ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 86

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محجوبه گفته:
    مدت عضویت: 2142 روز

    سلام سلام

    کامنت 11

    قبل از اینکه کامنت مربوط به تمرین این جلسه رو بنویسم استاد خاستم بگم یک باگ بزرگی من دارم تو ذهنم که همیشه و همیشه خیلی وقتا بزرگترین مانع برا رشد موفقیت کاریم بوده هر موقع که یکم پیشرفت کردم باز ناامید شدم اینکه چرا بعضیا یک خانم خونه دارن تو خونه مثل من دارن خونه داری میکنن کار خاصی نه بیرون انجام میدن نه تو خونه انجام میدن و با اینکه خیلی دیر از من ازدواج کردن ولی موفقیت مالی عالی دارن پولدار شدن همسرشون از همه لحاظ از همه لحاظ چه عاطفی چه مالی ساپورتشون میکنه. واقعا مشکلی تو زندگیشون ندارن.

    من بارها به این موضوع فکر کردم و این موضوع باعث میشه مخصوصا وقتی تو کارم به مشکل بر میخورم میگم ببین فلانی که کار خاصی نمیکنه شوهرش براش همه چیزم فراهم میکنه.

    شاید بگین باور فراوانیش خوبه و قبول دارم این موضوع رو ولی وقتی میام رو باور فراوانیم کار کنم از اونور میبینم همسرم باور کمبود زیادی داره و بعد میگم خوب کسیکه اینقدر باور کمبود داره پس قطعا پول زیاد رو نمیتونه تجربه کنه. پس منی که دارم باهاش زندگی میکنم چرا باید به امید اون باشم.

    در حالیکه اون خانمهاییکه وضع مالی همسرشون خوبه شوهراشون هم باور فراوانی خیلی خوبی دارن. و من اگر بخام به همسرم باور فراوانی رو بقبولونم که این محاله و از دست من خارجه چون من فقط میتونم خودم رو درست کنم نه اون رو.

    استاد این باگ خیلی بزرگیه برا من و الان که حدود 20 ساله خانه دارم همیشه و همیشه همراهم بوده من شغلهای زیادی رو تجربه کردم و در هر کدوم که یکم پیشرفت کردم این باگ نزاشته جلوتر برم و موجب تا امیدیم شده.

    البته الان چون این شعل جدیدمو که کار با همسرم هست رو خیلی بیشتر از بقیه کارهام دوست دارم و ادامه دار تر و موفقتر بودم ولی همچنان این ترمز هم تو ذهنم هست که چرا وقتی میشه با خونه دار بودن موفق بود من فکر میکنم باید حتما کار کنم. چرا من با خانه داری و بچه داریم نتونستم مثل اونا باشم. اونا منظورم شاید بیشتر از 20 یا 15 تا خانم پولدار تو فامیلمون هست که وضع مالی خوب شرایط سلامتی خوب و روابط عاشقانه عالی دارن.

    فعلا این کامنت الان به ذهنم اومد نوشتم تا تمرینمو در کامنت بعدی و یا شایدم تو دفترم بنویسم.

    ازتون سپاسگذارم استاد که برامون وقت میزارید و فایلای رایگان گرانبهایی از این قبیل درست میکنین.

    یک دنیا سپاس.

    در پناه خدای مهربان باشین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    Ati گفته:
    مدت عضویت: 1514 روز

    به نام ایزد رزاق

    تمرین این فایل

    # موفقیت های کسب شده توسط دوستان یا نزدیکان خود را به یاد آور و لیستی از آنها تهیه کن

    (اول بگم من واقعا الگوهای موفق در نزدیکان و دوستان خودم زیاد ندارم و اکثر کسایی که باهاشون در ارتباطم به نوعی میشه گفت خودشون سرگردانند و این هم موقع جواب دادن به این سوال بهش رسیدم که من الگوی خوب و واضحی اطرافم نداشتم که از افکار و رفتارش الگو گیری کنم اما خوب تمام مواردی که از نظر من موفقیت محسوب میشه رو در هر زمینه ای میخوام بنویسم چه موفق بودن از نظر من توی حوزه اعتماد به نفس و عزت نفس چه موفق بودن توی حوزه مالی)

    #اولین کسی که به نظرم توی زمینه اعتماد به نفس و عزت نفس خیلی خوبه زن داداشم هست همیشه ارزش قائل شدن برای خودش رو تحسین کردم و به وضوح ارزش قائل شدن دیگران برای اون رو هم دیدم یعنی برای من یه مثال واضحه که به اندازه ای که خودت،خودتو ارزشمند بدونی وبا خودت در صلح باشی جهان و اطرافیان دربرابر تو کرنش میکنند و نمیتونن بهت بی احترامی کنند هرچند دیدم پشت سرش از ارزش قائل شدن برای خودش حرصشون بگیره و ازش صحبت کنند اما رو در رو همونا با احترام باهاش برخورد میکنند و همش میخوان یه جورایی توجهش رو بگیرن من ایشون رو در زمینه احساس خودارزشمندی بدون هیچ عامل بیرونی موفق میدونم.

    #دوست پدرم موفق در زمینه مالی که در ابتدا که میخواست کارش رو شروع کنه همش دنبال شریک میگشت تا باهم شروع کنند ولی وقتی خودش به تنهایی رفت توی دل ترس هاش الان بسیار موفق و ثروتمند شده

    #افسانه که از هیچ شروع کرد و الان استخدام رسمی شده

    # سحر که واقعا صفر مطلق شروع کرد و الان کسب و کار خودش رو استارت زده و داره تکاملش رو طی میکنه

    # حسین که از همون ابتدا با هرچیزی که اطرافش بود کسب درآمد میکرد و الان در رشته تحصیلی خودش مهندس بهترین شرکت نفتی ایران شده

    # داداشم که کاملا روی پای خودش وایستاد و الان از لحاظ مالی سطح نسبتا بالایی داره

    مرحله دوم: در مقابل موفقیت هریک از نفرات لیستی که تهیه کردی چه احساسی داری؟

    # زن داداشم: به جایگاهش و عزت و احترام و وقاری که در انجام امورش داره غبطه میخورم و گاهی اوقات حسادت میکنم که چقدر اطرافیان درموردش احترام میزارند ودر نگاهشون براشون شخصیت خوبی داره هرچند خیلی اوقات هم تحسینش میکنم…

    دوست پدرم:چقدر با عرضه و عملگرا بوده ،توانا بوده،پیداکرده سراغ چه شغلی بره بهتره،مدیریت خوبی داشته،باهوش و بااستعداد بوده( اصلا فکر میکنم انگار اون توی جمع و فضای فکری ماها نبوده یه چیز خاص بوده که از هیچ به اینجا رسیده)

    # افسانه : حسادت و اینکه توی صحبت هام اکثرا سعی کردم موفقیتش رو کوچیک جلوه بدم که خودم احساس آرامش کنم چون میدیدم من از اون هم از لحاظ تحصیلات و هم ویژگی های شخصیتی خیلی بهتر و توانمند تر بودم از دیدگاه عموم و هیچ کاری نتونستم بکنم…

    # سحر احساس ناتوانی و بی عرضگی در مقابلش دارم چون خیلی توانمند تر هستم از اون ،اون نه تحصیلات خاصی داره نه علم و دانش خاصی در مقایسه با من که کلی علم دارم در زمینه های مختلف ولی بدون عمل…

    # حسین : تحسینش کردم همیشه ولی اونم انگاری یه چیزه خاصه در نظر من که با من خیلی خیلی فاصله داره و من اصلا در سطح اون نیستم ..

    #داداشم :خیلی زرنگ بوده و میفهمه که چکار کنه برای همین موفقه و باز هم احساس میکنم اون میتونه چون مسیرش رو پیدا کرده من که هنوز نفهمیدم دقیق چه مسیری رو شروع کنم

    مرحله سوم:

    1/از چه زاویه مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که به خودباوری برسم و الهام بخش من باشد:

    2/چه درس هایی میتونم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است:

    # زن داداشم:

    1/اگر اون تونسته منم میتونم فقط باید یاد بگیرم افکار و باورهام رو در مورد خودم تغییر بدم و روی رفتارم در برخورد با دیگران کار کنم

    2/ اون خودشو دوست داره همینطوری که هست، با ارزش میدونه همینطوری که هست با این که شغل و تحصیلات خاصی نداره ولی خودشو ارزشمند میدونه، عزت نفس داره بدون هیچ عامل بیرونی ولی من همیشه خودمو در سطح جمع کشیدم پایین ،توانایی هام برام بی ارزش بوده،همیشه دنبال عوامل بیرونی بودم که باارزشمند جلوه بدم و برام احترام قائل بشن ،زن داداشم برای من الگویی هست که حتی این دوست داشتن خودش بی قید و شرط باعث شده روز به روز زیباتر و جوانتر به نظر برسه…

    # دوست پدرم

    1/اونم یه آدمه مثله من،هیچ برتری خاصی نسبت به من نداشته،ازهمین شرایط ماها شروع کرده و به الهاماتش عمل کرده

    2/ نترسیده و ریسک پذیر بوده،شغل های مختلف رو که به ذهنش میرسید امتحان کرد تا به علاقه و توانمندی هاش برسه،عملگرا بود نشست بشینه فقط فکر کنه که چه کاری رو شروع کنه که موفق بشه امتحان کرد تجربه کسب کرد تغییر مسیر داد(چیزی که توی ذهن من خیلی سخته ،همش فکر میکنم باید مطمئن بشم به کاری که میخوام انجام بدم بعد تمرکز بزارم روش ، میگم اگه نشه، اگه نتونم ادامه بدم آبروم میره پیش همه ،مسخره میشم و همین باعث شده پنهانی یه کارهایی که بهم گفته میشه انجام بدم ولی جرات بروز دادنش به اطرافیان رو ندارم چون مطمئن نیستم بتونم یا بشه و بعد اگه نتونم ادامه بدم و ولش کنم مورد تمسخر قرار بگیرم)اینو الان کشف کردم که چرا فعلابه کسی نگفتم و اینقدر کند و بدون تمرکز اومدم جلو ترس دارم نتونم ادامه بدم و بعد مورد تمسخر قرار بگیرم که برو یه جایی مشغول کارشو و از ایم توهمات فانتزی دست بردار که خودت بتونی کسب و کار موفق راه بندازی..

    #افسانه

    1/خواسته و انجام داده تو هم اگر بخواهی میتونی بهش برسی

    2/از همونجایی که بود شروع کرد تکاملش رو طی کرد نشست بگه اینکه توش اونقدری پول نداره ارزش نداره وقت بزارم تا الان که استخدام رسمی شده و وضعیتش بهتر شده( من خودم در مقابل کار کردن برای دیگران این ترمز رو دارم که اگه مبلغ قابل توجهی نباشه سمتش نمیرم ولی عقیده دارم اگر کاری که برای خودمه و دوستش دارم توش باشم در مقابل کم و زیادش هیچ مسئله ای ندارم میشه گفت من انتخابم کسب و کار شخصی خودم هست و نمیتونم دنبال کار برای دیگران باشم اما در برابر ایده های الهامی هم هنوز به اون خودباوری نرسیدم که از پسش بربیام )

    #سحر

    1/اینکه با وجود نداشتن تحصیلات و علم و دانش الان صاحب کسب و کار شخصی شده من دیگه حتما میتونم خیلی بهتر از اون عمل کنم و شرایط برای من بهتر پیش میره

    2/استفاده از توانایی هاش از همونجایی که بود ،امید و توکل به خداوند، خودباوری و ایمان به اینکه میتونه،نترسیدن،قدم به قدم طی کردن مسیر، هزینه کردن برای کارش در شرایطی که هنوز مطمئن نبود و شغلش رو توی ذهنش ساخت و بعد واقعیت داد

    #حسین:

    1/من هم علم و دانش خوبی دارم اگر برای اون شد برای من هم میشه، من از لحاظ علم و آگاهی چیزی از افراد موفق اطرافم کم ندارم چیزی که در من مشکل داره اون خودباوریه هست اون خودشو باور کرد و انجام میداد به هرچی بهش گفته میشد.

    2/ کسر شان ندونستن خرید و فروش هایی که انجام میداد، دنبال راه حل بودن و رسیدن به درآمد از طرز تفکرش،طی کردن تکامل از همون شرایطی که بود، رها بودن و پرداخت بهای تصمیماتش،نموندن در منطقه امن خودش فکر میکنم این بزرگترین درسی هست که از حسین میتونم بگیرم.

    #داداشم:

    ا/اگر برای داداشم که تحصیلات خاصی نداشته شده اینقدر از پس مدیریت کارش بربیاد چرا برای من نشه،فقط کافیه مثل اون فکر و عمل کنم

    2/طی کردن تکامل،شاگردی کردن، تا به اون خودباوریه رسیدن، استارت کار با همون امکانات کم و گسترش دادن شغلش( تازه داداش من کلی هم باورهای محدود داره اگر من که روی باورهام کار میکنم نترسم با تمرکز انجام بدم حتما نتایجم چند برابره)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    مهدیه جهانگیری گفته:
    مدت عضویت: 1008 روز

    سلام استاد عزیزم اول ازتون ممنونم بابت این اگاهی های نابی که رایگان در اختیارمون گذاشتین

    بعد صادقانه میخوام به این سوال جواب بدم

    اول این که برای بعضی از افراد من این حس رو میگیرم = خداروشکر به یه موقعیتی رسید میتونه برای منم کاری انجام بده توی اون موضوع اگه برام مشکلی پیش اومد این فرد هست که کمکم کنه و کاری از دستش برای من بر میاد

    برای بعضی از افراد هم دچار مقایسه میشم میگم مگه من چی کم داشتم ازش ؟ حتی بیشتر از اونم داشتم و منم میتونستم تو جایگاه اون باشم

    چرا وارد این مسیر نشدم داشتم چیکار میکردم چه کار مفیدی انجام میدادم مگه ؟ حتی اگه دستاوردی هم داشتم ممکنه کوچیک بشمارم

    یا برای بعضی از افراد میام موفقیتشو رو کوچیک یا بدرد نخور برای خودم در نظر میگیرم یا میگم با این که این موفقیت رو داره ولی توی فلان موضوع نگاه اوضاعش چطوره ؟ چه فایده که اصلا اینو داره

    بیشتر دچار مقایسه دستاوردها و اون شخص با خودم میشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    بهاره صرام گفته:
    مدت عضویت: 1244 روز

    این فایل همون جور که آدم دوست داره زیادتر گوشش بده و یاد بگیره ، از اون طرف چقدر من و به فکرفرو برد که وای چقدر میتونم مهربون تر به دنیای پیرامونم نگاه کنم ،

    چقدر میتونم نگاهمو نسبت به بقیه و نزدیکانم تغییر بدم ،

    چقدر میتونم فعالیتمو بیشتر کنم و تلاش کنم ،

    چقدر میتونم باورهای قشنگی بسازم و این چند وقته ساختم ، که دارم تغییرات و بزرگ شدنمو میبینم .

    خداروشکر برای بودن در این مسیر سبز مسیر رشد مسیر آگاهی ها ،خدایا شکرت .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    آسمان گفته:
    مدت عضویت: 1576 روز

    به نام خدایی که همیشه همراه و هدایتگر من هست

    سلام به همه عزیزانم

    این دومین کامنت من در مورد این فایل هست

    اینبار وقتی گوش میدادم به حرفهای استاد یک چیز رو متوجه شدم که اصلا بهش فکر هم نکردم

    من همیشه افراد موفق رو تحسین میکردم همیشه خودشون از اینکه اینقدر انرژی مثبت بهشون میدم ازم تشکر میکردن و میگفتن چقدر خوش انرژی هستم

    اما یک چیزی که از این فایل متوجه شدم من میتونم ازش استفاده کنم این بود که

    من هیچ وقت از اونها سوالی در مورد موفقیتتان نمیپرسیدم که به منم کمک کنه

    من میتون با سوال کردن از اونها خودم هم راهایی پیداکنم برای پیشرفت و یا الهام بگیرم از صحبتهاشون

    خدایا شکرت

    خدایا ما را هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین در پناه خدای مهربانم باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    بهاره صرام گفته:
    مدت عضویت: 1244 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام استاد جان خدمت شما با این الهام ها و ایده های ناب و زیباتون

    من این فایل و دوبار گوشش دادم و بعد غرق شدم در فراوانی پاسخ های دوستان و داشتم از همش نکته ها یاد میگیرفتم ،امروز دیگه مصمم شدم که خودم بیام یاد بگیرم و کامنت بذارم .

    برای پاسخ سوال اولتون خیلی خوشحالم و به خودم تبربک میگم که قبلا از موفقیت های دیگران مخصوصا نزدیکانم خیلی ناراحت میشدم و احساس میکردم یه کاری یه پارتی بازی یه بدجنسی داشتند که موفق شدند ،اما الان خداروشکر به این درجه رسیدم که وقتی میفهمم کسی داره موفق میشه یه کار رو به رشدی انجام داده ، توی مسیر موفقیته ،. یه ازدواج یا رابطه ی موفقی و شروع کرده خیلی خیلی خوشحال میشم و واسش آرزوی موفقیت میکنم ،

    مخصوصا اگر رابطه عاطفی عاشقانه از دو نفر ببینم خیلی واسشون ذوق میکنم و همش آرزوی خوشبختی و انرژی خوب میفرستم برای هردوشون .

    سعی میکنم الگو بگیرم این روزها دارم برای خودم مثال میارم ، البته که انگار مغزم داره بهم این ایده هارو نشون میده که ببین این مثال ببین اون مثال ،جا برای موفقیت همه هست توی این دنیا فقط کافبه تو بخوای تغییر کنی تو بخوای تکون بخوری و اقدام کنی ،

    از به جایی به بعد ما وقتی یاد گرفتیم باید بلند شیم انجامش بدیم ، پشتکار داشتن خیلی ها رو دارم همش به خودم یاد آوری میکنم که اونم قطعا توی مسیرش با چالش روبرو شده ،

    ولی تفاوت من اینه که میگم چالش هامم دوست دارم توکل میکنم و‌میرم جلو ،

    سعی میکنم سرم توی کار خودم باشه و حواسم و بدم به کار خودم ….

    خداروشکر میکنم که هرگز به این اعتقاد نداشتم که کسی در این جهان شانسی به موفقیت رسیده ، اما متاسفانه ذهن محدود کنندم بعضی اوقات حسودی میکرد و به من اجازه نمیداد دیگه حرکت کنم ،

    حسادت در ظاهر یا موفقیت یا رابطه ی کسی باعث میشه ، با احساس بد متوقف بشیم و بشینیم سرجای خودمون و هیچ اقدامی نکنیم در عین حال که باید به این موضوع فکر‌کنیم که جهان انقدر بزرگه خدای ما انقدر بزرگ و با کرامات هست که به محض اینکه بلند شیم اقدام کنیم و حس خوب داشته باشیم نتیجه میگیریم مثل اینکه نفس به اندازه هممون هست باید به فضای کار و اقدام و موفقیت هم همینجور نگاه کنبم ،

    به اندازه هممون جا هست ،

    پس برای بغل دستیت حتی اگر نمیشناسیش آرزوی موفقیت کن و برو دنبال هدف قشنگ زندگیت بهش برس و جشن بگیر برای خودت .

    خدایا ببخشم برای سرزنش ها و توجیه هایی که انجام دادم و دست نگه داشتم .

    از این به بعد دوباره و دوباره تعهد میدم که با حس قشنگ تذ تکون بخورم و حرکت موفقیت آمیزی بزنم و از خوشحالی و موفقیت دیگران خوشحال بشم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    زهره مرتضایی گفته:
    مدت عضویت: 1424 روز

    درود به همه

    راستش در رابطه با سوال این جلسه

    قسمت اول

    از موفقیت افراد دیگه خصوصا افراد نزدیک به خودت آیا احساس حسادت میکنی ؟؟

    باید بگم که به شخصه از موفقیت هر آدمی واقعا خوشحال میشم و خداروشکر میکنم حالا هرجای دنیا می خواد باشه چه خواهرم باشه چه همسایمون باشه چه شخص دیگه ای هر جای جهان چون اعتقاد دارم بر اینکه آدمهای موفق تر خوشحالتر ثروتمندتر دنیا رو جای بهتری برای زندگی میکنن و این بهتر بودن برای من و همه هست و لذتش رو همه می برن

    اما یه امایی وجود داره برام به هیچ‌وجه از دیدن موفقیت آدم هایی که خودشون حسودن و چشم دیدن موفقیت دیگران رو ندارن و نه تنها حتی از یه تبریک ساده مضایقه میکنن بلکه تمام تلاششون رو برای پایین کشیدن بقیه انجام میدن خوشحال نمیشم بلکه به نظرم خداوند بی عدالتی کرده و این آدما لیاقت دریافت هیچ چیزی رو ندارن

    قسمت دوم مثال از آدمی که جلو چشمم موفقیتش رو دیدم

    می‌تونم دختر داییم رو مثال بزنم که همزمان باهم درس میخوندیم و کنکور دادیم البته ایشون دوبار بیشتر از من کنکور داده بودن و من به چشمم دیدم که نه ناامید شد و نه خسته و تلاش شبانه روزی داشت برای اینکه حتما حتما در رشته و شغل دلخواهش مشغول بشه و به جز تلاش باور قلبی شدیدی نسبت به اینکه قطعا انجام میشه

    درود برشما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    محمد اکبری گفته:
    مدت عضویت: 3646 روز

    سلام

    استاد این‌ فایل هم دقیقا مثل فایلها و جلسات دیگری که در مورد خودشناسی صحبت کردید، فوق العادست.

    چه سوال به جایی. میدونید اول که سوالات رو مطرح میکنید، آدم با خودش میگه این که سوال ساده ایه. معلومه من اینطوری نیستم یا خیلی وقته اینطوری نیستم ولی وقتی بیشتر آدم توجه می‌کنه و رسوخ می‌کنه توی سوال و فکر می‌کنه و درگیرش میشه، به جنبه هایی از خودش پی می‌بره که متعجب میشه که ای بابا این دقیقا دلیل خیلی از رفتارام بوده یا دلیل انجام دادن یا ندادن فلان رفتار یا فعالیت بوده.

    حالا برسیم به سوال

    من در مورد هرکسی که منو باهاش مقایسه کردند، اگر به موفقیت برسه اون فرد حالم بد میشه البته الان نه به اندازه قبلا ولی بازم هست این حال ناجور. حالا طرف میخواد تو بحث مالی موفق باشه یا کاری یا روابط. در مورد نزدیکانم مثل خواهر کوچیکم، دایی هام، عموم و هرکسی که سنش از من بالاتره، میتونم بگم بسیار خوشحال میشم از موفقیت شون ولی اگر یکی که سنش از من کمتره، موفق بشه، احساسم بد میشه وقتی مقایسه کنم، که من داشتم تو اون سن چیکار میکردم که نشدم موفق و احساس ضعف میکنم از اینکه من اون جایگاه رو ندارم. قبلاً بیشتر این حس بود که عقب افتادی، ببین فلانی چقدر وضعش خوبه، ببین چقدر بقیه بهش توجه دارن ولی حالا بیشتر این هست که یه جورایی احساس میکنم تمام فعالیت هایی که کردم بی ثمر بوده و شده و انگار هیچ کاری نکردم و احساس میکنم شاید دیر شده واسه پیشرفت یا زمانش تمام شده و دیگه فرصتی نیست.

    حالا می‌خوام در مورد جمله آخرم بیشتر صحبت کنم.

    وقتی استاد داشتید صحبت میکردید که چرا افراد حسادت میکنن وقتی کسی موفق میشه، به یه خودشناسی جالب از خودم رسیدم. فهمیدم چون فکر میکنم موفقیت توی فوتبال یه زمان و دوره خاصی داره و اگر بگذره و تو توی اون سن خاص نتونی پیشرفت کنی، دیگه تمومه و بیخودی خودتو اذیت نکن. به خاطر همین باور من همیشه نگاهم به افرادی بود که از سنین کمتر از من وارد فوتبال شده بودن و به صورت حرفه ای تر آموزش دیده بودن و اعمال و رفتار حرفه ای تری داشتن و من دلیل موفقیت شون رو از سن کم شروع کردن و کلی تجربه کسب کردن میدونستم. عوامل دیگه ای هم بوده در کنار این، مثل وضع مالی خوب خانواده، امکانات، داشتن پارتی، داشتن پدر حمایتگر، زندگی تو شهر یا کشور خوب و با فرصت های تبدیل به فوتبالیست خوب شدن و …

    به خاطر این باور من همیشه در حال دویدن و عجله و حرص و جوش بودم که زودتر بتونم موفق بشم که اون تایم طلایی که همه میگن رو از دست ندم. حالا فکرشو بکنید من از 20 سالگیم همش خودمو عقب تر می دیدم از افرادی که زودتر از من بازی میکردن و پیشرفت های خوبی داشتن. به مرور بهتر شد این افکار ولی هنوز ریشه داره در وجودم. وقتی به این بی انگیزه شدن این چند وقتم نگاه میکنم قشنگ میبینم که دلیلش همین بوده. چون حالا که 26 سالمه، ذهنم نجوا می‌کنه که دیگه فرصتی نیست و الان کدوم تیم حاضر میشه تو رو بپذیره ولی جالبه که بلافاصله متوجه فرصتهای زیاد پیشرفت توی شهرم و فرصتهایی که توی اینستاگرام دیدم که وجود داره توی شهر دیگه ای مثل تهران و لیگ های بزرگسالان که برگزار میشه و اصلا به رده سنی هم ربطی نداره و هرکسی با هر مهارتی که داشته باشه می‌تونه بیاد بازی کنه و وقتی فیلم بازیشون رو دیدم، واقعا احساس کردم که من میتونم خیلی بهتر از اون فردی که داخل زمین بود بازی کنم. نکته مهمتر اینکه من که تنها نیستم. خدا رو دارم و اون قدم به قدم با منه، همه جا کمکم می‌کنه و اینهمه فرصت هم توی شهر خودم وجود داره و افرادی هم که از نزدیک میشناسمشون دیدم که از همین شهر خودم به موفقیت‌های مالی و کاری رسیدن. پس مسئله اینه که من فقط حرکت کنم و روی خودم تمرکز کنم و خدا هدایتم می‌کنه و همون‌طور که اونایی که از نزدیک میشناسم موفق شدن، منم موفق میشم.

    من یه محدودیت الکی واسه خودم تراشیده بودم. من ویژنم رو برای موفقیت از دست داده بودم. این باور نمیذاشت من حرکت کنم. سدی شده بود بین من و ویژنم. چیز دست یافتنی ای نمی دیدم با وجود این سد خود ساخته الکی پوچ.

    گفته شد شاید وقتی دیگران موفق میشن من احساس میکنم بد دیده میشم، ضعیفم و ناتوانم. در این مورد باید بگم واقعا دارم سعی میکنم ریشه هاشو از وجودم کمتر و کمتر کنم. خیلی وقتا توی تیم وقتی یه نفر بهتر بود، این احساس بی ارزشی سراغم می‌آمد که انگار من بد دیده میشم یا ضعیف و ناتوان یا اصلا دیده نمیشم و باعث میشد حسادت کنم به اون فرد و خودم از مسیر اصلی خارج بشم.

    در مورد عوامل بیرونی هم گفتم و می‌خوام کامل ترش رو بگم. از گذشته خیلی باورهای محدودکننده در مورد عواملی که باعث موفقیت میشه به من یکی خوروندن و اکثرا هم در قالب نصیحت و اینکه ما خوبت رو می‌خوایم بوده. همش به من گفتن فوتبال آب و نون نمیشه، فکر نون باش که خربزه آبه و مدام و مدام از بچگی این حرفا رو شنیدم و وقتی از همون بچگی رویای بازی تو تیمای پایتخت تو سرم بود و میگفتم، می دیدم که هیچ واکنشی ندارم و کسی نیست که بگه آفرین تو میتونی و همیشه با من جوری برخورد شده که بچس، نمی‌فهمه. تو محیطی که من بزرگ شدم، فوتبالیست شدن، یه امر غیر ممکن بود و به همین دلیل وقت تلف کردن میدونستنش. به دلایل مختلف. شوهر عمتو می بینی، اونم کلی تو زمینای خاکی فوتبال بازی کرد ولی تهش هیچی نشد. نمیشه، از این شهر نمیشه، پارتی ندارم، پول ندارم. کم کم که اومدم جلوتر بهانه های جدید می‌تراشید ذهنم، پدر حمایتگر ندارم. از بچگی توی تیمهای خوب آموزش ندیدم. تجربه بازیهای بزرگ رو ندارم و تجربه فلانی ها از من بیشتره و منم که هیچوقت بهشون نمی‌رسم چون هرچی من میرم جلوتر اونا هم میرن و قبل من همه فرصت های بازی و پول ساختن رو مال خودشون میکنن. خب معلومه اونکه تو اروپا زندگی می‌کنه، خیلی راحتتر میتونه فوتبالیست بشه حتی اگر تو روستا زندگی کنه. حالا همه اینا رو من کلی برای خودم تحقیق کردم مثال نقض پیدا کردم و ذهنیتم رو تغییر دادم و به همین دلیل حرکت هام شروع و ادامه دار شد. یه باور محدودکننده دیگه همون سنه. چقدر درگیر سنم بودم. از روز تولدم خوشم نمیومد چون احساس میکردم دارم فرصت ها رو از دست میدم. احساس میکردم با بالاتر رفتن سنم فرصت ها دارن کمتر میشن و کار من برای موفقیت سختتر. فرصتهای پیشرفت و موفقیت و پولسازی رو مثل بارونی که هر 100 سال توی کویر می‌باره می‌دیدم و فکر میکردم هرکی تونست با اون یه بار بارون بارشو ببنده، دیگه موفق میشه و همینطور می‌افته روی غلتک که از این جنبه درستم هست که وقتی کسی باورهای خوبی داره می‌افته روی غلتک ولی من اینو واسه خودم نمی دیدم. فکر میکردم جایی که خودم هستم بارونا باریده و دیگه فکر اینکه تو آسمون من بارون بباره هم برام دور بود. فکر میکردم در جایی که هستم و سنی که هستم، دیگه تمام شدس و اشتباه میکردم. یا فکر میکردم اگر بارونی هم بباره، من لیاقتش رو ندارم که داشته باشمش. خیلی ها هستن که از من بهترن، جلوترن، قویترن.

    به دلایل بالا من یادم نمیاد هیچوقت تو زندگیم از کسی که موفق شده برم بپرسم که چیشد موفق شدی، چیکارا کردی؟ پیش ما بودی چکار کردی، چه ذهنیتی داشتی؟ چیشد که مهاجرت کردی رفتی فلان شهر و اونجا اوضاع چطوره؟ می‌دونی حتی جرئت اینکارو‌ نداشتم، خودمو لایق نمی دیدم و فکر میکردم مسخرم هم ممکنه بکنن و پیش خودشون بگن چی فکر کرده، فکر کرده می‌تونه موفق بشه. این ذهنیتی بود که من توی ذهنم درباره خودم داشتم و فکر نمی‌کردم موفق بشم، به همین دلیل ترس داشتم بقیه هم همینو بگن نه اینکه واقعا اونا تو ذهنشون این باشه. من کمتر تو زندگیم آدم حسودی بودم ولی بیشتر از اون خودمو دست کم گرفتم و احساس خود ارزشمندی نداشتم از درون بدون وصل بودن به بیرون.

    سوال اول: موفقیت افراد نزدیک به خودتون رو بنویسید. حالا جلوش بنویسم که من چه احساسی دارم در مورد این فرد نزدیک به خودم، واضح توضیح بدم

    سوال دوم: چه ایده های الهام بخشی یا خود باوری می‌تونه موفقیت این فرد در من ایجاد کنه؟ از چه زاویه مثبتی میتونم موفقیت این فرد رو ببینم که برای من الهام بخش باشه برای پیشرفت کردن، برای حرکت کردن، برای موفقیت؟

    سوال سوم: چه درس‌هایی میتونم بگیرم از مسیری که اونها برای موفقیت طی کردن، چه ویژگیهای شخصیتی داشتن، چه نگاهی به مسائل داشتن، چه توکلی به خداوند داشتن، چطور مسائل رو حل کردند، چطور نترسیدن و رفتن به دل ترساشون، چطور جسارت به خرج دادن؟

    جواب سوال اول

    من فقط فردی رو می‌نویسم که قبلاً یا حالا موفقیتش باعث میشه حال من بد بشه. اونم یکی از هم تیمی های من هست. اسمش سروشه. ایشون موفق شده بود هم توی شهر خودمون درآمدی واسه خودش داشته باشه و بعدشم که تونست بره یه تیم خوب شهر دیگه و درآمد بیشتر و وضعیت بهتر. یعنی دقیقا آرزوی من و خیلیای دیگه. من یادمه وقتی موفق شده بود و من دیدمش بهش تبریک گفتم موفقیتش رو ولی ته دلم با خودم میگفتم آخه من چرا مثل این نمیشم و چی باعث شده با اینکه اینقدر فعالیت میکنم، مثل سروش نتیجه نگیرم. این احساس رو نسبت بهش داشتم که یه چیزی توی وجودش داره که من ندارم. میگفتم چه خوب میشد اگر منم جاش می‌بودم. حسادت بهش داشتم که خوشبحالش که توی این موقعیته

    جواب سوال دوم

    اون زاویه مثبت و ایده الهام بخش و خودباوری که برای پیشرفت و موفقیت میتونم از داستان سروش بگیرم اینه که یکی که بقل گوش خودم داشت فوتبال بازی میکرد و تقریبا امکاناتش شبیه امکاناتی بود که من در اختیار داشتم و توی همین شهر خودم بوده، تونسته موفق بشه و فوتبالیست خوبی باشه با درآمد خوب، پس نشون میده میشود و منم میتونم که فوتبالیست موفقی بشوم و مثل سروش از همینجا شروع کنم و قدم به قدم رشد کنم و بالا برم

    جواب سوال سوم

    درسهای زیادی میتونم از سروش بگیرم. اولین و مهم‌ترینش که به نظرم همون چیزیه که من تو وجودم نداشتم و می دیدم سروش داره، بحث احساس خود ارزشمندی بالاش بود. درونی تر خودش رو دوست داشت. میدونید اون برای خودش ارزش قائل بود، کسی از خودش براش مهمتر نبود. ردپای احساس خود ارزشمندیش رو به وضوح می دیدم و می بینم که باعث شد بسیار موفق بشه. حتی یادمه زیاد دنبال تمرینات سخت هوازی و بدنی نبود و بیشتر وقتش به لذت بردن از بازی تو سالن و چمن می‌گذشت و اتفاقا خیلی هم بدن آماده ای داشت و داره.‌ یک درس دیگه بحث تکامل هست. سروش خیلی خوب تکاملش رو طی کرد. اول اومد مسابقات شهرمون و خیلی خوب بود و بعد رفت مسابقات استانی و اونجا هم عالی کار کرد و بعد لیگ دسته سوم کشور هم عالی بود و بعدش رفت یه تیم بالاتر با حقوق و مزایای بهتر.‌ یعنی هیچ عجله ای در کارش نبود و یواش یواش با لذت رفت جلو و هرروز هم اوضاع براش بهتر و بهتر شد که همینم باعث حسودی من میشد. من می دیدم هرچی میدوئم نمی‌رسم ولی اون اینقدر راحت داره پله پله رشد می‌کنه. نکته سوم اینکه اصلا همین که سروش حرکت می‌کرده و تونسته این موفقیت هارو بدست بیاره یعنی کلی باورهای درست داشته و عوامل بیرونی رو کمتر اثرگذار میدونسته توی زندگیش و به همین دلیل تونسته رشد کنه. نکته آخری هم که در مورد سروش یادم اومد بگم اینه که بعضیا خیلی به سروش حسادت میکردن که دیگه توی رفتارشون نمایان میشد و میخواستن تخریبش کنن با حرفاشون ولی اون هیچوقت اجازه نمی‌داد این حرفا روش تاثیر بزاره و دلیل موفقیت هاش همین مهم نبودن حرف مردم واسش بود

    ممنونم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 2043 روز

    بسم الله الرّحمن الرّحیم

    سلام استاد عباس منش عزیز

    اینکه پرسیدین که وقتی یکی از عزیزان و اطرافیان و… به موفقیت بزرگی دست پیدا می کنه چه حسی به شما میده؟ همینجا فایل رو استپ زدم تا جواب بدم. با اجازه تون میخوام از چند سال پیش ازین جواب بدم ، چون اگه بخوام با احساسات الانم جواب بدم ، احساسات الانم نتیجه ی عمل به آموزش های شماست و به نظرم برای خودم هم خوبه که برگردم به گذشته و یادم بیاد که چی بودم و الان چی شدم .

    یادمه وقتی که بچه بودم ، نوجوان بودم و تا حدود 23 سالگی در زمینه موفقیت آدما احساس حسادتم اینقدر کمرنگ بود که میتونم بگم نبود. اما یواش یواش احساس بدی که تا دو سه سال پیش خودمم نمیدونستم که حسادته در من شکل گرفت. همین الانم ذهنم قبول نمیکنه که من حسود بودم. بهم میگه تو فقط حس بدی داشتی اما به نظرم همون حسادت باشه. در زمینه های مختلف هم بود نه فقط در زمینه ی مالی. در زمینه ی روابط ، موفقیت ها و سلامتی ، و البته موفقیت های مالی و…. یادم میاد از یه دوره ای حسادت های من اول نسبت به روابط شروع شد ، با اینکه خودم روابط خوبی رو داشتم اما انگار باز هم حسادت داشتم ، نمی دونم بهش چی میگن انگار روابط خوب رو برای خودم میخواستم ، و حس خوبی نداشتم که ببینم دیگری هم مثل من داره تجربه می کنه. کم کم این حس به جنبه های دیگه هم کشیده شد و این روزا می تونم بفهمم که چه فاجعه ای بود و چقدر خودم و در مواردی دیگران رو اذیت کردم. عزت نفسم که یه زمانی بالا بود و همون موقع ها هم بود که خیلی حسادت رو تجربه نکردم .یواش یواش عزت نفس خودم رو در جاهای اشتباه دیدم و خیلی آرام آرام خرابش کردم ووبهومیزانی که عزت نفسم رو از دست دادم به همون میزان احساس حسادت در من شکل می گرفت و بزرگ و بزرگتر میشد و من هم بیخبر از بلایی که داشتم سر خودم میاوردم بهش بها میدادم و اوضاع بدتر بدتر میشد . من به چشم خودم دیدم که همینطور که ما آرام آرام می تونیم از خوب به خوبتر برسیم، می تونیم از بد هم به بدتر برسیم . و من رسیدم و من به بدتر رسیدم . شرایط من از همه لحاظ میرفت که بدتر و بدتر بشه . علاوه بر حس حسادت افسردگی هم بعدش شروع شد . واقعاً بخوام اگه توصیح بدم که من به چه چیزایی حسادت داشتم از گفتنش خجالت می کشم و برام راحت نیست . مواردی که به لطف خدا الان ازشون آزادم و البته همیشه در حال کار کردن روی خودم هستم که اگه اینطور نباشه مطمئنم اون احساسات دوباره برمی گردن. احساسات در نتیجه ی افکار ما پدید میان ، یعنی اول ما فکر می کنیم و بعد فکر رو در ذهن به زبان ها و شکل مختلف تکرارش می کنیم و بعد تبدیل به احساسات میشن . به نظرم همزمان که فکر اول تو ذهن شروع میشه احساس هم زنگ میزنه اما شاید خیلی واضح نباشه و هر چه توجه به اون فکر داشته باشیم احساس به وجود اومده پر رنگ تر و پر رنگ تر میشه. داستان منم همین بوده. یعنی تو همون سن 23 سالگی مواجه شدم با مواردی ، و بعد فکری تو سرم اومد و من به جای توجه به ابعاد مثبت اون قضایا به فکر منفی ای که در کسری از ثانیه به ذهنم خطور کرده بود توجه کردم و با موندن در اون فکر بهش سوخت رسانی بیجا داشتم و و و و تا جایی که طبق اون احساسات عمیق و اشتباه اقدامات اشتباه هم داشتم و این وضع رو بدتر و بدتر می کرد. من دوره ای از زندگیم وضعیتی رو تجربه کردم که هم به لحاظ مالی در وضع خوبی بودم و هم به لحاظ احساسی و اجتماعی و رشته ی کاریم موفق بودم. اما یه اشتباه و شاید باید بگم چند اشتباه باعث شد آرام آرام وارد مسیر اشتباه بشم. من که انسان شکرگزاری بودم خیلی آرام به نجواهای ناسپاسی ذهنم بها دادم و به جای اینکه شکرگزارتر بشم برعکس میشدم . دقیق نمیدونم چی شد اما من آگاهانه دوستانی رو انتخاب کردم که بزرگترین اشتباه زندگیم بود و این رو دقیقاً همین الان می فهمم .و این خیلی آرام اتفاق افتاد و من بدون اینکه خودم بفهمم از خود واقعیم دورتر و دورتر شدم . بحثش مفصّله ،نمیدونم باید توضیح بدم یا نه . اما فقط همینقدر بگم که رفته رفته به حدی آدم حسودی شده بودم که حتی به لباس های اطرافیانم حسادت داشتم ! به خورد و خوراک و شغل و روابط و ….. کلاً یه آدم دیگه ای شده بودم. بعضی جاها فکر می کردم که من کلی زحمت کشیدم تا به اینجا رسیدم ، فلانی که کاری نکرده چرا باید به اینجایی که من هستم برسه! بعضی موقع ها فکر می کردم من چون چنین و چنانم لایق فلان محبت یا لایق محبت فلان شخصم، اون چه هنری داره که از محبت فلان شخص بهره مند باشه! یا حتی در مورد تربیت فرزند هم حسادت داشتم ! که من کلی کتاب خوندم و جلسه شرکت کردم و جلسات زیادی گوش کردم اگه بچه من عالی بشه طبیعیه ! اما فلانی که هیچ کدوم از این کارا رو نکرده چرا بچه هاش عالی هستن و حتی خیلی هم بهتر از بچه های من! دقیقاً الان می فهمم که بعضی وقتا به آشپزی های دیگران هم حسود بودم با اینکه خودم آشپزی خیلی خوبی داشتم ! شاید من نمونه بارز کسایی بودم که می گفتن سطل من اگه خوبه سطل فلانی چرا بهتره؟! اون که کاری نکرده!! .شدم آدمی که خودم اصلاً دوستش نداشتم.خداروشکر که اینقد احساسم به خودم بد شد که خواستم دوباره یه آدم دیگه ای بشم. خلاصه بگم که رسیدم به جایی که فقط از خدا آرامش قلبی میخواستم و خداوند هم کمکم کرد و قدم اول که در اون زمان هم بسیار برام سخت بود جدا شدن از اون جمعی بود که هفته ای چند بار و هر چند ساعت باهاشون وقت میگذروندم . اونا آدمای خوبی بودن این من بودم که ایراد داشتم . این من بودم که به جای بیرون کشیدن جنبه های مثبتشون ، جنبه های منفی رو میدیدم و حتی الگوی خودم قرار می دادم.این احساسات بد که غالباً با استرس شدید هم همراهند سلامتی من رو به شدت تخریب کردند و من در وضعیت بسیار بدی قرار گرفتم. و سلامتی هم به موارد دیگه ی حسادتم اضافه شده بود. دیگه حالم از خودم و افکار و احساساتم بهم میخورد. تو فایل های نتایج دوستان ، وقتی آقا هادی از نحوه ی تغییر خورشون میگفتن من کاملاً درک می کردم، وضعیت کلی مشابهی با ایشون داشتم و شنیدن حرفای ایشون به من خیلی امید و انگیزه داد.و همین جا از آقا هادی متشکرم که این فایل ارزشمند رو اماده کردن. برای یک انسان اینطور حرف زدن خیلی سخته . چه برسه به اینکه منتشر هم بشه. ایشون کار بزرگی کردند و یقیناً این فایل خیلی ها رو تکون داده و خیلی ها رو هم در مسیرشون ثابت قدم تر کرده.

    خلاصه به وضعی رسیدم که عمیقاً از خدا فقط آرامش میخواستم و انگار خدا باهام حرف زد و راه رو نشونم داد.و من هم آروم آروم شروع به تغییر کردم. برای همین از یه جایی تصمیم گرفتم‌ که تنها باشم و این بدون شک راهی بود که خداوند به دلم انداخته بود و از همون جا یواش یواش رشد دوباره من آغاز شد. من آرام آرام همه چی رو تغییر دادم. خییییییییلی سخت بود و هنوزم برام سخته البته که خیلی راحت تر شده اما هنوز کار می بره . نه هنوز کار میبره بلکه تا آخرین لحظه ای در این دنیا نفس می کشم کار می بره .برای بهبود خودم به آگاهی نیاز داشتم .حالا دیگه سه تا بچه قد و نیم قد داشتم و وقتم خییییلی کم بود برای همین از خوابم زدم. اول در طی روز تلاش می کردم اما دیدم تمرکز ندارم.بازم هدایت شدم به اینکه یواش یواش از خواب صبحم بزنم . هر بار پنج شش دقیقه زودتر بیدار شدم . تا اینکه یولش یواش وقت خیلی بیشتری داشتم.اوضاع خیلی آرام آرام بهتر و بهتر میشد. و از یه جایی هم با استاد عباسمنش عزیز آشنا شدم و حقیقتاً که نقطه ی عطفی برام هست . و سرعت بهبود ها بیشتر شد و البته ریشه ای تر. چون استاد مسائل رو ریشه ای بررسی می کنه . و برای تمیز کردن صرفاً آشغالا رو نمی ریزه زیر مبل! مهمترین حرف و درسی که از استاد عباس منش بزرگوار یاد گرفتم تغییر خودم هست. تغییر اساسی خودم . کافیه من همین یه فن رو خوب اجراش کنم و تمام سعیم رو دارم می کنم . از روزی که این پروژه ی عظیم مادام العمری رو استارت زدم حالم یواش یواش بهتر شد و تا همین الان که اینجا نشستم و با احساس عالی دارم تایپ می کنم ادامه داره و از خداوند میخوام که کمک کنه این بهبودها ادامه داشته باشه. و نتایجم هم آرام آرم بیشتر و بیشتر بشه. و خیلی جالبه که هر بار از تغییر شرایط اطرافم نا امید و یا بیخیال میشم و برعکس ، به تغییر خودم می پردازم نتایج بهتر و بهتر میشه.

    خدایا شکرت که برای تغییر زندگیم راحت ترین کار رو گذاشتی ، و اونم تغیر خودمه. کار سختیه اما به نظرم خیلی راحت تر و قابل انجام تر از کارای دیگه است.

    برم بقیه ی فایل رو گوش کنم. متشکرم استاد……..

    اللّهم ثبّت اقدامنا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    moghadam گفته:
    مدت عضویت: 2327 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان.

    مهری

    سلام و هزارن درود به استاد سخاوتمندم و همه دوستان ارزشمندم.

    فایل رو همین جا پوز کردم و طبق فرمایش شما اول جواب سوال رو دادم. اگه به دنبال اون احساس درونی واقعی خودم باشم، قبل از اشنایی باشما وقتی با یک انسان موفق مواجه میشدم، ناخودآگاه یک احساَس پوچی و بی ارزشی بهم دست میداد. یک ندایی که بهم میگفت ببین تو عرضه نداری هیچ کاری بکنی. ببین هم سن تو هست ببین سنش از تو کمتره. وای وای. دیر شد. بعد یک احساَس بدی نسبت به اون شخص بهم دست میداد. ناخودآگاه متوقع میشدم که خوب تو که الان موفق شدی راهش رو به من هم بگو و خوب همچین اتفاقی هرگز نمی‌افتاد. چون اگه اون بنده خدا بر فرض مثال راه حل و مسیر رو بهم میگفت من در اون مدار نبودم و نمیفهمیدم. شاید اون مسیر رو هم میرفتم ولی موفق نمیشدم و باز همین طور این سیکل معیوب احساس بد ادامه داشت. شاید الان هم بعضی مواقع همچین احساسی با دیدن موفقیت دیگران بهم دست بده ولی الان دیگه نسبت به قبل اگاه تر هستم. دارم تمرین میکنم تحسین کردن و داشتن احساس خوب داشتن رو. دارم تمرین میکنم توحیدی بودن رو. چون بهم ثابت شده داشتن حس خوب و تحسین چه معجزاتی رو میکنه. سعی میکنم به یاد بیارم اون قدرت قدرتمند درونی ام رو. به جای سرزنش و کم ارزش دونستن خودم و کارم بهش عشق و امید بدم. به یاد بیارم هر کسی با یک رسالتی پا به این دنیا میذاره. مسیر هر کسی یونیک و منحصر به فرده. پس با امید و حس بهتری از زندگیم لذت ببرم و همواره خدا رو در تمام لحظات زندگیم به یاد بیارم. وهابیتش بخشندگیش و مهربانیش.

    الهی بینهایت سپاس که منو به این مسیر بینهایت زیبا هدایت کردی. استاد سخاوتمندم ثروتمندم و در یک کلام توحیدیم سپاس.

    حالا که ادامه رو گوش دادم به یه نتیجه درونی از خودم رسیدم. من وقتی موفقیت افراد رو میبینم حس بد نرسیدن به خواسته ام که همانا موفقیت بیشتر از همه هست بهم دست میده. فکر کنم حس کمالگرایی …. حسی که میخام بگم اره منم هستم و من از شما برترم. اره مقایسه کردن و عدم موفقیت و کمالگرایی باعث میشه من دست به اقدام نزنم. باعث میشه من حس خوبی نداشته باشم.

    و اما اولین شخص فامیل که موفق عمل کرده.

    شوهر خواهرم. انسان بااعتماد به نفس و موفقی هست در زمینه مالی و ورزشی که دوست داره.

    کسی که بدون هیچ پشتوانه مالی از زیر صفر شروع کرده. تحصیلات دانشگاهی موفقی رو داشته و در بهترین موقعیت شغلی هست درامد بالایی رو داره. مسافرت و تجربه کاری به خارج از کشور رو داشته. با این که کارمند دولت هست ولی در حرفه خودش حرف اول رو میزنه. به طوری که خیلی از شرکت های خصوصی برای دانش او بهای بالایی رو پرداخت میکنن و او از این طریق هم ثروت زیادی رو ساخته.

    چه احساسی نسبت به موفقیت این فرد دارم؟

    ایشون هم سن من هستن و من نسبت به ایشون خیلی موفقیت چشمگیری نداشتم. احساس بی ارزشی و بی عرضگی بهم دست میده. احساس این که دیگه دیر شد. دیگه گذشت و من دیگه نمیتونم هیچ موفقیتی داشته باشم. خوب منم برای موفقیت تلاش زیادی کردم ولی او چرا موفقتر عمل کرده ازارم میده. بسیار ادم با پشتکاری هست. سرش به کار خودش هست. همیشه خودش و خواسته هاش در اولویت هستن حتی نسبت به همسر و فرزندانش. همیشه در هر موقعیتی که براش پیش میاد اطلاعات زیادی رو از هر نفر و هر جایی میگیره و بهترین تصمیم رو با در نظر گرفتن مصلحت خودش انجام میده.

    با توجه به این توضیحات من خیلی توی این زمینه ها ضعیف عمل کردم. و طبق باوری که در من وجود داره همیشه دیگران و خانواده بر من ارجحیت داشتن. به خودم احترام نذاشتم و خواسته هام رو نادیده گرفتم. چون این خصلت احترام به خود گذاشتن در این فرد فوق‌العاده بالاست و من هر موقع این فرد رو میبینم ناخودآگاه نارحت میشم چون باور اشتباه راضی نگه داشتن دیگران هست که در من وجود داره و خدا رو شکر شناختمش و از وقتی دوره عزت نفس رو کار کردم خیلی بهتر عمل میکنم. پشتکار و عملگرا بودن این شخص باعث شده که خیلی موفق عمل کنه.

    2. دوست هم کلاسی من که الان معلم موفقی هست.

    ایشون از همون اول راه هدفش مشخص بود و برای رسیدن بهش تمام تلاش خودش رو کرد و جهان هم با دیدن پشتکارش مسیر رو براش هموار کرد.

    حقیقتش وقتی میبینم موفق عمل کرده خوشحال میشم براش و ارزوی موفقیت بیشتر رو براش دارم ولی درونی به خودم میگم ببین تو عرضه نداشتی حتی هدفت رو مشخص کنی. حتی نمیدونی چه کارمیخای بکنی. دیگه وقتی نداری. دیگه از سنت گذشته.

    خدا رو شکر افراد موفق اطرافم زیاد هستند و من تحسین میکنم این اشخاص رو، چون هر کسی با توجه‌ به باوراش و تلاشش نتیجه ای رو گرفته.

    خود من هم در خیلی زمینه ها موفق عمل کردم ولی این که نتونستم علاقه واقعیم رو پیدا کنم و مثل استاد و تمام ادمهای موفق اطرافم تمام تلاشم رو فقط روی این زمینه بذارم احساس خوبی ندارم.

    همین الان مشغول خوندن کامنت دوست قدرتمندم هستم. سعیده شهریاری. ایشون با متال زدن ایه های قرانی حال ادمو خوب میکنه. جقدر مسلط و عالی عمل میکنن. خوب معلوم و پر واضحه از تلاش و پشتکار. ازمون ثروت رو چقدر با دقت داره میزنه و چقدر خوب نتیجه میگیره. ایشون یعنی لیزری روی باورهاشون کار میکنند.

    پس یعنی من تمرکز و تلاشم رو بذارم روی خودشناسی و تغییر باور و شخصیت خودم.

    استاد عزیزم زبان قاصره از تشکر و سپاسگزاری. بهترین راه برای تشکر از شما موفقیت من میتونه باشه. استاد تلاش میکنم توی این کلاس سنگ تموم بذارم و بهترین خودم باشم.

    براتون ارزوی سلامتی و طول عمر و دلی شاد دارم.

    الحمد الله رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: