پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 51
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-25 09:26:272024-02-14 06:20:18پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام رب وهاب و غفور
سلام به همه دوستان و عزیزان
موردی که شدیدا من رو برانگیخته میکنه دوست داشته نشدن از طرف خانواده هست ، مورد تابید نبودن به صورت زبانی! خیلی احساس بدی به من دست میده وقتی من هم کارهای خفنی انجام میدم ولی تایید و تمجید نمیکنن چون بزرگترم ولی خواهر و برادرم اگه کاری کنن یه طور لفظی یه اشاره ای میکنن بهش !
واقعا هر چی فکر میکنم نمی دونم چرا این موضوع نقطه ضعف من هست و ناراحتم میکنه ،
از طرفی هم می دونم اونا تو دلشون کلا من رو آدم خوش شانسی میدونن و میگن اون که اوضاعش خوب پیش میره همش کار راحت سلامتی نامزد خوب … ولی من همچنان کمی غصه می خورم ،
و این موضوع کمی حس رقابت منو برانگیخته میکنه و دوست دارم بیشتر موفق بشم تا بهشون یا به خودم بگم غیر مستقیم من نیازی به تعریف ها و تایید های شما ندارم !
دومین موردی که خیلی اذیتم میکنه مورد پول هست ، گاهی خیلی خوب پس انداز میکنم گاهی هم از همون اول ماه خالی میشم !
حتی بسیار حساس میشم روی کار کردن نامزدم که چی شد چه طور شد چرا نشد را کم شد !
سلام استاد عباسمنش عزیز ، مریم جان و همه دوستان
چقدر این فایل دست گذاشت روی نقطه یک عمر رنج های من در زندگی .
سالها کتاب خوندم ، دوره رفتم ، هر کاری برای شناخت و دلیل اشتباهاتم در زندگی انجام دادم ولی درد همچنان باقی است .
مسیله پر رنگ در زندگی من که دائما تکرار میشه ، مربوط به روابط منه .
از اولین رابطه و اولین عشقم که بهایی بود و پدرم سخت مخالف ،بگیرید تا هم اکنون که سالها از اون ماجرا میگذره و من بازهم وارد روابطی میشیم که انتهاش جداییه و با اینکه از ابتدا میدونم ولی ادامه میدم .
من اغلب این نجوا رو از خودم میشنوم : چقدر تنهای فریده
و خیلی وقتها حس میکنم درک نمیشم ، دوستانم و عزیزانم من رو نمی فهمند و احساس تنهایی میکنم
این چند وقت بحد استیصال رسیدم و نامید و بعد هم تسلیم شدن . اما در اخر متوجه منفعتی که از این تکرارها نصیبم میشه شدم .
چیزی که از بچگی در من شکل گرفت حامی بودن، بود .
حامی خواهرانم و خانواده و چیری که همیشه از همه بیشتر ازش میترسیدم ، ازدواج بود .
برای من زندگی مشترگ مثال زنجیری به پا و شکسته شدن پر پرواز
و آزادی از خود زندگی با ارزش تر
و منظور و قصد پنهانم ار انتخاب روابط اشتباه یه خاطر جمعی بود، برای نا هوشیارم که تو همچنان آزادی.
این ادمها هر چقدر هم که جدایی ازشون سخت بود ولی جداشدم
و بعد از چند سال هر وقت که بیاد اوردم در نهایت ته دلم گفتم اخیش راحت شدم .
اما متاسفانه هنوز نفهمیدم چرا نمیتونم یه رابطه در صلح و ارامش پیدا کنم ؟!!!!!
مردهایی که در زندگی جذب کردم یا بداخلاق یا خیانتکار یا سنشون کمتر (این سه بار تکرار شد )وووووووو اخرش جدایی .
سوال اول:
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
1-من از منتظر بودن متنفرم ، نهایت صبری که میتونم بکنم 5 تا 10 دقیقه بعد از اون دچار اضطراب و خشم شدید میشم و اگر طرف صمیمی باشه قطعا به دعوا و داد و بیداد ختم میشه .
2-از قهر کردن ادمها بعد از جر و بحث هم متنفرم مخصوصا اگرطرف جلوی چشمم باشه و قیافه بادکردشو مجبور باشم ببینم .
0
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گل و همه دوستان عزیزم
من چند نمونه از اتفاقاتی که قوی ترین وجه منفی و مثبت من رو برانگیخته میکنه رو مینویسم:
“منفی” :
1. من در استانبول زندگی میکنم و خیلی شنیدم که سر خارجی ها کلاه میزارن و گرون فروشی میکنن و به چشم خودم هم دیدم و باورش کردم و از این جنس اتفاق وقتی وارد زندگیم میشه خیلی منو ناراحت میکنه و میگم ببین واقعا راست میگفتن و احساس قربانی شدن بهم دست میده
2. شغل من قنادی و در یکسال اخیر هرجا برای کار رفتم 99 درصد مواقع جواب رد شنیدم که خیلی منو ناراحت کرد و وقتی این جواب رو میشنوم میگم ببین بازم نشد منی که خیلی قشنگ تر از این کیک ها درست میکنم اما بازم کسی توانایی منو نمیبینه و جواب منو رد میکنن و البته قبلش هم میگم حالا مثلا من برم درخواست بدم بازم که منو رد میکنن و واقعا هم رد میشم و احساس قربانی شدن دارم و احساس میکنم مشکل دارم که انقد رد میشم از طرفی میبینم خیلیا شغل منو دارن، بیرون دارن کار میکنن و درآمد دارن بهشون حسادت میکنم و میگم خب منم همین توانایی هارو دارم حتی شاید بهتر اما چرا من نتیجه ای نمیگیرم
3. وقتی خیلی احساس خوبی دارم و خوشحالم یهو تو ذهنم میاد ببین آخر این همه خوشحالی غمگینی هست پس زیاد خوشحال نباش و این نجوا منو به شدت ناراحت میکنه
4. کسی که قدر توانایی منو ندونه ناراحتم میکنه و یا اگه مثلا قدر دان کاری که من میکنم نباشه ناراحتم میکنه
5. اگه از سمت خانواده، پارتنرم و دوستام مورد بی توجهی قرار بگیرم ناراحتم میکنه و میگم چرا به من اهمیت نمیدن و یا ندادن من که انقد اهمیت میدم بهشون
6. وقتی به اتفاقات گذشته و فوت خاله عزیزم فکر میکنم خیلی ناراحتم میکنه
7. وقتی میبینم روی باورم دارم کار میکنم ولی نتیجه ای نیست ناراحتم میکنه
8. سفارش های من هر ماه یکبار دوبار یا هر دوماه یک بار هست و اصلا هیچوقت یک هفته هر روز سفارش نداشتم و اینم منو غمگین میکنه چون ورودی مالی ندارم
9.اتفاقات اینجوری ک من میخوام رقم نخوره خب خیلی ناراحتم میکنه
10. نمیتونم تحمل کنم کسی از کیک هام یا خودم انتقاد کنه و به شدت جبهه میگیرم و میگم نه اونطور ک تو میگی نیست
11. برای یکی کاری رو میتونستم انجام بدم و ندادم و کارش حل نشده عذاب وجدان میگیرم
12 وقتی میبینم خواهرام با هم دعوا میکنن یا اعصاب خانواده باهم بحثشون میشه میرم طرفداری میکنم و احساسمو بدتر میکنه
مثبت:
1. وقتی با پارتنرم صحبت میکنم و بینمون صحبت های عاشقانه و محبت امیز رد و بدل میشه احساسم رو به شدت خوب میکنه
2. وقتی سفارش بگیرم حالمو خوب میکنه و خوشحال میشم
3. وقتی شیرینی یا کیکی داخل اینترنت میبینم و میتونم درستش کنم خیلی خوشحال میشم و اعتماد به نفس منو بالا میبره
4. وقتی میبینم ویدیو که اپلود کردم ویو زیادی خورده خوشحالم میکنه
5. وقتی میبینم افراد زیادی دنبال میکنن منو بازم خوشحالم میکنه
6. وقتی نتایج و نشانه هایی رو بعد از کار کردن روی باورهام دریافت میکنم خیلی خوشحال میشم
با تشکر از استاد عزیز که این فایل رو آماده کردن
به نام خداوند بخشنده و مهربان
با سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته
اول از همه اینکه استاد واقعا قبل اینکه فایل رو باز کنم
وقتی رو صفحه سایت تصویر شمارو دیدم چندبار زوم کردم و با توجه به اینکه شما هیچوقت رو ویدیو ها افکت نمیدازین واقعا پوستتون انقدر شفاف و روشنه که ادم باورش نمیشه
واقعا بهتون تبریک میگم به خاطر این حد از سلامتی
حالا برم سراغ سوال
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
راستش به این سوال که فکر کردم خیلی تو سرم حرف بود که تو فلان موقیعت یا تو اون یکی
بعد خب دیدم زیادن البته در گذشته زیاد بودن که یکسریاش حل شده یکسریا به صورت تکاملی در حال حل شدنه و الگو های تکرار شونده اش با فاصله زمانی بیشتری اتفاق میافته
حالا من میخوام راجب اون چیزایی صحبت کنم که شدید ترین احساس رو تو من برانگیخته میکنه
و الگو های تکرار شونده اش زیاده
اولیش زمانی که از کوچک تر از خودم بی احترامی میبینم
مثلا زمانی که خواهرم با من بدحرف میزنه به شدت به شدت عصبی میشم یعنی غیر قابل کنترل ترین احساس رو اونجا دارم مخصوصا اگر که مادرم ازش طرفداری کنه که دیگ هیچی ….
حتی یه جاهایی به کتک کاریم رسیده کارمون با اینکه خیلی جاها باهم خوبیم خیلی همو دوست داریم یا هوای همو داریم اما تو این مورد واقعا بد عمل میکنیم
حتی من یه دختر دایی دارم که اونم 13 سالشه خیلی دوستش داشتم اما کلا توی فامیل به گستاخ بودن معروفه منم از یه جایی به بعد حتی دیگه جواب صحبت هاش رو نمیدادم
یا حتی اگر که تو هم سنای خودم ببینم یکی داره با من یا بزرگترش بد حرف میزنه به شدت میره رو مخ من و خب انصافا جز وقتایی که با خانواده یه بحثی قبلا ها اونم الان که خیلیییییییی کم خیلی بالا میگرفت همیشه با بزرگترم درست رفتار کردم و از اینکه میبینم خواهرم یا دختر داییم به این شکل رفتار میکنن عصبی میشم
مورد دوم که به شدت من رو عصبی میکنه زمانی که کسی از من انتقاد میکنه یا تلاش میکنه به من احساس گناه بده
واقعا یوقتایی ادما از هیکلم یا مثلا رفتارم یا حتی تخصصم یه ایرادی میگیرن خیلی خیلی ناراحت میشم
البته این ارتباط مستقیم با خود ارزشی من داره اما جدای از اینکه طرف خودش هزار مدل اشتباه داره تو زندگیش حتی سر مریضی که اگه زیاد غذا بخوره میمیره ولی باز جلوی شکمش رو نمیگیره میاد منو نصیحت میکنه سلول به سلولم به جوش میاد بعد نگاه میکنممیبینم اون افرادی که دارن درست عمل میکنن اصلا تلاش نمیکننمنو نصیحت کنن میفهمم واقعا یسری افراد از سر کمبود دیگران رو نقد میکنن حالا اینکه من نمیتونم ایگنور کنم و توجه نشون ندم برمیگرده به ضعف خودم که حرف بقیه واسم مهمه !
تو مورد سوم بیشتر مربوط به احساس ترسه تا خشم
چون من تو خانواده تقریبا مذهبی بزرگ شدم فامیل و اطرافیانم تعصبات مذهبی خودشون رو دارن یکسریاشونم به شدت واکنش نشون میدن نسبت به کسی که مذهبی نیست
بعد من همیشه ترس از قضاوت هاشون رو داشتم
یعنی جالبه من اصلا قبلا متوجه این ترسم نبودم و فکر میکردم که حرف دیگران مهم نیس واسم !!!!! اما تازگیا متوجه شدم که نه من اتفاقا خیلی ضعف دارم تواین داستان فقط چون اشغال زیر مبل بوده ندیدمش
مثلا من اول کسیم تو فامیل که حجاب ندارم جلو کسی اولش سخت بود ولی به خودم گفتم باید بری تو دل ترست و اونطور که دوست داری زندگی کنی اولش حتی معذبم بودم اما رفته رفته بهتر شد تا اینکه دیروز مهمونی بودم انقدرنگاه سنگین چندنفرو حس کردم که همین الانشم ترس گرفتتم که چی میگن راجب من !!!!
و بزرگ تر از این ترسم ، ترس از این دارم که مثلا فامیل یا خانواده پیج رقص اینستاگرامم رو ببینن که من چقدر راحتم و به هیچ عنوان شکل اونا نیس زندگیم و خب این ها بزرگ ترین ترس هامه و جالبه من اصلا خبر نداشتم از این ترسام !!!!!!!
میترسم از اینکه مادرم یا پدرم متوجه بشن و دعوا شکل بگیره یعنی از اینکه بفهمن خیلی ناراحت نمیشم واسم مهم اونقدر بیشتر ترسم از اینه که رابطه ام با خانوادم خراب بشه
که حس میکنم این مشکلمم ریشه در این داره که دوست دارم دیگران از من راضی باشن !!!!!
مورد سوم زمانی هست که میبینم یکی خیلی از نظر احساسی به کسی وابسته است یا یکی خیلی زیادی به من وابسته میشه
یعنی حالم بهم میخوره به معنای واقعی شاید این کلمه تند باشه اما صرفا یک مثال نیست جدا از نظر فیزیکی احساس حالت تهوع بهم دست میده
بعد جالبه تو دوتا رابطه عاطفی طولانی که داشتم طرف مقابلم به شدت ادم وابسته ای بوده
و همیشه سعی داشته من رو واسه خودش کنه فقط طوری که واقعا من رو منزجر کرده
و خب دارمرو خودمکار میکنم الگو پیدا میکنم که دیگه این شکل از ادم هارو جذب نکنم
خیلی خوشحالم که با این فایل برخورد کردم و در فرکانسش بودم
سلام نیلوفر عزیز
خیلی عالیه ک الگو هات رو پیدا کردی و داری روشون کار میکنی .دمت گرم
من اصل نمیتونم مثل شما اینقدر راحت خودم تحلیل و بررسی کنم.
در مورد ترسهات این طبیعیه .ولی به قول استاد تنها راه مقابله رفتن تو دل ترس هات هست..
ادرس اینستا تو بزار تا حمایت کنیم و درصد ترس هات بیاد پایین.
برات بهترین ها رو از خداوند وهاب میخوام موفق شاد سالم و سربلند باشی در پناه ایزد منان
باسلام خدمت دوستان واستاد عزیز ومریم جان
من تا قبل از آشنایی با استاد خیلی باورهای نادرست
داشتم واز خیلی چیزهای حتی کوچک وبی ارزش ناراحت وخیلی احساساتی میشدم
ولی باز هم خیلی مواقع خیلی احساساتی میشم مثل
وقتی همسرم وفرزندانم از گرانی وشرایط بد جامعه وخیلی اخبار منفی وخیلی نا خواسته ها حرف میزنن
عصبانی میشم ولی جواب آنها رو نمیدم ولی از درون حرص میخورم ولی نمیدونم چطور اونها رو قانع کنم اینقدر منفی نگر نباشن
با همسرم وقتی درمورد فرزندانم حرف میزنیم ولی باز هم نمتونم جواب بدم واز درون حرص میخورم چون تضاد فکری داریم وگاهی اوقات فقط گوش میدم تا زودتر حرفهاش تموم بشه
ولی حتی نمیتونم نظر بدم چون حرف من رو قبول نداره
در خیلی از موارد در زندگی فقط همسرم رو همراهی میکنم شاید راضی نباشم
چون هنوز اون اعتماد به نفس حرف زدن رو ندارم
من خیلی از فایل های استاد رو بارها گوش دادام ولی هنوز نتونستم عملگرا باشم تا اون نتایج عالی رو بگیرم
خدایا رو شکر حتی با گوش دادن هم خیلی نتایج عالی گرفتم
تشکر فراوان از استاد عزیز ومریم جان برای این فایلهای بی نظیر
سلام به همه کسایی که دارن این کامنتو میخونن ?
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
بنظر شما غیرقابل تحمل ترین احساس چیه ؟ شاید عصبانیت و نارحتی خیلی احساسای بدی باشن اما هیچ کدومشون به غیرقابل تحملیِ ترس نیستن.
اگه من یک پیامی ببینم یا ی چیزی بخونم یا ی فیلمی ببینم که احساس ترس یا احساس خطر در من ایجاد کنه واقعا واقعا میترسم.
بخاطر همین من شاید خیلی ترس های واقعا واهی ای رو داشته باشم که خیلیا ندارن. مثل تاریکی یا تنهایی.
و این فقط همینجا تموم نمیشه. خیلی از فرصت هارو هم از من گرفته و باعث شده نتونم خیلی از لذت هارو تجربه کنم فقط برای ترس
و بخاطر همین آروم آروم شروع کردم به رفتن توی دل ترس هام. بهتر شده خیلی نسبت به قبل. امیدوارم بهترتر هم بشه.
موفق باشیدد.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی گرامی و همه دوستان نازنینم
خدا را شکر میکنم که یک روز دیگه هم به من فرصت دوباره داد تا این آگاهی های ناب رو درک کنم و تا جایی که میتونم عمل کنم و درک
کنم و بهتر کنم خودم رو
استاد عزیزم از شما بسیار سپاسگزارم که با این فایل های اخیر (حداقل 15 فایل قبلی ) کلی آگاهی های ناب دادی البته همه فایل ها ناب هستند اما من در مدار بهتری قرار گرفته ام که این آگاهی ها رو درک میکنم و تا میتوانم سعی میکنم که عمل کنم و شخصیت بهتری رو در خودم ایجاد کنم مخصوصا از فایل عادتی که زندگی شما را متحول میکند هم یک و هم دو
چقدر این فایل ها عالی هستند
و فایل قبلی که در مورد ترمز ها در روابط بود
اصلا من از خدا خواستم که خدایا کمکم کن تا ترمز ها رو بشناسم و بعد از دو روز خدا از کلام شما این ترمز ها رو بهم گفت خدایا شکرت
بریم سراغ این فایل الهی دیگه
سوال
شما هر چند وقت یکبار درگیر مسائل تکرار شونده هستی؟
چند وقت پیش به مسئله مالی برخورد کردم و این هم ن بدهی بود و نه قسط و قرض بود خداروشکر از وقتی که در این مسیر قرار گرفتم تمام تلاشم رو کردم که نه قرض بگیرم و نه بدم و نه اینکه قسط درست کنم اما این کم پولی و بعضی وقت ها هم بی پولی خیلی برام عذاب آور شده بود که دیگ رسیدم به حرف استاد که باید ترمز ها تون رو شناسایی کنید و باور های ثروت رو بهتر کنید
این یک مسئله برام شده و باید این مسئله رو مثل تمام مسائلی که حل کردم این مورد رو هم به لطف خدا حل کنم البته که باید تکاملم رو طی کنم و عجول نباشم و صبر کنم و روی خودم کار کنم
بعد از کمی فکر کردن دو تا ترمز و باور رو فهمیدم که فکر میکنم همه ما داریم
1.اینکه موفقیت و ثروت سخت بدست میاد
این توی ذهنم و اون اعماق ذهنم همیشه بود و نمیدونم از کجا و چطور بوجود اومده اما مهم این هست که الان فهمیدم و میدونم و به لطف خدا در یکی از فایل های استاد فهمیدم
و از اون روز سعی کردم باورهای مناسبش رو تکرار کنم و بیاد خودم بیارم
2.باور کمبود
این باور خیلی ریشه دار هست و بقول استاد به هممون هست حالا یکی زیاد و یکی کم تر
ولی حسم بهم گفت روی این باور کار کن و تمرکز بذاره روی فراوانی های جهان هستی تا جای که تونستم هر روز نمونه های رو برای ذهن خودم مثال میزنم که بهش بگم آقا ثروت زیاد هست و نعمت و مشتری هم فراوان و جالبه که جهان هم بیشتر داره بهم نشون میده و کار رو برام راحتتر کرده
البته که نمیشه گفت به این زودی ها حل شدنی هست و من باید استمرار داشته باشم و ادامه بدم و تعهدی حدی تر داشته باشم اما به لطف خدا دارم میبینم و حتی توی اینترنت هم سرچ میکنم راجب این همه فراوانی
سوال 2.
چه شرایط و چه اتفاقاتی در زندگی شما قوی ترین احساسات رو در شما برانگیخته میکنن؟
این مال زمانی هست که تضادی در رابطه داشتم و وقتی که بهش فکر میکنم (ناخودآگاه) احساسم بد میشه اما سریع متوجه میشم و تمرکز رو از روش برمیدارم
مورد بعدی که یک ایرادی هست و یک ترمز مخفی فکر کنم الان فهمیدم این هست که خیلی به آینده دور فکر میکنم و دلم میخواد اون آینده دور الان توی زندگیم باشه بدون طی کردن تکامل اما این بر اصل قانون نیست و بعث حال و احساس بدن میشه از اینکه پس کی میخوام بهش برسم و چون این افکار رو دارم ن بهش میرسم و ن حالم بهتر میشه
2. یک وقت هابی که کسی حرفی رو میزنه مثلا در کار که اون حرف فقط در مورد بهبود کار هست و هیچ چیز دیگه ای نیست اما ذهن من هی میگه نگا داره بهت ظلم میکنه نگا داره فرق میذاره بین تو و بقیه افراد نگا کارهای سخت و طولانی رو داره به تو میسپاره و کارهای آسان رو به بقیه و یک جورایی خودم رو قربانی میدونم در این زمینه و حس و حال بدی بهم دست میده
تا اینکه یکم که فکر کردم متوجه شدم من دارم خودم رو ناخودآگاه قربانی شرایط میبینم و این داره حالم رو خراب میکنه
که بعد برای ذهنم منطق آوردم و میارم که نگاه کن کارهای پیچیده هم به بقیه میدن
نگاه کن این ایرادهایی که ازت میگیره که تو حواست بهشون نبوده داره بهت چیزهای زیادی رو یاد میده و توجهت رو به کار بیشتر میکنه که دوباره مسیر اشتباه رونری
مورد بعدی این هست
که با دوستانی که خوب هستم و رابطه ی خوبی دارم هست
مثلا یکی از دوستام میاد به یکی دیگه از دوستام میگه که فلانی باهات میخوام مشورت کنم و به من هیچی نمیگه
و یا اینکه بعضی از دوستام باهم میزنم بیرون و به من هیچی نمیگن
و یکجورایی توقع دارم ازشون که این هم برمیگرده به عزت نفس پایین البته این موارد خیلی کم شده و به ندرت پیش میاد خداروشکر ولی یک وقتایی هم که پیش میاد سریع مچ ذهنم رو میگیرم و کنترلش میکنم
ی مورد دیگه هم هست که خیلی وقت ها تکرار میشه و نمیدونم باید چکار کنم
خیلی وقت ها از ساعت های روز حالم خوبه به لطف خدا و همه چیز داره اونجوری پیش میره که من میخوام و خدا داره همه کارها رو برام انجام میده اما نمیدونم چرا و بی دلیل حالم بد میشه و باز باید انرژی بذارم تا حالم خوب بشه با اینکه سپاسگزاری میکنم مینویسم خواسته هام رو و سعی میکنم که بهتر بشم هر روز البته که بهتر هم شدم به لطف خدا. اما باز هم نجواها میان و من باز هم باید کنترل ذهن کنم (البته کل زندگی کنترل ذهن هست) و توی ناخودآگاه خودم خودم رو کم میبینم و این هم الان میدونم از کمبود عزت نفس هست
خدایا شکرت البته در خیلی از موارد بهتر شدم و دارم میشم ولی خوب کنترل ذهن کار داره و باید تکاملم طی بشه
ممنونتم استاد عزیزم از اینکه این فایل ها رو با عشق برای ما میذاری
خدایا خیرت بده هم به شما هم به مریم بانو
امیدوارم که باز هم بتونم این الگو های تکراری رو پیدا کنم و درک کنم و بهترشون کنم
سلام استاد عزیزم، مریم جان و دوستان هم فرکانسی
استاد فایل های که این اواخر میزارید چقدر معلومه از فرکانس بالاتری بهش پرداخته شده، احساس میکنم خیلی مدارتون بالاتر رفته اصلا جنس صحبت ها و لحن صحبتتون شبیه مدار قبلی نیست، جدی تر شدید و آرامش تون بیشتر شده، شبیه موسی که بعد از برگشتن از کوه طور به خاطر آگاهی که دریافت کرده بود، علاوه بر ظاهرش که تغییر کرده بود، درونش هم گسترده تر شده بود. احساس میکنم بعد از دوره ی قانون سلامتی مثل موسی شدید علاوه بر ظاهر و اندام عالی، مدارتون هم خیلی بالاتر رفته و من وقتی پای صحبت های شما مینشینم سرتا پا گوش میشم و چقدر زیبا با هر حرکت و رفتار و صحبتتون باعث ایجاد یک چراغ روشن در وجود ما میشین، من بحث مدارها رو بیشتر درک کردم با این تغییر شما.
در مورد سوالی که پرسیدید، این جملهای که گفتید «به هر چیزی که واکنش احساسی شدیدی نشون میدید در واقع پاشنه آشیل شما هست» واقعا عالی بود، من خودم خیلی الگوهای تکرارشونده رو میبینم در وجود خودم، یک مورد که پاشنه آشیل که چه عرض کنم دور تا دورم رو سد کشیده بود، ترس حضور در جمع بود، استاد من وقتی دانشجوی کارشناسی بودم واقعا از جمع فراری بودم، ترس داشتم، اصلا در ارایههای کلاسی شرکت نمی کردم که مبادا ترسم دیده بشه بچه های کلاس چه فکری میکنن در مورد من، اخرای کارشناسی بود و داشت تموم میشد، از ترس ارایه و دفاع نمی خواستم ارشد بخونم که دفاع از پایان نامه داره، با خودم نشستم فکر کردم گفتم این مورد خیلی درون من ریشه انداخته علاوه بر جمع های بیرون، من دیگه حتی نمیتونم توی جمع های فامیل حاضر شم، یعنی اینقدر وخیم بود، یاد فایل «سگ سیاه درون» در سایت افتادم وقتی اولین بار اون فایل رو دیدم گفتم این ترس هم مثل همون سگ سیاه داره درون منو میخوره. باید کاری کنم شروع کردم یکسری کتاب های موفقیت رو خوندن کتاب های که در مورد سخنرانی نوشته شده بود و … . قبول کردم که این مشکل رو دارم و باید کاری برایش انجام بدم، گفتم من باید بتونم این مشکل رو حل کنم وارد مقطع ارشد شدم با اینکه اون ترسه رو داشتم، به خودم جسارت و جرات حضور در جمع و ارایه رو دادم، اولین کلاسی که قرار بود ارایه بدم قشنگ یادمه، آنقدر تمرین کردم آنقدر تمرین کردم که بتونم به مطالب کاملا مسلط باشم، تعدادمون هم خیلی کم بود توی اون کلاس، گفتم خوب این قدم اول به تعداد کم عادت کنم بعد تا جلسه دفاع زمان زیاد هست دوباره فرصت ایجاد میشه برای ارایه، گفتم بیام پاورپوینت درست کنم که فشار توجه افراد از روی من برداشته بشه و به سمت پاورپوینت بره، وقتی داشتم ارایه میدادم استرس داشتم، با وجود ترس و لرز شروع کردم صحبت کردم ارایه رو دادم، هیچ وقت یادم نمیره، چقدر استاد کلاس ازم تعریف کرد گفت خیلی عالی بودی، زبان بدنت نحوه ی ارایهات، تو توانایی تدریس رو داری پیشنهاد میکنم بعد اتمام درست کار تدریس رو شروع کن، آنقدر خوشحال بودم آنقدر خوشحال بودم که حد نداشت من تونسته بودم به استرسم غلبه کنم و تایید استاد رو بگیرم، یادمه با خودم میگفتم من همین بتونم بین چهار پنج نفر بدون استرس صحبت کنم برام بسه تا بخوام تدریس کنم، اصلا بهش فکر نکن! بعد از کلاس تجربهی خوبی که داشتم، نجواهای ذهنی شروع شد، در کلاس با تعداد کم دانشجو ارایه دادن که کار بزرگی نیست، ذهن نجواگرم غالب شد که خوب که چی تعداد توی این کلاس خیلی کم بود برای همین راحت تونستی ارایه بدی تو نمیتونی در جمع زیاد صحبت کنی، تا اینکه رسیدیم به دومین ارایه کلاسیم، این بار خیلی نفرات توی کلاس بودن من خیلی استرس داشتم همون الگوی همیشگی غالب شده بود نمیدونستم چطور رفتار کنم، با خودم گفتم اون برگه کاغذی که برای ارایه آماده کردم رو روی کلاسور بزارم که اگه دستام لرزید مشخص نباشه، اونقدر استرس داشتم فقط داشتم از روش میخوندم، مابین صحبت هام استاد استپ میکرد و توضیح میداد، وقتی استاد شروع کرد به صحبت سرم رو که از کلاسور بلند کردم جمعیت رو که دیدم یک آن احساس کردم استرسم کامل رفت یک حس آرامش داشتم، قبل اون من اصلا جرات نگاه کردم به نفرات رو نداشتم، یک آرامشی پیدا کردم غیرقابل توصیف، انگار رو ابرا بودم، مثل اون بخش کتاب رویاهایی که رویا هستند شما اون باغ رو تعریف میکنید که شب چقدر ترسیده بود و الهام اومد که پاشو برو بیرون، همین که پاتونو از چادر بیرون گذاشتید همه ترسها رفتن الهام گفت برو جلوتر شما رفتید حتی اگنزدیکی اونجا قبرستان بود، میگفتید که رفتید مابین قبرها راه میرفتند و براشون آواز میخونید و یک احساس آرامش خاصی داشتید، منم دقیقا این احساس توی اون کلاس موقع ارایه که از ترس میلرزیدم وقتی سرمو بلند کردم انگار ترسها رفته بود توی دلم داشتم از خوشحالی آواز میخوندم مثل شما، خیلی تجربه لذت بخشی بود، زمان دفاع از پایان نامه هم خیلی تمرین کرده بودم با اینکه استرس زیاد داشتم ولی تونستم از پیش بربیام و عالی بگذره، استاد من در طول این مسیر خیلی دنبال راهکار های مختلف بودم که این مشکل رو حل کنم در طول این مسیر بود که از طریق یکی از اساتید خواهرم به این سایت هدایت شدیم و من این مسیر زیبا رو پیدا کردم. شروع کردم کار کردن روی خودم دوره عزت نفس رو خریدم کلی کار کردم و میکنم، استاد از حال الآنم بخوام بگم خدارو شکر بخش اعظم این مشکل حل شده، شیدایی که از حضور در جمع میترسید، الان خودش داره در دانشگاهها تدریس میکنه، یک تیمی ایجاد کردیم که طرحهای پژوهشی انجام میدهیم طرح های سازمانی رو قرارداد میبندیم و کار میکنیم برای دفاع از طرح ها در جلسات حضور پیدا میکنم و الان هم دارم آماده میشم که دفاع رساله دکتری رو تموم کنم. خدا رو شکر روزی این بزرگترین و پر دغدغه ترین مشکل زندگیم بود و من از همون اولش میدونستم که حل این مشکل باعث باز شدن مسیری برام میشه و نعمتی پشت سرش داره و این موهبت یافتن این مسیر توحیدی بود، خدا رو شکر میکنم، هر چند با اینکه به این جا رسیدم ولی خوب اون ته ته های ذهنم ریشه های از ترس مونده که بعضاً باعث میشه ذهنم بره توی غالب اون روزها سعی کنه برطبق اون ترس منو از انجام بعضی کارها منع کنه اما سعی میکنم بهش قدرت ندم که خاموش بشه.
یک الگوی تکرار شوندهی بولد دیگه در خصوص درآمد و ثروت هست، که خیلی شده پروژهای رو انجام دادیم و تحویل دادیم اما هنوز که هنوزه پولش واریز نشده، و این ذهنیت رو در من ایجاد کرده که دستگاه های دولتی ازشون پول درنمیآید هیچ وقت مبلغ بسته شده در قرار داد رو واریز نمیکنند، برای ادارات دولتی وقتی میخوای کار کنی باید یادت باشه که این ها پول نمیدن باید صلواتی براشون کار کنی، در حالی که افراد دیگه کارشون رو انجام میدن تحویل هم میدن پولشون هم واریز میشه، این هم یکی از الگوهای خیلی زیاد تکرار شونده هست و مطمئنم که کد مخربی در خصوص پول، ثروت وجود داره که جلوی ورودش رو به زندگیم گفته.
استاد جان خیلی الگوهای تکرار شونده دیگهای هم دارم که اگه بخوام بنویسم خیلی طولانی میشه، این ها همون پاشنه آشیل های من هستن، که باید خیلی روشون کار کنم.
استاد عزیزم واقعا ازتون سپاسگزارم که چنین سوالات هوشمندانهای میپرسید و ما رو وادار به فکر کردن و گشتن توی خودمون میکنید، از خداوند در خواست هدایت و پایداری در این مسیر رو دارم تا بتونم به صورت بنیادی شخصیتمو عوض کنم.
سلام به استاد عزیزم! کسی با صحبت هایش باعث میشه سطح فرکانس عالی و احساسات مثبت را در خود احساس میکنم!
از وقتی کامنت میگذارم احساس میکنم باور هایم را بیشتر کشف میکنم و نظر دادن در فایل های دانلودی مثل تمرین و درس های دوره هایی که خریدم برایم کاربرد دارد.
شرایط تکرار شونده که تجربه میکردم یا میکنم همان نقاط ضعفم بود که سرچشمه همه آنها در کمبود عزت نفس است. 1- به تاخیر انداختن کارها 2- کمال گرا بوددن که باعث میشد خیلی روی یک کاری که میکردم زمان بگذارم و آخرش هم اون کار را به پایان نمیرساندم. 3- سوال نپرسیدن از دیگران مخصوصا در پیدا کردن آدرس چون از گوگل مپ استفاده میکنم و چون مسیر ها و خطوط وسایل حمل و نقل شهری که به آن آدرس میرن را نمیپرسم که ممکنه اشتباه سوار بشوم که باعث میشد وقتم تلف بشه. 4- متهم شدن توسط دیگران در شرایطی که ریشه آن اتهام سوال نپرسیدن است که باعث میشود آن کار را خوب انجام ندم و یا اینکه آن اتهام ریشه در سوء تفاهم پیش آمده دارد که من برطرفش نکردم و توضیح ندادم برای اون شخص.
اما احساساتی که بعد این اتفاقات تجربه میکنم در حد پشیمانی است و با خودم میگم چرا آن مورد و این مورد را یادم نبود که برای دفاع از خودم میگفتم! با کار کردن شدید روی دوره عزت نفس حتم دارم که این نقاط ضعف برطرف بشه. جالبه که این موارد را در حین فکر کردن به کامنت نوشتن یادم آمد و قبل از آن متوجه اش نبودم!
از استاد تشکر میکنم که باعث میشه با درک عمیق این فایل بیشتر به فکر کار های تکرار شونده در زندگی باشم و باور هایم را کشف کنم و برای رفع باور های غلط راحت تر اقدام کنم!
سلام براستاد عباس منش و خانم شایسته عزیز
سلام بر همه خواهران و برادران م در خانواده عباس منش
یکی از مواردی که چندین روز است که مرا به شدت عصبانی و ناراحت کرده را می نویسم و امیدوارم که با حل کردن آن بتوانم بقیه کدهای مخرب را در وجودم پیدا کنم :
من برای تمرین دوره عزت نفس چندین روز هست که به تنهایی سفر کرده ام ،
اولین شهری که رفتم یک اتاق 2 تخته اجاره کردم
وهزینه هر 2 تخت را دادم، اما سرویس بهداشتی
به صورت مشترک و توی راهرو بود ،
بعداز 7 شب. من یک سوییت 3تخته گرفتم. در همان جا
چون از سرویس عمومی و مشترک و لباس پوشیدن. خسته شده بودم
بعداز 2 شب. احساس کردم باید به یک شهر دیگر بروم. مسوول آنجا گفت. هزینه شبهای باقیمانده را. هروقت مسافر آمد به حسابت واریز میکنم( من هزینه 6 شب را پرداخت کرده بودم )
همه چیز را خدا برایم درست کرد وبه راحتی به شهر بعدی آمدم. دریک مسافرخانه سوییت 4 تخته گرفتم و باز هزینه 4 نفر را دادم. وبرای اولین بار به تنهایی در یک مسافرخانه خوابیدم راحت و بدون ترس
بعد یک جای ارزانتر اجاره کردم. اتاق 4 تخته. با سرویس عمومی. بعداز 2 شب. بازهم بخاطر سرویس مشترک وکثیف. یک سوییت اجاره کردم
به مدت 9 شب. (9 را از روی نشانه روزانه ام در سایت انتخاب کردم )، از روز اولی که آمدم به این سوییت تنهایی به شدت آزارم داد وبه صاحب خانه گفتم پشیمان شده ام. گفت اگر مسافر آمد هزینه ات را پس میدهم. و من 3 روز با احساس خیلی بد و گریه. در سوییت گذراندم اما بعد حسم خیلی بهتر شد و مرتب شکر گزاری کردم برای تمیزی اینجا و امنیت و راحت بودن خودم
و اینجا فهمیدم که عزت نفسم از بیخ وبن ایراد دارد که نمی توانم از تنهایی خودم لذت ببرم
البته. این سوییت حداقل وسایل ضروری را دارد
من از 20 خرداد که سفرم را شروع کرده ام تا الان
4 جا. اجاره کرده ام و هزینه چندین نفر را پرداخت کرده ام و جاهایی با کیفیت پایین و حداقل امکانات. و بعد پشیمان شده ام و پولم را پس نمی دهند مگر به شرایطی .
وقتی از شرایطی جانم به لب میرسد تصمیم میگیرم و در آن لحظه هم تصمیمات هیجانی و فرار کردن از آن موقعیتی که هستم ، و هرچه باشد بهتر از این جاست و همین باعث میشود بدترین تصمیمات را بگیرم ،
یادم هست چندین سال پیش دوران دانشجویی منزل یکی از بستگانم بودم.و خیلی معذب.
از آنجا رفتم یک پانسیون آزاد، کلی هزینه دادم وچون شرایط آنجا اصلا با روحیات من سازگار.
نبود. از آنجا بیرون آمدم و طبق قراردادی که نوشته بودم بقیه پولم را پس ندادند .
بعداز آن یک پانسیون دیگر رفتم. و باز به همان ترتیب. شرایط نامناسب. و با یک دختر آشنا شدم و باهم جایی اجاره کردیم ، به من گفت مقداربیشتری از پول پیش را شما بده. تا یک ماه بعد پس میدهم. و من 2/3. پول پیش دادم و او یک سوم.
یک ماه بعدش. رفت تا آخر قرارداد که من پول پیش را از صاحب خانه گرفتم. و به صاحب خانه گفتم که من پول بیشتری داده ام
الان اینها یادم می آید و این اتفاقات. در این سفر. واقعا درمانده شده ام .
کد مخرب من : پول بی حدو حساب میدهم بدون فکر کردن بدون دو دوتا چهارتا کردن. میخواهم نشان بدهم که پولدارم و پول اهمیتی برای من ندارد
مثل استاد باشم. در صورتی که استاد بعداز سالها کارکردن روی خودش و بعداز کلی تجربه کسب کردن به این مرحله رسیده است.
قبلا که اوضاع مالیش. خوب نبوده. با حساب و کتاب خرج کرده
چرا اینجوری خرج میکنم؟
* اینکه نشان بدهم پول برایم اهمیتی ندارد حس
ثروتمندی کاذب و الکی به من میدهد که مثل ثروتمندان خرج میکنم. در صورتی که واقعا ثروتمند نیستم .
مسول مسافرخانه و بقیه مسافران و مردم در ذهنشان بگویند. که چقدر ثروتمند است و چقدر پول دارد که اصلا به فکر. خرج کردن و اجاره دادن و پول 4 تخت برای. یکنفر یا سوییت شبی 300 هزار تومان برای یک شب نیست
حرف و نظر مردم برایم مهم است ، که چه فکری درباره من میکنند
من مثل مادرم هستم ، مادرم هم هیچ وقت بلد نبوده. خوب خرج کند. هیچ وقت پولی نداشته.
وقتی هم مقدار کمی پول به دستش می آمد سریع خرجش میکرد حتا به صورت خرج های کاملا غیر ضروری و الکی
من هم همین طور هستم
الان چند روز است که بابت این هزینه بهم ریخته هستم و نمیدانم باور مخرب من چیست ؟
این رفتارهای اشتباه پشت سرهم در چندروز متوالی چیست ؟
ممنونم اگر دوستان راهنمایی کنند و یا تجربه هایشان از سفر تنهایی و هزینه کردن. را به اشتراک بگذارند
سه شنبه 6 تیرماه 1402. هجدهمین روز. اولین سفرمن. به تنهایی