اینکه بترسیم میگفتن نرو بچه دزد میاد میندازدت تو گونی میمیبردت. ولی من آنقدر اون کوچه برام تکراری و خسته کننده شده بود بهش میگفتم کوچه جهنمی . واقعا خندم میگیره چه تفکرات خوبی داشتم . چقدر خودمو الان بیشتر دوسدارم . خدایا شکرت که من هیچوقت به تکرار و بی هیجانی قانع نمیشم .
خدایا شکرت بخاطر رویاهای قشنگم که با واقعیت بدل میشن . خدایا شکرت بخاطر تجربه های قشنگم که وقتی تعریف میکنم خوشم میاد . البته اینکه ی مثال کوچولو برا دوران بچگی بود ولی تو ذهنم کلی ازین کارهای جورواجور ردیف شد که من بخاطر هیجان و تجربه جدیدش انجام دادم و هیچوقت هم پشیمون نشدم .
اسم هرکسی رو آوردین و من نمیشناختم و برام جالب بود رفتم سرچ کردم و دیدم و شناختم هرچند کم .
چندتا جمله طلایی استاد که منو تکون میده و اصل ر از فرع تمیز میکنه
جوری زندگی کنم که هروقت فرشته مرگ گفت بریم بگم بریم
من اینجا کلی عشق کردم بریم اونجاهم کلی عشق کنیم
یچیزی توجه منو جلب کرد قبلا هم دیده بودم . چقدر اونجا زنبور فراوونه همون موجودی که من در حد مرگ ازش میترسم چون تو بچگی نیشش رو چشیدم تو نو جونی هم همینطور ولی بزرگ تر که شدم تا جایی که تونستم ازین حشره ها کشتم و کشتم کشتم تا دیگه نیان تو خونه من .
خیلی وقتا بخاطر شون تو حیاط نمی موندم و غذام رو تو خونه میل میکردم ک اذیت نشم ولی بنظرم همینکه وقتی اینا وارد خونه میشن من میکشمشون شجاعت . البته قبلش سعی میکنم از در و پنجره بیرونشون کنم و نصف وقتا بیرون میرن و منم اینجوری راحت ترم ولی اگه خنگ بازی در بیارن و بیرون نرن دیگه ناچار میشم بکشمشون چون حتی منم نکشم اونا وقتی تو فضای سربسته خونه بمونن میمیرن . به هرحال ترس زیاد دارم که باید رو شون غلبه کنم که بتونم به خودم افتخار کنم . و بگم خدایا شکرت با تکیه به تو این کار هم تجربه کردم و لذت بردم .
سلام به استاد عزیزم و مریم شایسته مهربون
سلام به همه دوستان هم فرکانسی
الان حدود سه ماهی هست که دوره ۱۲ قدم رو شروع کردم و تا حالا کامنتی راجع به زندگی شخصیم در تو محصولات نه فایل های دانلودی ننوشتم ولی با دیدن این فایلتون خودم افتخار کردم
من ماما هستم الان دوسالی هست که بخاطر مسائل شخصی و کاری نتونستم تو شهر خودم بمونم و به یه شهر دیگه مهاجرت کردم
تک و تنها
اولش برام خیلی سخت بود از نگاه ادما خجالت میکشیدم که نگن بی کس و کاره، یا چقدر تنهاست یا اینکه مستقل شده که آزادی داشته باشه هرکاری میخواد بکنه و در کل از قضاوت فامیل و اشناها خیلی ترس داشتم
و اینکه تو فامیل های ما کلا دختر ها زود ازدواج میکنن و زود هم بچه میارن مثلا دخترخالم که دوسال از من بزرگ تره و ۳۰ سالشه پنج تا بچه داره و خب از دید اطرافیان اون خیلی قابل تایید تر ازمنه اما من هدفم و رسالتم برام مهمتر بود و روی ترس هام پا گذاشتم
حتی قبل از مهاجرتم مادرم من رو برد پیش یه مشاور با تجربه و ایشون بهم گفت که موقعیت هات رو برای ازدواج از دست میدی چون خواستگارات نمیتونن بپذیرن که تو تنها زندگی می کنی و مستقلی و با مهاجرتت به آیندت لطمه میزنی و من تو دلم بهش میخندیدم اما به ظاهر داشتم به حرفاش گوش میدادم
خلاصه یک هفته بعد با یه چمدون مهاجرت کردم و البته یکی از دوستام تو این شهر سکونت داشت و قبلش به کمک ایشون یه خونه نقلی اجاره کردم و کمی وسایل در حد رفع نیاز بردم
قصه ی زندگی من و بزرگ شدنم از بعد از مهاجرتم شروع شد که یه کتاب میتونم باهاش بنویسم اما سخن کوتاه میکنم و در کل چیزی من تو این دوسال یاد گرفتم این بود:
-مهاجرت اولش بسیار سخته مخصوصا تو ایران برای یه دختر! اما بستگی داره چقدر قوی باشی و چقدر هدفمند…
-اینطور نیست که از روز اول مهاجرت شما زندگیتون گلستون بشه اتفاقا انقدر با تضاد مختلف روبرو میشید که درواقع اینکه میگن مهاجرت باعث رشد میشه دلیلش همینه چون تو مجبوری برای مقابله با تضاد ها قوی تر بشی تصادهایی که تو شهر خودت شاید یک پنجمش هم برات پیش نیاد
-صبر اولین اصلیه که باید قبل از مهاجرت تو خودت پرورش بدی اما پیشرفت قطعیه اگر آگاهانه و به قصد خروج از منطقه امن و بزرگ شدن این کارو انجام داده باشی نه غافلانه !
-تجارب خیلی خیلی شیرینی به همراه داره
و آزادی که داری لذت زندگی رو برات دو صد چندان میکنه به شرطی که چهارچوب برای خودت تعیین کنی و به کسی اعتماد صددرصد نکنی به جز خدا وگرنه با مخ میخوری زمین مخصوصا اگه دختر باشی باید خیلی هوشیارانه زندگی کنی
-درها برات باز میشه، فرصت ها میاد جلوی پات، دست های خدا میان سرراهت ، و آروم آروم زندگیت رو غلطک میوفته و به خود برترت نزدیک و نزدیک تر میشی چون انقدر تضادهای گوناگون تو دنیای ناشناخته سرراهت قرار میگیره و انقدر محبوری بجنگی که بزرگ شدن جز روند طبیعیه مهاجرته
خدارو سپاسگذارم بخاطر مسیری که توش قرار گرفتم و الان بعد از دوسال به مرحله ای رسیدم که زندگیم شده لذت و لذت و لذت
اینو بدون اغراق میگم و این مسیر رو با قدرت ادامه میدم
سلام سحر عزیز
واقعا بهت تبریک میگم بابت وارد شدن به دل ترسهات و مهاجرت کردنت، شاید باورت نشه ولی با کلمه کلمه از حرفات درس گرفتم یاد گرفتم و جانانه لذت بردم، چون خودم در شرف انجام دادن مهاجرت هستم و ایمان دارم که رشد خواهم کرد و این رشدها فقط با همین تنهایی و مهاجرت کردن و مستقل شدن اتفاق میفته.
مرسی از کامنت فوق العادت
پایدار بمونی در مسیرت 👏🙁🧡
سلام به خداوند قشنگم و همه ی عزیزان
فایلِ مثلِ ابوموسی نباشیم برای من چندین نکته و درس داره که مینویسم ازشون:
– به من یادآوری کرده که از نقطه امن و دایره امنیتم خارج شم ذره ذره.
ظاهرش سخت و ترسناک باشه شاید، ولی وقتی میگم ذره ذره قراره این اتفاق بیوفته آروم میشم و اتفاقاً انجام دادنش تو ذهنم ساده تر میشه.
حالا چیکار کنم؟
چه اقدامی کنم؟
همین الان موقع نوشتن سپاس گزاری و مخلفاتش تو دفترم، برام آشکار شد که سمانه جان وقتی اقدامی میکنی در جهتِ بهبودت، عملاً از نقطه ی امنت خارج شدی.
و یه مثال سریع بالا اومد برام:
وقتی من شروع کردم به تمرینِ نوشتن با دست چپ (دست غیر ماهرم)، عملاً از نقطه امنم خارج کردم خودمو.
تقریباً یک سال شده از آغاز این تصمیم و پشتکار برای ادامه دادنش.
من دست خط قشنگی دارم با دست راستم، و یه روزی تصمیم گرفتم برای بهبودِ عملکرد نیمکره راست مغزم و تقویت قسمت احساسات و خلاقیت و … مغزم، بیام و با دست چپ نوشتن رو تجربه کنم.
یادمه اوایل ذهنم خیلی سختش بود.
چون کمال گرایی میگفت نمیتونی مداد رو خوب بگیری دستت، دستت اذیت میشه، خرچنگ قورباغه مینویسی، چه کاریه حالا انقدر بد مینویسی و قلمبه سلمبه، برو با دست راستت بنویس که انقدر قشنگ و ظریف مینویسی، چه کاریه حالا…
ذهن، ذهن، ذهن…
ذهنم شیطنت میکرد ولی من ادامه دادم.
با یه روش درست و اروم.
کم کم نوشتم، یه کتاب تمرین خوشنویسی داشتم که از زمانی که معلم هنر بودم شناختمش و به بچه هامم معرفی کرده بودم واسه بهبود دست خط شون.
کتاب 4 جلدی خط، موسوی گرمارودی که کوچک و مربعی و زرد رنگه.
گفتم خب تو همین کتاب تمرین کن.
سرمشق داشت، دست خط تحریری هست و جلد 1 از کلمات ابتدایی شروع میکنه تا جلد 4 که به نوشتن شعر هم میرسه.
روزی یه صفحه تمرین میکردم، الگو داشت و کم کم راه افتادم.
جلد 4 که تموم شد حالا تو دفتر خودم واسه خودم مشق مینوشتم، هر کلمه ای به ذهنم میرسید یا میشنیدم مشق مینوشتم و رفته رفته دست خط چپم بهتر و بهتر هم شد و کلی ذوق دارم که من میتونم به لطف خدا با دو دست بنویسم به زیبایی.
معلومه که مهارت دست راست به دلیل تمرین بسیار (از 7 سالگی تا 36 سالگی) عالی تره، اما دست چپم با اینکه از تمرینش فقط 1 سال میگذره، کیفیتش عالیه و به خودم افتخار میکنم.
چون با حال خوب مینویسم، نه مثل تکلیف و از سر اجبار.
هدف داشتم و دارم، برام اهرم لذتِ خوبی داره انجام دادنش…
حالا چالش بعدی که باید واردش بشم اینه که کم کم مشق نوشتن با دست چپ تو دفتر مشق خودش رو بیارم و تو دفتر سپاس گزاری ام بنویسم…
دفتر سپاس گزاری مو دوست دارم و با دست راست و بسیار زیبا و تمیز و مرتب مینویسم همیشه، و کمال گرام مانعم میشه گاهی با چپ توش بنویسم چون از کیفیت دست خطم کمتر میشه.
اما دارم میرم تو دل ترس و کمال گراییم و میگم فدای سرت.
اینجا با چپ هم میتونی بنویسی.
باید بنویسی که بهتر شی دیگه.
باید کم کم از کلمه نویسی بیای روی جمله نوشتن تا کیفیت مهارتت بالاتر هم بره.
نکته ی مهمش اینه کاملا تکاملی جلو رفتم و اصرار به عجله نداشتم برای سریع جواب گرفتن.
نرم و اهسته جلو رفتم و میرم.
از همون اول کم کم مشق و تمرین کردم تو کتاب خطم.
بعد روزی 3 خط تمرین کردم تو دفترم که گاهی خیلی بیشتر هم میشد.
یه مدت کوتاهی قطع شد تمرینم و مجدد شروع کردم دوباره با 3 خط.
الانم گاهی بیشتر هم میشه.
روزهایی که نمینویسم هم 3 خط هاش محفوظه و مینویسم بعدش.
سرمشق هر روز اولش تاریخ میزنم که بدونم روزانه نویسی ام مرتب جلو بره و بفهمم چه روزهایی نوشتم یا ننوشتم.
گاهی هم تو دفتر سپاس گزاری ام با دست چپ مینویسم، ولی ذهنم نمیذاره زیاد اونجا بنویسم و دوست دارم این مرحله رو هم بهتر عملیاتی کنم برای خودم.
در کل زیبا مینویسم با چپ.
جالبه اولش میخواستم دست خطِ عادی بنویسم با چپ.
بعد گفتم کتاب خط که تحریری هست رو کار کنم یه دفعه.
درسته ظاهرش سخت تر میشه، اما وقتی کم کم نوشتم دیدم چه کار خوبی کردم، با یه تیر دو نشون زدم، هم چپ نویسی هم تحریری.
آفرین بهت سمانه جانم.
این مثال پررنگی هست برام:
1- برای خروج از نقطه امنم.
2- تمرینِ رعایتِ روندِ تکاملی.
3- ایجاد بهبود در زندگیم.
بعد از فایل ابوموسی، از خدا خواستم هر روز کمکم کنه ذره ذره کاری انجام بدم که از نقطه امنم خارج شم.
ذره ذره میشه، میدونم که میشه، چون فشار و باری روش نذاشتم که بدو، عجله کن، نتیجه رو ببینم زودتر، عقب نیوفتی و …
دارم راه میرم تو اتاق و مینویسم.
چه عالی، هم مینویسم، هم پیاده روی مو انجام میدم.
پیاده روی در منزل هم برام باورپذیر نبود قبلاً.
اینم مثالی هست برام از بهبودم، از خروج از نقطه امنم.
چون قبول نداشتم پیاده روی در منزل هم اسمش پیاده رویه.
بعد با خودم گفتم دختر خوب، هدف پیاده روی و تحرکه، اگه بیرون نمیری گاهی، با نگاه بهبودگرایی تو خونه انجامش بده و به هدفت که تحرک جسمانی هست برس.
اشکالی نداره گاهی بیرون گاهی داخل خونه.
این نباید باعث شه که فکر کنی پیاده روی بیرون نرفتی، خونه هم بی ارزشه.
نه، خونه هم ارزشمنده.
کمال گرایی میگفت بیرون نرفتی، دیگه فایده نداره، امروز هیچی دیگه…
ولی با ذهنم کار کردم نه عزیزم تو هر لحظه میتونی جبران کنی و تو خونه راه بری اگه بیرون نشد.
ذهن کمال گرا همه چیز رو کامل و پرفکت میخواد برای همین نمیذاره آدم کاری کنه، حرکتی کنه گاهی، هر چند اگه به اون کیفیت مورد علاقه ادم نزدیک نشه.
ولی در حقیقت ذهنِ بهبودگرا دوستِ حقیقیِ منه نه ذهن کمال گرا که ظاهرش میگه من کیفیت بالا میخوام، ولی عملاً ترمز میذاره روی حرکت آدم.
خیلی خوشحالم که عضله ی ذهنِ بهبودگرام داره قوی تر میشه نسبت به قبلم که اصلا درکی نداشتم روش.
استاد از شما و مریم جان خیلی ممنونم برای دوره شیوه حل مسایل، چون اونجا بهتر درک کردم بهبود یعنی چی.
چه کارهای ریزی وجود داره که انجام میدم و بهبودم بهتر و بهتر میشه.
وقتی حرف از بهبود و بهبودگرایی میشه صدای مریم جونِ شایسته میپیچه تو گوش و قلب و ذهنم.
و بعد به خودم افتخار میکنم که سعی میکنم گوش بدم به حرفِ معلم های نازنینم در زمینه بهبود.
تا یادمه بگم:
فکر میکردم همیشه باید سرعت پیاده رویم بالا و خوب باشه تا کیفیتش حفظ بشه.
کم کم فهمیدم نه، باید متناسب با شرایط بدنت جلو بری.
یه روز ممکنه تندتر بری، خوبه.
یه روز کندتر، اونم خوبه.
گوش بده به صدای بدن و جسمت، اونه که هدایتت میکنه چی برات خوبه.
الان که باردارم اوایل تعجب میکردم چرا نمیتونم مثل قبل برم، بعد برام جا افتاد دختر خوب شرایط فیزیکی تو دقت کن، نباید خسته بشی، نباید به نفس نفس بیوفتی، نی نی تو دلته، اروم و با کیفیت راه برو، نه خودتو خسته کن نه نی نی رو، لذت ببر.
اینطوری علاقه ام به پیاده روی همچنان محفوظ میمونه و زده نمیشم، خاطره بد نمیمونه ازش برام.
تو ستاره قطبی یه پیاده روی دلچسب خواستم واسه امروزم، تیک خورد الان.
قبلش دلم درد گرفت، ترسیدم، هدایت شدم پاشو راه برو تو اتاق.
الان حالم عالیه، خدایا شکرت که راه حل ها رو میدی و هدایتم میکنی به بهترین ها از همه ی ابعاد.
برام درس بزرگی هست که درک کردم بهبودهام، همون خروج از نقطه امن هام هست.
اینطوری خوشحال شدم که منم حرکت دارم در زمینه خروج از نقطه امنم.
استاد مثال زدن زندگی کنین و از فرصت زندگی استفاده کنین، چقدر زیبا.
استاد مثال زدن: صحبت با غریبه ها هم خروج از نقطه امنه.
خوشحالم امسال این مورد رو بیشتر تجربه کردم.
سلام و لبخند زدن به غریبه ها موقع پیاده روی هام…
کاری که قبلا خجالت میکشیدم ولی الان راحت تر انجامش میدم تازه خوشحالم میشم.
سلام دادن به همسایه ها و هر کسی که تو راه پله ساختمونمون یا حتی تو محوطه مجتمع مون میبینم…
چقدر این بهبودهای ریز و میز تو احساسم نسبت به خودم و اعتماد به نفسم، واسم تغییر و شادی ایجاد کرده.
خوشحالم بسیار.
آهان، راستی کامنت نوشتن در سایت، پاسخ نوشتن برای دوستان، کامنت در عقل کل هم برام خروج از نقطه امنم بود…
چون اول میگفتم چی بنویسم؟
چی دارم که بنویسم؟
خجالت میکشم!
پاسخ نوشتن برای غریبه ها هم سختم بود، اینکه چه فکری میکنن و …
اما با حسم جلو رفتم و نوشتم و باعث شد کلی دوست ناب اینجا پیدا کنم.
هنوزم جدا از دوستای ثابتم اینجا، بازم برای اولین بار برای بقیه هم مینویسم…
از قصد میخوام محدوده ی دوستی رو وسعت بدم و دست بذارم روی ترسم از خروج از نقطه امن.
استاد جان، این فایل هم مثل همه ی فایلهاتون، گنجینه ای از اگاهی و درس ها رو برام یادآوری کرد.
خیلی سپاس گزارتونم تا همیشه.
منم میخوام و دوست دارم محدوده ام رو در زندگیم ذره ذره وسیع کنم.
تجربه کنم، رشد کنم، بزرگ تر شم…
من طبق شناختم از خودم ذهنی دارم که خط کشی و نظمِ سفت و سختی داره، اما میخوام به تعادل برسونمش به یاری الله.
اینکه تمرین کنم و میکنم خارج از برنامه ریزی هامم کارهایی رو تست کنم، اگه شرایط غیر مترقبه ای پیش اومد همچنان ارامشم حفظ بشه و اولین کلامی که دهان و ذهنم خارج میشه این باشه: خیره
یک ساعت زندگی با کیفیت، ارزشمندتر از صد سال عمر بی کیفیت هست.
موندن در نقطه امن، ترسیدن از موقعیت جدید، زندگی رو بی کیفیت میکنه.
زیبایی زندگی به تجربه کردنشه، نه طولانی بودنش.
استاد هر کدوم از این جمله هاتون رو دوست دارم قاب کنم بزنم روی دیوار جلوی چشم هام هر لحظه.
خدایا شکرت که زیباترین کلام ها رو میندازی به قلبِ نازنینِ استاد و ایشونم با سخاوت با ما به اشتراک میذارن.
صبح برای خودم نوشتم سمانه جون میخوای زندگیت زیباتر شه؟
مثل بقیه فکر نکن.
زیبا نگاه کن به همه چیز، تا زندگیِ تو زیبا بشه.
الهی شکرت برای نوشتن این کامنت و پیاده روی ام در خلالش.
سلام استاد عباس منش عزیزم ،خیلی خوشحالم که در سایت شما حضور دارم و افتخار میکنم به وجود پر سعادت و پرخیر و برکت شما،که هر بار با دیدنتون خدارو صدهزار بار شکر میگم،استاد عباس منش میخوام تجربه خودم رو در مورد این داستان بگم،من با کمک الله مهربان سال قبل از شهری که ۲۶ سال در آن زندگی کردم خارج شدم و الان مدت یک سال هست که از منطقه امنم خارج شدم و خیلی تجربه هارو کسب کردم و واقعا لذت بردم
میگن در زمان های قدیم افرادی که شجاع تر بودن در جلوی جنگ قرار میگرفتند و افراد ترسوتر در عقب و به همین دلیل هم افراد جنگجو بیشتر در معرض خطر بودند و کسی که در سیاهی لشکر بود بیشتر شانس زنده ماندن داشته پس بیشتر شانس زادو ولد داشته و الان شاهد این هستیم که نسل افراد شجاع بسیار بسیار کم هستند،کسانی که در دل ترس هاشون وارد بشند و واقعا بخوان زندگی جدیدی رو شروع کنند
من به شخصه دوسدارم جوری زندگی کنم که لحظه مرگم راضی باشم و خوشحال و حسرت چیزی رو نخورم،سرتون رو درد نیارم من بسیار خوشحالم که در سایت شما حضور دارم و بازهم میگم باعث افتخارم هستید،
خدارو صدهزار مرتبه شکر🌹🌹❤❤❤❤
درود فراوان بر استاد خوش سخن و پیام آور
چقـــــــــــدررررر ابوموسی بودم من!!
چقـــــــــــدرررر عجیب به این فایل هدایت شدم!!
شب گذشته پیج یکی از دوستان سوالی رو استوری کرده بود با این مضمون “پنج سال دیگه خودت رو در چه وضعیتی میبینی؟”
به محض خوندن این سوال، هر چی فکر کردم هیچ جوابی به ذهنم نرسید! البته پاسخهایی که از افکار فقیرانه درز میکرد خیلی زیاد بود، ولی هر چی دنبال یک پاسخ مناسب گشتم دیدم نه، واقعاً هیچ چیز جالبی تو ذهنم نیست!
دلیلش هم این بود که هیچ هدف مشخصی برای خودم ندارم… هدف منظورم از لحاظ شغلیه…
خیلی نشستم فکر کردم شاید نزدیک به یک ساعت تو خلوت خودم مدام از خودم پرسیدم که کجای کار رو اشتباه رفتم، من که تا قبل از ازدواجم همیشه در حال کسب دانش بودم، همیشه ریسک میکردم، همیشه کارهای مختلفی رو امتحان کردم و هر بار قدمهایی رو به جلو برداشتم و پیشرفت کردم… چی شد یهو!؟ چرا به محض اینکه ازدواج کردم همه چیز راکد شد و همین لحظه الآنم هیچ تفاوتی با 12 سال پیشم نکردم! حتی یک ریال پس انداز یا اضافه کردن لوازم منزل و.. حتی یک پیشرفت کوچیک! چرا؟!
خلاصه دنبال جواب میگشتم… صدایی تو قلبم گفت “جواب میخوای؟ کجا بهتر از سایت استاد عباسمنش؟! برو جوابت آماده ست!!”
سایت رو که باز کردم دیدم چیز تازه ای نیست و همشو دیدم… دوباره صدا اومد، “کش مرورگر رو پاک کن، دوباره چک کن!!”
انجامش دادم و دیدم بله! این فایل تازه اومده… !
و فهمیدم که اینهمه درجا زدن های من چه دلایلی داشته…
ابوموسی بودم و نمیدونستم..!
استاد در این فایل 23 دقیقه ای در واقع مو به مو زندگی 12 سال گذشتهام رو گذاشت توی کف دستم!
– خارج نشدن از دایره امنم بعد از ازدواج
– تلاش و دست و پا زدن های شبانه روزی برای کسب پول و البته بی نتیجه!
– ترک دوستان و خانواده
– تفریح نکردن و بیخوابی کشیدن و کار و کار و کار…
– و… ده ها دلیل دیگه ای که لابلای صحبت های استاد بهشون اشاره شد.
این فایل رو باید صد بار دیگه گوش بدم… صد بار دیگه..
سپاسگزارم استاد جان از اینکه وقت گذاشتین و این تلنگرهای ناب رو به من و خیلیا زدید
ضمنا تبریک میگم این اندام زیبا رو… سلامت و سرحال باشید همیشه.
منظره آسمون پشت سرتون و اون درختهای سر سبز فوق العاده.. آدم رو دیوانه میکنه…😍
خدایا شکرت.
بنام آنکه هرآنچه دارم از اوست
سلام به همه دوستان عزیز و هم کلاسی های این دانشگاه توحیدی و سلام به استاد بی نظیرم که قلبم برای دیدنش و ارتباط باهاش میتپه
مثل ابوموسی نباشیم ،عنوان این فایل و مثالهای که استاد عزیز در این فایل میزمه به طرز عجیبی ساده و تاثیرگذار و همیشه برام جالب بود که چطور استاد میتونه به این خوبی و عین سادگی صحبت کنه که اینقدر تاثیر بزاره روی مخاطباش
این سوال بارها از خودم پرسیدم که چطور میتونم توی بحث کاریم مثل استاد باشم در همه زمینها ،از بحث سادگی در آموزشش گرفته تا مثالهای بجاش که اینقدر تاثیرگذارن و توی این سه سال آشنایی با استاد فقط به یه نتیجه قابل قبول برای خودم رسیدم و اونم بحث الهامات و همونطور که استاد همیشه گفتن اعتبارش فقط برای خداست ،چون فقط اون میتونه طوری همه چیز بچینه که دقیقا در زمان مناسب کلام مناسب جاری بشه و به قلب کسانی که در مدارشن بشینه
خداوند به همه ما توفیق این هدایت بده که مثل استاد باشبم در همه زمینها
من همیشه گفتم اگه بخوام زندگی 38 ساله خودمو به دو قسمت تقسیم کنم 35 سال زندگیم در یک قسمت و 3 سال آشنایی با استاد یک قسمت دیگست ،سه سالی که شجاعتر و بقول دوستان بی کله تر شدم ،البته من همیشه بی کله بودم توی بعضی از کارهام ولی هر چه سنم بالاتر رفت قدرت ریسکم کمتر شده بود و داشت خفه میشد تا اینکه با استاد آشنا شدم و مخصوصا وقتی این فایلها رو میشنیدم ،روزهای اوایل آشنایم با قانون تکامل اصلا آشنایی نداشتم و حتی میتونم بگم این فایل ابوموسی را که میشنیدم و بارها گوشش دادم هیچ وقت کلمه تکامل که استاد اینقدر برش تاکید داره نمیشنیدم و همینم باعث شد قدمهای بردارم که در تکاملم نبود و ضربشو بخورم ولی آرارم آرام بحث تکامل درک کردم و تصمیم گرفتم قدمهامو بهتر بردارم و با اینکه خیلی هم بالا پایین شدم ولی پشیمون نیستم چون با شجاعتم وارد چالشهای جدیدی شدم که منو بزرگتر کرد و اشتباهاتمو بهم گوش زد کرد ،در بحث کاری بیزینس جدید راه انداختم که بسیار جذاب بود برام ،با آدمهای جدید ارتباط گرفتم که هنوز وقتی بهش فکر میکنم و اون روزها رو بیاد میارم قلبم تند میزنه از شدت هیجان ،خلاصه بگم واقعا زندگی رو زندگی کردم در این سه سال و الانم دارم با قدمهای تکاملیم پیش میرم و همیشه هم بدنبال چالش جدیدم و یه مثال خوبم دارم توی این زمینه
چند وقت پیش توی محیط کارم یکی از مشتریان بهم پیشنهاد مسافرت داد که بریم یه جایی که برف میاد و یکم تفریح کنیم و به محض شنیدن پیشنهادش تصمیم گرفتم برای همه مشتریانم تور مسافرتی برگزار کنم با اینکه هیچ وقت این کارو نکرده بودم و همین اتفاقم رقم خورد که کلی هیجان داشت تازه تونستم مولم خلق کنم باهاش و میشه گفت این شخصیت توی شرایط جدید رفتن تقریبا توی خودم نهادینه کردم و البته که باید بیشتر روش کار کنم و هر روز بهتر بشم خصوصا در جنبه انلاین کار کردنم که یکم ضعیفم توش و باید بیشتر روش کار کنم
سپاسگزارم استاد عزیزم برای لطفی که به ما میکنید همچین فایلهای رو آماده میکنید
سلام و صد سلام به استاد توحید و عشق، و به توحیدی ترین یار استاد، به مریم بانوی شایسته. سلام به تک تک دوستان نازنین این خانواده ی دوست داشتنی… به قول سعیده جان شهریاری صدای من رو از شیفت شب شیردهی می شنوید، منتظرم تا تایم شیر بعدی لیلین بشه و شیرش رو بدم. گفتم تو این فاصله بیام و زاد روز استاد عشقم رو تبریک بگم… استاد جان تولدتون هزاران بار مبارک و پرتکرار باد.
خدای مهربونم اشک به چشمام میاد وقتی به این نعمت بزرگ فکر می کنم که استاد نازنینی رو تو همچین روزی بدنیا آوردی که زندگی این همه آدم رو تحت تاثیر قرار داده. شکرت خدای مهربونم که من رو به این مسیر هدایت کردی… وقتی یادم میفته مسیر آشنایی من با استاد از طریق اون استاد دانشگاه کرنل بود که (از نظر خودم در اون برهه از زمان) کلی بد کرده بود بهم، می گم خدایا شکرت… شکرت که با قدم گذاشتن تو این مسیر از جهل و تاریکی دراومدم و تو یک مسیر زیبا و دل انگیز قدم گذاشتم که پر از نور و خیر و برکته…
استاد نازنینم خییلی دوستون دارم و تا آخر عمر سپاسگزار آموزشهاتون هستم.
وقتی این فایل رو دیدم با خودم فکر کردم من کجاها از حاشیه ی امنم فاصله گرفتم چون اصولا آدم محافظه کاری بودم قبلا حداقل تو ذهنم اینجوریه، و به یاد خودم آوردم که:
وقتی دوم راهنمایی بودم و رفته بودم یه مدرسه ی جدید، با اینکه تا قبل از اون یه بچه ی خجالتی بودم و هیچ وقت حرفای تو ذهنم از ذهن خارج نمی شد و گفته نمی شد تصمیم گرفتم جور دیگه ای باشم و داوطلب شدم برای اینکه نماینده ی کلاس بشم و شدم و دیگه بعد از اون خیلی فرق کردم
زمان لیسانس با اینکه تو یه خانواده ی فوق العاده مذهبی بودم و اصولا موسیقی چیز خوشایندی نبود تصمیم کرفتم یاد گرفتن موسیقی رو شروع کنم و سه تار گرفتم و کلاس رفتم
بعد از فوق لیسانس حس کردم به گرایش پلیمر علاقه دارم در حالی که خودم تو زمینه ی شیمی آلی بود فوقم، و تصمیم کرفتم برای دکترا رشته م رو عوض کنم و امتحان دکترای پلیمر رو بدم با اینکه هیچ درسی ازش پاس نکرده بودم و باید همه ی درساش رو از اول می خوندم و یاد می گرفتم
یا وقتی تو دانشگاه کرنل ریسرچر بودم باز زمینه ی ریسرچم رو بکلی عوض کردم و از استادم خواستم که تو زمینه ی باتریها کار کنم که هیچ تجربه ای توش نداشتم ولی بشدت برام جذاب بود
مهاجرت هم که گل سرسبد خارج شدن از حاشیه ی امن بود و خدا رو شکر می کنم برای این مسیر، هرچند که پوش زیادی از سمت همسرم برای مهاجرت بود و شاید اگر اصرار ایشون نبود من خیلی مشتاق نبودم به همون دلیل حاشیه ی امن و دوری از خانواده و اینا.
یه مورد دیگه برداشتن روسری بود که به دلیل عادت و مهم بودن حرف مردم تدریس اون زمان بشدت برام سخت بود با اینکه عقلم می گفت باید اینکارو بکنم. اینکه 3-4 سال تو شهر کوچیک دانشجویی باشی و همه تو رو با روسری دیدن و شناختن و بعد بخوای حجابت رو برداری واقعا سخته ولی خدا رو شکر بر مقاومت ذهنی م غلبه کردم و برش داشتم
فکر که می کنم می بینم تو زمینه درس و کار ابوموسی نبودم زیاد خدا رو شکر اما تو زمینه ی ویژگیهای شخصیتی یا کلا غیر کاری خیلی کار دارم هنوز. بعد فایل یه مدت فکر کردم من اگه بخوام یه چیز انتخاب کنم که از حاشیه ی امنم بیام بیرون چیه، دیدم چیزای بزرگی هست مثلا من از تنهایی در تاریکی بودن مثلا بیرون خونه یا شب تو جنگل بودن و اینجور چیزا می ترسم واقعا ولی نمی دونم کی شرایطش رو بتونم جور کنم یا بخوام که جور کنم تا به این ترسم غلبه کنم. اما چیزای ساده تر مثلا سفارش دادن غذاهای متفاوت که تا حالا امتحان نکردم تو رستورانه، البته یکی دوبار امتحان کردم که اون غذایی که مطمئنم دوست دارم رو نگیرم و بعد دیدم خب کمتر دوسش دارم و ذهنم سریع گفته دیدی گفتم…ولی می خوام آگاهانه اینکارو بیشتر انجام بدم. یا رفتن از مسیرهای متفاوت، اینا چیزایی هست که سخت نیستن و حتما انجامشون می دم. باید بازم فکر کنم و از اینجور چیزا بیشتر پیدا کنم و انجام بدم.
کامنت رو قبل از شیر دادن لیلین شروع کرم و بقیه ش رو بعدش نوشتم یک ساعت هم ازش گذشت. برم برای یک ساعتی خواب که این روزا قدرش رو خوب می دونم :)) خدایا شکرت که تونستم این کامنت رو بنویسم.
استاد عزیزم و مریم بانو عاشقتونم خیلی زیاد! کلی قلب فراوون
اول از همه بگم ک ممنوم تو این مکان های زیبا فایل ضبط میکنید و خودتونم خوشتیب جلوی دوربین میاین
این دیدگاهتون رو خیلی دوست دارم ک از هر چیزی نکته مثبتش رو میگیرن.
خب من باید مثه ابوموسی نباشم و به خدای خودم و به توانایی های ک به من داده ایمام داشته باشم و مکان های جدید، ارتباطاتو شرایط جدید رو تجربه کنم
+ واقعا ک یه ساعت زندگی با کیفیت بهتر از 100سال زندگی بی کیفیت هست
باید تو دل ترسامون بریم، اقا تهش میمیری دیگه ، چه بهتر از این که ادم تو مسیر خواسته هاش بمیره
+ خیلی ها میخوان زندگی رو یه روز بیشتر زندگی کنن در صورتی ک بهتره یه ساعت زندگی رو با کیفیت تجربه کنی.
تو انتخاب میکنی ک
ریسک کنی ، فضاهای جدید رو تجربه کنی، ارتباط های جدید بگیری = پیشرفت میکنی در همه ی ابعاد و زندگی میکنی به معنای واقعی کلمه
یا
ریست نکردن یا همون تغییر نکرده و بودن تو نقطه امن=زندگی عالی و بی کیفیت
اصلا عمر طولانی بدون لذت فایده نداره که همش میشه زجر، درد، افسردگی و…
زیبایی زندگی ب تجربه کردنشه نه به طولانی بودنش
این نگاه بینظیریه ک استاد دارن
+ همیشه مرگ و نزدیک خودم میبینم گ زندگی رو یه فرصتی میبینم ک باید ازش لذت ببرم
++شایدم این فایل بصورت انحصاری برای من ضبط شده بود، یه سه ماهی میشه ک ورزش بدنسازی رو شروع کردم و برنامه تغذیه رو تازه گرفتم ولی به دلیل عدم بودجه نمیتونم اونو بصورت صددرصد اجراش کنم، همش تو فکر این بودم ک همین کاری ک انجام میدم رو ادامه بدم ک وضعیتم اینه یا یه کار دیگه رو شروع کنم ک بتونم حداقل تغذیم رو صد در صد اجراش کنم و اومدم تو سایت دیدم استاد فایل جدید گذاشته گفتم ببینم
و باز هم جسارت تغییر کردن این یعنی من همیشه باید در حال تغییر باشم حتی تو بهترین شرایط
،،،خدایا شکرت ک هر روز هدایتم میکنی،،،
اینجاش ک استاد گفت کن فایل هایی ک میزارم روی سایت دوست دارم موجب عمل بشه، یه صدایی درونم گفتم یالا یالارسول حرکت کن، انجامش بده
من از الان تصمیم میگیرم یه متر از محیط امنم دورتر شم
هممون یه فرصت کوتاهی برای زندگی کردم داریم باید از این فرصت درست استفاده کنیم
با تمام وجود استفاده کنیم و به بلعیمش که موقع مرگ حسرت نداشته باشیم، به خدا نگیم
یه روز دیگه به من فرصت بده، یه روز دیگه
بزار این یه روز و حداقل برا خودم زندگی کنم
بزار این یه روز رو بهتر زندگی کنم
بزار این یه روز رو شجاع تر زندگی کنم
این یه روز رو از منطقه امنم خارج شم
جوری باید زندگی کنم ک موقعه ای ک فرشته مرگ اومد گفت میخوام ببرمت، بگم بریم من به اندازه کافی این دنیا رو تجربه کردم بریم تا اونجا رو تجربه کنم
ممنونم خدایا ک هر روز منو هدایت میکنی
استاد و خانم شایسته ازتون سپاسگزارم
به نام یکتای هدایتگرم به سمت زیباییها و خوبیها
سلام به استاد عباسمنش ، مرد بزرگ
سلام به مریم شایسته نازنین، الگوی تمام عیار من
و سلام به روی ماه همه دوستان هم مسیرم
اول از همه خداوندم رو شاکرم که امروز رو بهم هدیه داد
خداوند رو شاکرم که امروز هم لایقم که تجربه کنم و بذت ببرم از دنیایی که هر صبح، دست نهورده و آکبند شروع میشه و من میسازمش با قدرت بی نهایتی که خالقم به من داده
و خداوند رو عاشقانه سپاسگذارم که استادی چون سید حسین بزرگوار دارم و شاگردی ایشون رو میکنم و حال دلم عالیه و این نشون میده که شاگرد بدی برای ایشون نیستم و هر روز آگاهانه سعی میکنم همه کارهام ، افکارم و باورهامو بینجم با قوانین و مطبقشون عمل کنم
الهی هزاران بار شکر بابت پردایس این بهشت زمینی که هر بار در این سریال میبینم و بابتش سپاسگذارم
خدایا اون درختان سر سبز پشت سر استاد، نمایی کوچک از قدرت و بزرگی تو هستند و من به اندازه تک تک برگ های سلز و شاداب اون درختان، سپاسگذار و شکرگذار توام
خدایا شکرت بابت اون نعمت ارزشمند دریاچه پر آب و شاداب که زندگی بخشه و چقدر قلب و ذهن آدم رو صفا میده
و اون آسمان زیبا با ابرهای سفید که پاکی و تمیزیش ، دل آدم رو به وجد میاره
خداوندم من بابت کوچکترین نعمت و فراوانی دنیات سپاسگذارم
الان در این لحظه، توی پارکینگ دانشگاه توی ماشینم نشستم و با آرامش فایل رو گوش دادم و حالا دارم مینویسم
شیشه ماشین پاییه و پرنده ها دارن بی اندازه زیبا برام نغمه سرایی میکنن
الهی عاشقانه بابت کوچکترین زیبایی شکرت میکنم
استاد عزیزم هر بار که شما رو با اندام جدید میبینم، بارها و بارها تحسینتون میکنم
اصلا اینقدر این اندام جدید برای من درس داره و نسون دهنده تعهد و عمل هست که ذهنم اصلا هیچ مقاومتی نمیتونه بکنه
من تحسینتون میکنم که خودتون اولین فردی هستید که به باورهایی که بهشون ایمان دارید و با تحقیق و منطق بهشون رسیدید، عمل میکنید و نتایجتون داد میزنه که حرف شما با عملتون یکیه
امروز یکی از دانشجوهام اومده بود و کار اداری داشت و با من صحبت میکرد و بهم گفت استاد، خیلیا شما رو سخت گیر میدونن اما من چون شما همیشه مطابق قانون عمل میکنید و همه رو به یه چشم میبینید، تحسینتون میکنم، یعنی دقیق چند بار گفت من شما رو تحسین میکنم
و اون موقع، من خیلی ازش تشکر کردم و توی ذهنم گفتم ببین، الان این آقا اومد برای حل مشکلش، اما ذهنش معطوف نکاتی شده که از نظرش مثبته و داره خیلی عالی تحسین میکنه و همینه که ما همیشه پاسخی در راستای باورها و فرکانس های خودمون دریافت میکنیم
من بقیه رو تحسین میکنم و بقیه من رو ، و این جریان مثبت، این حال خوب دادن به دیگران به جریان میفته و فضا پر میشه از حال عالی
استاد بزرگوارم مول همیشه به اصل پرداختید
اینکه: یکجا نشین نباشیم
دنبال این نباشیم که یه جا بشینیم و حرکت نکنیم و گاهی انتظارات بیجا هم داشته باشیم
اینکه اگر ایمان داریم، عمل کنیم، عمل
یه کم، به اندازه یه قدم بریم جلو و از محدوده امنمون خارج بشیم
چقدر این جمله ها درس دارن
خدا رو سپاسگذارم که من این روزها در راستای تکاملم در شغلم، یه قدم عالی و جدید برداشتم، با اینکه تجربه ندارم و نمیدونم مسیر دقیق چیه و از کجاست، اما شروع کردم و با ایمان به خداوندم و هدایتهاش و دستان بی نهایتی که داره و من دارم توی زندگیم میبینمشون، دارم میرم جلو و رشد میکنم و تجربه های جدید بدست میارم و از این بابت خیلی خودمو تحسین میکنم و افتخار میکنم که دارم به حد توانم، اقدام عملی انجام میدم
دارم به اندازه ایمانم، عمل میکنم
شاید نتایج خیلی بزرگ از همون اول نیان اما میدونید، وقتی حرکت جدید میکنیم و میریم جلو، کلا انسان از درون بزرگ میشه
همون اعتماد به نفسه که یه اصل بی نهایت ارزشمند و اساسیه رشد میکنه و تو میدونی که زیر چرخ جهان له نشدی چون داری پا به پاش عمل میکنی و ثابت نیستی، دچار سکون و روزمرگی نشدی
پا گذاشتی روی ترس هات و به مرور میبینی که چقدر اون ترس هایی که توی ذهنت ساخته بودی، واهی هستن و اصلا وجود نداشتن
اینکه شما میگید یه عده ای حاضر نیستند هیچ تغییری کنند و همیشه میخوام توی محیط امن همیشگی بمونن، من سعی میکنم هر موقع میخوام با ماشین برم جایی، از مسیرای جدید برم حتی مسیر دانشگاه رو هم سعی میکنم هر بار حتی شده اندازه چند تا خیابون، تغییر مییر بدم تا متفاوت عمل کرده باشم
اصلا اقدامات جدید هر چقدر کوچک هم باشن، یه رشد و تغییری توی وجودمون ایجاد میکنه
دوست عزیزم برای خودم و شما مینویسم که اگر داریم این فایلا رو میشنویم، با قلبمون بشنویم، بهمون بر بخوره و نخوایم فقط شنونده صرف باشیم
همیشه گفتن از تو حرکت از خدا برکت و بدونیم،
اگه با ایمان به خداوند که همیشه همراهمونه، با امید، با انگیزه و با باور به شدن، هر حرکتی و اقدامی رو در راستای خواسته ها و اهدافمون انجام بدیم، تغییرات شروع میشن، نتایج جدید میان و ما با سربلندی، به خودمون میبالیم که داریم از زندگیمون لذت میبریم
واینو بدونیم، تا حرکت نکنیم، تضاد ها و مسائل پیش نمیان تا خواسته ما رو واضح تر کنن، پس اگه تضادی نداری، خیلی شاد نباش
خدا جونم شکرت
استادانم سپاسگذارم و تحسینتون میکنم که همیشه آگاهانه میاید و اصل رو مرور میکنیم تا ملکه ذهن و قلبمون و رفتارمون بشه
شاگرد شما: زهرا حسینی
تا بعد … 💓💓💐💐💐🎀🎀🎀🎉🎉🎉👌👌
مثل ابوموسی نباشیم🐓
با سلام خدمت دو استادان عزیزم جناب عباسمنش و خانم شایسته عزیز💐💐🙏🙏🙏🙏🙋♀️
و دوستان همراه این قسمت🙋♀️💐
این یک کلید طلایی است که استاد همیشه گفتند موفقیت یعنی مسیر رسیدن به خواسته هاست نه مقصد آنها
آدمهایی که حرکت کردند و الهام بخش دیگران بودند و همیشه در روند حرکت هستند مثل …
الگوهای موفق
جان برایسون ماجراجویی که رکورد ماجراجویان جهان رو شکست و یا
مثل شوماخر راننده رالی جهان و
یا کوهنوردانی که قله ها رو فتح کردند
و یا الگوهای بازیگرانی مثل….
تام کزوز و یا جکی جان که الگوهایی بودند که بدون بدل بازیگران بودند و همه ی صحنه ها رو خودشون انجام دادند
مثل جوشواا قهرمان بوکس..
که در صحبت هاش گفت .. من ی آدم متفاوتی هستم.. این یک فرصت و لطف بزرگه که بتونی برای قهرمانی سنگین وزن جهان مبارزه کنی و.. این یک روند طولانیع… و اینجوری نیست که فقط یک مسابقع باشه بعد بگم دیگه تموم شد..
الگوی دیگری مثل تام بریدی در مسابقه فوتبال آمریکایی سوپربال
در سن چهل سالگی و در هفت تا فینال قهرمان شده در تیم تمپا بی کانییرز و در صحبت هاش گفت.. من خیلی خوشبخت بودم که من عاشق ورزش بودم و آنجایی که اومد بگه گفت ..من خیلی سخت .. که حرفشو تغییر داد و گفت من خیلی از روند تلاشم و تمرین هام لذت بردم …
یعنی اینقدر در مسابقات مقام آورده که باز هم دوست داشت ادامه بده
این مسیر لذت بخش رو
💐💐💐
چند وقت پیش در پیج استیو هاروی دیدم که یک خانم هفتاد و دوساله در حوزه زیبایی اندام عضله سازی کرده بود یعنی از سن پنجاه و نه سالگی شروع کرد به ساختن این عضله ها و من خیلی تعجب کردم که در چنین سنی چنین انگیزه ای درونش شکل گرفت و به هدفش رسید پس برای حرکت کردن هیچ محدویتی وجود ندارد🙄🙄🙄🤔🤔😄😄🤣
الگویی مثل استاد عباسمنش که هر دفعه این صحبت رو از ایشون شنیدم که گفتند.. من در مسیر زندگیم خوشبخت بودم و اگر عزاییل و فرشته مرگ بیاد بهم بگه بریم من بدون معطلی میگم بریم چون من لذت بردم و دوست دارم ابعاد دیگری از این جهان رو تجربه کنم
💐
در یک قسمت از فایل های قدیمی استاد که در مورد موفقیت دیگران رو تحسین کنیم گفتند .. ایشون ویا اشخاص دیگری که در بعضی از سمینارهای کوچیک و بزرگ سخنرانی می کردند همیشه یک عده ای بودند که انتقاد می کردند و آنها همان کسانی بودند که اشخاص ضعیفی بودند و هیچ گونه کاری در زندگیشون انجام نتونسته بودند و هیچ حرکتی برای موفقیت انجام نداده بودند ….
دقیقا مثل همین آقا خروسه خودمون ابوموسی که از محدوده ی امن خودش هیچ وقت فراتر نمیره و همیشه از یک روند عادی روزمزه روزگار رو میگذرونه.. و هیچ وقت جای دیگری رو ندیده و حرکت نکرده بسمت زیبایی های جدیدتر و بهتر رو ندیده … حکایت ما انسان ها هست که در واقع چنین افرادی به همون نقطه امن خودشون قانع هستند و حتی مسیر رفت و آمد روزانه خودشون رو هم حاضر نیستن تغییری بدهند و تمام این حرکت نکردن ها بعلت ترس هایی هستش که دوست ندارند با سایه های خودشون مواجه بشن.و همچنان مثل همین ابوموسی ی خودمون زندگی رو یکنواخت طی میکنن
چقدر این فایل برای من انگیزه بیشتری ایجاد کرد چون من در مسیر تکامل بیشتر به این ایده رسیدم که بیشتر روی افکارم کار کنم در مبحث سلامتی و وزن ایده عال و یا مبحث پول و ثروت
و عزت نفس و غیره.. و اینکه با پیاده روی هایی که انجام میدم در مسیرهای مختلف حرکت کنم یعنی کلا همیشه مسیرم رو برای هر پیاده روی تغییر میدم و به جاهای مختلف حرکت میکنم و این برای من خیلی لذت بخش هستش و یا یک برنامه ریزی برای یادگیری زبان گذاشتم . من در سال ۲۰۱۲ یک سفر به هامبورگ داشتم چون خیلی از آلمان خوشم اومده بود وقتی برگشتم به ایران تصمیم گرفته بودم که زبان آلمانی رو یاد بگیرم چون فکر می کردم که روزی به آنجا مهاجرت می کنم پس باید زبانش رو یاد می گرفتم به همین دلیل بطور خود آموز با سی دی ها و کتاب خودآموز زبان آلمانی رو تقریبا یاد گرفته بودم ولی بعدها بعلت تضادهای مالی و وررشکستگی های مکرررر و چالش ها .. در اعماق تاریکی ها فرو رفته بودم و در همه ی زمینه های زندگی ام دچار چالش های زیادی شده بودم و از خواسته هام دور شدم و به فراموشی سپردم ولی بعد ها بلطف الهی در مسیر استاد عباسمنش عزیزم هدایت شدم و با ریسمان آموزه ها و فایل های گرانقدر هدیه ی استاد از اون تاریکی ها بیرون امدم و با کار کردن روی افکارم و کنترل ورودی هام و تمرکز به داشته هام و شکرگزاری های شبانه روزی به آرامش و آسایش و سلامتی خوبی رسیدم و از اون تضادهای پر چالش رهایی پیدا کردم خدارو شکر امروز هم با دیدن این قسمت یک انگیزه ی دیگری پیدا کردم که در سال جدید دوباره شروع کنم برای یادگیری مجدد و اینبار دوست دارم همزمان زبان انگلیسی رو هم بهش اضافه کنم و یک حرکتی در زمینه یادگیری انجام بدم .. هر چند این خواسته ی مهاجرت در من قوی شده و دوست دارم که به آمریکا مهاجرت کنم…. ( البته بعد از آشنایی ام با استاد و سایت )و تکاملم به این نقطه رسیدم که باید حتما حرکتی هر چند کوتاه برای رشد و پیشرفت داشته باشم ولو اینکه هیچ گونه آگاهی از روند مسیرم و مقصدم نداشته باشم و یا حتی نشانه ای در کار نباشد که آیا اصلا امکان پذیر هست یا نه … ولی من در تلاش هستم و درخواست مو به جهان هستی ارسال کردم و من از طرف خودم کارمو انجام میدم و بقیه ی کارها رو به خداوند سپردم .
همچنین یک دفتر جدید خریداری کردم و نکته های هر قسمت از فایل های بخش های سایت رو با سوال و جواب بازنویسی می کنم و یک دفتر بازنویسی از آموزهای عباسمنشی رو درست کردم تا نکته های درسی هر قسمت رو بطور مختصر بنویسم هر چند تمام مطالب آنقدر مهم بود که اصلا نشد که مختصر نویسی کنم و کلا کامل بازنویسی شد و الان رسیدم به مبحث چگونه در آمد خود را در یکسال سه برابر کنید در قسمت سفر نامه 🤣😄
ممنون استاد عزیزم که امروز هم من رو به سمت خواسته هایم هدایت کردید و از خداوند تشکر و قدردانی میکنم برای آگاهی روز افزونم برای اینکه استاد عزیزی داریم که در مسیر راهمون علایم های هشدار دهنده ای رو برامون ارسال میکنه خدایاااااا شکرت
واقعا امروز هم قدرت خداوند توسط استاد عزیزم من رو بسمت بهترینع بهترین ها هدایت کرد و از خانم شایسته جانم هم تشکر و قدردانی میکنم برای تمام مهربانی هایی که در این مسیر هم ما و هم سایت عزیزمون رو یاری میکنید دوستون دارم ممنون و سپاس 💐💐💐💐💐🙏🙏🙏🙏