ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 41 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای بخشنده مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان
به عنوان تمرین این جلسه :
چالشی که من خیلی وقته میدونم باید حل بشه ازش فرار میکنم هربار تا ی جایی پیش میرم ولش میکنم در حوزه روابط و عزت نفسه
من میبینم که عزت نفس پایینم چقدر انرژی ازم میگیره چقدر با ضعیف برخورد کردن و عزت نفس نداشتن خیلی اسون وقتی تو جمعی قرار میکیرم احساسم بد میشه و کلی افکار سرزنشگر میاد سراغم
تو اونقدری باید زیبا نیستی تو ارزشمند نیستی تو جرئت نداری تو چشم جنس مخالفت نگاه کنی همش فراری و فکر میکنی بدترین وضعیت چهره داری یا مثلا اوکی درسته چشای خوشگلی داری کلی نکته مثبت ولی اونقدری باید خوب نیستی اونقدر جذاب نیستی
و همه اینا باعث میشه کلی غل زنجیر به پاهام وصل کنم و اجازه نده از فرصت هام استفاده کنم و لذت ببرم از جهان اطرافم
من ذهنم این بود که وقتی از اول با عزت نفس نبودم وقتی پدر مادرم سر هر چیز کوچیکی منو سرزنش کردن و هیچ چیزی به عنوان عزت نفس بهم یاد ندادن دیگ هم هیچ وقت نمیتونم درست عمل کنم و تو این مورد خودمو تغییر بدم
خیلی احساس ناتوانی میکردم
چقدر به نکته خوبی اشاره کردید استاد چ پیشنهاد عالی دادین که کاری به نتیجه نهایی نداشته باشیم از این سفری ک پیش میریم لذت ببریم از جای کوچیک شروع کنیم در حد توانمون انجام بدین بعد به خودمون انگیزه بدیم برا قدم های بعدی کاری به اینده نداشتن و نتیجه اخر نداشتن واقعا یکی از اونچیزاییه که دوست دارم انجامش بدم
ی جور ترس از درست عمل نکردن و از عهده انجام صحیح تمرینات دوره عزت نفس برنمیام منو به مسیری هدایت کرد که نخوام روی خودم کار کنم و با چهار تا ادا بخوام عزت تفسمو. افزایش بدم نه به صورت بنیادین شکافتن باورهای مخربم
مرحله سوم تو دفترم مینویسم
کامنت گذاشتن منو وادار میکنه به فکر کردن و تعهد داشتن
سپاس از کلام با ارزش شما استاد عزیز
در پناه خدای یگانه شاد و سلامت باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام استاد عباس منش عزیز
سوال : وقتی در زندگیتون به چالشی بر می خورید چه واکنشی دارید؟
استاد از شما یاد گرفتم که هر چالشی درسی داره . و یا حتی پشت اون چالش نعمتی هست که اگه درست با چالش برخورد کنیم دریافتش می کنیم .اما قبلاً اینطوری نبودم، همیشه غر میزدم ، همیشه می گفتم چقدر بدشانسم. یا میگفتم فلان اشتباه رو کردم خدا داره عذابم می کنه یا اینکه خداوند داره منو آزمایش میکنه و و و چالش یا حل نمیشد و دائم تکرار میشد یا با بدبختی حل میشد. اما الان دیگه اینطوری نیستم. در هر زمینه ای که چالش داشته باشم ، از کارهای ساده خونه ام بگیریم تا کارهای مهم روال تدریسم دیگه اون حرفا رو نمیگم ، میگم حتماً خدا پشت این چالش یه نعمتی قرار داده باید بتونم به اون نعمت دست پیدا کنم. البته همیشه اینطور نیست که اینو سریع بفهمم. هنوزم گاهی خیلی کم پیش اومده که در لحظه های اول شاخکام تیز نباشه ، قاطی کنم غر بزنم و یا حتی عصبانی بشم اما حدا اکثر بعد از ده بیست دقیقه حالم خوب میشه و بعد فکر می کنم که چرا این پیش اومد قراره چی ازش بگیرم ، و تقریباً همیشه بعد از چالش یه نعمتی به دست آوردم. و یا کارم آسانتر شده و یا مثلاً قبلاً از یه روشی کار رو انجام میدادم بعد اون چالش باعث شد که مسیر انجام کارم عوض بشه و خیلی آسانتر بشه برام. مخصوصاً تو این یک سال اخیر هر چالشی که داشتم هم سریعتر حل شده و هم بعدش زندگی برام دلچسب تر و آسونتر شده.الان که این سوال رو پرسیدین یاد چند تا چالش مهم افتادم که به لطف خدا باهاشون درست برخورد کردم و حلشون کردم که تمامشون باعث شدن که من راحتی و آسانی زیادی رو بعدش تجربه کنم.
در حال حاضر یه چالشی هست که چند ساله برام پیش اومده اما نمیدونم باید باهاش چکار کنم. یه مدتی هم دنبال حلش بودم نتونستم کاری براش انجام بدم.از خیلی ها پرسیدم اما به جواب خوبی برای حلش نرسیدم.خیلی هم در برابرش احساس عجز و نادانی و بی اطلاعی می کردم. اما از پارسال از خدا کمک خواستم ، جواب این بود من خودم روی خودم کار کنم اون درست میشه. روی خودم کارن رو خیلی جدی تر گرفتم اما بازم ذهنم رو آزار میداد. الان سه چهار ماهی هست که تصمیم گرفتم نذارم اون چالش تو ذهن من تاثیر بذاره و هر بار که یادم میاد سعی می کنم آرامشم رو حفظ کنم. تو حفظ آرامش موفق بودم. از پیشرفت مالی و نتایج دیگه ای که این مدت سه چهار ماه اخیر داشتم میشه گفت که این حفظ آدامش اولین قدمی بود که باید برمیداشتم. اما اینکه به جز این حفظ آرامش باید چکار کنم نمی دونم. دوست دارم برم ادامه ی فایل رو گوش کنم حتماً به راه حل های خوبی میرسم.برای تهیه ی این فایل ها ممنونم استاد ، خدا به شما قوّت بده. سلام خانم شایسته ی عزیز. از شما هم ممنونم که استاد رو یاری میکنید. خدا به شما هم قوّت بده عزیزم.
من برم بقیه ی فایل رو گوش کنم که سخت مشتاقم .خدایا شکرت
اللهم ثبّت اقدامنا…
سلام ودرودخدمت استاد عباسمنش عزیز وخانواده عباسمنشی
درمورد چه چالش هایی در زندگی داشتم
چون یکم ناراحتم میکنه نمیخوام زیاد توضیح بدم فقط اینو بگم بزرگترین چالش زندگیم فوت همسرم در اوج جوانی مان بوده که من بعداز چند ماه تونستم با این چالش کنار بیام خودم رو جمع وجور کردم و به زندگی ام ادامه دادم بچه ها رو به مدرسه فرستادم کارها ومسئولیت های دو برابر شده رو انجام دادم حتی اگه ماشین خراب میشد خودم میبردم تعمیرگاه و از برادرام کمتر کمک میگرفتم،با این چالش، چالش های زیادی تو زندگی ام اومد که بزرگترین آنها شغل همسرم بود که نتونستم مدیریت کنم به برادرام سپردم
ولی خدا روشکر 10دی ماه امسال خودم رو بااین چالش روبرو کردم و مدیریت کارم رو بعهده گرفتم،.
چالشهای زیادی تو زندگیم بوده که بعضی از چالشها رو حل کردم،بعضی رو ازش رد کردم و فراموششون کردم،به نوعی بیخیال شدم ،شاید فکر میکردم نمیتونم حلشون کنم بایدبزارم کنار،در کل من وقتی به چالش میخوردم زیاد با خدا حرف میزدم و توکل میکردم به خودش،
یه چالش ورشکستگی در کارم درسال 97 داشتم
که در دوره 12 قدم نوشتم چطور با ورود به قدم سوم همشون حل شد،خداروشکر
(تمرین)مرحله اول]]]]
چالشی که دارم چون تازه چالش بزرگ زندگی ام،ک مدیریت کارگاه هست رو برعهده گرفتم باهاش روبرو شدم که به یاری خدا با ایمان وتوکل خدای بزرگ من میتونم چالشهای کوچک رو حل کنم وتک تک دارم حل میکنم و باهاشون دارم رو برو میشم،فقط چالش ورزشی مونده که اونم ان شاالله به زودی باهاش بلید روبرو بشم
(تمرین )))مرحله دوم]]]]]]
برای تغییرذهن خیلی تلاش کردم وهمان طور که گفتم دوره حل مسائل بسیار کمکم کرد،
من دارم سعی میکنم تمرکز کنم به آینده که خیلی نعمتهای قشنگی خدا با حل این چالش بهم میده و به فرموده استاد از مسیر لذت میبرم چون خیلی چیزها قراره یاد بگیرم،
هر روز که پسرم از کارگاه میاد بجای حرفهای نا امید کننده و اینکه اگه نشد و اگه شکست بخوریم،اگه به گفته داداشم، که ما نمیتونیم ما قطعآ پشیمون میشیم،،،بهش میگم پسرم به گفته استاد عباسمنش ما داریم قانون تکامل خود رو تی میکنیم و زود هم به یاری خدا تی خواهیم کرد،از مسیر لذت ببریم،از نعمتهای بسیار قشنگی که خداوند قراره بهمون بده،بهش میگم سوت زنان و سر حال وقبراق،از این جنگل زیبا اما پر پیچ وخم رد کن،حتی به خودمم میگم مبادا گاری به پاهامون ببندیم،و همه اینها لطف خداونده که با شما آشنا شدم
ممنونم ازت استاد جان
به نام خدا
سلام…
به طور کلی بخوام برخوردمو بگم اینکه که یادمه همیشه سریع شروع میکردم ب خدا گله کردن ک مگه تلاشمو نمیبینی پس این چ مشکلیه ک تو راهم گذاشتی و یه استرس شدید میگیرم و ذهنم درگیرش میشه و همیشه با خودم میپرسم خب الان باید چیکار کنم و خیلی عجولم ک سریع به جواب و راه حل اون مشکل برسم و تا وقتی حل نشه مدام بهش فکر میکنم البته از وقتی ک مستمر دارم روی خودم کار میکنم یکم از قبل بهتر شدم مثلا شاید همون لحظه نتونم ذهنمو کنترل کنم ولی چند دقیقه بعد یا چند ساعت بعد همش ب خودم میگم خب آروم باش هیچی نشده درست میشه تو از پسش برمیای این همه مسئله و مشکل داشتی ک زمان خودش حل شد و تو بزرگ تر و باتجربه تر شدی .اینجوری با به یاد آوردن مشکلات گذشتم ک تونستم حلش کنم خودمو آروم و امیدوار میکنم ک اگ اونا حل شدن پس اینم حل شده و تا مشکلی نباشه من نمیتونم مسیری ک میخوام رو پیدا کنم و همه چیز ثابت میشه.
در حال حاضر بزرگ ترین چالشی ک درگیرشم آینده شغلیم و تحصیلیم هس که واقعا نمیدونم قدم بعدیم رو چجوری بردارم و یجور ترس ازش دارم ولی الان طبق تمرینات میخوام برای خودم حلش کنم و راحت بتونم از پس این چالش هم بربیام.
مسئله بعدیم هم یادگیری زبان انگلیسی هس ک دنبال ی روشی هم ک بالذت و اشتیاق یادبگیرم چون هر روشی رفتم وسط راه جازدم و باید دنبال راحت ترین راه باشم اون راهی ک ساده تره.
پس طبق تمرینات باید این مسائل رو حل کنم
سلام به استاد عباس منش و خانم شایسته و سایر همسفران این قطار خوشبختی و آگاهی.
در جواب عکسالعمل خودم نسبت به چالشها باید بگم که هر وقت چالشی داشتم در مورد کارها و پروژههام و در مسیر کاری خودم همیشه با چالشها به راحتی روبرو میشدم میپذیرفتم و با تمرکز و توکل طبق فرمایشات استاد یک گام به جلو رشد میکردم و این موضوع تقریباً در تمام جنبههای زندگیم بوده و موفق بودم فقط تنها جایی که کم آوردم تو چالشهای مالی بود که میشه گفت 40 درصد موفق و 60 درصد ناموفق بودم و چالش بزرگ منه و حدود 10 سال نمودار سینوسی دارم دائم کم و زیاد میشه و دنبال راه حلی برای موضوع هستم که امیدوارم به زودی با هدایت الهی حلش کنم.
اما در مورد چالشی که تو زندگی داریم و از آن فرار میکنیم میتونم بگم چالش خاصی جز همین موفقیت مالی برام وجود نداره و امیدوارم که با این سلسله آموزشهای جدید استاد بتونم از این چالش هم به سلامت و موفقیت عبور کنم و اتفاقات خوبی رقم بزنم مرحله دوم که باید بگم من در تمام زمینههایی که پیش روم اتفاق میافته مثل شغل مورد علاقم که ساخت و ساز بیش از 25 سال سابقه ساخت و ساز دارم و یا فرصتهای سرمایهگذاری و یا پیشنهادهای کسب و کار متفاوت
سعی کردم از اون چالشها و پیشنهادها استقبال کنم و پس از بررسی و تشخیص اولیه اینکه مفید هست با تستهای کوچک اون کارها و اون فرصتها رو بررسی کنم و وارد بشم امیدوارم که بتونم بهترین راهها رو توسط هدایت الهی پیدا کنم
مرحله سوم هم که تقسیم کردن چالش هست من سعی کردم به جای تمرکز روی یک مورد روی دو سه مورد که در یک راستای هستند کار رو ادامه بدم و بتونم از چند جبهه به این درآمدزایی خودم کمک کنم.
البته یک مشکلی که فکر میکنم برای من بزرگ شده شرایط سنی منه که منو به عجله وا میداره و اجازه نمیده موفقیتهای کوچیک رو برای خودم نشون بدم و کمالگرایی رو و سرعت بالا رو هدف قرار دادم که باید روی این ترمزها کار کنم و با ادامه آموزشها براین چالش هم پیروزمندانه فائق بیام.
ازخداوند طلب ثروت سلامتی عاقبت بخیری برای استاد وتمام عزیزان این سایت دارم.
IN GOD WE TRUST
آخ استاد تو چ شرایطی این فایل را گذاشتی این سوال رو پرسیدی
چه چالشی توی زندگیت هست که از مواجه شدن باهاش میترسی؟؟؟؟
دوشنبه قراره برم تهران، به عنوان یه سفر ده پانزده روزه، به عنوان زمینه ای برای شروع مهاجرت
با اینکه پدر مادرم ازم میخان که وقتی رفتم تهران برم خونه عموم ، اما بهشون گفتم ک قول نمیدم، آخه میخام برم خوابگاه
اما باید اعتراف کنم که میترسم، از رفتن، از جدا شدن از نقطه امنم، بخاطر دلبستگی هام، وابستگی هام….
اما میدونین چی جالبه، قبل از اینکه بیام جواب تمرینم را بنویسم، تو قسمت نظرات پر امتیاز، همینجوری دلی، فک کنم پروفایل خانم صمدی پور را باز کردم و جالبتر که راجبع مهاجرتش نوشته بود.
سوای همه ترس ها و نجواهایی که میاد ک من رو از رفتن منصرف کنه اما میدونم و ذوق دارم برای کسب تجربه های جدید
برای رشد بیشترم
میخام اول از همه به خودم معنای توکل کردن را یاد بدم
باید پارو نزد وا داد باید دل را به دریا داد خودش میبردت هر جا دلش خواست
استاد شعرش را درست خوندم؟؟؟؟
سلام سلام سلام
اصلا فکر نمیکردم که انقدر زود قسمت دوم رو توی سایت قرار بدید دمتون گرم از همون شب که فایل بارگزاری شد دانلود کردم و منتظر یه فرصت بودم که دخترم شب زودتر بخوابه و خدا رو شکر امشب محقق شد؛
اینکه چه برخوردی با چالش هام دارم بستگی به حس و حال اون موقع من داره
چالشی که من چند سال پیش داشتم از اواخر دوران بارداری تا شش ماه پس از تولد دخترم دچار حساسیت پوستی شدیدی شدم که باید روزی دو بار حمام آب سرد میگرفتم و این مسئله باعث درد عضلانی شدیدی در من شد طوری که در مراقبت از فرزندم دچار مشکل شدم خیلی عذاب می کشیدم ولی مراقبت از فرزندم در اولویت بود و با خودم میگفتم هر طور شده من باید قویتر بشم وقتی دخترم هفت ماهه بود تصمیم گرفتم ورزش رو شروع کنم که هم باعث تقویت عضلاتم بود و هم کاهش وزنم. و الان تقریبا دو سال از اون قضیه گذشته و ورزش جزئی از لایف استایل من شده و خوشحالم از این بابت. یعنی اون ناخواسته اون چالش اون خارش شدید پوستی که اون اواخر باعث ایجاد لک شد در قسمتهایی از بدن، و احساس من به این حالت که چندان برام مهم نبود احساس بدی نداشتم باعث رشد من شد و چیزی که همیشه در تمام عمرم از قبل آرزو داشتم بهش برسم و از روی تنبلی و گاهی از ترس اینکه نتونم به لحاظ مالی تامین کنم رو بهش رسیدم و خدا رو سپاسگزارم.
یکی از چالش هایی که مدت هاست درگیرش هستم لجبازی همسرم هست که فوق العاده زیاد اذیت میشم از این موضوع. در تمام طول زندگی مشترکم تابحال هر وقت به مسئله ای برخوردیم و لجبازی شدید از طرف ایشون دیدم به التماس و خواهش افتادم غصه خوردم و سرشار از حس بد شدم و نتیجه ای جز تکرار برای من نداشته طوری که هر سری بدتر از قبل اتفاق افتاده امشب که دوباره برام اتفاق افتاد اولش شبیه گذشته رفتار کردم و بعد دیدم نهههههه دیگه من محبوبه سابق نیستم و باید باید باید تغییر کنم این یه چالش هست به نفع من باید به نفع خودم پیش ببرمش خیلی با خودم فکر کردم تا ساعت چهار صبح داشتم حین انجام کارهای منزل که ذهنم رو آروم میکرد فکر کردم و دیدم علت اون احساس بد و خواهش و التماس نداشتن عزت نفس درونی منه که باید بهبود پیدا کنه با روش هایی مثل استقلال مالی، وقت گذاشتن روی خودم و دخترم که لازمه ش حذف اینستاگرامه چون خیلی حسم رو بد میکنه وقتی با اینستا کار میکنم حس ناامیدی دارم استرس میگیرم تصمیمم رو گرفتم و حذفش میکنم
روزایی که با فضای مجازی وقت نمیگذرونم حالم بهتره با دخترم ارتباط بهتری دارم
استاد شاید باورتون نشه ولی من تابحال با خودم میگفتم دوستان توی سایت چرا انقدر شما رو استاد صدا میزنن امشب دیگه بهم ثابت شد استاد موفقیت شما هستین خدا رو شکر که تخصص و هنر شما راهگشای زندگی من شده به قول خودتون حرفای قشنگ رو میشه زد ولی باید باید باید کاربرد داشته باشن تو زندگی و من این حس خوبی رو که بعد از مشاجره امشب با همسرم داشتم با دنیا عوض نمیکنم چون فهمیدم این یه چالشه که باید ازش درس بگیرم باید اعتماد به نفسم رو تقویت کنم که اگه نکنم دنیا سری بعد محکم تر توی گوشم میزنه به قول خواهرم اگه بعد از گوش دادن به این فایل ها تغییر ندیم شرایطمون رو خیلی بی عرضه ایم این حرفشون مثل پتکی هست امشب روی سرم.
به زودی میام و نتیجه احساس خوبم رو کامنت میکنم 8 ساله که هر وقت مشاجره داشتم حسم انقدر بد میشد که تا مدت ها تپش قلب داشتم.
اینکه این چالش چه نعمت هایی برای من به ارمغان میاره:
باعث میشه من بر ترس ناشی از تنهاییم غلبه کنم
توانایی تولید ثروت و ایده هایی برای خلق اون در من شکفته میشه همچنین این امکان رو در من بیدار میکنه که با توکل بر خداوند در طول شبانه روز فرصت هایی طلایی پیدا کنم همون اوقاتی که معمولا هرز میره و فکر میکردم وقت ندارم چون مادرم. پیدا کردن این اوقات باارزش باعث میشن تا هم بتونم شغل خودم رو پایه ریزی کنم و هم به مطالعه روزانه زبان بپردازم چیزی که همیشه آرزوش رو داشتم
خلق همین ثروت باعث میشه به واقعی شدن یکی از آرزوهام فکر کنم و اون اینه که بتونم ماشین خودم رو بخرم چیزی که این روزها خیلی بهش احتیاج دارم
صبورتر بودن رو در برخورد با افراد مخصوصا دخترم یاد میگیرم
یاد میگیرم تمام و کمال روی پای خودم بایستم هم به لحاظ احساسی و هم به لحاظ مالی کمکم میکنه فرد بهتری برای خودم، مادر بهتری برای دخترم ( مخصوصا از اونجایی که دخترم محکم تر تربیت میشه ) و همسر بهتری برای همسرم باشم چون وابستگی های عاطفی من رو کم میکنه
توکل بر خدا در وجودم بیشتر میشه دیگه نمیشینم درد دل کنم با کسی بلکه از خدا میخوام هدایتم کنه و با اعتماد بر خداوند چالشم تبدیل به فرصتی برای واقعی کردن خواسته هام میشه
برای حل این چالشی که دارم باید اعتماد به نفسم رو تقویت کنم و راه حل های کوچک:
باید اینستاگرام رو حذف کنم تا وقتم آزاد و ذهن و روحم رها بشه
کار کردن با گوشی رو به حداقل برسونم
حداقل نیم ساعت در روز به مطالعه زبان بپردازم
شب هر موقع دخترم خوابید یک ساعت برای خودم و گوش دادن به فایل ها و خودشناسی وقت بذارم و بعد سریعا بخوابم.
هفته ای دو روز رو به ورزش اختصاص بدم.
هفته ای یک روز رو به تفریح خودم و دخترم اختصاص بدم.
حداقل روزی نیم ساعت راجع به شروع کسب و کارم تحقیق کنم.
اینکه من قدم به قدم ننوشتم چون همه اینها راهکارهایی هست که مدت ها دوست داشتم انجامشون بدم همشون به افزایش اعتماد به نفسم کمک میکنن.
چقدر حالم بهتر شد کامنتم رو نوشتم
سپاسگزار خداوندم و بعد شما استاد عزیز و خانم شایسته مهربان که این فرصت رو در اختیار ما گذاشتید برای افزایش خودشناسی.
سرافراز باشید
سلام و درود بر خانواده یاریگر و یاریدهنده
سپاسگزار خداوند و استاد و همراهان عزیز و سپاس از وقت و دقت نظرتان.
در مواجه با چالشها،
گریزان و پشتگوش انداختن بهترین لوکیشنم بود
و هربار جهان هم بلطف وظیفهاش
دائما هولم میداد به سمتش
و تکرار و تکرار و تکرار
یا باید حلش کنی
یا باید در آن وضعیت در بستری بیماری ترکش کنی.
بلطف دستان یاریگرش قدم در راه حل کردنش نهادهام. قدم به قدم
در دیدگاه اول چالشهای اصلی که ذکر کردم خانه دارشدن و موفقیت فرزندان بود البته که خانه داریم ولی آنچه که دلم میخواهد نیست بعد از گوش دادن به فایل و راهنمایی استاد به حل چالشهای کوچکتر، تصمیم گرفتم کلیه چالشها را مدنظر قرار بدهم و از نیروی هدایتگر بخواهم هدایتم کند و نسبت به راهحلها گشاده بمانم.
در همین سحرگاهها بلطف بیداری،
هدایت میشوم به اینکه انتخاب و توجه بر روی چالشها با من،
و قدمها و مسیر با اوست.
وقتی چالش را بشکل مسولیت میبینی
گویا آرامشی وجودت را میگیرد
یک انتخاب
میتوانی انتخابت را در رویاها ببینی که چگونه فقط با درخواستش از قدرت جهان هستی راههای فراوان، رویاگونه برابرت مینهد و در رویاها میروی……
شکست مقاومت چالش به مسولیت قلبم را روشن کرد و لبریز از عشق
و
چقدر بیهوده حتی جرات ورود و فکر به چالشها را هم از خود دریغ کرده بودم
عین تعهد به درآمد 3برابر و بیشتر
تعهد به حل چالش مسیر را شگفتانگیز میکند
بعد میبینی دیگر
تو نیستی جریان ترا میبرد.
آدمها
پیشنهاداتشون
کارها
همچنانکه استاد بارها بارها
یادآور شدند
که جهان ترا هدایت میکند.
ولی تا امروز که بعنوان چالش و حلش توجهی نکرده بودم آنها قدرتمند بودند،
امروز که نور توجهام را بر آنها تاباندم دیدم فرصت ارزنده مسیری هست که میتوان لذت برد و رشد کرد تا اینکه بیهدف گذران کرد و خود را به ندیدنش زد.
پس در قدم اول شناسایی-و پذیرش مسوولیت چالش
و در قدم بعد متعهد شدم هر حرف و سخن و خبر سرزنشگری در راستای حل چالش میشنوم روی بگردانم و با ذکر
قالو ربنا الله ثم استقامو
و آنانکه که گفتند الله و بر آن پایدار ماندند
پاداش از آن مؤمنان است
——-‐—————————–
تنها انرژی ام را در راستای انجام و حل مساله بکار ببرم.
امید دارم ردپایم در مسیری که طی میکنم را در دیدگاه های بعدی ارسال کنم بلطف هدایتش
.
هرلحظه دعاگو هستم و سپاسگزار
برای جریان انرژی که از خانواده همراه و هم مسیرم میگیرم
به نام خدای مهربانم
سلام به شما استاد عزیز
سوال این جلسه : چالش هایی که در زندگی من هست خوب خیلی کم هست ، چون سنم پایینه ( 15 ) سالگی اما من میخوام رشد کنم و بزرگ بشم ، شاید هیچوقت قبل از دیدن این فایل ضعف ها ما به روم نمیوردم اما امروز این کارا کردم و به این دلیل که یکی از ضعف هاما از بین بردم خوشحالم و خودم را تحسین میکنم
من 4 5 تا ترس و چالشهایی را که میخوام آنها را حل کنم به همراه کار هایی که براشون انجام خواهم داد در دفترم نوشتم
اما فقط یک موضوع را برای شما شرح میدم تا وقتی اون را از بین بردم بیام و دوباره براتون یک کامنت بزارم و از تحربه هام بگم
من یک ترسی دارم که اون را با خودم از کوچیکی حمل میکنم و اون ترس از حیوانات ( خیلی کمتر از حشرات هست ) و حشرات به خصوص پروانه ها هست
این یک چالشی برای من هست که کلی محدودم کرده تا از زیبایی های طبیعت استفاده نکنم
اما …
دیگه نمیخوام که ترسم قدرتمند تر از من باشه و من میخوام با پروانه ها دوست بشم
من میخوام که با پدر و مادرم برن یه باغ وحش اصفهان که حیوانات در اون آزاد هستند و بعد به باغ پروانه ها برم تا بتونم به ترسم غلبه کنم
و قبل از اون یکسری مستندها و فیلم هایی در مورد پروانه ها میبینم تا باورم از ترس به زیبایی و شکر گزاری تبدیل بشه
و در آخر ممنونم از اینکه به ما کمک میکنید تا هروز بهتر و بهتر شویم ️
سلام استاد بی نظیرم
در مورد سوال این جلسه فعلا به چالشی بر نخوردم اما از تجربیاتم میگم
مرحله اول
چند سال پیش توی خونه ی آپارتمانی زندگی میکردیم که همسایه ها همیشه با هم دعوا داشتند به خاطر شارژ ساختمان و من که به دنبال آرامش بودم مجبور شدم به خاطر اینکه سر و صدا ها تموم بشه هزینه ی شارژ ساختمان رو کامل من پرداخت کنم تا دیگه اونا باهم بحث نکنند ولی این کارم اشتباه بود چون اونا هر بار به دعواشون سر یه مسائل پوچ و بی ارزش ادامه میدادن تا جایی که ناخواسته پای منم به اون دعواها کشیدن و کلا چند سال همین بود شرایط ما
بارها به همسرم میگفتم بیا خونه رو بفروشیم و از این آپارتمان بریم حتی شده مستاجر بشیم من راضی هستم دیگه این دعوا ها و تنش ها رو نمیتونم تحمل کنم چون من در مسیر استاد عباس منش بودم و داشتم رو خودم کار میکردم و این مسائل با مسیر من کاملا در تضاد بود و به شدت برام نشتی انرژی به همراه داشت
هر بار همسرم به دلایلی قبول نمیکرد مثل این دلایل:
که من روی این خونه زیاد خرج کردم
مستاجری سخته با این پول نمیشه خونه خرید و….
ولی نگاه من به این مسئله فرق میکرد
نگاه من این بود این یه نشونه ست از طرف خداوند چون من مدارم تغییر کرده و دیگه با این همسایه ها هم مدار نیستم خداوند قرار من رو در مدار جدید قرار بده و این چیزیه که باید ازش خودمو بکنم و این خیلی برام بهتره
ولی همسرم مدام از این موضوع فرار میکرد
مرحله دوم
من به دلایلی که همسرم برای فرار کردن از این مسئله داشت خیلی فکر میکردم
اگر حق با همسرم باشه چی؟
اگر من از این خونه برم و دیگه خونه دار نشم چی
خب ما یه زمین دویست متری هم داشتیم و ایده من این بود که میرم روی زمینم خونه میسازم ولی یه قرون هم پول نداشتم فقط سی میلیون ته حساب بانکی ما بود
اومدم ذهنیتم رو این جوری قدرتمندش کردم
خب این مسئله تنها راه حلش همینه که من باید از اینجا برم چون منکه نمیتونم رفتار همسایه ها رو تغییر بدم یکی دوتا نیستند که حتی اگر یه نفرم باشه قدرت تغییرشون رو من ندارم
اما میتونم با رفتن از اینجا از این جهنم خلاص بشم
درسته که روی این خونه زیاد خرج کردم اشکال نداره به میزانی که خرج کردم تو این خونه زندگی کردم و الانم بخوام بفروشم رو قیمت خونه تاثیر داره
درسته که الان پول ندارم اما با همون سی تومنی که دارم میرم کارای قانونی ساخت و ساز خونه رو انجام میدم یعنی میرم کارای شهرداری رو انجام میدم و پروانه ساختمان میگیرم حالا بعدش خدا بزرگه خودش پول می رسونه و خونه رو میسازیم
مرحله سوم
اومدم باهمسرم صحبت کردم و گفتم ازت میخوام اون سی تومن رو بدی به من کاری بهش نداشته باشی گفت برا چی میخوایی گفتم میخوام خونه بسازم در حالیکه داشت به من میخندید و میگفت توهم زدی ولی قبول کرد گفت باشه این تنها پس اندازی هست که داریم اونم برا شما ولی اینم بدون این راهی که داری میری اشتباه هست و اشتباه هست واشتباه و یه روزی دست از پا درازتر میایی و کاسه چه کنم چه کنم دستت میگیری
گفتم اشکال نداره بزار تستش کنم همینی که میگی
تا بعد باورم بشه حق با شما بوده خخخ
خلاصه من رفتم و اقدام کردم با دست خالی اون زمان دوره 12قدم رو کار میکردم که خیلی کمک کرد به من رفتم کاراش رو انجام دادم و حالا بماند که هیچی پولم نداشتم و اومدم طراحی یه خونه دوبلکس رو به همراه پارکینگ در سه طبقه انجام دادم یعنی خداوند منو هدایتم کرد که این کار رو بکن چون یکی از آرزوهام این بود که خونه دوبلکس داشته باشم و خدا به من گفت قدم به قدم جلو برو
بعد از اینکه طراحی ساختمان تموم شد از خونه آپارتمانی رفتم مستاجری و اون خونه رو موقت اجاره دادم تا خریدار پیدا کنم
یه مقداری کم به من ارث رسید که فقط تونستم مقداری میلگرد بخرم و پی خونه رو بکنم و استارت کار ساخت و ساز رو بزنم و تموم شد و همونجا متوقف شدیم
تا اینکه خونه رو با یه قیمت نسبتا خوبی فروختیم و بنایی ما ادامه پیدا کرد و بعدم خداوند از بی نهایت راهها هزینه های ساخت و ساز رو برام جور کرد و الانم توی خونه ی دوبلکس خودمون داریم در آرامش کامل زندگی میکنیم البته که ساخت و ساز خونمون یه مسیر تکاملی بود و قدم به قدم پیش رفته و هنوزم یکم کار داره
خیلی تجربه ی عالی بود برام و کلی برام درس داشت
همسرم مدام خداروشکر میکنه که به حرفم گوش کرد و از اون خونه اومدیم بیرون
نعمت هایی که با حل کردن به این چالش بهش رسیدم
اول آرامشی بود که سخت لازم داشتم
دوم پسرم به خاطر تغییر مکان شاغل شد یعنی شرایط تغییر مکان یه جوری رقم خورد که با یه نفر آشنا شدیم وپسرم رفت سرکار
سوم اون زمان منم کار میکردم مسیرم به محل کارم نزدیکتر شد
چهارم تجربه ی لذت بخشی از ساخت و ساز خونمون داشتیم
پنجم خونه رو سرشار از زیبایی درست کردیم که کلی برام دیدن این زیبایی ها لذت داره
ششم پشت خونمون کلی زیبایی و سزسبزی داره
هفتم به آزادی زمانی رسیدم
هشتم خونمون به فک و فامیل نزدیکتر شد و این برای پسرام خیلی بهتر بود
نهم درکنار اینکه خونه ساختیم یه جای دیگه هم سرمایه گذاری کردیم
وکلی اتفاقات خوب دیگه
اگر من از اون خراب شده خودمو نمیکندم هنوزم شرایطم همون بود چون هنوزم از طریق دوستام میشنوم که ساکنین اون آپارتمان هنوز با خودشون درگیر هستند تا حدی که زد و خورد دارند دادگاه و پاسگاه دارند و….
خداروشکر میکنم واز استادم سپاسگزارم
خداروشکر میکنم که به این مسیر هدایت شدم و کلی دارم حتی با برخورد با تضادها از زندگیم لذت میبرم سپاس