ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 20
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-07 20:36:482024-02-14 06:04:58ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
چند روز پیش بود که من توی کارم یه اشتباه کردم و داداشم کارو به من سپرده بود و رفته بود و من طبق تعهدی که به خودم داده بودم که باید صد خودم رو توی کار بزارم،و من هم واقعا اینکارو کردم.
فرداش فهمیدیم که یه جای کارو دقت نکرده بودم و اشتباه انجام داده بودم و ظاهر کار این بود که حداقل باید یه روز زمان بزاریم تا اون اشتباه رو درستش کنیم.داداشمم کلی داد و بیداد که چرا حواسم نبوده،
من با کار کردن روی خودم اونجا تونستم خیلی خوب با خودم برخورد کنم و اصلا اجازه ندادم احساس گناه بیاد تو وجودم و البته اگه قبلا بود منم تندی میکردم و با داداشم بد برخورد میکردم اما حتی نزاشتم ذهنم به دادوبیداد اونم کاری داشته باشه و مدام به خودم میگفتم اشکالی نداره شده دیگه،حالا چیکار میتونی بکنی؟رفتم سراغ انجام کاری که میتونستم اون لحظه انجام بدم.و باعث شد داداشمم ذهنشو بزاره تو کار و یه ایده داد که تونستیم اون اشتباه رو خیلی سریع جبرانش کنیم و جالب بود که داداشم با لبخند ازم تشکر کرد و گفت دمت گرم که آروم بودی وگرنه اگه قبلا بود باهم دعوامون میشد و منم گفتم آره من رو این موضوع کار کردم و خوب عمل کردم،تو هم تو کار تجربت بالا بود و اون ایده رو دادی،و این ترکیب باعث شد کارو سریع جمعش کنیم،خدایا شکرت
به نام خدای مهربان
سلام به روی ماه استاد عزیز و مریم بانوی دوست داشتنی
و سلام به روی ماه تک تک دوستان بهشتی من
اول از همه سپاسگزارم به خاطر تهیه این سلسله فایل های بی نظیر
باز هم مثل تمرین جلسه قبل زندگی من به دو بخش قبل از آشنایی عمیق با آموزش های شما و بعد از کار کردن جدی روی باورهام توسط آموزش های الهی شما برمیگرده،من قبلا همیشه از یادگیری چیزای جدید میترسیدم از مسخره شدن از اینکه اشتباه کنم و احمق جلوه کنم و اگر اشتباهی میکردم تا مدت ها خودخوری میکردم و به خاطر تمرکزم رو اشتباهم باعث ورود اتفاقات ناخواسته ی دیگه توی زندگیم میشدم اما از سه سال قبل به لطف حضور روحانی شما تقریبا توی اکثر لحظات زندگیم دیگه از اشتباه کردن نترسیدم و رفتم تو دل ترس هایی که داشتم البته به اندازه ی ظرفم مثلاً یادمه پارسال چقدر دلم میخواست دوچرخه سواری یاد بگیرم اما نمیشد هرچقدر همسرم تلاش کرد بهم یاد بده نشد چون من از درون فکر میکردم نمیشه دیگه من سی سالمه باید همون موقع بچگی این چیزا رو یاد بگیری و از افتادن از روی دوچرخه چقدر واهمه داشتم اما بعد از چندروز به خودم گفتم من باید یاد بگیرم این مهارت رو و ب خدا توکل کردم و رفتم تو دل ترسام و به خدا قسم در عرض سه روز دوچرخه سواری رو یاد گرفتم با هدایت به یک ویدئو آموزشی تو یوتیوب و استمرار خودم تونستم کاری که انقدر برام دور از ذهن بود رو انجام بدم و نترسیدم از مسخره شدن ها توسط زن همسایه خجالت نکشیدم از افتادن ها و جهان پاداشش رو داد بهم و من لذت این فعالیت بی نظیر رو هرروز دارم میچشم و تکامل رو طی کردم و الان چقدر حرفه ای تر شدم از سال قبلم هرکجا که دلم بخواد میرم دیگه از ماشین ها نمیترسم:)
فاطمه ی امروز دیگه از اشتباه کردن نمیترسه و وقتی اشتباهی بکنم چه خودم چه همسرم سریع خودم و اونو میبخشم و به خودمون میگم حتما یه درسی داشته برامون رسول خداروشکر که فهمیدیم کار درست چیه و اصلا دیگه به جنبه های منفی اون اشتباه فکر نمیکنیم و فقط درساشو میگیریم و رد میشیم شاید در حد چند ساعت یا یکی دو روز بهم بریزیم ولی تهش جمع میکنیم داستان و با این باور که ما تو مسیر رشدیم و تازه اول راهیم و خدا و کیهان از طریق همین اشتباهات دارن به ما راه درست رو نشون میدن و به جرات میگم توی شش ماه گذشته شاید فقط یک مورد اشتباه خیلی فاجعه بار داشتیم اونم در زمینه روابط با خانواده ی همسرم بود که من که همون روز که اون تضاد رخ داد درسم رو گرفتم و به خودم امید دادم اگر این تضاد توی روابطم با خانواده همسرم رخ داده قطعا به نفع منه و خیر من توش هست و درس گرفتم که چطور باید رفتار کنم و البته الان خیلی بهتر شدم و اون تضاد اومد که من به خواستم که خلوت بیشتر بود برسم که یاد بگیرم از احساساتم حرف بزنم یاد بگیرم حد و مرز خودم رو مشخص کنم که دوست دارم چه برخوردی با من بشه یاد گرفتم احساسات شدید لحظه ای رو کنترل کنم و صبور باشم یاد گرفتم هرکسی نون باور خودش رو میخوره من نمیتونم این چیزایی که از قوانین میدونم رو به احدی که توی این مدار نیست بقبولونم و فقط باید تمرکزم روی خودم و تغییر خودم باشه و راه خودم رو برم و به کمک الله به رسول هم کمک کردم با همین افکار بعد از تقریبا دو روز آروم بشه و خودش رو ببخشه و دوباره شروع کنه…
خداروشکر که تو مسیر دریافت این آگاهی ها هستم …
عاشقتونم و از راه دور میبوسمتون استاد عزیزم
امیدوارم بتونم دانشجوی خوبی باشم و با موفقیتم و خوشبختیم و سلامت و روابط خوبم ذره ای جبران کنم این همه خوبی شمارو…
خدانگهدار من میرم به ادامه دوچرخه سواریم تو جاده ای که تازه کشف کردم برسم ️
سلام استاد عزیز خسته نباشی من اولش خوب پیش رفتم الان هر لحظه ذهنم خراب میشه اعصبی میشم باید چکار کنم بنظر خودم بیشر بخاطر این بود حالم خوب بود برای همه حرف میزدم دوست داشتم همه این حال من داشته باشن ولی خیلی باهام کلکل میردناز کجا دوبار شروکنم به اون حال برسم بیشتر عشق خدا
سلام! سلام گرم وصمیمانه تقدیم به یگانه استادمهربان روی کره زمین، شیرزن باغیرت مریم جون نازنین و دوستان وقهرمانان خانواده صمیمی سایت استادعباسمنش
من الان یاد گرفتم که مواظب وریدی های ذهنی ام باشم تا هر آنچه که احساس وحالم را ناراحت میکنه دوری کنم به آنچی که برایم احساس آرامش ولزت میدهد توجه کنم خدایاشکرت
ولی جا دارد اینجا از یک سری گذشته های را بگم که آن موقع به من درد داشت ومن بحیث اشتباه که بدترین حالت زندگی میدانستم سخن بگویم
من خداراشکر دربقیه مراحل زندگیم شاید خیلی عالی نبودم ولی نسبتآ خوب بودم که خداراشکر دارم خوبتر وخوبتر میشم
ولی نسبت به رابطه عاطفی خیلی تجربیات جالیب دارم که آن مواقع بهش اشتباهاتم حطاب میکردم ولی الان فهمیدم که اشتباهاتم نبوده بلکه بهترین تجربات ودرسهایم بوده
ناگفته نماند ما افغانستانی ها بیشتر تمایل داریم در سن کم ازدواج کنیم شایددختران ما فکر میکند شوهر کم است وپسران ما فکر میکند خانم کم است
حالا گذشته از شوخی من خودم راضیه کریمی که هنوز تازه مدرسه را تمام کرده بودم قبل ازاین که کانگور ودانشگاه که همیشه برایم در دوره مدرسه بهترین رویا بود را زیر پا گذشتم وقصد ازدواج کردم وازدواج را اولیت دادم بعد با کسی که من واقعآ فکر میکردم که دوستش دارم ودوستم دارد نامزاد کردم البته قبل از نامزادی از آنجایی که خانواده من خیلی خانواده علم دوست بود پدرمادرم دوست داشت من بعد ازدواج باید درسهایم را هم ادامه بیدم وبا خانواده نامزادم حرف زده بودن وطرف قبول کرده بود بالاخره نامزادی شد واینا و اینم بگم من ونامزادم تقریبآ سه سال بود باهم ارتباط تلفنی داشتیم وچقدر فکر میکردیم همدیگر را دوست داریم وچقدرراحترام همدیگر را داشتیم( اینو داشته باشین) بعد اتفاق جالیب که افتاد این بود که ما دقیقآ همون موقع که خانواده دوطرف مون راضی شد قراری نامزادی مون گذشته شد ما ازهمدیگر ناراحت شدیم وباز حالا چیزی هم به خانواده های خود هم گفته نمیتونیستم وفکر میکردیم شاید عادی است این وضعیت خوب میشه این ناراحتی تا چند روز رسید که همون روی نامزادی مون بود ولی ما ازهم ناراحت بودیم ومن دلم نمیشود باهاش حرف بیزنم تا کم کم همون روزی نامزادی ما دوباره باهم صحبت کردیم و وباز خوشحال که بالاخره نامزادشدیم یعنی به خواستمون رسیدم و حالت دوباره بعدی شاید یک یادو ماه باز این ناراحتی های مون شروع شد حالا تازه میفهمیدیم که من چی میخواهم طرف چی میخواهد من چی رویایی دارم وطرف چی محدودیت داره اینا را من شخصآ خودم آنجا متوجه شدم ومن یک شغلی قراردادی گرفتم ومیخواستم برای خودم درآمد وپیشرفت داشته باشم ولی نامزادم شدیدآ با آن مخالف کرد و(منم که یک لجبازی هستم که فقط چیزی را خودم بخواهم هرگز کس نمیتوانه منو متقاعد کنه که ازآن دست بردارم) بالاخره این ناراحتی ها واین مشکلات ما هر روز بیشتر وبیشتر میشد ومنم رفتم دانشگاه بقول خودی ما سمستر (تیرم) اول را خوندم و من درحدی رسیدم که یکجای باخودم گفتم باشه من کم آوردم من دیگه به خواسته ها رویاهایم فکر نمیکنم من همون کاری را میکنم که نامزادم بخواد واما بعد شش ما نامزادی مون که حدود دویا سه روز به عروسی ما مانده بود که یک مشکل خانواده گی پیش آمد وآنجا بدون اینکه من بخواهم خانواده تصمیم گرفت که نامزادی مونو بهم بیزنه ومنم قبول کردم واز نامزادم جدا شدم ولی آن موقع من یک شرایط خاصی خودم را هم داشتم ولی باآن همه من تصمیم گرفتم و جدا شدم ولی باوجود آن مشکلات وجنجال ها برای من آسان نبود چون من یک حس وابسته گی را داشتم من وابسته شده بودم واین برایم درد داشت ومن بدون اینکه این درد با با کسی در جریان بگذارم سپری کردم و وبعدآ نامزادم اشتباهات خود را درک کرد و دوباره این هی به گریه وزاری و التماس شد ومنم از آنجای که فکر میکردم که خانواده من اصلآ دیگه به این فرصت نمیدهد این کار نمیشه باز واقعآ دلم میخواست باز به ان فرصت دوباره بیدم که این وابسته گی باعث میشد این حس را داشته باشم بعد چند مدت بعد دوباره من به این آدم گفتم الان که شرایط خانواده من خوب نیست چون آنا درد از خانواده شما درد کشیده پس بزار با گذشت زمان خانواده من کمی بهتر شد دوباره باهاشان حرف بیزن قبول کرد وتوام که الان منوبهتر میشناسی ودیگر مشکلی نمیسازی باشه منم قبولت میکنم
بالاخره به طرف فرصت دادم وبعد سه چهار ماه بعد نگاه کردم که اصلا این شخصی که من میشناختم نیست این داره بمن دروغ میگه با افرادی دیگری در رابطه است واینجا بود که برام خیلی درد داشت ومن از آن لحظه دیگه قیدش را زدم ورفتم پی زندگی خودم باز طرف چند مدت گذشت باز برام زنگ زدو معذورت خواهی که بد کردم واینا باز برام فرصت بیده من اشتباه کردم ومن از آن دیگه اعتمادم نسبت به آن ازبین رفت من واقعآ آن موقع خیلی خیلی ناراحت بودم که چرا اینطوری شد چرا من که باهرشرایط آن کنار میامدم آن انطوری کرد البته اینا را در ذهنم تکرار میکردم و من کسی بودم وتاحالا هم هستم که هرچی میشه را در دلم نگاه میکنم وبعد آن من واقعآ زندگی را بسیار تاریک وبی معنا میدیدم با وجودآن ماجرا ها من دانشگاه خود را تمام کردم، دربهترین موسسه کار میکردم، بهترین حقوق را دریافت میکردم، خانوادم درهرمرحله پشتم مثلی کوه ایستاده بود، دوستای خیلی خوب داشتم، ولی احساس ناراحتی احساس کمبود داشتم وهمه چیزا بی معنا میدیدم و احساس میکردم من هیچ هدفی در زنده گی ندارم فقط باید چند روزی که هست زنده باشم وبعد حرف مردم هم زیاد بود البته اکثریت شان بمن میگفت چرا نامزادی خوده بهم زدی بعضی شان مگفت خانواده تو مقصر بود چرا بخاطری یک مشکلی دیگه نامزادی تورا بهم زد وبعضی هم مگفت خوب کردی این بهترین کار بود ولی راضی نبود بعد گذشت دویاسه سال من درناامیدی بسر میبردم که با یک شخصی آشنا شدم وبرام پیشنهاد عروسی داد ومن که هیچ انگیزه برای خوشی وخوشبختی خودم نداشتم فهمیدم که طرف چی مشکلات را دارد و همه فامیلم مخالفت داشتن ولی من باهاش ازدواج کردم واینجا من بقول آن فایل استاد خودم را قهرمان زندگی فردی دیگر ساختم گفتم من که بیزو مشکللاتم را دارم ومن که خوشبخت نمیشم باید کاری کنم که کسی دیگری را خوشبخت کنم غافل از این قانون که تو زمانی میوانی بقیه را خوشبخت کنی که خودتت خوشبخت باشی تو نمیتوانی زندگی کسی را تغیر بیدی تاکه خودی آن فرد نخواد خلاصه من این که اسمش اشتباه است را انجام دادم واز افغانستان مهاجرت کردم ایران بعد با آن شخص وشرایط که خودم سری خود آوردم چی چک لغت های را که نخوردم تا که خدراشکر با استادم آشنا شدم وفهمیدم که این سفر پرماجرا من از کدام اشتباه وازکجا شروع شد و الان خداراشکر واضع من خیلی خیلی تغیر کرده من شاید بالای
60٪درست قانون فهمیدم وتغیر کردم ومن قبل از اینکه این کمنت را بنوسیم چندین بار این مرور را باخودم کردم وگفتم من ناراحت نیستم از این تجربات زندگی من آن اشتباهات را کردم که این قانون که امروز از سخنان استادم میشنوم میگم آه بلی راست میگی این حقیقت است چون من تجربه اش کردم ومن درحدی رسید بخودم گفتم راضیه اگر تو قرار باشه دوباره برگردی به همون تقریبآ 6یا7سال قبل اگر راهش همین تجربیات باشه که تو این قانون آشنا بیشی وهمه آن تجربیات که داشتی را میشنوی وباور میکنی که راست است حاضری این تجربات را مرور کنی من گفتم بلی قبول میکنم تجربه میکنم ودرس میگرم ودر ادامه زندگی خود به کار میبرم وبه امیدی خداصددرصد موفق میشوم
ومن بابت این تجربیات زیبایی زندگی از خدای مهربان وبرزگم بی نهایت سپاسگزارم
خدای مهربانم سپاسگزارم که بمن درس دادی و من آموختم و امروز دراین مدار قرار گرفتم خدایا شکرت
و از استادی عزیزم هم سپاسگزارم که دستی خدا شد برام که من این قانون زیبا را درک کنم ودرحدی توانم بیفهمم وعملش کنم
و از شما دوستان عزیزم هم سپاسگزارم که این کنمت را با حوصله مندی تمام خواندین
شما را به الله پاک وبی نیاز میسپارم تابعد ودود
بنام تک فرمانروای کل کیهان”
سلام براستاد خوبان”
سلام بر خانم شایسته و سلام بر رفقای جان ”
یک رویا که نفس میکشه ”
یک ایمان که جنسش خداست ”
یک باور که به شوق پرواز رسیده ”
حالا وقتشه ”
برو تو کارش و روز تو بساز ”
من عقاب تیز چنگال آسمان هایم ”
کی توانم هم قفس با طوطیان شوم ”
.
.
من دیونه ترین آدم برای فتح اون قله ام ”
کافیه به من بگی نمی تونم، تا اولین نفر باشم، که پرچمش میدم ”
دیونه
باش
رفیق! !!!!!
تاریخ ثابت کرده کسانی که روی یاهای بزرگ دارن ، خوراک شون خفن ترین کارهای جهانه”
همه اولش میخندن”
ولی دیگه
وقتشه،
پاشی و به احترام پیشرفت هامون برامون
ایستاده دست بزنن ”
وقتشه قهرمان !!!
خفن باش! !!!
میدونی ، کسی جز خودت رویاهاتو باور نداره ”
نه منتظر پایه باش و نه چهار پایه! !!!!
و نه سرمایه ”
بهترین زمان الانه رفیق ”
برو
تو
کارش ”
باور کن تو راه خیلی خوش میگذره،
مسیر باحالیه ”
استراحت تو لیست کارام نیست ”
نقطه شروع یک روز بود مقصدم ”
میگفتم کاش صفر بشم ”
وای نمی ایستم،
فعلا ‘
پره مخزنم ‘
سر بالا ‘ مستقیم ‘
تا زنده ام ‘
راضی نیستم هیچ وقت ”
در خواستم یک کلمه است ”
بیشتر! !!!!
بیشتر! !!!!!
بیشتر! !!!!!
روی ترسام انگار چشم گذاشتم ”
سنگ بود جلوم ‘
روش ریل رو ساختم ”
بیشتر از همه این ذهنو داشتم ”
یک بودم” جلوش صد تا صفر گذاشتم ”
…
تقدیم به دوستان عزیزم “
با عرض سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و همه دوستان عباس منشی
من یه تجربه ای داشتم که با انجام اون دچار کلی نوسانات درونی شدم که الان که بهش فکر میکنم نگاهم بهش بهتر شده
یادمه یکی دوسال پیش برای یادگیری یه موسیقی ثبت نام کردم و یه استاد خصوصی هم گرفتم که تو خونه بهم آموزش بده اون زمانها چون خیلی اعتماد بنفس بالایی داشتم در ظاهر خیلی از خودم مطمئن بودم که براحتی یاد میگیرم و با این طرز فکر شروع به آموزش دیدن کردم ولی درسته که از آهنگ و موسیقی بشدت همیشه خوشم میومد ولی اصلا موقع عمل رسما هیچ پیشرفتی تو آموزش نداشتم و با وجود چندین جلسه ای که وقت گذاشتیم برای این موضوع ،آخرش از خودم ناامید شدم و به استادم گفتم نمیخوام ادامه بدم و رهاش کردم
این نتیجه ی بد خیلی تو روحیه ام تاثیر منفی گذاشت و عملا خیلی بهم برخورد که چرا نتونستم یادش بگیرم و از خودم اون زمان خیلی ناامید شدم و یه قسمت بزرگی از اعتماد بنفسم رو از دست دادم و با وجودیکه استادم اصرار داشت باز امتحان کنم اصلا نپذیرفتم چون اون زمان خیال میکردم که بله من یه خانم توانمندی هستم که همانطور که از پس خیلی مسائل برمیومدم از پس این هنر هم راحت برمیام ولی اینطور نشد و خیلی خودم رو تا یه مدت زیادی سرزنش کردم که عرضه یادگیری موسیقی رو ندارم
الان که یکی دوسال از این ماجرا میگذره و همیشه یه تو یه گوشه از ذهنم جاخوش کرده با ورود به این سایت متوجه خیلی آگاهی ها شدم که خیلی بهم کمک کرد که از اون رنج خلاص بشم چون به خیال خودم انسان موفق و با اعتماد بنفس اونی هستش که هیچ نقطه ضعفی نباید داشته باشه و اگر هم چیزی رو خواست باید به هر ضرب و زوری یادش بگیره اونم کامل کامل
و فرق بین نقاط ضعف شخصیتی رو با ضعف در توانایی ها رو نمیدونستم و الان که دوره عزت نفس رو تهیه کرده دارم کار میکنم خیلی حالم خوب شده و متوجه شدم که هیچ کس تو همه زمینه ها کامل نیست و نیازی هم نیست که کامل باشه و بجای تمرکز بر نقاط ضعف در توانایی هامون بهتره روی نقاط قوت مون تمرکز کنیم و تو اون حوضه هر روز پیشرفت کنیم و چقدر این آگاهی به تقویت اعتماد بنفسم کمک کرد واقعا .
انصافا از زمانی که از فایل های رایگان استفاده کردم و بارها و بارها گوش دادم و فکر کردم به مطالب و تو زندگیم دارم ازش استفاده میکنم احساسم خییلی نسبت به خودم بهتر شده و کمتر دچار خودسرزنشی میشم و مخصوصا بعد از تهیه بسته عزت نفس یه آرامش عجیبی سراسر وجودم رو فرا گرفته که قابل وصف نیست و نگاهم به زندگی و مسائلم خیلی متفاوت شده و اگرهم تضادی تو زندگیم پیش بیاد کمتر واکنش گرایی میکنم و بیشتر تمرکز میکنم رو نکات مثبت اون چالش و تصمیمات بهتری میگیرم و مثل سابق آشفته نمیشم و بقول معروف صبورتر برخورد میکنم و سعی میکنم به خودم آسان بگیرم و مخصوصا اگر تو زمینه ای نتونم پیشرفت خاصی بکنم میگم اشکال نداره عزیزم فدای سرت ،در عوض تو فلان زمینه ها تونستی به موفقیت برسی و خیلی توانایی ها رو داری که حتی بقیه حسرتت رو میخورن و با این نوع برخورد و رفتار با خودم مشکل کمالگرایی ام را دارم حل میکنم و دیگه زندگیم روشنتر و زیباتر از قبل شده و خدارا هزاران بار شکرگذارم بابت ورود به این جمع فوق العاده و نورانی
خداوند به همه شما عزیزان خیر و نیکی و عزت و ثروت عنایت کند
من الله توفیق
وااااایییی چقدر حالم عالیه ، خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای خودت ، برای استاد عباس منش ، برای مریم جونم،برای دوستای عزیزم که بااینکه هیچکدوم رو ندیدم و شاید تا آخر عمرم هم نبینم عاشقشونم و از موفقیتهاشون بینهایت شاد میشم و میگم ایول ، پس منم میتونم
به نام خدای مهربان و عشق خودم
سلااااام عزیزای دلم
من معمولا وقتی اشتباهی انجام میدم اگر کوچک باشه و یا خیلی تاثیر گذار نباشه در زندگیم راحتتر حسمو خوب میکردم و خودمو می بخشیدم و برای مسائل بزرگتر بیشتر دچار خودسرزنشی میشدم و مقایسه کردن خودم و اینکه خودمو نبخشم ولیییییی با گذراندن دوره ی بینظیر عزت نفس فهمیدم که بابا خطا داشتن طبیعیه برای تو که داری رشد میکنی و با اشتباه تو دنیا به آخر نمیرسه و میتونی درس بگیری و درستش کنی و خدا خودش گفته که احساس گناه نداشته باش چون بیشتر گناه میکنی و کانون توجهات سمت گناهت هست و اشتباه من به خودم ضربه میزنه پس درس میگیرم و با عشق به خودم درستش میکنم و بهتر از همیشه عمل میکنم.
مثلاً اشتباهی که من این چند روز اخیر مرتکب شدم این بود که به خیال احساس وظیفه و نگرانیِ مادری، که کاملا اشتباه هست چون فکر میکردم که پسرم در درسهایش کوتاهی میکنه با اینکه شاگرد زرنگ کلاسشون هست به معلمش شکایت کردم و گفتم بیشتر حواسش بهش باشه ولی طوریکه متوجه نشه که من گفتم و فکر میکردم که معلمشون داره کوتاهی میکنه و طبق قانون جهان چون من به ناخواسته ام و بدیهای پسرم و معلمش توجه کرده بودم معلم پسرم هم از طرف جهان مامور شد تا جواب فرکانس بد منو بهم بده و با اینکه همیشه از پسرم از هر نظر راضی بود در کلاس و جمع اسم پسر منو میگه که تکالیفشو ننوشته و پسرم هم خیلی ناراحت بود و فهمیده بود که من گفتم چون تکالیفشو کامل نوشته بود و معلم بدون دیدن تکالیف گفته بود که ننوشته و پسرم اومد خونه و خیلییی ناراحت بود و اعتراض کرد ولی من خیلی عالی عواطفمو کنترل کردم تا آروم شد و اصل مطلب رو براش گفتم و خودم اصلا احساس گناه نمیکردم و خودمو سرزنش نکردم و گفتم قصدم خیر بوده ، و حالا اشتباه کردم چیزی نشده درستش میکنم و دیگه خودم و کانون توجهم رو کنترل میکنم که به چیزهایی توجه کنم که حس خوب بهم میده ولی بعدش سعی کردم که معلم پسرم رو مقصر بدونم و حس خودم و پسرم بد شد و حتی به مدیر مدرسه هم اطلاع دادم و بعد فهمیدم که هنوز دارم فرکانس نا خواسته ام رو میدم و زود حالمو خوب کردم وبا پسرم به خوبیهای معلمش دقت کردیم حالمون بهتر شدو درس مهمی که گرفتم این بود که تا همیشه و هر لحظه فقط باید به زیباییها و خوبیها توجه کنم و بپذیرم که اشتباه کردم و درسشو بگیرم و دیگه تکرار نکنم و دفعه بد کانون توجهم رو کنترل کنم که همه ی اتفاقات با توجه من به وجود میاد و با وسواس ازش مراقبت کنم.
و برای استفاده از این درس باید در لحظه حال و با وسواس حواسم به احساس و توجهم باشه و حالم خوب باشه که فرکانس خوب بدم و خوب جذب کنم.
و حالا همه ی سعیمو میکنم که با دقت به خوبیها و زیباییها و نکات مثبت توجه کنم و فرکانس درست بدم و اینگونه کمتر اشتباه کنم و اگرم اشتباه کردم عاشقانه خودمو دوست داشته باشم و بپذیرم و به ندای قلبم و هدایتهای خدای مهربانم توجه کنم چون همون موقع هم به من میگفت نگو ، حستو به محمد سام( پسر م)خوب کن درست میشه ، ولی گوش ندادم و نتیجه اش رو دیدم.️️️
در پناه خدا پاینده باشید
سلام به استاد عزیز و مریم جان و دوستان هم فرکانسی ام
مرحله اول:
به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده
یه مشتری داشتم عکس یک مدل مو بهم نشون داد و گفت شکل همین میخام برام کوتاه کنی
بعد اتمام کار بلند شد و با همراهش پچ پچ کرد پرسیدم خوب شده گفت شبیه عکس نشده و من فقط لبخند زدم و( کارم توجیح کردم) که موهات رو هم نمیخوابید و اینکه من فقط شبیه اون کار انجام میدم و نمیتونم شکل خود خودش در بیارم تشکر کرد و کارت کشید و نوبت گرفت دوباره هم بیاد
و چند دقیقه بعد اون مشتری اومد من با تجربه کوتاهی قبلی که دقت بیشتری ت زوایا و اندازه داشته باشم کوتاهی عین اونچیزی که مشتری خواست بهش تحویل دادم
همراه همون مشتری چند وقت قبل اومده بود پاکسازی و یه ماسک که تازه خریده بودم دادم شاگردم زد به صورتش بعد تایم معلوم خشک نشد و گفتم بشورید با آب پاک نشد پوست صورت بود و حساس کمی حول شدم ولی تودلم گفتم فاطمه آروم باش خو خدایا بهم بگو چطور پاکش کنم و تا صورتش مشتری بشوره گفتم بشینید رو صندلی ایده به ذهنم رسید که با محلول شستشو و براش روصورتش ماساژ بده حسابی و بعد بشوره و صورتش تمیز شد بعد که رفت شاگردم (با هم توکلاسها همه دوره ها رو گذروندیم ) بهم گفت فاطمه من اگه تنها بودم و این مشکل بودمیگفتم من دیگه نمیدونم چیکار کنم
چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟
آرامش حفظ کنم تا راه حل بهم گفته بشه و در کارم قبل شروع کار دقت کنم
من توانایی انجام هر کاری دارم و حتی اگه اشتباه هم کنم من باهاش رفیقم من میرم سمتش انجامش میدم یا موفق میشم یا درسش میگیرم و دوباره انجامش میدم و موفق میشم چون بقیه تونستن انجامش بدن برای من هم امکان پذیره مثل آشپزی روزهای اول من مثل مادرم نبودم تو مرحله اول پیاز سرخ کردن میسوخت اما حالا غذای مختلف دسرها کیک ها خیلی خوشمزه ای میپزم چون انجام دادم اشتباه هم کردم و دوباره تکرار کردم و عالی شد
واکنش دیگران در برابر اشتباه من
من برای مردم زندگی نمیکنم و نظرشون مهم نیس بزار هر جور دوست دارن فکر کنن فکر کنن مهم اینه من نهایت به اون نتیجه ای که میخام برسم اصلا توضیح ندم و سکوت و لبخند بهترین واکنش منِ برای من مثل شروع کار ته فرعی تو اتاق پشت کولر ودرامد 30 هزار درماه و حرف دیگران و محل ندادم و رو خودم کار کردم ادامه دادم ادامه دادم شد تو یه مجتمع پر از مغازه با درآمد چند صد برابر
نترسم از مسخره کردن دیگران و ادامه بدم موفق بشم تا خودم به خودم تبریک بگم
من توانایی اینو دارم یاد بگیرم پس لیفت و لمینت مژه انجام میدم روش های درستش یاد میگیرم و انجامش میدم
هر چه بیشتر تو یک زمینه کار کنی مغز تو اون زمینه قویتر و قویتر میشه
بعد تکرار و تکرار دیگه من به مغزم نمیگم چیکار کنم و اون خودش پیشرفت کرده و انجامش میده مثل رانندگی
به نام خدا
سلام به همگی دوستان
در رابطه با این فکر اشتباهی که داشتم دو سه هفته پیش در قدم اول دوره 12 قدم نوشته بودم که به عنوان تمرین این فایل اینجا هم میگم
ما از وقتی که با آموزش های استاد عباسمنش و قوانین خداوند آشنا شدیم خیلی از دوست و آشنایان از زندگی ما دور شدند ، چند وقت پیش یکی از دوستای چندین ساله مادرم گفته بود که میخوام بیام خونه تون
وقتی که این موضوع رو شنیدم خیلی عصبانی شدم از اینکه ما دیگه تغییر کردیم پس نباید با آدم هایی که در گذشته باهاشون در ارتباط بودیم ، بخواهیم دوباره رفت و آمد کنیم خلاصه به مامانم چیزی نگفتم ولی اون ذهن قضاوتگرم و در کل افکار منفی در رفتارم هم کاملاً خودش رو نشون داده بود
جالبه که شبش که دوست مامانم امد بسیار آدم مثبت تر شادتری شده بود و کاملاً با ما ارتباط خیلی راحت تری را نسبت به قبل گرفته بود منظورم قبل از این دو سالی هستش که به این مسیر هدایت شدیم که من همونجا فهمیدم اصلاً من نباید کسی رو قضاوت کنم چون که همانطوری که ما تغییر کردیم آدم های دور و اطرافمون هم ممکنه تغییر کنند
یکم از دست خودم ناراحت شدم بخاطر این فکر اشتباهی که کردم ولی بعدش توی ذهنم از دید یک تجربه بهش نگاه کردم که یادم باشه اگر من با کسی در ارتباط قرار میگیرم حتماً من و اون آدم با هم ، همفرکانس هستیم که داریم همدیگه رو میبینیم پس به جای اینکه در ارتباطاتم من بخوام تو این مثال از امدن کسی به خونمون ناراحت بشم بگم که اگر اون آدم توی فرکانسمون باشه میاد و قطعاً هم خوبه ولی اگر نباشه من هر کاری هم بکنم هیچوقت نه من میتونم اون آدم را ببینم و نه اون میتوته من رو ببینه
ایده عملی که دارم دقیقاً همون تمرینی هستش که استاد عباسمنش در جلسه اول قدم اول- دوره 12 قدم آموزش دادند اون ایده واقعاً عالیه
خداروشکر مرسی از استاد عزیز
سلام به استاد عزیزم و مریم شایسته عزیز
میخواستم بگم که من یه اشتباهی به نسبت بزرگ توی روابطم کرده بودم و بابت این موضوع خیلی خودمو رو سرزنش میکردم در حدی که به مرز خودکشی رسیده بودم یعنی انقدر نسبت به خودم احساس تنفر و نفرت داشتم و خودمو تحقیر میکردم و خودمو سرزنش میکردم و خودم رو سرکوب میکردم و ضعیف و ناتوان شده بودم و احساس میکردم هیچ توانایی برای بهبود زندگی خودم ندارم که باعث شده بود که به خودکشی فکر بکنم و یه جایی چون چند سال بود که با آموزشهای رایگان شما کار میکردم ولی خب بعد از چند سال هر موقعی که اشتباه میکردم به این مرز میرسیدم و از یه جایی به بعد از خداوند خواستم که منو هدایت بکنه و و خداوند منو هدایت کرد به فایلهای شما که متوجه شدم به احساس ارزشمندی و لیاقت من خیلی کمه و باید با خودم مهربون باشم و خودم رو دوست دارم شروع کردم به اینکه روی خودم کار بکنم و احساس ارزشمندی خودم رو ببرم بالا و خودم رو دوست داشته باشم و موقع اشتباهاتم سرزنش خودمو نکنم و نتایج خیلی خوبی گرفتم از وقتی که دارم روی خودم کار میکنم احساس ارزشمندی خودمو میبرم بالا موقعی که اون اشتباه کردم اتفاق بدی که افتاد باعث شد که اشتباهات و شکستهای پی در پی شد و به جایی رسید که من به خودکشی رسیدم اما الان که سعی کردم روی خودم کار کنم و دیگه خودمو سرزنش نکنم آخرین باری که اشتباه کردم با خودم صحبت کردم گفتم این اتفاق ممکنه برای هر کسی بیفته و اشکالی نداره و با خودم مهربون بودم و بعد از اون اتفاقی که افتاد دیگه من اون اشتباه و تکرار نکردم و احساسم خیلی بهتر بود.
درسهایی که میتونم از اون اتفاق بگیرم 1.اینکه ساده لوح نباشم
2.خیلی زود اعتماد نکنم به آدما
3.قبل از هر کاری فکر کنم به نتایج اون کار و اگه نتایج خوبی داشت انجام بدم و اگه نتایج بدی داشت انجام ندم
4. اینکه توقع نداشته باشم از آدما و سعی کنم خودم برای داشتههام تلاش کنم
5. اینکه خودم رو بپذیرم توی همین پلهای که هستم و توی همین شرایطی که دارم خودم رو بپذیرم و همینجوری عاشق خودم باشم
6.برای خودم ارزش قائل باشم و توی روابطم برای خودم حد و مرز تعیین بکنم و به افراد اجازه ندم که پا بزارن روی خط قرمزهای من و سو استفاده بکنن ازم هست
7.لازم نیست که همه همه چیز رو راجع به من بدونن یه سری چیزا رو نباید همه جا جار بزنم و هیجانی عمل کنم و وقتی که به اون هدفم رسیدم بقیه میبینن لازم نیست من به بقیه چیزی رو ثابت کنم
8. وقتی که خودم خودم رو دوست ندارم چطور توقع داشته باشم که دیگران منو دوست داشته باشند و به من احترام بزارند و توقعاتی که من دارم تا خلعهام پر بشه رو برای من انجام بدن
9متوجه شدم که من خیلی از کارهایی که انجام میدم از احساس عدم لیاقت من میاد و اگه من بیام روی احساس ارزشمندی خودم کار کنم و به خودم عشق بورزم و خلعهای خودم رو پر بکنم دیگه عملاً خیلی از اشتباهات رو از روی عدم دوست داشته شدنم انجام نمیدم هر روز دارم روی خودم کار میکنم نمیگم خیلی خیلی خوب شدم ولی خیلی خیلی بهتر از قبل شدم و این رو قدردان شما هستم
10 اینکه رابطم با خدا خیلی نزدیکتر و صمیمیتر شد چون توی شرایط سختی که بودم تنها کسی که به من نزدیک بود کمکم میکرد هدایتم میکرد مثل همیشه خداوند بود و خدا کافیه که فقط ازش بخوای و درخواست کنی اون خودش پازل زندگی جوری میچینه که شما فقط لذت ببری
11.یه سری مسائل رو باید بپذیری تا بتونی اون موضوع رو حل بکنی ولی اگه مدام مقاومت بکنی باعث میشه که درد و رنج شما بیشتر و بیشتر و بیشتر بشه
و بعد از طی کردن این چالش باعث شد من آدم بزرگتری بشم و این درسها رو بگیرم حتی توی زمینه مالی و توی زمینه کارم رشد کردم در حدی که خودمم فکرشو نمیکردم رابطم با پارتنرم خیلی خیلی بهتر شده ولی اون موقعی که توی این چالش بودم رابطم با پارتنرم افتتاح شده بود ولی وقتی که اومدم روی خودم کار کردم همه چی تغییر کرد و رابطم الان خیلی خیلی خوب شده
و معجزه شد توی زندگیم که من حتی فکرشم نمیکردم و همه اینا به خاطر این بود که من اومدم این موضوع رو به صورت ریشهای روی خودم حل کردم و خودم رو سرزنش نکردم و اشتباهاتم رو پذیرفتم
الانم استاد عزیزم خیلی خیلی دوستون دارم خیلی این چند وقته سرم شلوغ بود ولی با این حال اومدم فایلهاتونو گوش دادم و براتون کامنت میذارم به دلیل اینکه شما این دوره رو قطع نکنین چون ما واقعاً به آگاهیهای شما نیاز داریم و قدردان نعمت فایلهایی هستیم که شما در اختیار ما میزارین و من سپاسگزارم از شما و مریم شایسته عزیزم
خداوند به شما برکت ثروت و نعمت و خوشبختی و عشق بی نهایت بده