پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 21 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-photo.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-30 07:02:222024-02-14 06:19:27پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و تمام دوستان
من توی رابطه عاطفی در گذشته با هرکسی که دوست میشدم و رابطه برقرار میکردم هم خیلی از خودم کوچیک تر بودن هم آدمای متعهد و درستی نبودن که البته خودم هم اینجوری بودم تا وقتی که ناخودآگاه با برخورد به یک تضاد تغییر کردم
توی رابطه آخری که داشتم یه دردسر بزرگی داشت برام درست میشد که گفتم خدایا من دیگه تسلیمم .اون موقع تازه با سایت آشنا شده بودم بعد اومدم ویژگی های فرد مورد نظرم رو نوشتم و روی خودم کار کردم و واقعا نگرشمو راجب رابطه عوض کردم و خداروشکر خداوند یک فرد مناسب رو وارد زندگیم کرد و ازدواج کردم
توی رابطه با دوستان تقریبا همشون از نظر مالی سطح معمول و رو به پایین هستن
تقریبا همشون دوستان خیلی کمی دارن
ولی تمامشون با من بهترین برخورد رو دارن
برای من ارزش بالایی قائل هستن
به قول خودمون خیلی جاها حرفمو میخونن ینی روی حرفی که میزنم احترام قائلن
توی رابطه با خانواده من با پدرم خیلی از وقتا مشکل دارم
پدرم به همچیز بد بین هست و من هر بار باهاش صحبت میکنم تمام تلاشش رو میکنه که بگه تو هیچی نمیفهمی و داری اشتباه میکنی و من هم توی این مورد توانایی اعراض ندارم و بهم میریزم و بحث میکنم
تو رابطه با همکاران من خودم به تنهایی سالن دارم ولی با همکاران زیادی در ارتباطم توی رابطه با همکاران همه منو قبول دارن یه جورایی منو پیرمرد و با ترجه این حرفه میدونن و ارادت خاصی قائلن بهم
توی ارتباط با مشتری هام هم همینجور تمام مشتری هام من رو به شدت قبول دارن توی کار ولی 60درصدشون آدمای ضعیفی هستن هم از نظر مالی و هم جایگاه اجتماعی
خیلی فکر کردم راجب الگو های تکرارشونده و اینا به نظرم مهم ترین مورد ها توی رابطم بود
امیدوارم که مفید باشه
برای همه آرزوی رحمت و سعادت دارم دوستون دارم خدانگهدار
سلام به دوستان عزیزم و استاد عباسمنش و خانم شایسته
من در روابطم الگو هایی تکرار شونده دارم که شاید برای هممون اموزنده باشه
من از بچگیم باوری داشتم که همه جا نا امنه و باید خیلی مراقب خودمون باشیم و اون هم از پدر و مادر و مادربزرگ و دیگران خیلی میشنیدم که فلان بچه رو دزدیدن یا فلان بچه رو کشتن و من خیلی این باور در ذهنم تکرار شده بود و باورش کرده بودم.
در نتیجه همیشه کودکی ناامنی داشتم، کسایی که از من بزرگتر بودن اذیتم میکردن یا بهم زور میگفتن و من همیشه در حال فرار از قلدر ها بودم.
همیشه میترسیدم که منو ندزدن. یادمه یکبار یک فیلم ترسناک میدیدم توی 12 سالگی که یک خانواده به سفر رفتن به یک روستای متروکه ولی چند قاتل دیوانه اونجا بودن و همشون رو کشتن.
جالبه بعد از دیدن این فیلم رفتم کلاس زبان و اواخر کلاس منشی مجموعه اومد و به من توی کلاس گفت اژانس اومده دنبالت و میگه اومدم دنبال متین!
من هم فکر کردم مادرم اژانس گرفته برام تا برگردم خونه ولی یادم اومد مادرم که ماشین داره چرا اژانس گرفته برام و نرفتم.
مادرم چند دقیقه بعد اومد دنبالم و گفتم که انگار کسی اومده بود دنبالم
مادرم شوک شده بود که من اژانس نگرفتم و اون ادم کی بوده که اسم منو میدونسته و دنبالم اومده بود!
خلاصه هیچوقت نفهمیدیم چی بوده قضیه ولی الان که 19 سالمه و با قانون اشنا شدم به لطف الله خیلی بهتر میدونم دلیل همه ی سختی ها و ترس ها چی بوده(تمرکز و توجه کردن به نا امنی ها و ازار ها).
تا 3 سال پیش که با قانون اشنا نبودم، افرادی دور و ورم بودن که همه دنبال دعوا بودن و چاقوکشی میکردن و مشروبات الکلی مصرف میکردن و ادم های ناحسابی بودن.
هر جا که میرفتم میترسیدم که دعوام نشه و یا کتک نخورم یا چاقو نخورم و…
تا یک روز دوستم خیلی اتفاقی و کاملا بدون خبر من یک ویدیو که مادرش براش فرستاده بود رو برام فوروارد کرد به اسم تمرکز بر خواسته ها استاد عرشیانفر و استاد عباسمنش.
من توی باشگاه اون ویدیو یک ساعت و سی و پنج دقیقه ای رو گوش کردم و مبهوت شدم.
از قانونی به نام قانون توجه و تمرکز صحبت میکردند که هر انچه را که به ان توجه کنیم بیشتر میبینیم و بیشتر تجربه میکنیم.
خیلی برام جالب بود و خلاصه بگم تا تکاملم رو در حدی طی کنم که بتونم به چیزی توجه کنم و بیشترش کنم 1 سال یا 2 سال طول کشید و دلیلش هم این بود که من در مداری نبودم که بتونم بفهمم منظور اساتید چی هست.
اما از همان ماه اول نتایج رو در زندگیم دیدم
افسردگی شدیدم بهبود پیدا کرد، یک دختر نازنین و مهربان وارد زندگیم شد و با اینکه بعد از 4 ماه جداشدیم بخاطر اینکه احساس میکردم ازادیم رو گرفته و همش باید چندین ساعت باهم چت کنیم و همو ببینیم، ولی 4 ماه خاطرات عاشقانه و لذت بخش و گشت و گذار توی جاهای سرسبز و پر از زیبایی تجربه کردیم.
و بعد از 2 سال من تکاملم رو در درک قانون طی کردم به لطف الله و اومدم توجه رو گذاشتم روی نکات مثبت افراد، امنیت ها،مهربانی افراد،و…
و رفته رفته این باور را ایجاد کردم که هر جایی که من وارد انجا میشوم پر است از امنیت و افراد نازنین و باور کنید یا نکنید الان همه چیز امن و دوستداشتنیه به لطف الله.
الگوهای تکرار شونده من در روابط این است :
1. افرادی که با انها در ارتباطم نسبت به من کمی بی توجه اند، یعنی همیشه من باید دنبال ارتباط گرفتن با انها باشم و انها جذابیتی در من نمیبینند که بخاطر باور محدود کننده عدم احساس لیاقت و ارزشمندی در من است.
2. افرادی که با انها در ارتباطم ازادی ام را از من میگیرند و انگار چیزی درون من وجود دارد که افرادی را جذب میکند که من را امر و نهی کنند ویا در کارهایم دخالت کنند
3. افرادی که از من کوچکترند به من جذب میشوند و نه کسانی که من دوست دارم به من جذب شوند
در اخر هم از خداوند سپاسگزاری میکنم که همیشه بهم اگاهی داده و مورد حمایت ویژه اش بودم و به همه بجز خود الله بی نیازم.
خودش بهم کمک میکنه و خیالم راحته.
از خدا برای هممون بهترینارو میخوام.
با احترام
درود بر استاد بزرگوارم جناب عباسمنش گرامی و بانو شایستهی عزیز و یکایک شما همفرکانسیهای گلم
درسته استاد بزرگوارم من هم الگوهای تکرار شونده مخربی دارم که باید همهی آنها را ریشهیابی کنم!
1. من از پیش آمدن یک یک مسئلهی نامطلوب میترسم و دلم نمیخواد که چیزی برخلاف میلم پیش آید. به همین دلیل در بیشتر موارد به جای پذیرش آنها در برابرشان میایستم. همین مسئله در بسیاری از موارد سبب دعواها، دلخوریها، سرخوردگیها و غیره میشود. از بچگی در شرایطی زندگی مردم که پدر و مادرم همهی تلاش خود را میکردند تا همه چیز به وفق مراد من باشد و شاید همین سبب شده تا اینجوری نازک نارنجی باشم. با این حال فکر میکنم که هستند کسانی که در ناز و نعمت زندگی کردهاند ولی چنین نیستند. میشناسم کسانی را که در شرایط بسیار بهتر از من زندگی کردند ولی باورهای بسیار قویتری به زندگی دارند. به نظرم کمی و یا شاید بیشتر، افسردگی دارم و این امر به دلیل انتظار بی موردی است که از دیگران دارم. به تجربه و البته با آموزههای شما استاد بزرگوارم آموختهام که انتظار از دیگران یعنی، اینکه بخواهم آنها مانند من فکر کنند، مانند من رفتار کنند. دقیقا به همین دلایل است که خیلی زود از دست این و آن ناراحت میشوم که چرا اینجوری و آنجوری رفتار میکنند. خوب بکنند، درواقع من نباید این انتظار را از دیگران داشته باشم. آیا من هم مانند آنها رفتار میکنم؟ نه!
به دلیل هیکل ریزم به نسبت دوستانم در مدرسه، مورد شوخیهای ایشان بودم و روی من نام گنجشک را میگذاشتند. جالب این بود که برادرانم هم با شنیدن این مسائل، به جای دادن قوت قلب به من، این نام را تکرار میکردند. شاید همینها سبب شده بود که عزت نفس من پیوسته نزول کند. با همین عزت نفس پایین رشد کردم و بزرگ و بزرگتر شدن تا اینکه به دانشگاه رفتم.
یادم میاد به دلیل ضعیف بودن وضع اقتصادی پدرم، همیشه در حسرت وضعیت بچههای همسایه بودم. علاوهبراین، همیشه پدر و مادرم از وضعیت موجودشان مینالیدند و حسرت گذشتهها را میخوردند. این شد که من از کودکی آرزوی پولدار شدن را درون خود پرورش میدادم. بسیار دوست داشتم که با پولدار شدنم به پدر و مادرم کمک کنم. ولی، این مسئله ممکن نشد. به یاد دارم که روزی به دکهای که پدرم برای یکی از دوستانش در یک پارک فراهم کرده بود رفتم و شروع کردم به فروش. در همین حین، یکی از برادرانم مرا دید و با کلی ترشرویی از آنجا به خانه برد مه؛ آیا خجالت نمیکشی که این کار را میکنی؟ امر دیگران تو را ببینند، آبروی پدرمان میرود!
فکر میکنم که به دلیل اینکه میخواستم جوری این سرخوردگیها را جبران کنم، البته با علاقه به دانشگاه رفتم و تا درجهی دکترای تخصصی ادامه دادم. ولی، از کارم راضی نبودم. دلم میخواست تا پولدار شوم و به آرزوهایم برسم. یادم میآید که دلم میخواست اگر پولدار شوم، بسمارستانی به نام پدر و مادر درگذشتهام بسازم تا شاید عقدههایی که داشتم جبران شوند.
ازدواجی هم کردم، از سر علاقه و ایدهالهای خودم نبود. تنها یک سری خواستههای تحمیلی را داشتم که هماکنون هم آنها را برآورده نمیبینم. اصلا نمیدانستم که دقیقا چه میخواهم؟! و چون به مادرم بسیار وابسته بودم، اکنون نیز به همسرم وابسته هستم، نه علاقهمند! من دوست داشتن و دوست داشته شدن را نیاموختهام و شاید همهی اینها ریشه در ضعف بسیار شدید عزتنفس من دارد. همچنین مسئولیتپذیری من نیز بسیار ضعیف است و فکر میکنم که ریشهی این مسئله هم در پایین بودن سطح عزتنفس من است که به خود علاقهای نداشتم و خود را محق نمیدانستم.
با این مقدمه باید بگویم که من الگوهای تکرار شونده بسیار مخربی دارم.
1. هرچند وقت یکبار با همسرم دعوا میکنم. درواقع فکر میکنم که او باید مانند مادرم از من مواظبت کرده و هوای من را داشته باشم. روانشناسان می.گویند که ریشهی این مسئله در تنفر از مادر است و دلیلش این بوده که در بچگی، متوجه ارتباط ایشان با پدرم شده بودم و از آنجا که بهویژه پسرها وابستگی بیشتری به مادرشان دارند، از اینجاست که از مادرشان متنفر میشوند و در همسرشان به دنبال مادر ایدهآل خود می.گردند که تنها مال ایشان باشد. این در حالیست که خودشان درمیان خانوادهی خودشان، وابستگی و علاقه به فامیل را به خوبی تجربه میکنند. به همین خاطر که این مالکیت میسر نمیشود، همیشه در حال دعوا با همسر خود هستند تا از او انتقام بگیرند و بار هم به دنبال مادری دیگر میگردند که میسر نخواهد شد. امیدوارم که بتوانم این مسئله را بفهمم که مسئله تمام شده و مادرم مرده و م و همسرم با هم ازدواج کردهایم و ایشان مادر من نیست و در خانوادهای دیگر با فرهنگی دیگر تربیت شده و من نباید انتظار داشته باشم که مانند من و برپایهی باورها و خواستههای من رفتار کند. همانطور که من برای خودم شخصیتی مستقل قائل هستم و دوست دارم که دیگران به آن احترام بگذارند، بنابراین این نشان رشد من است که بتوانم به اختلافهای رفتاری دیگران بهویژه عزیز دلم با من احترام گذاشته و آنها را محترم بدانم.
2. هرچند وقت یکبار در کسب و کارم شکست میخورم.دلیل این امر چه میتواند باشد؟ به نظر من چند دلیل دارد:
– من خود را شایستهی ثروتمند شدن نمیدانم و دلیل اصلی آن دید بد من نسبت به ثروت است. درگذشته بسیار میشنیدم که:
ز آسمان زرد نباریده است سرش
یا خودش دزد بوده یا پدرش
یا اینکه:
پول از راه راست بهدست نمیاد
یا اینکه:
پول درآوردن مثل کندن زمین سخت با میخ است.
و از این دست مطالب منفی دربارهی ثروت و ثروتمندان.
همیشه پدر و مادرم از پولدارهایی مثال میزدند که بد بودند و کلاه بردار و تکیه کلامشان این بود که؛ مگه پدرش کی بوده؟! درواقع این از حسادت بود و اینکه خودشان در گذشته نتوانسته بودند از موقعیتهایشان استفاده کنند و همیشه حسرتش را میخوردند. درصورتیکه در همان زمان خود پدر و مادرم از ثروتمندانی میگفتند که چه کارهای نیکی را در جامعه انجام میدادند. آره، نمیتوانم این مسئله را رد کنم که برخی از ثروتمندان از کلاهبرداری ثروتمند شدهاند و یا از خرید و فروش مواد مخدر به پولهای میلیاردی رسیدهاند. ولی این نمیتواند سبب نفی اصل ثروت و اثر سازندهی آن در گسترش جهان شود! امروزه هر چه که دور و برمان میبینیم از خانهها، برجها، همین موبایل من، همین سایت استاد عزیزمان، همین اینترنت، همین خیابانهایی که در آنها راه میرویم، همین لباسی که به تن داریم و کفشی که به پا میکنیم و … از ثروت حاصل شدهاند! بنا، اصل ثروت است که درست است و نباید آنرا با تقدیس ثروتمندان اشتباه گرفت.
از طرف دیگر، یکی از دلایل شکست من در کسب و کارهایم نداشتن حس شایستگی است من در حرف این را میگویم که آری شایسته هستم ولی وقتی میخواهم باوری را برای پولی که قرار است امروز به جیبم بیاید سخن بگویم یا بشنوم، ته دلم میلرزد و آنرا باور ندارم. شاید هم شکستهای پیدرپی سبب شده که چنین باوری در شایسته نبودنم شکل گیرد و بخواهم نقش قربانی را بازی کنم که دست از تلاش برداشته و به کناری بروم.
لازم است که بیش از اینها بر روی باورهایم کار کنم!
خدایا پروردگارا، یاریم کن تا پیوسته و با جدیت روی باورهایم کار کنم و پیوسته به سوی بیشتر خواستن و بیشتر خواستن و بیشتر بهدست آوردن پیش روم و هرگز از جاهطلبی من کاسته نشود!
الهی آمین یا رب العالمین.
ارادتمند شما
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته، سلام برادر عزیزم جناب کاوه، خیلی کامنتتون رو دوست داشتم خیلی عالی و ریزبینانه خودتون رو زیر ذره بین بردید باورم نمیشد کسی اینقدر قشنگ بتونه رفتارهاش رو زیر ذره بین بزاره.
منکه هنوز نتونستم یک دهم شما خودمو و رفتارهامو چک کنم و علت واکنشها و رفتارهای غیر منطقی خودمو بفهمم، این کامنت شما به من خیلی انگیزه داد که خودمو زیر ذره بین ببرم و علتها رو کشف کنم چون هنوز بعد سه ، چهارسال عضویت توی سایت و خرید کلی محصولات از سایت، رفتار من تغییر آنچنانی نسبت به همسرم نکرده و متاسفانه هنوز خودم رو قربانی میبینم
باوجودی که احساس لیاقت رو خریدم ولی اونجوری که باید و شاید کار نکردم، شاید چون هنوز مسئولیت کامل اتفاقات زندگیم رو فکر میکنم نپذیرفتم چون احساس ناتوانی توی انجام خیلی از تمرینات رو دارم.
با این کامنت شما تصمیم گرفتم یک کمی خودمو واکاوی کنم که چرا اینقدر هنوز خودمو لایق زندگی آرام و پر از اتفاقات خوب نمیبینم.
شاید منهم مثل شما توی گذشته ام مشکلاتی داشتم که گوشه ذهنم قایمشون کردم ، امیدوارم خداوند کمکم کنه که بتونم مثل شما ترمزهای رو پیدا کنم.
سپاسگزارم که این کامنت ارزشمند رو نوشتید و تجربیاتشون رو باما به اشتراک گذاشتید.
در پناه امن خداوند باشید
سلام دوست عزیز
خدا را شکر که هدایت شدم به پاسخ شما
امشب داشتم این فایل را گوش میدادم و تمرینش انجام میدادم.متوجه شدم یکی از الگوهای تکرار شونده من در روابط این که من مردهایی را جذب میکنم که وابسته به خانواده و مخصوصا به مادرشان وابسته هستند.تا جایی که از تمام خواسته ها و اهدافشون میگذرن و حتی قید ازدواج را میزنن و اسمش را میذارن احترام به مادر و در واقع یک جور ترحم و دلسوزی و تعارف نسبت به مادرشون دارن.توی این الگو ، من با پسرهایی برخورد میکنم که معمولا پسر بزرگ خانواده هستن و پدر خانواده خیلی زود فوت شده و تمام مسیولیت خانواده و مراقبت از مادر و بقیه اعضا به عهده این فرد هست و این فرد به شدت به مادر وابسته هست.
اعتراف میکنم که من خیلی زود به جنس مخالف وابسته میشم اما برعکس هیییچ وابستگی به خانواده ام ندارم.جوری که چند سال مهاجرت کردم ی شهر دیگه و خیلی راحت تنها زندگی میکنم.امشب هرچی فکر کردم که چرا منی که ی خانم مستقل و آزادم، دارم مردهای وابسته را جذب میکنم نتونستم باورهای غلطم پیدا کنم .
نمیتونم بفهمم چه ارتباطی بین وابستگی من به جنس مخالفم و وابستگی اون شخص به مادرش هست.
شاید شما به عنوان یک مرد که وابستگی را تجربه کرده بتونید راهنماییم کنید
پروردگارا تنها تورا می پرستم و تنها از تو یاری می جوییم
سلام به استاد عزیزم و دوستان هم خانواده عزیزم که همیشه بابت کامنتهاشون سپاسگزار خداوند هستم
نشانه امروز من:
فایل بی نظیری بود و عالی و یه یادآوری شد که دوباره به زندگیم نگاه کنم ببینم چه الگوهایی داره تکرار میشه در هر موضوعی از رابطه اما راستش اومدم تا از الگوهایی مثبتم که به لطف خدا داره تکرار میشه بگم و چقد خوشحام که داره نشون میده که باورهام تغییر کردن یا در حال تغییر هستند ..
اولین الگویی تکرار شونده در مورد پول که من همیشه هر چند وقت یکبار پول پیدا میکنم تو خیابون خیلی لذت بخش یا هر چند وقت یکبار یه پولی دستم میرسه به راحتی … خدارو شکر الگوی تکرار شونده لذت بخشی ..
دومین الگو اینه که هر چند وقت افرادی وارد زندگیم میشن که دقیقا دستان خداوند هستند بهم کمک میکنن ، دوست دارند بهم شادی بدن با بیرون رفتن ، با چیزی خریدن برام یا حتی با زنگ زدنشون و به یادآوردنم … با تعریف کردن از نکات مثبتم .. واقعا خدارو هزاران مرتبه سپاسگزارم که تا چند سال پیش اینا نبود بلکه کاملا برعکس بود …
سومین الگو اینه که هربار خداوند با یه اتفاق یا کاری وارد زندگیم کرده بهم لذت و خوشحالی میده و اون اتفاق یا انجام اون کاره خیلی بهم لذت میده و به احساس خوبم کمک میکنه ( مثلا تنها بودن از صبح تا عصر و لذت بردن از انجام کارهای خونه یا با خودم و خدا صحبت کردن ، سپاسگزاری تو تنهایی و مخصوصا فکر کردن و از همه لذت بخشتر اینه که وقتی میشینی و سوالاتت رو یا چیزهای که می خوایی خدا راهنماییت کنه با خدا شروع میکنی به صحبت کردن در سکوت و تنهایی ) خدایا شکرت عالیه ..
چهارمی الگو که خودمم همیشه از خداوند بابتش سپاسگزارم اینه که چند وقته متوجه شدم اتفاقات یا افراد یا موضوعاتی که امکان داره اگه من متوجه میشدم واقعا باعث برهم زدن آرامشم میشد اما زمانی من متوجه اون مسائل میشدم که حل شده یا یجورایی تموم شده یا عوض شده یعنی قشنگ خدا همه کارا رو میکنه بعد منو متوجه موضوع واون اتفاق میکنه که دیگه نه تنها آرامشم رو برهم نمیزنه بلکه چقد به آرامش بیشترم کمک کرده در حالی که تا یکسال پیش اینجور نبود و چقد همش باید کلی انرژی میذاشتم تا آرامشم رو برگردونم اما الان به لطف خدا خیلی خیلی این موضوع عالی شده …
استاد الگوهای تکرار شونده مثبت زیادی رو به لطف خدا در زندگیم دارم اما خوب این فایل باعث شد بشینم و سوالی که پرسیدین رو جواب بدم چون در بعضی موارد زندگیم یسری بالا پایین ها هست که باید پیداشون کنم و روشون کار کنم ..
بی نهایت ازتون سپاسگزارم
به نام هدایت الله
سلام خدمت خواهر عزیزم سحر دوست ارزشمند و توحیدی وفعال سایت
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما میتوانم حس کنم ولذت ببرم
آنقدر خوب بودی دختر کامنت خوبی برای رد پا برای خودت به جا گذاشتی امیدوارم همیشه بدرخشید و بهترین بهترین را در زندگی خود داشته باشید
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
با نام و یاد خداوند بزرگ
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته خوش قلب و بچه های این سایت الهی
الگوهای تکراری من در روابط
راستش استاد من وقتی این دو فایل رو گوش دادم و بهشون فکر کردم به یه الگوی تکراری کاملا واضح و روشن رسیدم تو روابطم و اونم اینکه من در روابط عاطفیم همیشه افرادی رو جذب میکردم از لحاظ جنس مخالف که اونا به من اهمیت نمیدادند بهم توجه نمیکردن سه روز غیب میشدند ازشون خبری نبود روز چهارم میومدن و بهم التماس میکردند و اغلب دنبال سواستفاده بودند یعنی الان دقیقا به روابطم فکر میکنم این الگو در تمام روابطم تکرار شده و حتی تو خانواده هم من این مشکلو داشتم که افراد خانواده زیاد به من توجه نمی کنند و زیاد بهم اهمیت نمیدن و زیاد موقعی که کارشون بهم میوفته یاد من میوفتن دقیق که فکر میکنم میبینم این الگو تو خواهران هم تکرار میشه
و فکر میکنم که این رفتارها به خاطر عدم عزت نفس و عدم احساس لیاقت و دوست نداشتن خودمه
مورد آخری در رابطه عاطفی فردی بود که بسیار از هر لحاظ عالی بود از لحاظ ثروت و ظاهر و خانواده عالی بود حتی میخاست بهم ماشین و خونه کادو بده اول شرایط مالیشو موقعیت اجتماعیشو نمیدونستم بعدکه فهمیدم گفتم آخه چنین آدمی چرا باید بخاد با من ازدواج کنه و به قول شما من و این همه خوشبختی محاله یعنی احساس عدم لیاقت و ارزشمندی بهم پیشنهاد داد یک ماه در ارتباط باشیم بعد ازدواج کنیم ولی وقتی یه مقدار. بیشتر رفتم تو رابطه دیدم دنبال رابطه جنسیه و همونجا رابطه رو کات کردم یه مدت حالم بده بود همش به خدا میگفتم چرا همیشه چنین آدمایی سر راه من قرار میگیرن که الان میفهمم شاه ترمز من عدم لیاقت و ارزشمندی و دوست نداشتن خوده
استاد شما تو یه فایل که به ترمزهای رابطه عاشقانه پرداختید من تمام اون ترمزها رو دارم تک به تک اونا رو
از خداوند هدایت میطلبم که من به بهترین راهها هدایت کنه که بتونم این ترمزها رو وردارم
سپاسگزارم ازتون استاد بی نظیرم کاش در مورد اینکه چطور این ترمزها و باورهای محدود کننده رو ورداریم یه فایل جداگانه بذارید اصلا
بی نهایت ازتون سپاسگزارم عاشقتونم بی نظیرید استاد
سلام استاد عزیزم
خیلی سپاسگزارم برای این فایل فوق العاده
سوال این بود که
چه نوع افرادی رو در ارتباطاتمون جذب میکنیم؟آدم هایی با خصوصیات مشابه…
اول از ویژگی های مثبتشون بگم،چه در ارتباط با جنس مخالف و چه موافق معمولا افرادی رو جذب میکنم که انسان های متعهدی هستند و این واقعا عالیه…
_افراد خانواده دوستی هستند
حالا نکات مشترک منفی اون افراد:
_معمولا افرادی هستند که کمبود محبت دارن و وابسته میشن و دوست دارن که من تمام توجه ام به اونها باشه…
_از لحاظ مالی کمبود دارن.آدم های منفعلی نیستند اما باورهاشون درباره ی ثروت،مثل خوده من مشکل داره…
_معمولا آرامش ذهنی ندارد و یکجورایی جذب من میشن که من اون آرامش رو بهشون بدم…
_معمولا انسان های تنهایی هستند،حالا یا خودشون سمت کسی دیگه نمیرن و یا کسی سمتشون نمیاد
_از لحاظ سنی خیلی فاصله نداریم اما از لحاظ ذهنی بسیار بچه هستند و انگاری در کودکی بچگی نکردن و الان دراین سن میخوان اون انرژی رو تخلیه کنن…
دلیل جذب اینطور افراد رو استاد در این فایل متوجه شدم.
من انسانی بودم و هنوزم هستم البته خیلی کم شده این حس،که دوست داشتم به دیگران کمک کنم و یکجورایی وظیفه ی خودم میدونستم، برای همین انسان هایی هم جذب من میشدن که نیاز به کمک داشتن.
فکر میکردم که میتونم با حرفام روی بقیه تاثیر بزارم که زندگیشون رو بهتر کنن…
قبلا دوست داشتم که حرفای قشنگ بزنم بقیه بگن به به چقدر تو فهمیده ای،چقدر خوب صحبت میکنی و… دنبال توجه و جلب نظر دیگران بودم اما الان خداروشکر این حس درمن کم شده و دیگه اینطور فکر نمیکنم که من میتونم که زندگی دیگران رو تغییر بدم.
اینو فهمیدم که وظیفه ی من نیست که لقمه رو بزارم دهن بقیه،اونا باید خودشون دستشون رو دراز کنن و غذا بردارن…
چقددر که من پای حرفای منفی دیگران مشستم که بتونم بهشون کمک کنم و چقدر باورهامو خراب کردم. و معمولا همشون هم انسان هایی بودن که از منطقه ی امنشون بیرون نمیومدن و از تغییر میترسیدن و همیشه کارهای اشتباهشون رو تکرار میکردن.
سپاسگزارم استاد برای این آگاهی ها،خیلی خیلی خوشحال هستم که درباره ی این موضوع صحبت کردید و باعث شدید که ما خودمون رو کنکاش کنیم…
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام استاد عزیزم و خاله مریم گران قدر و دوستان همراه عباسمنشی
استاد بینهایت برای طرح این سوال ازت ممنونم
چند روز دائما دارم به این الگو ها دارم فکر میکنم و تازه الان متوجه این الگوها شدم که چرا تو زندگی من داره اتفاق میافته
اولیش درباره این الگو است بدهکاری چرا من همیشه بدهکار هستم
این الگو از زمان کودکی من شکل گرفته که خانواده فامیل همه همه در گذارن زندگی خودشان اقلام مورد نیاز ضروری و یا حتی غیر ضروری اقساطی خرید میکردن من یادم پدر من دوتا شغل داشت تو فرودگاه مهرآباد کار میکرد و مغازه هم داشت و ابن نوع خرید در دهه شصت خیلی مرسوم بود ما همیشه میرفتیم سوپر مارکت یا خرازی لباس فروشی اون موقع یک لباس فروشی قدیمی بود که ما حتی لباس هم به صورت اقساطی خرید میکردیم و پدر من برج به برج با این ها تسویه حساب میکرد ابن قسطی خرید کلا یک امر عادی شده بود بعضی از مواقع بعضی چیزها و نقد خرید میکردیم اما اقلام سنگین را قسطی خرید میکردیم برای هر کاری که میخواستن انجام بدهند وام میگرفتن پول قرض میگرفتن و این نوع روش در زندگی باعث شده بود من در باور خودم این پیش فرض به وجود بیار این امر عادی است اصلا اگر اینجوری نباشه پیش نمیره و من هم با این باور بزرگ شدم مثلا یادم این میخواستم یک وسیله خرید کنم با این حال که پول داشتم حتی بیشتر از اون مبلغ کالا اما به دلیل این باور.وقتی فهمیدم که میشود قسطی خرید کرد بدون حتی فکر کردن این کار انجام دادم و پیش خودم احساس خوبی داشتم خوب من الان این پول دارم از دست که نمیدم باهاش کاری انجام میدم بعد چند وقت بعد دوباره پول دستم میاد این بدهی هم پرداخت میکنم این باور آنقدر در من نهادینه بود اولین بار که من متوجه این موضوع شدم اصلا نمیتونستم باور کنم که بابا میشه نقدی خرید کرد هر چیزی که بخواهی حتی میتوانی راحت تر چندین برابر این پول به دست بیاری و یک تضادی من مجبور به این فکر کرد که من یک ترمز دارم چندین سال پیش من بخاطر یک بدهی خیلی خیلی سنگین دچار مشکل شدم این باور بدهی قرض وام آنقدر قوی بود من بعد از اینکه دست چک گرفتم نه یکی چند تا دلم قرص تر شد خوب حالا من الان میتونم کارهای دیگه و اجناس فروشگاه خودم هم راحت چکی چند ماه هم خرید کنم این کار چندین سال انجام دادم تا یک سالی مبلغ خیای سنگینی برای من اون موقع خیلی خیلی سنگین بود مبلغ یک میلیارد هفتصد میلیون تومان بود من چک داد بودم و همه اون چک ها برگشت خورد من اولین بار یک بدهی سنگین برای من پیش آمد خلاصه بدهی پرداخت شد و سالها ازش گذشت اما همچنان بخاطر اینکه من این باور دوباره به عناوین مختلف بدهکار میشدم و بعد از کلی کار کردن کلی افکارها باور هارو زیر رو کردن متوجه شدم که من یک الگو تکرار شونده دارم که باعث میشه من همیشه بدهکار باشم به عناوین مختلف و هر چقدر هم تلاش میکنم بازهم بدهکار هستم اصلا جوری بود که من دیگه دوست نداشتم بدهکار باشم اما بخاطر این باور حتی اگر هم با تمام وجود میخواستم دوباره شرایطی پیش می آمد نا خواسته دوباره ناچار به بدهکاری میشدم یک چیز جالب درباره اینکه من زمانی که دنبال تغییر این باور بودم شما تو یک فایلی در مورد اینکه مردم آمریکا صحبت کردید گفتید اینجا ابن باور دارند اغلب که نمیشود بدون قرض وام بدهی زندگی کرد بعد شما گفتید اگر اینجوری است پس من میخوام اولین نفری باشم که همه چیز نقد خرید میکنم و به هیچ کس بدهکار نباشم همین کلمه همین جمله برای من کافی بود تا ذهن من یک جرقه یک انفجار پیش بیار که پس میشود خلاصه شروع کردم به کار کردن البته الان یک کمی خوب شدم و تغییر کردم و این الگو تکرار شوند خیلی کم تر شده و در شرایطی سختی که پیش میاد خیلی
جلوی خودم بگیرم وسوسه نشم وام بگیرم یا قرض بگیرم این یکی از الگوهای تکرار شوند من بود
بعدی یکی دیگه از الگوهای تکرار شونده من در ارتباط با آدمها و یا همکاران یا شریکم من همیشه به مشکلات بر میخوردم سر یکسری مسأله الکی بحث میکردیم بحث های بیخود الکی بعد شرایط جوری میشد تازه قهرم میکردیم باهم
این پترن این الگو تکرار شوند هم باور در من وجود داشت و الان هم کمی وجود داره این که من همیشه روی رفتار آدمها خیلی حساس بودم مثلا به فکر کار بودن مسولیت پذیری داشتن در مورد کار و روی رفتارها و گرفتار آدمها خیلی خیلی خیلی بودم و این شرایط تکراری برای من به وجود میآورد که من هر آدمی تو کار با من شراکت میکرد من به مشکلات جدی برمیخوردم و بحث ها و دعوا های تو کار پیش می آمد
مثلا یک روز یادم شریک من به من میگفت تو چرا من درک نمیکنی من چرا نمیفهمی چرا من هر چیزی میگم تو بهش اهمیت نمیدی میگفتم خوب من باید چه کاری انجام بدم دقیقا تو الان این به من بگو نه تو باید حرف های من خوب گوش کنی تو اصلا خیلی آدم بی احساسی هستی فقط به کار فکر میکنی بعد من هی فکر میکردم خدای این چی میگه من اصلا نمیفهم در مورد چی صحبت میکنه باورتون نمیشه استاد واقعا من متوجه نمیشدم داشت درباره چی صحبت میکرد یا مثلا تصمیم میگرفتیم یک دستگاه بخریم بعد کلی قرار کلی صحبت زمان قرار داد میگفت نه ما الان احتیاج نداریم به دستگاه احتیاج نیست این کار انجام بدیم نه یکبار چندین بار این اتفاق میفتاد خلاصه این بحث ها بود این شرایط میگذشت من چندین شریک عوض کردم فکر کنم نه تا شریک عوض کردم تا یک روز نشستم گفتم این اتفاقات دلیل داره چرا من آنقدر شریک عوض کردم با هر کدام هم به عناوین مختلف به مشکل برخوردم تا یک روز یک شخصی از دوستان من که قبلا شریک من بود الان هم با من دوست خیلی داشتم به این فکر میکردم فکر کنم دوماه داشتم به این فکر میکردم چه باوری در من وجود داره این اتفاق میافته بعد این دوست من اومد ما شروع کردیم به صحبت کردن بعد بحث به جای رسید به یک نقطه ای رسید من این حرف از کلام خودم از دهن خودم بیرون اومد گفتم رضا میدونی تو چرا بین تمام شریک های من با این حال از هم جدا شدیم ولی هنوز دوست هستم گفت نه گفتم به این دلیل بخاطر اینکه من هر وقت کسی یا فکری در مورد تو منفی یا تو ذهنم و یا به من گفت میشد من مقاومت میکردم و میگفتم نه دلیل هم میاوردم میگفتم به این دلیل به این دلیل این آدم درستی است آدم فوقالعاده عالی است و این باعث شده هم تو و هم من همیشه وقتی با هم هستیم صحبت میکنم احساس خوب احساس راحتی داشته باشیم و هم فکری خوبی داشته باشیم اما به دلیل اینکه علاقه تو با من در مورد کار فرق داره از هم جدا شدیم استاد این گفتم بعد یک چند دقیقه ساکت شدم بعد به همین داشتم فکر میکردم بعد به دوستم گفتم رضا من الان چی گفتم باور نمیشد این حرف این جمله از دهن خودم دربیاد استاد مغزم من انگاری بمب اتم توی اون ترکیده بود این فهمیدم که من وقتی یک اتفاق کوچیک میفته مثلا یک روز شریک من روی مود نیست دیشب خواب خوب نداشته سرحال نیست با به یک دلیلی غر میزنه من اون آنقدر تو ذهنم تکرار میکنم توجه میکنم آنقدر درموردش با خودم با دیگران هی صحبت میکنم این هی بیشتر میشه بیشتر میشه فهمیدم این ایراد این باور در درون خود من است و اگر من آنقدر شریک باید عوض کنم استاد یک چیز جالب دیگه هم متوجه شدم تو همین الگو متوجه شدم من آدمی هستم این باور دارم که حتما باید با سرمایه دیگران یا سرمایه گذاران کارکنم و خودم این توانایی ندارم یا این احساس خود ارزشی در خودم نمبینم که بخوام از پایه برای خودم کسب کار خودم بسازم و حتما باید یک سرمایه گذاری باشه تا من بتوانم پول کافی برای کسب کارم فراهم کنم اصلا به همین علت من این الگو تکرار شونده دائما دارم تجربه میکنم این خودش یک باور نهادینه در من بود که من فقط بخاطر اینکه بتونم تامین سرمایه کار داشته باشم هر آدمی با هر معیاری داخل زندگی خودم وارد میکردم فقط به این دلیل که اون سرمایه لازم من را دارد حالا این خودش خیلی باور ها و کد های اشتباه دیگه هم داره ولی بخاطر اینکه از این بحث دور نشویم من دیگه اونها رو نمیگم
بعدی الگوی تکراری قول دادن آدمها یا دیر رسیدم بسته یا یک محصول یا سر تایم کارها انجام نشدن
یکی از الگوهای تکرار شونده دیگه من اینکه هر آدمی که به من بر میخوره آدم بد قولی است این خیلی تو زندگی من وجود داره و تکرار میشود و مقصر اصلی این موضوع این باور های است که خودم ساختم مثلا بخاطر کارم یکسری دستگاه باید بدم به افراد یا منهدس مکانیک درست کنند و توی این شغل جا افتاد آدمهای فنی کار بد قول هستن اصلا این یک اصل اگر قول دادن تو بدون که اینا سر موقع کار انجام نمیدهند این باور بدون اینکه بدون درون من نشست و من هم باور کردم یا آدم خوش قول دیدی سلام ما هم برساند مردم آنقدر بد قول شدن کسی برای وقت دیگران ارزش قائل نیست فقط تو اون پول بده بعد دیگه تمام دیگه نه جواب تلفن میدن نه دیگه هی باید بری سخت پیگری کنی تا کارت انجام بدهند اگر هم آدم خوش قول دیدی اینا کارشون خوب نیست چون کارشون خوب نیست سر وقت سر تایم برات کار انجام میدهند تا مشتری هاشون از دست ندهند
بعدی دیر رسیدن بسته یا یک سفارش یا منتظر موندن برای یک تماس
استاد این الگو تکرار شونده هم دائما تو زندگی من پیش میاد مثلا یک شخصی از تبریز یک بسته برای من فرستاد چند روز شاید چند هفته تازه پیش اومده اصلا بسته گم شده استاد یا موقع رسید دستم با کلی سختی داستان رسیده یا منتظر تماس تلفنی موندن هی منتظر میمونم هیچ خبری نمیشه
این الگو هم متوجه شدم زمانی که یک بسته یا یک تلفن با یک کاری قرارانجام بدم از زمانی که مثلا سفارش میدم از زمانی که منتظر تماس یا میخوام آماده بشم برم برای قرار ملاقات ذهن من بخاطر اینکه باور فکر میکنه الان همه چیز خراب میشه خدا نکنه شلوغ باشه جاده خدا کنه بسته زود تر برسه دستم آنقدر تو ذهن از همان لحظه که سفارش میدم آنقدر بهش به شکل منفی توجه میکنم که مه تنها دیر میرسه زمانی میرسه دیگه اصلا به کارم نمیاد یک اتفاقی برای من افتاد یک جمله شما تو یک فایل شنیده بودم به تمام معنا متوجه این الگو تکرار شوند شدم
من قرار ملاقات با یک شخصی مهمی داشتم بعد برنامه ریزی دقیق سر تایم همه چیز حاظر کن هم چی سر وقت اون روز شریک من نیامد بعد من مجبور شدم با اسنپ برم بعد اسنپ حالا نمیگرفت خیلی قرار مهمی هم بود بعد اسنپ گرفت بعد رفتم تو یک جا توی یک خیابان هیچ وقت تو این سالها اونجا طرافیک نمیشد هیچ وقت بعد ما موندیم تو طرافیک ساعت هم از قرار من دیر شده بود بعد گفتم یعنی چی چرا آخه چرا اینجوری شد بعد این جمله به صورت الهام الان دارم میگم خودم یکجوری میشم این جمله به صورت الهام به من گفت شد جالب صدای این الهام صدای شما بود استاد هر عجله برای. رسیدن به خواسته مساوی است با نرسیدن من اصلا دیگه یادم رفت کجا بودم میخواستم چیکار کنم اصلا به کل آنقدر ذهن فکر دیگر اون الهام شد متوجه شدم بابا این عجله کردن من تو باور های من خیلی نهادینه است من خیلی از این باور آسیب دیدم میخوام بسته سفارش بدم زود باش یالا عجله کن منتظر تماس هستم یالا زود باش عجله کن این هم عجله زود باش زود باش فقط به خاطر این باور الان تمام میشه دیگه نیست دیگه من نمیتونم به این خواست این قرار ملاقات این قرار داد این مشتری برسم این بخاطر همین که من هر وقت عجله میکنم دقیقا عکس اون قضیه اتفاق میافته اما خیلی وقت ها هم بود برعکس نه عجله کردم نه هیچی حتی زودتر از اون چیزی که من صحبت کرده بودم یا خواستم یا از اون شخص خواستم مثلا یک دستگاهای سفارش دادم بعد گفتم این با این جزییات با این شکل میخوام بعد گفتم این زمان من میخوام بعد از اون زمانی که من گفتم هم زودتر داد هم اینکه چند تا چیز اضافه کرد بعد گفتم آقا فقانی اینا چیه گفت من این ایده نمیدونم به ذهنم رسید گفتم بزار من که زودتر کار تمام کردم برای کیفیت کار این آپشن به دستگاه اضافه کنم اونارو برای دل خودم اضافه کردم خودم لذت ببرم خیلی مواقع این اتفاق هم افتاد حالا این نبوده که فقط مشکل بوده اتفاقات بد تکرار شده
مثلا در مورد سلامتی
من بخاطر اینکه پدر من سرطان گرفت دکترا ها بهش گفتن شما یک هفته بیشتر زنده نیستی اصلا پدر من گفت این یادم مادرم تعریف کرد گفت برگشت گفت شما کی هستید که زمان مرگ من بخاطر یک مریضی تعیین کنید عمر من دست خداست از اون یک هفته هست سال گذشت و همین الگو از کودکی در ذهن من نهادینه شد من تا به الان کلان فکر کنم دو دفعه رفتم دکتر اون هم کوچک بودم عریان گرفتم تا به حالا نه قرصی نه مریضی هیچی هر وقت هم سرما خوردم نهایتش یک آبریزش بینی آخرش دیگه اما دقیقا برعکس همین تو خانواده ما خواهرم تو مرداد ماه من میخوام برم تو یخچال فریزر بخوابم شب ها خواهرم سرما میخوره
استاد بینهایت سپاسگزارم ازت این فایل الگو تکرار شوند خیلی خیلی به من کمک کرده و خیلی داره کمک میکنه استاد یک چیزی هم من فهمیدم اگر میشه این هم جواب بدی لزوم یک الگو تکرار شوند حتما برای یک باور نیست چون من این ترمز هارو دارم پیدا میکنم مبینم من چند تا باور باعث به وجود اومدن این الگو ها میشود
سپاگزارم سپاسگزارم ازت استاد از خاله مریم عزیز. واز همه کسانی که به نوعی تو این سایت زحمت میکشند
در پناه حق
سلام استاد وققتون بخیر
اینجا ، این باکس امن ترین و بهترین جا برای تمرین نوشتن منه
برای اینکه با خود واقعیم روبرو بشم و تا جاییکه میتونم شخصیتم و افکارم رو بهبود بدم
اول یه نکته بگم که جدیدا متوجهش شدم و اونم اینه که انگار ماها خیلی جاها دوست داریم ناآگاهانه بلا سرمون بیاد و احساس ترحم داشته باشیم و دیگران بگن آخی چه قدر تو خوبی و دیگران چه ناحقیها کردن و تو چقدر مظلومی و خدا حقشون رو میاره کف دستشون !!
همیشه خیلی واضح تو تمام مسائل زندگیم صدای خدا رو از درون خودم میشنیدم که خدا باهام صحبت میکرد و میگفت میترا کلید تمام مشکلاتت دست خودته و تمام اتفاقات دست خودته تو به هر سمتی که خودت میخوای ، هدایت میشی !
من توی روابطم اوایل به خوبی شروع میشد و من فوق العاده بودم و بعد به طرز عجیبی میترکید!
توی ازدواج دوست داشتم از صفر شروع کنم و خودم هزینه کنم و دستهای خدا رو رد کنم و خودم بسازم همش خودم خودم و خودم و جوری شد زندگیم که دقیقا به همچین فردی هدایت شدم که رفته رفته کلا نیازمند مالی به من شد و من همیشه میدویدم و کمک میکردم در صورتیکه دخترهای دیگه رو میدیدم چقدر خرجشون میشد چقدر در رفاه بیشتری بودن و این تا حد زیادی برمیگشت به عزت نفس و احساس خود کم ارزش بینی !
در صورتیکه وقتی این موضوع رو متوجه شدم آدمهایی رو خدا سرراهم گذاشت که به من کمک میکردن و حتی پول بهم میدادن بدون اینکه من بگم
وقتی کمی بیشتر از قبل برای خودم ارزش قائل شدم
این روند معیوب ادامه داشت تا زمانیکه همسر توی شرایطی قرار گرفت که یک سال بیشتر بود واقعا هیچ واریزی برا من انجام نمیداد و مشکلاتم روز به روز بیشتر میشد و عین همون برنامه ای که میگین ، اون کدها داشت کار خودشو انجام میداد فارغ از اینکه من بخوام یا نخوام !
خب من آدم بسیار صاف و صادق هستم و سیاست ندارم تو روابطم و بسیار دلسوزی میکردم و بیش از حد از خودم میکندم و میدادم به بقیه تا جاییکه خودم همسر خودم رو بد بار آوردم و خودم در نهایت بیشتر و بیشتر نادیده گرفته میشدم !
الان که کلی تر نگاه میکنم به روابطم ، با وجود اینکه خودم ادم آرام و صلح طلبی هستم و دوست دارم تمام اتفاقات حتی به ظاهر ناجالب، اما با صلح و دوستی حل بشن دائما گیر آدمهای عصبی ، بی احساس و تند مزاج میفتادم که خودشون با خودشون در صلح نبودن !
اینا تازه اول راهه که من فهمیدم عیب از خودم و از مغزم بوده !
واقعا وقتی مچ خودتو بگیری و مغزتو بریزی تو کاسه تازه میبینی ای بابا چقدر توش وحشتناکه و دلیل تمام تمام اتفاقات زندگیتو میفهمی !
وقتی استاد مثال زدن ، یاد داستانی از خوشون افتادم که تو فایلی میگفتن من در گذشته و در اوایل کارم در بندرعباس مدام گیر آدمهایی میفتادم که باید مشکلاتشون رو حل میکردم !!
انگار همه چیز کاملا دقیقه و قانون خدا مو با درزش نمیره !
هرچی بخوای بهت داده میشه
هرچی فکر کنی و توجه کنی ، بهش هدایت میشی
الان یاد آیه ای زیبا از قرآن افتادم که خدایا من به خیری که از سمت تو به من میرسه سخت نیازمندم …
خدایا هممون رو براه راست هدایت کن
راه کسانیکه به آنها نعمت داده ای و نه گمراهان …
خیلی از اتفاقات زندگی از شرک هست
قبلاً هم گفتم
خودم میدونم خیلی از بلاهایی که تا الان سرم اومده از شرک و قدرت دادن به خانواده و نزدیکانم بوده !
این باورهای عمیق هست ریشه تو تمام تار و پود من هستن !
استاد وقتی صحبت میکنین پر بودنتون نشون میده که اینقدر دقیق به مسائل نگاه کردن و تفکر
نتیجه سالها تلاش هست که الان ناخودآگاه به خیلی مسائل درست و ریشه ای نگاه میکنین
سرزدن به این سایت و زیرو رو کردنش
کار یک روز و دوروز نیست و غافل شدن از حال خودم
بازم نتیجش میشه کلی بلا
خدایا تسلیمم
کمکم کن ایراداتم رو در بیارم ، بفهمم و اصلاح کنم
استاد بی نهایت ازتون ممنونم و استادی برازندتونه..
الگو های تکرارشونده قسمت 2 : روابط
سوال : چه نوع آدم هایی رو تو روابط جذب میکنی ؟؟
1. افرادی که خیلی دوست دارن مورد حمایت قرار بگیرن
افرادی هستن که خیلی از نظر روحی نیاز به حمایت دارن و دوست دارن یکی همش باهاشون حرف بزنه بهشون راهنمایی بده یا تکیه کنن بهش و وابسته ان معمولا و تو روابط عاطفیم طرف مقابل ام خیلی زود به من وابسته میشد خیییییلی زود طوری که من بعد هربار تموم کردن رابطه طرف مقابل زندگیش زیر و رو شده و …
و دلیل تموم کردن رابطه ام معمولا واسه من همون وابستگی بود که خیلی بدم میاد یکی زیادی بهم بچسبه و وابسته بشه
ولی تو دوستانم حتی خواهرمم خیییییلی دوست داره حمایت بشه و احساس قربانی بودن به خودش بده خیلی جاها باهاش محکم رفتار میکنم اما اکثرا لوسش میکنم اما خیلی دارمرو خودمکار میکنم که دیگه انقدر کسی رو لوس نکنم ….
2.افرادی که منرو مورد توجه قرار نمیدن :
منتویروابط اونتوجه مورد نظرم رو دریافت نمیکنم و خیلی الویت بالایی واسه طرف مقابل ندارم با اینکه تو حرف خیلی میشنوم که بگن تو الویت بالایی داری
اما نمیدونم چرا گاهی حس میکنم تو روابط اون توجه مورد نظر رو دریافت نمیکنم
منظورمحالا نگاه حمایت از دیگران نیست
مثلا اینکه با مامانم حرف میزنم اصلا جواب نمیده یوقتایی
یا وسط حرفممیپرن
یا تو جمع که شروع به حرف میکنم خیلی وقتا کسی حواسش نیست و به زور باید توجه یکی رو جلب کنم تا گوش کنه
و خب خیلی زیاد پیش نمیاد که همه باهم به من گوش بدن
یا حتی یادمه یبار واسه مصاحبه مربی گری اجرا داشتم دیدم وسط اجرا اون خانومه حواسش یجا دیگه است اصلا توجه نمیکنه و….
خیلیم این موضوع آزارم میده همونطور که که تو قسمت اول ام گفتم
ریشه یابی ترمز یا همون باور محدود کننده :
1. من حس میکنم یه باوری دارم که فکر میکنم من مسئول زندگی دیگران هستم و خیلی تلاش میکنم طرف مقابل رو حمایت کنم یعنی این روحیه حمایت گری رو همییییشه داشتم وقتی کسی استرس داشت ناراحت بود نگران بود من شدیدا سعی میکردم حمایت کنم خب واسه همین به بامعرفت و مهربون و …. شناخته شدم یعنی این تایید هایی که گرفتم باعث شد بیشتر باج بدم
بیشتر از وقت و انرژیم بدم
حتی وقتایی که نمیخوام انرژی بزارم واسه کسی انگار طرف مقابل به شدت نیاز به حمایت من داره
و آدما خیلی راحت بهم تکیه میکنن
همینالانکه میگم یجورایی خوشم میاد از این اخلاقم اما باید یه اصلاح اساسی بدم به رفتارم یک تعادلی باید ایجاد بشه چون خیلی جاها آسیب دیدم
بدترین آسیب شم توقع ام از دیگرانه
یعنی باید اول یاد بگیرم هر کمکی که میخوام بکنم اگه احساس میکنمقراره توقعی تو ذهن من ایجاد کنه
صد در صد غلطه و نباید کمک کنمچونزمانی که بیشتر از توانت میزاری متوقع میشی
ماهیچوقت واسه اینکه دستمون به بالای کابینت میرسه و یه ظرفی رو واسه کسیمیزاریمبالا متوقع نمیشیم
تازه کیف میکنیمکه تواناییمون رو به چالش کشیدیم
اماوقتی خسته کننده میشه این کمک صد در صد متوقع میشیم !!!!!
2. دلیل اول : احساس میکنماز اونجایی من محتاج توجه خودم رو میبینم و طبق ” قانون احتیاج ” ازش دور میشم
یا اینکه به قول استاد تو دوره عزت نفس
طبققانون چون گدایی توجه میکنم افراد چیز خوبی رو به گدا نمیدن !!!!!
دلیل دوم من برای حرف خودم وقت خودم انرژی خودم ارزش قائل نیستم و به همون نسبت دیگران هم این رفتار رو دارن
اگهیه سخنران تو یک جمع حرف بزنه همه برمیگردن سمتش چون اون سخنران بارها و بارها و بارها واسه سخنرانی پول های زیادی دریافت کرده و هی به احساس ارزشمندیش اضافه شده و باعث شده هر حرفش رو با ارزش بدونه و حتی اگه رایگان در اختیار دیگران بزاره همه با همه وجود گوش کنند
مثل استاد که حتی اگهتو پولی ام واسه فایل هاش پرداخت نکنی و فایل هدیه سایت باشه
تو میشینی بارها و بارها گوش میکنی و نکته برداری میکنی
همین الان این همه ادم تو این حوزه دارن کارمیکنن
تو اینستاگرام و یوتوب اینهمه فایل رایگان میزارن کی اومده از اونانکته برداری کنه و اینهممممممه کامنت چند صفحه ای پاش بنویسه قطعا و قطعا این از احساس ارزشمندی استاد میاد که هر فایلی رو نمیزاره یا واسه هر کسی حرف نمیزنه
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد گلم و خانم شایسته مهربون
اول از همه بسیار بسیار سپاسگزار از شما استاد عزیز و خانم شایسته گل که با اموزشهاتون باعث شدین من دوباره اون شوق و اشتیاق و میل به ادامه زندگیو دوباره داشته باشم .
یه دنیا ممنون از شما
و خدا رو شکر میکنم که با شما اشنا شدم و منو هدایت کرد به اموزش های شما بازم سپاسگزارم از شما استاد گلم.
استاد گلم من الان با توجه به توضیحات عالی شما متوجه خیلی الگوهای تکرار شونده در مورد ،
سلامتی…
ثروت…
معنویت…
و روابط دارم که منو خیلی خیلی اذیت کرده.
به عنوان مثال در روابط با دوستانم بیشترین اتفاقی که برام تکرار شده این بوده که همه اونها منو مورد تمسخر قرار میدن و اینو تو همه ارتباطاتم دیدم ،ارتباط با خانوادخ،دوستان ،پارتنرم و….این اون الگوی همیشگی بوده که من دیدم …
خداروشکر که الان متوجه شدم چرا با من اینطور رفتار میشه در حالی که من همجوره به همه اطرافیانم احترام میزارم ولی اونا فقط بیشتر با تمسخر من حال میکنن و ریشیه فکری(باور) من بوده که اینقد مورد تمسخر قرار گرفتم متوجه شدم که من دوست دارم که اونا منو مسخره کنن و من جوابشونو با خوبی بدم و اونا بگن که من چقدر خوب و مهربانم که جواب اونا رو نمیدم …
علاوه بر این خیلی چیزای دیگع هم هست که متوجه شدم دلیل اون اتفاقاتو این ها همش به لطف الله و اموزش های استاد عزیزم بود که اگاهم کرد و خداروشکر میکنم که به من اگاهی داد
و شکر خدارو که با استادعزیزم اشنا شدم
خدایا شکرت …
استاد عزیزم سپاسگزارم ازت و تحسین میکنم شمارو و خیلی دوستون دارم