ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 63
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
من ب چالش بخورم میگم خدایا من چ گناهی کردم ک باید اینجوری بشه اونجوری بشه
بااینکه صددرصد حرف شما رو تایید میکنم جاییکه حرکت کردم وحل کردم مسعله رو
چقد اعتمادبنفسم بالارفت اون موضوع باعث ب رشد من شد و چیزهای جدیدی یاد گرفتم
من توی مساعلی ک حل کردم ک بعضیامیگفتن لاینحل هست در من اراده ای پولادین ساخت فهمیدم خدا چیزی جدا از من نیست
چون من از خانوادم یاد گرفتم از محله ای ک دران بزرگ شدم یاد گرفتم که خدا باید مساعل من رو حل کنه ومن فقط ادمی باشم خدارو عبادت کنم و هیچ غلطی نکنم و کار من دعا کردن هست
7 سال قبل یک چالش بزرگ در زندگیم اتفاق افتاد ک نیاز ب حرکت جدی داشت نیاز ب اعتماد ب خدا داشت
من موندم یکسال ونیم هیچ حرکتی نکردم هرروز گریه زاری وحس قربانی و از خدا گله وشکایت چرا ب دادم نمیرسی
نشانه ها میومد من باید حرکت کنم اما دریغ از حرکت ….
بخاطر ترسهام فلج شده بودم اصلا
تااینکه خانوادم از وضعیت من خسته شدن و شروع کردن تحقیرکردن من و سرزنش و اخلاق خوبشون ب کل با من وبچم عوض شد و روزی رسید ک جدی جدی بهم گفتن ما نمیخایم تو و بچت اینجا باشی لطفا خودت مشکلتو حل کن
وقتی احساس تنهایی کامل کردم
یک نیرویی درون من فعال شد و حرکتهایی شروع شد ک قبلش فلجم کرده بود
و من از صبح زود برای حل مسعله ام میرفتم تا ظهر
و هرچی بهم گفته شد انجام دادم
ونتیجه همه رو متحیر کرد …
همه انگشت ب دهن موندن چیزی ک همه میگفتن بیخیالش شو
گفتن خوب کردی که بیخیال نشدی دختر دنبال هدفت رفتی و بهترین کاررو انجام دادی
این نیرو پاداش هارو داد
وقتی میگم خدا
توذهنم خدای گذشته میات خدای احساسی
من میخام ازخدای جدید بگم فقط
نیروی برتر
نیرویی ک قدرت بهم داده
واین نیرو چیزی جدا از من نیست
من هستم ک باید قدم بردارم در راستای مسیر صحیح خودم این نیرو در من فعال میشود وکارها رو ب بهترین نحو بصورت معجزه اسا ب نتیجه میرساند
اما شروع کننده همیشه من هستم ….
میخام خدای احساسی رو توی ذهنم حذف کنم
جدیدا این چالش من شده
پذیرفتن خدای سیستمی بجای خدای احساسی دوران بچگی هایم
خدایی ک گریه وزاری براش معنا ومفهومی نداره
خدایی ک احساسات نداره
مثل ایینه هست
باورها وافکار واعمالی ک من دارم رو مثل ایینه بازتابش رو ب زندگیم برمیگردونه
وقرار نیست کاری جدا ازین موضوع انجام بده
براش مهم نیس من چقد نماز میخونم و خدا خدا میکنم مثل یک دستگاهه ک چیزی شبیه ب موادی ک من توی اون ریختم بهم تحویل میده وارد ظرفم میکنه
خیلی چیزها هست ک باید یاد بگیرم وبا اغوش باز پذیرای این یادگیریها هستم
یاد این ایه میفتم
قُل ربّ زدنی علماً
پروردگارا ب علمم بیفزا
امید دارم دراین مسیر وحل این چالشها توی ثروت ک روابط هم جزویی از ثروت هست چون کسیکه روابط خوبی نداره توی مساعل مالیش اثر نامطلوب میذاره
امید دارم خدا ب اگاهی هام اضافه کنه بهم الهام کن بهم بگه چ ترمزهایی بردارم و چ قدمهایی بردارم
بهتره بگم این نیروی برتر
هدایتگر من هست …
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی چالشی پیش بیات من بهم میریزم و احساس قربانی شدن بهم دست میده اینم برمیگرده ب دوران بچگیم هر کار جدیدی انجام میدادم و خوب نمیشد مورد تحقیر قرار میگرفتم یادمه پدرم یکبار 15 سالم بود مرغ درست کرده بودم خوب پخته نشده بود سرسفره گفت یادم باشه بار بعدی بزنم تو سرت ک درست بپزی که مامانم بهش گف بلد نیست حالا اولین بارشه مگه چی شده
گف اره منم چیزی نگفتم اگه بزنی توسرش یادش میمونه
یا تو کل فامیل پدرم اولین جنس مونثی بودم ک گواهینامه گرفتم ک خود پدرم افرین و به به چهچه کرد بعدش ک اولین بار ماشین گرفتیم نشستم پشت فرمون کنار جوب خاستم پارک کنم یکی از چرخای ماشین افتاد توی جوب چنان پدرم تحقیرم کرد ک خاک توسر افسری ک بهت گواهینامه داده تو مال این حرفا نیستی
یعنی هربار این اتفاقات میفتاد من فقط گریه میکردم وهمش احساس قربانی
بعد گفت حتما باید چادر سرت کنی هرچی ساز مخالف زدم گف حق بیرون رفتن نداری بازهم من روزها گریه کردم واحساس قربانی
الان سالها گذشته من مادر دوفرزند شدم دوره عزت نفس خریدم خیلی تغییرات ایجاد کردم توی شخصیتم بازهم حس قربانی شدن توی حل چالش وشرایط جدید میات سراغم
اگه میخام کاری انجام بدم وقفه بیفته
یا مشتری دیر بیات دنبال محصولش
یا بچه هام شلوغ بازی زیاد دربیارن و شب دیر بخابن
یا کارهام خیلی زیاد باشه و تمرکز میخات
من شروع میکنم گریه کردن
قبلا خیلی وحشتناک بوده روزها غذا نمیخوردم وخابم نمیبرد وفکر میکردم درموردش بحث میکردم و حال بقیه رو خراب میکردم علاوه بر حال خودم
اما بخاطر کار کردن روی باورام
الان ب هیچکس هیچی نمیگم
غذامو میخورم کارامو انجام میدم تنها کاری ک هنوز دارم انجامش میدم بشدت احساساتی میشم وگریه میکنم
ک همیشه شوهرم بهم میگه جای گریه حرفتو بزن
جدیدا وارد چندتا چالش شدم و راحت شدم بعد اینکه حرف زدم انگار از بند ازاد شدم
سالهاست تو دلم بود ب همسرم بگم تو ازادی منم ازادم
تو اینهمه سال با خانوادم رابطه نگرفتی دخالت نکردم واجبارت نکردم
پس من هم میخام ازاد باشم با خانوادت اگه دوست داشتم رابطه بگیرم یا نه اجباری نباشه
خیلی محترمانه گفتم
درصورتیکه قبلا اگه یکی میگف یا میکشمت یا اینو بهش میگی میگفتم نمیگم میترسم تا همین یکماه پیش نتونستم بگم فقط حس قربانی بهم دست داد و اشک ریختم
بعداز گذشت یکماه اینقد توی خلوت خودم منطق اوردم ک اون ازاده منم باید ازاد باشم بلاخره بهش گفتم
اونم گف جبری در کارنیست ….
موضوع دیگه یک اشنایی بود هربار مشکلی داشت تلفن میکرد و راهکار از من میخاست
اینا موهبت های قدم پنجم وششم هست
من جرات کردم وبلاخره تمامش کردم ب اون طرف گفتم لطفا مشکلی داشتی سمت من نیا من احتمالا راهکارهای اشتباه بهت بدم و من هیچی نمیدونم اگه خیلی دوست داری تغییر کنی وقت خودتو منو تلف نکن برو توی سایت ادرسشو داری فایلای استاد خودت گوش بده نیازی ب حرفهای من نیس استاد حرفهای قشنگتری میزنه بیشتر ارام میشی
موضوع بعدی رفتم تو دل ترسم میترسیدم کار افراد غریبه انجام بدم یا باهاشون رابطه بگیرم
الان هرجا میرم شمارمو میدم و میگم این حرفه رو بلدم و خداروشکر چندتا فروش داشتم این باعث شد اعتماد بنفسم بالا بیات
ک باید کل امسال روی این موضوع کار کنم
هم مهارتم هم درامدم افزایش بدم و باافراد جدید هربار اشنا بشم ونترسم از غریبه ها …
موضوع بعدی درس دخترم بود بازهم موهبت قدم پنجم وششم بود رهاش کردم
خیلی منو درگیر کرده بود و برام ناراحتی میورد
ک گفتم میخات قبول بشه یا نشه
ک جهان نشانه هارو اورد ک مسیرم درسته
و دخترم با نمرات خیلی خوب قبول شد توی تمامی درسهاش
بدون هیچ زحمتی
درصورتیکه من افرادی میشناسم کلی بچه هاشون کلاس بردن کلی وقت گذاشتن یادش دادن اخرشم نمراتش خوب نشد ومادرش همش فکر وذکرش درس دخترش بود
الان میخام اتاق کارمو درست کنم توی خونه باید اتاقو جمع وجور کنم میز صندلی وسیله بگیرم ک دیگه تصمیم اخرمو گرفتم و پول دادم دست همسرم ک خرید کنه
شروع میکنم تمیز کاری اتاق و خالی کردن فضاش
موضوع بعدی امسال چالش بسیار بسیار زیادی داشتم توی مساعل مالی و تعهد کردم سال جدیدم سال ثروت باشه فشار زیادی بهم اورد
ک بازهم حس قربانی بهم دست داد و باید جهادی اکبر ب کار ببندم وامسال کلا درستش کنم وتمام جهان انگار بلندگو دست گرفته وضع مالیتو درست کن
تاجاییکه یادم اومد نوشتم اگه بازهم یادم بیات میام مینویسم
سپاس استاد جان
سلام استاد عزیز و خانم شایسته عزیز و دوستان عزیزم
در مورد اینکه چرا بچه ها باید تاوان اشتباهات پدر یا مادر رو بدن لطفا توضیح بدین
مثلا میگن وقتی پدر یا مادر به بچه دیگران تعنه بزنه یا اگه مال حروم بیاره خونه حتما بچه هاش دچار اتفاقات ناخوشایندی میشن تا اون پدر و مادر به خودشون بیان و متوجه اشتباهشون بشن
دیدم وو بعضی خانواده ها که پدر از مشتری پول زیادی گرفته و بچه ش دچار اتفاقات ناپسند شده یا مخصوصا اون هایی تعنه میزنن و خوشحال میشن به مشکلات دیگران ، حتما سر بچه خودشون او مشکلات اومده
میدونم قانون اینه که هر کس فقط جواب فرکانس و باور خودشو میده و شرایط منطبق با اون باور رو خلق میکنه
پس چرا باید من تاوان اشتباه مثلا پدرم رو بدم وقتی یه چیز حروم میاره خونه؟؟ وقتی من هیچ اختیاری بر اعمال پدر ندارم پس چرا وسیله تاوان کارهاشون بشم؟؟؟؟؟
اگه اینطور نیست و به باور من ربط داره ، لطفا بگین چه باوری رو در خودم بسازم تا دیگه فکرم درگیر کارهای اشتباه پدر یا مادر نشه و دیگه نترسم که ای وای قراره من هم اون اتفاق برام بیفته چون مثلا بابام به مشکلات دیگران خوشحال شده
بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش
سلام وادب واحترام
استادبی نهایت ازتون سپاسگزارم برای اینکه بازبهم یادآوری کردیدکه برای حله مسائل زندگی باید اندیشه کنم وحتما حلش کنم..
بزارید یک اصل مهمی ازخودم اینجا مطرح کنم استادمن قبلا تومسئله حل کردن یکسری کارهاخوب بودم اما توی یکسری ازمسائل کم میاوردم وشانه خالی میکردم اما چندتا مسئله کوچیک که حلش نکردم جوری منوزمین زد ومجبورم کرد که حتما حتما مسائلم روخودم حل کنم وبدونم که توهرمسئله ای جواب همان مسئله هست وباید برای بزرگ شدن ظرفیتمون درحل مسائل”هرمسئله ای روحل کنیم وبعدازاینکه وارد سایت زندگی شما شدم اینقدرازتون یادگرفتم “مخصوصا ازسریالهای زندگی دربهشت وسفربه دورآمریکا وتوجه به نکات مثبت “اینها بی نظیر بوده برام وجوری اززندگیتون الگوسازی کردم که یک جاهایی حتی به حدی خداروشکر قوی شدم که بزرگترین چالش برام مثل بازی میمونه که برام مثل آبخوردن هست واینها روهمش درتکامل بوده یادگرفته ام وخواستم برای خودم دوباره یادآوری بکنم والان هم بعدازدوهفته ای که روی یک مسئله بسیارمهم تمرکزکرده بودم وحلش کردیم امروزهم یک مسئله ای دوباره پیش اومده ودارم خداروشکرحلش میکنم واینها رواول ازخدام وبعداززندگینامه شما استادعزیزم ومریم خانم عزیز دارم
بی نهایت خدایا سپاسگزارم
دوستون دارم ودرپناه الله یکتا:شاد/سالم/خوشبخت/ثروتمندوسعادتمنددردنیاوآخرت باشید
یاحق//
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد بزرگوار و عزیزم و همه دوستان جان
من پیشتر به چالشهای زندگیم به چشم یک رقیب در میدون مبارزه نگاه میکردم و زندگی رو یک میدون جنگ میدیدم و شعارم این بود که چیزی که منو نمیکشه قویترم میکنه و یا این شعار که هر اتفاقی بیفته به نفع منه.
البته خیلی پیش میومد که تو اون چالشها امیدم کم میشد و ذهنم میگفت که تو نمیتونی حلش کنی و شکست خوردی.
باید اعتراف کنم که خیلی سخت بود تو اون شرایط ذهنمو کنترل کنم و مثبتش کنم اصلا اون موقعها چیزی از کنترل ذهن نمیدونستم و خودم رو با ذهنم یکی میدونستم.
اما به لطف خدا با هدایت و حمایت الله جان با آموزشهای استاد آشنا شدم و آموزهای ایشون رو در همه حال تمرین و تکرار میکنم خیلی بهتر شدم.
البته که در ابتدای مسیر هستم و خیلی باید روی خودم کار کنم.
ولی مطمئنم لحظه به لحظه قویتر و بهتر میشم چون تغییرات مثبت و عالی رو درونم احساس میکنم چون احساسم خوبه حالم خوبه.
واقعا الان وقتی با چالشی روبه رو میشم به هیچ عنوان شبیه قبلم نیستم اعصبانی نمیشم نا امید نمیشم ناتوان نیستم.
به چشم یه فرصت و یه پله بهش نگاه میکنم به چشم یک معلم بهش نگاه میکنم که اومده بهم چیز جدیدی یاد بده و من باید نهایت استفاده رو ازش ببرم تا عیارم بره بالاتر.
خدارا بی نهایت شکر
سلام استاد بزرگوار و خانوم شایسته نازنین ودوستان خوب سایت…
خداروشکر که به این سایت هدایت شدم و کلی آگاهی های ناب از شما استاد عزیز به دست آوردم …
اما اگه راجب چالشها ی زندگی خودم بگم خیییلی زیاده انقد که الان که فک میکنم و فایلهای شمارو گوش دادم و دوره های 12 قدم رو تهیه کردم و گوش دادم الان تازه متوجه شدم چرا من اینهمه توی زندگی خودم با مشکلات خیلی زیادی روبه رو بودم من میتونم اسم بعضی از این مشکلات رو بزار هم چالش زندگی که شما فرمودید و بعضیهاشو میگم خودم جذب کردم با باورهای محدود کننده ای که داشتم با افکار منفی با ذهن منفی که متاسفانه باعث میشد روز به روز مشکلات من توی زندگی زیاد بشه اما یکی از این مشکلات که از همه بزرگتر بود انگاری امتحان و آزمایش خدا بود برای من یا شاید اینجوری بگم بهتره … نجات من از افکار و ذهنی که داشتم خدا با این چالش منو نجات داد خیلی آزمایش سختی بود اما بعد از اون اتفاق متوجه شدم که چرا اون چالش از زندگی رو باید رد میکردم من بعد از اون اتفاق کلا عوض شدم اخلاقم رفتارم ذهنم … منی که خودم رو کلا فراموش کرده بودم و تماما خودمو وقف یکی دیگه داشتم میکردم و استرس و اضطراب و دلشوره و نگرانی رو دعوت کرده بودم به ذهن و قلب خودم …..و روزی نبود که به خاطر مشکلات یه نفر دیگه من از استرس و اضطراب تا سر حد مرگ هم پیش نرم!! و واقعا خودمو به کل فراموش کرده بودم نمیدونم چرا اونجور آدمی بودم با اینکه قبل از آشناییم با استاد عباسمنش چند دوره هم از استادای دیگه تهیه کرده بودم و الانم حدود سه هفته است عضو این سایت شدم ولی هنور آثار اون اضطرابها و استرسهای گذشته میاد سراغم البته خدارو صدهزار مرتبه شکر خیییلی بهتر شدم و عالی تر هم خواهم شد اما دستاوردهایی که از این چالشهای زندگی نصیبم شد این بود که هیچکس و هیچ چیزی مهمتر از خودم نیست و یاد گرفتن کاری که عاشقشم و قراره با این بیزنسی که یاد گرفتم کاملا مستقل بشم و مطمئنم این لطف خدا بود که بعد از این چالشهای سخت زندگی هدایتم کرد به سمت استقلال مالی و عاطفی خدایاا هزاران بار شکرت …..آلان با دوره ی دوازده قدم و کتاب چگونه فکر خدارو بخوانیم و فایلهای دانلودی سایت کلی در حال خوب کردن حال خودم هستم و باورهامو قوی میکنم ایمانم رو به خدا هر روز قوی تر میکنم و آرامش رو به وجود خودم دعوت میکنم اساس و پایه ی همه چی فقط داشتن آرامش هستش …. وقتی به قول استاد عباسمتش آرامش داشته باشید نعمتها خودشون به سمت شما سرازیر میشن……
مررسی استاد عزیزم برای این فایل عاالی تون که همیشه حرفاتون ادم رو به فکر کردن وادار میکنه ….
برای همه دوستانم آرزوی آرامش و سلامتی و ثروت و فراوانی دارم ……
به نام خدایی که مهربان است
این مهربان بودن خدارو به اندازه مدارمون درک میکنیم همیشه
سلام
قطعا این نوشته ها یادگاری میمونه برای خودم
و امید بخش میشه برای هرکسی که بهش نیاز داشته باشه!
یادم میاد تیر ماه امسال خیلی چالش داشتم که بزرگتر بودن از من و اذیت شدم اومدم داخل عقل کل از مشکلم نوشتم و شما دوره 12 قدم رو بهم پیشنهاد دادین ، گذشت امیدوارترشدم بزرگتر شدم بعد دوماه از اون چیزی که میخواستم اصلا بذارین بازش کنم یکم قضیه رو من ازدواج کردم که همونم از خدا خواستم و کاملا هدایتم کرد همش به ندای دلم گوش کردم کلا تمام سعی من اینکه به ندای دلم گوش کنم چون این تنها راه قوی تر شدنه منه به هزاران دلیل.
برای خریدن لوازم خونه اون چند تیکه که گردن من بود تواناییشو نداشتم اذیت میشدم دوست داشتم بهترین هاشو بخرم ولی احساس عجز میکردم تا اینکه به خودم گفتم چرا این احساس رو دارم من میخوامشون از خدا باید بده خودش میدونه چجوری و این ناامیدی رو توی خودم کشتم با کلی امید اول ماه آبان برای یک دونشون تارگت گذاشتم بماند که همشو خریدم
بهتر از اون چیزی که میخواستم به قول استاد توی فایل آخرشون کلید استجابت دعاها از اون جایی که فکرش رو نمیکنی رسید.
و برای من اندازه این چالش ها کوچیک شد هرچند این مسیر ادامه داره ولی هرچی میگذره مثل قبلا نیست امیدوار تر میشم تیر ماه درآمد من کمتر بود آبان ماه بیشتر شده بود بوسیله ایده هایی که به من الهام شد و راحت تر شد برای من اینجاست که فهمیدم و درک کردم خواسته ها خیلی بدیهی تر میرسن به وقتش شاید الان یه لندکروز 20 میلیارد باشه و من توانایششو نداشته باشم اما وقتش که برسه راحت میاد خلاصه که یادم میاد جلسه قرآنی قدم 12 رو که گفتی استاد عزیزم الم نشرح لک صدرک
هرچی میگذره بیشتر علف هرزه های باغچه مو پیدا میکنم و هرس میکنمشون هرچی میگذره بزرگتر میشم راضی تر میشم کیفیت زندگی من بهتر میشه از هر نظری مسافرت ها تفریح ها خرید ها و … اره این مسیر درسته دوست داشتم درمیون بذارم شاید خیلی خوب جمله بندی نکرده باشم ولی اگه سابقه نوشتن های من توی سایت رو هم ببینین متوجه میشین هرکدوم از قبلیش بهتر شده .
خدایا شکرت این چالش ها فقط برای بزرگتر شدن میان شما به اندازه مدارتون میفهمینشون
امیدوارم همه شما دوستان بزرگتر بشین.
خدایا دوستت دارم خودت شاهد اشک چشمهایم هستی.
به نام خدا
.
من چالش بزرگ (( زندگی کردن در خونه ی خودم را دارم ))) و این برای من هنوز حل نشده است
همین الان در یک کاغذ سفید نوشتم باز هم شفاف تر و بهتر و رساتر و از خداوند هدایت خواستم و الان اینجا هستم .
خدایا شکرت
.
برای من اوایل فرار بود یعنی فرار از اینکه نمیشه برای من که نیست ولی الان خدا را شکر بهتر شده ام ولی هنوز بدستش نیاوردم یعنی امیدم ایمانم
بالاتر رفته نسبت به قبل .
خب قبلا این چالش یا نرسیدن به این خواسته ام را
عامل بد بختی خودم می دونستم و امیدها و انگیزه هایم اصلا تموم شده بود ولی الان خدا را شکر
فرصتی می دونم برای خودم برای پیشرفت هام
برای حرکت کردن هام
همین که این ها را نوشتم کلی حالم را خوب کرد.
من همه چیز زندگیم را رها کرده بودم و چسبیده بودم به این خواسته در صورتیکه این کار اشتباه بود.
من باید از زندگیم لذت می بردم و لذت ببرم .
من باید شکرکزاری کنم بابت داشته هام تا به من بیشتر داده شود .
.
مرحله اول :
چالش من که ازش فرار می کنم زندگی کردن در خونه ی خودم است یعنی هر بار هم اومدم با اهرم
ووو درستش کنم دوباره یه مانع یه سد یه چالش یه خواسته ی دیگه اومد و اصلا یادم رفت که من این خواسته را دارم ولی الان خدا را شکر می کنم که اینجا هستم در این مکان در این صفحه با این سوالات که 100 در 100 مطمئنم از خدا هدایت خواستم و الان اینجا هستم خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم.
.
مرحله دوم:
اینکه من توجه ام را از چالشی که دارم بردارم کنترل ذهن می خواهد و من خدا را شکر دارم خیلی روش کار می کنم و بهتر شده ام .
یعنی به خونه ی اجاره ایم کمتر فکر می کنم .
ولی نه دارم فکر می کنم و نباید دروغ بگم
تعهد من : من متعهد میشوم به ناخواسته ای که الآن دارم توجه نکنم و تمرکز نکنم و توجه و تمرکز خودم را صد در صد روی حل کردن چالش خودم بزارم
من متعهد می شوم فقط از خداوند هدایت بخواهم و مطمئن باشم که خودش راه ها راه حل ها را برام هموارتر و هموارتر می کند .
خب حالا به آرامش رسیدم و می بینم ذهنم داره میگه بقیه چی ؟؟ تو توجه نمی کنی بقیه که بهت میگن هنوز در خونه ی اجاره ای هستید ؟؟
حالا من باید چیکار کنم ؟ بهشون توجه نکنم . حرف را قطع کنم . رشته ی کلام را پاره کنم و بزارم هر جوری که می خواهند فکر کنند
و برام مهم نباشه نظر دیگران چون این هم مهمه
که نظر دیگران برای من ذره ای نباید اهمیت داشته باشه
خدایا شکرت
.
یادمه وقتی می خواستم از زیرزمین قبلی که بودم بیاییم بیرون از خداوند هر روز می خواستم و به مدت فخر می کنم چند ماه دیگه نه نوشتم و نه خواستم و رهایش کردم و فقط از مسیر لذت می بردم بعد به صورت معجزه آسایی من را هدایت کرد به این خونه ی عالی و خوب با صاحب خونه ی عالی و خوب خدا را شکر .
چون این چالش برای من یه کم کهنه و قدیمی شده خیلی زمان برد تا من این نوشته ها را بنویسم .
چون خب یه خواسته هایی هستند که واقعا من ازشون هم فرار می کنم چون واقعا برام دست نیافتنی شده اند ولی خدا را صد هزار مرتبه شکر
باز هم ایمان و توکل به خداوند رحمان و رحیم و بزرگی خدا را که میبینم امیدهای من صد چندان میشه خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم.
.
مرحله سوم:
کاری که من می کنم و باید باز هم استمرار داشته باشم درش این بوده و هست که خونه ها را تحسین می کنم . خونه ها را می بینم. خونه ها را تایید می کنم . صاحب خونه ها را تحسین می کنم . همسرم را خیلی خیلی حذف کردم چون این پاشنه آشیل من است و ایشون رو مقصر بی خونه بودن
می دونستم یعنی تاثیر عوامل بیرونی ولی نه خدا را شکر الان خیلی کمتر و کمتر شده خدایا شکرت.
قدم بعدی که ذهنی من دارم خیلی انجامش می دهم و حالم رو خوب می کند این هست که خیلیها الان در خونه های خودشون زندگی می کنند.
خدایا خودت کمک کن
به نام خدا
سلام استاد جان و مریم عزیز
جهان مسیری هست که ما با حل مساله ها چالش های اون اعتماد بنفس و عزت نفس واقعی رو جذب میکنیم و استعدادهامون رو بیشتر میشناسیم و بهتر به کار میگیریم
استاد تو یه برهه از زمان من کاملا این مدل بودم همه اش دوست داشتم تو هر جمعی تمام و کمال باشم اما کم کم این کمالگرایی رو تونستم کنترل کنم و این باور رو تقویت کردم که من کافی ام و من همینطوری که هستم میتونم بهترین ها رو برای خودم خلق کنم
خداشکرت
به نام خدا
سلام استاد عزیز و مریم جان
استاد دقیقا باورهای محدود کننده رو باید در زمان چالش ها شناخت من اینو خوب یاد گرفتم که هر چالشی که گذروندم منو چندین پله به بالا برده
الان وقتی به عقب نگاه میکنم دقیقا زمان چالش های بزرگ بود که من با شما آشنا شدم تو این مسیر زیبا اومدم
استاد اینو باید بپذیریم که ما انسانیم و شاید در ابتدای شروع چالش تا حدی شوک بشیم یا احساساتمون درگیر بشه اما وقتی مسلط باشیم به قوانین و تمرین ها ؛قطعا زمان کمتری تو شوک چالش ها میمونیم و چقدر خوبه که تو این مسیر هستیم
استاد همین الان که من این کامنت رو میذارم دو ساعت قبل تو چالش سنجش ترس و ایمان افتادم که با حفظ آرامشم واقعا راحت ازش رد شدم
استاد مرسی که هر لحظه زبان خدا میشین برای من …
خدایا شکرت