ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 18 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-07 20:36:482024-02-14 06:04:58ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوندم بخشنده و مهربانم
سلام به استاد عزیزم
سپاسگزارم بابت این فایل های فوق العاده عالی و پر از درسی رو که در بهترین زمان و بهترین مکان بهتون الهام شده و دارید به ما هدیه میدید.
در ابتدا استاد جان میخوام بگم که من قبل از اینکه با شما و دوره هاتون آشنا بشم به قدری اعتمادبنفسم پایین بود که وقتی اشتباهی میکردم شاید تا روزها یا حتی ماهها و شاید باورتون نشه سالهای بعد وقتی یادش میفتادم خودمو سرزنش میکردم و احساس بی لیاقتی و ناتوانی به خودم میدادم اما به لطف خداوند مهربانم و آموزه های استاد عزیزم الان بعد از گذشت سه سال با روند تکاملی که داشتم نمیگم که اصلا خودمو سرزنش نمیکنم اما میتونم اینو به جرات بگم که سرزنش کردنم اگه قبلا مدتها طول میکشید الان شاید چند ساعت طول بکشه یعنی مغزم طوری شده که اگه چند ساعت خودمو سرزنش کنم یا احساس ناراحتی و نگرانی و …کنم سریع آلارم میده که داری از مسیر دور میشی. گریه تو کردی ناراحت شدی….اکی…حالا وقتشه که خودتو از نو بسازی و بعدش با خودم حرف میزنم و حرفای شما تو ذهنم میاد و بعدش میپذیرم و ادامه راه…
یکی از اشتباهاتی که اخیرا انجام دادم که نتیجه اش عدم قبولیم در ازمون بود و ابن ازمون بسیار برام مهم بود و امسال برای بار دوم بود که ازمون میدادم و هر ساله دو بار برگزار میشه …من وقتی بار دوم کارنامه مو دیدم و دیدم که قبول نشدم و عدم قبولیم هم فقط اگه دو تا جواب درست میزدم و جوابای غلطم مدیریت میکردم قبول میشدم خیلی اون لحظه حالم بد شد و گریه کردم دو سه ساعتی رفتم تو اتاق و خودمو خالی کردم بعدش پا شدم دست و صورتم شستم به خودم گفتم گریه هاتو کردی حالا هر چی بود بزار پشت در اتاق و برو از نو شروع کن…یجورایی از یک طرفم ناراحت بودم که دیگه دوباره امسال برگزار نمیشه و سال بعد میشه و دوباره همون مطالب باید بخونم و بخاطر مدت زمان طولانی که ازش میگذره مطالب ممکنه یادم بره و از ابن حرفااا….
اما هر چی که بود همون روز با خودم حل و فصلش کردم( یکی از بهترین جملات شما که خیلی ارومم میکنه و به خودم مبگم ابنکه در زمان مناسبش قبول میشی اگه قبول نشدی هنوز زنانش نرسیده) و خلاصه بگم که اون روز همه چیز تو ذهنم حل شد… و مطمئنم که بخاطر همین کنترل ذهنم بود که خداوند مهربانم یک پاداش بزرگ بهم داد و اون این بود که هر ساله فقط دوبار ازمون برگزار میشه اما امسال استثنا سه بار شد… یعنی امسال خبر رسید که اخر اسفند ماه دوباره ازمون گذاشتن
الله اکبررررررر… واقعا الان مو به تنم سیخ میشه که دارم باهاتون حرف میزنم… اونفدر خوشحالم که نمیدونم چطور از خداوند مهربانم سپاسگزاری کنم که این فرصت رو بهم داد و چقدر خوشحالم و با توکل بر خداوند مهربانم و ایمان بهش دوباره تلاش خواهم کرد که انشالله در این آزمون موفق بشم️
خدایا شکرت برای این دوره (◍•ᴗ•◍)
تو کامنتا خیلی درباره دوره احساس لیاقت شنیده بودم ، استاد از فوق العاده بودن بچه ها و فضا میگفت . خیلی دوست داشتم که شرایطی پیش بیاد که منم در حال حاضر توانایی شرکت داشته باشم .
الان احساس میکنم تو یه دوره فعالیت میکنم . استاد میخواد فایل ضمیمه ای بزاره . اخرش کامنتامو چک کنیم . نمی دونم . هر کاری که تو دوره ها میشه انجام داد .
من تو این دوره به خود شناسی رسیدم و تعدادی از ایراداتمو شناسایی کردم .
1 ) توانایی دیدن نشونه ها
این اسمیه که من براش میزارم . وقتی خواسته ای دارم و بهش توجه میکنم تا اینجاش اوکیم . به محض اینکه به نشونش هدایت میشم به جای تحسین و شگفت زده شدن (ʃƪ^3^)
دپرس میشم ಥ_ಥ
مسئله ای که نباید به عنوان یه اشتباه خودمو سرزمش کنم . طبق گفته استاد در جلسه دوم این دوره ذهنیت قدرت مند کننده در مقابل ذهنیت ضعیف و محدود کننده .
این مسئله میتونه حتی یکی از دلایل حسادت من نسبت به موفقیت دیگران باشه . در جواب جلسه اول .
مثلا دقیقا زمانی که میگفتم خدایا دوس دارم با عزیز دلم پینگ پنگ بازی کنم هدایت میشدم به دختر پسری که باهم بازی میکردن . و بجای دیدن نشونه حالم گرفته میشد .
اما الان بهترم . حتی الان هم اولین کامنتی که امروز تو سایت خوندم کامنت دوستی بود که با همسرش پینگ پنگ بازی میکرد . اینا نشونس برای من . باید نشونه ها رو ببینم .
2) تغییر دیدگاه = تغییر شرایط
چیزی که اینجا تماما یاد میگیریم همینه با تغییر دیدگاهمون شرایطمونو تغییر بدیم . نمونه واضحش برای خود من
استاد میاد تو قسمت دوم این دوره اشاره میکنه که دوستان از خوندن کامنت هم کلی نتیجه گرفتن . بعد من بجای اینکه اینو یه نشونه ببینم برای خودم که خدا با روی خندون داره دعوتم میکنه که در کنار تمام کار هایی که تو این دوره در کنار دوستان انجام دادم ، این کارم بکنم چون بهم کمک میکنه ، بشدت حالم گرفته شد . که من چرا وقت برای خوندن کامنت دوستان نزاشتم . من مثل بقیه خوب کار نمیکنم . من هیچ وقت نمی تونم مثل دوستان خوب نتیجه بگیرم . این همون توانایی دیدن نشونه هاس که نیاز به اصلاح دارم .
حالا من بشدت حالم بد بود و احساسی هم به قدرت در درونم میگفت تلاش نکن موفق نمیشی . حقیقت همینه بد کار کردی و هیچ وقت نتیجه نمیگیری . خوب شاید منطقی بنظر بیاد . و فکر میکنم درستش همینه و خودمو گول میزنم . ولی استاد از ما خواسته بود خودمونو سرزنش نکنیم .
من سعی به نوشتن منطقی برای این قضیه واسه خودم کردم . با این حال ذهنم مقامت میکرد . فک میکردم داشتم خودمو گول میزنم ولی منطق قوی بود . بطوری که اخر کامنتم از اون حال بد در اومدم . کلا یه جور دیگه به قضیه نگاه میکردم . انگار که کل شرایط با تغییر دیدگاه من تغییر کنه . به خودم یاد اوری کردم که این نشونه خدا برای قدم بعدی منه نه وسیله عذاب . کلا این توانایی درست دیدن نشونه ها در من نیاز به کار و اصلاح داره . فعلا داریم پی دیوارای اصلی رو میزنیم . بقیشم درست میشه . و کلا شرایط و فضای حاکم به من کاملا تغییر کرد . فضایی که فکر میکردم دیگه هیچ وقت تغییر نمیکنه . چون من باور دیگه ای که دارم فکر میکنم اشتباهی که کردم تموم شد و رفت . دیگه نمیتونم درستش کنم . و من ادم بی خاصیتیم . اما الان خلافش عمل کردم و تونستم دیدگاهمو تغییر بدم .
3) نیاز به توجه
در جنبه های مختلف زندگیم مسئله ساز شده . تا دوتا کامنت تو سایت میزارم سریع میرم چک میکنم چند تا لایک خورده . چند تا فلان . کی جواب داده . از مسیر دور میشم .
به خودم گفتم باید تمرکزم رو مسیر باشه . الان داری خوب پیش میری منحرف نشو . تمرکزت رو اصل و اصلاح خودت باشه . الان دیگه تو هر جمعی که قرار میگیرم دنبال این نیستم در هر لحظه توجهاتو جلب کنم . خیلی وقت ها وقتی چیزی نیست که نیاز به گفتن باشه در کمال ارامش یه گوشه میمونم . این تغییر بزرگی برای منه . چون در بچگیم بهم میگفتن زیاد حرف میزنم . هر کی هر چی میگفت من جواب میدادم . مسئله ای که الان خیلی بهتر شده .
4) سرزنش خودم
تو قسمت مربوط به اشتباه ( جلسه سوم ) فهمیدم که تا چه حد خودمو تخریب میکنم . مثلا تصمیم میگرم امروز بین کار A و B کار A رو انجام بدم . و در اخر روز بجای اینکه خودمو تشویق کنم بخاطر انجام کار A خودمو منهدم میکنم و میگم تو خیلی وقته کار B رو انجام ندادی . اینجوری تعهد میدی ؟
بنظر ، سرزنش مسئولیت پذیرانه ای میاد . ولی فقط خودمو ضعیف میکنم . تو اون موقعیت اصلا حتی یادم نمیاد کار A رو انجام دادم . به قول دوستمون تو سایت هزار تا کار هم بکنم اون کاری که نکردمو میبینم .
باید بجای اینکه چکاری رو نکردم تمرکزمو بزارم رو اینکه چه کاری رو انجام دادم . من یه لیست از کار های روزانه دارم که توش تیک میزنم . همیشه کارای که انجام دادمو توش مرور کنم .
مثلا همین الان چیزی از ذهنم مرور کرد . چیزی بهم گفت مگه استاد نگفت تو وقت استراحت زبان بخونید . و خودتم قصد انجام داشتی ؟ چرا تو این دو روز انجام ندادی ؟
این چیزی بود که تو ذهنم بود . و در حقیقت من تو چند روز تعطیلی تمرکزی میخواستم رو مبحث تند خوانی و مایند مپ و کلا مباحث یادگیری کار کنم . و روش کلی زمان گذاشتم . باید بگم که این کارو انجام داپم . نه اینکه اون کارو انجام ندادم .
بنظرم باید در باره اولویت بندی یاد بگیرم
چیزی که احساس میکنم چاره دردمه .
خوب دوستان موفق باشید .
خیلی خوشحالم که اینجا هممون در کنار هم با هم کار میکنیم . خیلی دوست داشتم منم عضوی از یه جمع بزرگ تر تو این سایت باشم . خیلی خوشحالم
همتونو دوس دارم
فعلا (◕ᴗ◕)
سلام دوست عزیزم آقای بهرانوند
خوشحالم که داری روی خودت تمرکز میزاری و شناسی میکنی خودتو
این موضوع یکی از ضعفهای منه که هیچ وقت توی عمر 37 سالم دنبال شناخت نقطه ضعفهام نبودم ولی با آشنایی با استاد بهتر شدم و هنوزنم تمام تلاشمو میکنم که بهتر شم
یه نکته در آخر کامنتت راجب اولویت بندی نوشتی که یرام پر رنگ بود چون یکی از ضعفهای اصلی من بود که شناسایی کردمو خدا رو شکر اقدامات عملی راجبش انجام دادم
اولویت بندی خیلی مهمه رفیق و اگه مثل من بوده باشی مطمئنا میدونی چی میگم و درکش میکنی
یه مثال میزنم که بهتر بتونم توضیحش بدم
من هیچ وقت حسابدار خوبی نبودم و این باور داشتم که کلا زندگی بی حساب کتاب . همین موضوع باعث شد خیلی از لحاظ مالی دچار مشکل بشم و توی برهه ای بشدت بدهکار
وقتی که فهمیدم باید بدهی های خودمو بصورت تکه تکه پرداخت کنم و از اون شکل عجیب و گنده درش بیارم خدا رو شکر تونستم مدیریت مالی تقریبا خوبی داشته باشم و همین تضاد باعث شد که توی این موضوع قوی بشم
یه طلبکار داشتم که با وجود دوست نزدیک من بود ولی بشدت بهم فشار میاورد و منم چون فکر میکردم اولویت نمیخواد به این دوست عزیزمون بدیم از سر خودم واش میکردم تا اینکه حکم جلبمو گرفت و بشدت سوپرایزم کرد م اینقدر سردرگم شدم بخاطر رفتارش که عین مار زخمی به خودم میپیچیدم و حس میکردم قربانی شدم
توی همون شرایط بظاهر بد قوانین مرور کردم و تصمیم گرفتم حال خودمو خوب کنم و موهبت این تضاد بفهمم .بعد چند روز که ذهنم درگیر راه حل بود یادم به الهامی افتاد که توی خواب بهم گفته شد یعنی الویت بندی طبلکارا
از اون روز تصمیم گرفتم این دوست بزار توی اولویت و به خودم بگم هر اتفاقی بیافته اولویت با ایشون
طولی نکشید که روند قضیه عوض شد و همه چی عالی پیش رفت و مهمتر از همه منی که گیج بودم برای این اتفاق بد فهمیدم که کل این قضیه باعث شد اولویت بندی یاد بگیریم .و الان توی زمینه مالی وقتی میخوام کاری انجام بدم اولویت بندی میکنم و مسائلم کامل حل میشه
حالا این مثال مالی بود ولی بی نهایت مثال میشه بزنیم که این الگو رو میشه توش بکار برد حتی نحوه یادگیری آموزشهای استاد
سپاسگزارم ازت دوست عزیزم که منو بیاد این موضوع انداختی
به نام خدای رزاق . سلام خدمت همگی شما دوستان گلم . استاد تک تک جملاتی که میگفتین منو یاد بیماری کمالگرایی مینداخت و من فهمیدم که چقدر کار دارم هنوز ! راجب سوال این قسمت ، خب پریشب که بازی ایران قطر بود من با دوستام بلیط گرفتیم که بریم کافه و با بقیه فوتبالو ببینیم . من یسری حرف ها و سوتی هایی رو داشتم تو ارتباطم که اوکی نبودن و به دلیل یسری مسائل دیگه ، اصن کاملا کنترلم رو از دست دادم و از صلح با خودم خارج شدم . حالم از درون بد بود و اشتباه اصلیم این بود که پا نشدم ترک کنم جمعو . اره با بچه ها بودیم و حال میداد ولی ادمایی بودن که من حالم باهاشون خوب نبود و کلا از صلح خارج شدم و واقعا شیطان کل فضای ذهنمو گرفت و ارتباطاتم رو دوست نداشتم .
من رفتم خونه و اول اینکه یه دوش اب گرم گرفتم ، زیر دوش خودمو بغل کردم و از خدا طلب ببخشش و هدایت و حمایت کردم و به خودم فرصت دادم . صبح روز بعد یعنی دیروز ، تصمیم گرفتم یکسری فایل هایی که بهم ارامش میدادن رو گوش بدم و بعد یک ساعت سکوت کردم و به ایده ها گوش دادم . در کل ، به خودم فرصت دادم و گفتم منم ادمم پیش میاد با سرزنش خودم به هیچ جایی نمیرسم . این سرزنش باعث نمیشه مشکل من برطرف بشه بلکه هی بدترش میکنه پس بیا نکنیم !
تمرین این جلسه :
من خب خیلی قبلا روی خودم کار کرده بودم مخصوصا این موضوع ترک کردن و خیلی خیلی واسم مهم بود ولی خب یادم رفت ! همین الان استاد که مثالای فوتبالی زدن ، یادم افتاد رونالدو که سال 2018 بهترین بازیکن جهان بود یه پنالتی ای زد که ایران تونست بگیرتش و پنالتیش گل نشد بعد من انقدر خودمو اذیت میکنم ؟!
درس هایی که گرفتم میتونه اصن همه چیزو واسم تغییر بده ! همیشه ما فکر میکنیم تغییر یا پیشرفت چیز عجیبیه ولی از همین اشتباهات ساده رخ میده . من نشستم فکر کردم اصن چیشدش که من انقدر به صلح با خودم رسیدم و بدون تلاش خاصی روابط بینظیر اتفاق افتادن و همه عاشقم شدن ؟ من اومدم با همین تمرین سکوت ها و با همون بهبورایی ها روی خودم و عزت نفسم کار کردم . ولی بعد چیشد ؟ فکر کردم موفقیت رسیدن به یه حای خاصیه و تموم میشه میره و ادامه ندادم . چرا ادامه ندادم ؟ منتظر یه وقت و امرژی خاص در درونم بودم که دیگه بترکونم نتایجو درصورتی که این توهمی بیش نیس . اقا بقیه نظرشون این بود که حرفی که زدی یا رفتاری که کردی خیلی زننده و بد بود وای تو چرا فلان چیزو گفتی یا مثلا قلیون اونجا بود تو کشیدی ولی من واسم مهم نبود ! من فهمیدم اقا باید یه اصل باشه واسه خودم که سمت این چیزای بیرونی که حال درونیمو بد میکنن نرم این یکی از اصول منه لایف استایل منه .
اولین چیزی که میخوام بگم اینه که من هرروز باید برای صلح درونی با خودم وقت بزارم ! اصن همین اشتباه باعث شد من برم راجع به نماز و کلا واژه صلاه تحقیق کنم و کلی ایده بدست بیارم واسه انشایی که قرار بود بنویسم . به همین منظور ، روزی نیم ساعت سکوت روزی بیست دقیقه نمیدونم هرچقدر که میتونم وقت میزارم واسه خلوت با خدای خودم . این خیلی بیمعرفتیه که من هرموقع تحت فشارم میام سراغش و کارمو راه میندازه و همین که موفق میشم ول میکنم مسیرو !
موضوع بعدی ، تعهدیه که به خودم دادم برای اینکه هرروز روی بحث بهبودگرایی کار کنم حتی مطالعه یک صفحه از نوت هام یا کامنت ها . ریشه کمالگرایی کجاست ؟ مهم بودن نظر مردم و این از کجا میاد ؟ نبود عزت نفس و باورای توحیدی ! یعنی من جلسات پنج و شیش عزت نفسو باید بیرحمانه هرروز گوش بدم ولی مهم هرروزی بودنه نه اینکه یه روز سه ساعت بعد بره تا سه روز دیگه پنج دقیقه نه . این عزت نفس اگه پشتیبان ادم باشه ، همه مسائل حل شدس ها ! استاد سپاسگزارم واسه اینکه انقدر با کیفیت دارین کار میکنین واسه فایل هدیه که مبلغی هم پرداخت نمیکنیم من واقعا حس میکنم توی دوره حل مسائل 2 دارم مشارکت میکنم . استاد راجع به روابط و بقیه زاویه ها هم صحبت بشه تا این پکیج کامل تر و کامل تر بشه . الهی شکرت
درود و سپاس فراوان بابت زحمتی که میکشید استاد
اخیراً توی همین دو روز پیش مسابقه ای که هم روند کیفی و هم نتیجش اصلا مساعد نبود انگار حس ناکامی رو بهم منتقل کرد (علی رغم اینکه میدونستم قانون اشتباه نمیکنه) و نمیدونم شاید همین باعث شد بعضی از افکار ناامید کننده غیر مرتبط دیگه با این موضوع هم سر بزنه و یکم بالا بگیره در حالیکه تا دو روز پیش احساس خیلی خوبتری داشتم احساس خلق کنندگی احساس اعتماد به نفس و امید…
ولی این احساسات برام غریبه نیستند و همچین مسیر احساسی رو بارها تجربه کردم و واردش شدم بطور گریز ناپذیر.
برای همین اومدم اولش یکم آدم ناامید میشه انرژی جسمیم حتی افت پیدا کرد یکم افکار شکایت کننده و سرزنشگر و غرولند کننده در ذهنم صداش بلند شد حتی به این و اون) ولی دیشب و امروز به خودم گفتم (ضمن اینکه پیاده روی رفتم تو طبیعت و یه دوش هم گرفتم)
و اومدم گفتم :
اولا این مسیر احساسی واسم چیز جدیدی نیست خب وقتی شما چیز آشنایی رو تجربه میکنی یکم راحت تر میشه باهاش برخورد کرد و کمتر آدم ازش میترسه، چرا؟
چون اومدم گفتم مگه بارها از این احساس عبور نکردیم؟ خب چرا.
و مگه قرار نیست شیوه عبور کردنمون با قانون تکامل باشه؟ خب چرا.
خیل خب، پس این کاملا طبیعیه مشکلی نیست این وسط که، بطور تکاملی احساسم خوب تر میشه ولی این تکامل یک ماه که قرار نیست طول بکشه.
چند ساعت، نهایت 24 ساعت یا روز دومش آروم آروم بهتر و بهتر میشه و از خدا میخوام افکار و احساسات انگیزه بخش تر، الهام بخش و نشاط آور به ذهن و جسمم هدیه بده و بهم نشون بده و باهام صحبت کنه و منو به امورات و فایلها و کامنت ها و افکار و اعمالی هدایت کنه که احساس بهتری بهم بده تا با رغبت و شور و ایمان بیشتر در لحظه حال سخاوتمندش غرق بشم و بیشتر تسلیم باشم و بدون تجزیه و تحلیل تسلیم وار در لحظه اکنون رو به جلو حرکت کنم.
عین حرکت یک برگ روی آب در رودخانه که اون رود داره سبک بال میبردتش،
عین رقص یک قاصدک در هوا که سبک بال با زیبایی و آسانی میرقصه بدون آسیب.
میدونم که این نشون میده فلان قضیه برام مهم بوده وگرنه این احساس رو نداشتم خب این چیز بدی نیست، هیچ چیز در جهان بد نیست…
یادم آوردم که من فقط روی خودم میتونم تاثیر بگذارم و هیچ چیز مهم تر از اهداف خودم نیست که بخوام براش انرژی ذهنی بزارم…
ضمناً به خودم فرصت بدم خودم رو تحت فشار بیش از حد نزارم آروم باش و اجازه بده قانون ذهن، خداوند کارشو بخوبی بلده انجام میده و بارها شده یهو حسم دیدم خوب شده و هیچ اثری از چند ساعت پیشم نیست.
پس امید داشته باش قطعا این اتفاق میافته این یک روند طبیعی و قانون مند است.
و آروم باش هر کاری دلت میخواد بکن
دوش بگیر
دراز بکش
استراحت کن
فلان طنز رو ببین کمی بخند راحتی رو در بدنت و سینه ات، احساس کن
نترس وقتت اتلاف نمیشه
منی که با 12 قدم دارم پیش میرم اتفاقات خوش و تغییرات مثبت اینقدررر نرم و معمولی و طبیعی پیش میرن که شاید در کوتاه مدت متوجه شون نشم
پس صبر کن صبر کن و ببین که چطور خداوند نتایج رو برات رقم میزنه
و همین که اینها رو میتونی درک کنی تحسین داره این یعنی رشد یعنی عزت نفس یعنی تلاش یعنی همت یعنی مسیر درست یعنی توکل یعنی خواستن یعنی داری تلاشتو در مسیر درست انجام میدی پس نتیجشم قطعا خوبه
ممکنه برای ساعاتی کوتاه حس آدم اینقدر بد بشه که همه چیز رو سیاه ببینه ولی خیلی زود برمیگردیم به حس خوب و خوب تر،
چرا؟
چون اونقدر دور نشدم از اون فرکانس های خوب، برای همین دوباره به پله بالاتر بر میگردم…
آفرین پسر
دم خودم گرم که این کامنت رو برای خودم نوشتم تا کلماتم تبدیل بشه به نوشتن و نوشتنم تبدیل بشه به احساساتم و احساسم منو به افکار بهتر از این و دیده ها و شنیده های بهتر و اعمال بهتر سوق میده
و از اون نقطه دوباره میتونم خلق های زیباتر داشته باشم..
پس تا میتونم ورودی هامو کنترل کنم سفت تر، تا از اون فضا سریع بیام بیرون و واردش نشم و دیگه تمام دیگه تمام. دیگه ورودی خوب تر بدم.
فدای سرم..
اوضاع آینده، امشب و فردا و ساعات بعدی هی بهتر و بهتر میشه
آرزوهامو عشق است..
من نمیتونم ادامه ندم مهارت کنترل ذهن و احساس و گفتگوهای درونیم رو.
من نمیتونم و راه دیگه ای جز همین مهارت کنترل ذهن و احساس خوبتر و تسلط بر قوانین و نظام هستی خداوند رو پیدا کنم.
من نمیتونم ایمانم به توانایی ها و قدرت خداوند افزایش ندم.
پس هر روز ادامه میدم بدترین گناه و بدترین چیز اول جهل و نادانیست و بعد ناامیدی.
من حق ندارم در ناامیدی باقی بمونم.
از قدیم گفتن نا امید شیطانه.
نجوای شیطان ناامیدیست.
اونه که آواز ناامیدی و یأس سر میده
فرکانس ناامیدی=فرکانس شیطان
در قامت خداوند نه تنها همه چیز شدنی و امکانپذیر است بلکه معجزه آسان است.
هر لحظه در راهست.
پس فقط آغوشم را باز کنم.
و در این راه هر صبح و هر شب و در طول روز با کمک خداوند بیشتر سکوت را تجربه کنم حتی موقعیکه وسوسه میشم چون خیلی وقتها عالی اینکارو انجام دادم.
و اجازه بدم روحم کارها رو بکنه…
بازم ازتون ممنونم استاد عزیز
یا حق
ارادتمند
بنده ای از بندگان خداوند بر زمینم که از قدرتش بر من دمید و اختیار تام و آزادی کامل استفاده از قدرتش را بر من نیز پیش کش کرد تا قدردانش باشم و خالق باشم…
مهدی رجبی
12:12
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به همه دوستان توحیدی عزیزم
سوال: آخرین اشتباهی که انجام دادم چی بوده ؟
میخاستم غذا درست کنم کلا غذا خمیر شد
خب من واکنشی نسبت به اون نداشتم اصلا اشتباه نمیدونستم اون رو چون فهمیدم که اگه یکم کمتر میزاشتم غذا جوش بخوره با آب خمیر نمیشداین شکل اشتباهات رو چون میفهمم که روشش اشتباه بوده ذهنم هیچ عکس العملی نشان نمیده ساکت ساکته و ازش درس گرفتم و اتفاقا سری بعد بیشتر حواسمو جمع کردم
خب یه سری از اشتباهات هم هستن که من روش صحیح اونارو نمیدونم چی هست اونموقع باز یه کوچولو ذهن من میخاد شروع کنه به سرزنش کردن اما کنترلش میکنم به هر شکلی که باشه و من واقعا پذیرفتم که پرفکت نیستم و اشتباه میکنم و قابل پیشرفت خب حالا یه مثالم واسه این میزنم خب
مثلا من یه ماشین فروختم یعنی من از مالک پرسیدم که اغا مشخصات ماشین چیه و بعد ایشان گفت اینا و من طبق گفته ایشان آگهی کردم و ماشین رو نقد فروختم توی بازاری که همه چکی میخرن و ماشین رفت ماهم شاد خوشحال ماشین بعداز چند روز برگشت و زمین تا آسمان مشخصات ماشین با اون چیزی که من به مشتری گفته بودم فرق داشت احساسم بد شد اما کنترلش کردم با باور های مناسب و توضیح دادم برای مشتریم و ایشان هم آدم بسیار متواضعی بود و همه چیز به خوبی تمام شد و من از این اشتباه درس گرفتم که اگر چیزی رو میخام بفروشم اطلاعات حقیقی و کامل ازش داشته باشم و اکتفا نکنم به صحبت مالک و این که من اگر باورهای درستی داشته باشم مالک و خریداری هدایت میشن به سمتم که صادق و درست کار هستن
خب حالا شاید سوال پیش بیاد که چرا مثلا حسین دانش خواه تو چه فرکانسی داشتی که اینطوری شده نه من میگم من دنبال پول بود و عجله کردم نزاشتم تکاملم توی فروش طی بشه و فقط فکر پول بودم نزاشتم جهان برام مشتری درست بیاره مالک درست بیاره و این اتفاق افتاده نه این که من ادم مثلا بدی بودم نه من عجله کردم نزاشتم تکاملم طی بشه و دنبال پول بودم میگفتم بفروشیم فقط درصورتی که این شکل فروش بدون شک به مشکل برمیخوره
کلا دارم میفهمم که من اشتباه میکنم و از اشتباهات درس میگیرم و به خودم خورده نمیگیرم و تمام سعی خودم رو میکنم تا باخودم در صلح باشم با جهانم در صلح باشم و لذت ببرم قانون رو بهش عمل کنم و قدم بردارم و رشد کنم قبلا اصلا اینجوری نبودم ولی الان خداوند شاهده واکنشی نسبت به محیط اطرافم ندارم تقریبا به صفر رسیده خب شاید کسانی کامنت من رو بخونن بگن چطور مگه میشه ما فرزندمون یه کاری میکنی ناخوداگاه واکنش نشان میدیم میخام بگم بله واسه من شده من عملا هیچ واکنشی به محیط اطرافم نشان نمیدم و در طول روز 90درصد حالم عالی عالی هست و نتایجشم دارم میبینم چرخ زندگیم خیلی روان شده من از خداوند میخاستم که یه محیطی برام فراهم شه که هم روی خودم کار کنم و هم درآمد داشته باشم دقیقا الان توی همین محیط هستم هم درآمد دارم هم در طول روز مثلا 3ساعت کار میکنم بقیش فقط روی خودم به صورت ریشع ایی و تغییر عادت ها دارم کار میکنم و خیلی خوشحالم من قبلا خیلی مشکل ها رو داشتم اما از وقتی لیزری وقت گذاشتم برای بهبود شخصیتم به صورت عملی واقعا نتیجه گرفتم فقط توی چند ماه
دیگه با خودم کنار امدم من اشتباه میکنم کنار امدم با همه چی خودم
و خودم رو پذیرفتم مثلا قبلا خیلی برام مهم بود هیکل حالا بریم باشگاه یا پوست یا مدل مو نه الان من خودمو پذیرفتم واقعا دارم لذت میبرم از هیکلم پوستم موهام و همه چی و چقدر آروم هستم و چقدر احساسم خوبه از وقتی با همه چی خودم کنار آمدم و گفتم حالا بیا بهبود بدیم اونم کم کم یواش یواش
دیروز خداوند رو امتحان کردم یه کاری باید انجام میدادم گفتم خدایا آروم و با عشق این کارو انجام میدم در صورتی که ذهنم میگفت عجله کن عجله من و من گفتم نه طبق قانون من لذت ببرم از لحظه به لحظه زندگیم نتایج کاملا به نفعم میشه عجله از باور کمبود و بی ایمانی میاد من کارم رو با لذت و عشق انجام دادم و اگاهانه این کارو کردما و نتیجه کاملا 100درصد اون شکلی شد که من میخاستم و گفتم همون لحظه به خودم که دیدی حسین قوانین چقدر بی نقص هستن و این شد یه الگو بزرگ توی ذهن من چون خودم آگاهانه اجراش کردم که فهمیدم هیچ عجله ایی نیست الان خیلی بهتررر فهمیدم حالا میشه از همین شکل الگو ها توی اشتباه کردن استفاده کرد من اشتباه میکنم میپذیرمش و درسشو میگیرم و انگیزه میگیرم و با قدرت بیشتری ادامه میدم بعد میبینم که خیلی موفق شدم و بعد چون آگاهانه این کار رو انجام دادم دیگه کلمه اشتباه (مساوی سرزنش توی ذهن من میشه اشتباه مساوی انگیزه) و اشتباهات رو دوست خودم میدونم و میپذیرم خودم رو راحت میشم چرا چون عمل کردم یه بار و وقتی ما عمل کنیم خیلی درکمون میره بالا و ذهن ساکت ساکت ساکت میشه
استاد عزیزم سپاس گذارمممممم
عاشقتونممممممم
در پناه خدا شاد باشید
سلام وخدا قوت استاد عزیزم و خانوم شایسته
سلام به همه دوستان سایت
استاد من چند سال پیش گواهینامه پایه 2ثبت نام کردم و دوتا امتحان کتبی گواهینامه رو بار اول قبول شدم و بعد هم رفتم برای تمرین ماشین که هم باید خاور و امتحان میدادیم وهم مینی بوس و وبعداز چند روز تمرین کردن با خاور من رفتم برای امتحان خاور وبار اول چند متر من رانندگی کردم وسرهنگ من ورد کرد ومن بعد از هربار رد شدن عذاب وجدان میگرفتم وحالم بد میشد ومیگفتم من تو رانندگی خاور استعداد ندارم ،حتی یه بار مربی خاور که به ما آموزش میداد روز امتحان به من گفت شما برای چی میخوای گواهینامه پایه دو بگیری خیلی ضعیفی ومن هم به خاطر اینکه میگفتم اگه بیخیال بشم پولم وازدست میدم وبه لطف خدا ناامید نشدم وبعد از شش بار ردشدن بار هفتم قبول شدم وبار هفتم اینقدر رفتم تمرین کردم تا قلق خاور وبدونم دیگه راحت رانندگی میکردم وبجای اینکه سرهنگ به من بگه نگه دار من به اون گفتم که خوبه نگهدارم اون هم گفت آره خوبه نگهدار و خداروشکر قبول شدم وبعد رفتم امتحان مینی بوس که اون نسبت به خاور راحت تر بود اون هم تمرین کردم وبار سوم قبول شدم وبعد تکمیل پرونده کردم وگواهینامه روبرام ارسال شد، ومن درسی که از این گواهینامه گرفتم این بود که باید سمج باشیم ورود نا امید نشیم وتوهر کاری با تمرین وتکرار قوی کنیم خودمون وتا بتونیم انجامش بدیم
در پناه خدا خوشبخت و سعادتمند و ثروتمند باشید
بسم الله الرحمن الرحیم سلام استاد سلام. در جواب قسمت اول سوال شما اشتباهی که مرتکب شدم کنترل نکردن ذهنم در رابطه احساسیم بوده که ریشه در وابسته شدن بوده که ترسی رو تو وجودم ساخت یا عدم اعتماد بگم بهتر که ریشه در تجربه زندگی مشترک سابقم داره که دوبار از یک نفر ضربه خوردم البته تونستم درک کنم مقصر خودم بودم و نتیجه رو صدر صد خودم بر عهده بگیرم و همسر سابق و بخشیدم جالبه الان همین لحظه روحم ازم پرسید خودت و چی بخشیدی. لازمه تو خودم ببینم جواب و اما ادامه میدم جواب و تا برم سراغ جواب به خودم. با این که این شخص جدید انسان توحیدی و صادقی هست و واقعأ اشتباهه بخوام شک و عدم اعتماد بهش داشته باشم وقتی میدونم خودم صادق و درست کارم اهل خیانت نیستم نه برای اون طرف که برای خودم برای احترامی که برای خودم و شخصیت خودم قائل هستم موضوع کنترل ذهن هست که تو این قسمت که ضعف هست و شیطان از همین جا حمله ها کرده به من حرکت کنم نیروی توحید و ایمان بسازم با باور های قدرت مند کننده که وقتی این قسمت بتونم ذهنم و با تغییر زاویه دیدم کنترل کنم قطعآ تو نقاط دیگه هم میتونم بهتر عمل کنم یه نکته که این چند روزه بهش مشغول شدم آگاهی های هست که میشنوم قوانین رو وقتی هر چند روز یه روز های انانه کار از دستم در میره و ذهن شروع به حرافی میکنه دونستن این که قانون چی میگه مو جب میشه یه جور ترس و عذاب وجدان داشته باشم و به خودم سخت تر بگیرم یه جور جنگ برای خنثی کردن ذهن که بیشتر چندین بار تو روز به خواب پناه میبرم که باید سراغ ریشه مو ضوع برم از اون جای که نمیخوام به خودم سخت بگیرم و سعی میکنم همین جوری این لحظه رو بپذیرم فقط این ترس هست که از خواسته هام از مسیرم دور شدم کند شدم البته قابل ذکر هست این وسط فقط فایل های شماست که به صورت راندوم یا هدایتی بگم بهتره گوش میدم و میرم برای کنترل کردن ذهن و عوض کردن زاویه دید این فایل ها و این دوره عجیب کمک کننده شده برام اتفاق جالب که احساس عالی بهم میده شنیدن دو باره تمام فایل ها و دوره هاست که الان که گوش میدم انگار نشنیده بودم و تغییر کردن دقیقآ همون لحظه ها متوجه میشم دارم رشد میکنم و میرم برای تغییر مدار شکر استاد
سلام استاد عزیزم مریم جان عزیز
این جلسه عالی بود همه جلسه های شما عالی هست ولی این بسیار با یه اتفاقی در زندگیم ارتباط داشت
من یه روابط خانوادگی داشتم که خیلی این رابطه برام شیرین بود واقعا بودن برام با اون اشخاص بسیار لذت بخش بود بهم خوش میگذشت وقتی با هم بودیم
ولی به مرور بعد یه اتفاقی و نشخوار ذهنی و احساس کینه تو دلم باعث شد کم کم ارتباطم با اون شخص تیره بشه و همیشه تو ذهنم در حال دعوا و بازخواست بودم ازش از اونجای که خودمون میسازیم زندگیمونو ما یه روز در کنار هم قرار گرفتیم و شرایط پیش اومد که من از هر نگاه هر حرف اون شخص عصبی و عصبی تر میشدم اون شخص مهمان من بود و چند روز بعد باید برمیگشت به خونش ولی من طبق چیزی که تو ذهنم ساخته بودم شروع به بازخواست و دعوا کردن کردم
بعد از اون جریان اول خوشحال بودم که بالاخره چیزهای که بود گفتم و متوجه اشتباهش کردم ولی به مرور زمان سرزنش احساس گناه که خدا داشت منو امتحان میکرد چرا صبوری نکردم اگر اون چند روزم صبر کرده بودم خدا به من پاداش صبر و امتحانشو داده بود یا منی که به آموزه های استاد گوش میدادم روزها چرا به کار نبردم دلم تنگ اون روابط شد برای اون جمع ولی دیگه اون روابط برنمیگرده و این بزرگترین اشتباهی بود که خودمو سرزنش کردم باقی اشتباهات راحت تر از کنارش میگذرم ولی این حس ناتوانی در وجودم گذاشت این فایل شما نقطه امیدی بود واسم استاد که آدم تا زندست تو هر شرایطی اشتباه میکنه مهم اینکه درس بگیریم من میپذیرم اشتباه کردم ولی به خودم قول میدم وقتی عصبانی هستم عکس العملی حرفی نزنم چون بعدش جبران نمیشه و ممکنه یه چیزی برای همیشه از دست بدم من درس میگیرم که سکوت فقط سکوت آرام بودن
پشیمونی بعدش نداره
اشکال نداره اشتباه کردم و من هنوز تا الان زندم تا جبران کنم با عشق و محبت برای چیزهای دیگری که دارم در زندگیم
اولش مثل همیشه تمرین داشتم داخل دفتر مینوشتم خیلی دوست داشتم این موضوع پیش آمده را برای شما بنویسم خیلی احساس خجالت میکردم که اینجا یاداشتش کنم
ولی گفتم اشکال نداره من یه انسانم و اشتباه کردم
میام مینویسم تا هم پا رو ترسم بذارم و هم تعهدی باشه که دیگه همچین اشتباهی نکنم .
استاد واقعا ازت ممنونم بار این حس گناه سرزنش امروز از رو دوشم برداشتی ️️️️️
خدایا سپاسگذارم️️️️️️
به نام خدایی که از وقتی درست شناختمش زندگیم خیلی تغییر کرده
سلام به شما مینا خانوم و استاد عزیز و مریم خانوم و بقیه دوستان
خواستم بگم دمت گرم که اینقدر شجاعانه حرفتو زدی و واقعا لذت بردم که اینقدر شجاعانه پا رو ترست گذاشتی
خدا رو شکر که با خوندن کامنتای شما انگیزه میگیرم و
شکر به خاطر همچین بستری برای کنترل افکار (سایت عباسمنش)
با سلام خدمت استاد عزیرم، و خانم شایسته عزیز، در مورد فایلی که دیشب من گوش کردم و چقدر تاثیر گذاشت روی من، در واقع جواب سوالی بود که از خداوند خواستم هدایتم کنه، من 4 سال پیش یه ماشین ام وی ام 110 کوچکی قرمز داشتم که خودم با عشق خریده بودم اولین ماشین زندگیم بعد 3، 4 سال که داشتمش به خاط تمرکزم روی ضعف ماشین، که 3 سیلندر بود و کمی خستم میکرد،سبب شد ناسپاس و ناشکر بشم، و فقط تمرکز کنم روی عیب های ماشین. و کار به جایی رسیدکه گفتم این ماشینو میخوام چیکار، شرایطی پیش اومد که برادرم می خواست خونه بخره و پول کم داشت و منم با توجه به عقبه ناسپاسیم، شرایط جوری پیش رفته گفتم ماشین میخوام چیکار، من میخوام دستاورد داشته باشم و ماشین رو میفروشم و میام با شما شریک میشم، بعد از انجامش،فهمیدم چه نعمت بزرگی رو از دست دادم. چقدر از کارام عقب میمونم باید همه جا با تاکسی و اسنپ برم پرایوسی خودمو از دست دادم، چقد ورودی نامناسب به خاطر حصورم در جامعه تو تاکسی آسیب واردمغزم میشد همه غر میزدن چقد سرعت کارم اومد پایین به خاطر خستگی جسمی و روحی، خیلی باید مراقب پوشش میبودم چون پیاده بودم برام مساله پیش میومد خیلی جاها نمیتونم بدم چون مسیر دوره و محدود شدمو از 4 سال پیش فقط به خودم لعنت میفرستادم به خاطر اشتباهی که انجام دادم و اشتباه بعدیم که یکی از فایلهای استاد رو گوش دادم این بود که برای به دست آوردن چیزی چیز دیگه دو نفروشید و من فهمیدم که اشتباه کردم و از 4 سال پیش خودمو نبخشیده بودم تا چند ماه قبل که سعی کروم خودمو به خاطر اشتباهم ببخشم واز خداوند بخوام هدایتم که برای خرید ماشین جدید. درسهایی که گرفتم این بود که همیشه سپاسگزار باشم چون ناسپاسی مثل این مورد نعمت رو از کفم میبره درس دوم این بود که سرم تو زندگی خودم باشه اصلن کاری نداشته باشم که دیگران چیکار میکنم به خودم و خداوند ایمان داشته باشم و سبک زندگی شخصی خودم رو بنا کنم و اصلن تحت تاثیر دیگران که با صدای بلند زندگی میکنن قرا نگیرم . از همون چند ماه قبل وقتی با خودم به صلح رسیدم تمرکز کردم روی پس انداز برای خرید نقدی ماشین. و از خدا خواستم هدایتم کنه و با توجه به صحبتای استاد که میگفتن وقتی به آروی فک میکردن پول نداشتن ولی خدا هدایتشان کرد. منم دارم تمرکز میکنم دو هدفم و بازم به خود استاد با توجه به قانون تصاعد خداوند شرایط رو برام درست میکنه و نه دیگه اویزون کسی شدم که پول مشینو بهم بده که شرک محض بود با توکل به خداوند اون شاخ و برگ اضافی رو زدم و نه اینکه به قسط فک میکنم و ایمان دارم که خدا هدایتم میکنه برای خرید ماشین چون آگاه شدم و با تمام وجود درک کردم که بابت داشته هام باید سپاسگزار باشم که خداوند بزرگم کنه و اصلن سعی میکنم به حرف دیگران توجهی نکنم که میگن تو نمیتونی ماشین بخری، چون مزدوم به راه راست هدایت شدم راه کسانی که خداوند بهشون نعمت داده ، برای دیدن این فیلم خدا خداوند هدایتم کرد. چون به نیت جواب سوالاتم برای هدایت اپلیکیشن شما رو تو گوشیم باز کردم که خداوند منو به سمت نشانم هدایت کنه دیدم که صفحه اول این فایل هست و من فقط دارم اشک میریزم و همش به خاطر وجود شما استاد دادم شکرگزاری میکنم خداوند حافظ شما باشه.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سلام به تمام دوستان عزیزم سلام به استادان عزیزم
استاد عزیزم من سه سال پیش جاریم که ده سال از من کوچکتره کیک درست میکرد . من چند بار بهش گفتم تو مناسبت ها بیا برام درست کن کیک هاش اصلا خوب نمیشد پف نمیکرد فقط یه شیرینی ازش احساس میکردی ولی خدا وکیلی خیلی اعتماد به نفس داشت همش تعریف میکرد بابام دوست داره فلان دوست داره و بهمان دوست داره .منم میگفتم چرا من این طوری نباشم
اون موقع تخم مرغ از قیمت چهارصد تومان شده بود دونه ای هزار از نظر بقیه این بود که وااییی دونه ای هزاااااارررر تومان مگه چه خبره اما من گفتم باید این مشکل رو حل کنم که کیک پختن بلد نیستم .پول جمع میکردم و از دزدکی همسرم و خانواده همسرم میرفتم میخریدم. اما چند بار صفت صفت مثل سنگ شد چند بار سوخت چند بار هم یه ذره فقط پف میکرد.
اما من با همه اون مقاومت ها ادامه دادم. الان استاد همون کیک و همون مواد رو میزنم بهترین کیک در میاد . و خیلی از دوستانم اون کیک ساده رو هم بلد نیستند و چندین بار از من خواستند براشون کیک بپزم. تو تولد ها روز مرد زن.
استاد خیلی میپرسیدم که فلانی تو بلدی کیک بپزی
چطوری میپزی ؟. چطور پف کنه .بار ها وبار ها اشتباه کردم
اما طرز هم زدن ،طرز قاطی کردن چند مرحله ای ارد، الک ارد ، اندازه حرارت اندازه ظرف ،زمان پخت ، همه رو یاد گرفتم .
جوری که همون جاریم از من خواست براش کیک بپزم .
وهی خودم رو تحسین کردم .
استاد عزیزم تو این خونه اجاره ای که زندگی میکنیم لوله فاضلاب مستاجر قبلی درست استفاده نکرده بود کلی آشغال گیر کرده بود.
همسرم هم نبود .شب بود تازه اومده بودیم اینجا نه با محیط اشنا بودم نه با همسایه هاش .اونقدر تو حیاط تاریک تلاش کردم تا با شیلنگ بلند بازش کنم بار ها و بارها و بارها شیلنگ رد کرد م کلی اسغال اومد اما هنوز اب فاضلاب گیر داشت. اونقدر اون کار رو انجام دادم که اخر کار یه عالمه جرم که مثل اهک سفید بود و مثل سنگ پا دیده میشد اومد از لوله بیرون اونقدر خوش خال شدم که همسرم اومد کلی من رو تحسین کرد می کفت اگه من ای تو بودم عمرا این کار رو انجام نمیدادم چون خیلی بد بو بود .اما من خواستم اون رنج باز کردن لوله فاضلاب رو متحمل بشوم وبا باز شدنش ،تبدیل بشه به لذت . و رنج باز نشدنش اونقدر برام سخت بود که ترس ها رو پشت سر گذاشتم و به امید خدا تا دو ساعت فقط تلاش میکردم چون کلی لوله باز کن ریخته بودم باز نشده بود . اما با تلاش و استمرار بازش کردم وو هی به خودم میگفتم افرین حنیفه. افرین کدبانو افرین که وقدر تو صبوری و جا نمیزنی ، افرین که هر کسی از خانم ها جای من بود این کار رو میسپرد به اقاش با کلی ناز و غر زدن که کار من نیست .خودتم بازش کن. وچقدر تمرکزم از روی ناخواسته برداشته شد وبه سمته خواسته و حل مشکل رفت .
هی با خودم میگفتم تو میتونی هر خواسته ای را که دوست داشته باشی و خودت را توانمند در برابرش بدونی حتما به دستش آوری پس ضربه ی اول و دوم و سوم نتیجه بخش نیست یا قدم اول دوم. سوم نتیجه ای چندان ندارد .پس ادمه بده با ادامه و استمرار است که میتوانم به هدف هایم برسم
وکلی تغییر های عالی در زندگیم داشته باشم.
من کلی هدف نوشتم. توی دفتر زیبایم قدم های کوچک را بر میدارم و به سمتشون حرکت میکنم .نمی ایستم.و نا امیدی به دلم راه نمیدهم
من میدونم که باید اول یه هدف باشه
بعد اونقدر قدم هایی بردارم که دیگه به صورت صعودی به سوی پیشرفت بروم. من کلی به خودم افتخار میکنم چون استاد عزیزی دارم که هر وقت هر چی میخوام که سوالم برطرف کنم فایل رو روی سایت گذاشته اید . ممنون از شما