پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 5

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا آبیاری گفته:
    مدت عضویت: 2908 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته عزیز وهمه دوستانم توی سایت وخانواده بزرگ عباس منشی

    سوال :

    چه شرایط واتفاقاتی شدیدترین احساسات رو در شما برانگیخته میکنه ؟

    1. توی گرفتن تصمیات بزرگ خیلی نگران نتیجه هستم وتصمیم گیری برام سخته

    2. یکی دیگه از اتفاقها که خیلی بهم میریزم بی پولی است زمانی که وضع مالیم خوب نیست بسیار کلافه وبی حوصله هستم ونگران آینده .

    3.تخریب واسیب زدن به طبیعت خیلی من را آزار .

    4.وقتی ببینم کسی ناحق داره به کسی زور میگه وآزارش میده نمیتونم ساکت بشم .

    5.یکی دیگه از اتفاقاتی که میتونم خیلی آزارم بده وکلا بهم بریزم از دست دادن عزیزانم است .

    6. وقتی توی زندگی به مشکل ویا چالش بزرگی برخورد میکنم نجواها توی ذهنم غوغا میکنن وکنترولش حداقل برای یک روز خیلی برام سخته زمان میبره تا کم کم روی خودم مسلط بشم .

    7.زمانی که ببینم کارها وخوبیهای که انجام دادم ودیده نشده وطرف مقابلم بهم بدی میکنه خیلی ناراحت میشم بیشتر از دست خودم چون به کسی بها دادم که ارزششو نداشته .

    ممنون استاد بابت سوال بسیااار خوبتون که باعث شد بیشتر خودمون رو بشناسیم وروی رفتارمون بیشتر توجه کنیم .والگوها رو پیدا کنیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2009 روز

    به نام الله هدایتگرم

    استاد جانم سلام به روی ماهتون که ماشاالله هزار ماشاالله داره به لطف قانون سلامتی می درخشه. اصلا امروز چهره تون یه نور خاصی توشه. حتما نور ایمانتون هست که در قالب سلامتی و آرامش تجلی کرده.

    چقدر عالی شد این تصمیمتون که سوالات رو دونه دونه مطرح کنید تا با تمرکز بسیار بیشتر روی موضوع ذهنیمون focus کنیم. این هم از تلاش دائمی شما برای بهتر کردن کارتون میاد. و جای بسی تحسین داره.

    ازتون بی نهایت سپاسگزارم که عمیقترین مفاهیم و تمرینهای مهم و اصلی رو در فایل های رایگانتون (که واقعا روش نمیشه قیمت گذاشت) بیان می کنید تا به همه ما سخاوت و خلوص نیت رو یاد بدید به صورت عملی.

    خیلی ساده و قابل فهم توضیح دادید در مورد هر موضوعی که داره مدام برای ما تکرار میشه و انقدر تکرار شده که باورمون شده مدل ماست. باورمون نمیشه که خودمون ساختیمش. باورمون نمیشه که چقدر راحت عقاید خانواده مون و همشهریهامون و حتی مردم کشورمون رو بدون اندکی زحمت برای فکر کردن یا شک کردن پذیرفتیم انگار که وحی منزله. جالبه که گاهی حتی به خدا و قرآن هم نسبتش می دیم.

    امروز که داشتم توی فضای بهشتی خونه قشنگم نفس شکرگزارانه می کشیدم، تنم رو با ورزش نوازش کردم، ذهنم رو با کامنتهای فوق العاده سایت سیراب از باور فراوانی و عشق به الله کردم و بعد کودک روحم رو با قرآن تغذیه کردم. از خدا خواستم برای امروزم چراغی روشن کنه که دیدم توی آیات نورانی سوره هود نوشته بود:

    وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ ۖ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ ﴿٣﴾

    و اینکه از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس به سوی او بازگردید تا آنکه شما را تا پایان زندگی از بهره نیک و خوشی برخوردار کند، و هر که را صفات پسندیده و اعمال شایسته او افزون تر است، پاداش زیادتری عطا کند، و اگر روی از حق برگردانید، من از عذاب روزی بزرگ بر شما بیمناکم.

    با خودم فکر کردم امروز خدا چی میخواد بهم نشون بده. دقت کردم دیدم میگه اول بخاطر اشتباهات گذشته آمرزش بخواه. یعنی به قول استاد اولین قدم اینه که قبول کنی یک روند اشتباهی رو طی می کردی. برگرد خود گذشته ات رو اسکن کن. شک کن. دلیل و منطق پشت کارهات رو پیدا کن. تا الگوی تکرار شونده ای رو پیدا کنی که داره آزارت میده.

    بعدش میگه توبوا که معنیش با استغفار فرق میکنه. یعنی در عمل اون اشتباه رو اصلاح کن. نه فقط به زبون بگی من اینجا اشکال دارم. باید درستش کنی (با خودمم) و اصرار کنی به سبک صحیح فکری و عملی زندگی تا به شخصیت و عادت تبدیل بشه. خوب نتیجه اش هم این میشه که تا پایان عمر از خوشی و نعمت برخوردار میشی.

    عاشق اینجاشم که میگه هرکی صفات پسندیده (عادت اخلاقی نیکو که دیگه انقدر تکرارش کردی که جا افتاده واست) و اعمال شایسته او زیادتر باشه پاداش بیشتری دریافت میکنه. به همین سادگی. به همین خوشمزگی!

    آخرش دیگه حجت رو تمام میکنه در مورد قانون و میگه اگر خودتون روی گردانی کنید به ناچار عذاب می کشید. تقصیر کسی نیست. این فقط و فقط منم که تصمیم می گیرم گل آفتابگردون باشم و با نگاه به خورشید از زیبایی و نعمت برخوردار بشم یا اینکه خودم برم توی سایه و بگم چرا دارم پژمرده میشم. خدا برام مقدر کرده همیشه ناکام و محزون باشم.

    این فایل و سوالات هوشمندانه استاد و این آیه کامل که خودش به تنهایی یک چلچراغه امروز واسه من درهایی از رحمت باز کرد.

    یادم اومد گذشته نه چندان دوری رو که سالها گذشته بود و من هنوز در سردرگمی شغل پیدا کردن بودم. نمی دونستم میخوام چیکار کنم. با اینکه عاشق فیزیکم ولی با خودم می گفتم اصلا چرا من ارشد فیزیک گرفتم؟ چرا هرکاری انجام میدم توش شکست می خورم؟ چرا هرچی فکر می کنم نمی فهمم چرا از مدارس و دانشگاه ها اخراج می شدم؟ من که عاشق تدریسم. من که خیلی حوصله دارم. من که خیلی سواد علمی خوبی دارم.

    اما گذشت و گذشت تا دوره 12 قدم و شیوه حل مسائل به من با سوالاتی نظیر این سوالی که الان استاد پرسیدند نشون داد اشکال کار از احساس عدم لیاقت و عدم باور فراوانی میاد. از کمبود عزت نفس میاد. حالا دارم هر تمرینی که استاد در این دوره ها میدن رو مثل وحی منزل بهش عمل می کنم. در زمینه هایی که منظور اصلیم نبوده مثل روابط با خانواده همسر یا همسایه ها و حتی غریبه ها خیلی پیشرفت چشمگیر داشتم که اثر مثبت جانبی بهبود شخصیتمه. در مورد کسب و کار هم موضوع اصلیم بوده بالاخره بعد از 11 سال که از فارغ التحصیلیم می گذره با لطف خدا ایده بسیار جذاب و مورد علاقه ام به ذهنم رسیده که دارم مقدمات عملی کردنش رو فراهم می کنم. تحقیق هامو شروع کردم و براش برنامه روتین روزانه ریختم و این یعنی قدم عملی برداشتن در جهت خلق خواسته ( همون اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ) و دارم می بینم که جهان داره منو به سمت کار مورد علاقه ام از روشی آسون که با زندگی الانم قابل اجراست سوق میده. الان ماه هاست که از احساس رنج و سنگینی که از سردرگمی شغلی داشتم رها شدم و فقط دارم به بهتر انجام دادنش فکر می کنم و حالم بهتر و بهتر میشه.

    قبلا اگه کسی بهم می گفت تو که تحصیل کرده ای چرا بیکار نشستی یا بایستی بجای فیزیک می رفتی پزشکی یا آرایشگری انقدر ناراحت می شدم انقدر بهم برمی خورد که می خواستم خفه بشم. چون در درون خودم توی این مورد احساس ضعف می کردم. جایی که خودت حساسیت نداشته باشی اگر مورد انتقاد قرار بگیری برافروخته هم نمیشی و اصلا برات مهم نیست. اما من که در مورد خودم توی کار کردن احساس خوبی نداشتم با شنیدن انتقاد احساس بی عرضگی مضاعف می کردم و وجودم آتیش می گرفت. ولی الان اصلا نه کسی بهم دیگه حرفی در این مورد میزنه و نه اگر هم بشنوم برام اهمیتی داره چون راهمو پیدا کردم و باور لیاقتم رو تقویت کردم. الان تلاشهام و وقت زندگیم هدفمند شده. و این ارزشش از همه چیز برام بیشتره.

    در مورد پدرم مثال می زنم:

    در تمام عمرش باورش این بوده که آدم زرنگیه و بلده پول دربیاره و اطرافیانش برعکس فکر اقتصادی ندارن و ایشون باید همیشه جورشون رو بکشه. باور بفرمایید دقیقا همین هم اتفاق افتاده. فقط اون فردی که پدرم باید حمایت مالیش کنه و براش زحمت پول درآوردن رو بکشه در هر مقطعی تغییر میکنه و یکی دیگه جایگزینش میشه ولی پدرم همونه که بود. اصلا انگار میگرده دنبال کسی که مشکل داره و هی غصه اش رو بخوره و هی پول بفرسته و شغل براش دست و پا کنه و رو بزنه به این و اون که ببرنش سرکار. تازه بعد از اینهمه تلاش که کار این و اون رو راه میندازه آخرش سه تا از پسرعموهام تو روش هم ایستادن که چرا توی زندگی من دخالت میکنی. جدیداً هم که پدرم بخاطر همین غصه خوردنها به بیماری خطرناکی هم مبتلا شدن.

    یه مثال خنده دار هم بزنم فضا عوض شه:

    من مدتی پیش متوجه شدم که نمیدونم رو چه حسابی خودم رو در مقابل مادرشوهر و خواهرشوهرم دست و پا چلفتی و غیرکدبانو حس می کردم واسه همین همیشه جلوی اونها اصلا عجیب خرابکاری می کردم. مثلا دعوت من بودن می رفتیم بیرون فلاسک چای یا یه دفعه قابلمه پلو رو جا گذاشتم. خونشون بودم ظرف از دستم میفتاد و می شکست. غذام خراب میشد برنجم شفته میشد!!!!!!!!!!!! وای عروسها می دونن چه حس افتضاحیه!

    تا به کمک آموزشهای استاد نشستم فکر کردم چرا من اینجوری ام فقط هم جلوی اونها. دیدم چون اونها زنهای صرفا خونه داری هستن که تنها کارشون در زندگی تمیزکردن خونه و بچه داری بوده. ارزش یک خانم در ذهنشون فقط و فقط به بیشتر کار کردن توی خونه و غذای خوب پختن و همیشه برق زدن خونه است. من هم که به اندازه اونها به این مساله اهمیت نمیدم (چون اعتقاد دارم درسته که خونه باید مرتب و تمیز باشه ولی من نوکر دربست خونه که نیستم. باید فعالیتهای دیگه هم داشته باشم مثل کسب درآمد مستقل یا ورزش یا تفریح و …) پس ناخودآگاه خودمو در مقابل اونها کدبانو و زبر و زرنگ نمی دیدم و اتفاقات اون مدلی که گفتم می افتاد. از وقتی عزت نفس خودمو تقویت کردم و خودم رو به عنوان زن زرنگی تحسین کردم که هم خونه دار و تمیزه و هم داره فعالیت اقتصادی میکنه اونم با وجود بچه کوچیک، یهو شرایط برعکس شد. هم حس می کنم احترامم بیشتره و حرف ناخوشایندی نمی شنوم. هم جالبه که چند باره خواهر شوهرم داره سوتی هایی میده که قبلا من می دادم. جلوی من ظرف میشکنه. میزنه زیر پارچ آب. ته کیکش میسوزه و …. که من قبلا ازش ندیده بودم.

    من اصلا از این عروس بدجنسا نیستم بخدا ولی با دیدن این اتفاقا جهان بهم ثابت کرد که هرچی در مورد خودت فکر کنی دقیقا به عینیت می پیونده. و وقتی بهش اهمیت میدی تکرار میشه و فکر میکنی این شخصیتته. من فکر می کردم اونها همیشه بی اشکالن در خانه داری و من پر از اشکالم. ولی جهان دقیقا برعکسش رو بهم نشون داد تا باور کنم که هرکسی میتونه گاهی ظرف بشکنه یا کیکش بسوزه فقط نباید باور کنه که آدم دست و پا چلفتیه.

    این رو برای تمام مسائل زندگیم سرلوحه قرار دادم تا هم بخندم هم درس بگیرم.

    استاد عاشقتونم. ممنونم و خدا رو شکر می کنم برای آگاهیهای امروزم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  3. -
    احمدرضا فتاحی گفته:
    مدت عضویت: 1328 روز

    سلام به استاد عزیزم

    من مدتیه که یه کسب وکار تو حوضه پرنده(کبوتر) شروع کردم و توی این چند روزه اخیر به این نتیجه رسیدم که هر چند وقت یه بار تلفات زیادی میدن پرنده های من. به شکلی که اگر این تلفات نبود کسب و کار من شاید چند ماه پیش به سود رسیده بود ولی العان هیچ فرقی با دو سال قبل نکرده العان که این فایلو دیدم یه جرقه ای توی ذهن من زده شد . یعنی چطوره کسایی که پرنه هارو به عنوان تفریح نگه داری میکنن و اون هم به تعداد بالا چرا به اندازه من تلفات نمیدن .اون اشخاص رو هم میشناسم حتی از دوستانم هستن .و با فکر کدن به این موضوع فهمیدم که نکنه این باور توی ذهن من باشه که تمام کسایی که استانداردهای بزرگی توی ذهنشون داشتن و به جایگاه های بالایی رسیدن مثل ایلانماسک .جف بزوس و… در اوایل کارشون شکست خوردن .زحمت کشیدن .بیخوابی کشیدن چندروز پشت سر هم کار کردن تا به این نتایج رسیدن

    .یک لحظه نگاهی کردم به اون گوشه کنارهای ذهنم و دیدم که این باور مخرب هم توی ذهن من هست که ترمز شده. و از کجا به وجود اومد بیوگرافی های مختلف توی یوتوب کتاب ها فیلم و سریال ها شنیدن از بقیه وووو… و العان به وضوح دارم میبینم توی زندگی و کار خودم که دارم به شدت زجر میکشم پرنده هام میمیرن و میگم اشکال نداره من کم نمیارم من تسلیم نمیشم میرم کار سخت ساختمونی انجام میدم پول به دست میارم و میریزم توی کارم و دوباره یکم میرم جلو و بعد اتفاق های تکرار شونده.و.( شکست)

    العان که فکرش رو میکنم میبینم که(( زندگیم قشنگ مثل فیلم های سینمایی شده که با سختی و بدبختی به یه جایی رسیدن و بقیه هم گفتن واقعا حقشه این همه زجر کشید بد بختی کشید باید هم به این جا برسه ))

    العان که فکرش رو میکنم میبینم که من هم بدم نمیاد به این شکل موفق بشم که همه بگن تو حقته تو خیلی زجر کشیدی تسلیم نشدی کم نیوردی و…

    و امروز این باور مخرب و محدود کننده رو در خودم پیدا کردم (هرکس میخواد بشه جف بزوس باید خیلی خیلی زجر بکشه ) و. توی این دوسال شدید ترین ترمز شده توی کسبو کارمن

    و در جواب به این سوال

    چه شرایط و اتفاقی توی زندگی قوی ترین احساس رو در من بر انگیخته میکنه ؟

    1. زمانی که احساس میکنم به من ظلم شده .که این رو هم خودم به وجود اوردم.. با تحمل کردن یک فرد یک جایگاه یک شرایط و با تغیر ندادنش چون من باید سختی بکشم تا به .. برسم .. اینا رو همش با نوشتن این کامنت دارم متوجه میشم

    2.زمانی که احساس میکنم دارم برای پدر و مادرم زحمت میکشم و این شغل رو انتخاب کردم تا بتونم از لحاظ مالی هم به اونا و هم به خودم کمک کنم ولی اونا هی منو سرزنش میکنن که بابا این هم شد شغل شد زندگی کی با کبوتر بازی به جایی رسیده که تو دومیش باشی ولی من چون که شما گفتید از هر شغلی میشه ثروتمندشد به شرط این که مورد علاقتون باشه عشقتون باشه این شغل رو انتخواب کردم .

    و میتونم اینجوری خودم رو اروم کنم که اونا که نمیدونن چی تو سر منه بعدا که موفق شدم خیلی هم خوشحال میشن

    3.زمانی که خیلی احساس تنهایی میکنم و فکر مینم هیچ کس کمکم نمیکنه توی کارم و خودم باید به سختی کارم رو پیش ببرم .من دارم به خاطر خانوادم زجر میکشم اصلا کمکم نمیکنن ووو..

    ولی میتونم اینجوری خودم رو اروم کنم که مگه خدا برای من کافی نیست مگه خدا فرمانروای کیهان نیست پس من چرا شرک میورزم و انتظار دارم کسی به من کمک کنه

    4.و زمانی که پرنده هام تلف میشن حالا به خاطر بیماری حادثه یا هرچی .

    دوستون دادم استاد عزیزم و دارم روی خودم کار میکنم

    و هر روز یه بهبود کوچیک توی خودم ایجاد میکنم تا بتونم پیشرفت کنم و به همه اونایی که مسخره ام کردن سرزنشم کردن که بابا ول کن این مسخره بازی رو عباسمنش برای منافع خودش میگه این چیزارو_ کی با فروش کبوتر به جایی رسیده ووو .که اشتباه میکنن

    نه به خاطر این که چششون رو در بیارم به خاطر این که بگم اونا هم میتونن به ارزو هاشون برسن

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    ناهید گفته:
    مدت عضویت: 1245 روز

    سلام استاد نازنینم ،واقعا سپاسگزارم با جان و دل ،میایید این ویدیوهای آموزشی رو در راستای شناخت بهتر خودمون برامون می‌ذارید و ما رو در رشد دادن شخصیت خودمون و ساختن یه ورژن بهتر از خودمون همراهی و راهنمایی می‌کنید.

    الان که من دارم جلسه‌ی دوم کشف قوانین رو کار میکنم،این سوالات هم در راستای کمک به جواب‌گویی همان سوالات قبلی بود.

    چیزی که من از خودم می‌شناسم اینه که با وجود این همه کار روی خودم،زمانش برسه کنترل خودم رو از دست میدم و به اصطلاح عجولانه واکنش نشون میدم.

    در همین مواقع هست که میشه فهمید تغییراتم درونی و عمیق بوده و به قول استاد آیا در من تبدیل به عادت شده که در چنین مواقعی برعکس گذشته ام عمل کنم یا نه؟

    و میبینم نه،من هنوز همون ناهید قبلم و در حرف تغییر کرده ام نه در درون،واسه همین شاهد تغییرات بزرگ در زندگیم نیستم.هنوز سیستم خودکار عمل میکنه دستی ش نکرده ام.

    از امروز قول میدم با تمام جدیت ،در چنین مواقعی آگاهانه عمل کنم.خودم رو متعهد میکنم به اجرای این تصمیم.

    بازم ممنونم استاد،به ویژه بابت دوره بسیار عمیق کشف قوانین ،یعنی بیل برداشته افتاده به جون باورا.

    در پناه حق.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    فاطمه رحیم زاده گفته:
    مدت عضویت: 1128 روز

    سلام احساس میکنم دوالگوی تکرارشونده در زندگی ازنظر وابستگی وجود داره یکی فرزندم که امسال کلاس اول بوده به شدت به من وابسته هستش من ازصبح تا ظهر این سال تحصیلی رو توی حیات مدرسه بودم وهیچ جا بدون من نمیره مگر یه دایی داره که خیلی دوستش داره بدون من پیشش میمونه در صورتی که من خودم از بچگی یادمه آدم وابسته ای نبودم مادرم خواب بود به مدرسه میرفتم قابل ذکر هست که پسرم از مدرسه تنفر داره درحالی که با نمرات عالی قبول شده، ویه الگوی وابسته دیگه مادرم که به خاطر بیماری وسواس به شدت به من وابسته هست ولی میگه اگه یه پرستار باشه به تو کاری ندارم من این دو تا برام سنگینه در زندگی که گفتمش امیدوارم سوال رو درست فهمیده باشم موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    Life time گفته:
    مدت عضویت: 1459 روز

    سلام استاد خوبم و خانم شایسته ی عزیزم

    وقتی عنوان فایل رو دیدم خیلی برام جالب بود چون از پارسال الهامات من مدام همین الگوهای تکرارشونده ی زندگی من رو به من میگفت

    من 11سال قبل وقتی که 20 سالم بود ازدواج کردم

    و با همون فرکانس هایی که ازدواج کردم دقیقا تا چند سال اتفاقاتی برام رخ میداد که همگی تکرار شونده بود و اما من آگاهی شو نداشتم . اما از پارسال که آگاهی ها در این باره بمن داده میشد فقط خودم از تعجب انگشت به دهان میشدم که عه ببین راست میگه دقیقا اون اتفاقی که ده سال قبل رخ داده بود باز دو سال پیش به یک شکل دیگه رخ داد

    خیلی مهمه کشف اون باورهایی که دارن در ضمیر ناخودآگاه ما کار می کنند و ما وقتی که در حال گذروندن زندگی مون هستیم چون اون باورها ریشه ای و عمیق شدن مدام از فکر ما میگذرن و بقول شما اونا دارن کار می کنند

    و من بلطف الله با حرکت و عمل گرا شدن تواین مسیر متوجه میشم هرچقدر تغییرات شخصیتی به خودم میدم و با تکامل پیش میرم ، هرچقدر فرکانسم یا سطح انرژی اسمش رو بزارم بالاتر میره هرچقدر وارد مدارهای بالاتری میشم باز اون آگاهی ها میان و میگن این اتفاق الان مال اون الگوی تکرارشونده است و من پیغام این گفته شدن به خودم رو میفهمم پیغامش اینه که تو دیگه از این الگو رها شدی تو از مداری که این اتفاقات داخلش بود خارج شدی …من اینطور درکش کردم . من وظیفه دارم در هر قدم با الهامات و هدایتهای خداوند حرکت کنم قدم به قدم پیش برم مدام خودمو تغییر بدم هرروز آگاه تر هرروز مثبت تر هر روز لایق تر هر روز عمل گرا تر ، اونوقت خود به خود من وقتی دارم با هدایت الله پیش میرم به من گفته میشه و میفهمم که این اتفاق چی بود چرا رخ داد و ناشی بود از کدوم باور

    هرچقدر بیشتر پیش میریم باور بهتری نسبت به لیاقت هامون ارزش هامون پیدا می کنیم

    یا مثلا خدا زمان هایی ایجاد میکنه که بشینم تمرکزی روی باور لیاقت و ارزشمندیم کار کنم

    بعد خود به خود اون الگویی که ناشی از باورای عدم لیاقت بود دمشو میزاره رو کولش میره پی کارش

    هرچقدر استاد میرم جلو باز بیشتر میفهمم که هرکسی سرجای درست خودشه

    چقدر ریییز به رییییز باورام منو تو موقعیتای خاص قرار میده باادمای خاص هم فرکانسم میکنه

    پس هرلحظه بیشتر میفهمم که بعد از دوازده سال کارکردن رو خودم . بازم چیزای بسیاری وجود داره که باید بدونم .

    و اما

    پاسخ سوالات :

    چه اتفاقات و شرایطی در زندگی شما قوی ترین احساسات رو در شما برانگیخته می کنه احساسات مثبت یا احساسات منفی

    جوابی که به این سوال میدم . این هست که من با دیدن افراد مشکل دار و بیمار و یا فقیر و با بی مهری افراد خیلی بهم میریزم در واقع این احساساتم به من کمک کرد که بتونم تو این حیطه ها خودمو رشد بدم . چون نیازهرانسانی عشق هست معنویت و رابطه عالی باخداوند هست سلامتی هست ثروت هم هست .

    و البته فکر میکنم همه ادمها اینطور باشن یعنی احساسشون بادیدن بیماری یافقر یا بی مهری

    بد بشه …در اصل این همون تضادی هست که ما رو هل میده به جهت مخالف خودش …اهرم رنج و لذت رو در ذهنمون میسازه

    تا قوی بشیم . محکم بشیم ثروتمند بشیم دلسوزی نکنیم بدونیم هرکسی سر جای درست خودشه

    و در هر جنبه از زندگی به درجات خوب و خوبتر برسیم تا به آنچه حس منفی بهمون میده دسترسی نداشته باشیم

    بله من هم انتقاد اذیتم میکنه . و راه چاره شو این دیدم که خودم آدم منتقدی نباشم تا آدم منتقد سرراهم نیاد

    اما یه باور دیگه من هم مهم بودن حرف مردم هست . و نتیجه ای که میگیرم اینه که من دوست دارم به استقلال کامل مالی برسم و از محیط ها و افرادی که بینشون نتونم خود واقعیم باشم دورتر بشم

    در واقع یادمه تو فایل حجاب گفته بودین هرمحیطی هستین سعی کنید طبق استانداردهای اون محیط باشید و بنوعی هنجارشکنی نکنید

    طرد شدن بله ، تشکر نکردن بله ، در اصل تک تک اینها که فرمودین فکر می کنم در همه آدم ها هست و من اگر بفهمم که شخصیت طرف مقابل اینطوریه ، ازش دور میشم اما ممکنه گاهی طرف مقابل در شرایطی قرار گرفته و اون رفتار رو کرده

    پس بقول شما یکباررخ دادنش چیزی نیست و توجه نمیکنم .

    و اما چیزی که درونم هست و خیلی فراگیره کمال گرا بودن توهر جنبه از زندگیمه این که بگم که تاوقتی فلان موقعیت و فلان شرایط پیش نیاد من فلان کار رو نباید بکنم و این قصه حتی درباره سلامتی هم در پس ذهن من شکل گرفته که تا وقتی مثلا خونه مستقل نخرم به استقلال مالی نرسم من سلامتی کامل رو نخواهم داشت اینا مخفی بود در باورام و بالطف خداوند ما باید مدام روخودمون کار کنیم تااینها کمرنگ تر بشن چون باور یکشبه نیومده یکشبه هم نمیره و کمال گرا بودنم تا حدیش خوبه چون ادم رو وادار به حرکت و پیشرفت و رشد میکنه اما باید خودمون متعادلش کنیم وگرنه از مسیر خارجمون میکنه

    در کل به نظر من همه این تضادها برای ما خوبن چون تو دلشون ده ها پیام و درس واسه رشد هست ، البته برای کسی که به آگاهی رسیده و میفهمه که این اتفاقات به ظاهر نامناسب بقول خودتون یک بسته ای هست یک هدیه ای که داخلش قراره خیلی خیر و پاداش برامون درش باشه و بهترین پاداش ها از آن کنترل ذهن کنندگان است .

    سپاسگزارم

    6 دقیقه بعد از نوشتن این کامنت رفتم اینستاگرام و در استوری یکی از افرادی که فالو کردم کلیپ پرش فردی از ارتفاع بلند دیدم که به دریاچه ای پرید

    اینو یه نشونه دیدم تا بیام و بنویسم استاد من برای تموم ترس هام تونستم راهی پیدا کنم مثلا من تو یک شهر دیگه شب تنها داخل خونه موندم چند شب و حتی در رو قفل نکردم پنجره هم باز بود و نرده داشت اما توری نداشت و ترس تنها موندن یا ترس از دزد رو برطرف کردم بارها طلاهامو گذاشتم تو کشو و رفتم و قفل نزدم به درها

    اما یکی ترس از ارتفاع دارم یکی ترس از حیوانات وحشی این دو تا ترس رو نمیدونم چکارشون کنم

    اون باری که رفته بودین باخانم شایسته نزدیک اون کروکدیل ها من اگربودم نمیرفتم یا اونکه پریده بودین از هلی کوپتر انگار …من بودم اصلا نمیرفتم یااون قسمت رفتین راک سیتی اون پل که خیلی تکون میخورد من بودم رد نمیشدم

    اگر ممکنه درباره این ترس ها صحبت کنید چون واقعا حس منو منفی می کنند

    من باورم اینه ادم عاقل کارخطرناک نمیکنه مثلا پرش از ارتفاع رفتن نزدیک کروکدیل یا مار یاهرچی یا حتی چرخ و فلک های بزرگ …اینا برام خیلی ترس داره

    یک بار سال 96 من فایل یک استاددیگه رو گوش میدادم اونروز باشمااشنانبودم ایشونم گفته بودن نترسید و وارد ترساتون بشین تو اصفهان یه تله سیژ بود ناژوان من رفتم بعد نمی ایستاد فقط سرعتشو کند میکرد توحرکت باید سوار میشدی جلوشم فقط یه نرده بیشتر نبود خلاصه من رفتم اما هنوز بعد 6سال یادم می افته موی تنم سیخ میشه که چه حرکت بی عقلانه ای زدم !!

    شوهرمم کلا پایه ست یعنی اون نمیترسه یعنی هرکار بگم میگه باشه بریم. یکبار سال 92 رفتیم نمایشگاه مار و کروکدیل البته من به قصد نمایشگاه پروانه ها رفتم ولی اون بسته بود نمایشگاه مار باز بود شوهرم به زور گفت بیابریم رفتیم خلاصه هی دست میزد به مارها بعد اون اقا مسئولش به شوهرم گفت به این دست نزن وگرنه از هستی ساقطت میکنه !!

    منم مدام میگفتم بریم بریم بریم

    خیلی دوست دارم نترسم از هیچی اما بعضی چیزها بنظرم عاقلانه نیست که آدم نترسه ازشون و یک جور حماقت هست که آدم بترسه

    یا مثلا فایل مانند ابوموسی نباشیم گفتید مثلا افرادی میرن کارای خطرناک می کنند و اگر بمیرن هم توراه علاقه شون مردن من یک کم تو کتم نمیره میگم خب این سلامتی و فرصت زندگی و عمر به ما داده شده و نباید در کارای غیر منطقی به خطر بندازیم خودمونو برای همین یک سری کارها که برخی افراد می کنند به عقیده من درست نیست .

    ممنون از فایل عالی تون و در پناه رب العالمین باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    جواد شفاهی گفته:
    مدت عضویت: 2069 روز

    به نام خداوند بی نهایت بخشنده و مهربان

    عرض سلام و احترام خدمت اساتید عزیزم

    و همینطور عرض سلام و احترام خدمت تمام دوستانی که تو این جمع هستن

    سوال یک.

    چه شرایطی و اتفاقاتی در زندگی شما شدیدترین احساسات را در شما بر انگیخته میکند؟( مثبت،یا منفی)

    من وقتی حسابم یا جیبم خالی میشه از پول احساسم خیلی بد میشه و یجورایی نجواها شروع میکنن به هجوم آوردن

    وقتی از سرکار میرم خونه و ببینم خانومم چیزی درست نکرده یا بوی غذایی نمیاد اونجا هم احساسم بد میشه

    وقتی جایی برم هوا به شدت گرم باشه و من لباس مناسب نداشته باشم و یجورایی پوستم بسوزه احساسم بد میشه

    برای کسی کاری کنم و اون ازم تشکر نکنه خیلی بهم میریزم

    وقتی به تمریناتی که استاد ازمون میخاد تو دوره ها یا دانلودی انجام نمیدم احساسم بد میشه

    وقتی جنسی رو به مشتری میفروشم که سود خیلی پایینی داشته یا گاهی اوقات به ضرر بوده اون موقعه هم بهم میریزم

    وقتی قرار بوده به مشتری سر موئد کاری تحویل بدم اما اتفاقی پیش اومده و من توضیح میدم اما اون تو کتش نمیره و حرف خودش رو میزنه واقعا قاطی میکنم

    در سمته مثبتش:

    وقتی‌ از سر کار میرم خونه و میبینم بوی خوش غذا پیچیده کلی ذوق میکنم نه بخاطر گرسنه بودن یه حس خیلی باحالیه انگار همه چیز زندس نمیدونم چجوری توضیح بدم اما میدونم خیلی از شماها این حس رو دارین

    وقتی قراره اجاره مغازه یا خونه رو پرداخت کنم و مبلغی دستم نیست و یهویی خداوند از جایی که گمان نمی‌کنم میرسونه کلی ذوق میکنم و سپاس گزار میشم

    وقتی با خواهر زاده هام که 4 یا 5 سالشونه حرف میزنم کلی خوشحال میشم

    وقتی همسرم میگه میخام دعوتت کنم به یه نوشیدنی

    وقتی هفته ای میشه که بیش از اونی که انتظار داشتم فروش میکنم

    وقتی بدهی کسی رو پرداخت میکنم حسم واقعا خوب میشه

    وقتی هدیه ای بی منت و بی چشم داشت برای کسی میخرم

    وقتی رئال مادرید یا پرسپولیس قهرمان میشه حس فوق العاده دارم

    وقتی تو باشگاه یا خونه وزنه میزنم و عظلاتم دم میکنه خیلی احساسم خوبه

    وقتی دوش آب سرد میگیرم و زیر دوش با خدا حرف میزنم حسم خوبه

    یا وقتی صبحایی که زود بیدار میشم و میرم پیاده روی واقعا احساسم خوبه

    انشالله ادامه تو کامنت بعدی مینویسم

    از خداوند طلب ثروت و نعمت و سلامتی شادی برای همتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    فررانه فلاح گفته:
    مدت عضویت: 1093 روز

    به نام الله مهربان.. سلام بر استاد عزیزم ومریم جان و هم فرکانسهای عزیزم در سایت بزرگ استاد عباس منش… استاد جانم بازم ممنونم برای تهیه این فایل و اینکه چقدر دقیق ذهن آدمها رو می‌خونی و این سولات رو طرح می‌کنی ..باور می‌کنی هر چی از سوالها رو می‌پرسیدی من توی همه اونها باورهای خوبی ندارم بشدت فکر کردم خیلی چیزها یادم اومد که همیشه الگوهای تکرار شونده دارم.‌‌ازبس ذهن ما باورهای اشتباه از گذشته داره.‌‌..واقعا شمارو تحسین می‌کنم که اینقدر دقیق روی خودتون کار کردید..می‌خوام چند تا از الگوهای تکرار شونده روو بهتون بگم..وقتی این سوالها رو پرسیدی.‌یادم اومد من توی هر خونه برای زندگی میرم همیشه چند تا چیز مشکل داره..اول که اون خونه موقع بارندگی آب میده دقیقا هر خونه ای مبرم..دوم اینکه همیشه پمپ آبش مشکل داره و من هر چند وقت یه بار باید تعمیرش کنم..ورودی اب خونه ضعیفه…یه الگوی تکرار شونده زیاد دیگه ماشینم اکثر مواقع خراب میشه و باید تعمیرش کنم.. استاد جان در مورد اون سوالها در مورد روابط همیشه هرجا رفتم برخورد همه یکی بوده .‌هرجا برای تفریح میرن به من خبر نمی‌دن دقیقا همیشه همینطوره.‌‌ اینکه به من توجه نمیشه ناراحت میشم و همیشه هم تکرار میشه..سر کارهد ترس ما برنامه شیفت من رو میزنه هر ماه برنامه خوبی برای من نمیزنه.‌و این همیشه توی ذهن من هست که به من اهمیت نمیدن…و خیلی الگوهای زیاد دیگه که فکر کردم با حرفهای شما به یاد آوردم ..در مورد پارتنرم که همیشه همه یکی بوده الگوی یکسان… استاد جان واقعا ازت ممنونم که هوشمندانه برای ما فایل تهیه می‌کنی ..خوشحال هستم در کنار شماها هستم..کامنت های بچه ها رو میخونم که واقعا حس خوبیه و از نتیجه هاشون خوشحال میشم و تحسینشون میکنم..بازم سپاسگزارم استاد درپناه حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    سید عظیم بساطیان گفته:
    مدت عضویت: 817 روز

    بنام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام دارم خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته ی گل و همه ی دوستان فوق‌العععععاده ام

    هیچ محدودیتی پذیرفته نیست برای موفقیت و فقط و فقط باید باور عوض شه

    قبل از هر چیز تشکر میکنم از استاد که اینقدر سخاوتمند هست .که این همه آگاهی رو در اختیار ما قرار میدن و چقدر صادقانه میگن که این حرف در دوره کشف قوانین گفته میشه و بااین تفاوت که در دوره بیشتر توضیح میدیم و مسائل رو باز میکنیم …

    که افرادی که دوره رو نتونستن تهیه کنن اونا هم استفاده کنن… مرسی استاد بی نهایتم

    استاد من نزدیک سه ماهی میشه به صورت دائمی یه مبلغی کم میارم و این الگو داره هی تکرار میشه … (باورهای خودم )

    در مورد اتفاقات خوبم هر ماهی تقریبا یه دوستی زنگ میزنه و کلی باهم حرف میزنم و خوش میگذره … هم برای تفریح و هم برای کار و کلی لذت میبریم. (باورهای خودم )

    در مورد برانگیختگی گفتید و خط قرمز بنده اینه ….

    اگر کسی ازم انتقاد داشته باشه به من نگی بره به مثل اقوام و مخصوصا به داداشم بگه به شدت ناراحت میشم .البته الان خیلی بهتر شدم و دارم بیشتر خودمو کنترل میکنم …

    و حرف مردم زیاد بهش اهمیت نمیدم .

    البته یه الگویی هم نزدیک دوسال بود که هی تکرار میشد مشتریها ی خوبی به طورم نمیخورد و چون تو کار برقم (پیمانکار برقم ) و چون کار ما طوری هست که تا آخر کار باید باشی و مشکلاتی پیش میاد و از همه مهمتر ممکنه کار طول بکشه باید خیلی دقت کنی و قرداد ها رو محکم و با جزییات مکتوب کنی …

    خلاصه وسط کار مشکلاتی پیش میومد که نگم اینجا بهتره ….

    ولی خدا رو شکر با مباحث شما آشنا شدم. و طبق یک الگوی درست حرکت کردم و خدا رو شکر، خیلی خیلی کم پیش میاد برخورد کنم با این مشتریها، و باور هامو درست کردم در مورد این زمینه دارم هدایت میشم به کارهای بزرگتر و پروژه های بزرگ تر و ثروت بیشتر و نعمت بیشتر … و انشاءالله که فرصتی باشه میام و از نتایج خوبم برای شما استادعزیزم و همه ی دوستان میگم مسیری که رفتم .و انشاءالله استاد عزیزم رو خوشحال کنم …

    استاد ، درمورد تشکر و قدردانی گفتید.

    بنده دوست دارم همیشه شخص مقابل قدر کارم رو بدونه و ازم تشکر خالی هم بکنه و بدونه براش زحمت میکشم خیلی خوشحال میشم ولی اگر نه، تشکر نکنه، به شدت ناراحت میشم و خیلی خود خوری میکنم… یه نکته ای بود خواستم گفته باشم. در پایان کامنتم.

    بازم تشکر فراوان دارم ازتون استاد گرامی و استاد شایسته.

    شما دوبال هستید برای پرواز …

    بهترین ها رو براتون آرزومندم

    در پناه خداوند متعال باشید.

    دوستتون دارم و عاشقتونم

    الهی ای خالق بی مدد

    وای واحد بی عدد

    ای اول و ای آخر

    ای داننده رازها و ای شنونده ی آوازها

    همه ی ما رو به راه راست هدایت فرما

    آمین .(خیلی خلاصه نوشتم با پوزش فراوان )

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    گل کوچک گفته:
    مدت عضویت: 1405 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم عزیزم و به همه ی هم شاگردی هایم در این مسیر زیبا و پر از آگاهی.

    خیلی خوشحالم که تو یه مسیری هستم که میتونم از قوانین جهان هستی آگاه بشم و ازشون استفاده کنم و خدارو شکر میکنم که این قوانین آسان و شگفت انگیز را در اختیار ما گذاشته و استادی دارم که میتونم خیلی راحت تر از راحت این قوانین را درک کنم و عمل کنم.

    این اولین کامنت من در این سایت پر از آگاهی و شگفتی و زیبایی هست و بسیار خوشحالم که بلاخره تونستم به جایی برسم که کامنت بزارم… خدایاشکرت

    خب بریم که به سوال جواب بدم:

    سوال: چه اتفاقاتی شدیدترین و قوی ترین احساسات را در شما بر انگیخته می کند؟

    پاسخ من : وقتی که بهش فکر میکنم میبینم من به خیلی از اتفاقات واکنش های شدید داشتم البته هنوزم دارم ولی بهتر شدم(خدایاشکرت) , تقریبا نصف مثال های استاد برام اتفاق افتاده که من خیلی احساس شدیدی داشتم

    مثل وقتی که احساس کردم من در یک جمعی طرد میشم و به من اهمیت نداده باشن…

    وقتی که تو یک جمع مهمی هستیم ولی من نمیتونم اونجوری که میخوام باشم و حرف بزنم….

    وقتی که یه اشتباهی تو گذشته انجام دادم میبینی چند ماه ازش گذشته ولی من هنوز که هنوز دارم بهش فکر میکنم و خود خوری می کنم….

    تقریبا همشون ناشی از کمبود اعتماد به نفس و عزت نفس منه حالا که دارم رو خودم کار میکنم یکم بهتر شدم و امیدوارم به جایی برسم که اصلا همچین تجربه هایی برام رخ نده… و خداروشکر میکنم که میتونم رو خودم کار کنم و اتفاقات را جوری بچینم که دلم میخواد…

    ولی یه مثالی دارم که استاد نگفته بودن و مخصوص خود منه

    من وقتی که نمیتونم اون کاری که دوست دارم انجام بدم و نمیدم خیلی احساس ناراحتی شدید دارم مخصوصا وقتی که دلیل انجام ندادن اون کار ترس , تنبلی , اراده نداشتن ,…. باشه

    من بعضی وقتا خیلی میترسم که اون کار انجام بدم ولی همش خودخوری میکنم که اگه نشد چی؟ اگه یه اتفاقی افتاد چی؟ اگه فلان اتفاق افتاد چی؟ و همش سعی میکنم تو نقطه امن خودم باشم و اون لحظه شدیدا از دست خودم ناراحت میشم و بهم بر میخوره و باعث میشه اعتماد به نفسم کمتر بشه و از اون هدفی که دارم هعی دورتر و دورتر میشم و اون لحظه که احساسات شکست،بی عرضگی،…. میکنم و همین احساسات منفی باعث میشه کلی اتفاق منفی وارد زندگیم بشند…

    الآن که دارم فکر میکنم و مینویسم فقط به این میرسم کلی از اتفات خوب زندگیم و از دست دادم بخاطر ترسام و بازم به این میرسم اگه اعتماد به نفسم بیشتر بود اگه قدرت ریسکم بیشتر بود مطمئنا اتفاقات فوق العاده ای برام می افتاد…

    ولییییییییییی اشکال نداره گذشته ها گذشته و ما داریم رو به جلو حرکت میکنیم و مطمئنا با کار کردن روی باورهامون، فرکانس هامون ، ورودی هامون کلی نعمت و حال خوب و ثروت و سلامتی وارد زندگیمون میشه که هرچی قبلا اتفاق افتاده برامون خاطره ای کمرنگ میشه که شاید اصلا دیگه به یادشون نیاریم. البته که یک سری تضاد ها باعث شدن که ما الآن اینجا باشیم و باعث رشد خودمون در تمامی جنبه های زندگی بشیم و خدارا برای تضاد هایی که خواسته های من را مشخص کرده شکر میکنم.

    خیلی خوشحالم که میتونم روی خودم کار کنم خیلی خوشحالم بخاطر این سایت بخاطر استادی که دارم بخاطر همه چیییی خدارو خیلی شکر میکنم.

    مرسی که تا اینجا وقت گذاشتین و کامنت من و خوندین.

    برای همه بهترینارو آرزو میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: