پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 81 (به ترتیب امتیاز)

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ابوالفضل عابدینی گفته:
    مدت عضویت: 1559 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم خانم مهربان و دوستان خوبم.

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

    من توی موضوعات عزت نفسی خیلی احساساتم برانگیخته میشود به طوری که واقعا کنترل ذهنم برام غیر ممکن هست.

    مثل بی توجهی و بی احترامی:من اصلا روابط خوبی با مردم ندارم و هیچ وقت اون احترام و رابطه ای رو که دوست دارم رو از آدمها ندیدم و همیشه احساس بی توجهی و مهم نبودن در من هست حتی برای این موضوع بیشتر مواقع من توی خونه هستم و فقط برای کارهای ضروری بیرون میروم

    و حتی توی هیچ جمعی شرکت نمیکنم چون وقتی هستم توی جمع هیچ توجهی به خودم نمیبینم و انگار که نیستم اصلا.

    روبرو شدن با مسائل و چیزهای جدید: وقتی با مسئله یا موضوعی روبرو میشم همون اول یک نگاه جزعی میکنم و میگم اصلا ولش کن من نمیتونم و نمی‌فهمم که باید چیکار کنم پس بیخیالش میشم و بعدش احساس خیلی بدی دارم که چرا نتونستم حلش کنم و اون خود سرزنشی ها شروع میشه

    یا اشتباه کردن،خدا نکنه که من جلوی کسی یا کسانی اشتباهی کنم دیگه احساس خیلی بد و سرزنش دارم که دیگه نمی‌فهمم دارم چیکار میکنم اینقدر حالم بدمیشه.

    حضور داشتن در جمع:واقعا از حضور داشتن توی جمع بیزارم ،چون وقتی وارد یک مجلس یا جمعی میشم اون افکار شروع میکنند به تخریب من و استرس میگیره منُ اگر بخام حرفی بزنم و تا زمانی که توی اون جمع هستم به این فکر میکنم که اونا در مورد من چی فکر می‌کنند، در مورد ظاهرم وقیافم یا حرف زدنم

    احساس تنهایی:در مواقع تنهایی واقعا احساس خوبی ندارم حتی زمانی که توی یک جمعی باشم، همیشه دوست دارم یکی کنارم باشه و دوست دارم که یک رابطه عاطفی داشته باشم توی اون لحظه، چون میدونم که خلا دارم و این اصلا خوب نیست

    نه گفتن به کسی: خیلی پیش میاد که افراد یک کاری رو ازم میخان و توان نه گفتن ندارم و بعد خیلی عصبانی میشم که چرا قبول کردم و اینقدر دارم رنج میکش و بعضی ها هم سواستفاده می‌کنند از این نه نگفتنم ، و چقدر بعدش احساس حزن و عصبانیت دارم که چرا حرفمو نزدم ،چرا حقمو نگرفتم ،چرا زبون ندارم که قبول نکنم و بسیار ناراحت میشم که چرا اینقدر من ساده هستم.

    خیلی دوست دارم که یک رابطه عاطفی خوبی داشته باشم ولی هر وقت که یک دختر خوب وزیبایی رو میبینم حالم بد میشه احساسم خیلی بد میشه به طوری که توی اون لحظه حس خودکشی بهم دست میده یک حال افسردگی شدید و میدونم چرا این احساس برانگیخته میشود

    چون من خودمو لایق اون دختر خوب و اون رابطه نمیدونم

    در کل هر موضوعی که خیلی احساسات منفی بهم دست میده که واقعا نمیتونم ذهنمو کنترل کنم و احساس افسردگی بهم دست میده موضوعاتی هستند که همشون به عزت نفس ربط دارن.

    و جالب اینکه من همه این موارد رو میدونم و دوره عزت نفس رو هم دارم ولی بازهم کار نمیکنم و این یک مسئله‌ای شده برام که چرا با وجود این همه تضاد من روی خودم کار نمیکنم و چند بار تا جلسه 2 و3 عزت نفس رفتم ولی دوباره رها کردم و خودمم نمیدونم چرا حاظر نیستم روی خودم کار کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    امیرانی گفته:
    مدت عضویت: 3122 روز

    پیداکردن الگوهای تکرارشونده قسمت اول

    سلام

    امروز دوباره فایل ارزشمنداستادو مرور ویاد داوری قانون رو برای خودم تکرارکردم

    وچون در ارتباطاتم خیلی مشکل داشتم ودر کامنت قبل درهمین قسمت هم به سئوالات استادجواب دادم که چقدر مشکل دارم، شک کردم که چطور ممکنه من باوری داشته باشم که باعث بشه فردی واکنش خاصی رو به من نشون بده یا چطور منی که توی خانواده مذهبی بزرگ سدم وقرآن ونماز رو به ظاهرانجام میدم شرک به خدا توی دلم ریشه بزرگ ومحکمی کرده ،بیشتر متوجه شدم که پاشنه آشیل منه و به قران رجوع کردم تاهدایت بخوام

    من یادگرفتم تا هدایت روزمو از قران کمک بگیرم

    وبه خدا اینو میگم،خدایا منوهدایت کن به کار یارفتاری که امروزباید مدنظر داشته باشم وکمکم کن تا بتونم بهش عمل کنم تواز اینده خبر داری،تواز پنهان ونهان باخبری ،تو میدونی من نمیدونم،توآگاهی من ناتوانم

    قرآنو بازکردم وسوره آل عمران اومد وچقدر منو مسخر خودش کرد ازآیه 84

    قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَىٰ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَىٰ وَعِیسَىٰ وَالنَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ

    (بگو: به خدا وانچه برما نازل کردی(وحی کردی) ،ایمان آوردیم وآنچه که نازل کردی بر ابراهیم واسماعیل واسحاق ویعقوب ونوادگان وانچه راکه به موسی وعیسی وپیامبران ازپروردگارشان داده شده،بین احدی فرقی نیست وما فرمانبرداراوییم)

    درک خودم:

    (به خدا وانچه نازل کردی) یعنی خداباهمه ما صحبت وهدایت میکنه ،وهرکسی ازخداکمک وهدایت بخواد خداوند به اون کمک میکنه فرقی نداره که پیامبرانی چون ابراهیم ،اسماعیل ،یعقوب یا فرزندانشان یا نوادگانشان باشن یا من باشم یا استادعباسمنش باشه

    راه هدایت برای همه بازه

    (فرقی نمیگزاریم )،میتونه ارسال فرکانس از طرف ما باشه که عدالت خدارونشون میده و هرکسی،هر فرکانسیو که ارسال کنه جهان باقانون دقیق وبدون تغییرش نتیجه همون فرکانس یاجنسی ازهمون فرکانس رو  برمیگردونه به خود شخص

    وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخَاسِرِینَ85

    هرکس دینی غیرازاسلام برگزیند دین او قبول نیست واو دراخرت اززیانکاران خواهدبود

    درک خودم:دین همه پیامبران ما اسلام یعنی تسلیم بودن دربرابر خدا بوده، وپیام ورسالتشون تسلیم بودن

    بوده

    کارهاتو به او واگزارکن وباتوکل به او ازش هدایت بخواه درغیراین صورت هراتفاقی به زیان وضرر خودت خواهدبود

    کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْمًا کَفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ ۚ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ86

    چگونه هدایت میکند خدا قومی را که کافرشدند بعداز ایمان اوردن و شهادت دادن که پیامبر حق است ودلایل روشن آورده،وخدا قومی که ستمکار وظالمن راهدایت نمیکند

    درک خودم:هنگامی که من از خدا کمک خواستم وخدا منو هدایت به راه درست زندگی کرده واززبان استادعباسمنش عزیز منو هدایت کرده، نشانه های درست قانونو توی زندگیم دیدم و گفته های استاد رو توی زندگیم دیدم ونتیجه های روشن وآشکاراستاد درزنگیشو میبینم در سریال زندگی دربهشت ،در سفر به امریکا ،در دیدن نکات مثبت،وعملکردشون با تضادها وساختن خواستشون ازاونا (اینا همه دلایل روشن هست) وحتی خودم هم نتایج ریزو درشت زیادی دیدم

    ونتونم ادامه بدم وتعهدموبشکنم، وچیزی غیراز باورهای خودم وخدا رو دخیل در ساختن زندگیم بدونم ،جزو کسانی خواهم بود که به خودشون ظلم  وستم می کنن وخدا انسان ستمکار رو هدایت نخواهد کرد(نه اینکه خدا نخواهد ،نه، ایمانم به هدایت خداسست وضعیف خواهدشد و زندگیم مثل برگی دربادخواهدبود)

    أُولَٰئِکَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَهَ اللَّهِ وَالْمَلَائِکَهِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ87 انها جزو کسانی خواهند بود که لعنت خدا ملائکه وهمه مردم برآنها خواهد بود

    درک خودم:کسی که به خودش ظلم کنه  وبا دانستن اینکه قانون چیه و نتونه  درزندگیش بکاربگیره وحتی شک کنه یا هرکسی رو غیر ازخدا وخودش دخیل زندگیش بدونه،شرک بورزه مورد حمایت خدا وفرشتگانش قرارنمیگیره،خداوند ،آدمهایی رو سرراهش قرارنمیزاره تا ازطریق اونا بهشون کمک کنه وبه خواستشون برسن و مورد هدایت وحمایت خودش قراربده(اینکه میگن تمام کائنات مسخراو هستند،این طور نخواهدبود)بنظرم لعن منظور حمایت خدا و کائنات هست

    خَالِدِینَ فِیهَا لَا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ یُنْظَرُونَ88

    إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَٰلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ89

    جاودانه در آن خواهند بود وتخفیفی درعذابشان نخواهد بود و نگاه نمیکنن88

    مگر کسانی که پس از توبه کردن اصلاح کردند پس همانا خداآمرزنده مهربان است89

    درک خودم:وقتی نتایجی اززندگی کردن درست باقانون دیدم باید عمل کنم ومتعهدترباشم،طبق آموزههای استادخداوند یک انرژیه که به فرکانس ما ماپاسخ میده بدون هیچ دلسوزی

    اینکه من بگم خدایا من بیچارم وگریه وناله کنم به خدا در رابطه با روابطم،دررابطه با هرخواسته مثل ثروت ،سلامتی و…

    ،هیچ وقت اثری نخواهدداشت ،این انرژی تنها وتنها به فرکانسهای ماپاسخ میده بدون هیچ واکنشی

    ومنی که نتیجه دستمه باید هنگامی که ذهنم نجوامیکنه وداره منو میترسونه ازآینده،ازاتفاقها ،باید برگردم ونتایجی که گرفتم رو بارها وبارها برای خودم مرور کنم بنویسم تا بتونم ذهنمو ساکت کنم و با کوچکترین مسئله عقب نزنم

    بهترین وراحترین  وساده ترین مسیر ،مسیر استادعباسمنش هست،مسیر توحید،مسیراستفاده از قوانین بدون تغییر خداوند ،مسیری که میشه سوت زنان با خیال آسوده ازش سربخوری وبه خواسته هات برسی،خداوند خیلی مهربانه و باکوچکترین تغییر تو ،راهها رو بهت نشون میده وازت حمایت میکنه

    ایه های 90 و91(ببخشید وقت نداشتم بنویسم)

    درک خودم:حتی اگر من بعدازدرک قوانین هم گمراه بشم واستفاده نکم وبه خداشرک بورزم ، بعدازمردنم درصورتی که زمینو از طلا هم پرکنم وثروت زیادی بازحمات وسختی فراوان بسازم هیچ ارزشی نداره چون نتونستم ازاون ثروت درست استفاده کنم وباعث پیشرفت جهان بشم بدلیل باورهای نادرست نخواهم تونست خرجش کنم و رسیدن به خدا رو جدا  ازثروت خواهم دونست، عذاب دردناک خواهم داشت ویاوری نخواهم داشت)

    پروردگارا اگر تومنو رهاکنی من به چه کسی بهترازتومیتونم پناه ببرم،با چه کسی بهتر ازتو میتونم رفیق بشم ،بهتراز تو  ازکی میتونم بخوام وبه خواسته هام برسم ،منو رهانکن

    من به توایمان دارم ،به سخنان بنده هدایت شدت ایمان آوردم ،به قوانین بدون نقصت که خودت وضع کردی و بنده محبوب وبینظیرت میگه که درهمه زمینه ها ،جواب میده، ایمان آوردم

    خدایا همه ما هم مکتبیهای عباسمنشی رو حمایت کن تا تعهدمونو نشکنیم وهدایتمون کن تا درمسیر درست بمونیم و به سعادت دنیا وآخرت برسیم

    دوستتون دارم استادعزیزم،مریم عزیز وسپاسگزارم ازتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    علی عابدینی گفته:
    مدت عضویت: 3026 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیز و تمامی بچه ها .

    بازم ممنون مثل همیشه بابت فایل های ارزشمندتون.

    واقعا به این سوال یا به این الهامات نیاز داشتم.اصلابه قول خیلی از بچه ها یه فایل که میزارید نیاز مابوده

    سوال اول:

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟ (احساس منفی یا مثبت)

    من تا همین چند وقت اخیر با همسرم صحبت میکردیم در مورد مثلا خونه زندگی یه چیزهای دیگه که به مالی ربط پیدا میکرد به بحث و مشاجره و ناراحتی میکشید ولی خدارو شکر حرف ها رو وبحث ها رو کنترل کردیم و به حل مسأله فکر کردم و جواب رو یه جورایی پیدا کردم

    مثلا بحث بود سر اینکه فلان چیزی رو بخریم من طبق عادت یا از بحث فرار میکردم. و یا با ناراحتی بحث رو ول میکردم و همین باعث ناراحتی بیشتر بین ما میشد. و این چند دفعه گفتم باشه چیکار کنیم فلان کار رو کنیم دیدم خوب شد بهتر شد برامون.

    یه الگوی تکرار شونده واسیه من اینکه همیشه بی‌پول هستم .تا پولی دستم میاد مثلا چیزی میخرم یا تو ذهنم میگم فلان چیز رو بخرم و واقعا خیلی زود تموم میشه و نتونستم کامل حلش کنم .

    مثل خیلی از هزینه ای زندگی که من برای راه حل پیدا کردن برای تامین هزینه ها به راحتی باشم از حل این مسئله فرار میکردم با بحث کردن با دعوا کردن با داد وبیداد کرد و فکر میکردم کار درستی انجام میدادم در حالی که مسئله سرجاش بود و به جای راحت تر و کنار اومدن از پیدا کردن راه حل فرار میکردم

    یه الگوی دیگه اینکه وقتی بی پول میشم حالم خراب میشه.اعصابم خورد میشه بد اخلاق میشم و با خانواده دعوا میکنم.بعد هزینه ها میافته پشت سر هم.بعدش بحث و دعوا و …. و هی بی پولی بدتر و بدتر

    انگار الگوی تکراری من اینطوریه…

    بی پول میشم … اعصابم خورد میشه ….ناراحتی بیشتر…نگرانی و استرس بیشتر….حال خراب…دعوا و بحث و جدل ….بازار خراب میشه ….مشتری کم میشه ….پول کم میشه و…..یه مدت نسبتا خوب میشه ولی برای من الگوی بی پولی تکرار میشه بسط پیدا می‌کنه تو همه جنبه های زندگی..

    سلامتی رو درگیر می‌کنه .روابط رو درگیر می‌کنه

    حال خوب رو به حال بد تبدیل می‌کنه.فراموش میکنم خدا روزی رسونه و فرکانس ها و افکار و باورهامه که همه چیز رو برام مهیا می‌کنه تا اون شرایطی رو تجربه کنم که با باورهام تو یه راستا هستش .

    تمرکز رو از دست میدم و… خیلی اتفاق های دیگه.

    استاد ازتون ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    فاطمه سجادیان گفته:
    مدت عضویت: 2144 روز

    سلام به استاد بی نظیرم

    سلام به سایت توحیدی و الهی عباسمنش

    من بعلت افسردگی که دارم همیشه اغلب اوقات بی انگیزه بی حوصله و بی انرژی هستم.

    شرایطی که میتونه قویترین احساسات منفی رو در من برانگیخته کنه و حالم رو بدتر کنه اینه که تو این شرایط مسافرتی برام پیش بیاد که مجبور باشم برم یا مهمون برام بیاد یا شخص سومی بخواد بیاد خونمون یعنی هرکسی بغیراز خانواده م یا بخوام هرجایی بغیراز خونه خودم باشم چون فقط و فقط خونه خودم احساس آرامش و راحتی میکنم یا حتی بخوام با کسی درحد چنددقیقه صحبت خیلی معمولی و عادی و روتین داشته باشم چون مجبورم ارتباطم فیس تو فیس باشه و من درحالت بی‌حوصلگی نمیتونم تو چشمای طرف مقابلم نگاه کنم از چشمها فرار میکنم به همین خاطر همیشه دوست دارم تلفنی با دیگران تماس برقرار کنم چون هم چهره م خیلی بهم ریخته هست و هم نمیتونم درست صحبت کنم و دستپاچه میشم و هم حالت چشمام طوری غیرطبیعی میشه که نه تنها برای خودم بلکه برای دیگران سوال برانگیزه

    یعنی هرکسی منو دراین حالت میبینه میگه گریه کردی؟ یا خوابت میاد؟ یا چرا اینقدر استرس داری ؟ یا چرا همیشه نگرانی از چشمات میباره؟ یا ترسیدی؟ و …

    این موضوع پاشنه آشیل من توزندگیمه که تمام و تمام جنبه های زندگیمو تحت تاثیر خودش قرار داده از روابط با همسر گرفته تا با دیگران نمیتونم فعالیت خارج از منزل داشته باشم دوست دارم کاری رو شروع کنم و سرکار باشم دوست دارم پیاده روی برم باشگاه برم گواهینامه بگیرم و و و …

    حتی دوست دارم کامنتای بچه ها رو بخونم ولی حوصله ندارم و مسائل من باعث شده فقط تو خونه باشم و از همه چی عقب بیفتم

    حتی جزو کسانی بودم که دوره قانون سلامتی رو همون چندروز اول تهیه کردم ولی بخاطر اینکه از مزه گوشت بدم میاد و نمیتونم بخورم رها شد و قتی تغذیه ت طبق قانون نباشه به راحتی نمیتونی سبکبال و رها و پرانرژی پیاده روی و فعالیت بدنی داشته باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سمانه ر گفته:
    مدت عضویت: 2002 روز

    سلام استاد

    واقعا خسته شدم 5 ساله که دارم کار میکنم درسها رو بالاخره خیلی جاها گشایشها و اتفاقات خوب رو هم تجربه کردم ولی اون چیزی که میخوام تا فکر میکنم بهش رسیدم ازم گرفته میشه.

    من خرداد 39 ساله شدم از 30 سالگی جویای ازدواج بودم این رو هم بگم که تو هر جمعی که وارد میشدم همیشه مورد پسند بودم و تو سالهای زندگیم پسرهای زیادی هم بودن که تمایل به ازدواج با من داشتن اما من اون زمان آماده نبودم

    خلاصه من سال 1400 رو با دوره 12 قدم شروع کردم به امید حل مسئله ازدواجم و فهم قوانین. تا قدم ده خریدم و یهو حس کردم یه چیزی یه فکری از کودکی من هست که انگار من بهش دسترسی ندارم

    وویسها رو متوقف کردم رفتم پیش روانکاو و معلوم شد که من اضطراب جدایی دارم و …

    تا اولین جلسه روانکاوی رو گذروندم یه خواستگار بهم معرفی شد از یه آدم مطمئن. با بی حوصلگی و اینکه اینم شاید خوب نباشه رفتم باهاش دیت و واقعا این پسر 80 درصد لیست خواسته های من در مورد همسرم رو داشت.

    و از طرفی از جلسه اول پیگیر من شد و مشخص بود که اونم خوشش اومده اما در طول رابطه 4 ماهه ما من دوباره ترسهام برگشت و بهم ریختمو رابطه هم الکی بهم خورد اون هم بهم زد دلیلشم این بود که تو هیچ حسی به من نداری در صورتی که اصلا اینجوری نبود

    خلاصه که اذیت شدم. امید داشتم که برگرده. اما الان یک سال از اون قضیه گذشته. تو این یک سال بیکار نشستم دوره عشق و مودت رو گرفتم و وسطاش دوباره متوجه کمبود عزت نفسم شدم، دوره عزت نفس رو گرفتم

    و در کنارش باز برگشتم به 12 قدم

    من دارم این فکر رو واضح تو ذهنم میبینم که تو انگار نمیتونی یه رابطه خوب رو نگهداری، حالا آدم مناسب بعدی از کجا بیاد، باز یه سال دیگه تو سوزوندی، همش از خراب شدن اتفاقات خوب میترسم

    حتی بهم تو زمینه کاری پیشنهادهای عالی شده که طرف من رو انتخاب کرده موقع رفتنم به یه دلیلی بهم خورده

    روانشناسا میگن این تله ترد شدگی و بی ارزشیه

    نمیدونم ولی هر چی تلاش میکنم که حلش کنم انگار هی داخلش فرو میرم و خسته و درمونده شدم

    اما ناامید نه. من باید این رو حل کنم نمیخوام بعد از این همه سال تلاش و اینهمه سال تایید قانون و درس دادن به این و اون خودم بازنده باشم

    واقعا راهنمایی میخوام. درسها رو حفظم ولی نمیدونم گیر چیه.

    و خیلی هم به نفر آخر زندگیم که رفت فکر میکنم چون همه چیزش باب میلم بود.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    سمانه گفته:
    مدت عضویت: 1217 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان مهربونم و دوستان همفرکانسیم.

    استاد بابت این فایل های بینظیرتون کمال سپاسگزاری رو دارم،چقدر اینروزا با این فایل های جدیدتون حالم عالیه،هر روز آگاهی بیشتر،هر روز ارامش بیشتر،هر روز حس خوب.واقعاً سپاسگزارم سپاسگزارم️️

    سوال)چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما قویترین احساسات رو در شما برانگیخته میکنه؟

    پاسخ:

    مورد اول)وقتی من نظرم ،مخالف نظر همسرم هست ترجیح میدم سکوت کنم و بزارم حرف ،حرف همسرم بشه چون

    1- متاسفانه باور دارم که قدرت بیان جالبی ندارم که بتونم نظرم رو واضح و با دلیل ومنطق بیان کنم و نمی تونم قانعش کنم.

    2- همیشه نگرانم که همسرم از اینکه باهاش هم نظر و همسو نبودم به خصوص در مورد مسائل مربوط به بچه هامون،ناراحت بشه و بگه تو منو این وسط خراب میکنی،ما باید با هم هم نظر باشیم، در حالیکه شاید واقعاً حق با من باشه

    3-همسرم قبلاً برای بیان نظر و دلایلش با بالا بردن صداش چنان حس بدی بهم منتقل میکرد که از اون به بعد ترجیح دادم نظر مخالف ندم و سکوت کنم.

    مورد دوم)من سعیمو میکنم که همیشه دور و برمو تمیز و مرتب نگه دارم و اتاق بچه ها رو هم همینطور ولی وقتی اتاق بچه ها مرتب میشه ازشون میخوام که نظم رو رعایت کنن و لباس و وسایلشونو سر جاش قرار بدن ولی هرگز این مورد رو رعایت نمیکنن و همیشه اتاقاشون به هم ریخته ست،تا مهمونی میاد میرن همه وسایل و لباسا رو تو کمد میریزن و درشو میبندن که فقط ظاهر تمیز بشه.این مسئله هر روز اذیتم میکنه و عصبی میشم،چرا که هیچ راه حلی براش پیدا نکردم.

    مورد سوم)من و همسرم خیلی خوبیم با هم ولی هیچوقت حرفی برای گفتن نداریم و شاید ساعت ها بدون یک کلمه صحبت کنار هم بشینیم،ایشون سرش تو گوشی باشه یا از بیکاری به دوستاش زنگ بزنه که بیان خونمون تا از این تنهایی در بیایم.منم متاسفانه هر چی فکر میکنم که یه موضوعی برای صحبت پیدا کنم به نتیجه نمیرسم و اون لحظه ترجیح میدم بیام تو سایت و کامنتا رو بخونم و از اون حس بد در بیام.

    (چند وقتی هست رابطه شما و مریم جانو تو ذهنم تجسم میکنم و برای خودمون تصور… و این نوع رابطه جزء خواسته های مهمم شده.)

    مورد چهارم)من همیشه کارتم پول داره و همیشه هر چی لازم و ضروری بوده برای خودم خریدم ولی هیچوقت چیزی که همون لحظه هوس کردم یا دلم بهش بوده(غیر ضروری) رو نخریدم ،همیشه خودمو راضی و قانع کردم که فلان چیز که واجب نیست نمیخواد بخری ،شاید سالهاست که اینطوری دارم پولامو خرج میکنم،همیشه پول دارما ولی هر چی دلم بخواد رو نمیخرم و حسرت این مدل خرج کردن به دلم مونده و همیشه از دست خودم ناراحت و عصبی میشم که چرا ؟چه باور اشتباهی داری که حس خوب و شادی رو داری از خودت دور میکنی؟

    البته که میدونم چون روم نمیشه یا به نوعی خجالت میکشم از همسرم درخواست پول کنم .این” درخواسته”، خیلی حسمو بد میکنه،اعصابم بهم میریزه.برای همین ترجیح میدم همیشه کمی پول تو کارتم داشته باشم و همشو خرج نکنم.(باور کمبود و عدم احساس لیاقت و ایمان نداشتن به خداوند رزاق)

    مورد پنجم)من هر وقت بخوام از خونه برم بیرون باید با کسی برم بیرون یا اگه کسی نبود قبلش باید اطلاع بدم به همسرم که دارم میرم بیرون و کجا دارم میرم،این خیلی عصبیم میکنه ….و این موضوع خیلی اعتماد به نفسمو پایین آورده ،یه ترسی تو وجودم میندازه،انگار به تنهایی توان انجام کاری رو ندارم ،در نتیجه پشیمون میشم از خونه برم بیرون یا با یه جور بی اعتمادی به جامعه از خونه میرم بیرون.یه جور ترس و نگرانی بر من حاکم میشه و حسم بد میشه.

    مشتاقانه منتظر کامنتهای دوستان هستم

    باز هم سپاسگزارم️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    مهدی عرب اسدی گفته:
    مدت عضویت: 960 روز

    به نام الله یگانه

    درود به استاد عزیز و هم خانواده ای های عباسمنشی ام.

    عواملی که احساسات شدید منفی را در من ایجاد میکند:

    1_ اگر کسی در مورد وطنم حرفی بزند خیییلی عصبانی میشوم. در حدود 17/18 سالگی به شدت وطن پرست بودم اما کم کم روی خودم کار کردم و بهتر شدم، اما احساس میکنم هنوز درونمایه هایی از وطن پرستی در من هست که گاهی بر من غلبه میکند و موجب احساس بدی در من میشود.

    2_ وقتی دردی به جامعه وارد شده، احساسات عمیقا بدی در من ایجاد میشود، با اینکه استاد فرمودند” اگر اتفاقی برای یک جامعه ای بیافتد، به خاطر باور ها و فرکانس های مشترکی است که مردم آن جامعه دارند”

    اما هنوز نتوانستم خوب این احساس را مدیریت کنم.

    3_ وقتی خانواده ام بدهکار میشوند، و طلبکار دمِ در خانه می آید من به شدت عصبانی میشوم، به خاطر اینکه پدرم در سال ها قبل جایی خرید میکرد اما گاهی پول آن را پرداخت نمیکرد( با اینکه گاها هزینه پرداخت آن بدهی را داشت و میتوانست پرداخت کند)

    و طلبکار ها هر روز درِ خانه می آمدند و گاهی پدرم میگفت : هر کی اومد خونه بگو بابام نیست،

    و این از کودکی احساس بسیار بدِ دروغ را نیز در من ایجاد کرد.از همین رو هنوز هم وقتی طلبکار دم در خانه می آید من عصبانی میشوم و حتی گاهی به شنیدن صدای دَرب حیاط حساس میشوم و هر کس دَر میزند با خودم میگویم نکند فلانی است نکند…؟

    حالی آنکه آن شخص پشت درب مادر بزرگم یا مأمور برق و….. بوده است.

    4_گاهی شده برنامه ای مینویسم و آن را انجام میدهم اما به مدت یک یا دو روز.

    و سپس احساسی در من ایجاد میشود که انسانی بی تعهد، بی نظم و اهمال کار هستم و آن قدر این الگو تکرار شده، که تقریبا تا چندی پیش نظم برای من یک آرزو بود.

    5_هر چند وقت یکبار یک مصدومیت بدی در فوتبالم برایم ایجاد میشد، که آخرین مورد آن باعث شد که من 4 سال از ورزش دور بمانم. در صورتی که بازیکن های بسیار زیادی هستند که حتی در طول دوران فوتبالشان مصدوم هم نشده اند.( خدا را سپاس که با این فایل استاد، بدین مهم پی بردم)

    6_وقتی جایی میخواهم بروم( مثلا عجله کنم به سرویس شهربرسم) در حالت اضطراب رفته، و اگر افراد خانواده ام دراین بین سؤالی از من بپرسند یا دائم با من صحبت کنند پرخاشگر میشوم.( در جایی میخواندم که روانشناسان بدین حالت، حالت “گیریپ” میگفتند.)

    7_وقتی میخواهم وارد سایتی بشوم و یا صرافی را باز کنم اگر کوچکترین خطایی در روند اجرایی رخ دهد به شدت عصبانی میشوم. در کلاس های آنلاین نیز، اگر أَپ و یا اینترنت در حال ورود به کلاس دچار نقصی میشد شدیدا پرخاشگر میشدم.

    8_وقتی دلم میخواهد دوره ای را خریداری کنم و یا مسافرتی بروم اما توان مالی آن را ندارم، احساس سرخوردگی و ناامیدی در من ایجاد میشود.( که به فضل خدا چندیست مُجّدانه در حال رفع این احساس و افزایش توان مالی هستم)

    9_وقتی فردی از اهالی بستگان، در کار و امور زندگی ام دخالت میکند و یا حتی سؤالی درباره نحوه گذران عمر از من میپرسد، احساس بدی به من دست میدهد.

    عواملی که احساسات خوبی در من ایجاد می‌کند:

    1_ دیدن خنده ی مادرم بسیار بسیار برایم دلنشین است و احساس فوق العاده ای را در من ایجاد میکند.

    2_خواندن غزلی عاشقانه از حضرت حافظ و یا دیگر شعرا، یک احساس نشاط و عشق زیادی در من ایجاد می‌کند.

    3_تجسم رویاهایم، که احساس اعتماد به نفس خوبی در من ایجاد میکند که میشود و من میتوانم.

    4_ بسیار در طول روز در خیالاتی غرق میشوم که هیچ ربطی به هدفم ندارد، وچندیست سریعا خودم را به حال و اکنون برمیگردانم و با خود میگم : من توانایی کنترل ذهنم را دارم و این امر احساس فوق العاده ای را در من ایجاد می‌کند.

    ( و مثال های دیگری از احساسات خوب،

    اما چون احساسات منفی سَدی در راه من هستند سعی کردم بیشتر آن ها را بنویسم)

    پیروز و مانا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    فرشاد نصیری گفته:
    مدت عضویت: 1144 روز

    سلام

    تحریک احساسات

    یک مقوله مهم،بلند بالا و تاثیر گذار که اکثریت جامعه اون رو نادیده می‌گیرند،

    پس از مطالعه کتاب رویاهایی که رویا نیستند،فهمیدم که احساسات من،نوع فرکانس های ارسالی من به جهان رو مشخص میکنه،دیگه تمام،دیگه توی دایره ابهامات گیر نمیکنم،شفاف شد برام که آقا احساست بده داری گرای ب میدی به جهان و احساست خوب باشه باید منتظر اتفاقات خوب باشی

    حالا من باید چکار کنم،

    تهیه لیستی از رفتارها و اتفاقاتی که احساسات بد و خوب من رو برانگیخته میکنه تهیه کنم،

    لیست من

    چه چیزهایی احساسات بد من رو برانگیخته میکنه

    بدهکاری:احساس ترس شدیدی درونم ایجاد میکنه وقتی فکر به طلبکار میکنم

    زورگویی:وقتی ببینم کسی داره ناحق میگه به خودم یا یه فرد دیگه،دقیقا به اوج جنون میرسم باید جلو اون یارو بایستم

    کم شدن موجودی پولیم:احساس ترس بی پولی اذیتم میکنه،

    آینده:وقتی به آینده نگاه میکنم خودم رو توی نعمت های بی نهایت میبینم اما یه ترس کوچیکی از (نکنه نشه ها)درونم پدیدار میشه،

    حالا اتفاقاتی که احساسات خوبم رو شکوفا میکنه،

    موزیک شاد:وقتی موزیک شاد و با کیفیت گوش میدم حالم بی نظیر میشه،

    دیدن پول،و دیدن کلیپ هایی که مثلا توی یک اتاق چندین میلیون دلار پول نقد هست واقعا لذت میبرم و احساس آرامشم و راحتی خیالم که پول بی نهایت وجود داره، زیاد میشه

    دخترم،حرف زدن دخترم و کلمات زیبایی که به کار میبره اونقدر اون احساس رضایت و شکرگزاری درونم شکفته میشه که بغض میکنم

    همسرم،وقتی همسرم پر انرژی و شادابه،خیلی احساس شادی بیشتری میکنم،خیلی حالم خوب میشه

    واریز پول به حسابم،این که دیگه از خود بی خودم میکنه اینقدر حالم عااااااالی میشه،اینقدر سرحال و شاداب و شکرگزار میشم

    شکرگزاری، واقعا شکرگزاری لذت بخشه برام و اون احساس شعف و عشق خدا نسبت به خودم رو تجربه میکنم و آرام و پرانرژی میشم

    و بی نهایت احساسات دیگه که ساختار زندگیمون به دست این احساسات هست رو من درونم دارم،

    که گفتم پس از خوندن کتاب استاد،واقعا حواسم هست که چه چیزی رو دارم ارسال میکنم

    وقتی یک احساس خوب و بد رو دارم تجربه میکنم باید نگاه کنم که منشا اون احساس چیه،اگه بده که یه راهی پیدا کنم برای رسیدن به احساس خوب،و اگه خوبه که اون رو تقویت کنم

    سپاسگزارم از شما استاد عزیزم

    شاد و ثروتمند باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    لیلا شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1247 روز

    ب نام خدا!

    سلام ب استادعزیزم ومریم جان مهربانم ……

    سوال ؛چ شرایط واتفاقاتی شدیدترین احساسات رادرشما برانگیخته میکنه؟وقتی من تو جمع میخوام صحبت کنم بشدت استرس میگیرم حرف زدن برام خیلی سخت میشه نکنت زبان میگیرم کلمات یادم میره حرف زدن تو جمع زیادواقعا سخت ترین کار دنیاس برام …

    2_کسی بهم دروغ بگه واقعا ناراحت میشم هی خودخوری میکنم تا ساعتها خودخوری میکنم.

    3_همسرم یا کس دیگه ب حرفام گوش ندن یا بی اهمیت بی توجهی کنن واقعا ناراحت میشم حس حقارت بهم دس میده کلا میریزم بهم….

    4_ازانتقاد عصبانی میشم سریع موضع میگیرم عصبی میشم تا ساعتها شایدم روزها خودخوری میکنم .

    5_وقتی پولی ب کسی قرض بدم سر وقت پس نده حرص میخورم خودخوری میکنم هی خودم سرزنش میکنم . …

    6_ازدست دادن عزیزانم واقعا ناراحتم میکنه وفکرکردن هم بهش واقعا دردناکه برام ..

    استاد واقعا ازتون سپاسگزارم..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    فراز گفته:
    مدت عضویت: 1250 روز

    سلام و احترام فراوان به راهنمای زندگیم استاد عباسمنش عزیز :

    در پاسخ به سوال اول:

    که چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

    در موارد منفی :

    اگر قراره راجبه موضوع مهمی کسی رو متقاعد کنم و احساس ضعف کنم، کلی افکار منفی و نگرانی دارم که نشه نتونم !

    زمان هایی که تصمیمات بزرگی میخوام بگیرم خیلی افکار ترس و نگرانی میاد سمتم .

    وقتی به مشکل شدیدی میخورم یا نا امید میشم یا عصبی .

    وقتی دیگران بهم احترام نزارن و منو ندید بگیرن و بی توجهی کنن بهم عصبی میشم .

    وقتی کسی حرف زور یا غیر منطقی یا چرت و پرتی بزنه .

    مواقعی که پشت سر شخص خاص و مهمی از نظر من ، دارن غیبت یا قضاوت میکنن خیلی به هم میریزم .

    وقتی به شرایط بد مالی بربخورم ، حسابی ناامید میشم و دنیا برام به آخر میرسه .

    وقتی از محبتی که میکنم به سادگی بگذرن و قدردانی مورد انتظارمو ازم نکنن خیلی ناراحت میشم .

    وقتی احساس کنم کسی میخواد برام زرنگ بازی دربیاره، حالا چه تو رانندگی یا امورات دیگه تو اجتماع و حتی روابط .

    وقتی ازم انتقاد کنن یا مورد تمسخر قرار بگیرم .

    در موارد مثبت :

    وقتی هدیه زیبایی بگیرم از شادی پرواز میکنم .

    وقتی به پول خوبی میرسم علی الخصوص که بهش نیاز ضروری هم داشته باشم خیلی خوشحال میشم .

    وقتی موضوع خیلی مهمی رو حل میکنم که مدتهاست درگیرش هستم و یا به دستاورد خاص و مهمی برسم احساس قدرت میکنم و خیلی شاد میشم.

    اینها مواردی هستند که میتونم بگم بیشترین احساس من رو بروز میدن .

    سپاسگزار خداوند و تمام محبت های شما و خانم شایسته عزیز هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: