ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 2
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد عزیزوگرانبهای خودم
استادممنون بخاطراین فایلهای هدیه وارزشمندتون.
اول ازهمه بگم نمیدونم چراازسوال فایل خیلی خوشحال میشم ولی انگارازجواب دادنش میخام فرارکنم ،یعنی وقتی میخام جواب روبنویسم احساسم خوب نیست وسخته برام ،واینکه فکرمیکنم نمیتونم مثل بعضی ازاعضای سایت اون چیزی که توذهنم هست رو جامع ومفیدبنویسم ولی به هرحال به هرشکلی هست باید جواب بدم.
بریم سراغ جواب :استادمن خیلیهارو میبینم که قبلاهیچ موفقیتی نداشتن ولی الان ازلحاظ مالی به درآمدهای خیلی بالارسیدن (مخصوصااونایی که کسب وکاراینترنتی راه انداختن). من قبل ازآشنایی باشماوسایتتون همیشه برام گنگ ونامفهوم بودکه چطوری بعضیا تااین حد میتونن درآمدداشته باشن یعنی دلیل اصلیش رومتوجه نمیشدم ،همیشه وقتی میدیدم یکی سوارماشین مدل بالا یاموتورگرون قیمت میشه یابراحتی پول خرج میکنه وعین خیالشم نیست خیلی اذیت میشدم نه اینکه حسادت کنم ،فقط احساس بی عرضگی وناتوانی بهم دست میداد،باخودم میگفتم آخه چجوری میتونه اینهمه پول داشته باشه درصورتیکه اینهمه خرج وبریزبپاش میکنن ولی بازم پولدارترمیشن ،همیشه احساس میکردم من چقدرعقبم یاچرامن نمیتونم وبی عرضه م،وخیلی حس بدی داشتم و واقعا خیلی ناامیدمیشدم .بعضی وقتا بادیدن اینجورآدما یه انگیزه به خودم میدادم که مثلا منم ازهفته دیگه شروع میکنم یااگه اخرسال بودمیگفتم ازسال جدید (نسبت به اون شغلی که اونموقع داشتم )میترکونم وازاین حرفا…ولی اون روزاوهفته هامیومدومیرفت ومن نمیتونستم اون حدازتاثیر
روتوزندگیم بذارم تازه بعضی وقتا بدترم میشدم وخیلی ناامیدمیشدم .
استادمن مادرم روخیلی خیلی دوسش دارم واونم منوبیشترازهمه بچه هاش دوسم داره چون بچه آخرهستم .همیشه برام حسرت بودوالانم هست که من پولداربشم ومادرمو خوشحال کنم.چون مثلا وقتی میبینم همسایه یافامیلایی که هم سن من هستندوقتی باماشین مدل بالایاموقعیت شغلی پردرامدمیان مهمونی یاعروسی که ماهم دعوتیم ومادرمومیبینم که داره اونارونگاه میکنه وحسی که مادرم داره رومیفهمم خیلی غصه میخورم وخیلی خودموسرزنش میکنم ،استادمن خداروشکراصلا حسادت نمیکنم به اونا،فقط میگم چرامن نتونستم یاعرضه ندارم مثل اونا بافلان ماشین مادرم روسوارکنم برم مهمونی یاعروسی یاهرجایی که اوناهم هستن ،خیلی اذیت میشم .
وجالب اینکه دوباره یه انگیزه خیلی زیادکاذب به خودم میدم ومیگم بخاطرمادرمم که شده بایدپولداربشم وراهشو پیدامیکنم که مادرم غصه منونخوره ولی بازم روزازنو روزی ازنو …
البته اینوبگم استادازوقتی که باشماوسایت اشناشدم خیلی اوضاعم بهترشده چون حداقل دلیل اصلی اینکه چطوربعضیا اینقدرموفق میشن وچطوربعضیاباهمون سعی و تلاش نمیتونن موفق بشن رومتوجه شدم وروخودم کارکردم وخیلی بهترشدم .ولی استاد هنوزاون احساس عقب موندن رودارم وفکرمیکنم سنم رفته بالا (38سالمه ویه ازدواج ناموفق داشتم)وبخاطر همین نمیدونم چطوری میتونم جبران کنم .
استاد همیشه باخودم میگم بایدیه کسب وکاری که آنلاین واینترنتی باشه روانجام بدم ولی فقط میگم وعمل نمیکنم چون احساس میکنم من نمیتونم یانمیشه به هزاردلیل که بخام بگم زیاده .
ایشالا بتونم بااین سلسله فایلایی که شمابهمون دارین هدیه میدین ایراداستارت نزدنم روپیداکنم وازسردرگم بودن دربیام ومسیر برام واضح بشه وشروع کنم .
ممنونم استادبخاطر آموزشاتون
به نام خداوند مهربان و توانا
سلام خدمت استاد گرامی و دوستان عزیز همفرکانسی.
ساعت چهار و نیم صبح هست و من با صدای زیبای شرشر باران که میخورد به پنجره ی اتاقم از خواب بیدار شدم و چند لحظه بعد یه حسی گفت به سایت سر بزنم و وقتی اومدم توی سایت، دیدم فایل جدید اومده، توی این سکوت سحرگاهی ترجیح دادم با تمرکز بالا با دقت به فایل گوش بدم و مثال های خودم رو توی بخش های مختلف زندگیم جستجو کنم و با دقت خودم رو کنکاش کنم و البته با خودم روراست باشم و ببینم کدوم یک از این دو ذهنیت رو دارم.
در مورد سوال این فایل باید بگم قبل از درک قانون و آشنایی با این مباحث ذهنیت غالب من در برابر خبر موفقیت دیگران حسادت بود اما اگر بخوام دقیق و منصفانه بگم همیشه اینطور نبوده یعنی گاهی با شنیدن خبر موفقیت دیگران خصوصا موفقیت در درس و تحصیل خوشحال میشدم و بیشتر حسادت من در بُعد موفقیت مالی دیگران بود چون خودم در این مورد ضعف داشتم اما بعد از آشنا شدن با قانون یه تغییر خیلی محسوسی در این باره در وجودم ایجاد شد، یه باوری که در وجودم شکل گرفت و میتونم بگم واقعا تبدیل شده به باور، اینه که هر خبری از موفقیت دیگران میشنوم این یعنی من در مدار اون خواسته هستم و خداوند مِنو رو جلوی من قرار داده تا ببینه اگر میخوام من هم اون رو انتخاب کنم و درخواست بدم، مثلا چند روز پیش خبر مهاجرت یکی از آشنایان رو به آلمان شنیدم و البته آش پشتِ پاش رو هم نوش جان کردم اولین احساسی که بعد از شنیدن خبر بهم دست داد احساس خوشحالی و هیجان بود.
وقتی میشنوم یکی از اعضای خانواده یا فامیل ماشین جدید یا مدل بالا خریده خیلی خوشحال و اکسایدد میشم چون یکی از خواسته های خودم هست، چند وقت پیش یکی از اعضای فامیل شنیدم یه خونه ی بزرگتر گرفته، خونه ی ویلایی، چیزی که خواسته ی من بود اینقدر براش خوشحال شدم و خودش هم متوجه انرژی من شد که با انرژی من انرژی گرفت در صورتی که تا قبل از اون نزدیکترین افراد زندگیش بازخورد خوبی بهش نداده بودن و موفقیت اش رو بدیهی دونسته و نه خوشحالی کرده بودن و نه تاییدش کرده بودن و با رفتار اطرافیان نزدیک اش خیلی توی ذوق اش خورده بود اما وقتی رفتار منو دید خیلی حس اش خوب شد، نتیجه این شد که به فاصله ی چند هفته شرایطی فراهم شد که من هم نقل مکان کردم به خونه ای بزرگتر که در قیاس به خونه ی قبلیم خیلی بزرگتر بود و امکانات خیلی بیشتری داشت و دلیلش هم این بود که من واقعا از ته دلم خوشحال شدم برای موفقیت این فامیلمون.
همچنین شنیدن خبر موفقیت درآمد کسی هم خیلی باعث خوشحالی من میشه چون اینم یکی از خواسته های خودم هست.
اما چه جاهایی حسادت کردم و حس ام بد شده؟
اگر بشنوم کسی رفته کارمند شده و استخدام یه مجموعه ای شده با اینکه نسبت به حالت قبل فرد که بیکار یا خونه دار بوده یه لول بالاتری محسوب میشه اما من اصلا حس ام خوب نمیشه به شدت از دست فرد عصبانی و ناراحت میشم و قضاوتش میکنم و بهش برچسب میزنم، حالا دلیلش چیه؟چون خودم از شغل کارمندی استعفا دادم و اومدم توی مسیر کارآفرینی و انتظار دارم با این رفتار و تصمیمم تمام اطرافیانم بیدار و آگاه بشن و به هوشیاری و بیداری معنوی برسن و شغل کارمندی رو بزارن کنار، در صورتی که منطقی نیست که همه ی مردم دنیا بخوان کارآفرین بشن یا کسب و کار شخشی خودش رو داشته باشه، هر کس یه جوره و یه سبک زندگی رو میپسنده و یه سری چیزا براش اولویته بعضیا امنیت و حقوق سر ماه براشون خیلی مهمه و کارمندی رو دوست دارن، من نباید دیگران رو قضاوت کنم و تک بعدی و با تعصب نگاه کنم به جهان اطرافم.
و اما احساس حسادت، وقتی خوب فکر میکنم بیشتر کجاها جدیدا این حس رو داشتم میرسم به موفقیت همکاران و همرشته ای های خودم، وقتی میبینم کسایی که تخصص شون مثل منه اما درآمد بالاتر و مشتری های بیشتری دارن کمی البته خیلی کم احساس حسادت میاد سراغم مثلا چند روز پیش از یکی از دخترای فامیلمون شنیدم یکی از دوستاشون اومده خدمات آرایشی توی منزل برای چند نفر از اونا انجام داده و چندین میلیون پول گرفته رفته، من این دوست آرایشگرمون رو میشناسم و اولش یه کوچولو حس حسادت اومد سراغم درباره ی موفقیت اش اما خیلی زود وقتی از دیدگاه قانون بهش نگاه کردم خیلی خوشحال و هیجان زده شدم و گفتم احتمالا نفر بعدی منم که دارم اینو میشنوم و حتما قراره درآمدم افزایش پیدا کنه.
با گوش دادن به ادامه ی فایل متوجه شدم که اونجاهایی که احساس حسادت داشتم هم دلیلش باور کمبود بوده و هم دلیلش این بوده که ممکنه من ضعیف دیده بشم مثلا در مورد خواهرم چون دیرتر از من اومده توی شغل من اما زودتر به درآمد بالا رسیده همش این نگرانی و ذهنیت بود که حالا فامیل و آشنایان چی فکر میکنن میگن آبجیش چقدر بی عرضه اس، اینکه دیرتر شروع کرده موفق تره، گرچه با اینکه بسیار زیاد خودم رو باهاش مقایسه کردم اما یادم نمیاد حس حسادت بهش داشته باشم چون تک خواهر کوچیکترم هست از ته دلم بابت موفقیت اش خوشحالم و اگر کمی توی کارش مشکل ایجاد بشه من بیشتر از خودش نگران و ناراحت میشم و همیشه جلوی همه افتخار میکنم بهش و در مورد موفقیت اش همه جا حرف میزنم و کلا فیلینگ ام در اینباره خیلی خوبه انگار خودم موفق شدم، اما یه کوچولو هم نگرانی بوده که فامیل در مورد من چی فکر میکنن که البته از وقتی وارد دوره ی احساس لیاقت شدم و مقایسه رو گذاشتم کنار و حرف مردم رو کمرنگ تر کردم توی ذهنم خیلی این نجواها کمتر شده.
حالا از کجا متوجه میشم در این باره بیشتر درست عمل کردم؟از اونجایی که بارها و بارها و بارها پیش اومده که خبر موفقیت یکی رو شنیدم و مدت زمان کوتاهی بعد از اون خودم دقیقا همون موفقیت رو کسب کردم و همون خواسته برام محقق شده دلیلش هم این بوده که قبلش من قلبا تایید کردم اون موفقیت رو.
تمرین رو توی دفترم با جزئیات مینویسم، احساس میکنم خیلی تمرین مهمیه و خیلی کمک کننده اس.
به نام خدایی که حمایتگر و هدایتگر من در این مسیر خودشناسی هست
سلام به استاد جانم که با این سلسله فایلهای خودشناسی سخاوتمندانه به رشد بیشتر ما درک و شناخت خودمون و مسیرمون کمک میکنند و این فایلهای هدیه رو به ما با مهربونی و عشق لطف کردند و در اختیار ما گذاشتند با تمام وجودم سپاسگزارم و با توکل بر خدا سعی میکنم در این مسیر با مشارکتم قدر شناس شما باشم و شما رو راغب برای تهیه این اگاهی های عالی کنم که شما مشتاقانه هدیه بزرگی رو به زندگی ما روانه میکنیدکه من میتونم با تغییر نگرش و باورهام زندگیم رو در تمام ابعادش بهبود دائمی بدم
این دیدگاه و نگرشی که در این فایل مینویسم بعد از کارکردن رو خودم با تعهد و تمرکز و تهیه دوره ها و انجام تمرینات و عمل کردن در من ایجاد شده و این روند دائمی من هست به امید و هدایت خداوندم
مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.
زهرا خواهرم :سلامتی ، احساس خوب ، ازادی و ارامش ، تحصیلات عالی ، ارامش مالی ، شخصیت عالی ، نگاه جهان بینی توحیدی ،امیدوار ،دائم اعراض میکنه از نا خواسته ها و توجه میکنه به خواسته ها ،خلاق در هر کاری ،عملگرا به ایده ها ،درک عالی از ایات قران به لطف الله ، خودش رو لایق ثروت میدونه ،صلح درونی ،ربطی به گذشتش نداره ،همیشه دنبال بهبودی ،صددرصد ایمان داره به باورهای توحیدیش و نعمت و ثروت بیشتری رو دریافت میکنه
فیروزه : ازدواج موفق ، مهاجرت ، دریافت پول و هدایا به راحتی ،موفقیت تحصیلی، سلامتی
شیما :موفقیت تحصیلی ،مهاجرت ،مسافرتهای خارجی به راحتی ،رابطه عاطفی موفق ،سلامتی ، عاشق پیشرفت
دختر جعفر «اسمش یادم نیومد »: مهاجرت ، ازدواج موفق
مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
زهرا جان : خوشحالم ،میگم برای زهرا شد صددرصد برای منم میشه ، به عنوان یه خط کشن میبینم که مسیر رو برام باز کرده ،الگویی شده که میشه خوشبختی رو تجربه کرد
فیروزه :اولش متعجب شدم و بعد تحسین کردم خوشحال شدم ،برام باور پذیر شد که میشود
شیما :به این همه تعهد و استمرارش دمت گرم گفتم
دختر جعفر : اولش بهم برخورد در حد چند ثانیه ولی سریع گفتم پس منم میخوام این موفقیت رو به راحتی تجربه کنم این مورد رو خدا به من الگو داد تا خواسته داشته باشم
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:به خودباوری برسم الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
زهراجان :به عنوان اولین فرد موفق تو خانوادم هست برام محرز شد که برای منم میشه ،تکامل رو درک کردم ،کمال گرا نبودن ،احساس ثروتمند بودن رو همیشه در درونش داشت و خوشبختی رو به احساس خوبش گره زده بود ، قدرت باورها رو جدی گرفت همیشه با تعهد روش کار میکنه ، با خودش در صلح و مهربون هست و برای خودش و دیگران حد و مرز مشخص کرده ، سپاسگزار قلبی هست ، تمرکزش روی خودشه ، توکل به خدا داره ،اولویت خودش و خواسته هاش هست ،احساس خوب رو اصل قرار داد و ارامش داره ، تغییر شخصیت خیلی عالی داشت ، نترس و شجاع و جسور ، برای خودش ارزش قائله و راحتی رو ارامش رو همیشه اصل قرار داده ، ثروت رو با عزت فقط از خدا میخواد و به عوامل بیرونی باج نمیده
فیروزه : احساس خوب براش اولویت بود ،برای خودش ارزش قائل بود برای خودش تولد میگرفت ،هدیه میگرفت ،تو غم و ناراحتی نمیموند ،خودش رو سریع بعد از اشتباهاتش میبخشید ،به خانواده وابسته نبود،
شیما ، اولویت خودش و خواسته هاش بود، روابط عمومی خوبی داشت ، با اعتماد به نفس بود ، نترس و جسور بود ، عاشق تفریح و لذت بردن بود به هر بهانه ای جشن و شادی برپا میکرد
دختر جعفر: وابسته به خانواده نبود ، دختر شاد و رهایی بود ، ارزش برای خودش قائل بود ، حد و مرز تو روابط داشت ، اولویت خودش بود و خواسته هاش
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
تمرکزم روی خودم باشه ، تکامل رو درک کنم ، کمال گرا نباشم ، ثروت رو برای خودم بخوام نه برای نشون دادن به دیگران یا ثابت کردن خودم به دیگران ، بیماری فکری : طمع ، حرص ، کمبود ،عجله و مقایسه کردن رو با باورهای درست فراوانی و بارو های توحیدی جایگزین کنم و ثروت رو راحت دریافت کنم ،اصل رو روی احساس خوب مساوی اتفاقات خوب بزارم ، برای خودم ارزش قائل بشم ، احساس بد رو دور کنم و گفتگوی ذهنی مثبت داشته باشم ، توحیدعملی داشته باشم ، شجاع و نترس و قوی باشم ،خودم رو همیشه تحسین کنم .
استاد جان من عاااااااشقتم خدایا عاشقتم که عاشقمی
سلام سودا جان عزیزم
من چقدر از کامنت شما تونستم ضعفایی ک دارم رو پیدا کنم شما تو مثال هایی ک زده بودین
مثل ثروتنمد شدن برای خودم ن برای اینکه خودمو ب دیگران ثابت کنم و (خودمو برتر از دیگران ببینم اینم مثال خودم)..همیشه ی حسی انتقام از کسایی ک چشم موفقیت کوچک و بزرگ منو ندارن ببینن این فکر نیاد تو ذهنم
عجول بودن=من همیشه یادم میره تکامل وجود داره وباعث میشه عجول باشم دوس دارم همه چی زود اتفاق بیوفته و این باعث میشه من دیگه ادامه ندم
وابسته بودن ب دیگران(خودم ب همسرم و خانواده م)=این حسی ک من دارم باعث میشه همیشه توقع داشته باشم ک همسرم فلان کارو برام بکنه یا خانواده م و من هیچ تلاشی یا قدمی بر ندارم و در اخرهم کاری انجام نمیدادم ونرسیدن ب بیشتر اهدافم همین وابسته بودن هستش
خیلی نکات دیگه ایی رو برای خودم یادداشت کردم ک تاحالا نمیدونستم اینارو دارم
ممنونم ازتون
سلام سودا جان عزیزم
من چقدر از کامنت شما تونستم ضعفایی ک دارم رو پیدا کنم شما تو مثال هایی ک زده بودین
مثل ثروتنمد شدن برای خودم ن برای اینکه خودمو ب دیگران ثابت کنم و (خودمو برتر از دیگران ببینم اینم مثال خودم)..همیشه ی حسی انتقام از کسایی ک چشم موفقیت کوچک و بزرگ منو ندارن ببینن این فکر نیاد تو ذهنم
عجول بودن=من همیشه یادم میره تکامل وجود داره وباعث میشه عجول باشم دوس دارم همه چی زود اتفاق بیوفته و این باعث میشه من دیگه ادامه ندم
وابسته بودن ب دیگران(خودم ب همسرم و خانواده م)=این حسی ک من دارم باعث میشه همیشه توقع داشته باشم ک همسرم فلان کارو برام بکنه یا خانواده م و من هیچ تلاشی یا قدمی بر ندارم و در اخرهم کاری انجام نمیدادم ونرسیدن ب بیشتر اهدافم همین وابسته بودن هستش
خیلی نکات دیگه ایی رو برای خودم یادداشت کردم ک تاحالا نمیدونستم اینارو دارم
سلام به استاد عزیزم
ممنونم بابت شروع این سلسله فایل فوق العاده
برای پاسخ به سوالی که پرسیدین باید بگم که هیچ کدوم از اون ترمز هایی ک گفتید و نداشتم من ناراحت میشم چون درواقع نمیتونم ببینم یا احساس کنم کسی بالاتر از من باشه یعنی تا زمانی خوشحال میشم از موفقیت افراد که بالاتر از من نباشن و هی توی سیکل مقایسه میوفتم مثلا توی اینستاگرام میبینم کسی هم سن من باشه اصلا توی حوزه ی دیگه ایه هم حوزه ایه من نیست تحسین میکنم تبریک میگم ولی شروع میکنم خودتخریبی میکنم از درون که چرا چند سال پیش تو هم شروع نکردی چیزایی که این الان تو این سن داره رو چرا تو بعدا توی سن های بالا تر بدست بیاری
یکی از محدودیتهای ذهنیم سن هستش مدام جوری برنامه ریزی میکنم که توی فلان سن باید فلان دستاورد و داشته باشی تا فلان سن باید همه چی و تموم کرده باشی و… خیلی روش کار میکنم بهترم ولی از بین نرفته اینا ته ذهن من هست صادقانه و خالصانه:)
یکی از دیگه از مواردی که گفتید و اتفاقا من هم داشتم این بود که اگر ببینم یکی تهشو درآورده میگم خب دیگه تموم شد من برم چیکار کنم مثلا ایلان ماسک ماشین الکتریکی و رو کرد دیگ مگه چیزیم مونده واسه کسی که بخواد بره تو کار خودرو دیگ این تهشو درآورده
و خب من همه ی اهدافم اینجوریه ک من باید تو حوزه کاریم از همه بالاتر باشم یا اول یا هیچی حتی توی عشق به خداوند همش اینجوری فکر میکنم خدا باید یه عشق متفاوتی به من داشته باشه و توی احساس لیاقت هم رشد نمیکنم چون میگم چرا من متفاوت یا چرا لایقم خدا وقت آفرینش همه ی انسان ها به خودش افرین گفته مگه فقط من خلق شدم این همه آدم و دلیل اینک ب احساس ارزشمندی خودم نمیرسم هم اینو همیشه توی ذهنم دارم چون هنوز نتونستم جوابی براش پیدا کنم
بابت انتخاب تصاویر دقیق و قشنگ هم سپاسگزارم با عشق منتظر جلسه دوم هستم
احساس عدم لیاقت…
چیزی که هر بار یذره ازش غافل میشم میاد و عرصه رو به دست میگیره…
سلام به استاد عباسمنش، خانم شایسته و دوستای خوبم
روی چه موضوع خوبی دست گذاشتین
حسادت…
یه قول مقاله خانم شایسته نمود عینی دو باور کمبود و احساس عدم لیاقت
واقعا بنظرم اگه همین دو تا باور درونم به حد خوبی پیشرفت کنه من قطعا توی زندگیم ترکوندم!
چرا احساس عدم لیاقت میکنم؟
چون سر بزنگاه نتونستم از زاویه ی مثبت به موضوعات نگاه کنم. یعنی کنترل ذهن نداشتم.
اگه مغز من همیشه درگیر باشه و هر جوری که خواست بازی دربیاره من دستش رو بخونم و بگردم بهترین زاویه ای که اون لحظه بهم احساس بهتری میده رو پیدا کنم و از منفی نگری دوری کنم، نرم خو و آرام تر بشم،
یعنی باور کردم که من ارزشمندم.
حالا چه کاری کمک میکنه که من بتونم این روند رو برم و خودم رو لایق این تغییر بدونم؟
چیزی که خیلی بهم کمک کرد و حس میکنم بیشترین رشدم توی این مدت اخیر رو مدیونشم عبارت های تاکیدیه. یعنی چی؟
یعنی باوری که با تاکید فراوان به خودم میدم.
کاری که در نگاه اول ساده بنظر بیاد و سادگی بیش از حد بخواییم دست کمش بگیریم، ولی باور کنین این دو روزی که گذاشتمش کنار دارم میبینم چجوری با کله دارم میام پایین!
من صدای خودم رو ضبط کردم و با منطق های مختلف و پشت هم آوردن برای ذهنم مثلا راجب لایق و ارزشمند دونستن خودم سعی در تغییر الگوهای ذهنیم داشتم
و انگار قشنگ گوش دادن هر روز و چند باره ی این ویس ها ذهنم رو برنامه ریزی میکرد برای اینکه بقیه ی تمریناتم رو هم بهتر انجام بدم. ناخودآگاه رگباری فایل گوش میکردم، زندگی در بهشت میدیدم…
انگار وجودم میطلبید و خودش هدایتم میکرد که حالا اینو گوش بده، حالا اینو بنویس، حالا این کارو بکن
ورودی خوب هم که به ذهنم میدادم یعنی تمرکزم روی نکات مثبت بود و احساسم عالی…
خداروشکر…
و وقتی تاثیر این روند رو فهمیدم که دو سه روز این کار کمرنگ شد به بهانه های واهی، و اعتراف میکنم که شیطون گولم زد… و زورم به ذهنم نرسید
ولی احساس لیاقتی که یه کوچولو بهتر شده توی اینجور مواقع میاد دستمو میگیره و میگه اشکالی نداره، صد بار اگر توبه شکستی باز آ…
تو همواره ارزشمندی، و هیچ شرطی نباید برای احساس لیاقت و ارزشمند دونستن خودت بذاری… هرگز…
و این تمرینی هم که استاد توی این فایل دادین رو حتما فردا جز اولین کارهام انجام میدم، چون میدونم که دقیقا حسادت که نمود شاخص این باوره، من توش مشکل دارم.
این کامنت رو بخاطر تعهد خودم به خودم نوشتم که این دفعه قراره ادامه بدم… نه به حرف، بلکه به عمل…
سپاسگزار خداوندم برای این فرصتی که بهم داد…
از صمیم قلبم آرزو میکنم که زیبابینترم کنه
چون میدونم با دیدگاه هر بار یذره بهتر، هر بار همه چیز بهتر میشه و من ورژن بهتری از خودم میسازم…
ازتون سپاسگزارم استاد…
هر جا هستین شاد و پیروز باشین؛)
سلام و عرض ادب
استاد ازت سپاسگذارم بابت این آموزش فوقالعاده و رایگان … بینهایت از شما و خدای بزرگ سپاسگذارم
من الان وسط ویدیو هستم و میخوام به این سوال شما پاسخ بدم
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
چندوقت پیش که یکی از رفیقامو دیدم که سوارماشین خودش با همسروفرزندش بود ، تمام راه های رفته این پسر اومد جلو چشمم و یه لحظه ریختم بهم، یه پدر معلول جسمی داره {عملا نان آور خانوادش بود} ،از من دیرتر شروع کرد به کار کردن، من وقتی درامد خوبی داشتم این بنده خدا همش از این موبایلی به اون موبایلی دنبال قطعات موبایل بود یعنی کارآموز ، دو سه سال میگذره بعدش مغازه لوازم جانبی و تعمیرات موبایل میزنه، ماها رفقا شدیم مشتریش ؛من تو کل رفیقام ازهمه زودتر ازدواج کردم ،ولی این رفیقم تو جایی که میگفتن نمیتونه از پس مغازه تو این جای شهر بربیاد چند ساله داره خوب کار میکنه ازدواج کرده یه دخترهم داره پرشیا سفید و تیپ ها و گردشهای عالی و…..
من وقتی دیدمش قشنگ دلم شکست یجورایی، گفتم بابا من که بیشترکار کردم بیشتر زحمت کشیدم منی که صددرصد لیاقت یه زندگی عالی رو داشتم { کاذب} چرا من ندارم؟ چرا به ما خوشی نیومده { اون لحظه احساسات بهم غلبه کرده بود و بفکر قوانین و تعهدم به احساس خوب نبودم}
یعنی قشنگ دلم گرفت
حتی موقع تایپ این متن بغضم گرفت ، اما من دارم از مسیر خارج میشم ، یعنی با توجه به سوال مطرح شده توسط استاد به این مفهوم که فکر میکنم میبینم من دارم به بیراهه میرم
هرموقع یکی ازآشناها به یه هدفی به یه لذتی میرسه من حسادت میکنم من داغون میشم من بغضم میگیره دلم به حال خودم میسوزه
دروغ که نباید گفت اقا من میخوام رشد کنم میخوام تغییر کنم پس باید با خودم روراست باشم
وقتی ویزیتور بودم با یکی از رفیقام باهم کار میکردیم؛ رفیقم یه منطقه ای و من مسیر دیگر فروش انجام میدادیم
روزایی که این رفیق من فروش بیشتری {هم ریالی هم تعدادی} از من داشت من اینو قشنگ یادمه بدنم سرد میشد خودمو میباختم احساس بی ارزشی در شرکت میکردم عصبی و ناراحت میشدم، و ازاونجایی که اینقدر عصبی و متشنج میشدم ؛درطرف مقابل وقتی فروش بیشتری داشتم یجورایی میشه گفت هم مغرور میشدم و هم زیادی خوشحال
خیلی رقابتمون مهم بود برام ؛ وقتایی که اون میبرد من میباختم به خودم
اینقدر شدید بود که قشنگ از چشمام میشد خوند برای رفیقم آیا واقعا خوشحالم یا فیلممه؟
استاد این اقرار به ذهنیت ضعیف من در برابر دیدن موفقیت نزدیکان و اشناهام در پاسخ به بخش اول این ویدیو بود و کاملا قلبا مطمئنم اقرار من به ضعفم میتونه شامل تمام رفقا و اشناهام باشه
بخش دوم ویدیو ؛
مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.
مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
حسن عینی پور : احساس ضعف و حسادت ، خودمو جلوش ضعیف میدونم کوچیک میدونم، درصورتی که بهم پیشنهاد غیرمستقیم داد تا باهم کار کنیم اما من عار دونستم برا خودم
علی آقابابایی: حسادت شدید واحساس دلسوزی به خود . که چرا این که تو جمع ما ازش بدشون میومد از بس که سبک بود وشوخی های بینمک میکرد الان زندگیش به مراتب عالی تر از منه ، من هنوز موتور دارم ولی اون توی سه چهارسال به ماشین و خونه و مغازه و همه چیز رسید
حسین نبی زاده :هنوزم درارتباطیم اما این بشر هرموقع تو چیزی موفق میشه همیشه منو میسوزونه و اذیت میشم؛ میگم الله بختکی و شانسی بوده وگرنه خودش عرضه ای جز بازی کردن و رفیق بازی نداره
حسن غلامی:هم کلاسی و رفیق فاب دوران تحصیلم بود،وقتی شنیدم ارایشگاه زده موفقیتشو بنام بابای پولدارش زدم ، اذیت شدم و دلیل اینکه چرا من هنوز به جایی نرسیدمو به خودم و بابای خودم و خدای خودم بصورت ظالمانه ربط دادم
حسین شیبانی: همسایه و رفیق بچگیامه؛ وقتی ماشین شاسی بلندشو میبینم به ظاهر کلامی میگم باریکلا که به اینجا رسیدی ولی ته دلم جوریه که انگار ازش بدم میاد و فکر میکنمم خیلی خودشو میگیره؛ یه کارگاه کناف راه انداخته و من بهش حسادت میکنم که مستقل شده کارآفرین شده اونم همسایع دیوار به دیوارم، در کل احساس ضعف و حسادت میکنم
نیما شیری: خیلی سنش کمه و با سن کمش همیشه برا خودش کار کرده و رفته مدرک فنی گرفته و درامد خوبی داره و پسر دایی خانومم هست و همیشه مادرخانومم یجورایی اینو تو سرم میزنه و میخواد بهم بگه از نیما یاد بگیر ، وقتی شنیدم ماشین خریده خیلی خورد شدم و گفتم این عرضه رو داشت با سن کم کاسبی برا خودش داشته باشه و خونه بخره ولی من از پس هزینه های روزمره زندگیم هم برنمیام
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
خب من با این شرایط و خودزنی ها صددرصد به جایی نمیرسم و این احساسات و عواطف منو کمک نمیکنه و از مسیر خارج میشم، من از اونجایی که میدونم خودم ضعف های بسیاری در نحوه کارکردنم دارم باید بیام بجای حسادت ، نحوه حل کردن این ضعف ها و این مسائل رو ازشون بپرسم
مثل ادامه ندادن مسیر در صورت نتیجه نگرفتن سریع : خب مشخصا من باید بتونم تکامل رو درک کنم و یه بررنامه ریزی بلندمدتی مثل آمارون داشته باشم تا اول مسیر به ذهنم خوراک نتیجه نگرفتن ندم و اونو قانع کنم کار خودشو درست انجام بده نتیجه هم خودش میاد و در همین زمینه و با همین نگرش برم از دوستام سوال کنم که شما موقع نتیجه نگرفتن اوایل چیکار کردید؟چی باعث شد ادامه بدید و پشبمون نشید؟
ضعف در برابر حرف مردم و خانواده وقتی داری تو مسیر موردعلاقت که اولش نتیجه مالی نداره قدم برمیداری؟
خب این ضعف همیشه باعث شده از خوشی کردن دست بردارم و یه ذهنیتی برام ساخته که مسیر علاقه ، مسیره یه ادم الافه ، کسی نمیاد پولی بابت شغل موردعلاقت بهت بده که ، برو دنبال کار خرج زن و بچتو دربیار تا مدیون اونا نشی و هزار مثال دیگه؛ خب وقتی میدونم یکسری از دوستانم تونستن این مسائلو حل کنن و ازش بگذرن ، دیگه کی از این رفیقام برای مغز و ذهنم مطمئن تر و باورپذیر تر که برم بپرسم چیکار کردن چه نگرش و ذهنیتی داشتن که تو این مرحله گیر نکردن
یا ضعف ترسیدن
یه سوال از پروفسور همه چی دون{ذهنم}دارم
بجای غصه وحسادت و خشم بنظرت بهتر نیست برم از همین رفیقام راهنمایی بگیرم راجب اینکه چجوری تو این مسیر تک و تنها ترسی به دل نداشتن؟ نترسیدن از ریسک کردن؟نترسیدن از اینکه موفق نشن؟
خب خداییش دل و جرات میخواد گرونترین جای شهر بری مغازه موبایلی بزنی با کرایه سنگین ، از اونطرف خرج پدر معلول و مادر مسن و خواهرت هم هست بابا چطور تونستی ذهنتو جلوی نجواهای ترس خاموش کنی؟
من باید برای اینکه موفق بشم بجای اینکه غر بزنم و حسادت کنم و نفی کنم موفقیت اطرافیانمو،باید تحسینشون کنم باید نگرشمو عوض کنم ازشون درس و عبرت بگیرم و بیام راجب مسائلی که خودم دارم و اونا هم قطعا داشتن و تونستن از پسشون بربیان ازشون راهنمایی بگیرم و در اصل به خودم کمک کنم
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
اولین درسی که برام داره اینه که فارغ از نتیجه من قدم در مسیر علایقم بردارم و نتیجه برام اولویت ادامه دادن کارم نباشه بلکه عشق و لذت اهرم لذت من برای ادامه مسیر باشه
دوم اینکه اگه میخوام یه سری اقداماتی کنم اصلا نترسم و اهمیتی به نظر بقیه ندم دلیلش هم اتفاقات مشابهیه که برای دوستانم و خیلی از افراد موفق دیگه ای افتاده که ترس به دلشون افتاده و از اینده ترسیدن و موج انتقادات دوست و دشمن بسمتشون اومده ولی اونا به خدا توکل کردن و از این چالش ها به راحتی گذشتن و هم موفق شدن هم لذت بردن پس صد درصد اگه منم فقط ازشون راهنمایی در خصوص حل این مسائل و طرز رفتار و نگرش اونهارو بگیرم و با لذت عمل کنم به دانسته هام از مسائلی نظیر مسائل دوستانم گذر میکنم
و بزرگترین درسی که گرفتم اینه که از جمع های مبتذل بزنم بیرون و تنها بشم فارغ از هر کس دیگه ای و تمرکز صد بذارم به مسیر خودم و بهبود خودم و خدارو همه کاره و صاحب اختیارم بدونم
روزی دهنده خداست روزی رسان خداست اول و آخر خداست پادشاه خداست
هرچیزی میخوام همش دست خداست
استاد هزار بار ازت ممنونم بابت این فایل بسیار ارزشمند که قشنگ منو برد تو خودم و عقاید و باور ها و احساساتمو قلقلک داد قشنگ
ازت واقعا ممنونم
خدامیدونه این نوشته من بعد ها چقدر به خودم کمک میکنه
شاد و باعزت باشید
سلام دوست عزیز
کامنت خوبی نوشتی
اونجایی که گفتی نفی میکنم موفقیت دیگران
میخواستم بگم یه جایی خیلی قاطع دربرابرموفقیت دیگران خیلی سریع نفی میکنم از ریشه
طوری که بابا کار خاصی نکرده
اکه میخواستم منم میتونستم
اما به خاطر اینکه (دلایل خاص)
کار روزگاره دیگه
آنقدر مطمعنم که منم میتونستم اما نشده دیگه کاری نکرده
یا بترسم در ذهنم که نکنه چون اون طرف به موفقیت رسیده من کوچیک وبی عرضه دیده شم و مرکز توجهات اون باشه
ونفی کردن وتحسبن نکردن
از اون چیزی دور نمیکنه فقط منو از هدفم دور میکنه چون کانون توجه من میره روی بدی هاو حتی یه جوری کفرگفتم نادیده گرفتن این همه موفقیت و نعمت وشدن ها
ودرنتیجه جذب میکنم بدی های بیشتر
پس خیلی مهمه ببینم توی ذهنم چه اتفاقی داره میوفته .و این واکنش من داره از ذهن من وباور من نشات میگیره
درنهایت من مطمئنم در این مسیر موندن وایمان داشتن و متعهد کارکردن روی خودمون 100درصد نتیجه میده
نتیجه ای که راضیمون کنه
به نام رب هدایتگرم
سلام و درود استاد عزیزم امیدوارم حالتون عالی باشه.
سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
قسمت بعدی تمرین :
مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.
مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
…..………………………………………………………..
((وقتی موفقیت نزدیکانم رو ببینم مثلا دوستم ،به احساس حسادت میرسم ،همیشه تو شخصیتم ،حسادت مانع بزرگی برای لذت بردنم بوده و من از سالهای پیش متوجه این نقطه ضعف بودم ولی هیچ راهی برای اینکه حسادتم رو ازبین ببرم پیدا نمیکردم چون راه حلها ریشه ای نبودن. ))
فرد 1:
دوستی دارم که نه مدرک تحصیلی داره نه سرکار رفته ،چند سال پیش وقتی پدرش فوت کرد مادرش یدونه ماشین عالی و نصف خونه ای که زیربنای خیلی خیلی بزرگی داره رو بنامش سند زد ، من خیلی خودمو مقایسه میکنم و حسودی میکنم ازاینکه دوستم یهویی و با فوت پدرش پولدار شد(پدر منم فوت شده و این مشابهت باعث مقایسه بیشتر میشه) درصورتیکه هنوز مادرش در قید حیاته و چندتا خواهر برادر دیگه هم داره که هنوز درخواست انحصار وراثت نکردن اما شرایطش خیلی خوب پیش رفت و مادرش سهم خودش از اموال رو به دوستم داد.این قضیه حس بدی بهم میده و وقتی میبینم دوستم آزادانه پول خرج میکنه و هرچی بخواد میخره مدام طلاهاشو عوض میکنه هربار تیپ جدید میزنه حس حسادت میاد سراغم و میگم من با چندین سال کارکردن هنوز نمیتونم مثل دوستم آزادانه خرج کنم و باید کلی کار کنم اونوقت این دوستم بدون هیچ تلاشی و بی دردسر پولدار شده .
باوری که شناسایی کردم:
یک)موفقیت اون باعث میشه من سطح پایین و ناتوان دیده بشم.
دو)موفقیت اون فرد باعث میشه خودشو بگیره و بالا بدونه.
:
اخلاق این دوستم از اول جوری بود که خیلی بیخیاله و اصلا حرص و جوش دنیا رو نمیخوره از بچگی باهم بودیم و کامل میشناسمش ،حتی اگر کسی باهاش بد حرف بزنه شاید یکی دوجمله جواب بده ولی بعدش ادامه نمیده و بیخیال میشه، تا حالا ندیدم برای مشکلاتش غر بزنه و شکایت کنه، با خودش خیلی در صلحه و خیلی درونش آرومه
من اگر بخوام از زاویه مثبت به داستان دوستم نگاه کنم ،میفهمم صلح درونی و همینکه برای مسائل روزمره اصلا خودشو ناراحت نمیکنه رمز موفقیتش تو این مورد بوده ،با اینکه هیچ تحصیلات و دارایی خاصی یا چهره و اندام خوبی هم نداره ولی هیچوقت به خودش حس بد نمیداد و خودش رو مهم میدونست ، همیشه به خودش احترام میگذاشت اونقدر فرکانسش واضحه که همه دریافتش میکنن، و روابطش هم به شدت عالیه
یعنی به شدت احساس لیاقتش بالاعه.
چه درسی میگیرم:
در لحظه زندگی کنم و نگران مسائل زودگذر دنیوب نباشم
احساس خودارزشمندیمو تقویت کنم
………………………….…………………………………….
فرد 2:
یکی از اقوام با اینکه شوهرش معتاد بود و خرج زندگیشو نمیداد بعد از اینکه چندماه بعنوان فروشنده در فروشگاه پوشاک کار کرد ، با همون سرمایه اندکی که داشت مغازه خودش رو زد و به جای اینکه زانوی غم بغل بگیره بخاطر شوهر معتاد و وضع بد مالیش، دست به زانوش گرفت بلند شد و خودش کار و کسب شخصیشو شروع کرد و حالا بعد از چندین سال، مغازشو گسترش داده و تبدیل کرده به دو تا مغازه بزرگ و عالی که
تونست ماشین بخره، خونه بخره، بهترین امکاناتو برای خودش و فرزندش فراهم کنه و بسیار موفق شده
باورهای من از این موضوع:
..حسادت میکنم و به شدت مقایسه میکنم چون بقیه میگن ببین اون ی فرد بی سواد بود موفق شد ولی تو هنوز اندر خم یک کوچه ای با اینکه درس خوندی و چندین ساله کار میکنی.
باور ندارم که بتونم مثل این فرد موفق بشم.
اگر از زاویه مثبت نگاه کنم :
این فرد مسئولیت زندگی و ازدواجش رو پذیرفت چون خودش انتخاب کرده بود بنابراین نگفت پدرم یا مادرم مسئول زندگی بد من هستند و حالا باید خرجم رو بدن، غم و غصه رو کنار گذاشت و خیلی با شجاعت وارد بازار کار شد. کم نیاورد که با فروش پایینِ ماه های اول مغازه رو جمع کنه بلکه صبر کرد و کیفیت کاراشو بالا برد و الان فروشش عالیه، تکاملش رو خیلی خوب طی کرد چون اول فروشندگی کرد کارو یاد گرفت ،بعدش ی مغازه کوچیک با جنس کم باز کرد و طی چند سال کم کم سرمایه ش که بیشتر شد مغازشو بزرگ کرد وفروشنده گرفت بعدش خونه و ماشین و ملک گرفت ، اول اجناس ایرانی داشت اما الان جنس خارجی هم میاره ، به مسیرش که نگاه میکنم خیلی خوب تکاملشو طی کرده و ی فردی بوده که خودباوری داشته که تونسته موفق بشه.
درس ها:
از این فرد درس اعتماد ب نفس و خود باوری میگیرم
مسئولیت پذیرفتن
طی کردن تکامل
…………………………………………………………………
فرد 3:
یکی از اقوامون بعد از تضاد بزرگی که داشت به خارج کشور مهاجرت کرد و تو مدت کم اوضاعش عالی شد و کسب و کارش رو شروع کرد .
من حس حسادت دارم .
چون باور دارم این فرد با موفقیتش خودش رو میگیره و دیگه مارو نمیبینه
ی باور دیگه اینه ک اون مرده تونسته بره خارج ولی من ی دخترم نمیتونم برم.
همه رفتن خارج من از قافله عقب موندم.
اگه از زاویه مثبت نگاه کنم:
قبل از اینکه علاقشو پیدا کنه شغلهای زیادی رو امتحان کرد ولی بالاخره تو یکی از اون کارها وارد شد و موفق شد ، بعد از تضادیکه داشت خودش رو اذیت نکرد و بلافاصله حسشو خوب کرد دوباره به شغلش ادامه داد، بقیه خیلی ازش ایراد میگرفتن چون قبلا زیاد ازین شاخه به اون شاخه میرفت ولی اون اهمیت نمیداد ومیگفت من باید علاقمو پیدا کنم وقتی تو ایران کارش عالی شد و وضعش خوب بود مهاجرت کرد که خیلی آسون مراحلش پیش رفت و به گفته خودش همون تضادی که داشت باعث مهاجرتش شده و براش خیر و برکت زیادی داشته .
درسهایی که میگیرم:
رفتن به دنبال علاقه شخصی
اهمیت ندادن به حرفهای عموم جامعه
نموندن تو تضادها
……………………………………………………..
فرد 4:
وقتی متوجه شدم یکی از آشناها ی رشته تاپ و عالی قبول شده که آینده بسیار خوبی هم داره خیلی حس حسادت کردم و خودم رو کم دیدم و حس تنبلی و خنگی کردم که چرا من نتونستم اون رشته رو قبول بشم.
باورم اینه که فقط اون رشته خاص میتونه منو بالا ببره، و اگه منم اون رشته بودم افراد ارزش بیشتری برام قائل میشدن.
اگه از زاویه مثبت نگاه کنم:
اون فرد با اینکه در شرایط روحی بدی بود و پدر و مادرش تازه از هم جدا شده بودن، ذهنش رو خیلی خوب کنترل کرد و درسش رو ادامه داد ،خودش رو قربانی نشون نداد و خیلی خوب با قضیه جدایی پدر مادرش کنار اومد با اینکه فقط 18سالش بود ، بدون اینکه خودش رو مسئول زندگی دیگران بدونه فقط آروم بود و درسش رو ادامه میداد، اونقدر تمرکزش روی خودش بود که رتبه عالی بدست آورد .
درسهایی که میگیرم:
کنترل ذهن
در اولویت گذاشتن خود
اعتماد بنفس بالا
…………………………………………………………
فرد 5:
وقتی دوستم با وجود روابط قبلی داغون ،ی ازدواج بسیار موفقی داشت من خیلی حسادت کردم و خودمو باهاش مقایسه میکردم و احساس کردم نمیتونم ازدواج موفقی داشته باشم .
باورم اینه چون دوستم خیلی خوش اندامه تونسته ازدواج خوبی داشته باشه.
این دوستم از دبیرستان همکلاسم بود و روابط ما تا دوسه سال بعد از دانشگاه ادامه داشت، شخصیتی داشت که آروم بود و هیچوقت واکنشی عمل نمیکرد اگه تضادی پیش میومد هیچوقت کشش نمیداد اکثر اوقات سرش تو لاک خودش بود
از زاویه مثبت :
روابط داغون قبلیشو فراموش کرده و مثل من مدام نشخوار افکار نداشت هروقت پیشش بودم از روابط قبلش اصلا شکایتی نمیکرد دلش نمیخاست روزش رو با حرف زدن از گذشته ها خراب کنه، خودش رو خیلی لایق میدونست و تو این مورد اصلا شوخی نداشت.
درمورد ویژگی های خوب خودش صحبت میکرد و مث من خجالت نمیکشید .
هروقت حرف ازدواج میشد همیشه افراد موفق رو لایق خودش میدونست و روابط بد قبلیش مانع این خواستش نمیشد.
تو روابطش اصلا به طرف گیر نمیداد و وابسته نبود.
درس هایی که میگیرم:
خودباوری
در صلح بودن
رهاکردن آدمهای قبلی در رابطه
عدم وابستگی در روابط
…………………………………………………………….
.
دلم میخواد موارد بیشتری رو بنویسم چون با انجام همین تمرین خیلی حسم خوب شد ،من جلسه اول لیاقت رو دوباره شروع کردم و دنبال راهی بودم که مقایسه کردن رو کمتر کنم و درجهت مثبت ازش استفاده کنم که این فایل در بهترین زمان ممکن روی سایت اومد و میتونم ازین تمرین استفاده کنم .
واقعا چشمام برق زد وقتی متن توضیحات رو خوندم.
خیلی ممنون استاد جان فایل به شدت خوبی آماده کردید.
انقدر این فایل عالی بود که بعد از دانلود ،شروع کردم تمرینش رو انجام دادم و ساعت شده 5 صبح.
عاشقتم استاد عزیزم
در پناه الله یکتا باشید.
سلام دوست عزیزم
خیلی زیبا توضیح دادی و خیلی مثال قشنگ زدی ونتیجه گیری های مهم
یه سوالی دارم ودوست دارم شما وهرکس که اینو میخونه جواب بده
تا کمکی به من بشه
اینکه باور دارم نمیتونم مثل این افراد موفق شم من بشدت دارم
یااینکه قبول همه چی هست
همه چی خوبه
اما برای من نه
من خیلی قاطع قبول کردم که
برای من نه .
می ونم تا حدودی به احساس لیاقت من برمیگرده اما منتظر جواب های شما هستم
سلام و درود
بله درست تشخیص دادید عدم خودباوری باعث میشه همچین نتیجه هایی بگیریم و همیشه خودمونو پایینتر و کمتر و متفاوتتر از بقیه ببینیم
و این باورهایی که نوشتید تو ذهن تمام کسانی که احساس خودارزشمندی ندارند وجود داره
و خودشو با اتفاقات مختلف نشون میده
منم ازین باورها داشتم و هنوزم دارم.
بخش سوم
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
توی مواردی که نوشتم و بعد از دوره احساس لیاقت متوجه شدم که در بالای 95 درصد من احساس ارزشمندیم پایین
چون شده من پول داشتم ولی خودم لایق خرج کردن اون پول برای خودم ندیدم و پول خرج ی چیز دیگه کردم و نفهمیدم چیشد
اینکه وضعیت ادمها میتونه تغییر کنه
همه از اول تو شرایط الانشون نبودن، باور ب قانون تکامل ( طبق حلسه اول کشف قوانین
جهان با دقت ریاضی وار کار میکنه من فقط باید. روی خودم و باورهام کار کنم و نگران نباشم)
و البته که هستی و خانم غ دو نمونه مشتری هستن که راحت پول پرداخت میکنن
و میتونه این برای من الکو باشه برای جذب و فراوانی مشتری های دست بنقد
واسان گیر
من هم میتونم ب هرجایگاهی که بخوام برسم
فقط نیاز ب تعهد و عمل و صبر داره
میتونم کارهام بذارم یوتیوب ولی تا حالا خودمسفت و سخت پِی اش رونگرفتهام
من بخشی از مسیر نزگس رو دیدمک چطور با اشتیاق
شب و روز تمرین و کار کرد که من یک دهمش انجام ندادم
منم با تمرین میتونم پیشرفت کنم و نتایجم تا الان گواهن
داشتن بچه معلول وکوچیک دست و پاگیر نیست
و اکر من هدف داشته باشم و خودم و خواسته ها م و اهدافم رو ارزشمند بدونم و براش با احساس خوب قدم بردارم
جهان خودش من رو ب مسیر اسانی تحقق خواسته هام هدایت میکنه
دستهای خدا وارد زندگی من میشن
و من هر روز یک قدم نزدیکتر میسم به خواسته ام
به نام خالق هستی
سلام به استاد عزیزم وهمه ی دوستان توحیدی من
خیلی خوشحال شدم دراین سحر دل انگیز که من توی سایت دنبال ترمزهام میگشتم با فایل جدید وهمچنین سوال پر محتوایی مواجه شدم بینهایت سپاسگذارتونم استاد عزیزمم
استاد دررابطه باسوالتون که من فایل و همین جا استپ کردم تا پاسخشو بدم اینکه اگه قبلا این سوال و ازمن میپرسیدین دررابطه با موفقیت یکی از عزیزان ونزدیکانم میگفتم واقعاا ناراحت میشدم حرص میخوردم وگاها حسودی میکردم چرا فلانی تونسته من هنوز درجا میزنم من هنوز مثلا یه خونه نتونستم بخرم چه برسه به این همه پیشرفت وموفقیت وظاهر ماجرا هم به زور تبریک میگفتم وهمیشه فکر میکردم که دیگه نمیتونم دیر شد نمیرسم به اون خواستهامم و درکل بگم خیلی ناامید و حسودی میکردم در واقع
ولی به لطف خدا و شما استاد عزیزم وتلاش روی باورها و کار کردن روی خودم خدارو شکر الان که یکی از عزیزان و نزدیکان من به یه موفقیت کوچیک یا بزرگ میرسن اینقدر براشون خوشحال میشم وتحسینشون میکنم وسعی میکنم ببینم چه تغییری در نوع نگاهشون ویا تفکر یا کسب و کارشون انجام دادن که به چنین موفقیتی رسیدن شاید اینقدر که من براشون خوشحال بشم وبرام مهم باشه برا خودشون این هیجان و نداشته باشه
حالا مثلا موفقیت در کسب وکار یا خونه وملک ویا درسلامتی ویا حتی در روابطشون اینقدر خوشحال میشم وخداروشکر میکنم وبراشون ارزوی موفقیتهای بیشتر میکنم و همچنین برای دیدگاه خودم نوع نگاهمم که قبلا این خصوصیت اخلاقی رو نداشتم والان به لطف خدا اینقدر تغییر کردم که ببین چقدر فرصت هست اگه اون تونسته پس منم میتونم چقدر امیدوارم چقدر خدارو باور دارم تو زندگیم چقدر قانون بدون تغییر خدا رو بیشتر باور دارم وباور فروانیم چقدر بیشتر شده خداروشکر در صورتی که قبلا همش فکر میکردم فرصتها کمه درامد محدوده وکسب وکار کمه ایده کمه ولی الان باورم نسبت به کار و درامد خیلی بیشتر شده مخصوصاا که ترس در عمل به انجام ایدهامم به لطف خدا برطرف شده ومیبینم که اگه من بخواهم همه چی شدنیه و کافیه که فقط حرکت کنی
وپا روی ترسهات بزاری وخداروشکر من از زمانی که حرکت کردم ومهاجرت کردم به شمال کشور خداروشکر کلی از ترسهام از بین رفت وایمانم قوی تر شده وکلی ایده کسب وکار و تاالان امتحان کردم وخداروشکر نتیجه داده و انشالله بزودی میام واز نتایج وموفقیت هام براتون بیشتر میگم واقعااا خدایا شکرت
تو خود پای درره بنه وهیچ مپرس
که ره بایدت گفت که چون باید کرد
برای همه شما عزیزان ارزوی سعادت وسربلندی و ثروت بینهایت دارم
بخش دوم
رحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.
1) کلاس موسیقی و دانشگاه رفتن شهین
احساس من: احساس عقب افتادن، چون سهین دانشکاه هم نرفته بود و یهو هم سرکار رفت و هم دانشگاه و هم کلاس موسیقی و اواز ب من احساس بیکفایتی داد
چون من ارشد مجبور شدم انصراف بدم
کلاس موسیقی بخاطر نداشتن شرایط مالی خرید اون ابزار موسیقی ندارم
من سالها زمانیکه شهین با رفقاش وقت میگذروند زبانسرا کار میکردم ولی حالا من بخاطر دخترم و البته خواسته خودم زبانسرا رورها کردم و تعداد محدود کلاس تو خونه دارم ( شاید باور اینکه زنی که ساغل وتو اجتماع ارج و قرب داره ، داره من اذیت میکنه چون جایگاه قبلم ندارم)
2) سفر ترکیه خواهرشوهرم
: با اینکه ب ظاهر شرایط مالی متوسطی دارن ولی همیشه خواهر شوهرم ارایشگاه
لباس جدید
وسایل جدید خونه
و … ب راهه
و اون زمان که لنگ 20 تومن واسه پول کولر بودن، ب فاصله کمتر از ی ماه رفت ترکیه
که 30 تومن هزینه اش شد
و احساس حسادت و سرخوردگی داشتم
که چطور اینا پول خرید کولر ندارن ولی خواهر سوهرم بچه معلول و ی بچه کوچیک گذلشته دست شوهرش و رفته ترکیه
درحالی که اگه من بودم حتما پس انداز سفر ترکیه رومیریختمتو شکم کولر و میرفتم پشت نقاب قربانی که من زن زندگیم و …
بازیای ذهنم دارم میشناسم
3) لباس و کفش های شیک خواهرم
هر دفعه که میرم تهران خواهرم کلکسیونی از لباسها و کفشهای شیک و ترک داره
و همیشه احساس بد تیپ بودن شلختکی میکنم کنار خودش و خواهر دیگه ام
4) لاغر کردن دوتا از دوستام که ب وزن من رسیدن
من همیشه هیکل زیبایی داشتم
البته الانم دارم ولی بخاطر هرز خوری شکم زدمولی بازم هیکلم قشنگه
وقتی دیدم دوتا دوستام ک تپل بودن ب وزن من یا نزدیک اون رسیدن اخساس بدی کردم
شاید احساس ترس
از اینکه نکنه من ب اندازه کافی خوب نباشم
و منم باید لاغر کنم و ب وزن قبلم برسم
تا در مقایسه با اونها وزنم پایین تر باشه
5) وضعیت مالی خانم غ. که راحت 60 میلیون میدن تار سفارش میدن
میره فروشگاه آیکیا و میزناهارخوری و وسایل دیگه میخره راااحت
احساسم وقتی میبینم اینقدر راحت هزینه میکنه ( البته کله از قیمت بالا میکنه ولی سریع میگم دوسش داشتم خریدم)
احساس کمبود و البته حسادت
که چرا من نمیتونم اینقدر راحت خرید کنم
از طرفی همتو ذهنم کشمکش که ببین چ باوری داری که این زنی که پول راحت خرج میکنه واسه پمبلغ سهریه کلاس با تو چونه میزنه و هزینه جلسات بعد از برگزاری پرداخت میکنه نه قبل
6) خریدهای راحت دوستم هستی و رفاه مالیش
اخساس کمبود و حسادت که منم واقعا دلم میخواد راحت خرید کنم، فقط علاقه ، کیفیت ونیازم مهم باشه
نه مبلغ
وباور اینکه ادمی که دستش پر تره دغدغه اش کمتر
همه جا پذیرفته تر
7) گذاشتن ویدیوهای یوتیوب نرگس
باور کمبود که الانویدیوهاش تبلیغ میگیره ودرامد دلاری
ولی من موندم سرجام
8) سفارش های تبلیغاتی برای یاسمین
احساس حسادت
ولی زود ب خودم میگم حقشه
چون باور مالی عالی داره
از اینکه بگه عاشق پول خجالت نمیکشه
خیلی قشنگ و خلاقانه معرفی رو انجام میده