ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 127 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با سلام خدمت استاد عزیز و دوستان همیشه همراه سایت
من قبلا به این شکل نبودم که بتوانم موفقیت کسی رو ببینم همش دنبال توجیه کردن خودم بودم چون باباش فلانی بود چون اون ابزار رو داشت چون چون چون همش بهانه و بهانه و بهانه و هیچ وقت هم تغییری در من ایجاد نمی شد چون نمی خواستم ایجاد بشه یا بلد نبودم که ایجادش کنم تا اینکه وارد بازار کار حرفه ای شدم و با آدم های موفق صنعت خودم برخود کردم و هم کلام شدم باهاشون دیدم اصلا نه ارث رسیده بهشون نه تیز هوش بودن نه خلاقیت خاصی داشتن فقط یه کاری رو شروع کردن و صفر تا صد ذهنشون رو بستن رو اون کار و تکامل رو طی کردن و نتیجه گرفتن البته تمرکز و تکامل رو هم از بعد آشنایت با استاد یاد گرفتم ولی به لطف الله و آموزهای استاد عزیزم الان وقتی می بینم کسی موفق میشه ذوق می کنم و تحسین می کنم و تمام تلاشم رو می کنم که بهش ابراز کنم حالا ابراز هم نکردم حالم رو بد نمی کنم میگم اگه اون تونسته منم می تونم
خداروشکر خدارو شکر که با استاد آشنا شدم
اگر نزدیکانم به موفقیت میرسه…
من اول شاید بهم برمیخورد و شاید ناراحت میشدم که چرا من نتونستم.ولی خداروشکر الان اینطوری نیستم.خوشحالم و فکر میکنم چطور شده که اون به ثروت رسیده.
واینکه چرا من بهش نرسیدم رو هنوز نمیدونم.
شاید برای اینه که براش نجنگیدم یا اینکه خواستم دیگری برام پول بیاره و خودم برای اون تلاشی نکردم.
ولی بعدها فهمیدم که اول اینکه باید از خدا بخوام ،خواستم و الان راه برام باز شده .تونستم آموزشی بخرم و الان دارم آموزش میبینم و میخوام که از جایی شروع کنم و براش تلاش کنم.
وقت بزارم و بهای اونم بدم.و به امید خدا مطمئنم که براش تلاش میکنم و به سادگی و عزت مندانه و زیبایی به اهدافم میرسم.
البته الان که فکر میکنم دلیل موفقیت اون شخص اینه که به خدا توکل زیادی داره.در مسائل حاشیه نیست.نماز اول وقت و …داره.
در مورد ثروت چون اکثر آدمهای اطراف من با وام و قسط پیش رفت میکنند.باورهای من در مورد قانون را به هم میریزند. مواقعی هم حسادت میکنم.دلم میخاد من هم پیش رفت کنم ولی هنوز موفقیت چشم گیری حاصل نشده.ولی آگاهانه تمرین به تحسین میکنم و فراوانی جهان را به خودم یاد آور میشوم
استاد عزیزم سلام
این سومین کامنت این فایلمه چقددر مورد و مثال برای خودم تو این موضوع پیدا کردم که رفعش کنم.
میگم اگه فلانی پولداره در عوض بچه دار نمیشه یا یا شوهرش دعوا میکنه یا مریضه یا با بچه اش دعواشون میشه …
در واقع میام یه نقطه برتری نسبت به اون برای خودم پیدا میکنم تا حسادت خودم رو خاموش کنم بجای اینکه تلاش کنم و من هم به اون موفقیت برسم. خودم رو راضی میکنم که اگه اون از تو پول دارتره تو هم تو فلان مسائل ازش سرتری.
_باید یاد بگیرم فقط تحسین کنم.
_باید یاد بگیرم این نجواهای ذهنم رو خاموش کنم.
_باید یاد بگیرم موفقیت دیگران رو با ضعفهای احتمالی ای که دارن نپوشونم.
_باید یاد بگیرم خودم رو مقایسه نکنم (چون وقتی مقایسه میکنم ذهنم مفقیت اونها رو ناچیز میشمره و عیب ازشون پیدا میکنه) به قول استاد من ارزشمندم اونا هم ارزشمندن.
سلام ب همهی این خونوادهی فرهیختهای ک آگاهانه دارن سعی میکنن زندگیشون رو تغییر بدن.
من بیشتر از 3.5 ساله ک عضوم تو این سایت، اما این اولین کامنتمه!
بسیاری از فایلها رو دیدم و داخل دفترم ثبت کردم و اگه تمرینی داشتن، همونجا انجام دادم، اما این سری میخوام اینجا تمریناتمو یادداشت کنم.
اول از همه بینهایت خدا رو شکر میکنم ک من رو با استاد عباسمنش و سایت بسیار خوبش آشنا کرد و بعد بابت این فایل بسیار گرانبها از استاد عزیزم تشکر میکنم ک انرژی و وقت و هزینهشون رو صرف کردن، ولی الان ما رایگان میتونیم ازش استفاده کنیم. خدا قوت.
1) سؤال اول:
وقتی اطرافیانم ب موفقیت میرسن، احساس من چیه؟ (ب طور کلی احساس معمولمو میگم)
بله من از موفقیت اونها برای خودشون خوشحال میشم و واقعا از ته دلم بهشون تبریک میگم.
ولی برای خودم چی؟ وقتی من موفقیت اطرافیانم بخصوص موفقیتهای شغلی و مالیشونو میبینم، حسرت میخورم.
خدا رو شکر تا اونجایی ک خودمو شناختم، میزان حسادت از بچگی توم بسیار بسیار کم بوده همیشه، یعنی نمیگم کاش فلانی ب اینجا نمیرسید یا تو دلم ناراحت بشم از اینکه اون موفق شده! اصلا هم نگران حرف بقیه نیستم ک بگم الان با اون مقایسه میشم و این حرفا، نه.
ولی تو خودم حسرت میخورم ک من میتونستم حتی ب خیلی بالاتر از اینها برسم، ولی دست روی دست گذاشتم و هنوز درجا میزنم و به همینم نرسیدم! این باعث میشه ک احساس ناتوانی و یجور شکست پنهان تو خودم داشته باشم.
ب خودم میگم من توانایی و هوشم خیلی بالاتر از فلانی بوده، ولی چون حرکت نکردم، درجا زدم و از تواناییهایی ک خدا بهم داده استفاده نکردم. اگه مثلا فلان مسیرو ادامه داده بودم، تا الان واسه خودم کسی بودم… این موضوع باعث غمم میشه.
اون لحظه حسم اینه ک کاش منم تا الان ب اون موفقیت رسیده بودم… چرا هنوز درجا میزنم؟ چرا اگه اقدامی میکنم مؤثر نیست؟
دیدین عطر یه نت قوی اولیه داره، و یه نت میانی و در نهایت یه نت پایانی ک خفیف میشه؟
احساس اولیهی من هم همونطوره، همهی اون احساسها رو نهایتا تو نیم ساعتِ اول دارم، ولی بعد خیلی کمرنگ میشن و ب این فکر میکنم ک من تو خیلی زمینهها خیلی تواناتر از اونا ام، پس هنوزم دیر نشده و همیشه میتونم قدم ب قدم بسازم زندگی دلخواهمو، حتی خیلی بیشتر از اون موفقیتها رو. فقط باید ترمزهامو برطرف کنم. و اینو قویاً بهش معتقدم ک یه روز ب جایی میرسم ک تو باور هیچکی نمیگنجه (این شعار نیست، باور قلبیمه).
خیلی دارم رو خودم کار میکنم ک اون لحظات حتی ب صورت خفیف هم خودمو سرزنش نکنم، ب خودم سخت نگیرم… ولی ب این راحتی نیست ک بگم دیگه دفعهی بعد اگه موفقیت اطرافیانو ببینم، این احساسم تکرار نمیشه.
چون ریشهداره، چون از بچگی ما رو کمالگرا بار اوردن… از بچگی از ما پرفکت بودن رو انتظار داشتن… و متأسفانه متأسفانه تا چند سال پیش این سم مهلک رو ارزش میدونستم حتی! و حالا فقط خودمم ک باید باورهامو تغییر بدم و خودمو عوض کنم.
2) چه ایدههای الهامبخشی از موفقیت اطرافیان در من میتونه ایجاد بشه؟
میفهمم که همیشه میشه با هر سن و تجربهای و بدون سرمایه تو زمینهی مورد علاقهم مهارت کسب کنم و ب درآمد بالا برسم.
میفهمم ک با برنامهریزی و کنترل هوسهای خرید، میشه ب اهداف کوچیک مالی رسید و کمکم موفقیتها بزرگ میشن.
میفهمم ک با شغلهای سازمانی هم میتونم ب اهداف مالیم برسم، کافیه ک تو مسیر درست باشم، چون خدا درهای جدیدی برام باز میکنه و موفقیت پشت موفقیت میاد.
3) چه درسهایی میتونم از موفقیت دیگران بگیرم؟ (من اول درسهایی ک از نقاط مثبتشون گرفتم رو میگم، و بعد عبرتهایی که گرفتم)
درسها:
A – اول اینکه قدم ب قدم پیش رفتن، قانون تکامل رو بهتر درک کردن، هولِ زودتر رسیدن ب اهداف رو نداشتن، صبور بودن، ب خواستهشون نچسبیدن، نذاشتن چالشها دلسردشون کنه. همچنان در مسیر هدفشون حرکت کردن و پول خودش ب سمت اونا روونه شده.
B – کمالگرایی نکردن، منتظر نبودن ک شرایط ایدهآل بشه بعد حرکت کنن، تو ذهنشون معیارهای ایدهآلِ اولیه تعیین نکردن، اقدام کردن و در طی مسیر چالشها رو تکتک رفع کردن.
C – روی یه هدف متمرکز بودن، از این شاخه ب اون شاخه نپریدن و بقیهی چیزها براشون فرعیات بوده، نه هدف اصلی. نذاشتن حواشی از مسیر اصلی دورشون کنه.
D – مهارت ارتباطیشون خوب بوده و در برخورد با دیگران هرچقدر روی تصمیمات، هیجانات و رفتارهاشون خودکنترلی بهتری داشتن، ب موفقیت بیشتری رسیدن.
عبرتها:
A – در کنار موفقیت شغلی و مالی و ارتباطی، حال خوب خیلی خیلی مهمه، اگه کسی شکرگزار نباشه، اگه تمرکزش رو زیباییها و نعمتها نباشه، ب موفقیت هم ک برسه، حالش خوب نیست و چون تمرکزش روی ناخواستههاشه، نه تنها موفقیتش به چشمش نمیاد و بابتش شاد نیست، بلکه درنهایت اون دستاوردهاشو از دست میده و حتی ممکنه با سرعت ب سمت درهی ناخواستهها بره.
B – اگه ب موفقیت برسی، ولی ندونی ک چجوری ب موفقیت رسیدی، حالا چ شغلی و مالی، چ تحصیلی، چ توی روابط و …، وقتی ندونی عامل اصلی موفقیتت چ باورهایی بوده و یا یادت بره ک چی شد ک ب اون موفقیتها رسیدی، و عوامل موفقیتت رو چیزهای دیگهای مثه پارتی و ظاهر و شانس و سن و … بدونی، اون موفقیت موندگار نیست.
C – اگه قبل از رسیدن ب هدفت، هدفگذاری جدید نداشته باشی، وقتی ب هدفت برسی دیگه انگیزه نداری، دچار روزمرگی میشی و از نقطهای ک رسیدی لذت نمیبری.
حمد و سپاس خدایی را که تنها فرمانروای جهانیان است.
سلام و درود استاد عزیز و دوستان پر تلاش .
.در جواب به سوال اول باید بگم که،احساسی که در لحظه دیدن موفقیت نزدیکان یا دوستانم دارم متفاوت هست،
گاهی اوقات با دیدن موفقیت بعضی از افراد خیلی خیلی خوشحال میشم و با تمام وجود تحسین میکنم.اما در اکثر موارد خیلی احساس بدی داشتم نسبت به موفقیت افرادی که باهاشون در ارتباط هستم.
.
مواردی از موفقیتهای خانواده و دوستان که احساس اون لحظه رو میدونم چی بود.
وقتی برادر بزرگتر از خودم ماشین جدید خرید خیلی در لحظه اول احساس بدی داشتم و سعی میکردم خودم رو خوشحال نشان بدم،در صورتیکه حس خوبی نسبت به موفقیت برادرم نداشتم و توی دلم میگفتم اون از تو زرنگتر هستش و میدونه چجوری کار کنه و چجوری سرمایه گذاری کنه.بعید نیست اگر بگم حسااادت کردم بهش،از طرفی وقتی برادرم ماشین جدیدش رو خرید مادرم چند باری من رو با اون مقایسه کرد و خیلی هم واضح بهم گفت که تو نمیتونی مثل داداشت رشد کنی.
.
دومین مورد موفقیت دوستانم مربوط میشه به دوستم که خیلی باهاش صمیمی هستم و اونم زمانیکه ماشین گرفت و اومد پیشم، به ظاهر خیلی خوشحال شدم ولی در درون خودم احساس خود کم بینی و بی ارزشی میکردم.
با خودم میگفتم اون از تو زرنگ تر هست و خوب بلده پول جمع کنه و یجورایی بهش احساس لیاقت میدادم و با خودم میگفتم اون لیاقتش رو داره اما من ندارم.
.
استاد موارد خیلی خیلی زیادی از موفقیت دوستان و نزدیکانم رو به خاطر دارم که در همه موارد یجورایی احساس خود کم بینی خیلی شدیدی بهم دست داده و باعث شده خودم رو تخریب کنم .
استاد خیلی خیلی ازت ممنون و سپاسگزارم که این سلسله فایلهای خودشناسی رو استارت زدی و باعث شدی تا کنکاش کنم در درون خودم و خودم رو به چالش بکشم.
یکی از ترمز های مخفی ذهنم که جلوی موفقیت من رو گرفته همین احساس خود کم بینی و بی ارزش دیدن خودم هست.از بچگی توی خانواده مقایسه شدم و در مقابل موفقیت دیگران خودم رو ناتوان دیدم.
بدون شک این سلسله فایل ها مربوط میشه به دوره احساس لیاقت و آگاهی های این دوره میتونه بهم کمک کنه به شناخت بهتر و کاملتر از خودم.
امیدوارم در بهترین زمان و بهترین موقعیت هدایت بشم برای دریافت آگاهی های نایاب این دوره.
.
بازهم سپاس فراوان از استاد عزیزم که این آگاهیهارو با ما به اشتراک میذارن .
بی صبرانه منتظر فایلهای بعدی در این دسته بندی هستم.
در پناه الله یکتا ,شاد،سالم،ثروتمند و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت.
سلام استاد عزیز
من حسادت نمی کنم فقط میگم که من نمیتونم به اندازه اونا تلاش کنم . اینم یه باوره ؟ من انرژیم کمه اکثر اوقات بیحالم مخصوصا موقعی که نتایج دلخواهم رو نمی گیرم مثلا هر چی تلاش کردم که مجوز برگزاری کلاس رو بگیرم و نتونستم لطفا راهنمایی کنید ممنون
سلام استاد عزیزم تشکر فراوان برای این فرصت عالی و دل انگیز فقط یه همت بلند و یه اراده ی محکم میخواد برای این مسیر .
از موفقیت دیگران چه احساسی دارم؟قبلاً که هنوز با این مباحث آشنا نبودم وقتی کسی موفق میشد یه احساس ضعف و نتونستن در من به وجود میومد اینکه نمیتونم.من استعدادشان ندارم.حتما اون چیزی داشته که من ندارن. نتونستم از پسش بر بیام اما اون موفق شده. یه احساس حسرت و نداشتن اون چیزی که اون موفقیتی که اون طرف داره رد ندارم و فاصله ی بدست آوردن برای من خیلی زیاده و اصلا برام نشدنیه.
اما الان احساسی که دارم وقتی که یه نفر به موفقیت میرسه یه احساس تحسین فوق العاده اینکه اون تونسته پس من هم میتونم و مدام به خودم یادآوری میکنم تحسینش میکنم اون تلاش کرده و پشت اون موفقیتش یه باورهای خوب رو میبینم پس اون کسی بوده که رو خودش کار کرده و لایق موفقیته مدام این رو تکرار میکنم.
یکی از آشناهامون که تونسته بود موفقیت خیلی عالی رو به دست بیاره دوست دارم مسیرش رو بگم چون مدام برای خودم تکرار میکنم و تحسینش میکنم برای دوستای دیگم مثل الگو براشون تعریف میکنم.کسی که تو 15 سالگی ازدواج کرد و بچه کوچیکی داشت تو شرایطی بود که همسرش بهش اجازه پیشرفت نمیداد در حالی که فوق العاده پر انرژی و مستعد برای پیشرفت بود
تصمیم گرفت که جدا بشه و این جدایی در کنارش پر از قضاوتها و احساسات منفی و ناراحت کننده از سمت اطرافیان که به سمتش میومد پر از قضاوتهای اشتباه افکار اشتباه ولی روی مسیر خودش موند از همون جا رفت مدرسه غیرانتفاعی تدریس میکرد شروع کرد به درس خوندن.توی تورهای گردشگری لیدر شده بود یعنی هر جایی رد پای از خودش داره و داره فعالیت میکنه تلاش میکنه همیشه اینستاگرامشو
پستاشو چک میکردم حتی مثلاً استوری که میذاشت رو براشون لایک میگزاشتم. تشویقش میکردم و خودم هم از این تحسین کردن لذت میبردم چون داشتم انرژی رو بهش میدادم که میدونستم انگار به من چندین برابرش برمیگرده.
خلاصه چند روز پیش دیدم استوری گذاشته بود و داشت از پایان نامه ارشد خودش دفاع میکرد و تشویق و تحسین بقیه همراهش بود و اونجا یه پیام بهش دادم و فوق العاده تحسینش کردم تبریک گفتم و احساسات عالی که تو وجودم بودو بهش منتقل کردم و اون هم خیلی استقبال کرد و حتی اومدم تو دفتر خودم نوشتم که اون کسی که تونست به اینجا برسه در سکوت پیشرفت کرد. من هم نیاز به جار زدن ندارم تلاش میکنم رشد میکنم و وقتی که همه پیشرفت منو دیدن میشم یک الگو که میان ازم سوال میکنند چطوری؟
دوست دارم برم باهاش صحبت کنم. باورها و افکاری که تو این مراحل رشدش بوده رو ازش بیرون بکشم و بفهمم چه رشدی داشته احساس فوق العاده عالی دارم.
یکی دیگه از فامیلامون که بازم یه خانم هم سن خودم هست اونم تو سن کمتر از من ازدواج کرد بچهدار شد دیپلم بود که ازدواج کرد باز هم پر از انرژی بود که من میدیدم تو وجودش. و این متوقفش نکرد . شروع به درس خوندن کرد رشد کرد. با اینکه بچه کوچیک دیگهای هم به دنیا آورد شروع به درس خوندن کرد توی شهر دیگه میرفت درس میخوند میومد با اون مشقتهایی که داشت لیسانسشو گرفت تو رشته روانشناسی با توجه به شرایطی که داشت طرحیش برداشت توی دانشکده علوم پزشکی.
اونقدر طرحش عالی بود که اونجا بهش پیشنهاد استخدام دادن تازه به این فکر کرد که ارشدش رو بخونه ارشدشو خوند از پایان نامهاش دفاع کرد و توی مدت دو سه سال تونست خونه بخره اون هم تو اون شرایطی که میگفتن خونه گرون شده هیچکی نمیتونه خونه بخره
استاد دانشگاه شده بود و بهش سمت داده بودند باید تصمیم میگرفت که رسمی میخواد بشه یا وارد کاری بشه که مال خودشه و آزادی زمانی خودشو داره.
اون خونهای که داشت یه مبلغ دیگهای پول گذاشت و یه مطب در بهترین جای شهر خرید.
افراد زیادی رو استخدام کرد. و الان آزادی زمانی و مکانی و مالی داره
و من فوق العاده تحسینش میکنم. مدام با خودم تکرار میکنم که اون تونسته پس من هم میتونم
اولی نوه عموم بود وقتی موفقیتش رو شنیدم و دیدم احساس تحسین حس عالی که اون تونسته و من هم میتونم. لذت بخش بود چون مسیر زندگیشو دیده بودم و در سکوت پیشرفت کرده بود رو برام جالب و دل انگیز بود.
درسهایی که ازش یاد گرفتم این بود که زمانی که طلاق گرفت و همه امواج منفی و افکار و قضاوتهای منفی به سمتش بود اون مسیر خودش رو رفت کار خودشو کرد انرژی خودشو خوب حفظ کرد و ادامه داد.
یه درس دیگه که خیلی برام جالب بود اون زمان سن کم ازدواج کرده بود و بچهدار شده بود و همسرش مخالف با پیشرفتش بود و چون وقتی دید که نمیتونه کنارش اون موفقیتها رو به دست بیاره و نمیتونه رشد کنه پس اومد به راحتی جدا شد و مسیر زندگی خودشو رقم زد.
و اینکه زمانی که باید تصمیم درست میگرفت احساسات یا افکار اشتباه مانع نشد.
نگفت که از من گذشته زمانش نیست من بچه دارم ازدواج کردم باید بسوزم و بسازم نگفت که من باید تحمل کنم با این شرایط بسازم.
اعتماد به نفس خیلی خوبی داره سعی میکنه ارتباط عاطفی خیلی خوب با دیگران برقرار بکنه به فکر دیگران هست در ضمن اینکه حواسش به خودش و خواستههاشم هست.
نگفت که من اگه طلاق بگیرم چه مشکلاتی دارم چه مشکلاتی برای یک زن مطلقه وجود داره برای خرج و مخارجم چه کار کنم و موارد این چنینی فقط گفت میتونم تلاش کرد و تونست.
دومین گزینه دختر خالم هست دختر خاله من هم تو شرایط سن 17 سالگی ازدواج کرد بچهدار شد و برای بچه دومش که وقتی به دنیا اومد تصمیم گرفت به درس خواندن و تلاش کردن.
بااینکه بچه شیرخوره کوچیک داشت توی شهر دیگه دانشجو شد مسیر رفت و آمد و به جون خرید و رفت و اومد.برای ارشد خوند و برای طرح ارشدش رفت دانشگاه پزشکی اونقدر عالی کار کرد که تونست اونجا در اصل سمتی برای خودش داشته باشه و شرایط عالی رو رقم بزنه.
درسهایی که ازش یاد گرفتم اینکه سن مهم نیست. زمان و شرایط مهم نیست بچه داشتن و ازدواج کردن و از من گذشته و شهر دور و مشکلات اصلاً مهم نیست مهم خواسته است .و برای خواسته تلاش کردن. باور داشت که میتونه
تو هر دو گزینه در سکوت پیشرفت کردن. خیلی برام درس بزرگی داشت قرار نیست جار بزنیم همه بفهمن که داریم چیکار میکنیم. یا هنوز نتیجه ای نداری میخوای بگی چه اگاهی هایی رو فهمیدی .وقتی پیشرفت میکنی میرسی همه خودشون میفهمن و میان ازت میپرسن راز موفقیتت رو.
پیوسته بودن پشت سر هم. انگیزتو حفظ کردن ادامه دادن وقفه ننداختن و رو به صعود بودن چیزیه که تو زندگی هر کدومشون بود.
وقتی پیشرفت هر کدومشون رو شنیدم واقعاً با تمام وجود تحسین کردم. اونها تونستن من میتونم.
هیچ محدودیتی برای من وجود نداره.
من یه همسر همراه دارم.
شرایط خیلی اوکیتر و راحتتری رو دارم و بهانهای برای موفق نشدنم وجود ندارد..
دختر خاله ی دیگه ام فاطمه .اون هم در سن بسیار کم با وجود اینکه مادرش فوت شده بود ازدواج کرد بچه دار شد .سن خیلی بالاتر و حتی دیپلم نداشت .شروع کرد غیرحضوری درس خوند دیپلم گرفت .نوه داشت .دوره های مربی گری رو گذروند .و الان شده مالک یکی از باشگاه های بدنسازی شهرمون و درآمدی داره که هیچکس از مردای فامیلمون نداره .و در عین حال شوهرش با عزت نفس پایین خونه نشین کرده خودشو .
تحسینش می کنم و انگیزه میگیرم برای رشد و پیشرفت .
خدایا شکر برای وجود آدمهایی که شدن الگو .مثل شما استاد عزیزم با رشد خودتون باعث رشد میلیون ها نفر شدید .
خدایا ممنون دوستت دارم .
به نام خداوند بخشنده ومهربان. سلام میکنم به شما استاد عزیزم و موفق وآگاه و همچنین خانم شایسته مهربان….. من وقتی امروز این فایل رو دیدم بی نهایت خوشحال شدم و خدارو شکر کردم،چون دارم برای هدفم تلاش میکنم ونیاز داشتم باورهایم رو تغییر بدم و چقدر زمان مناسبی،خدایا بی نهایت شکروهمچنین ازشما استاد عزیزم ممنونم که این آگاهی هایی که ازقلب شما می آید و مانند سوره نازل میشود را باما به اشتراک می گذارید…من مرضیه امروز در تاریخ 15بهمن ماه 1402 تعهد میدهم که تارسیدن به این هدفم،متعهدانه روی ذهنم، روی شخصیتم و خودم کار کنم،و ازشما استاد عزیزم ممنونم که این فضا رو فراهم کردید…جملاتی ازاین فایل که یادداشت کردم وبرایم چشمک می زدند ودوست دارم بنویسم،چون من با نوشتن خیلی خوب یادمی گیرم واحساسم،قلبم،روحم و ذهنم وتمرکز م درگیر می شود طوری که از اطراف غافل می شوم.موضوع این فایل:ذهنیت قدرتمندکننده دربرابر ذهنیت محدودکننده….تمام اتفاق های زندگی ما به خاطر باورهای ما اتفاق می یوفته،به خاطر نگرش ما وذهنیت ما.من توانایی تغییر نگرشم را دارم وبه اندازه ای که بتوانم ازسمت باورهای محدودکننده به سمت باورهای قدرتمندکننده حرکت کنم،جهان نتایج بهتری رو به من نشون میده.چون جهان چیزی نیست به جز بازتاب افکار وباورهای من…مهم نیست که من الان درچه شرایطی هستم،مهم نیست چه گذشته ای داشتم،مهم نیست چقدر شرایط مالی پایین بوده،مهم نیست توی چه خانواده وچه کشوری بزرگ شدم،یاسطح سوادم چقدره،یا جنسیتم چی هست.به محض اینکه اراده کنیم،به محض اینکه برایم افکار وباورهامون رو تغییر بدیم،شرایط به اندازه ای که باورها وافکارمون رو تغییر میدیم،شرایط هم تغییر می کنه،شرایط واقعی زندگی هم دربحث مالی،کاری،تحصیلی،روابط،سلامتی،درهمه زمینه ها تغییر می کنه….من چندسال پشت کنکور بوده ام،وبعد گفتم بابا نمیشه،ولش کن،احساس سرخوردگی داشتم وهرکس رو می شنیدم توی این زمینه موفق شده،ناراحت می شدم،آخه من که خیلییییی تلاش کردم پس چرا نشد،البته بگم الان می فهمم تلاشم صرفا فیزیکی بوده ومیخاستم بیرون رو تغییر بدم،ومنصرف شدم….چند ماهی میشود با این مطالب وسایت آشنا شدم،و تصمیم گرفتم درس خواندن رو شروع کنم،و جالب اینکه کم کم مساعل حل شدند،وقتی این مسئله رو با خانواده ام مطرح کردم مخالفت کردند،حق داشتند،آخه وقتی من خودم رو باور نداشتم،چطوری اونها باور کنند وقتی چندسال هم امتحان کردم ونشد…دل رو زدم به دریا وبرایم هیچی مهم نبود از موقعی که فهمیدم خودم باید مسئولیت زندگیم رو به عهده بگیرم،بنابراین نزدیک به سه ماه کار کردم،تا تونستم بخشی از هزینه کلاس درسهام و جزوه ها رو پرداخت کنم وشرایط رو ایجادکنم وامروز 25 روز متوالی هست که شروع کردم به درس خوندن…وامروز خیلی خوشحالم برای شروع دوباره…اما ترسها همچنان هستند،باورهای محدودکننده همچنان هستند.واگر میخام به هدف برسم باوردارم فقط درس خواندن کافی نیست،وکار کردن روی باورهایم رو جزئی از اجرا کردن برنامه درسی ام میدانم.اما بریم برای انجام تمرین برای بهبود کیفیت زندگی خودم.در مورد خوشحالی ویا عدم خوشحالی برای موفقیت افراد ،من یه جورایی تناقض دارم،اگر این فرد از اعضای خانواده ام باشه،خیلی خوشحال میشم و توی دفتر شکر گذاری خدا رو بابتش شکر میکنم اما درمورد دیگران فرق می کنه. لیست موفقیت افراد:وقتی شهلا داروسازی قبول شد،نمی تونم بگم خیلی ناراحت شدم،اما یه لحظه شایدم هم ناراحت شدم،غصه خوردم،الان که فکر میکنم،وای خدای من باورهای محدودکننده مثل تارعنکبوت در ذهنم تنیده بودند،می گفتم اون پولداره وبرای هر درسی استاد خصوصی میآید خونشون،اون از دبیرستان روی خودش سرمایه گذاری کرده ولی من چی….اون خانواده اش حمایتش می کردند ولی درموردمن اینجوری نیست،اون باباش استاد دانشگاه هست،خیلی بهش کمک میکنه،چون یک بار خودش بهم گفته بود اگر بابای من نبود من ترک تحصیل می کردم،اون فرزند اول خانواده وهیچ مسئله خانوادگی شدیدی نداشت. حالا من میخام ذهنم و نوع نگرشم رو تغییر بدم وبه سمت ذهنیت قدرتمندکننده حرکت کنم:مطمئنم اون باور داشت،اون احساس لیاقت می کرد.به خصوص که پسر عمو ودختر عموهاش دکتر بودند ودیده بود که می شود،اما من هیچ کسی رو ازنزدیکان ندیده بودم وخودم اولین نفری بودم که میخاستم بهش برسم…درس اولی که گرفتم این بود که اون بهم گفت من فقط پنج ماه آخر خوندم وقبول شدم.پس من هم پنج ماه دیگر وقت دارم،پس می شود…درس دوم احساس لیاقت وعزت نفس،درخود می دید که برسه درصورتی که برای من برعکس بود.پس من هم باید حس لیاقت رو در خودم ایجاد کنم. نفر بعدی،علیرضا هست که وقتی پدرش اون رو بدون کنکور به روسیه فرستاد ودرحال خوندن پزشکی عمومی هست،بدون اینکه بخاد تلاش کنه،به خودم می گفت ببین دختر همه چیز پوله،،،تو که الان پولش رو نداری باید خیلی زجربکشی،،،اما راستش این موفقیت دو نفر رو که می نویسم این احساس های خیلی بد مربوط به قبل از آشنایی هست اما الان بهبود پیدا کردم مثلا در مورد علیرضا الان تحسینش می کنم که در سن کمتر ازمن درخارج از کشور بدون حضور خانواده اونجا هست ویه جورایی باورمحدود من برای زندگی درخارج ازکشور رو شکوند و الان به خودم میگم ببین،اون خارج ازکشور چقدر خوشحاله پس منم می تونم،قبلن ها به درس خوندن نهایتا درمرکز استان فکر می کردم اما درونم می فت توباید بری تهران،،اما من مقاومت داشتم،،الان می فهمم وابستگی هایی که به خانوادم داشتم،نمی تونستم تصویر واضح و مشخص داشته باشم،خب وقتی خودم نمی دونستم چی می خام،چه انتظاری از خدا داشتم،من چندسال گذشته همه چیز برایم مبهم بودتا الان هم شاید همین گونه هست شاید که نه مطمئنم اما درمورد کنکور ورشته ودانشگاه می تونم بگم به وضوح رسیدم،اما فکری که این چند روز به ذهنم آمده که قبلا نبود،اینکه حالا که میشه،چرا به رتبه دو رقمی فکر نمی کنی،اما فهمیدم،خیلی ملموس حس کردم تکامل یعنی چی ،چون وقتی من 25 روز مداوم درس خوندم،کمی به خودم اعتماد کردم که می شود.مثلا پریشب وقتی شنیدم یکی از آشناها در استخدامی قبول شده،نمی تونم بگم زیاد خوشحال شدم،اما این فکر از ذهنم خطور کرد،اگرشده برای من هم می شود.دوستم وقتی امسال مامایی قبول شدم واقعا براش خوشحال شدم،چون ازنزدیک دیده بودمش،به خودم گفتم دیده شد،دیدی نتیجه داد.و نفر بعدی که شاید اسمش به گوش خیلی هامون آشنا باشه،رستگار رحمانی هست که رتبه 1 شد فقط با 5 ما خوندن، وقتی اسمش رو می شنونم،ذهنم میخاد شونه خالی کنه،میگه حتما اون پایه قوی از قبل داشت.حتما سال 88 کنکور آسونتربود…اما من در جواب بهش میگم اون موقع درسهای قدیم سنگین تربوند،اون موقع عمومی ها رو باید می خوندی،الان نیازی به خوندن عمومی نیست..از موقعی که شروع کردم به کارکردن روی خودم متوجه تغییر های خیلی کوچیک میشم روی خودم وخیلی خوشحالم که این فایل های شماکمکم میکنه به ادامه این تغییرات .مثلا باور محدود کننده ای که داشتم این بود که باید روزی 12،13 ساعت درس خوندم اما الان با کسی مشاوره دارم که خودش دانشجوی تهران هست و میگه نهایتا 9 ساعت واین یعنی یکم باورهای سیمان گونه ذهنم کمترشده…راستش چون من مدتی است فقط مدتی است تمرکز م روی کنکور هست،الگوی موفق در در مورد روابط ومالی فکر نکردم ودر قدم های بعدی هستن به امیدخدا.اما متوجه ام که وقتی روی عزت نفس وباورهای توحیدی که دوبال موفقیت هستند کارمی کنیم،بقیه زمینه ها هم بهبود پیدا می کنند..راستش من الان که می نویسم،نمی دونم چقدر صحبت هایی که اینجا نوشتم به تمرین ها ربط داشت اما کلی باور محدود کننده درمورد دانشگاه وپزشکی داشتم واین باورها ذهنم رو خفه کرده بودن ازاین باورهای محدود کننده که می تونم اشاره کنم،اینکه اگه من برم دانشگاه، پزشکی خیلی درس داره ومن درکنارش نمی تونم به علاقه های دیگه ام فکر کنم ودرامد مالی داشته باشم،واینکه افرادی رو دیده بودم که همیشه ازکاربیمارستان ناله می کردند،اما وقتی متوجه این تضاد ها شدم،خداوند یه الگویی رو به من معرفی کرد که هم خوشحال است،هم پزشک عمومی هست،،،هم از زمینه های دیگه کسب درآمد میکنه…هم به کشورهای دیگه سفر میکنه وکلی وقت آزاد داره که بقیه کارها رو انجام بده…خدایاشکرت، خدایاشکرت هرچقدر که سزاوارشی
سلام و درود و خداقوت
استاد خداقوت و خانم شایسته و همه دست اندرکاران سپاس فراوان
نوشته خانم آیدا عالی بود
من سه بار نشستم پای لب تاب نت برداری کردم رفتم به کارهای دیگه رسیدم دوباره اومدم ولی دوباره هم تموم نشد چقدر کامل و جامع بود از نظر من که از اول شروع فایل دیدگاهی که ارسال کردم بودم فقط ابهام بود تازه از فایل دوم بهوش اومدم ولی برای شروع تمرین ها نیاز دارم همجنان خودمو گرم کنم هنوز فایل رو گوش میدم و نوشته های دوستان رو میخونم واقعا دیدگاه خوبی بود و کلی به من کمک کرد و میکنه چون هنوز موفق نشدم تمومش بکنم
تشکر ویزه از شما خانم ایدا
ارزی موفقیت و سلامتی و شادی و ثروت و سعادتی بی پایان برای شما و خانواده بزرگم دارم.