ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 112
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
پاسخ به سوال اول :
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
《جوابی ک سریع و بدون درنگ در ذهنم اومد این بود ک من خیلی خوشحال میشم و سعی میکنم ازشون سوال کنم تا یاد بگیرم.چون این باور رو از قبل برای خودم ساخته بودم و تمرین هم کرده بودم.مثلا یه شخصی از اشناهامون ک کیک میزد از خونه خودشون شروع کرده بود و بسیار حرفه ای و عالی بود .از یک قنادی پیشنهاد کار گرفت و اونجا مشغول شد.من ازش راجب باور هاش سوال کردم ک با این همه توانایی چطور فکر کرد ک لازمه جایی کار کنه؟ چرا مستقیم کار خودش رو شروع نکرد؟ و اون از قانون تکامل ک اون موقع اسمش رو نمیدونستم گفت و خیلی از مسائلی ک توی کار خودش ممکن بود بهش به چالش بربخوره؛ الان سر کارش میبینه و روش گذر کردن ازش رو یاد میگیره.》
اما زمانی که استاد تمرین این بخش رو گفتن من سعی کردم تعدادی از این موارد رو به خاطر بیارم ک احساس بدی ممکنه در من ایجاد کرده باشه:
1-یکی از همکلاسیام تو دانشگاه به موفقیتی هم سطح من رسیده بود و استاد ها ازش تعریف میکردن.من تا اون روز هیچ احساس رقابتی نمیکردم و یکمی ترسیدم ک نکنه کارم خوب نباشه
دیدگاه مثبتم:
*متوجه شدم فردی ک ممکنه انتظارش رو هم نداشته باشی انقدر پتانسیل بالا و باور های درست داشته باشه.
*حضور اینجور افراد تحصیل رو برای من هیجان انگیز تر میکنه و باعث میشه من به پوچی نرسم .
*بالاخره کسی رو شناختم ک تو یه کاری از من بهتره و من میتونم برم از اون سوال بپرسم و یاد بگیرم درواقع زمینهی رشد برای من فراهمشده.
چه درسهایی میتونم بگیرم؟
*احساس کمال در یک مسئله نباید باعث شه شما بی حرکت بشینید و نباید خواسته های بزرگ رو از شما بگیره
*احساس رضایت از خود باید داشته باشید اگر مدام در مقایسه با دیگران باشید شما هیچوقت احساس شادی نمیکنید.
*باورهای مخرب مثل اینکه (من شبا نمیتونم بیدار بمونم تا کارهامو انجام بدم یا زود خسته میشم )باعث میشه رسیدن به خواسته های بزرگ برای شما سخت شه
*برای رسیدن به خواسته ها لازم نیست سختی زیادی بکشی اگه یه ادم تونسته پس منم میتونم .حداقل آدمی ک امکاناتش حتی کمتر از من ممکنه باشه.
*راحت بگیرش تا اون هم برات راحت انجام شه .استاد تو سریال زندگی در بهشت گفته بودن اگر در مهمونی به خودت راحت بگیری اونها هم احساس راحتی میکنن.من دیدم به چشم ک اگر شما به کارها هم راحت بگیرید اونها به راحتی انجام میشن
2-شخصی وارد جمع میشد همه جذبش میشدن و تو هرجمع جدیدی ک میرفت همیشه چندنفری بودن ک باهاش باشن برای صحبت و سریع دوست پیدا میکرد
کمی احساس حسادت میکردم ک چرا من نمیتونم ارتباط بگیرم
دیدگاه مثبتم:
به خودم گفتم ک خب اون آدم از خودش میگه و شروع کننده گفتگو هاست.سوال های خوبی میپرسه و به راحتی پیشنهادشو بیان میکنه و ترسی از رد شدن یا انتقاد نداره .چقدر دختر قاطع و پر انرژی ایه.
اگر میخوام مثل اون باشم میتونم ازش الگو برداری کنم.
(بعد ازینکه نوشتم چه کارهایی باید انجام شه متوجه شدم این شخصیت خوبه اما چیزی نیست ک من میخوام. دلم نمیخواد با همه آدمها ارتباط بگیرم .میخوام بشناسم و بعد کم کم اعتماد کنم تا بتونم باهاشون مکالمه داشته باشم.با اینکار هم یکی از احساسات بدم رو شناختم هم متوجه شدم تصویری ک در ذهنم دارم واقعا خواستهی من نیست . و من لازم نیست خودم رو با بقیه مقایسه کنم چون شخصیت مختص به خودم رو دارم.اینطوری احساس حسادتم کاملا برطرف شد)
3-وقتی یکی از هم سن و سالام تو فامیل مشغول به کار شد احساس لیاقتم پایین اومد و با خودم گفتم چرا من با توانایی های بالاتر به درآمد نرسیدم ولی اون داره کار میکنه و پول میسازه؟
دیدگاه مثبتم:
اول خانوادم رو مقصر دونستم که نزاشتن برم سر کار
اما بعدش برای اون شخص احساس خوشحالی کردم و خودم رو گذاشتم جاش تا بتونم تشویقش کنم .بعد به خودم گفتم ارزش های من در زندگی با ارزش های اون فرد بسیار متفاوته .بعد متوجه شدم اون هم تکامل خودش رو طی کرده و من با ارزشهایی ک دارم باید مسیرم رو طی کنم و عجله برای به درآمد رسیدن نداشته باشم چون به قول استاد نمیخوام یو یو باشم.
یه درآمد ناچیز داشته باشم بعد به چالش بخورم مجبور شم برگردم و بازهم به مسیر قبل ادامه بدم. من رشد کوچیک اما مستمر رو ترجیح میدم.
درسهایی که گرفتم:
*من باید خودم رو با دیروز خودم مقایسه کنم تا بتونم رشد کنم
*مسیر زندگی هر فردی و انتخاب هاش بسته به ارزش ها و الویت هاشه پس من نباید خودم رو با بقیه مقایسه کنم و فقط باید برای اونها آرزوی موفقیت بیشتری کنم.
*به جای حسه بد میتونم با سوال پرسیدن راجب باورهای شخص هم حس خوبی به اون منتقل کنم هم ارتباطم با اون فرد رو قوی تر کنم هم خودم احساس بهتری نسبت به خودم پیدا کنم هم با جوابهایی ک ازش گرفتم خودم رو ارتقا بدم
سلام و درود خداوند بر همگی
سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت و ناتوانی می رساند؟!
جواب:
برخورد من با موفقیت افراد بستگی به یکسری شرایط داره
درمورد بچههام، وقتی به موفقیتی دست پیدا کنند، خوب، انصافا در درجه اول از صمیم قلبم براشون خوشحال میشم و بهشون افتخار می کنم. اما دراین مورد رفتار دیگهای هم دارم. اینکه شروع میکنم به بولد کردن و بزرگنمایی اون موضوع در هر جمع مرتبط یا غیر مرتبط. فکر میکنم ریشه این مسئله برمیگرده به گذشته. زمانیکه خودم جوان و (نه تنها کمتجربه که بیتجربه بودم) بچههای من پسربچههایی پرجنبوجوش بودند و من توی هر جمع و محفلی که وارد میشدم فقط درحال جمعوجور کردن ریخت و پاش بچههام بودم در اون زمانها خیلی تحت فشار بودم از جهات مختلف اما یکی از این فشارها به دلیل بچههام بود که مدام سرکوفت میشدم و حرف میشنیدم شاید به این جهت باشه که هروقت بچههام کوچکترین موفقیتی به دست میارن خیلی زیادی ذوق میکنم و حتی اینجا و اونجا دربارهش حرف میزنم در مورد افراد غریبه که واقعاً بیهیچ بدنیّتی با کمال خلوص نیت خوشحال میشم و تحسین میکنم و حتی در مواردی که اون موضوع موفقیتی بتونه به من هم کمک کنه دربارهش فکر میکنم و سعی میکنم ازش الگو بگیرم. در مورد آشنایان و نزدیکان هم در گذشتهی دور رو خیلی یادم نیست و البته دلم نمیخواد اونروزهام رو بیاد بیارم ولی امروز یابهتر بگم مدتهاست در قالب مواقع به همین شکل هستند اما وقتی ذهنم رو مورد کاوش قرار دادم دیدم مواردی رو میتونم توی ذهنم پیدا کنم که وقتی اونها موفقیتهایی رو کسب کردند مثلاً مثل تعویض منزل درواقع تبدیل خانه کوچکشون به خانهای بزرگتر که البته سهمی هم برای پسرشون که هم سن و سال پسرهای من هست در نظر گرفتن در این موارد کاری که من پیش گرفتم این بوده که شروع کردم در جاهایی که موقعیتش بوده به غیبت و بدگویی کردن و صد البته قربانی ومورد ظلم قرار گرفته نشان دادن خودم
بعداز نوشتن بخش اول جوابم وبعدش خوندن صفحه اول کامنتها فهمیدم من در جاهایی حسادت هم میکنم و اون جاها غریبه و فامیل و آشنا نداره. برمیگرده بخودم.الآن فهمیدم هرکجا خودم کمبود دارم، هرکجا خودم احساس عدم لیاقت دارم، خودم نقطه ضعف دارم، اونجا واکنش نشون دادم. مثلا یکی از بزرگترین پاشنه های آشیل من درمورد بچههامه. چون من همیشه فکر میکنم دربارشون کم گذاشتم. میتونستم خیلی خیلی بهتر عمل کنم ولی نکردم. من به بچههام صدمات زیادی وارد کردم از نظر جسمی و شخصیتی. من باهاشون روراست نبودم و از پشت سر بهشون لطمه زدم و… . خوب پس طبیعیه هرکجا ببینم فلانی درباره بچهش ( و دقیقا کسانی که بچه هاشون هم سن و سال بچه های من هستند) خوب عمل کرده و نتیجه داره میگیره حسادت میکنم. این برمیگرده به نقطه ضعف خودم در اون زمینه وگرنه در مواردی که خودم قوی هستم، موفقیت دیگران هم برام زیبا و چشم نواز و قابل تحسینه.
بعد از گذشت حدود دو هفته از نوشتن این بخش از پاسخهام در نوت موبایلم دوباره این فایل رو گوش دادم و دوباره جواب خودم را خواندم.
راستش یه جواب خیلی خیلی واضح به این سوال پیدا کردم. واکنش من در مقابل موفقیت دیگران یه نمونه خیلی بزرگ و واضح و روشن که همین روزا من درگیرش هستم رو براتون مینویسم.
استاد جان من تمام فایلهای دور اول سفر به دور آمریکای شما رو کامل دیده بودم و خیلی احساس خوبی داشتم. بعد شروع کرده بودم زندگی در بهشت رو میدیدم. مدتی گذشت و شرایط زندگی من تغییر کرد و از شهر محل سکونتم به شهر خودم قم برگشتم. مدت زیادی درگیر چالشهای مالی بودم و داشتم روی باورهای مالی خودم کار میکردم. البته من اول راه بودم و باورهای گذشتهم خیلی محکم و ریشهدار بودند.درمیان همه آزمون و خطاهایی که کردم تنها کار مثبتی که تونسته بودم انجام بدم، تقریباً به صفر رساندن بدهکاریهام بود. الان که دارم فکر میکنم از اون روز تا الان که حدود یک سال و چند ماه گذشته هر وقت وارد سایت میشدم و عکسهای مربوط به سفر به دور آمریکای دور جدید رو میدیدم که شما لانچ کردید یه جور حس حسادت و البته خودکم بینی و حقارت در درونم شعله ور میشد و دلم نمیخواست اون فایلها رو ببینم. وقتی میدیدم که شما در بنر سایت عکس فایل جدید رو گذاشتید یه جوری کفری میشدم. به خصوص وقتی عکسهایی از خانم شایسته بود بیشتر ناراحت میشدم. الان که خودم رو زیر و رو میکنم تا احساس واقعی اون روزهام رو کشف کنم میفهمم با وجود تمام احترامی که شما دو استاد بزرگوار در قلبم قائلم، من با دیدن آزادی مالی و آزادی زمانی و مکانی شما که با فراغ بال و بی دغدغه در حال گشت و گذار و لذت بردن از جهان خدا و کیف کردن و به خصوص پول خرج کردن هستید یه چیزی در درونم شعله میکشید و من را هم با خودش میسوزوند.
استاد عزیزم با اینکه شما همیشه گفتید میتونید الگوی خوبی باشید از اینکه از چه شرایطی به چه شرایطی رسیدید و این نشون میده که میشود و من هم باید ایده بگیرم که من که از اون موقع شما در شرایط خیلی خیلی بهتری هستم و شرایط و امکانات موافقتری برای پیشرفت مالی دارم و الگوی شفاف و واضحی مثل شما، پس دیگه نیاز به آزمون و خطا ندارم و خیلی زودتر میتونم به نتایج عالی برسم. اما من امروز و در این لحظه خودم رو کشف کردم و در پیشگاه خدای متعال و شما استادان عزیزم و همه دوستان هم سایتی اعتراف میکنم که من به شما و به خصوص به استاد شایسته عزیز حسادت میکنم البته نمیدونم این درسته که بنویسم حسادت میکردم یا این درسته که بنویسم هنوزم حسادت میکنم. استاد جان من تو این مدت راههای زیادی رو برای رسیدن به پول و ثروت امتحان کردم و در همشون هم شکست خوردم به تازگی تو همین چند روز گذشته که برای چندمین بار فایل چگونه در یک سال درآمد خود را سه برابر کنیم رو گوش میکردم فهمیدم که همونطور که شما همیشه گفتید باید از همین جایی که هستم شروع کنم از همین شغل کارمندی خودم و حالا میتونم تا حدودی بفهمم چرا در تمام اون کارها اون مسیرها شکست میخوردم استاد همونطور که شما گفتید من هم نگاه میکردم ببینم دیگران توی چه شغلهایی کسب درآمدهای عالی میکنند پس اون شغله حتماً جواب داده پس بزار من هم بدوم برم اون رو انجام بدم با این باور تمام اون کسب و کارها با شکست روبرو شد و با این باور های اشتباه که من در ذهنم دارم بعد از حدود یک سال و خوردهای تنها دستاورد من در واقع اونچه که خودم با دست خودم انجام دادم چند برابر کردن بدهیهام بود به طوری که بعد از صفر کردن بدهکاریهای قبلی الان دوباره حدود 30 میلیون در ماه قسط درست کردم استاد شما درست میگید ثروتمند شدن با کار فیزیکی حاصل نمیشه ثروتمند شدن فقط ذهنیه
الان میفهمم اون حس تلخی که اون روزها من رو از درون آتش میزد و میسوزوند حس تلخ حسادت بوده استاد عزیزم با اینکه این نوشتهها رو قبلاً در نت گوشیم برای خودم ثبت کردم اما از این کشف جدیدم خیلی خوشحالم این تیکه از متن رو اینجا بین نوشتههای قبلیم اضافه کردم و این متن رو در این سایت میگذارم تا هم بتونم غرور نابجا و محدود کنندهام رو بشکنم و خودافشایی کنم و هم بتونم به قول شما استاد عزیزم رد پایی از خودم به جا بگذارم تا بعدها یادم نره که چه باورهای اشتباه و دیدگاههایی داشتم
استاد بزرگوار ممنون و سپاسگزارم که که کمکم کردید سیمانهای ذهنم را چکش کاری کنم و بشکنم امیدوارم بتونم با این آگاهیها به صورت عملی در زندگیم استفاده کنم و نتایج عالی کسب کنم بسیار متشکرم که با اشتراک گذاری آگاهیهاتون کمکم کردید این
باور مخرب رو در وجودم پیدا کنم. سپاسگزارم.
تمرین این قسمت:
مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.
– یکی از کسانی که خیلی روندش برام جالب و یا بهتره بگم تحسین برانگیزه یکی از همکارامه این خانم فوق العاده حزب اللهی و مذهبی و بسیار مدافع نظامه. از اون کسایی که به شدت محجب و مذهبی و فقط تو جمع هم کیشهای خودش مقبوله. یادآور میشم من توی شهر قم که داعیه اسلام و مذهب رو داره زندگی میکنم شهری که بیش از 90 درصد ساکنین این شهر حداقل در ظاهر وجهه مذهبی دارد با این وجود این همکار من واقعاً بین بقیه در جهت ایدئولوژی خاصی که داره خیلی مقبول نیست و در واقع چون وصله به حراست و جاهای مختلف به خاطر ترسی که ازش هست ارتباط باهاش ظاهرسازی میشه کار ایشون در اداره ما اینه که به عنوان مراقب سلامت مشغول هستند ولی بهتون بگم در تمام طول ساعت کار ایشون با حجاب کامل و چادر در اداره میچرخند و حتی کار بیماران رو هم به این نحو انجام میدن.
خوب، درکنار تمام این مسائل چند سال پیش که سیستم مملکتی به این نتیجه رسید که ما نیاز به نسل نو و جوان داریم و برخلاف گذشته که اولویت کنترل جمعیت بود فرزندآوری در دستور کار قرار گرفت این همکار من که به نوعی خود و خانوادهاش رو فدایی ولایت فقیه میدونه تمام وقت و انرژی خودش رو صرف اجرای این دستور کرد با توجه به اینکه هر روز نسبت به قبل فشار اقتصادی روی مردم شدیدتر بود این موضوع خیلی مورد استقبال قرار نمیگرفت ایشون بعد از مدتها تلاش تمام وقت در این زمینه که البته زمینه شغلیشون هم هست ایدهای رو اجرا کرد و اون هم این بود که مردم رو از طریق دیدگاههای مذهبیشون برای فرزندآوریهای مجدد ترغیب و قانع کند
به صورت خودخواسته بعد از ساعت اداری و حتی روزهای تعطیل میرفت جمکران و اونجا مردم رو ترغیب به فرزندآوری میکرد کم کم ایدههای جدیدی به ذهنش رسید اینکه خوب، ما میایم جمکران و برای ظهور آقا دعا میکنیم و همونطور که به ما گفته شده وقتی ایشون ظاهر میشن که نیروها و سربازهاشون به اندازه مطلوب برسه و با توجه به اینکه جمعیت کشور و مملکت ما رو به کاهشه پس ما داریم در حق امام غایبمون ظلم میکنیم برای اینکه هر یک از ما بتونیم به اندازه خودمون قدم مثبتی در جلو انداختن ظهور داشته باشیم بیایم و در طرح فرزندآوری شرکت کنیم و برای ظهور امام زمان سربازهای جدیدی را به دنیا بیاریم و اسم این طرح رو گذاشت طرح نو سرباز. طرحی که آروم آروم از حیاط جمکران به تمام مراکز بهداشتی کل کشور بسط داده شد و بعد به مرور از سیستم وزارتخانه علوم پزشکی خارج شد و به تمام وزارارتخانهها ورود پیدا کرد و در دستور کار قرار گرفت. حتی از ایشون به طور مداوم دعوت میشه در وزارتخانههای مختلف و حتی دانشکده دافوس، برای مقامات بلند پایه نظامی، که یکی از مهمترین مسئولیت های پیشروشون بدونند و تمام هم وغم شون باشه و همه جوره درین طرح مشارکت و همکاری همهجانبه داشته باشند درجهت شبکه سازی و ارتقای این طرح به تمام سطوح کشور.
ربط تمام مسائل به من چیه؟ من از حدود 20 سال پیش این همکار رو دیده بودم و میشناختم از همون موقع که حدود سه چهار ماهی رو با هم در یک مرکز کار میکردیم تکلیف خودم رو با خودم در ارتباط با ایشون معلوم کردم و اون هم این بود که من اصلاً با این شخص هیچ سنخیتی ندارم و تا میتونستم خودم رو ازش دور میکردم.
بعد از 20 سال که مجدداً با هم همکار شدیم از همون اول تکلیفم رو باهاش مشخص کردم و در کمال صداقت به ایشون گفتم که من برات به عنوان یک همکار احترام قائلم ولی با ایدئولوژی و سبک و سیاقت مشکل دارم. ما هر روز همدیگرو میبینیم گاهی به هم سلام میکنیم و گاهی از کنار هم میگذریم انگار نه انگار که همدیگرو دیدیم. ولی با وجود این وقتی یک روز در گروه همکاران مرکز بهداشت عکس ایشون رو دیدم که به عنوان بانو راوی پیشرفت و تبیین طرح نو سرباز به مدت 5 روز رفته داخل یک پادگان(دانشکده نظامی دافوس )جایی که هیچ زنی اجازه ورود به اونجا رو نداره و برای یک عده نظامی که اتفاقاً همه افسران بلندپایه هستند سخنرانی کنه و راهکار بهشون بده و ازشون بخواد که کارشون رو درست انجام بدن و به صورت فصلی اونها رو پایش بکنه واقعاً حس خوبی بهم دست داد. البته که شخصاً با این طرح به شدت مخالفم اما وقتی دیدم خانمی که من میشناسمش و یک آدم عادی با تمام دغدغههای یک خانم هست کسی که میدونم مثل من سه تا بچه داره تو سنین مختلف 20 سال 14 15 سال و 7 8 ساله میدونم به تازگی بعد از سالها صاحب خونه شده و بسیار بسیار از نظر مالی به جهت وامهایی که برای خونه داره در مضیقه است کسی که میدونم در این شهر غریبه و و با همسرش به تنهایی داره زندگیشو میچرخونه هم خیلی خیلی خوب بچههاشو داره بزرگ میکنه و به اونها رسیدگی میکنه و هم خیلی عالی تو مسیر پیشرفت خودش در جهتیه که بهش باور داره و میخواد حتماً این کار رو به سرانجام برسونه. و البته خودش به بیماری خاصی مبتلاست که دو بچه آخرش رو با نذر و نیاز و واقعا در حالیکه جونش تهدید میشد آورده.من میدیدم که روزهای جمعه برای بچههاش برنامه میذاشت و یه تایمی رو میرفتند جمکران و بچههاش رو تو مسیر عقاید مذهبیش ثابت قدم نگه میداشت و هم خودش مسیر علاقهاش رو اونجا سپری میکرد و بعد یه تایم دیگه رو در همون روز جمعه توی خونش جلسه آموزش رو برگزار میکرد که استادی را از حوزه علمیه دعوت کرده بود و اون استاد اونجا آموزش های اقناسازی و قدرت بلاغت و فصاحت در سخنوری رو آموزش میداد و البته که مدرک معتبر از سازمان تبلیغات هم به افراد داده میشد کاری ندارم که خودم شخصاً با تمام اینها مخالفم اما خیلی لذت میبردم وقتی میدیدم روند پیشرفت این همکارم رو. ایشون از من هم خواست که در این کلاسها شرکت کنم. به من گفت که حداقل اینکه از مدرکش استفاده کن به دردت میخوره چون شما توانایی حرف زدن و سخنوری داری. پیشنهاد خوبی بود اما چون محوریت افراد و صحبتها در اون جلسات طبق تعریفهای خود ایشون روی مسائل مذهبی و عقیدتی و ایدئولوژیکی بود ترجیح دادم عطاشون رو به لقاشون ببخشم ولی حمیّت این خانم و جدیتش در رسیدن به موفقیت درین حوزه برام قابل تحسینه. صبح اولین روزی که از اون پادگان نظامی برگشته بود وقتی جلوی تایمکس موقع ورود زدن، دیدمش درآغوش گرفتمش و تحسینش کردم. بارها و بارها بهش احسنت گفتم و گفتم که خیلی بهش افتخار میکنم. گفتم مایه مباهات منه که باهاش همکارم و اینها رو از ته قلبم گفتم. و ایشون فقط،ایستاده بود و مات و مبهوت اشک میریخت. وقتی پرسیدچرا اینا رو میگی؟ دلیل من این بود که ما هر دو زن هستیم. هردو متاهلیم. هردو 3فرزند داریم. اینها هرکدوم به تنهایی میتونه دلیلی محکمی برای یک خانم برای در جا زدن و تبدیل شدن به یک خدمتکار تمام وقت باشه. ولی برای ایشون اهرمی برای حرکت شده وجود3تا بچه خودش به تنهایی کلی وقت و انرژی میخواد اونهم در سنین مختلف. فرزندان ایشون بسیار شاد، با انرژی، با اعتماد به نفس و هر کدوم در مسیر علایق و سلایقشون هستند. و البته بسیار آرام و موقر و متین. دختر ایشون حدودا 20ساله ست. خیاطی برای تمام افراد خونه با ایشونه درعین ادامه تحصیل میده و همزمان روی هنرهای دیگه مثل انواع موارد مربوط به آشپزی، نقاشی و … هم کسب مهارت میکنه. پسر وسطی 14-15 ساله ست و بصورت تخصصی روی روباتیک کار میکنه و پسر کوچکش امسال اول دبستان رفته. خیلی مودب تودلنشین ،بسیاردانا و موقر و شدیدا علاقمند نقاشیه. و نقاشی رو خیلی هم بلده. خود ایشون درگیر یک بیماریه که نمیدونم چیه. تو این شهر غریبه. یک خانم کارمنده که نصف روزش رو تو ادارهست و هرروز تهمانده انرژیش رو هم که باید ببره خونه میبره حرم و جمکران و صرف هدف خودش میکنه. درعین حال خانوادش احساس کمبود ندارند وجای خالی این زن، این مادر، و این همسر حس نمیشه. بلکه در بود یا نبودش حضورش پررنگه. اینو از برون دِه زندگیش و بویژه بچههاش میشه فهمید. از آرامشی که تو چهره هرکدوم از بچههاشه. واین چیزی نیست که بشه وانمود کرد اینو آدم حس میکنه. من بهایشون گفتم توبرام الگویی و یک کیس اِستادی که باید بشینم و مطالعهت کنم و ازت درس بگیرم.
– چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
جواب:
وقتی یک خانم کارمند میتونه هم بهکار اداریش به بهترین نحو رسیدگی کنه هم بعداز تایم اداری به هدف مورد علاقه ش بیرون منزل بپردازه درعین حال خانوادش تومسیر رشدشون در وضعیت مطلوب و عالی باشند. و آب تو دل هیچکس تکون نخوره پس این شدنیه. پس منهم میتونم.
من باید برم پیشش و درباره الگوی زندگیش بپرسم. باید باورها و دیدگاهش رو درآرم و بررسی کنم. بقول استاد و بچه های سایت اگر این نتیجه رو میخوام باید مثل اون فکر کنم و مثل اون عمل کنم. راجع به بچههاش چه باورهایی داره که اونها رو نهتنها مایه زحمت و دستوپاگیر نمیبینه که مایه دحمت و انرژی برای حرکت میدونه.
– خوب من رفتم و اون همکارم رو مطالعه کردم نیمه شعبان فرصت خوبی بود که بتونم بهتر ایشون رو رصد کنم باورهای خوب و البته باورهای بسیار بسیار محدود کنندهای رو درشون پیدا کردم از یکی دیگه از همکارام شنیدم که میگفت میدونید چرا فلانی تو زندگی شخصیش موفقه؟ چون در ارتباط با بچههاشتوجهش رو از حاشیهها برداشته و روی اصل فوکوس کرده به اضافه اینکه حمایت و همکاری 100در100 همسرش رو داره. این حرف توی گوش من زنگ زد برداشتن توجه از حاشیهها و پرداختن به اصل اون چیزی که استاد ما هم میگن و کلی فایل براش آماده کردن با عنوان توانایی تشخیص اصل از فرع که همین الان که دارم مینویسم تصمیم گرفتم دوباره اون سلسله فایلها رو از اول گوش کنم.
خوب ذهنیتهای محدود کننده ایشون روهم تونستم کشف کنم. هر بار که با ایشون راجع به موفقیتهاش هم کلام میشم میبینم که درباره این مسئله خیلی گلایه میکنه که نمیدونی تو این مسیر چه ضربههایی از کجاها خوردم یا اینکه نمیدونی چه کسایی چه حرفهایی پشت سرم زدند یا وقتی که من به ایشون چند بار پیش اومده و گفتم که فلانی شما با رشد و بزرگ شدن خودت الگویی برای دیگران هستی بلافاصله و قبل از اینکه جملهام تموم بشه هر بار ایشون عنوان میکنه نه بابا چه بزرگیای. من که خیلی کوچیکم و …. و از این جور حرفا حتی این دفعه آخر که به ایشون گفتم همین که شما میری و روی خودت کار میکنی تا تواناییهات رو بالا ببری و دوره سخنوری میگذرونی یا حتی میری برای مقامات سخنرانی میکنی این خودش یه جور بزرگیه. کسایی که اون پایین نشستند و به حرفهای شما گوش میکنند شما رو بزرگ میبینن و شما الگوشون هستی و این خودش نوعی کمک کردن به دیگرانه که الگویی رو به صورت زنده پیش روشون میبینند و(به قول استاد) به خودشون میگن پس میشود ما هم به مدارج بالا برسیم. اما به شدت با حرف من مخالفن و میگن اگر با مقامات و وزرا و غیره هم صحبت شدن بزرگیه من دلم میخواد برم تو روستا و با اون چوپون همکلام شم.
حتی توی این جشنهای نیمه شعبان توی قم، خود وزیر از ایشون خواست که مصاحبه کنه و طرحش رو به مردم در رسانه نشون بده ایشون قبول نکرد و گفت من کس خاصی نیستم و بهتره که خودتون کس دیگهای رو برای این کار پیدا کنید. در حالی که این طرح، طرح این خانمه و تمام اعتبارش برای ایشونه. اما ایشون قبول نکرد مصاحبه کنه و این طرح رو توی اخبار 8:30 نشون دادند و راجع بهش صحبت کردند در حالی که خود ایشون حضور نداشت
من فهمیدم که این همکارم در زمینه کاری عزت نفس بسیار بسیار پایینی داره که اگر اینطور نبود خیلی پیش از اینها مقام بالایی حتی در سطح وزارت کسب کنه و به این ترتیب برای پیشبرد هدفش دستش بیشتر و بهتر بازه.
فهمیدم که نداشتن احساس لیاقت و عزت نفس چقدر واضح آدم رو از پیشرفت دور میکنه یا شاید حتی زمین میزنه.
به نام خدا
این دومین کامنت من زیر این پست هست
و شما دارید صدای دختری رو میشنوید
که انقدر جنگید برای هدفش که یک جا برید و تسلیم شد و دست کشیدو رفت
و امشب بعد از سه ماه قلبش اونو میبره سمت چیزی که براش به دنیا اومده
و حسابی دلتنگش شده
صدای من رو با اشگ و بغض اسلام اوردن گوش کنید
با سرار ایمان و سپردن به رب
اشگ هایی به لطافت باران که میدونم چقدر خالصن
چقدر توبه پذیرن
خدایا من رو ببخش
من رو ببخش که انقدر به بنده هات حسادت کردم
انقدر موفقیت اون هارو نقد کردم
خدایا ببخش که غیبت کردم
تهت زدم قضاوت کردم
ببخش که من به این بخشش نیازمندم
چرا که فقط خودم و خودم و خودم ضربه اش رو کشیدم
خودم تنها تر شدم و دوستانمرو از دست دادم
خودم از ثروت و نعمت دور شدم
خودم سلامتیم بهتر نشد اوضاعش
نشستم پشت میزنم
کلی جزوه و کتاب بازه جلوم
همون جزوه های کشف قوانین که نشستم کلی رو ترمز هام کار کردم و حالم روز به روز بدتر میشد و میگفتم خدایا اخه چراااااا من دارم به جواب میرسم
چرااااااا …..
چراش رو فهمیدم
چون سراسر خشم و حسادت و احساس بی عرضگی بودم
و چه سم ویران گری بود این ترمز ……
و چقدر اصل و اساس بود…..
خدایا من رو ببخش که به هر خیری که از تو به من برسه نیازمند ترینم ….
خدایا چقدرررر غافل بودم چقدر غافل بودم
حتی یکبارم تو زندگیم کسی به من نگفته بود حسود
چقدر شنیدم از دوستام که تو اصلا حسادت نداری
پس چیشد؟؟؟؟
خدایا من فقط بازیگر خوبی بودم؟؟؟؟
من از زمانی که تمرین این جلسه رو انجام دادم تو شوکم
تو شوک اینکه
اخه مگه میشه
من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اما خب یکم اگه کمتر به خودم دروغ میگفتم زودتر میفهمیدم و خدایا تو به من گفتی
خدایا تو به دل استاد انداختی و این اگاهی رو بهش دادی و استاد مهربانم اومد و این حرفارو زد و من در فرکانس دریافت بودم و هزار مرتبه شکرت که دریافت کردم
جالبه حتی وقتی استاد تو دوره ها میگفت الگو برداری کنید من صد تا الگو داشتم واسه هدفم اما هیچ کدوم نمیتونستن کمک کنند
فکر میکردم مشکل از اون الگو هاست که من رو inspire نمیکه
اما نه مشکل از حسادت و شرک من بود که نمیتونست موفقیت دیگران رو ببینه…..
نمیدونم از اینجا به بعد چطور قراره بشه اما
دارم میرم که از ریشه بکنم این ترمز رو
دارم میرم تک به تک ریشه هاش رو خشک کنم
و میام از نتایج برداشتن این ترمز مینویسم
ایمان دارم که نتایج باور نکردنیه ….
ایمان دارم ….
بنام خالق ثروت افرین
سلام به یاداوران نعمات زندگیمان وسلام به تمام دوستان خوبم دراین مسیرالهی
خدایاشکرت
مدتی هست که من این سلسله از فایل هارودانلود کردم منتهی گوش ندادم و امروز هدایت شدم به گوش دادن این فایل ها وانجام تمرینات این سلسله از فایل ها استاد بینظیرن این فایل ها و من بشدت دوس دارم از پاسخ دادن به سوالات چون باعث میشه خودموبهتربشناسم و بهترروخودم تمرکزکنم
استادازشما بسیارسپاسگذارم برای این چنین فایل ها
خدایاشکرت
سوال قسمت اول: اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟ کنترل شده خوب آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟! بله آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟! بله یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟! خیلی کم بندرت یعنی جلوشومیگیرم اگاهانه
واقعیتش من تو این موضع میشودتو ذهنم تکرارمیشه و انگیزم بیشترمیشه
چندروز پیش متوجه شدم که یکی از دوستان به امریکا مهاجرت کرده و تو اون حوزه که من علاقه دارم بصورت خیلی جدی داره پیش میره و من ازدیدن این موفقیت واقعیتش بیشترلذت بردم و تو ذهنم تکرارشد
پس منم میتونم
پس رفتن به امریکا اونقدراهم ک میگن سخت نیس پس منم میتونم بابا این تونسته پس منم میتونم من چیزی کم ندارم
فقط بایدتمرکزموبزارم باید جدی ترعمل کنم بایدتمرین کنم و قوی بشم اصلا زمانش مهم نیس یوقت میبینی خداوندتوروتومسیری قرارمیده یا با فردی اشنامیکنه یاتو موقعیتی قرارمیده که تورو به جایگاه خیلی خوبی میرسونه
عجله ای نیس
یا ی موضوع دیگه خونه گرفتنه یکی از دوستان بود ک وقتی فهمیدم بشدت خوشحال شدم
منی که درحدسلاموعلیک باهاش ارتباط داشتم ولی وقتی فهمیدم کلی باهاش حرف زدم و بهش گفتم خیلی خوشحالم ک خونه گرفتی منم توسال جدید براخودم رغم میزنم بصورت جدی پیگیری میکنم و میگیرم هرچی نوشتم و هدف گذاری کردم برام تیک سبزخورد امسال مینویسم چون تیک سبزمیخوره
استاد اینوهم بگم که بعضی اوقات ذهنم تواینجورمواقع میره سمت مقایسه کردن و پیداکردنه نکات مثبت اون فردوحالا اینکه ایا منم دارم یانه
خداروشکرذهنم تربیت درستی داره میشه چون خیلی زودمیفهمم و جلوشومیگیرم وکلی خوشحالی میکنم براش و میگم بابا پس راحته پس میشه
رفتیم ک رفتیم منم میرم منم میخرم منم تجربه اش میکنم لذت میبرم ازش گذرمیکنم بزرگ میشم رشد میکنم تو لایقتری
استاد اینم بگم که بعضی اوقات دیدنه موفقیت هایی دیگران این حس و به من میده ک داره دیرمیشه سنم میره بالا…ولی همون موقعه به خودم میگم عجله ای نیس من ازمسیرباید لذت ببرم یوقت خداوند دریوبراتوبازمیکنه و تو به جایگاهی میرسی که اصلا فکرشم نمیتونی بکنی الان
بخواه تا بهت داده شود
خدایاشکرت
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
به خودباوری برسم الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
میشود
میشود
میشود
امکان پذیرهست
امکان پذیرهست
امکان پذیرهست
کاری نداره خیلی راحت میشه
کاری نداره خیلی راحت میشه
کاری نداره خیلی راحت میشه
فقط باید تمرکزموبزارم باید از حاشیه ها بزنم باید برنامه ریزی کنم و هرروز ی قدم حتی کوچیک بردارم باید خودموتحسین کنم به خودم انگیزه بدم و حتی جایزه بدم به خودم
باید هرروز بهتراز دیروزم باشم
باید به نکات مثبت توجه کنم و حال خودموخوب نگهدارم و ازمسیررسیدن به هدفم لذت ببرم کل موضوع همینه
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
ازحاشیه ها دوری کنم و به اصل موضوع که احساس خوب=اتفاقات خوب هست استفاده کنم
باید قدم بردارم و فقط لذت ببرم
باید مستمرباشم درمسیرهدفم و خودموتواین مسیر تحسین کنم و لذت ببرم
خدایاشکرت
چقدر رسیدن به ارزوها راحته چقدراسانه
خدایاشکرت
ممنونم ازشما استاد عزیزم که باعث میشود تا من رشدکنم و نگاهم به زندگی اینقدرتغییرکنه و افسار ذهنمودردستان خودم بگیرم و خالق زندگی خودم باشم
سپاسگذارم ازخداوندوشما
با سلام و عرض ادب خدمت استاد عباس منش عزیزم و سرکار خانم شایسته بزگوار
و ارادت خدمت دوستان هم فرکانسی خودم
من قبلا زمانی تو اطرافیان و دوستان خودم موفقیتی کسب میکردن صادقانه احساس حسادت و کمبود میکردم و گاهی عصبانی میشدم …..
ولی از زمانی که دوره های استاد رو تهیه کردم ( فروردین 1401..عزت نفس / 12 قدم ) و شروع به ساختن دوباره شخصیت خودم کردم و کوبیدم از نو شروع به ساخت کردم ، خیلی تغییر کردم .. البته حضور دوست خوبم که اتفاقا از طریق فرزندش که جریان جالبی داشت با استاد عباس منش اشنا شدم هم کمکم کرد .خدایی کمک خوبی هم بود حالا میخوام از موفقیت اون بگم .
دوست خوبم هادی : یکی از افراد موفق در زمینه تولید پایه کرین در کشور است و حتی صادرات هم میکنه محصولات فوق العاده خودش رو
احساس من دربارش اینه که خوشحال شدم چون از ابتدا کارش در جریان بودم و تلاش همیشگیش رو برای بهتر شدن میبنم و هر چقدر تکامل خودم رو طی کردم خیلی به خوشحالیم افزوده شد .حتی زمانی که ماشین شاسی دومیلیاردیش رو خرید به من زنگ زد با هم رفتیم تحویل گرفتیم کلی لذت بردم . الان دیگه طوری شدم که حتی فرد غریبه ایی هم پیشرفت کنه براش خوشحال میشم مثلا نزیک محل ما تالاری وجود داره که تقریبا هر شب شلوغه و پر از جمعیته .خدایی رد میشم و میبنم از ته دل کیف میکنم و اون رو نشانه نعمت بیکران رب العالمین میبنم .از خدا خواستم این حس رو در من تقویت بکنه و ارامشم رو بیشتر کنه
ج س1 : *من به خودم بارها گفتم وقتی دوست من تونسته در شهر خیلی کوچیک بیزنس موفق راه بندازه و حتی صادرات کنه خوب من هم میتونم با راه اندازی مجدد کسب و کارم موفق بشم
* وقتی دوست من میتونه با تغییر تو باورهاش درامد سرشار ،آسایش ،آرامش ، آزادی و عشق رو بدست بیاره منم میتونم
ج س 2 :
1. . روی باور های توحیدی مون کار کنیم و درک کنیم که فقط خدا برای ما کافیست و اگه تو مسیرش قدم برداریم هر چیزی شدنی است
2. اینکه این مسیر نیاز به تمرکز بر زیبایی ها و دوری از نازیبایی ها و حفظ احساس خوب داره /
احساس خوب :اتفاق خوب
3. باید با ارامش تکامل رو طی کنیم ودنبال نتیجه یک شبه نباشیم تا به نتیحه مطلوب برسیم
4. باید باور احساس لیاقات و فراوانی را در خودمون تقویت کنیم
5. باید روی هدفمون تمرکز کامل داشته باشیم
6. وقتی تومسیر درست با باور های درست و تفکر مثبت قدم برداریم نعمت ها خودشون سرازیر میشن
7. میدونم چیز های زیادی هست که باید یا بگیرم که عاشقانه مشتاقشم
با تشکر مجدد از استاد عزیزم و خانم شایسته بزگوار وآرزوی موفقیت برای دوستان هم فرکانسی خودم
سلام استاد گرانقدر
با سپاس از شما که این مطالب گران بهارو به رایگان برای ما قرار میدین
این کارهارو فقط یه تفکر لایت ورکر میتونه انجام بده
بریم سر تمرین این فایل
به لطف خدا من ذهنم زیاد درگیر این و اون نیست
اکثر موارد با موفقیت افراد چه دور چه نزدیک بی تفاوتم و میدونم که اون موفقیت برای اون ها بوده و نتیجه تلاش و دیدگاه اون هاست
و بهتر اینکه با موفقیت اون ها مسیر تکاملشون و یادگیریشون رو میبینم و انرژی زیادی برای ادامه مسیر اهداف خودم پیدا میکنم
بعضی اوقات اصلا وقتی انرژیم کم میشه با اینکه اینستاگرام ندارم به اینستا میرم به پیجشون سر میزنم و موفقیتشون رو میبینم و انرژی زیادی دریافت میکنم که قوی تر ادامه بدم
موفقیت هرکسی برای خودشه
و برای اون و زمان مناسب اون اتفاق افتاده
موفقیت افراد تنها کاری که میتونه برای من بکنه اینه که منو به جلو هل بده
که حرکتت رو ادامه بده و نتیجه خودت رو بگیر
در دیدگاه و دنیای من
فقط من وجود دارم خداوند خالق من و دنیای برای من
هیچ فرصتی برای موفقیت برای من کم نخواهد شد
چون فقط من در دنیای خودم با خدای خودم زندگی میکنم
الباقی انسان ها در دنیای خودشون و خدای هم همین اندازه برای من برای اون ها هم هست
نه برای من دیر شده
و زود هم به دستم نخواهد رسید
نه برای من کم شد
چه بسا در زمان مناسب و ایمان صحیح اضافه خواهد شد
من آرومم به لطف آموزش های استاد
همه این مطالب بالا برای بعد از آموزش های استاد هستن
قبلا به شکل دیگری عمل میکردم که برای قبلا بود
و چون الان این فایل گذاشته شده منم از هوای العانم میگم
چند مثال هم در تایید سخنان استاد:
در نزدیکانم دیدم دو برادری رو که با 1سال فاصله سنی که هر دو در شرایط یکسان با حمایت های یکسان و پدر ثروتمند که نتایج کاملا متفاوت گرفتن
و به این نتیجه رسیدم که شرایط خانوادگی دلیل اصلی نیست و این خودش یه قفل بزرگ تو ذهن آدم باز میکنه
و از رفتار برادر موفق تا حد توان الگو برداری میکنم
درخواست میکنم بدون ترس از شنیدن جواب منفی و سوال میپرسم
و چون زیاد به شرایط زندگی افراد دیگه کاری ندارم مثال زیادی هم ندارم کلا
من میدونم تمام راه های خداوند برای موفق شدن من بازه
و برای من بسته به تلاش من و در زمان معین شده من تمام درخواست های من ظهور میکنه
به شرط آرامش نسبت به موفقیت های دیگران و ایمان و عمل صالح
سلام
من معمولا و قلبا برای طرف خوشحال میشم اما صدای توی مغزم اینه که اون فرد خیلی زحمت کشیده و تو نمیتونی این قدر زحمت بکشی تا به پیشربت برسی.
مثلا سمیرا دوستم مهاجرت کرد و من اگرچه برای ایشون خوشحال شدم
اما همه اش به خودم میگم اون خیلی تلاش کرد اون باهوش بود و تونست و اون واقعا به خودش ایمان داشت .
به نظرم باید یاد بگیرم که به توانایی هام اعتماد کنم
اون هم از صفر مثلا زبان آلمانی رو شروع کرد و با تکامل پیشرفت کرد
بنام یکتای هستی بخش
سلام…
بیشترین واکنش من نسبت به افرادی که از من موفق تر هستن حالا تو هر جنبه ای چه کاری چه مالی چه روابط چه زندگی اینه که من موفقیتشون رو انکار میکنم…یعنی برای موفقیت افراد ارزشی قائل نیستم…نه اینکه از درون حسرت اونارو بخورم و از بیرون بیام انکار کنم اصلا درونن هم انگاراون موفقیتی که اون افراد کسب کردن برام ارزشی نداره وهمیشه خودمو بالاتر از بقیه میبینم…حتی تو شغل خودمم هستن افرادی که حرف اول رو تو جهان میزنن ولی من یه جورایی خودمو حتی بالاتر از اونا میبینم و میگم چیه مگه من یه روزی میتونم خیلی خیلی بهتر از اونا باشم…از اون جایی که قانون رو شناختم یه باوری در من شکل گرفته که هر کس به هرموفقیتی برسه من به صدها برابر بهتر از اون میتونم برسم چون قانونش رو میدونم…
یه اعتماد به نفس زیادی تو این زمینه دارم که به نظرم کاذبه…یه جورایی غرور بیش از حدی دارم و به این افراد نگاه از بالا به پایین دارم…یعنی موقعیتشون اصلا برام ارزشمند نیست…به خاطر همینم اصلا نمیرم ببینم چه راههایی رو برای موفقیتشون طی کردن…مثلا تو اینستا خیلی ها هستن که تو شغل خودم خیلی موفق ان و من واقعا کیف میکنم کاراشونو میبینم ولی بازهم به جای تحسین و الگو گرفتن این ذهنیت رو دارم که من از اونا خیلی بالاترم…بنابراین با اینکه شاید از کارشون اسکرین بگیرم و خوشم اومده باشه ولی یه لایک نمیکنم چون غرورم واقعا اجازه نمیده…
یکسری افراد موفق هم تو اطرافیانم هستن که بازهم فالووشون نمیکنم تو اینستا ولی با پیج فیک میرم کاراشونو میبینم …از این کار خودم خیلی بدم میاد چون احساس ضعف بهم میده ولی نمیدونمم مشکلم دقیقا کجاست یا کدوم باور محدود کننده ی ریشه ای رو دارم که به این شکل فکر میکنم…چون واقعا دوست ندارم اینجوری باشم که به جای تایید و تحسین و الگو گرفتن از افراد موفق فقط دارم انکارشون میکنم…از خداوند میخوام که هدایتم کنه به مسیر درست و پیدا کردن باورهای اشتباهم…
سلام
به دلیل شخصی بودن بعضی مسایل قادر به ارسال تمرین نیستم اما….
فهمیدم که چقدر متفاوتم از اونچه که فکر میکردم هستم و اینکه از دیگران میتونم یادبگیرم چطوری ورژن بهتری از خودم باشم نسبت به گذشته خودم
در اخر ممنونم از اقای عباسمنش عزیز و گروه موفقشون
به نام خداوند فراوانیها
الهی به امید هدایت هر لحظه تو مینویسم
سلام استاد بزرگوار و آگاهم
سلام مریم شایسته نازنینم
سلام دوستان مسیر آگاهی و خودشناسی
بسیار شاکرم که امروز بعد از چندین روز از دانلود کردن این فایل، فرصت مناسب فراهم شد که بیام و این فایل ارزشمند رو گوش بدم و بخوام با تمرکز در موردش بنویسم و مانند هر بار، از خداوند میخوام که در این نوشتار، با من همراه باشه و کلمات مناسب را بیاره زیر انگشتانم تا تایپ بشه
و بسیار همزمانی جالبی پیش اومد که وقتی وارد سایت شدم دیدم دوستی برام کامنت گذاشته و رفتم و دیدم خدایاااااا، در موردفایل قدرت حسادت در برابر قدرت تحسین هست که دقیقا ارتباط مستقیم با این فایا داره و این نشانه برم دقیق تر نشان داد که اولا من در مسیر درستی هستم چون این روزها خیلی جدی تر از قل دارم روی خودشناسیم کار میکنم و ثانیا اینکه باید برای این سری فایلها، حتما بنویسم و تمرکز بذارم تا درسشون رو بگیرم و استفاده کنم
پس خدایا به امید تو
اول بایداز شخصیت خودم بگم که قبلا در این زمینه چطور بودم و حالا کجای کارم
یعنی دقیقا زهرای قبل از آشنایی با استاد عباسمنش و زهرای بعد از آشنایی
اگر بخوام خلاصه کنم باید بگم که من قبل از آشنایی با شما و فایل هاتون و اینکه حس و حال بد، نتایج و اتفاقات بد رو رقم میزنه من کلا توی در و دیوار بودم
حس حسادتم بسیار زیاد بود. الان از این نقطه ضعف صحبت میکنم چون موضوع اصلی این فایله
توی دوران مدرسه رقابت شدید با همکلاسیها و اگر کسی نیم نمره بیشتر از من میشد، دیگه با گریه و زاری و خود خوری، خودم رو داغون میکردم
احساس بی لیاقتی بهم دست میداد و حس میکردم که من لیاقت توجه و هزینه هایی که بابام برام میکنه نیستم
یعنی به معنای واقعی کلمه، د یه احساس گناه و احساسی منفی بودم و این خیلی من رو اذیت میکرد و از اونجاییکه حال و احساس بد= اتفاقات بد، همه چیز دست به دست هم میداد تا من در این حس و حال بد باقی بمونم
بزرگ تر که شدم، به چیزهای دیگه حسادت میکردم و جوری وانمودمیکردم که یعنی اون فرد موفق تر از من، لیاقت نداشته و حالا یا شانس بوده یا دری به تخته خورده و از این حرفا تا به اون موفقیت یا دستاورد خاص رسیده
اما حالا…. حالا قضیه خیلی فرق کرده
دارم میبینم منکه قبلا هم خیلی موفق بودم اما چرا با این حسادتها خودم رو اذیت میکردم و از دریافت خیلی نعمت ها محروم
یعنی دقیقا خودم در نعمت ها رو به زندگیم میبستم
دوست دارم با جواب دادن به سوالهای شما استاد عزیزم، حس و حال فعلی خودم رو بهتر شرح بدم
اگر یه فرد نزدیک به من موفق بشه، من چه حسی پیدا میکنم؟
خب باید بگم مدتها هست که دیگه با شنیدن یا دیدن خبر موفقیت بقیه، مخصوصا افراد نزدیک به خودم اول خوشحال میشم و سعی میکنم حتما بهش تبریک بگم چون وقتی تبریک میگم یه جورایی له خودم ثابت میکنم که ببین بقیه موفق شدن حالا در هر زمینه ای ، پس من هم میتونم در زمینه مورد علاه و خواست خودم موفق بشم . مثلا چند تا از موفقیت های همین اخیر رو بنویسم:
شیوا دوستم رئیس دانشکده مهارت شد
نادیا دوستم، دانشیار فیزیک شد
حسین داداشم، توی زمینه شخصیتی خیلی موفق شده و رشد کرده
اینها مواردی بودن که دقیقا توی همین چند ماه اخیر رخ داده ، حالا واکنش و حس من به این موفقیت ها:
اول شیوا:
بهش خیلی تبریک گفتم و گفتم شما واقعا لیاقتش رو داری. باید بگم واقعا باور دارم که ایشون لیاقت ریاست رو دارن چون بسیار صبور، مهربان، خوش برخورد و در واجهه با مشکلات، خیلی صبورانه و درست و منطقی تصمیم میگیرن.
برعکسش من، یه فردی هستم که خیلی صبور نیستم و باورتون نمیشه گاهی اگر یه دانشجو یک سوال رو برای بار دوم از من بپرسه با عصبانیت بهش جواب میدم… یعنی موفقیت شیوا به من این رو نشون داد که من اگر بخوام در زمینه شغل خودم رشد کنم باید صبور تر باشم . باید این قدرت و توانایی رو در خودم پرورش بدم که شاید خیلی افراد مثل من نباشند که سریع همه مطالب رو بگیرن و درک کنند و من باید به اونها بیشتر توضیح بدم. خب من الان در پستی که هستم به خاطر تجربه ای هست که دارم پس یعنی من باید در برابر افراد پایین تر از خودم که دانش و مهارت کمتری دارند، با برخوردی صبورانه تر، مهربان تر برخورد کنم. من باید در برخورد با مشکلات، کمی قوی تر ظاهر بشم. خودمو نبازمو در واقع خودم رو بالاتر از اون مشکل ببینم، یعنی اگر مشکل من نمرش 10 هست، من خودم باید 20 باشم و این ایمان و باور رو به توانایی خودم داشته باشم که من، قبلا از عهده فلان مشکل بر اومدم پس باز هم میتونم و ایمان داشته باشم و از خدا بخوام کمک کنه
و باید بگم این ارتقا درجه دوستم، همچنین باعث میشه که من ازش بیشتر ایده بگیرم و ببینم من دوست دارم به چه پستی و جایگاهی برسم و جالبه که من با تجزیه و تحلیل خودم به این نتیجه رسیدم که نمیخوام با محدود کردن خودم و اختصاص دادن تایم بیشتری به کار اداری؛ خودم رو محدود کنم و از بقیه آزادی هام کم کنم
یعنی در کمال احترامی که بدوستم وپست جدیدش قائلم، نمیخوام پستی داشته باشم که منو محدود کنه اما از اینکه ایشون رو به این پست گذاشتن من متوجه شدم ایشون چه ارزش ها و توانایی هایی داره که تونسته به این پست برسه و خیلی براش خوشحالم
موفقیت دوستم نادیا:
ایشون استاد رشته فیزیک هستن. بسیار آرام، متین، مودب ، منطقی، پرتلاش و متعهد
همیشه آرامش و وقار ایشون رو ستایش کردم. آرامش ظاهری ایشون نشان دهنده آرامش درونی ایشون هست که من خیلی دلم میخواد به این درجه از آرامش برسم که دقیقا در بیرونم هم نشون داده بشه
من خودم میدونم که درون خیلی آرامی نارم و عصبانی و گاهی پرخاشگری من به خاطر همین آرام نبودن درون هست و من تا حالا چندین بار به ایشون گفتم که خیلی آرامش شما رو دوست دارم
ایشون همین چند ماهه از استادیاری به درجه دانشیاری رسیدند که نیازمند انجام کارهای علمی، چاپ مقالات وکتابهای زیاد هست که خیلی عالی به این درجه رسیدند
من تبریک براشون فرستادم و نوشتم که شما به حق، شایسته این درجه هستید و اقعا هم در قلبم به این قضیه ایمان دارم و هیچ حس حسادت یا بی لیاقتی ندارم اما فهمیدم که منم میتونم با تلاش بیشتر به این درجه برسم
همچنین موفقیت ایشون باعث شد که من دقیقا بررسی کنم برای دانشیاری باید چه کارهایی انجام بدم، چه مقالاتای چاپ کنم و سایر موارد و براشون برنامه میریزم و آروم آروم بدون اذیت کردن خودم و با لذت بردن از این مسیر، براش حرکت میکنم
یعنی این موفقیت ها، نه تنها از من انگیزه رو نمیگیره وحالم رو بد نمیکنه بلکه دقیقا به من نشون میده که من چی میخوام
آیا منم می خوام به این پست و درجه برسم؟؟
برای رسیدن به این درجه، چه اقداماتی باید انجام بشه ؟؟
و این رو اکیدا در راس کارهای خودم و علاقم و شغلم قرار دادم که اصلا قرار نیست سختی بکشم
اصلا قرار نیست فقط به اون نتیجه نهایی نگاه کنم بلکه باید آرام و تکاملی پیش برم و از مسیرم لذت ببرم چون بلاخره که من میرسم حالا شاید با مدت زمان بیشتر اما در حالی که ازش لذت بردم و حسرت یسری چیزهایی که از دست دادم رو نخورم
مثلا ایشون میگفت من 6 ماه، در شبانه روز، کلا 5 ساعت بیکار نبودم و از صبح تا شب روس مقاله و کتاب و جمع آوری مطالب لازم سپری کردمو واقعا خودمو اذیت کردم اما من واقعا میخوام وقتی به دانشیاری رسیدم و کسی ازم پرسید مسیرش سخت بود؟؟ بگم نه بابا، فقط حال کردم و به علاقم پرداختم
و اینها به من خیلی حس خوبی میدن و باعث میشن مسیر خودم رو آگاهانه تر انتخاب کنم وازشون درس بگیرم
سومین موفقیت در مورد داداشم هست که تی زمینه رشد شخصیتی خیلی رشد کرده:
مهمترش اینه که من و ایشون در این مسیر خیلی به هم کمک میکنیم
دقیقا من مدام ازش سوال میپرسم، راهنمایی میخوام و برای خودم رفع ابهام میکنم
ایشون دوره های رشد شخصیتی خیلی زیادی رو شرکت کرده و از سالها پیش داره کار میکنه
خب من باید سیر تکاملی ایشون رو ببینم و از اشون درس بگیرم و خوشحالم که فردی رو در کنار خودم دارم که همینطور که داره روی خودش کار میکنه، به من هم کمک میکنهو هم بهم انگیزه میده
و ما بطور مداوم همدیگه رو تحسین میکنیم و از همدیگه حال خوب میگیریم
و باید بگم اونقدری که من بقیه رو تحسین میکنم و موفقیت هاشون رو تبریک میگم، در محل کارم و بیرون و دوستان و آشایان ، من هم خیلی تحسین میشم
من هم خیلی مورد توجه و احترام قرار میگیرم اما خودم میدونم که جای کار دارم و این نه تنها من رو ناامید نمیکنه بلکه من رو بسیار قوی تر و با انگیزه تر میکنه
مثلا یه همکار دارم که بسیار انسان محترم و با سوادی هست و هر بار که ازش یه چیزی می پرسم، بدون درخواست من ، خیلی چیزهای متفاوتی به من یاد میده و حتی قراره فردا لپ تاپم رو ببرم دانشگاه و کلی سایت های متفاوت برای کارهای علمی و مقاله نویسی رو بهم نشون بده که کار من رو بسیار آسان ترو شیرین تر میکنه و این قطعا بسیار ایمان امسد من رو قوی تر میکنه و از خداوندم هزاران بار سپاسگذارم که چنین دستان و انسان های ارزشمندی رو در مسیر من قرار داده تا قدر و ارزششون رو بدونم و برای رشدو بهبودم آسن تر و با حس مثبت تر و آامش بیشتری گام بردارم
استادم نمیدونم چطور تشکر کنم که باعث میشید ما اینقدر تمرکزی به مسائل و باورهامون نگاه کنیم
دقیق تر در واقع خودشناسی کنیم
واقعا من از داشتن استادی چون شما به خودم می بالم و بسیار شادم که لیاقت چنین آموزش هایی رو دارم
سپاس بی کران
باز هم خواهم نوشت
این فعلا بازخورد فایل اول هست
به امید زیبا ترین تجربها و اتفاقات برای هممون
با عشق: زهرا سادات حسینی
تا بعد….