پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 64

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Z_Kashani گفته:
    مدت عضویت: 965 روز

    سلام بر دوستان و استاد عزیزم.

    ممنونم از بچه ها که اینقدر صادقانه ترمزهاشونو می نویسند و به ما در شناخت خودمان کمک می کنند.

    حقیقتش من خیلی موقع خرید کردن بهم میریزم.یکی از جاهایی که اعصابم بهم میریزه موقع خرید لباسه.

    چون غالبا هر لباسی پیدا می کنم یه عیبی داره نسبت به خواسته های من.حالا یا خیلی کوتاهه یا بلنده یا گرمه یا نازکه….همه هم که خوب باشه میگم قیمتش زیادی بالاست…یا خیلی وقتها بین 2تا چیز مردد میشم کدوم رو بخرم که البته اون لحظه احساس خوبی اصلا ندارم…..

    و این قضیه منو سالهاست اذیت می کنه.حالا با این شرایط اگر چیزی نسبتا بپسندم و بخرم بیام خونه پشیمون میشم چرا خریدم.

    اگر نخرم بیام خونه به خودم میگم اینهمه تا پاساژ فلان رفتم کاش می خریدم تموم میشد میرفت!

    اما هیچ راه حلی برای این مردد بودن در خرید و حس بد آن ندارم.و نتوانستم آن را ریشه یابی کنم…امیدوارم از آموزه های استاد بتوانم این مشکل را رفع کنم و به آرامش و لذت در خرید برسم.

    استاد بسیار سپاسگزارم از محصولات خوبتون.موفق باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    نگین نگین گفته:
    مدت عضویت: 2127 روز

    با سلام به همه بخصوص استاد عزیزم و مریم جان

    _تو چه شرایطی زیاد احساساتی میشی؟

    1_ وقتی کسی تو زندگیم دخالت میکنه یا سوالی میپرسه که حس میکنم بهش ربطی نداره و حس میکنم میخواد من یا پسرم رو ضایع کنه.

    2_ ترس از مسخره شدن توسط دیگران و افرادی اطرافم هستند که این مدل رفتار رو شوخی میدونن، همیشه فکر میکنم این ویژگی بارز افراد شهرم هست بخاطر همین من همیشه دوست داشتم از این شهر برم ولی بعد از دانشگاه برگشتم و همینجا ازدواج کردم و هنوزم دارم توش زندگی میکنم، خوب که فکر میکنم میبینم مامانم خیلی بدش میومد کسی مسخره‌ش کنه و وقتی چیزی که بهش میگفتیم میگفت مسخره میکنی؟ و بیشتر بیشتر خواهرم روم تاثیر داشت که به شدت اهل مسخره کردن بود حتی چیزایی که عادی و کوچیک بود به نظرم رو مسخره میکرد و فکر میکرد اینکار بامزه ست.

    این دو مورد به شدت بهم ربط دارن تو زندگیم، دانشجو که بودم میرفتم سالن مطالعه درس میخوندم و هممه بهم میگفتن چقدر درس میخونی و من به شدت عصبی میشدم چون بقیه تو اتاق میخوندن و مشخص نبود و من هی میخواستم براشون توضیح بدم که نه من خیلی درس نمیخونم و استرس میگرفتم که مورد قضاوت قرار نگیرم چون رتبه اول نبودم و میترسیدم از اینکه بهم میگن این همه درس میخونی چرا نمره‌ت عالی نیست(با اینکه درسم هم خوب بود) همین بحث تو دوران دبیرستان هم بود مامان و بابام به بقیه میگفتن مهمونی نمیایم چون نگین درس داره و فامیلا هی اظهار نظر میکردن و غیر مستقیم میگفتن که چقدر درس میخونی حالا ببینیم دانشگاه کجا قبول میشی و از این بحثها، حتی در مورد زبان انگلیسی هم همین بود من هفته ای یک جلسه کلاس میرفتم و هیچ کس از فامیل کلاس نمیرفت و بقیه انتظار داشتن من خیلی بلد باشم (شاید هم این حس تو درون خودم بود نمیدونم) اما وقتی دانشجو شدیم دیدم من اصلا بلد نیستم خوب حرف بزنم یا بفهمم ولی بقیه‌ی فامیل خییلی بلدن حتی من نفهمیدم کی کلاس رفتن یا اصلا چجوری یاد گرفتن بعضیا هم خیلی تمرکزی تو چندماه خوندن برای خارج رفتن و من از مسخره شدن و از اینکه بگن تو خنگی میترسیدم که از نوجوونی کلاس رفتی ولی الان بقیه بیشتر بلدن.

    طوری شدم که وقتی داشتم با پسرم وقتی کوچیک بود انگلیسی صحبت میکردم بعضی آدما شروع کردن به مسخره کردن که این اصلا میفهمه؟! و بهم خندیدن، و من سعی کردم وقتی تو خونه ایم اینکار رو کنم و الان همونا به پسر 4 ساله‌م افتخار میکنن که انگلیسی میفهمه، و خودم هم وقتی شروع کردم به خوندن یه زبان دیگه به هییچ‌کس حتی همسرم نگفتم درسته ترس داشتم از مسخره شدن توسط بقیه و استرس میگرفتم که باید عالی باشم که یه موقع بهم نگن پس چی یاد گرفتی؟! اما اینطوری این استرس رو با خودم نمیکشم میگم لزومی نداره مسایل زندگیم رو به بقیه بگم.

    و جالبه حالا که بزرگترها به من چیزی نمیگن یا دخالت نمیکنن دو تا بچه همبازی پسرم حرفایی میزنن که به نظرم دارن بچم رو تحقیر میکنن تا خودشون رو بالا ببرن و من همون حس بچگیم بهم دست میده و همون حرفایی که تو بچگی شنیدم یادم میاد، تصمیم گرفتم بهشون توجه نکنم و جوابشون رو ندم هرچند پسرم دوست داره باهاشون بازی کنه و من واقعا نمیدونم چیکار کنم نره سمتشون نمی‌خوام هم مستقیم بهش بگم که حساس بشه

    میدونم این مسیله از کمبود عزت نفس و اهمیت دادن به نظر دیگران میاد، دارم روش کار میکنم و اولین ایده که به ذهنم رسید همین بود که به بقیه نگم و اگر هم در مورد چیزی سوال پرسیدن جواب ندم

    #الگوهای تکرار شونده در زندگیم:

    1] هر جا میرم خانمها از مادرشوهراشون بد میگن تو مدرسه که درس میدادم دیگه نرفتم سر کار از اونا دور شدم، تو کلاس آموزشگاه پسرم خانما از این مورد میگفتن، رفتم پیاده روی که ازشون دور باشم، کلاس عوض شد با خانمای جدید دوست شدم که خیلی وضع مالی خوبی دارن (و من اینو نشونه میدونم چون دارم رو ثروت کارر میکنم)ولی اونا هم همون بحث رو دارن باز هم میرم پیاده روی یا میرم طبقه پایین دوره‌های استاد ر‌و مینویسم.

    # هر جا میرم آدمایی میبینم که تو بالاشهر بزرگ نشدن ولی الان جاهای خوب شهر زندگی میکنن،و کسایی مثل دوستای دوران بچگیم که هم فرهنگ بودیم نمیبینم، اعتقادم اینه که همه‌ی اونا از اینجا رفتن شهرای بزرگ و فقط من موندم تو این شهر کوچیک، و بقیه از روستا یا حاشیه شهر اومدن محله‌های خوب زندگی میکنن و همسایه‌ی من شدن ولی من هیچ پیشرفتی نکردم (میدونم نباید قضاوت کنم همه یکسان هستیم و الان از وقتی با ایتاد کا کردم با همه دوست هستم ولی خب الان این حرفا از ذهنم بیرون اومد حس میکنم از حسودیمه که این حرفا تو ذهنمه به این حسادت میکنم که اونا پیشرفت کردن و من خودم رو ناتوان میبینم)

    2] خب من تو جمع‌های غریبه و حتی بزرگ خیلی خوب صحبت میکنم من معلم مدرسه و استاد دانشگاه بودم و در طول تحصیلم تو دانشگاه همیشه کنفرانس میدادم حتی تو کلاسهای عمومی که هیچ کس رو نمیشناختم و عاشق کنفرانس دادن بودم اینکار بهم اعتماد به نفس میداد، و تو دبیرستان تو مراسم و جشنهای مدرسه تئاتر بازی میکردم، اما وقتی میخوام تو جمع‌های خانوادگی (خانواده‌ی خودم و بخصووص خانواده‌ی همسرم) صحبت کنم آب دهانم ترشح میشه و به شدت احساس میکنم که حرف نزنم بهتره و اینکه حس میکنم نظراتم بچگانه نشون میده و ساکت میمونم حتی توان بحث کردن هم ندارن میگم باشه تو راس میگی و سکوت میکنم.

    3] الان من کار نمیکنم و درآمد ندارم اما قبلا همیشه جاهایی سر کار بودم که حقوق کمی داشت مدرسه‌ی غیر انتفاعی یا دانشکاه حق التدریسی که تازه خییلی هم کم بهم واحد میدادن عملا درامدی نداشتم یا وقتی کلاس خصوصی می‌گرفتم کسانی بودن که پول نداشتن یا از اول میگفتم پول کم میدن حتی یادمه برای خیریه مجانی هم تدریس کردم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    میثم معصومی فرد گفته:
    مدت عضویت: 2180 روز

    به نام خداوند بخشنده ومهربان

    سلام ودرود بیکران به استاد عزیز خانم شایسته ودوستان گرامی

    جواب سوال چه شرایط اتفاقاتی توی زندگی شما قوی ترین احساسات را برانگیخته میکنه؟

    1.یکی ازم انتقاد کنه به شدت احسات شدیدی دارم.اولش خیلی تحت تاثیر قرار میگیرم گاها تا دوسه روز بهم ریخته هستم ولی همیشه سعی میکنم احساسم تو این زمینه زود خوب کنم ونظر بقیه برام مهم نباشه

    2.صحبت کردن توی جمع که اصلا خیلی ترس واحساسات شدید دارم استرس میگیرم دهنم خشک میشه نمیتونم اون چیزی که میخوام بگم واقعا ترس دارم تو این زمینه

    3.وقتی من شاهد برخورد نامناسب وغیر عادلانه ای با فرد دیگر هستم کنترل خودم از دست میدم؟تو این زمینه هم احساساتم خیلی بر انگیخته میشه خیلی کم پیش میاد برم صحبتی با اون افراد کنم ولی عوضش پشت سرشون در مورد این بی عدالتی به همه میگم حسابی خودم درگیر میکنم

    4.موقعی که میخواهم تصمیمات بزرگ بگیرم به شدت میترسم ؟این موقها دقیقا میترسم با خیلی مشورت میکنم که رای منو بزنن اون کارو نکنم .ناامید میشم احساس پوچی میکنم که تو نمیتونی کاری بکنی ترس شدید که خوب بشه یا بد

    5.موقعی که به یه سری مشکلات سخت بر می خورم تو زندگی خیلی احساسات شدیدی تجربه میکنم؟

    این مواقع هم دقیقا بهم میریزم و به هرکی میرسم میگم این اتفاق افتاده اینجوری شده منه بدبخت این که دیگران دلشون بسوزه برام و همونجور که استاد گفتین نارام وعصبی میشم بی حوصله حتی اینقدر گشنه هستم میام قاشق اول میکنم تو دهنم سیر میشم از بس ذهنم نارام میشه

    6.اگر اتفاقی برای عزیزانم بیوفته به شدت احساس بدی میکنم؟

    تو این زمینه خوب ذهنم کنترل میکنم خودم درگیر نمیکنم خیلی

    7.موقعی که ترد بشم و بی توجهی بهم بشه به شدت بهم میریزم ؟

    در مورد جنس مخالف این اتفاق بیوفته که روزها بهم ریخته هستم خیلی خودم اذیت میکنم فشار عصبی بهم میاد

    8.موقعی که کاری برای دیگران میکنم واون تشکر نمیکنه خیلی ناراحت میشم؟

    تو این زمینه خیلی خوشحال میشم که ازم تشکر کنه اگه تشکر نکنه ناراحت میشم که چرا یه تشکر نکرد

    9.بدقولی کردن ؟یکی یه قولی بهم بده و عمل نکنه خیلی ناراحت میشم و بهم میریزم حالا تو هر زمینه پول دادن یا یکی بهم بگه یه عکس میگیرم بهت میدم اگه نده ناراحت میشم و واکنش نشون میدم وقهر میکنم

    10.کسایی که درخواست بی جا میکنن ازم ؟به شدت ناراحت میشم که این فرد درک نداره که همچین درخواست بی جایی از من کرده ببین مردم چقد پروان و…

    11.موقعی که تنهام از نظر عاطفی خیلی اشفته میشم واحساس افسردگی میکنم

    12.اگه کسی بهم خیانت کنه دوست یا غریبه اصلا به شدت بهم میریزم خیلی کم پیش میاد بتونم ببخشمش دیگه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    نازی یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 819 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز

    چقدر خوشحال و سپاسگزار خداوند هستم که من رو به مسیر سایت شما وارد کرد چقدر ممنونم از خداوند که در بهترین زمان ممکن این کار رو برای من انجام داد و واقعا زمان بندی خدا عالیه و بعد از اون خیلی خوشحالم که به لطف شما از وقتی روی مقاومتم به گذاشتن کامنت توی سایت کار کردم توی همین مدت کوتاه الان به جایی رسیدم که میتونم برای این فایل کامنت بذارم و نقاط ضعف خودم رو بگم و بابت این نتیجه از شما بی نهایت سپاسگزارم چون گوش دادن به فایل های شما از من خجالتی، شخصیتی ساخت که بتونم ابراز حضور کنم در جمعی به این بزرگی خدا می‌دونه که همین مورد یکی از پاشنه های آشیل من بود ،اینکه بتونم به دور از قضاوت دیگران و بدون ترس و استرس صحبت کنم ،باورتون نمیشه من هر وقت سمینار داشتم یا دفاع دانشگاه یا هر جا که جمعی غیر از خانواده بوده خواستم صحبت کنم ، بیشتر از اینکه بخوام روی موضوع مورد صحبتم کار کنم روی انکار و غلبه ترس از صحبتم کار کردم ،همیشه نگران این بودم که مبادا کسی رو ناراحت کنم با صحبت کردنم یا اینکه مخاطب از صحبت کردن من خوشش نیاد یا خسته بشه و صحبت من براش جذاب نباشه

    همیشه به بهانه اینکه من راز نگهدار خوبی هستم خودم رو سنگ صبور دیگران کردم اما هیچوقت نتونستم خودم برای کسی از زندگیم صحبتی کنم که مبادا دیگران در مورد من فکر بدی بکنند یا اینکه قضاوتم کنند ،هیچوقت نتونستم از کسی انتقاد کنم یا به درخواست کمک دیگران نه بگم و همیشه خودم و احساسم رو فدای دیگران کردم تا اونها رو از خودم راضی نگه دارم یا خوشحالشون کنم و چه اشتباه و ظلم بزرگی به خودم کردم ،اولین بار بعد از 3هفته آشنایی با سایت شما بین صحبت یکی از عزیزانم که مدام ناله میکرد از زندگی واقعا به خودم گفتم باید این فرکانس منفی رو تمومش کنی و خیلی رک ازش خواستم دیگه در این موردها با من صحبت نکنه و گفتم به نظرم کلا داری زندگی خودت رو با خرافه ها درگیر میکنی و….،پیش خودم گفتم دیگه این شخص رو از دست دادی،دیگه پیشت نمیاد اما هفته بعد در کمال تعجب مجدد گفت دوست دارم بریم بیرون وقت داری؟

    اونجا بود که متوجه شدم این همه سال چه ظلمی به خودم کردم با این تفکر که اگر رک باشم و حرف دلم رو بگم دیگران رو از دست خواهم داد ،البته که هنوز خیلی جا برای کار کردن روی این نقطه ضعفم دارم اما به امید الله ادامه میدم برای بهتر و بهتر شدن

    مورد دیگه ای که همیشه من رو برافروخته می‌کنه توی روابطم البته برای کسانی که دوستشون دارم خیلی ،مثلا پدرو مادر یا پارتنرم اینه که به دیگران خیلی اهمیت میدم و اونها رو الویت یک یا دوم خودم میذارم و همین انتظار رو هم از اونها دارم اما همیشه با وجود اینکه خیلی بهم ابراز علاقه میکنند در بیان اما در رفتار چیز دیگه ای میبینم و جالبش اینجاست که خود طرف مقابلم میگه می‌دونم ناراحتت کردم و کلی هم عذرخواهی می‌کنه اما باز این تکرار میشه و من وقتی این رفتار رو بین چندین نفر مشترک دیدم و وقتی متوجه شدم رفتار دیگران بخاطر فرکانس خود من هست و توی یکی از فایلها شما گفتید حتی ممکنه طرف مقابل شخصیت اصلی خودش این نباشه اما در برابر شما بدون اینکه بخواد این رفتار رو نشون میده و اونجا بود که گفتم وای بر من و الان مدتی هست تصمیم گرفتم روابطم رو خیلی کم کنم با دیگران و روی خودم کار کنم تا با فرکانس های خوب برگردم،امید دارم این ضعف برای من نقطه عطف بشه

    چیز دیگه ای که من رو خیلی احساساتی می‌کنه وقتی هست که توی انجام یک کاری نتیجه دلخواهم رو نبینم مثلا توی یک مسابقه شرکت کنم و برنده نشم یا یک کار رو به درستی کامل و بدون نقص انجام ندم ،احساس میکنم باید همیشه همه چیز درست انجام بشه و به خودم سخت میگیرم که چرا از پس این کار خوب بر نیومدی ،چرا دقت نکردی و…. این موضوع باعث میشه اعتماد به نفسم کم بشه برای کارهای دیگه و احساس کنم نمیتونم به خوبی از پس کارها بر بیام و خودم رو سرزنش کنم ، این در حالی هست که من خیلی کارها رو برای اولین بار به بهترین شکل انجام دادم و دیگران رو متعجب کردم اما این احساس کمال طلبی هنوز در من هست

    مسئله بعدی که واقعا من رو عصبی می‌کنه برخورد با کسانی هست که برای دیگران ارزش قائل نیستند و احساس برتری میکنند نسبت به دیگران ،تصور میکنند چون خودشون تحصیل کرده هستند کسی که تحصیلات نداره چیزی متوجه نمیشه یا چون خودشون مذهبی هستند کسی که مذهبی نیست آدم بدی هست و مدام دیگران رو برای بزرگ نشون دادن خودشون کوچیک میکنن و به نوعی ابراز کنند خودشون از دیگران بهتر هستند ،من وقتی این تضاد رو دیدم خیلی سعی کردم نادیده بگیرم یا ازش فرار کنم اما بعد که بیشتر و بیشتر شد توی وجود خودم دنبال این نشانه گشتم و استاد چه تجربه آموزنده اما تلخی بود وقتی متوجه شدم افکار من به این سمت داره می‌ره و من بخاطر اینکه همیشه خواستم به دیگران کمک کنم دقیقا چنین شخصیتی رو از خودم نشون میدم و در اونها این احساس رو به وجود میارم که می‌خوام بگم برتر از دیگران هستم و این شخصیت رو از یکی از افراد خانوادم الگو برداری کردم ،بعد از اون شروع کردم روی خودم کار کردن و روش صحبت کردنم با دیگران رو تغییر دادم و البته یک سیلی هم از جهان خوردم و متوجه شدم که هیچکس رو نمیشه تغییر داد و من مسئول زندگی خودم هستم نه دیگران پس با این روش محبت و لطف فقط خودم رو از چشم دیگران میندازم و بدتر از اون دارم آرامش خودم رو بهم میزنم،پس خودم رو از اون شخصیت نصیحت کننده درونم دور کردم و تصمیم گرفتم تبدیل به شنونده بشم نه نصیحت کننده ،باورتون نمیشه استاد چنان آرامشی از اون موقع توی زندگی من اومده و من اینقدر خوشحال تر از گذشته شدم با وجود اینکه اون سیلی خیلی برای من محکم بود اما در یک مدت کوتاه به لطف خداوند بزرگ اینقدر حالم خوب شد که اطرافیانم رو متعجب کردم و به قول مادرم تبدیل شدم به قطب انرژی مثبت خونه و الان به لطف خداوند خیلی خیلی این موضوع کم شده در اطراف من اما هنوز هم گاهی میبینم چنین شخصیت هایی رو و سریع خودم رو دور میکنم ازشون تا اوضاع از کنترل من خارج نشه و آرامشم برگرده و بعد باز حالم خوب میشه و توی این کار موثر ترین شیوه برای من یکی از تمرینهای شماست که با تغییر سریع حالت بدن و تمرکز روی نکات مثبت سعی کنم فرکانس روح و ذهنم رو یکی کنم

    استاد من خیلی فعال هستم ،اصلا بیکار بودن رو دوست ندارم و همیشه کار برای انجام دادن دارم قبلا همیشه میگفتم 24ساعت برای من کمه روز من باید طولانی تر می‌بود اما اینقدر عاشقانه روی فایل های شما وقت میذارم و تمرین میکنم که الان دارم از کارم کم میکنم تا فرصت خالی بیشتر داشته باشم و بتونم خودم رو پیدا کنم ،به قول شما ارزشش رو داره واقعا ،میخوام از این لطف خداوند که به من عطا کرد از صمیم قلبم سپاسگزاری کنم و شکر کنم برای اینکه به منی که اینقدر مشتاق دونستن قوانین بودم و شناخت خداوند ولی به روش خودم نه با منطق مذهبی اطرافیانم تلاشهای سالهای من رو پاسخ داد و من رو به سمت شما هدایت کرد و حالا به شیوه دلخواهم خدارو شناختم و باور دارم و انگیزه ادامه دادن دارم

    و بی نهایت سپاس از شما و خانم شایسته عزیز بابت این آموزشهای عالی و زحمتی که برای این فایل های بینظیر می کشید ،فایل هایی از جنس عشق و آرامش و صلح

    در پناه فرمانروا جهان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    زهراء گفته:
    مدت عضویت: 3438 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استادم مریم بهترین همراهم در این مسیر و همه عزیزانی که خیلی دوستشون دارم

    این کامنت در واقع در نتیجه ادامه تعهد به نوشتن کامنت برای فایلهایی که تمرین دارند

    من تمرین این فایل رو همون موقع انجام دادم توی دفترم اما وقتی کامنت مینوسم هم خیلی جمع بندی و وضوحش بیشتر میشه و هم در راستای تعهد من که باعث تمرکز بیشتر روی کاربردی کردن آموزه های استاد هستش

    قبلا هم در مورد خودم گفتم که دختر احساساتی هستم و شاید خیلی موضوعات هم از بین اونهایی که استاد گفتن و موضئعات دیگه ممکنه خیلی منو برانگیخته کنه یا عصبی کنه ناارامم کنه و …….

    اما اگر بخام بین اون تجربیاتی که تا حالا زندگی کردم بررسی کنم در همین اواخر اتفاقی که بیشتر از هرچیزی منو براشفته کرد در حدی که رفتارهایی از من سرزد که اصلا از من برنمیاد موضوع بی توجهی یا همون طرد شدگی بود.وقتی که من روی ربطه عاطفیم حساب جدی باز کردم و مدت زیادی تقریبا با فکر اینکه واقعا موضوع جدی هستش گذشت و دیدم که طرفم بی اعتنایی و بی خیالی نشون میده درمورد من رابطه اینده رابطه و وقتی دیدم که بدقولی میکنه و وقتی حس کردم که جدیتی در کار نیس و وقتی حس از دست دادن بهم دست داد و وقتی درمورد ماهیت اون ادم و اون رابطه به بلاتکلیفی رسیدم .اگر بخام خلاصه کنم بی توجهی دیدم بی اهمیتی برای طرف و اینکه دیدم اون طرف هیچ کاری نمیکنه .اصلا اگار نیستش انگار مجسمس اونقدر براشفته شدم اونقدری که حالم بد شد حالت تهوع گرفتم و گوشیمو محکم پرت کردم کاری که اصلا اهلش نیستم پرت کردن اشیا رو من اصلا انجام نمیدادم توی زندگیم یعنی به ندرت در حد دو سه بار که اونها رو میگم چه موقعی بود.

    کلا البته این رابطه مجازی بود و من با حضور فیزیکی شاید وابستگی های شدیدتری رو تجربه میکردم.در کل اون رابطه به من خیلی چیزها داد چیزهای خوب .کلی چیز یاد گرفتم و خاسته هام واضح شد برای منی که شناختم درمورد جنس مخالف خیلیییی کم بود و الان 34 سالمه و قبلتر اصلا اهل ارتباط با جنس مخالف نبودم همیشه خیلی احتیاط کردم و جز افتخاراتم این بود که من هیچ دوست پسری ندارم.اما دیدم که واقعا من محدودم هیچی از جنس مخالف نمیدونم و بعدش رابطه توی فضای مجازی

    علارغم هر چیز خوب توی اون رابطه اگر بخام خلاصش کنم درگیری و فشار حاصل از بیتوجهیبود که همیشه سعی میکردم کنترل کنم گاهی خوب از پسش بر می اومدم و گاهی هم نه

    درمورد طرد شدگی یا بی توجهی غیر از پارتنر که مهمترین بود برام از طرف دوستان هم اگر مورد بی توجهی و بی اعتنایی یا ادمهایی که برام مهم بودن یا حتی اعضی خانوادم

    یکی دیگه از مواقعی که به شدت براشفتم کرد پایمال شدن غرورم و تایید و پسند نشدن دیگرران بود.

    فکر کردم که بهتره یه سری واقیعیتها رو درمورد خودم بگم شاید مفید باشه

    موقع حاظر شدن توی اجتماعات هم من مضطرب میشم و نمیتونم خونسرد باشم.فکر میکنم ممکنه مسخره بشم.البته توی اینطور موارد خیلی سعی کردم کار کردم و در مقایسه با گذشته خیلی خیلی بهتر شدم اما هنوز جای کار زیادی داره

    یکی دیگه از مواقعی که من خیلی عصبی میشم وقتیه که رفتارهای نادرست مثلا ناشی از ترس ناشی از اهمیت زیاد به دیگران اعتماد بنفس نداشتن رو در خانوادم ببینم پدرم مادرم یا خواهر برادرام

    درمورد انتقاد هم وقتی مادرم میاد که با من حرف بزنه و از من انتقاد هم بکنه یا حس کنم که دیگران قدردان من نیستن.یا موقعی که خانوادم نظراتشون رو میگن که بنظر من اشتباهه اون موقعا هم عصبی میشم

    موقعی که اشتباهاتی از من سر میزنه که ناشی از ضعف من باشه ناشی از بااعتماد بنفس نبودن من باشه باز براشفته و عصبی میشم.یعنی اوقاتی که از خودم توقع قدرت و رفتارهای درست دارم اما میبینم که نتونستم.

    موقع تصمیمات هم معمولا بلاتکلیف و سردرگم هم هستم.

    البته اینو هم بگم که در تمام این موارد خصوصا موقعی که اشتباهاتی از من سرمیزنه من نسبت به گذشته خیلی خیلی بهتر شدم.خیلی کمتر از قبل خودمو سرزنش میکنم .بیشتر خودمو با هر اونچه که هستم پذیرفتم.اتفاقا یه تغییر جدید در من اینه که بعد اشتباه کردن در جمعی نگرشم اینه که واقعا نظر دیگران مهم نیست .مهم خودمم حال خوب خودمه مهم صلح و ارامش درونیه و من دوستی و مهربونی با خودم رد تجربه کردم.بخشیدن خودمو. و برای این خیلی از خدا سپاسگزارم.

    استاد خیلی ازتون سپاسگزارم که بدون منت بدون اینکه بخاید بیان کنید در واقع با این فایلهای تمرین محورر و سریالی در واقع دارید دوره هایی رو هم به دانشجوهاتون هدیه میدید و این از عشق بزرگ

    و عمیق و واقعی شماست.

    استاد راستش نوشتم خود افشایی کردم برای اینکه گفتم شاید استاد باید بدونه خود واقعی مارو.یکبار گفتید وقتی خود واقعیتون رو میگید به من ایده میده و من میفهمم که بیشتر در مورد چه موضوعاتی صحبت کنم.بهرحال گذشته ماست که به ما درس داده با تضادها و ضعف ها خواسته هارو درما شکل داده.

    خوشحالم که با شم اشنا هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    مسعود جهان گیری اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 1770 روز

    سلام من چندین ساله در این مسیر هستم ولی هر روز بدهکارتر از قبل میشم دقیقا تا یادم میاد بدهکار بودم همیشه از اینکه بدهکارم یا نمیتونم به موقع به تعهدات خودم عمل کنم کلافه میشم و چون همیشه این موضوع زجر میکشم واقعا خسته و درمانده شدم یک روز پر انرژی تمرین میکنم و با یه تلفن یا اولین زنگ طلبکار همه افکارم به هم میریزه دائم در حال شنیدن ویس هستم ولی نتیجه مدنظر را نمیگیرم یه جورایی دوباره نا امید میشم و از اینکه کاری برای خودم نمیتونم انجام بدم بهم میریزم کسی از دوستان اگه تجربه مشابه یا کمکی بهم میتونه بکنه خواهشا راهنماییم کنه ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    احمد محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    بنام خداوند عزیز و مهربان

    سلام به استاد،دلم خیلی تنگت هست،چون هروقت یه مدت به فایل هات یا صدات گوش نمیکنم،ضررها میاد سراغم،ومیگم خدایا استاد رو حفظ کن برای همه ما،تا به تو بیشتر برسیم

    سوال1,در چه مورد احساسات منفی خیلی قوی بهت غلبه میکنه،واکنش شدید نشون میدم؟؟؟

    من وقتی که از نظر مالی شکست میخورم،یا پولمو از دست میدم،یا بدهکار میشم،این اتفاق بارها برام تکرار شده،خیلی احساستم بد میشه،ومیترسم نگران میشم،خوابم نمیبره،با هیچ حمومی یا پیاده روی حل نمیشه،مگر اینکه اون پول برگرده تا حالم خوب شه،از کوره در میرم،وقتی بی پول میشم به شدت ناامید میشم،احساس افسردگی میکنم،عصبی میشم،هیچ چیز به این اندازه داغونم نمیکنه،بارها هم تو زندگیم تکرار شده،والان که استاد صحبت کرد فهمیدم این پترن منه،این الگوی تکرارشونده منه،قبلذاز این فایل اصلا نمیدونستم این مسکله منه،تو این شرایط خودمو پیدا نمیکنم،و میخوام تغیر کنم و احساساتم تغیر کنه،

    اما واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم،یا اصلا کدوم باورهام مشکل داره که این روند هی تکرار میشه،دقیقا از نوجوانیم که کار میکردم،شغلمو عوض میکردم،یا پولمو میدادم کسی برام نگه داره،چون خودم خرجش میکردم،الان که 32سالمه هم همینطور نمیتونم حتی 3تومن نگه دارم یا خرجش میکنم،یا اتفاقی میفته که مجبور میشم خرج کنم،پس 100درصد مشکل از باورهای منه که هی تکرار میشه،الان استاد با حرفاتون فهمیدم مشکل از برنامه ذهنی منه،اما چجور تغیرش بدم،

    شما الان درمورد تغیر تکرار شونده رابطه گفتید،که درمورد تغیر تکرار شوند رفتار با دیگران گفتید،که اگر قول داد یا راه خودتو برو دیگه به وعده هاش گوش نکن،درمورد خود فرد نگفتید،اقا اگر یکنفر دچار تغیر شغل میشه یا هی بدهکار میشه یا نمیتونه پس انداز کنه،این از کدوم باورش سرچشمه میگیره،

    آیا بخاطر اینکه خودشو لایق پول نداشتن میدونه،

    آیا بخاطر با پول دوست نیست

    آیا بخاطر کمبود هست،

    ایا بخاطر اینکه اینبار هم این پول رو از دست میده مثل دفعات قبل

    آیا بخاطر اینکه فکر میکنم همین یه پول هست و باید بهش بچسبم

    بخاطر چی هست دقیقا،

    چرا من هر دفعه میخوام پول جمع کنم نمیشه

    باید به خودم قول بدم،خوب این پترن منه،صد بار این قول رو به خوذم دادم که اینبار دیگه خرج نمیکنم،اینبار دیگه بمیرمم دست نمیزنم به پس اندازم،اما باز انگار معتاد ها میرم سراغش و نابودش میکنم،الان نمیدونم این اعتراف برام خوب،یا دارم همین هارو دچباره جذب میکنم،نمیدونم الان باز مثل بچگیم پولمو بدم کسی برام نگه داره یا خرجش کنم درسته،قشنگ معلومه خوذم لایق پول نمیدونم،چون اون پول برای خودمم خرجش نمیکنم سر مسله های پوچ و الکی از دست میره ای کاش یه شکلات برای خودم خریده بودم دلم نمیسوخت،مثال همبرگر نخوردن زمان مغازه دار شدن شما بود،میام دوره دوازده قدم رو گپش میکنم شما ح.اب این سوال رو میکید مفصل دوره روانشناسی دادم،میام الان جواب سوالمو بگیرم میگید مفصل در دوره کشف قوانین دادم،

    واقعا از خداوند هدایت میخوام،که همینطور که شما یادمون دادید که با این قانون که به نتیجه زندگیتون نگاه کنید درس بگیرید بفهمید کدوم الگو تکراری هست،تا بفهمی کدوم باور پاشنه آشیلت هست،راه تغیر دادن اون باورها رو هم یاد بگیرم

    سپاسگذارم ازتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    پریسا و جلال گفته:
    مدت عضویت: 1170 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جون و دوستان همفرکانسی

    سوال اول:

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

    یکی از رفتارهایی که واقعا من رو عصبی میکنه و باعث میشه از درون بهم بریزم اینه که متوجه بشم یا احساس کنم کسی داره پشت سرم حرف میزنه و غیبتم رو میکنه و این یعنی نظر بقیه در مورد خودم برام خیلی مهمه الان خیلی بهتر شدم ولی باز هم هست و حالم رو بد میکنه

    دومین رفتار اینه که من همیشه افرادی رو جذب میکنم که برای کاری که براشون میکنم ارزش قائل نیستن و یا هزینه ای که باید بپردازند رو کمتر از مقداری که طی کردیم میدن

    یا مدام میگن تخفیف بده من خودمم هم ندارم

    یا سخت پول میدن

    یا اصلا پولی پرداخت نمیکنن

    در این سال‌ها من 80 درصد مشتریهایی که داشتم برای سفارش اینجوری بودن و این واقعا عصبیم میکنه و حالم رو بد و احساس بی ارزشی میکنم

    و این مورد برای من الگوهای تکرار شونده

    الگوهای منفی هست

    چون من خودم در مقابل دیگران اینطور نیستم و پول رو تمام و کمال نقد همون لحظه پرداخت میکنم

    در گذشته اگر دوستان و آشنایان جایی می‌رفتند برای تفریح و به من اطلاع نمی‌دادند من خیلی ازشون ناراحت میشدم و حالم بد میشد ولی شکر خدا بعد از آشنایی با استاد و گوش دادن به فایلها خیلی خیلی خیلی کم شده و خدارو بابت این مورد شکرگزاری میکنم

    داشتن مستاجران بد که باعث آزار و اذیت ما میشدن و به سختی اجاره را پرداخت میکردن که بعد چند وقت پدرم تصمیم گرفت که خونه رو اجاره ندهد و حدود سه سال و نیم هست خداروشکر که دیگه از این لحاظ حالمون بد نمیشه

    هر چند وقت یکبار دچار سرما خوردگی و حساسیت فصلی میشدم که همسرم هم دچار حساسیت فصلی بود ولی خداروشکر با عمل به دوره قانون سلامتی این مورد کامل رفع شد

    یه مورد دیگه که ما بعد از سه ماه اجرای دوره قانون سلامتی همه آیتم هارو مو به مو عمل می‌کنیم ولی شروع کردیم به گاهی اوقات خوردن میوه که این مورد باعث شد در مصرف میوه مخصوصا خرما زیاده روی کنیم و جالبه که بعد مصرف زیادش عوارضش رو میبینیم و تصمیم میگیریم که دیگه مصرف نکنیم ولی موفق نمیشیم یه هفته خوب پیش میریم هفته بعد همه چیز بهم میریزه و این مورد حدود هشت ماهه داره تکرار میشه

    مورد دیگه اینکه هر چند وقت یکبار من و همسرم سر این موضوع که چرا درکش نکردم اون روز و روی درخواستم پافشاری کردم برای انجامش و یا سراغی ازش نگرفتم و یا چرا برای رفتن به پیاده روی گاهی اوقات با دوستم میرم دچار ناراحتی و حس بد میشیم البته هم من میدونم هم ایشون که هر کس مختار خودش هست و علایق خودش رو داره ولی بازم این ناراحتی پیش میاد چون هم من هم ایشون احساس بی ارزشی میکنیم

    به تازگی از وقتی که سریال‌های سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت رو میبینیم و به زیباییها توجه میکنیم به مسافرت‌های زیادی رفتیم و زیبایی‌های زیادی رو دیدیم خدارو شکر

    البته که موارد دیگه ای هم هست و من باید روش بیشتر کار کنم

    به امید خدا با کار کردن میتونم این الگوهای منفی رو از بین ببرم

    سپاسگزارم از شما استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستانی که با کامنت گذاشتن باعث درک بهتر ما از موضوع میشن

    در پناه حق

    پریسا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مقداد تحريری گفته:
    مدت عضویت: 2082 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم

    ممنون بابت این فایل عالی و اینکه باعث میشه ترمزهای ما شناسایی بشه

    استاد من تو چندین مورد اساسی احساسم بهم میریزد ولی خداروشکر تونستم روی خودم کار کنم و تو این احساس بد نمونم و سریع سوییچ میکنم ولی خوب همچنان نقطه ضعف من است

    1. دخالت کردن افراد تو زندگیم

    قبلاً خیلی به این موضوع توجه میکردم و دخالت شدیدی از طرف افراد صورت می‌گرفت و واقعا احساسم بهم می‌ریخت و بعد از اموزشات شما متوجه شدم که دنیای بیرونم بازتاب درون خودمه پس منم که توجه میکنم و یا خودم یک کدی اشتباه وارد میکنم الان خیلی دخالت افراد کمتر شده و حال من کمتر بد میشه

    2. صحبت کردن و ارتباط با افرادی که احساس منفی دارن

    از زمانی که روی خودم کار کردم با تعداد زیادی از این افراد فاصله ایجاد شده و خداروشکر خودشون نیستن چون کبوتر با کبوتر را جهان خیلی عالی اجرا می‌کنه ولی البته یکسری افراد دیگه هم هستن که جزو اطرافیان هستن که خیلی بهتر از قبل شده و اینم برمیگرده به تغییر فرکانس من که باعث جذب نقطه مثبت اونا میشم ولی بازم قاعدتاً در بعضی موارد که پاشنه اشیل خودمم هست این موضوعات که احساس منفی می‌کنه وجود داره

    3. حساب و کتاب با مشتریانی که سر از حساب و کتاب در نمیارن

    از اونجا که خودم بسیار انسان دقیقی هستم موقعی که با مشتریانی که سخت یک موضوع ساده متوجه میشن برخورد میکنم احساسم بد میشه و اونجا فکت میارم که قرار نیست همه عین من باشند یا اینکه این موضوع هم بخشی از روند تکاملی تو برای پیشرفت است که صبورتر باشی و یا فرکانست قویتر کنی تا در مدار مشتریانی قرار بگیری که این موضوع را برات راحت میکنند

    4. کسی ساعت ده شب به بعد بیاد خونم

    من شب ها زود میخوابم و ساعت 4 صبح بیدار میشم و قبل خواب نیم ساعت مدیتیشن و شکرگزاری و تحسین اتفاقات روز انجام میدم و وقتی کسی بخواد بیاد هم از کار شبم میمونم هم فردا سخت ساعت 4 بیدار میشم یا نمیشم و به همه هم گفتم خونه من شب نیاید و دارم روی خودم کار میکنم تا خیلی راحت از این مدار خارج بشم

    5. کسی بهم راجع موضوعی دروغ بگه

    موارد بالا بیشتر اوقات درصد بالایش به خاطر این احساسم بهم میریزد که ازدست خودم شاکی میشم چرا باید سر این چیزا بهم بریزم و این فکر حالم بدتر می‌کرد که الان بسیار بهتر شدم و چون سریع سوییچ میکنم تازه خودم تحسین هم میکنم که چقدر رشد کردم

    واقعا ممنون از استاد عباس منش عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    کامران گفته:
    مدت عضویت: 1302 روز

    با نام خداوند مهربان

    سلام به دوست مهربان و عالیم

    من واقعا تحسینتون میکنم بابت این کامنت های واقعا عالی

    سلام به استاد فوقعالده عالی

    من تمام سعی خودمو میکنم که همسرمو در حال خوب واحساس خوب نگه دارم و ناراحت نشه فقط خوشحال باشه و به نظر من اینکه ما قول میدیم به اطرافیانمون که من خوشبختت میکنم این کار اصلا دست ما نیست و ما قادر به این کار نیستیم و هرکسی هر اتفاقی و هر شرایطی که داره رو خودش خلق کرده و این خلق هم به توجه و فرکانس های خودش بستگی داره

    اگه قرار بود من بتونم کسی رو تغییر بدم خوب خدا اصلا چرا این قانون رو وضع کرده که هرکسی خالق شرایط خودش هست

    من خودم الان بعداز چند بار خوندن کامنت متوجه این پاشنه شدم که نیاز به توجه دارم و دنبال اینم که کسی به من توجه کنه و وقتی توی یک جمعی نشستم میبینم با ی نفر وقتی ی فرد دیگه ای باهاش بیشتر صحبت میکنه من حسادت میکنم و این ریشه رو من احساس میکنم در عزت نفس پایین من و عدم لیاقت خودم میدونم

    و زمانی که کسی رو میبینم ناراحت هست به ی بهونه ای دوست دارم سر حرف رو باهاش باز کنم تا بهش بفهمونم که بابا این چیزی که تو میگی نیست قانون اینه باید طبق قانون بری و رگ گردن باد کرده و بعداز کلی حرف احساسا غرور گرفتن که من تونستم اینو به یک طرفی هدایت کنم که اینم ریشه در بی ایمانی داره که شرک هست چون من احساس کردم که من تونستم اینو هدایت کنم ولی تنها چیزی که نصیب من میشه احساس بد طرف مقابل من بوده چون من به احساس بد اون طرف مقابل توجه کردم و براش سخنرانی کردم و طبق قانون جهان و کیهان به احساس ما یا همون فرکانس ما پاسخ میده

    خوب بریم سراغ قانون

    قانون طبق قران میگه هیچ کس قادر نیست کسی رو تغییر بده تا خودش نخواد فرزند نوح با نوح پدر و پسر ولی فرکانس ها فرق داشتن

    پاشنه اشیل من انتظار توجه از سمت دیگران این شرک هست و محتاج به انسانی که فانی هست

    خدارو شکر که من دوتا از پاشنه های اشیلمو پیدا کردم

    محتاج توجه دیگران بودن

    من باعث تغییر دیگران و احساس خوبشون بشم

    دنبال افرادی میگردم تا ببینم چه مشکلاتی دارن تا من قانون رو براشون توضیح بدم

    من فقط و فقط روی خودم میتونم کار کنم و خودمو بهبود بدم و شرایط و افراد و موقیعت ها در مسیر من قرار بگیرن

    خدارو سپاسگزارم بابت این همه اتفاقات عالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: