ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 28 (به ترتیب امتیاز)

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی شهبازخانی گفته:
    مدت عضویت: 1931 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی ،

    از اونجایی که توضیحات متنی این فایل رو خوندم و راستش یه ذره ناراحت شدم از دست خودم که من بعد از کار کردن رو دوره ها و وحی منزل دونستن حرف هاتون و عمل کردن به آگاهی های گفته شده از جانب شما چقدر تغییر کردم و منم مثل شما تغییرات عظیمی تو زندگیم رخ داده که از فرش به عرش رسیدم چرا نباید کامنت بزارم برای تشکر از شما ،به یاد آوردن خودم،مشارکت با دوستان و الهام بخش بودن کسایی که شاید تازه وارد این سایت مقدس شدن ،

    به همین خاطر به خودم قول دادم که از امروز رو هر فایل و محصولی که میشنوم کامنت بزارم تا هم خودم باز هم رشد کنم هم اینکه تشکر کنم از استاد عزیزم،

    استاد من چون از سال 95 شاگردتون هستم و به لطف شما و خدا خیلی رشد کردیم و نتایج بزرگی با همسرم گرفتیم الان تو شرایطی هستم که واقعا بعد از کارکردن رو دوره مقدس 12 قدم و دوره بی نظیر احساس لیاقت و تمام دوره هایی که با اکانت های مختلف با همسرم خریداری کردیم از شما یاد گرفتیم که ذهنتیت قدرتمند تری نسبت به گذشته داشته باشیم ولی خوب که فکر میکنم قبلا تو لحظه اول دیدن موفقیت یا دستاورد اطرافیانم به نوعی حسادت می کردم و خودم رو سرزنش می کردم و سریع ذهنم شروع می کرد به مقایسه کردن خودم با اون شخص و نتایجی که اون گرفته بود و تخریب خودم ،

    به نوعی که مثلا یکی از دوستانم خودشون نامزدشون خودروی خوبی خریده بودند تو لحظات اول با اینکه برای اون ها خوشحال بودم ولی خودمو سرزنش می کردم که ببین اونا تونستن و تو با این همه آگاهی و ادعا هنوز موتور هم نداری ،

    اما خداروشکر بعد از چند روزی میومدم انگیزه می گرفتم از موفقیت اطرافیان و سعی می کردم با قدم برداشتن تو مسیر درست و کار کردن رو خودم من هم به خواسته هام برسم ،

    اما استاد الان واقعا که دارم فکر میکنم واقعا اون احساس حسادت و مقایسه خیلی تو وجودم کم شده و بیشتر تلاش میکنم که خودمو رشد بدم و با استفاده از قوانین و آگاهی های دوره های شما به یه خود شناسی رسیدم که خیلی خوب میفهمم باید در مسیر خواسته هام قدم بردارم و با یه بهبود همیشگی به هرآنچه که مورد علاقه خودم هست برسم،

    استاد این کامت رو بعد از پرسیدن سوالتون گذاشتم و هنوز ادامه فایل رو گوش نکردم و مطمئنم آگاهی های بهمون میدید که واقعا میتونه زندگیمون رو تغییر بده و اگه نکته ای فهمیدم از خودم که بعد از اتمام فایل نیاز بود بازم حتما کامنت میزارم ،

    استاد خیلی دوستون دارم ،

    امیدوارم هممون که این فایل رو دیدیم و کامنت گذاشتیم هرروز بیشتر از قبل رشد کنیم و این رو با تمام وجودم میگم بهتون که تا ابد مدیونتون هستم،

    خداروشکر بابت وجودتون و ممنون بابت فایل جدید ،

    بی صبرانه منتظر دوره سپاسگزاریتون هم هستیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    مری گفته:
    مدت عضویت: 904 روز

    ممنونم از شما استاد عزیزم که پشتکار شما برای بهتر زندگی کردن ما قابل ستایش و اموزنده هست

    من با چند نفر از نزدیکانم که به موفقیت رسیدن در باطنم اصطحکاک دارم وقتی فکر کردم به دونفرشون که موفق هستن براشون خوشحال شدم چون به من اذیتی ندارن

    ولی یک نفر از افراد داخل لیستم که از موفقیتش ناراحت شدم واحساس کینه کردم چون دیدم میتونه به من صدمه بزنه ‌دلم می‌خواد موفقیتش از بین بره

    تا نتونه به من کار داشته باشه

    این هم برمیگرده به باور توحیدی من که هنوز نتونستم در وجودم خدا رو قدرت مطلق ببینم ‌هنوز تعدادی از افراد رو وقتی بهشون فکر میکنم یک ترس کوچیکی توی دلم حسم میکنم و فقط از خدا کمک میخوام

    با خدا درونم حرف میزنم به من میگه

    به من توکل کن تو کاریت نباشه من حامی ‌نگهبان توام اولش تا چند دقیقه آرام میشم ولی چون این افراد در خونه من هستن باز وارد ترس‌هام میشم با تمام وجود میخوام از این مرحله سخت بتونم رد شم

    سپاسگزار استاد مهربان خودم هستم که آگاهی‌های ناب رو در اختیار من میگزارید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    zahra hatami گفته:
    مدت عضویت: 2064 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم

    خیلی خوشحالم که خداوند مهربانم شما رو در مسیر زندگی من قرار داد مطمئنم که باورتون میشه هر بار که فایل جدید میزارید دقیقا مناسب حال و روز منه و همیشه خداوند مهربانم منو سورپرایز میکنه و میگه یادته چند دقیقه پیش این سوالو ازم داشتی الان جوابش دریافت کن

    استاد جانم در جواب سوال اول بگم که قبلا من از موفقیت اطرافیانم احساس ناتوانی میکردم و همیشه این حس داشتم که اونا شانسی به این جایگاه رسیدن و پارتی بازیه و اونا از ما بهترونن و…

    اما امروز بعد از فکر کردن به این سوال تفاوت مونای قبل و بعد بار دیگر حس کردم، من با موفقیت اطرافیانم نمیگم که احساس خوشحالی یا ناراحتی دارم بلکه تا موفقیت نزدیکانم میبینم سریع به این فکر میکنم که منم مبتونم اون چطور تونسته منم میتونم یجورایی الهام بخش من هستن و بهم انگیزه میدن… شاید ساعت ها فکر میکنم که اون ادم چیکار کرده و چی باعث شده به موفقیت برسه

    یک وجه مشترکی که بین نزدیکانم که موفق هستن پیدا کردم ابنکه همشون جریان مدارشون بوده

    خیلی جالب بود برام استاد که این ادما وقتی خبر موفقیتشون توی فامیل پخش میشه قشنگ اون فاصله مدار مشخصه اصلا یک فاصله عجیبی از ادما میگیرن انگار دیگه نیستن… مثلا یکی از اقواممون مهاجرت کرد به امریکا و مدت ها بود که قبل مهاجرت ایران که بود ولی اکثر فامیل ها بود که از نزدیک خیلی وقت بود ندیده بودنش مثلا مادرم بارها برنامه میچید که قبل مهاجرت از نزدیک ببینتش ولی به طرز عجیبی اتفاقاتی میفتاد که دیدارشون کنسل میشد

    یا مثلا یکی دیگه از دوستانمون مدت ها بود ازش هیچ خبری نبود و نبود کلا یک دفعه شنیدیم که مهاجرت کرده به دبی و چقدر موفقیت کسب کرده بود و….

    درس هایی که من از موفقیت این افراد گرفتم:

    ا.حرف دیگران اصلا براشون اهمیت نداشت یا اگه داشت هم بروز نمیدادن

    2. تمرکزشون کلا نکات مثبت بود کلا انرژی مثبت بود

    3. چقدر قابل احترام هستن و صحبت کردنشون مشخصه خط فکریشون چیه اصلا اهل غیبت و و حرف های بیهوده نیستن همیشه هر بار میدیدمشون حرف های شاد و پرانرژی و بزن و برقص و….بودن

    4. تو حرفاشون مشخصه که قدرت به انسان ها ندادن و قدرت فقط و فقط به خداوند دادن

    5. خیلی برام جالب یکی از دوستانم تو مجموعه اش هر کی بگه من نمیخوام از فردا بیام کار کنم همون لحظه بدون اینکه ناراحت بشه میگه برو عزیزم موفق باشی و بعدش میگه حتما قراره یکی بهتر بیاد

    6. و مهم ترین نکته شون وابسته نبودنشون هست نه به پدرومادر و نه همسر و نه شهر و نه دوست و هیچکسو هیچکس وابسته نیستن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    افسانه نوشادی گفته:
    مدت عضویت: 747 روز

    سلام

    خب بزارید من اول جواب سوال اول رو بدم که اگر یکی از دوستان یا نزدیکانم به موفقیت قابل توجهی برسه من چه احساس پیدا میکنم ؟آیا خوشحال میشمو انگیزه میگیرم یا نه احساس ناتوانی و سرخوردگی و حسادت میکنم؟کاملا صادقانه میگم قبلا اگه کسی به موفقیتی میرسید یا روابط خوبی من کلی مورد انتقاد قرار میدادم که از راه نادرسته و یا در مورد رابطه کلی انتقاد میکردم روابط یا اون فرد یا اون موفقیت رو مخصوصا در مورد نزدیکان و فامیل (مخصوصا کسایی که منو مورد تمسخر قرار دادن قبلا یا کسایی که وضع مالیشون از ما بهتره تو فامیل مخصوصا واقعا در مورد غریبه ها این جور نیستم زیاد کمتره یعنی در مورد غریبه ها) خیلی شدید و حسادت و احساس ناتوانی و سرخوردگی و یک احساس قربانی بودن و بدبخت و بیچارگی بودنی داشتم در خلوت خودم که پس چرا من نمیتونم به این موفقیت برسم یا خانواده ی ما نمیتونن خیلی شدید بود واقعا در خلوت خودم کلی بعد از اون موضوع احساسات بد و ناراحت کننده ای رو تا یکی دو روز تجربه میکردم ولی خب خداروشکر الان واقعا بهتر شدم و میگم اینا نشونه است که جهان پر از فراوانی و خوشبختی و فرصت های جدیده واقعا خیلی بهتر شدم باز هم نمیتونم اذعان کنم که صفره صفر شده ولی واقعا الان اونقدر درگیر احساسات بدو ناراحت کننده و مقایسه نمیشم و خداروشکر راضی تر و در صلح ترم با خودم سخت نمیگیرم میدونم این یک رونده هر چقدر روی باورهام کار کنم مطمئنم بهتر هم میشم به امید خدا…الان که فکر میکنم احساس میکنم چون از اول یکم وضع مالی خانوادمون در گذشته و دوران بچگی بد بود تو فامیل و درگیر فقر بودیم من خودمو با دوستام مقایسه میکردم همیشه یا اونا منو تمسخر میکردن یا مقایسه میکردن همیشه یک احساس قربانی بودنی داشتم به خاطر حالا امکانات لباس یا … کمتر داشتم نسبت به دوستام همیشه احساس ناتوانی و کمتر بودنی داشتم انگار و عزت نفسم رو پایین آورده بود ولی الان خداروشکر وضعمون خیلی خوبتر شده و الان خداروشکر عزت نفسم هم بهتر شده نه با بهتر شدن وضع مالیمون واقعا با کار کردن خودم روی باورهام خیلی خیلی حالم بهتره و عزت نفسم و خداروشکر بهتر هم میشم به امید خدا…

    خب من نکاتی که از این فایل یاد گرفتم و برام مفیده رو مینویسم در واقع توضیحات این صفحه رو خوندم اول سوال رو جواب دادم و بعدش گفتید فایل رو گوش کنم و نکاتش رو بنویسم

    خب قانون همیشگی ثابت بدون تغییر چیه اینه که من فقط و فقط با افکار و باورهام دارم زندگیم رو خلق میکنم و هیچ دست دیگری و عامل دیگری نیست جز باورهای من در واقع جهان خداوند یک سیستمه که فقط و فقط به باورهای من افکار من فرکانس های من داره پاسخ میده شاید ساده باشه اما درک و عمل بهشه که زندگی من رو میسازه

    خب درمورد سوالاتتون من پاسخ رو نوشتم اول کامنتم و بعد هم موفقیت افرادی از نزدیکان و کسایی که به موفقیتی رسیدن و احساس من در موردشون چیه با اسم کامل برا خودم تو دفترم نوشتم خیلی افراد زیادی نبودن یکی دوتا از فامیل و دوسه تا هم از نزدیکان یا غریبه هایی که میشناختم خب الهامات و درس هایی که از موفقیت هاشون هم گرفتم رو نوشتم جمعا سه صفحه شد و در آخر به این نتیجه رسیدم که واقعا این افراد باورهای درستی در مورد اون موفقیت یا حالا رابطه ای که خلق کردن داشتن و هیچ عامل دیگری هم دخیل نیست که من به خاطرش اینقدر خودمو مقایسه میکنم و احساس سرخوردگی و ناتوانی و قربانی بودنی داشتم درواقع داشتم شدید قبلا به امید خدای عزیزم که دارم روی باورهام در مورد عزت نفس اعتماد به نفس روابط و کارو شغل کار میکنم واقعا به وضوح خودم این احساس ارامش صلح و انگیزه و امید رو احساس کردم واقعا دارم قدم بر میدارم به الهامات و ایده ایی که در این مسیر بهم گفته میشه و با امید و توکل به الله مهربان پیش میرم فقط باید تکامل رو باور کنم عمل کنم که یهویی یه دفعه باورها تغییر نمیکنن آرام آرام به میزانی که دارم تغییر میکنم افراد شرایط ایده ها در مسیرم سر راهم قرار میگیره و منو به خواسته هام میرسونه به امید خدا دارم این راهو پیش میرم باگهامو شناختم دارم روشون کار میکنم یعنی قبل این فایل چند وقته شناختم و دارم جدی کار میکنم یعنی در واقع اگر به اهمیت این موضوع پی ببریم که همه چیز باوره خیلی متعهد تر و جدی تر روی تغییر باورهامون کار میکنیم و میشیم خالق زندگیمون…

    تفاوت ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده هم اینه که ذهن قدرتمند از موفقیت دیگران خوشحال میشه ایده میگیره باور پذیر میشه براش که میشه فرصت هست فراوانی هست اگر یه کسی تونسته پس منم میتونم انگیزه میگیره امید میگیره حرکت میکنه حتی تحقیق میکنه کنجکاوه که ببینه چه باورها و شخصیتی داشته که تونسته تا منم بتونم به اون موفقیت برسم در حالیکه یه ذهن محدود موفقیت کسی رو ببینه نا امید و سرخورده و احساس قربانی بودن و بد رو تجربه میکنه وقتی که میبینه کسی به موفقیتی رسیده چون فکر میکنه فرصت ها شرایط محدوده کمه تموم شدن این فرد همه رو برده دیگه به من چیزی نمیرسه ،یا چقد خوش شانسه یا خدا این دوست داره بهش میده یا هر احساس بد که سرزنشگری که باعث میشه حرکت نکنه گیوآپ کنه پا پس بکشه و دیگه ادامه نده یعنی اگه اصل رو درک کنه که همه چیز باوره و باورهاشو تغییر بده بدونه که فرصت ها زیاده همه ی ما به یک اندازه به خداوند نزدیکیم عزیزیم ارزشمندیم و اصلا جهان فقط یک سیستمه که داره پاسخ میده به افکار و باورهای هر شخص دیگه درگیر این احساسات بد نمیشه و احساسش خوبه و به تبع اگر باورهات خوب باشه و احساست خوب باشه که بر میگرده به باورهای ما در هر موضوعی ما خیلی راحت و خوب میتونیم مثل همه ی اون کسایی که موفق و خوشبخت وپادشاهانه زندگی میکنند در این دنیا زندگی کنیم…

    استاد این فایل بینهایت گرانبها و ارزشمند و مفیده اگر که جدیش بگیریم عمل کنیم به آنچه گفته شد در این سلسله فایلها واقعا استاد شما پر شدین که این چنین فکر خوبی دارید که میبخشید از این آگاهی های رایگان به دیگران که مثل شما خوب زندگی کنند یه فکر خوب یه باورهای خوبی هست پشت این شخصیت که اینچنین میبخشید به دیگران به کسایی که واقعا در مدارش باشند و بخوان مثل شما خوب زندگی کنند…

    متشکرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    فرشته سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2556 روز

    بنام بالابرنده سازنده

    استاد عزیزم خانم شایسته گل سلام

    سوال قسمت اول:

    اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

    بستگی به فرد داره اگه از خانواده ام باشه خیلی خوشحال میشم تحسینش میکنم اگه از دوستانم باشه در موارد خودشان خیلی خوشحال میشم و تحسین میکنم اما اگه در مواردی باشه که علاقه منه یا مواردی که من دارم کار میکنم مثل باورهام مثل ورزش به شدت حسادت میکنم خودمو مقایسه میکنم چون با فرزندانم ورزش میکنم اگه یه بچه دیگه حرکتی بهتر از دخترهای خودم بزنه هم حسادت میکنم البته بازم ذهنم جهت میدم اما اینجا جلودارش نیستم با این توضیح جواب سوالات زیر رو میدهم

    آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟! خوشحال میشم چون تحسینش کنم ولی حسادت بیشتره

    آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟! کمی بله ولی حسادت بیشتره

    یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟! بله

    تمرین این قسمت:

    مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.

    1-همسرم در کارکردن روی باورهای احساس خوبش و مدیریت کارش و کسب درآمد بالا

    2-دخترم آیناز موفقیت در درس شاگرد اول شده موفقیتش در ورزش نفر اول شده

    3-موفقیت دخترم آذینا در ورزش و درس در کارهای دستی

    4-موفقیت دوستم در حرکات آکروبات

    5-موفقیت دوستم در زدن حرکات قدرتی

    6-موفقیت های دختر دوستم در ورزش

    7-موفقیت پسر خواهرم در بدنسازی

    8-موفقیت برادرم در رفتن به یه سفر خارجی

    9-موفقیت دوستم در خرید محصول لیاقت و کلی نتیجه گرفتن

    10-موفقیت دوستم در درآمدزایی و هریو ماشین خارجی

    (من الان متوجه شدم ذهن من موفقیت رو اینجوری تعریف میکنه

    کسب درآمد بالا

    شاگرد اول شدن در درس _تحصیلات

    کسب مدرک جدید

    کسب مهارت جدید

    دیده شدن در چشم مردم

    تحسین دیگران

    تایید دیگران

    میدونه نه قانون که میگه احساس خوب اتفاقات خوب

    چه خوب رفتار من داره باورهای منو نشون میده اصلا چرا سرمایه های اصلی مثل آرامش ایمان و توکل رو موفقیت ندیدم ای دل غافل منو بگو فکر میکردم دارم رو باورهای خوب کار میکنم ببین از ذهنم چی درآمد

    چقدر ماها کار داریم رو باورهایمان

    فرشته مگه نمیگی موفقیت شور شوق و انگیزه به زندگی خوشبختی مسیره نه مقصد ،، نه رسیدن به هدف اگه هدف من شادیه الویت من ارسال فرکانس خوبه چرا شادی آرامش توکل ایمان صداقت فرکانس خوب رو موفقیت ندیدم)

    مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

    1-همسرم :خیلی خوشحال شدم خیلی ازش انگیزه گرفتم خیلی تحسینش کردم

    2-دخترم آیناز : خیلی خوشحال شدم تحسینش کردم(فکر کنم بخاطر اینه تو چشم مردم مادر همچین دختری هستم که نفر اوله شادم)

    3-موفقیت دخترم آذینا:خیلی خوشحال شدم تحسینش میکنم بهش افتخار میکنم و شادم

    4-موفقیت دوستم در حرکات آکروبات

    خیلی حسادت میکنم احساس ناتوانی بی عرضگی میکنم خودمو مقایسه میکنم میگم چرا نمیتونم نکنه من استعداد ندارم برم یه ورزش دیگه من نمیتونم حسم اینقدر بد میشه تا جایی که میخوام ورزشم تغییر بدم گاهی درونم میگه کاش وقتی جلوی مربی و جمع حرکت میزنه تحرکتشو خراب کنه بخوره زمین یا میگه کاش پدرو مادرم منم از بچگی فرستاده بودن ژیمناستیک چرا من نمیتونم اینجوری عمل کنم البته این نجواهایی که میاد منم سعی میکنم کنترولشون کنم سریع خارج بشم اما هست

    5-موفقیت دوستم در زدن حرکات قدرتی

    بازم حسادت میکنم البته در ظاهر جلوی دیگران تحسین میکنم اما از درون حالم بده

    6-موفقیت های دختر دوستم در ورزش

    انو رو مقایسه میکنم با فرزندانم تو ذهنم و این حسادت و حرص زدن و عجله کردن میاد میخوام سریع بچه‌ای خودم جلو بزنن میبرمشون کلاسهای بیشتر و حتی این حس رو به اونها هم انتقال میدم و این در حالیه که هر روز هم دارم رو خودم کار میکنم ولی رفتار منه که میگه چه باوری دارم

    7-موفقیت پسر خواهرم در بدنسازی

    در ظاهر خیلی خوبم اما حسادت میکنم و میخوام بچه های خودم جلو بزنن و حرف اونها در جمع و فامیل باشه

    8-موفقیت برادرم در رفتن به یه سفر خارجی

    50درصد حسادت داشتم و حالم بد بود میخواستم همسرم جاش بود

    9-موفقیت دوستم در خرید محصول لیاقت و کلی نتیجه گرفتن

    چون خودم دوست داشتم این محصول بخرم و کار کنم خیلی حسادت کردم و فکر میکردم از قافله عقب موندم نگران شدم نکنه اون نتیجه‌اش از منم بیشتر بشه در صورتی من کلی خودم محصولات خوبی دارم و این در حالی من هر روز رو خودم کار میکنم و میگم دنیای بیرون من بازتاب درون منه اما بازم از دستم میره و حسادت میکنم این یه نشانه از طرف خدا بود که اون خریده تحسینش کن تو هم میتونی بخری و کار کنی البته این موارد میاد در نگاه اول و من روی خودم کار میکنم و حسم خوب میکنم اما هستن پس باورهای من ریشه ای حل نشده من هنوز برای خودم زندگی نمیکنم اولویت‌های فکر می‌کنم درست شدن هنوز حرف مردمه

    10-موفقیت دوستم در درآمدزایی و خرید ماشین خارجی

    و این پاشنه آشیل منه هی روش کار میکنم اما بازم میره الویت اصلی میشه موفقیت در ذهن من کسب درآمد بالا هست اینو اصلی میدونم و البته حسادت میکنم فکر می‌کنم در این مسابقه افتادم عقب و نگران میشم ترسها منو میگیره که بدو تمام شد زمان و فرصتها

    مرحله سوم:

    سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:

    به خودباوری برسم

    الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛

    من اگه از زاویه قانون نگاه کنم که دنیای بیرون من بازتاب تمام نمای درون منه و من هستم و خدای فراوانی و اگه درخواست کنم و با باورهای خوب دریافت میکنم هرآنچه دوست دارم رو هر فردی در زندگی منه آمده یه منو در راه رسیدن به اهدافم کمک کنه و از سمت خدا آمده خود خداست که میخواد خواد خواسته هارو بهم بده انگیزه بشه برای حرکت راه برام مشخص هموار کنه و من باید درسشو بگیرم تجربه کسب کنم و با احساس خوب فاصله فرکانسی ام رو تا خواسته ام طی کنم اصل و الویت من احساس خوبه آرامش منه ارتباط من با منبع اصلیه و وظیفه من فرکانس خوبه و خدا کارش خوب بلده پاسخ میده به فرکانس من از بی نهایت طریق و روش

    سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده

    درسش اینه خدا داره از طریق افراد شرایط دیگران با من حرف میزنه مسیر برام روشن میکنه راه برای من واضح میکنه که اول آیا این موفقیت رو دوست دارم ازش درخواست کنم اگه آره پس واضح درخواست کن و اینکه اگه اون تونسته منم میتونم فقط کافیه به قانونش مثل اون عمل کنم و اون نتیجه رو بگیرم

    سپاس فروان از استاد عزیزم مشتاقانه منتظر جلسه ی بعدی شما هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    مینا کاشی گفته:
    مدت عضویت: 1308 روز

    به نام رب العالمین َ

    سلام بر استاد عزیزم

    استادی که واقعا نام استادی برازنده اش است . استادی که دوست داره کسانی که در این مدار هستند هر روز بهتر و بهتر بشوند.

    استادی که حرفهاش به دل میشینه چون بی توقع استادی میکنه .

    استاد عزیزم برای پاسخ به این سوال توی دفترم شروع کردم به نوشتن.

    جواب هایی که به خودم دادم خیلی قشنگ بود برگشتم به سال های قبل که به چه کسانی حسادت میکردم و به چه کسانی قبطه میخوردم.

    و جالبه که مینای امروز حتی با مینای یک ماه قبل هم فرق میکنه.

    من تا به امروز پنج قدم از دوره دوازده قدم را خریدم و فقط روی آن هستم از محصولات و بقیه در روزشمار هستم و تمام فایل های دانلودی شما. که گنج ها در این فایل ها نهفته است . و کسی ارزش گنج را میفهمه که گنج شناس باشه.

    یه مطلبی را یک روز صبح توی رادیو شنیدم که برام جالب بود . در مورد سنگ های قیمتی میگفت که در هندوستان به قیمت های خیلی پایین در کوچه و خیابان فروخته میشه و مردم قدرش را نمیدونند. اما یه آدم سنگ شناس میتونه از دل اون سنگ ها جواهراتی را تولید کنه . چون میدونه اون سنگ ها چی هستند .

    حالا من میگم شما استاد در فایل هاتون کلام هایی دارید که مثل سنگ های با ارزش هستند اما ما چه زمانی اون مطالب را میگیریم و ازش ارزش میسازیم به خودمون بستگی داره.

    یه فایل دارید به ” نام ماخالق زندگیمون هستیم ” من عاشق اون فایل هستم و از اون به بعد یه مینای دیگری از من پدیدار شد. انگار جواب تمام این سوال ها به من داده شد.

    خوب چرا حسادت؟ وقتی من میدونم که تنها و تنها خودم خالق زندگیم هستم به چه کسی باید حسادت کنم . و اصلا چرا باید حسادت کنم.

    آیا حسادت من چیزی از زندگی اون کم یا زیاد میکنه؟ نه . هیچ چیزی .

    من وقتی میدونم هر کسی خالق زندگی خودش هست و من نه توانایی خراب کردن زندگی کسی را دارم و نه توانایی درست کردن زندگی کسی را دارم ، چرا باید حسادت کنم.

    من دیگه کلمه قبطه را تبدیل کردم به الهام . من بجای قبطه خوردن میام از زندگی هر شخصی که از نظر من پیشرفت کرده الگوبرداری میکنم و سعی میکنم از او الهام بگیرم اما به روش خودم . حتما نتایج متفاوت خواهد بود . چرا؟ چون اون در مدار خودش است . فقط و فقط مدار خودش.

    مثل انگشت نگاری که هر کس فقط و فقط مثل خودش است و مشابه ندارد زندگی هر کسی هم مثل خودش است.

    پس با ایمان قدم برمیدارم ایمان یعنی چی؟

    ایمان یعنی باور من . اینهمه مشکلاتی که تا الان باهاش مواجه بودم همه بر اثر باورهای محدود من بوده.

    برای خودم مثال زدم. زمانی که در شرکت ها به عنوان حسابدار کار میکردم به آدم هایی که رشته آنها حسابداری بود حسادت میکردم . چون من کامپیوتر خونده بودم و توسط برنامه ها و نرم افزار حسابداری وارد این حیطه شده بودم . من کارشناس سیستم های مالی بودم و یکدفعه چشم باز کردم دیدم حسابدار هستم. در حالی که من اصلا این رشته را دوست نداشتم.

    خوب منی که این رشته را دوست نداشتم چرا باید به کسی که حسابداری خونده حسادت کنم. این باورهای مخرب من بوده که سال ها من را در اون جایگاه نگه داشت که الان فقط از این راه میتونم پول در بیارم.

    در جایگاه خودم عالی بودم و از کسانی که حسابدار هم بودند بهتر بودم من تا جایی رفتم که مدیر مالی شدم و سال های اخیر دیگه پروژه ای کار میکردم . اما چه باوری داشتم.؟

    یک باور مخرب که نه تو اگه فلان بودی اگه درس این را اینجور خونده بودی یک جور دیگه بود.

    حتی میگفتم اگه زبانت خوب بود الان درآمدت خیلی عالی بود. حتی آیلتس گرفتم. اما در درآمد من تاثیری نداشت.

    چرا؟ چون همه چیزها را به چیز دیگری ربط میدادم . باور محدود کننده داشتم. من خودم را باور نداشتم.

    من عاشق هنر بودم و نقاشی میکردم اون عشق من بود.

    و امروز که معنای عشق واقعی را فهمیدم باورم درست شده . که وقتی عاشق چیزی باشی فقط عاشق اون هستی و توقع نداری.

    مثال زده ام که وقتی من عاشق یه نوزاد میشم عشق بی توقع است . چرا؟ چون نوزاد قدرتی نداره پس ما توقعی نداریم. این عشق خالص خالصه.

    فقط عشق میدی و عشق دریافت میکنی .

    این عشق خالصه این عشق بدون توقعه.

    اما تا بچه کمی بزرگتر میشه توقع های ما هم شروع میشه .

    اما دریغ از اینکه من فقط باید عشق بدم و کار خودم را که مادری است درست انجام بدم . بقیه زندگی اون فرزند به خودش مربوطه . اون زندگی خاص خودش را دارد و باید با چالش های خودش روبرو بشه و بزرگ بشه. چرا من توقع دارم تمام راه های نرفته من را مثلا فرزندم بره . و من عشق میدم تا اینها را دریافت کنم.

    در ارتباط با همسر هم همینه وقتی دوران دوستی و نامزدی هست عشق خالص و بی توقع است و همه چیز عالیه . اما تا شروع میشه به توقع داشتن همه چیز بهم میریزه . چون عشق خدشه دار شده . دیگه خالص نیست.

    من این روزها بعد از اون فایل که ما خالق زندگی خودمون و فقط خودمون هستیم فهمیدم کلام عشق را.

    من اگه خالصانه عاشق خودم بشم یعنی احساس لیاقت میکنم. دیگه توقع من از خودم پایین میاد. دیگه بی توقع عاشق خودم میشم و هر روز بهتر و بهتر میشم. تا جایی میرسه که عاشق خالق میشی.

    عشق به خدای خودم . جایی که معنای عشق را بفهمم و عاشقی کنم بی توقع . دیگه کن فیکون میشه.

    با خدا یکی میشیم چون خدا سالهاست که داره برامون خدایی میکنه اونم بی توقع. اون جهان را برای ما مسخر کرده بی توقع. و راه را برای ما بازگذاشته. خطا کنیم دوستمون داره و از نعمتش کم نمیکنه. نمیگه امروز بهش هوا نمیدم چون فلان کار را کرد.

    عاشق اون خدایی که بی توقع عاشقه .

    وقتی شکرگزاری میکنیم یعنی عاشقی میکنیم. اما حس شکرگزاری چجوری باشه. ؟ بی توقع. فقط در همون لحظه. فقط با عشق . خالص خالص

    من شکرگزاری نمیکنم تا خدا بیشتر بده . نه. وقتی خالص باشی وقتی عشق خالص را درک کنی دیگه شکرگزاری هم خالص میشه.

    وقتی موجت بدون خط و خش و با عشق به خدا وصل بشه دیگه چیزی جز نعمت نصیبت نمیشه.

    دیگه حسادت معنا نداره . دیگه غیبت کردن معنا نداره. دیگه خشم معنا نداره . چون خالصی.

    وقتی رادیو را تنظیم میکنیم روی موج مثلا رادیو جوان، بدون خط و خشی فقط رادیو جوان را میشنویم.

    به قول دوستمون رضا احمدی موج را بزاریم روی الله هرتز. وقتی مستقیم به خودش وصل بشیم دیگه فقط عشق خالص دریافت میکنیم.

    و اگه چیزی غیر از اون گرفتیم باید دنبال دلیل از خودمون باشیم که حتما موج را دستکاری کردیم . وگرنه موج که درسته .

    “خدا کار خودش را خوب بلده .” استاد این جمله را همیشه میگویند . ما دنبال کار خودمون باشیم . ما افکار خودمون را درست کنیم . خدا عاشقی کردن را خوب بلده من باید عاشق باشم تا عشق را دریافت کنم.

    نمیدونم چرا از جواب سوال به اینجا رسیدم. اما نتایج من از حسادت و غبطه به اینجا رسیده.

    که وقتی من خالق زندگی خودم هستم چرا باید حسادت کنم. مگه من میتونم موج رادیوی ماشین بغلیم را عوض کنم چه خوب چه بد.

    پس در زندگی هیچ کس جز خودم نمیتونم کاری بکنم. و وقتی این را درک کنم کاری به کار زندگی کسی ندارم و سعی میکنم کار خودم را درست انجام بدم.

    و به قول خودم عاشقی را یاد بگیرم و عاشقی کنم بدون توقع. دیگه همه چیز درست میشه.

    اگه بتونم از الگوهایی که در این سایت فراوان هستند و استاد هم منشا و منبع اصلی این الگوها است ، الهام بگیرم و راه استاد را پیش بگیرم چرا حسادت بورزم.

    دیگه حسادت جایی نداره. وقتی استاد در هر جای این کره خاکی سپاسگزاری خالص میکنه . هر بار ابرهای آسمان براش تازگی داره و سپاسگزار این زیبایی است پس منم باید الهام بگیرم که باید اینجوری سپاسگزاری کنم. خالص خالص. در همون لحظه و فقط برای همون لحظه . بی توقع.

    وای که چقدر این فایل ها خوبند. چقدر مطلب داره برای من که تکرار کنم تکرار کنم یک قانون را ‌ .

    کانون توجهم را درست کنم. وقتی با عشق به آنچه میبینم توجه کنم جز خوبی نمیبینم اگه هم بدی میبینم میگم یه درس داره برام. که حتما میفهمم . پس خالصانه به هر آنچه هست دقت میکنم.

    و نتیجه اش هم :

    اتفاقات خوبه..

    شرایط خوبه ..

    آدم های خوبه..

    احساس عاشقانه خالص خوب =اتفاقات خالص خوب

    استاد عزیز ممنونم بخاطر شروع این فایل های بی نظیر که حتما مثل دوره احساس لیاقت نتایج عالی را در بر دارد.

    چون شما عاشق کارت هستی . چون شما عاشق ما هستی و برات فرقی نمیکنه چه کسی این مطالب را میبینه و میخونه . برای شما عشق خالصی که به کارت داری مهمه . و حتما نتیجه هم خوب خواهد بود.

    ما به خودمون میبالیم که در این سایت هستیم و داریم پیشرفت میکنیم . هر کدوم ردپای مخصوص خودمون را داریم شاید راه ها متفاوت باشه. اما هدف یکیه‌ .

    هدف توکل و ایمان خالص به رب العالمینه.

    هدف عاشق خدا شدن است

    چون هدف الهی است نتایج هم الهی میشه.

    خیلی خیلی دوستتون دارم

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    رڼا ځاځی گفته:
    مدت عضویت: 1723 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم مریم و دوستان عزیز این اولین کمنت است که مه در جواب یکی از فایل ها مینویسم و میخواهم در باره خودم و خواهرم بنویسم مه مدتهاست به موفقیتهای خواهرم فکر میکنم که چرا او همیشه چند قدم پیشتر از مه است مه و خواهرم مشکلات یکسان زنده ګی یکسان داشتیم ولې همیشه مادرم اوره بیشتر از مه دوست داشته سال 2020 خواهرم به یک پوزیشن عالی مقرر شد که باعث شهرت اش در تمام افغانستان شد و همه برش احترام داشتن و مردم برش تحفه میدادن مهمانی میکردن بخاطرش مادرم هم هر جای میګفت که ځلا دختر مه هست در هر جای مجلس خوب او وختها به اندازه 30% کمې بخیلی میکردم ولی بیشتر خوشحال بودم برش ولی در ذهنم همیشه ای ګپ بود که چرا مه ایقدر شب و روز فایل های استاد ره میشنوم و او اصلا ای ګپها برش ریشخند معلوم میشه ایقدر پیشرفت میکنه خو ای ګپ در خانه ما بود که کسې پول داشت و پول به خانه مې اورد مادرم قدرش ره میکد و او سال مه بیکار هم بودم و فقط کار خانه ره میکدم که ای ګپ اعتما به نفسم ره هم کم کرده بود و همیشه در تنهایی با خودم قهر میکردم خوب مه او وختها ګاهی فایل های استاد ره میشنویدم ګاهی هم نی ولی در اخر سال مه کار پیدا کدم خوب سه ماه سر کار بودم و بخاطر جنګ کردنم از اونجه هم اخراج شدم میفامم که نباید از ګپهای منفی زنده ګیم بګویم ولی میخایم ای قصه ام مکمل ایجه باشه بخاطر اینده خوب مه بعدش یکسال مکمل بیکار بودم و خانه بودم و خواهرم سال 2021 رفت تاجکستان بخاطر که کیس خارج رفتن ره شروع کنه و بره به یکی از کشور های خارجی خوب او سال مه شبانه روزی فایلهای استاد ره میشنیدم و همیشه غصه کار نیافتن ره داشتم هفته دو یا سه انترویو میرفتم ولی سلکت نمیشدم خوب در ای زمان زمان مه موفقیتهای ره داشتم ولی اصلا او ده نظرم نمیامد مه فقط در فکر کار بودم تا در خانه قدر پیدا کنم سال 2020یکی از موفقیتهایم ای بود که ما از خانه که تنها اسکلیتش جور شده بود و تشناب و حمام اش دروازه نداشت بتانیم بریم بیرون و یک خانه زیبا و راحت کرایه بیګیریم و سال 2021 ما به یک منطقه بیسیار زیبا و عالی که عقلم قبول نمیکد رفتیم و اونجه هم ده یک فلیت ععالی فری زنده ګی کنیم و او مرد که بیسیار پاک که حتی ما چهره اش ره ندیدیم به ما او فلیت ره فری داده بود تا اونجه باشیم ده اونجه مه یک منطقه زیبای که هر روز شکر میکدم اینجه زنده ګی میکنم و به فخر میګفتم که مه ده شهر نو زنده ګی میکنم و به عشقم هم رسیدم و رشته ورزشی ام فریفایت یعنی MMA رسیدم و تانستم یک کلپې ره پیدا کنم چون مه دختر هستم و مره اجازه بتن اونجه بیایم بخاطر تمرین و هر روز تمرین کردنم مثل جنت بود بریم و لی بعد خلاص شدنم باز به نیافتن کار نرسیدن به موفقیتهای که در خیالم داشتم فکر میکردم که چرا و چی علت دارد و از طرفی در فایلهای استاد همیشه ای بود که خودت باید تلاش کنی تنها با فکر کردن چیزی نمیشه و مه هر روز اپلای میکردم به کار وبه انترویو خواسته میشدم و حیران میماندم که چرا تا ای مرحل پیش میره و بعدش ستاپ میشه ولی حالی که مه به او زمان فکر میکنم که مه ترس داشتم همیشه که اګر نشوم سلکت و هیچ درونا فکر نمیکردم موفق شوم خوب ای ناکامی ام بخاطر خودم بود مه دربین خواهش و عجله در بدست اوردن خواسته هایم و افکار منفی که با هر بار ناکامی ام بیشتر میشد اعتماد بنفسم هم ضعیفتر میشد مثلیکه راه ها برم بسته میشه ولی باز هم شب و روز مکمل فایلها ره ګوش میکردم خوب اګست سال 2021 طالبان هم افغانستان ره ګرفت حالی که فکر میکنم خدا یک راه ره برم باز کرده چون مه مسلمان نیستم و همیشه دعا میکردم تا ازی مسلمانها نجات پیدا بکنم هر بار به خدایم میګفتم خدایا تو مره نجات بتی ولی دیدم که همو زنده ګی و ازادی که داشتم او هم از بین رفت و خواهرم هم ده تاجکستان ازاد زنده ګی میکنه و ده همو وختبرش دولت پولند هم ویزه و تکت اش ره برابر میکنن و برش میګن بیا کشور ما خوب خواهرم رفت پولند و مه ماندم ده کشور که تحت حکومت طالبان است و ای سوال همیشه برم بود که چرا مه ایقدر تلاش میکنم و با ایقدر شنیدن فایلها و نوشتن ساعتها مثل خواهرم موفق نیستم خوب ای زمان مه چیزهای ره که خدا برم داده بود باز هم نمیدیم یک دوست خواهرم و خواهرم هر ماه بما پول روان میکد و همیشه کمی دعوا با خواهرم داشتم که چرا تو بخاطر ما تلاش نمیکنی که بیاییم پولند ولی درونا از چند سالی بخاطر دیدن ویدیو های استاد مه همیشه دوست داشتم برم امریکا و ای موفقیت دګه که خدا داد برم یکی از دوستان مادرم به ما ویزه های پاکستان ره به فری ګرفت چون ویزه هر نفر به 1000 دالر بود و ما توان اش ره نداشتیم ولی ای کمک بزرګ و حمایت بزرګ خدا بود برم و ای مدت مه دیګه فایل ها ره هم بند کردم چون نا امید شدم از یکسالی تلاش میکدم و از نظر مه بدتر شد خوب خدا ره شکر امدیم پاکستان و محبت خدا باز هم همرای ما بود یک خانه بیسیار شیک و زیبا چندین برابر عالی تر از افنستان ره کرایه ګرفتیم با قیمت کمتر از مردم خود پاکستان و راه کار یافتن ام هم برم باز شد چند روز بعد امدن ام به پاکستان کار پیدا کدم ولی باز هم ارمان رفتن به کشور های اروپایی و امریکایی داشتم و ده ذهنم میامد که خواهرم زیاد ازم پیش رفته و در حالیکه از افغانستان کده زنده ګی ازادتر داشتم میتانم چادر نپوشم مردها ده بیرون ازارم نمیدادن ای هم موفقیتها و خوبی ها برم کوچک بود و میګفتم چرا نمیشه رفتن ما به پولند خوب مه دوباره کم کم به ګوش دادن فایل ها شروع کردم کار دیګه پیدا کردم کار که بیسیار راحت و اسان و با مردم خوب و یک منیجر دوست داشتنی و پر احترام و یم HR بیسیار خوب مقابل بودم خوب کم کم ګوش دادن فایل ها رهبیشتر کردم ودر ایقه سال ها تغیرات و ارامش درونی ام که زیادتر میشد نمیدیم مه مرحله به مرحله زنده ګیم راحتتر ازادتر و ثروتمند تر میشد حتی یک صفا کار هم ګرفتیم زنده ګی ما دګام راحتر میشد و عجله داشتنم بری موفقیتهای بزرګ هم کمتر شد و حرص شدید غیر نارمل که به کامیابی داشتم که ارامش درون مه از بین برده بود هم کمتر شد خوب بعد پنج ماه یک کار بهتر تر و پول دوبرابر از معاش قبلیم رسیدم پیش مادرم هم قدر پیدا کردم مادرم هم دوستم داشت و به فخر مره یاد میکد به دیګرا خوب زنده ګی ما و حرص ما دوتا خواهر به موفقیت طوری بود که ده کشور ما همیشه همه پسر میخاستن داشته باشن ولی وختی دوستهای مادرم ماره میدید همیشه مادرم ره میګفت کاش دخترهای تو دخترهای مه میبودن ما همیشه زنده ګی داشتیم که مردم دور و بر ما ارمانش ره داشتن هر مادر به مادرم میګفتن کاش پسر مه هم دختر میبود و مثل دخترهای تو میبود یعنی موفقیتهای عجیب که بعد نجات یافتن از پردم و برادرم در دوسال بدست اوردیم همه ره حیرت زده میکد که چطور ایقدر زنده ګی عالی به خود ساختین خوب بیابیم سال 2023 که مه کار داشتم با معاش دوبرابر و ده ای مدت حرص که به شروع کردن بزنس ام داشتم رفتم پول انوستمنت کردم و ای کارم نظر به زنده ګی کردنم ده کشور پاکستان نسبت به خواهرم بلندتر بود یعنی درست است که پول اینجه ارزان تر است نسبت به پول پولند ولی اینجه پاکستانی ها حیران میماندن بخاطر معاشم چون مه زبان اردو هم یاد ندارم و چطور برم کار دادن همه ره حیرت زده میکد ای موفقیتم وختی شروع شد که حرص به کامیابی رسیدنم و عجله شدید که داشتم بخاطرش کمتر شد و د درونم احساس ارامشم زیادتر شد و حس رقابتم با خواهرم کمتر شد خوب ای موفقیتم باعث شد تا مادرم دګه مره بیشتر از خواهرم دوست داشته باشه و فخر کنه و به خواهرم مادرم طعنه زدن ره شروع کنه درامدم روزبروز زیادتر شد 46000معاش میګرفتم و هر ماه کمیشن زیادتر هم میګرفتم ماه اول 40000 ماه بعد 70000ماه دیګه 130000 بغیر معاش میګرفتم پول انوستمنتم هم بود خوب خواهرم هم ده ای زمان کار دوم ره هم شروع کد که معاش بالاتر از یک انجینیر یا داکتر ده پولند ره میګیره و ده یک دانشګاه بخاطر ریسیرچ انتخاب میشه و ریسیرچ اش هم ده او دانشګاه انتخاب شد با وجود ایکه انګلیسی چندانی هم یاد نداشت و ریسیرچ اش ده صفحات انترنتی او دانشګاه انتخاب میشه و نشر میشه و لی ای بار بی نهایت به خواهرم خوشحال شدم خوب هر بار مه به موفقیتهای خواهرم مه خوشحال میشدم و بخیلی نمیکردم ولی ایکه فکر نرسیدن مه به موفقیت هم وجود داشت که چرا مه اهسته به موفقیت میرسم همرایم بود ای مره از درن میخورد و بس مه همیشه بخاطر موفقیتهای خواهرم خوشحال میشدم از قلبم خوب از وختی که درون خوری مه کتر شد حرص زود رسیدن به موفقیت کمتر شد مرحله به مرحله موفقیتهایم بیشتر شد ولی باز هم خواهرم از مه کده موفقتر شده رفت همیشه یک ګپ مره میخورد که مدت دوسال وختم ده پاکستان ضایع شد اګر به کشوری دګه میرفتم و ستیزن اونجه میشدم میتانم تنها فوکس ام سر بدست اوردن پول میبود و مه اینجه ده پاکستان بند شدیم و میتانستم ازیکده پول بیشتر و زنده ګی راحتتر ره بسازم از نظرم ای فکرم بود که باعث بند شدن کیس ام شده بود وختی ای فکر اهسته اهسته خیره تر شد کارهای کیس ام به امریکا شروع شد و ده ای اثنا یک خواسته ام ره هم براورده کدم به خودم یک موترسایکل خریدم و اینجه مه به یک مرحله و موفقیت دګه رسیدم و همچنان یک چالش مه همیشه ترسو بودیم پس موترسایکل رانی و مقابله با ترس اش بود و ای اقدامم مره باخواهرم کمی متوازی تر کد ده موفقیت و با اکسدنت های که با موترسایکلم داشتم و اقدام دوباره راننده ګی ره میکدم که حتما یاد میګیرمش با هر قیمت و بالاخره یاد ګرفتم موتر سایکل رانی هشتاد فیصد و میتانستم همرایش به کار برم و بیایم و همه مردم باز حیرت بودن که دختر موترسکایل رانی میکنه چادر نمیپوشه خوب خواهرم اقدام به کورس درایوری کد او کورس درایوری ره شروع کد اهسته اهسته دګه ای سوال ده ذهنم خیره تر شد که چرا خواهرم از مه کده چند قدم پیشتر است حالی مه میدیکلم هم شده و بخیر منتظر رفتن به امریکا هستم 700000 پول هم جمع کدیم بخاطر که به کشور که ستیزین میشم بزنس خودم ره شروع کنم و احساس موفقیت میکنم جالبتر هر خواسته که مینویسم تا ان روز از خدایم بخایم همو روز برم داده میشه دګه فکر ایره ندارم که چراه مه یک قدم پس تر از خواهرم هستم سال 2023 مکمل هر روزی حتما فایلهای رایګان استاد ره میشنیدم و بخیر سال 2024 سال سفر کردنم به امریکا است و حال که فکر میکنم چرا خواهرم نمیتوانست ماره ببره پولند چون مه درونا میخاستم برم امریکا و ایقدر مدتی که موفقیتهایم اهسته بود چون خدا مره از درون موفق و ارامتر و مثبت تر میکد و حالی شکر از سال 2023 موفقیتهایم بیسیار سریع شده مه ایقدر پول ره ده خاب هم باور نمیکدم که جمع کنم حتی قبول کرده بودم که زنده ګی کردن ده پاکستان ره بپذیرم و به خودم ګفتم تو اینجه از پاکستانی ها کده زنده ګی بهتر ثروتمندتر و ازادتر و راحتتر داری و او فشار زود رسیدن به خواسته هایم کمتر شد و ګفتم بګذارش به خدا همه چیز میشه و حالی برم فرقی نمیکنه که اګر خواهر به اسمانها هم برسه مه نمیخایم مثل او زنده ګی داشته باشم مه میخایم برم امریکا میخایم بزنس خودم ره شروع کنم نمیخایم مثل خواهرم یک کارمند موفق باشم خواسته های مه از خواهرم فرق داره و دګه هرګز سر خودم فشار نمیاوردم که چرا به خواسته های بزرګم نرسیدم حالی یاد ګرفتیم مرحله های که مره به خواسته هایم بزرګم وجود داره ره از خدا بخایم حالی نمیینویسم که خدایا به مه فلان خانه یا موتر ره بتی و اخر روز خودم ره از درون بخورم که تو خواستی و نشد حالی مرحله های کوچک به طرف خواسته هایم ره میخایم و تا اخر روز برم داده میشه و جالب ایکه حالی سرعت بدست اوردن او خواسته های کوچکم که مره به خواسته های بزرګم میرسانه زیادتر شده خدایا شکرت بخاطر مرحله های که ګذشتاندم و یاد ګرفتم از تو چیقسم بخایم و بفامم تو چیقسم برم خواسته هایم یکی یکی میدهی تشکر از همه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1793 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام مجدد به استادعزیزم و تمومی دوستان ارزشمندم

    وقتی من دلیل تموم اتفاقات زندگیم رو خودم بدونم و سعی کنم تو مواردی که پاشنه ی آشیلم هست خودم و باورهای خودم رو مقصربدونم اون وقت خیلی از عوامل بیرونی کمرنگ میشن و باعث میشه به صورت لیزر فوکست بیشتر روی خودم متمرکزباشم و به صورت ریشه ای ازدرون خودم شروع به کندن ریشه های مخرب باورهایی که مانع پیشرفتم میشه بکنم

    مثال میزنم ازخودم که با باورهای گذشتم چه اتفاقی رو برای خودم رقم زدم والان بعدازون اتفاق فهمیدم که باورم نه تنها اشتباه بود بلکه اون اتفاقی که میخواستم خواسته ی من نبوده

    وقتی همسرم قبل از ازدواجمون شروع به ساختن خونه کرد،همیشه باورم این بود که با غیراز ارث پدرش هیچوقت نمیتونه خونه بسازه و اتفاقا شرایط مالیش هم جوری پیشرفت که واقعا هیچ پولی برای اینکه جای دیگه زمینی بخره، به غیراز اون زمینی که از پدرش به ارث برد نداشت

    و وقتی ایشون خونه رو کامل ساخت متوجه شدم که اینجا جایی نیست که من میخواستم چون الان وقتی که به اهدافم فکرمیکنم میبینم که باتوجه به انتظارات اطرافیان خیلی از وقتو انرژی من هم گرفته میشه،واجازه ی تمرکز به اهدافم رو نمیده

    و واقعا این مورد شده یکی از پاشنه های آشیل من که اولا خیلی به انتظارات خانواده ی هردومون واکنش نشون میدم و یجورایی انتظاراتشون برام تو اولویت قرار گرفته

    و وقتی میخوام به اهداف و مهاجرت فکر کنم خیلی از باورهای محدودکننده به صورت غلو زنجیر ذهن منو میبنده که خیلی از عاملهای بیرونی رو دخیل بدونم و ناامیدم کنه

    همین باعث شده که حتی خبر مهاجرت یک فرد غریبه هم میشنوم انقدر از ذوق به وجد میام،ولی انگار خودمو تو یک مرداب پرازگل گیر داده و فکرمیکنم که من تواین مرداب اگه بخوام زیادی تقلا کنم بیشتر فرو میرم به همین خاطر بی حرکت موندم،وحتی ممکنه از بیرون اومدن اون مرداب فکر هم نکنم

    اگه یکی از خانواده ی همسرم جلوی من ازکسی صحبت کنه که فلانی ازپیش مادرشوهرش رفت و کلی ازون نفر بدوبیراه بگه،این بیشتر مانعم میشه،وباخودم میگم اون نفره غریبه رو اینقدر بدوبیراه میکنن اگه بفهمن من این خونه ی پدری همسرم رو دوست ندارم قراره چه حرفایی رو بشنوم….

    میدونید،انگارکه حرفها وقضاوتهایی که قراره بشم و فرهنگ شهرمون که عروسِ خانواده باید تاابد پیش خانواده ی همسرباشه روی خواسته ی من که مهاجرته مثل یک ابر سیاه وسنگین سایه انداخته و اجازه نمیده به مهاجرت فکر کنم

    ویک‌منطق قوی که منو قانع کنه نیازدارم که این ابرسیاه و سنگین رو که روی خواسته ی من سایه انداخته رو برطرف کنم

    من هرچی دورواطرافم میبینم اونهاهم تقریباباورمنو دارن و هرچندکه دوست دارن مهاجرت کنن ولی این باور مانعشون میشه

    دوستان عزیز اگه میشه من رو راهنمایی کنن،تابایک منطق قوی این باوررو که من چون درخانه ی اباواجدادی همسرم هستم وانتظارات خانواده ی همسرم اینه که چون من عروسشونم و فامیلشون هم هستم باید تااخرعمرم همینجا بمونم،،چطور ازبین ببرمش

    ممنونم ازین مشارکتی که بادوستانمون باهم داریم وباعث رشدوپیشرفت همدیگه میشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مونا ترحمی گفته:
      مدت عضویت: 2158 روز

      به نام خداوند هدایتگر

      سلام به صفای عزیز

      همیشه دوست دارم کامنت هات رو بخونم چون ویژگی شخصیت شما خیلی شبیه من هست

      من مینویسم امیدوارم که تونسته باشم بهت کمکی کرده باشم

      صفا جان پاشنه آشیل من دلسوزی کردن و مسئول دیگران بودن هست مخصوصا پدر و مادر و مادر هسرم

      من خودم رو مسئول اونا میدونستم و باورم این بود وظیفه منه که همیشه حواسم بهشون باشه و از بچگی این باور و داشتم که تو قرآن گفته به پدر و مادر خود نیکی کنید ولی من در حدی بودم که از خودم میکندم میدادم به اونا

      و خدارو شکر میکنم که با دوره حل مسائل تونستم تا حد خیلی زیادی این باور مخرب رو از بین ببرم و باورهای بهتری بسازم

      من تو دوره حل مسائل دیدم مسئله من اینه که چرا از نظر مالی پیشرف نمیکنم ولی دیدم خوب طبیعیه من انقدر درگیر حل مسائل دیگران هستم که برای خودم وقت ندارم

      من تمرکز و وقت ندارم من انرژی ندارم که بخوام رو باورهام کار کنم

      دیگران برام مهمتر از خودم هستم بعد من تعجب میکنم چرا نتیجه نمیگیرم

      بعد به خودم گفتم مگه تو خودتم دیدی تا حالا؟ مگه تو مهم بودی اصلا ؟

      خیلی هم برام درد داشت که بخوام این باور و تغییر بدم

      ولی میخوام اول اینو بگم که من اون آدمی بود که دلسوزی میکردم

      من اون آدمی بودم که مسئول زندگی دیگران بودم

      من از خودم میکندم میدادم به اونا

      من همیشه دنبال تایید دیگران بودم که همه بگن وای مونا چقدر خوبه

      وقتی من اینطوری بودم جهان هم همینا رو به من برمیگردوند

      هر چیزی میشد من باید مدوییدم طرف مهمون داشت من باید میرفتم کمک

      خونه تکونی داشت من باید میرفتم

      همه از من توقع داشتن

      همه از من درخواست میکردن

      چون من اینطوری بودم

      و صفا جان وقتی من اینطوری بودم دیگران کاملا خودشون و میکشیدن کنار و انگار همه چیز وظیفه من بود

      به خودم گفتم اگر میخوای زندگیت تغییر کنه باید این باورهای مزخرف رو تغییر بدی

      تو مسئول زندگی کسی نیستی

      من همیشه میخواستم سر راه خدا وایسم و برای دیگران مخصوصا پدر و مادر و مادر همسرم خدایی کنم

      من اصلا اجازه نمیدادم که خدا کارش و انجام بده و اونا رو هدایت کنه

      صفا جان الان هر کاری بخوام برای کسی انجام بدم قبلش از خودم میپرسم این کار برای چیه؟

      آیا از سر دلسوزیه؟ آیا دارم از خودم میکنم میدم به دیگران ؟

      آیا میخوام کسی از دست من ناراحت نشه ؟ آیا به خاطر تایید طلبیه؟

      و چون همیشه جواب بله هست منم اون کار و انجام نمیدم حالا میخوان پشت سرم حرف بزنن

      این دیگه برمیگرده به اینکه باید رو این باور کار کنیم که حرف دیگران برام مهم نیست

      صفا جان خیلی رو احساس قربانی بودن کار کردم که برطرفش کنم یعنی همیشه ته دلم بدم نمیومد که من همه کارا رو انجام بدم و بگم بقیه نیمدن و قربانی باشم

      این خیلی مهمه از کامنتهایی که ازت میخونم گفتم شاید شما هم داری به نظرم خیلی روش کار کن

      مثلا راجب خونه تکونی گفتی

      من هرسال چه برای مامانم چه برای مادر همسرم میرفتم از سر دلسوزی انجام میدادم

      اولا که دیگران خیلی راحت خودشون و کنار میکشیدن و من اون احساس قربانی بودن رو داشتم

      دوره حل مسائل اسفند پارسال اومد

      به خودم گفتم امسال نمیری برای کسی خونه تکونی کنی میشینی رو باورهات کار میکنی و این تایم و انرژی و میزاری برای خودت

      من نرفتم دیدم بعد از چند روز مامانم بهم زنگ زد و گفت با پدرم دوتایی خونه تکونی کردن و اتفاقا مامانم چقدر خوشحال بود و چقدر هم این همکاری کردن و بهم دیگه کمک کردن یه رابطه قشنگتری بینشون ایجاد کرده بود ولی من انقدر خودم و انداخته بودم وسط اصلا نمیزاشتم اونا دست به سیاه و سفید بزنن با این باور که وظیفه منه

      صفا جان من اومدم رو این باور کار کردم من مسئول خونه و زندگی کسی نیستم

      و دیدم اصلا انقدر من همه کارای مامانم رو انجام دادم اصلا نزاشتم اون حرکتی کنه

      من فکر میکردم مثلا چون پاش درد میکنه پس نزارم هیچ کاری کنه بشینه تو خونه و من خودم و بکشم براش و همه کاراش و انجام بدم ولی دیدم من با این کار بدتر دارم به مامانم خیانت میکنم

      اتفاقا مامان من زمانی سرحال هست و سالم هست که یه کار فیزیکی انجام بده و سرش گرم باشه

      صفا جان من فکر میکردم من باید پدر و مادرم و ببرم مسافرت و ببرم گردش

      من خودم رو مسئول خوش گذرونی اونا و مسئول حال خوب اونا میدونستم

      حتی وقتی خودم تنهایی میرفتم مسافرت بازم انگار دلم برای اونا میسوخت که اونا نیستن که لذت ببرن

      در مورد مادر همسرم هم همین بود

      ولی بازم اومدم خودم هرجا رفتم با تمام وجودم لذت بردم و به خودم گفتم من مسئول خوش گذرونی اونا نیستم اونا خدا دارن و خداوند هدایتشون میکنه

      من خودم و کشیدم کنار و ببین خداوند چطور پدر و مادرم و هدایت کرد

      اتفاقی که همین دو سه هفته اخیر افتاد

      بهترین دوستان پدر و مادرم که چند سال بود از هم خبر نداشتن پیداشون شد

      رابطه شون دوباره شکل گرفت

      باهم دیگه رفتن مسافرت و بهترین مسافرت زندگی پدر و مادرم بود

      وقتی مامانم عکسهاشون و نشون داد و از اینکه چقدر بهشون خوش گذشته بود تعریف میکرد

      دیدم من هرگز نمیتونستم این کارایی که خدا برای پدر و مادرم انجام داد و انجام بدم

      و این آیه اومد تو ذهنم که خداوند به حضرت سلیمان میگه وقتی که حضرت سلیمان میخواسته زندگی پیرمرد و تغییر بده

      (( ای سلیمان تو کیستی که بخوای حال بنده من و تغییر بدی ؟؟؟؟ حالا ببین من چطور حال بنده ام رو تغییر میدم ))

      انگار خدا داشت بهم میگفت مونا تو کیستی که بخوای حال بنده من و تغییر بدی ؟

      حالا دیدی من چطور حال بنده ام و تغییر دادم ؟ کاری که تو هرگز از دستت برنمیومد

      صفا جان اتفاقا از وقتی من خودم و کشیدم کنار اونا به بهترین مسیرها هدایت شدن و من اجازه دادم خدا کارش و انجام بده

      حالا اینو تو تمام کارها باید در نمظر بگیریم که نخوایم خدایی کنیم

      چون این پاشنه آشیل منه که میخوام بشینم جای خدا

      عزیزم راجب اینکه خونه پدر همسرت زندگی میکنی و میخوای مهاجرت کنی و بری

      اولا یادمون باشه ما خالق زندگی خودمون هستیم

      هیچ کسی هیچ قدرتی تو زندگی ما نداره

      نمیدونم ولی یه جورایی احساس کردم این ترمز و داری که اونا نمیزارن ما بریم

      یا اگه بریم ناراحت میشن

      یا پشت سر ما حرف میزنن

      ببین ریشه اینا همش برمیکرده به اینکه حرف دیگران برامون مهمه

      باید بیای رو اینا کار کنی

      من تجربه مشابه خودم و همسرم و میگم

      چند سال پیش قبل از آشنایی با استاد پدر همسر من فوت کرد و مادر همسرم تنها شد

      من و همسرم از سر دلسوزی که مامان تنهاست و ما باید حواسمون بهش باشه رفتیم طبقه بالا اون خونه زندگی کردیم

      اینجا یه چیزی بگم من چون یک انسان فداکار بودم جهان هم شرایطی به وجود میاورد که بیشتر فداکاری کنم

      من چون حلال مسائل دیگران بودم جهان یه شرایطی به وجود آورد که من بیشتر درگیر مسائل و مشکلات دیگران باشم

      وقتی ما رفتیم اولا استقلالمون رو از دست دادیم

      و اینکه مادر همسرم رو به شدت به خودمون وابسته کردیم

      بعد از آشنایی با استاد و یک سری مسائل که پیش اومد به این نتیجه رسیدیم که ما تمرکزی رو زندگی خودمون نداریم

      ما داریم ورودی منفی میگیریم

      و اگه اینجا بمونیم هیچ پیشرفتی نمیکنیم

      بعد از یک سال کارکردن رو خودمون کاملا فاصله فرکانسی ما با خانواده همسرم زیاد شد

      و شدیدا خداوند میگفت برید از اینجا

      حالا اینجا بود که ما باید ایمانمون و نشون میدادیم و میرفتیم

      خیلی بحث بود

      مادر همسرم تنها میشد و همه میگفتن چقدر بی معرفتی و کلی حرف و حدیث

      مادر همسرم به شدت به ما وابسته بود مخصوصا به من و وقتی فهمید میخوایم بریم همش کارش گریه بود

      ما اصلا پول نداشتیم که بخوایم پول پیش خونه بدیم اینم گفتم چون دیدم نوشتی ما سرمایه ای نداریم

      کلی نجوا بود دیگه

      ولی همسرم بهم گفت خدا به من گفته بریم من میدونم باید از اینجا بریم فقط شروع کن به جمع کردن وسایل و بریم دنبال خونه بگردیم

      صفا جان ما بدون پول میرفتیم دنبال خونه

      مادر همسرم هر شب میومد بالا گریه میکرد میگفت چرا میخواید برید

      ولی همسرم اونجا تونست دلسوزی نکنه

      از وقتی رفتیم دنبال خونه از در و دیوار پول میومد و ما در عرض یک ماه تونستیم اسباب کشی کنیم و بریم و کلا از اون محله رفتیم به یه جای دورتر

      هم از خانواده من و هم از خانواده همسرم دور شدیم

      چون همه مون نزدیک هم تو یه محله بودیم

      اگه از من بپرسی نقطه عطف زندگیت کجاست میگم اون زمانی که ما از اون خونه و از اون محله رفتیم و دور شدیم

      تمام پیشرفتهای ما از اون موقع شروع شد

      نه تنها درهای رحمت خداوند برای ما باز شد و ما پیشرفت کردیم

      بلکه شرایط مادر همسرم هم بهتر شد که اگه بخوام توضیح بدم کامنتم خیلی طولانی میشه

      فقط اینو بگم که همونایی که میگفتن داری اشتباه میکنی بعدش گفتن چقدر کار خوبی کردی

      وقتی یه مدت زمانی گذشت و اجازه دادیم خداوند کارها رو انجام بده و از سر راه خدا کنار رفتیم اتفاقا مادر همسرم هم براش بهتر شد که اگه الان ازش بپرسی میخوای ما برگردیم میگه نه

      ذهن ما میاد اذیت میکنه و نجوا میکنه اگه بری اینطوری میشه اونطوری میشه یا فکر میکنیم دیگران پشت سر ما حرف میزنن ولی اگه اجازه بدیم خدا کارش و انجام بده همه چیز برای همه خیلی عالی پیش میره

      صفا جان اگه تو تمام تمرکزت و بزاری رو خودت و کار کنی و با یه سری آدم ها هم فرکانس نباشی جهان جای تو رو از نظر فیزیکی تغییر میده

      اصلا جهان نمیتونه تو رو با اون آدم ها یک جا نگه داره

      مطمئن باش یه شرایطی پیش میاد که جهان شما رو هدایت میکنه به شرایط بهتر

      تو برای خدا راه تعیین نکن بزار جهان کارش و انجام بده

      ما الان از خونه هم اسباب کشی کردیم و مهاجرت کردیم به یه جای دورتر

      هیچ کسی دور و برمون نیست

      الان شرایطی داریم که به آزادی زمانی و مکانی رسییدیم چیزی که من همیشه آرزوم بود

      اومدیم تو خونه ای که همه چیزش باب میلمون هست هم محله هم خود خونه هم فرهنگ مردم همه چیز

      من قبلا خیلی مشغله کاری داشتم اصلا از صبح تا شب خونه نبودم و با این وجود همه ازم درخواست میکردن و باید از کار خودم میزدم میرفتم مسائل دیگران و حل میکردم

      الان خداوند هدایتمون کرد به سمتی که بیشتر کارمون تو خونست و تایم کاملا دست خودمون هست

      من کاملا آزادی زمانی دارم با اینکه همه میدونن من تایمم آزاده و دست خودم هست ولی دیگه کسی ازم درخواستی نمیکنه

      دیگه کسی ازم توقعی نداره

      چون من تغییر کردم

      الان تمام تایمم برای خودمه در کل روز و برای این نعمت بزرگی که خدا بهم داده سپاسگزار هستم

      صفا جان ما یادمون میره که اگر ما تغییر کنیم جهان اطرافمون هم تغییر میکنه

      عاشقتم

      انشالا به زودی خبر مهاجرتت به هر جایی که دوست داری و بشنوم

      در پناه الله یکتا باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        صفاگنجی گفته:
        مدت عضویت: 1793 روز

        به نام خداوندهدایتگر واجابت کننده ی خواسته ها

        سلام به موناجان

        سپاسگزارم مونای عزیزم به خاطراین قلب مهربونی که داری وازینکه اینقدر خوب و‌عالی تجربه ی فوق العاده ی مهاجرتت رو توضیح دادی

        چقدر صحبتهاتون منو بیشتر وادار کرد که روی خودم متمرکز باشم تا روی حرف و قضاوت اطرافیانم

        چون واقعا زجر میکشم ازینکه کلی انتظارات و توقعات دیگران شده اولویتم،و جوری اونهارو به خودم وابسته کردم که اگه یکروز جویای حال یک سرماخوردگی کوچک از اونها نشم انگار که جرم کردم و کاملا برخورد اونها بامن تغییرمیکنه

        دیگه واقعا ازین وضعیتم خسته شدم و واقعامیخوام خیلی جدی روی این پاشنه ی آشیلم کارکنم

        وازخودم سوال کنم که چرا من باید همیشه قربانی باشم و چرامن باید مسئول همه ی مسائل اونها باشم

        میدونی موناجان فرهنگ شهرما هم جوریه که اگه کسی عروسِ فامیل شد،اون عروس دیگه باید همه کاره بشه،حتی دراین حد که وظیفه ی اون هست که پدرمادر همسرش رو تاآخر عمر ازش مواظبت کنه و اونه که فقط محرم اسرار این خانوادست،و هزاران منطق های ضعیف دیگه،که واقعا اگه بخوام کورکورانه این فرهنگهارو اجرا کنم از همینجایی هم که هستم پایینتر هم خواهم اومد…

        موناجان ازتون بی نهایت سپاسگزارم،کامنتتون رو باید بارهاوبارها بخونم و بخودم یادآوری کنم که من مسئول کسی جز خودم نیستم و هرکسی هرکجایی که هست سره جای درستشه

        ومن وظیفه ای ندارم که بخوام وظیفه ی الهی انسانی خودم بدونم که از وقتوانرژی خودم بزنم برای اینکه دیگران درنهایت یک تشکر ازمن بکنند

        البته این رو تازگیا بیشتر درک کردم که حتی اون تشکر هم خیلی وقتها انگار با لحنی گفته میشه که انگار واقعا وظیفم بوده از قلب خودم بکنم برای اونها

        و میییففهمم که مقصر صد درد این واکنشها خودم وتنها خودمم

        چون اون من بودم که میخواستم تأییدبشم،درصورتیکه داشتم بخودم ظلم میکردم و هربار به شرایطی هدایت میشدم که قربانی داستان من بودم،و اونی که کاملاخودخواهانه عمل کرده بود،عزت و احترام بیشتری داشت…

        مونای عزیزم ان شالله به زودیه زود خبرمهاجرتمون رو به بهترین نقطه ی آبوهواییِ شهری که عاشقشم،همینجا خواهم گفت

        مونای عزیزبینهایت بار شجاعت و ایمانتون‌رو تحسین میکنم و ان شالله توی کسبوکارتون پررزقو روزی باشید وبراتون ازخداوند بلندمرتبه آرامش وخوشبختی درکنارهمسرعزیزتون،و سلامتی و ثروت بی نهایت آرزومندم

        خداوند یاروهدایتگرتون به سمت خوشی های بیشترباشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    جواد یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2779 روز

    سلام عرض میکنم خدمت استاد عباسمنش و خانم شایسته و همه دوستان عزیز

    خب اگه چند سال پیش بود واقعیت این بود که میگفتم طرف گوسفنداش رو فروخته ،کلاه برداری کرده ، خدا میدونه حق چند نفر رو خورده ، و بر اساس حدیثی هم که تو ذهنم چپونده بودم که هر جا ثروتمندی به ثروت رسیده حق بچه یتیمی رو خورده ، این تاج که بر سر پادشاست اشک دیده من و خون دل شماست و مسائلی از این دست

    تا وقتی که با آموزش های استاد عباسمنش آشنا شدم که فهمیدم باید تحسین کنم موفقیت افراد رو

    البته بقول استاد در جلسه 4 قدم 2 میگن هر جا شما یه باوری داری این وقتی روش کار کنین کمتر میشه ولی از بین نمیره این حاصل صدها سال و نسله و میگن من همین الان هم باورای محدود کننده نسبت به کارم منظور آموزشه دارم

    الان من دارم سعی میکنم که الگو بگیرم بر اساس آموزشهای استاد در قدم 4 از موفقیت افراد ولی خب اعتراف میکنم بعضی وقتها هم اون حسادته بجونم میفته البته مهارش میکنم در نطفه حد اقل سعی میکنم این کار رو انجام بدم

    حالا یادم از یک موضوع اومد که چند روز پیش اتفاق افتاد

    رفته بودم پیش یک بنده خدایی که شیشه ماشین رو عوض کنم بعد صحبت ماشین شد گفت من همیشه درگیرم یه ماشینم اتوماته یکی دنده ای دستی

    میام با این میشینم قاطی میکنم و از این حرفها

    بعد چون من گذشته این بابا رو میدونستم که نقاش ساختمون بود با یه موتور قراضه و یه قلم مو دور میزد و سر کار میرفت و زندگیش هم بسیار سطح پایین (داداش دوستمه) و الان بجایی رسیده که ماشین اتومات صفرش حدود 1و 500 قیمتشه

    مغازه خریده

    خونه خریده خیلی شیک

    یک ماشین دیگه برا تو شهرش داره و …

    در حالی که داشت کار شیشه ماشین رو انجام میداد گفتم چجوری شد تو از اون ته اومدی به اینجا رسیدی

    اولش خندید گفتم میدونم کس دیگه ای این سوال رو ازت نپرسیده نه؟گفت نه واقعا

    بعد گفت میدونی فرق من با بقیه چیه؟

    من فقط از خدا میخام بقیه از این و اون امام و امامزاده و فلان من اعتقاد چندانی به این مدل دین ندارم البته بیشتر مذهب منظورش بود و باورهای مذهبی و اعمال مرتبط با اون

    بعد گفت اول یه دوستی که تو کار املاکه بهم گفت باید خونه دارت کنم یه خونه نیمساز برام خرید چک‌ها رو خودش داد بعد یه اوستا بنا اومد گفت من برات کار میکنم مثلا 3 ماه دیگه پول بده مصالح ساختمانی گفت برو مثلا 6 ماه دیگه اون یکی دیگه گفت من میخام خونه مو نقاشی کنم بیا بجای پولم و …

    شدم خونه دار

    بعد مغازه هم همین مدلی و ماشین هم همینطور تا رسیده بود به اینجا

    خب من اونجا از این دوستمون خیلی انگیزه گرفتم گفتم ببین طرف از زیر صفر اومده رسیده اینجا

    خب منم میتونم و یه نمونه کیس استادی شد برا من

    میگم من سعی میکنم از این دید به قضیه نگاه کنم

    در برخی موارد هم میگم اصلا ارزششو نداره طرف روز و شب نداره هیچ وقتی برا خانوادش نداره یه مسافرت عین آدم نمیره اگه هم میره سفر کاریه یه وعده سر سفره با زن بچش نیست یا هر وقت میبینیش میگه شنبه 300 میلیون چک داره و ال و بل میگم اصلا نمیخواهم جای این باشم .

    این مطلب رو در جواب سوال نوشتم

    اما در جواب تمرین یکیش همین مورد که توی پاسخ آوردم

    یک مورد آقای عطار روشن که من کل فایل ایشون در نتایج دوستان رو اومدم بصورت یک دوره در آوردم گوش میدم بارها

    تا باور کنم که ببین این از همین راه رفته نتیجه گرفته منم میتونم

    میگم چون اطرافیان من شاید بخاطر مداری که توش هستم میبینم چقدر سختی میکشن البته شایدم برا اونا سخت نیست ولی حد اقل از دید من اینطوریه

    در مورد آقای عطار روشن من درسی که گرفتم تعهد و باور 100 در 100 و ادامه دادن و شل نکردن و ناامید نشدنه چون زمان میبره نتایج بیاد

    فایلهای گفتگوی کلاب هوس در الگو سازی باورهای قبلی ما رو منهدم میکنه

    نتایج دوستان هم همینطور

    خانم ازاده طیبی من بارها گوش دادم فایل مصاحبه با استادشون رو

    خانم شهریاری من دارم دنبالشون میکنم که چطوری دارن نتیجه میگیرن

    آقای رضا صوفی همینطور

    در بحث روابط خانم لیلا و آقا فریدون

    خانم غزل عطایی در بحث روابط و توحید

    و خیلی دوستان دیگه ای که الان حضور ذهن ندارم دارند به شدت ادامه میدن مسیر رو

    و خیلی ها هم بریدند و در لبه پرتگاه دستشون رو از تو دست خدا ول کردن

    بقول حمید امیری عزیز

    والله خیر حافظا…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    مجید حرفت گفته:
    مدت عضویت: 1435 روز

    مهرآفرین پاک را یاد باد

    سلام به اساتید نازنینم جناب آقای سید حسین عباس منش و سرکار محترم خانم مریم شایسته

    همچنین سلام به شما دوست عزیزی که به مهر این دیدگاه را می‌خوانید.

    لازم است ابتدا تشکر کنم از اساتید بزرگوارم که مشغول آگاهی بخشی و راهنمایی فصل جدیدی که در زندگی مان بسیار کاربردی و موثر است بوده و خداوند را به خاطر این همه نعمت شاکر و قدردانم.

    س: اگر یکی از افراد نزدیک شما به موفقیت خیلی بزرگی برسد؛شما چه احساسی دارید؟؟؟

    1_کیوان مطب جدید و خوشگلش را افتتاح کرد؛

    من ضمن تحسین گفتم انشاالله من هم office

    خوشگل خودم را به زودی تاسیس خواهم کرد.

    قطعاً به یاری خداوند مهربان خیلی زود سایتم را بالا آورده و استودیویی مجهز ایجاد خواهم نمود تا درس‌هایی تاثیرگذار و جذاب پیرامون ریاضیات ضبط و تهیه نمایم.

    2_احسان ویلای خوشگل لب دریایش را ساخت!!! من منتظرم تا شرایطم برای سفرهای متعدد و گوناگون به سواحل زیبای دنیا محقق گردد!!!

    3_سارا اتومبیل KMC شاسی بلند مشکی‌اش را خرید؛من هم پس از تاسیس سایتم و راه افتادن بیزینسم اتومبیل فیدیلتی خوشگلم را می‌خرم!!!

    استاد جان من موفقیت‌های بزرگ سه تن از نزدیکانم را برایتان نوشتم و باورهای قلبی‌ام را

    پیرامون هر یک مرقوم نمودم.

    امیدوارم که پایبندی‌ام و تعهدم در انجام تکالیف را توانسته باشم نشان دهم.

    ضمن تشکر و سپاس از شما و دوستانی که این دیدگاه را می‌خوانند؛همه‌تان را به خدای مهربان می‌سپارم،و برایتان خوشبختی سلامتی شادی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم خدانگهدار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: