«چند باور قدرتمندکننده» برای رفع احساس گناه - صفحه 311
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-37.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-01-21 00:00:002024-06-09 14:55:43«چند باور قدرتمندکننده» برای رفع احساس گناهشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به هم فرکانسی های عزیزم
من امروز یکم بهمن ماه به این مسیر هدایت شدم🌷
من و خواهرم قدم دهم از دوره دوازده قدم هستیم شاید بگید ربطی به این موضوع نداشته باشه
اما اینو میخوام بگم که دوره دوازده قدم آدم رو میکوبه و از نو میسازه اوایل جنس های مغازم سود خیلی خیلی کمی میزاشتم و میگفتم خدا راضی باشه اما همیشه حسم بد بود چون پولی ته جیبم نمیموند
وقتی یه جنس مغازم رو میخواستم گرون تر بدم احساس گناه عجیب اصلا اجازه نمیداد اینکار بکنم اما الان سود خیلی خوبی از اجناسم دارم و از احساس رضایت و عزت نفس خودم مشتری هام خیلی خیلی رضایت دارن
وقتی اوایل این سفر زیبا بودیم من گوشی داشتم که قیمتش ۳ میلیون بود و کارایی معمولی داشت در صورتی که من گوشی لازم داشتم بخاطر شغلم کیفیت دوربین خیلی خوب داشته باشه ولی وقتی میرفتم قیمتا رو میدیم این احساس لیاقت رو درونم نمیدیدم و رفته رفته با گذشت قدم ها این احساس لیاقت و ارزشمندی درونم ایجاد شد
و حذف احساس گناه باعث شد الان که قدم ده هستم گوشی خریدم که قیمتش ۴۰ میلیون تومن هستش و هر وقت ازش استفاده میکنم میگم خدایا شکرت
که این گوشی رو بدون هیچ قسط و وامی خریدم وهمش پول زحمت و شغلم بوده
من همیشه فکر میکردم اگر گوشی گرون قیمت بخرم و بقیه فامیل یا اعضای خانوادم گوشی گرون نداشته باشن احساس گناه میکنم اما الان به این نتیجه رسیدم که بقول استاد هر کسی نون باورهای خودش رو میخوره
خدایا هزار بار شکرت ک استاد رو سر راه من قرار داد😊
سلام خدمت استاد عزیز و خانوم شایسته عزیز و دوستان
این اولین روزسفرنامه و اولین کامنت من در سایت است و همچنین اولین قدم عملی برای حرکت . حرکت در مسیر عزت نفس و موفقیت و هماهنگی .
هماهنگ بودن با منبع با خدا . وقتی با خدا هماهنگی ، وقتی که در احساس خوب هستی ، در مسیر درست حرکت میکنی و کمتر اشتباه میکنی
به خود واقعیت نزدیکتری . پس نباید در احساس گناه بمانیم چون ماندن در این احساس باعث اشتباه ها و خطاهای بیشتر می شود و ما را از مسیر دور می کند .
این که من در این لحظه در حال نوشتن کامنت هستم نشان میده که کمی عزت نفس در وجودم شکل گرفته چون قبلا نمیتونستم حتی به نوشتن کامنت هم فکر کنم . این که دارم کامنت مینویسم نشون میده مصمم تر و مشتاق تر شدم برای حرکت برای پویا بودن برای نتیجه گرفتن . نشون میده که از کمال گرا بودن دست کشیدم و به خودم نگفتم که حتما باید عالی عالی باشم تا بتونم چیزی بنویسم یا درکیاتم رو با دوستانم به اشتراک بذارم .یعنی که دارم ترسامو کنار میذارم .این اولین قدم برای من قدم بزرگیه .شاید اگه از یک دید دیگه نگاه کنیم کار خاصی نباشه ولی در مقایسه با پریناز دیروز بسیار فرق وجود داره . خیلی خوبه که به جای مقایسه ی خودمون با دیگران تمرکزمونو روی خودمون بذاریم و نسبت به قبلمون پیشرفت کنیم . عجله رو کنار بگذاریم و خودمونو به جریان هدایت خداوند بسپاریم . ممنونم از شما استاد عزیزم که چنین آگاهی هایی رو با ما به اشتراک میگذارین .
این هم اولین رد پای من 30 دی ماه 99
چطور احساس گناه رو از خودم دور کنم تا عزت نفس بیشتری داشته باشم
با ساختن این باور که من هیچ تاثیری توی زندگی دیگران ندارم! خیلی ساده:)
من مسئول اتفاقات زندگی هیچ کسی نیستم حتی خانوادم
همون طور که من خودم مسئول زندگیمم و جز من کسی مسئولیت زندگی منو به عهده نداره و هیچ کس هیچ تاثیری تو زندگی من نداره مگر اینکه من خودم بخوام و اجازه بدم
روزهایی بود تو زندگی من که من خودم رو بدون هیچ دلیل منطقی مقصر میدونستم در بیماری مادرم، چون وقتی که بچه بودم بهم گفته بودن آی بچه بشین سرجات! اگه شلوغی نمیکردی الان مادرت مریض نبود سرش درد نمیکرد فلان نبود!
اگه تو فلان کارو نکرده بودی الان مادرت سالم بود دو تخت بیمارستان نبود
نمیدونم تو عالم بچگی با چه دلیل غیرمنطقی مزخرفی به این نتیجه رسیده بودم که پدر مادرم اگه مریض بشن مقصرش منم!!
و من تا همین 24 سالگی بدون اینکه واقعا متوجه باشم اون احساس گناه کودکیم رو در خودم داشتم اون خشم رو در وجودم سرکوب کرده بودم اما هنوز هم درون من بود
درون من اون حس گناه و خشم از اینکه من مقصر نیستم و نمیتونم چیزی بگم درون من نفس می کشید و خودم متوجه نبودم
و علاوه بر حس گناه، حس قربانی بودن هم داشتم، زمانیکه یه دخترکوچولوی زیبا و فوق العاده درسخون و باهوش بودم اما از اینکه چرا من پدرمادرم انقدر زیاد بیمارن ولی والدین دوستام سالمن رنج میبردم
حتی من یادمه که فکر میکردم این یه ایراده تو وجود من و احساس قربانی بودن داشتم
مادربزرگم منو میبرد حسینیه و هیئت بعد به خانومایی که اونجا بودن میگفت نذر میکنم شما دعا کنید مادر این دختر حالش خوب بشه فلان چیزو بیاره اینجا پخش کنه! خدایا چقدر مسخره بود چقدر شرک چقدر باورهای ایراد دار و بیمار تو این نذر کردنا وجود داره و کسی متوجهش نیست…
من دقیقا یادمه که اون دختر کوچولو چقدر رنج میبرد از این موضوع چقدر احساس قربانی بودن و احساس گناه رو با هم داشت اون لحظه و از درون غمگین بود از درون تنها بود اما خدای مهربونم همون روزا هم تو تنها یار و پناه من بودی وقتی هیچ شونه ای جز شونه های خودت مرهمم نبود
من بزرگ شدم و همه اونروزا تموم شد ولی برام سوال بود که خدایا هنوزم وقتی مادرم مریض میشه من چرا انقدر بهم میریزم چرا انقدر آشفته میشم مریض شدنای گاه و بی گاه مادرم بخاطر باورهای خودشه این قبول ولی من چرا انقدر عصبی میشم و تندی میکنم وقتی مادرم مریضه!!
و تمام اون احساساتی که در کودکی داشتم رو خدا بخاطرم آورد
و من حیرت کردم
و من باورم نمیشد
و من سخت فراموش کرده بودم
خدای من تو چطور یادت بود؟! خدایا چجوری میتونی بیشتر از خودم هوامو داشته باشی چطور میتونی انقد حواست به من باشه و ریشه ای ترین افکارمو از درون من بیرون بکشی و بهم بگی چیا رو باید برگردم و از اول درستش کنم؟؟؟ :)
آره…من برگشتم به نه سالگیم و تمام اون احساسات و افکاری که داشتم رو بازبینی کردم
گاهی لازمه برای ساختن امروزت به گذشته برگردی
من برگشتم و تمام اون اتفاقات رو دوره کردم
به کودک رنج دیده درونم همه چیو توضیح دادم بهش گفتم ببین نهالم عزیزدلم تو مقصر نبودی تو مسئولش نبودی نیازی نیست عزیزم اینجوری خودتو سرزنش کنی بخاطر چیزی که نقشی تو اتفاق افتادنش نداشتی…
روزها و شبها باهاش حرف زدم تا که یه ذره قبول کرد و آروم گرفت
دختر کوچولوی درون من با اون افکار پریشانش انگار تنها رها شده بود اما من به نجاتش رفتم
سخت در آغوشش کشیدم و اجازه دادم حرفاشو بزنه
اینجوری تونستم آرومتر بشم با خودم آشتی کنم
حالا بازم مادرم گاهی بیمار میشه
اما من دیگه مثل قبل عصبی و بیقرار نمیشم
هنوزم اون حسا گاهی سراغم میاد اما حالا دیگه میدونم از کجا اب میخوره و زود رفعش میکنم
تلاش میکنم که اون افکارم کامل ریشه کن شه
ولی هنوز نشده و جای کار داره
من دختر کوچولوی خدا
عزیزدردونه ی خداوندم
اومدم که شاد باشم و از زندگیم لذت ببرم
اومدم که خالق زندگی خودم باشم
با قدرتی که از رب یگانه ام میگیرم…
من مسئول اتفاقات زندگی خودمم
من مسئول اتفاقات زندگی هیچ کس نیستم
همون طور که کسی مسئول اتفاقات زندگی من نیست!
الهی مددی
نهال عزیز سلام چقدر قلمت زیباست. چقدر خوب نوشتی. افرین. تحسینت میکنم دوست عزیزم. چقدر لذت بزدم که ترمز و باوزهای غیرمنطقی پوشالی ای زو پیدا کزدی که منشا اخساس بدت بودن و نشتی فزکانسی. مریضی پدر و مادر تو به خاطر باورهای خودشونه و به تو ارتباطی نداشته، توی عزیز خدا. برای منم همینه اتفاقات بد زندگی اشنا یا اطرافیانم به من ربطی نداره اونها دارن نتیحه باورهای خودشون رو میگیرن و منم نتیه باورهای خودم رو. هر اتفاقی بزای من می افته خیره و نیکه و منجر به پیشرفت من میشه. من مسئول زندگی خودمم و باید باورهای خوب بسازم و خدا هم حامی منن ورودی ها و محیطم رو مناسب تر میکنه و امکانات و شرایط لازمم به من میده چون من دارم حرکت میکنم عمل میکنم ایمان های خوب میسازم و عاشقتم دویت تزیزم. امیدوارم که از در و دیوار و اسمان و زمین عشق و خوبی و محبت و گره گشایی سعادت دنیا و اخرت وارد زندگیت بشه 😘💖
به نام خدای مهربان
سلام
امروز ۲۸ دی ماه ۱۳۹۹ هستش. من تازه وارد این سفر شدهام. خواستم اولین برگ سفرنامه رو بنویسم.
حرفهایی که میخوام بزنم، حرفهای ساده و کلیشهای هستن و یا اینطور به نظر میان.
داشتم مطالبی ارزشمندی رو که تو صفحه وب این روز نوشته شده بود میخوندم و همینطور مطالب ارزندهای رو که آقای عباسمنش تو فایل روز اول راجع به موضوع احساس گناه و عزت نفس گفتن، گوش میکردم.
من شخصا از مطالب نوشتاری در مقایسه با شنیداری بیشتر تاثیر میگیرم.
هر دو مطلب بینهایت ارزنده بودن. یادم هست که من همین فایل رو قبلا هم گوش کرده بودم اما این بار با دقت بیشتری گوش کردم. نمیدونم چرا اما تازه امروز شنیدم که احساس گناه با عزت نفس ارتباط داره و نقطه مقابل اون هستش. قبل از این نه جایی شنیده بودم و نه جایی خونده بودم. حتی تو گوش دادنهای قبلی هم نظرم به این موضوع جلب نشده بود. بسیار منو به فکر فرو برد. هنوز به طور کامل نمیتونم این ارتباط احساس گناه و عزت نفس را درک و هضم کنم.
تو وبپیج همین روز نوشته شده بود که: تمام موفقیتهای زندگی ما، روی پایهای به نام عزتنفس بنا میشود.
ساختن موفقیتها از عزتنفس شروع میشود و ساختن عزت نفس، از “تلاش برای ساختن باور احساس لیاقت”.
این تکه، برا من بسیار دلچسب و انگیزاننده بود.
با خودم فکر کردم که من اصلا احساس لیاقت و ارزشمندی میکنم؟ خودم رو ارزشمند میدونم؟
به وضعیت شغلیام، درآمدم، خونه و زندگیم و اینا فکر که کردم؛ دیدم که نه! من اصلا احساس لیاقت نمیکنم. شغلی که اصلا دوست ندارم، هر روز به اجبار سرِ کار میرم. درآمدی که تا نصف ماه بیشتر جواب نمیده، مخصوصا با اوضاع گرانی که تو مملکت پیش اومده. خونهای که کوچیکه و مهمون که میاد جا برای نشستن نیس. برای خوابیدن نیس. و … و … و…
راجع به احساس گناه فکر کردم. درسته، من قبلا به همین فایل گوش کرده بودم و خیلی کمک کرده بود تا احساس گناه رو از خودم دور کنم اما متوجه شدم که هنوز من راجع به موضوعاتی که با گوشدادنهای قبلی احساس گناهم رو تسکین داده بودم، احساس گناه میکنم. راجع به مادرم که در نتیجه بدرفتاریهای پدرم مریض شد و زود از دنیا رفت و من فرصت نکردم تا آنچنان که لیاقتش رو داشت و اون با رفتاراش و راهنماییهاش منو یه مرد بار آورد طوری که رو پای خودم بایستم و از همون ۱۱-۱۰ سالگی کوچکترین اتکایی به پدرم نداشته باشم، بهش خدمت بکنم و نوکریشو بکنم و جبران اذیتهایی که به خاطر ما از دست پدرم شده بود رو بکنم.
راجع به ۲۰ و اندی سال اخیر زندگیم که تنبلی کردم و وقتم رو هدر دادم و الان اون دوستایی که یه روزی پایینتر از من بودن و الان در جاهای بسیار بسیار بالاتری از من هستن. و من الان با کسانی که هیچ ربطی به منِ قبلیم ندارن، همنشین هستم. من ۱۵-۱۴ اول زندگیم رو بسیار موفق عمل کردم و همیشه ممتاز شهر و استان و کشور و تحصیل در دبیرستان تیزهوشان و بدون مطالع و کلاس رفتن و کتاب و اینا تو دانشگاه ملی و خوبی قبول شدن. اما بعد تنبلی و عقب موندن و عقب موندن. حالا که اون روزام رو با الانم مقایسه میکنم و جایگاه خودم رو با اطرافیانم تو اون روزا و اطرافیان الانم مقایسه میکنم، به شدت ناراحت میشم. فهمیدم که من اصلا کاری نمیکنم یا وضعیتی ندارم که نشون از احساس لیاقتم باشه.
بعد به خودم گفتم که چرا اصلا من باید ارزشمند باشم؟ چرا؟
دیدم که خالقی که منو و جهان و جهانیان رو آفریده، منو دوست داره. بهترینها رو برا من میخواد. وقتی منو که از نوع انسانم، آفرید؛ به خودش تبریک گفت.
حالا! اگه من ارزشمند نیستم، چنین قدرتی برا چی منو دوست داره؟ چرا برا من بهترینا رو میخواد. چرا همیشه در دورن من حضور داره و من همیشه و همه جا با اون احاطه شدم؟ چرا به من روزی میده؟ چرا وقتی بیپول میشم، از یه جایی پول برام جور میکنه؟ چرا وقتی ناراحتم به شکل آرامش و صلح به درونم جاری میشه؟
بعد به خودم گفتم که لابد من ارزشمندم که خدا اینطور با من رفتار میکنه و به فکر منه.
به خودم گفتم: حالا که اینجورییه، چی کارا باید بکنم ویا چی کارا نکنم؟
تصمیم گرفتم:
۱. حالا که یه نیرویی سراسر رحمت و بخشش در درون من حضور داره و مرا احاطه کرده، خودم رو به خاطر تمام شرایط نادلخواه گذشته که خودم مسببش بودهام، به خاطر خدمتهای ناکردهایکه به مادرم میتونستم بکنم و نکردم؛ ببخشم.
۲. حالا که خدا در درون من حضور دارد، با دود و بوی سیگارم اونو اذیت نکنم.
۳. حالا که نیروی مطلق و خالق جهان و جهانیان در درون من هست و من با اون احاطه شدهام، باید همیشه و همه جا آرام باشم و هیچ نگرانی به درونم که اون حضور داره راه ندم.
۴. اگه این خدا تو درون من هست و ارزشمندی من به اعتبار حضور اونه، این خدا در درون دیگر بندگانش هم حضور داره و به این وسیله آنها هم ارزشمندن؛ پس من باید با احترام با دیگران رفتار و برخورد کنم.
۵. با کنترل عصبانیتم، خدای درونم رو آزرده نکنم.
این حرفا در مقام حرف ساده و در مقام عمل بسیار نفسگیر و پرزحمت هستن، از نیرویی بیکرانی که این آفرینش بی عیب و نقص و بسیار بسیار وسیعی رو رقم زده و همیشه و همه جا در درون من حاضره و هیچ وقت نمیخوابه و از هیچ چی غافل نمیشه و به ضعف جسم من آگاهه، میخوام حالا که راه رو نشونم داده، کمکم کنه که در مقابل این نفس سرکشم قوی باشم و این حرفا رو به مقام عمل برسونم.
بسیار متشکرم از آقای عباسمنش و خانم شایسته.
سلام به استاد و دوستان عزیزم
این فایل زمانی بدستم رسید که وجودم پر احساس گناه شده بود ، که الان خیلی بهترم خدارو شکر ،نکته ای که استاد اخر از همه گفتن من راجبش خیلی فکر کردم ،اونم عمل کردن به تمرین هایی بود که استاد هر جلسه میگن ،احساس گناه یکی از پاشنه های آشیل منه من اعتراف میکنم بار ها بار این فایل گوش دادم قبلا اما دلیل اینکه من نتیجه نمی گرفتم این بود که به چشم مسکن بهش نگاه میکردم که فقط حالم بهتر بشه ،من فقط فکر میکردم باید فایل گوش بدم و عمل نمی کردم مثلا تمرین این جلسه اینه که طبق اصل احساس خوب اتفاقات خوب و احساس بد اتفاقات بد روی این باور ها کار کنم و هر وقت احساس گناه امد سراغم شروع به تکرار باور های مناسب کنم ،من فقط با عمل کردن به یکی از نکته های استاد کلی روابطم تغییر کرده و بهتر شده اگه به تک تک حرفای اسناد عمل میکردم چقدر زندگی زیباتری داشتم ،ولی عمل کردن به قانون هم تکامل میخواد که باید این تکامل طی بشه .خدارو شکر بخاطر این سفرنامه ،بعد از پایانش میام و از نتایج شگفت انگیزم مینویسم.
سلام به عزیزانم.
( مریم هستم)
ای فایل اولین روز سفرم بود.
و سفرم چقدر زیبا شروع شد با حس لیاقت وارزشمندی.
من نسبت به قبل بسیار بسیار بهتر شدم ولی هنوز مسیرم ادامه داره.
من برای عزت نفسم اول از کارای کوچولو شروع کردم.
💲وسایل خونه ام رو که برای مهمون استفاده میکردم اوردم برای خودم ودارم ازشون لذت میبرم.
💲اومدم د بهترین خوراکی خونه رو داخل بهترین ظرفم گزاشتم واز خودم پذیرایی کردم.
💲قبلا خوردن صبحونه برام سخت بود تا نزدیک ظهردچیزی نمیخوردم.الان هر جوری شده اون غذایی که دوس دارم اماده میکنم تا بتونم صبحونه رو بخورم.
💲از خودم جلو آینه تعریف میکنم
از تواناییهای دیگرانم تعریف میکنم.
اولش سخت بود.از بچه ها شروع کردم والان از بزرگترها هم میتونم تعریف کنم.
💲غذا که میارم برای عزیزام از غذام تعریف میکنم ومیگم مثلا ببین قورمه سبزی پختم با طعم عشق.چقدر خوشمزه اس.بعد میگم قربون خودم برم اینقدر خوشمزه پختم.
💲تنهایی رفتم برای خودم خرید کردم.قبلا از دیگران یا دخترم نظر میگرفتم وجالبه این سری یه مانتو برا خودم خریدم تنهایی.
بعدش خانواده ام و….گفتن زیباترین وشیک ترین مانتویی که گرفتی اینه……مانتویی که خودم تنهایی گرفته بودم..
💲از تواناییهای خودم به طرق مختلف ودر لابلای حرفام تعریف میکنم.یا میگم منم اینکار رو خیلی خوب انجام میدم
💲تمرین کردم که از دیگران درخواست کنم مخصوصا اونا که باهاشون رودروایسی داشتم والان خیلی بهتر شدم.
💲وقتی پولی دستم بیاد برای خودم یه چیزی میخرم.
یا تو خیابون هوس میکنم فوری اونو میخرم ومیخورم.
💲سعی میکنم بلند صحبت کنم.
حرف دیگران رو قطع نکنم.
به همه حتی اونا که کوچکتر منن سلام کنم.
به عزیزانم ابراز محبت کنم.
💲مهمونی میرم تمرین میکنم مثلا دو تا میوه بردارم اگه حتی نخواسته باشم.برای اینکه خجالت کشیدن رو بزارم کنار ونظر دیگران مهم نباشه.
💲قبلا خونه ام باید همیشع مرتب بود ولی الان کسی هم بیاد خونه ام سریع وسایلارو جمع نمیکنم.تمرین کردم که اجازه بدم اون مهمون شلوغی رو ببینه ومنم هیچ توضیحی براش ندم.بعدش مثلا وسایل رو مرتب کنم که مهمون بتونه لااقل یه جایی بشینه😁😁
💲برای دیگران توضیح نمیدم که چطوری باشن وچه جوری رفتار کنن.ضربه خوردم حسابی والان دختر خوبی شدم.باید رو خودم کار کنم.چکار به دیگران دارم.
💲دلسوزی ام کمتر شده.بع قول معروف پوست کلفتتر شدم…
💲در حضور دیگرانم میگم بلند که خدایا شکرت.یا یه کار خوبی کردن ودارن تعریف میکنن میگم خدارو شکر.در حالیکه قبلا اگه میگفتم خدایا شکرت میگفتن حتما چه مشکل وغمی دارم که دارم بلند میگم خدایا شکرت.
ولی من با حس خوب وشادی میگم خدارو شکر.یا خدایا شکرت.
💲تو زندگیم وسایل خونه وچینش اونا تغییر دادم.
رنگ موهامو عوض کردم.
یه مدل دیگه موهامو کوتاه کردم.
💲عزیزانم رو تو بغل میگیرم ومیبوسم.
💲نوشتنم خیلی بیشتر شده والان دارم دفترها پر میکنم از شکر گزاری.
تمرین ستاره قطبی.خواسته هام.
جملات تاکیدی.ونوشتن نکات مثبت دیگران وتحسین اونا.
نکات مثبت زندگیم و دیدن غروب.
کاشتن گل که دوس دارم.
💲مهمونی میرم بهترین جا رو برای نشستن انتخاب میکنم حتی اگه بزرگترا روی زمین نشستن روی مبل میشینم.فوقش اول تعارفشن میکنم بعد میشینم ومثل قبل حس بد ندارم که بگم زشته و
…
💲خدایا شکرت هر روز دارم بهتر میشم ورشد میکنم.خدایا شکرت.
سلام به استاد عزیزم و همه خوبان
خدارو شکر میکنم که در برهه ای از زمان با استاد عباسمنش اشنا شدم و مسیر زندگیم تغییر کرد و همچین خانواده ای گرچه مجازی است ولی در دل من جای دارد
این که اولین فایل از روز شمار تحول زندگی درباره عزت نفس باشد تعجبی ندارد چون اولین موضوعی که روشن کننده موضوعات دیگر است در اصل قلب تپنده موفقیت است این است که ما چقدر برای خودمان ارزش قائل هستیم و این مثل ستون تمام موفقیت است
دیدن این فایل خیلی به دیدگاه من درباره موضوع احساس گناه کمک کرد من همیشه در شرایطی بودم که این احساس دیگران به عمد در من به وجود میاوردند که بتوانند به اهداف خودشان برسند غافل از اینکه دارند بذر بیماری روحی و روانی و افسردگی در من پرورش میدهند فرض کنید در خانواده ای باشید که بچه کوچک خانواده هستید و دیگران برای اینکه بتوانند به به چیزهایی دست پیدا کنند طوری با تو رفتار کنند که بگویند اگر تو خواسته های مارا انجام ندهی پسر خوبی نیستی. تصور کنید چه اتفاقی امکان دارد در طی زمان رخ دهد متاسفانه من در چنین شرایطی رشد کردم و انجام ندادن کارهای دیگران نه گفتن به دیگران تبدیل به احساس گناه در من میشد و مدام دچار افسردگی میشدم.
این فایل دیدگاه من رو تغییر داد و باعث شد فکر کنم عذاب وجدان ساخته دیگران برای کنترل کردن ما . از نظر من احساس گناه چیزی غیر این نمیتونه باشه.
من فکر میکنم واقعا احساس گناه ضربه بزرگی به ادم میزنه و فرد وارد فرکانس خیلی بدی میکنه چون تجربه کردم و میدونم چه اتفاقاتی ممکنه بیفته.وقتی متوجه شدم من توانایی تغییر زندگی کسی ندارم و دیگران هم نمیتونن تاثیری در زندگی من داشته باشند احساس کردم که در گدشته چقدر خودم ملامت میکردم اگر یه کار کوچکی انجام میدادم و بعد به خودم میگفتم تو باید بیشتر فکر میکردی هر عمل کوچک تو مسیر زندگی دیگران تغییر میده و انقدر مواظب رفتار خودم بودم که اصلا خیلی وقتا تو تصمیم گرفتن به مشکل برمیخوردم بعضی وقت ها شکل افراطی پیدا میکرد و با خودم کلنجار میرفتم که بهترین کار ممکن باید انجام بدم و بهترین حرف باید بزنم یا …. در این مواقع به شدت مظطرب میشدم ولی حالا فهمیدم کارهای من ممکنه رو کسی تاثیر بذاره ممکنه نذاره مگر اینکه خود اون فرد بخواد که و باور داشته باشه که دیگران خیلی روی زندگی اون شخص تاثیر دارند
گرچه این باور هنوز نیاز به کار کردن داره و هنوز زمان لازمه که خوب درکش کنم ولی همین که متوجه میشم میتونم جلوش بگیرم خیلی کمک کنندس در احساس من و زندگیم
واقعا ممنونم از استاد به خاطر این فایل شاید یکی از تاثیر گذارترین فایل همین احساس گناه بود
به نام خداوند مهربان که امروز جمعه ۱۳۹۹/۱۰/۲۶ با هدایت او هدایت شدم به قسمت همسفر با شما دوستان و سفر ۳۰ روزه و صفحه شخصی و هدایت امروزم واین هدایت رو از طرف خدا نشانه ای برای تغییر خودم میدانم با شنیدن این فایل متوجه احساس گناهی می افتم که این چند روزه در گیرشم در رابطه با زندگی خواهر زنم که همش خودم رو مقصر اختلافات اونها میدانم (خود مقصر پنداری) و حتی مواردی بسیار مشابه اون که حالا با حرفای استاد میفهمم که همه مشکلات همه اطرافیانم وحتی خودم بر اثر باور ها وفرکانسای خودمون اتفاق می افته و این احساس گناه در من خیلی کمتر شد خدایا ممنونم استاد ممنونم و به خودم قول دادم که انشا… عین این ۳۰ روز رو همراه باشم در این سفر به امید نتایج شگفت انگیز و ثبت این نتایج .
به نام خدای خودم💖
ریشه ی همه موفقیت ها ،پایه همه موفقیت ها->>عزت نفسه
و ریشه و پایه عزت نفس ها->>احساس لیاقت و خود ارزشیه
و با احساس گناه و عذاب وجدان->>احساس لیاقت و خود ارزشی(عزت نفس(همه موفقیت ها)) نابود میشه
چه معادله دو سوییه جالبی و چقد راحت میشه با این معادله به عزت و موفقیت و سربلندی رسید
فقط با حذف احساس گناه خود به خود ارزشمند تریم و خوبه خود عزت نفس مند تر و خود به خود موفق تر!
• • • • • • • • • • • • • • •
چقدر این قسمت اول فایل که سوال خوب از خودمون بپرسیم تا فکر خوب بکنیم رو دوست داشتم
••یعنی ورودی خوب دادن به ذهن
••یعنی کنترل ذهن کردن
••یعنی ایده های بدیهی و عالی گرفتن
••یعنی مرور زندگیت از جنبه ی قانون
حالا سوال ها:
۱-چطور می تونیم زندگی بهتری داشته باشیم؟
۲-چطور می تونیم آرامش بهتری داشته باشیم؟
۳-چطور می تونیم سلامتی بیشتری در بدنمان داشته باشیم؟
۴-چطور می تونیم به ثروت و موفقیت بیشتر برسیم؟
۵-چطور می تونیم در هر لحظه ایمانمان را به خدا بیشتر کنیم؟
۶-چطور می تونیم در زندگی مان از تمام نعمت های خدا استفاده کنیم؟
۷_چطور میتونیم وقتی فردی احساس گناه داشته باشه بهش کمک کنیم؟
استاد من واقعا به تمرینتون عمل کردم و تک تک این سوالات فکر کردم و خیلی جواب های قشنگی گرفتم انگار خیلی با خودم دوست تر شدم
خیلی احساسم بهتر شد
خیلی چیزا که تو ذهنم در مورد خودم جبهه میگرفتم حل شد
اصلا احساس سبکی خاصی پیدا کردم وقتی به جواب این “سوالای خوب فکر کردم”
=و توجهم رو گذاشتم روی خواسته هام
خیلی فهمیدم کجا داشتم غلط میرفتم و کجاها خودم جلوی مسیر درستمو گرفته بودم
اصلا تعجب کردم که چقد کارای به ظاهر ساده مثل همین سوالا رو پرسیدن و جوابش رو خواستن از خودت می تونه کمک کننده باشه
و فهمیدم چقد همش دنبال چیزای سخت و پیچیده ایم دنبال به راهکار که از زبون شما بشنویم و فهمیدم راهکار تو دِل همین چیزای ساده ایه که همیشه شما میگین “اینکارو دیگه باید خودتون انجام بدین” ، “این باورو دیگه خودتون باید بسازین” ، “این سوالو دیگه باید خودتون از خودتون بپرسین” واقعا من خودم از اون آدما بودم یعنی یا شاید هنوز هم باشم و نیاز با تمرین دارم
که دنبال هیچ چیز تو بیرون نگردم
باید راهکارای بیرونی رو به دورن خودم ارجا بدم
یه بارم خودو ذهنمو به چالش بکشم !
خیلی تجربه قشنگی بود ممنونم ازت استاد عزیزم💖
• • • • • • • • • • • • • • • • •
در مورد ظلم هم یه تجربه شخصی داشتم که تو حین گوش کردن یادم اومد، فکر کردن بهش خیلی حس خوبی تو وجودم ایجاد کرد
من حدودا ۷ماه قبل تو محیط کارم (اون موقع روی باورای عزت نفسم کار میکردم)
همه ی همکارام که بعضی هاشون دوستای قدیمی منم بودن بعد عید و تعطیلات که قبلش به خاطر فاصله فرکانسیمون ازشون دوری میکردم کاملا محترمانه!
حالا
بعد عید یه سری کارای عجیب و غریب رفتارای ناجالب ازشون میدیدم که خوب من حال خوب خودمو حفظ میکردم و همیشه میدونستم تهش به نفع منه
این رفتارای ناجالبشون دسته جمعی و اذیت کردناشون
منو به فکر فرو برد !
تقریبا یه ،یه هفته ای روی تک تک ویژگی های خوبشون فکر کردم و تمرکز کردم دونه دونه
روی ویژگی های مثبت محل کارم
و یهو ایده ای که تمرین عزت نفسمم بود که پا روی ترسام بذارم و از اونجا بیام بیرون بدون هیچ دلیل منطقی ای
با اینکه مدیرمون شدیدا مخالف بود من اینکارو انجام دادم
و حس رهایی و شادی خاصی داشتم
بعد تقریبا یه هفته به طریقی به دفتر دیگه ای هدایت شدم (از قبلم هیچ ایده ای نداشتم و میدونستم قدم اولو بردارم قدم دوم بهم گفته میشه )همون شغل ولی جای دیگه ای !
استاد حاضرم قسم بخورم
که تمام وجودم احساس خوب بود
توی محل کار جدیدم چقدر ادمای همفرکانسی چقد انسان های با عزت نفس که راحت ثروت خلق میکردند
چقد انسان های شجاع
چقد انسان های با دید مثبت
و توی مدت تقریبا یه ماه شروع شد کسب در آمد هام
و الان که بعد ۶ماه کار کردن در این محیط جدید داشتم بررسی میکردم
این دفتر جدید در امدم در ظرف ۳-۴ماه ، ۴،۵برابر شد و چقد راحت تر !چقد ساده تر !چقد با کمک دستای خدا که انگار وظیفه داشتن به من کمک کند راحت راحت ثروت ساختم!(قشنگ تغییر مدار ثروتم رو از تغییر باورای عزت نفسم اینجا با تمام وجودم حس کردم)
به قدری توی شغلم توی کارم از نظر اطلاعات از نظر اعتماد به نفس پیشرفت کردم که قابل مقایسه با اون فرد قبلی نیستم
و دفتر قبلیمون بعد یه ماه که من رفتم به مشکل برخورد بودند شرکا و بحث و جنجال و عدم پرداخت حقوقاشون همه تک تک بعده من رفته بودن و به وضع دلخوری و دعوا …..
این تجربه ایمانمو بیشتر کرد که وقتی توی مسیر درست باشی همه چیز به نفع توئه همه چیز فقط کافیه ادامه بدی و احساست رو به رفتار بقیه ،کاراشون، ربط ندی
کاملا با ایمان و حال خوب به مسیرت ایمان داشته باشی
• • • • • • • • • • • • • • • • • •
و چقد این باور قشنگ توی این فایل به من کمک کرد و متناسب حال این روزها و چالشیه که میدونم با فهمیدن و ایجاد
این باور قشنگ شما
مثل همه ی چالش های زندگیم می تونم درسشو بگیرم و بزرگتر بشم و ازش ثروتم خلق بکنم و بگذرم
این باورو انگاری قلبم باهاش اشنا بود از بین همه شنیدهای این فایل عجیب برام “بولد “شد
عجیب توی قلبم نقش بست
و عجیب دارم توی اعماق وجودم تکرارش میکنم
•• وقتی مسئله ای پیش میاد بگیم “ما از خداییم”، مگه خدا ضربه پذیره؟! •••
همین یدونه باور پازل این روزای این زندگیمو کاملش کرد و چقد ازت ممنونم استاد خوبم❤️
و در نهایت خواستم بعد که چالشم حل شد این رد پا بمونه که بدونم چقد رشد کردم و بزرگ شدم
سلام هانیه عزیزم. چقدر عالی نوشتی و داستانت چقدر خوب موضوع همفرکانسی رو توضیح داد و خدایا شکرت که من و شما رو به سمت این اگاهی ها و تغییر فرکانس هدایت کرد که این نتایجمون رو متفاوت کرده میکنه. دوستت دارم دوست عزیزم و خیلی از جمله زیبایت لذت بردم که “ما از خداییم مگه خدا ضربه پذیره؟”. هر روز به سمت سعادت ثروت خوشبختی ننایج پایداز بزرگ تر هدایت بشی.
ممنونم دوست خوب و نازنینم🙏🌹
ایشالله هممون در کنار هم در این مسیر ثابت قدم بمونیم و هرروزمون رو بهتراز دیروز کنیم💖❤️منم دوستتون دارم دوست هم فرکانسی نازنینم
سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته نازنین و دوستان عزیزی که این رو میخونند.
من امروز فایل روز اول از فصل اول روزشمار تحول زندگی من رو که درباره عزت نفس بود، گوش کردم. تصمیم دارم همون طور که استاد گفتند هر روز یک قسمت رو گوش کنم و یک کامنت بذارم.
جالبه که اولین فایل درباره موضوعیه که من توی اون خیلی مشکل دارم. در واقع من چون از خانواده بسیار سطح پایینی بودم هیچوقت عزت نفس و اعتمادبهنفس نداشتم. یادمه زمانی که دبستانی بودم و سر کلاس ازمون شغل و تحصیلات پدر رو میپرسیدند، من از خجالت آب میشدم و خیلی احساس حقارت میکردم وقتی میگفتم که پدرم کارگر و بیسواده. بعدها که بزرگتر شدم، پدرم راننده سرویس اتوبوس بود. ما ماشین نداشتیم و وقتی پدرم میخواست من رو ببره دکتر، با اتوبوسی که در اختیازش بود و در خیابون اصلی پارک میکرد، میرفتیم. و من خیلی احساس حقارت میکردم و خجالت میکشیدم. بزرگتر شدم. برخلاف خواهرها و برادرها که ترک تحصیل کرده بودند، تونستم دیپلمم رو بگیرم و برم دانشگاه. خیلی زود، از زمان دیپلم رفتم سر کار. از منشیگری تا تایپ تا تندخوانی، تا کار اداری. هر کاری کردم. و هزینه دانشگاهم رو درآوردم. اوضاع خانواهم شدیداَ به هم ریخته بود. هیچ وقت نمیتونستم حتی عکسی از اونها بع کسی نشون بدم. از درون اخساس حقارت میکردم. همیشه بین دوستان و همکاران اگه درباره خانواده صحبت میشد من سکوت میکردم و اصلا سعی میکردم از محیط برم بیرون. به خاطر همین موضوع همیشه خجالتی بودم و خودم رو خیلی دست پایین میگرفتم و جسارت حرف زدن و بیان خودم رو نداشتم.
همیشه احساس گناه و عذاب وجدان داشتم. با دلیل و بیدلیل. مخصوصا در برابر خانوادهام. اون بندگان خدا به دلیل مشکلاتشون هیچوقت نمیتونستند کاری برای من انجام بدن. حتی از همون زمانی که من نوجوان بودم. و من تا جایی که میتونستم هر کاری براشون کردم. اضافهکاری میکردم تا پول بیشتری دربیارم و خرج اونها کنم. سالها این کارو کردم. برای اینکه اونها سلامت بشن خیلی تلاش کردم و خودمو به آب و آتیش زدم ولی نتیجه فقط فرسودگی و خستگی خودم و یک جسم و روان داغون شد.
اعضای خانوادهام نمیتونستند خودشون رو بالا بکشند. نمیتونستند کار کنند. گیر افتاده بودند و من دلم میسوخت و زجر میکشیدم. حتی بعد از ازدواجم هم این حالت ادامه داشت. احساس عذاب وجدان از اینکه نمیتونم کاری براشون بکنم و من حالم خوبه و حال اونا بده، من رو نابود کرد. مخصوصا بعد از ازدواج، چون کمتر میتونستم براشون وقت بذارم و یا غذایی براشون ببرم یا کاری براشون انجام بدم، تبدیل شدم به یک آدم با کلی بیماری جسمی و روحی. همیشه احساس گناه و عذاب وجدان داشتم. اگه نعمتی در زندگیم داشتم، اگه غذای خوبی میخوردم، آرامشی داشتم، لباس خوبی میپوشیدم، سفر میرفتم، اون نعمت برام زهر میشد. با گریه و حس عذاب وجدان خوشیها رو هدر دادم.
ولی خدا کمکم کرد. به مسیر درستی هدایت شدم و تلاش کردم در عین حالی که به اونها کمک میکنم تا حدودی این احساس گناه رو از خودم دور کنم.
ولی میدونید چیه استاد؟ بعد از اون همه سال اونجوری زندگی کردن، دیگه لذت بردن یادم رفته. خندیدن و شاد بودن رو بلد نیستم استاد. خیلی عجیبه، امروز شنیدن این فایل باعث شد تمام این زخمهای قدیمی باز بشن استاد. نمیخواستم کامنتم اینقدر طولانی بشه و اصلا به این سمت بیاد. ناخودآگاه اینطوری درد دل کردم و نوشتم و نمیدونم برای انتشار در سایت تأیید میشه یا نه.
به هر حال امروز احساس میکنم فصل جدیدی در زندگیم شروع شده. تازه دارم میفهمم داستان چیه و چطور باید شروع کنم. تازه دارم میفهمم چطوری باید زندگی کرد.
میدونید استاد؟ مثل وقتایی که پیش روانشناس و مشاور میرفتم، توی حالتی قرار گرفتم که میخوام بزنم زیر گریه و کلی درد دل کنم. نمیدونم چه جوری از شما تشکر کنم استاد عباسمنش عزیز. شما تا همین جا هم که هنوز خیلی چیزها باید ازتون یاد بگیرم و هنوز اول راه هستم، یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین آدمهای زندگی من هستین.
من تصمیم دارم زندگیم رو تغییر بدم و خودم رو عاشقانه دوست داشته باشم و بزرگ و بیگناه ببینم. مصمم هستم اونطوری که خدا از اول برام خواسته بوده و گفته بوده و من نفهمیده بودم، زندگی کنم. من نهایت تلاشم رو میکنم و از خدا میخوام که در این راه ثابتقدم نگهم داره.
از شما بارها و بارها سپاسگزارم و خدا رو بینهایت شاکرم.