پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)

877 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2169 روز

    بهبنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین*

    سلام به استاد گرانقدر و شایسته ام

    سلام به بانوی اول سایت مریم شایسته عزیزم

    سلام به دوستان ارزشمند و پرتلاشم در جهت بهبود

    استاد جان همینجا میخوام یک اعترافی بکنم من در موضوع خودشناسی به شدت ضعیغم، یعنی گاهی فکر میکنم خودمو نمیشناسم، یعنی تو شناخت خودم گیج میزنم، چرا اینو میگم چون برای جواب. دادن به این سوال و سوال فایل قسمت 1 هم گیچ میزدم. نمیدونم سحت میگیرم یا بخاطر عدم شناخت درست از خودم و اتفاقات و آدم های اطرافم هست.

    یا شاید دچار یک گیجی شدم چون فهیمه این روزا اصلا مثل فهیمه چندسال قبل فکر نمیکنه و یکسری چیزا در ذهن و وجودش کمرنگ شده یا شایدم اون اصل ها رو گم کردم و برام بی اهمیت شدن.

    اما اینو کاملا باور دارم تنها راه شناسایی باورهای بنیادینم از پیدا کردن الگوهای تکرارشونده میگذره.پس باز هم مصمم میشم تا فکر کنم، با اینکه جوابی به ذهنم نمیومد اومدم چندتا کامنت خوندم و گفتم شروع کنم به نوشتن و اینجا تا جای امکان بلند بلند فکر کنم و اینطوری برای جواب دادن به این سوال تمرکز بیشتری بذارم.

    سوال:

    چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟

    در روابط عاطفی با همسرم

    در روابط با دوستانم

    در روابط با همکاران که باهاشون کار کردم

    در روابط با پدر و مادر و 2تا برادرهام

    واقعا فکر میکنم چندتا دایره بی ربط بهم تو ذهنم کشیدم حالا باید ک. م.م /ب. م. م پیدا کنم. البته ظاهرا این دایره ها رو با هم بی ربط هستند اما همشون از یک دایره ایی در درون من شروع شدند و ایجاد شدند که اون نقطه همون باور بنیادین در درون و وجود منه.

    میدونین فکرکنم دایره هام وسعت هاشون خیلی زیاده اصلا خودشون یک دایره جدا میتونن بشن. خب…

    الان فهیمه جدید ارتباطاتش خیلی تغییر کرده اصلا این مهاجرت خودبه خود کلی چیزها رو کمرنگ کرده.

    ولی از همسرم اگر شروع کنم که یک ویژگی مشترک داره که در بقیه رابطم میتونم به وضوح ببینم صداقت و روراستیش هست، اینکه انسان پرتلاشی هست و در بقیه هم اینو میبینم.

    اینکه همسرم هرزگاهی لنگ پول میشه و همینطور در دوستانمم اینو میدونم که اینجوری هستن اما الان که فکر میکنم کسی برای پول به من زنگ نمبزنه یا درخواست کمک کنه.

    الان که به دوستانم نگاه میکنم اغلب از مسائل عاطفی و ارتباط هاشون مسئله دارند، قبلا نقش مسئله حل کن و کمک کننده و سنگ صبور بودم اما سالهاست که این موضوع دیگه با دوستانم ندارم و حتی ارتباط با دوستانم محدود به زمان هایی شده که حالشون و رابطه شون عاایه. الان که دقت کردم همسرمم در مورد ارنباط با پدرش مسئله داشت اما الان به طرز جالبی این ارتباط شون داره شکل و رنگ بهتری میگیره. طوری که وقتی ما مشهد بودیم حتی پدرشوهرم یکبار هم خونه ما نیومد(البته زمانی که همسرم خونه استراحت مطلق بودن برای دیسک کمرشون، اومدن و چقدر هر دومون سورپرایز شدیم، این اتفاق مربوط میشه به سال99که من تازه توی سایت رسما عضو شده بودم و سفر به دور آمریکا رو دنبال میکردیم)

    یادمه شرکتی هم که کار میکردم مدیر شرکت هم در مورد رابطه اش با همسرش مسئله داشت.

    و البته باید بگم من فکر میکردم باورهام در موضوع روابط خوبه و کلا روابطم با آدما خوبه و مسئله ایی ندارم اما الان که عمیق تر نگاه میکنم یک چیزای ریزی در اون عقب مقب های ذهنم در مورد باورهای روابط مسئله داره.

    مثلا من با پدرشوهر و مادرشوهرم مشکلی ندارم و خیلی هم ارتباط خوبی باهاشون دارم حالا شاید خیلی باهاشون صمیمی نیستم اما خداروشکر اصلا این حرف های مادرشوهر و عروس رو ندارم اما باید بگم خواهرشوهرهام حتی عروسی داداش شون هم نیومدن و با اینکه اوایل با من لااقل یک سلامی داشتن اما بعد از عروسی مون که با همسرم از اول تو قهر بودن با منم الان همین حالت هستن و اصلا سال هاست ندیدمشون با اینکه نه حرفی نه دعوایی.

    که همیشه برام سوال بود که چرا اینطوری هستن و همسرم میگفت فکر کن خواهرشوهر نداری، اونا مدلشون اینه درست نمیشن بیخیال شون شو… خودشون با خودشون قهرن حالا اینکه بی دلیل با منم حالت قهر دارند از نظر اونا طبیعی بود و مدل شون این بود. حالا قضیه چیه من چه باوری در این موضوع دارم که همچین خواهرشوهرهایی دارم نمیدونم، یا اینکه مدار من با اونا و مدار اونا با من چقدر متفاوته که اصلا همون یک ذره ارتباط هم دیگه نیست.

    واقعا اشنراک این روالط رو متوجه نمیشم و برام پیدا کردن الگوهای تکرارشونده سخته.

    از یک طرف من دوستان با محبت و سخاوتمندی دارم که خیلی با من در ارتباط هستند و کلی با من در تماس هستن. اصلا یک دوست دوران دبیرستانم هست سال ها ندیدمش اما هراز چندماهی ایشون به من زنگ میزنه.

    راستی من خواهر ندارم و اینکه خواهرشوهرهام رو دوست داشتم و خوشحال بودم مثل خواهر هستن برام و چـون اختلاف سنی نزدیکی داریم، اما اینا همه تخیل بود وقتی در دوران عقد رو خواهر شوهرهام به عنوان خوهر حساب کردم شرایط جوری رقم خورد که نه تنها خواهر بلکه خواهرشوهر هم انگار ندارم.

    الان ابن به ذهنم زد حساب کردن رو آدم ها ممنوع،به هر عنوانی به هر نسبتی روی آدمها حساب نکن اون خداست که همه چیز میشود همه کس را…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    محجوبه گفته:
    مدت عضویت: 2140 روز

    رد پای 13 از تعهد 40 روزه.

    سلام سلام

    سلام به استاد عزیزم دوستای مهربونم و مریم جون.

    گاهی الگوی تکرار شونده میشه خیلی مثبت باشه.ینی دقیقادر راستای خاسته هات باشه.

    من دقیقا بخام بگم از قبل از عید تمرکز کردم روی مکانهای زیبا هر جا که طبیعت میبینم چه تو فضای مجازی چه در فضای واقعی از ته دل خدا رو شکر میکنم و اگر در فضای مجازی باشه خودم رو اونجا تصور میکنم و برای اون طرف ارزوی خوشبختی میکنم.

    این شده الگوی تکرار شونده من و اما نتایجی که از این تمرین گرفتم

    1.از عید تا حالا این دومین سفر رویایی من هست.البته غیر از سفرهای کوتاه دو روزه.منی که در سال فقط یکبار مسافرت میرفتم و نهایتا دو بار اونم خیلی کوتاه.

    2.خداای من باورم نمیشه همین چند وقت پیش شاید 3 هفته پیش پیج یکی از بلاگرها که تو اروپا مسافرت میکردن رو میدیدم که با فولکس واگن همه جا با همسرش میرفتن کلی ذوق میکردم وقتی بارون میومد وقتی هوا نم میزد وقتی افتابی میشد وقتی هوا خنک و تمیز بود رو نگاه میکررم خودمو اونجا تصور میکردم و الان به طور معجزه سا من تو نقطه ای هستم که قدم به قدم جاهایی مثل همون مکانها حتی دریاچه هایی مثل پرادایس زیبا رو دارم تجربه میکنم.و فقط از صب تا شب هر لحظه میگم الهی شکرت سبحان الله امروز اونقدررر ذوق کرده بودم که فقط اشک تو چشام جمع شد از این قانون بدون تغییر خداوند.

    از اینکه نشد هر موقع من تمرکزمو فوکوس بزارم روی زیباییها و طبیعت و نرم اون زیباییها رو تجربه نکنم.

    تو این یکی سفر که باز هم با تور اومدیم و پیشنهاد میکنم برای تمام کسانیکه وسیله نقلیه ندارن یا رانندگی براشون سخته حتما با تور برن مسافرت ولی حتمابرن چون اولا با ادمهای جدید اشنا میشی دوما تجربه زیادی از بقیه در مورد سفر کسب میکنی سوما میتونی الگوهای زندگی رو تو ادمها پیدا کنی و اگاهتر بشی.

    تو این یکی سفرم با زن و شوهری اشنا شدیم که الان بازنشسته بانک هستن و شاید بیشتر کشورهای معروف گردشگری رو رفته باشن.در صورتیکه این الگوی من بود که اگه یه روز پا به سن بزاریم دیگه شاید مسافرت نریم یا گمتر بریم یا اگه بریم دیگه انرژی الان رو نداریم ولی میبینم با این سن و سالشون چقدر زن و شوهر شادی هستن و مهمتر اینکه با اکثر کارمندا فرق زیادی دارن اونم این‌که به فکر اندوخته کردن پول نیستن برعکس خیلی از بازنشسته ها که به فکر خرید خونه بزرگتر یا باغ یا حتی جور کردن سرمایه برا بچه هاشون هستن و هیچ خیری از زندگیشون نمبینن نیستن.بچه هاشونو داماد کردن و میگفت دیگه ما مسئول بقیه زندگیشون نیستیم از اینجا به بعد خودشون میدونن و خودشون.

    نگاهی که در کمتر پدر مادر ایرانی یافت میشه.

    چقدر کیف کردم از این همه عزت نفس و خود کفایی و از همه مهمتر اینکه چه الگوی خوبی هستن برا بقیه پدر مادرا.

    اون طرف یک مادری با سه تا بچه 3 قلوی 13 ساله اومدن سفر بدون اینکه به کسی وابسته باشن خودشون 4 نفری بازی میکنن میگن میخندن و به قول یکی از همسفرا خودشون برا خودشون کافین و با هم حال میکنن.

    خدایا شکرت به خاطر این سرمای هوات تو چله تابستون.الان که دارم تایپ میکنم تو تراس یک اقامتگاه جنگلی هوای خنکی که اطراف کلبه یک طرفش پوشیده از جنگلهایی با درختانی بسیار بلند شبیه درختای اون جنگل معروف که استاد تو سفر به دور امریکا رفته بودنه و طرف دیگش مزارع برنج با عطر و بوی برنجی که مست میشی و تداعی کننده این دو ایه در وجود منه که؛

    ما زمین و اسمان را مسخر شما کردیم..

    پس کدامین نعمتهای خدایتان را انکار میکنید

    وزش باد خنکی که انگار داره با بوی این گیاهان برنج رقص الهی میره.

    زبان من قاصره از بیان حال امروزم که چه طور قانون و الگوها به این خوبی جواب میده چه در بعد منفیش چه در بعد مثبتش.

    دوستان عزیزم اینو بدونین اگر یه وقتی دلتون هوای سفر یا هر جاییکه دوسش دارین رو کرد فقط خودتون رو ببندین به توجه به اون مکان به زیبایی هاش و تجسم کردن.البته که فقط با حال خوب و از ته دل باشه.

    باور کنین به چند ماه نمیکشه خدا جوری براتون جور میکنه که نمیفهمین از کجا جور شد.

    خدایا شکرت به خاطر تمام ادمهای مهربونی که تو این سفر همراهم کردی.خدایا شکرت به خاطر استاد عزیزم.خدایا شکرت به خاطر این محفل الهی این سایت نورانی که نورش هدایتگر همه ادمهاییه که میخان به خداشون برسن.

    الهی صد هزار مرتبه شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      نجمه رضائی گفته:
      مدت عضویت: 1922 روز

      سللاااام گرم منو پذیرا باش دوست عزیزم

      خدایا نمیدونی چقدر حالم عالی شد با خوندن خط به خط نوشته هات

      وای وای مخصوصا اینکه از کلبه جنگلی و بوی برنج گفتی

      خدایاشکرت چی آفریدی تو

      چقدر قشنگ چقدر عالی

      خودمو تو اون فضا تصور کردم خیلی عالی بود

      امیدوارم به زودی به سفرهای رویایی هدایت بشم.

      ممنونم ازت که با نوشتن این کامنت زیبا ،حال و احساس قشنگی برام ساختی

      امیدوارم سفرهات روزافزون باشه و درپناه الله یکتا شادو خرم باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      وجیهه بانو گفته:
      مدت عضویت: 1835 روز

      هزاران درود به شما محبوبه خدا

      بههههه بهههههه چه توصیف عالی و دلچسبی..

      ممنونم دوست خوبم که ما رو هم با خودت همراه کردی در این تور جنگلی که از اون هوا و فضا و صفا لذت و حظ کافی رو ببریم….

      افرین به شما که این الگوی تکرار شونده رو ثبت کردی تا هم برای خودت و هم برای دوستانی که هدایت میشن به کامنت قشنگت نمونه ایی باشه از زیبایی های خداوند از قوانین ثابت الهی..

      برایشما محبوبه عزیز سراسر عشق و مهر و نور الهی رو طلب میکنم و امیدوارم همیشه در فرکانس عالی سفر و شادی و گشت و گزار باشی..

      (ی عالمه استیکر لبخند و قلب برای شما)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    ندا گفته:
    مدت عضویت: 1785 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیز

    از همون اولین روزی که این فایل رو گذاشتید من یکبار گوش دادم و دیگه گوش ندادم چون خیلی حقیقت بود و من داشتم فرار میکردم ازش

    فایل های مربوط به رابطه یا یکسری از جلسات قدم های یک تا سه که خریده بودم یا حتی عزت نفس که در مورد رابطس رو گوش داده بودم و تقریبا همیشه مطمئن بودم رابطه ای که در اون هستم اشتباهه و اینطوری نباید باشه رابطه ای که 6 سال تموم طول کشیده بود و من همون چند ماه اول فهمیدم درست نیست ولی هی طولش دادم و من مثل یک گاری خراب به زور کشیدم دنبال خودم و مسیری که میتونست خیلی لذتبخش باشه رو برا خودم سخت کردم.

    من این رابطه رو بعد تموم شدن یک رابطه سه ساله شروع کرده بودم، دقیقا اونم میدونستم غلطه ولی ادامش دادم و بعد اون دوباره وارد یک رابطه کوتاه مسخره چند ماهه شدم و بعد این رابطه چند ساله

    دقیقا چیزی که تکرار شد این وسط این بود که آدم های رابطه های من بی نهایت مهربون با موقعیت اجتماعی خوب بودن که ظاهر قضیه عالی بود و برا هر کی تعریف میکردم همه میگفتن عالی بچسب بهش ولش نکنی ها، اگر هم مشکلی هست تو مقصری

    ولی واقعیت قضیه این بود که اونها ادم های خوبی بودن که تلاش کرده بودن و به یک موقعیتی رسیده بودن که خوب بود ولی همیشه من اولین رابطشون بودم چرا چون اعتماد به نفسشون پایین بود چون ناشی بودن چون ارتباط با یک زن رو بلد نبودن چون نیاز به محبت داشتن و توی خونوادشون مشکل داشتن.

    و من هم اتفاقا یک آدمی رو میخواستم که با کسی نبوده باشه چون شنیده بودم ادم هایی که مثلا قبلا دوست دختر داشتن پس خوب نیستن پس هرزه هستن، من ادمی رو میخواستم که خیلی دوستم داشته باشه که خیلی قربون صدقم بره که محبت زیادی که شاید خیلی بهم نشده بود رو بهم بده که فقط یکی باشه که اطرافیانم نگن تو بلد نیستی تو خیلی ساده ای و کسی طرف تو‌ نمیاد، که یکی باشه که باهاش بگم و بخندم و مشکلات رو مطرح کنم و در واقع اون یک جور ناجی نهایی باشه برام، که من رو برا ازدواج بخواد که موقعیت هایی که من بهشون نرسیده بودم رو بهم بدن، دکترایی که موفق نشده بودم بگیرم، اون داشته باشه، زندگی در تهران و بعد هم مهاجرت به خارج از کشور رو که من همیشه آرزوشو داشتم بهم بی دردسر بده، کارهایی که تنبلیم میومد که انجام بدم رو اونا مجبورم کنن انجام بدم، که پولی که نداشتم رو اونا بهم بدن

    و در نهایت دقیقا همه این سه تا این بودن ولی کمبود محبت و عزت نفس پایین و ترسهاشون باعث میشد این رابطه اولش خیلی هیجانی شروع بشه و همه چی به نظر خوب و حل شده بیاد، منم که آدم خوب و مهربون و حمایتگر هر طوری طرف میخواست رفتار میکردم، هر وقت اونا میخواستن بودم هر وقت نمیخواستن نبودم و مشغول کار خودم.

    توی رابطه اولم فراری از رابطه جنسی و همش تذکر میدادم که نمیخوام تا بعد ازدواج رابطه ای باشه و از طرفم اصرار و از من انکار، یک ادم بی اعتماد به نفس که بودن با من بهش اعتماد به نفس میداد و در نهایت رابطه اینطور تموم میشد که خیلی دوستت دارم ولی خونوادم راضی نیستن و نمیخوام آسیب ببینی و بعدش حدودا یکسال اصرار داشتن به تموم کردن رابطه و اینکه برو دنبال زندگیت و از من اصرار که نه من دوستت دارم و همه تلاشم رو میکردم و اخرش هم اینطوری تموم میشد که دقیقا بهم میگفتن دیگه دست و پا نزن و هر چی بیشتر این کار رو میکنی بیشتر از چشممون میفتی و یک مکالمه بد و بعد دیگه جوری میرفتن که پشت سرشون هم نگاه نمیکردن

    توی رابطه دومم که طرف خوب بود، ولی اعتماد به نفس پایینی داشت و دقیقا میخواست خودش رو به من بچسبونه که به ی جایی برسه ولی در نهایت ی طور مسخره ای تموم شد

    توی رابطه سومم هم دقیقا همینطور بود که اولین رابطه جدی اون طرف بودم خیلی از سادگی و صداقت و ظاهر من خوشش اومده بود و پر از جذابیت بودم براش و ایشون یک موقعیت اجتماعی و خانواده عالی داشت که واقعا از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم چون همه چیزهایی که میخواستم رو داشت ولی تا من بهش پیام نمیدادم پیام نمیداد همش من باید دنبالش میبودم چون اون افسرده بود چون علیرغم مهربونی بینهایتش بلد نبود ارتباط گرفتن رو چون تصور خیلی کمالگرایانه ای از ازدواج داشت چون فکر میکرد باید حس و کشش جنسی خیلی زیادی داشته باشه تا بشه ازدواج کرد چون اعتماد به نفس پایینی داشت و منی که همون چند ماه اول فهمیدم نمیخوامش ولی با این تصور که حالا درست میشه که حیفه از دستش بدم اینقدر کش دادم رابطه رو تا در نهایت با یک مکالمه تکراری که خیلی دوستت دارم ولی نمیتونم باهات باشم و بیشتر از این دست و پا نزن چون بیشتر از چشمم میفتی و رفت و پشت سرش هم نگاه نکرد.

    دیگه اینجا بود که سیلی رو‌ خوردم از جهان و دیدم یک الگو داره تکرار میشه و در واقع مشکل منم

    عزت نفس پایین من، نیاز به محبت داشتن، خودم رو به اندازه کافی دوست ندارم و میخوام یکی بیاد اون دوست داشتنی که من نسبت به خودم ندارم رو بهم بده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      ندا گفته:
      مدت عضویت: 1561 روز

      سلام ندای عزیزم

      کامنت زیباتون رو خوندم و وقتی اسمتون رو دیدم و متن رو خوندم یکم حقیقتا جا خوردم چون منم زندگی خییلییی مشابه شما رو داشتم ولی الان حس میکنم خیلی بهتر شدم و از اون ندای وابسته و احساسی و متکی که همش منتظر بود یکی بیاد نجاتش بده از این وضعیت تبدیل شده به یک ادم رها و منطقی تر

      خیلیییی هنوز جای کار دارم اما همه چیز باید قدم قدم پیش بره و میدونم ک قطعا از پسش برمیایم

      امیدوارم تو این مسیر قوی و صبور و ثابت قدم باشی و بیای از نتایج‌خوبت بنویسی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        ندا گفته:
        مدت عضویت: 1785 روز

        ممنونم ازتون و برای منم جالب بود گاهی نشونه ها همینقدر عجیب خودشون رو نشون میدن.

        بنیادی حل کردن یکسری از مشکلات واقعا توان و نیروی زیادی میخواد که فقط با داشتن باور و ایمان قوی آدم میتونه انجامش بده. اینکه وقتی چیزی مشکل داره بنیادی حلش کنی و اصطلاحا آشغال هارو ندی زیر فرش و تصمیم بگیری و درست حلش کنی. اتفاقی که بعد از انجام این کار برات میفته، حس قدرت و رهایی بینظیری هست که پیدا میکنی.

        منم برات آرزو میکنم که این حس رو تجربه کنی ندا جان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    ساره موذنی گفته:
    مدت عضویت: 2727 روز

    سلام استاد خوبم

    سالهاست که فقط با صدای دلنشین شما با آگاهی هایی که شما می‌دین دارم زندگی میکنم و زندگیمو میسازم؛

    هر روز استادان زیادی تو این حوضه متولد می‌شوند و راستش مامان من هر روز در حال آموزشه و هزاران فایل و محصول از استادان مختلف گرفته و میگیره و روی خودش کار می‌کنه و گاهی از هر کدوم از اون استادهاش یه فایلی برای من می‌فرسته من واقعآ ذهنم مقاومت می‌کنه چون از روز اول با اولین فایل‌هایی که از شما شنیدم گفتید فقط با من باش و هزار تا استاد و فایل عوض نکن،اگه نتیجه ی خوبی بگیری

    خلاصه استاد ،خیلی دوستت دارم و من خییلی تو این سالها تونستم رشد کنم و خواسته هامو خلق کنم

    الان دانشجوی دوره ی کشف قوانین زندگی هستم و چند روزه که عمیقآ تشنه ام که یک سری الگوهای تکرار شونده ی زندگیمو کم و کمتر کنم و از بین ببرم

    در مورد روابط

    متآسفانه یا خوشبختانه من هیچ دوستی که دائمآ در رفت و آمد باشیم و ارتباط زیادی داشته باشم یا زمان زیادی باهاشون باشم را ندارم ، در این مرحله از زندگیم تنهایی را ترجیح میدم .

    اما 2ساله که توی رابطه ی عاطفی خیلی قشنگی هستم که پایداره

    الگوی تکرار شونده در روابط عاطفیم اینه که هر جنس مخالفی که من باهاش وارد رابطه شدم و دوسش داشتم و همین فردی که الان باهاش تو رابطه هستم هم همین ویژگی را داره اینه که در ابراز احساسات چه کلامی چه لمسی عاجزه.

    خیییلی براش سخته که احساساتی بشه.نمی تونه ذوق کنه و اشتیاق نشون بده . دقیقآ این ویژگی بابامه.

    خودم هم شبیه بابام بودم اما سالها پیش و خیلی روی خودم کار کردم که بتونم احساساتمو بروز بدم چه کلامی که لمسی ، اما طرف مقابلم نه‌.

    حالا موضوعی که این چند وقته منو درگیر خودش کرده که خواستم از ریشه درستش کنم اینه که از وقتی که 21سالم بود و وارد کار شدم وقتی بعد از چند سال یا چند ماه از اونجا میومدم بیرون حقوق آخرم را با بدبختی می‌گرفتم یا اصلآ نمی‌تونستم بگیرم یا کم میدادند تا الان

    الان باز یک ماهه که از محل کار قبلیم اومدم بیرون باز با همون بدقولی و حال بدیِ اینکه حقوق ماه آخرم را واریز نکردند هنوز ، مواجه شدم و دیگه الان که دارم با دوره ی کشف قوانین زندگی روی خودم و زندگیم کار میکنم نمی خوام ازش به راحتی بگذرم و مثل بقیه ی آدمها بگم همه ی کارفرماها اینجورین ، تا هستی و ازت استفاده میکنند خوبن وقتی میری دیگه براشون مهم نیست که تو راضی باشی یا نه ،پولتو میخورند.

    نه

    نه

    من دیگه از اول این دوره به خودم قول دادم که من مسئولیت همه ی زندگیمو به عهده دارم

    اگه این اتفاق چندین بار تکرار شده یه چیزی تو ذهن منه که اشتباهه و دستور اشتباه میده ،باید اونو درستش کنم.

    الان تو این جای جدیدی که مشغول شدم پول خیلی خوبی دارم میسازم و می‌خوام از اولش با فکر خوب و بدون نگرانی از اینکه «نکنه اون الگوی تکراری باز هم اینجا تکرار بشه » می‌خوام ادامه بدم.

    خب من ریشه ی این الگوی تکرار شونده را اینطور برداشت کردم که

    _فکر میکنی ثروت به سختی بدست میاد؟

    _یا دوست داری به سختی بدست بیاری که حرف واسه گفتن داشته باشی؟

    _یا شاید خودت فکر می‌کنی اگر با دربه دری پول به دستت بیاد بیشتر قدرشو میدونی؟

    _یا اگه زود بیاد زودم خرج میشه؟

    _یا اگه آسون و راحت بدست بیاد حلال نیست؟

    _یا اینکه فکر می‌کنی ظرفیت اون همه پول را یکجا نداری؟

    اینها کجا بود؟

    همش یهو ریخت بیرون

    کلی نشستم هر کدومشونو باز کردم و منطق براشون آوردم.

    خب هی باید تکرار کنم با خودم ،هی باید الگو ببینم و باز تکرار کنم.

    همینکه میخواد ذهنم نجوایی بکنه از نگرانی و ترس و من یادآوری میکنم به خودم که همه چیز همینجاست درون من ،آرامشی همه‌ی وجودمو میگیره.

    نه لازمه با کسی بحث کنی، نه لازمه نگران باشی که این کارفرما پولتو چطور بده.

    قدرت مطلق کنارته، درونته.

    هیچ انسانی قدرت تو زندگی من نداره ، من قدرت نمیدم به هیچکس جز پروردگارم.

    آرامشی همه ی وجودمو میگیره

    تمام

    ردپایی باشه برای آینده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    زهـره گفته:
    مدت عضویت: 1087 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام و درود خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز

    این فایل نشانه ی امروز من بود

    و هدایتی من از خداوند دریافت کردم

    دقیق همزمانی داشت با تمام سوالاتی ک من از خداوند داشتم

    داشتم فکر میکردم ب الگوهای تکرار شونده

    خیلی فکر کردم

    اولین چیزی ک بهش رسیدم

    الگوی تکرار شونده در روابط عاطفی بود

    به خواسته های من اهمیتی داده نمیشه

    برای من ارزشی قائل نمیشه

    و مورد دوم در مورد روابط با دوستان بود

    من دوستان صمیمی اصلا ندارم

    از زمان بچگی تا الان من یدونه دوست صمیمی نداشتم

    دوستی من ب این شکله ک اوایل خیلی با شور و اشتیاق و احترام و صمیمیته

    اما در کمال ناباوری میبینم

    طرف مقابل خیلی راحت بمن بی احترامی میکنه

    اصلا ما از رفتارش هنگ میکنم

    چون واقعا دلیلشون را نمیدونم

    یا پیش خودم میگم آخه چطور بخودت اجازه داده طرف برای همچین مسأله کوچیکی بمن چنین بی احترامی بکنه

    چطور بخودش اجازه داده چنین رفتار زننده ای باهام داشته باشه

    واقعا برام سوال میشه اول اینکه خیلی مواقع اصلا دلیلش را نمیدونم

    و مواقعی ک بهم گفته میشه اصلا چیز خاصی نبوده ک

    ب اون شدت مورد بی احترامی قرار گرفتم

    و اون دوستی خاتمه پیدا کرده

    و مورد بعدی الگوی تکرار شونده ای دارم ترسه

    من از زمانی ک بچه بودم خونه پدرم بودم از پدرم ترس داشتم

    بخاطر سیاست هایی ک داشتن همیشه گیر میدادن

    همیشه عصبانی بودن

    حتی الانشم اون ترسه هست

    اما خب خیلی کمتره

    اما خیلی حساب میبرم ازش

    این اگو طوری شده من از اکثر مردایی ک با سیاست برخورد میکنن

    داد میزنن عصبانی هستن بشدت میترسم

    بخاطر همینه من الان از همسرم میترسم

    چون همسر منم خیلی آدم با سیاست و خیلی صداشو بالا میبره

    و حتی یادمه یه استاد داشتیم اونم آدمی بشدت خشک بود همیشه سعی میکرد تو‌کلاس با سیاست وارد بشه

    و همیشه عصبانی بود همیشه اهل تهدید

    من تو کلاسش همیشه پر از استرس بودم

    خودم ب این نتیجه رسیدم ک ریشه همه ی این ترس ها از کمبود عزت نفسه

    من تقریبا ی ماه میشه ک خیلی جدی دارم روی دوره عزت نفس کار میکنم

    و جلسه دوم هستم احساس میکنم مقاومت زیادی ک در مقابل عزت نفس و دوست داشتن خودم داشتم کمتر شده خیلی

    قبلا اصلا راغب نبودم همیشه مقاومت داشتم ک روی این دوره کار کنم چون هیچ درکی نداشتم

    الان ک حسابی کند و کاو داشتم ب درون خودم

    اون مقاومته شکست و با اشتیاق بیشتر هرروز روی خودم کار میکنم

    امیدوارم ک این غول ترس را هم شکست بدم

    و ارزشمندی را در خودم بالا ببرم

    و مدار خودم را ارتقا بدم

    و از این مدار ترس و بی ارزشی خارج بشم به امید الله

    استاد خدا بشما عمر باعزت

    و دلی پر از امید و شادی عطا کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    اکرم احمدی گفته:
    مدت عضویت: 970 روز

    بنام خداوند توانا

    سلام خدمت استاد جان، خانم شایسته ی خوش ذوق ودوستان

    خداروشکر که من دراین مسیر توحیدی قرار گرفتم ومیتونم از زندگیم لذت ببرم ،

    خداروشکر برای وجود استاد اگاهم

    خداروشکر قدرت تفکر دارم ،میتونم ازفکرم استفاده کنم

    الگوهای تکرار شونده درمورد روابط؛

    من درگذشته اطرافم پربوداز انسانهای نامعقول ،چون رابطم باخودم مشکل داشت من ازتنهایی خودم فرارمیکردم چون رابطم باخدامشکل داشت به همین دلیل باهرکسی دوست میشدم که تنها نباشم ،من فقط شده بودم سطل زباله شون چون همش احساس قربانی شدن داشتم ،چون عزت نفس نداشتم ،ولییی بعداز اموزه های استاد الان باکسی درارتباط نیستم اولین کاری که کردم یکی یکی اون ادمارو اززندگیم حذف کردم حتی نزدیکانم ،فقط موندن همسرم و فرزندانم که واقعا ازوجودشون توزندگیم لذت میبرم چون باتغییر من رو اونام خیلی تاثیر گذاشتم ،والان باتنهایی خودم خلوت کردم ودارم ازاین تنهایی لذت میبرم دیدگاهم به زندگی عوض شده

    خیلی احساس خوبی دارم ،

    فقط تومسیری که میرم تامحل کارم کسایی که تو تاکسی هستن همش درمورد کمبود حرف میزنن ،درمورد اینکه مسئولین رو مسئول تمام مشکلاتشون میدونن ،ودر محل کارم

    درمورد اینکه زندگی خیلی سخته صحبت میشه ومن تمام تمرکزم گذاشتم روی فایلهای استاد عمل کردن به صحبتهای استاد

    باتشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    پریسا شعبانی گفته:
    مدت عضویت: 2666 روز

    بسم‌الله رحمن رحیم

    سلام‌استاد عزیزم

    سلام‌مریم‌بانو

    سلام ب تو‌د‌ست عزیزم

    اگه بخام ب تمام سوالات شما جواب بدم دوست دارم از تفریح دیروز خودم بگم

    دیروز رفتیم ب سد لار زیبا بسیار هوا تا 4 بعداظهر گرم و از اون ب بعد هوا خنک و خنکتر شده بود

    ما 3 تا کمپ بودیم ک ما در کمپ وسط بودیم ک‌ستاره ما رنگش سفید رنگ بود

    اولین تجربه من از کمپ بوده و خیلی خوش گذشت از ساعت 8 ب بعد شبیه حنابندون شد

    کسی کسی و‌کنترل نمیکرد

    همه ثروتمند

    کلی غذا

    ارتباط عالی زن‌و‌شوهر

    رقص و‌ قر کمر وخنده های بلند

    لباسهای آزاد خانمها

    هر میزی پر از غذا

    کلا ثروت و شادی و‌تفریح دیده میشد

    پس من انسانهایی و جذب کردم که طرف مقابل و ازاد گذاشتن

    تفریح براشون خیلی مهمه ،کلی هم صحبت پیدا کرده بودم ،همه دخترهایی ازاد و‌رها

    فرزندانی 11 ساله 9 ساله داشتن‌اما‌نیاورده بودن

    ماشینهای آفرود خفن

    سانتافه،تویوتا،پاترولهایی پر از امکانات ،رونیزهایی خفن،kmc

    جیب لندیوری ک توش حتی دستگاه قهوه ساز داشت ،یخچالهای همراه،

    هر چیزی ،زن‌و‌شوهرهایی که باهمدیگه صحبت‌میکردن میرقصیدن،روب روی‌هم‌مینشستن و همدیگرو‌ب رقص تعارف میکردن

    امیدوارم‌فضایی ک‌گفتم و حس کرده باشید عزیزانم و عزیزم استادم

    استاد در کل برای من دیگ در‌ و دل کردنهای دیگران‌مهم نیست

    و از ته قلبم خاستم ک با انسانهایی هم‌مدار بشم که دو‌ست دارم‌باهاشون باشم ،ذهنم باز بشه و‌خوش‌بگذره ب معنای واقعی ،

    استاد مثل‌مریم‌بانو تجربه ظرف شستن لب چشمه‌ لار داشتم

    با ویو دماوند و دشتهای سرسبز لار،

    اصلا‌کلا‌تجربه‌های شما بوده از سفر ب دور امریکا

    از لحاظ پولی پولهاشون و‌صرف تفریح میکنن ،همه چیز و

    صل اعلی میخان ،جمعیتی 16 نفره اومده بودن ک میگفتن از سری بعد 2 تا کارگر هم میاریم و میگفتن ندار ک نیستیم بیارین همراتون ،

    خانمها پر طول یک‌ صبح تا شب 10 دست لباس عوض کرده بودن ،خودم‌عاشق لباسم پس کلی بهم‌چسبید نگاشون‌میکردم‌

    همه چیز فراوان‌و فراوان و فراوان

    اگر بخام از فرمول بگم

    از توجه ب‌نکات‌ مثبت‌گذر کرده

    و همه‌چیز‌و خداوند متعال دیدن

    این طرز دو‌نگاه بسیار بهم‌کمک کرده

    موفق باشیم‌در کنار هم و ب شادی‌های فراوان‌ ست پیدا کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      رسول بنادری گفته:
      مدت عضویت: 1432 روز

      پریسا خانوم عزیز

      ازت تشکر میکنم ک این تصویر لذت بخش رو ب ذهن من منتقل کردی از شدت این لذت – آزادی – فرادانی

      تحسینت میکنم ک داری روی خودت کار میکنی و داری زیبایی ها و میبینی

      درواقع داری شکارشون میکنی :)

      و مسلما لذت بیشتری رو تجربه خواهی کردی

      خدا حفظت کنه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    آوا گفته:
    مدت عضویت: 1406 روز

    به نام خداوند بخشاینده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز

    غالب افرادی که با من وارد رابطه ی عاطفی شدند روابط خانوادگی از هم گسیخته ای داشتند و پدر و مادرشان اصلا رابطه ی خوبی با هم نداشتند یه مورد پدرش به مادرش خیانت میکرد یا اصلا پدر و مادر نداشتند خلاصه همش یه خلا بزرگی در روابط خانوادگی داشتن. در صورتیکه که من دقیقا از این نظر صد و هشتاد درجه باهاشون متفاوت بودم. پدر و مادر فوق العاده ای داشتم که حتی در بین اقوام خودم نمونه بودن و همه ی بچه های فامیل آرزوشون این بود که والدینشون مثل پدر و مادر من باشن.

    همه شون بلااستثنا از نظر مالی ضعیف بودن. البته من هم ثروتمند نبودم ولی اوضام از اونا بهتر بود.

    غالبا از لحاظ شخصیتی انسانهای مورد اعتماد و سالم و با شخصیتی بودن.

    یه ایرادی که در وجود خودم هست اینه که خواستگارهای رسمی رو که شرایط خوبی هم دارن براحتی و مثل آب خوردن رد میکنم . در واقع چون احساسی در اول وجود نداره با کوچکترین بهانه ای جواب منفی میدم و در عوض افرادی رو که شروع رابطه مون رسمی نبوده و احساس دخیل بوده و اصلا شرایط و آمادگی ازدواج رو ندارن رو مدتها در رابطه باهاشون میمونم و دیر از اون رابطه ای که سرانجامی نداره بیرون میام و اینطوری عمرم رو هدر میدم.

    ممنونم استاد عزیزم بخاطر این صحبتهای ارزشمندتون که باعث میشید کنکاش عمیقی در خودمون انجام بدیم.

    شاد و سلامت و سربلند باشید در پناه خداوند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    سپیده شیرانی گفته:
    مدت عضویت: 926 روز

    خیلی برام جالبه خیلیییییی

    اینکه من یه مدته احساسمو خوب میکنم و با الهام از کتاب رویاهایی که رویا نیستند تمام تلاشمو میکنم دیدگاه های ذهنم رو به دیدگاه های روحم نزدیک کنم و در طی این فرایند خدا همواره منو داره هدایت میکنه و باورم نمیشه یه این قشنگی فایلی که مختص من هست و اونم پیدا کردن الگو در روابطم هست رو شما گذاشتید توی سایتتون.

    یکی از حرفاتون خیلی به دل من نشست که گفته بودید وقتی همه چیزو بسپاری به خدا، اون خودش قوانین یه کشور رو تغییر میده تا تو به خواستت برسی و الان میبینم که خدا همه چیزو کنار هم جوری چیده که شما همچین فایلی رو بزارید و من این چنین روند رسیدن به خواستم پر سرعت تر و هموار تر بشه.

    این اگه هدایت خدا نیست چیه؟ اگه مفهوم ایه ی “همه جهان رو مسخر تو کردیم” نیست پس چیه؟ این گذاشتن فایل توسط شما برای من معنیه نزدیک بودن خدا و هدایت همیشگیش رو داره.

    خیلی خوشحالم خیلی سپاسگذارم از خدا خیلی متشکرم از خدا و هر روز با تمام وجودم اتصال همه ی ماها به همدیگه رو به عینه میبینم.

    دوستتون دارم خیلی زیاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    خوشبخت آزاد گفته:
    مدت عضویت: 1943 روز

    سلام

    درود برشما

    من معمولا افرادی پولدار

    سخاوتمند

    با ادب مهربان

    و کمی وابسته

    کمی متوقع

    رو به خودم جذب میکنم

    کلا کسایی که جذب میکنم خصوصیات فکری خودم رو دارن

    ینی من هرررجوری با خودم و جهان رفتار و مهم تر از اون فکر میکنم اونام همینجورن

    و این افراد معمولا کنترلگر هستن و اکثرا به خاطر وابستگیشونه مثلا همسرم منو خیییلی دوس داره همه جوره کنارمه ساپورتم میکنه بهم میرسه هررررجور که من دوس دارم باهام برخورد میکنه هرجوری که من توی قلبم دوس دارم اونجوری باشه محمد جانم همونجوریه ولی بعضی جاها نیست و اونم به خاطر نگرش خودمه که خواستمو به هزاران چیز وصل کردم نه فقط به خود خدا

    و پدرمم دقیقا همینجوری بود مثل همسرم منو خیلی دوس داشت منتها شدیدا به من وابسته بود حتی نمیخواست یه خار بره توی پای من ولی من دوس داشتم اشتباه کنم چون با اشتباه پیرفت میکنم و میفهمم چی میخوام

    اما این طرز فکرش باعث شد من ناخود آگاه این موضوع رو برداشت کنم که کمالگرایی باعث پیشرفت

    خب در هرصورت

    اون عاشقانه منو دوس داشت ولی یه زمان هایی که دیگه باورهاش به ته خط رسیده بود روی من دست بلند میکرد

    مثلا

    وقتی من یه رفتاری میکردم که طبق باورهاش نبود و به قولی خطر قرمزش بود

    روی من دست بلند میکرد

    و من خیییییلی ناراحت میشدم

    گذشت تا من با محمدجان ازدواج کردم بعدش فهمیدم که ایشونم دقیقا همینجوره…….

    و موقع بحران همین کارو میکنه دقیقا مثل پدرم و اندازه آسیب های جسمی که به من وارد میکنه هم همونقدره

    الله اکبر

    اویل ناراحت میشدم از پدرم همسرم و از عشقشون متنفر میشدم توی دلم میگفتم شما منو دوس نداری ادای عشق رو در میارید

    بعد به خودم گفتم هانیه اینا همه اش خدان توی زندگیت اینا همش خودتی لطفا بیا باورهاتو با خدا درست کن اونم درست میشه

    ینی با خودت به صلح برس وقتی بهشون میگی نه غصه نخور نترس غمگین نشو بگو نه و کاریت نباشه دوست دارن یا ندارن بعدش درست میشه و پای الگو تکراری وایسا و فرار نکن

    که این اواخر خیلی روی این موضوع کا کردم و فهمیدم که

    راه حل تغییر باور کنترل این هست که به آزادی توجه کنم ینی هرموقع افکار کنترل میاد به عکسش توجه کنم

    مثلا فکر میکنم اگه بگم نه اون عصبانی میشه ازم خوشش نمیاد منو میزنه آگاهانه قدم برمیدارم و میگم نه

    و از اینکه اون منو بزنه نمیترسم با شجاعت تمام در آغوش خدا جای میگیرم اگر هم این اتفاق بیوفته بازم به صلاحمه خدا میخواد هربار با به آغوشش رفتن منو درمان کنه و هربار قوی ترم میکنه مثل کسی که مار نیشش میزنه و تفکرش اینه حتما بدنم نیاز داشت

    درسته اولش سخته ولی خیلی تغییر کرده جهانم

    افراد میدونن که به هیچ وجه نمیتونن بهم زور بگن و نمیگن در حالی که من قبلا خیلی تلاش کرده بودم با توضیحات مختلف ولی به این خواسته ام نرسیده بودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: