ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 100 (به ترتیب امتیاز)

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه قمری فرزاد گفته:
    مدت عضویت: 1427 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم

    خانم شایسته مهربون

    و همه دوستان هم فرکانسی

    من نزدیک به 12 ساله تو حوزه صدور مجوزها کار میکنم که بخش خصوصی حساب میشه.یکی از همکارهای ما اخیرا تو سازمان ما استخدام شد.ایشون قبل از استخدام شدن به عنوان کارشناس بودن که من بهشون کار ارجاع میدادم.وقتی که خبر استخدام شدنشون رو شنیدم به زور بهشون تبریک گفتم و خیلی حس حسادت داشتم بهشون.مخصوصا وقتی به این مساله فکر میکردم که هر کس در جایگاهی که هست لیاقتش رو داره پیش خودم میگفتم یعنی من لیاقت ندارم.یعنی من چه فرکانسی فرستادم که الان باید در مرتبه ای پایین‌تر از اون آقا باشم و ازشون دستور بگیرم و هزار یک دلیل دیگه برای نفرت از اون آقا.

    ولی من از شما یاد گرفته بودم که موفقیت افراد رو تحسین کنم.به نکات مثبت هر کسی توجه کنم.درسته من خیلی بهشون حسادت میکردم البته نمیشه گفت حسادت.خیلی غبطه میخوردم که کاش من هم موقعیت اون آقا رو داشتم‌.دیگه مجبور نبودم تا دیر وقت سر کار باشم و کلی مسئولیت داشته باشم.

    ولی استاد وقتی ایشون رو تحسین کردم و گفتم حتما لیاقت داشته که به اینجا رسیده شروع کردم به توجه به نکات مثبت و بارز اون اقا.

    چون دوست نداشتم تو حالت ناراحتی و عصبانیت باقی بمونم.

    نکات مثبتی که داشتن اینا بودن که :مثلا همیشه وقتی برای اولین بار با یه مساله ای روبرو میشد اصلا ترسی نداشت و خیلی راحت سعی میکرد که راه و روش اون کار رو یاد بگیره.

    اعتماد به نفس خیلی بالایی داره.برای کار خودش ارزش قائله.تو جلسات با تمرکز بالا گوش میکنه و با تسلط کامل جواب میده.بدون اینکه در مقابل بقیه احساس خود کم بینی داشته باشه.خیلی خوب مطالب رو جمع بندی میکنه.از کوچکترین کاری که من بهش ارجاع میدادم چند تا کار جانبی برای خودش درست میکرد.مثلا برای یه بازدید معمولی میرفت

    ولی در کنار اون مثلا واکسیناسیون و ویزیت دام و جیره نویسی و …هم انجام می‌داد که درآمدش خیلی بیشتر از کاری بود که من بهشون ارجاع میدادم .

    پس من تصمیم گرفتم که اولین کاری که میکنم برای خودم ‌و کارم ارزش قائل باشم.محیط کارم رو تمیز و مرتب و شیک نگه دارم و به آینده فکر نکنم که قراره چه اتفاقی توی کار برام بیوفته‌.چون بخش خصوصیه.من با آرامش باید سرم تو لاک خودم باشه تا آروم آروم به مقصد برسم.باید از تمام لحظات لذت ببرم و در هر لحظه به خاطر همون لحظه خاص و زیبایی که دارم خداروشکر کنم.

    الان میبینم محدودیت‌هایی که ایشون دارند من ندارم.برای مرخصی و …

    درآمدی که من میتونم داشته باشم خیلی بیشتر از درآمد اون آقاست.

    من هیچ محدودیتی برای ارجاع کار ندارم البته بعد از دوسال دیروز تونستم مشکل ارجاع کارم رو رفع کنم.خدارو شکر

    یه چیز خیلی مهمی که یاد گرفتم این بود که از یه موضوع جدید نترسم و برم جلو.الان با این ارجاع کارها که بهم انجام میشه باید تلاش کنم چیزهای جدید یاد بگیرم تا بتونم موفق تر باشم و درآمدم رو ببرم بالا.

    شاید اگر چند وقت پیش این قضیه ارجاع کارم درست میشد خیلی راحت از پذیرفتن کارهای جدید انصراف میدادم ولی الان یاد گرفتم که باید تجربه های جدید کسب کنم .

    استاد انشالله این موضوع ارجاع کارها براتون بعدا تعریف میکنم.

    وقتی خدا جونم برام برنامه ریزی میکنه بهترین ها در انتظارمه.پس باید آرام باشیم و خودمون رو به آغوش مهربانترین مهربانانه بسپاریم.

    باید در همین قسمتی که الان هستم بهترین باشم تا بتونم به بالاتر از این برسم.

    خدارو شکر میکنم که شما هستید و ما رو وارد یه مسیری کردید که بدون شک به سمت بهترینهاست.

    خدارو شکر

    خدارو شکر

    خدارو شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    سهیلی گفته:
    مدت عضویت: 3425 روز

    سلام ودرود بر استاد هدایتگر

    اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

    آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!

    آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!

    یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!

    زهره دختر خاله ام من از اون کمی بزرگترم از بچگی همیشه مقایسه شدم . دیدی چه رشته خوبی قبول شد . دیدی تو بانک استخدام شد ولی تو هنوز بیکاری . الانم مادرش می گه چند تا خونه و چند تا ماشین داره ولی تو یک خونه ویک ماشین داری . سالها پیش بهش حسادت می کردم وناراحت می شدم . کاری نداشتم اون شب وروز داره تلاش می کنه خودم رو قانع می کردم اون مامان و باباش تحصیل کرده است .اون ذهنش خوبه ریاضی می خونه ولی تو نمی تونی و… همیشه خودم رو سرکوب می کردم ولی الان سالهاست که هر چه بیشتر از موفقیت ها وپولدارشدنش می شنوم بخودم می گم ثروت نامحدود . خدا رو شکر .دیگران می گن عقب موندی ولی من می گم ایمان دارم این کارها رو که من انجام می دم یک روزی من لایحتسب بدست می یارم …اون چند سال دیگه بازنشسته و لی من با این همه انگیزه وپیگیری تازه شروع کارمه وبه موفقیت های بزرگ می رسم . و دنیا رو جای بهتری می کنم .

    مینوش یک دختر باهوش بود نمره الف مدرسه ودانشگاه محبوب همه همکارام بود .در ظاهر می خندیدم ولی در باطن ازش متنفر بودم ودلم می خواست نباشه همکار من . وسالها کنارش فقط حسودیم می شه ویک روز خدا رو شکر کردم از شرکت ما رفت ولی حالا می فهمم چه اشتباه فکر می کردم.

    همکار : بعضی از همکارام که با هم شروع کردم الان به مقامها و درامد های بزرگ رسیدند ولی من هیچ وقت دنبال درامد نبودم . فکر می کردم مقامامت بالا من نمی تونم . مسئولیت زیادی داره ومن در اون حد نیستم فقط من کارمند خوبی باشم بودم ولی الان دیدگاهم فرق کرده .. گذشته ها ناراحت می شدم .. می گفتم مرد هستند خیلی شرایطشون فرق می کنه . لابی می کنن . باهم قرار می زارن و مافیا تشکیل دادند .به یکی گروهی می چسبند و هزار برچسب دیگه… ولی الان دیگه نمی گم چون روی خودم کار کردم از دیدن موفقیت اونها احساس عالی دارم و به همه می گم اینا همکارای من بودم من فقط با مدیر عاملها کار کردم .افتخار می کنم بهشون … در گذشته من نمی خواستم ولی الان دلم می خواد به بزرگترین رده سازمانی برسم . موفقیت نامحدود و اقدام کردم و برای اون دارم تمام تلاشم رو می کنم و می دونم خیلی زود برای من اتفاق می افته . ومن موفق می شم با لذت

    کلا چون فکرم عوض شده هر چه موفقت مالی . درسی و .رزشی می بینم تحسین می کنم

    اعضای خانواده فرقی نمی کنه هر موفقیتی که خانوادهام بدست بیارن لذت می برم

    الان فقط همکارهایی که لیاقت ندارن رشد می کنن تو ذهنم ناراحت می شم ومی گم این ها لیاقت ندارند ولی در ظاهر تبریک می گم . نمی دونم چطوری با ذهنم مقابله کنم؟؟؟؟؟؟؟؟

    ذهنم می گه اینا لیاقت ندارند متاسفم برای سازمان … اینها از نظر اخلاقی . پوشس . برخورد در حد تو نیستند . یکسره غر می زنند ولی اونا رشد می کنند…………..عععع

    از ته دل می خوام خوشحال بشم درونی درونی ……… چطوری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    آوا مختاری نیا گفته:
    مدت عضویت: 2773 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم نازنینم ،

    من زهرا هستم.

    خدا رو شکر میکنم برای داشتن استادی آگاه و سخاوتمند در آموزش ،

    تمرینم رو مختصراً اینجا مینویسم، بعدا می‌خوام مفصل تر بهش برگردم.

    اولین واکنش ذهنی من نسبت به موفقیت افراد، ترکیبی از حسادت و غبطه و احساس ناراحتی به علت ناتوانی خودم تو اون زمینه هست.

    با وجود اینکه سعی میکنم الگو بگیرم ولی میفهمم که دلم واسه خودم می سوزه که پس چرا واسه من نمیشه.

    نهایتش اینکه خودمو قانع می کنم به شرایط موجود.

    و باورهای محدود کننده ی بزرگی برای من نمودار میشه.

    1_ ناتوانی

    2- تو کار من نمیشه، کار اون پرطرفداره. کار من مشتری زیادی نداره.

    3_ شاید نشه، چرا به خودم زحمت شروع دوباره بدم./ ناامیدی

    4_ اون حامی داره، من ندارم

    5_من سه تا بچه دارم، فلانی که موفق شده اصن مجرده، وقتش دست خودشه.

    ولی با تغییر زاویه دید میشه از موفقیت افراد الهام گرفت برای اصلاح مسیر.

    موفقیت رو باورپذیر می‌کنه.

    میشه با مشاوره گرفتن از فرد موفق ایده گرفت تا مسیر آسان تر طی بشه.

    ++++++

    واقعا الهام بخش و دلگرم کننده س که استاد انقد عالی آگانی ها رو انتشار میدن و دوستانی که انقد عالی مشارکت می‌کنند.

    در پناه الله یکتا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    محسن شعبانی گفته:
    مدت عضویت: 813 روز

    سلام

    اول خوشحال میشم بدون فکر کردن

    بعد یکم احساس خلا میکنم یکم احساس یاس بهم دست میده و خودم شاید از خودم. از دست خودم شاکی میشم چون خیلی توانم رو بالا میدونم و از شکست های قبلم اذیت میشم و ی ذره شاید خودمو سرزنش کنم

    بعد یکم فکر میکنم میگم اگه این تونسته پس توم میتونی

    ببین برا این شد، برا توم میشه..

    یکم میرم توی جزییات کارش تا ببینم از چ فرمولی استفاده کرده

    همون کمبود من و پیشرفت اون میشه برام خواسته و ازش الگو میگیرم ، برا خودم ی هدف دیگم میذارم و میگم اینو خدا نشونت داد تا بفهمی و بدونی نوبت توم میرسه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    زیبا قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 667 روز

    سلامی دوباره به تمام دوستان هم فرکانسی ام و استاد عزیزم

    استاد این دومین کامنت من برای این فایله

    چون با هر بار گوش دادنش چیزای جدیدی برای نوشتن

    دارم

    و چقدر کامنت ایدا جان که به عنوان کامنت انتخابی شد برای این فایل مناسب بود و چقدر عالی انتخابش کردین

    من کلی درس از کامنت ایدا گرفتم

    چقدر عالی به من یاد داد تا قانون تکامل و رعایت کنم و خواسته ها رو دست یافتنی ببینم

    و نگم دیره و کلی طول میکشه تا من بهش برسم

    حتی یاد گرفتم پول و دوست داشته باشم و برای خودم و خواسته هام ارزش قائل بشم

    استاد دوست دارم اینجا بنویسم که این باورهای محدود کننده چه تاثیری تو زندگی ما میزاره

    وقتی شروع کردم به تغییر بعضی باورام

    و البته همین باور محدود کننده درباره ی موفقیت دیگران

    چقدر طرز فکر کردنم راجع به افراد موفق و ثروتمند تغییر کرد

    و مهمترینش به احساس خوبی رسیدم

    برای اینکه یکی از مهمترین باوراس ، چون تو زندگی روزمره خیلی باهاش سرو کار داریم و اگه بخواهیم به حس خوب برسیم و نزاریم حسادت و خشم و کینه وجود پاکمون و الوده کنه باید تغییرش بدیم

    من تا پامو از خونه بیرون میزاشتم مدام برخورد میکردم با ادمایی که ماشین های مدل بالا دارن

    توی پارکها و مراکز خرید یا وقتی رستوران میرفتم افرادی و میدیدم که ثروتمندن

    تو رفت امد فامیلی که نگم براتون

    و همیشه یه حسی داشتم که اجازه نمیداد تمام روز حالم خوب باشه

    البته قبلا که تو اینستاگرام فعالیت داشتم اونجا که دیگه

    پر بود از ثروت ها و موفقیت های واقعی و فیک

    اینو میخوام بگم الان دارم متوجه میشم که چرا هیچ وقت ارامش پایدار نداشتم

    یه روز حالم خوب بود یه روز بد

    و البته دلیل ارامش پایدار نسبتا خوب الانم رفع همین باوراس

    الان وقتی ماشین مدل بالا میبینم کلی لذت میبرم اونقدر شوق دارم و خوشحال میشم که اگه کسی کنارم باشه متوجه شادی من میشه

    یا مدام دوست دارم افراد موفق و ببینم و تحسینشون کنم

    استاد همین فایل های سفر شما رو اوایل نگاه نمیکردم

    ولی الان با جون و دل میبینم

    حتی الان وقتی دخترم از دوستاش میگه که نمره های خوبی گرفتن چقدر تحسینشون میکنم قبلا مدام دخترم و مقایسه میکردم ، چه برسه خودم

    وقتی کسی مبل جدید بخره الان باشه میرم و میشینم رو مبلا و کلی لذت میبرم و تعریف میکنم حتی کوچکترین چیزها رو تحسین میکنم

    الان درک میکنم که ارامشی که دارم از تغییر خیلی کوچیک همین باورهاس ، الان دیگه وقتی کسی به موفقیتی میرسه منم در خودم احساس لیاقت ایجاد میکنم و خودم و لایق میدونم این بزرگترین درس من از تغییر باورام هستش که منم لایق داشتن بهترین ها هستم

    یا اینکه اگر من ثروتی و میبینم یعنی یه نشونس که قراره خدا به منم بده و من هر روز بی نهایت شاکر خداوندم

    و بی نهایت سپاسگزار از شما

    من سالها به دنبال این ارامش بودم هیچ جا پیداش نکردم

    تا اینکه شما این ارامش و به من دادی

    واقعا سپاسگزارم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    امیرعلی ملکی گفته:
    مدت عضویت: 914 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام و درود به استاد عزیزم و دوستان خوبم

    من این تمرین رو انجام دادم و حین تمرین متوجه شدم که من خیلی وقت ها نسبت به موفقیت دیگران بی احساسم یعنی هیچ حسی ندارم نه خوشحال نه ناراحت نه حسود نه تنفر هیچی ولی بعدش خودم به خودم احساس میدم مثلا

    میگم بابا دمش گرم رسید به فلان چیز یا چقدر خوب چقدر عالی مبارکش باشه یا به خودم انگیزه میدم که آره بابا وقتی فلان دوستم فلان آشنا تونسته برسه خواب طبیعتاً من هم میتونم چون سیستم یه سیستم دیگه به همین راحتی .

    ولی هنوز علت بی حسی اولش رو نمی‌دونم

    و اینکه استاد خوبم علت اصلی گذاشتن این کامنت تشکر از شماست من خیلی کم کامنت میزارم ولی پیگیر آگاهی ها و سایت هستم از تلاش ها و زحمات شما قدر دانی میکنم و امید وارم تا آخر عمر شما رو در حال نشر و تولید این آگاهی ها ببینم ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    چنگیز قهرمانلو گفته:
    مدت عضویت: 1487 روز

    به نام خدای یکتا

    سلام بر استاد جان و خانم شایسته مهربان

    و تمام دوستان خانواده بی نظیر سایت

    عباسمنش.کام

    و اما داستان حال خرابی های ما از موفقیت دیگران باز هم یک درس و یک لایف استایل دیگه از بهترین استاد کهکشان راه شیری

    و چه فاصله بی نهایتی هست بین ذهن و باور قدرت دهنده و باورهای محدود کننده

    و اون باور قدرتمندی که ما رو به عرش میبره و اون ذهن محدود کننده ای که ما رو در حصار تنگ و تاریک باورهای درب و داغنمون نگه میداره….

    و زیبایی داستان در اینجاست که این دست خودته که انتخاب کنی و حتی اگه ذهنیت محدود کننده ای هم داشته باشی یه محض اینکه کوچکترین اقدامی انجام میدی تا خودت رو از اون حصار تنگ و تاریک دربیاری نشانه ها و دستان خدا به کمکت میان …

    و استاد عزیز چه زیبا فرمودید که جهان چیزی نیست جز بازتاب افکار و باورهای ما

    و اما بریم سراغ شروع تغییرات……

    اگه یکی از افراد نزدیک من در یک زمینه ای پیشرفت بکنه احساس من نسبت به اون فرد چیه (1) آیا خوشحال میشم و سعی میکنم ایده بگیرم و پیش خودم میگم ؛اگه اون تونسته پس من هم میتونم، پیشرفت و موفقیت اون شخص عاملی پیش در جهت پیشرفت من …

    یا

    ( و تمام داستان از همین یا شروع میشه )

    (2) احساس حسادت، خشم،غم، خود کوچک بینی، تحقیر ، تهمت زدن، سرک کشیدن بیهوده توی زندگی فرد ، صفحه گذاشتن پشت سرش ، دنبال نقطه ضعفاش گشتن و خلاصه اینکه تمام تلاشم این که یه چیز ناخوشایند از توش در بیارم و هر بار با دیدنش و یا شنیدن پیشرفت های زنجیره ای و بیشترش هی بیشتر بیشتر حالم خراب میشه و اصلا تمام سعی من این هستش که کمتر اون رو ببینم و کمتر باهاش روبرو بشم تا کمتر موفقیتها و پیشرفت هاش رو ببینم و با این کار کمتر خودم رو عذاب بدم بله انگار پیشرفت اون مایه عذاب منه

    خلاصه اینکه؛

    حال خرابی بهم دست میده و ذهن شروع میکنه به بهانه آوردن و توجیه کردن که

    بابا اون باباش پول داره

    اون ارث بهش رسیده

    اصلا اون از اولش هم معلوم بود که بهره هوشیش خیلی بالاتر از منه

    اون که خونه‌ شون بالا شهره

    اصلا اون کجا و من کجا ول کن بابا بزار به درد خودمون بسازیم و بسوزیم

    به اضافه تمام اون مثال‌هایی که استاد عزیز فرمودند و تمام اون مثال‌هایی که استاد زد انگار منم ….

    و قشنگ معلومه که از بین گزینه 1 و 2 من کدومشم

    ذهن موفق جوابش برای گزینه یک دو خط بود و ذهن محدود و داغون هنوز توی گزینه 2 جا داشت که بنویسه و انگار اون لایه های زیرین ذهن با این سوال خودشون رو نشون میدن

    ( وای خدای من ؛ یعنی تا این حد ذهن من داغونه و محدود)

    بله جواب من به این سوال گزینه 2 هستش و من متاسفانه در حال حاضر اون آدم دومیه هستم با اون همه اشکالات ذهنی و به قول استاد عزیز اون همه ترمز که فقط باعث تاریک بودن و تاریک شدن ذهن و زندگیم شدم

    خیلی از این چیزایی رو که توی گزینه 2 نوشتم واقعا خودمم نمیدونستم اینم و الان که دارم مرور میکنم متوجه عدم پیشرفتم شدم

    و من چه آشغالهایی رو برده بودم زیر مبل..

    عجب سوال هوشمندانه ای

    عجب سر بزنگاهی….

    و قسمت هیجان انگیز این فایل که تمرینی بود که استاد عزیز گذاشتن

    آخه از کجا شروع کنم

    توکل بخدا مینوسم هم برای خودم و هم برای تمام خانواده بزرگ عباسمنش.کام

    ما که اینجا کس غریبه ای بینمون نیست…..

    قدم اول؛

    1_من توی کار ملک و خرید و فروش آپارتمان هستم و اما خیلی از مهدی هم تجربم بیشتره اما با اینکه اون خیلی دیرتر از من شروع کرد، خیلی پیشرفنش از من بیشتره ، مهدی واحدهاش راحتر میفروشه و و موقع خرید هم راحتر می‌خره و هم بهتر.

    و اما احساس ذهن محدود کننده من نسبت به مهدی ::حسادت حسادت و با زهم حسادت و اینکه عجب آدم خر شانسی هستش این بشر

    اصلا برای این جور در میاد انگار خدا برای این میخواد

    حالا ذهن قدرتمند کننده من ؛ وقتی دقیق به رفتارها و طرز کار مهدی نگاه میکنم میبینم که چه آدم آروم و رهایی هستش انگار که کنار نشسته و کار رو داده دست خدا تا براش انجام بده اون بدون اینکه بخواد خودش رو به در و دیوار بزنه با اون آرامشی که داره خیالش راحت هستش که هم توی خرید و هم توی فروش فراوانی میبنه

    و درس و ایده ای که من از مهدی میتونم بگیرم اینِ که باید به اون آرامش و رها بودن مهدی برسم و کار رو پسپارم به دست خیر مطلق و باور فراوانی رو در خودم تقویت کنم که آقا اگه مهدی خیلی راحت واحد گیرش میاد و می‌خره و بعدش خیلی راحت با سود خوب اون رو میفروشه اگه من هم از خدا هدایت بخوام و به نشانه هایی که سر راه من می‌گذاره دقت کنم منم به راحتی میتونم توی این کار موفق بشم

    2-یحیی دیر تر از من دفتر املاک زد اما اون ظرف دو سال دفترش رو خیلی توسعه داد و بیزینس رو گسترش داد اما من هنوز توی همون مغازه‌ خودم هستم و حتی توانایی عوض کردن صندلی‌های مغازه رو هم ندارم اما اون دفترش رو خیلی با کلاس درست کرده

    و اما ذهن فقیر و محدود میگه؛ ببین این یه ذره بچه (چون سنش حدود 15 سال از من کوچکتره) چه پیشرفتی کرد توی این مدت کوتاه من شک ندارم این یا خلاف کرده یا مادرش بهش این پول رو رسونده با اینکه مهدی پدر و دوتا از برادراش رو هم توی یک حادثه از دست داده

    و اما باورهای قدرتمند کننده؛ اگه یحیی با این سن کم و با این تجربه محدودش ظرف دو سال تونسته این همه تغییرات در دفتر کارش ایجاد کرده من با کوهی از تجربه صد در صد پله های ترقی رو راحتر طی میکنم

    3-مسعود توی کار ساخت و ساز چنان پیشرفتی ظرف 5 سال کرد که الان تبدیل به یک انبوه ساز توی منطقه شده اما من با اینکه 5 سال پیش یک ملک خوب ساختم اما تقریبا میتونم بگم ضرر کردم و حتی اون مقدار ساخت و سازی هم که داشتم متوقف شد اما اون الان یک پروژه 100 واحدی رو شروع کرده به ساختن و در کنارش هم چندین قطعه زمین خریده

    و اما باورهای داغون در رابطه با مسعود؛ میگن مسعود توی یوی از زمین هایی که خریده گنج پیدا کرده معلومه این همه پول رو از یه جای مفتی گیر آورده خدا شانس بده ما که از این شانس ها نداریم

    و اما ذهن آرام و ثروتمند ؛ مسعود تکاملش رو طی کرد مسعود با پشتکار شبانه روزی که داشت و با لذتی که از کارش می‌برد و با اون علاقه بی خد وحصرش و اون شوق و اشتیاقی که داشت پله های طرقی رو یکی پس از دیگری طی کرد و به اینجا رسید پس من هم میام و نگاه میکنم که مسعود چطور پیشرفت کرد و جرات به خرج میدم و میرم یه روزی به همین زودی ازش میخوام بهم راهنمایی بده و اون دلایل اصلی پیشرفت و طی کردن مدارج بالاتر رو ازش میپرسم و حتم دارم اون هم با روی باز من رو راهنمایی میکنه و من هم با این هوش سرشاری که در زمینه ملک دارم ایده های نابی به ذهنم میرسه و من هم توکل بخدا پیشرفت میکنم …..

    و در مجموع درسهایی که میتونم از این سه نفر بگیرم این هستش که باید آرام بود و رها و توکل کرد به خدایی که خالق تمام ثروت‌های این عالم هستش

    باید تلاش همراه با لذت داشت و از کارت لذت ببری طوریکه وقتی داری کارت رو انجام میدی انگار داری تفریح میکنی و پشتکار و پی کار رو گرفتن و غصه گذشته رو نخوردن و نگران آینده نبودن

    باید خلاق بود و ایده پرداز و نترسیدن از عملی کردن ایده های البته اون ایده هایی که احساس خوبی بهت نیده و نشانه هایی در اون رابطه خداوند سرراهت می‌گذاره و به قول استاد خداوند از بی نهایت راه باهات حرف میزنه

    آخیش چقدر با نوشتن این مطالب سبک شدم انگار خودم رو شناختم انگار خودم رو پیدا کردم

    و حتم دارم و حتم دارم این فایل بی نظیر درهایی رو به روی من باز خواهد کرد که خودم هم از این همه پیشرفت تعجب خواهم کرد

    خدایا شکرت برای وجود نازنین استاد

    خدایا شکرت برای این فایل

    خدایا شکرت که این توان رو به من دادی تا بشینم و این پست رو بنویسم تا هم به خودم و هم به دوستانم بتونم کمک کنم

    ممنونم ازت بهترین استاد دنیا…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    فهیمه طحان گفته:
    مدت عضویت: 2520 روز

    سلام استاد عزیز و مریم عزیز

    من فرزند کوچک یک خانواده 7 نفره هستم.

    و منو از بچگی خیلی تحویل میگرفتن و این باعث حسادت خواهر و برادران من میشد..

    همین امروز من به سن 30 سالگی رسیدم و در این سن که هستم برادر بزرگ من ناصر به موفقیت های زیادی رسیدی و دو ماشین داره و شغلی در سطح شهرستان داره که هیچ کس نداره..توانایی هایی داره که همه تحصینش میکنن..و تازگی هم یه مغازه دیگه زده تو شهرم که محصول تازه ای ارائه داده و شروع کرده به فروش محصول جدیدش…

    این موضوع کمی ذهن منو درگیر میکنه که چرا من نتونم به این موقعیت برسم..کمی حسادت دارم و فکر می‌کنم داداشم مغرور شده و خیلی به خودش مینازه..

    از طرفی هم زن داداشم خیلی و دختر داداشم خیلی پز میدن…

    اما میام آگاهانه روی ذهنم کار میکنم و میگم الاهی شکر که به اینجا رسیده و این توانایی و خلاقیت و پشت کار رو داشته که به اینجا رسیده…حقشه نوش جانش…خدا بیشتر بهش بده…و واقعا براش خوشحال میشم…

    اما بازم این نجواها اذیتم میکنه..که خیلی مغرور شده،خیلی مارو فراموش کرده، کاش منم اینقدر پول داشتم که بتونم مثل ماشینش بگیرم و کسب و کار پر سودی بزنم..این افکار رو هم دارم…

    لطفا منو راهنمایی کنین استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    منیژه مطهر گفته:
    مدت عضویت: 2619 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربونم و بچه های عباس منشی

    استاد باورتون نمی شه یه چند مدتیه دارم با خودم کلنجار می رم سر این موضوع که چرا برا موففیت دیگران اینقدر ناراحت می شم البته که کلللللی با خودم حرف زدم سعی کردم احساسم و خوب نگه دارم که اونم بخاطر لطف خداوند بود که مسیر زیبای هدایت و از طریق شما برام باز کرد با فایل های رایگان و دوره هایی که خریدم تا این که این فایل رو سایت قرار گرفت که کلی متحول شدم

    ولی خدایش با این که اینقدر رو خودم کار کردم و صد ها بار دوره ها رو گوش کردم و فایل ها رو هم همینطور اما از این دید بهشون نگاه نکرده بودم آخیش چقدر راحت شدم وقتی تمرینات و انجام دادم و کلی باور محدود کننده پیدا کردم

    اول که چندین بار فایل و گوش کردم بعدش دوباره نکته برداری کردم بازم انگار گیج بودم بعد دوباره همه فایل و گوش کردم و تقریبا همه ش و نوشتم و بعد دوباره نوشته هام و خوندم تازه فهمیدم چی به چیه

    البته نمی دونم بالاخره کامل فهمیدم یا نه ولی خب از گیجی که در اومدم خدا رو شکر

    استاد فهمیدم خیلی از موفقیت های دیگران که فکر می کردم بدست آوردنشون اصلا راحت نیست و شاید برا من غیر ممکنه نه اینطور نیست با این باورهایی که داشتن و این تمرکزی که کردن می شه بدستشون آورد

    دوم ابن که فهمیدم باورهای محدو کننده مثل سدی در مقابل باورهای زیبای قدرتمند کننده قرار می گیرن و نمی ذارن آدم اون واقعیت موفقیت دیگران و ببینه و کلللی با احساس بد زندگی کنه و همین احساس بد چقدر زندگی و سخت می کنه

    سوم اینکه فهمیدم با پیدا کردن دلیل موفقیت دیگران چقدر راهها برا م باز شده که منم می تونم با استفاده از همین راهها و ساختن همین باورها به هدفهام برسم که البته خدا رو شکر با کار کردن دوره ها و فایل هایی که رو سایت می ذارین دارم بهتر و بهتر می شم

    چهارم این که بعد از این فایل و انجام تمرینات اون چقدر احساس آرامش می کنم و اون احساساتی که مدام بهم نیش می زدن دارن کمتر و کمتر می شن و جاشون و به احساس راحتی و آرامش دادن

    و به خودم گفتم زندگی چقدر زیباست اگه در مسیر خداوند باشم

    بازم سپاسگزارم استاد عزیزممممم و خانم شایسته مهربونم که هر شب یکی از سپاسگزاری هام شما هستین

    خدا رو شککککککر خدا رو شکککککککر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    ناهید گفته:
    مدت عضویت: 1365 روز

    سلام و درود

    از تمرینی که  انجام دادم متوجه شدم احساسم در وهله ی اول حسادت هست و خودکم بینی و اینکه ناتوانی خودم رو میخوام در موارد مختلف ثابت کنم.

    باورهایی محدود کننده ای که متوجه اشون شدم

    تفاوت در جایگاه  زن و مرد

    دخیل کردن عوامل بیرونی برای رسیدن به موفقیت مثل وجود فرزندان، خانواده

    عدم توجه به قانون تکامل

    احساس عدم لیاقت

    ندیدن بهبودهای هرچند کوچک

    لذت نبردن از مسیر پیشرفت

    منتظر انگیزه دادن از بیرون

    درسهایی که گرفتم این بود که…

    هر شخص به هر جایگاهی رسیده واقعا حقشون هست چون متعهد بودن

    بها دادن

    به حاشیه توجه نکردن

    نظر و نگاه دیگران براشون مهم نبوده

    تکاملشون رو طی کردن

    ناامید نشدن و توکل به خداوند رو داشتن

    با وجود ترسهاشون قدم گذاشتن ، حرکت کردن و عمل کردن

    لذت بردن از زندگیشون

    به خواسته اشون  نچسبیدن و رها هستن

    شخصیت مغروری نبودن

    عزت نفس خوبی داشتن و خودشون رو لایق میدونستن

    زیبایی ظاهری معمولی داشتن

    خودشون رو مقایسه نکردن

    همنشینهای خوبی داشتن

    سن ملاک نیست

    قلب انسانهای مخالف براشون نرم شده

    عاشق کارشون هستن

    استاد بزرگوارم سپاس بیکران بابت آگاهی های ناب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: