پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 76 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-25 09:26:272024-02-14 06:20:18پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته و همه ی دوستان هم فرکانسی امیدوارم هرجا هستین حال واحساستون عالی باشه پاسخ و تجربه ی زندگی من به این سوال (چه اتفاقاتی باعث برانگیخته شدن شدید ترین احساسات در من میشه) ؟
اصلا فک نمیکردم اینقد زیاد باشه امارم ولی الان که دارم با دقت فک میکنم رو این موضوع میبینم که این موارد خیلی زیاد هستن تا جایی که یادم بیاد مینویسم
من وقتی نادیده گرفته بشم خیلی حالم بد میشه و احساساتم درگیر میشه
وقتی کسی بهم بی احترامی کنه یا بهم دروغ بگه خیلی حالم بد میشه
وقتی کسی از نزدیکان و کسانی که دوستشون دارم دچار مشکل بشه خیلی احساساتم درگیر و حالم خراب میشه
وقتی کسی به فردی ضعیف تر از خودش زور بگه احساسم به هم میریزه و حتی تجربه داشتم که یه نفر به یکی از دوستام زور گفت و بی احترامی کرد و من پریدم وسط و خلاصه کمی کتک هم خوردم
وقتی کسی بهم زور بگه احساس ترس میکنم و حالم بد میشه
وقتی کسی بهم خیانت کنه احساسم به هم میریزه و حالم بد میشه
وقتی که دوستام جایی برن و به من نگن احساس بی ارزش بودن میکنم و حالم بد میشه
وقتی که برا کسی کاری انجام بدم و اون خیلی بی اهمیتی بکنه و به من توجه و تشکر نکنه احساسم بد میشه
وقتی که میخوام با جنس مخالفم ارتباط برقرار کنم و صحبت کنم احساسم به هم میریزه درواقع احساس ترس میکنم این موضوع درباره ی افراد هم جنس کسانی که جایگاه اجتمائی بالاتری نسبت به من دارن هم صدق
میکنه وقتی با کسی که از من جایگاه اجتمائی (چه از نظر مالی چه از نظر ارتباطی )بالاتری داره برخورد میکنم احساس ضعف میکنم و حالم بد میشه
این تجربیات من بود که قطعا تجربیات دیگه ای هم بوده که الان یادم نمیاد
سلام استاد عزیزم و هزار سلاممم!
خب بی تارف بذار همه چیزو در بیاریم بذاریم روی میز.
خب اول از اینکه اینجا یک مسئله تکرار شونده که بوده ارتباطاتی بود وه دقیقا تا به یک نقطه اوجی میرسید، اونم با جنس مخالف زودی همه چی درهم میشد و دوباره کلی سعی میکردمکه بیارمش به این حد.
دوم اینکه واقعا احساسی مثل احساس قربانی شدن با یادآوری یکسری تضاد ها گاهی بودن
سومین مسئله اینبود که هبرار یکی از دوست های دختر رو میدیدم انگار یه حسی اول خوشحالم میکرد ولی بعدا کلی مدت با فکرای که واقعا ناشی از احساس عدم لیاقت بود کامل بهممیریخت منو،خب شاید این دوست من خیلی دختر باحالی بود از نظر اینکه یکسری ویژگی هایی داشت که خیلی خواص بود برام، البته یک الگو دیگه همدر این مورد احساسی بود که بعدا در قالب حسادت خودشو نشون داد کهوالبته شعی کردمبا تنسنی کردمبهترش کنمو شد اما هنوزم کارداره.
مسئله دیگه زمانی هست که کسی شاید تقصیری رو گردن من بندازه و یا غر بزنه که حتما مجبوریمکه بیامایتجا، و امروز فلان کار رو کنیم و خلاصه عیب بگیره، و در این صورت بازهم کنترل ذهنآسون نیست برامبلکه سختم هست.
استاد عزیز این نکات چیزهایی بود که به ذهنماومد،خیلی دوست دارمکه دوره کشف قوانین رو بخرم که درحال آپدیت همهست اما باخودم شرط کردمکه بیامو این فایل رو تمرینشو انجامبدمو بعد اجازه بدمکه دوره رو خریداری کنم که فقط دوره جمع کن نباشم، بلکه عمل کننده و ساتفاده کننده فعال باشم.
سلام به استاد قشنگم و مریم جون نازنین و بچه های سایت
امدم به جواب سوالتون پاسخ بدم تا به شناخت بهتری از خودم برسم
چه اتفاقاتی احساسات شدیدی از شما برانگیخته میکنه؟
من مواقعی که طرف رفتاری از خودش نشون بده که بهم این حسو منتقل کنه که داره ازم سواستفاده میکنه خیلی عصبی میشم در حدی که میخام بزنم دهن طرفو سرویس کنم
یا اینکه وقتایی که لحن صدای کسی بلند میشه و داد و هوار میزنه حتی گاهی اون فرد داره شوخی میکنه و اصلا جدی نیست خیلی عصبیم میکنه میخام برم بزنم اون طرفو بکشمیا اینکه وقتی میبینم یکی از سر یکی دیگه زور میگه و داد میزنه سرش خیلی عصبیم میکنه
وقتی یکی بهم دروغ میگه خیلی خیلی ناراحت میشم یا اگه بفهمم طرف بهم خیانت کرده خیلی ناراحتم میکنه و یه جورایی درونی بهم میریزم
یا اگه کسی بهم بی احترامی کنه این منو یه جور غیر عادی ناراحتم میکنه و روی این موضوع خیلی حساسم
و یه جورایی وقتی یکی تن صداشو زییاد میکنه حس میکنم داره بی احترامی میکنه .
یا متنفرم از اینکه کسی منو مجبور بکنه به کاری دوست ندارم انجام بدم اون موقع لجم میگیره و برام هیچی مهم نیست
یا اینکه وقتی یه مسئله ای برام رخ میده سعی میکنم از زیر حل کردن اون موضوع شونه خالی کنم تا جایی که مجبور میشم درستش کنم
سلام عزیزان
مدت کوتاهی هست که با سایت عالی عباس منش آشنا شدم
خیلی از فایل های رایگان رو نگاه کردم
و واقعا مشتاقم که فایل عزت نفس و کشف قوانین زندگی رو خریداری کنم ولی فعلا پولش رو ندارم
درباره فایلی که قرار گرفت و درباره الگوهای تکرار شونده بود باید بگم که خانواده شوهر من بسیار از این الگو ها دارند
هر وقت هر چیزی مثل خونه و ماشین میفروشن در کمتر از یک هفته قیمتش دو برابر میشه
مثلا گاوهای دامداری رو فروختن و بعد از چند روز انقدر قیمت بالا رفت که مثل طلا شد
خونه فروختن و بعد از چند روز بازم قیمت ها بالا رفت
سهام خریدن و بعد از یک روز بازار سهام برای مدت های زیادی با رکود و افت شدید روبرو شد
طلا خریدن و قیمت طلا ثابت موند
سکه خریدن و قیمت سکه لاکپشتی شد
به نام خدای مهربان و بخشنده
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان
درباره با این سوالتون من خیلی جاها کنترل خودم رو از دست میدم مثلاً وقتی که مسخره میشوم
یا مورد بیاحترامی واقع میشوم همچنین وقتی که برای به دست آوردن پول تلاش میکنم اما به بنبست میخورم
یکی از الگوهای تکرار شونده که در یک سال گذشته برایم زیاد اتفاق افتاده از دست دادن یا گم کردن وسایل و پولم بوده
من وقتی که در خیابان میبینم که پدر یا مادری فرزند کوچکش رو میزنه بسیار ناراحت میشوم
الان که فکرشو میکنم ناراحت شدن من به خاطر مسخره شدن و بیاحترامی از کمبود عزت نفس میاد و
ناراحت شدن من از نتیجه نگرفتن از مسائل مالی از باور کمبود میاد
مورد دیگر که در چند سال اخیر برایم زیاد اتفاق افتاده این است که دو سه ماه اول آشنایی با هر فردی اعم از همکار دوست آشنا و غیره با هم رابطه خوبی داریم اما وقتی چند ماه از رابطه و دوستیمان میگذرد ناگهان رابطهمان سرد میشود
به نام خدای مهربان و بخشنده
سلام به همه خوبان
درباره با این سوالتون من خیلی جاها کنترل خودم رو از دست میدم مثلاً وقتی که مسخره میشوم
یا مورد بیاحترامی واقع میشوم همچنین وقتی که برای به دست آوردن پول تلاش میکنم اما به بنبست میخورم
یکی از الگوهای تکرار شونده که در یک سال گذشته برایم زیاد اتفاق افتاده از دست دادن یا گم کردن وسایل و پولم بوده
من وقتی که در خیابان میبینم که پدر یا مادری فرزند کوچکش رو میزنه بسیار ناراحت میشوم
الان که فکرشو میکنم ناراحت شدن من به خاطر مسخره شدن و بیاحترامی از کمبود عزت نفس میاد و
ناراحت شدن من از نتیجه نگرفتن از مسائل مالی از باور کمبود میاد
مورد دیگر که در چند سال اخیر برایم زیاد اتفاق افتاده این است که دو سه ماه اول آشنایی با هر فردی اعم از همکار دوست آشنا و غیره با هم رابطه خوبی داریم اما وقتی چند ماه از رابطه و دوستیمان میگذرد ناگهان رابطهمان سرد میشود
سلام خدمت استاد و خانوم شایسته و همه دوستان عزیزم که با خوندن کامنتهاشون درس ها میگیرم و سپاسگذار از این جمع الهی و هدایت شده … و سپاسگذار از خالق بی کران این جمع
استاد عزیزم چه فایل عالی گذاشتین و چقدر همه کامنتها صداقت داشتن خیلی لذت بردم .
همونطور که تو دوره 12 قدم گفتین پاشنه های آشیل همیشه باما هستن و وقتی روی اونها کار میکنیم کم کم بهتر میشن ولی همیشه باید مواظبشون باشیم تا ازین شکاف ها انرژی ما که باید صرف ساختن زندگیمون بشه و صرف لذت بردن در کمال عزت نفس بشه ، الکی هدر نره و انرژی کم بیاریم .
آدم فکر میکنه وقتی فایلی گوش میده و یه کم تمرین میکنه خب اون نقطه ضعف رو از بین برده ولی وقتی داشتم فایل شمارو گوش میدادم تازه فهمیدم همه اونا هستن و هیچوقت از بین نمیرن و ریشه کردن و باید مواظبشون باشم همیشه…
اما پاسخ سوال
چه شرایط و اتفاقات در زندگی شما بیشترین احساسات رو برانگیخته میکنن ؟
انقدر زیاده که واقعا نمیشه همه اونهارو نوشت تا حدودی بهتر شدم ولی خیلی راه دارم همه اینها به نظرم شکاف عزت نفسه …
من یادمه از بچگی اگه کسی در حق یکی دیگه ظلم میکرد من به شدت عصبی و ناراحت و افسرده میشدم جوری که خودمو وسط مینداختم و دفاع میکردم و خیلی بهم میریختم و تو خلوت خودم براش گریه میکردم و بیشترین مورد برای دفاع از مادرم بوده که همیشه مورد ظلم واقع میشد چه از طرف پدرم چه مادربزرگم و حتی خانواده خودش ، بعدها فهمیدم مامان من یه جورایی خودش داره این شرایطو جذب میکنه و ناخواسته میخواد احساسات مارو بر انگیخته کنه و ازش دفاع کنیم و اون حس دلسوزی و ترحم رو جذب کنه البته اینو وقتی متوجه شدم که با قوانین آشنا شدم و فهمیدم این برمیگرده به عزت نفس پایین مادرم وگرنه اگه اون آدمها ظالم بودن چرا در مورد بقیه این اتفاق نمیفتاد و فقط برای مادر من پیش میومد …. چقدرررر روزهای عمر ما اینجوری خراب شد بیشتر از همه من ، هرچقدر که در مورد عواقب و ضربه هایی که ازینجا خوردم و بعدا باعث شد عزت نفسم به شدت پایین بیاد کم گفتم … چون من به عنوان دختر بزرگ یه جورایی خودمو مسئول حال خوب کردن مادرم میدونستم و بعد هر دعوا ساعتها پای حرفاش میشستم و باهاش درد دل میکردم و بهش حق میدادم ....
بعدها من این قضیه رو تو جاهای دیگه هم تجربه کردم مثلا وقتی بین خواهرام دعوا میشد و یکیشون به اون یکی زور میگفت یا بین دوستام اختلاف پیش میومد و حتی توی فیلمهایی که میدیم من به شدت احساساتم درگیر میشد و گاهی حتی روزها داشتم به سرنوشت یک آدم مظلوم تو فیلم فکر میکردم و غصه شو میخوردم …
و من خودم بعدا خیلی مورد ظلم واقع میشدم و همیشه با وجودی که همه کارهامو خودم انجام میدادم و هیچ مسئولیتی از خودمو گردن بقیه نمینداختم موقعیتهایی جذب من میشد که حقم پایمال بشه و با وجود تلاش زیادم چه ذهنی و چه عملی بادرس خوندن دنبال کار گشتن دختر خوبی بودن و مواظب شرایط بودن و… به حقم نرسم و نمیتونستم هیچ موقعیت شغلی یا عشقی رو جذب کنم و همیشه ناکام بودم و بعضی وقتا مادرم برام دلسوزی میکرد نمیدونست خودش چقدر توی این قضیه سهیم بوده …. من حتی نمیتونستم به هیچکس گله و شکایت کنم و فقط این فرکانس رو داشتم تکرار و تکرار میکردم …
مورد بعدی که من خیلی احساساتی میشدم این بود که جایی باشم و یکی بیشتر از من مورد توجه قرار بگیره و من نادیده گرفته بشم به شدت ناراحت و افسرده میشدم جوری که در آن واحد احساساتم تغییر میکرد و اطرافیانم میگفتن چرا ناراحتی چیزی شده ! و من چقدررر ازینجا هم ضربه خوردم چون قانون جهان اینه هر حسی داشته باشی از همون جنس دوباره میاد تو زندگیت من همه جا مورد بی توجهی واقع نیشدم جوری که دیگه عادی شده بود برام ولی همچنان احساسات منفی با من بود و من همچنان ازین قضیه به شدت ناراحت بودم بخاطر همین یه جورایی از جمع خودمو دور نگه میداشتم….
همه مواردی که استاد گفتن رو من دارم بهتر شدم ولی هنوز دارم مثل ترس از صحبت در جمع و یا حتی حضور در جمع بعضی وقتا یه جوری مضطرب میشدم که وقتی بر میگشتم خونه تا چند روز حسم بد بود و مرتب به سوتی هایی که دادم و یا اونجور که باید نبودم فکر میکردم و باز حسمو بد میکردم … و باعث میشد تو هیچ جمعی بهم خوش نگذره و از جمع فراری باشم باوجودی که قلبا من آدم اجتماعی هستم و عاشق بودن تو جمع هستم اینو وقتی متوجه میشم که توی هزار تا تجربه منفی یه بار تو جمعی قرار میگیرم که بهم خوش میگذره …
تصمیم گیری برای من همیشه یک معظل بزرگه جوری که همیشه تو دو راهی بودم و وقتی میخوام تصمیم بگیرم با هزار نفر مشورت میکنم سرچ میکنم و اخر سر هم تصمیمم اشتباه از آب درمیاد و من در تعجب بودم که چرا من با وجود اینکه خیییییلیییی بیشتر از هر کسی دارم تلاش میکنم همیشه تلاشهام ناکام میمونه و من به نتیجه دلخواهم نمیرسم میدوم ولی نمیرسم . حتی گاهی فکر میکنم اگه تصمیم گیری انقد سخته چرا بقیه اینجوری نیستن و خودشون تصمیم میگیرن بدون مشورت یا اصلا چطور انقدر راحت تصمیم میگیرن و انتخاب میکنن نمیترسن اشتباه کنن؟ این قضیه برای من به شدت دراوره جوری که من هنوزم فکر میکنم علاقمو پیدا نکردم و نمیدونم چی بیشتر خوشحالم میکنه و…
من از ترد شدن به شدت حسم بد میشه و حس میکنم ارزشمند نیستم و حس کم بودن میکنم.
ازینکه تو موقعیتهای جدید قرار بگیرم مخصوصا برای آشنایی برای ازدواج به شدت فراری ام چون هر کسی تو زندگیم اومده به جوری جذب نشده و من مدام روابطم رو تجربه نکرده از دست دادم و هرچی فکر میکنم نمیدونم چرا نباید من تو روابطم یه کم عمیق بشم و همه ش سطحیه با وجودی که من اصلا دختر خوش گذران و یا دنبال روابط سطحی نیستم این قضیه هم تو رفاقت و هم توی عشق و هم با خانواده خودم برای من همیشه بوده و هیچوقت تجربه عشق نداشتم هیچوقت تجربه رابطه صمیمی نداشتم و انگار یه دنیا احساسات آزاد نشده درونم دارم … اطرافیانم فکر میکنن این شخصیت منه و خودم راضی هستم چون هیچوقت در مورد اینکه چقدر ازین قضیه ناراحتم به هیچکس نگفتم و هیچکس نمیدونه من چقدررر آرزوی تجربه یه رابطه عاشقانه دارم چقدر ارزوی تجربه رابطه عمیق دوستی رو دارم . و چقدر دوست دارم با خانواده م رابطه نزدیکی تجربه کنم با عشق نه از روی وابستگی یا صرفا چون خانواده هستیم …
چیز دیگه ای که منو خیلی احساسی میکنه اینه که کار نیمه تمام داشته باشم و انگار میچسبم به اون کار و نمیتونم رهاش کنم تا روند خودشو طی کنه یه جورایی من به شدت عجول هستم و میخوام زود زود به نتیجه برسم این باعث میشه من از مسیر لذت نبرم و نتونم روی مسیر تمرکز کنم و کارام خوب از اب در نیاد . مثلا همین الان کاری که گرفتم و مطمئنم هزینه ش برام واریز میشه فقط باید اون طرف موقعیت رفتن به بانک و واریزی براش پیش بیاد (با شبا) من مدام توی ذهنم درگیرم و میدونم اگه بیاد تو حسابمم اتفاق خاصی نمیفته ولی چسبیدم به اون نتیجه و این واقعا اذیت کن هست .
اگه من برای چیزی تلاش کنم و تلاشهام نتیجه نده به شدت احساساتی میشم کلافه میشم و نمیتونم ذهنمو کنترل کنم و نمیتونم تشخیص بدم اشکال از کجاست کلافه میشم و کنترل شرایط از دستم میره.
ی چیزی دیگه که خیلی منو درگیر میکنه اینه که توی جمع یکی بین من و یه نفر مثل دوستم یا خواهرم و … فرق بزاره و اونو بیشتر مورد توجه قرار بده و مدام تو ذهنم دارم به این چیزا توجه میکنم و این رفتارهارو تشخیص میدم و باز طبق قانون ازین دست اتفاقات زیاد برام پیش میاد …
همه اینها هست ولی جدیدا بخاطر گوش دادن به فایلهای استاد سعی میکنم یه جورایی بیخیال باشم و همیشه میگم باید صبور باشم و بزرگترین راه ورود شیطان از عجله کردن هست خدایی خیلی بهتر شدم ولی تا وقتی اون قضیه حل نشده همیشه باما هست و باید حل بشه تا یه پله برای بالا رفتنمون بشه ….
و الان چون به این آگاهی رسیدم که اینها شکاف عزت نفسه و میدونم که قوانین خدا برای همه ثابته و هیچ فرقی بین آدمها نیست و خدا هیچوقت به کسی بیشتر لطف نکرده حتی پیامبرا و هر کس خودشه که زندگیشو میسازه و میشه با تغییر فرکانسها زندگی رو تغییر داد . خصوصا وقتی استاد ما جلوتر از همه ما حرکت میکنه و خودشون یه روزی همه این مشکلات رو حتی سرسخت تر از ما داشتن و تجربه کرد و حالا به شرایط ایده آل رسیدن . من خیلی آرومتر و امیدوار ترم و مدام یه الهامی بهم میشه که همه چی داره تغییر میکنه همه چی درست میشه خدا کنارته نگران نباش عجله نکن فقط تو مسیر باش و دستت تو دستام باشه … واقعا خداوند مهربونمو شکر میکنم
استاد جان باز ممنون ازینکه مرتب دارین به بهتر شدن ما کمک میکنید .
در پناه الله مهربون باشید …
سلام
درود بر همگی
عشق به شما خانم شایسته و آقای عباسمنش
بسیار بسیار ممنونم از زحماتی که میکشید و قدم هایی که هروز برمیدارید
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
هر وقت به همسرم نه میگم احساسات شدیدی رو تجربه میکنم
منو همسرم خیلی رابطه خوبی باهم داریم و من واقعا عاشقشم بی ادعا و اونم عاشق منه
منتها بعضی وقتا به دلایلی خواسته هایی از من داره و این خواسته ها به زور هستند
حالا دلایلشو کار ندارم
ولی من وقتی بهش نه میگم و حریم خودمو براش مشخص میکنم با این کار یا مثلا بهش میگم نه من نمیخوام اینجوری راحتم
احساسات بدی رو تجربه میکنم
احساس میکنم به خاطر حریم خودم ناراحتش کردم به خاطر خوشی خودم ناراحتش میکنم
به خاطر آزادی خودم بهش اهمیت نمیدم
و این حرفارو هیچوقت بهش نگفتما ولی همیشه فکر میکنم که آیا کار درستیه که مثلا به خاطر فلان چیز بهش نه بگم؟ یا بهتره بهش بله بگم و منتظر باشم دیگه به زور چیزی ازم نخواد ینی خدا درستش کنه ینی اینجوری تسلیم باشم!
و بعدش ازش شنیدم که بهم میگه دوس دارم بعضی وقتا بخاطر من فداکاری کنی و پا روی چیزایی که من اذیت میشم نزاری ؟
و من خیلی فکر میکنم که ایا کار درستی میکنم یا نه؟
برای همین چون از کارم مطمئن نیستم وقتی بهش میگم نه اخساسات بدی رو تجربه میکنم
ماهمدیگه رو خیلی دوس داریم
اما من خیلی وقتا باهاش رابطه خاله خرسه برقرار نکردم احمقانه بهش محبت نکردم بی رحمانه بهش گفتم نه چون میدونم که اون حساسیتش اشتباهه و باید تخریب بشه و پا به پای چسبندگی های اون نرفتم
اما از یه طرفی به قانون تکامل فکر میکنم و میگم شاید باید تکاملشو طی کنه …نمیدونم
کاش یکی جواب سوالمو بده
از خداوند مهربان درخواست میکنم جواب سوابمو بده
یه الگو تکراری دیگه هم که دارم اینه که وقتی طرد میشم خیلی غمگین میشم
خیلی اینجوری نیستما خیلی اهمیت نمیدم ولی یه کوچولو هست
مثلا وقتی میبینم دوست صمیمیم با همسرم گرم گرفتن صحبت میکنن و به من توجه نمیکن خیلی غمگین میشم
احساس طرد شدگی پیدا میکنم چون دوتاشونم فوق العاده دوس دارم همش اوور سینکینگ میشم افکار بدی به ذهنم میاد و باعث میشه تمام خوشی ازم گرفته بشه و دیگه نتونم با هیچکدوم حتی حرف بزنم چه برسه باهاشون بگم بخندم
چند بار شده شدیدا گریم گرفته و انقدر عصبانی شدم که در عمرم اونجوری عصبانی نشدم
ولی از همون اول فهمیدم که این یه چیزی هست که از نفس و منیت من سرچشمه گرفته از باور های اشتباه من سرچشمه گرفته
و به همسرم هم گفتم گفتم که محمدجان بخدا دست خودم نیست نمیدونم چرا وقتی شما باهم حرف میزنید احساس ترد شدگی دارم
بهش گفتم که اینا از افکار منفی من سرچشمه گرفته تروخدا جدی نگیر قول میدم درستش کنم راهشم در این دیدم که هر وقت این افکار منفی میاد باهاشون خوب برخورد کنم
و نجنگم باهاشون فقط بزارم که بشنومشون و سپس برای خودم منطق های قوی بیارم
و از قبل هم یکسری حرفا شنیدم که که فکر میکنم اینا همون باور های منفی هستن که باعث میشن نفس و منیت من بیدار بشه
مثلا شنیدم که میگن اگه با دوستات رفت آمد کنی حتما با همسرت بهت خیانت میکنه
یا مثلا شنیدم که میگن تمام مرد ها هوس بازن و عاشق خوشی هستن اگه خوشی باشه تورو ترک میکنن
مثلا شنیدم اگه دختر خوشگلتر و بهتر از تو ببینن تورو فراموش میکنن و چشمشون به اون میوفته
و من فهمیدم که اینا باورهای اشتباهیه و سعی کردم با منطق درستشون کنم مثلا
به خودم گفتم که
اگه با دوستات رفت آمد کنی اگه با همجنسای خودت رفت آمد کنی و همسرتم باشه اتفاقا به همسرت کمک میکنه برای اینکه به خدا نزدیک تر بشه
ینی بهش کمک میشه آزادی خودشو از افکار منفی بدست بیاره
بهش کمک میکنه عشق سالم به غیر همجنساشو تجربه کنه و آزادی خوشو بدست بیاره
و گفتم که معلومه که همه عاشق خوشی هستن و حاظرن به خاطر خوشی تنهات بزار پس حواستو جمع کن و خودتو به موش مردگی نزن
و گفتم که اینهمه دختر پسر خوشگل توی دنیا هست و زیباترین وجود نداره قرار نیست که آدم با همه اش رابطه عاشقانه برقرار کنه ادم باید زیبایی های همه رو ببینه و عشق و دوستی سالم رو یاد بگیره اینا همش از فرهنگ غلط هست
و یکسری حرفای دیگه هم به خودم میزنم مثل اینکه
مثل اینکه مثلا دیدی اونجا اونجا چقدر بهت توجه کردن چقدر تونستی خوب ارتباط برقرار کنی
یا مثلا بگم اصلا فرض کن دوستات تورو درک نکنن حتما نمیدونن و درک نمیکنن
یا مثلا میگم درسته اونا درکت نکردن تو نباید فکر کنی که در حقت جفا کردن اونا واقعا نتونستن درکشون کن درست مثل مواقعی که خودت نتونستی
بیشتر وقتا وقتی که این حرف آخری رو میزنم ذهنم خیلی آروم میشه و مثل یک انسان بزرگ میبخشم و میگذرم
من بچه که بودم خیلی از این اخلاق داشتم که دیگران رو قانع میکردم راجب شرایط خودشون و سعی میکردم از زاویه ای به ذهنشون وارد بشم که خودشون رو بپذیرن و دیدگاه مثبتی راجب خودشون داشته باشن برای همین همه عاشق من بودن
و سعی میکردم همههههه رو درک کنم
حالا دیگ یاد گرفتم از این روش برای خودمم استفاده کنم و اینجوری میتونم خودمو درمان کنم
خیلی حس خوبی پیدا میکنم وقتی که خودمو درک میکنم و با باورهای منفیم صمیمانه و قاطع برخورد میکنم
با اینحرفا به سکوت میرسم باورهام بازم میتونه بهتر بشه و این بهتر شدن در اونجا نمود پیدا میکنه که سکوت ذهنم آرامش ذهنم بیشتر بشه
سلام به استاد ودوستان عزیزم
( چه شرایطی ،شدید ترین احساسات رو درمن برانگیخته می کند؟ )
1_ زمانی که مورد انتقاد قرار می گیرم ،خیلی عصبانی میشم .
علتش این باوره ،که من میخوام باب میل دیگران رفتار کنم وبقیه ازم راضی باشن و نظر دیگران برام مهمه ،
علت جذب ادمایی که ازم انتقاد میکنن ،همینه
2_زمانی که می بینم ،یه نفر با دیگری بد برخورد میکنه ،هم عصبی میشم
دلیلش :این باوره که ،اون ادم لایق این رفتار بد نیست ،واحساس می کنم ،بهش ظلم شده و خدا عادل نیست ،درحالیکه اون شخص ،خودش مسیول جذب این دسته ادما و این رفتاره
3_وقتی خبر مریضی یا بی پولی ویا اتفاقاتی که واسه ،اعضای خانواده م میفته ،رومیشنوم ،خیلی ناراحت میشم
بازم بخاطر همین باوره که فک می کنم ،بهشون ظلم شده و خودشون بی تقصیرن
چون من میخوام به همه کمک کنم و فکر می کنم مشکلات دیگران تقصیر منه ،مرتب ادمای ضعیف رو جذب می کنم که ،انجام دادن کاراشون میفته گردن ما
بااینکه سخت دارم تلاش می کنم ،اما هنوز به خواسته هام نرسیدم
به قول استاد مثل یه یو یو ،احساسم در نوسانه
یه مدت حسم ،خوب میشه ،اما از یه حدی بالاتر نمیره
ته ذهنم مدام ،یه حس غم ،یه حس مبهم ،ویه حس خیلی بد هست
از خدا خواستم که حسمو بفهمم
تااینکه هدایت شدم به این فایل بی نظیر و کامنت های دوستان
از بچگی مدام این حس ترس از مرگ و خدا و دین تو وجودم بود
با چه ترس ووحشتی نماز می خوندم
نمی تونستم روزه بگیرم ،و با حس عذاب وجدان و حس اینکه دارم گناه می کنم ،غذا می خوردم
کل ماه رمضان من ،حسم خیلی بد بود ،که دارم خلاف دین عمل می کنم
فکر می کردم ،امامان ما تو بدبختی وبیچارگی زندگی کردن ،وبه سختی یه لقمه نون داشتن
فکر می کردم ،نباید پولدار باشم ،چون از خدا دور میشم
از بس که تو تلویزیون وکتابای درسی بهمون ازین حرفا زده بودند
که پولدارا کلاهبردارند
پولدارا بیرحمند
پول حلال کمه
خدا ادمو به شدت عذاب می کنه و بهمین خاطر خیلی از مرگ می ترسیدم
واینا درحالیه که فکر میکردم ،از وقتی با سایت و استاد عباس منش اشنا شدم ،دیگه باورای مذهبی غلط ندارم
فکر می کردم پول باید از سخت ترین راه ممکن به دست بیاد ،تا حلال باشه ،وگرنه حرامه
زندگیم به سخت ترین شکل ممکن گذشت
متوجه شدم ،که خدایا چقد این باورا عمیق وریشه دارند و چطوری جلوی ورود ثروت به زندگیمو گرفتن
زمانی که یه چیزی می خرم ،همش حس بدی دارم ،که مثلا من لایق این چیز نیستم وباید بدمش به مادرم مثلا
تمامی باورای غلط من مذهبی هستند
باور عدم فراوانی
باور عدم احساس لیاقت
باور به عادل نبودن جهان وخدا
باور اینکه زن ها باید محدود باشند ،از لحاظ پوشش و رفت وامد ،چون به ما گفته بودن ،حضرت فاطمه کارای منزلو انجام میداد وکارای بیرون رو حضرت علی
ریشه ی تمام باورام شرکه
وجالب اینه که ،شاکی بودم که چرا به خواسته هام نمیرسم
این فایل وکامنت هاش واقعا بی نظیره و حسمو خیلی بهتر کرد
ممنونم از استاد ودوستان
سلام به استاد عباس منش و یار همیشگیش …
خداوند رو بسیار شاکرم که منو در این سایت عضو و جز خانواده بزرگ دنیا عباس منشی ها شدم ، من هم مثل بقیه دوستان که کامنت هاشونو خوندم دقیقا نمونه ای هستم که از این الگوهای تکرار شونده در زندگیم هست ولی بقول استاد ما متاسفانه کتک خور ملسی داریم یعنی اینقدر خیره هستیم که هر چقدر از ی سوراخ گزیده میشیم باز هم چارمون نمیشه بارم از طرق مختلف میریم سراغ اون سوراخ و دوباره و چند باره و هزار باره گزیده میشیم …. خداوند مارو هدایت میکنه هر چقدر خداوند نشانه هارو نشانمون میده باز هم به قول قرآن کر و کور هستیم و مهر به قلب هامون خورده ….
نمیدونم چرا با این که چند ساله که تو سایت عضوم و دوره هارو دارم روشون کار میکنم باز هم بعضی اوقات از این دسته از الگوهایی مثل شکست های مالی و دوستان نامناسب و … برام تکرار میشوند ، البته دلیلشو میدونم چرا … چون باورهام نامناسب هستند و جهان هم بدون اینکه بخواد قضاوت و دلسوزی کنه همین باورهامو داره بهم ثابت میکنه مقصر اصلی خودممممم
هیچ کسی ، دولتی ، شخصی ، ارگانی … مقصر نیست
این خودم هستم که نمیتونم ورودی هامو کنترل کنم .. دارم تلاش میکنم ولی نجواهای شیطان کار خودشو میکنه …
دوستان من از اون دسته آدم هایی هستم که قبلا باورهای مخربی داشتم و الان به لطف خداوند و عمل به این آموزهایی که مثل گنج میمونه بهتر شدم ولی بازم هم تا ی کمی از مسیر خارج میشم این الگوها برام تکرار میشن و نتیجه میگیریم که ما همیشه باید روی خودمون کار کنیم
و اما میریم سراغ سوال استاد …
وقتی کسی به من میگه تو نمیتونی فلان کارو انجام بدی من اون لحظه انگار بدترین احساس رو بهم دست میده و من بجای اینکه ناراحت بشم تمام قدرتم رو میزارم برای انجام اون کار در واقع خط قرمز من همینه دقیقا …. چون البته ی خصلت بد لجبازی هم دارم اون کارو انجامش میدم ….
در پایان از استاد و تمام عزیزانی که دستان خداوند هستند در یاری رساندن استاد عباس منش برای بهتر شدن این سایت سپاسگزارم و انشالله که خداوند خیر دنیا و آخرت نصیبشان کند ️️️