به جای کوچک کردن خواسته ات، باورت را بزرگتر کن - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

1207 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ارمان مشایخی گفته:
    مدت عضویت: 3567 روز

    وقتی روی باورهات کار کنی خیلی چیزها برات اتفاق میوفته که از خوشحالی نمیدونی چکار کنه

    وقتی جلسه 8 نگاه کردم خیلی چیزها برام روشن شد درحالی که درمورد باورها تو دوره هدف گذاری و قانون افرینش استاد توضیح داده بودن

    باور شماره یک من

    خداوند منو به مسیر پر از ثروت و نعمت هدایت میکند

    این باور خیلی فوق الاده است امروز میخواستم هدفم تغییر بدم که امروز و استاد این فایل گذاشت و فهمیدم که باید باور بزرگتری داشته باشم

    باور شماره 2

    همیشه برای من پول هست

    از روزی که روی این باور کار میکنم روزی نیست که توی جیبم پول نباشه

    مثلا همین دیشب گفتم خدایا پول کرایه تاکسی فردا از کجا بیارم بعد فردا صبح که بیدار شدم دیدم داداشم برام پول گذاشته …..وخیلی اتفاقات خوب دیگه

    باور شماره 3

    ثروتمند شدن راحترین کار دنیاست

    این باور باعث شد من به جاهای هدایت بشم که بفهمم که واقعا ثروتمند شدن راحترین کار دنیاست

    مثلا رفتم بندر دیلم مغازه خیلی کوچکی دیدم که نوشابه انرژی زا میفروخت و تو یک ساعت تمامش فروخته شد

    باور شماره 4

    من انسان با ارزشی هستم و همه دوست دارند با من ارتباط بر قرار کنند

    خیلی اعتماد بنفسم نسبت به قبل رفته بالا از وقتی که این باور ایجاد کردم و تو دانشگاه تونستم باخیلی از استادام

    دوست بشم

    باور 5

    من فقط روی خدا حساب بازم میکنم

    دیشب انستاگرام نصب کردم وقتی دایرکت نگاه دیدم و

    عکسی برام ارسال شده بود

    پشت زمینه عکس استاد عباسمنش بود

    ?????????

    خودت باورکن،خدای خودت باور کن،

    خودتو لایق همه چیزای خوب بدون

    اگرخودتو لایق بهترین ها بدونی ،بهترین ها وارد زندگیت میشه

    بدون هرکس به هر موفقیتی رسیده توهم میتونی برسی

    ??????????????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    پروانه پدرام گفته:
    مدت عضویت: 1604 روز

    با سلام به تمامی دوستان و عزیزان

    اول از همه این مطلب بگم که من بلد نیستم با کلمات بازی کنم وحرفای بزرگ بزنم میخوام نحوه اشناییمو با استاد عزیز بگم که شاید باور خود استاد هم نشود.

    چند سال بود شرایط زندگیم از همه لحاظ ثروت روابط سلامتی بد بود و همیشه میگفتم خدایا کمکم کن و یه بنده خدایی تو زندگیم بود که واقعا اذیتم میکرد تهمت میزد کتک می‌زد تحقیر میکرد هر وقت دلش میخواست میامد طرفم هر وقتم نمی‌خواست میزاشت می‌رفت و دقیقا تو شرایطی قرارم داده بود که معلق مونده بود همیشه میگفتم خدایا کمکم کن یه روز دیدم اون بنده خدا یه عکس گذاشته تو صفحه اینستگرامش بنام کارما خیلی جالب شد واسم میگفتم همچین چیزی قبول داری این حرکات انجام میدی چند روز بعدش خیلی ناخواسته تو صفحات برتر اینستا دیدم یه کلیپ هست و بزرگ زده کارما کنجکاو شدم بازش کردم دیدم یه خانومی هست از کارما میگه خوشم اومد دنبال کردم این خانوم جالب اینه این خانوم که ۲روز بود دنبال میکردم با خودمم میگفتم خدایا من کسی میخوام راهنماییم کنه که از قرآن برام بگه چون بقیه کتابا قبول نداشتم دقیقا همون شب خواب دیدم یه آقا تپل جلو سرش خالی وارد زندگی من شده با خودم میگم حالا درسته اون تپل هست مو نداره اما باهاش احساس آرامش میکنم اما انسانیت حالیش میشه از خواب بیدار شدم با خودم میگفتم خدایا این شخص کیه یعنی چی دوباره طبق عادت رفتم به صفحه همون خانوم دیدم زده امروز شما میخوام با استادم آشنا کنم اون استاد هم یکی از افرادی هست که در حوضه موفقیت تو ایران کار میکنن وقتی صحبتا اون آقا شنیدم دیگه سراغ اون خانوم نرفتم گشتم تو اینستا دنبال اون آقا صفحه اون آقا پیدا کردم به مدت ۳روز مطالب ویدیو ها اون آقا دنبال کردم دوباره شبش خواب دیدم همون آقا تپل که نمی‌شناسمش اومد به خوابم و تو زندگی من بود همینجوری که اون آقا دنبال میکردم یه لایو دیدم که اون آقا یه فردی آورده بود به اسم استاد عباس منش شروع کردم لایو به نگاه کردن باورتون نمیشه وقتی چهره استاد عباس منش دیدم گفتم خدایا این همون شخص تو خوابم هست از اونجا باز گشتم دنبال آقای عباس منش تو گوگل شاید باورتون نشه دیگه نه سراغ اون آقا رفتم وتا امروز که یک ماه میگذره بیدار میشم می‌خوابم فقط کلیپا رایگان استاد عباس منش نگاه میکنم بخدا درسته که نیازی نیست استاد کاری کنه وقتی تو یه مداری باشی وصل میشی به اشخاص واقعا خدا هدایت می‌کنه شاید اگه چند سال پیش آشنا میشدم شرایطم این نبود اما بازم میگم خدایا شکرت خدایا روزی ملیون ملیون شکرت کنم باز کمه همین که تو مسیر درست قرار گرفتم همه چیز از روابط ثروت سلامتی بهم داده میشه مرسی استاد بخدا حرف از مدل سایت نیست حرف از مدل طراحی نیست اول که خودم هستم اصلا نگاه نمیکنم چه مدل طراحی شده چی نوشته شده فقط میگردم دنبال کلیپا خودتون همه چیز اون باور خودتون هست که مثل آهنربا ما تیکه کوچولو ها آهن جذب میکنید و ماشاالله اینقدر هم ایمانتون قوی هست که این آهنربا فرسنگ‌ها راه باز قدرت جذب داره وگرنه شما کجا من تو ایران سیستان بلوچستان زاهدان کجا ممنونم ازتون مرسی .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    رضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1750 روز

    به نام الله بلند مرتبه

    روزشمار روز ۲۴ من

    من یک‌ باور‌ بسیار زیبا از بزرگ مرد تاریخ امام علی علیه السلام یاد گرفتم که ایشان در نهج البلاغه در خطبه متقین میفرمایند:

    (عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ، فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اَعْیُنِهِمْ)

    حضرت در وصف کسانی که تقوا دارند میفرمایند که:

    خدا در‌ درون‌آنها بزرگ است و نتیجه چنین بزرگ بینی این است که هر چه غیر خداست در نگاه‌آنها کوچک

    چقدر قشنگه تفکر در این جمله

    چقدر تفکر‌ در این جمله به آدم احساس خوبی میده و به قول استاد هر فکری که به تو احساس خوبی میده یک‌باور خوبی است و باید بهش بچسبی

    وقتی کنار اقیانوس باشی دیگه دریاچه و برکه و استخر در‌نگاهت کوچک هستن حالا وقتی به خدا که‌ منبع خیر و خوبی هست وصل باشی دیگه‌ هیچ خواسته ای برایت بزرگ نیست.

    از این به بعد اگر‌ در برابر خواسته هایم شیطان و نجواهایش شروع به فعالیت کردند میگم که:

    خواسته من که از خدا بزرگتر نیست؟

    اصن چی میگی تو؟

    به خدای بزرگم پناه می برم از وجود تو ای شیطان رانده شده

    یه خاطره هم از خودم‌بگم

    خیلیا میگفتن برای رژیم گرفتن‌باید در ماه حداکثر ۵ کیلو کم کنی و اگر بیشتر‌ وزن کم کنی برایت ضرر دارد

    ولی من‌باور‌نکردم و با یک‌رژیم غذایی سالم در یک‌ماه ۱۲ کیلو کم کردم و همه متعجب از نتیجه بودند

    خدایا شکرت بخاطر بزرگمردی چون امام‌علی علیه السلام که این جمله ایشان زندگی‌مرا عوض کرد😍🌹🙏

    استاد عباس منش مهربان و خانم شایسته بزرگوار و آقا ابراهیم عزیز و خانم فرهادی خوش قلب ازتون سپاسگزارم🌹🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    محمد حصاری گفته:
    مدت عضویت: 2042 روز

    🌺به نام خداوند هادی و حامی و رحیم🌺

    یادمه یه بار یکی از همکارام داشت در مورد قیمت و دستمزد کارم سوال میپرسید و من داشتم براش توضیح میدادم.

    اولش که فکر می کرد دارم مسخره بازی در میارم و دروغ میگم 😐

    بعدش که جدی تر باهاش حرف زدم بازم باورش نشد و رفت بعد دو سه روز اومد گفت ببین از اون روزه خیلی فکرم درگیره این قیمت هاییه که گفتی و بازم میگفت که نه میتونم حرفتو باور کنم ، نه میتونم به راحتی از این حرفت رد شم که با چنین قیمتای بالایی هم میشه کار کرد.

    خلاصه آقا من دفترمو بهش نشون دادم و با مدرک بهش گفتم که تو کدوم کارها چه مبلغی رو دریافت کردم.

    وقتی بهش ثابت شد که راست میگم ، برداشت گفت تو دهن مشتری رو سرویس میکنی و گرون کار میکنی و این درست نیست و آدم باید انصاف داشته باشه و …

    من اصلا مونده بودم چی بگم.

    من که هیچی دیگه نگفتم ولی الان که دارم فکر میکنم ، میفهمم که این بنده خدا چون باورش به اندازه ی اون مقدار درآمد از این شغل نبود ، تهش به من گیر داد و گفت مشکل از منه و من بی انصافی میکنم.

    حالا این در حالیه که من واقعا میدونم که مشتری های من همه ازم راضی هستن و من بی انصافی نمیکنم.

    اصلا دلیل اینکه یه مشتری همیشه برای انجام کارهاش به من میگه همینه دیگه ، وگرنه این همه آدم هست که دارن این کارو انجام میدن ولی بازم برای کارشون به من میگن.

    خب راضی هستن که برای کار زنگ میزنن بهم دیگه.

    بعد حالا نکته ی جالب ترش اینه که تو اون موقعی که اون میگفت من خیلی پول زیادی گرفتم و باورش هم براش سخت بود ، من تو ذهنم این بود که من باید خیلی بیشتر ازینا پول بسازم و میگفتم ارزش کار های من خیلی بیشتر از این مبالغه و دنبال این بودم که کار های خفن تری اجرا کنم تا پول بیشتری بسازم.

    الان که این فایلو دیدم و به حرفای اون همکارم فکر کردم ، یادم اومد که منم یه روزایی مثل این همکارم برام قابل باور نبود که میشه از این کار هم انقد پول ساخت .

    واقعا من از این درآمد خبری نداشتم و همیشه هم دنبال این بودم که از راه های دیگه ای پول بسازم ولی خب رو باور فراوانی خیلی کار میکردم و قدم به قدم تو همین کسب و کار هدایت شدم به آدم های ثروتمند تر و خوش حساب و کارهایی هم به سمتم میومد که هر کسی نمیتونست انجام بده و خب منم بابت انجام اونا پول خوبی میگرفتم.

    و بعد کم کم خواسته های جدید تری درونم شکل گرفت و الآن خب شکر خدا خیلی راضی ام از این سیر تکاملی.

    یه موقع هایی نجوا میاد میگه بابا مگه کجایی که انقد فک میکنی خوب پیشرفت کردی و میخواد ناامیدم کنه ولی من سریع به یاد میارم که از کجا شروع کردم و الان هم سطر کسانی ام که ۱۰-۱۵ ساله سابقه ی این کارو دارن و درآمدم بیشتر از بعضیاشونه.

    و با خودم میگم همون خدایی که ازونجا منو رسوند به اینجا ، ازینجا به بعدش هم میبره ، فقط باید باور هامو درست کنم.

    و این فایل نکات خوب و ارزنده ای داشت و خیلی در مورد موضوعات مختلف بهم کمک کرد.

    واقعا اصلا یه تکون خوبی بهم داد.

    «من تو یه مداری هستم ، و با افرادی که تو همون مدار هستن ، برخورد میکنم»

    یه عده سوال دارن ، من جوابو دارم ، هم دیگه رو پیدا میکنیم ؛ لاجرم این اتفاق میوفته.

    کامنت های دوستان هم عالیه ، من چند تاشو خوندم خیلی بهم کمک کرد‌.

    🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉

    از خدا میخوام بهمون کمک کنه تا در مسیر درست باشیم.

    از خدا میخوام بهمون کمک کنه تا خودشو فقط باور کنیم که بزرگتر از همه چیه.

    از خدا میخوام بهمون بیشتر و بزرگتر از خواسته هامون ببخشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      یاسر آزادی خواه سلیمی گفته:
      مدت عضویت: 2794 روز

      سلام آقای حصاری گل🌹

      کامنتتون خیلی در من انگیزه ایجاد کرد و در حین خوندن صحبتاتون چند بار مو به تنم سیخ شد که میشود 👌

      چون وقتی حرفاتون رو میخوندم خودم رو در کاری که هستم تصور میکردم که من هم میتونم

      من هم در این کار میتونم به درآمدی برسم که افرادی که چندین سال در این کار هستن هم تصورشو نمیکنن

      خداروشکر که هدایت شدم به این فایل و بعد از صحبت های عالیه استاد کامنت زیباتونو خوندم

      موفق باشیدو ثروتمندو سعادتمند

      خداروشکر بابت همه چی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    User گفته:
    مدت عضویت: 1513 روز

    سلام استاد عزیزم و بچه های گل

    روز بیست و چهارم

    24 ام فوریه

    خداروشکر که داریم اینارو یاد میگیریم استاد. من آدم خیلی حسودی بودم و الانم هستم اما از شما یاد گرفتم که راه کنترل حسادت، تحسین دیگرانه.

    ما، من و دوتا خواهرام، جز آدمای حسادت برانگیز بودیم. چون خیلی خوب درس میخوندیم و توی بهترین مدرسه ها و دانشگاهها درس خوندیم. یادمه یبار کلاس پنجم ابتدایی یکی از بچه ها، اومد بهم گفت تو ناهار چی میخوری که فقط 20 میگیری، منم همونو بخورم… یعنی اون دوستم فکر میکرد بخاطر تغذیه است که من شاگرد زرنگ کلاس میشم. در حالیکه ما خیلی تلاش میکردیم و البته باهوش و حواس جمع هم بودیم برای ریشه هامون خیلی زحمت کشیده بودیم اما بقیه فقط میوه ها رو میدیدن.

    من بقدری حسود بودم که اگه کسی تو همسایه‌ها ماشین میخرید یا یه موفقیت مالی کسب میکرد، ازش متنفر میشدم.

    حتی یبار با خواهر کوچکم، داشتیم تو محله مون میرفتیم که یه ماشین خیلی مدل بالا دیدیم. خواهرم یه تیکه کاغذ روی زمین بمن نشون داد و حواسمونو با اون پرت کرد. بعد که ماشین رد شد، خواهرم گفت نگاش نکردیم دلش بسوزه، یه زباله رو به ماشین اون ترجیح دادیم و خندیدیم… خدای بزرگ من چه سمی.. اما بعدها اگه یه ماشین خوب تو خیابون میدیدم، با دقت تمام نگاش میکردم و میگفتم این یه نشونه است که مسیری که دارم میرم درسته.

    از این بعد هم که اگه فلانی تونست منم میتونم، خیلی چیزا رو به خاطر اینکه خواهر کوچکم تونسته بود انجام بده یاد گرفتم . مثلا اولین بار وقتی بچه بودیم اون کبریت روشن کردنو یاد گرفت و کلی مامانم تشویقش کرد،منم بلافاصه با اینکه تو عمرم کبریت روشن نکرده بودم سریع امتحان کردم ، چون تو ذهنم گفتم اگه اون تونست من که ازش بزرگترم منم میتونم…

    دیروز یه خبر شنیدم که یکی از دوستای همسرم، پاسپورت سوئیس رو گرفته. اینجا آدمای معمولی میگن که سوئیس خیلی سخت به مهاجرا پاسپورت میده و یه عالمه هم‌ مثال‌ دارن. اما من که یکی از خواسته هام اینکه این قانون نانوشته رو بشکنم و زودتر از موعد پاسپورت سوئیس رو بگیرم، به محض شنیدن این خبر با خودم گفتم آفرین بهش این یه نشونه است که منم میتونم.

    با تغییر باورام، حتی قوانین ریاضی هم عوض میشه.

    قدرت فقط خداست هیچ کس هیچ قدرتی در زندگی من ندارد. هیچ اراده قدرت و نیرویی بالاتر از اراده قدرت و نیروی خداوند من نیست.

    الانا در مورد چیزای بزرگ، خیالم راحته که خدا انجامش میده و نگرانش نمیشم. اما در مورد چیزای کوچک مدام خودمو مقایسه میکنم و حسادت میکنم .

    به امید روزی که وقتی برگشتم این کامنتمو بخونم، یگم هه هه چقد عوض شدم… چقد خوب شدم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2150 روز

    ردپای روز بیست و چهارم

    دیشب سخت خوابم برد و از بس فکرم مسغول بود ساعت 4:45 صب دوباره بیدار و بیخواب شدم

    دوست داشتم برم بشینم پست میز و نکات جلسات بنویسم ولی چون کولر روشن بود و سرردم بود تنبلی کردم و موندم تو تخت شاید خوابم ببره

    ولی نبرد

    مگه فکرا میذاشتن

    همون نشخوارهای همیشگی

    همون نزاع های درونی

    همون توضیحات و گله و شکایت ها

    حالا موضوع چی بود

    وقتی ازدواج کردم ب شهر کنونی( منطقه پارس جنوبی) مهاجرت کردم

    دور از خانوااده ام

    بعد از از واج سریع رفتم سر کار و مسغول شدم

    و در محل کارم با یکی از همکارهام دوست شدم و رفت امد داشتم

    خانم فوق العاده مهربون و البته رکی بود

    خیلی ب من ابراز محبت میکرد

    ایشون هم ب این شهر مهاجرت کرده بود

    و همسن هستیم و هر دو تازه عروس بودیم

    گذشت و من بخاطر مهارت پایینم در حفظ ارتباط

    عدم باور لیاقت

    کمبود

    حسادت

    مسیرم از این خانم جدا شد

    و طوری بود که بلاکش کرده بودم و اصلا جواب پیامهاش نمیدادم

    خلاصه ی روز از ی شماره ب من پیام داد

    که تو دوست خوش قلبی و کینه ای نبودی

    من چ اشتباهی کردم که کلا حاضر ب هیچ ارتباطی با من نیستی …

    بالاخره از موضعم اومدم پایین و دیدم اره ، من حدم مشخص نکردم

    من حسادت کردم

    من برای تخلیه خودم قضاوتش میکردم

    چرا؟؟؟؟ چون با اینکه تخصص من نداشت، همه شاگردا عاشقش بودن

    همه ی شهر میشناختنش

    چون رااحت پول خرج میکرد

    ب هرکسی ک دوست داشت محبت میکرد و هدیه میداد

    خواسته هایی که منم تو وجودم داشتم ولی در واقعیت ن

    و اینکه همسرم هم تو اون مدار همراهم بود و از اونا بدش میومد

    ک شوهرش خودش میگیره و فلانن

    بالاخره رابطه ی من و دوستم با هم اوکی شد ولی هنوز همسرم از اونا خوشش نمیاد

    توی رد پای دیروز نوشتم که این دوستم ی دعوتی توی کافه داده بود برای دخترش و همکلاسی هاش

    و منم دعوت بودم

    خیلیی خوب بود

    تدارک و فضا و چقدر اونجا ب من و دخترم محبت شد

    خداروشکر

    ( دارم یاد میگیرم ب حای حسادت و قضاوت فقطططط تحسین کنم فقط تحسین هر رفتار و چیز خوبی که میبینم)

    موقع اومدن دوستم گفت فردا شب همین بچه ها دعوتن و شب هم خونشون میمونن

    منم دعوت کرد تا برای شام برم و تا دیر وقت اونجا باشم

    همین جمله ی اخری که نوشتم

    دیشب کلا خواب من گرفت

    بازم چرا

    چون ترس داشتم که ب همسرم بگم که فردا شبم میخوابم برم خونه دوستم و تا دیر وقت دور هم باشیم

    چون نشخوارهای اینکه

    همسرم نمیذاره

    میگه چ خبره امروز باهاشون بودی

    دفعه اخر تو رفتی

    برای چی تا دیر وقت میمونی

    شام چی بخوریم

    و ….

    تو کله ام میچرخید و مثل قبل براشون جواب درست میکردم

    یهو ب خودم اومدم گفتم

    چی میگی تووو

    حواست هست

    قانون چی میگه

    برای چی از طرف شوهرت حرف میزنی و براشون جواب اماده میکنی

    سناریو مینویسی

    کلافه بودم

    گوشی روشن کردم و اومدم تو عقل کل

    سوالم سرچ کردم

    چندتا جواب اومد و خوندمشون

    و یهو یچی زنگ زد تو ذهنم

    ک من مشرکم

    مشرررک

    فکر میکردم توحیدیم

    من قدرت ب شوهرم داده بودم سالهاااا

    تو ذهنم

    که برای من تصمیم بگیره

    امر و نهی کنه

    در مورد سرکار رفتن

    رفت و امد بادوستام من محدود کنه

    در مورد پوششم گلایه کنه و من مرتب چک کنه

    و …

    ( من و همسرم ازدواجمون سنتی نبوده و 6 سال قبل از ازدواج باهم دوست بودیم) اون زمان من در دانشگاه هم درس میخوندم و هم برای تامین مخارجم کار میکردم و همسرررم اون موقع ب من فشار می اورد ک اونجا کار نکنم

    چون باورش این بود ک اون کارمندا ادمهای درستی نیستن( در طول مدت کارم در دانشگاه فقط احترام و محبت از اون کارمندا دیدم)

    و من الکی میگفتم کلاس دارم

    درمورد ارایش و پوششم گیر میداد و من با فکر اینکه دوستم داره و غیرتی و اینکه دوسش دارم و دوسم داره میگفتم چشم اینکه بالاخره ما باهم ازدواج میکنیم و زن باید ب حرف شوهرش باشه (من اختیاری از خودم ندارم، همون چیزایی که تو خانواده دیده و تو مدرسه با نام قران و حدیث تو سرم فرو رفته بود)

    خلاصه این نشخوارها و درگیری های ذهنی خیلی چیزا رو برام روشن کرد

    ( یادم انداخت که من از بچگی یعنی قبل از مدرسه از ترس عموم

    اجازه بیرون رفتن و برف بازی نداشتم

    اگه یادم میرفت دمپایی بپوشم اون یکی عموم تهدید ب پاره کردن دمپایی های خال خالیم میکرد

    مدرسه رفتم و با اون سن کمم، با اینکه خیلییی دوست داشتم ، اجازه نداشتم لاک بزنم

    پدرم اجازه نمیداد

    بزرگتر شدم و تو دوره راهنمایی و دبیرستان اجازه بیرون رفتن با دوستام نداشتم، رفت و امد ، دورهمی، جشن پایان سال نداشتمو فقط اگر از شغل پدر اون صاحب مجلس یا همکلاسیم میگفتم و باباش ، پدرم میشناخت میتونسنم برم

    احازه پوشش مورد دلخواهم نداشتم و کلییی محدودیت دیگه که اون موقع ها باور داشتم که همینه دیگه

    عمو و عمه ام هم این وسط کاسه داغتر بودن

    ی بار عموم بخاطر اینکه خواهر کوچیکترم که جسور تر از منم بود شلوار سفید دمپا تازه اونم با مانتو بلند پوشیده بود کلی کتک خورد

    و این ترسها تو وجود من بود و بعد از ازدواج قدرت ب همسرم منتقل کردم

    و تازه فهمیدم

    ساعت شد 6:٢٠ دقیقه

    از تخت بلند شدم

    هوا روشن شده

    ی پتو انداختم رو دوشم و نشستم پشت میز و نوشتم

    و نوشتم

    هی یکی یکی چراغها برام روشن شد

    اون حرف استاد که گفت تو قران اومده، کیه که خدا بخواد کسی ببردش بالا و کسی بتونه بکشدش پایین

    و بر عکس

    و این إیه

    وَجَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا

    که خدا سدی رو در مقابل دیدگان یا کلام همسرم قرار میده

    که خدا من آزاد خلق کرده

    من خالقم

    من روح خدا درونم

    من ارزشمندم

    چون خدا قادر مطلق

    و فقط اون قدرت داره

    اون میتونه دل همسرم نرم کنه

    تا باهم بیشتر هماهنگ بشیم

    صمیمیتر، بدور از اون رابطه که مرد تصمیم گیرنده اس

    و من فقططط از خدا میخوام و بحثی برای اثبات حقم و درستی حرفام با همسرم ندارم

    و از رابطه ی خوب دوستانم و ازادی هایی که دارن نوشتم

    از ازادی های ک خودم دارم نوشتم و شکر گزاری کردم

    تا اروم شدم و لبخند اومد رو لبم

    ساعت ٧:٢٠ شده

    بلند شدم چای درست کردم و رفتم خوابیدم و اینبار با ارامش

    بعد یهو سر صبحانه حرف شد و ب همسرم گفتم که فلانی امشبم شام دعوتم کرده و با گندم میرم

    و دیدم که سکوت مرد و صبحانه ش خورد

    و من خوشحااال که خدا جلوتر از من

    من ازادم

    خدا من ازاد افریده

    من حق انتخاب دارم

    همسرم ب انتخاب هام احترام میداره

    برای وفت و امد با دوستم راحتم و خودم تصمیم میگیرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    محمدحسین محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3215 روز

    سلام به شما استاد عزیز و دوستان خانواده استاد عباس منش

    بسیار سپاسگذار خداوند هستم که در جهان قوانینی وضع کرد که قسط و عدل کاملا برقرار باشد…

    پس از گوش دادن به فایلتون(حدود دو ساعت پیش) یه احساسی به من گفت این نظر رو بدم ومن هم که 99درصد اوقات حرف احساسم رو گوش میدم پس این کارو کردم.

    امروز دوتا اتفاق خیلی باحال افتاد که واقعا پیوند این دوتا و عملکرد سریع جهان در پاسخ دادن به خواسته ها و افکار ما برام کاملا ملموس شد….

    من تقریبا ساعات مطالعه ام به صفر میل میکنه و فقط برای امتحانا میخونم اونم برای امتحانهای مستمر اکثرا توی 45 دقیقه ای که توی راهم میخونم….(باتوجه به فاصله ی خونه از مدرسه و سختی تمرکز در اتوبوس) ولی با این حال ترازهایی که میگیرم و معدل نوبت اولم اصلا نشون دهنده ی یه همچین ساعت مطالعه ای نیست …

    امروز وقتی دوستم پرسید برای امتحان خوندی گفتم نه فورا دوست دیگم به طوری که مثلا من نفهمم گفت داره دروغ میگه و خونده(که ریشه در تجربه ی عملی اون داره و نمراتی که من میگرم.) بعدش من که فهمیدم به دوستم گفتم:((بعضی وقت ها ادم هاوقتی کاری رو نمیتونن بکنن فکر میکنن که هیچکس نمیتونه این کار رو بکنه و وقتی میبینن کسی تونسته برای توجیهش این حرفهارو میزنن…یا به بیان ریاضی:نتیجه گیری کلی برمبنای حقایقی که درستی آنها اشتباه اثبات شده ولی ان را درست میپنداریم …))

    بعد از 5 دقیقه باز همون دوستم به دوست دیگم گفت:((شرط میذارم این داره دروغ میگه و روزی سه الی چهار ساعت درس میخونه چون اگر هیچی نخونه نمیتونه شب امتحان نوبت اول نمره 20 رو بگیره و ترازش هم اینطوری بشه پس این حتما اینقدر درس میخونه (به قول خودش از برهان خلف استفاده کرده). )) از طرفی برای توجیه سوالهای حسابان و فیزیک و شیمی که میتونم حل کنم اینو میگفتن که پیش خونی کرده…

    بعداز اون من دیگه به حرفاش توجه نکردم( البته سعی کردم و میکنم که ارتباطمو باهاش به حداقل برسونم)ولی مدام تو ذهنم بود که واقعا نتایجی که میگیرم اینقدر برای بعضیا غیرقابل باوره که این حرفارو میزنن و مدام دنبال چرایی اون میگشتم چون بار اولی نبود که کسی این حرفارو به من میزنه..(دقیقا اتفاقی که برای استاد افتاده بود در ابعاد بسیار کوچکتر برای من اتفاق افتاد).

    تا این که اومدم خونه و بعد از چند روز این فایلتون رو دانلود کردم که البته اصلا اتفاقی نبود…

    وقتی فایلتون رو گوش دادم از ذوق و خوشحالی زیاد داشتم ذوق مرگ میشدم چون دقیقا پاسخ همون سوالم بود..(اتفاق باحال دوم که باعث باحالی اتفاق اول شد)

    و فهمیدم که اگر کسی به موفقیتی میرسه علاوه بر تحسین کردنش (چون من عاشق ادمهای ثروتمند و موفق هستم و باید یک روز بسیار موفق بشم تا بیشتر عاشق خودم بشم…) باید به نگاه و نگرش و باورهای خودم هم نگاهی بندازم تا به همون سطح موفقیت برسم.و واقعا به نظرمن فهم این نکته یعنی رسیدن به نقطه ی عطف…

    استاد عزیز من از وقتی با وبسایت شما اشنا شدم که دقیقا همون موقعی بود که از خدا اینده ی روشن خواسته بودم خیلی چیزها توی زندگیم فرق کرد به آرامش به عنوان ارزش مند ترین دارایی رسیدم و خیلی چیزهای دیگه رسیدم که البته در زمینه ثروت هم بذر موفقیت رو کاشتم و درحال ابیاری بذر موفقیتم هستم و مشتاق نتیجه دادنش…

    الان که این متنو نوشتم واقعا خیلی خوشحالم و تقریبا داره گریم میگیره چون احساس میکنم خدا عاشقمه…

    از شما به عنوان وسیله ای که خداوند برای موفقیتم قرار داد بسیار سپاسگذارم چون بارها با شنیدن فایلهای شما اشک ریختم مخصوصا نامه 31 حضرت علی و ناامیدی رو به عنوان بزرگترین گناه از بین بردم…

    الان واقعا نمیدونم چطور سپاسگذاری کنم ولی واقعا سپاسگذارم…

    در اخر داستانی رو هم که فکر کنم مروط به این فایل هست رو مینویسم که فکر کنم خیلی به این فایلتون مربوطه خدانگهدار…

    روزی شیوانا تابلویی بزرگ و سفید روی دیوار کلاس گذاشت و از شاگردان خواست بهترین جمله کوتاهی را که با آن زندگی انسان می تواند همیشه در مسیر درست قرار گیرد ، روی آن بنویسند. شاگردان هفته ها فکر کردند و هر کدام جمله زیبایی را گفتند، اما شیوانا هیچ کدام را نپسندید. وقتی کلاس درس تمام شد ، مرد تازه واردی به تابلوی سفید روی دیوار اشاره کرد و گفت به نظر من می توانید با نوشتن یک جمله روی این تابلو آن را بسیار زیبا و معنادار کنیدطوری که هر انسانی با اندیشیدن در مورد این جمله بلافاصله در مسیر درست قرار گیرد. شاگردان هاج و واج به سخنان مرد تازه وارد گوش کردند و از او خواستند اگر جمله ای به نظرش می رسد بگوید. تازه وارد گفت: من پیشنهاد میکنم روی تابلو بنویسید :گاهی اوقات نگاهت را نگاه کن، چرا که ما آدم ها معمولا فقط به اتفاقات اطراف خودمان نگاه می کنیم و با قالب های ذهنی خودمان نگاه مان را روی چیزهائی متمرکز می کنیم که ممکن است درست و مناسب نباشد. اما اگر انسان یاد بگیرد که گاهی نیم نگاهی به نگاه خودش بیاندازد و بی پروا چشمانش را به هر چیزی خیره نکند آنگاه از روی کنترل مسیر نگاه می توان از خیلی قضاوت های عجولانه و نادرست در مورد اشخاص دوری جست و صاحب نگاهی پاک و پسندیده شد.

    شیوانا بلافاصله این جمله تازه وارد را پسندیدو گفت که روی تابلو بنویسید :

    گاهی نگاهت را نگاه کن…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    وحید صفری گفته:
    مدت عضویت: 2497 روز

    سلام به تمام دوستان عزیز در خانواده صمیمی عباسمنش و یه سلام مخصوص خدمت استاد عزیزو گرامی و خانم شایسته عزیز

    اول اینو بگم که من تقریبا همه فایلهای استاد رو دارم اونم نه یه جا بلکه تو دو تا رم و یه فلش و دو تا لپتاپ یه پی سی درب مغازه و اما وقتی خانم شایسته این فایل رو گذاشتن واسه سفر اومدم پیدا کنم همه جا رو زیرو رو کردم دیدم نیست و بعد به صورت اتفاقی دیدم این فایل به اسم باور عالی سیو شده.چی شد ؟پیدا شد خدا رو شکر

    اما چند روزی بود که حال و احساس خوبی نداشتم و چکها در راه تو پنج روز سی و پنج میلیون پرداختی بدون فروش .

    اما قانون میگفت باید احساست رو درست کنی به پول و چک فکر نکن ولی مگه نجواهای شیطان میگذاشتن.خلاصه بگم از من اسرار و مطالعه و فایلهای متوالی و کلیپهای انگیزشیو وفایلهای استاد و کشف قوانین و همشو یکسره تکرار واز مغزم انکار میگفت نمیخوام اصلا حالت خوب باشه امید داشتم و میدونستم پول میاد اما واسم مهم احساسم بود که خوب نمیشد خداییش خدا هم کم نذاشت همش هدایت کرد به کتابها و نکات خوب و دوستای خوب اما چی شد دیروز یهو حالم خوب شد ،یکی از دوستانم واسم تعریف کرد که رفتم خونه کسی که چهار میلیارد فقط پول لوسر های خونش شده که ساختیم واسش،?اینجا بود که گوشم زنگ زد.گفتم خب علی جان میگفتی بریم دم درب مغازه بگو بینم چی دیدی؟گفت آقا خونه عزیز دلم ۲۰ هکتار حیاط درخت کاری شده با ۲۰۰۰ متر بنا،گفتم خب ادامه بده گفت اره ۱۱ اتاق خواب ۱۷۰ متری ،اولین چیزی که زد به مخم گفتم اوه چطوری گرمش میکنه؟بعد چند ثانیه گفتم وحید ترمز دیگه و باور کمبود بزار ادامه بده باور کمبودت درست شه یه کم،سرتون رو درد نیارم گفت آقا استخر رو باز دو تا بسته یکی و نمیدونم آلاچیق شیشه ای چهار تا و همینجور ادامه داد.بعد یه چیز جالب هم گفت که مثلا میاد میگه من این قسمت یه آلاچیق میخوام با این ابعاد و بعد میره ووقتی میاد باید ساخته و آماده باشه.اینجا یهو یاد حرف استاد افتادم که وقتی ترمز نداری میگی انا اقول کن فیکون همینه. وقتی به خودم اومدم دیدم دارم چنان تحسین میکنم باورهای اون عزیز دل رو که از صفر شروع کرده بود الان ویلاش فقط تو کرج اینه.با خودم حال کردمو از خدای خودم که از هیچ هدایتی برای بهتر شدن حالم کوتاهی نکرده بود سپاسگزاری کردم و گفتم که حقی و فرمانروای بر حق تمام هستی و کسی که دنبال احساس خوب باشه رو اینطوری با یه بهونه کوچک خوب میکنی .

    ستایش مخصوص و مختص پروردگاریست که فرمانروای جهانیان است.

    خدا رو شکر که هست و هرگز رهامون نمیکنه

    خدا رو شکر که استاد رو فرستاد زنده نگه داشت

    خدا رو شکر که شما خانم شایسته عزیز هستی

    خدا رو شکر شمایی که ایم متن رو میخونی

    خدا رو شکر که من هم ثروتمندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    فرزانه علیان گفته:
    مدت عضویت: 1843 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام

    خدایا شکرت که همواره به بهترینها هدایتم میکنی

    خدایا شکرت برای دریافت این آگاهی ها

    کمکم کن تا عملکرا باشم و قوانینی که یاد میگیرم رو در زندگیم اجرا کنم و هر روز نسخه ی بهتری از خودم بسازم

    یادمه وقتی برای اولین بار این فایل رو گوش دادم پاشنه آشیلم رو شناسایی کردم که تصورم از افراد ثروتمند این بود که حتما یه کار درست و حسابی و پر درآمد دارن و وقتی میشنیدم فلانی خیلی وضعیت مالی خوبی داره همش بدنبال این بودم که بفهمم شغلش چیه. یعنی توی ذهن من اون فرد بواسطه ی شغلش تونسته بود ثروتمندبشه و پول بسازه!

    وقتی این باور محدود کنندم رو شناختم اومدم از راهکاری که استاد گفتن استفاده کردم و برای خودم اونقدر مثال های فراوون زدم تا به ذهنم ثابت کنم که افراد لزوما با یک شغل پر درآمد ثروتمند نمیشن. بله شغلی که دارن هم شاید درصد کمی تاثیر داشته باشه اما این افکار و باورهای افراده که میتونه براشون پول بسازه و اونا رو به یک فرد ثروتمند تبدیل کنه.

    وقتی این باورمو شناختم ذهنم بهم گفت خب پس وقتی برای خودت کار کنی و شغل آزاد داشته باشی میتونی پول های زیاد بسازی وگرنه با یک شغل دولتی که نمیشه ثروتمند شد! بازهم اومدم برای خودم مثال زدم و اونقدر روی باورهام کارکردم تا بهش ثابت کنم که میشود ادم در هر شغلی باشه فرقی نمیکنه آزاد یا دولتی میتونه با باورهای ثزوتسازش پول بسازه. و در همین راستا با عزیز دلم هدایت شدیم به دوره اصول کسب و کار شخصی که من اونجا خیلی خوب تونستم این قضیه رو درک کنم و خداروشکر کلی روی باورهام کار کنم.

    اون زمان چون راهش رو بلد نبودم میگفتم نه غیر ممکنه از این راه بشه این همه پول ساخت و نمیدیدم افرادی رو هم که ثروتمندن و از اون راه تونستن موفق بشن چون باور نداشتم. اما حالا که باورم عوض شده هر روز افرادی رو میبینم که دارن با یه شغلی که از نظر بقیه کم درآمدترین و سخت ترینه، پول های فراوان میسازن و خیلی هم موفقن چون باور کردم پس میبینم. و خداروشکر اونقدر تونستم روی خودم خوب کارکنم که شهامت این رو دارم که میرم و تحسینشون میکنم و براشون آرزوی موفقیت و ثروت بیشتر میکنم و جالبه که از خیلیاشون بازخوردهای خوبی رو هم دریافت میکنم.

    تونستم بجای اینکه این باور مخرب رو در ذهنم پرورش بدم که با هرشغلی نمیشه پول ساخت و حتما باید کارهای خاصی رو انجام داد و حتما باید مدرک تحصیلی و پارتی و فلان داشت، خواستم رو نگهدارم و باورم رو عوض کنم که من وقتی با باورهای درست در مدار درست و ثروت قرار بگیرم پول براحتی به زندگیم میاد و وقتی مسیر تکاملم رو درست طی کرده باشم میشم مولد ثروت و به موفقیت مدنظرم میرسم.

    استاد اینکه گفتید آدم ها خیلی زود راجع به قانون اشتباه میکنن درمورد من هم صدق میکنه. متاسفانه گاهی با نجواهای ذهنمون از مسیر منحرف میشیم و کنترل ذهن از دستمون خارج میشه و این درست لحظه ایه که من به خودم غرّه میشم که به اندازه کافی باورهای خوب ساختم و دست میکشم از کار کردن روی خودم و متوقفش میکنم. و اینجاست که اون دیوار ذهنم به مرور رنگ سفیدش به حالت اولیه خودش یعنی همون رنگ سیاه برمیگرده.

    اما تصمیم گرفتم که متعهدانه با آغاز سال جدید روی خودم کارکنم و وفادار باشم نسبت به تغییر باورهام و نسخه ی بهتری از خودم ساختن‌. خدایا شکرت

    درباره ی اشتباه درمورد قانون، توی محلی که هم کار میکنم و هم آموزش میبینم دوستان هم فرکانسی زیادی دارم که گاهی اوقات فایل های مختلفی از اساتید دیگه میزارن. یک روز که داشتم به یکی از فایل های اون استاد گوش میدادم متوجه شدم که میگه دیدن ساعت ها و اعداد جفت در جایی نشونه محسوب میشه و این یعنی مسیر درسته! آقا ما اینو باور کردیم و از همون روز هرجا که میرفتم درگیر این بودم که عدد جفت پیداکنم از پلاک ماشین ها گرفته تا نوشتن کامنت در یک ساعت به ظاهر خاص!

    به جایی رسیده بودم که هیچ کار خاصی هم انجام نمیدادم مثلا داشتم مسواک میزدم یا عینکمو تمیز میکردم که وقتی ساعت جفت میدیدم میگفتم پس درسته! متاسفانه فراموش کرده بودم اصل رو و چسبیده بودم به فرع و زندگیم رو داده بودم دست یه مشت خرافات و چرت و پرت که داشتن من رو منحرف میکردن.

    تا وقتی که یک روز که دیگه واقعا به تنگ اومده بودم از این اعداد، تصمیم گرفتم اینو از ذهنم‌پاک کنم که همچین چیزی وجود نداره و این احساسات ماست که فرکانس خوب و بد رو به هرلحظه ی زندگیمون میفرسته. درسته که باید زبان نشانه ها رو یاد بگیریم اما درحالیکه بفهمیم درونمون بهمون چی میگه و احساس اون لحظه مون خوبه یا بد!

    اونطوری من بدتر حس خوب و بد رو باهم قاطی میکردم و راهم رو گم میکردم!!

    فرکانس متفاوت از بقیه نتیجه ی متفاوت از بقیه رو هم در پی داره و این واقعا زیباست خدایا شکرت

    استاد مرسی بابت این آگاهی های ناب و الهی

    در پناه خدای یکتا شاد و ثروتمند و عملگرا باشیم

    عاشقتونم♥️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    Mohamad گفته:
    مدت عضویت: 1202 روز

    سلام و درود خدمت استاد و همه دوستان عزیز

    با دیدن این فایل اول گفتم ک کاشکی از بچگی و دوران مدرسه این قوانین رو بهمون آموزش میدادن

    و اینکه چند تا خاطره برام زنده شد

    پارسال بود ، دقیقن اردیبهشت 1401 که من توی کلاسی برای ترید و معامله توی بازارهای مالی مثل فارکس ثبت نام کردم، بعد از چند جلسه ک گذشت رسیدیم ب جایی ک باید معامله میکردیم و گزارش کار میدادیم، برای باز کردن معامله استاد ب ما گفته بود که شما حق داری برای هر معامله 3 درصد ریسک رو قبول کنی یعنی اینکه با هرچقدر پول وارد معامله شدید باید جایی حد ضرر رو بزاری ک حدود 3 درصد باشه و اگه بیشتر هست وارد معامله نشید ، خوب من هیچ تجربه ای نداشتم و استاد هم خیلی خلاصه فقط گفتم 3 درصد و از موضوع رد شد ،بعد از حدود 10 روز وقتی رفتیم سر کلاس و همه بچه ها هم گزارش تریدهاشون رو اورده بودن در کمال ناباوری من 40 درصد سود داشتم، بخاطر اینکه اصلت بلد نیودم و هیچ باوری نداشتم و به کاری ک انجام میدادم ایمان داشتم ، بعد استاد براش جالب شد و گفت ک بیا توضیح بده منم گفتم 100 دلار حسابم رو شارژ کردم و با20تا 30 دلار میرفتم توی معامله و 2تا معامله همزمان باز میکردم و معامله هایی باز میکردم ک ریسک من بیشتر از 3 دلار نباشه یعنی 3 درصد از اون کل موجودی حسابم(100دلار)، اولش یکم تعجب کرد و گفت ک کلن اشتباهه و اشتباه انجام دادی ولی چون نتیجه گرفتی ادامه بده خوبه و بعدش شروع کرد توضیح دادن که شما مثلا با 30 دلار از 100 دلارت وارد معامله میشی پس باید ریسک رو 3 درصد اون 30 دلار حساب کنی و دنبال معامله هایی باشی ک ریسکش 0.9 دلار باشه یهنی حدودن 1 دلار ، و همچنان اصرار داشت ک شما اشتباه انجام دادی و غیر ممکنه که سود هم گرفتی و تونستی توی 15 تا معامله که 9 تاش ضرر بوده و فقط 6 تاش سود بوده 40 دلار یعنی 40 درصد هم سود کنی

    خداروشکر ، هزار مرتبه خداروشکر وقتی ک باور میکنی میشه و توی ذهنت میسازیش برات اتفاق میوفته و چقد اون حس شیرین و لذت بخشه ، اون لحظه ک همه میگفتن اشتباه انجام دادی و غیر ممکنه من سراسر وجودم احساس رضایت بود و احساس آرامش، میدونستم ک درست دارم انجام میدم و مسیرم درسته

    و خاطره دوم اینکه از کودکی پدرم همیشه به خودم و عالم و آدم میگفت محمد استعداد زیادی توی رشته های فنی داره و خوب منم باور میکردم و از 16 سالگی ک وارد بازار کار شدم بدون 1 روز شاگردی کردن اول یکم الکترونیک یاد گرفتم بعدش تعمیرات رادیو تلوزیون و ساخت نابلو LED و انواع تابلو بعد برق ساختمان و فقط یبار نگاه کردم ببینم مکانیک چطور موتور ماشین رو میبنده و بعدش خودم موتور تعمیر کردم، مبل طراحی کردم ، صفر تا صد دکوراسیون و کابینت ی خونه رو زدم و فقط با نگاه کردن….

    به قول استاد از نتایج اشخاص میتونید بفهمید ک چقدر باورهای مناسبی دارن و وقتی روی خودتون کار میکنید و باورهای قشنگ و بزرگ میسازید ب راحتی باورهای محدود دیگران رو میفهمید و گوشتون رو کر میکنید ک نشنوید و باور نکنید.

    خداروشکر که منو هدایت کرد به این سایت

    خداروشکر میکنم ک با شما استاد عزیز اشنا شدم و این اگاهی هارو یاد گرفتم

    خدایا سپاسگزارم

    استاد عزیزم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: