«چند باور قدرتمندکننده» برای رفع احساس گناه - صفحه 360
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-37.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-01-21 00:00:002024-06-09 14:55:43«چند باور قدرتمندکننده» برای رفع احساس گناهشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام
در این فایل یاد گرفتم که خطا ها باعث رشد و پیشرفت آدما میشه و باید از اونا درس بگیریم و تو زندگی استفاده کنیم مثل قایق ها ، قطار ها و… که یک روند تکاملی رو طی کردن که به این چیزی رسیدن که ما می بینیم و از روز اول اینقدر خوب نبودن و تکامل رو طی کردن ، موضوع بعدی در باره حق الناس بود که فهمیدم، بعدیش دباره اینکه من نه می تونم بقیه رو خوشبخت کنم و نه می تونم بدبخت کنم من فقط توانایی خلق زندگی خودم رو دارم ، وجدان فهمیدم که اصلا چیه و از کجا می یاد، درسته یا غلط و… خیلی فایل عالیه ای هست ،
خدایا شکرت بابت اینکه منو به این فایل هدایت کردی و از طریق این فایل منو رو با یک فایل دیگه آشنا کردی ممنون خدا
خدایا شکرت برای همه چیز ❤
سلام امروز نخستین روز سفرنامه من هست و در آغازِ راه کامنت خوندن و کامنت گذاشتنم.
خشنودم که سرانجام این برام رخ داد چون خیلی وقت بود که دلم میخواست کامنتها رو بخونم اما هربار با خودم میگفتم که نه شنفتن و خوندن مقالهها و پیشنویس فایلها مهمتره.
اما از وقتی نوشتههای کاربرها رو میخونم خیلی چیزا یاد گرفتم خیلی از پاسخهام رو در کامنتها گرفتم و با افراد همفرکانسی خودم آشناتر شدم و دیدم که مثلا مسئله من رو دیگری هم داره و با فلان راه حل تونسته حلش کنه. یا اصلا حلش نکرده هنوز ولی دونستن اینکه کس دیگهای هم پرسش من رو داره باعث شده طبیعی بپندارمش و فشارش کم بشه تا بتونم به راه حلش فکر کنم.
درباره احساس گناه بگم که من یک نشتی انرژی بزرگ دارم و اون حضور یک خواهر کوچکتر معلول در خانوادهمه که واقعا یک نشتی انرژی بسیار بزرگه برام که نمیذاره شاد باشم به خواستههام برسم به کار و هنرم بپردازم چون همش یه نجوایی بهم میگه که این کارها مسخرهست و باید دنبال راه چاره برای خواهرت بگردی که زندگیش رو بهتر کنی برای آیندهش سرمایه گذاری کنی برای تحصیلش و زندگی راحتش، ویژه گاهی وقتها که کنترل ذهن سخت میشه نجوای شیطان از این سمت ویرانگر میشه برام و زورم بهش میرسه…خیلی وقتها وقتی با هم سن و سالهای خودم بودم نمیتونستم شاد باشم چون همش عذاب وجدان داشتم که الان خواهرم بیمارستانه یا حالش خوب نیست یا گریه میکنه و … توی دلم دوستانم رو سرزنش میکردم که اونها نمیفهمن و الکی خوشن و من خیلی وقتها غمگین بودم و این اندوه باعث جذب گرفتاریهای ناخوشایندی میشد برام.
اما به خاطر میارم وقتی که کوچکتر بودم و با خودم در صلحتر بودم در دوران نوجوانی همیشه درسم خوب بود بدون تلاشی (البته توی دانشگاه هم) و از ته دلم میدونستم که وجود خواهرم یک موهبته در زندگی ما و اون بیش از هرکسی که میشناسم زندگی رو دوست داره و پر از انرژی خوبه با وجود خیلی دوا دکترهایی که میبردیمش. اون روزها من از مدرسه میومدم خونه و به مامانم در نگهداریش کمک میکردم وقتی خسته شده بود و خوابش میومد بهش کمک میکردم بدون چشم داشت و با جان و دلم این موضوع تا وقتی رفتم دانشگاه یه شهر دیگه هم ادامه پیدا کرد و من هر فرصتی رو میپریدم توی اتوبوس که به خونواده کمک کنم گاهی هفتهای دو بار با وجود درسهای زمانبر و عملی طولانی که البته دوست میداشتمشون میرفتم و بازمیگشتم…در نوجوانی همزمان مشقهام رو مینوشتم یا ظرف میشستم و کارای خونه رو میکردم و خرید یه جورایی هم پسر خونواده بودم هم دختر خونواده و یه چیز خوبی که برام داشت برداشتن توجه از روی من بود که ناخودآگاه منو مستقل میکرد و بازه کارهایی که انجام میدادم رو بزرگ میکرد که خیلی خوب بود و برام افتخارآمیز بود…همیشه خودم کارام رو انجام میدادم حتی پیش از اومدن خواهرم خودم مشقام رو مینوشتم به خودم املا میگفتم حتی یادمه توی بچگی با خودم میگفتم که مامان و بابام آدم فضاییَن مامان و بابای من نیستن فقط با هم زندگی میکنیم ولی با هم دوست هستیم!
به داوری پدرم “ما نفهمیدیم فریبا چطوری بزرگ شد!” این استقلام و آزادی خیلی برام خوب بود خیلی بهم کمک کرده تا امروز که بیشترم شده در همه زمینهها به جز مالی که خب باورهام خیلی گیر داره اونجا و بسیار کمالگرا هستم.
وقتی از این زاویه به وجود خواهرم نگاه میکنم خیلی احساسم خوب میشه خیلی دلیل حضورش در زندگیم رو میفهمم، میفهمم که نگاهم رو گسترده کرده باعث شده به مسائل عمیق زیادی بیاندیشم و پرسش داشته باشم و آرزویی که از بچگی داشتم و نمیدونم هم که چرا همش این خواسته رو داشتم که “دل بزرگی داشته باشم” کم کم برام رخ داده واقعا. تا وقتی احساساتی نشم و هی نگم چرا اینجوری شده! چون وقتی این سوال رو میپرسم پاسخی ندارم و استاد درست میگه که به شما ربطی نداره چرا کسی جور ویژهای به دنیا میاد. البته این وجه پررنگ احساسات هم برای من موهبتهایی رو داشته ازین جهت که با نقاشی کردن بیان احساس کنم و دست توانمند و احساس قوی داشته باشم که خب باید بتونم بیشتر افسار این اسب چموشِ احساس رو در دستم بگیرم و در سرزمینهایی که دلم میخواد بتازونمش.
سه سال پیش یک پرسشی توی عقل کل نوشتم و دوستان بهم پاسخ های خوبی دادن که باید بسپری به خدا یا رها باشی و من با اینکه آسون نبود این کار رو کردم و رفتم پی رویاهام و شهرم رو از خونواده عوض کردم و دور شدم و واقعا نتایجش رو دیدم که چقدر سدِ راه خواهرم و مادر و پدرم بودم و اونها مجبور شدن بارشون رو از روی دوش من برداشتن و مستقلتر و با برنامهتر و حتی خوشحالتر بشن، حتی خواهرم هم خیلی از بهانهگیریهاش تموم شد و تمرکزش به اصل رفت که بهبود در سلامتی و هنرشه…و این روند ادامه داره در هممون.
موهبت دیگهای که وجود خواهرم در زندگیم داشته اینه که افتخار این رو داشتم که از بچگیش خودم آموزگار نقاشیش باشم یا کلاس ببرمش و این همه پشتکارش و روند کند اما تکاملیش ستایش برانگیزه برام و تعهد و تمرکز و شور و شوقی که داره بینظیره
به طوری که کسی که نمیتونست حتی مداد رو با دستهاش نگه داره و یه خط ساده بکشه در نوجوانیش نمایشگاه نقاشی گذاشت و همه فامیل و دوستان اومدن به دیدن هنرش…و این میوه شکیبایی و آموزش و پیگیری من هم هست. چراکه من یک آرزو براش داشتم اونم این بود که در میونِ کارها و ورزشهای فیزیکی سخت و دردناکِ هر روزه یه کاری باشه که دوستش بداره و هنری باشه که خشنودش کنه و روانش رو شاد کنه که پیروز هم شدم.
واقعا دلم میخواد بتونم ذهنم رو کنترل کنم که دوباره بازگردم به کار و هنر و دانش و عشق خودم که معماریه و خداروشکر مدتیه نفهمیدم چجوری اما توی مسیرش قرار گرفتم بدون هیچ تلاشی و مثل آبی که راه رفتنش رو پیدا میکنه و جاری میشه این عشق من هم به طراحی و ساخت و ساز جاری شده و راهش رو پیدا کرده فقط انسان نادان و فراموشکاره و نمیبینه موهبتها و پیشآمدهای دلخواهش رو…در حال حاضر یک ویلا با به روزرسانیهای زیاد و درستی تا اینجای کار طراحی کردیم در یک گروه کوچک دو نفره و به پیش…متمرکزتر خوشبینتر بدون احساس گناه و عذاب وجدان و نشتی انرژی با دلی بزرگ به کمک قوانین بدون تغییر جهان که در راستای پیشرفت و گسترشه از هرررررر راهی و در هررررررر کاری چه کار من چه خواهرم.
سلام به استاد عزیز وخانم شایسته جان ودوستان عزیز سایت💞💞
می خوام زمان هایی که احساس عذاب وجدان شدید و احساس گناه داشتم رو اینجا بنویسم وقتی فکر می کنم میبینم منم خیلی جاها احساس عذاب وجدان داشتم و خیلی خودم رو سرزنش کردم یکی از این موارد هم این بود که چند ماه پیش مادرم بر اثر این ویروس کرونا به رحمت خدا رفت و اون زمان من اصلا نتونستم برم بیمارستان که ازش پرستاری کنم😭
یادمه به شدت استرس و اضطراب داشتم هر کاری میکردم حسم خوب نبود که برم پیشش، خیلی حال بدی داشتم و اون موقع واقعاً از فایل های استاد در عقل کل برای آروم کردن خودم استفاده میکردم
وقتی تو عقل کل می دیدنم دوستان گفتن که ما وظیفه نداریم که از پدر و مادر پرستاری کنیم
من همیشه فکر میکردم که وظیفه منه که از مادرم پرستاری کنم وباید تا آخر عمر هر کاری داشت براش انجام بدم ویا ازش پرستاری کنم ولی به هیچ عنوان حسم خوب نبود که برم بیمارستان به شدت تپش قلب میگرفتم وسردرد شدید
عذاب وجدان وحشتناک گرفته بودم که مادرم به کمک من احتیاج داره و من نمی تونم برم کمکش و کارم همش گریه بود با فایل اول استاد توی گفتگوی استاد با دوستان و فایلهای سایت خودم رو چند ساعتی آروم میکردم دوستان هم در عقل کل گفته بودن که ما مسئول هیچ کس در این جهان نیستیم حتی فرزندانمون😢
ولی من توی مدتی که مادرم بیمارستان بود دو شب بیشتر نتونستم پیشش باشم
مادرم هم چندهفته بعدش که به شدت ریه هاش درگیر شده بود به رحمت خدا رفت بعد از اون هم به شدت حالم بد بود عذاب وجدان ولم نمی کرد و به شدت خودم رو سرزنش می کردم و خودم رو مسئول مرگ مادرم میدونستم و همش میگفتم کاش رفته بودم و ازش پرستاری کرده بودم😫😢
بعد از اون هم یکی از خواهر و برادرام مرتب بهمون می گفتن که مادرمون به خاطر اینکه از بس چشم انتظار بود که بچه هاش برن پیشش مرد و گرنه نمیمرد و شماها باعث مرگش شدید که نرفین بیمارستان پیشش، اگه توی بیمارستان دورش رو گرفته بودید بهش روحیه میدادید اون نمیمرد بعد از مرگ مادرم هم که کلی گریه میکردیم میگفتن شماها مرده پرست هستین والان گریه کردنتون فایده نداره اونوقت که به شماها احتیاج داشت چرا نرفتین بیمارستان،
وقتی فکرش رو میکنم میبینم من همیشه موقع مریض های مادرم پیشش بودم وکارهاش رو بیشتر خودم انجام میدادم طوری که خواهر برادرام وظیفه من میدونستن واونا اصلا زیاد پیشش نمیومدن من فقط توی بیمارستان این روزهای آخر عمرش نتونستم زیاد پیشش باشم😭
الان میدونم حتی اگه هم من صبح تا شب هم پیشش بودم اون دیگه ریه هاش به شدت درگیر شده بود وربطی به بودن یا نبودن ما پیشش نداشت
و من هم واقعاً فکر میکردم که این حرف اونها حقیقت داره و من مسئول مرگ مادرم هستم😭
از بس که این حرف رو می شنیدم احساس گناه و خودسرزنشی من بسیار زیاد میشد کارم همش گریه بود از بس که گریه کردم و عذاب وجدان داشتم خودم هم یه مدت مریض شدم واصلا حالم خوب نبود با اینکه اینقدر توی فایلها از استاد شنیده بودم که ما مسئول زندگی دیگران نیستیم وبه هیچ وجه نمیتونیم کوچکترین تاثیری روی زندگی دیگران داشته باشیم ولی من اصلاً متوجه این حرف استاد نمیشدم و اصلاً درکش نمیکردم به شدت حالم بد بود سعی میکردم خودم را با فایلهای استاد آروم کنم تصمیم گرفتم از روز شمار تحول زندگی من شروع کنم و این فایل به شدت حالم رو خوب کرد با اینکه قبلا هم این فایل رو گوش کرده بودم ولی اصلا حرفهای استاد رو درست درک نکرده بودم
تا موقعی که این فایل رو گوش کردم و تمام کامنت های بچه ها رو خوندم بالاخره تونستم خودم رو کمی آروم کنم بسیاری از کارهایی که به ما میگن احساس گناه و عذاب وجدان داره اصلا گناه نیست و به خاطر فرهنگی که اون جامعه داره فهمیدم که هر کس با فرکانسهای خودش زندگیش رو میسازه وما به هیچ عنوان کوچکترین تاثیری نمی تونیم توی زندگی دیگران داشته باشیم
من به شدت برای مرگ مادرم عذاب وجدان داشتم کارم صبح تا شب فقط گریه بود که چرا نرفتم از مادرم پرستاری کنم حتی با اینکه حسم هم بد بود باید میرفتم ولی این فایل خیلی کمکم کرد که آروم بشم که فهمیدم ما کوچکترین تاثیری در زندگی دیگران نداریم
وقتی فکر میکنم میبینم مادرم خودش با فرکانس هاش این بیماری رو به سمت خودش جذب کرد به چشم زخم به شدت اعتقاد داشت همیشه هم مرتب اخبار و خبرها رو در مورد کرونا دنبال میکرد😭😭
جایی دیگه که من باز هم بشدت احساس گناه و عذاب وجدان داشتم موقعی بود که با شوهرم می رفتیم جایی مسافرت و مادرم خودش تنها خونه بود، پدرم هم که چند سال پیش به رحمت خدا رفته بود و من از تنهایی مادرم زجر میکشیدم با این که چند تا خواهر و برادر دیگه هم دارم ولی بیشتر من خودم هوای مادرم رو داشتم خیلی سعی میکردم هرجایی میرم اونو با خودم ببرم ولی واقعاً بیشتر جاها نمی شد و وقتی با شوهرم میرفتیم همش
فکرم پیش مادرم بود اصلا از لحظاتم لذت نمی بردم الان با این فایل متوجه شدم که نباید به خودم احساس گناه میدادم خداوند خودش در هر لحظه مواظب بنده هاشه و حواسش به بنده های خودش هست من نمی تونم حواسم به بنده هاش باشه من مسئول زندگی دیگران نیستم و فقط باید حواسم به زندگی خودم باشه❄
در مورد پا گذاشتن روی سنگ قبر ها هم یادمه من هم وقتی کوچک بودم خیلی بهم این حرف رو میزدن و موقعی که میرفتم قبرستان خیلی سعی می کردم روی قبرها رو نخونم یا روشون پا نذارم الان فهمیدم که چقدر این فکر و باور اشتباه بود که به من گفته بودن کاش اینقدر که سعی می کردیم حواس بدیم که روی قبرها رو نگاه نکنم و یا روشون پا نزاریم الان که فکرشو می کنم میگم کاش همون جور که حواس می دادم که این کارو نکنم حواسم به کنترل ذهن و کانون توجهم باشه که به چیزهای خوب فکر کنم مواظب ورودی های ذهنم باشم
یک باور اشتباهی هم که دوباره به ما گفته بودن این بود که وقتی کسی بچه دار نمیشد همش می گفتن تا ببینی چه کار اشتباه وگناهی انجام داده که خدا بهش بچه نمیده و خواستش رو براش برآورده نمیکنه و به طرف احساس گناه و عذاب وجدان میدادن و من هم خودم به شدت از این موضوع می ترسیدم و همش میگفتم اگه منم بچه دار نشم تا ببینی دیگران چه فکری میکنن و همش با خودشون میگن تا ببینی چیکار کرده که بچه دار نمیشه
یه جای دیگه هم که من باز عذاب وجدان می گرفتم این بود که وقتی یکی برام یه کاری رو انجام میداد به شدت عذاب وجدان داشتم همش خودم را سرزنش می کردم که خدایا حالا چه جوری براش جبران کنم همش در فکر جبران کردن برای طرف مقابل بودم که چیکار کنم براش، نمی دونستم که اون دستی از دستان خدا بوده که اون موقع به کمک من آمده من باید ازش تشکر می کردم ولی دیگه خودم رو نباید مورد سرزنش قرار میدادم برای جبران کارش
یه جای دیگه هم که باز به شدت خودم را سرزنش می کردم و عذاب وجدان می گرفتم این بود که وقتی چیزی رو نمی دونستم و از دیگری سوال می کردم تا برام توضیح بده همش خودم را سرزنش می کردم که وقتش رو گرفتم و نذاشتم به کار هاش برسه مزاحمش شدم که فهمیدم این خود سرزنشی بسیار اشتباهه
جای دیگه هم این بود که موقعی میشد که توی جمعی نشستیم و وقتی صحبتی میشد و من هم نظر خودم رو میگفتم و طرف مقابل از دستم ناراحت میشد یا قهر میکرد به شدت ناراحت می شدم خودم رو مدتها سرزنش می کردم که چرا این حرفو زدم کاش اینطوری نگفته بودم که طرف ناراحت بشه یا قهر کنه و الان فهمیدم که به هیچ وجه نباید به دنبال راضی کردن دیگران باشم نباید به دنبال تایید دیگران باشم نظرشون نباید برام مهم باشه باید بتونم منم توی جمع نظر خودم رو اعلام کنم
خیلی موقع ها هم میشد که میرفتیم خونه خواهرم یا جای مهمونی نمیدونم چرا وقتی پذیرایی میکردن من عذاب وجدان می گرفتم خودم را سرزنش می کردم که باعث مزاحمت شدم کاش زودتر می رفتیم خونه خودمون یادمه یه بار با مادرم رفته بودیم خونه خواهرم و همون موقع هم باز براشون مهمون اومد و از دوستاشون بودن من چقدر خودم رو سرزنش می کردم که باعث مزاحمت شدم احساس راحتی نمی کردم همش میگفتم زودتر بریم شاید میخوان خودشون راحت باشن و خواهرم میگفت من خوشحالم که شما اینجایید ولی من بازم خجالت می کشیدم و برای اینکه اونجا احساس مزاحمت نکنم همش در حال کمک کردن به خواهرم بودم برای غذا درست کردن یا ظرف شستن و اینقدر خودم رو خسته می کردم و اصلا به خودم اهمیت نمی دادم و برای خودم ارزش قائل نبودم خدا را شکر که فهمیدم این کارم اصلا درست نبوده نباید احساس گناه کنم باید خودم رو لایق مهمونی واحترام گذاشتن بدونم برای خودم ارزش قائل باشم
جای دیگه که احساس گناه کردم این بود که میرفتیم مسافرت و واقعاً هم بهمون خوش میگذشت و وقتی برمی گشتیم و دور هم بودیم حالا توی خانواده خودم یا خانواده شوهرم خجالت میکشیدم که تعریف کنم که چقدر بهمون خوش گذشت وقتی میدیدم اونها نمیتونن برن مسافرت یا توان مالی ندارن که چیزی خرید کنن همش با شوهرم می گفتیم که جایی تعریف نکنیم که کجا ها رفتیم یا چی خریدیم که اونا دلشون نسوزه ناراحت نشن و یادمه خیلی موقع ها مجبور میشدم دروغ بگم حالا اگه به من هم خیلی خوش گذشته بود و واقعا لذت برده بودیم یا رفته بودیم کنار دریا و شنا کرده بودیم و کلی هم خرید کرده بودیم اگه ازم میپرسین می گفتم که هواش اینقد بد بود که نشد شنا کنیم یا اینقدر وسیله ها گرون بودن که نشد چیزی بخریم اصلاً خودم رو لایق این نمیدونستم که خدا برام این نعمتها را فراهم کرده که لذت ببرم و باید با خوشحالی هم تعریف کنم که خدا اینها را برام فراهم کرده ولی از بس که به من گفته بودن برای کسی تعریف نکن اونا هم گناه دارند ناراحت میشن منم فکر میکردم که واقعا کار اشتباه وگناهه که بخوام تعریف کنم که چقدر بهمون خوش گذشته در حالی که دیگران نمیتونن برن مسافرت یا چیزی بخرن☹
یه جای دیگه هم که باز به خودم به شدت احساس گناه و عذاب وجدان دادم و به شدت خودم رو سرزنش می کردم موقعی بود که پدر شوهرم کمرش رو عمل کرده بود و اون زمان ما پیش پدر شوهرم زندگی می کردیم من به شدت خودم رو مسئول می دونستم که باید برم کمکشون و کارهاشون رو انجام بدم من یادمه همش به من گفتن که باید حتماً احترام پدر و مادر را نگه دارید چه پدر و مادر خودتون چه پدر و مادر همسرتون باید به دنبال راضی کردن اونها باشید تا اونا از شما راضی نباشن خدا ازتون راضی نمیشه اگه نفرینتون کنن نفرینشون حتما شما رو میگیره باید تا جایی که می تونید کارهاشون رو انجام بدید و من هم واقعاً از وقت و کارهای خودم میزدم و فقط به دنبال راضی کردن مادر خودم و چه خانواده همسرم بودم یادمه وقتی ازدواج کرده بودم همش دنبال انجام دادن کارهای مادرشوهرم بودم که ازم راضی باشه با اینکه خیلی از کارها را واقعاً دوست نداشتم انجام بدم و برام زجر آور بود وخیلی موقع ها هم که واقعا توان نه گفتن نداشتم ولی براشون انجام میدادم و از انجام کارهای دوست داشتنی خودم میزدم تا فقط کارهای اونا رو انجام بدم مرتب نهار و شام از خونه خودمون درست میکردم و براشون میبردم می گفتم گناه دارن
یک باور اشتباه دیگه هم که بهم گفته بودن این بود که اگه صورتت رو اصلاح نکنی و پرمو باشه وضوت باطله این موها باعث باطلی وضو میشه و باید حتماً صورتت پاک باشه و مرتباً اصلاح کنی و من هم زیاد علاقهای به اصلاح کردن نداشتم و این حرف هم باعث شده بود همش شک داشته باشم که وضوم قبوله یا نه ☹
من اون موقع قانون رو نمیدونستم و با سایت هم هنوز آشنا نشده بودم متاسفانه هر کس هر چیزی میگفت سریع قبول میکردم خدا را شکر با این فایل متوجه شدم که هر حرفی رو راحت قبول نکنم خودم یه چیزی رو تحقیق کنم تا بهش برسم درست و غلط بودنه یه چیزی را باید از طریق قرآن متوجه بشم یادمه قبلاً که با مادرم می رفتیم روضه همش می گفتند اصلاً چیز اضافی نگیرید بزارید خونه وقتی احتیاج ندارید مخصوصاً لباس و طلا
چون اینها خمس داره باید تموم لباسها وطلاهایی رو که در طول سال گرفتین و اصلا استفاده نکردین خمسش رو بدید یه زن هم موقعی میتونه خمس بده که از پول خودش باشه و به هیچ وجه از پول شوهرش نمیتونه برای خودش خمس بده
و نه با پول شوهرش میتونه به دیگران کمک کنه، اگه بدون اجازه شوهرش به کسی پولی کمک کرد گناه بسیار زیادی کرده و تا شوهرش ازش راضی نباشه خدا هم راضی نمیشه اگه هم طلا یا لباس زیادی گرفتید که استفاده ای نکردیدباید خمسش رو بدید یا اگه نتونستید لباسها رو بدید به فقیر بیچاره ها
یه باور اشتباه دیگه که به من گفته بودن این بود که اصلاً به هیچ وجه حق نداری بدون اجازه شوهرت بری مهمونی یا جایی بیرون از خونه اگه رفتی به اندازه هر قدمی که میری بیرون تا برگردی خونه فرشته ها تو رو لعن و نفرین میکنن و یادمه تو روضه ها که میرفتیم به شدت تاکید میکردن که حتماً باید شوهرتون ازتون راضی باشه چون شما از خودتون درآمد ندارید شوهرتون خرجی شما رو میده برای همین هر کاری گفت باید انجام بدید بدون اجازه شون از خونه بیرون نرید بدون اجازه شون از مالشون به کسی کمک نکنید اگه ازتون راضی نباشن خدا ازتون راضی نمیشه حتی اگه هم با هم قهر کردین نباید به هیچ وجه جدا بخوابین اگه جاتون رو جدا کردین همون شب تا صبح که جدا خوابیدین فرشته ها شما را نفرین می کنن و باید کاری کنید که از دستتون راضی باشن کاری که من هر چقدر که انجام میدادم تا بخوام چه پدر و مادر خودم و یا شوهرم و خونوادش رو راضی کنم ضربه های بسیار بدی رو خوردم و ناراحتیهای زیادی درست میشد خیلی خوشحالم که این آگاهیها رو متوجه شدم فهمیدم که به هیچ وجه نباید به دنبال راضی کردن دیگران باشم اصلا نگران تایید و نظر دیگران نباید باشم فهمیدم که به هیچ وجه مسئول زندگی دیگران نیستم هرکس با افکار و باورهای خودش زندگی خودش رو میسازه
خدایا شکرت
🦋با سلام به استاد عزیز وخانم شایسته جان ودوستان عزیز سایت🦋
💚اعتماد به نفس چیست؟ قسمت اول💚
مهمترین عامل پیشرفت هر انسانی اعتماد به نفس و عزت نفس و خودباوریه💖
همه ما در گذشته در شرایطی بزرگ شدیم که اعتماد به نفسمون کم و کمتر شده، یعنی همه ما تحقیر شدیم به خاطر ناتوانی هامون، اگه درسی رو خوب انجام ندادیم، اگه کاری رو خوب انجام ندادیم، توسط خانواده، توسط دوستان و معلمین به شدت سرکوب شدیم، برچسب خوردیم، برچسب بی عرضگی خوردیم، که تو هیچی حالیت نیست، هیشکی تورو دوست نداره و ما احساس ناتوانی کردیم، احساس کردیم که آدم ارزشمندی نیستیم، احساس بی ارزشی کردیم😥
و اگه کسی در این احساس بی ارزشی بمونه و نتونه ارزشمندی رو از درون خودش پیدا کنه، نه بیرون از خودش، امکان نداره در زندگیش موفق بشه👌
قدم اول اینه که به هیچ عنوان کسی رو در این مسیر سرزنش نکنید، ممکنه ما در گذشتمون توسط حتی عزیزترین افراد مون، پدر، مادر، یا خانواده تحقیر و سرکوب شده باشیم، شاید به طرق مختلف ما تخریب شده باشیم، اما به هیچ عنوان کسی رو در این تخریب شدن مقصر ندونید چرا که اون فردی هم که شما رو تخریب کرده این کار و نا آگاهانه انجام داده، اون هم خودش دارای اعتماد به نفس پایین بوده، اون هم خودش نتونسته عشق رو در وجود خودش پیدا کنه، نتونسته ارزشمندی رو در وجود خودش پیدا کنه و با تحقیر بقیه، با سرکوب بقیه، با پایین آوردن بقیه سعی کرده جایگاه خودش رو ببره بالا🥴
اگه میخواهیم توی این مسیر حرکت کنیم قدم اول بخشیدن افرادیه که فکر میکنیم ما رو سرکوب کردن، فکر میکنیم که اعتماد به نفس ما رو از ما گرفتن، فکر میکنیم که جلوی پیشرفت ما رو گرفتن☹
وقتی آدم اعتماد به نفسش رو از دست میده دو حالت براش اتفاق میفته، یا خیلی درونگرا میشه، تو هر جمعی ساکت میشه، کاری به کسی نداره، حرف نمیزنه، تو خودش میریزه، افسرده میشه😥
یا خیلی برونگرا میشه، پرخاش میکنه، دعوا میکنه، بحث میکنه☹
یعنی کسی که اعتماد به نفسش رو از دست میده به این دو حالت گرفتار میشه یا دور میشه از جامعه و خودش رو تخریب میکنه، یا میاد حمله میکنه به جامعه و جامعه رو تخریب میکنه🥴
من از نوع دوم بودم که به خاطر کمبود اعتماد به نفسم، به خاطر باورهای بدی که نسبت به خودم داشتم، به خاطر تخریب هایی که انجام شده بود توی وجود من، میخواستم بقیه رو تخریب کنم و سعی میکردم که با تخریب بقیه، با بحث کردن، یعنی یه جوری بودم که این قدر نامتعادل بودم که در دوره هنرستان همش با بقیه دعوا داشتم و من میخواستم زورم رو ثابت کنم، قدرتم رو ثابت کنم
ثابت کنم که بقیه از من ضعیف ترن و خودمم نمیدونستم که چرا دارم این کارارو می کنم و نمی دونستم چرا اینقدر دوست دارم بقیه رو اذیت کنم و دوست دارم خودم رو ثابت کنم و نمی دونستم که من از درون تهی ام و اینقدر خالی ام، اینقدر پوچم، اینقدر بی ارزشم که می خوام با تخریب بقیه این خلاء درونی رو پر کنم 😥
و نمی دونستم که هیچ وقت نمیتونم با تخریب شخصیت بقیه، خودم به خودم شخصیت بدم. دوستای زیادی رو از دست دادم، تنهایی زیادی رو تجربه کردم. و من واقعاً آگاه نبودم به کارهایی که انجام می دادم، به این حد از پرخاشگری، به این حد از تنش، به این حد از ناسازگاری با بقیه، به این حد از اینکه بخوام همه چیز رو به شکل خودم انجام بدم، بعداً که آگاهیم بیشتر شد و درکم نسبت به خودم بیشتر شد، فهمیدم که به خاطر اینکه من از درون خورد شدم، حالا می خوام ثابت کنم به بقیه که نه من آدم قوی هستم، من آدم قدرتمندی هستم و مدام افرادی که من رو تخریب میکردن در بچگی، در کودکی، تو ذهنم باهاشون میجنگیدم، مخصوصاً پدرم،🥺
توی ذهنم روزها باهاش میجنگیدم، درگیر بودم، تو منو اینجوری کردی، تو منو تخریب کردی، تو منو بی عرضه فرض کردی و مدام می خواستم ثابت کنم بهش، به اون، به خانوادم، به بقیه، به آدم هایی که باهام در ارتباط بودن که من میتونم این کارو انجام بدم و هر روز زندگیم کیفیت پایین تری پیدا می کرد، هر روز تنها تر میشدم، هر روز این خلاء بزرگ تر میشد، این خلاء عاطفی، این خلاء بی ارزشی بزرگ تر می شد☹🌹
بعضی ها برعکس من عمل می کنن، بعضی ها میرن توی غار فراموشی، میرن توی تنهایی، در رو روی خودشون میبندن، میرن سراغ مواد مخدر، میرن سراغ الکل و سیگار برای اینکه این خلا رو پر کنن، توی تنهایی خودشون، خودشون رو تخریب می کنن،🤔
اما این دو حالت، یعنی چه یک فرد پرخاشگر، چه یک فرد افسرده درونگرا، به خاطر این خلاء درونی داره این کار رو با خودش انجام میده، به خاطر این عدم اعتماد به نفسش داره این کارها رو انجام میده، عدم خودباوریش، عدم احساس ارزشمندی داره این کار و انجام میده😥🌺
ما باید بتونیم خودمون رو پیدا کنیم، بتونیم شخصیت تخریب شده مون رو بازسازی کنیم،
و میشه این کار رو کرد و من خودم از زمین تا آسمون با اون روزهام تغییر کردم🥰
همه چیز در زندگی من عوض شد از وقتی که خودم رو شناختم، از وقتی که توانایی هام رو شناختم، از وقتی که خدایی که توی وجودم هست و با من هست رو شناختم، دیگه خیلی دنبال اثبات کردن به دیگران نبودم خیلی دنبال تحقیر دیگران نبودم، دنبال تخریب دیگران نبودم💝
و قدم اول و باز هم تاکید می کنم قدم اول برای اینکه این مرحله رو با هم ادامه بدیم بخشیدن افرادیه که فکر می کنیم توی این قضیه مقصرن، باور کنید که اونها مقصر نیستن، باور کنید که اونها هم در بچگیشون تخریب شده بودن، باور کنید که این کار رو ناخودآگاه انجام میدادن، و بپذیرید و ببخشید شون و رهاشون کنید، برای اینکه این مسیر رو بتونید ادامه بدید، برای اینکه بتونید خودتون رو پیدا کنید💖
تمام آدم ها اینجوری ان، ۹۵ درصد ماها تخریب شدیم، فکر نکن تو آدم عجیب غریبی هستی، اگه احساس بی ارزشی می کنی، فکر نکن همه آدمها احساس با ارزشی می کنن، تو احساس بی ارزشی می کنی.🥴
باور کن که همه اینجورین، باور کن که همه در عرض اندام کردن، در صحبت کردن درجمع، صداشون میلرزه، دست و پاشون میلرزه، نگران نظر بقیه ان، اونچه که میخرن به خاطر جلب توجه کردنه، اگه وسیله خاصی میخرن، گوشی آیفون میخرن، اگه هیی خودشون رو نشون میدن، تیپ خاص میزنن، آرایش خاصی میکنن، لباسهای نافرم میپوشن، به خاطر عدم اعتماد به نفسشونه، و خیلی هامون اینجوری هستیم، چیز عجیبی نیست، احساس نکن که در واقع توی این جمع تنهایی👌💞
اما به شما قول میدم که میشه این روند رو تغییر داد، میشه خودمون رو پیدا کنیم، میشه به جاهای خیلی بزرگ رسید، و من سعی میکنم تا ابد تا وقتی زنده ام برای اینکه این روند ترمیم تخریب شخصیت رو در واقع دامه بدم و تونستم به خیلی چیزها برسم، به خیلی موفقیتها برسم، تونستم بزرگترین سمینار ها رو توی کشور برگزار کنم با بیشترین تعداد جمعیت رو، منی که روزی توی کلاس نمیتونستم صحبت کنم، منی که خجالت میکشیدم نظرم رو توی جمع خانواده، توی جمع دوستان، جرئت نمیکردم نظرم رو ابراز کنم برای اینکه تحقیر نشم، برای اینکه مسخرم نکنن، الان توی بزرگترین مجامع صحبت میکنم، ایده هام رو میگم، با قدرت حرف میزنم، نگران نظرات موافق یا نظرات مخالف نیستم🤗
این موضوع رو فراموش نکنید که برای اینکه این مسیر رو طی کنید قدم اول خالی کردن عقده ها و نفرت هامون از دیگرانیه که فکر میکنیم مقصر بودن توی این موضوع،
به این حرف فکر کن، خودت رو آروم کن، همه رو ببخش، برای این که ما میخواهیم کارهای بزرگتر کنیم. و قدم اول بخشیدنه💖🤗
انشاالله دوستانی داشته باشیم که با اعتماد به نفس و با عزت نفسن، افرادی که نیاز ندارن بقیه رو تحقیر و تخریب کنن، افرادی که نیاز ندارن خودشان رو ثابت کنن، افرادی که نیاز ندارن که نظر بقیه رو و تایید بقیه رو بگیرن برای این که از زندگیشون لذت ببرن💖👌
با سپاس از شما استاد عزیز وخانم شایسته مهربان
در پناه الله یکتاشاد، سالم، سلامت در دنیا وآخرت باشید💞🌹💖🤗🙏🙏🙏
۱۴۰۰/۱۱/۳۰
ساعت ۱۸:۴۱
در کنار ساحل دریای بوشهر💖💖
سلام به استاد و دوستان عزیزم
خداروشکر که این آگاهی ها رو کسب کردم
من همیشه خودم رو در مقابل اطرافیانم مسئول میدونستم مادرم فرزندم و همسرم و….
و حتی خیلی وقت ها پیش می یومد که بر خلاف میلم فقط صرفا بخاطر عذاب وجدان نداشته باشم و به خیال خودم برای رضای خدا واسشون کاری انجام میدادم ولی حالا فهمیدم که رضای خدا چیزی نیست جز رضای قلب من…
فهمیدم که خودم رو از اطرافیانم حتی فرزندانم باارزش تر بدونم با ارزش دونستن نه به معنای نادیده گرفتنشون به معنای سپردن اونها به دست صاحب اصلی شون رب جهانیان الله.آخه همیشه فکر میکردم این منم که همجوره باید ساپورتش کنم و مراقبش باشم ولی حالا میگم نه فرزند من کسی و داره که خیلی بیشتر از من مراقبش و هواشو داره اینجوری خیلی آرومترم خیلی حس قشنگیه وقتی میدونی یکی هست که حواسش به همه چی هست و هواتو داره اون وقت که با خیال راحت میسپری به خودش و بدون ذره ای نگرانی
استاد من تو دفترم هم نکته های فایل رو یادداشت کردم و میخوام اینجا هم بذارم برای اینکه بیشتر در ذهنم بمونه
من هیچ مسئولیتی در قبال دیگران ندارم من فقط مسئول زندگی خودم هستم و تمرکزم فقط بر روی بهتر کردن و ارائه دادن نسخه بهتری از خودم باشه
استاد چقدر این این آیه از قرآن آرومم میکنه هر وقت که مشکلی پیش میاد و ذهنم شروع میکنه به حرافی با گفتن این آیه انا الله و انا الیه راجعون نمیدونید عین آبی رو آتیش در آن واحد آروم میشم چقدر آگاهی و چقدر آرامش و حرف هست تو همین چند کلمه از آیه اینکه بهم میگه آروم باش و لذت ببر از زندگیت تو از خدایی خدای قادر مطلق و به سوی خودش برمیگردی خیلی همه چی یو جدی نگیر فقط لذت ببر و شاد باش باقی شو بسپر به من
و در آخر یادم باشه
احساس گناه =احساس بد=اتفاقات بد بیشتر
خیلی این روزا حواسم جمع به احساسم
به محض کوچکترین اتفاق به ظاهر بد ذهنم شروع میکنه به هر چه بزرگتر و بد جلوه دادن اون موضوع و چقدر استفاده از این اهرم کمکم میکنه و بلافاصله به خودم یادآوری میکنم احساس بد =اتفاقات بد
و هر جور شده سعی میکنم با تغییر دیدگاهم و شکرگذاری به احساس خوب برسم مخصوصا شکرگذاری بزرگترین سلاح منه در برابر احساس بدم
خدایا شکرت که این مسیر عالی رو نشونم دادی و از خواب غفلت بیدارم کردی
ممنون استاد که این آگاهی های ناب رو در اختیارمون میذارید
در پناه الله
به نام خدای مهربون، زیبا و دوست داشتنی. سلام به استاد عزیزم، مریم جان ودوستان هم فرکانسی ام. خدا رو هزاران مرتبه شکر بابت این هدایت ناب. با هدایت شدن به این فایل ارزشمند وشنیدن کلام امید بخش استاد در رابطه با عزت نفس، یاد این صحبت استاد افتادم که در بدو ورود به این سایت بهشتی از ایشون شنیدم واونم اینه که اگه تمام محصولات ودوره های من رو در یک کفه ی ترازو بگذارید ودوره ی عزت نفس رو در کفه ی دیگه، بارها وبارها این دوره به تمام دوره های دیگه سنگینی می کنه. به قول استاد عزت نفس پایه واساس تمام موفقیت هاست. استاد عزیزم از حدود دوسال پیش که عضو سایت زیبای شما شدم این کلام شما آویزه ی گوشمه وآموزش هامو با دوره ی ارزشمند عزت نفس شروع کردم. خداوند رو شاکرم که شخصیت الان من هیچ ربطی به دوسال پیشم نداره، کاملا به سبک شخصی خودم زندگی میکنم. منی که همیشه در صدد تایید گرفتن از دیگران بودم، درگیر باورهای محدودکننده ی مذهبی بودم وحال روحی خوبی نداشتم، از لحاظ عاطفی داغون بودم با اینکه از لحاظ زیبایی چهره وقدواندام خداوند برام سنگ تمام گذاشته بود ولی تو رابطه م دچار چالش های زیادی بودم، در تصمیم گیریهام جسارت نداشتم، برای همه سنگ تموم می ذاشتم وخودم رو کاملا فراموش کرده بودم. با گوش کردن به آگاهی های عزت نفس دنیای جدیدی به روی من باز شد. انگار تازه متولد شدم، خودم را عاشقانه دوست دارم، تمرینهای دوره ی عزت نفس را هر روز انجام می دم، تنهایی به دل طبیعت میرم، شادم، لذت می برم، استعدادهایی که از بچگی تو وجودم بوده رو پیداشون کردم، هر نوع لباسی که دوست دارم رو می پوشم، در زمینه روابط خانوادگی ملکه ی زندگیم شدم، چون حالم با خودم خوبه وگدایی محبت از هیچ کسی نمی کنم، ترسهای وجودم خیلی کم شده، احساس گناهم خیلی کمتر از گذشته شده، الهامات خداوند رو متوجه میشم. به مرحله ای از خودشناسی رسیدم که نقاط ضعف و قوت شخصیتم رو به خوبی می شناسم و…. همه ی این دستاوردها رو مدیون خدای مهربونی هستم که روزی به درخواست قلبی من پاسخ داد وبهترین استاد رو تو مسیر زندگیم قرار داد وخداوند رو هزاران بار سپاسگزارم که اراده ای قوی بهم داده تا متعهدانه روی خودم کار کنم وهر روز زندگی ام را بهشتی کنم واستاد عزیزم عاشقانه دوستتون دارم. 😘😘😘😘😘😘😍😍😍😍😍
درود بر استاد عزیز و بزرگوار و درود بر مریم نازنین
چقدر صحبتهای تو این ویس شبیه زندگی من بود
وااای عذاب وجدان،احساس گناه
خدایا چقدر من به جای دیگران هم احساس گناه میکردم،چقدر عذاب وجدان داشتم
چندتا مورد رو میخوام بگم:
من همیشه احساس میکردم اگه پول وارد زندگیم بشه همش تو بدبختی هستم همسرم زیر سرش بلند میشه،باعث میشه اخلاقم عوض بشه،دیگران میبینن حسرت میخورن،یه وقت فکر میکنن از چه راهی بدست آوردم
همیشه از بچگی اینو بهم یاد دادن که پیش کسی نگو وضعم خوبه،نگو پول دارم،نگو مشکلی ندارم
حتی پدرم با این که بازاری بود همیشه مادرم مجبورم میکرد تو دوره ابتدایی تو فرم مدرسه شغل پدرم رو دست فروش بزنم،واااای خدایا شکر برای امروزم
بعدها که ازدواج کردم همسرم کمی اخلاق تندی داره و مدام با خانواده اش بحثش میشد،و من که خیلی وقتها اصلا خبر نداشتم بهم زنگ میزدن میگفتن صبر کن مادر بشی بچه ات همین کارو باهات بکنه در صورتی که همسرم از اول بچگی ،مجردی باهاشون همینجوری بود و اصلا رابطه خوبی نداشت باهاشون و بحث هاشونم ربطی به من نداشت،ولی همیشه این عذاب وجدان رو به من میدادن که تو باید درستش کنی والا جلوی خودت درمیاد و من باور کردم که این اتفاق میفته و پسر ۵ ساله من الان فوق العاده عصبیه و وااای نگاه های اونها،که دیدی اتفاق افتاد
و خیلی چیزهای دیگه
خدایا شکرت که امروز همراه و هم قدم آدمهای شدم که میتونم کنارشون راحت و آسوده زندگی کنم تو همین چند روزی که تصمیم گرفتم با سایت شما و صحبتهای استاد روزانه ارتباط داشته باشم و همراه واقعی باشم خیلی چیزها عوض شده ،پسرم آرومتر شده و فقط میگم خدایاااااا شکرت
سلام دوست خوبم روزت بخیر و اوقات به کام . من دارم دوره رو از اول میبینم و نکته برداری میکنم و تمام کامنت هارو میخونم و امروز سه روزه که وقتم رو روی کامنت ها گذاشتم بس که عالی هستن و پر از آگاهی های ناب . در مورر کامنت شما باید بگم که عصبی بودن فرزندتون رو خودتون ایجاد کردید . در واقع شما با عذاب وجدان های بیهوده و احساس گناه های الکی قدرت ذهنی خودتون دست دیگران دادید و اینو باور کردید که اونا راست میگن که بچتم مثل شوهرت میشه!!! هر روز روی خودتون و سپاسگزاری هاتون کار کنید و قدرت رو از آدم های اطراف حتی فرزندتون بگیرید و بعد ببینید دنیا چطور برای شما عوض میشه
با سلام خدمت شما دوستان من در این رابطه احساس گناه پاشنه آشیلم نگاه کردن به موی نامحرم و ارتباط باهاش چون من در خانواده تقریبا مذهبی به دنیا اومدم و در این ارتباطبا جنس مخالف بازم پاشنه آشیلم هست وخییلی خییلی گارد دارم در این موضوع و خودم به شخصه در سن 21 سالگی
هیچ دوست دختری نداشتم و از
خدا میخوام فردی مناسب رو سره راهم قرار بده و شناختی داشته باشم از جنس مخالف خودم و موضوع دیگری که دربارش احساس گناه دارم نماز نخوندن و روضه نگرفتنه و از خانواده به شدت بهم میگن نماز بخون و روضتو بگیر چون واجب میدونن و به شخصه در بجا نیاوردم اینگونه عبادات احساس گناه دارم که چون خدا واجب کرده پس حتما باید خونده بشه و در همین موارد من پاشنه آشیلم هست و خوشحال میشم نظر دوستانم رو درباره صحبت های خودم ببینم
سلام استاد عزیزم
نمی دونید چقدر سپاسگذار خداوندم که شما رو سر راهم قرار داده و از خواب غفلت بیدارم کرد
استاد من حدودا دوسالی هست که عضو خانواده عباس منش شدم ولی دروغ چرا هیچ وقت به طور جدی مطالب شما رو دنبال نمیکردم یعنی ی هفته مینشستم پای صحبت هاتون و رو خودم کار میکردم نتایج هم میومد که مهم ترینش آرامش درونی بود که تو وجودم حسش میکردم ولی پایبند نبودم و رهاش میکردم و دوباره میافتادم تو قعر ذلت
دیگه واقعا خسته شده بودم از موقعیت و زندگی که الان دارم چند روز پیش نشستم با خودم عهد بستم و گفتم بابا سحر پس کی میخوای بخودت بیای تو که میدونی ته این راه به سعادت و خوشبختی هم در دنیا و هم آخرت ختم میشه چرا انقد دست دست میکنی و قدم برنمیداری…
و این بود که با خدای خودم عهد بستم که اینبار جدی باشم و این راه و تا تهش برم و این بود که خیلی اتفاقی به این سفرنامه هدایت شدم با اینکه قبلا خیلی به چشمم خورده بود در قسمت دانلود ها ولی هیچ وقت سمتش نرفته بودم ولی امروز ی حسی بهم گفت که بیا اینجا و من هم گفتم چشم و این بود که هدایت شدم به این فایل و این حجم از آگاهی های ناب و در قدم اول خواستم با گذاشتن این دیدگاه تعهدم رو به خودم ثابت کنم
مطمئن هستم که روزهای عالی در انتظارم هستن
استاد جان جانانم ؛
مریم جان نازنینم ؛
و خانواده هم فرکانسی ام سلام .
چه خوشبختم که عضوی از این خانواده صمیمی و توحیدی هستم و همیشه شاکر خداوندم به دلیل این هدایت و روشنایی راهم و زندگی ام 🦋🦋🦋
این رد پا اولین کامنت من در
اولین روز از سفر تحول زندگی منه
و چه خوشحالم که مسافر این سفر الهی ام ،
خدایا هزاران مرتبه شکر 🌹🌷🌻🌺🌼🥀🌿🏵
(((( مرا همیشه مسافر این راه نگه دار ، آمین )))))
اخخخخ…. استاد این کلمه عذاب وجدان و احساس گناه همییییشه خدا تو زندگی تن من و لرزونده ،
فقط خدا میدونه چه بلاهایی سرم اومده سر همین احساس گناه و عذاب وجدان ، کلمه به کلمه حرفای نابتون و گوش میکردم هی پاز میزدم و فکر میکردم ،
اره …آره ….آره
به خدا که راست میگید، وقتی فکر میکردم به گذشته ام از کودکی تا الان میفهمم چقدر این احساس گناه
من و از زندگی و اهدافم دور کرد و به گریه انداخت و بی ارزش جلوه ام داد.
یک مثال میزنم :
خدایااااا…. یادم میاد وقتی بچه بودم ( حدود ۷_۸ ) سال خیییلی پرشر و شور و پر انرژی بودم ، چه تو تحرک و یکجا ننشستن چه تو انجام کارها ،
یادمه از مامانم خواسته بودم بهم ظرف شستن رو یاد بده و بدون هیچ معطلی و نکنه ظرفی رو بشکونم و هزااار دلیل ذهنی دیگه ، کار رو یاد گرفتم و از اونجایی که
خییلی ریزه میزه و لاغر و کوچولو بودم مجبور میشدم
هر وقت برم پشت سینک ظرفشویی یک قابلمه زیر پام بزارم تا قدم برسه و بتونم ظرف بشورم آخه چهار پایه برام خیلی بلند بود 😕😕
تازه کلللی هم لباسام خیس میشد و چیزی که همیشه برام چندش بود این بود که وقتی میخواستم ظرفهای شسته رو تو ابچکون بزارم ، چون دستم و خیلی باید دراز میکردم همیشه اب از دستام مییییرفت تا زیر بغلم و کل زیر بغل و لباسمم خیس اب میشد ولی بازم از این که
تونستم ظرفها رو بشورم خوشحال و خندون ،
مثل کسی که از روی سکوی مقام اول یک مسابقه پایین میاد ، پیروزمندانه پایین میومدم ولی وقتی مامانم میومد که ( نظارت کیفی ) داشته باشه و یک دفعه مثلا ملاغه رو میدید که درست اسکاچ بهش نخورده کلللی سرزنشم میکرد ، ( که صد البته نتیجه فرکانسهای خودم بوده و حتمااا مامانم فکر میکرده با این کار من آدم بهتری میشم و بهتر کار میکنم )
من شادیم خیلی طول نمیکشید و مثل موش ابکشیده
میشدم ، میرفتم یک گوشه و تو خودم جمع میشدم و تا چند روز خودم و سرزنش میکردم و این مسئله در مورد خیییلی از کارها ادامه داشت در من و بعدم مدرسه و بعدم دانشگاه و دوستان و جامعه و ووووو….😑😑😑
و این شماتت همیشگی من ، از من چی ساخت ؟؟؟ این فرکانس های تضعیف کننده از من چی ساخت ؟؟؟؟
یک انسانی که ذره ذره کوه ارزشمندی و لیاقت درونش اب شد و دود شد و از بین رفت ، و خدااا میدونه که چه نبوغی از خودم نشون میدادم تو هر مقطعی از زندگیم و گهگاه استادام یا دوستانم یا همکارام میگفتن بهم ولی من چهره در هم میکشیدم و یکی تو وجودم بهم میگفت: تو فقط یک بی عرضه ای و تماااامممم…. 😔😔
حالا میفهمم این احساس گناه همیشگی چجوری مثل خوره وجود نازنینم و میخورد و اتیش میزد به خرمن توانمندیها و استعدادها و برتریهام ……
خدایا من با خودم چه کردمممم؟؟؟؟
ولی استاد جانم دیگه تموم شد ، دیگه راه و پیدا کردم ، دیگه میدونم باید هر لحظه حواسم به خودم باشه ، به
احساساتم ، ارزشمندیهام و این که من همین که خلق شدم به عنوان بنده ایی از بندگان فرمانروای کل هستی
ارزشمندممممممممممم
عزیزززززززممممممم
تکممممممممم
بنده محبوب خداااامممممم
اره شیرینم ، اره
تو با ارزشی ، تو با لیاقتی ، تو لایق همه بهترین های این عالمی
چرااااا ؟؟؟؟؟
چون فقط و فقط و فقط به این دلیل که خلق شدی
و الله یکتا به تو اجازه اومدن به این عالم مادی رو داده
تا خلق کنی مثل خودش
تا لذت ببری مثل خودش
تا جهان رو گسترش بدی مثل خودش
تا دنیا رو جای بهتری کنی مثل خودش
تا تجربه کنی خودت رو مثل خودش
تا خدا بعد خلقتت لبخندی بزنه و به خودش بگه :
به به چی آفریدممممم : 👏👏👏
برای خودش دست بزنه و به فرشته هاش بگه
بیااااین …. بیااااین …..
ببینین این موجود قدر قدرتم رو
و با همه انرژیش بگه :
ایشون 《 احسن الخالقین 》 هستند …..
سجده کنییییییید …..
آره …. این منم ،
انسان ،
مخلوقی خلق کننده
دارای روح مقدس خدایی
و اختیاراتی بی حد و مرررررز ….
(( اگر باورش کنم 😍😍😍 ))
خدایا من چه کم دارم از سلیمان نبی نوح موسی عیسی محمد _ و تمام بندگانی که در عصر و زمانه خودم دنیا رو تکون دادن و اینجا رو جای بهتری برای زندگی خودشون و دیگران کردند .💪💪
آیا جز ایمان و توحید واقعی به خدایی که همیشه هست و همیشه خواهد بود ؟؟؟
همیشه شنوا و همیشه بیناست ؟؟؟؟
همیشه اجابت کننده درخواست کننده است ؟؟؟؟
نه میخوابد و نه گرسنه و تشنه می شود ؟؟؟؟
اخخخخ… شیرین جانم ، شیرین عزیزم
نازنین بنده خدا ؛
یادت میاد حرف استاد تو ؟؟؟
ایشون فرمودند :
قرار نیست ما چیزی رو بسازیم ، همه چیز از قبل برای ما حاضر و آماده است . ( یعنی تا این حددددد رفاه رحمت لذت )
فقط کافیه ظرفمون رو بزرگ کنیم تا خداوند منان عطا کنه به ما انچه لایقش هستیم . [ کن فیکون ….و این ایمان و توحیدی میخواد سترگ ]
پرودگار من ، رب من ،
مرا هدایت کن به اهدنا الصراط المستقیم …
من اماده ام ، من مهیام ، من بر شانه های تو نشستم
بریم اونجایی که تو میدانی و من نمیییییییییدانم 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙌🙌🙌🙌
چون عزم جزم کرده ام بر رها کردن خودم از گاری سنگین و فرتوت پر از سنگم که سالهااااا کشیدمش با زجر ، نه نه نه…. دیگه میخوام پرواز کنم چون
لایق پروازم
لایق رهایی ام
لایق روشنایی ام
لایق لذتهام
استادم ، محبوبم ، دوست داشنتی ترین فرد زندگیم
سپاسگزارم که دستم رو گرفتی و گذاشتی تو دست خدا
خدایی که یک عممممر ازش فراری بودم .
آره آره …. من لایق اینم که دستم تو دستای گرم و مهربون و قدرتمند معبودم باشه و این مهر رو از شما دارم .
دستت رو میبوسم استادم 🙏♥️
صورت مثل ماهت رو میبوسم استادم 🙏❤
خداوند یاور همیشگیت باشه
که یاور همیشگیم کردیش 🌹🌹🌹
ردپای اولین روز سفرم
بماند به یادگار
شیرین 🌹