پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 50

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سبحان گفته:
    مدت عضویت: 1019 روز

    سلام خدمت دوستان

    من وقتی یک نفر خلاف قوانین که استاد اموزش دادن

    حرف میزنه درونم احساسات بدی پیدا میکنم با این حال که باهاش بحث نمیکنم

    همچنین وقتی حالم بد میشه که احساس میکنم چرا

    من خواسته ام رو الان ندارم، ای کاش داشتم و راحت

    میشدم. البته روشون کار میکنم که درستشون کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    مهناز اسکندری گفته:
    مدت عضویت: 2197 روز

    سلام استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته مهربونم و همه دوستان هم فرکانسی

    من این فایل رو سه بار گوش کردم و یک بار هم نوشتم. من هم مسائل تکراری در زندگیم بوجود میاد.

    در حوزه روابط درد و دل های مامانم هر چند وقت یکبار ، دعوا کردن من با دخترم که این دو مورد خیلی زیاد تکرار میشن و در روابط زناشویی تا دو سال پیش همسرم چند تا ارتباط داشت که منو اذیت میکرد ولی از وقتی که من دیدگاهم و نگرشم عوض شده خدا رو شکر تقریبا دو ساله که این جور ارتباط ها نیست و یه مورد دیگه در مورد همسرم اینه که یه مقدار برای قبول کردن نگهداری از بچه ها تا من کارهای خودم رو انجام بدم مقاومت داره.

    در حوزه مالی من سایت فروشگاه اینترنتی دارم و قبلاً هم از طریق پیج اینستاگرام و برنامه دیوار فروش انجام میدادم که در چند روز و یا ماه اول فروشم خوب بود ولی بعدش فروشم کمتر میشد یا وقتی که پولی پس انداز میکردم یک نفر پیدا میشد که ازم قرض می‌گرفت که بیشتر هم مامانم بود و من هم دیگه ازش پس نمیگرفتم و یا خواهرام بودن و یا الان من چندین بار هست که در قرعه کشی ماشین طرح مادران شرکت میکنم ولی هنوز برنده نشدم در صورتی که اطرافیان ما همه برنده شدن.

    در حوزه سلامتی هر چند وقت یکبار به سلامتیم شک میکنم و دنبال یک بیماری در وجودم میگردم و به همه واکنش های بدنم و پوستم حساس میشم و در این مورد ذهنم خیلی نجوا می‌کنه مخصوصاً وقتی که اوضاع خیلی خوبه ذهنم از اینجا نجوا رو شروع می‌کنه تا حال منو خراب کنه من هم سعی میکنم که با تغییر کانون توجه جلوشو بگیرم تا الان در این مورد بهتر شدم ولی هنوز هم جای کار زیادی دارم چون پاشنه آشیل منه.

    جواب به سوال:

    چه شرایط و اتفاقاتی شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته میکند؟

    1_ من زمانی که می‌خوام توی یک جمع صحبت کنم به شدت خیلی خیلی زیاد میترسم در جمع های کوچک و خانوادگی که تعداد افراد در حد 10 تا 15 نفر باشه راحتم ولی در جمع های بزرگتر و غریبه ها و یا کسانی که مقام اجتماعی بالاتری دارند خیلی میترسم مخصوصاً اگر بخوام از روی یک نوشته بخونم کلا دست و پام میلرزه. می‌دونم که این به علت عدم عزت نفس و اعتماد به نفس و عدم حس لیاقت هست.

    2_ در زمان رانندگی کردن .من دو سال پیش که شروع کردم به رانندگی به شدت میترسیدم و خیس عرق میشدم ولی الان بهتر شدم ولی هنوز هم یه مقدار استرس دارم و بیشتر هم فکرهای منفی به سرم میزند مثلا فکر تصادف و… خدا رو شکر تا الان به سلامتی رانندگی کردم و با خودم عهد بستم که تحت هر شرایطی من باید راننده خوبی بشم و اگر یک نفر ازم بخواد که به جایی برسونمش یکم استرس منو میگیره.

    3_ زمانی که با دخترم دعوا میکنم اصلا نمیتونم خودمو کنترل کنم خیلی عصبی میشم و هر حرفی رو بهش میگم .

    4_ زمانی که مامانم با من درد و دل می‌کنه مامان من کسیه که شدیداً باور داره که باید مادر و دختر با هم درد و دل کنند و من از زمانی که با برنامه های استاد آشنا شدم درد و دل کردن رو خیلی خیلی کم کردم ولی باز هم بعضی مواقع مامانم عادتشه که بیاد از مشکلاتش حرف بزنه چون پدر من فوت شده و مامانم با بردارم و خانواده اش زندگی می‌کنه بلاخره بینشون مشکلاتی هست و مخصوصاً اگر با هم بحث داشته باشند من خیلی عصبی و ناراحت میشم .

    5_ زمانی که خانم هایی که بی آبرویی میکنند و ارتباط های نامشروع دارند خیلی ذهنم درگیر میشه تا دو سه روز همش به فکرم میان و حتی زمانی که با کسی غیبتشون رو بکنم خیلی حالم بده میشه که این غیبت رو واقعا تا حد خیلی زیادی جلوش رو گرفتم.

    6_ زمانی که کسی ازم پول قرض بگیره یا فراموش کنه که پس بده و یا یه جنسی رو گرون خریده باشم احساسم بد میشه.

    7_ زمان گرفتن تصمیمات بزرگ و یا زمان برخورد با مشکلات بزرگ هم دلشوره و استرس رو دارم خیلی بهتر شدم ولی هنوز هم هست.

    8_ زمانی که از من انتقاد منفی و اشتباه بشه خیلی ناراحت میشم مخصوصا اگر پای آبرو وسط باشه.

    9_ قبلاً زمانی که کسی فوت میکرد و یا بیماری سختی می‌گرفت خیلی ناراحت میشدم و توی ذهنم خیلی تکرار میکردم ولی الان شکر خدا زودتر میتونم تغییر جهت بدم

    10_ زمانی که توسط همسرم و یا مامانم ترد بشم خیلی بهم میریزم

    11_ این دو مورد هم شدتش کمتر از موارد بالاست زمانی که کسی ازم کمک بخواد و من نتونم کمک کنم و یا زمانی که برای کسی کاری انجام دادم ولی اون از من تشکر نکنه

    اینها مواردی بود که تا این لحظه به ذهنم رسید اگر باز هم موردی بود میام و می‌نویسم چون خیلی خوب دارم خودمو میشناسم.

    ممنونم استاد بابت این فایل هایی که واقعاً رایگان نیستن. سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    اصغر و پرسیلا گفته:
    مدت عضویت: 1493 روز

    گر سینه شود تنگ خدا با ما هست

    گر پای شود لنگ، خدا با ما هست

    دل را به حریم عشق بسپار و برو

    فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست

    هزار مرتبه کردم فرار و دیدم باز

    تو از کرم به من آغوش خویش کردی باز

    به لطف و رحمت و عفو و کرامتت نازم

    که می‌کشی تو ز عبد فراری خود ناز

    الله تویی و ز دلم آگاه تویی

    درمانده منم دلیل هرراه تویی

    سلام وصدسلام براساتیدگرانقدراستادعباسمنش بزرگوار وخانم شایسته نازنین ودیگرعوامل سایت وهمه دوستان عزیزم درسایت الهی ودانشگاهی عباسمنش

    بازم شاکرخداوندهستم که فرصت دادباردیگر لحظاتی شگفت انگیزی روباشماسروران گرامی تجربه کنم

    وبسیارتابسیارتشکرمیکنم ازاستاد

    نازنین بابت فایل جدیدوفوق العاده ارزشمندتون

    درپاسخ به سوال مطرح شده درفایل بایدعرض کنم که زندگی من به دوبخش تقسیم میشه بخش اول قبل ازاشنایی باقوانین که واقعا درهمه حوزها ازجمله رابطه عاطفی ،سلامتی ،ارامش فاجعه بود که اصلا دوست ندارم که به اون دوران بپردازم وحتی فکرکنم

    وامادرسال 98 خدای مهربانم دوستم داشت ومنو به مسیرزیباوپرخیربرکت تقیرهدایتم کردوباشما استادارزشمند وتوحیدی وسایت فوق العاده تون اشنا شدم وازاین بابت بی نهایت شاکرخدای خوبم هستم

    دراین مدت نزدیک به 4سالی که دارم روی خودم کارمیکنم دراکثرحوزه ها شامل رابطه عاطفی ،ارامش ،سلامتی ،خودشناسی وتوحیدی ترشدن پبشرفتهای خوبی داشتم وتقریبا ازخودم راضی هستم اما تلاش میکنم که روز به روز تکاملم روطی کنم وبه درک بهتری ازقوانین برسم تا به لطف الله مهربان درتمامی حوزه ها نمره قابل قبولی دریافت کنم

    وزندگی ام راهمانطور که دوست دارم خلق کنم

    دراین مدت 4سالی که دراین مسیرهستم وباقوانین اشناشدم تلاش میکنم با انجام تمرینات اموزه های شمااستادنازنین درقالب فایلهای دانلودی ومحصولات به اهداف مورد نظرم دست یابم

    اما الگوهای تکرارشونده ای هم دارم که میتونم انها روبه دوبخش تقسیم کنم

    الف:الگوهای  تکرارشونده که به شدت به انهاواکنش نشون میدم

    _اولین الگوی تکرارشونده که بعضی مواقع احساسم روبدمیکنه وپاشنه اشیل منه این است که نگران تمام شدن پولم هستم علیرغم اینکه من ازنظرسرمایه ودارایی وضعیت مناسبی دارم وخیلی راحت هم پول خرج میکنم وهمیشه هم خریدمن اقلام وموادغذایی درجه یک وباکیفیت میباشه ولی هنگام هزینه کردن ته ذهنم یه نگرانی بابت نقدینگی و تمام شدن پولم دارم

    وفکرمیکنم به گفته استادهنوز نتونستم باپول رفیق بشم

    _دومین الگوی تکرارشونده دراین چندسال که برام اتفاق افتاده وتکرارشده این است که هرچندوقت یکباربه بهانه های مختلف وواهی ساعاتی کنترل ذهنم روازدست میدم وبه شدت عصبانی وبرافروخته میشم تاجایی که بعضی مواقع باگریه کردن به ارامش میرسم واحساس سبکی میکنم

    اما خوشبختانه ازاخرین مورد ازاین دست اتفاقات مدت زیادی گذشته وامیدوارم که دیگه برام تکرارنشه

    _ سومین الگوی تکرارشونده برای من وقتی مجبور می شوم که تصمیم بزرگی برای زندگی ام بگیرم بسیار مضطرب و نگران می شوم واحساس ترس میکنم وبه شدت ذهنم درگیر میشه وحتی چندشب بی خواب میشم که این موضوع هم پاشنه اشیل منه

    ب: الگوهای تکرارشونده که ازحساسیت کمتری برخوردارند

    _درمواقعی که ازمن انتقادمیشودواکنش نشون میدم اماخیلی زودگذره

    _ زمانی که بامن برخورد نامناسبی صورت میگیره وبی توجهی میشه  عصبانی میشم  وواکنش نشون میدم وزمانی این عصبانیت بیشتر  میشه که این بی توجهی ازطرف اعضای خانواده ونزدیکانم باشه

    _درمواقعی که به مشکل بزرگی برمیخورم ویایک اتفاق به ظاهربدی برام پیش میاد  ذهنم درگیرمیشه وچندساعتی دراحساس بد قرارمیگیرم ولی خیلی سریع خودمو جمع جورمیکنم

    _درمواقعی که برای یکی ازنزدیکانم اتفاق ناگواری رخ دهد ذهنم اشفته وناارام میشه

    _زمانی که برای کسی کاری انجام میدم انتظار جبران وتشکر دارم،    درهمین حداست وباعث عصبانیت وناراحتی ام نمیشه

    _ زمانی فردی به کمک من نیاز داره ومن به اون بی توجه باشم احساساتم درگیرمیشه وخودمو سرزنش میکنم اماخیلی زود ذهنم روکنترل میکنم

    امیدوارم درپایان این سلسله فایلها مثل همیشه شاهد راهکارعالیییی برای برطرف کردن الگوهای تکرارشونده درزندگی مون ازطرف استاد نازنین باشیم

    عاشقتونم ودوستتون دارم خیلی زیاد

    تاسخنی دیگر درپناه الله یکتا شاد سلامت وپیروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    محمد امین رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1154 روز

    به نام الله متعال

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته گرانقدر

    این فایل چقدر به موقع و تکان دهنده بود برای من استاد

    نمیتونم بگم چقدر ارزش داره این فایل

    اصلا اولین بار که گوشش دادم توی چند دقیقه اول گفتم خدای من قراره با غورباقه زشتا با این فایل رو به رو بشم خدا بخیر کنه

    امروز که فایل جدید اومد گفتم تا اینجا کامنت نذارم نمیرم اون فایل رو ببینم

    چون دارم فرار میکنم از این فایل از آگاهی هاش

    الله اکبر از این فایل

    همین یه فایل و چند قسمت بعدیش یک دوره است برای من

    به شکلی که بارها سرم درد گرفت و انرژیم رفت از حجم آگاهی های که بهم داد از این همه مسائلی که میشه با این آگاهی ها رفت تا ریشه هاشون

    جدا از الگوهای تکرار شونده تابلو زندگیم چقدر الگوهایی بودن که اصلا متوجه نشده بودم اون هام دارن تکرار میشن و اوناهم پترن دارن و کلید پیدا کردنشون هم اینا بود

    1. برانگیختن احساس شدید وقتی که به یاد میآوردمشون یا درمواجه باهاشون تجربه میکردم

    2.مسائلی که پذیرفته بودمشون

    یعنی با نگاه کردن به خیلی از مسائلی که پذیرفته بودمشون و منطق چسبونده بودم بهشون و فکر میکردم خب اون که بخاطر مثلا فلان سبک شخصیتیمه یا مثلان همه همینجورین دیگه

    کلی منطق بی معنا باد آورده

    این مسائل با نقاب همون منطق به ظاهر طبیعی زندگی همش تکرار میشن و ریشه کدهای مخرب تو دل اینها دارن به من ضربه میزنن ولی چون پذیرفته بودمشون زیرسوال نمیبردمشون تا کدمخربه ، عامل تکرار این لوپ بزنه بیرون

    نمیگم هنوزم کد هارو فهمیدم یا همه الگو هارو پیدا کردم استاد ولی خداروشکر یه عینک برای دیدنشون پیدا کردم و اونم این فایل و قسمت های دیگه اش هست

    هرچقد که بیشتر با عینک پیدا کردن الگو های یکسان به زندگیم نگاه میکنم میبینم در جزیی ترین مسائل تا بزرگترین مسائل یه الگو هایی دارن به اشکال مختلف تکرار میشن و هینت برای پیدا کردنشون اینه که من این الگو هارو بصورت یه اصل پذیرفتم

    طوریکه اگه من به شخصه بخوام الگو هام رو بنویسم باید کتاب ها بنویسم

    چون تجربه زندگی تکرار همین الگو هاست به شکل های مختلف

    اگه باورهای قدرتمند بیشتری داشته باشم در حوزه های بیشتری خب نتایج دلخواه تر توی حوزه های مختلف دائم تکرار میشه

    مثل اون مثال استاد که یکسری ها پول پیدا کردن براشون یه الگو تکرار شونده است

    وبرعکسش هم همه داریم تکرار میکنیم و علت حضور و هدایت ما به اینجا نادلخواه بودن همین الگو های تکرار شونده بوده که یا ما تسلیم شدیم و گفتیم خدایا من نمیدونم دیگه تو بگو چیه داستان یا اینکه از خدا هدایت بیشتری خواستیم که تغییر بنیادی بدیم همه جنبه هارو و به این فایل هدایت شدیم

    حالاباید بگردم و الگو ها رو پیدا کنم و ریشه ها رو در بیارم و بپرسم چرا؟ نکنه که ؟

    من تعدادی از الگوهای تکرار شونده خودم رو میگم

    مسائل مالی

    من آدم بسیار پولسازی هستم اما نتایج سینوسیه

    به شکلی که یه مدتی صفر و بی نتیجه ویه مدتی عالی و تاپ لول

    توی تعهد به انجام کاری هم همین الگو هست

    توی روابط هر از چند سالی کلا دوستای جدیدی وارد زندگیم میشن بعد از مدتی همه رو ازدست میدم و مدت زیادی تنها میشم و تکرار

    توی روابط خانوادگی این سیکل خیلی خیلی کوتاه تر دائم در حال تکرار شدنه

    و…

    برای اینکه احساساتم رو مثبت کنم درمقابل توجه و به یاد آوری الگو های ناخواسته

    باید بگم

    یادگیری فکر کردن برای پیدا کردن الگوها و پیدا کردن ریشه اونها بزرگترین دستاورد هست

    چقدر کاربردی میشه باورهای مخرب رو درست کرد که نتیجه رو تغییر بده

    به جای اینکه زمانم رو بذارم و روی همه ی باور های محدود کننده یکجا کار کنم تمرکز بذارم روی اون کدهایی که دارن الگوها رو بوجود میارن

    اینجوری وقتی الگوها رو میبنیم توی زندگیم و میبینم به کدومشون احساسات شدید تری دارم و ازشون بیشتر ناراضیم میرم سراغ همون الگو

    اینجوری هدفمندتر روی کدهای نادرست کار میکنم و اینجوری میتونم آگاهانه تر شاهد نتایج باشم و با اعتماد به نفس بیشتر و حس خوب رهایی از یه الگومخرب برم سراغ الگوی دیگه ای که پذیرفتم که یه اصل زندگیمه درصورتی که نیست

    مثلاً درمورد پذیرفتن یه سری الگوها

    درمورد روابط با دوستان من همیشه خودم رو توی دسته آدمهای درونگرا میذاشتم و میگفتم این طبیعیه که من تعداد دوست های کمتری داشته باشم درصورتیکه درونگرا و برونگرا بودن دسته بندی هست که خودمو با قرار دادن در اون و پذیرفتنش محروم میکنم از داشتن دوست های زیاد

    با توکل به الله برم و رو به رو بشم با کدهای مخرب وپیدا کردن آشغالا زیرمبلا

    بی نهایت سپاسگذارم استاد جان این فایل ها بی نظیره برای من الله یاری کنه که متعهد هم باشم به عمل کردن

    خدارو شکر بابت این آگاهی ها

    توکل به الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سکینه دهقان گفته:
    مدت عضویت: 924 روز

    سلام استاد عزیز خانم شایسته من زمانی بهم میریزم که کارتم خالی هست وتو یکی از فایل ها گفتید ما هر وقت پول داریم چیزی بخریم نسیه نکنیم.من دیگر این کار را نکردم وهر وقت چیزی نیاز دارم وقتی پول دارم میخرم ولی زمانی به شدت به هم می‌ریز م که کسی خواسته باشه یه فزندان م یا نوه هایم یا خانواده ام توهین کند به شدت عصبی می شم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    فاطمه کدخدا گفته:
    مدت عضویت: 2110 روز

    سلام به بهترین استادم

    سلام به خانم شایسته بی نظیر

    و سلام به همه هم فرکانسی هام

    قشنگ مشخصه که همه مابچه های سایت داریم درخواست هایی به جهان میفرستیم و پاسخش رو از طریق استادمون همزمان دریافت میکنیم

    چقدر خوبه ما ریشه ای بتونیم باورهای تکرار شونده ای که مانع پیشرفتمون هست رو بشناسیم و حلش کنیم

    یک باوری که الان تو این مدت که کارم رو شروع کردم و هربار تکرار میشه اینه که مشتری هایی که قراره به صورت عمده بهم کار رو سفارش بدن ،یا ایده اموزش دادن یا ایده ثروت سازی در مسیرم قرار میگیره ولی بدون دلیل کلا کنسل میشه ،خبری ازش نمیشه

    یا اینکه هرچند وقت یکبار افسردگی شدید میگیرم کلا از زندگیم ناامید میشم

    یا تو رابطه ام دلخوری پیش میاد و من خیلی ناراحت میشم

    اینا الگوهاایی هستند که یک ریتم خاصی دارند یعنی هر سری تو زندگیم نواخته میشه

    یه جورایی بهشون عادت کردم ،ولی اینکه تلاش کنم بفهمم از کجا آب میخوره اصلاااا و ابدااا پیگیرش نیستم

    حالا بریم سراغ جواب سوال استاد

    روی نظافت من خیلی حساسم وقتی میبینم بچم چیزی میریزه به شدت عصبانی میشم و داد و فریاد راه میاندازم

    گاهی ذهنم میره به گذشته ها و یه حس قربانی شدن بهم دست میده انگار دنیا رو سرم اون لحظه خراب شده و اشک تو چشمام جمع میشه ولی سریع یاد دوره عزت نفس و حرف های استاد میفتم که واویلاااااا دارم چکار میکنم با خودم

    اینکه تو جمع یا محیط کاری کوچکترین بی احترامی یا انتقاد یا شوخی باهام میشه بعد یه ساعت چنان قلبم میگیره و گریه میکنم ،که حتی خودم هم از این کارم متنفر میشم

    اینکه یک نفر ادای منو دربیاره سریع احساساتم غلبه میکنه

    یا وقتی که همسرم از من چیزی رو پنهان میکنه و کاری رو انجام میده اینجا هم سریع دلخور میشم

    و مورد بعدی اینکه وقتی یک نفر از من قهر میکنه ،اصلا تمام فکر و ذکرم میره رو اون شخص ،همش میخوام یکجا ببینمش از دلش دربیارم و باهاش حرف بزنم که بهش بفهمونم که داری اشتباه میکنی در مورد من

    یا وقتی خانواده و فامیل هام پشت سرم بفهمم که حرفی زدن

    یا زمان هایی که تو رابطه بودم همش انتظار اینو داشتم که هر روز و هر لحظه سراغ منو بگیره ،بهم زنگ بزنه

    البته این مواردی که گفتم با کار کردن روی دوره ها و فایل استاد دارم بهترش میکنم

    ولی انتظارم خیلی بیشتره از خودم ،اینقدری انتظار دارم که از اون ور بوم افتادم

    بهترین ها رو از خدا برای همتون ارزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    سلام استاد عزیزم. سپاسگزارم ک با بخشندگی میاین و این فایل هایی ک مربوط ب دوره کشف قوانین هست رو هدیه میدین ب ما تا همه ازش بهره ببریم.

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی من شدیدترین احساسات رو برانگیخته میکنه؟؟

    من فکر کردم ببینم این اواخر کجاها عصبانی میشدم کجاها نمیتونستم خودمو کنترل کنم، راستش مورد قابل توجهی نبود ولی من در مورد تمرکزم خیلی حساسم. ینی این باگ ام هست فک کنم. بیشترین جاهایی ک نیاز بوده کنترل ذهن کنم و عصبانی نشم این بوده ک مثلا مهمون بیاد و برنامه اون روز من خراب بشه. مثلا من تو ذهنم بوده ک فلان ساعت فلان فایل.بعد کامنت بخونم. بعد بنویسم و غیره . یعنی از اینکه کسی یا چیزی ناگهانی و از پیش تعیین نشده بیاد و تمرکز منو بهم بریزه عصبانی میشم. بهمین خاطر صبح ها زودتر از همه بیدار و شبها دیرتر از همه میخوابم تا در آرامش کامنت هارو بخونم.و فایل ها رو درطول روز اگرم کسی بود گوشم چیزی نمی شنوه ک.( این ایده راستش موقعی اومد ک دیگه کمتر توی ذهنم خودخوری میکردم اگر کسی میومد خونه مون و وقتی ب خودم یادآوری کردم با هرچه بجنگم گره کورتری میزنم ب کارم این ایده اومد. و قبلا تنفری چند دقیقه ای میگرفتم نسبت ب اون اشخاص ک اومدن آرامش خونه رو گرفتن. و یه تضادی پیش اومد چند شب پیش. دل درد بسیار شدیدی گرفتم درصورتی ک من اصن یادم رفته بود درد چیه. واقعا ایمان دارم هرچه درد هست از تنفر و احساس بد و کمبود عشقه.خلاصه ب خدا گفتم خدایا این یه دلیلی داره بگو چه رفتاری کردم چه فکر اشتباهی داشتم میخوام درست کنم خودمو.بعد یادم اومد صبح ک مهمانی ناخوانده داشتیم من به همراه خواهرام احساس بد و تنفر روانه کردیم و این کارمون اشتباه بود و با اینکه حتی چند دقیقه توی ذهن من طول کشید و سریع دستم رو از آتیش بیرون کشیدم ولی درس بزرگی گرفتم ک نسبت به هیچ کس هیچ تنفری نداشته باشم. هیچ بی احترامی حتی در ذهنم هم نکنم چون از خدا خواسته بودم خدایا اخلاقیات الهی و درست رو ب من یاد بده و من با اون تضاد یادش گرفتم. و جالبه الانم ک دارم این کامنت رو مینویسم من در اتاق و در هال مهمان داریم و من هندزفری زدم با اهنگ خالی دارم کامنت مینویسم و حتی کوچک ترین احساس بدی ندارم و خداروشکر ک بقیه هستن ک با مهمان ها صحبت و پذیرایی کنن ک من بشینم و روی خودم کار کنم و جالبه مادرم هم اصلا بهم گیر نمیده ک بیا کمک یا بشین پیش مهمان ها زشته و فلان. خداوند دلهارو نسبت ب من نرم کرده خداروشکر:)))

    و این باگم دیگه دارم برطرفش میکنم وقتی من آرام شدم و نجنگیدم وقتی دیگه نسبت ب هیچ کس تنفری نداشتم و احترام گذاشتن رو اولویت رفتارم قرار دادم الان حتی اگر مهمان هم بیاد بعد از چند دقیقه اگر نخوام شرکت کنم در بحث هاشون میام خیلی راحت تو اتاق و هندزفری در گوش و فایل هارو نگاه میکنم و از وقتی برام مهم نبود ک بقیه بگن زشته چه بی ادب اتفاقا هیچ کس هیچی نمیگه و اصن اون فرکانس محبت و احترام رو هر دوطرف دریافت میکنیم. اینکه روی تایم ام خیلی حساس هستم شاید باید از شدتش کم کنم اینم بر میگرده ب مقایسه کردن خودم با دیگران و فکر میکنم دارم عقب میمونم یه همچین چیزی ولی همیشه زمان و آرامش وسکوت بیشترین خواسته ام بوده، به همین خاطر از درخواست های بزرگم اینکه ک یک خلوت گزینی تنهایی رو داشته باشم.

    استاد در مورد روابط و احساسات من خوبم و اصن علی بی غمی شدم ک نگم براتون. ینی هرچی بشه میگم این رفتار اصن ضرری برای تو داره ؟ نع پس بیخود میکنی دخالت میکنی و نظر میدی اصلا ب تو مربوط نیست.

    شاید از نظر بقیه بی رحمی و یا غروری چیزی باشه ولی من به شدت به شدت روی ورودی هام خسیس هستم. یعنی حتی اگر به قیمت دلسوزی نکردن برای مادرم باشه.چون می بینم خودش ب خودش ارزش نمیده.

    برگردیم ب قبل تر. من از بچگی آدم تک پری بودم یعنی خواهرام همیشه ب حالت مسخره میگفتن عقاب تک پر ولی من واقعا ذوق میکردم و به خودم افتخار میکردم و حتی خوشم میومد از این اسم ؛))). من در دوران کودکی هم به دوست هام اصلا وابسته نبودم. حتی دوران مدرسه 3 سال اول دبیرستان فقط با بغل دستی ام دوست بودم و اصلا اهل دوست های زیاد نبودم و حتی سال آخر دبیرستان من تنها و تنها افتادم توی کلاسی ک هییییچ یکی از دوستان 3 سال قبل باهام نبودن و من کلا وارد یک جو غریبه ای شدم. اولش گریه بود ولی بعدش باز با بغل دستی جدیدم و گاهی بیشتر تنها زنگ تفریح هارو می گذروندم. و اینکه دوستان 3 سال قبلم خیلی باهم جور شده بودن هم برام ذره ای اهمیت نداشت و حسادتی در کار نبوده هیچ وقت چون همیشه عاشق تنهایی ام بوده ام.

    یک چیزی ک خوب یاد گرفتم از آموزه های شما این بوده ک من اصلا گوش شنوای هیچ شخصی حتی مادر خودم هم نمیشم. و هیچ ترحم و دلسوزی نسبت ب کسی ندارم.

    استاد پدر من یکی از اون اشخاصی هست ک همیشه بدهکاره چه زیاد چه کم.هر چندوقت یکبار ورشکست میشه و کلا پول ب باد میده. قبلا من با خواهرا و مادرم می شستیم ب حرف زدن و حرص میخوردیم و نظر میدادیم چه پشت سر چه به خودش به عنوان تذکر. ولی حدود 2 ماهی میشه من اصن دیگه هیییچ کاری ب کاراش ندارم میگم اشکالی نداره بزار بدهکار بشه بزار پول از بقیه بگیره بزنه ب کارش بعد مجبور بشه قرض کنه پولو برگردونه بزار درس هاش رو عملی بگیره. ینی ید طولایی داره این زنجیر. و اومدم قطعش کردم. با اینکه قبلا من محرم رازهای پدرم بودم از کل خانواده و اول پیش من میومد ایده هاش رو میگفت و منم نظرمو میدادم و می دیدم اصن گوش نداده و کار خودش رو کرده. بعد گفتم آقا جان خدافظ.یعنی اصلا و ابدا دیگه نمیپرسم داری چیکار میکنی و ذره ای حرصش رو نمیخورم چون میدونم هر شکستی براش درس داره.حتی اگر کسی پولش رو بخوره هم ناراحتش نمیشم چون رفتارش رو آنالیز کردم دیدم داره طرف و برا خودش بت میکنه و از خودش میزنه و خم و راست میشه جلوش و بعد از همون شخص چک میخوره.

    و اتفاقا می بینم اون عشق و احترام اش هنوز سرجاشه حتی بیشتر. چون من توی بحث هایی ک پشت اش حرف میزنن و گله و شکایت میکنن اصلا دخالت نمیکنم و نمی شنوم و یاد میارم خوبی هاش رو و عاشقانه دوسش دارم و کاری ب کاراش ندارم. پولِ خودشه میخواد هرکارییی بکنه. پدر من زندگی منو خراب نکرده بلکه خود من با دیدگاهم میسازم اون شرایطی ک میخوام رو و روزی رسان من خداست نه پدر عزیزم.

    یه باگ دیگه ام اینه ک من نمیتونم توقع محبت مالی و هدیه مالی از کسی داشته باشم. و جرئت درخواستش رو حتی از پدرم هم نداشتم. چون از بچگی از پدرم درخواست پول نکردم تا الان هم نمی تونم و سختمه ولی یادم میاد خواهرام چه در بچگی و چه خواهر کوچکم خیلی راحت خرج میکنه و دلسوزی نداره وبراش مهم نیست و اتفاقا بیشتر اوقات هم هرچی بخواد جور میشه براش. من همیشه این تو ذهنم بوده من مسئول زندگیم هستم و از پدرت هم حتی توقع نداشته باش ولی اوکی یکم شل کن بابا. و حس دلسوزی داشتم نسبت بهش ک ول کن خرج الکی نکن گناه داره. و الان از افراد غریبه اگر به رایگان هدیه ای دریافت کنم یا مهمان کنن منو خیلی سخت می پذیرم و همون موقع توی ذهنم درصدد جبرانش هستم و حس عذاب وجدان باعث میشه لذتی ک باید رو نبرم.و جالبه بعد از چندیدن مورد اون هدیه ها قطع شد چون من خودم رو لایق ندونستم چون اون لطف رو از طرف خداوند ندونستم.

    جالبه الان فهمیدم این واقعا ربط داره ب احساس لیاقت و ارزشمندی. اینکه من همیشه ب کم قانع ام توی روابط. چرا همش ذوق میکنم و میگم واو چه آدم خوبی دیدی چیکار کرد برام. ولی خودم هر لطفی بتونم انجام میدم بی توقع‌. اینکه برات تعجب آوره محبت و لطف آدما یعنی تو خودت رو لایق نعمت های خوب نمی دونی.و این در مورد درخواست هام از خدا هم صدق میکنه. من لایق دریافت هدیه و محبت هستم و از خدا درخواست میکنم بازم دریافت کنم و قدردان بنده هاش و سپاسگزار خودش میشم و می پذیرم و قبول میکنم.

    در مورد تصمیم بزرگ گرفتن هم من اون روز مغزم بسته میشه و فقط میخوام تمرکز کنم و فکر کنم روی چگونگی انجامش و اگر انجامش ندم توی ذهنم جلوی خودم می شکنم و خیلی برام سخته اگر انجامش ندم.

    استاد سپاسگزارم بابت تهیه این فایل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  8. -
    سعید عبداله زاده گفته:
    مدت عضویت: 961 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و دوستان هم فرکانسی

    فکر میکنم مهمترین موضوعی که احساسات منو برانگیخته میکنه این هست که وقتی دارم پول خرج میکنم و متوجه میشم که موجودی کارتم داره بیشتر و بیشتر به صفر نزدیک میشه به شدت ناراحت و عصبی میشم و به فکر فرو میرم.

    یعنی قشنگ این موضوع رو فهمیدم که وقتی پول توی کارتم هست خیلی آروم و خوش برخوردم با دیگران و حتی با خودم ولی وقتی به محض اینکه احساس میکنم پولم داره تموم میشه فکرم کلا بهم میریزه.

    و جالب اینکه این موضوع هرماه تکرار میشه و وقتی بیشتر بهش فکر کردم دیدم سالهاست که داره تکرار میشه.

    مثلا همین چند هفته پیش وقتی با همکارامون تصمیم گرفتیم که برای همکار بازنشستمون یه پولی جمع کنیم تا براش کادو بخریم من نگاه کردم دیدم پول به اندازه کافی توی کارتم نیست و مجبورم از کسی قرض بگیرم و همون لحضه یاد هشت نه سال قبل افتادم وقتی که برای همین همکارمون که بازنشسته شده الان یه حادثه رخ داده بود و قرار بر این شد که یه پولی جمع کنیم و براش یه گوسفند قربونی بخریم و اون موقع هم من پول توی کارتم نداشتم و مجبور شدم از کسی این پولو قرض بگیرم!!!

    و من به این موضوع فکر کردم قبل از اینکه این فایل روی سایت قرار بگیره و همین که فایلو دیدم سریع ذهنم رفت سراغ این موضوع و امیدوارم در فایل های بعدی اون باور غلط رو پیدا کنم و روش کار کنم و باور بهتر رو جایگزینش کنم…

    خیلی ممنون از همه دوستان…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    احسان فرجی گفته:
    مدت عضویت: 1282 روز

    سلام به استاد عزیز خانوم شایسته و همه رفقا

    در مورد سوالی که استاد مطرح کردند الگوی تکرار شونده من و اینکه چه اتفاقی من و به لحاظ روحی برانگیخته میکنه

    باید بگم مدتیه هر چند وقت یکبار از نظر مالی ضعیف میشم و تقریبا بدهکار با اینکه زندگی خوبی دارم و از وقتی با استاد آشنا شدم از نظر روحی و ارتباط و رفاقت با خدا و حال خوب و رابطه و سلامتی و همه چیز تو بهترین حال تمام عمرم هستم

    اما از نظر مالی که به مشکل بر میخورم اعتماد به نفسم داغون میشه احساس ضعف شدید میکنم فکرم بهم میریزه و در نتیجه حالم بد میشه با اینکه میدونم مشکل از باورهامه و دائم دارم فایل گوش میدم و رو خودم کار میکنم اما نمیتونم مشکلم و پیدا کنم

    به امید روزی که بتونیم خیلی راحت باگامون و پیدا کنیم و حلش کنیم

    ممنون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
    مدت عضویت: 1981 روز

    سلام به استاد عزیزم و همچنین خانم شایسته عزیز

    و همه عزیزان این سایت مقدس و بی‌نظیر.

    نمیدونم از کجا شروع کنم

    این روزها انگار خدا خیلی شخصی مثل یک معلم خصوصی اومده کنارم نشسته و یکی یکی داره نکات مهمو بهم یاد میده. هر جا به یه سوالی برمیخورم که جوابشو نمیدونم هر جا برام ابهامی بوجود میاد بسرعت نور با یه فایل هدیه از استاد یا توسط یه دوره جدید از استاد بهم میگه اینو گوش بده به این آگاهی عنل کن این ترمزتو بشناس.

    احساس میکنم نور چشمی خدا شدم.

    احساس میکنم اتفاقای خوبی داره برام میفته.

    این فایل ارزشمند و چند فایل قبلی که استاد بهمون هدیه دادن انگار مکمل دوره هایی بود که دارم کار میکنم یعنی ثروت یک و حل مساعل و کشف قوانین.

    مدتها بود برای خودم سوال بود که با اینکه من اینهمه دارم روی خودم کار میکنم چرا پس هنوز یه آدمهایی تو زندگیم هستند که انگار نباید باشند.

    چرا هنوز من باید کلی تقلا کنم برای نبودنشون.

    چرا هنوز آدمهایی میان که من باید خودمو بهشون ثابت کنم

    چرا چرا چرا ؟

    خیلی چراها تو ذهنم بود.

    و واقعا هم جوابی براش نداشتم

    این فایل دلیل یکی دیگه از بزرگترین سوالهای زندگیمو برام روشن کرد.

    سوال‌هایی که مطرح کردید استاد عزیزم.

    چقدر موشکافانه بود.

    هیچ وقت هز خودم نپرسیده بودم چی در وجود منه که این نوع از آدما وارد زندگیم میشن؟

    همیشه میگفتم چرا ، و همیشه هم تو وجود اونها دنبال یه جیزی میگشتم.

    این فایل یه سیلی محکم و جانانه بهم زد که تو چی تو فکرت میگیره که این آدمها وارد زندگیت میشن.

    در جواب به سوالات آخر فایل من یه جیزی فهمیدم.

    من بشدت بشدت نظر و نگاه دیگران برام مهمه.

    من بشدت بشدت قضاوت بقیه برام مهمه

    من فهمیدم اصولا تمام مواردی که یه ردپایی از دیگران توش هست بشدت میتونه منو اذیت کنه در حدی که احساساتم به بدترین شکل ممکن برانگیخته بشه

    من بشدت ازینکه خودم یا کارم نادیده گرفته بشه و ازم تشکر و قدردانی نشه ادیت میشم. بدجوووورها.

    من بشدت عصبی میشم اگر طرد بشم.

    یعتی در حدی که همین الان من آگاهانه تصمیم گرفتم یه عده آدمها رو هز زندگیم حذف کنم ولی این تصمیم منه و اگر اونها بقول شما منو یه یه مهمونی دعوت نکنن من بشدت بهم میریزم

    اگر برای دیگران نتونم کاری انجام بدم و مشکلشون رو برطرف کنم در حد مرگ خودمو سرزنش میکنم و احساس بیعرضگی و ناتوانی تمام وجودمو فرا میگیره.

    اگر کسی بد قولی کنه اگر کسی تو رانندگی فرهنگ درستی نداشته باشه اگر کسی دروغ بگه اگر کسی منو قضاوت کنه اگر کسی بهم بی احترامی کنه من بشدت بهم میریزم

    همیشه هم توجیحم این بود من که خودم دقیقا عالی عمل میکنم تو رعایت همین موضوعات.

    پس قضیه چیه.

    این همه اولویت قرار دادن بقیه تو زندگیم از کجا میاد؟

    من که دیگه میدونم من از تغییر دیگران ناتوانم

    من که میدونم من مسعول خوشبخت کردن یا کمک به دیگران نیستم

    من که خیلی چیزا رو میدونم .پس آخه جرا؟

    این آدمها از کجا پیدا میشن.

    این سوالات خیلی منو بفکر فرو برد.

    من متوجه یک الگو شدم.

    پدرم.

    پدرم تمام زندگیش تمام عمرش و تمام سرمایه و ثروتش برای دیگران بود.

    مامانم دیگه انقدر ازین رفتارهای پدرم ضربه خورده بود که بهش میگفت باز فردین بازی‌های بابا شروع شد.

    در واقع زندگی ما مثل یک یویو بود.

    یه چند سال در حد شاهزاده ها زندگی میکردم بطوری که ثروت عجیب و غریبی که حتی فکر و خیال یک صدم اون ثروت برای بقیه فکر محال بود. و یه چند مدت مثل مستمندان.

    چطوری؟

    بخاطر حل مشکلات بقیه.

    این الگو انقدر واضح بود که من بدون قید و شرط پذیرفتنش

    ولی باز هم نمیدونم چرا خودم فکر نمیکردم که این الگو در من هم وجود داره.

    یعنی پدرم که الگو و قهرمان زندگی من بوده و ازون طرف الگوهای مذهبی که همیشه اولویت قابل شدن برای بقیه و حل مشکلات بقیه رو آنری مقدس میدونسته ذهن منو طوری برنامه ریزی کرده که من بصورت ناخودآگاه دوست دارم در مدار انسانهای مشکل دار و گرفتار قرار بگیرم تا اون بخش از وجودمو ارضا کنم که آره من خیلی آدم خوبی هستم

    من آگاهانه تصمیم دارم برخلاف این عمل کنم.

    ولی ناخودآگاه من هنوز به اون الگو پایبنده چون اونو ارزش میدونه. نه تصمیم فعلیمو.

    اما من نشانه های واضح و مشخصی دارم از کسایی که پدر من در برهه ای تمام وجودشو براشون فدا کرد ولی در نهایت از همونها خیانت دید و هنوز که هنوزه شرایط و زندگی اون شخص با همون سی سال پیش هیچ فرقی نکرده جتی بدتر هم شده.

    یعنی دقیقا یکی از هزاران نفری که پدرم واسش سنگ تموم گذاشت.

    از زندان درش آورد. تمام بدهیهاشو داد.

    براش خونه گرفت‌

    براش تو بهترین خیابون مشهد یه فروشگاه صوتی تصویری خفن دایر کرد بهش اعتماد کرد ولی اون شخص دقیقا همرو بالا کشید و رفت‌.

    ثروتی که به ارزش حال حاضر بیش از پنجاه میلیارد تومن میشه تخمین زد.

    الان در همین لحظه اون شخص شده یک کلاهبردار بین المللی که احتمالا صد ها نفر از صد نقطه دنیا دنبالش می‌گردن.

    یعنی هیچ کدوم ازون کمک ها هییییییچ تاثیری توی زندگی اون نذاشت که حتی بدترش هم کرد.

    این فقط یک نمونه از صدها یا هزاران نمونه زندگی پدرم بود که دقیقا از نزدیک ترین اقوام ما بود و من الان ازش خبر دارم.

    من خودم تو این سه سال واقعا بهم ثابت شده که عاجز از تغییر و کمک به دیگران هستم.

    برام سوال بود که آخه حمید چرا بیخیال نمیشی.

    ولی دلیلشو نمیدونستم و الان فهمیدم.

    من چند روزه دارم فکر میکنم و دوست داشتم ارتباط بین نظر و نگاه بقیه در زندگیم با عدم رشد و پیشرفت مالیمو درک کنم

    و در نهایت به بحث احساس گناه رسیدم

    ازونجایی که فارق ازینکه ما چقدر تلاش کنیم قادر نیستیم قانون جاذبه و گرانش زمین رو دور بزنیم دقیقا به همون اندازه هم قادر نخواهیم بود قوانین این دنیا رو دور بزنیم.

    مهم نیست من چقدر تلاش میکردم که بقیه ازم راصی باشن مهم نیست خودمو به گند میکشیدم که دیگرانو تغییر بدم مهم نیست من تمام انرژی و توانم میزاشتم که دیگران تغییر کنن.

    من ناتوان بودم از تغییر بقیه‌

    چون خود اون شخص نمیخاست تغییر کنه‌

    و چون نمیخاست در نهایت تغییری هم نمی‌کرد. بنابراین تلاش های من به شکل احساس بد احساس بیعرضگی احساس ناتوانی احساس کم بودن و ناکافی بودن در وجودم نمایان میشد.

    در یک کلام به شکل احساس گناه بروز می‌کرد.

    مثلا طرف مقابل فلان مشکلو داشت.

    من سعی می‌کردم توسط قانون اونو به راه درست دعوت کنم .به آن جیزی که خودم داشتم بهش عمل می‌کردم.

    اما طرف مقابل چه فکری میکرد؟

    با خودش میگفت این چه آدم برنخوریه .

    من میگم فلان مشکلو دارم بجای اینکه مشکلمو حل کنه میگه فلان باورتون تغییر بده‌

    در واقع تو داری بهترین راهکار ارائه میدی ولی اون چون نمیفهنه و درک نمیکنه فکر میکنه تو یا عقلت کمه یا آدم بیعرضه ای هستی که مشکلشو حل نمیکنی یا حتی در بدترین حالت فکر میکنه مثلا تو این رابطه عاطفی اصلا تو براش مهم نیستی که داری اینجوری برخورد میکنی .مثلا چقدر بی‌مسئولیتی که بجای حل مشکل من داری راهکار فکری ارائه میدی.

    چون دقیقا داره میبینه آدم هایی که حتی یه دوستی ساده باهاش دارن ، به فکر حل مشکلش هستند دارن بصورت فیزیکی براش یه تلاشی می‌کنند که مشکلش حل بشع.

    اما تو که داری ریشه مساعلشو میبینی و بهش میگی علت اینکار و این اتفاق وجود این باور در درون خودته ، تو میشی آدم بده و بقیه میشن انسانهای مسعول و فداکار و با عرضه و دوست داشتنی.

    حالا اصلا چرا این آدم وارد زندگیت شده؟

    چون تو خودت خلقش کردی.

    چون درون تو دوست داره به آدمه کمک کنه.

    چون تمام زندگی پدرت همین بوده.

    و وقتی که نمیتونی تغییری در شرایط اون شخص ایجاد کنی همونطور که اون فکر میکنه تو خیلییی بیعرضه ای در نهایت بهت ثابت میشه که دقیقا تو عرضه حل مشکلو نداری.

    در واقع طبق قانون وجود اون مشکل نشون دهنده بیعرضگی و ناتوانی خودش بوده ولی چون اون انتظار داره تو مشکلشو حل کنی تو بیعرضه خطاب میشی.

    عمدا از لفظ بیعرضه استفاده میکنم چون میلیون‌ها بار ذهنم منو محکوم به بیعرضکی کرده.

    در واقع آدمها بدردبخور بودن و بیییییییعرضگیهای خودشونو میندازن گردن تو.

    چون تک نتونستی مشکلشون حل کنی .و البته مثل بقیه هم تلاش فیزیکی انجام ندادی.

    هز یه طرف میدونی که راه حل مشکل اون شخص چیه.و بهش راهکار ارائه میدی.

    ولی از طرفی هم میدونی که اون راهکارهای فیزیکی بقیه بیشتر یک مسکن هست برای حذف درد بصورت موقت.

    تو اینو میفهمیها ولی چون اون نمیفهمه تو محکوم میشی به بی مسئولیتی.

    حالا اصلا چرا تو خودتو میخای به اون شخص اثبات کنی چرا برات مهمه که اون مشکلش حل بشه ؟ بخاطر الگوهای زندگی پدرت.

    این احساس گناه حاصل از رفع نشدن مشکل اون شخص و طلبکار بودنش از تو چنان احساس گناهی بهت میده که آتش میزنه به همه تمرکز و تغییر باورها و تلاش‌هات برای موفق شدن.

    و چون تمرکز تو عملا میره روی بیعرضگی و ناتوانیهات .عملا از همون جنس اتفاقات بیشتر وارد زندگیت میشه.

    من فهمیدم که این میزان توجه به نگاه و نظر بقیه و اینکه میخای همرو از خودت راضی نگه داری از شرک‌میاد.

    یعنی تو هنوز نمیخای بپزیری همه دقیقا در جایگاه درستشون قرار گرفتند.

    یعنی میخای به زور تواناییهات شرایط یه نفر دیگرو تغییر بدی.

    انگار اصلا مهم نیست که اون شخص چه باورهایی داشته که تو این شرایط قرار گرفته‌

    انگار نه انگار که دنیا قانون داره

    انگار نه انگار که این دنیا به یک اندازه با تمام منابعش در دسترس همه هست.

    وقتی تو میخای خلاف قوانین عمل کنی تو محکوم به شکست هستی.

    اصلا فرض کنیم من ایلان ماسک هستم با تمام ثروت و تواتاییهام چند نفرو میتونم تغییر بدم؟

    اصلا فکر کنیم که قانون هم وجود نداره

    مثلا پونصد نفر مثلا هزار نفر.

    خوب باز هم هشت میلیارد نفر چون تو براشون کتری نکردی میگن تو آدم بدرد نخوری هستی آدم مغروری هستی آدم نامناسبی هستی آدم ناکارآمدی هستی و هشت میلیارد منهای اون هزار نفر در بهترین حالت از تو راضی نیستند‌

    آیا این تلاش به صرفه است؟

    گیریم که رضایت اون هزار نفرم بدست اوردی.خب حالا چی؟ بهت مدال میدن.

    اگه تناسب ببندی در واقع تو هشت میلیارد آدم ناراضی داری که میخان سر به تنت نباشه هزار تا آدم راضی داری.

    آیا این تلاش به صرفه است واقعا؟در آخر تو جی داری؟

    هیچی.

    با رضایتمندی اون هزار نفر یه سطل ماست میتونی بخری؟

    با رضایتمندی اون هزار نفر دو تا نون سنگک بهت میدن که از گشنگی نمیری؟

    اصلا آیا ما برای کسب رضایت بقیه به این دنیا اومدیم؟

    یا برای تجربه لذت و خوشبختی؟

    اگر خدا رو تو اولویت بزارم خدامیگه من به اندازه خردلی به کسی ظلم نمیکنم.

    پس یعنی همه جیز طبق قانون داره اتفاق میفته.

    حالا اینکه یه عده نمیخان به قوانین عمل کنن مگه مشکل منه؟

    چرا من باید تمام عمرم درگیر احساس گناه مساعل دیگران باشم.

    اگه اون شخص دلش واسه خودش میسوزه خوب واسه خودش یه کاری بکنه‌

    نه اینکه انتظار داره خودش هیچ غلطی نکنه و تو براش یه کاری بکنی.

    طرف انقدر خودخواهه که انتظار داره تو از زندگیت بزنی برای اون، و چون از تو یه رفتار دیگه ای میبینه به تو انگ خودخواهی میزنه.

    من تمام اینها رو می‌فهمیدم ها ولی حلقه گمشده این بود که اصلا چرا این ادعا به تور من میخورن.

    که خدا رو شکر تونستم دلیلشو بفهمم.

    حالا دوست دارم بفهمم بهترین کتر برای رفع این باگ چیه.

    و از خدا هدایت میخام.

    استادبسیار بسیار سپاسگزارم بخلطر این فایل گرانبها.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      شیما گفته:
      مدت عضویت: 1775 روز

      سلام دوست عزیز و. گرامی کامنت بسیار عالی تون که موشکافانه به اصل پرداخته بود رو خوندم خوشحال میشم اگر به پاسخ سوالتون رسیدید من رو هم در جریان بگذارید چرا که اونچه درباره خودتون گفتید دقیقا سوالها و چراها و جوابهای مشابه من به مسایل مشابه جنابعالی بود من هم درحال جستجوی پاسخم هستم خداوند یار و یاور و هدایتگر همه ما باشه به قول خانم شایسته عزیزز در پناه خداوند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سارا مرادی همت گفته:
      مدت عضویت: 1057 روز

      بنام رب العالمین

      سلام حمیدرضا ی عزیز

      زندگیمون را وقف دیگران کردیم و خودمون را از هزار لذت و خوشی محروم که شاید فردا روزی تو دنیای دیگه برامون جبران بشه؟؟!!

      غافل از اینکه کسانی که وارد بهشت می‌شوند می‌گن این همان چیزی است که ما قبلاً تجربه کرده بودیم.بقره آیه25

      تو حال خودت و خراب میکنی که حال یکی دیگه رو خوب کنی ؟؟؟؟!!!

      فردا اون آدم میشه باعث حال خرابیت

      در صورتی که اگه حالت خوب باشه به خودت بها بدی برای خودت ارزش قائل باشی اون آدم اگه لیاقت تو رو داشته باشه خودش رو با تو هماهنگ میکنه تو نمیخواد کاری کنی !!!

      حتی بچه ی آدم ، این بنویس بزن ی جایی که هر روز بارها ببینیش

      با همین پشتکار برو تا خلق بهشت خودت

      ایمان دارم که در چند قدمی بهشتت هستی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
        مدت عضویت: 1981 روز

        سلام بر سارای دوست داشتنی.

        فردا اون آدم میشه باعث حال خرابیت.

        چقدر این جمله واقعیه

        و من چقدر تجربش کردم

        ولی انقدر سیلی و مشت و لگد خوردم که فکر کنم سر عقل اومدم.

        امیدوارم همینطور باشه.

        این روزها خدا از در و دیوار داره بهم آگاهی میده.

        یکی از دلایل اینکه من خیلی خیلی زیاد برای حرف مردم و نظر و نگاهشون اهمیت قائل میشم رو درک کردم

        اینکه چرا برام‌مهمه اونها فکر کنند من آدم خوبی هستم.

        دلیلش اینه که با خودم در صلح نیستم.

        و جلسه پنج حل مساعل چقدر بهم کمک کرد.

        مثلا از خودم پرسیدم آیا روزی میرسه که من کاملا از خودم راضی باشم. از هر بعدی که بررسی کردم دیدم نه.

        یعنی مثلا اگر سلاپتیمو بدست آوردم آیا میتونم بگم من دیگه پرفکت پرفکت ام و دیگه هییییچ گونه نارضایتی از خودم ندارم؟ دیدم نه.

        چون آدم ذاتش اینطوریه.

        پس هیچ روزی نمیرسه که من حتی با داشتن همه چیزهایی که الان جزو خواسته هامه به نقطه ای برسم که بگم اوکی من دیگه راضی هستم.

        چرا؟ چون دارم از دیدگاه کمال‌گرایی به خودم نگاه میکنم.

        این بخش صحبت‌های خانم شایسته واقعا بیتظیر بود‌.

        وقتی تو با عینک کمال‌گرایی داری به خودت نگاه میکنی در واقع تمام توجهت به نواقص کمبود ها کم و کسریها و ناخواسته هاست.

        یعنی تو فکر میکنی داری به خواسته هات توجه میکنی ها .اما در واقع کمال‌گرایی تمرکز تو رو میزاره رو نواقص و کمبودهات .

        یعتی تمام مدت تمرکزت روی نواقصته.

        پسسسسس طبق قانون ناخواسته ی بیشتری وارد زندگیت میشه.

        و باز طبق قانون چون تو تمرکزت روی نقص ها و کمبودهاته انسان‌هایی وارد زندگیت میشن که دقیقا بهت ثابت میکنن تو این نقص هارو داری تو کمی تو ناکافی هستی تو ناکارآمدی تو بیعرضه ای.

        اما بهبودگرایی چی میگه.؟

        میگه ببین سه سال پیش کجا بودی الان کجایی؟

        میگه ایرادی نداره که هنوز هم نواقصی داری. مثل خیلی جیزی دیگه حلش میکنی.

        بهبودگرایی تو رو با خودت به صلح میرسونه.

        یه جورایی خودتو از خودت راضی میکنه

        توجه و تمرکزتو میزاره رو رشدها و پیشرفت‌هات .

        تو رو تو چشم خودت ارزشمند میکنه.

        کم کم دیگه چون خودت خودتو کافی میدونی دنیا هم بهت ثابت میکنه آره تو کاملا آدم لایقی هستی.

        آدمهایی هم که وارد زندگیت میشن همینو بهت ثابت میکنن.

        بقول شما دیگه نیاری نیست تو خودتو بهشون ثابت کنی.

        تو راه خودتو میری در حدت بودن لایق بودن کنارت می‌مونن و اگر نبودن دنیا حذفشون میکنه

        یه مثال خیلی ملموسش باز همین بحث سلامتیه

        قبلا که خودم کلی بیماری داشتم چون احساس عقده و کمبود در درونم وجود داشت و دیابتمو هم از همه مخفی کرده بودم اگر بحث سلامتی و بیماری پیش میومد خیلی تلاش میکردم به همه بفهمونم که من سالمم.

        یعنی برام مهم بود که بقیه در مورد من جی فکر میکنن.

        اما الان واقعا دیگه برام مهم نیست حتی یه عده از دوستان تو مهمانی‌ها و … به سبک زندگیم ایراد میگیرن یا حرفهای مفت میزنن.

        کاملا میفهمم که چون خودشون جسارت و توانایی تغییر ندارن از سووشون دارن اون حرفارو میزنن ولی چون من در زمینه سلامتی با خودم به صلح رسیدم اصلاااااا برام مهم نیست که نظر و نگاهشون در مورد سبک تغذیه من چیه.

        طرف دو ساعت میخاد باهات بحث کنه و متقاعد کنه که تو داری راهو اشتباه میری اما چون نتیجه تو دستته حتی ممکنه یه پوزخند هم بهش بزنی بگی آره تو راست میگی.

        الان هم باید با خودم به صلح برسم . چون وقتی عاشق همین شرایط فعلی خودت بشی و از خودت راضی بشی دیگه دنبال جلب رضایت دیگران نیستی دیگه نظر و نگاه بقیه برات امنیتی نداره.

        طرف میخاد بگه تو آدم بی مسئولیتی هستی ، بگی اوکی من همینم ، باشه تو خوبی.

        تازه یه چیز دیگه هم که بهم کمک میکنه الگو گرفتن از خود خداست.

        یه جورایی ما هم باید سیستمی عمل کنیم.

        مگه خدا ناراحت میشه و یا برآشفته میشه اگه فلان مخلوقش داره خودشو میندازه تو چاه؟

        راه درستو گفته راه غلط هم مشخصه.

        این که اون شخص آگاهانه داره به خودش ضربه میزنه آیا در واکنش خدا تاثیری داره؟

        میگه بنداز آقا خودتو بنداز تو چاه تازه کمکت هم میکنم خوشکل تر بمیری.

        خیلی شیک بهت کمک هم میکنه تا مرگ جذاب ترین تجربه کنی.

        ما هم باید مثل خدا رفتار کنیم

        کاملا قانونمند و سیستمی.

        به جهنم که عزیزترین کس من میخاد خودشو بدبخت کنه.

        وقتی خودش دلش برای خودش نمیسوزه چرا من دل بسوزونم.

        مگه خدا میاد واسه اینکه به آدمها ثابت کنه خدای خوبیه خودشو اذیت کنه؟

        میگه خودت به خودت ظلم کردی.

        ته عصبانیت خدا همینه‌

        حالا چرا من کاسه داغتر از اش شدم؟

        چه نیازی خودمو به بقیه ثابت کنم.

        اصلا فلانی فکر کنه من خیلی آدم بیعرضه و بدردبخور ی هستم.

        اوکی .من که میدونم چقدر با جسارت و محکمم .حالا اون هر طور دوست داره فکر کنه.

        تفکرات اون چه تاثیری تو زندگی من داره؟

        هیچی.

        آخرش به این نتیجه میرسی که یک عمر بیخود ذهنتون درگیر بقیه کردی.

        بقیه ای که هیچ نقشی تو زندگیت نداشتن.

        سارا جان همیشه از دعاهای قشنگتون تحت تاثیر قرار میگیرم.

        براتون بهترینها رو آرزومندم

        بدرخشید مثل الماس

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
        • -
          سارا مرادی همت گفته:
          مدت عضویت: 1057 روز

          بنام تنها حامی و هادی

          سلام حمیدرضا جان

          سپاسگزارم که مثل همیشه دیت و دلبازانه مینویسی

          امروز با گوش دادن به فایل 5 ،دوره کشف قوانین متوجه شدم

          برای شما نسخه پیچیدم که بخاطر هیچ کسی حال تو خراب نکن و خودت و از خوشبختی محروم نکن

          اما فهمیدم ای دل غافل که خودم از شما بدتر در این دام گرفتارم

          من از ترس سرزنش بقیه که ی وقت نگن بازم اشتباه کردی ؟!!؟؟

          ی ترمز دارم که اصلا اجازه نمیده حرکت کنم

          اونم برمیگرده به تجربه های گذشته

          بازم خداروشکر که متوجه شدم

          دقیقا این دوره قرارِ ورقِ بازی و عوض کنه

          خدایا شکرت

          چقدر خوشبختیم که در این مسیر هستیم و فارق از هیاهوی دنیا داریم آجر به آجر بهشتمون و بنا میکنیم

          ایشالا که به زودی گشایش ها اتفاق بیافته و با ایمان تخت گاز بریم به سمت اهدافمون

          بازم ممنونم که مینویسی من کلی از نوشته های شما یاد میگیریم

          خدای مهربون و راه بَلد پشت و پناهت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      رضا احمدی گفته:
      مدت عضویت: 1750 روز

      سلام بر دوست عزیزم آقا حمیدرضا

      چقدر از خواندن نظرتون لذت بردم

      این ترمز شما ، ترمز منم بوده و خدا رو شکر برای من کمتر شده

      من آدمی بودم که توی خیابون یک گدا میدیدم دلم میخواست یجوری بهش کمک کنم و دلم براش میسوخت و خبر نداشتم که این دلسوزی من چه فرکانس مخربی را داره به جهان ارسال میکنه

      و میگفتم خدایا بده تا بهشون کمک کنیم و نمیدونستم که با این دعا دارم فرکانس بی لیاقتی را به جهان ارسال میکنم به این صورت که

      خدایا من لایق ثروت نیستم ، حداقل بخاطر این فقیران به من بده تا بهشون کمک کنم

      و خدا رو شکر آگاه شدم

      خدا رو شکر آنگونه که خدا لایق شکرگزاری هست

      و باز هم این ترمز از مذهب میاد

      اینکه تو چجوری دلت میاد خونه صد میلیاردی داشته باشی در حالی که عده ای کارتون خواب هستند؟

      اینکه تو چجوری دلت میاد استیک با ورق طلا بخوری در حالیکه همسایه ات گرسنه است؟

      اینکه تو چجوری دلت میاد سوار ماشین لندکروز 40 میلیاردی بشی در حالیکه فلان دوست و نزدیک تو با موتور رفت و آمد میکنه؟

      و….

      پس کمک به هم نوع چی میشه؟

      آخه تو چجور آدمی هستی؟

      پس انسانیت کجاست؟

      و این نجواها میاد و مثل پیکور در ذهن انسان کار میکنه و واقعا جز حال بدی چیزی برامون نداره

      آقا حمیدرضا اگر فایل “اصل بقای اصلح”استاد را گوش کنید این ترمز خیلی در شما کم رنگ میشه

      اما من اینجا با یک منطق مذهبی به شما میگم که کمکتون کنه این ترمزی که بواسطه مذهب ایجاد شده را بشوره ببره همانطوری که برای من خیلی مفید بوده

      در داستان کلاغ و دفن کردن هابیل توسط قابیل تامل کنید

      خدا میاد از طریق یک کلاغ به قابیل میگه که چجوری هابیل را دفن کن

      (فَبَعَثَ ٱللَّهُ غُرَابࣰا یَبۡحَثُ فِی ٱلۡأَرۡضِ لِیُرِیَهُۥ کَیۡفَ یُوَ ٰ⁠رِی سَوۡءَهَ أَخِیهِ)

      [سوره المائده ٣١]

      حال همون خدا میاد با یک شیر و آهوبه ما میگه

      دلسوزی ممنوع

      اگر قوی نباشی باید از صفحه روزگار حذف بشی

      اگر قوی نباشی تو را از صفحه روزگار محو میکنم و یکی بهتر از تو رو جای تو میارم ، به قول قرآن

      (یَـٰۤأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا۟ مَن یَرۡتَدَّ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَسَوۡفَ یَأۡتِی ٱللَّهُ بِقَوۡمࣲ یُحِبُّهُمۡ وَیُحِبُّونَهُۥۤ أَذِلَّهٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَعِزَّهٍ عَلَى ٱلۡکَـٰفِرِینَ یُجَـٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوۡمَهَ لَاۤىِٕمࣲۚ ذَ ٰ⁠لِکَ فَضۡلُ ٱللَّهِ یُؤۡتِیهِ مَن یَشَاۤءُۚ وَٱللَّهُ وَ ٰ⁠سِعٌ عَلِیمٌ)

      [سوره المائده 54]

      توی راز بقا میبینیم که شیر میفته دنبال آهو و از نظر ما با بی رحمی تمام خفه اش میکنه و بعد گوشتشو میل میکنه

      میگیم خدایا آخه این چه وضعیه؟!

      آهو گناه داره

      ای شیر تو چقدر بی رحمی ، مروتت کجاست؟!

      خدایا تو مگه رحیم و مهربان نیستی پس این دلسوزی تو برای آهو کجاست؟

      و از این حرفا…

      اما غافلیم که خدا با این سکانس میخواد به ما بگه

      باید قوی باشی

      اگر ضعیف باشی زیر چرخ دنده های دنیا له میشی ، دقیقا مثل همین آهو که جز ضعیفترین ها بود و از بین آن همه آهو قسمت این شیر برای یک وعده غذایی شد

      و هر کسی که داره زیر این چرخ دنده های این دنیا له میشه مقصر خودشه

      بخاطر نادیده گرفتن ندای دعوت کننده پیامبران و رسولان خدا که دعوت میکنند به راه مستقیم و راه خوشبختی

      ندایی که میگه:

      تو فقط سعی کن قوی باشی

      قوی باشی تا بشی الگویی برای دیگران

      حالا این دیگران یا به تو نگاه میکنند و حسودی میکنند که اصلا نگران نباش

      سوره فلق و (وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ) را نازل کردم تا بدونی تو در پناه من هستی

      و اگر اون شخص تو را دید و از تو الگو گرفت ، خودش با تواضع تمام میاد پیش تو و از تو وقت میگیره و ازت درخواست مشاوره میکنه ، آن وقت میتونی راهنماییش کنی

      این کل داستان است

      این دنیا مثل یک مدرسه است که خدا مدیر این مدرسه است و پیامبران معملمان این مدرسه و ما شاگردان این مدرسه

      منتها مدرسه ای که شاگردانش همه چیز را از قبل میدانستند و حضرت محمد و کتاب قرآن ایشان به عنوان یک یادآوری کننده برای ما آمده و وظیفه حضرت محمد فقط ابلاغ همین نکات و یادآوری است و او دیگر وکیل و محافظ دین ما نیست

      (کِتَـٰبٌ أُنزِلَ إِلَیۡکَ فَلَا یَکُن فِی صَدۡرِکَ حَرَجࣱ مِّنۡهُ لِتُنذِرَ بِهِۦ وَذِکۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِینَ)

      [سوره اﻷعراف 2]

      حال من چه کارمیتونم بکنم که یک دانش آموز درس نمیخواند و مردود میشود؟؟؟

      این خیلی مسخره است که دانش آموز نمونه از تمامی پاداش های خودش بگذرد برای آن شاگرد تنبل

      حتی خدا هم پیامبر را مورد عتاب قرار میدهد که اینقدر خودت را برای این دانش آموزان به سختی نینداز

      (مَاۤ أَنزَلۡنَا عَلَیۡکَ ٱلۡقُرۡءَانَ لِتَشۡقَىٰۤ)

      [سوره طه 2]

      خواستن یاد میگیرن و نخواستن یاد نمیگیرن

      من و تو وظیفه خودمان را انجان دادیم

      من 124 هزارتا پیامبر فرستادم و تو آخرین آنها هستی ای محمد…

      همه اینها را فرستادم تا آنها را به راه حق دعوت کنم و جواب بله از آنها بگیرم

      حالا وقتی خودشون نمیخوان چکار میشه کرد؟؟

      هر که خواست بسم الله و هر که نخواست عذابی از افکار و باورهای محدودکننده اش در انتظار اوست

      (إِنَّ هَـٰذِهِۦ تَذۡکِرَهࣱۖ فَمَن شَاۤءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِیلًا)

      [سوره المزمل 19]

      واقعا وقتی که خدا اینجوری رفتار میکنه ما دیگه چرا میخوایم شریک خدا بشیم و کارخدایی بکنیم؟؟

      پس با خیال راحت به مسیر خودتون ادامه بدین آقا حمیدرضا و نگران این انسانهای اطرافتون نباشین

      و البته این به این معنا نیست که کمک نکنیم ، یوقت این دو تا را اشتباه برداشت نکنیم

      کمک به جای خود

      همان خدایی که کلاغ را برای قابیل میفرستد تا به او یاد دهد چجوری برادرت را خاک کن ، برای من و شما و دیگر دوستان هم نشانه ای میفرستد که به این مخلوق من کمک کن…

      اصلا هدف کمک کردن است

      ایلان ماسک با اختراعاتش داره به جهان کمک میکنه

      اما کمک داریم تا کمک

      آقا حمید رضا شما یکی از ثروتمندان بزرگ خواهید شد

      هر چند که همین الانم هستید اما جلوی این ثروت عظیم سدهایی کشیده شده و این ثروت توسط همین ترمزهای مذهبی بلوکه شده و من قشنگ از کامنت قبلی شما که خواندم و کامنت الانتون قشنگ میشه صدای شکسته شدن این سد را حس کرد

      به قول قرآن

      ( نَصۡرࣱ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحࣱ قَرِیبࣱۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ)

      [سوره الصف 13]

      و فتح قریب…

      مرسی از شما که با این کامنتتون باعث شدین این کلمات از رب وجود من جاری بشه تا هم یادآوری برای خودم بشه و هم کمکی به شما و سایر دوستان که در مدار خواندنش قرار میگیرند….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
      • -
        حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
        مدت عضویت: 1981 روز

        سلام آقا رضای عزییییییز.

        هر روز که داره میگزره من دارم اتفاقات عجیبتری از تمرین کدنویسی دوره کشف قوانین میبینم.

        دیروز یکی از درخواست‌های من ،یافتن جوابی برای چند تا از ترمزهام بود.

        و ازونجایی که خدا خودشو موظف کرده که زندگی منو خلق کنه اونطوری که من با افکارم دستور میدم این وعده حق، اتفاق افتاد

        من‌ معمولا قبل از ساعت یک شب میخام

        ولی دیشب بیدار نگم داشت و حدود ساعت دو شب هدایتم کرد به کامنت شما و گفت بیا حمید اینم جواب سوالت.

        اینم راه حل .اینم یکی یکی آیاتش.

        گفت وعده من حقه.

        نمیزارم روزت تموم بشه تا زمانی که به وعدم عمل نکردم.

        همیشه ذهن من با ایات قران خیلی سریعتر رام میشه.

        و آیاتی که شما آوردید و حرفهاتون و مثالهاتون بی‌نظیر بود.

        به جرات میتونم بگم بیش از ده بار یا بیست بار فایل اصل بقای اصلح رو گوش دادم اما ارتباط دادن این آیات با اون فایل و کنار هم گذاشتن آگاهی‌های اینها واقعا فوق العاده بود‌

        یک دنیا ازتون سپاسگزارم.

        و براتون بهترینها رو آرزو میکنم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مانلیا گفته:
      مدت عضویت: 1594 روز

      سلام رضای عزیییییزم

      وااای که چه قدر لذت بردم

      من خیییلی اتفاقی پیداتون کردم … توی عقل کل بودم و پاسختون به یک سوال که سه سال پیش داده بودید رو خوندم که در مورد خانوم سابقتون بود که طلاق گرفتید و از طریق همون شخص هم اشنا شدید با سایت …

      بعد گفتم ببینم پروفایلشو و دیدگاه هاشو الان بعد از سه سال چطوره داره ادامه میده یا نه کجاست الان … و اومدم اخرین کامنتتون که این بود رو خوندم اصلا هنوز تموم نشده خوندنم ولی خیلی خیلی لذت بردم پسر …

      وقتی داشتی درباره ی کمک پدرت به اون فرد زندانی حرف میزدی و کاری که اون فرد کرد یاده این برنامه ی ماه رمضون میوفتم که میان پول جمع میکنن زندانی هایی که بدهکارنو ازاد میکنن … و وااااای بر مردم واااای بر ماها که چه قدر مشرکیم چه قدر کافریم و فکر میکنیم نیستیم … ! چه قدر ازینجور کارها خس خوبی میگیریم انگار خدایی کردیم برای اون شخص … انگار فرشته شدیم … ولی در حقیقت هیچ کار سودمند و مفیدی نکردیم اون فرد اگه توکل میکرد به خدا ، خدا راهی براش باز میکرد ولی ما با این کمک کردنه بیجا از راه به در ترش کردیم …

      این دو تا جمله ات خیلی برام قصار بود خییلی باش حال کردم …

      (((و وقتی که نمیتونی تغییری در شرایط اون شخص ایجاد کنی همونطور که اون فکر میکنه تو خیلییی بیعرضه ای در نهایت بهت ثابت میشه که دقیقا تو عرضه حل مشکلو نداری.

      در واقع طبق قانون وجود اون مشکل نشون دهنده بیعرضگی و ناتوانی خودش بوده ولی چون اون انتظار داره تو مشکلشو حل کنی تو بیعرضه خطاب میشی.)))

      .

      حمید جان به نظر من بهترین کار برای از بین بردن الگوی کمک به دیگران اینه که بارها مثال بزنید برای خودتون و به عدالت خداوند ایمان بیارید …

      کسایی که خیلی کمک کننده هستند ته باوراشون به عدالت خدا ایمان ندارن … شاید ادمای مذهبی باشن ولی ته ذهنشون اینه که عدالتی وجود نداره و من به خدا و ثروتش نزدیکترم ولی اون دورتره حالا من باید کاری کنم تا اینم مثل من نزدیک تر بشه خدا نمیتونه اینکارو بکنه …

      ته ذهنشون به فراوانی ایمان ندارن

      میگن خب ثروت و موقعیت پولساز و شرایط خوب برای همه نبست کمبود هست کم هست حالا من بیام بهش بدم …

      روی باور عدالت خدا و فراوانی دنیا کار کنید …

      اینکه حتما اون کسی که بدبختی داره میکشه حتما حقشه و حتما خدا داره کارشو به بهترین و درست ترین شکل انجام میده تا اون فرد به راه راست هدایت شه و من با کمک بهش دارم از راه راست منحرفش میکنم …

      قانون اصل بقای اصلح میگه که یه فرد یا باید تغییر کنه یا خدا نابودش میکنه … پس بهتره ما با کمک های نکردن های بیجامون بذاریم این افراد بمیرن و دنیا جای زیباتر و بهتری برای زندگی باشه …

      کمک فقط باید در جهت بخششی باشه که به خودمون سودش برمیگرده نه دلسوزی و ترحم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
        مدت عضویت: 1981 روز

        سلام نگار عزیزم

        دقیقا کامت شما و کامنت رضای عزیز بمن یک تلنگر حسابی زد.

        مثلا من در گذشته در مورد پول این نگاه داشتم که خدایا به من بده تا منم به بقیه کمک کنم.

        اما ازونجایی که الگوی زندگی پدرم هنوز در بطن وجود من نهفتست شیطان خیلی شیو با یه ظاهر فریبنده اون الگو رو بر روی آگاهی نصب کرده

        یعنی قبلا پول بود الان آگاهی های فکری.

        الان همش به فکر تغییر دیگران هستم .انگار دقیقا میخام نقش خدا رو برای بقیه بازی کنم.

        انکار یادم رفته خودم از چه منجلاب تعصبات و افکار پوچی ،فقط وقتی خواستم خدا دستمو گرفت و آروم آروم کشیدم بیرون.

        انگار یادم رفته خدا همینقدر نزدیکه فقط کافیه بخای.

        اگه یه عده خودشون نمیخان چرا من دارم براشون انقدر تلاش می‌کنم.

        واقعا از شما سپاسگزارم که با کلام زیباتون منو هدایت کردید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: