ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 34
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد عزیزم
دو تا چالش داغ و تازه از تنور دراومده این چند روز تجربه کردم( تقریبا همزماااان)
به خودم گفتم باید قوی باشم و درس هاشو بگیرم
چالش اول:
بیماری مادرم که یهویی سروکله اش پیدا شدو حالش خیلی بد شد، تاحدی که با امبولانس به بیمارستان منتقلش کردیم..
رفته رفته اوضاعش بهتر شد، و به نوعی من دیگران رو دلداری و امید می دادم، منی که برای خودم یه شوک بزرگ بود، اینجا قدرت توکل و استمداد از خدا رو دیدم و بخاطر همین توانستم خیلی زود اطرافیانم رو هم اروم کنم، حتی اون زمان که هنوز بهتر نشده بود صحبتهای منفی پزشک رو ١٨٠ درجه برعکس مثبت به خانواده اعلام می کردم
چالش دوم:
که در مورد شناخت یه دوست عزیزتر از جان بود که بارهااااا جهان نشونه های زیادی رو بهم نشون داده بود ولی زیرسبیلی و با توجیهاااات بسیار زیاد ازش عبور می کردم
تا ایندفعه که یکبار برا همیشه تصمیم گرفتم اون پرده ضخیمی که قلبم جلوی عقلم رو میگرفت بزنم کنار و راست و حسینی با حقیقت روبرو بشم، اینکه ببینم ایا افکار نامناسب ذهنم در این موضوع، حاصل نجواها و تزیینات بی اساس شیطانه
( وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً
دلیلی بر ادعایشان ندارند و فقط دنبالهروِ خیالاتاند! ولی خیالبافی اصلاً بهدرد شناخت حقیقت نمیخورد.
نجم – 28)
یا نه موضوع واقعی هست:
وقتی دوستم ازم درخواست کرد ماشینم رو مدتی بهش قرض بدم تا ماشین خودش رو ببره تعمیرگاه
در عرض چند ساعت تصمیم گرفتم یه ردیاب شنود توی ماشینم قرار بدم( اینکار قانونی هست)
دو سه روز اول اوکی بود فقط شاهد رفت و امدهای مشکوکی به یه کوچه حوالی شرق تهران بودم که ماشین چند ساعت متوقف می شد، قبل یا بعد سرکار رفتن دوست عزیزتر از جانم!!
گفتم شاید واحدی منفک مربوط به محل کارش باشه، ولی باز گفتم ایشون که محل کارش اکباتانه، اما اینجا مجیدیه، دو سر مخالف شهر، هیچ ربطی به هم ندارن!
اما درست یه روز مونده بود به اینکه ماشین رو تحویلم بده بعد از اینکه از سرکار تعطیل شد وویس داد بیا اینور خیابون، گفتم یاخدا به کی اینو گفت؟
بعد ماشینم توقف کرد دونفر از همکارهاش سوار شدند و صدای قهقهه های شادی که فضای ماشینم رو پر کرد، بوی تعفنی که کل فضای ماشینم رو پر کرده بود از فاصله چند ده کیلومتری حس می کردم، بعد یکساعت و نیم رانندگی توی ترافیک سنگین، یکیشون حوالی سیدخندان پیاده شد، طولی نکشید دوستم و اون نفر دوم درست توی همون کوچه مشکوک متوقف شدن…
من برای ایشان چ کارها و ازخودگذشتگیهایی که تابحال نکردم!! میلیاردها تومن زمینهام به نام ایشونه!!! از سر ساده لوحی و اعتماد بیجا
جالبه دو سه سال پیش هم شاهد رفت و امدهای مشکوکی به ویلایم شده بودم که کلید اونجا رو من، دوستم و یه باغبون داشت، و اونجا باز دوربین جاسوسی کار گذاشتم و دیدم اووووه چقدر ادم رفت و امد میکنه به ملک شخصی من،
یکیش هم دوست عزیزتر از جان و بقیه اش رو نگم
و باز همه چیو سکرت گذاشتم بمونه، و درسش رو نگرفتم( مشت و لگد جهان)
بقول استاد جهان اول سنگریزه میزنه تا بیدار بشیم
بعد لگد و بعد اگه هنوز خودمون رو به خواب زده باشیم اون سنگ بزرگ رو میزنه که قشنگ له بشیم
چالش ها و تضادها میان تا درسش رو بگیریم
بزرگ بشیم و رشد کنیم
پس از مواجهه شدنم با این چالش دوم بارها توی نُت گوشیم تصمیم های مختلفی رو نوشتم که چ درسی میتونم از این تضاد بگیرم، از این رخداد به ظاهر تلخ و لجن و گنداب
اون نمیدونه که من چهره واقعیش رو دیگه کامل شناختم و دیگه نمیخوام توجیه کنم خودم رو
اون نمیدونه که جهان هدایتم کرد تا اگاهانه پرده جهالتم رو کنار بزنم
اون نمیدونه که تصمیم دارم با یاری خدا اول اموالم رو ازش پس بگیرم، و بعد اونو با دنیای رنگی رنگیش تنها بزارم
من نمیدونم چجوری خدا یاریم میکنه تا حقوقم رو پس بگیرم ولی درخواستم رو فرستادم و به چجوریش کاری ندارم، چون میدونم خدا حامی من هست، همون خدایی که این همه نشونه واسم اورد همون خدا واسم کافیه و هدایتگرم خواهد بود
ان شالله
سلام استاد عزیز و خانم شایسته و همه ی هم دوره ای های من در این دوره
خدایا شکرت بابت این فایل ها و این آگاهی ها
استاد این فایل ها در بهترین زمان خودش داره روی سایت گذاشته میشه دقیقا زمانی که من نیاز دارم به این آگاهی ها زمانی که من دارم با یک چالش دست و پنجه نرم می کنم زمانی داشتم مسائلی که داشت پیش می اومد که نجوا ها به خودشون اجازه داده بودنند که بیان و نظریه های باطل و نا امید کننده شون رو توی ذهنم جا کنند شما فایل گذاشتید دقیقا ذهن منطقی اطرافیان همه و همه میگفتند که تنها راه پیشرفت وام است و لا غیر در اوضاعی که من داشتم و گیر بودم و هستم گیر پول این درصورتی بود که نماینده مجلس وام کم درصد میداد با اقساط بلند مدت انواع جاها وام های عالی برای بیزینس من می دادند بانک هایی که باهاشون کار میکردم قبلا وام می دادند ولی من به تعهدی که به خدا داده بودم پایبند بودم این در حالی بود که برای بیزینسی که دارم بهترین وام ها رو میدادن اتفاقی که افتاد قبل از این مجموعه فایل های ذهنیت قدرتمند یک فایلی رو گذاشتید که از تاثیر شیرینی بر روی مغز می گفتید که یهویی برگشتید تو اون فایل جدی گفتید هر چیز مخربی که ذهن تو از اون خوشش میاد و اشاره مستقیم به وام داشتید دیگه مساله رو کلا برای من تموم کرد استاد و چه چالشی بود برای منی که سال ها وام درمانی کرده بودم وام برنداشتن اما به لطف الله یکتا با فیل های بینظیرتون این چالش حل شد بعد اون چالش قرض نگرفتن برای اینکه من در یک تنگنا قرار داشتم محصولم هم اونطوری که می خواستم فروش نرفت که خود این چالش بود رفتم کارگری برای ذهن نجوا گرم که پول داره تموم میشه میوه نداری و…. و اطرافیان که این وضعیت رو دیدن خودشون هی میگفتند پول قرض بهت میدیم هر وقت داشتی بهمون بده ولی این چالش جدیدی بود که با اون رو برو بودم وقرض نگرفتم خودتون می گفتین لنگ هزار تومن پول بودم ولی قرض نگرفتم منم گفتم راه استاد رو می خوام برم چون نتیجه گرفته
چالش بعدی که توی این بیزینس داشتم و دارم چون من تولیدی لباس دارم فروختن بود که اول تک فروشی داشتم اونم چالش بود که حل شد بعد ایده الهام شد که عمده بفروش منی که قبل از این فکر می کردم راحت ترین کار جهان فروختن و بازاریابی هستش داشت تن و بدنم می لرزید گاهی اوقات عرق سرد روی پیشونی مینشست این در حالی بود که بهترین جنس با بالاترین کیفیت دوخت رو داشتم عرضه می کردم اولین مغازه رفتم جواب نداد ولی ناامید نشدم رفتم ورفتم تا اینکه لباس ها فروخته شد بعد فروخته شدن دوباره همون نفر تماس گرفت که جنس می خوام ما هم خوشحال گفتیم در حال تولید هستیم گفت هر وقت آماده شد من می خوام و این جا بود که تله شیطان بود امید از خدا رفت رو غیر از خدا که اون بر بر میداره ولی بردیم و برنداشت و داشت اشکمون درمیومد رفتیم شهر دیگه که اونام برنداشتند ولی خودمونو آروم می کردیم و توکل به خودش داشتیم داریم ببینم این چالش برای ما چه تاثیری داره ولی اگر در حین چالش حالمون خوب باشه در های رحمت الهی یکی یکی برومون باز میشه این سنت الهی است
به یاد این شعر افتادم که میگه:
تو پای در ره بنه و هیچ مگو
راه خود بگویدت که چون باید کرد
واقعا همین است وهیچ به قبل که نگاه می کنم می بینم که رو چالش ها مقاومت داشتم ولی انجامشون دادم و هر چالشی که انجام می دم درهای رحمت به روم باز میشه دوست دارم تا صبح بنویسم چه حال خوبی به آدم میده چه فرکانس خوبی داره
خدایا ما رو به راه راست راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن فرمون زندگی دست توست تو مارا به بهترین مسیر ها ببر
در پناه رب العالمین شاد و پیروز وثروتمند وسعادتمند در دنیا و آخرت باشید
ممنونم از شما استاد بی نظیر که به عالی ترین شکل ممکن قوانین رو به ما میگین سپاسگذارم
با سلام به استاد عزیزم و مریم خانم نازنین
وقتی سر کار بودم میگفتم مگه چقدر پول بهم میدن که این کار اضافه رو هم انجام بدم (در واقع یه چالش که باعث میشد چیز جدید یاد بگیرم و چیز جدیدی رو تجربه کنم)
میگفتم منکه خیلی هم عالی یاد نمیگیرم حالا چرا زمان بذارم انجامش بدم (مثلا زبان خوندن)
یا خوب هم انجامش بدم باعث نمیشه پول دربیارم پس چرا انجامش بدم؟
فکر میکنم از قبل باید همه چیز رو بلد باشم بعد کار رو شروع کنم (مثلا موقع درس دادن فکر میکردم باید همه تمرینها رو بلد باشم وگرنه استرس میگرفتم)
چه چالشی هست که ازش فرار میکنید؟
زبان بخونم، پروژه دوم دوره دانشجوییم رو کامل کنم.
ذهنیتتون رو نسبت به اون چالش تغییر بدید بجای اینکه روی نتیجه نهایی تمرکز کنید روی مسیر تمرکز کنید که نسبت به قبل دارید بهتر میشید.
آخ این خییلی حرف قشننگی بووود، من همیشه میگفتم حالا این همه خوندم خیلی هم زبانم خوب نشده! اولا که باید به خودم بفهمونم نسبت به مقداری که خوندم زبانم خوب شده (پس توقع زیاد از خودم نداشته باشم) بعد هم باید بگم نسبت به ماه پیش کلی پیشرفت کردم.
چالش رو تقسیم کنید به قسمتهای کوچک
(روزی یک ربع زبان، روزی نیم ساعت پروژه) این روش در کنار اهرم رنج رو لذت خیلی باعث شده انجام کار برای ذهنم راحتتر بشه.
بعد چک کنید نسبت به قبل چقدر بهتر شدید.
خیلی بهتر شدم در حدی که تو خونه راحتتر و روونتر با پسرم انگلیسی صحبت میکنم و کلمات بهتری بکار میبرم، تو خیابون راحت با پسرم انگلیسی صحبت میکنم و خجالت نمیکشم اگه اشتباه بگم و کسی بشنوه، کارتونهای انگلیسی رو خوب متوجه میشم.
سوال اول
وقتی به چالشی بر میخورید چه احساسی پیدا میکنید؟
خوب این مسئله خیلی بستگی به نوع اون چالش داره برای بعضی از چالش ها احساس خیلی بد و ناامید کننده پیدا نمیکنم و زود به راه حل فکر میکنم
ولی یکی از چالش هایی که هی تو زندگیم تکرار میشه و من هربار ناامید میشم و انقدر احساس ضعف میکنم که اصلا خیلی وقتا دلم میخواد فقط بخوابم ونباشم و بهش فکرم نکنم چالش درآمد و پول درآوردن و موفقیت کاری هستش.
چالش پول و موفقیت الان تو زندگیمه و من خیلی ازش فرار میکنم
2دیدتون رو نسبت به چالش عوض کنید و بگید که اگر در این چالش بهبود پیدا کنم چی میشه فازغ از اینکه نتیجه خوب میشه یا بد:
قطعا این چالش برای رشد مالی و موفقیت من اومده و باعث میشه اگر در مسیر بهبودش قرار داشته باشم جدا از این که پولدار میشم یانه .
اگر دز مسیر باشم:
احساسم نسبت به پول خوب میشه
فعال میشم
باهدف و انگیزه زندگی میکنم
مهارت کار با اینترنت رو پیدا میکنم
مهارت عکاسی و فیلمبرداری و قشنگ حرف زدن پیدا میکنم
اطلاعات راجع به پول درآوردن و موفقیت کسب میکنم
ورودی هام درجهت خواسته هام میشه
چون هدف دارم با نشاط و انگیزه روزها رو میگذرونم
مغزمو تربیت میکنم به فکر کردن و ایده گرفتن
سرم تو زندگی خودم میشه
خودمو با کسی مقایسه نمیکنم
3 کارهای کوچیک روزانه که باید انجام بدم
هرروز به یکی از فایل های استاد که راجع به پول و ثروت هستش گوش بدم و باور مناسبی که میگن رو یادداشت کنم
وترمزی که پیدا میکنم و بنویسم و روی تغیرش کارکنم
روزی ده دقیقه صدای خودمو ظبط کنم و راجع به باورهای مناسب حرف بزنم
هرروز اهرم رنج و لذتی که نوشتم رو بخونم
ایده ای که چند روزه بهم الهام شده رو قدم های کوچیک براش بردارم و آروم آروم رشدش بدم
4 تمرکز به بهبود ها یادآوری رشدها
استاد قبل از اینکه این فایل بیاد رو سایت من تقریبا20روزه که این رونده قدم های کوچیک برای هدف رو برداشتم و به همون منوالی که نوشتم دارم پیش میبرم و تاالان خیلی چیزا برام روشن شده و چندتا ایده خیلی خوب داده شده بهم که دارم روش کار میکنم
وخدا خیلی قشنگ داره هدایتم میکنه
استاد عزیزم خیلی خیلی ممنونم بابت ارزشی که براژ مخاطب هاتون قائل هستید و فایل هایی به این ارزشمندی برامون تهیه میکنید
عاااااشقتونم️️️️️
من چقدر خوشبختمممم خداجونممم
چقدر خوشبختم که عضو این سایتم
ذوق زدم یادم رفت سلام و عرض ادب کنم
سلامی پر از عشق به استاد عزیزم ، خانم شایسته عزیز و تمام دوستانی که پیامم رو میخونم
یعنی من دارم شاخ درمیارم
یعنی چطور میشه!
چطور میشه من به یه چالشی بر میخورم یا به چیزی فکرکنم و استاد دقیقا در مورد اون مسعله حرف میزنن
استاددد عاشقتمممم
دو روز بود این فایل آپلود شده بود هی میخاستم گوش کنم هدایت میشدم به کامنت یا فایل دیگه ای …
جالب اینکه دقیقاااا امروز تو شرکت پروژه ای بهم پیشنهادد شد که یسری آپشن میخاست سایت که باید انجام میدادم یعنی یه آپشنی که قبلا رو سایت های دیگه انجام نداده بودم حالاااا من یه دلم میگفت قبول کنم برم تو حل چالش یه دلم میگفت نه بیخیال کار راحت تر بگیرم اون پروژه رو یکی از همکارای دیگم انجام بده …
خداروشکررر امروز قبول کردم گفتم انجام میدم میرم تودلش یادش میگیرم قبلا پیش اومده این چالش هارو حل کنم
من تو حل مسعله استادممم .
حالا با انجام دادن این پروژه من کلی چیز یاد میگیرم مثل کار با افزونه های مختلف شاید 10 تا افزونه
کار سختیم نیستا ست کردن پلاگین که نیاز داره برم سرچ کنم و انجامش بدم ولی ترس و بهونه بود که ولش کن بیکاری بری یاد بگیری تو که پروزه داری کارر میکنی نیازی به قبول کردن نیست حالا دقیقا من همون مبلغ پروژه رو میخاستم . تازه ما تو شرکت چندتا طراح داریم جرا این سایت رو باید به من پیشنهاد بدن ؟ چووون میدونن من بخوام ته یچیزی رو در میارم . حلش میکنم اینو هم به برکت دوره 12 قدم دارم تو وجودم بیدارش میکنم .
با استرس و کمی دو دلی قرار داد رو بستم و امشب که اومدم تو سایت و حرفای استاد رو گوش دارم دوس دارم از همین الانننن کار رو شروع کنم
آستینامم زدم بالا
ولی خب تازه فردا داکیومنت پروژه رو برام ارسال میکنن و از فردا استارت میخوره
داشتم با خودم فکر میکردم که قبل از سفر نباید خودم رو به چالش میکشیدم در صورتی که سه روز دیگههه تایم دارم و میتونم به راحتی کار رو پیش ببرم.
با انجام این پروژه قطعا من صد پله میرم بالا قطعا اعتماد بنفسم میره بالاتر و من پروژه های حرفه ای تری بهم پیشنهاد میششه
خدایا شکرت
ترس بعدی رفتن به خارج از ایران بوددد
خوشحالم که چند روز دیگه دارم برای تولدم میرم استانبول چیزی که تو خواسته های امسالم بود و حتی از فکر کردن بهش میترسیدم ولی دارم میررم تو دلش به امید خداااا و این تازه شروع ماجراست …
تازه هنوز که مسافرتم شروع نشده کلی چیز یاد گرفتم
بازم شکرت
خدا یه قدم از ما جلوتره
پروژه که عالی انجام شد میام از پیشرفت هایی که داشتم رو این کامنت مینویسم به امید خدا
ممنون استاد جااان
بنام خدا
قسمت اول:
باید بگم استاد جانم، نحوه برخورد من با چالش های زندگیم:
من کلا آدم انعطاف پذیری بودم. اما ب لطف الله و بعد آموزش های شما و بعد از دوره شیوه حل مسائل، به چالش ها، به دید مسئله ای نگاه میکنم که حتما راه حلی در دل خودش داره و وقتی توی ذهنم میگم این مسئله یه راه حلی داره خیلی زود به جواب میرسم.
درسته آدم انعطاف پذیری بودم و هستم، اما در گذشته خودم را با شرایط تطبیق میدادم و بخاطر باورهای اشتباه احساس قربانی بودن داشتم.
اما الان به دنبال درسی هستم که باید از مسائلم یاد بگیرم.
قبلا صورت مسئله را پاک میکردم اما الان تلاش میکنم برای بهبود خودم.
یه مثال ک بخام بزنم مثلاً توی کارم من همیشه از ارسال ارزش افزوده و معاملات فصلی فرار میکردم، همیشه میگفتم مدیر مالی باید انجام بده و احساس لیاقت نداشتم که خودم انجام بدم، یاد بگیرم، توانایی ام را افزایش بدم، تجربه کنم. اما امسال ک بخاطر شرایط کاری مجبور هم بودم که خودم انجام بدم دیگه از حل مسئله فرار نکردم، پای کار ایستادم و با دقت بالا کارم را بنحو احسن انجام دادم و دیدم چقدر کار راحتی بوده.
استاد عزیزم از همه زحمات شما و مریم بانو سپاس گذارم.
سلام به استادجان عباس منش وعزیزدلم مریم خانم نازنین ودوستان دوست داشتنی خودم
پاسخ سوال1
اولش یکم میترسم وشایدهمین ترس اگرادامه پیداکنه باعث جلوگیری ازقدم برداشتنم بشه.اضطراب میگیرم یکمم احساس ناامیدی وناتوانی.البته اینادرهمه مواردصدق نمیکنه ولی خب بعداینکه بااستادآشنا شدم همچنان همون ترس سراغم میادولی سعی میکنم حال خودم رو سریع خوب کنم دراکثرمواقع هم خداروشکرموفق میشم ولی هنوز نتونستم ترس ازناتوانی رو ازبین ببرم.ی وقتایی کارو انجام میدم وقدم برمیدارم ی وقتایی ام نه.حقیقتش ی وقتاییم وسطاش رهاش میکنم که این خیلی بده.داره اذیتم میکنه وشدیدا دنبال راه حل هستم.البته گاهی خصوصا بعد آشنایی با استاد،بودند کارهایی که آگاهانه وداوطلبانه وارد،ی سری چالش هاشدم حالا یا موفق شدم یانه؟که وقتی موفق نشدم حالم حقیقتا بدشده.
پاسخ سوال2
یادگیری طراحی.البته نمیتونم باقطعیت بگم فقط ترس دارم نسبت بهش.بیشترین حسم اضطراب نمیدونم چرا وترکیبی ازی حس دودلی،تنبلی،بی حوصلگی واهمال کاری همه روهمزمان دارم،هم دلم میخوادانجامش بدم هم نه.چون نمیدونم این مسیرعلاقمه یانه؟انگاربراانجامش بلاتکلیفم.مطمئن نیستم مسیرم درسته یاغلط؟واینکه این روند طولانی یادگیریش خیلی برام کسل کننده اس.اوایل خیلی براش ذوق وشوق داشتم ولی خیلی وقته دست ودلم بهش نمیره.حسی بهش ندارم.
پاسخ سوال3
اگرادامه بدم خب قطعا یادش میگیرم کامل وجامع.این مهارت طراحی روکامل بلدبشم شایدبشه گفت توانایی پشتکارواستمراردرمن تقویت میشه.میتونم ب عنوان شغل ومنبع درآمدازش استفاده کنم.میشم ی خانم طراح بامهارت.نعمتِ،برکت وروزی بمن داده میشه.نعمت بالا رفتن توانایی خلق واعتمادبه نفس رودریافت میکنم.اگرازش پول دربیارم خب اوضاع مالیم پیشرفت بیشتری میکنه.ترسهام ازبین میره.دلم آروم میگیره.نگرانی هایی که چرا ادامش نمیدم؟چراپانمیشم تمرین کنم تایادش بگیرم؟واگویه های ذهنیم.اینا همه تموم میشه.توکلم بخداقطعابیشترمیشه چون میبینم خداکمکم کرده وتونستم مهارتی روکه ازش فرارمیکردم ونگرانش بودم وهزینه واسش کردم رو یادگرفتم.
پاسخ سوال4
اگربه تناسب مدت زمان فایل آموزشی همون1جلسه که نگاهش میکنم ومیزان تمرینی که بایداون جلسه انجام بدم تاموفق بشم تمرین رو بدون نگاه کردن فیلم یاجزوه درست وکامل انجام بدم بنظرم کافی باشه درهرروز.مثلا ممکنه نگاه کردن 1جلسه بعلاوه انجام تمرین 1ساعت طول بکشه ممکنه 2یا3ساعت.
استادجونم چقدردوست دارم بابت این موضوع منوراهنمایی کنیدکه چجوری بایدباحس هام کناربیام؟
پاسخ سوال5
روهم که انشاا…بابرداشتن هرقدم توی دفترم یاهمینجا میام یادداشت میکنم.
درپناه خداباشید.آمین
سلام استاد عزیزم واقعا سپاسگزارم که این فایل رو تهیه و راه را به ما نشان می دهید
استاد عزیزم من زمانی به این راه هدایت شدم که سوالی ذهن من را درگیر کرده بود خیلی دوست داشتم نگاه خداوند به این جهان را درک کنم برای همین خدا منرا با شما آشنا کرد تا نگاه او را درک کنم اما چند مدتی است این سوال ذهن من را درگیر کرده که چالش ها چگونه موجب رشد ما میشوند و ما دراین چالش ها چه چیزی خلق میکنیم تا اینکه امشب جواب رسید اگر میخواهی بفهمی این فایل راجدی بگیر و سوالات را جواب بده من هم چنتا از چالش های زندگیم را پیدا کردم انگار وقتی میخواهی خود را بشناسی تمام جهان تلاش میکند تا این اتفاق بیفتد من کلی چالش داشتم که قبل از این فایل توسط ذهنم سانسور شده بود وتمام آنها به یکباره جلوی من صف کشیدن من برای مهمترین های انهااین تمرین را انجام دادم تنیجه کلی اینکه تمام مشکلات من وعدم رشد من ریشه در کمالگرایی دارد و ترس از شکست و حرف مردم من را زمین گیر کرده است امشب فهمیدم چگونه چالش ها مارا بزرگ میکند اما هنوز نفهمیدم چه چیزی در زندگی من خلق میکند شاید مهارتها و اطلاعات جدیدی که وارد زندگی من میشود موجب تسخیر جهان میشود اما هنوز دراین زمینه به وضوح نرسیدم اما به هر حال این فایل خیلی به من کمک کرد تا میسر را ببینم نه نتیجه را
موفق باشید
سلام و خدا قوت به استاد عزیز و مریم جان برای تهیه این فایل های بی نظیر ،ازتون سپاسگزارم
سلام به همه هم دوره ای های عزیزم توی این دوره ی بی نظیر،
من تا قبل از آشنایی با استاد در مواجهه با چالش ها همون مدلی بودم که آشغال ها رو میدادم زیر مبل که دیده نشه…
اما به لطف خدا و آموزش های شما استاد عزیز از سه سال قبل تقریبا وارد هر چالشی شدم یا هر کجا که اوضاع برام سخت شده(مثل مهاجرتم با دست خالی و دو تا بچه کوچک و استارت کسب و کار شخصی)به خودم گفتم حتما این چالش اومده که برای من نعمت بیاره،من و بزرگ تر کنه،قراره کلی اتفاق جدید برام بیفته و با این فکرها و حرفها وارد اون چالش شدم و اتفاقا چقدر همون چالش باعث بزرگ تر شدنم شده ،و این دیدگاه و این توکل داشتن رو مدیون آموزش های شما استاد عزیزم هستم
اما بزرگترین چالشی که من الان درونش هستم و گاه و بیگاه وقتی نجواها میان سراغم و باعث میشه ذهنم من و در انجامش ناتوان نشون بده این چالش هست که باید بین مادر سه فرزند چهار ساله و سه ساله و سه ماهه بودن و رسیدگی به علایق شخصی و رسیدگی به دوره ها و آموزش های سایت تعادل برقرار کنم که همیشه کفه ترازوی مادر بودن سنگین تره و همش باید درحال رسیدگی به بچه ها باشم ،با اینکه این خواست خودم بوده که فرزند سوم رو هم به خونواده ی قشنگ چهارنفرمون اضافه کنم و یه جورایی خودم این چالش رو انتخاب کردم اما الان که درون این چالش بزرگم یه وقتایی واقعا گیواپ میکنم و میگم نه من دیگه نمیتونم تموم شد دیگه از من گذشت که به کارهای مورد علاقه خودم برسم و راستش کلی حالم بده میشه و کلافگیم به بچه ها هم سرایت میکنه و اونها هم انگار میفهمن من از مسیر مستقیم خارج شدم و در نتیجه اذیتاشون بیشتر میشه و فشار روی من هم بیشتر میشه تا اینکه در نهایت خودم رو با این آیه ها آروم میکنم که :خدا هیچ کسی رو بیشتر از توانایی اش تکلیف نمیکنه و همواره با هر سختی آسانی است و به خودم این امید رو میدم که من حتما تواناییش رو داشتم،خدا حتما درون من دیده که میتونم از پس سه تا وروجک بربیام که این نعمت و به من داده و با این آیه که میگه مگه ما بار سنگینی که به دوشت سنگینی میکرد رو از شانه ات برنداشتیم ؟خودم رو امیدوار میکنم که همین چندسال هست که رسیدگی نان استاپ میخوان بچه ها بعدش که بزرگتر بشن خودشون از پس خودشون برمیان و تو تایم بیشتری از روز رو آزاد هستی برای علائق خودت وقت بگذاری و خودت رو شکوفا کنی…و برای مرحله دوم این تمرین هم ذهنیت خودم رو با این چند عبارت تقویت میکنم و به خودم میگم :
_اگر الان توی این شرایط هستی فقط و فقط به خاطر این هست که بزرگتر بشی،صبور تر و آرامتر بشی و روحیه عجول بودنت بره به سمت صبور بودن بیشتر و آرامش بیشتر.
_چقدر داری توی مهارت فرزند پروری مثبت هر روز آگاهی های جدید کسب میکنی و علم تو در این زمینه چقدر افزایش پیدا کرده نسبت به چهار سال قبل که هیچی نمیدونستی از مادر بودن این خودش یک نعمت بزرگه که خدا میدونه شاید درآینده بتونی از همین یک مورد کلی نعمت و ثروت وارد زندگیت کنی چون یک مهارت کسب کردی که به درد بقیه ی مردم دنیا هم میخوره
_این یه وضعیتی هست که تو میتونی درونش استعداد های خودت رو بشناسی و پرورش بدی و اصلا بفهمی کی هستی و به چی علاقه داری ،اصلا همین علاقه به نقاشی کشیدن با آبرنگ و با بودن و وقت گذراندن با همین بچه ها بهش رسیدی وگرنه قبلش اصلا تو کجا و نقاشی کجا؟!!
_توی همین وضعیت هم میتونی بهترین خودت باشی و اصلا گیریم هیچ کاره هم نشی در نهایت یه مادر آگاه هستی که داری با تلاش برای ساختن شخصیت توحیدی برای خودت و تربیت بچه هات به سبک قوانین جهان هستی و با تربیت مثبت اونها یک نسل جدید تحویل آینده میدی که خود این هم گسترش جهان هست و باید منتظر پاداش های الهی باشی
_اصلا بیخیال مورد بالا همین که تو میتونی بچگی ای رو که خودت نکردی و همیشه در حسرت داشتن یه دوران بچگی شاد بودی رو همین الان با بچه هات تجربه کنی همین الان با قدم زدن کنار رودخونه ی نزدیک خونه و کشف سنگهای جدید و دیدن برگهای پاییزی و چیدن انار وحشی و نشستن روی تنه ی یک درخت تنومند که مثل یه صندلیه همراه بچه ها ذوق کنی و وقتی اونا با تعجب به آسمون صورتی رنگ غروب نگاه میکنند توهم تعجب کنی و سیر نشی هیچوقت از پرتاب سنگ توی رودخونه،یا وقتی ملودی یه ابر شبیه قلب بهت نشون میده توی دلت قند آب بشه یا اون روزای بارونی که بدون چتر با مهراد میپری توی چاله های گلی توی کوچه چقدر شاد میشی و بچه کوچولوی درونت چقدر ذوق میکنه یا وقتی که کودکانه از بازی با رنگها لذت میبری و روحت رو صیقل میدی با آبرنگ و گواش و مداد رنگی و همراه اونها حیرت میکنی از ساختن رنگ بنفش با آبی و قرمز…….
فاطمه اینها تمام لحظاتیه که تو از ذهنت جدا میشی و فارغ از اینکه قراره درآینده چه اتفاقی بیفته میچسبی به حال و لذتشو میبری پس قدر تک تک این لحظه هارو بدون و تمام تلاشت رو برای نهایت استفاده از این دوران به کار ببر و نگذار شیطان ذهن با این حرفها که ای وای امروزم همش وقف بچه ها و تمیزکاری خونه شد پس کی کتاب بخونم کی کامنت بگذارم کی زبان انگلیسی رو تقویت کنموووو…روزت رو خراب کنه و بخواد نابی این روزها رو ازت بگیره
_توی همین مسیره که صبر و استقامت رو یاد میگیری اصلا همین تربیت بچه ها به روش مثبت بود که بهت یاد داد چطوری خودت اول از احساسات خودت حرف بزنی کجا اگه خوشحال بودی به زبون بیاری و کجا اگه اذیت شدی و ناراحت حرف بزنی و بگی…
_بزرگ کردن بچه ها در واقع فکر بیهوده ایه ،این تویی که داری بزرگ میشی داری یاد میگیری و هنوز اول راهی
برای مرحله ی سوم این چالش:
_من باید خودم رو با همین شرایطی که دارم رشد بدم پس همین کارتون به زبان انگلیسی که برای بچه ها میزارم رو اگر خودم هم بشینم پاش و به چشم آموزش بهش نگاه کنم بردم، هم فاله هم تماشا
_اصلا همین فیلمهای یوتیوب برای پازتیو پرنتینگ که نگاه میکنی خودش خودش یه کورس آموزش زبانه چرا فک میکنی حتما باید بری کلاس زبان؟!
_باید از انجام دادن دوچرخه سواری و رفتن به استخر با بچه ها نترسی و بری توی دلش هم خودت لذت میبری هم بچه ها کیف میکنن
_باید برای خودم ارزش قایل باشم و روزی حداقل یک ساعت تمام رو کل مسئولیت بچه هارو بسپارم به باباشون و برم دنبال کاری که عاشقشم یعنی دوچرخه سواری کنم درحالی که صدای سید حسین عزیزم تو گوشم پلی میشه و برم تو دل جاده های زیبا و بکر این ماسال زیبا کیف کنم.
کلی برنامه دارم اما مجال نوشتنشون نیست….
خدایا سپاسگزارم چه حال خوبی داره کامنت گذاشتن تو این سایت بهشتی درونم یه شوقی بیدار شده که خواب و از سرم پرونده
خدایا هزار بار شکرت که تو مسیر این آگاهی ها هستم
خدایا من رو در مسیر کسانی که بهشون نعمت دادی قرار بده
خداروشکر که این همه دوست هم فرکانس توی این خانواده دوست داشتنی عباسمنشی دارم
امیدوارم همگی هر کجا که هستید شاد و خوشبخت و در مسیر پیشرفت هرچه بیشتر باشید عاشقتونم خدانگهدار
فاطمه
به نام خداوند بخشاینده ام
سلام ب استاد عزیز و خانم شایسته جان و دوستان بامحبت و عزیزم
چالش ها میشه همون بیرون اومدن از منطقه امن گفتش و همه می دونیم ورود ب اون موقعیت جدید ترسناک هست اینکه ندونی قراره چی پیش بیاد در آینده، و فقط قدم اول رو بدونی ولی ولی
همه تجربه داریم ک چه موهبت هایی پشت اون ایمان و رفتن در دل ترس داشتیم.
برای من اولین چالش استعفا از کار اداری ام بود ک برام منطقه امن شده بود و شرایط ایده آل، یادمه خیلی می ترسیدم، اینکه قراره چی بشه، اگر دیگه استخدام نشدی چی؟ نجواها زیاد بودن ولی صدای امیدبخش خدا بلندتر بود، این شد ک توی هفته بعدش من نزدیک همون شرکت استخدام شدم با حقوق بالاتر، باز ورود ب شرکت جدید برام کلی چالش داشت، همکاران جدید، ساعت کاری جدید، مدیران جدید، کاری کاملا متفاوت، یادمه ب من گفتن باید بازاریابی کنی و من گفتم نمیتونم انجامش بدم چون دوست ندارمش و مدیرمون باهام حرف هایی زد، و 2 روز بعد برای رفتن تو دل ترسم انجامش دادم و اتفاقا خیلی هم خوب انجامش میدادم، یادمه همیشه از بازاریابی میترسیدم و اصلا دوستش نداشتم و سوالات اولی من برای استخدام این بود ک بازاریابی ک ندارید؟ اعتماد بنفس اش رو نداشتم و میگفتم خوشم نمیاد. انجامش دادم و خیلی ب خودم افتخار میکردم و هی بهبود و بهتر شدن.
باز 1 ماه ک گذشت دیدم کارم رو دوست ندارم، تصمیم جدید گرفتم ک کلا از کار اداری بزنم بیرون، و توی کافه کار کردم، و باز اینجا چالش جدید بود ک باید ب خانواده میگفتم، باید وارد کاری میشدم ک هیچ تجربه ای ندارم، اون هم خداوند من رو هدایت کرد ب بهترین کافه ای ک میتونست، کاری راحت تر، مدیری بسیار فهمیده، و دقیقا همون ایستگاه 2 شرکت قبلی پیاده میشدم و وقتی از کنارشون رد میشدم ب خودم یاداوری میکردم شجاعت ام رو و میگفتم خداروشکر ک ب اون ایده عمل کردم. باز بعد از 1 ماه استفعا دادم و کلییی رشد کرد شخصیتم کلی مهارت جدید، کلی اطلاعات جدید، خیلی تجربه شیرینی بود، چه مدیر فهمیده ای، ک روزی ک گفتم میخوام استعفا بدم کلی با من حرف زدن و منو راهنمایی کردن مثل یک دوست، یعنی وقتی فکر میکنم همه اشون مثل تیکه هایی از یک پازل بودن، تک تک آدم ها مدیرها، همکاران.
و باز دیدم باید یک کار عملی انجام بدم از خدا پرسیدم چکار کنم؟ آموزش نقاشی روی سرامیک رو یاد گرفتم و محصولاتی رو آماده کردم و توی غرفه های کارآفرینی می فروختم، حتی شمع سازی رو هم یاد گرفتم و امتحانش کردم، کلی کلیپ دیدم کلی وسیله هاش رو خریدم.
استاد جان من قبلا اصلا نمی تونستم حتی کنفرانس بدم، از جلوی پسرا رد نمیشدم و مسیرم رو کج میکردم ولی الان بارها براشون آگهی بازرگانی رو انجام دادم. دوره عزت نفس تون خیلی خیلی بهم کمک کرد، از قدم های کوچولو رفتم تو دل ترسم و شاید اون موقع ندونیم ولی بعدا خیلی باعث رشد مون میشه. و ازش با افتخار یاد می کنیم.
چالش بعدی، رژیم قانون سلامتی بود برام، این هم ترسناک بود، نجواها بودن، حرف و نگاه مردم، بقیه چی میگن، اگر نتونی ادامه بدی، و من با شنیدن کلی حرف و تمسخر پایدار ب مدت 9 ماه ادامه دادم، و یک سال بعدش خیر، و این بار مجدد شروع کردم و دیدم ک قضاوت ها خیلی خیلی کمتر شد، درصورتی ک من چقدر تو ذهنم بزرگش کردم ولی خداوند دلهارو نرم میکنه، اراده تو، احساس لیاقت درونی تو کارها رو انجام میده.
در کل رفتن تو دل مهارت جدید رو دوست دارم و تو ذهنم سخت نکردم البته بعضی موارد رو، مثلا مغازه زدن ک میگفتن مسئولیت داره، جنس بخر، وایستا، مشتری ها…. ولی برای من با اینکه تجربه نداشتم خیلی خوب از پسش براومدم ب لطف خدا و اتفاقا خیلی هم آسون بود و من دارم حتی از خدا میپرسم چطور از این ساده تر و راحت تر پول بسازم.
چالش زبان انگلیسی، این رو هم ی مدت انجامش دادم ولی ادامه ندادم، همون ترسه، همون کمال گرا بودنه هست. ب نظرم چون اهرم رنج و لذتی نداره فعلا تو ذهنم و مطمئنم در آینده ک نیاز بشه بکوب میرم سراغش. چون اینگلسی صحبت کردن رو خیلی دوست دارم.
یه چالش هایی هم خودمو میندازم، مثلا اجناسی متفاوت میارم، با اینکه شیطان نجوا میده کی میخره، اینا اصن نیست تو این محل، مردم این محل مگه پول میدن اخه؟ ولی من میرم تو دل ترسم و با باور کمبود و نجواهای فقرآلود میجنگم.
چالشی ک در حال حاضر برای خودم ساختم عمل ب قانون سلامتی و تبدیل کردن ب شیوه زندگی، یعنی با اون منطق هاتون تو فایل قدرت اراده خیلی قضیه برام واضح شد و دیگه واقعا نمیزارم مغزم منو اذیت کنه و هوس کنه و سریع ب یادش میارم ک نمیخوام پاداش اشتباه بهت بدم. و توی این یک هفته ای ک به این شیوه برگشتم انقدر موهبت تو زندگیم اومده، پر از حس لیاقت، پر از رشد کردن، حل کردن مسائل بود از شیوه پخت آزمون و خطا کردن اینکه چی بهم نمیسازه، چون من دوره رو ندارم ولی خب وقتی تو بخوای الهامات خداوند میان ب کمکت. چالش دارم و میرم تو دل ترسم بخاطر درخواست رزق کردن از خدا، بخاطر اینکه بهش میگم من از طیبات ات استفاده میکنم رزقش با تو. نجوا کلی چرت و پرت میگه ها ولی من ب صداشو کم میکنم و می بینم این جنگ بین ایمان ب خدای رزاقم و نجواهای ناامید کننده شیطان رو.
جالبه استاد امروز برای خاموش کردن نجوای شیطان گفتم برم سوره مائده رو بخونم ببینم خدا در مورد رزق چی گفته تو این سوره، و دیدم آقا اولا از اول خوراک آدم ها فقط گوشت بوده، ینی مثلا خدا گفته گوشت خوک، و نمیدونم شکار شده و ب چوب دار آویخته شده و اینا رو نخورید، ینی خوراک فقط ب اسم گوشت برده شده. میگه بخورید. میگفت از تو سوال میکنند چه چیزهایی برای ما حلال است، از نعمت های طبیات بخورید، دیدم همش گفته نماز، زکات، تقوا، ایمان. چرا نگفته برید یه کار عملی کنید برای رزق تون. گفته من بی حساب میبخشم ب مومنان.
خب حالا عمل ب شیوه قانون سلامتی برای من چه موهبت هایی دارد: انرژی بالا، تمرکز بالا برای خواندن کامنت و فایلها، خسته نبودن، مودی نشدن، خواب کافی و در پی اش باز وقت کافی داشتن و ب همه کارها رسیدن، ذوق و شوق بیشتر زندگی، احساس لیاقت فرااااوان وجودم رو می گیره، قوی شدن باورهام ب خدا، رفتن تو دل ترس ها و نگرانی های کمبودم، رشد شخصیتم، دایره ارتباطی ام از الک رد میشه، شیپ بدن عالی و پوست عالی ک تو همین 1 هفته نتیجه خیلی خوبی گرفتم. حتی توی باور فراوانی و رزاق بودن خداوند چقدر بهتر میشم، از همه مهم تر احساس خودارزشمندی ک در پی اش چه نعمت هایی ب من داده می شود. استاد حتی این احساس لیاقت توی ورودی مالی من توی این 1 هفته خودش رو نشون داده و این برام عجیب بود ک خدا خودش منو هل میده ب سمت راه راست میگه ببین رزقت رو من میدم تو کاریت نباشه نترس.
من راستش اومدم قانون رو با منطق های اون فایل ب ذهنم تزریق کردم و گولش زدم گفتم همین امروزه، هی تو ذهنم میگفتم ببین اون اتصاله داره هی ضعیف و ضعیف تر میشه، یادمه روز دوم من بدنم می لرزید و من خوشحال بودم دقیقا حس اون معتاد رو داشتم و نتونستم کاری کنم و زدم بیرون و فقط چندساعتی طول کشید و تمام و خیلی ب خودم افتخار کردم، و همینطور اروم اروم ب لطف خدا اومدم جلو انشالله خدا بهم توفیق بده پایدار ادامه بدم.
بله بهبود و پیشرفت هام رو مینویسم، و ی نت باز کردم و از تک تک موهبت هاش میگم ک عه قبلا اینجوری بود ها ولی الان دیگه نیست و این بهم انرژی مضاعف میده برای ادامه دادن.
استادجان سپاسگزارم در پناه الله باشید