کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.
سوال این قسمت:
به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟
آیا احساس شما این بود که:
” اشتباهی است که رخ داده و اشکالی ندارد. ببینم چه درسی برایم دارد؛ ببینم چه تغییر یا بهبودی ایجاد کنم که در آینده این اشتباه تکرار نشود؛ ببینم چطور می توانم در این موضوع بهتر شوم”؛
آیا به شدت خود را سرزنش کردی!
آیا آن اشتباه را به شخصیت خود وصل کردی و به احساس ناتوانی رسیدی؟!
آیا به این نتیجه رسیدی که کلا به در این کار نمی خوری؟!
تمرین این قسمت:
نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی. سپس با دقت توضیحات فایل را گوش بده، نکته برداری کن و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل تمرین را به شکل زیر انجام بده:
مرحله اول:
به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.
مرحله دوم:
توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟
آیا خودت را سرزنش کردی؛
آیا به توانایی هایت شک کردی و از ادامه کار نا امید شدی؛
یا اینکه تمرکز خود را بر درس ها و بهبودهایی گذاشتی که آن اشتباه می تواند برایت داشته باشد؟
مرحله سوم:
با توجه به توضیحات استاد عباس منش درباره ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده در برخورد با اشتباه، به این موضوعات فکر کن که:
- چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟
- این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟
- از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟
مرحله چهارم:
پس از تفکر و پاسخ به سوالات مرحله قبل، بنویس چه ایده ها و راهکارهایی داری تا آن درس ها و بهبودها را در عمل اجرا کنی؟
از میان تمریناتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با توضیحات این تمرین داشته باشد، به عنوان تمرین انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.
منابع کامل درباره محتوای این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3306MB32 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 331MB32 دقیقه
سلام بر استاد عزیزم
و دوستان هم فرکانسیم
اول از همه ی شما ها ممنونم بابت کامنت های فوق العاده اتون و به اشتراک گذاشتن تجارب ارزشمندتون با ما
من به شخصه خیلییی درس گفتم و لذت بردم
و از استاد هم خیلی تشکر میکنم برای این آگاهی ها و این فایل بی نظیر
این فایل نشونه امروز من بود و از خداوند خواستم که منو هدایت کنه با توجه به ذهنیتی که الان دارم و نمیدونین این فایل چقددددددد جواب بود برام
من از وقتی که با استاد عباسمنش آشنا شدم فهمیدم که هر اتفاقی می افته تو زندگیم نتیجه فرکانس هایی ک خودم فرستادمه،
و خیلی خیلی خیلی ازاد شدم از قضاوت ها، از مشکلات رو از چشم دیگران دیدن یعنی اینجوری بودم که هر اتفاق بدی که می افتاد برام میگفتم که اره تقصیر فلانی بود، اون باعث این موضوع شده و کاملا هم حق رو به این باوری ک خودم داشتم میدادم یعنی یک درصد هم فکر نمیکردم نکنه من اشتباه میکنم خلاصه خداوند هدایتگر من رو هدایت کرد و من وارد سایت شدم و آشنا شدم با این جمله ی طلایی که شما با فرکانس هایی که دارید با باور هایی که دارید اتفاقات زندگیتونو رقم میزنید و کلا کلا تغییر کردم و اصلا به هیچ وجه هر اتفاقی که برام می افته به دیگران ربطش نمیدم و خودم مسئولیتش رو گردن میگیرم و این خیلی تو ارتباطاتم نقش موثر و رشد دهنده ای داشته و نوع نگاهم به ادم های زندگیم رو تغییر داده و خیلی حس خوبی بهم میده، از تشنج های ارتباطی با دیگران منو نجات داده و نمی شینم به دعوا با دیگران، نگاه میکنم ببینم خودم چه باوری داشتم ک این شده نتیجه اش،
متاسفانه از وقتی که فهمیدم خودم باعث این اتفاقات میشم خیلی خودمو اذیت میکنم و خیلی سخت خودم رو میبخشم و الان وقتی اتفاقی برام می افته انگار بیشتر اذیت میشم چون ک متوجه شدم ک خودم باعثشم و همش با خودم میگم خودم کردم ک لعنت بر خود من و خیلی برام سخته بخشیدن خودم و البته که دارم باور های محدود کننده ام رو پیدا میکنم، پاشنه آشیل من کمبوده عزت نفس و حس قربانی بودنه برای همین همیشه اتفاقاتی می افته برام ک من مقصر نیستم اما در اخر کاسه کوزه ها سر من میشکنه، خداروشکر ک اینا رو متوجه شدم و هنوز هم دارم تو وجود خودم کنکاش میکنم و سعی میکنم خودم رو بشناسم و متوجه شدم هرچی تو این مسیر پیش میرم حالم چقد بهتر میشه
و سعی میکنم ک سرزنش نکنم خودمو، ذهنم رو کنترل کنم، تو حال بد نمونم، از دید مثبت یا از دیدی که باعث میشه حس بهتری بگیرم به قضیه نگاه کنم، نمیگم خیلی موفقم اما تلاشم رو میکنم و میدونم ک خداوند هر لحظه بیشتر و بیشتر هدایتم میکنه و کمکم میکنه و برای خودم هم یه جایزه در نظر گرفتم و اونم خرید دوره ی عزت نفسه که انشالله به همین زودیا میخرمش
و یه چیز دیگه ای که من تو وجود خودم متوجه اش شدم اینکه اشتباهاتی که نسبت به خودم یعنی درسم یا کاری که دارم انجامش میدم، انجام میدم رو قبول میکنم و به خودم سخت نمیگیرم و به خودم میگم عیب نداره اون لحظه این بهترین تصمیمی بوده ک میتونستی با اون ذهنتیتی که اون موقع داشتی بگیری اما تو اشتباهاتی که به دیگران ربط داره سخت میگیرم برا خودم، نوع نگاه طرف، حرف هایی که بهم میزنه و بعد نجوا های شیطان تو ذهنم خودم یه جوری میشه که میگم خدایا منو از دست خودم نجات بده انقدر که پیش روی میکنه این حسه که دارم سعی میکنم بفهمم چه باوریه باعث این موضوعه و حس میکنم مهم بودن مردم و حرفشونه ک از این باور اب میخوره این جریان، در مورد حرف مردم متاسفانه من کلا اینجوری بزرگ شدم با این حرفا ک مردم چی میگن مخصوصا برای پدرم خیلی براش مهمه ک مردم درمورد بچه هاش، خودش، همیشه خوب حرف بزنن و همیشه براش تو اولویت اوله این موضوع
ولی خداروشکر من تونستم تا حدودی بشکنم تو وجودم این موضوع رو، نمیکم خیلی خوبم ولی تلاشمو میکنم ک بهتر و بهتر بشم
یه باوری ک برای خودم ایجادش کردم اینکه وقتی یک چیزی رو بلد نیستم میگم من توانایی دارم و میتونم ک یادش بگیرم هیچ غیر ممکنی وجود نداره و به قول استاد. وقتی یک نفر تونسته انجانش بده قطعا منم میتونم
تو سریال عالی سفر به دور امریکا من وقتی دیدم استاد با مشکلات چطور برخورد میکنن، خیلی درس ها گرفتم دیدگاه زیبایی ک داشتن ک میگفتن با حل کردن مشکلات ظرف وجودمون بزرگتر میشه و اعتماد به نفس میگیریم و اگرم که نمیتونستن اون قضیه رو حل کنن، حالشون رو بد نمیکردن میرفتن لذت میبردن از زیبایی ها و متتظر هدایت های خداوند می موندن و من دیدم ک خداوند زمانی که پله. RV خراب بود چطور یه ادم ک کارش مکانیکی بود اومد و کار رو درست کرد یا وای فای اینترنت RV ک طرف خوره اینترنت و این کارا بود
یا هدلایت هایی ک استاد خودشون تعویض کردن برای RV, یا تعویض. باطری های RV, و رو من چقدددد تاثیر داشت و دید من رو گسترده کرد نوع نگاهم به اشتباهاتی ک میکنم ب مشکلاتی ک برام پیش میاد رو تغییر داد
خدایا هدایتم کنه ک تو این مسیر هیع پر بار تر بشم و رشد کنم و با خود در صلح بودن رو یاد بگیرم چرا ک از کوزه همان برون تراود که در اوست اگر من زیبایی میخوام احترام میخوام. باید یاد بگیرم زیبا ببینم باید احترام ب خودم و دوست داشتن خودم رو خوب یاد بگیرم و ب خودم احترام بزارم تا جهان هر لحظه منو هدایت کنه به جاهایی ک احترام زیاده، عشق زیاده، زیبایی زیاده
خدایا بابت تموم این آگاهی ها ازت ممنونم
خدایا شکرت برای وجود استاد عباسمنش تو زندگیم
دوستدارتون مهلا گلی
سلام و عرض ادب به همه اعضای خانواده دوست داشتنی عباس منشی.بریم سر اصل مطلب؛اشتباه من همین یک هفته پیش بود که مهمونی خونه برادر شوهرم رفتیم و من اصلا مواظب ورودی هام نبودم و غیبت کردیم تا دلتون بخواد و احساسم بد بود و شبش که برگشتیم خونه .به خودم گفتم محدثه چرا غذای سمی و کثیف وارد ذهنت کردی چرا مواظب ورودی هات نبودی و احساسم بد شد که منی که میدونستم نباید این کار رو کنم چرا انجامش دادم ولی الان با این فایل استاد جان متوجه شدم نباید خودم رو سرزنش کنم باید درس بگیرم از اشتباهم .حالا درسی که میتونم بگیرم از این کاری که انجام دادم به اشتباه چی بود:1)اولین موضوع اینکه محدثه جونم خیلی از این به بعد مواظب ورودی هات باش و برات مهم باشه چه غذایی رو وارد وجودت و روحت میکنی حتی شده توی مهمونی ها که دورت شلوغه .قانون هیچ وقت نباید فراموش کنی.اگه دیدی توی مهمونی ها بحث بد داره میشه و ورودی بد داری از طریق گوشت میگیری سریع اونجا رو به یه بهونه ای ترک کن حتی به بهونه سرویس رفتن یا زنگ خوردن گوشیت یا اینکه بگو ببخشید برم یه زنگ به فلانی بزنم کار واجب دارم باهاش یا هرچی.یا اگه بچه کوچیکی توی جمع هست برو باهاش بازی کن و ورودی خوب و خوشمزه بده به ذهنت.یا اگه دیدی میتونی با طرف مقابلت بحث رو بچرخونید سمت خوبی و قشنگی و مسافرت و لذت و تجربه های قشنگ که قطعا باید این کار رو کنی.نباید قاطی جمه بشی و با جریان اونا همراه بشی و اگرنه زندگیت میشه مثل اونا.پس اگه میخوای متفاوت نتیجه بگیری متفاوت رفتار کن تحت هررررر شرایطی.اصلا پلن بچین برای دور همی ها ،یعنی چی؟یعنی هنذفریت توی کیف آماده باشه که هر وقت دیدی بیکاری توی جمع یا چرت و پرت داره گفته میشه سریع بیا توی سایت و شروع کن گوش کردن یا کامنت خوندن و نکته برداری کردن از کامنت ها.خلاصه باید بتونی جهنمم که باشی ذهنت کنترل کنی باید باید بتونی چون چاره ای جز این نداری.خدا کپک میکنه اگ ازش بخوایم.البته بگم من خودم واقعا تحسین میکنم چون که دورهمی هام به حداقل ممکن رسوندم با دوستای خانوادگیمون چون همشون از دید من غذای سمی هستن شاید ظاهر قضیه خیلی دورهمی های باحال و بزن و برقص داشته باشن ولی حرفاشون بوی ناامیدی میده بوی بد میده و منی که شدیدا دوس دارم انسان موفقی بشم و یکی بشم مثل استاد و مریم جون پسسسسس باید بدونم چه ورودی هایی دارم به ذهن عزیزم میدم پس باید بدونم که انسان هایی که در مورد ناامیدی در مورد کمبود در مورد چیزهای چرت و پرت حرف میزنن برای من حکم سم مار رو دارن باید دوری کنم چون تمام زندگی من رو ورودی هام میسازه ولی به خودم مغرور نمیشه چون تا الان هر چی دارم از لطف و کرم و بزرگی خداوندم بوده که اگه هدایتم نمیکرد بدبخت ترین بدبختا بودم شایدم تا الان خودکشی کرده بودم یعنی میخوام عمق قضیه رو درک کنید.خدا انشالله به بقیه هم لطفشو عطا کنه و هدایت بشن و به ما هم لطفش عطا کنه و هدایت بشیم بریم به سمت نورش.دوستون دارم.من بایر برم دنبال پسرم از پیش دبستانی بیارمش.خدا یار و نگهدار هممون.
سلام و عرض ادب به همه اعضای خانواده دوست داشتنی عباس منشی.بریم سر اصل مطلب؛اشتباه من همین یک هفته پیش بود که مهمونی خونه برادر شوهرم رفتیم و من اصلا مواظب ورودی هام نبودم و غیبت کردیم تا دلتون بخواد و احساسم بد بود و شبش که برگشتیم خونه .به خودم گفتم محدثه چرا غذای سمی و کثیف وارد ذهنت کردی چرا مواظب ورودی هات نبودی و احساسم بد شد که منی که میدونستم نباید این کار رو کنم چرا انجامش دادم ولی الان با این فایل استاد جان متوجه شدم نباید خودم رو سرزنش کنم باید درس بگیرم از اشتباهم .حالا درسی که میتونم بگیرم از این کاری که انجام دادم به اشتباه چی بود:1)اولین موضوع اینکه محدثه جونم خیلی از این به بعد مواظب ورودی هات باش و برات مهم باشه چه غذایی رو وارد وجودت و روحت میکنی حتی شده توی مهمونی ها که دورت شلوغه .قانون هیچ وقت نباید فراموش کنی.اگه دیدی توی مهمونی ها بحث بد داره میشه و ورودی بد داری از طریق گوشت میگیری سریع اونجا رو به یه بهونه ای ترک کن حتی به بهونه سرویس رفتن یا زنگ خوردن گوشیت یا اینکه بگو ببخشید برم یه زنگ به فلانی بزنم کار واجب دارم باهاش یا هرچی.یا اگه بچه کوچیکی توی جمع هست برو باهاش بازی کن و ورودی خوب و خوشمزه بده به ذهنت.یا اگه دیدی میتونی با طرف مقابلت بحث رو بچرخونید سمت خوبی و قشنگی و مسافرت و لذت و تجربه های قشنگ که قطعا باید این کار رو کنی.نباید قاطی جمه بشی و با جریان اونا همراه بشی و اگرنه زندگیت میشه مثل اونا.پس اگه میخوای متفاوت نتیجه بگیری متفاوت رفتار کن تحت هررررر شرایطی.اصلا پلن بچین برای دور همی ها ،یعنی چی؟یعنی هنذفریت توی کیف آماده باشه که هر وقت دیدی بیکاری توی جمع یا چرت و پرت داره گفته میشه سریع بیا توی سایت و شروع کن گوش کردن یا کامنت خوندن و نکته برداری کردن از کامنت ها.خلاصه باید بتونی جهنمم که باشی ذهنت کنترل کنی باید باید بتونی چون چاره ای جز این نداری.خدا کمک میکنه اگ ازش بخوایم.البته بگم من خودم واقعا تحسین میکنم چون که دورهمی هام به حداقل ممکن رسوندم با دوستای خانوادگیمون چون همشون از دید من غذای سمی هستن شاید ظاهر قضیه خیلی دورهمی های باحال و بزن و برقص داشته باشن ولی حرفاشون بوی ناامیدی میده بوی بد میده و منی که شدیدا دوس دارم انسان موفقی بشم و یکی بشم مثل استاد و مریم جون پسسسسس باید بدونم چه ورودی هایی دارم به ذهن عزیزم میدم پس باید بدونم که انسان هایی که در مورد ناامیدی در مورد کمبود در مورد چیزهای چرت و پرت حرف میزنن برای من حکم سم مار رو دارن باید دوری کنم چون تمام زندگی من رو ورودی هام میسازه ولی به خودم مغرور نمیشم چون تا الان هر چی دارم از لطف و کرم و بزرگی خداوندم بوده که اگه هدایتم نمیکرد بدبخت ترین بدبختا بودم شایدم تا الان خودکشی کرده بودم یعنی میخوام عمق قضیه رو درک کنید.خدا انشالله به بقیه هم لطفشو عطا کنه و هدایت بشن و به ما هم لطفش عطا کنه و هدایت بشیم بریم به سمت نورش.دوستون دارم.من بایر برم دنبال پسرم از پیش دبستانی بیارمش.خدا یار و نگهدار هممون.
سلام و عرض ادب به دوستان ارزشمندم
میخواستم راجع به یکی از اشتباهاتم در روابط عاطفی صحبت کنم
که این اشتباه از یه باور محدود کننده ام نشات گرفته بود
تا اون لحظه ای که رابطه ی عاطفیمو خودم با دستای خودم خرابش کردم و بهم زدمش
اون باور محدود کننده هم این بود که من میتونم به دیگران از لحاظ احساسی آسیب برسونم و اگر نتونم در کنارش باشم و باهاش بمونم اون دختر خیلی از لحاظ عاطفی آسیب میبینه و رنج میکشه و منم خودم رو باعث و بانی اون اسیب میدیدم و فکر میکردم که من باعث میشم اون صدمه ببینه
با این باورم یه رابطه عاطفی فوق العاده قشنگ رو بهم زدم
جوری بود که بهش میگفتم درسته تو خیلی منو دوست داری و به دلیل دوست داشتن زیادت ، اگر من نتونم باهات بمونم تو خیلی زجر میکشی پس بهتره که هنوز که رابطه مون طولانی نشده از هم جدا بشیم
اون همیشه سعی داشت که این رابطه رو نگه داره و من بخاطر این باور که من با نبودنم باعث رنج و اذیت اون میتونم باشم سعی میکردم رابطه رو تموم کنم بعد از اینکه پس از چند بار تلاش اون برای نگه داشتن رابطه بالاخره با جنگ و دعوا و بی احترامی از هم جدا شدیم
نمیدونم چی شد که من متوجه شدم که این باورم محدود کننده بوده و باعث شده که همچین رابطه ی قشنگی رو خودم تموم کنم
جالبیه ماجرا اینجا بود که فکر میکردم من چه کار انسان دوستانه ای کردم و چقدر ادم خوبیم و بهش میگفتم اگر ما از هم جدا بشیم دیگه من عذاب وجدانی ندارم
با اینکه هم من اون دختر رو خیلی دوست داشتم و اون هم منو خیلی دوست داشت
واقعا چه باور مزخرفی داشتم
بعدش فهمیدم که من باید رابطه مو با هر کسی ادامه بدم و از باهم بودن لذت ببریم و اگر هم به هر دلیلی از هم جدا شدیم خودش مقصر عذاب کشیدن احساسیشه اگر بخواد وابسته بشه
شخصیت منم جوریه که کلا ادمی نیستم که ادم وابسته ای باشم از لحاظ احساسی
ولی اون دختری که ما باهم توی رابطه بودیم خیلی ادم وابسته ای بود بیش اندازه یعنی خیلی انتظارات نامعقولی داشت
خلاصه من با این اشتباهم ، باور محدود کننده ام رو پیدا کردم و طرز فکر اشتباهم رو شناختم
و. رابطه ی بعدیم رو خیلی قشنگتر از قبلی ساختم و ادم بهتری هم سر راهم قرار گرفت که اصلا اون وابستگی های شخص قبلی نداشت
دوست دار همه عزیزان هستم
ممنون از استاد عباسمنش بخاطر این سایت پر برکت و بینظیر
به نام الله هدایتگر
سلام بر استاد عزیزم و سایر همراهان گرامی
چند روزی بود که ذهنم درگیر این مسأله بود که دیگه نمیخوام بعضی از اجناس مغازمو به صورت معوق خرید کنم. از اون جایی که یک سری از شرکت ها و افراد به من این فرصت رو میدادند که باری که ازشون میخرم رو تا یکی دو هفته بعد یا یکی دو روز بعد تسویه کنم، من هم قبول می کردم و باهاشون اینجوری کار میکردم. با خودم درگیر بودم که تا کی باید به این روش پیش برم و صبح به صبح که میام مغازه ذهنم درگیر پرداخت فاکتور معوق باشه و خودم برای خودم هر روز دغدغه درست کنم. و خیلی پشیمون شدم که برای شب عید یک سری از اجناس مغازه رو معوق خریدم که الان باید داخل عید همش کار کنم و پول اون معوقات رو پرداخت کنم. خلاصه این که از این شیوه حس خوبی نمیگرفتم و فکر میکردم که روشم اشتباهه. چون وقتی از شرکت هایی که فقط نقد بار میارن برام، ازشون نقدی خرید میکنم، وقتی بارشون رو توی مغازه ام خالی میکنن، کارت موبایل میدم، نقدی همون لحظه حساب میکنم جدای اینکه تخفیفات نقدی هم شامل حالم میشه، خیلی احساس فوق العاده ای پیدا میکنم و حس توانمندی در من بیشتر میشه، و همون لحظه دفتر شکرگزاریمو باز میکنم و با تمام وجود سپاس گزاری میکنم از خداوند که به من این توانایی رو داد که بتونم این جنس مغازمو به صورت نقدی خرید کنم. اما وقتی باری رو معوق میزارم اصلا حس خوبی ندارم و روی دوشم سنگینی میکنه. اما خودم رو سرزنش نکردم و از خدا خواستم که منو راهنمایی کنه و یک راهکاری بهم نشون بده تا بدونم چاره ی این کار چیه و چگونه و از چه روشی از شر این فاکتورهای معوق خلاص بشم؟
تا اینکه دیروز صبح یک ایده به ذهنم رسید که صد البته این ایده رو پاسخی از جانب خدای هدایتگرم میدونم و حتی یک درصد هم اونو به ذهنم نسبت نمیدم و به من به صورت خیلی واضح و دقیق گفته شد که :
سمانه، الان که هنوز توی قسط و پرداخت بدهکاری هات هستی و هم باید حواست به پرداخت اقساطت باشه و هم جور کردن جنس مغازت، پس هر وقت که دیدی قفسه مغازت از چندین جنس داره خالی میشه، نیا همزمان همه رو باهم سفارش نده بلکه بیا اولویت بندی کن و ذهن خودتو کنترل کن و تشخیص بده که از بین این چند کالایی که نداری کدومش جزء کالای اساسی به حساب میاد. مثلا اگه روغن هم داره تموم میشه و یکی از برندهای کیک هم داره تموم میشه اولویت با روغنه، چون روغن جزء کالای اساسی به حساب میاد و اگر یه مشتری بیاد بگه خانم روغن داری؟ اگه نداشته باشم وسیله دیگه ای نمیتونه جای روغن بگیر و از مغازه دست خالی میره بیرون و من نتونستم نیاز مشتری رو برطرف کنم و خدمتی ارائه کنم. اما اگر کیکی از یک برند خاص بخواد و من تموم کرده باشم میتونم کیک هایی یا بیسکویت ها و شیرینی هایی از برندهای دیگه بهش معرفی کنم و در اکثریت موارد طبق تجربیات گذشته در کارم، مشتری قبول میکنه و برمیداره، یعنی اون خدمت رسانی و رفع نیاز مشتری از طرف مغازه من انجام میشه، مسلماً که همراه با این خدمت رسانی ثروت هم میاد. بعد از این الویت بندی، اول باید به شرکت، روغن سفارش بدی و اگر باز هم موجودی داشتی کیک سفارش بدی. با این روش هیچ وقت توی خرید معوق نمی افتی و ذهنت درگیر فاکتور معوق نمیشه و به اندازه ی موجودی و فروش روزانه ات واسه مغازت جنس میاری. خیلی این ایده به من احساس خوبی میداد و قشنگ ترین راهکاری بود که میتونستم پیدا کنم. واقعا ممنون دار خداوند هستم که منو انقدر راحت و واضح راهنمایی کرد.
با شناختی که از خود گذشته ام دارم اگر سمانه ی قبل از این آگاهی ها بودم و همچین اشتباهاتی برام پیش میومد، به شدت خودمو سرزنش میکردم و میگفتم تو بی عرزه ای، تو اصلا نمیتونی خودتو کنترل کنی، تو اصلا نمیتونی تشخیص بدی که واسه مغازت چجوری خرید کنی، چی خوبه چی بده، مغازه دارهای دیگه چقدر قشنگ مدیریت میکنن و روز به روز موفق تر میشن و تو روز به روز داری عقب تر میری و کلی ازین خودسرزنش گری های دیگه…..
ولی چون توی این مدت یکساله مدام دارم روی تربیت ذهنم کار میکنم که از دل اشتباهات و تضادهایی که برام پیش میاد درس بگیرم و ایده دربیارم انصافا توی این مورد آخر خیلی خوب عمل کردم و اصلا خودم رو سرزنش نکردم. عوضش از خداوند یک راهکار درست و آسون خواستم که خداوند هم بهم نشون داد.
دوست دارم یک مثال دیگه ای از ذهنیت محدود کننده بزنم یادمه وقتی از همسرم جدا شدم، هرکس اسم ازدواج مجدد رو میاورد و بهم پیشنهاد میداد که تو جوونی، سعی نداری، نباید خودتو تنها کنی، باید دوباره ازدواج کنی، به خودت یک فرصت دیگه بده…
اما ذهن من انقدر با این باور محدودکننده و مخرب پر شده بود و به شدت دربرابر این حرفها مقاومت میکرد و اصلا گوشم بدهکار این حرف ها نبود. یا مستقیم به اون افراد میگفتم و یا به خودم یادآور میشدم که من اصلا بدرد زندگی مشترک نمیخورم، من اگر دوباره هم ازدواج کنم باز هم به ناسازگاری و طلاق کشیده میشود. چون من اون توقعاتی که از مردها دارم رو در هیچ مردی پیدا نمیکنم و هیچ مردی نیست که باب دل من باشه.
خلاصه اینکه این باور ضعیف در ذهن من قوی بود و ریشه کرده بود که من حاضر شدم کلا قید ازدواج مجدد رو بزنم و هر موردی که برام پیش میومد رو رد کنم، فقط به خاطر این باور اشتباه که من آدم زندگی مشترک نیستم. ولی توی این مدت یکساله اومدم خیلی روی این باور کار کردم و به خودم یادآور میشدم که من باید از درون تغییر کنم وقت میخوام با کسی باشم که به لحاظ فکری و فرکانسی با من هم مدار باشه و حرف ها و منطق های من براش عجیب غریب نباشه، یا رفتار اون برای من رنج آور نباشه و مطمئنم که خداوند میخواد هنوز بیشتر روی خودم کار کنم و مسیرهای قشنگی رو پیش روی من قرار میده.
میخوام از استاد عزیزم تشکر کنم بابت این آگاهی های ناب و انتشار اون ها در قالب قوانین زندگی، و خودم رو بسیار تحسین میکنم بابت عمل کردن به این آگاهی ها و قوانین، که انصافا توی یکسال اخیر کیفیت زندگیم از این رو به اون رو شد.
سلام و درود خدمت استاد وخانم شایسته عزیز و شما بزرگوار های دوست داشتنی
چند روز پیش برای برادرم یک مهمانی خودمانی گرفته بودیم که همه اقوام و اعضای خانواده تو اون مهمونی دعوت بودن ،مهمونی روز پنچشنبه بود من که تو یک شرکت کارمی کنم کل هفته بیکار بود و برای پنچشنبه مرخصی نگرفتم با خودم گفتم خوب کل هفته تعطیل بودیم حتما اون روز هم تعطیل هستیم ولی دست بر غذا اون روز تعطیل نشدیم ومن هم نتونستم مرخصی بگیرم ،زنگ زدم به مادرم و گفتم که اگه میشه مراسم رو بزارید برای جمعه ولی مادرم گفت که نه نمیشه اخه مهمون ها دعوت شدن و با آشپزخانه هم هماهنگ شده دیگه نمیشه من خیلی ناراحت شدم و وبا خودم گفتم (نجوا های شیطان )که اگه فلان برادرت بود حتما این کارو میکردن یا اگه فلانی میگفت این کار انجام میدادند خلاصه خیلی دوست داشتم باشم و ذهنم هی نجوا سر میداد تا اینکه خدا دست به کار شد و گفت که مگه تو از ما نخواسته بودی که در جای که با فرکانس های تو مغایرت داره قرار ندیم ،
با خودم فکر کردم دیدم من توی دفترم هروز مینویسم که خدایا دستم را بگیر و با خودت به جاهای خوب ببر
ویا مینویسم مرا در بهترین مکان قرار بده یا اینکه در مدار های خوب قرار بده
بله این ها رو من از خدا خواسته بودم و خدا کار خودش رو کرده بود ولی من توان درکش رو نداشتم
خیلی خوشحال شدم و خدارو شکر کردم واز خدادسپاگذاری کردم که حواسش به من بود ومرا به بهترین شکل از این مدار خارج کرد بدون اینکه کسی ناراحت بشه
خدارو شکر