اصل اساسی یک رابطه عاشقانه - صفحه 15
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2017/03/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-03-04 09:07:032020-08-28 08:18:28اصل اساسی یک رابطه عاشقانهشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام هدایت الله
سلام خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان خوبم
خدایا شکرت با یک فایل دیگه از استاد چقدر قشنگ و زیبا از این فایل ارزشمند آگاهیهای خوبی را دریافت کردم و درسهای زیادی یاد گرفتم
اگر از روابط ات، به هر دلیلی راضی نباشم، یعنی فرکانس های نامناسبی به جهان ارسال کرده ام بنابراین برای تغییر فرکانس هایم باید وقت بگذارم و فرکانس های هماهنگ با روابط دلخواهم را ارسال کنم
واین را متوجه شدم که شخصی به شخص دیگری شرک میورزد، به خاطر این هست که من خودم دارم به کسی شرک میورزم و باید برم دنبال این موضوع
هنوز خیلی ایراد دارم ولی از ته قلبم میخوام بتونم درک کنم و به این باور برسم، که آیینه ها (آدم ها) فقط تصویر رو منعکس میکنند
و در پی این باور بتونم تصویر خودم رو بپذیرم، خالق بودن خودم رو به یاد بیارم و زود برم دنبال تغییر خودم و افکار و باورهای خودم
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
سلام
خب بریم ببینیم چه نکات مفید و نابی تو این فایل گفته شد
اولین نکته اینکه من هستم که در هر لحظه با فرکانسهام دارم زندگیم رو خلق میکنم تنها و تنها من خالق شرایط زندگیه خودم هستم
هر رفتار و برخوردی که در روابط از طریق پدر مادر خواهر برادر دریافت میکنم تنها من دارم با افکارم و باورهام و فرکانسهام اون وجه افراد رو برانگیخته میکنم یعنی همه ی افراد وجوه مختلفی توی وجودشون دارند خوب بد زشت زیبا و… من هستم که تعیین میکنم افراد چه برخوردی با من بکنند کدوم وجهشون رو به من نشون بدند تنها من هستم با افکار و باورهام دارم خلق میکنم با کانون توجهم نه با حرفهام تنها با کانون توجهم و اینکه و توجهم روی کدوم وجه افراد هست وجه خوبشون پس وجه خوبشون رو نشون میدن وجه بدشون پس وجه بدشون رو نشون میدن و هیچ دست دیگری هم در کار نیست باید این مسئولیت پذیری رو تماما بپذیرم
و اگر که یک الگو داره در روابط از طریق افراد با من تکرار میشه پس متوجه میشم که مشکل در باور های من است و تا وقتی اون باورم رو درست نکنم قطعا رنج خواهم کشید و با تغییر روابط و رفتن به رابطه ای جدید هیچ مشکلی حل نمیشود و دوباره اون الگو و رفتار دقیقا از طرف فرد جدید با من تکرار میشود
تا وقتی که من خود را لایق یک رابطه ی خوب درست سالم و عاشقانه ندانم قطعا دریافتش هم نخواهم کرد باید اول خودم خودم رو لایق بدانم تا جهان هم به من بدهد
ممنون بابت این فایل مفید ،نوشتن و تکرار برای من معجزه میکنه توجهم میره روش
خدایا شکرت این فایل رو بصورت هدایتی و اتفاقی اومدم دیدم و خداروشکر که نوشتم دربارش.
سلام به استاد عزیز و دوست داشتنی خودم ومریمجون عزیزم .
اصل و اساس زندگی عاشقانه .
ممنون از صحبتهای استاد عزیز که مثل همیشه کلامش پر از پیامهای زیبا وقشنگه !
در گذشته های خیلی دور تو روابط با دیگران خیلی مشکل داشتم بخصوص تو روابط با عزیزان نزدیکم .ینی با خانواده های دست اولمون چون همیشه در صدد تغییرشون بودم.که خب خداروشکر طی گذشت زمان ورشد کردن خودم واینکه خیلی تلاش کردم تا نقاط ضعف ومنفی خودمو تو این زمینه پیدا کنم بالاخره تغییرات مثبت حاصل شد ومن با همه اوکی شدم.
خیلی خوشحالم از اینکه از اولشم دنبال عیب وایراد های خودم بودم .باوجود اینکه عیبهاونقصهای زیادی
در دیگران میدیدم اما برای ایجاد یک رابطه ی خوب وبرقراری صلح و داشتن آرامش ،تو خودم دنبال رفع نواقص میگشتم که خب نتیجشم دیدم والان در حال حاضر هیچ مشکلی با کسی ندارم .و همه باهام خوب هستن .
پیش همه از احترام وعزت بالایی برخوردار هستم .
این نتیجه ای نبود که یه شبه بدست بیارم واقعن سالهای خیلی زیادی تلاش کردم وتمرکزم رو روی این قضیه گذاشتم.
یادم میاد تو دوران بیماری پندامیک ،از خیلیا نظر خواهی کردم که4 نفر اول مهمه زندگیشونو،البته به غیر از فرزندانشون ،رو برام بنویسن .شاید باورتون نشه چون خودمم باورم نمیشد .
اون موقع یادمه برام خیلی جالب بود همشون تو جوابهاشون اسم منو بعد از پدر ومادرهاشون نوشته بودن .
وقتی همگیشون با هم فرستادن ومن این صحنه را دیدم نمیدونید چقدر اشک ریختم .بقدری ذوق زده و هیجانی شده بودم که خدا بدونه !
خیلی ازشون تشکر کردم .واز اینکه در کنار این عزیزان هستم از خداوند خیلی سپاسگزاری کردم.
واز اون روز به بعد حس خوبم به همشون قویتر شد واینکه خودمو متعهد تر کردم تا همیشه ودر همه جا وتحت هر شرایطی حواسم به عملکردهام باشه .وهمینم شد.خداروشکر برای همیشه روابطم با دیگران
خوب شد.یه وقتایی ممکنه نقصهای ریزی ازم سر بزنه که اجازه نمیدم بزرگ بشه وخیلی زود اصلاحش میدم .چون همیشه انگشت اشارم سمت خودمه .
با توجه به صحبتهای استاد وبیان کردنش از قانون جهان که مطمئن تر شدم همه چیز از سمت وسوی خودمه .
وچقدر توقعاتم از این و اون کم شدو حتی از بین رفت.
چقدر مهربانتر وعاقل تر شدم .
هنوزم که هنوزه با هر اتفاقی که ممکنه ناجالب باشه وبینمون رخ بده میام وتمامی افکار وباور ها ورفتارهای خودمو بالا پایین میکنم تا دلیلش را بفهمم .
از کسی رنجیده خاطر نمیشم .اکثر مواقع حسم به همشون عالیه .
گاهی اوقات پیش میاد که بد جور میخامشون وبه دو هفته ندیدن، بد جور دلتنگشون میشم که خوب میفهمم این به خاطر اینه که واقعن از صمیم قلبم دوسشون دارم .
بازم خداروسپاس میگم که مشکلی با این موضوع ندارم.
بیرون یا هر جای دیگه هم که میرم که همه ی فروشنده ها خوش برخورد وعالی هستن .
هیچ وقت هیچ جا با مشکلی بر نمیخورم که بگم بیرون بودم فلان مغازه دار یا فلان آدم باهام این برخورد رو داشت ومن ناراحت شدم .
همیشه همه با احترام ویژه باهام برخورد داشتن.
خیلی ساله که دیگه از کسی تخفیف نمیمیرم اما نمیدونم چرا خیلی جاها خودشون تخفیفهایی بهم میدن که به هر کی میگم هنگ میکنه .
منم از وجود تمامی آدمها لذت میبرم .از اینکه در کنارشون باشم از اینکه ساعتهاوروزهایی را باهاشون سپری کنم .
از خدا ممنونم که این لطف وعنایتش را شامل حالم کرده .
واما بابت روابط عاطفی با همسر.
باید بگم که دوره ی عشق ومودت را به همین منظور خریدم و بارها و بارها کار کردم .
متاسفانه تو روابط با همسرم مشکل داشتم .
البته ناگفته نمونه .
باید صادقانه بگم که بازم اینجا خداوند لطف بزرگش را شامل حالم کرده که همسرم بد جور به اصلاح خودمون خاطر خوامه .
همیشه ابزار علاقه داشته ودر عملکردش ثابت کرده که چقدر دوستم داره .
عاشق عشق ورزیه .عاشق اینه که هردومون عشقولانه با هم زندگی کنیم .
تنها خواستش از جهان همینه !
طوری که تمام تمرکزش رو این موضوع بود و هنوز هست.
بقدری تعصب رو این موضوع داشت که زیادی احساسات منو کنترل میکرد وزیادی بهم وابسته بود.
بله مشکلات ما از همین جا شروع شدکه خیلی تلاش کرد که منو شبیه خودش بکنه وخیلی توقع از من داشت که منم مثل خودش چنین احساساتی را داشته باشم .
بارها بهم توضیح داده که همه ی خانومها آرزوشونه که مردی مثل منو داشته باشن که انقد بهش بچینه وانقد حواسش بهش باشه اونوقت تو قدر منو نمیدونی و ازم فرار میکنی .
اینم بگم تو یه مواردی خودشو شهید میکرد نه تو همه ی زمینه ها!
حالا این احساس ایشون بود .
ولی من متاسفانه ثلث احساسشم نداشتم .
منتهی زنی بودم که تو زندگیم طوری زندگی کردم که تو هیچ زمینه ای ،ایشون مشکل یا کمبودی نداشته باشن.
ولی نظر ایشون اینه که خیلی کمبود داشته چون دنبال احساسی که خودش به من داشتن بودن که بدسش نیووردن.
تو زندگیم بی نهایت سر این داستان کنترل شدم .
خیلی سرزنش شدم .
خودم همه جوره تلاش کردم تا بتونم تغییر کنم .
همیشه برای مدت کوتاهی تغییر کردم اما بازم رسیدم به حس قلبی خودم که بی حسیه !
خودم از ضعف درونی خودم آگاهم وآگاه هم بودم .
من به علت یه کمبودی که حالا طبق میل وسلایق خودم بوده که نداشتم ،دچار این بی احساسی شدم .
ولی انصافا همه ترفندی اجرا کردم که این احساسم به احساس خوب تبدیل بشه .اما نشد که نشد.
تا به این نتیجه رسیدم که دیگه به فکر خودم باشم .
بسه هر چی تلاش کردم تا رضایت همسرمو بدست بیارم.
آخه سر این موضوع بنده خدارو که خیلی اذیت کردم .
خودمم خیلی اذیت شدم .
سالها عذاب وجدان ولم نمیکرد که چرا تو در مقابل محبتهای همسرت ،نمیتونی احساس خوبی داشته باشی.
تو گناهکاری !
تو باید بهش حس خوبی پیدا کنی !
اینکه نمیتونی تو محکومی وتو مقصر!
انقد اینا رو به خودم میگفتم وسعی میکردم جاهای دیگه جبران کنم اما همسر من فقط محبت عاطفی وعلاقه ی قلبی را ازم میخاست .
کاری به غریزه و این داستانا نداشت چون مشکلی از اون جهت نداشتیم .
مشکلش این بود چرا ناهید عاشقش نمیشه ؟!
تمام توجیهاتشم این بود من مرد خوبی هستم .
وتو باید عاشقم باشی .انصافا که نظیر ندارن تو بیان احساسات عاشقانه .واقعن تو عمل هم نشون داده .انقد نشون داده که همه میدونن چقدر منو میخواد.
جالبه همه میان پیش من میگن انقد این بچه رو اذیت نکن.
دیگران هم از ریکشنهای من هرچند سعی کردم متوجه نشم ولی متوجه میشن دیگه .بله متوجه شدن که این رابطه ظاهرم بیشتر از سمت ایشونه .
میدونید چرا گفتم ظاهرن .
چون اگه یه لحظه من نباشم همسرم حتی برای خودش پا نمیشه چای یا چیزی بزاره که بخوره .
انقد متکی به منه .
تو خونه هیچ نقشی نداره جز اینکه بشینه پا گوشی یا تلویزیون .
تا چیزی براش نبرم چیزی نمیخوره تازه باید کنارشم بشینم تا بخوره .
تمام مسولیت بچه ها رو دوش خودمه اگرچه بابت این موضوع اذیت نمیشم چون عاشقانه برای هردوشون وقت میزارم واز اینکارم لذت میبرم.
افراطی عمل نمیکنم .
مراقب خودم هستم که خسته نشم .
من یه خانوم اکتیو ،پر جنب و جوش ،زرنگ ،مسولیت پذیر وایشون تنبلو و….
ببینید چطور باهاش کنار اومدم تا حالا.
البته قدر شناسه .
همیشه هرروز در هر لحظه ازم تشکر میکنه وبه چشمش میاد که من چقدر زحمت میکشم .
همیشه حتی تو جمعهای زیادی ازم تشکر کرده وحتی دست یا صورتمو بوسیده .
قربون صدقه ها و قش وضعف کردناشم که بماند.
این تنها کاریه که بلد!
بقیه کارا دیگه با منه.
بنظرتون چقدر منطقیه !
آیا من حق ندارم دلخور باشم ؟
آیا حق ندارم ناراحت بشم ؟
آیا من نمیتونم توقع کنم که دلم میخاست همسرم ویژگیهای دیگه ای داشت؟
میدونید این وسط چون همه زبونو میبینن همه حق رو به همسرم میدن .
چون اکثر خانوما با این کمبود مواجه هستن که همسرشون زیاد بروز احساس نمیکنن وحتی نشون نمیدن واین آروز وخواسته ی هر جنس مونثی هستش !
ولی من چون از اول از این نعمت برخوردار بودم نمیگم برام عادیه چون سرشت وذات آدمیزاد جوریه که از تعریف وتمجید خوشش میاد .
اما آیا همه ی نیازهای یک خانوم همینه !
برای من که اینطور نیست.
از طرفی من چکار باید بکنم که نکردم که هرچقدر تلاش کردم و هر راهیو رفتم .
چقدر از استاد تبعیت کردم وحرفاشو عملی کردم ولی بازم ته دلم همون احساس همیشگی خودمو دارم .
شاید ظاهر زندگیم عالی باشه که مطمئنم خیلیا غبطه ی زندگی منو میخورن .اما من چکار کنم ؟!
چکار کنم که اونی که باید بشم واونحسی که باید پیدا کنم رو پیدا نمیکنم .
هیچکی منو نمیفهمه .حتی استاد تو صحبتهاش خیلی گفته که به درک که کسی ظاهر شما رو نخاد .
من تو قسمت «به درکم ».
آیا خود خواهم ؟!
آیا مغرور واز خود مچکرم ؟!
والا اینطور نیستم .
منم یه آدمم .
با احساسات وعواطف درونی خودم .
فقط همین !
چطور با احساساتم بجنگم وچطور خفشون کنم .
بازم هر کاری بگید کردم اما موفق نشدم.
با کار کرد دوره ی کشف قوانین وبه خصوص دوره احساس لیاقت متوجه شدم .
من خوبم من عالیم .
باور کنید همسرم روزی چند بار بهم میگه ناهید تو خیلی خوبی .حتی بهم میگه ازت راضیم .
ناهید تو همونی هستی که میخاستم .
ناهید تو….
ناهیدتو….
با تغییرات من تو این چند ماه اخیر به نسبت قبل ،همسرم تغییر کرده .ویه جورایی داره با این قضیه کنار میاد.
کنترلهاو توقعات عاطفیش به نسبت قبل خیلی کمتر شده .
ب نظر میاد درکش بهتر شده .
حتی خودم چند بار تا حالا احساس واقعیمو بهش گفتم وازش درخاست کردم اونم منو بفهمه .که نمیفهمه ولی باز روی رفتارهاش نسبت بهم تاثیر مثبتی داشته .که فکر میکنم فقط به خاطر من انجام میده ولی خودش نظرش چیز دیگس .انگار چاره ای جز این نداشته باشه همچین حالتی داره .
بله اینم از داستان زندگی عشقولانه ی ما.
بارها فکر جدایی کردم ولی به این نتیجه رسیدم که نمیشه .نمیتونم .خودمم با جدایی موافق نیستم .
ولی وقتی به زندگیم نگاه میکنم میبینم به خاطر خودم کنار نیومدم .
با این قضیه نمیخامبگم فداکاری کردم .
یا قربانی شدم .
یا گذشت زیاد داشتم.
نه به همون میزان که من برای همسرم وقت گذاشتم وازش خیلی جاها مراقبت کردم وحال دلشو خوب کردم .
ایشون هم به همون میزان با من این رفتارها را داشته واز طرفی همیشه تو زمینه ی مالی حمایتم کرده در حالیکه هیچ وقت در آمدی نداشتم چون هیچ وقت شاغل نبودم .
منم قدر خوبی ها ومثبتهاشو میدونستم که به زندگیم ادامه دادم .
اماچیزی که این وسط هستش اینه که از صبح تا خود شب تا موقعه خواب همیشه با گفتگوهای ذهنی یا صدای درونم دارم حرف میزنم .
همیشه بهم میگن این زندگی اون چیزی که تو میخای نیست .
این مرد مرد خواسته های تو نیست.
به غیر از مهربونیش ومحبتهاش اصلا از جنبه های دیگه اونی نیست که تو میخای.
مثلا من ،مرد اکتیو مرد زبر و زرنگ دوس داشتم که داشته باشم.
حالا ظاهرش بماند که اصلا با سلیقه ی من جور نیست.که خودش یه معضله برام .
شاید شما هم مثل بقیه اینو بزارید پا خودخواهی. اما اشکالی نداره .
ناهید تمام توانش رو برای رفع این حس گذاشته اما نشده پس دیگه خودمو اذیت نمیکنم .
دیگه عذاب وجدان نمیگیرم.
دیگه خودمو مورد ملامت وسرزنش قرار نمیدم .
چکارش کنم حسه !
واقعن راه مقابله با این حس رو نمیدونم. فقط اینو میدونم که همه کاری کردم ولی نشده.
نگاه شما هم مثل بقیه این باشه که خوشی زده زیر دلش .
چ پر توقعه !
دلتم بخواد!
خب این حرفا رو چطور به قلبم تفهیم کنم نمیدونم .
اینکارو کردما اما نمیپذیره .
قلبم چیز دیگه ای میگه .
منی که دنبال تغییر خودم هستم وصدها مورد داشتم که تونستم تغییرشون بدم اما تو این موضوع فعلا موفق نشدم.
داشتم روزایی که حالم خیلی خوب بوده واحساسم عوض شده اما باز بعد از مدتی به حالت اول برمیگرده .
اتفاقا اون روزا بهم نشون داده که پس میشه .
شاید بشه برای همیشه به اون شکل باشم اما خلأها وکمبودهای عمیق درونیم مانعش میشه .وباهاش مقاومت میکنه .
بازم در مقایسه با سالهای گذشته امسال عالی بودیم .ینی من عالی بودم که ایشون هم بهتر عمل کردن.
بنده خدا اینم از بالا پایین شدن احساسات من خسته شده ولی ب خاطر دلبستگی زیاد و وابستگی زیادش نمیتونه دل بکنه چون میدونه وفکر میکنه ،وواقعن هم همینه بدون من نمیتونه اززندگی لذت ببره.
فک میکنه تو دنیا یه ناهید هست که اون میخادش .
صددرصدهمه ی جوانب رو درنظر میگیره که این احساسو داره .
چیزیه که همیشه خودش اقرار میکنه که مثل منو پیدا نمیکنه .
یه چیزیو فراموش کردم بگم که این احساس من برای امسال وپارسال نیست این مشکلی بوده که تقریبا 15ساله باهاش درگیرم.
برای ازدواج ،27سال پیش انتخاب خودم بود .
دقیقا هم به خاطر فرار از خونه ی بابام وارد این بازی شدم که منجر به ازدواج شد.
با همه ی این احساساتی که گفتم ،من بازم سر خود وبا عقل ومنطق خودم پیش نمیرم.
چندین ساله طبق گفته های استاد پیش رفتم وخواهم رفت.
تمرکزم روی تغییرات خودم .
تمرکز به مثبتهای همسرم.
نگه داشتن احساس خوب در طول شبانه روز.
مراقبت کردن از خودم .
سعی در لذت بردن از زندگی .
اعراض وتوجه نکردن به ناخواسته ها .
سپردن و رها کردن .
اعتماد وایمان به خدا که خودش بهترین رو برام رقم میزنه .
بنابراین خودم هیچ اقدامی برای کاری نمیکنم .کلا از ذهنم بیرون بردم .
اما گه گاهی به ذهنم حمله میکنه که باید کنترلش کنم .
تو دوره ی احساس لیاقت،مهار کردن گفتگوهای ذهنی را یاد گرفتیم انشالله که بتونم .
خودم میدونم که باید جهت دهی کنم ونگاهم را تغییر بدم .باور کنید اینکارو همیشه میکنم اما یه جاهایی کم میارم .
منم عاشق زیبایی ها هستم .
دل منم یه وقتایی …..
استاد جونم با شما و همراه شما این مسیرو ادامه میدم تا ببینم چ اتفاقی میفته .
منم مثل همه ی انسانها دوس دارم عشق رو تجربه کنم.
دلم میخاد مثل 27سال پیش که عاشقش شدم بازم با عشق به زندگیم ادامه بدم.
وتا زنده هستم وزنده هست ،طعم لذت واقعی روابط عاطفی رو بچشم.
این آرزوی قلبیمه!
دیگه همه چیو به خدا و جهان سپردم .خودمم سعی میکنم سهم ونقش خودمو درست وخوب انجامبدم .
واقعن پذیرفتم عاجز وناتوانم تو این مورد وقدرت تصمیم گیری درست رو ندارم.
بازم سپاس و ممنون از آموزه های زیباتون .
استاد جونم دوستت دارم.
سلام ناهید جون
متن بلند بالایی بود ولی هدایتوار کامل مطالعه کردم و چقدر حس میکردم شبیه هم هستیم
با تفاوت اعداد و ارقام در سن و سال رابطه زناشویی
من احساس میکنم چون از همون ابتدا انسان نا مناسبی رو انتخاب کردین هر کاری هم کنید ببخشید هر بلایی هم سر خودتون بیارید آخر دل تون راضی نمیشه
من احساس میکنم این همسر برای همون دوران که شما انقدر پخته نبودید مناسب بوده و الان شما واقعا با ایشون در تضاد کامل هستین
ولی بخاطر هزار تا دلیل که ما آدم ها میاریم تا از دل بستگیمون تا از نقطه امنمون جدا نشیم شما هم داری دلتو صابون میزنی
بخدا که هر نعمتی تو این زندگی تونستی بدست بیاری مطمئن باشید تو یه نوع زندگی دیگه هم میتونی بدست بیاری چون دهنده خدا بوده و هست شوهر و اینا همش وسیله اس البته که همه خانوم ها واقعا قدر دان هستن حتی خیلی زیاد
عزیزدلم من حس کردم تو خیلی داری خودت رو از نگاه بقیه قضاوت میکنی استاد ی فایل داره بنام خودتم قضاوت نکن چه برسه بقیه .
احساس میکنم دلت داره تو رو میکشه به سمت آزادی آرامش و خواسته هایی که هز روز هزار بار براش فرکانس میفرستی
ولی انقدر ذهنت در این زندگی ریشه دوانیده که جرعت فکر کردن به تنهایی با خودت رو نداری و عذاب وجدان میگیری
احساس میکنم در قایق زندگی مشترک تو همیشه تنها پارو میزدی و بقیه لذت میبردند
احساس میکنم حتی بجای بقیه تصمیم میگرفتی که مبادا کسی اذیت بشود
احساس میکنم همسر تو در طی این سال ها خوب رگ خواب تو را بدست آورده و با هر لفظ بازی توانسته تو را شرمنده خود سازد
عزیز دلم یکبار هم فقط به خودت فکر کن
اینکه بقیه راجع به تویی که 27 سال خودت را وقف خانواده کرده ای چه گونه فکر کنند اصلا مهم نیست چون در هر صورت تو قضاوت میشوی
پس حداقل خودت با خودت مهربان باش
باورکن هیچ عیبی ندارد تو مستقل شوی در این سالی که بر من گذشت سه نفر از آشنا تا فامیل را دیدم که بعد از بیست سال با دو فرزند هم جدا شدن و فکر میکنی در نهایت چه شد؟ هیچ
یک بند خدای دیگر جای آنها آمد .
حالا با هر نقشی . یکی با نقش خدمتکار . یکی با نقش مادر . یکی با نقش همسر دوم .
یکروزی میفهمیم هیچکس حتی به ما فکر هم نمیکرده ولی ما نگران فکرهای مردم در مورد خودمان بودیم .
تو باید به این نقطه برسی که هر طور هستی عالی هستی و بعد 27 سال او تو را از خودش هم بهتر میشناسد و هیچوقت بخاطر احساست شرمنده نشو .
یک مدت هم به دل خودت زندگی کن
چه عیبی دارد که چند روز تنهایی به مسافرت بروی و طعم تنهایی با خودت را بچشی
چه عیبی دارد که خانه کثیف شود
بگذار یکبار هم برای خودت زندگی کنی تا بعدا شرمنده دل خودت نباشی
شاید تمام حرف هایم و احساس هایم را در نطفه خفه کنی شاید همه شان اشتباه باشد شاید این حرف هارا به آشغالی بیندازی ولی حسی مرا وادار ب نوشتن کرد و من خوشحام که حسم رو بیان کردم
هر چند نظران شما رو در دوره 12 قدم هم قبلا خوانده ام
به هر حال شاد باشی و در صلح و آرامش با ناهید درونت
یاحق
سلام زهرا جون عزیز.
ممنون از وقتی که برام گذاشتی وتجربه های خوبی که ارائه دادی.
میدونی عزیزم اگه بخام طبق گفته ها و قوانینی که استاد عزیز، آموزش داده ،پیش برم فک میکنم جدا شدنم راهکار جالبی نباشه .
من همه جوره فک کردم واز همه ی جوانب این موضوع رو بررسی کردم .
همسر من شاید ب لحاظ کاری و اکتیو بودن در مورد موضوعات مختلف اونی نباشه که من میخام .
ولی منو،هیچ وقت تو شرایط نامناسبی نزاشته که من از لحاظ مالی یا عاطفی اذیت بشم .
درسته به اون درجه ای که میخام نرسونده ولی من راحت دارم زندگی میکنم .از طرفی من دیگه این نگاه رو ندارم ومنتظر نیستم همسرم منو به خواسته هام برسونه .
در کل میخام بگم همسر من محبت و لطف واقعی زیادی نسبت به من داره که اکثر مردا، نسبت به خانوماشون ندارن .
اینو مطمئنم واقعی دوستم داره .هروقت مریض بشم وکارم گیرش باشه بهترین رفتارها را با من داره.
واز همه مهمتر چ تو خونه چ بیرون چ هر جایی قدر منو خیلی میدونه .
قدردان محبتها ولطفهای منم هست.
منتهی تو یه سری از موارد انگار توانایی تغییر کردن نداره .
ذاتا این شکلیه دیگه .کاریم ازدست من برنمیاد.
به همین جهت باید طبق قانون صبوری کنم ومتوکل باشم .
بیشترین مشکل من ،احساسات درونی خودم نسبت به همسرمه .
من همسر خوبی براش هستم .میخام بگم تا جایی که در توان دارم یه خانوم خوبی از خودم ارائه دادم وایشون انصافا همیشه از من تشکر وسپاسگزاری میکنه .
همیشه بهم میگه چیزی کم من نمیزاری .
من بدون تو دووم نمیارم.
تو مادر خوبی برای بچه هام هستی ومن ازت ممنونم .
خب احساسم چیزی نیست که من زور بزنم یا تلاشی براش بکنم که تغییر کنه .
البته خیلی تجربش کردم تا به این نتیجه رسیدم .
یه حسیه که خودش باید بیاد.
تازه همسرم اینو پذیرفته .فقط درخاستش از من اینه که کنارش باشم چون فک میکنه بدون من نمیتونه با لذت زندگی کنه .
از اونجایی که در کل مرد نانجیب و بدی نیست .من نمیتونم به خودم اجازه ی جدایی بدم .
خودمم این رویه رو دوست ندارم.
فک میکنم همه چی درسته فقط باید احساس من، این وسط درست بشه تا همه چی حل بشه .
خودم میدونم این از ضعف منه .
چون مواقعی که بروز احساسات خوب بهش دارم ،دنیا هم برای ایشون ، هم برای خودم واقعن مثل بهشت میشه .
ولی متاسفانه دائمی نیست،میاد ومیره !
من دلم میخاد دائمی و همیشگی باشه تا هردو در کنار هم لذت ببریم .
دقیقا تنها خواسته ی همسرم تو این دنیا اینه که ناهید از ته قلبش بخادش .
شاید باورتون نشه، فقط این موضوع تو دنیا براش حائز اهمیته !
فک میکنه منو که داشته باشه دنیا رو داره .
با من همه چیز بهش لذت میده .وبدون من هیچ چیز.
خودش میدونه وابستس ونباید وابسته باشه اما به قول خودش عاجز از این موضوع .
بنابراین مسیرم مسیر درستیه فقط باید جریان احساس من از درون تغییر کنه که سپردمش به خدا تا هدایتم کنه .
منم از سر دلسوزی یا عشق دادن به ایشون ،تو این زندگی نیستم .صددرصد به خاطر خودمه .
فعلن لذتی در جدایی نمیبینم .خیلی خودمو محک زدم و دیدم اصلا تمایلی به این جریان ندارم ومطمئن هستم با این اتفاق مشکلی در وجود من حل نمیشه وبه اون لذت دائمی که میخام برسم نمیرسم .
از طرفی من تو محیط و فضای متشنجی نیستم که راحت وبا اقتدار تصمیم به جدایی بگیرم .که اگر اینچنین بود حتمن تصمیم به جدایی میگرفتم.
پس از خداوند برای هدایت خودم کمک میطلبم تا به اون چه که میخام برسم .
بازم ممنون وسپاسگزار از شما بزرگوار .
سلام ناهید جان عزیزم
خداقوت امیدوارم روزهای خوشی داشته باشید
من کامنت شما رو امروز خوندم و حس عزیز درونم گفت آنچه که برداشت من از صحبت ها و آموزش های استاد جان هست رو اینجا به یادگار بزارم تا هم مروری باشه برای خودم هم شاید راهگشا برای شما باشه
ناهید جانم به نظرم شما هیچ تقصیری ندارید هیچ اتهام یا برچسبی به شما وارد نیست
شما یک روزی یک زمانی یک حسی داشتید و با اون حس بک انتخابی انجام دادید
و بعد از مدتی متوجه شدین که این انتخاب مناسب شما نیست
اصلا چرا باید این همههه تلاش و تقلا کنید برای دوست داشتن کسی که باب دلتون نیست
اینمه همسر مهربان شما با توجه به داشتن بی نهایت خوبی ملاک و معیار شما نباشه این بد نیست
اما اینکه شما دانسته تو این انتخاب و شرایط بمونید و هم ب خودتون آسیب بزنید همه به گفته خودتون با این همه تغییر احوالاتتون به ایشون هم آسیب بزنید این بده
این فاجعه اس
چرا توانایی و ایمان و شجاعت بیان نظر و خواستتون رو ندارید
امیدوارم از صراحت بیان من دلگیر نشید
اما
اصلا به درک که بقیه میخوان چی بگن
حتیی اصلا به درک که بقیه چه اتفاقی براشون میوفته بعد از این تصمیم شما
مگر شما خدا یا نماینده خدا هستید که به خاطر چیز ایی که هیچچ کنترل یا حتی درکی ازش ندارید خودتون و بقیه رو تحت فشار و آزار قرار میدین
موندن تو زندگی و رابطه با آدمی که حتی از نظر ظاهری با ملاک و معیار های شما همخونی نداره عین کفر
عین شرک
میرسیم به همون آیه قرآن که وقتی مسلمانان در روز قیامت به خدا از ظلمی که بهشون رسیده گلایه مند میشن
خدا میگه مگر زمین پهناور من نبود چرا مهاجرت نکردین؟؟؟؟؟
ناهید جون چرا مهاجرت نمیکنید؟؟؟
چرا برای تغییر شرایط و آدم های اطرافتون اقدام نمیکنید
اگر حتی یک میلیون دلیل هم داشته باشید همش توجیح و ریشش از ترس
خودتون رو گول نزنید
این موضوع منشا تمام حال ناخوش شما بوده هست و خواهد بود
اگر شما میلیون ها دوره آموزش و افدام در راستای دوست داشتن خودتون و اهمیت دادن به خودتون تهیه کنید اثر نخواهد داشت و به قول استاد جان به معنا آشغال ها رو زیر مبل دادن
چرا که شما اون ته ته ته قلبتون تو اعماق وجودتون میدونید دلیل حال بدتوون چیه
حق دارید ندونید بعد از شروع قدم برداشتن تو مسیر جدید چه چیزهایی پیش روتون قرار هست باشه
اما حق ندارید بترسید
چون خدایی دارید بزرگ تر از همه ترس ها
به قول استاد جان در دوره 12قدم
درسته که نمیدونید قدم بعدی چیه اما
مهم اینه قلبتون با هزاران نشونه مثل نداشتن حال خوب و آرامش .لذت نبردن از چیز هایی که به قول خودتون آرزوی خیلی از خانم هاست داره فریاد میزنه که قدم اول پایان دادن به موندن درجای اشتباه
براتون از خدای بهترین ها بهاریت ها رو میخوام
سلام و عرض ادب و احترام به شما دوست عزیز.
ممنون و سپاس از کامنتی که برام گذاشتید چون باعث شد با مرور کردن دیدگاه یک ساله پیشم ، رشد و ترقی خودم رو تو این زمینه ببینم.
از خداوند بینهایت سپاسگزارم که خیلی از تصورات و نگاه غلط اون موقع رو نسبت به همسرم ندارم .
تو سالی که گذشت ، با تمرکز کردن روی ویژگیهای مثبت همسرم ،هر روز به نسبت گذشته احساسم بهتر شد علاوه بر این خیلی جاهایی که مشکل داشتم سعی کردم البته هنوزم که هنوزه ، سعی میکنم نگاهم را به اون قضایا تغییر بدم تا آرامش بیشتری داشته باشم.
باید اصول قوانین جهان رو رعایت کرد تا نتیجه گرفت .
بیشتر سعی میکنم تمرکزمو روی داشته هام بزارم تا کمبودها و نداشته هامو نبینم .
همیشه بهم ثابت شده با تغییرات مثبتی که در خودم به وجود میارم و در درون خودم دنبال راه حل مسائل میگردم در دیگران هم رفتارها و واکنشها و اتفاقات بهتری نسبت به خودم میبینم .
ضمن اینکه امسال آگاهانه تمرکز خودم رو روی هدایت گرفتن از خداوند گذاشتم و سعی کردم رهاتر زندگی کنم به همین جهت از اتفاقات یا احساساتی که بین منو و همسرم رخ میداد درسها و پیامهای خوبی دریافت میکردم .
میدونید همه چی بستگی به خود ما و اهدافی که تو اون راستا داریم داره .
همگی به سمتی هدایت میشیم که دنبال اون چیز هستیم .
زمانی که من دنبال روابط خوبی با همسرم هستم حتمن خداوند منو تو این مسیر به بهترین شکل ممکن هدایت میکنه که من بیشتر قدردان داشته های زندگیم باشم .
همین اول سال ، همسرم تغییر شغل داد و اتفاقات خوبی رقم خورد طوری که خیلی منظم و با مسولیت مشغول شغلش هستش و این برای من یه تغییر خیلی مهمی بود که سالها آرزوشو داشتم چون همسرم خیلی تنبل بود . جالب اینجاست همین تغییر شغلش ، خود منو خیلی بزرگ کرد و باعث شد خیلی از نواقصم از دل این اتفاق بیرون بیاد و از بین بره .
از این بابتم از خداوند سپاسگزارم .
آرزوی سعادت و موفقیت روز افزون برای شما دوست عزیز
به نام خدا
سلام و عشق تقدیم اساتید و دوستانم
واقعا رابطه ی استاد عباسمنش و خانم شایسته مثال زدنی و کم نظیر هست.
رابطی که بدون وابستگی در عین حال عاشق هم
اصلا کلمه عاشقتم گفتن استاد و مریم گُلی که هزاران بار تکرار شده و در سریال زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا تکرار شده و ندیدم که استاد بگه بابا بسه دیگه چقدر بگم عاشقتم دیگه لُس شده یا بابا ما چندین ساله باهم هستیم اینا برای نامزدی هست،نه همون جور که استاد بارها و بارها تکرار کردن که همیشه باید کاری کنیم که روابطمون مثل دوران نامزدی تازه و هیجان انگیز باشه و از هم سیر نشیم،واقعا طرز صدا زدن،طرز نگاه کردن همه همه مدرسه ی عشق است برای آموختن عشق ورزی،و تا وقتی ما عشقی را ابراز نکنیم اون را دریافت نخواهیم کرد،تا درختی کاشته نشه میوه ای هم در کار نخواهد بود
منم قبلا روابط اجتماعی داغونی داشتیم حوصله هیچکی را نداشتم چون حوصله خودما نداشتم،همه را بد میدونستم چون خودم را بد میدونستم
تمام برخوردهای اطرافیان با ما را خودمون بوجود می آوریم
شاید بگیم که من خوب رفتار میکنم،خوب عمل میکنم پس چرا روابطم خوب نیست
باید بگم همه ی جوانب باید درست کار کنه و هماهنگ باشه تا جواب بده،همون طور که همه ی اجزا ماشین باید هماهنگ و در یک راستا باشن تا ماشین حرکت کنه،
ما باید هم فکرمون،تمرکزمون،رفتارمون،عملمون،صحبتمون،شنیدهامون و خلاصه همه و همه در یک راستا و جهت باشن تا ما در هر زمینه ای به موفقیت برسیم
حق طبیعی ما داشتن روابط عالی با همه هست
حق طبیعی ما دادن عشق و دریافت اون هست
حق طبیعی ما زندگی در آرامش و صلح با همه هست
حق طبیعی ما پول و ثروت هست
حق طبیعی ما سلامتی هست
حق طبیعی ما شادی و نشاط هست
سلام به استاد عزیزم و مریم خانم گل
# اگر در روابط مشکل داری به این معناست که داری فرکانس نامناسب فرکانس ناخواسته ای رو به جهان هستی ارسال میکنی که افرادی رو برات میاره یا برخوردی رو از همون فرد مورد نظرت ایجاد میکنه که تو دوستش نداری که برخورد مناسبی از نظر تو نیست.
# هر برخوردی که با شما میکنه شما دارید اون برخورد رو خلق میکنید شما دارید بوجود میارید که افراد چطور با شما برخورد کنن که افراد چه واکنشی به شما نشون بدن.
# خیلی از افراد هستن تو روابطشون مشکل دارن یک رابطه ای به هر دلیلی قطع میشه رابطه بعدی شروع میشه و رابطه بعدی هم دقیقا از جنس رابطه قبلیه یعنی همون بحثها همون درگیری ها همون دلتنگی ها همون طرد شدن ها چرا این اتفاق میافته چرا یک الگو داره توی زندگی شما تکرار میشه؟ بخاطر اینکه ما داریم این اتفاقات رو رقم میزنیم بخاطر اینکه فرد دیگه ای در زندگی ما نیست ما محوریم ما اصلیم!
# باور میکنی با تمام گوشت و پوست و استخونت که تو هستی که داری رفتاری که باهات میشه رو خلق میکنی که تو هستی که داری افراد خاصی رو به زندگیت با فرکانس هات نه آگاهانه به صورت ناخودآگاه دعوت میکنی.
چقدر این به من ربط داشت، همیشه افرادی اطرافم بودن که به راحتی در مورد من و کارهام اظهار نظر میکردن گاهی هم میخندیدن، حالا در مورد من هم چیزی نمیگفتند این ویژگی از عادتهای رفتاریشون بود که دیگران رو مسخره میکردندو میخندیدن! و من حرررص میخوردم همون لحظه نمیتونستم جواب بدم بعدا تو ذهنم مرور میکردم و باهاشون بحث میکردم و همیشه مینالیدم که من نمیخوام بیام مهمونی نمیخوام اینا بیان خونمون، وقتایی که بین دو ترم دانشگاه میومدم خونه (من دانشجوی شهری دیگه بودم) دوست داشتم تو اون مدت کوتاه با دوستام باشم ولی افراد فامیل میومدن و گاهی بابام میگفت شب بمونید پیش نگین!!! و به زور نگهشون میداشت بدون اینکه نظر من رو بپرسه، مثلا تو ذهنش بود من الان اومدم باید دورم شلوغ باشه من هر بار کلللی غر میزدم و باهاش دعوا میکردم (چون دوست داشتم یا تنها باشم یا دوستام بیان خونمون نه افراد فامیل که همسن بودیم) ولی بابام هرربار یادش میرفت!
خب چی شد؟ بعد از چند سال ارتباطم با تماام افراد فامیل قطع شد چون همه شهر یا کشور دیگه رفتن، من موندم تو همون شهر و افرادی وارد زندگیم شدن که دقییقا همون ویژگی های اخلاقی رو دارن! هرچند الان که در کنار استاد دارم درست روی خودم کار میکنم سعی کردم کمتر به این اخلاقشون توجه میکنم، میدونم کللا نباید جواب بدم، باید نادیده بگیرم و لبخند بزنم ولی خب خداییش گاهی یادم میره.
یه چیز دیگه هم، که همیشه من میگفتم آقا ول کنید منو! ولی خانواده م اصلا گوش نمیدادن مثلا بابام به زوور من رو میرسوند شهری که دوره ارشد دانشجو بودم (نزدیک بود) هر چی میگفتم خودم میخوام برم و تا تو ماشین خوابم میبرد بجای ترمینال منو میرسوند به مقصد، یا هدیه میدادن بهم، میگفتم من از این چیزا یا این مدل کارا دوست ندارم ولی اصلا گوش نمیدادن فکر میکردن تعارف میکنم و دوبااره!!
طوری شده که افرادی که جدید هستن تو زندگیم میگن باید تولدت رو با ما جشن بگیری و من دوست نداشتم! دلم میخواست طوری که خودم دوست دارم باشه ولی هیچ کس گوش نمیداد از اینکه عکسای تولدم تو خونه ی اوناس و جوری که میخوام نیست راضی نیستم ولی دیگه بیخیال شدم، انگار هرچی میگم اینجوری دوست ندارم اطرافیانم بیشتر اون کار رو میکنن، الان اشکم در اومده و دارم مینویسم
دیگه میگفتم نگین ول کن به حرفشون گوش بده چقدر بجنگی آخه؟ ولی حس قربانی شدن داشتم اینکه بقیه نمیذارن من کاری که دوست دارم رو بکنم.
تا تو کتاب رویاها خوندم که ببین روحت چی میگه؟ و روحم مدام میگه نگین ولشون کن!فکر نکن بحث نکن، حرف نزن! خب منم دارن سعی میکنم همینکار رو کنم ولشون کنم ولی اینبار بدون حس قربانی شدن! میگم نگین به زور هم که شده باید لذت ببری! تا لذت نبری نمیتونی بری مرحله بعد واسه همین وقتی میام خونه با وجود چیزای بدی که از دور همی تو ذهنم هست میشینم و اتفاقات خوب و حتی هدیه یا خوراکی هایی که بهم دادن رو مینویسم (قبلا میگفتم نمیخوام چیزی بهم بدن که منت سرم بمونه، باهام درست رفتار کنن! حس میکردم چون دارن چیزی بهم میدن من رو مدیون خودشون میکنن و نمیتونم ازشون بد بگم یا جوابشون روبدم)
هیچ وقت فکر نمیکردم تو بحث روابط مسئله ای داشته باشم یعنی اصلا این موارد رو که اذیتم میکرد نمیدیدم حس میکردم جزئی از زندگیه!
سلام ممنون از شما دوست عزیز
از تجربهتون استفاده کردم انگار برای من نوشتید از شما و از الله یکتا سپاسگزارم که من و هدایت کرد.
اونجایی که گفتید
ببین روحت چی میگه؟ و روحم مدام میگه نگین ولشون کن!فکر نکن بحث نکن، حرف نزن! خب منم دارن سعی میکنم همینکار رو کنم ولشون کنم ولی اینبار بدون حس قربانی شدن!
همش میگفتم ولش کن بیخیال شو توجه نکن ، سعی م رو میکردم ولی اون حس قربانی بودنه رو داشتم و باعث میشد که بهم ظلم بشه در واقع خودم با فرکانس منفیم به خودم ظلم میکردم
دوستون دارم آرزوی نور و آگاهی بیشتر برای تک تک اهالی زمین و اسمان میکنم
سلام و درود بر شما
واای خداا الان که این کامنت خودم رو خوندم خییلی تعجب کردم از پارسال تا الان خییلی زندگیم تغییر کرده، خیلی از اتفاقات اونطوری که من دوست دارم میافته، دیگران تو زندگیم دخالت نمیکنن، و نمییدونید چقدر بهم محبت شده از طرف اطرافیانم، و این جمله که ببین روحت چی میگه؟ رو باز هم باید بکار ببرم، انگار خود خداست که جواب میده، میگه فلان کار رو بکن فردا فلان لباس رو بپوش، فلان جا برو برای درخواست کار، نمیدونم آخرش چی میشه ولی من گوش میدم و اولین چیزی که خییلی حسش میکنم اینه که آرامشم تو زندگی بیشتر شده، ممنون که کامنتم رو خوندید و بهم پیام دادید و به یادم آوردید که چقدر تغییر کردم.
بنام خدایی که نهایت لطف و مهربانی به بنده هاش داره
سلام استاد جان خدارو هزاران بار شمر می کنم که در مدار این آگاهی ها قرار گرفتم و در این معدن بی انتهای آگاهی هایی که سخاوتمندانه و به رسم هدیه به ما میدین.
چه حرف قشنگی چرا همون فردی که رفتار نامناسبی با ما داره با یه شخص دیگه اینگونه نیست واقعا چرا؟ بشینیم زندگیمونو شخم بزنیم جاهایی بوده که برای یک کار اداری رفتیم و به طرز معجزه آسایی کارمون انجام شده با تجربه بهترین رفتار از سمت کسی که باید کارمون رو انجام میداد و دفعه بعد با اعصاب خوردی و بدبختی انجام شده چرا واقعا چرا؟ چون ما خودمون رو لایق نمیدونیم و با دیدن یه شخص پشت یه ماشین لاکچری میگیم اینا برای از ما بهترون مگه بین ما و اون شخص چه فرقی هیت؟ همین الان که دارم مینویسم ذهنم میگه باباش پولدار یا خودش شغلی داره که درآمد بالایی داره میبینید این ذهن حتی موقع کامنت نوشتن هم ما رو رها نمی کنه تنها فرق ما با افرادی که دارن زندگی مطلوب تجربه می کنن استفاده از قانون چه آگاهانه و چه ناآگاهانه باید حواسمون مدام به خودمون باشه مدام خودمون چکاپ کنیم این راهی هست که با پشتکار نتیجه میده نمیشه دو روز حالمون خوب باشه چند روز فس باشیم اینجوری نتایج پایدار و دلخواهمون رو نمیگیریم.
تجربه من از روابط وابسته نشدن و این باور که من لایق بهترین افراد هستم و این باور محدود کننده رو باید در ذهنمون کمرنگ کنیم که فردی که ما خواهان رابطه با او هستیم و شرایط دلخواهمون رو داره زیاد هستن.
سلام به همه عشقا
خیلی این فایل رو دوست داشتم و میخوام تجربه خودم بگم.واقعا همه چیز باوره و من از بچگی باور داشتم همیشه همه آدم ها خوب هستن و با من مهربونن و دلیلی نداره با من بدرفتاری کنن. برای همین همیشه چه خانواده چه فامیل چه دوستا چه معلم و استاد و سوپری محله و راننده تاکسی و… همه باهام محترمانه و خوب رفتار میکردن.
و توی مدرسه برام جای تعجب داشت که بچه ها چطور انقدر از بقیه بد میگن و مثلا همشون فامیل های بدی دارن یا خاطراتی دارن از رانندا تاکسی که اذیتشون کرده یا غریبه ای که خواسته از حد خودش تجاوز کنه و … . و وقتی من میگفتم همچین تجربه هایی تاحالا نداشتم و با فامیلم خیلی خوب هستیم باورشون نمیشد انقدر که باورهاشون قوی بود.
گذشت و رسیدیم به جنبش زن زندگی آزادی. من انقدر توی اون دوران با دیدن فیلم ها و کلیپ ها و حرف ها و همه چیز احساس قربانی بودن بهم دست داده بود که اصلا کم کم اون باور ارزشمندیم رو از یاد بردم.
حس میکردم حقم پایمال شده و هیچکس برای من ارزشی قائل نیست. یادم رفته بود همه آدم ها تکه هایی از خداوندن و با من بهترین رفتار رو دارن. و این فراموشی باعث شد اتفاقات بدی برام بیوفته. اول رابطم با پدرم افتضاح شد ، پدری که همیشه به من خیلی احترام میگذاشت حتی توی صدا کردنم و اسمم رو خالی صدا نمیزد و “خانم”بعدش میگذاشت ، به شدت با من سرد شد در حدی که سلام علیک هم به زور داشتیم.
عشقی که از پدرم دریافت میکردم قطع شد و من احساس بی ارزشی میکردم. انگار نیازمند تایید و عشق دیگران بودم. منبعم رو فراموش کرده بودم. این وضعیت ادامه پیدا کرد تا توی رابطه رفتم ، از اونجایی که هنوز هم احساس نیاز به عشق داشتم ، وابستگی به وجود اومد و دوباره سردی و بی احترامی دیدم.
مطمئن شدم که چیزی در من تغییر کرده ، این من نبودم ، باید چیزی رو به یاد می آوردم. حسی که قبلا داشتم ولی کمرنگ شده بود. حس ارزشمندی.
کم کم به یاد آوردم که چقدر ارزشمند هستم و لایق احترام ، پس رابطه تمام شد ، و پدرم هم هر روز رفتارش با من بهتر میشد. میدونستم همش نتیجه تغییراتیه که درونم به وجود آوردم.
اول از همه اون ها رو به شکل تکه هایی از خداوند دیدم و بخشیدمشون. بعد خودم رو بخشیدم. بعد روی احساس ارزشمندیم کار کردم و خودم رو لایق احترام دونستم.
الان که مینویسم تنها هستم ولی اصلا احساس تنهایی نمیکنم ، رابطم با پدرم عالی شده سرشار از محبت و احترام. همه این هارو مدیون عشقی هستم که درون خودم پیدا کردم و دیگه نیازمند نبودم ، وابسته نبودم.
چند روز پیش ناخودآگاه این شعر در ذهنم مرور میشد:
سالها دل طلبِ جامجم از ما میکرد
وآنچه خود داشت ، ز بیگانه تمنا میکرد!
واقعا حس میکنم قائم به ذات هستم نه به غیر! همه آدمها آیینهی درون خودم هستن ، و من ازشون ممنونم که من رو بیشتر با خودم آشنا میکنن. اونهارو نه برای عشقی که بهم میدن (چون نیازی به عشقشون ندارم بلکه خودم سرچشمهی عشقم) بلکه برای فرصتی که بهم میدن برای تجربهی روابط ، دوست دارم.
ممنون از هر چشم زیبایی که کامنتم رو خوند ، ممنونم از استاد عزیز و شایسته جان ، باشد که همگان در عشق بمانند
به نام خدا
سلام خدمت استاد باحال و عزیزم و خانم شایسته مهربان و دوستان هدایتی و باورساز سایت
از تجربیات خودم میخوام بگم در مورد عشق و مودت در روابط :
– من تا قبل از آشنایی با سایت و فایلهای استاد همیشه فکر میکردم که همه مردم گرگ هستند و بی رحم هستند و سر آدمهای دیگه رو کلاه میذارن، بر این باور بودم که در روابط دوستانه و عاطفی من نبایدد خود واقعیم باشم و باید یه امیر دیگه که امیر گرگ اسمم رو گذاشته بودم باشم و بد خلق و بی رحم باشم و فقط نظرات منفی و همگام با حرفهای دوستان و روابط جامعه باشم.
به لطف الله از زمان آشنایی با استاد عزیزم و فایلها متوجه شدم که باید در این باورم تغییر ایجاد کنم بعضی مواقع تغییر میدادم و بعضی مواقع دوباره برمیگشتم به تنظیمات کارخانه، ولی تجربه من اینه که من همیشه با پدرم، پدر بزرگم، برادر دوستانم و همکارانم بحث میکردم و فقط میخواستم قانعشون کنم و در 90 درصد مواقع بحث جدی و دعوا شمل میگرفت مخصوصا با پدر نازنینم، اما گفتم باید تغییرو ایجاد کنم- کارهای من این بود: صبح که از خواب بیدار میشم با خودم صحبت میکنم و میگم امیر امروز تو فقط به آدمای خوب میخوری اونا به صورت هدایتی از پروردگار جمع میشن و کاری میکنن که تو حال بیرونی و کارهات به نحو احسن انجام بشه بعد از اینکار خودم رو متعهد میکردم که نق نزنم غر نزنم ناله نکنم و فقط سکوت کنم و سعی کنم لبخند بزنم و اگه کسی اونجوری که من میخوام رفتار نکرد حال خودمو خراب نکنم، باور نمیکنید که کولاک به پا شد، ماشین رو از خونه اوردم بیرون حس میکردم ماشین هم امروز با من در صلح مطلقه بعدش رفتم نانوایی مثبدون نوبت دو تا نون گرفتم برای صبحانه رفتم خونه پدر و مادرم، پدرم بهم لبخند زد گفت چقدر خوبه که سحرخیزی آفرین
مادرم برام قهوه درست کرد، برادر از خواب بیدار شد با هم شوخی میکردیم بعدش که میرفتم سرکار تمامی کارهام به موقع و درست انجام میشد به درجه ای رسیدم که میگفتم امکان نداره این همه اتفاق خوب این موارد همگی تا شب که میخواستم بخوابم ادامه پیدا میکردن و من شب که سرمو میذاشتم روی بالش احساس راحتی و رها بودن میکردم هیچ وزنه سنگینی رو بر کولهام و دستتم حس نمیکردم انگار قلبم صاف و زلال و خنک مثل آب شده و استرس هیچی رو ندارم.
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
خیلی این فایل خفن و باحال بود استاد عزیزدلم
چه خاطرات خوبی رو از روزای اول آشنایم با شما برای من نمایان کرد. ممنونم
ممنونم از دوستان سایت بخاطر کامنتای فوق العادشون که حالمو خوب کرد.
سپاس گزار پروردگار
بنام خداوندی که تمام عشق ها ازو منشا میگیرد
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیزم و همدم شان بانو شایسته عزیزم۔
من خیلی خوشحالم و سپاس گذار خداوند هستم که قدرت خلق زندگیم را بخودم سپرده و دست هر انسان دیگر و هر عامل دیگری را از زندگیم کوتاه کرده ک هیچ نقشی در خوشبختی و بدبختی من نمیتونن داشته باشند۔
من دختری هستم که در روابط بسیار مشکل دارم بخصوص روابط عاطفی۔۔۔۔
قبل اینکه با استاد و با این سایت اشنا بشم مدام پدرم را خانواده و کشوری که در آن بزرگ شدم مقصر میدانستم
و دوستانم ک روابط خوبی داشتند بخصوص روابط عاطفی خوبی داشتند و ازدواج های موفقی داشتن میگفتم چون پدرش ادم خوبیه آدم سرشناسی هست چون خانواده ای هستن ک اوضاع مالی خوبی دارند
چون رشته ای تحصیلی اش فلانه۔۔۔۔چون ظاهرش فلانه۔۔۔۔ و هزار عامل بیرونی و وقتی شرایط خودم را مقایسه میکردم با شرایط اونا خیلی ناامید میشدم و توی دلم گله میکردم از خدا ۔
وقتی توی رابطه بودم و طرف اظهار محبت میکرد من مدام توی ذهنم بود ک داره دروغ میگه حتی طرف میگفت تو به این دلیل ب این دلیل برام خاص هستی واقعا دوست دارم گاهی بخود طرف و گاهی توی دلم میگفتم خب درسته الان دوستم داره اما اگر بهتر از منو دید چی؟ از کجا معلوم همیشه این حسش بمن بمونه و هزار یک دلیل ک ثابت بشه برام من لیاقت دوست داشته شدن ندارم و ثابت بشه ک طرف دروغ میگه که منو دوست داره و این باور های نشات گرفته از مکان و شرایطی ک در آن بزرگ شدم و الگو های ک دیدم (در افعانستان باور عموم این است ک دوست داشتن قبل ازدواج حرام است و دروغ است و این باور از طریق مدرسه از طریق خانواده فرهنگ خیلی ریشه دار کردن در وجود ما و گفتن پسرا سواستفاده گر هستن و خیلی بد جلوه دادن پسرا بما و گفتن هیچ وقت فریب پسرا نخوریم نکنه یه وقتی باور کنید اگری پسری گفت دوست داره چون اگر دوست داشته باشه بخودت نمیگه مادرش را میفرسته خاستگاری ات)
و کلا رسم نیست دختر با پسر در ارتباط باشند اما من نمیخواستم و نمیخوام همسرم اینده ام را فامیلم برام انتخاب کنند مثل 99 درصد ازدواج های افغانستان
بخاطر همین چند بار وارد رابطه عاطفی شدم اما چون
اون باورها قوی است در وجودم باعث میشد روابطم زود خراب بشه
و خیلی زود ب طرف وابسته میشدم با وجودیکه توی دلم فک میکردم حسش بمن دروغه
و چون وابسته میشدم ب طرز عجیبی دیگه پیاما دیر جواب میداد کمتر پیگیرم میشد و هرچقدر میزان وابسته گی ام بیشتر میشد اون از من فرار میکرد و من بهش میفگتم دیدی دروغ میگفتی منو دوست نداشتی و رابطه تموم میکردم خودم اما بازم خودم پشیمون میشدم و همیشه در عذاب بودم و حس بد داشتم در رابطه۔۔۔و باور های اشتباهی ک در مورد روابط داشتم فک میکردم طرف اگ دوستم داره حتما باید سریع جواب منو بده تحت هر شرایطی هم ک هست باید من اولویتش باشم و هزاران هزار باور اشتباه ک از بچگی توی مخم کرده بودند
و من چند وقت پیش شنیده بودم از استاد ک اگر یک مشکل بار ها و بار ها برایت تکرار میشود بفهم یه جای کار میلنگه
اخرین باری ک رابطه عاطفی داشتم خیلی مدت کمی طول کشید و خیلی بد اونو از خودم دور کردم هم حال خودم بد شد هم حال اون طرف
12 شهریور سال 1402 بود با خودم عهد کردم تا دوره ای عشق و مودت خریداری نکردم و تغییر بنیادین در باور هایم ایجاد نشد وارد هیچ رابطه ای نشم و روی حرفم هستم
و تصمیم گرفتم دوره ای عزت نفس ک از قبل منو داداشم خریده بودیم اونو کار کنم چند روزی میشه دوره ای قانون سلامتی تهیه کردم با برادر و دوتا خواهرام انشالله اونم با تمرکز کامل کار کنم و در زمان مناسبش خداوند هدایتم کند تا این دوره بینظیر عشق و مودت کار کنم و درین زمینه موفقتر بشم از همه ای دوستانم ک زمانی حسرت زندگیشان را میخوردم
به امید خدا۔۔۔۔
واقعا استاد ما بینظیر هستن زیرا برای تمام جنبه های زندگی راهکار دارند و این خیال آدم راحت میکنه ک در هر قسمت از زندگی که مشکلی پیش بیاد راه حل است و وجود دارد داخل این سایت
بخودم افتخار میکنم که نخواستم مثل مردم عادی باشم و برای تعییر بنیادین در تمام جنبه های زندگی هر روز دارم تلاش میکنم و بهتر از دیروزم میشم۔۔۔
الهی شکرت
در پناه خدا باشید۔
سلام به همه ی دوستان عزیزم واستاد نازنین
مدتی هست که همش فکرم درگیره این بود که چراهمسرم بهم توجه نمیکنه چرابهم محبت نمیکنه ویکسره ذهنمو درگیرکرده ولی امروز باگوشدادن چندتاازفایلهای استاد باموضوع رابطه و احساس ارزشمندی خود وعزت نفس تصمیم گرفتم فقط امروز روبه نکات مثبت همسرم فکرکنم امروز واقعا جلوی ذهنمو گرفتم ونذاشتم به کمبودهافکر کنم وواقعا برام معجزه شدامشب که همسرم اومد خونه برام یه لباس خریده بود وواقعا خوشحال شدم همسری که هیچوقت برای من چیزی نگرفته بود وباخودم گفتم فقط بایک روز جلوی ذهنمو گرفتن انقدر سریع جواب دادوالبته که نتیجهافکار خودم هست رفتارش بامن چون من همش روی کمبودها تمرکز داشتم
واگر بتونیم هرروز جلوی افکارمنفی مون روبگیرم زندگی واقعا همون چیزی میشه که میخایم باتشکراز استاد عزیزم که انقدر خوب آموزش میدن