پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 7
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-25 09:26:272024-02-14 06:20:18پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
باسلام خدمت تمامی دوستان
من الگوی رفتاری قهر تو روابطم رو دارم
اول هر رابطه مشتاق برقراری رابطه کم کم رابطه برام کم اهمیت میشه و همیشه کار به قهر و قطع رابطه میکشه
بابت سوال چه احساسی منو خیلی درگیر خودش میکنه
من وقتی میترس احساس های ضعف خود کم بینی حقارت و مقایسه و نا امیدی و غم رو بخاطر احساس بدی که نصبت به خودم پیدا میکنم منو تا حد سیر شدن از زندگی میبره
سلام به استاد گرامی و همه دوستان
بابت این فایل واقعا از شما ممنونم.حتی این فایل ها میلیلیاردها ارزش دارد .امیدوارم بتونم اصل مطلب درک کنم.
من مدتی است که یک الگو تکرار شونده دارم و نمیدونم چطور حلش کنم. چقد این فایل به موقع آماده شده است.
الگو من این است که هرجا میرم یک نفر میخواهد حق من را پایمال کند. میرم تو صف یهو یکی میاد میخاد از من جلو بزند. رانندگی میکنم در ترافیک که یهو راه باز میشود یهو یکی میاد جای من میگیرد.
در اداره قرار است ارتقا بگیرم انجام نمیشود اماکار ارتقا دیگران انجام میشودو ….
این موضوع همیشه منو خیلی اذیت میکند و فوق العاده عصبانی میشم. بارها سعی میکنم هر جوری شده مانع این اتفاق بشم و با هر روشی حق خودم بگیرم . اما خب این چرا فقط برای من رخ میدهد؟
این همون احساس قربانی شدن است اما نمیدونم چرا همش داره برام اتفاق می افتد. من بارها به خودم میگم کسی نمتواند حق من بخورد یا بمن ظلم کند . همه آدمها خوب هستند .من لایق بهترین ها هستم. اداره دنیا دست خداست و برگی بدون اذن خدا نمی افتد . اما هنوز درست نشده است.
شاید باور عدم لیاقت باعث این موضوع میشود .اما هنوز موفق به رفعش نشدم. ممنون میشم راهنمایی کنید .
به نام رب العالمین
سلام به استاد عزیزم و دوستان گرامی
یکی از الگوهای تکرار شونده برای من این بود که از یه گروه دو نفره یا بینهایت نفره همه کارارو من میکردم و در نهایت آدم بده هم من بودم و کسیم قدر دان نبود بیشتر از همه هم حرص میخوردم و ناراحت میشدم.
در قدم سوم متوجه شدم یه شخصیت حمایتگر داوطلب دارم و حتی به اشتباه قبلش خودمو در تصویر سازی هام در حال کمک به دیگران میدیم و وقتی حقوق میگرفتم بچه های کار سر راهم سبز می شدن و من فکر میکردم وای چقدر من آدم خوبیم که خدا به من فرصت کمک به دیگران میده و بعد متوجه خیالات الکی و توهمات شخصیم شدم.
چیکار کردم تا متوجه شدم؟
ارتباط درونیمو قطع کردم یعنی دو شاخ از پریز کشیدم بیرون واقعا تصمیم کبری رو گرفتم که دیگه دست بکشم از سناریو ساختن تو ذهنم و خودم باشم نه مادر ترزا
چه اتفاقی افتاد؟
1.خیریه ای که کار میکردم یکیو جای من آورد
2. شاگردی که همش نخود آش هر مشکلش میشدم رفت
3. بچه های کار کمتر سراغم میان گاهی اصلا سمتم نمیان بیان هم واکنش احساسی ندارم
4. یه پیشنهاد ماهی سیصد میلیون داشتم که آدمای مناسب پیدا کنم به انتخاب خودم بهشون کمک کنم قبول نکردم اما خودمو خیلی تحسین کردن که در این حد قابل اعتمادم
5. الان دو تا پروژه ی پژوهشی همکارم یعنی بخش نوشتن ویرایش و اجرای پروتکل ها با منه. اولیش در مرحله ی تست گیری و معاینس اگر شخصیت قبلیمو داشتم میرفتم مرحله به مرحله همه کارارو انجام میدادم الان نه رفتم نه حتی زنگ زدم نمی دونم دارن چیکار میکنند و تا کجا پیش رفتن گفتم نوبت من که شد خبر بدین حتی کمک هم در تست گیری ازم خواستن گفتن تو بلدی به ما بگو رفرنس دادم گفتم برین یاد بگیرین من خودم کار و زندگی دارم
اون یکیم هنوز شروع نشده یعنی پروتکل که نوشتم هنوز چک نشده اگر قبلا بود دو میلیون بار خودم پیگیر میشدم.
متوجهم که بهشت رو به بها میدن نه بهانه و من باید به دنیا نشون بدم چی میخوام …
مورد بعدی بد قولی زمانی بود و معطل شدن که دوباره مجبور شدم برم سراغ پروژه های تصمیم کبرایی
چی شد؟
دقیقا اون موقع که خواستم درستش کنم بدتر شد یعنی قبلا معطل میشد اون روز رفتم و برگشتم چند ساعت معطل شدم اما از همون ثانیه آرامش خودمو حفظ کردم و واکنش نشون ندادم.
بعد چی شد؟
هفته ی بعدش کلا کنسل شد
هفته ی بعدشم کنسل شد
و من میدونستم اینا فرصتی برای من تا واکنش نشون ندم و پیروز و سر بلند از این تجربیات اومدم بیرون
شبش دوستم گفت میخواستم برم پیش استاد گفتن اصلا و ابدا وقت ندارن میخوان برن خارج کشور گفتم خب عادیه نباید توقع داشت. اما دقیقا همون شب ایشون به من پیام دادن گفتن فرزانه ببخشید من خیلی کار داشتم اما بهت زنگ میزنم تو بیا کارتو انجام بدم و من از اونجایی که حساسیتم برطرف شده بود جواب دادم ممنون اما کارای خودتون واجب تره شما الان حواستون به رفتنه و ایشون گفتن چه خوبی تو اصلا من از ایران برم راحت تر می تونم کمکت کنم و اونجا دیگه کسی نیست که وقت منو بگیره :))))) اونجا با حواس و دقت بیشتر کارتو انجام میدم.
مورد بعدی مربوط میشه به کمال گرایی
یه کمد پر از کتاب نو زبان دارم نخونده، یه عامله وسیله استفاده نشده کارای انجام نشده، تعویق تعویق و تعویق
یه سری چیزارو اهدا کردم
یه سری کتابارو شروع کردم به خوندن
یه سری وسایل دور ریختم
از خودم سوال کردم چرا ست ویکتوریا سکرت که از آمریکا برات هدیه آوردن باید تاریخش بگذره و نوی نو بندازی بره؟ چرا اینقدر از نظر کتاب ثروتمندی اما این زبان وامونده رو نمیخونی؟ و کلی سوال دیگه
طبق دوره عزت نفس و حل مسئله چی کار کردم؟
عمل به انجام کارای معلق … که خب حرف زیاد دارم از اقدامات عملیم اما اینجا یکیشو میگم که کامنتم تبدیل به کتاب نشه
من بعد از این که تصمیم گرفتم مربی یوگا باشم ذهن کمال گرام ول نمیکرد میخواست چند صد سال عقبم بندازه به خاطر همین منم حالشو گرفتم دوستم خیلی علاقه داشت با من تمرین کنه ما سالها با هم رفته بودیم کلاس یوگا گفتم بیا اوکیه
جلسه سوم گفتم چطوری بهتر و آسون تر؟
اون چیزی که به ذهنم رسید نوشتم و تمرین دادم وقتی جلسه تمرین تموم شد به دوستم گفتم فلان حرکتت چقدر تو یه جلسه پیشرفت کرد خندید کرد گفت چی میگی من تو کل چند سالی که یوگا تمرین کردم نتونستم به اندازه این جلسه پیشرفت کنم و این حرکتو اینقدر خوب انجام بدم!
بعد گفتم عه چه خوبه بزار بازم تکرارش کنم
امروز این فایل رو که دیدم رفتم تمرین کردم و بعد اومدم کامنت گذاشتم
چند تا حرکت به عنوان سیکل تمرینی انتخاب کرده بودم یک بار انجام دادم و در تمام طول تمرین سوال میکردم چطور آسون تر یه دفعه یه حرکت به عنوان حرکت دوم اومد به ذهنم…
هنوز تو شوکم خودم من اون حرکتو اضافه کردم و یه تغییر کوچیک در چینش حرکات باعث شد خود اون حرکت و مجموعه حرکات در لحظه چهل پنجاه درصد بهبود پیدا کنند هی خودمو چک میکردم میگفتم عه چرا اینقدر انعطافم تو این حرکتا جهش کرد چرا اینقدر راحت شد نکنه خوابم بعد دیدم نه بیدارم :)))
و خب همینا تمرین هستند که از کمال گرایی به عملگرایی و بهبود گرایی تغییر شخصیت بدم و دنبال این باشم که چطوری آسون تر و راحت تر ؟؟؟؟
من اگر دو میلیون تا کتاب میخوندم عمرا متوجه نمیشدم با این چینش میشه به طرز معجزه آسایی نتیجه گرفت.
موضوع بعدی اینکه استاد یه جایی تو دوازده قدم میگن شما مقاومت ها رو کم کنین این وزنه ها و گاری ها رو که به خودتون وصل کردین بزارید کنار خود به خود به خواسته هاتون میرسید.
نکاتی که در بالا گفتم همشون مقاومته کمال گرایی و به تعویق انداختن کارها خودش خیلی ما رو عقب میندازه و وارد یه سیکل معیوب احساسی عملکردی میشیم. نکته بعدیم همینطور این حساس بودن روی زمان یا هر چیزی خودش هیولای انرژی خوار درون ماست.
و نکته آخر هم اینکه طبق فایل جهان مثل آیینه عمل میکند که استاد میگن روزه بگیرین هر لحظه ببینین قلبتون چه حسی داره دارم توجه میکنم جاهایی که شرطی شدم ناراحت بشم کجاهاست …
هر چقدر که دارم درونمو از مقاومت بیشتر پاک میکنم بیشتر میخندم بیشتر هدایت میشم بیشتر از خودم خوشم میاد بیشتر شکر گزارم بیشتر استاد رو درک میکنم
دیروز سفارش دادم از میوه فروشی برام دو بسته رز ماری و یه کاهو بیارن موقع پرداخت دیدم حدودا صد تومن شده موقع پرداخت 45 از حسابم کم شد تخفیف داشتم.
وقتی پیک سفارش آورد یه رزماری آورده بود با یه کاهو و همون پولی که پرداخت کردم. پیک گفت چون دو تا بسته رز ماری نداشتن پولش رو براتون گذاشتن.
تا اومدم تو خونه مامانم گفتن یعنی پیک اومد برات یه چیزایی آورد پولی که پرداخت کردی آورد گفتم بله. اگر قبلا بود خیالتون راحت با اعصاب خوردی تموم میشد یعنی میوه فروش ول نمیکردم که چرا موجودی غلط می زنی تو سایتت.
همون دیروز طی سه ساعت رسیدم گواهیناممو تمدید کنم در حالی که چهل نفر جلوم بودن و علاوه براون رسیدم خرید هم بکنم و کلیم ارزونتر بهم داد بدون اینکه بخوام تخفیف بده.
وقتی رو مسئله زمان کار کردم و حساسیتم بهبود پیدا کرده خب باید هم کارام اینجوری خوب پیش بره هم به موقع هم با تخفیفای ناخواسته و خود به خودی. وقتی واقعا رو خودم دارم کار میکنم حقمه بتونم تو چند دقیقه انعطاف کسی که باهام تمرین میکنه رو بهبود بدم حقمه تو چند دقیقه طوری از تمرین شخصیم نتیجه بگیرم که تو مجموع سه ماه قبل نگرفتم. خیلی دوس داشتم بشم شبیه مطرح ترین مربیهای آکادمیک دنیا که در لحظه تمرین میدن و تفاوت رو نشون میدن و این از دیدن مهارت شگفت آور این متخصصای حیطه رشته خودم و تضاد برام شکل گرفته بود از رفتن و اومدنای الکی … و الان خیلی خوشحالم تا همینجا که رو خودم کار انجام دادم دنیا جواب داد و البته که باید ادامه بدم…
یکی دیگه از کارایی قبلیم که زیاد انجام میدادم بزرگ کردن بیش از حد دیگران بود، که تهش از خود کمال گرام نا امید میشدم و میفتادم تو بازی بد مقایسه کردن و قهر کردن با خودم و رها کردن و این وزوزه های شیطان که اون تونست تو نمیتونی… احساس تکرار شونده دیگر برتر بینی و خود کم بینی…. که اینم تو دوره عزت نفس متوجهش شدم و دیگه انجام نمیدم. مثلا قبلنا کریستین رونالدو رو خیلی بت کرده بودم همش میگفتم این بشر چطوری نوشابه نمیخوره چطوری فلان چیز نمیخوره چطوری اینقدر با دیسیپلن بعد به دوره عزت نفس که رسیدم گفتم دیدی اصلا عادی نیست که هی راه میری از این تعریف میکنیا. خب از سکوی تشویق کنندگان و تماشاچیا بیا پایین خودت بشو بازیکن چرا اینقدر ادا در میاری؟
و الان منم چند ماهه خیلی چیزارو نمیخورم و برای خودم روتین دارم و به برنامه هام پایبندم .الان خود استاد هم دیگه بت من نیست استاد من هستن استادی که از حاشیه، جلب توجه و لوس بازی به دور هستند. من به اندازه خودم ارزشمندم و همینطور بقیه و تک تک دوستان، در نهایت هر کسی باید قدم خودش رو برداره من تا شبم که بشینم استاد یا هر کسی رو تحسین کنم درسته کار خوبیه اما تهش باید تو مدار خودم اقدام مربوط به خودم رو انجام بدم و هر موقع اون قدم رو برداشتم قدم بعدی به من گفته میشه.
بریم برای ادامه گوش دادن و عمل کردن به هدایت ها ببینیم چه مسیرایی باز میشه…
همگی شاد باشید و در صراط مستقیم
لایق بهترین هایید
سلام فرزانه خانم
عجب کامنت رویایی نوشتی واقعا ازت ممنونم خیلی آگاهی داخلش بود و من دریافتشون کردم یعنی یه جورایی کامنتت به جانم نشست
همیشه استاد میگه اگر میخواهید فقط برای تشکر کامنت بنویسید اصلا ننویسید ولی من نتونستم ازت تشکر نکنم چون خیلی بهم آگاهی دادی ازت ممنونم و از استاد هم ممنونم به خاطر این سایت ارزشمند
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز و تمام دوستان عزیزم در سایت tasvirkhani.com
من انشالله 9 روز دیگه 16 سالم میشه و همیشه سپاسگزار خداوندم که من رو هدایت کرد در این سن کم و با استاد آشنا کرد.
من تازه یک هدفون از دیجی کالا سفارش دادم که بعد از خراب شدن کلی هندزفری خریدمش بعد خیلی سعی میکردم مثال بزنم از آبجیم که یکساله از یک هندزفری استفاده میکنه و هیچ مشکلی نداشت هندزفریش من هم همیشه هندزفری هام خراب میشد و میدونستم این باور رو دارم و باید روش کار کنم و خدا رو شکر جواب این درخواست من هم امروز استاد داد و سپاسگزارم از خدایی که هر روز معجزه میکنه.
من وقتی که یک نشانه از خداوند میبینم شدیداً احساس خوبی دارم انگار میخوام پرواز کنم مثلاً امروز خواستم برم آیفون 11 و 11pro0رو قیمت بگیرم و دستم بگیرم و لمس کنم چون یکی از خواسته های من هست و صاحب مغازه نبود و خیابون موقع برگشت دوتا آیفون دست انسان ها دیدم و بسیار خوشحال شدم.
وقتی پدرم من رو سرکوب میکنه خیلی ناراحت میشم.
وقتی که پورنوگرافی نگاه میکنم بعدش احساس خیلی بدی دارم.
وقتی به الهامات خداوند گوش نمیکنم خیلی حس بدی دارم.
وقتی میخوام قدم بردارم برای پیشرفت ترس من رو فرا میگیره ولی این رو میتونم تا حدودی کنترل کنم.
وقتی توی فوتبال ازم تمجید و ستایش میکنن خیلی مغرور و خوشحال میشم و بعدش خراب میشه همه چی.
به نام خداوند بخشاینده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی زیبا
وقتی به گذشته م نگاه میکنم میبینم یه چیزی در غالب افرادی که وارد رابطه ی عاطفی با من شدن مشترکه و اون عدم توانایی مالی شونه. حتی روز بروز اوضاع بدتر هم میشد و موارد آخر از من تقاضای پول میکردن.این تجربه هام باعث ترس در وجودم شده و دیواری دور خودم کشیدم و چندین ساله همه رو پس میزنم و وارد رابطه عاطفی با کسی نمیشم. و ازدواج و کلا رابطه عاطفی به ترس عمیقی در وجودم تبدیل شده و ازش فراری ام. میدونم که الان با تمام تلاشهام هنوز باور عمیق به فراوانی ندارم و نگران هستم ولی اون زمان که این اتفاقات برام افتاد درآمد خوبی داشتم. دقیقا نمیدونم باور عدم لیاقت بوده یا باور دیگه ای.
الگوی دیگه ای که در تمام عمرم تکرار شده حتی از بچگی این بوده که از انتقاد متنفر بودم و همش خواهان تحسین کامل بودم. یادمه وقتی دوازده سالم بود یه انشایی نوشته بودم که معلمم کلی تحسینم کرد وقتی به یکی از افراد فامیلم نشون دادم اون آقا حین تحسین یه ایراد ازش گرفت و من قیافه م دیدنی بود ناراحت و گرفته بطور شدید و تقریبا قهر. هنوز هم وقتی یه نفر زیر سوالم ببره یهو از کوره در میرم. یا وقتی یه کاری رو بلدم ولی یه نفر بخواد همونو بهم یاد بده. به شدت بهم بر میخوره. احتمالا در همچین مواقعی فکر میکنم لیاقت من رو داره زیر سوال میبره. یا اگه کسی بدون اینکه من ازش بخوام اگه در مورد یکی از مسائل من راه حل ارائه بده حسابی بهم می ریزم. اگه حس کنم علاقه مند به دخالت در مسائل دیگران هست ازش کلا دور میشم. یادمه چند وقت پیش تو باشگاه یکی از هم کلاسی های سن بالام ازم پرسید مجردی؟ منم گفتم بله. بعد بهم گفت چرا بینی تو عمل نمیکنی؟» اینقدر این حرفش ناراحتم کرد که چند روزی به شدت گرفته بودم و کلا اون شخص رو کنار گذاشتم. الان که فکر میکنم میبینم دوبار دیگه همچین اتفاقی برام افتاده بود. در واقع اگه کسی بخواد در مورد ازدواج بهم مشاوره بده کلا کنارش میذارم.
ممنونم استاد عزیزم بخاطر صحبتهای بسیار ارزشمندتون
شاد و سلامت و پیروز باشید
سلام به استاد عزیز و تمامی کسانی که در فرکانس این نوشته ها هستن و دارن اینو میبینن.
درود خداوندی را که ما را به زیباییِ هر چه تمام تر خلق کرد تا از زندگیمون لذت ببریم؛ فرقی نمیکنه لذت بزرگ یا کوچک، مهم لذت بردن است! چون بعضی ها فکر میکنن که قطعاً پس از رسیدن به آن خواسته است که به لذت خواهند رسید، ولی به تجربه درک کرده ام که اینگونه نه تنها به آن خواسته نمیرسم بلکه از مسیرِ رسیدن به خواسته هم لذت نبرده ام! حال اگر چنانچه به خواسته برسم با رنج و سختی و در یک کلام احساس بد به آن رسیده ام و دیگر نایی برایم نخواهد ماند تا از خواستهی تحقق یافته ام لذت ببرم!
آری… هدف اینست، “لذت بردن.”
میخواهم تضادها را پشت سر بگذارم چرا که حس میکنم برای این کار زنده هستم و شوق دارم و دلیل زندگی ام را این میدانستم ولی در حال تغییر این شیوه نگرش هستم. میخواهم از “مسیرِ” برطرف کردن تضادهایم لذت ببرم. چون باور دارم که تا در این دنیا زنده هستم تضادهای گوناگون یکی پس از دیگری نمود پیدا میکنند و اگر تضادی نداشته باشم، پس خواسته ای ندارم و وقتی که خواسته ای نداشته باشم، دلیلی برای زندگی کردن ندارم و به آرامی نابودی به سراغم می آید. مثلِ رد شدن از راندهای یک بازی کامپیوتری با عشق و لذت! بله…! زندگی یک بازی کامپیوتری است و تضادها مثل چالشهای بازی که برای عبور از اونها ساعتها و یا حتی روزها با عشق وقت میگذارم تا به مهارت جهت برطرف کردنشون برسم! هَررر چِقدم توی هر مرحله ای بسوزم از دوباره بازی رو شروع میکنم. قوانینِ بازی ثابته و جوووری طراحی شده که یک “آدمیزاد” بتونه از پس چالشهاش بر بیاد؛ بنظرتون خدا جهان رو اینجوری خلق نکرده؟! من که فکر میکنم اینجوری خلقش کرده.
یه سوال: چرا به آسانی و به سرعت به خواسته ام نمیرسم؟ جواب: “وجود ترمز(ها) در وجودم”
خدا: “اذا سالک عبادی عنی فانی قریب، اجیب دعوت الداع اذا دعان؛ فالیستجیبوا لی ولیومنو بی لعلهم یرشدون”
این تنها آیه ای هست که خدا در اون به تعداد 7 بار از ضمیر “من” استفاده کرده!
نکته: اون قسمتی که میگه “فالیستجیبوا لی” یعنی ترمز اگه داشته باشین، تقصیر از من نیستاا… که خواستتون بهتون نمیرسه، من درخواستتون رو در هر لحظه دارم براتون سِند میکنم، ترمزها دیگه اون باورهای مخربتونه که ساخته پرداختهی ذهنِ زمینی، محدود و اندازهگیرِتونه! میخواد بگه دو دوتا چهارتا نکنین با من! وقتی درخواستتون رو به سمت من ارائه کردین، با ذهنِ ساخته و پرداختهی مادی و محدود و بُزدل و اندازهگیرتون نیایید جلو! با قلب باشین.
چون، هیییچ وقت “خدا” در ذهن جا نمیشه، ولی در “قلب” چرا!
من با ذهنم که منطقیه و اندازهگیر، از “منظومه شمسی” جلوتر نمیتونم برم، اما با “قلبم” تا تو خودِ بغلِ خدا هم میرم. اینجاست تفاوت ذهن و قلب!
راستش یه لحظه فک کردم دارم توی جلسه 4 دوره کشف قوانین کامنت میذارم. هه… حالا جالب اینجاست که یه کامنت گذاشتم اونجا. میدونی، چون انقد این جلسه فوق العاده بود که یک کامنت کَمِشه!
دارم توی این دوره یاد میگیرم که ترمزهامو پیدا کنم و تبدیلشون کنم به باورِ همجهت با خواستههام.
خدا برای من چیزی نمیخواهد، من با فرکانسهایی که به جهان ساطع میکنم، در هر لحظه در حال خلقِ شرایطِ زندگی ام هستم.
تمام اتفاقات زندگی من به واسطه افکار من دارد رقم میخورد. من مسئولِ تمام اتفاقاتی هستم که در زندگیام رخ میدهند
خدایا مرسی
سلام امیرخان گرامی
اول از همه بگم چه خنده زیبا وچهره گشاده رویی..انرژیتون از عکستون میزنه بیرون ..الهی همیشه پرانرژی وشاد باشید…راستشو بخواید من مدتهاست ازپس یسری چالشهابرنیومدم بااینکع ترمزهامو میدونم ولی نمیتونم بگذرم …همین لحظه توتاریکی نشسته بودم و ازخدا کمک خواستم گفتم من بکمکت نیاز دارم دیگه نمیتونم کم اوردم راهنماییم کن …بعداومدم توسایت وکامنتارو بالاپایین میکرذم ودل ودماغ خوندن نداشتم که چشمم خورد به این جمله شما که نوشتید ذهن منطقی ازمنظومه شمسی جلوترنمیره ولی قلب چرا ….منِ دوستدارنجوم توجهم جلب شد وکامنتتونوهی خوندم ازاخربه اول تارسیدم به اولش وجواب من بود لبخندرو صورتم شکفت ..خدا داشت باهام حرف میزد از زبان شما بنده عزیز خداااا….چقدر زیبا نوشتین درمورد لذت بردن از تضادها وگذرازاونها بالذت!!….خداااا میگه راه دررو ومیانبر نداریم ترمزهاتو بپذیر پاتوازرو اون بردار تا نتایجو ببینی
خیییلللیی عااالی بود امیرخااان …مرررسی ازت ،یک دنیاا سپاس
…سراسر وجودتون ولحظاتتون نور وشوق و شعف و ثروت وسلامتی باشه وتضادتهاتون بالذت پشت سربذارید
سلام خانم پورنبی عزیز؛
خیلی متشکرم که از کامنت من تعریف کردین… راستش اون جملهی من که توجه شما رو جلب کرد همینطوری یهویی از قلبم به من گفته شد و قاطعانه میتونم بگم که “خدا” داره با شما صحبت میکنه.
خدا از این طریق با شما صحبت کرد؛ شما درخواست کردین، ترمز نداشتین و زود دریافت کردین. اون که همیشه داره درخواست ما رو اجابت میکنه.
و من به شما تبریک میگم که “توی زمینه دریافتِ الهامِ خداوند ترمزی نداشتین” و “پاسخ خداوند رو دریافت کردین.”
به خودم هم تبریک میگم چون “دستِ خدا شدم” تا شما رو به سمتِ بهشت رهنمون کنم؛ چقدر زیباست واقعاً… چه حس قشنگیه که “دستِ خدا” بشی در این مسیر. به خودم افتخار میکنم که تونستم نجواهام رو ساکت کنم تا هدایت بشم.
شما هم لبخندتون زیباست و براتون آرزوی لذت بردن در تک تک لحظات زندگی رو دارم. تضادها میان که “خوستهها” در ما شکل بگیرن و با نبود اونها “خواستهای خلق نمیشه! و اگر خواستهای نداشته باشی، آروم آروم رو به نابودی میری. با عشق از تضادهات استقبال کن، باهاشون خواستههات رو به درگاه احدیت عرضه کن و در موردشون ترمزهات رو هم بشناس! ترمزها که وجود نداشته باشن، خواستهات پیشِته! حالا، به محضِ نائل شدنت به یک خواسته، تضاد دیگری پیش خواهد آمد و باز این داستان …
عزیزم! این داستان باااید ادامه داشته باشه، وگرنه اگر تضادی نباشه، خواستهای شکل نمیگیره و اگر خواستهای نداشته باشی، با میّت برابری!
مثلاً “کریس رونالدو” هم تضاد داره! مثلاً تضاد اینکه توی تیم جدیدش چطور عمل کنه و ظاهر بشه! یا حتی مثلاً مرگ عزیزان میتونه تضاد باشه و الی آخر.
خوشحال شدم که تونستم کمکت کنم و خدانگهدار.
من تا دقیقه هفت و اینا هستم الان استپ کردم!
باورم نمیشه اینقدر دقیقه جهان، من خودم دقیقا چند وقته مخصوصا این چند روز دارم سر همین قضیه دیر رسیدن یا با استرس رسیدن با خودم فکر میکنم که چرا اینطوری میشه؟ یعنی خیلی دوست دارم همیشه زود برسم، یا به موقع برسم، اما اون استرسی که میاد سراغ ادم، فارغ از اینکه بقیه مثلا تنبیهت کنن یا نه، همین که تمرکزت از کار کم میشه، همین خیلی جای سوال داشت برای من،
من همیشه میخوام زودتر برسم مخصوصا سر تمرین و ذهنم رو متمرکز تر کنم روی تمرینم بعد این تصمیم رومیگیرم فرداش میبینم نه تنها زود نرفتم بلکه از قبل هم دارم دیر تر میرم، یه بار اصن نیمساعت جلوتر رفتم، باز همون تایم رسیدم، البته شده که نفر اول همبرم، اما کی؟ وقتی مثلا دوساعت قبلش راه افتادم.
بعد استاد من به یه نتیجه ای رسیدم یعنی الهامم بود اینکه بابا اصن به این مه تو کی راه میوفتی ربطی نداره، اگه باورات اشتباه باشه، هرچقدرم زود راه بیوفتی، باز اتفاقاتی میوفته مثلا چمیدونم توراه بقیه ماشینا تصادف میکنن میمونی پشت ترافیک و باز دیر میرسی یا حتی برعکسش وقتی باورات درسته، شاید به ظاهر دیر حرکت کردی، مثلا مسیری که نیم ساعت راهه تا مقصد تو ده دقیقه ای رفتی، شاید دیر برسی ولی یهو میبینی که مثلا اون برنامه ای که داری یه ساعت افتاده عقب یا هر انفاقی که برای تو مناسبه.
بعد خودم فکر کردم که چه باوری میتونه باشه توذهنم، فکر میکنم اینه که یعنی این باور تو ذهنم رفته که: من همیشه دیر میرسم!
یا اینکه، من هرچقدرمزود برم باز دیر میرسم.
یا یه همچین چیزایی.
یا این باور که اگه زود برم زود میرسم،
یعنی هنوز دقیق کشفش نکردما ولی دارم میشکافمش.
حالا دارم فکر میکنم چه باوری باسه بهتره.
بعد یه چی دیگع، من میگم حتی زمانی که ما تو مسیر هستیم هم دچبه فرکانس منه، یعنی من همیشه یه مسیری رو تو ذهنم حک کردم که این مسیر بین 20 تا 30 دقیقه راهه، اما چون من اینجوری فکر کردم اینطوری میشه، وگرنه شاید برای یکی دیگه کلا بشه ده دقیقه یا بشه پنجاه دقیقه همونطور که بارها برا خودم پیش اومده. مثلا داشتم میرفتم یهو چمیدونم چراغ ها پشت هم قرمز شدن، یا اتفاقاتی که باعث شده تایم طولانی تر بشه
ولی خیلی برام حالب بود دقیقا من که ذهنم درگیر بود شما این فایلو گذاشتین و این قشنگیه حهانه دیگه.
باسلام خدمت استاد عباس منش و تمام دوستان
من هم الگوهای رفتاری تکراری توی مسائل زندگیم دارم
اولا من توی برقراری رابطه و داشتن دوست و روابط خانوادگی روابط زیادی ندارم
خواهان رابطه خوب و صمیمی و رفت آمد هستم ولی یا شکل نمیگیره روابطم یا اگر میگیره زیاد طولی نمیکشه
الگویی که توی روابط من تکرار میشه اینه که اول رابطه خیلی شور و شوق دارم و خوشحال میشم که از تنهایی دراومدم و رابطه برقرار کردم
بعد از مدتی شروع میکنم به دنبال نکات منفی این رابطه و با افکار منفی احساساتم رو تو رابطه خفه میکنم و آخر کار مثل همیشه احساس خوب نبودن و بی ارزشی میکنم و قبل از این که اون طرف بخواد سر بشه من قهر میکنم
بابت سوال اینکه من چه احساسی بیشتر منو اذیت میکنه؟
من وقتی میترسم و توانایی برای روبرو شدن با ترسم رو ندارم احساس ضعف به وجود آمده از این ترس رابطه ام را با خودم بد میکنه و غمگین نا امید میشم و شروع میکنم به سرزنش خود و احساسات مختلفی چون حقارت احساس گناه مقایسه و……تا جایی منو میبره که امیدی برای زندگی توی من نمیمونه
به نام خداوند مهربان و هدایتگرم.
سلام به همه ی عزیزانم.
سلام به استاد عزیزِ دلم و مریم جان قشنگم.
خیلی خوشحال شدم فایل جدید اومده.
استاد جانم تحسینتون میکنم برای رعایت دوره قانون سلامتی که باعث شده این اندام زیبا، و پوست خوب و شفاف رو خلق کنین برای خودتون.
امروز با خودم صحبت کردم که دوره سلامتی رو متعهدانه تر ادامه بدم، چون یه سری شیطنت داشتم این اواخر و البته که باعث شد بعضی نتایج خوبم مثلِ قطعِ حساسیتم برگرده…
برام لازم بود که ببینم نتایج تا زمانیکه خوب کار کنم روی خودم وجود دارن، و وقتی ضعیف میشه کار کردن روی خود، نتایج هم ضعیف و ضعیف تر میشه…
این یادآوری برای من لازم و ضروری بود.
جالبه که دقیقا امروز که استارت مجدد زدم (خدا رو شکر که به موقع به خودم اومدم و خدا هدایتم کرد)، فایل آرامش در پرتو آگاهی 5 رو بدون اطلاع از محتویات فایل، گوش دادم …
استاد جان، چقدر پرانرژی و زیبا هستن فایلهای آرامش در پرتو آگاهی.
بی نهایت سپاس گزارتونم تا همیشه.
دیروز یه مورد شدید به وجود اومد که نیاز به کنترل ذهن شدید داشت…
خدا رو شکر عالی از پسش براومدم.
بسیار خوشحالم و سپاس گزار شما و فایلهاتونم بابت تغییراتی که در من ایجاد شده به واسطه ی کار کردن روی خودم.
این فایل رو دانلود کردم ولی هنوز گوش ندادم، اما اومدم ابراز سپاس گزاری کنم از شما و فایلهای ارزشمندتون.
هر چقدر از ارزشمندی فایل های هدیه و دانلودی بگم کمه…
با اطمینان و باور میگم که دقیقا شروع کار روی خود باید با فایلهای رایگان دانلودی و هدیه ی سایت باشه.
انقدر تکرار و تکرار شه که درک بهتر شه، هیچ عجله ای نیست، هر وقت آماده شیم هدایت میشیم به محصولات. شک ندارم.
این روزها دارم شدیدا عشق و عاشقی میکنم با خدا و محبت هاش و مهربونی هاش و هدایت هاش.
خدایا دوستت دارم
خدا رو شکر برای همه چیز
خدا رو شکر برای همیشه
سلام، عرض ادب و احترام خدمت استاد نازنینم که شده عشق زندگیم و واقعا از شنیدن صدای گرم و لحن دوستانش و دیدن چهره زیبا و لب خندانش همیشه دلم باز میشه، یعنی درهرشرایطی که باشم اگه یکی از فایلهاتون رو پلی کنم ناخودآگاه لبم میخنده، ناخودآگاه عضله های صورتم که شاید ابروهام رو گره انداخته و احتمالا به هردلیلی باعث شده باشه قیافه عبوس و جدی گرفته باشم، خود به خود شل میشه و چهره ام گشاده تر میشه، استاد عزیزم شدی برام اکسیژن، شدی ویتامین، شدی اکسیر حال خوش، شدی داروی تمدد اعصاب، شدی قرص شادی و عشق، شدی نفس عیسی، دوستون دارم و از صمیم قلب آرزوی موفقیت روزافزون براتون دارم، و سلام و عرض ادب خدمت خانم شایسته محترمِ عزیز، و تمامی دوستان حاضر در سایت، چقدر خوبه که شماهارو دارم و چقدر عالیه که میتونم بیام تو این سایت و با مطالعه کامنتهای شما عزیزان، پله به پله اوج بگیرم، الهی شکر.
استاد بعد از شنیدن این فایل ، در مورد حرفاتون و سوالتون فکر کردم و به یک نتیجه ایی رسیدم، البته تاحدودی قبلاها به این نتیجه رسیده بودم ولی مستقیما تاحالا ننشسته بودم دقیق رو این موضوع تمرکزی فکر کنم ولی این سوال شما باعث شد من به یک نتیجه قطعی برسم، اونم اینکه، از بچگی اخلاقم یجوری بوده و البته الانم است که اجازه ندادم کسی باعث شه من واکنش شدیدی نسبت به یک موضوع خاصی از خودم نشون بدم.
البته نمیگم این اخلاقم خوب بوده یا بد، نمیدونم شاید یکی منو ببینه بگه بی احساسه، یا بگه درکش پایینه، ولی من خودم ، خودم رو خیلی عالی میشناسم.
من میتونم ژرفای درد از دست دادن یک عزیز رو درک کنم، میتونم سنگینی احساس یک ورشکستگی رو درک کنم، میتونم درک کنم وقتی بعد از سالها خبر بچه دار شدنت رو پرستار بهت میده چقدر خوشحال کننده است، میتونم درک کنم وقتی با بالاترین رتبه از کنکور قبول میشی چقدر شادی بخشه، من کاملا درک میکنم وقتی یکی به یکی حرف زور میگه چقدر این صحنه زننده و ناراحت کننده است، من درک میکنم تصویر مشمئز کننده باتومی که یک مامور برسر یک دختربچه میزنه، من درک میکنم و از اعماق وجودم درک میکنم شرمندگیه یک نان آور خانه رو در برابر همسرش یا بچه هاش، من در کل آدمی هستم با احساسات عمیق، شادی، غم، نفرت، دوستی، عشق، لذت معنوی، لذات مادی، لذتهای جنسی، من مزه ها رو با تفکیک خیلی بالا درک میکنم، فرق شور و شیرین، تلخ، تند، ملس، هر چیزی که باعث تحریک هر حسی بشه رو من کاملا میفهمم، ولی اینکه سوالتون این بود که پرسیدین چه چیزی باعث شده واکنش شدیدی بهش نشون بدیم، من به هیچ چیزی واکنش شدید نشون نمیدم، نمیدونم چرا و چطوری، ولی همیشه احساساتم ناخودآگاه تحت کنترل بوده، از خیلی بچگی.
مثلا خوب یادمه من دوران راهنمایی شلوغی کردم و مدیر مدرسه منو از مدرسه اخراجم کرد، بخدا ذره ایی ناراحت نشدم، نمیدونم چرا، به چه امیدی، ولی اصلا ناراحت نبودم حتی از دفتر که اومدم بیرون رفتم یدونه ساندویچ خریدم خوردم اومدم از کلاس کیفم رو ورداشتم دم در سرایه دار مدرسه صدام کرد برد دفتر. ناظممون گفت قول بده بچه خوبی باشی ما اینقدر به آقای مدیر التماس کردیم که اجازه بده درست رو بخونی و … برو سرکلاست، بخدا اونموقع هم خوشحال نشدم، همون طور که داشتم میرفتم خونه همونطوری برگشتم سرکلاس.
همچین مثالهایی خیلی زیاد دارم، اصلا به هیچ کسی و چیزی اعتبارش رو ندادم که منو تکون بده، همسرم که الان باهاش زندگی میکنم خیلی روش کراش داشتم که حتما مال من بشه، وقتی جواب مثبتش رو شنیدم و متوجه شدم که اوکیه، یادمه یه مجله سودوکو خریده بودم و داشتم جدول سودوکو حل میکردم، بعد اینکه تلفن رو قطع کردم، نشستم ادامه جدول سودوکوم رو حل کردم.
یا توی دوران خدمت سربازی، من دوتا لیسانس دارم ، مدیریت و تاسیسات، تو آموزش همه بال بال میزدن که حتما بیوفتن شهر خودشون، من از اونجایی که کوهنوردی میکنم و اونموقع هم کوهنوردی میکردم، وقتی به هر شهری و استانی فکر میکردم به کوههاش فکر میکردم که مثلا مشهد بیوفتم کدوم قله ها رو میتونم برم، لرستان بیوفتم کدوم آبشارها و قله ها میتونم برم و … تا اینکه گفتن افتادی تبریز ، خوشحال بودم ولی اونجوری که همه میپریدن بالا و فریاد میزدن، من داشتم سیب پوست میگرفتم گفتن سیدعلیزاده گفتن تبریز، گفتم ممنون و سیبم رو پوست گرفتم، همه ریختن سرم داشتن منو میکشتن که پسر نشنیدی؟؟؟ مگه تبریزی نیستی؟؟ چرا مثل درختی تو؟؟ ولی بخدا خیلی خوشحال شدم، اما نیازی نبود، اصلا نه که بگم نیازی نبود، شاید نیاز بود، ولی تاحالا اونطوری از دلم نیومده که بپرم بالا و پایین.
یا یادمه من بچگیهام با بابا بزرگم خیلی دوست بودیم، باهم کوهنوردی میرفتیم، اسب داشت، باهم اسب سواری میکردیم، یه روز امتحانات نهایی دوران راهنماییم بود اومدم خونه گفتن “آغ بابا” (بابا بزرگم) فوت کرده، خیلی ناراحت شدم و رفتیم کفن و دفن و من برگشتم تونستم بشینم واسه امتحان فردا درس بخونم.
خیلیه، همه زندگیم رو که چک میکنم، من به کسی یا چیزی این اجازه رو ندادم منو هیجانی احساساتیم کنه، واکنشی رفتار کنم، یکبار تمام پولام رو باختم حتی ماشینمو دادم بنگاه پیاده رفتم طرف خونه، بارون شدیدی میبارید، از اون بارونهایی که تبریز بهش میگیم “نیسان” انگار فلکه ابر رو باز کردن، کاملا یادمه من از بارون اونقدر داشتم لذت میبردم که یک ساعت شایدم بیشتر من زیر بارون داشتم قدم میزدم، نه که جنس قدم زدنم دلتنگی باشه و ناراحتی و غم، اصلا، من داشتم از بارون لذت میبردم، اومدم خونه خیلی ریلکس، نه تنها عصرش خونه ننشستم و زانو غم بغل نکردم بلکه یکهفته نشده مغازه ام رو استارت کردم و زیر یکسال همه چی مثل روز اول شد.
درکل نه که بی ذوق باشم، من میتونم عالی و عمیق هر درد و غمی، هر شادی و خوشحالی، هر موفقیت و یا شکستی رو هر سوپرایزی رو درک کنم، ولی هرگز واکنشی نشون ندادم.
و در مورد الگوی تکرار شونده، من توی زندگیم یک الگویی تکرار میشه که خیلی وقته دنبال علتش میگردم و اگه کسی بهم مشاوره بده و بتونه منو راهنمایی کنه که بتونم علت این الگورو پیدا کنم، هرچی بگه بهش میدم.
و اون الگو چیه؟
عمدتا زندگی من بروفق مرادم بوده و است، و فراز و نشیبهایی بوده و هست، بالا پایین شده، مخصوصا در بحث مالی و مادیات یکی دو مورد بالا پایین داشتم، ولی توی سایر جنبه ها معمولا روند صعودی بود، خدارو شکر، در کل تمام اتفاقات برام قابل قبوله، و من راضی ام، از خودم از خدا و از کائنات من خیلی راضی ام، نه که این حرف رو بزنم که خدا ازم نگیره، نه، خدا که از دلم آگاهه، من جدی جدی ازش راضی ام، ولی در تمام این مدت زندگیم یک الگویی هست که بارها تکرار شده، شاید ریتم مشخصی نداره، ولی من میدونم این از اون دست اتفاقاته، خیلی دلم میخواد علتش رو پیدا کنم تا بیشتر و بیشتر در زندگیم همچین اتفاقاتی رخ بده، اونم اینه که، هر از چندگاهی، در روال عادی زندگیم که معمولا شرایط آرام و دلچسبه، عمدتا بروفق مرادمه، حالا مواقعی که حتی خیلی هم عالی نباشه ولی بد هم نیست، گاها فرشته هایی پیدا میشن و دستم رو میگیرن که من هرچقدر فکر میکنم این از کجا اومد، چرا اومد، چی باعث شد بیاد، جوابی پیدا نمیکنم، با خودم میگم اگه در پاسخ به فرکانسهای منه چرا همیشه اینا نمیان، چرا همیشه نیستن، اگه اتفاقیه و تصادفی پیداشون میشه، میگم چرا همشون در یک سبک خاصی به هم شبیه هستن، مثال بزنم که بهتر بتونم منظورم رو برسونم.
مثلا، صاحب مغازه ام چندوقت پیش اومد پیشم و بهم گفت، تو فلان مبلغ بهم پول رهن داده (من مغازه رو رهن و اجاره کردم) گفت اون اجاره که میدی خدا بهت برکت بده، به دردم میخوره، ولی این پول رهنو من باهاش کاری نمیکنم گذاشتم بانک و سود میگیرم ازش، راستشو بخوای این سود بانک به دلم نمیچسبه، احساس میکنم مکروهه، یه شماره حساب بده من اون پولو برگردونم به خودت، پرسیدم میخوای اجاره رو زیاد کنیم؟ گفت نه من به حق خودم قانع ام، همون که حرف زدیم، هیچی پول رو زد به حسابم، این یه اتفاق خوبی بود که باز خوشحالم کرد که هم میتونست اتفاق بیوفته هم میتونست اتفاف نیوفته.
یا مثلا یه بار رفته بودیم با دوستان چین، یه مرکز تفریحیه زنجیره ایی هست بنام اوسوتو، توی استخر بودیم دیدیم چند نفری فارسی و عربی صحبت میکنن، باهم سلام و احوالپرسی کردیم چندتاشون شیرازی بودن و چند نفر از دبی، پرسیدن کدوم هتلین گفتیم فلان جا، ماهم ویزامون 40روزه بود که سرِ برگشتمون آزاد بود، بلیط برگشت نگرفته بودیم،گفتن ما سوییت 7نفره گرفتیم، ولی 3نفرمون نیومدن، میریم شانگهای، خواستین شمام بیاین، ما اونموقع پکن بودیم، بعد اینکه کارامون پکن ردیف شد و وقت هتلمون تموم شد، 6روز رفتیم شانگهای عشق و حال بدون هزینه هتل که میتونست هم اتفاق بیوفته هم میتونست اتفاق نیوفته.
اونجا کاری نداشتیم کارمون شده بود رفتن به مراکز تفریحی و باغ وحش و پارک آبی و …، یکی از اون دبی ها گفت منو یکی از کارخونه دارهای شهر سی سی، دعوتم کرده به یه پارتی قراره شب ماشین بفرسته که بریم اونجا ، گفت ازم پرسیدن چندنفرین که براتون ماشین بفرستیم، اگه شمام میاین بگین چندنفرین آمار بدم شب باهم بریم، خلاصه جاتون خالی از 5عصر رفتیم تا 12شب ترکوندیم، اتفاقی بود که هم میتونست اتفاق بیوفته هم میتونست اتفاق نیوفته.
این اتفاقات سوپرایز کننده که در شرایط عادی برام اتفاق میوفته، من بهش میگم خدا باز فرشته فرستاد برام، نه که سرِ بزنگا، نه وقتی طناب داره پاره میشه، نه، فقط در شرایط عادی و روال عالی زندگی، یک حالت نورعلی نوری اتفاق میوفته، فردی پیدا میشه که جنس همشون یع جوره، من دنبال اینم که کدوم فرکانس من اینارو برام جور میکنم، چون همیشه نیستن، میخوام کاری کنم اینا همیشه بیان، زود زود ببینمشون، چون مثل جایزه میمونن، میشه نباشه، نبودشون چیزی رو لنگ نمیکنه، ولی بودشون شرایط رو عالی تر میکنه.
زیاد حرف زدم، میدونم، سرتون روبیشتر درد نیارم، خلاصه اینکه عاشقتونم.
موفق و پیروز باشید.
سلام آقای علیزاده چقدر خوبه که شما واکنشی نیستین مخصوصا در اتفاقات منفی مثل اخراج یا فوت عزیز،تحسینتون میکنم اما در شرایط مثبت هم واقعا هیچ واکنشی حتی درونی ندارید مثل پاسخ مثبت همسرتون ؟!
در پاسخ به سوال شما من نظرم اینه؛ شما در یه شرایط نسبتا خوبی بودید و اتفاقات یا به قول خودتون فرشته ها بیشترش کردند یعنی موجب لذت بیشتر شما شدند یعنی شما در سیکل اتفاقات مثبت قرار میگیرید فقط باید اینجا یه واکنشی نشون بدید که بیشتر تجربش کنید حتی درونی شما خیلی کارتون درسته در اتفاقات منفی خیلی کنترل ذهن بالایی دارید ولی در اتفاقات مثبت هم انگار خیلی فرقی نمیکنید از نظر احساسی میدونید اون ذوق داشتنه مثل نمک غذا دلچسبش میکنه ذوق شاید یه سه حرفی باشه اما خیلی نتیجه به بار میاره وقتی احساستون از نوع شوق و ذوق برانگیخته بشه شاد بشید همون که شما میخواهید بیشتر تجربه کنید رو واستون رقم میزنه وقتی میگید اگه هم نبود چیزی لنگ نمیشد یعنی آنقدرها براتون فرقی ندارن در صورتی که قانون اینه :
شما با اومدن نتایج کوچیک تحسین کنید تا بیشتر و بزرگتر بشه
حالا یکی درونی تحسین میکنه واسه خودش توی ذهنش تکرار میکنه یکی راجع بهش صحبت میکنه و…
وقتی شکر نعمت باعث فزونی میشه که احساس خوب پشتش باشه سیستم به احساس پاسخ میده ،
باید کانون توجه و احساس خوب روش باشه
یا ایها الذین آمنو اذکروا نعمت الله علیکم
ای کسانی که ایمان آورده اید نعمت خداوند را بر خودتان یاد کنید
سلام جمال عزیزدوست هم فرکانسی وآگاهم
چقددرشمامثبت هستید
چقددرشماریلکس هستید
درشادی ها وغم
خب خدارابسیارشاکرباشیدکه خمیره وجودی شمارو(حالاژنتیکی یا ذاتی)پذیرای قلب آرام وحال وحس خوب آفریددرهرحالت شادی هاوغم
شماازهمان دوران بچگی لعلک ترضی دراعمال ورفتارتان داشتید واصلاوابدا نه ازشادی زیادبالاوپایین میپریدین وخوشحالی میکردین ونه درغم وناراحتی زانوی غم بغل میکردین وناراحت میشدین این خصیصه افرادانگشت شماری درجهان هستی ، هست
وخوشبختانه شماجزء آن عده قلیل هستی .
من فکرمیکنم چون شماهمیشه دراحساس خوب الهی هستید خدای مهربان هم به قول شمافرشته هاشوبرای شمامیفرسته اونم چه فرشته های باحال وبسیارمتواضع وشایسته وسرشارازمهروعشق .
من فکرمیکنم چون شماازابتدای زندگیتون که خودتون روشناختی تااکنون که همچنان درهمان حال وحس خوب وریلکس تون هستی فعلاگاه گاهی این فرشته های عزیزروبه زندگیتون میفرسته ولی درادامه روندزندگیتون اگرهمچنان باهمون حال واحساس خوب الهی باشیددرمداربالاتری قرارمیگیرید وخدافرشته های بیشتری روبراتون میفرسته ودرواقع خودتون این فرشته های زمینی روبیشترجذب میکنید
اگرکمی بیشتردقت وتامل کنید متوجه میشییدکه قضیه فقط وفقط تغییرمدارهست ونه هیچ چیز دیگری .
فقط خواستم درحدبینش وآگاهی ام پاسخ داده باشم .
حالاکه فکرمیکنم میبینم خدابرای من هم فرشته های زمینی رودرمواقع زیادی به زندگیم فرستاده ومن همیشه خدابسیارسپاسگزارفضل ورحمت ولطف وموهبت الهی ، والله یکتاقرارمیگیرم امافرشته هایی که توزندگی من آمدورفت میکنن باتوجه به جنس فرکانس هاومداروارتعاش زندگیم هستندکه فعلادرهمین حدی بایدبیان وبروند
اماجنس فرشته های زمینی زندگی شمادرمداربالاتری باتوجه به مداروفرکانس فعلی شمافعلادرهمین حدگاه گاهی آمدورفت میکنن حالا اگرشمابسیارشاکروسپاسگزارهمین حدباشیدمطمئن باشیدباتوجه به قانون سپاسگزاری وحال وحس خوب بیشتراین فرشته هاروبه زندگیتون دعوت میکنیدبایدآمدن این فرشته های زمینی روبولدکنین برای خودتون هرقدربیشتربهش توجه کنین وبیشتربرای خودتون تکرارکنین باحرف زدن یانوشتن یاتجسم کردن بیشتروبیشتراونهاروجذب می کنید
شادوپیروزوموفق باشید
سلام و ارادت ویژه به شما آقا جمال گل دوست داشتنی. ساغول
من دو سه ماهی هست که شما رو در سایت شناختم و از همون کامنت اولتون شما رو فالو کردم و سعی می کنم از نظرات بسیار کاربردی و ارزشمندتون حتما استفاده کنم. بخصوص توی عقل کل.
راستش رو بخوای متفاوت ترین و دلنشین ترین کامنتی بود که توی این فایل تا به اینجا خوندم چون تا حدود زیادی، نه کاملا، شبیه به خودم بود.
از اونجایی که من خودم رو در این 38 سال زندگیم فردی درونگرا و آروم شناختم متوجه شدم که اتفاقات هرچی بزرگتر باشن منو کمتر تکون میدن. چه مثبت و چه منفی. و گاهی اتفاقات خیلی ریز و جزئی منو بیشتر درگیر میکنه.
فراموش کردم که شما رو تحسین کنم بابت نوشتار و ادبیات شیرین و بسیار قویتون. سبک صحبت کردن شما برای من جذابه و دوست دارم حتما تا آخر کامنت رو بخونم. شاید بخاطر صداقت و روراست بودنتون با خودتون هست. شاید بخاطر همون درک عمیقی که از احساسات خودتون دارید.
منم بخوام مثال بزنم در اتفاقات خیلی غم انگیز و عمیقا شادی آور کنترل عجیبی روی خودم دارم که این ناخودآگاهه و دست خودم نیست. به قول شما از بچگی همینجور بودم. ولی کامنتهای بچه ها رو که می خوندم چون شبیه من نبود فکر می کردم من آدم بی احساسی هستم. حتی بعضیا هم اینو بهم گفتن در زندگیم.
ولی اینطور نیست. در واقع من حس می کنم درک می کنم ولی درگیرش نمیشم. یا سریع از اون موقعیت خارج میشم. دقیقا مثالهاتون در مورد منم صدق میکنه.
مثلا مدارک پزشکی بیماری سرطان پدرم رو بردم دکتر خیلی خوبی طرفای میدون انقلاب بعد که دکتر دید و گفت سرطانش پیشرفته تر از اونیه که بشه درمانش کرد و فقط باید منتظر بود، من از دکتر تشکر کردم و از مطب اومدم بیرون دست ترانه کوچولومو گرفتم و بردمش پارک لاله و نمایشگاه صنایع دستی و یه سیب زمینی پنیری هم گرفتیم. یادمه اسم سس قرمزش هم ترانه بود. از ترانه با سس ترانه هم عکس گرفتم و خندون با مترو برگشتیم کرج.
فرداش کمی تو فکر فرو رفتم ولی باز قدرت امیدم به درمانهای جدید یا تغییر افکار پدرم جوری که بتونه باعث بهبودش بشه بیشتر بود. حتی احتمال از دست دادنش رو هم میدم ولی باز میگم الهی شکر اینهمه سال بهترین پدر بالای سرم بوده. هرچی بشه من قوی ام با اینکه دلم براش یه دنیا تنگ میشه. و یک کلمه هم به خودش نگفتم که دکتر چی گفته. گفتم دکتر همون نظر دکتر خودتو داده داروهاتو مصرف کن خوب میشی ان شاالله. اوضاعت خوبه.
نمی دونم از بچگی یه خوشبینی و امید خاصی داشتم که الان فهمیدم تو این دنیا تنها من نیستم که اینجوری ام.
ترم 1 ارشد از 3 تا درس هرسه تاشو افتادم. یک ساعت گریه کردم ولی بعدش تموم شد. ترم 2 شاگرد اول کلاس شدم و واسه پایان نامه ام استادم انتخابم کرد که برم خود سازمان انرژی اتمی تهران با راکتور تحقیقاتی کار کنم.
در مورد فرشته ها به نظرم دنبال فرکانس سازنده نگرد. شما مقاومتی که خیلیها دارند رو نداری که این اتفاقات میفته. در واقع ترمزی که نداری باعث ورود به سرزمین فرشتگان میشه. گاهی که میبینی کسی خیلی درگیری و بدهکاری و مشکل در انجام کارهاش داره یاد خودت بیفت و خودت رو تحسین کن. بگو آهان پس من این افکار رو ندارم که خدا واسم فرشته میفرسته. باریکلا به من که فلان باور اشتباه رو مثل فلانی ندارم.
استاد چندین هزار بار گفتن نیروی حاکم بر جهان خیر مطلقه. دوری از منبع خیر باعث رنج و فشار و سختیه. ورود آدمهای خوب و رخ دادن اتفاقات عالی در زندگی و نعمتها کاملا طبیعیه. اونچه غیر طبیعیه اونه که ما جلوش رو بگیریم.
پس این حالی که خدا داره بهت میده یعنی داری طبیعی رفتار می کنی و در مسیر جریان آب هستی. بیشتر و بیشتر ریلکس و رها باش. اعتماد و ایمانت به خدا بیشتر باشه این جنس از اتفاقات هم بیشتر میشه.
ممنونم که پاسخ طولانی منو خوندی داداش. من از شما خیلی چیزها یاد گرفتم و بی نهایت بابت وجود نازنینت از خدا سپاسگزارم.
بدرخشی تا ابد.
سلام وصد سلام
دوست خوبم سپاسگذارم هستی وهمیشه کامنت هایت رو مطالعه میکنم .ولذت میبرم تشکر
سپاسگذارم
فقط یه چیز گاهی باید آگاهانه از بی خیالی اومد بیرون ورود بروی خیال خود خود خودش …
نمیدونم چطور بگم ولی از خیال بی خیالی خیال میسازم اونوقت من همیشه اتفاقاتی اینچنین دارم شاید کوچکن اما هست وآرام ارام بزرگ میشن .سپاسگذارم هستین
این اتفاقات سوپرایز کننده که در شرایط عادی برام اتفاق میوفته، من بهش میگم خدا باز فرشته فرستاد برام، نه که سرِ بزنگا، نه وقتی طناب داره پاره میشه، نه، فقط در شرایط عادی و روال عالی زندگی، یک حالت نورعلی نوری اتفاق میوفته، فردی پیدا میشه که جنس همشون یع جوره، من دنبال اینم که کدوم فرکانس من اینارو برام جور میکنم، چون همیشه نیستن، میخوام کاری کنم اینا همیشه بیان، زود زود ببینمشون، چون مثل جایزه میمونن، میشه نباشه، نبودشون چیزی رو لنگ نمیکنه، ولی بودشون شرایط رو عالی تر میکنه.
زیاد حرف زدم، میدونم، سرتون روبیشتر درد نیارم، خلاصه اینکه عاشقتونم.
موفق و پیروز باشید.
سلام اقا جمال
چقدر این کامنت قشنگ بود, تموم فایلهای استاد و قران و همه چیز رو اورد جلو چشمم در عمل
لا خوف علیهم ولا هم یحزنون رو واقعا نشونم داد
یه چیزی دقیقا روبروی این کامنتم من, قبلا که خیلیی خیلییی بیشتر احساساتی بودم, واقعا سر هر چیز کوچیکی خوشحال و سر هر چیز کوچیکی ناراحت میشدم, سعی کردم ازون حالت بیام بیرون و تا حدودی هم خوب بودم ولی نه اون جور که باید
چند روز پیش اتفاقی افتاد که بد منو ناراحت کرد و خیلییی گریه کردم یعنی الان که خودم بهش فکر میکنم بهش دامن زدم به معنای واقعی,اتفاق عجیبی نبود ولی یهو بدجور گندش کردم و بعد هم شیطان عااااالی همکاری کرد باهام, منی که فکر میکردم ازون حالت گریه های شدید کامل بیرون اومدم و دیگه اون ادم نیستم و واقعا هم چندساله نبودم ولی دو روز تمام حالت بدی رو تجربه کردم و بدن درد گرفته بودم یه حالت کوفتگی, دیشب به خودم گفتم این همه ادعات میشه از بدنت محافظت میکنی و ورزش میکنی و به خودت میرسی بعد داری با ناراحتی اذیتش میکنی ؟؟؟ و تصمیم گرفتم به احترام بدنم هم که شده نجوایی که اومد نزارم رشد کنه
و تازه معنای تماااام حرفهای استاد رو فهمیدم که تو فرکانس حداوند قرار گرفتن و تو فرکانس شیطان قرار گرفتن یعنی چی؟
هرچی میخواستم سپاسگزاری کنم نمیتونستم, اصلا اجازه چنین چیزی بهم میداد, میخواستم برم لب رودخونه نتونستم لباس پوشیدم و درخونه رو هم باز کردم ولی برگشتم
عجیب بود, خوابیدم بیدار شدم و همونوقت یه چیزی اومد تو ذهنم که نجوا از سمت شیطانه برای اینکه غمگینشان کنه میخواد حقو بده که عصبی باشی و غمگین, دقیقا هم همین بود میخواست با هزار علت بهم ثابت کنه تو بدبختی, همه ی خاطرات ذهنم 25 سالمو ردیف کرده بود برام و من واقعا دسترسی ای به فرکانس خداوند نداشتم
وقتی کامنت شمارو خوندم بدجور منقلب شدم
معنی لاخوف علیهم ولا هم یحزنون رو دیدم انگار
معنی هماهنگی ذهن و روح
معنی کنترل ذهن
معنی نزدیکی روح و ذهن به هم
برای همین میگم دقیقا یه چیزی مقابل من بود این کامنت
بزرگ منشی در عمل
عزت نفس در عمل
اسان گیر بر خود کارها در عمل
احساس لیاقت در عمل
و در اخر توحید در عمل
نه خوشیا انقدرر خوشحالشون میکنه که مغرور بشند نه ناخوشی ها انقدر داغونشون میکنه که از پا در بیان
قطعا الگویی داشتید که شمارو ناخودگاه اینطوری بار اورده, برعکس الگوهای افسرده و عصبی زندگی من
انگار اولین باره احساس خوب اتفاقات خوب رو میشنوم
نمیدونم ولی این کامنت برای من یه زندگی دیگه ای بود
خیلی دوسش داشتم
شاید برای یه سبک دیگه از زندگی باید حال یه بچه ای رو داشته باشم که از مدرسه اخراج شده و درحال خرید ساندویچه