ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4 - صفحه 32 (به ترتیب امتیاز)

490 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد خالصی گفته:
    مدت عضویت: 1955 روز

    درود به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز

    و درودی بزرگ به همه اعضای خانواده سایت بزرگ عباسمنش

    امیدوارم حال همگی عالی باشه

    در مورد سوال این قسمت

    وقتی من قصد دارم تغییراتی در هر زمینه از زندگیم بدم، در مرحله اول ذهنم سریع مقاومت میکنه اما وقتی یه مقداری زمان ازش میگذره و من دلایل بیشتری برای ذهنم میارم که با این تغییر چه نتایج مثبتی در زندگیم ایجاد میشه، ذهن رو ساکت تر میکنم و با دلایل منطقی قانعش میکنم که این تغییر منجر به پیشرفت من میشه

    وقتی این روند رو ادامه میدم دیگه ذهنم خیلی خیلی کمتر مقاومتی نسبت به تغییر داره و بیشتر مشتاق به تغییر میشه،چون از قبل با دیدن نتایج قانعش کردم که تغییرات همیشه منجر به پیشرفت من میشه

    مثلا وقتی قصد دارم که چیدمان خونم رو عوض کنم ذهنم بهم میگه ولش کن کی حالش رو داره همینجوری قشتگ تره اگر جابه جا کنی بدتر میشه و …… یه عالمه نجوا که من رو منصرف کنه، ولی من به ذهنم میگم که با جابه جایی وسایل و تغییر چیدمان حال و هوای خونه عوض میشه ،خونه یه شکل جدیدی میگیره که هر سری که چشمم بهش میوفته احساس خیلی لذت بخشی رو تجربه میکنم و این احساس رضایت بخشی باعث میشه که اهرم لذت در ذهن من برای تغییرات بالا باشه و به دنبال تغییرات باشم.

    و میدونم که اگر ذهنمون رو به این شکل تربیت کنیم میتونیم در هر زمینه از زندگیمون تغییرات رو اعمال کنیم و نتایج فوق‌العاده ای رو بدست بیاریم و همیشه به دنبال تغییرات و بهبود در زندگی و شخصیتمون باشیم

    چقدر استاد به نکات قشنگی برای ایجاد تغییرات اشاره کردند مثلاً تغییر مسیری که هر روز یه سر کار میرید و یا خرید کردن از یه مغازه متفاوت

    و با ایجاد این تغییرات کوچیک ما میتونیم روندی رو پیش بگیریم که بتونیم تغییرات بزرگ رو در شخصیت و زندگیمون راحت اعمال کنیم

    خداروشکر به خاطر وجود شما استاد عزیز

    و خداروشکر به خاطر خانواده بزرگ و صمیمی عباسمنش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    نازیلا مسلمی گفته:
    مدت عضویت: 1980 روز

    سلام به دوستان عزیز و استادم و خانم شایسته ی مهربان

    خدا رو بسیار بسیار شاکرم که با این سایت آشنا شدم و همچنان دارم ادامه میدم

    استاد عزیزم من از وقتی بچه بودم دنبال تغییر زندگیم بودم چون من از بچگی مشکلات متفاوتی رو تجربه کردم که خواسته یا نا خواسته تو زندگیم باهاشون مواجه بودم

    چون میخواستم دووم بیارم و از بین نرم تغییر میکردم

    من شغلای مختلفی رو امتحان کردم

    البته دنبال علاقه ام بود نمی‌دونستم چی می‌خوام

    و به این دلیل خیلی شغل عوض کردم شهرای مختلفی رفتم با آدمای مختلف ارتباط داشتم

    دوستامو کامل تغییر دادم

    روابطی که احساس میکردم فقط اسیبه حذف کردم

    الان که دارم کامنت مینویسم چند روزی هست به خاطر کارم اومدم پاکستان و فکر میکنم الان بدونم چی می‌خوام کارم انشالله هم پول داره و هم آزادی زمان و مکان

    البته انشالله در آینده برنامه ام برای مهاجرت به عمانه برای همیشه

    و انتخاب عمان هم بخاطر امن بودن و نزدیکی به ایران و بحث کاریه که می‌خوام اونجا انجام بدم هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    عاطفه عباسی گفته:
    مدت عضویت: 720 روز

    به نام خدای نور

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته دوسداشتنی و دوستان عباس منشی.

    ابتدای هر تغییر من مقاومت هایی دارم و ممکنه حتی بعضی وقتا عصبی بشم یا ری اکشن های متفاوتی از خودم نشون بدم اما به دلیل باورهای خوبی که ساختم اون باورهای خوب سریع جلوی نجوارو میگیرن و میگم حتما خیری بوده الخیر و فی ماوقع و سریع باورهای خوب  و وجود خدایی که جز خیر برای ما چیزی نمی خوادرو با خودم تکرار میکنم.

    ذهن از تغییرکردن میترسه مقاومت میکنه میگه نمیدونم چه اتفاقی قراره بیوفته.

    اگر تغییر نکنی از بین میری.

    تغیرات رو هم اگاهانه به وجود بیار و از تغییرات استقبال کن.

    یه ذهنیت قدرتمند کننده میگه حتما یه فرصتی برای رشد و یادگیری توی این قسمت هست چرا باید مقاومت کنم.

    اگر مقاومت میکنیم در برابر تغییر نشون میده که خیلی باورهای محدود کننده داریم و البته که خیلی از فرصت های خوب و ازدست خواهیم داد.

    تغیری که من داشتم تموم شدن یه رابطه سمی بود که شروعی دوباره برای من بود و انگار به خودم اومدم که اونجا بود کم کم بعدش با قانون اشنا شدم و تکاملم و طی کردم که الان آرامشی دارم که مقایسه با اون دوران نیست ازادی دارم که اصلااا یه صدم هم نمیشه با اون دوران مقایسش کرد اعتماد بنفس عزت نفس واحساس لیاقتی دارم که هزاران برابر بهتر ازاون دورانه و هنوز باز جای کار کردن داره ولی عالیه همین الانهم و ارتباطاتم جوری شده که بدونه اینکه بخوام کار خاصی انجام بدم ادما بهم عشق میورزن ویژیگی های خوبم رو میگن و باهام با احترام رفتار میکنن و دوستایی دارم که ساعت ها میتونیم بشینیم باهم درمورد قانون حرف بزنیم و کار کردنم رو شروع کردم و دارم برای حرفه ای شدنم قدم برمیدارم و همه ایناها دقیقا بعد از اون رابطه سمی کم کم شکل گرفتن خدایا سپاسگذارم برای این ارامش و حال خوب و ازادی که دارم من سپاسگذارم خداجونم اینا عالین ولی من شرایط و ازادی مالی زمانی و مکانی بیشتررر و بهتری رو میخوام.

    من تغییرمو میتونم از تمرین کردن روزانه برای کارم شروع کنم که کلا قبل از نوشتن این کامنت این کارو نیم ساعت انجام دادم و الان گفتم ایده ی خوبیه حتما هرروز اینکارو انجام بدم چون بهم حس خوبی میداد و میتونم باز یه قدم کوچیک تری بردارم برای زبان از قدم های کوچیک میتونم شروع کنم مثل زمان ده دقیقه یا 18 دقیقه شایدم نیم ساعت در روز برای زبان وقت بذارم و برای گوش دادن به فایل های استادم سخت نگیرم و کمالگرا نباشم که حتما دفترو خودکارم پیشم باشن بعد گوش بدم این چیز باعث میشه درلحظه گوش ندم فایل های استادو تا زمانی که حوصلم بیاد و برم دفتر و خودکار بیارم و شروع کنم به نوشتن بجاش اومدم تونوت گوشیم نکات مهم رو نوشتم و این ایده رو یکی از دوستام بهم گفت که عالیه درهرلحظه و هرحالتی که باشم میتونم نکته برداری کنم و گوش بدم حتما که نباید دفتر و خودکارم باشه تا شروع کنم به گوش دادن به فایل های استاد.

    من با تغییر کردن و ثابت نموندن میتونم به آزادی مالی زمانی و مکانی برسم.

    تغییر کردن نشانه ی ایمان به خداونده که بدون توجه کردن به اینکه بعدش چی میشه قدم های کوچیک تغییر کردن رو برمیدارم.

    من با تغییر کردن به اونچه که میخوام نزدیک میشم چون جهان درحال تغییروگسترشه من هم باید با جهان هم راستا باشم.

    فکر میکنم یسری باورهایی دارم که مثل ترمزی هستن که جلوی داشتن مشتری رو  توی کارم گرفتن و باید تغییرشون بدم که فراوانی ثروت و مشتری و رزق و روزی رو داشته باشم.

    فکر میکنم باید روی باورهای ثروت ساز و فروانی و احساس لیاقت کار کنم.

    و باید در روز زمان بذارم این باورهارو تغییر بدم و الان که چند روز تعطیله زمان مناسبی براش که هم وقت بذارم باورهامو تغییر بدم و هم روی پیجم کار کنم و نمیخواد سخت بگیرم برای پیجم همینکه کمی اطلاعات بدست بیارم برای حرفه و کارم کافیه.

    خیلی این فایل عالیی بود و من همیشه ناخوداگاه اینکارو میکردم ولی بخاطر ترس یا هرچی که داشتم کم پیش میومد که خودم قدم بردارم ولی اگه تغییری توی زندگیم پیش می اومد سریع بهم یاداوری میشد اون باورهای که ساختم و میگفتم حتما خیری توش بوده الخیر و فی ماوقع.

    خداجونم سپاسگذارم که حالم خوبه و ازادی زمانی اینو دارم که روی خودم کار کنم خداجونم سپاسگذارم برای این شرایطی که پیش اوردی که باعث پیشرفتم شد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    حسین رضائیان گفته:
    مدت عضویت: 1157 روز

    به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته و همه بچه های سایت

    سوال این جلسه: وقتی تغییری در زندگی شما رخ می دهد چه واکنشی دارید؟

    خب من در مورد یه سری موارد از تغییر استقبال میکنم ولی در مورد یه سری موارد دیگه سختمه مثلا در مورد یه عالمه باور محدود کننده در جنبه های مختلف که در ذهنم دارم و با اینکه میدونم مسیرم اشتباهه ولی سختمه که تغییر کنم به راحتی نمیتونم این عادتها رو کنار بزنم.

    تمرین این جلسه: مرحله اول: چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در نهایت نتایج مثبتی برای شما داشته؟ خب بزرگترین تغییر در زندگی من تغییر مسیرم تغییر نگرشم بود که با این مباحث و این سایت آشنا شدم و نمیتونم تصور کنم چه نتایج مثبتی داشته واس من! نمیتونم تصور کنم چه گنجینه ای بدست آوردم واقعا

    مثال های دیگه مثلا بچه بودم دوچرخه رو با کمکی سوار شدم یه بنده خدایی گفت بیار کمکی ها رو باز کنم بدون اونا دوچرخه سوار شو اولش خیلی می ترسیدم که نمیتونم ولی وقتی باز کرد دیدم چقد راحته چقد اوضاع فرق کرد یا مثلا خیلی دوس داشتم مدل موهامو عوض کنم ولی هی میگفتم ولش کن این مدل به من نمیاد ولی وقتی تغییرش دادم دیدم چقد خوبه و دقیقا چیزی که من میخاستم شد و خیلی تغییرای دیگه که الان یادم نیست رخ داده و نتیجش مثبت شده.

    مرحله دوم: یه برنامه ریزی کردم که از چیزای کوچیک شروع کنم به تغییرات و این تغییر کردن رو در خودم ایجاد کنم.

    مرحله سوم: تغییر کردن نه تنها بد نیست بلکه باعث میشه من پیشرفت کنم پس نباید ازش فرار کنم.

    اگه تغییر نکنم زیر چرخ های جهان له میشم اگه تغییر نکنم در این جهان از بین میرم پس دیگه جای بهونه نیست.

    مگه نمیخای زندگیمو تغییر بدم پس اول باید خودمو تغییر بدم.

    مرحله چهارم: مورد یک: خب در حال حاضر من میدونم مثل روز برام روشنه که در شخصیت خودم باید تغییر ایجاد کنم میدونم که در جنبه مالی و روابط باید تغییر کنم.

    مورد دو: خب برنامم واس این تغییراتی که مدتهاست به تعویق افتاده اینه که تعهدمو بیشتر کنم اگه واقعا برام مهمه در طول روز بیشتر وقت بزارم واس تغییر زندگیم برنامم اینه که جدی تر سایتو دنبال کنم سعی کنم به اون چه که گفته میشه عمل کنم کلا یه برنامه ریزی دارم اون تنبلی و تعویق انداختنو سعی کنم بزارم کنار. یه سری ورودی های غلطی که باعث میشه تو اون شرایط نامناسب بمونم رو قطع کنم اون انواع بهونه هایی که میارم تا تو همین شرایط بمونم رو تمومش کنم و بعد از این فایل دارم سعی میکنم این برنامه رو از چیزای کوچیک شروع کنم و دارم انجام میدم.

    مورد سه: بعد از شنیدن این فایل همونطور که گفتم تغییر رو از چیزای کوچیک مثل غذا خوردن مثل تغییر شامپوی سر و کارهای روزمره شروع کردم و میخام در مورد چیزای بزرگتر هم امتحانش کنم و میخام به خودم بگم یا باید با چک و لگد جهان تو شرایط وحشتناک و اسفناک به زور تغییر کنم یا اینکه خودم انتخاب کنم اگاهانه بشینم هر جنبه از زندگیمو که میخام توش موفق بشم تغییر بدم و لذت ببرم از این آگاهانه خلق کردن زندگی.

    از خداوند میخام کمک کنه هممون موفق باشیم تو این مسیر

    از استاد عباسمنش و خانم شایسته بخاطر آماده کردن این سلسله فایلهای ارزشمند که باعث خودشناسی مون میشه تشکر میکنم و از همه دوستان هم بخاطر کامنتهای صادقانه و تاثیر گذارشون تشکر میکنم در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    شیرین عبدی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2229 روز

    سلاااام

    جهان واقعا پویاییه زیبایی داره، کم کم داره ازش خوشم میاد، تغییر کردن داره بهم لذت میده، الان متوجه شدم که دارم ازش لذت میبرم، خدایا شکرت

    من خیلی خیلی واکنش بدی داشتم در مقابل یکسری تغییرات ناراحتی های شدید و عصبانیت و بدخلقی

    حتی یادم میاد حدود ده دوازده سال پیش یبار از سرکار اومدم خونه دیدم مامان بجای غذایی که دیشب راجع بهش صحبت کرده بودیم غذای دیگه ای رو تدارک دیدن، یک اوقات تلخی شدم من و با کسی حرف نمی‌زدم حوصله نداشتم همش خودخوری میکردم میگفتم هیچی اونجوری که فکر میکنم پیش نمیره

    روی وسایل شخصی‌م هم خیلی حساس بودم خیلی، حتی درب اتاقم هم اگر کسی می‌رفت بجای اینکه در رو ببنده باز بذاره منو ناراحت و عصبی میکرد

    وسیله های شخصی م رو که دیگه نگو، کسی دست میزد بدون اجازه و هماهنگی دیگه تمام

    مادر عزیزم کمی وسواس مرتب بودن و منظم بودن دارن، دوست دارن همه جا خیلی تمیز و مرتب باشه، اتاق منو مرتب میکردن من منفجر میشدم

    الان دیگه روی خیلی از مسایل که قبلا بود حساس نیستم، ولی هنوز روی وسایل شخصی م حساس هستم

    البته که دارم تمرین میکنم، برای خودم تمرین طراحی کردم به لطف هدایت خدا و هر بار که متوجه میشم وابستگی بیخود بی جهتی روی موضوعی که منو به حاشیه میکشونه و تمرکزم رو خرج میکنه دارم، سریع خدا هدایت م می‌کنه و ازش دور میشم، فک کنم از یکی دوسال پیش شروع کردم این تمرین رو و از چیزهای کوچک شروع کردم، مثلا پتو شخصی‌م که حساس بودم فقط همون باشه رو جمع کردم و هربار با یک پتو میخوابیدم تا اینکه الان خداروشکر دیگه وسواس الکی ندارم و کیفیت خواب م هم بهتر شده، چون قبلا الکی به خودم تلقین میکردم که اره من خوابم نمیبره و … خداروشکر واقعا

    یه سری وسیله و لباس ها رو راحت رد کردم رفت

    و این کار باعث شده که چقدر هدیه دریافت کنم

    واقعا خداروشکر

    الان فقط روی وسایل و مسایل شخصی م حساس هستم، خیلی خیلی زیاد روی مسایل‌ و برنامه هام و افکارم حسابی حساس هستم، جوری که بسیار محافظه کار شدم و به هیچکس تحت هیچ شرایطی چیزی نمیگم

    و وقتی هم کسی بخواد به جای من تصمیمی بگیره یا حرفی بزنه واقعا ناراحت میشم و بیانش میکنم

    خیلی بهش فکر کردم و یادم اومد که همیشه وقتی توی اینچنین موقعیت قرار می‌گرفتم با خودم مدام این افکار رو مرور میکردم که اختیار هیچ چیزی دستم نیست، و حتی وسایل و تصمیمات م رو هم اختیاری درباره شون ندارم در صورتی که مادرم به من منت میذاشتن لطف میکردن و کار مرتب کردن اتاقم رو بجای من بدون دستمزد و حتی درخواست من انجام میدادن، در واقع چون در گذشته باور داشتم که قربانی شرایط هستم و جهان اطرافم میتونه تاثیر بذاره روی نتایج من این رفتار رو داشتم

    البته خیلی به لطف هدایت خدا بهتر شدما، ولی توی زمینه هایی هنوز کنترل‌گر هستم، درونم دوست دارم اختیار یکسری اتفاقات و نتایج (مثل موفقیت، کاری، پولسازی و مهاجرتم )رو داشته باشم، به زبان ساده تر بگم, که چون هنوز ندارم میام حرصمو سر مسایل کوچکتر خالی میکنم

    کمالگرایی و کنترل گرایی رو بعنوان سپر دفاعی خودم انتخاب میکنم

    مسایلی که باید روی بهبودشون تمرکز بیشتری بذارم، در یکسری موارد اتفاقا خیلی هم خوبه ها، مثل نگه داشتن افکار و باورهام برای خودم و سکوت کردنم، بجای اینکه بخوام همه رو هدایت!! کنم

    یا اینکه صحبت کردن درباره اهداف و برنامه هام با دیگران باعث میشه که هم فرکانس نبودن و هم سلیقه نبودن اونها با من باعث بشه که بخوان حرفی بزنن که منو ناامید کنن یا …

    پس یه خوبی‌هایی هم داره، ولی نکته اصلی اینه که باید اصل رو از فرع تشخیص بدم تا در احساس بد خودم رو قرار ندم

    خدایا شکرت

    سال پیش تصمیم گرفتم که برای اتاقم آینه بخرم، کلی مدل دیدم و داشتم بهش فکر میکردم، توی فکر جور کردن پولشم بودم، مدتی از شروع و اجرای تمرین رهاکردنم میگذشت

    من توی اتاقم خیلی کمد دارم یکسری کمد کم‌ارتفاع دارم که سه تکه جداگانه هستند، موقعیتی پیش اومد که خواهرم میخواست سفارش بده تا براش یک کمد یا قفسه بسازن، منم گفتم ببین بیا یکی از اینها رو من بهت میدم استفاده کن من زیاد فضا توی اتاقم دارم، اتفاقا خوب هم میشه جای این یکی که خالی بشه میتونم آینه بلند بخرم و نصب کنم، نتیجه ای که گرفتم این بود که خواهرم یک آینه و کنسول انتیک قدیمی بهم هدیه داد و گفت ما هم دیگه فضا برای این ست نداریم، مال تو باشه

    و من یادم اومد که همیشه از این مدل کنسول‌آینه های قدیمی خوشم می‌اومده، و وقتی توی دکور اتاقم گذاشتم‌شون اصلا انگار که برای اتاق من ساخته شده بــوده استتتت ( already فراوانی وجود دارد، کافیه بخوام و رها کنم) یعنی خدا جوری منو به خواسته م رسوند وقتی که من عمل کردم و قدم برداشتم که حتی لازم نبود که کار فیزیکی خاصی انجام بدم، بازار برم یا حتی پولی پرداخت کنم،،،، در واقعا خدا داشت قدم به قدم با این نتایج به من نشون میداد که من باید خودم رو از معادله چگونگی ها حذف کنم و اتفاقی هم نمیفته و اتفاقا که راحتتر هم کارها رو خودش انجام میده برام.

    این نتیجه اونقدر برای من دلچسب بود و درس داشت که همیشه به یادش هستم و هرجا که خدا بهم گوشزد میکنه که داری الکی وسواس بخرج میدی، این مثال رو میاره جلوی چشمم

    خدایا شکرت

    یه جمله‌ای شما میگید استاد جان که اموال و متعلقات دنیایی تون رو بزارید روی جارختی بجای اینکه به جونتون وصلش کنید روزی که من اینو از شما شنیدم عجیب توی ذهنم حک شد

    خدا هدایت و حمایتم کنه انشالا که بتونم اینطور ازاده باشم در زندگی‌م

    الان که جریان تغییر و پنیر و موش رو شنیدم خدا هدایتم کرد و گفت ببین کجای زندگی‌ت همچین چیزی داری؟!

    یکی از اونها رو یادم اومده، مثلا ما سفارش کار که داریم، خودمون رو مشغول اون کار میکنیم، دیگه بقیه روندکاری که داشتیم رو متوقف میکنیم، مثلا اگر روزانه در حال طراحی پست برای پیج مون بودیم اونو دیگه رها میکنیم، تا وقتی دوباره کار که رفت و دستمون خلوت شد دوباره شروع میکنیم، و من تا همین الان نمیدونستم که این رفتار من باعث میشه که من هربار باید از صفر دوباره شروع کنم، توی پول ساختن و پول خرج کردن همینطور، ورزش کردن همینطور، رسیدگی به خودم همینطور

    باید یادم باشه که این نتیجه و موقعیتی که پیش میاد حاصل همون روتین و برنامه ریزی روزانه من هست، نه اتفاق و شانس؛ پس باید ادامه ش بدم

    این مدل رفتار و عملکرد من باعث میشده که ناآگاهانه به ذهنم بگم اون کارها بی‌اثر بوده و هر نتیجه ای شانسی و اتفاقی هست، برای همین هم وقتی دارم روی هدف‌ها و برنامه‌ریزی روزانه م کار میکنم ذهنم همکاری نمیکنه و باور نداره که تاثیر گذار و موثره اینها

    خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت برای سلامتی که بهم دادی تا افکارم در بدنم در مغز زیبا و فعالم جای کش و قوس دادن به خودش داده باشه، خدایا شکرت که اونقدر بهم آرامش دادی که بتونم بشینم و فکر کنم، خدایا شکرت

    من مسیر پیاده روی‌م یکسان بود و باعث می‌شد گاهی وقتها شوق رفتن نداشته باشم، ولی مدتی هست به لطف هدایت خدا و شجاعتی که در عمل کردن به الهامات م بهم داده باعث شده که مسیرهای متفاوتی رو تجربه کنم که زیبایی مسیرم چندین برابر شده و کیفیت محیط و آرامش مسیر از نظر رفت و آمد و شلوغ و خلوت بودنش به روحیه من اتفاقا نزدیکتر باشه و بیشتر بهم بچسبه

    خدا دقیقا میدونه چی دوست دارم بهترینشو بهم میده، باید بهش بسپارم #باور

    خدایا شکرت

    الان دارم فکر میکنم که باید تغییر بیشتری در زندگی م داشته باشم تا بتونم از این رکود و سکون دربیام، باید آرام باشم از خدا بخوام که به این درخواست م جواب بده، خدایا شکرت

    اتفاقا تازگی ها ما یک فکری بهمون الهام شد و با هدایت خدا انجام ش دادیم تقریبا یکی دو روزه، یکی از شاخه های کاری ما کار تولیدی بود که قاب و پاسپارتو و جیر رو از شیراز سفارش می‌دادیم همکار آماده میکرد و ما فقط کار رو نصب میکردیم، بعد از مدتی دیدیم توی سفارش های تعداد بالا تهیه پاسپارتو کارمون چون وارداتی بود و رنگ خاصی داشت خیلی سخت و پیچیده شده، رنگ ها رو محدود کردیم و بعد از مدتی هم گفتم که دیگه با شیراز کار نکنیم چون پروسه ارسالش هم برامون پیچیدگی بود و دردسر داشت ( همین دردسرها باعث شده بود که ترمز ذهنی و مقاومتی در من بوجود بیاد که باعث شد دیگه سفارش نداشته باشیم چون از پیچیدگی های کار و ترس از شکست در تهیه و تولید مواد و مصالح میترسیدم و چون سختی کشیدن رو نه دوست دارم نه باور دارم که برای موفقیت باید سختی و پیچیدگی رو تحمل کرد)، دردسر که یعنی اونقدر که من دیدم کار درست راحت و روان هست این مدل ارسال اونطور نبود، در نهایت خدا کمک کرد تسلیم بشم و هدایتم کرد تا شجاعت داشته باشم و بگم گفتم من دیگه نمیخوام با شیراز کار کنم، ذهنم گفت اخه اینجا هم که هیچکس این کارها رو انجام نمیده برات از هرکسی که پرسیدی، و حتی یکسری از رنگ و متریال ها هم اصلا اینجا نیست، گفتم من نمی‌دونم باید به راهی باشه، خدا لطف کرد و به مدل قاب دستسازی هدایت مون کرد، نجار خیلی خوبی بهمون داد و نه تنها کارمون راحتتر شد چون با همین شهر خودمون کار می‌کردیم بلکه کیفیت کار بی نهایت بیشتر شد، زیبایی کار اصلا تغییر چشمگیری داشت و از نظر هزینه ای هم خیلی باصرفه تر بود برامون، یعنی برنامه ای که خدا میچینه اینطور کامل و دلچسبه

    خدایا شکرت کمکم کن تا همه امورم رو به تو بسپارم و خودم رو از معادله چگونگی ها کنار بکشم

    حالا مدتیه که نجارمون گفته من دیگه کار نمیکنم و غیر از تعداد بالا دیگه سفارش نمیگیرم، مدتی بود داشتم فکر میکردم و میگفتم من باید راحت کارهام انجام بشه

    خدااااوندم هدایت کرد و ایده ای بهمون داد که اصلا این پروسه قابسازی عملا توی این ایده حذف شده، حالا من و دوستم نشستیم راجع بهش حرف زدیم، و تصمیم گرفتیم توی پیج‌مون اعلامش کنیم، چون قبلا هم این کار رو برای یکی از مشتری هامون انجام داده بودیم، ولی بعد فراموشش کرده بودیم ( احتمالا بخاطر مقاومت ذهنی مون بوده چون بخاطر باور کمبود میگفت اگر راهی برای پولسازی باشه فقط همونه و امکان نداره جور دیگه ای بشه که بشه) ولی لطف خدا شد که به یادمون آورد، اتفاقا خیلی هم از این کار لذت می‌بریم، از روند خلاقانه ش من بیشتر خوشم میاد، کلا بازسازی و کار با وسایل انتیک بهم لذت بیشتری میده، پس حالا که لذت و عزت و امکانات رو خدا داده نتیجه هم با خودشه، من فقط قراره لذت ببرم

    توی دوره کشف قوانین استاد درباره فراوانی که already وجود داره توی جهان صحبت میکنن و مثال میزنن که خودشون استعداد و مهارت تندخوانی رو داشتن ولی بعنوان منبع درآمد اصلا بهش نگاه نمیکردن، بعد که تسلیم شدن خدا بهشون الهام کرده که با تندخوانی شروع کنن و چه موفقیت های مالی براشون رقم خورده، از وقتی من این آگاهی رو شنیدم و درک کردم تسلیم شدم و گفتم خدایا من باور دارم که همچین چیزی در زندگی من هم هست، تو خودت هدایت م کن

    و این هدایت و مسیر و شیوه کاری جدید رو به فال نیک میگیرم و همین رو هم تسلیم خدا هستم من همین که با عمل کردن م به هدایتی که دریافت کردم اعتمادم رو بهش ثابت کنم بازی رو بردم، خدا خودش هدایت می‌کنه و برنامه ش رو میچینه

    من بی‌نهایت دستان خدا رو باور دارم

    من انتخاب م اینه که باور داشته باشم که خدا از بی نهایت طریق به من نعمت میده و منو به خواسته هام میرسونه

    این همه دارم هدیه دریافت میکنم مهر و محبت خدا به منه که میگه من همه کارها رو انجام میدم تو فقط لذت ببر

    من مدتی هست که میدونم یه چیزی باید تغییر کنه تا کارم فعالتر بشه، و این فایل نشونه تایید خدا به افکار من بود، از خداوندم میخوام که با علم و احاطه ای که به همه چیز داره هدایتم کنه تا ثروت و لذت و رفاه بیشتری رو در زندگی م تجربه کنم

    من تسلیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    امیرعباس بهزادی گفته:
    مدت عضویت: 429 روز

    بنام حضرت شادی و عشق و ثروت و سلامتی

    وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟

    در حال حاظر وضعیت بهتری دارم اما در کل آدمی بودم که به شدت از تغییر فراری بودم و دوست داشتم توی نقطه امن خودم بمونم و جایی باشم که ازش مطمئن هستم.

    ذهنم قفلی میزد روی یک روتین و حتما باید همون رو انجام میدادم.

    تمرین:

    چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟

    1تغییر معلم کلاس دهمم

    2تغییر مدیر مدرسه ام

    3تغییر نوع روابطم با افراد

    4تغییر خارج شدن از رابطه عاطفی و فراموش کردن آن

    اما کلا چون آدم تغییر پذیری نبودم زیاد تغییرات خاصی هم توی زنگیم نبوده.

    برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر”

    انجام همون ریز کاری هایی که استاد گفتن

    اما مهمترین تغییری که الان دام روی اون کار میکنم همون تغییر باور ها و فرکانسم هست.

    عبارات تاکیدی:

    من باید تغییر کنم تا جهان آن روی بسیار زیبایش را به من نشان دهد.

    مورد 1: در حال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟

    در حال حاظر واقعا مورد خاصی نبوده و من تغییراتی که میخاستم رو به تازگی در زندگیم آغاز کردم به لطف خدا

    مورد 2: مورد را یادداشت کن و سپس توضیح بده چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده داری؟

    تغییر باورها و فرکانسم:

    انجام تمارین

    گوش دادن به فایل ها

    توجه به قوانین جهان

    شناخت ترمز های من

    شناخت ترس ها

    مورد 3: با توجه به آگاهی های این فایل، به صورت کلی از این به بعد چه برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی ات داری؟

    تغییرات هرچند با ظاهر بد و یا سخت رشد دهنده هستند و مارا بسیار قدرتمند میکنند و دری جدید به رویم میگشایند که میتوانم ساده تر زندگی را به پیش ببرم و از آن لذت بیشتری ببرم.

    سپاس از همه عزیزان و استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    رضا گفته:
    مدت عضویت: 1870 روز

    از تغییرانی که کردم و نتایج خیلی خوبی برام داشته، بخوام نام ببرم:

    1- وقتی دبیرستانی بودم، تو یه شهرستان کوچیک زندگی می‌کردیم. اقواممون که تو مشهد بودن، وقتی میومدن پیش ما، به مادرم می‌گفتن توروخدا بیاین مشهد، اینجا جایی برای رشد و پیشرفت ندارین. ولی من می‌گفتم نه من اینجارو خیلی دوست دارم، مشهد شلوغه، ترافیکه، هواش آلودست و…

    چند سال بعد بخاطر دانشگاه مجبور شدیم تغییر کنیم و بریم مشهد. حدود 2 ماه اولش سخت بود. تا خونه پیدا کردیم، مستقر شدیم، مسیر های رفت و آمد رو یاد گرفتم و… اما بعد از اون کم کم شرایط بهتر شد و به مشهد مسلط تر شدم. بعد یه مدت کوتاه، انقدر از مشهد خوشم اومد که دیگه حاضر نبودم برگردم به جای قبلیم. حالا بعد از گذشت 10 سال، من کسی هستم که به مابقی افراد اون شهر میگم بیاین مشهد :)) اونجا خبری نیست (منظورم این نیست که همه باید به شهر های بزرگ مهاجرت کنن. من به کسایی میگم که از شرایط فعلیشون ناراضی هستن)

    2- بعد یه مدت تحصیل تو دانشگاه و یادگرفتن برنامه نویسی، به واسطه دوست هام، مشغول ساخت یه سری اپلیکیشن هایی برای ویندوز یا کارهای نیمه صنعتی بودم اما درآمدش خیلی کم بود. مادرم خیلی اصرار میکرد که برم کلاس برنامه نویسی. منم می‌گفتم بابا بیخیال من خودم الان برنامه نویسم، دارم برنامه می‌نویسم و پول درمیارم. چرا باید کلاس برم؟ اما با اصرار زیاد، رفتم کلاس برنامه نویسی اندروید ثبت نام کردم. اوایل خیلی سخت بود چون خیلی متفاوت از برنامه نویسی ویندوز بود. مخصوصا سال 94 برنامه نویسی اندروید خیلی ضعیف و بی امکانات بود. حتی Android Studio هم اون موقع نبود. ولی خدا خیر مادرم رو بده که منو مجبور کرد به اون کلاس برم. بعد از حدود 3 ماه اون کلاس تموم شد و من تبدیل شدم به برنامه نویس اندروید :)) چندتا پروژه گرفتم و انجام دادم و یکی از دوستام منو معرفی کرد به شرکتی که توش کار می‌کرد. از اونجا برنامه نویسی حرفه‌ای من شروع شد. این تغییر و تحمل سختی یادگیری اندروید، چقدر باعث شد نعمت و ثروت تو زندگیم بیاد. اون موقع با وجود اینکه دانشجو بودم، ولی با حقوق 1 ماهم می‌تونستم یه PS4 pro بخرم :))‌ برای یه دانشجو خیلی خوب بود.

    3- معافیت کفالت شامل حال من میشد اما تنبلی می‌کردم برم کاراشو انجام بدم. سالها پشت گوش انداخته شد و بالاخره یه روز تصمیم گرفتیم بریم انجامش بدیم. یه روز رفتیم مدارک مورد نیاز رو پرسیدیم، تا چند روز بعدش مدارک رو جور کردیم و یه روز صبح تا عصر وقت گذاشتیم و دفترچه رو پر کردیم. یه بار هم رفتیم نظام وظیفه تا یه سری کارهای اداری رو انجام بدیم. این پروسه از نظر فیزیکی سختی خاصی نداشت ولی از نظر ذهنی خیلی سخت بود. فشار روانی زیادی داشت، استرس داشت. تحمل این فشار و سختی باعث میشد ذهن ما مقاومت کنه تا بره انجامش بده. اما بالاخره ما انجامش دادیم. این باعث شد بعد از دوران تحصیلم، خیلی راحت به هرشرکتی که خواستم ورود کنم برای کار. تونستم به راحتی پاسپورت بگیرم و مسافرت خارج از کشور برم. همه اینا گیر چند روز کاغذ بازی بود و تحمل یکم فشار و کنترل ذهن بود.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    ولی الله زیلایی پوری گفته:
    مدت عضویت: 1126 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و دوستان وسایت عباسمنش من کلا خیلی کم توی مسائل مخصوصا کاری مقاومت نشون دادم. الان فصل تابستان گرم شهر ما

    تغییر کرده وروزا کوتاهتر شده و زودتر هوا تاریک میشه و من از این فرصت برای اینکه وقت بیشتری بزارم تمرکز بیشتری کنم روی دورهای اموزشی و روی ذهنم کارکنم و همین چند روز پیش یه سیستم برای کارمندی توی اداره تغییر کرد و کمی من اون روز معطل شدم مقاومت داشتم و گفتم اینجوری سخت میشه وفلان و بعد احساسی درونم احساس خوبی شد که بزار هرچی بشه بشه این قضیه میتونه من رو هوشیار تر کنه و بیشتر بخوام تغییر کنم واون روز من تصمیم گرفتم بیشتر روی اهدافم تمرکز کنم و به خودم بیام و انگیزه بیشتری بگیرم دنبال علاقه خودم بگردم از محیط های که افکار منفی بیشتر دوری کنم وکلی وقت بیشتری گذاشتم روی کار کردن روی دوره آموزشی احساس لیاقت که داشتم روش کار میکردم .یا دمه داخل خدمت سربازی بعد سیزده ماه خدمت کردن داخل یک مکان وارگان با یه جور آدمها و مسئول یک روز اعلام کردن که باید بری به یه منطقه ای که از شهر که اصلا با روحیات من سازگار نبود و اون موقع اولش کمی مقاومت داشتم و شرایطم عوض نشد ولی بعد یه مدت دوباره رئیس ما عوض شد وگفت باید بری یه منطقه دیگه ومن بدون مقاومت وسایل رو جمع کردم رفتم جایی که هیچ یک از اون آدمها رو نمیشناختم و اصلا به من نمیخوردن از لحاظ شخصیتی و من اونجا خیلی سریع رشد و پیشرفت کردم .تشکر ازشما استاد ودوستان همراهان سایت به امید دیدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    بتول ازادنیا گفته:
    مدت عضویت: 974 روز

    با نام و یاد خدای مهربان

    استاد من هم چن وقت پیش کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد رو خوندم ولی متاسفانه اصلا تغییر نکردم چون اون روز زمان تغییر من نرسیده بود چند وقت بعد که خیلی درگیر روزمره گی هاشدم و زندگی برام بی معنی شده بود و با خودم میگفتم زندگی چقدر مسخره س هر روز صب بلند میشی صبونه رو برای افراد خانواده حاضر میکنی بعدش ناهار و درست میکنی بعدش هم شام حاضر میکنی خونه رو نظافت میکنی و… واقعا زندگی برام بی معنی شده بود ،فکر میکنم همونجا بود که فرکانس تغییر و فرستادم و خدا منو به سایت شما هدایت کرد و الان لحظه به لحظه در حال تغییر هستم تغییر باورها و تغییر در نحوه ی نگرش به زندگی و داشتن هدف برای زندگیم

    قبلا وقتی تغییری در زندگیم رخ میداد بیشتر اوقات مقاومت میکردم یا اینکهذر بهترین حالتش سعی میکردم باهاش کنار بیام ولی به چشم پیشرفت هم بهش نگاه نمیکردم

    الان که فکر میکنم میبنم قبلا تو زندگیم چقدر تغییر رخ داده که داخلش فرصت های زیادی برای پیشرفت بوده ولی من اون فرصت ها رو نمی دیدم من فقط سعی میکردم باهاش کنا بیام همین

    فکر میکنم تغییرات زیادی رو میتونم خودم اگاهانه ایجاد کنم اینکه باید اعتماد بنفس و احساس ارزشمندی رو در خودم تقویت کنم ،اینکه باید تو اشپزی غذاهای متنوع تری رو یاد بگیرم ،اینکه باید وقت خرید لباس برای خودم و اعضای خونوادم خریدم رو اینترنتی انجام بدم ،اینکه باید تو رانندگی تسلط بیشتری کسب کنم(چون من اصول اولیه رانندگی رو بلدم و خودم به تنهایی تو جاهای شلوغ رانندگی کردم ولی هنوز انگار فقط وقتی مجبور بشم از خونه بیام بیرون رانندگی میکنم هنوز یه ترسی وجودم هست هنوز رانندگی برام عادی نشده ) من در مقابل تمام این تغییر ها مقاومت دارم و بقول شما هر کس خودش بهتر میدونه که کجاها باید تغییر کنه حتما نیاز نیست که کسی اینا رو به ما بگه

    امروز اومدم بعد مدتها تم گوشیم رو تغییر دادم(هروقت تم گوشیم رو تغییر میدادم ومیدیم که شکل و قیافه ی ایکونها تغییر کرده بعدش سریع میرفتم تم رو پاک میکردم) چون به شکل و قیافه ی اون ایکون های قدیمی عادت کرده بودم و خیلی ذهنم به تم جدید مقاومت داشت پس اگاهانه یه تغییر کوچیک انجام دادم

    همیشه نیمرو رو سفت درست میکنم ولی ایندفه شل دست کردم

    قصد دارم مسیر رفت و امدم به بقالی و فروشگاه و …رو تغییر بدم و از یه مسیر دیگه برم چه با ماشین چه پیاده

    قصد دارم غذاهای جدیدی رو امتحان کنم و …

    از این به بعد وقتی برام تغییر ناخواسته پیش بیاد دوس دارم با این نگرش که خدا که منشا خیر و برکته این تغییر و واسه من خواسته و حتما خیری داخلش هست و حتما هم خودش کمکم میکنه تا از دل این تغییر پیشرفت کنم . مخصوصا برای تغییرات به ظاهر بد و وحشتناک این باور خیلی برام ارامش بخشه و کمکم میکنه تا با اغوش باز اون تغییر رو بپذیرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    فاطمه صادقی گفته:
    مدت عضویت: 1719 روز

    سلام و درود بر استاد عزیزم و دوستان مهربان راستش وقتی فکر کردم دیدم من در مقابل تغیرات زیاد مقاومت ندارم مثلا من دوست دارم سالی یه بار خونمو عوض کنم و اسباب کشی داشته باشم یا حتی من از اول زندگیم چند تا شهر و عوض کردم واصلا با اینکه از خانواده دور بودم اذیت نمی‌شدم هر از چند گاهی بچه ها م خونمو تغیر میدن من اصلا مقاومت ندارم یا اینکه بخوان شاگردام حالا به هر دلیلی برن اصلا اسرار به ماندنشان نمیکنم چون اینو عجیب با تمام وجودم باور دارم که یه اتفاق بهتر میفته و میفته تنها چیزی که مقاومت دارم اینکه نمیتونم رو فضای مجازی برای فروشم کار کنم دوست دارم با مشتری مستقیم در ارتباط باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: