پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 6

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    hamid poureydi گفته:
    مدت عضویت: 2221 روز

    سلام به همه دوستان عزیز

    من توی چند مورد مشکل دارم ک همه رو مینویسم

    لطفا اگه کسی هم راه کار داره برای من توضیح بده ممنون میشم.

    من توی صحبت کردن توی جمع به شدت مشکل دارم جوری که نمیتونم حتی کلمات رو درست تلفظ کنم یا اینکه کلمات از یادم میره.

    من توی تصمیمات کوچک به شدت احساس ترس دارم چه برسه به تصمیمات بزرگ.

    من توی ارتباط برقرار کردن با دیگران به شدت ناتوانم.

    من وقتی توسط دوستان یا اطرافیانم بهم بی توجهی بشه به شدت نا امید میشم که واسشون هیچ جذابیتی ندارم که زیاد به من اهمیت نمیدن وبابت این بهم احساس بدی دست میده

    من دست به هر کاری ک میزنم توی اون کار با شکست مواجه میشم و ضرر میکنم بابت این دیگه میترسم واسه خودم کار راه بندازم.

    من توی شغلی ک الان دارم وقتی ک مشتری نمیاد یا مشتری کم میشه به شدت خودخوری میکنم احساس خیلی بدی بهم دست میده

    من تو یه چیز دیگه که به شدت احساس بدی بهم دست میده اینه که نمیدونم به چی علاقه دارم ک بتونم روش تمرکز کنم که هم بتونم از انجام دادنش لذت ببرم هم بتونم کسب درآمد داشته باشم.

    سپاسگزارم از همه دوستان خوبم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    شیرین حمزه ای گفته:
    مدت عضویت: 2693 روز

    بنام خدای همیشه حامی وهدایتگرم.. سلام به دواستادعشقمم.. سلام به اعضای ارزشمنداین خانواده توحیدیم..

    امروزبزرگترین درخواستم درکدنویسی این بود که :امروزبرای تغییرعادت ها وکدهای مخرب ذهنم درخواست هدایت وآگاهی میکنم خدایابه من الهام کن که چی هست این کدهاوچطورتغییرشون بدم؟؟ وبازم نیروی اجابتگرچه سریع به خواسته ام پاسخ داد، چون من روی جلسه 3کشف قوانین هستم واین جلسه نمیشه به این سادگی ازش گذشت بارهاوبارهاکه به سوالات پاسخ دادم فهمیدم که بزرگترین ترمزهام ترس از طردشدن هست، وترس ازموفق نشدن دراون کاریارابطه، وباورکمبود که من حتی وقتی داشتم هم نگران تموم شدنش بودم چه پول چه رابطه چه وسیله ترس ازاینکه خراب بشه داشتم، چراترس داشتم فهمیدم که باوربه اینکه توانایی دوباره بدست اوردنش روندارم.. ولی بازم یه چیزایی برام گنگ ونامفهوم بود که بااین مثال های استاد ترمزهام انگارمنبعشون یه مقداری نمایانترشد

    پس باصداقت تاجایی که بفهممشون جواب به این سوالات میدم…

    چه شرایطی واتفاقاتی درزندگی شماقویترین احساسات رودرشمابرانگیخته میکنه؟

    وقتی کسی ازنظرمالی وموفقیت درامورمالی ازمن انتقادمیکنه، که چرانتونستم خونه ام روحفظ کنم وفروختم کسی درموردشکست مالی وشکست روابطم ازمن انتقادمیکنه شدیدا بهم میریزم وعصبی میشم واحساس شکست وناامیدی میکنم(ازدرون احساسی دارم که من درموفق شدن ناتوانم من هیچ توانایی ندارم ویه نجوایی میادکه تولیاقت نداشتی که راحت زندگی کنی موفق باشی مثل بقیه، بهتره بری برای یکی کارکنی تومال موفق شدن وصاحب کسب وکارشخصی نیستی) _حرف ونظرمردم برام مهمه که من درنظرشون آدم موفقی باشم،،

    _وقتی من درجمع باشم حرف زدن واضهارنظربرام کارسختیه چون ازاشتباه کردن میترسم که نکنه حرف اشتباهی زدم درصورتی که درارتباط برقرارکردن وصحبت کردن بایک فردخیلی خوب عمل میکنم ولی درجمع باشک وتردید حرفمومیزنم اون اعتمادبنفس روندارم (این ترس ازاشتباه درمعاملاتم هم خودشونشون میده چون ازاشتباه کردن وشکست میترسم حدضررنمیزارم وهمین باعث ضرر بزرگتر شده واسم، ازاینکه اشتباه کردم دیگ فکرم اینه که نمیتونم جبران کنم چون هرچیزی که ازدست دادم نتونستم دوباره تاحالا بدستش بیارم، بدست میارم امااگه ازدست دادم دیگ بهم برنمیگرده، باورم اینه پس اینکه من اگه ایندموقعیت روازدست بدم دوباره نمیتونم بدست بیارم احساس ناتوانی درموفقیت وبدست آوردن دوباره)) کم شدن پول چ وقتی خرج میکنم چ وقتی ضررکنم شدیدا منومضطرب ونگران میکنه

    بی توجهی دررابطه ام منوخیلی دچاره ناامیدی ویاس میکنه واحساس اینکه رابطه ام داره سردمیشه وبه تموم شدنش دارم نزدیک میشم

    فکرمیکردم این موضوع نیست درتصمیماتم وزندگیم ولی الان میبینم کمرنگترشده ولی هست، که من وقتی یکی پایه ام باشه خیلی هیجان دارم امیدوانگیزه دارم واعتمادبنفس برای انجام ودنبال کردن اون کار، وبه همین نسبت هم اگه به یه چالشی بخورم وپایه ای نداشته باشم دلسردمیشم ودیگ همه چیزبه حالت تعلیق درآوردم وشک داشتم که میتونم اینکاروانجام بدم یانه

    اینکه ببینم کسی داره یکی روکه ضعیفتره کتک میزنه خیلی عصبی وناراحتم میکنه نمیتونم ساکت بمونم(آدم های قدرتمندوحتی ازنظرهیکل قوی باشن آدمای زورگویی میدونم و ازشون خوشم نمیومد یه ذره ازقبل بهترم درزمینه دلسوزی ولی هنوزپررنگه))

    وقتی نتیجه ام داره ازدست میره مثال سودم من خیلی مضطرب ونگران وهیجانزده میشم وسریع میخوام جلوی ازدست رفتنش روبگیرم شک میکنم به کل تحلیل وتصمیمم ومنتظرنمیمونم ببینم نتیجه چی میشه سریع میپرم که جلوی ضررم روبگیرم ودراکثرمواقع اشتباه بوده وهیجانی خودموازنتیجه محروم کردم

    وقتی من دچارضررمالی میشم، یادرروابطم به چالش میخورم اضطراب میگیرم وسیگارم روکه ترک کردم دوباره میکشم، ورزشم رواونروزانجام نمیدم چون احساس ارامشم روازدست میدم، احساس ناامیدی وشکست میکنم

    وقتی کاری برای کسی انجام میدم واون خیلی ازمن قدردانی نمیکنه من عصبی میشم واحساس میکنم کارم بی فایده بوده وای کاش اینکاروانجام نمیدادم وپشیمون میشم ازکاری که انجام دادم، مثلا تورابطه ام اگه من پیامی میدادم وجوابم داده نمیشدوطول میکشیدکلا پشیمون میشدم واحساس خودکم بینی میومدسراغم که اون برای من ارزشی قاعل نبوده من چراحالشوپرسیدم، سریع قضاوت اشتباه میکردم که گاهی مواقع خودم شرمنده میشدم ازقصاوتم وحرفی که زدم، میخواستم اینجوری فکرنکنم ولی تواون شرایط تابه خودم میومدم اونجوری فکرکرده بودم همیشه وکاریش نتونسته بودم بکنم

    وقتی کسی که من براش خیلی کاراانجام دادم ازخودگذشتگی کردم واون اصلا زمانی که من به کمک وتوجهش نیازداشتم توجهی نکرد کاری برام انجام نداداون روآدم خائن ودورویی میدونم که قدرمحبت من رونمیدونه ودیگ میخوام کلا باهاش رابطه ام روقطع کنم، میخوام بهم دوباره محتاج بشه ولی من بهش خوبی کنم دوباره تاشرمنده بشه

    اینکه یکی نیازبه کمک داشته ومن نتونستم کمکی بهش کنم خیلی ناراحتم میکنه یااگه کمکم موثرنبوده خیلی خودموسرزنش میکنم وخودخوری میکنم که چرانتونستم بهتراون چیزی که بودم براش باشم وکاری انجام بدم کارم روکافی نمیدونم(مثال:یه باریکی آدرس پرسید ومن ادرس رواشتباه داده بودم رفتم جلوتردیدم اون آدرس رووفهمیدم که اشتباه کردم تایه مسافت دوری رفتم وگشتم که اون آقاروپیداکنم وبهش بگم که آدرس درست کجاست ولی ندیدمش خیلی عذاب وجدان داشتم ازاینکه کاری براش نتونستم بکنم که هیچ اشتباههم بهش آدرس دادم تازه)

    اصلا هنگم خودم که اینایی که توذهنم هست کجابودن چرامن متوجهشون نبودم، شیطان اعمال زشت من رودرنظرم زیباجلوه داده بود، واینا حتی دیگران جزوویژگی های خوب من میدونستن فهمیده بودم که این ویژگی هاغلطن ولی اصلا کنترلی روشون نداشتم دریه شرایطی الان که فکرمیکنم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  3. -
    نفیسه گفته:
    مدت عضویت: 2115 روز

    به نام تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستی

    با سلام به همه عزیزانم و سپاس فراوان از دوستانی که با پاسخ ها و کامنتهای ارزشمندشان انگیزه ای وافر برای نوشتن به من می‌دهند.

    روی مبل راحت زرد رنگ اتاقم در طبقه دوم خانه پدری ام نشسته ام ، در لوکس ترین فنجان چینی ام قهوه فرانسه با کره محلی ام را میخورم ،آزادی زمانی ام را دوست دارم ،دست از تقلا برداشته ام با خدایی طرف هستم که میفرماید:

    من از تو رزق نخواسته ام روزی دهنده تو منم

    ماهیانه از منبعی غیر فعال 18 میلیون پول میسازم ،چک های اجاره خانه ام مابین قرآن قرار گرفته و در تاریخش به طرفه العینی نقد میشود و این از فضل الهی است.

    خانه ام با بهترین متریال با دستانی الهی بدون اینکه جایی بروم با بهترین شرایط تجهیز شده است.

    خانه پدری ام بعد از 32 سال در حال تغییراتی شگرف و با شکوه است که ان شاالله در زمان مناسبش برایتان خواهم نوشت و این نتیجه زیبای دیگری از به صلح رسیدن و عمل به قوانین الهی است.

    به موضوع مطرح شده می اندیشم همچون همیشه در ذهنم غوغا به پا کردید، اگر بخواهم بنویسم شاید لازم باشد کتابی بنویسم آنقدر مطلب برای نوشتن زیاد است.

    در ابتدای مسیر خودشناسی بودم که با کتاب ارزشمند نیمه تاریک وجود آشنا شدم. آن کتاب شد مقدمه پیدا کردن الگوهای تکراری در زندگی ام و شما استاد بینظیرم در 12 قدم در زندگی ام کولاک به پا کردید.

    پس از درک این آگاهی کل زندگی ام هول محور پیدا کردن ترمز ها و الگوهای تکرار شونده ای میگردد که سد راه تجربه و خلق اهدافم شده اند.

    به کل مسیر زندگی ام می اندیشم، اگر بخواهم اصلی ترین موضوع را موشکافانه بررسی کنم ، احساس ترس و عدم امنیت و بی خانمانی و تعصبات و جهل‌هایم نسبت به والدینم است.

    چیزی که از کودکی خواب را از چشمانم می ربود عدم امنیت و ترس از بی خانمانیست. همچون ذنبی هرکجا رفته دنبالم آمده بود.

    دلم خانه ای امن میخواست که صبح ها با آرامشی خاطر چشمانم را بگشایم و با خیالی آسوده از اینکه کسی نمیتواند مرا تهدید کند زندگی کنم.

    شاید به همین خاطر بود مهم‌ترین خواسته زندگی ام داشتن خانه ای 6 دانگ به نام خودم بود و با اولین پولی که به دستم رسید قبل از هرچیز خانه ای خریدم که 6 دانگ سندش به نام خودم باشد.

    کودکی بودم و آن روزها خانه به نام نزدیکترین فرد زندگی پدرم بود،صبح ها با صدای فحاشی به پدر مادرم از خواب بیدار میشدم و صدای تهدید و نفرینش که ما را از خانه بیرون می اندازد بیدارگر روزهایم بود. کل دوران کودکی ام در ترس و عدم امنیت از بیخانمان شدن گذشت.

    همیشه در فکر راه گریزی از آن خانه بودم تا دیگر آن صداها را نشنوم، دیگر نشنوم کسی به پدر مادرم توهین کند و تهمت بزند ،رفتن به خانه همسر را بهترین راه یافتم اما از آنجا که وقتی کدی مخرب در حال اجرا باشد هرکجا بروی با همان مسئله روبرو خواهی بود.

    نه خدای واقعی را میشناختم و نه کسی چون شما بود که به من درک واقعی و لا تخشوهم وأخشونی را بدهد، مالک را آدم‌هایی میدانستم که قدرت در دستانشان هست و اگر بر وفق مرادشان عمل نکنیم قدرت این را دارند زندگی ما را تحت الشعاع قرار دهند.

    این روزها با خطاهای گذشته ام بیشتر به صلح رسیده ام بیشتر خود را بخشیده ام ، مگر میشود در آن محیط فاطمه س خلق شود ، احساس گناه ها کم کم از خاطرم محو میشود بابت تمام اشتباهاتم خود را بیشتر پذیرفته ام.

    دیگر خود را پایین تر از مریم س و فاطمه س نمیدانم ، آیا با پدری چون محمد ص همسری چون علی ع مادری چون خدیجه س می‌توان کمتر از فاطمه س شد.

    آن نزدیک پدری ام دیگر قدرتی در دست ندارد دچار فراموشی شده و قبل آن کل خانه را به نام پدرم کرده بود. حتی دیگر اینجا را خانه خودش نمیداند و هر روز از پدرم درخواست میکند که او را به خانه اش ببرد، خانه ای که از دوران جوانی اش به خاطر دارد.

    از زمانی که متوجه قانون شده و این کد مخرب را پیدا کردم سعی ام بر آن است دست از قضاوتش برداشته و با یادآوری آنچه در گذشته تجربه کرده به او حق بدهم که شاید من هم جای او بودم همین رفتار را داشتم.

    شاید من هم اگر از کل جهان یک پسر داشتم و آگاه به قوانین نبودم و وابستگی ها امانم را بریده بود ، و همه جوانی و عمرم را از سی سالگی به پای آن گذاشته بودم نسبت به هرکس که احساس کنم آن فرد را از من دور کرده باشد احساسی همچون او را داشتم و تمام سعی ام بر آن بود که آن فرد را از پسرم دور کنم و به هر نحوی شده کامشان را به تلخی بکشانم.

    امان از عدم درک قوانین ، به خدا پناه میبرم از اینکه بخواهم از جاهلین باشم، به خدا ‌پناه میبرم از وابستگی و احساس مالکیت که نقطه هبوط انسان است.

    کافیست خود را مالک چیزی بدانی و در مالکیتی که انحصارا مخصوص خداست ، خود را شریک بدانی، آنوقت به بدترین شکل جهنم این دنیا را تجربه خواهی کرد.

    گرچه آن فرد مذکور با من همیشه به مهربان ترین شکل رفتار کرده و هنوز هم هربار مرا میبیند مرا غرق بوسه کرده و دعایی خیر بدرقه راهم ، بسیار از او محبت دیده ام ، روزهایی که عاشقانه مرا با خود به گردش میبرد و برایم بهترین ساندویچ ها را میخرید،

    در ابتدای هر ماه اولین نفر مرا صدا میکرد و از حقوق و اجاره دریافتی اش مبلغی به من میداد و من خوشحال از اینکه علاوه بر پول تو جیبی پدری ام پولی مضاعف دارم.

    از اجاره خانه دانشجویی ام که با عشق پرداخت میکرد،

    از اینکه مرا با خود به کوه میبرد و برایم خوشمزه ترین دیزی های دربند را میخرید،

    از اینکه بهترین فرش تبریز ابریشم را برای هدیه ازدواجم عاشقانه خریداری کرده.

    از اینکه بهترین لباسها و کیف ها و لوازم خانه را به من هدیه میداد که به جرئت می‌توانم بگویم برای هیچکدام از خواهر ها و برادرانم این کار را نکرده است.

    خداست دیگر همیشه دل‌هایی را به من نرم میکند که باعث‌حیرت دیگران است.

    اما با همه این تفاسیر هنوز هم گاهی هجوم آن خاطرات نادلخواه کودکی غلیان احساسات منفی را برایم ایجاد کرده و من فقط با یاد آوری محبت هایش و یادآوری گذشته تلخش ، خود را آرام کرده و سعی در به صلح رسیدن و برداشتن مقاومت ها دارم.

    برگشتن های مکرر به خانه پدری ، همان که کل زندگی ام در حال فرار از آن بوده ام نشان دهنده وجود کدهایی مخرب از آن خاطرات است که به صورت لیزری رویش متمرکز شده و در حال حل و فصلش هستم.

    تعصباتم نسبت به پدر مادرم، ترس از نفرین و عدم رضایتشان احساس گناه در موردشان هم از مهم‌ترین شرایطی است که مرا با خود درگیر میکرده و با تلاش های ذهنی فراوان در حال بهبود این پاشنه آشیل عظیم و انسداد انرژی هستم.

    برای حل این پاشنه آشیل بهای سنگین و تمریناتی سخت انجام داده ام و در حال حاضر می‌توانم بگویم 50٪ از آن تعصبات رها شده ام،اما پاشنه آشیل است و به قول خودتان تا آخر عمر لازم است رویش کار کنیم.

    ترس از سرزنش و انتقاد پدر مادرم همیشه باعث شد کارهایم را مخفیانه انجام دهم و مسائل زندگی ام و بارها را به تنهایی به دوش بکشم و همیشه از اینکه پدرم در جریانات زندگی ام قرار بگیرد امتناع ورزیده ام.

    راه فراری نیست همچون مرگ میماند از آنچه فرار کنید روزی با آن ملاقات خواهید کرد

    همچون واحدهای پاس نکرده دانشگاه میماند گویا هنوز برای رفتن به مقاطع بالاتر چند واحد پاس نکرده دارم که همیشه از پاس کردنشان فراری بوده ام و دنبال راه گریز ،به وضوح میبینم که کل زندگی و روابطم تحت الشعاع حل این مسائل میگذرد.

    در حال پاکسازی خانه پدری ام هستم، همچنان که پاکسازی میکنم بازی های ذهنی انجام داده و آن خاطرات را پاکسازی میکنم ،گویا ماموریتی در این خانه دارم که برای رفتن به مقاطع بالاتر لازم است انجام دهم.

    هر روز یک کد مخرب را کشف کرده و زمانی که از حل آن عاجز میشوم به پاکسازی خانه پناه میبرم ، کاغذهای دیواری قدیمی خانه را میکنم و همزمان در ذهنم با کندن آنها تعصباتم نسبت به پدر مادرم را قطع میکنم.

    درزهای کولر را پاکسازی میکنم و در عین حال خاطرات منفی و ترس از سرزنش پدر مادرم را پاک میکنم.

    درزهای درهای ورودی و پنجره ها را پاکسازی کرده و در عین حال در ذهنم هرگونه نیازم به بودن در این شرایط را رها میکنم.

    کارهایی که در زندگی با علی انجام دادم و راه خروج عزتمندانه و پیروزمندانه قرار داده شد ، از همان الگو استفاده کرده و طرف خود را انجام میدهم.

    میل به تغییر زندگی پدر مادرم سرب پایم شده اما به لطف الله یکتا این سرب ها را باز میکنم همانگونه که سرب های زندگی نابسامان زناشویی ام را باز کردم.

    فرار در کار نیست میتوانستم به خانه ام رفته و باری دیگر از حل این مسائل فرار کنم اما به وضوح دریافتم تا این واحدها را اینجا پاس نکنم نمیتوانم طعم خوش زندگی عاشقانه و فرزندان صالح را بچشم.

    تعهداتی مکتوب کرده و در حال اجرایش هستم،بر این تعهد هستم که قلب بیمار پدرم در شرایط حساس دیگر مرا به جهل نکشاند این را به خدا ثابت کرده ام ، احساس گناه دادنشان که آن قلب به خاطر شرایط زندگی من به آن حال رسیده دیگر مرا به جهل وا نمیدارد و این را سپاسگذار دوره عزت نفستان هستم.

    در عمل این را ثابت کردم آن روزهایی که هدایت الهی امری کرده بود و پدرم دستش به قلبش میخواست احساسات مرا همچون همیشه برانگیخته کرده و بر خلاف هدایت الهی عمل کنم ،

    خودش گفته تو عدالت را برپا کن حتی اگر به ضرر والدینت باشد که من به آن دو اولی تر هستم

    یاد یوسف می آفتم و عمل به هدایتش یاد یعقوب می آفتم و هدایت های الهی را عملی میکنم. تمام تلاشم را میکنم در کمال عشق و احترام به آن دو دیگر هرگز به خاطر والدینم از خودم نگذرم و خود را قربانی خواسته های آنها نکنم.

    همان که خدا به وضوح میفرماید اگر آن دو تلاش کردند تو را از مسیر الهی باز دارند از آنها اطاعت نکن اما با آن دو به نیکویی معاشرت کن

    این را دریافته ام آنها تلاششان را می‌کنند اما من فقط لازم است از امر الهی اطاعت کنم.

    این را دریافته ام که من نمیتوانم آنها را به قیمت ناراضی کردن خودم راضی نگه دارم.

    این را دریافته ام که حتی ابراهیم س هم باشی امکان دارد مورد خشم و نفرین پدرت قرار بگیری و مهم‌ترین رضایت راضیه مرضیه الهی است ، اما قالوا سلاما و برائت از باورهای آبا و اجدادش الزامیست که پاداشش برای ابراهیم سرزمینی برکت یافته و یعقوب و اسماعیل در کمال ناباوری همگان شد.

    خلیل الله شدن بها داشت و او چه زیبا در همه جنبه ها این بها را پرداخت کرد.

    این بار احساس گناه و ترس از نارضایتی شان را از دوشم بر میدارم. همانکه مرا وادار کرد تصمیماتی بگیرم که بر خلاف میل قلبی ام بوده اما به خاطر ترس از نارضایتی ، تعصباتم به آنها و عشق و برای آرامش آنها گرفته ام.

    همان عدم درک درست احسانا بالوالدینکه در بسیاری مواقع تو را از توحید خارج کرده از آن ور بوم می اندازد.

    این سرب را از پاهایم باز میکنم بهایش را باز هم پرداخت خواهم کرد و عروج شکوهمندانه خود را نظاره گر خواهم بود.

    استاد عزیزم، کلام و آموزه هایتان عمری دوباره هدیه داد، چه زیبا قرآن را در دستانم قرار دادی و گفتی بخوان و من تولدی دیگر را با آموزه های الهی تان تجربه کردم.

    شاگردی تان سعادتی بود که از فضل الهی نصیبم شد.

    شنیدن صدای الهی تان برایم قشنگترین هدیه الهی بود تا نفیسه ای دیگر از زیر خروارها خاک متولد شود.

    با دستان الهی تان مرا کوبیدید و از نو ساختید و چه زیبا همچون مجسمه سازی ماهر هنوز هم در حال تراشمان هستید تا تندیسی زیبا از هرکداممان خلق کنید، به شاگردی تان افتخار میکنم که موهبتی الهی بود تا تولدی دگر باره در زندگی ام شکل بگیرد.

    برای حضور مقدستان در زندگی ام از خدا بینهایت سپاسگذارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 175 رای:
    • -
      مرضیه گفته:
      مدت عضویت: 1855 روز

      سلام نفیسه ی عزیزم

      بازم عاشقانه کامنت تو رو خوندم و اشکم سرازیر شد دلم نیومد فقط ب امتیاز دادن بسنده کنم

      دلم میخاست برات بنویسم که چقد نوشته هات به درک بهتر قانون کمک میکنه و چقد تاثیرگذاره

      از خدای مهربانم برات بهترین ها رو میخام و ازش میخام به منم کمک کنه تا هر روز بیشتر از روز قبل بشناسمش و عاشقش بشم تا منو به مدار کسانی برسونه که به مقام لاخوف علیهم و لاهم یحزنون رسیدن

      امیدوارم شاهد معجزات الهی در زندگیت باشی و بیای برامون ازش با عشق بنویسی

      در عشق و نور الهی باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      خدیجه کریمی گفته:
      مدت عضویت: 1491 روز

      سلام نفیسه جان آفرین بر همت بلندتان که خوب درسهای استاد را آموخته و در زندگیتان به آنها عمل کرده اید و این موضوع را ثابت کرده اید که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است احسنت می گویم به این همه قدرت درونی و ایمان به انرژی مطلق هستی و آرزو دارم در مراحل بعدی زندگیتان هم پیروز و موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      Life time گفته:
      مدت عضویت: 1460 روز

      سلام نفیسه ی عزیزم

      عاشقتم …تحسینت می کنم

      شایسته ی ستایشی عزیز دلم

      دوستت دارم

      ممنون که انقدر عالی هستی

      ممنون که انقدر خاص و آگاهی

      دوست خوشگلم

      کامنت هات آگاهی هات بینظیره

      یادت باشه که رو هر فایل استاد

      منتظر کامنتهای زیباتم

      همونجور که همیشه منتظر فایل های استاد عزیزم هستم

      خدایاشکرت بابت این خانواده ی دوست داشتنی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      نگین گفته:
      مدت عضویت: 1249 روز

      سلام نفیسه عزیز

      کاش بیشتر از 5 ستاره میشد به کامنت شما داد

      واقعا هم قلم بسیار رسایی داری ، هم احساساتت رو بنحو احسن بیان کروی

      کاری که من‌ با وجود اینکه فکر میکردم در نوشتن بسیار مهارت دارم ، گاهی نمیتونم توی کامنت نوشتن رعایت کنم و بحث به حاشیه کشیده میشه گاهاً

      البته اغلب میاد که می نویسیم

      ولی شاید به زعم خودم از مساله اصلی که میخواستم بیان کنم دور میشم

      چقدر زیبا بیان کروی نکات ریزی که در وجودت پیدا کردی

      آرزو میکنم من هم بتونم ترمزهام رو براحتی پیدا کنم

      چون در این یکسال و اندی که تلاش کردم ، پیشرفت چشمگیری نداشتم

      البته یکی از ترمزهای اساسیم رو پیدا کردم

      و اون این ترمز بود که هر پولی بدست بیارم بکی پیدا میشه که ازم بگیره

      و الان مدتیه که اختیار درآمد خودم رو بدست گرفتم

      و از اون حس ناخوشایند زجرآور که یکی دیگه همیشه بود که انگار به زبون بی زبونی می‌گفت تو خودت بلد نیستی یا لیاقت نداری خرج کنی پولت و بده به ما، ما هر طور صلاح بدونیم خرج میکنبم

      و اغلب با این وعده که ما هم جای بدی خرج نمی‌کنیم، داریم سرمایه گذاری میکنیم برا آینده ی تو

      و انگار من پولهام رو تو یه قلک سوراخی می‌ریختم که اون حس بد بیهودگی بی ثمری اینهمه سال زحمت و مشقت و کار کردن باعث می‌شد اون پولها از دست برن اونهم به شیوه های مختلف

      نمیخوام با یادآوریش حالم رو بد کنم ، فقط خدا رو شاکرم بهم احساس لیاقت رو نشون داد که نگو من یک زنم و بلد نیستم از پولم استفاده کنم و دیگران باید برای دسترنج من تصمیم گیری کنن

      من فقط وظیفه م اینه که مثل کوزت کار کنم و پول در بیارم و بدم دست بقیه برام خرج کنن یا سرمایه گذاری کنن

      وقتی خودت خودت رو لایق داشتن پول و ثروت نمیدونی ،چه انتظاری داری اون کلاهبردارها سر راه تو قرار نگیرن؟

      وقتی برای خرید یه لباس ساده دو دوتا چهار تا میکنی و ترس ازدست دادن و کم شدن پولت رو داری ، چطور توقع داری دیگران برای پول تو ارزش قائل باشن و اون پول رو برات حفظ کنن؟؟

      خدا پیعامهای خوبی بهم داد

      درسته بهای سنگینی برای گرفتن این درس پرداختم‌ و تمام ثمره 21 سال رنج و زحمتم رو از دست دادم

      ولی در ذهن الهی از دست دادن وجود نداره

      و

      از دست من هم‌کاری بر نمیاد

      الان وقت تقسیم کار با خدا جونم ه

      الانه که باید بهش بگم خدا جونم شونه های من تحمل کشیدن این بار رو نداره

      خدا جونم اگه حتی بخوام بهش فکر کنم حالم بد میشه

      و تو دلت نمیخواد حال من و بد ببینی

      پس خودت این بار رو به دوش بکش و از راه‌های آسمونی خودت ، حقم رو بهم برگردون

      الان وقتشه بجای غصه خوردن مدام و فکر کردن به اینکه چقدر حماقت کردم و دلسوزی های بیجا کردم که نه تنها کمکی به اون اشخاص هم نکرد بلکه باعث سرزنش خودم شد

      خییییلی حالم بد میشه وقتی به اون روزهای سخت کار کردن با دوتا بچه و تحصیل و تا دو نصف شب سرپا بودن و 5 صبح بیدار شدن و کار کردن تو اون شرایط سخت و پرکار و پر مشغله ، به امیدی که یه روزی بازنشسته میشم و از ثمره ش استفاده میکنم و…

      در آخر هم

      سر یه دلسوزی احمقانه

      سر یه اعتماد بیجا

      و از همه مهمتر

      لایق ندونستن خودم برای داشتن پول

      و کمبود عزت نفسم که میخواستم علاقه م به دیگران رو با مادیات ثابت کنم

      همه اون دسترنج رو از دست بدم

      و الان تنها باوری که بهم کمک میکنه اینه که

      شکرگزاری کنم از خدایی که اون شغل آبرومند رو بهم هدیه کرد

      از خدایی که اونهمه پول رو بهم هدیه کرد

      و اون خدا الان قوی‌تر و بخشنده تر از قبل در کنارم هست

      و بهتر و بیشتر. و ماندگار تر و پربرکت تر از اون پولها رو برام می‌سازه

      اون خدایی که تونسته اون مبلغ رو برام بسازه ، صد برابر اون هم براش کاری نداره

      چشم من کوته بین ه که این مبالغ رو بزرگ می بینه

      ولی

      برای الله ی که اکبره و کلید خزائن الهی دستشه کاری نداره

      همینکه این بار سنگین رو طبق آیه لایُکَلِّفُ الله نفساََ الّا وُسعَها. گذاشتم رو شونه های خدا که از عهده ش بر میاد سبک شدم

      میرم رو قسمت‌هایی تمرکز میکنم که در وسع من هست و حالم رو خوب میکنه

      تَوَکَّلتُ عَلَی الله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      SAEID987645 گفته:
      مدت عضویت: 827 روز

      سلام من 5 ستاره دادم بهتون بیشتر بلکه بخاطر مهم ترین نکته ای که از شما بیشتر و بیشتر و بیشتر درس گرفتم و خودمم البته با همین نتیجه رسیدم باید تو زندگی تا مرحله ای از زندگی رو پاس نکنی رفتن به مرحله ی دیگه از زندگی وجود ندارد اگر هم بروی پایه های اون گام بعدیت روی آب و حباب هست

      مهم ترین چیزی که من از متن شما خیلی خوشم آمد و بهش 5 ستاره دادم این بود آدم از هر چی بترسه سرش میاد! متاسفانه! واقعیت هست!

      من یه برهه ترس از به اتمام رسیدن یه رابطه داشتم همینم شد همین هم برایم رخ داد و مرا به مرز شدت روانی گری برد تا حدی که 2500 میلیارد رو باختم در اوج زرنگی و کاربلدی ام به دو تا آدم کلاهبردار اعتماد کردم که خودمم مقصر هستم

      ولی از چیزی که ترس داشتم سرم آمد چون باید می آمد چرا؟ چون باید می‌فهمیدم کد های مخرب ذهنم رو ارور بزنم جلوشون

      باید اون کدها رو قفل میکردم دیگه تکثیر نشن دیگه الگو تکرار شونده ای که ذهنم رو عین خوره نخوره

      بهتون 5 ستاره دادم چون برای منم خیلی ترس ها تو زندگیم بود یکیش همش میگفتم پولام کسی ببره از خانواده ام الان هیچی ازم نگرفتن 20 الی 30 میلیارد بردن تا رفیق که بهش پول قرض هی امروز و فردا تا دو تا کلاهبردار تا… تازه دارم رو خودم کار میکنم الگوهای زندگیم رو درست کنم اولا نرده بام تو زندگی برای کسی نشم دوما ارزش و عزت نفس خودمو پیدا کنم و دیگه کسی سرمو کلاه نزاره اول خودمو درست کنم انگشت اشاره سمت خودم بگیرم تا بقیه

      ولی از متن شما چند تا چیزش خیلی خوشم آمد بهش 5 ستاره دادم من تا چند وقت پیش با خانوادم مشکل ولی فهمیدم با کلنجار نمیشه…. امشبم هم دارم مینویسم اتفاقا پدرمو با اینکه باش اختلاف عقیده دارم به خرج خودم رستوران دعوت کردم تا مفصل باش حرف بزنم به سهم خودم اشتباهات خودمو پیدا و جبران کنم ولی منم یه برهه برای راضی نگه داشتن خیلی ها هر کاری میکردم خودمو ذوب بقیه ولی تهش برام هیچی

      چون خودم مقصر بودم و دارم. تغییر میکنم

      انشاالله که بازم کامنت های خوب شما بخونم

      بازم سعادتی باشه ازتون یه درسی یاد بگیرم

      ممنون از شما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      زینب Z گفته:
      مدت عضویت: 721 روز

      نفیسه ی عزیزم سلام

      شجاعتت تحسین برانگیزه .

      این شجاعت و شهامت هم نشات میگیره از توحید ،از الله…

      خدا رو شکر بخاطر کامنت های ارزشمندت ،سپاس از تو ک برامون خیلی زیبا و تاثیر گذار مینویسی .انشاا…همیشه شاد و سلامت باشی دختر زیبا.‌

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    ساحل گفته:
    مدت عضویت: 3484 روز

    سلام استاد عزیزم..وای من همین دو سه روز پیش تو یکی از قسمت های زندگی در بهشت یه کامنت گذاشتم و داخلش موضوعی ک برام چندبار تکرار شده بود رو توضیح دادم و البته بعد دوهفته فک کردن تازه ترمز اصلیمو پیدا کردم و دیشب چندتا ترمز دیگم امد ب ذهنم …این همزمانی ها نشونه اینه که من در مسیر درستم وب امید خدا قراره این چرخه تکراری که برای من یهویی و به طرز عجیبی عجیب بیکار شدن بودن رو از بین ببرم

    حالا درمورد سوال شما

    من فک کردم موقعی که همسر یا پدرم ازم درمورد کارم انتقاد میکنن خیلی برانگیخته میشم حالا یه مدته بهترم ولی درکل اینطوریه که خیلی حق ب جانب میشم ک من شرایطم فلان بود و منو با بقیه مقایسه نکنین و..مثلا بهم میگن تو هنوز پول درست حسابی درنیاوردی چرا کارایی ک بقیه راحت انجام میدن و انجام نمیدی(من دندانپزشکم و میگن باید الان پول میداشتی و…)منم خیلی حرص میخورم(بخاطر بارداری و…والانم واقعا ب سختی میتونم حتی برم بیرون و همش مراقبت از پسرمو انجام میدم)در کل میدونم اینا بهانس ..

    هرچند اخیرا یه پیشنهاد کار بهم شد ولی چون شیفت عصر بود و من کسیو پیدا نکردم مراقب پسرم باشه ردش کردم.واین فکرو کردم ک ساحل این نشانس چطور بالاخره یک جا بهت گفت بیا سر کار….تا ترمز اصلیمو پیدا کردم فرداش این پیشنهاد بهم شد

    و من میدونم اگ در مسیر درست باشم اگ ترمزی نداشته باشم دوباره پیشنهادای بهتر میان سراغم ک بتونم شرایط رفتنشم جور کنم..

    با تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    محبوبه صداقتی گفته:
    مدت عضویت: 1700 روز

    به نام خدای مهربان

    برای من سوالتون چالش برانگیز بود.

    اینکه چه شرایط و اتفاقاتی در من شدیدترین احساسات رو برانگیخته می کنه؟

    طرد شدن و مورد توجه قرار نگرفتن از طرف کسایی که برام مهمه.

    حس کم بودن، حس مهم نبودن رو درونم فعال می کنه.

    هر چی فکر کردم نتونستم به خوبی پاسخ این سوال رو بدم. اما به الگوهای تکرار شونده فکر کردم و به این مسائل رسیدم

    ..

    الگوهای تکرار شونده

    1. احساس سردرگمی

    2. عوض شدن تصمیماتم در مورد مهارت آموزی

    3. در مورد دوره های شما هی نظرم عوض میشه و از این دوره به اون دوره می پرم

    4. طرد شدن در روابط

    5. مورد توجه واقع نشدن.

    6. در رابطه ی عاطفی: هر دفعه به یک شکلی این جمله برام تکرار شده، تو اون چیزی نیستی که من می خوام.

    تو همه ی این موارد بالا یه احساس مشترک پیدا کردم. من به خودم اعتماد ندارم. به تصمیماتم اعتماد ندارم. باورهایی دارم که باعث تنبلی کردن و متعهد نبودنم شده.

    همین طور که هستم خودمو دوست ندارم ‌

    احساس لیاقت کمه

    اعتماد به نفس کمه

    اعتماد به من و تصمیماتم کمه.

    متعهد نیستم.

    فعلا همینقدر می دونم.

    7. اینم خیلی تکراری هست، یه سری افراد هستند که با من خیلی خوب و صمیمی هستند ولی تو جمع منو تحویل نمی گیرن.

    8. خراب شدن هندزفری هام

    9. شکسته شدن وسایل الکترونیکی

    10. هر چقدر هم پول داشته باشم اول ماه، صرف یه هفته تموم میشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    علیرضا زره ساز گفته:
    مدت عضویت: 1532 روز

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی رخ دهد من قویترین احساساتم برانگیخته میشود؟

    1.اگر کسی از من انتقاد کنه چه سازنده چه غیر سازنده عصبی میشم

    2.کسی بخواد منا نصیحت کنه مخصوصا که خود شخص هنوز هیچ دستاوردی نداشته عصبی میشم

    3.کسی موقع رانندگی پشت سر من بوق بزنه خیلی عصبانی میشم

    4.موقع کسب ضرر در شغلم (بازار مالی) انجام کارهای طمع کارانه برای جبران ضرر

    5.موقع برخورد با چلنج های زندگی موقعیت های جدید استرس دارم که همه چیز عالی انجام بشه و این منا عصبی میکنه

    6.نتیجه نگرفتن از کاری که انجام میدهم

    7.بروز اتفاق برای نزدیکان درجه 1 هول از دست دادن

    8.توجه بیش از حد از طرف هر شخصی چه نزدیک چه دور احساس خفگی و گرفته شدن آزادی فردی

    9.زمانی که برای شخصی کاری انجام میدهم و طرف قدردان نیست و اصلا براش اهمیت نداره

    10.زمانی که موضوعی را به شخصی میگوییم و شخص مقابل کار دیگری انجام میدهد به شدت منا عصبانی میکنه

    11.زمانی که شخصی بیش از 2 الی 3 بار پشت سر هم با من تماس بگیرد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    رضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1752 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    چقدر این فایل زیبا بود

    مخصوصا که یک کلید واژه داشت به اسم “توانایی به اسم خودشناسی”

    خودشناسی یعنی بری درون خودت و تمامی سیم ها و اتصالات باوری خودت را چک کنی که معیوب نباشد…

    و اگر جایی را مشاهده کردی که معیوب بود سریع آن را تعمیر کنی تا سالم شود…

    و این خودشناسی با یک سؤال و تفکر در آن سوال آغاز میشود…

    سوال می پرسی و در آن تفکر میکنی…

    تفکر میکنی تا به حقیقت برسی…

    و برای همین است که حضرت علی علیه السلام در مورد ارزش تفکر میگوید

    فکر ساعه قصیره خیر من عباده طویله

    یک ساعت تفکر بهتر از سالیان سال عبادت است

    خوش بحال آنها که عمق این کلام را درک کنند

    آنهایی که عمق معنای این کلام را درک کنند در آینده ای نزدیک تبدیل به بیزینس من هایی میشوند که با یک تلفن پنج دقیقه ای ثروتی را میسازند که صدها معدنچی باید با کارفیزیکی سخت در طی دو سال بدست بیاورند…

    و اما تفکر من در این سوال استاد عباس منش

    واقعا برای من سوال بود که چرا دقیقا هر دو هفته یکبار ، سر یک موضوعی با همسرم دچار اختلاف میشدم و خیلی احساسات منفی را تجربه میکردم

    و بعد از مدتی دوباره با هم خوب میشدیم و با خودم میگفتم که این بار حواسم را جمع کنم که این اتفاق نیفتد ولی دوباره همان اتفاق مشابه می افتاد و این چرخه ادامه داشت

    در ضمن این نکته را بگم

    من معمولا محتاج تعریف و تمجید از دیگران نیستم ولی اگر از همسرم و پدر و مادرخودم حرفای منفی بشنوم خیلی اذیت میشدم و الان هم میشوم اما با شدت کمتر…

    خلاصه این چه رازی است؟؟؟

    چرا این اتفاقا برای من؟؟؟

    با خودم میگفتم شانس ولی یک باور قوی ایجاد کردم که خدایی که جهان به این عظمت را اینقدر دقیق مدیریت میکند که لحظه سال تحویل را با ثانیه میتوانیم معین کنیم ، هیچ وقت برای اداره جهانش تاس نمی اندازد و خدا رو شکر این باور این قدر در من قوی شده که نجوای ذهنی جرات این را ندارد بگوید شانس

    با خودم میگفتم حتما در سرنوشت من است ولی یک باور قوی ایجاد کردم که خدا هیچ چیز برای من نمینویسد بلکه آن چیزی را می نویسد که من از پیش فرستادم و به خاطر همین در روز قیامت از من سوال می پرسد و اگر من بگویم خدایا تو خودت خواستی او هم میگوید من چیزی برای تو نخواستم و خودت بودی و…

    خلاصه به لطف الله این دو باور در من اینقدر قوی شده که شانس و تقدیر در من جایی ندارند

    برای همین دنبال علت بودم

    با اقرار بر اینکه من مسؤول صد در صدی اتفاقات زندگی خودم هستم

    به خدا میگفتم چه کنم؟؟؟

    مشکل چیه؟؟

    چه چیز را اصلاح کنم؟

    تا اینکه هدایت شدم به این چند بیت زیبا از مولوی

    آن عداوت اندرو عکس حقست

    کز صفات قهر آنجا مشتقست

    وآن گنه در وی ز جنس جرم تست

    باید آن خو را ز طبع خویش شست

    خلق زشتت اندرو رویت نمود

    که ترا  او  صفحهٔ  آیینه  بود

    چونک قبح خویش دیدی ای حسن

    اندر  آیینه  بر  آیینه  مزن

    البته من این بیت ها را قبلا خوانده بودم اما جنس این بار خواندنشان خیلی فرق داشت

    قانونی مهم را به من یادآوری کرد به اسم “قانون انعکاس”

    هر چیزی را که در بیرون میبینی آینه ای از درون توست

    اگر درون اصلاح شود عکس بیرون نیز عوض میشود

    به فرموده حضرت علی علیه السلام

    من أصلح سریرته أصلح الله علانیته

    هر کس درون خودش را اصلاح کند خدا بیرون او را اصلاح میکند

    دقیقا مثل وقتی که با ریش بلند جلوی آینه میریم هر چقدر تلاش کنیم که ریش بلند در آینه را کوتاه کنیم جز خستگی چیزی برایمان ندارد ولی اگر به درون خود مراجعه کنیم و ریش خود را کوتاه کنیم تصویر آینه عوض میشود و مرا با ریش کوتاه نشان میدهد

    و این روزها تلاش من این است که در مواجهه با اتفاقات نازیبایی که در زندگی من اتفاق می افتد و احساس مرا منفی میکند  این مصرع زیبا از نظامی را در ذهنم متذکر شوم که

    آینه چون نقش  تو  بنمود  راست

    خود شکن آینه شکستن خطاست

    خودم رابشکنم

    خودم را مقصر بدانم

    و بگویم که

    لا إله إلا أنت ، سبحانک ، إنی کنت من الظالمین

    خدایا تو پاک و منزهی از اینکه چنین اتفاق منفی ای را برایم بنویسی ، خود خود خود من مقصرم

    این منم که به خودم ظلم کردم

    دقیقا مثل امام علی در دعای کمیل میگم

    ظلمت نفسی

    وبپرسم که

    خدایا چه چیز را باید اصلاح کنم تا بیرون من درست شود؟؟؟

    و خدا میگوید…

    جواب مرا میدهد…

    میگوید روی عزت نفست کار کن تا هر کسی نتواند براحتی بیاد جرات کند و هر حرفی را به تو بزند و تو را ناراحت کند

    میگوید روی باورهای توحیدیت کار کن تا دیگر کسی جلوی تو جرات نکند از گرانی و نگرانی و ترس حرف بزند

    و میگوید…

    و خدا رو شکر از وقتی که زمزمه ذهن و لب هایم این مصرع شده که

    خودشکن آینه شکستن خطاست

    در برابر این اتفاقاتی که ذکر کردم آرامتر شدم…

    و این اتفاقات کمتر شده…

    اما ریشه کن نشده و باید بیشتر کار کرد

    بیشتر به درون خودم سفر کنم تا آن باور معیوب را پیدا کنم تا اصلاح کنم

    و باید بیشتر کار کنم تا بیرونم بهتر و بهتر و بهتر شود…

    کار کنم تا دیگر به نیستی تبدیل شوم و وقتی که به نیستی برسم دیگر در برابر اتفاقات نمیرنجم

    اصلا وقتی به نیستی برسم دیگر اتفاقات منفی رخ نمیدهند

    ریشه تمام این اتفاقات منفی این است تا من به درجه نیستی برسم

    به این مرحله که بگم

    من تسلیم تو ام

    هر چه دارم از تو دارم

    تو بساز ، تو بسازی قشنگتره

    به قول عطار

    زخم   کاید   بر  منی  آید همه

    تا تو می‌رنجی منی داری هنوز

    هر چه که بیشتر منیت های خودم را خاک کنم و نیست شوم بیشتر خدا در درون من ظاهر میشود و وقتی که خدا در درون کسی باشد چه بهشتی در بیرون برای او ظاهر میشود….

    وقتی به نیستی برسم دقیقا مثل یک نی تو خالی میشوم که خدا در من میدمد و بجای من سخن میگوید

    و…

    خدا رو شکر برای این آگاهی

    ممنونم استاد عباس منش که با طرح این سوالات ذهن ما را به چالش میکشید…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  8. -
    عباس عظیمی گفته:
    مدت عضویت: 2024 روز

    سلام خدمت شما استاد عزیز و خانم شایسته عزیز و تمام دوستان،استاد خیلی سوالات و مباحث مفیدی مطرح کردید که یاد اور اصل شد برام.

    من هنگام انتقاد خیلی ناراحت میشم و همیشه فکر میکنم چرا اشتباهی مرتکب شدم که مورد انتقاد قرار گرفتم و همیشه خودمو سرزنش میکنم بخاطر اینکه چه اشتباهی مرتکب شدم که این انتقاد رو جذب کردم و در احساس بد قرار میگیرم احتمالا بخاطر کمال گرایی باشه ،بعدش به شدت رفتارم جدی میشه بعضی وقتا فکر میکنم بخاطر شوخ طبع بودنه که باعث میشه افراد انتقاد کنند.

    از تمام سوالاتی که پرسیدید مقداری تجربه میکنم ولی حدود ا سال پیش وقتی بصورت خیلی دقیق قانون رو درک میکردم و عمل میکردم هیچ کدوم از این اتفاقات نمی افتاد و هر روز درحال پیشرفت بودم حالا هم با تلاش دوباره دارم متوجه میشم که وقتی تک تک فرکانس هام رو کنترل میکنم اتفاقات منفی کم رنگ میشن.

    این قسمت متن میخام ازتون تشکر کنم بابت تمام اگاهی هایی که به اشتراک گذاشتید، وقتی که با احساس عالی فایل اماده میکنید خیلی باور هام قوی میشن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    بانوی عمارت گفته:
    مدت عضویت: 1002 روز

    سلام به استاد و مریم عزیز

    یکی از مواقعی که من احساسات شدیدی دارم اینه که هر چند وقت یک با همسرم بحث مون میشه و ایشون عصبانی میشه و قصد کتک زدن من رو داره من بشدت میترسم ،ضربان قلبم بشدت بالا میره انگار میخواد از جاش در بیاد ،پاهام سست میشه و کل بدنم میلرزه جوری که تا دو سه ساعت طول میکشه آروم بشم،بعضی مواقع به کتک هم ختم نمیشه ولی همینکه میگه میخواد این کارو بکنه من این احساسات شدید رو تجربه میکنم با اینکه کتکه اندازه این فشاری که خودم به خودم میارم درد نداره ولی نمیتونم که آروم باشم و نترسم

    هرچند وقت یکبار من باید این ترس وحشتناک رو تجربه کنم یه جوری که انگار بدنم احتیاج داره به این ترس شدید

    دومین احساسات شدیدی که من دارم یه احساس درد خیلی زیاد تو قلبم نه فیزیکی اونم اینکه مواقعی که همسرم بهم نشون میده با رفتارش که به من اعتماد نداره مثلا گوشیم زنگ بخوره و شماره ناشناس باشه ایشون هی سوال جواب میکنن گوشی چک میکنن و…من اون لحظه احساس درد زیادی توقلبم دارم و دوس دارم ساعتها گریه کنم بخاطر این بی اعتمادی

    با این وجود خیلی خوب نمیتونم پایه و اساس این باورهای مخرب کدومهاست ،ممنون میشم از شما استاد عزیز که من روی کدام باورها کار کنم باور اینکه مردها به زنشون اعتماد دارن درسته؟یا اینکه باور قدرت خدا خیلی زیاد خداوند هست حمایتم میکنه تو اون لحظه که گفتم بشدت از همسرم میترسم که کتک بخورم

    من در پیدا کردن باورها اصلا خوب نیستم

    در جهت مثبت هم مواقعی که من احساس خیلی شدید دارم وقتیه که مثلا یه کلیپ انگیزشی میبینم که مخصوصا خانم باشه و موفق شده و همه دارن تشویقش میکنن من از شوق و ذوق گریه ام میگیره اصلا دگر گون میشم استاد بارها شده از شدت ذوق نیم ساعت همینطوری اشک ریختم و بعدش خیلی احساس خوبی دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    حبیب قاسم زاده گفته:
    مدت عضویت: 983 روز

    من هر بار که میخوام خونه بخرم پولم برای خرید خونه ی نسبتا مناسب کمه همیشه

    چند سال پیش که خواستم بخرم قیمتها تصاعدی رفت بالا و پول من نرسید که خونه

    بخرم

    الان یه نفر پیدا شده که میگه بیا شریکی خونه بخریم الان دوباره میبینم که با وجود اینکه اونم پول میاره بازم برای خرید خونه ی مناسب پول کمه

    من دایم با کم بودن پول مواجهم

    در مورد سوال

    جوابم اینه که بی پول بودن عزیزانم و بخصوص یکیشون که خونه نداره

    به شدت ناراحتم میکنه و همش فکرم درگیر اوناست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: