پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 32
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-25 09:26:272024-02-14 06:20:18پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و صد سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته دوست داشتنی و آروم و تمامی دوستانم در سایت عباسمنش دات کام.
الگوهای تکرار شونده:
1- الگوی اول اینکه من به هیچ عنوان آدم آن تایمی نیستم، یعنی 95% مواقع حتی بیشتر، کلی هم اگر زود از خواب بیدار بشم و خودم رو آماده کنم یادم نمیاد تونسته باشم سرموقع برم سر کار یا سر قرار با دوستم. تا حدی که دیگه غیر از خودم همه هم باور کردن که من اصلا روی مدار آن تایمی نیستم. (باور شده برام)
2- الگوی تکرار شونده بعدی اینکه من هر وقت برادر کوچیکم مریض میشه من هم مریض میشم و خیلی سخت تر از اون مریضی رو میگیرم و جالبه من باور کردم که وقتی من مریضی اونو می گیرم برادرم خوب میشه و واقعا هم اینطوری میشه!!!!!!!!!!!!!! (جدیدا خواهر بزرگه م و خواهر زاده م که هر وقت بر می گردن خونه ما چون تو یک اتاق میخوابیم این باورم پیدا کردم که مریضی اونا رو هم من می گیرم)
سوال: در این که من باور کردم که مریضی داداشمو میگیرم خب این که شکی نیست باور کرد و برام اتفاق میفته، اما سوال اینه منو که مریض میکنه خودش خوب میشه! اینو نمیدونم چطور ذهنمو قانع کنم؟ لطفا راهنماییم کنید؟ ممنون
3- الگوی بعدی اینکه من همیشه حس میکنم مادرم خواهر های دیگه مو خییییییییییلی بیشتر از من دوست داره و بهشون اهمیت میده، (جدیدا حس میکنم داره پدرم و بقیه خانواده رو هم با خودش همراه می کنه) حتی من چندین جا در طول روز کار میکنم آموزشگاه علوم پایه ، مدرسه ، جهاد کشاورزی حتی برای کارشناسی کلی روستاها رو میرم بازدید اما وقتی هم که بر می گردم مادرم اصصصصصصصصصصلا براش مهم نیست و اصلا نمی گه شیما خسته س هییییییییییچ وقت از زبونش نشنیدم بخدا، اما خواهرام سر یک کار میرم و یکیشونم که فقط یک شیفت سر کاره ولی همیشه برای اونا بیشتر ارزش قائله و درک میکنه که خسته باشن اما منو اصصصصلا براش مهم هم نیست. یا حتی وقتی دانشگاه بودیم همیشه نگران خورد و خوراک اونا بود ولی برا من اصلا یک ماهم بهم زنگ نمیزد اصلا براش مهم نبود.
4- الگوی بعدی اینکه هر کس در خانواده م بهم تذکر بده خصوصا اگر مادرم یا خواهر بزرگترم باشه، بییییییی نهایت عصبی میشم، فورا هم واکنش نشون میدم و چیزی میگم که به محض تموم شدن جمله یا حرفم پشیمون میشم و وااااااااقعا از خودم خجالت میکشم که این اصلا شخصیت من نبود چرا اینطوری گفتم اصلا من چه م شد؟!!!!!!! ( قبلا که بهم تذکر میدادند کلی توجیه میکردم و توضیح میدادم و چندین روز عصابمو بهم می ریخت اما الان چند دقیقه بهم میریزم و تموم میشه)
5- الگوی بعدی اکثر همکارانم که مجرد و جنس مخالف هستن وقتی با من حرف میزنن خیلی صمیمی میشن و باهام درد دل میکنند و از همه چی همه چی باهام حرف میزنن و مدااااااااااااااااااااااام بهم میگن شما هم مثل خواهرم، اصلا نمیدونم چرا من رو مثل یک دختر غریبه نمی بینند و بهم خواهر میگن! اینم واقعا مدتیه خیلی عصبیم می کنه که آغا منم دخترم ، درسته شما ملاک های من رو واسه ازدواج ندارید چون اینقدر که درد دل میکنید میدونم تو ذهنتون و روحیه تون چه خبره اما من که چیزی از خودم و ملاک هام به شما نگفتم و اطلاع ندارید پس چرا منو که خیلی خیلی هم از کیس هایی که برای ازدواج انتخاب میکنید سر ترم هم زیبایی هم شخصیت هم سواد هم شغل پس چرا نشده حتتتتتتتتی یک نفرشون به من پیشنهاد ازدواج یا حتی رابطه بدن؟
6- الگوی بعدی من در کل تا بحال این دومین باری هست که با جنس مخالف رابطه دوستی دارم، البته که این دومین نفر که الان هست خودمم هنوز نمیدونم ایشون شریک عاطفی من هست یا نه! اما اینها چه اولی که چندین ساله تموم شده و چه این دومین نفر، اصلا تایم زیادی رو برای صحبت کردن و چت کردن و زنگ زدن دیدار با من نمی گزارد ( اینو هم یاد آوری کنم که 99 درصد همکاران و دوستام چه دختر چه پسر آرزوشونه همیشه پیشم باشن و باهام صحبت کنند) نفر اول که شریک عاطفی واقعیم بود همیشه ساعت 11 یا 12 شب به بعد میومد باهم صحبت کنیم و این یک هم که گفتم اصلا نمیدونم خودمم واقعا چه رابطه ای باهاشون دارم همکاریم؟ بالا دستمه؟ دوستیم ؟ یا پارتنرم؟ بخدا نمیدونم ایشون هم فقط تایمی که تو اداره هستند که جدیدا ساعت 6 صبح شده تا یک و نیم میگن اگر کاری داشتم و خواستم باهاشون صحبت کنم فقط این تایم میتونم بقیه تایم ها برای خودشونه و نمی خوان کسی تو زندگیشون باشه اینم بگم که تنها زندگی میکنن هر چند باخانواده شون رابطه عالیی دارند ( البته تو یک شهر نیستیم )
سوال: اینکه چرا این افراد باید کسی باشند که برای من تایم تعیین میکنند؟ چرا من تعیین کننده نیستم؟
7- الگوی بعدی رابطه عاطفی باز هم این دو نفر: من همیشه دوست دارم با پارتنرم ارتباط داشته باشم باهم حرف بزنیم خوش بگذرونیم و … اما اینها همیشه زیاد حرف زدن رو بچه گونه و برای بچه های دوران بلوغ میدونن! و بخاطر همین حس میکنم که کار یا درس یا هر مسله دیگه رو به من ترجیح میدن و یا دادن تا حالا. (خب آغا من نوجوانی هم رابطه نداشته م نمیدونم شاید واسه این باشه!؟ گفتم که این دومین رابطه دوستیه منه با جنس مخالف)
8- الگوی بعدی این شخصی الان تو زندگی من هستند در 98% مواقع من باید به ایشون پیام بدم و ازشون احوال پرسی کنم یا الکی درباره کار یا سامانه اداره مون ازشون سوال بپرسم، که اگر وقت داشته باشند و ادامه دار صحبت کنیم که هیچ اما اگر ادامه دار نباشه و بعد سوال کاریم نپرسه خبرات یا دیگه چه خبر که سر حرف رو باز کنه من بییییییییییی اندازه دلگیر میشم و نارحت میشم به گونه ای که دیگه اصلا حوصله حرف زدن هم حتی ندارم و واقعغ بهم میریزم.
9- الگوی بعدی اینکه وقتی ایشون بهم پیام بده یا زنگ بزنه که خیییییییییلی کم پیش میاد زنگ بزنه یا یه حرف قشنگ بهم بزنه اینقدر حالم خوبه اینقدر دلم شاد میشه جوری که تا شب یا حتی چند روز بعدش هم حالم خوبه و بهش فکر میکنم بازم لبخند میاد رو صورتم حتی احساس غرور میکنم. ( شاید باورتون نشه که ذهنم چقققققققققدر مقاومت داشت برای نوشتن این چند مورد آخر حتی الان هم که نوشتم خجالت میکشم اما گفتم که دیگه بنویسم که راهنمایی بشم و واقعا نیاز دارم که از این حالت نجات پیدا کنم.)
( در مورد خودم در سوال اولم در عقل کل نوشتم و در مورد این آقای دومم بنویسم! ایشون همکار و یه جورایی بالادست من در مرکز استان محسوب میشوند و برای یک بازدید که اومده بودند به خاطر کار شماره ایشون رو گرفتم، کاااااااااااااااااملا بی هدف خدا شاهده! وقتی با ایشون صحبت کردم چت در واقع، ایشون به اصطلاح چراغ سبز نشون دادند و خلاصه یه مقدار حرف زدیم چند روز بعد که نارحت بودند بهم گفتند که با کسی تو رابطه بودند و وقتی باهم مسافرت میرن اون خانوم فوت میکنه و الان تقریبا پنج ساله که ایشون تنها هستند و کسی تو زندگیشون نیست و می خوان تا آخر عمر تنها بمونن، گفتند که منم به ایشون دلخوش نباشم، به فکر رابطه باشم برای خودم و ازدواج کنم و …. از این حرف ها( اینم بگم که این موقع نه ایشون به من پیشنهاد داده بودند و نه من به ایشون نمیدونم چرا اینها رو میگفتند!بخدا، اما چون حالشون خوب نبود منم چیزی نگفتم)
القصه فردای همون روز به من گفتند تنها کسی هستم بعد از اون خانوم یه حسی بهم دارن و بهشون فرصت بدم که خودشون رو پیدا کنند که شاید تونستیم باهم باشیم، ولی دیگه بعد از اون روز هر بار رابطه ما کم و کمتر شد شاید چنند روز یکبار اونم اگر باشه من سوال کاری از ایشون پرسیدم و تو همون حد کاری هم میمونه و تموم. و واقعا الان نمیدونم این رابطه هست یا نه و اینکه من خودم رو از این ماجرا خارج کنم و کات کنم یا نه بزارم همینطوری بمونه و رو خودم کار کنم چون اگه من تغییر نکنم رابطه بعدی هم همین ها برام تکرار میشهف اینم بگم من دوست دارم که ایشون باشند تو زندگیم)
یه تمرین آگهی بازرگانی هم بنویسم :
شاید این موارد عاطفی که نوشتم رو بفرمایید عدم عزت نفس اما من باور دارم که یک دختر خیلی خوشگلی هستم که هم صورت خوشگلی دارم و هم قیافه بیست، هم باسوادم و فوق لیسانسم، هم سر کار میرم و به اصطلاح دستم تو جیب خودم بوده حتی میتونم بگم از بچگی همین طور بودم، هم اخلاق خیلی خوبی دارم و خیلی با متانت رفتار میکنم، در صحبت کردن و ارتباط برقرار کردن با دیگران همسایه فامیل همکار و … خیلی قشنگ عمل میکنم، خیلی شیک و باکلاس حرف میزنم و کاملا مودبانه، کااملا از لحاظ جسمانی سالم هستم، یعنی خودم رو قبول دارم.
پیشاپیش ممنونم از راهنمایی هاتون.
با آرزوی زندگی سالم و سر شار از عشق و ثروت برای یکایک شما عزیزان……..
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان مهربونم و دوستان همفرکانسیم.
استاد بابت این فایل های بینظیرتون کمال سپاسگزاری رو دارم،چقدر اینروزا با این فایل های جدیدتون حالم عالیه،هر روز آگاهی بیشتر،هر روز ارامش بیشتر،هر روز حس خوب.واقعاً سپاسگزارم سپاسگزارم️️
سوال)چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما قویترین احساسات رو در شما برانگیخته میکنه؟
پاسخ:
مورد اول)وقتی من نظرم ،مخالف نظر همسرم هست ترجیح میدم سکوت کنم و بزارم حرف ،حرف همسرم بشه چون
1- متاسفانه باور دارم که قدرت بیان جالبی ندارم که بتونم نظرم رو واضح و با دلیل ومنطق بیان کنم و نمی تونم قانعش کنم.
2- همیشه نگرانم که همسرم از اینکه باهاش هم نظر و همسو نبودم به خصوص در مورد مسائل مربوط به بچه هامون،ناراحت بشه و بگه تو منو این وسط خراب میکنی،ما باید با هم هم نظر باشیم، در حالیکه شاید واقعاً حق با من باشه
3-همسرم قبلاً برای بیان نظر و دلایلش با بالا بردن صداش چنان حس بدی بهم منتقل میکرد که از اون به بعد ترجیح دادم نظر مخالف ندم و سکوت کنم.
مورد دوم)من سعیمو میکنم که همیشه دور و برمو تمیز و مرتب نگه دارم و اتاق بچه ها رو هم همینطور ولی وقتی اتاق بچه ها مرتب میشه ازشون میخوام که نظم رو رعایت کنن و لباس و وسایلشونو سر جاش قرار بدن ولی هرگز این مورد رو رعایت نمیکنن و همیشه اتاقاشون به هم ریخته ست،تا مهمونی میاد میرن همه وسایل و لباسا رو تو کمد میریزن و درشو میبندن که فقط ظاهر تمیز بشه.این مسئله هر روز اذیتم میکنه و عصبی میشم،چرا که هیچ راه حلی براش پیدا نکردم.
مورد سوم)من و همسرم خیلی خوبیم با هم ولی هیچوقت حرفی برای گفتن نداریم و شاید ساعت ها بدون یک کلمه صحبت کنار هم بشینیم،ایشون سرش تو گوشی باشه یا از بیکاری به دوستاش زنگ بزنه که بیان خونمون تا از این تنهایی در بیایم.منم متاسفانه هر چی فکر میکنم که یه موضوعی برای صحبت پیدا کنم به نتیجه نمیرسم و اون لحظه ترجیح میدم بیام تو سایت و کامنتا رو بخونم و از اون حس بد در بیام.
(چند وقتی هست رابطه شما و مریم جانو تو ذهنم تجسم میکنم و برای خودمون تصور… و این نوع رابطه جزء خواسته های مهمم شده.)
مورد چهارم)من همیشه کارتم پول داره و همیشه هر چی لازم و ضروری بوده برای خودم خریدم ولی هیچوقت چیزی که همون لحظه هوس کردم یا دلم بهش بوده(غیر ضروری) رو نخریدم ،همیشه خودمو راضی و قانع کردم که فلان چیز که واجب نیست نمیخواد بخری ،شاید سالهاست که اینطوری دارم پولامو خرج میکنم،همیشه پول دارما ولی هر چی دلم بخواد رو نمیخرم و حسرت این مدل خرج کردن به دلم مونده و همیشه از دست خودم ناراحت و عصبی میشم که چرا ؟چه باور اشتباهی داری که حس خوب و شادی رو داری از خودت دور میکنی؟
البته که میدونم چون روم نمیشه یا به نوعی خجالت میکشم از همسرم درخواست پول کنم .این” درخواسته”، خیلی حسمو بد میکنه،اعصابم بهم میریزه.برای همین ترجیح میدم همیشه کمی پول تو کارتم داشته باشم و همشو خرج نکنم.(باور کمبود و عدم احساس لیاقت و ایمان نداشتن به خداوند رزاق)
مورد پنجم)من هر وقت بخوام از خونه برم بیرون باید با کسی برم بیرون یا اگه کسی نبود قبلش باید اطلاع بدم به همسرم که دارم میرم بیرون و کجا دارم میرم،این خیلی عصبیم میکنه ….و این موضوع خیلی اعتماد به نفسمو پایین آورده ،یه ترسی تو وجودم میندازه،انگار به تنهایی توان انجام کاری رو ندارم ،در نتیجه پشیمون میشم از خونه برم بیرون یا با یه جور بی اعتمادی به جامعه از خونه میرم بیرون.یه جور ترس و نگرانی بر من حاکم میشه و حسم بد میشه.
مشتاقانه منتظر کامنتهای دوستان هستم
باز هم سپاسگزارم️
سلام به همه دوستان و استاد عباسمنش عزیز
خوشحالم که باز فرستی برام فراهم شد که بیام و بعد از حدود یک سال( شاید هم بیشتر) کامنت بزارم زیر یکی از پست های شما.
الگو های تکرار شونده تو زندگی هر کسی به شیوه های خوب و بد وجود داره. من هم از این قاعده مستثنی نیستم و برای اولین قدم میخوام به سوال شما پاسخ بدم.
الگو های تکرار شونده زیادی دارم که اگه بخوام به چند تا از اساسی ترین موضوعاتی اشاره کنم قطعا غیرتی بودنم سره دوستان و خانوادم اولینشه.
من به شدت وقتی میبینم کسی با یک خانوم یا دوستانم یا اعضای خانوادم بد رفتار میکنه، من سریع وارد عمل میشم. الان نزدیک به سه ماهی هست که خشمم رو کنترل میکنم و سعی میکنم با صحبت و روی خوش مسائل رو حل کنم اما هنوزم گاهی توی ذهنم درگیری های زیادی دارم و با دعوا های سنگین در حد خون و خونریزی کار رو تموم میکنم. این الگو در گذشته به شدت تکرار میشد و من رو تماما به هم میریخت اما خب خداروشکر الان با تمرین های فراوان خیلی روی تونم کار کردم و این مشکل خیلی کمتر بروز پیدا میکنه.
دومین الگوی تکرار شونده من که احساساتم رو به شدت برانگیخته میکنه اینه که من تحمل آدم های بی جنبه و پرو رو ندارم.
همیشه وقتی یک آدمی رو میدیدم که مغروره و دیگران رو مسخره میکنه و تماما گارد بسته ای داره من به شدت با این آدم به مشکل بر میخوردم. هنوزم در مقابله با این جور افراد که خودشون رو خیلی بالاتر از بقیه میدونن، عصبی میشم و سعی میکنم مکان رو ترک کنم تا باهاشون دهن به دهن نزارم. ( باز هم میگم من با تمرین هایی که روی خودم میکنم در تموم زمینه هایی که دارم میگم خیلی عالی شدم و خیلی کمتر از گذشته عصبی و ناراحت میشم. هدفم از گفتن این ها اینه که اول به سوال استاد پاسخ داده باشم دوم اینکه خودم رو کامل تر بشناسم.)
سومین چیز اینه که من با آدم هایی که علاف و بی هدفن و همش به فکر دختر بازی و مواد و دعوان خیلی مشکل دادم و سریع با برخورد با اینجور افراد به هم میریزم. شاید چون خودم قبلا اینجور آدمی بودم و دوستان این مدلی داشتم و میدونم چه قدر آدم های بی ارزشی بودیم، الان هم وقتی میبینم اینجور آدم ها رو به شدت غصه دار و عصبی میشم.
آخرین موضوعی هم که میخوام با شما در میون بزارم اینه که من به شدت با احترامی دیدن مشکل دارم و اگر کسی به مک بی احترامی کنه من به شدت به اگطرف برخورد میکنم. البته خداروشکر این الگو خیلی وقته از زندگی من حذف شده واقعا از هر 10 هزار نفر، یک نفر هم به من بی احترامی نمیکنه ولی من روی این موضوع به شدت حساس بودم و هستم.
از جنبه های مثبت هم بخوام به داستان الگو های تکرار شونده نگاه کنیم دو مورد رو میتونم مثال بزنم.
اول اینکه من وقتی دوستان خوبم رو ملاقات میکنم به شدت حالم خوب میشه و خوشحال میشم. این هم یه سریع مشکلات برام داره مثلا وقتی نیستن هم یکم جای خالیشون رو حس میکنم اما به تازگی دارم روی خودم کار میکنم تا خلا های عاطفی درونم رو خودم پر کنم. اما در کل وقتی با آدمایی که دوستشون دارم یک جا جمع میشویم من خیلی حالم خوبه و احساساتم تا مدتی که اونجا خیلی مثبته.
دوم اینکه من وقتی آدمی رو میبینم که به فکر آینده و هدف داره و خیلی آدم قوی و با اراده ایه من خیلی حالم خوب و میشه و انرژی میگیرم ازش.
کلا آدم های کتابخون، درسخون، به شدت کاری، ورزشکار، هنرمند و … رو میبینم از درون واقعا یه حس عجیب و قریب عالی دریافت میکنم.
نمیدونم خوبه یا بد اما فقط خواستم به سوال استاد عزیز پاسخ داده باشم و به شدت منتظر فایل بعدی شما هستم
ممنون از شما آقای عباسمنش و خانم شایسته عزیزم. برای همه آروزی موفقیت شادمانی دارم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و صد سلام خدمت شما استاد عزیز و خانم شایسته عزیز و دوستان همفرکانسی
این فایل خیلی روی من تاثیر مثبت داشت. وقتی شروع کردم به نوشتن شرایط و اتفاقاتی که باهاشون تجربه احساسی شدید بخصوص منفی رو تجربه می کنم در نهایت به نتیجه فوقالعاده عالی رسیدم.
١١ مورد رو نوشتم که احساس منفی شدید در من ایجاد می کنه و ١6 مورد که احساس مثبت شدید در من ایجاد می کنه.
وقتی موارد منفی رو می نوشتم؛ مثلا وقتی بچه هام خونه رو بهم ریختن و نامرتبه و یه دفعه مهمان ناخوانده از راه میرسه، جالبه هر موردی رو که می نوشتم متوجه میشدم که من باید روی خودم (کلامم، افکارم و اعمالم) کنترل بیشتری داشته باشم چون تمام مواردی که پیش اومده منشاء اصلیش خودم بودم. بقول اسکاول شین باید قانون سری بی اعتنایی که میگه هیچی تکونم نمیده یا هیچی آزارم نمیده رو بکار ببرم. اینطوری هم خودم هم همسر و فرزندانم و هم اطرافیانم حال بهتری رو تجربه می کنیم.
نتیجه فوق العاده ای که بهش رسیدم همون self control یا کنترل نفس یا بقولی پارونفس یا تقوی بود. من هر لحظه با ارتعاشات خودم شرایط، اتفاقات، ایده ها و آدمها رو به زندگیم جذب می کنم پس من مسئول اصلی اتفاقات زندگیم هستم نه دیگران. اینطوری بیشتر حواسم به خودم هست تا لحظات بهتری رو تجربه کنم. و جالب اینکه دیروز چون خیلی مراقب این نکته بودم اصلا چیزی پیش نیومد که بهم بریزم به لطف الهی.
خدا رو شکر بابت این آگاهی ناب و از شما هم بسیار سپاسگزارم که این فایل فوقالعاده رو آماده کردید.
در پناه الله مهربان باشید و بیشتر از پیش در مسیر هدایت الهی.
سلام استاد خوبم
سلام به کل خانواده ی صمیمی عباسمنش
سوال :
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما قوی ترین احساسات را در شما برانگیخته میکنه؟
_ وقتی جیبم و حسابم خالی میشه و من صفر میشم ، من تا وقتی پول دوباره به حسابم بیاد فوق العاده شدید تمام احساسات بد مثل ناامیدی و خودکم بینی و افسردگی و بی حوصلگی میاد تو وجودم ، این شرایط تا الان هر ماه برام اتفاق افتاده و من بی نهایت رنج میبرم
وقتی پول توی حسابمه هر چقدر ،مهم نیست، دوست دارم خرج کنم ، دوست دارم هر روز چیزهای خوشمزه که قبلآ تجربه نکردم را بخورم ، دوست دارم خریدهای خوشگل و گرون بکنم ، ندید پدید میشم.
تو مترو از همه خرید میکنم ، یکی داره آهنگ مینوازه بهش پول درشت میدم (چون خودم هم هنرمندم) و در عرض نهایتآ 10 روز صفر میشم️
خیلی دوست دارم ظرف وجودم را عوض کنم و عمیق تر و بزرگترش کنم که هیچ سوراخی نداشته باشه ، اما تا الان نتونستم.
_دومین شرایطی که خیلی من را تحت تاثیر قرار میده ، دیدن رسیدن دوستانم و یا خواهرم یا فامیلم به موفقیتی که من دارم سعی میکنم بهش برسم هست، به شدت احساس ضعف میکنم و پوچی ، جوری که انگار هیچ حرکتی تا این موقع تو زندگیم نکردم و احساس میکنم سالهاست همینجام و دارم درجا میزنم.
مثلآ من چندین ساله که تصمیم به مهاجرت گرفتم اما در یادگیری زبان و رسیدن به مدرک و نمره ای که میخواد هیچ پشتکاری ندارم ،اصلآ انگار من برای درس خوندم زاده نشدم
و کلآ برای مهاجرت این موضوع منو محدود کرده.که از هر راهی بخوای بری باید مدرک زبان داشته باشی و من هم علاقه به درس ندارم.
وقتی میبینم دوستم یهو عکس میذاره که رفته کانادا ، کسی که من هیچی حسابش نمیکردم، کسی که اصلآ درش نمی دیدم مهاجرت کنه، من ضعف…من ناتوان … من خودکم بین
خواهرم داره زبان آلمانی میخونه ، کشورشو راهشو انتخاب کرده ، منی که چند ساله به همه گفتم میخوام برم ، هنوز کشورم و راهمو نمی دونم️ ،این روزها واقعآ در این مورد سردرگم شدم و احساس ضعف و ناتوانی میکنم
_ روحیه ی تحت تاثیر قرار گیری دارم ، هم در جهت مثبت هم در جهت منفی
هم وقتی فیلمهای عاطفی و عاشقانه میبینم ،همه وجودم میشه عشق و قلبهای اکلیلی
هم وقتی صحنه های بد میبینم تا چند روز اون تصاویر جلوی چشمم میاد و همون احساس بد منو میگیره ،به خاطر همین فیلم هایی که تاثیرات خوب داره را میبینم.
مخصوصآ اگر صحنه ای را ببینم که مادر یا پدری بچه اشون را کتک میزنند یا تنبیه میکنند به شدت بهم میریزم ،چون خودم در کودکی این تجربه ها را داشتم
دیدن یا شنیدن دعواهای زن و شوهر ،بی احترامی ها و کتک کاری ها ، منو به شدت بهم میریزه ، چون این صداها و صحنه ها در کودکی من را آزار داده توسط پدر و مادرم.
_کنفرانس دادن ، نظر دادن در جمعی ، شرکت کردن در جایی که هیچکس را نمیشناسم ، از چند روز قبلش خواب و خوراک را ازم میگیره و استرسش را دارم( البته با تصویر سازی خیلی کمترش میکنم اما سخته)
_ توجه آدمهای مهم زندگیم خیلی برام مهمه ، مثل عشقم و پدر و مادرم.
من انسان احساساتی هستم در مورد مسائل عاطفی و بسیار نیاز به محبت در خودم احساس میکنم ، اگر عشقم خودآگاه یا ناخودآگاه بهم کم محلی کنه ، از درون مثل بچه ای میشم که پدر و مادرش تردش کردند ،به شدت احساس قربانی بودن میکنم.
اگر در محل کارم پول بقیه ی همکارها واریز بشه و پول من دیرتر واریز بشه ، احساس قربانی بودن و ترد شدگی و بی توجهی میکنم.
مثلآ پدرم دوسال پشت سر هم برای خواهر و برادر کوچیکتر از من تولد گرفت و سوپرایزشون کرد اما برای من هیچ حرکتی نکرد ، من خیییییلی ناراحت شدم و احساس ترد شدگی کردم.
_الگوی بسیار مهمی که توی زندگیم از اولین رابطه ام تا الان تکرار شده اینه که آدمهایی که اومدند و رفتن و عشقم که الان تو زندگی منه ، ابراز علاقه نمی کنند ، ذاتآ بلد نیستند ،یاد نگرفتند نه کلامی نه لمسی ،دوست داشتنشونو را از رفتارهاشون باید تشخیص بدم.دقیقآ مثل شخصیت بابام.
من باید یادشون میدادم.
و جالبه که این باور توی اکثریت آدمها هست که مردها همشون اینجورین
و یه الگوی تکرار شونده ی دیگه توی روابط عاطفیم همش دوری و فاصله بوده و من همیشه کمبود عاطفه داشتم.
استاد ممنونم که این فایل را برامون گذاشتین تا ما بیشتر خودمون را کنکاش کنیم️
سلام به استاد عزیزم
جواب من به این سوال
من یک الگو رو پیدا کردم در زندگیم که خیلی بهم ریخته منو ، اونم اینه ک در موضوعات مختلف تلاش میکنم و هروقت میخاد نتیجه بیاد همه چیز نابود میشه و باید از اول بسازمش
مثلا تو کارم ، هرموقع میخام از تجربیات و مهارت و اعتبارم استفاده کنم از اون کار به شکل های مختلف میام بیرون و باید از صفر شروع کنم
درمورد ورزش ، هرموقع بدنم در بهترین آمادگی قرار گرفته یه اتفاقی میوفته ، یا خودم یه کاری میکنم ک باید از صفر دوباره تلاش کنم
توی روابط هم همینو دیدم ، سه سال با یه نفر بودم وکلی زحمت کشیدیم و برای هم بهترین شدیم آخرش ک میخاستیم ازدواج کنیم فوت کرد
خلاصه برای هرموضوعی تلاش میکنم ، مثل اون ضرب المثل (گاو نه من شیر ده ) میشه و زحمتام به باد میره و باید از اول تلاش کنم
واقعاً این موضوع خستم کرده ، درتمام جنبه ها این الگو رو دارم میبینم ، همش رو تردمیلم
زحمت میکشم بعد ک میخاد نتیجه بیاد دوباره همه چی محو میشه ، باید از صفر شروع کنم
حتی روی کار کردن روی باورها هم این الگو رو دیدم ، هرموقع داره نتیجه میاد یه سری اتفاقات میوفته ک دورمیشم از قوانین
اگر کسی راه حل درستی داره بگه ؛ تاکید میکنم من بسیار در موضوعات مختلف تلاش کردم و زمانی ک میخاد نتیجه بیاد همه چی محو میشه و باید از صفر شروع کنم
سلام استاد
واقعا خسته شدم 5 ساله که دارم کار میکنم درسها رو بالاخره خیلی جاها گشایشها و اتفاقات خوب رو هم تجربه کردم ولی اون چیزی که میخوام تا فکر میکنم بهش رسیدم ازم گرفته میشه.
من خرداد 39 ساله شدم از 30 سالگی جویای ازدواج بودم این رو هم بگم که تو هر جمعی که وارد میشدم همیشه مورد پسند بودم و تو سالهای زندگیم پسرهای زیادی هم بودن که تمایل به ازدواج با من داشتن اما من اون زمان آماده نبودم
خلاصه من سال 1400 رو با دوره 12 قدم شروع کردم به امید حل مسئله ازدواجم و فهم قوانین. تا قدم ده خریدم و یهو حس کردم یه چیزی یه فکری از کودکی من هست که انگار من بهش دسترسی ندارم
وویسها رو متوقف کردم رفتم پیش روانکاو و معلوم شد که من اضطراب جدایی دارم و …
تا اولین جلسه روانکاوی رو گذروندم یه خواستگار بهم معرفی شد از یه آدم مطمئن. با بی حوصلگی و اینکه اینم شاید خوب نباشه رفتم باهاش دیت و واقعا این پسر 80 درصد لیست خواسته های من در مورد همسرم رو داشت.
و از طرفی از جلسه اول پیگیر من شد و مشخص بود که اونم خوشش اومده اما در طول رابطه 4 ماهه ما من دوباره ترسهام برگشت و بهم ریختمو رابطه هم الکی بهم خورد اون هم بهم زد دلیلشم این بود که تو هیچ حسی به من نداری در صورتی که اصلا اینجوری نبود
خلاصه که اذیت شدم. امید داشتم که برگرده. اما الان یک سال از اون قضیه گذشته. تو این یک سال بیکار نشستم دوره عشق و مودت رو گرفتم و وسطاش دوباره متوجه کمبود عزت نفسم شدم، دوره عزت نفس رو گرفتم
و در کنارش باز برگشتم به 12 قدم
من دارم این فکر رو واضح تو ذهنم میبینم که تو انگار نمیتونی یه رابطه خوب رو نگهداری، حالا آدم مناسب بعدی از کجا بیاد، باز یه سال دیگه تو سوزوندی، همش از خراب شدن اتفاقات خوب میترسم
حتی بهم تو زمینه کاری پیشنهادهای عالی شده که طرف من رو انتخاب کرده موقع رفتنم به یه دلیلی بهم خورده
روانشناسا میگن این تله ترد شدگی و بی ارزشیه
نمیدونم ولی هر چی تلاش میکنم که حلش کنم انگار هی داخلش فرو میرم و خسته و درمونده شدم
اما ناامید نه. من باید این رو حل کنم نمیخوام بعد از این همه سال تلاش و اینهمه سال تایید قانون و درس دادن به این و اون خودم بازنده باشم
واقعا راهنمایی میخوام. درسها رو حفظم ولی نمیدونم گیر چیه.
و خیلی هم به نفر آخر زندگیم که رفت فکر میکنم چون همه چیزش باب میلم بود.
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم شایسته ی عزیزم و همه دوستان هم فرکانسی قشنگم خدا رو شکر ک میتونم این فایل قشنگ و از استاد ببینم و بتونم خودم رو بهتر بشناسم و نظرمو تو این کامنت بنویسم
سوال:چ شرایط و اتفاقاتی باعث میشه ک شما احساسات شدید بهت دست بده و خیلی عصبانی یا خیلی خوشحال بشی؟ک استاد گفتن بیشتر اونایی رو بگید ک خیلی شما رو عصبانی میکنه
جواب:خب چیزی ک خیلی باعث میشه من عصبانی و برافروخته بشم اینه ک بابام خیلی از رانندگیم ایراد میگیره با اینکه من خیلی قوانین رو رعایت میکنم و آروم رانندگی میکنم ولی بازم ازمن ایراد میگیره و این الگو تکرار میشه همیشه
یکی دیگه اینکه با آدمایی در ارتباطم همیشه ک هدفی برای زندگیشون ندارن و تکلیفشون با خودشون و زندگی روشن نیست و هدف خیلی بزرگی برای آینده ندارن و من فقط باید هولشون بدم ب جلو و اصن انگیزه ای ندارن برای پول ساخت و آدمای قوی و مستقلی نیستن مثلا من با دو تا پسری ک رابطه ی عمیق تری رو تجربه کردم اینجوری بودن ک اصن هدف تو زندگیشون معنی نداشت و تکلیفشون با خودشون روشن نبود و برای رابطه هیچ هدفی نداشتن و ارتباط ما بهم خورد با این بلاتکلیفی اونا
یکی دیگه اینکه من از صحبت کردن جمع هم خیلی میترسم و صورتم قرمز میشه از خجالت ولی حرفمو میزنما اینجوری نیست ک ب تته پته بیوفتم ولی همین بازم ترس هست و خجالته هست بده
یکی دیگه اینکه از ترد شدن هم خیلی حس بدی میگیرم اینکه بچه های اتاقمون(تو خوابگاه)برنامه ریزی کنن جایی برن و ب منم پیشنهاد ندن یا اینکه توی جمع دارن حرف میزنن و منو مخاطب قرار ندن یا اینکه دارم با ی نفر حرف میزنم و اون اصن عین خیالشم نیست ک من دارم باهاش حرف میزنم و بی توجه نسبت ب من
یا اینکه ی نفر از من کمک میخواد و نمیتونستم کاری کنم براش خیلی ناراحت میشم
من دوره قانون سلامتی رو دادم نتایج خوبی ازش گرفتم خداروشکر ولی ی مدته کوتاهی رعایت نمیکنم و وقتی مثلا تقلب میکنم ی چیز شیرینی میخورم خیلی عصبانی میشم از دست خودم و عذاب وجدان میگیرم و حس بدی بهم دست میده یا اینکه شبا دیر میخوابم و صبحا زود بیدار نمیشم ناراحت میشم از دست خودم
یا اینکه من دوست دارم با آدمای خفن و ورزشکار عالی در ارتباط باشم مثلا مربی باشن یا توی رشته ورزشی خودشون عالین ولی هیچ ارتباط طولانی مدتی باهاشون نداشتم
یا اینکه من خودمو با دیگران خیلی خیلی مقایسه میکنم و از این خیلی ناراحت و حس سرخوردگی بهم دست میده
فعلا همینا رو یادم میاد استاد جان سعی میکنم روی کاغذ سوالمو بنویسم و هر چی تو ذهنم میاد رو بنویسم و در ی کامنت دیگه بقیه ی موارد رو بنویسم
امیدوارم ک بتونم روی خودم بیشتر از قبل کار کنم
ممنونم بابت این فایلای قشنگی ک از دوره ی کشف قوانین میزارید برای ماهایی ک نتونستیم این دوره رو بخریم سپاس فراوان استادجان من با این فایلام میتونم خیلی پیشرفت بزرگی داشته باشم اگه بهشون عمل کنم
سلام به خانواده عزیزم
چیزی که باعث میشه من نتونم به خشمم غلبه کنم اینه که کسی بخواد آزادی من رو از من بگیره واقعا برام خیلی سخته و الگوی تکرار شونده توی زندگیم اینه که بارها از طرف همسرم این اتفاق برام افتاده که با آزادی من مخالفت میکنه و کلی عصبانی میشه ضمن اینکه آزادی که من ازش نام میبرم یه چیز عرف جامعه هست مثل نپوشیدن چادر
به شدت دنبال جواب این سوال هستم چون میدونم خود استاد هم اولین معیارشون آزادی هست
ضمنا استاد یه خواهش دارم که از کلمات انگلیسی توی صحبتاتون بیشتر استفاده کنید کلمه ای که شما به کار میبرید مثل حکاکی روی سنگ عالی توی ذهنم میمونه
سلام به استاد بی نظیرم
سلام به سایت توحیدی و الهی عباسمنش
من بعلت افسردگی که دارم همیشه اغلب اوقات بی انگیزه بی حوصله و بی انرژی هستم.
شرایطی که میتونه قویترین احساسات منفی رو در من برانگیخته کنه و حالم رو بدتر کنه اینه که تو این شرایط مسافرتی برام پیش بیاد که مجبور باشم برم یا مهمون برام بیاد یا شخص سومی بخواد بیاد خونمون یعنی هرکسی بغیراز خانواده م یا بخوام هرجایی بغیراز خونه خودم باشم چون فقط و فقط خونه خودم احساس آرامش و راحتی میکنم یا حتی بخوام با کسی درحد چنددقیقه صحبت خیلی معمولی و عادی و روتین داشته باشم چون مجبورم ارتباطم فیس تو فیس باشه و من درحالت بیحوصلگی نمیتونم تو چشمای طرف مقابلم نگاه کنم از چشمها فرار میکنم به همین خاطر همیشه دوست دارم تلفنی با دیگران تماس برقرار کنم چون هم چهره م خیلی بهم ریخته هست و هم نمیتونم درست صحبت کنم و دستپاچه میشم و هم حالت چشمام طوری غیرطبیعی میشه که نه تنها برای خودم بلکه برای دیگران سوال برانگیزه
یعنی هرکسی منو دراین حالت میبینه میگه گریه کردی؟ یا خوابت میاد؟ یا چرا اینقدر استرس داری ؟ یا چرا همیشه نگرانی از چشمات میباره؟ یا ترسیدی؟ و …
این موضوع پاشنه آشیل من توزندگیمه که تمام و تمام جنبه های زندگیمو تحت تاثیر خودش قرار داده از روابط با همسر گرفته تا با دیگران نمیتونم فعالیت خارج از منزل داشته باشم دوست دارم کاری رو شروع کنم و سرکار باشم دوست دارم پیاده روی برم باشگاه برم گواهینامه بگیرم و و و …
حتی دوست دارم کامنتای بچه ها رو بخونم ولی حوصله ندارم و مسائل من باعث شده فقط تو خونه باشم و از همه چی عقب بیفتم
حتی جزو کسانی بودم که دوره قانون سلامتی رو همون چندروز اول تهیه کردم ولی بخاطر اینکه از مزه گوشت بدم میاد و نمیتونم بخورم رها شد و قتی تغذیه ت طبق قانون نباشه به راحتی نمیتونی سبکبال و رها و پرانرژی پیاده روی و فعالیت بدنی داشته باشی