پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 20 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-photo.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-30 07:02:222024-02-14 06:19:27پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای عزیز بخشنده و مهربان
سلامی دوباره استاد
سلام دوستان
امروز دوبار پشت سر هم کامنت میزارم یک کامنتم توی قسمت اول این فایل بود و حالا برای قسمت دوم
استاد وقتی از الگوهای تکرار شونده گفتین من هم مثل بقیه دوستان این اتفاقات تکرار شونده توی زندگیم بوده حالا بعضی جاها مثبت و بعضی جاها منفی
وقتی مرور میکردم اتفاقات چندین ساله خودم را که کجاها به مشکل خوردم و دوباره این موضوع بعد چند وقت تکرار شده رسیدم به ریتم آرامشی رو به پیشرفت زندگیم . آره خودشه دقیقا همینه که الان براتون مینویسم .
به مشکل خوردن روند رو به پیشرفتم در مسیر آرامشم
من میتونم بگم تقریبا توی سالهای زیادی که نوار شادی هام وخوشی هام رو به پیشرفتم رسیده جایی این روند آرامشی رو به پیشرفت به چالش کشیده شده و بعد از حل ماجرایی و دوباره شروع ادامه روال زندگیم دوباره موضوعی شدیدا منو به چالش کشیده و آرامش رو به پیشرفتمو به چالش وحشتناک و استرس تبدیل کرده . که شاید به اسم چشم زخم میدیدم .
از رفتن به دانشگاهم و ادامه این روال خوب و بعد موضوعی این ریتم رو نگهداشت از شروع کسبوکارم از خونه خریدنم از خریدن ماشین و اتفاقات درامدم و بعد در روابطم و بعد در خانواده و… که منو در حال پیشرفت در مسیر آرامش به قطع این مسیر و شروع چالش میرسوند . و بعد حل مسئله یا تموم شدن مسئله دوباره بعد یک سال یا دوسال و باز قطع روند پیشرفت و باز بهم خوردن آرامش .
و هرچند یکوقت این بهم خوردن آرامش در روند زندگیم ادامه داره
حالا من با این نگاه که خب تضاد هست در مسیرم و من با حل این موضوعات قویتر از قبل میشوم هم نگاه میکنم به موضوع ولی خب این الگوی تکرار شونده هست که من در آرامش رو به پیشرفت خودم بیشتر دیدم این موضوع رو . شاید باور محدود کننده ای دارم که در مسیر پیشرفت همیشه ارامش نخواهد بود . همیشه روال راحت به بالا نیست و جایی باید چالش باشه . آره شاید این باور محدود کننده من باعث میشه من در سال یا هردوسال به مشکل بخورم
استاد فک کنم خیلی راحت فقط فکر به این سوال باعث شد این باور محدود کننده رو پیدا کنم .
من که قبلا چشم زخم میدیدم و بدشانسی در زندگی . حالا میبینم باوری که داشتم باعث میشد هرچندوقت یکبار آرامش در مسیرم به مشکل بخوره .
و حالا جواب سوآل این فایل که
چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟
آیا می توانی یک سری الگوهای مشابه یا ویژگی های مشترک را در رفتار یا شخصیت آدمهایی پیدا کنی که با آنها در ارتباط هستی؟
اکثر دوستان من در روابط یا خانواده بیشتر آدمهایی هستن که خانواده دوست هستن . بیشتر ارتباط های دوستی سالمی دارن اهل الکل تفریحات شبانه پارتی و… نیستن شاید همیشه برای منم سوال بود که آدم ها آدم هایی جذب میکنن که تقریبا 70 درصد مثل هم هست ریتم زندگیشون . الان میتونم بگم دوستانی داشتم که بعد از 9 سال دوستی به شکلی مسیر زندگیشون با من نغییر کرده که خودمم نفهمیدم چطوری و بعد ها دیدم اصلا در مداری هستن که کلا با من فرق داره زندگی کردنشون .
اکثر دوستان من که باهم صمیمی هستیم و همینطور اکثر دوستان در خانواده من هم آدمایی هستن صادق و مهربون و دیدگاهای مثبت .
جالب اینجاست یه مثال ریز بزنم دوستانی که حتی اهل قلیون نیستن کلاچه فامیل چه توی محیط کارم با اونها خیلی رابطه خوبی داریم چون شبیه بهم هست دیدگاهامون .
یه مورد دیگه با کسانی که خیلی شوخ هستن و با روحیه هستن و قابل احترام بیشتر کنار هم راحتیم تا آدمایی که بیشتر فکرشون سیاسی و غیبت و… هست .
ولی خب در بیشتر رابطه هام هم خصوصیات منفی میبینم مثل این که اکثر آدمایی که با ان ها در ارتباطم ترس هایی دارن از ریسک کردن ترس هایی دارن از کاری انجام دادن .
در بعضی مواقع دوستانی دارم که خیلی موقع ها وابسته هستن وابسته به کاری به شخصی .
اکثرا دراین روابط ها خیلی موقع ها احترامی که باید بهم بشه رو نمیبینم توی رابطه با خودم . یا مثلا اولویت بندی کردن توی ادم ها برای دوستان من جزو نفرات بعدی هستم نه اولی .
و خدایاشکر که با هر پیشرفت مدارم و اگاهیم اطرافمم به همون شکل تغییر میکنن بدون اینکه بفهمم چطور .
و خیلی راحت جهان افرادی را به سمتم میاره که بیشتر به خواسته هایم نزدیکترن دیدگاهشون .
در پناه رب العالمین
سلام به همه برادران و خواهرانم سلام به استاد عباس منش عزیز و خواهرم مریم شایسته عزیز
میخوام سریع برم سر اصل مطلب آقا من این سه فایل الگو های تکرار شونده رو دیدم و هم خودم رو مورد برسی قرار دادم و هم روابطم رو خلاصه که حس شناخت خودت بهترین حس دنیاست انگار همه چیو دیگه میدونی و میدونی آبشخور همه اتفاقات زندگیت کجاست و اینکه چطور میتونی کنترلش کنی و دیگه ترسی نداری که نکنه اتفاق خاصی برام بیفته که نتونم جبرانش کنم الان که دارم این کامنت را مینویسم هم بعضی نجوا ها تویه ذهنم میاد که فلان مطلب رو بنویس که چرا ؟ چون تو ذهن باقی افراد باشی که بهت فکر کنن و توجه کنن همون کمبود عزت نفسه اصولا من خودم رو آدمی با عزت نفس بالا میدونستم تا اینکه با شما آشنا شدم و آموزه های شما رو دنبال و البته تا حدودی عمل کردم فهمیدم نه بابا من از عزت نفس بسیار بسیار چیز ناچیزی دارم چراکه تویه روابطم همیشه با انسان هایی برخورد میکنم که من رو کم می شمارند و توجه کافی رو به من ندارن و همیشه من رو تحقیر میکنن و من رو دوست ندارند و فقط زمانی که به من احتیاج دارند با من طوری رفتار میکنند که حقم است که رفتار شود و همه کسانی که دور و اطراف منند من رو برای خودشان میخواهنند نه برای خودم یعنی اینکه برای استفاده ابزاری هستش نه دوست داشتن و من هم برای جلب توجه و خوب جلوه کردن در افکار مردم همیشه سعی کردم که مطابق خواسته باقی پیش بروم مثلا برای کارم مسافت زیادی را پیاده میروم که نکند کسی من را ببیند و دلش به حالم بسوزد و فکر کند که من آدم بدبختی هستم و دیگر به چشم کوچکی من رو ببیند که واقعا حاظرم کسی من رو بکشد ولی کسی من را حقیر و ضعیف نپندارد که وقتی بچه بودم همیشه به من رحم میشد میگفتند بابا بدبخت مادرش فوت شده و همیشه به چشم یسیر به من نگاه میکردند و پدرم که بنده خدا کارگر هستش دستش مشکل دارد و همیشه به من به دید ترحم و حقارت نگاه میکردند و من از همون بچگی عزت نفسم خورد میشد و همیشه که دعوا میکردم با بچه های هم سن و سال همیشه حق را به آن ها میدادند و من مقصر شمرده میشدم و برای اینکه زمان های زیادی مخصوصا تویه بچگی این ضربه های روحی رو تحمل کردم دوست ندارم که کسی من رو کوچک بشمارد و ذهنم این شرایط رو پذیرفته و باور کرده که من لایق نیستم و باید حتما بلایی سرم بیاید که دیگران به من نگاه کنند ویا اینکه من باید حتما کاری برای دیگران انجام دهم چراکه من لایق نیستم که کسی من رو دوست داشته باشم و باقی افراد از من بهترند و همیشه خودم رو تویه مشکلات عمدا میگذاشتم که مردم به من نگاه کنند و تا الان به موفقیت مالی دست پیدا نکردم که باقی افراد من توجه کنند و دلشان به حالم بسوزد الان که دارم این مطلب رو مینوسم این ترمز های ذهنی و دلایلش رو پیدا کردم ولی روابطم همیشه اینگونه بودند که با افرادی آشنا میشدم که از من ضعیف تر بودند که من توانایی تسلط بر آنها را داشته باشم و بتوانم خودم را به آنها ثابت کنم و برای اثبات خودم از هر ابزاری استفاده میکردم حتی دروغ و همیشه فکر میکردم که من را برای وضع مالی ام که بد است دوست ندارند و از آنجایی که دوست داشتم من را آدمی بزرگ ببینند و دوست داشته باشم و از طرف دیگر باور اینکه پول انسان را از خدا دور میکند و خدا من را بدبخت آفریده و لایق پول نیستم و اینکه باید بلایی سرم بیاید الان در شرایطی هستم که انگار بهشت ذهنم هست ومن باید داخل وضعیت بغرنجی باشم ولی هر لحظه دارم این لذت کذایی را میبرم و اصلا حرکتی نمیکنم و این وضعیت چیست شاید مسخره شوم که بگویند که بابا دست بردار واقعا برای این احساسات اینقدر به خودت فشار وارد کردی ؟ آره شاید مسخره باشه ولی الان که دارم این کامنت را مینویسم فهمیدم که بابا مشکل از کجاست و بعضی ترمز های مخفی را پیدا کردم و مطمعنند خیلی بیشتر از حرف هاست و من هنوز با دنیای ناشناخته درونم نفوذ کامل نکردم و به قول امام علی (ع) : جسم کوچک است اما دنیایی درون اون وجود دارد. خلاصه که اون اتفاق چه بود که من رو داخل بهشت ذهنم وارد کرد من با یکی از بستگانم معامله ای داشتم به طوری که از یکی دیگر هم پول گرفتم و به او دادم و برادرم همیشه میگفت که بابا این تویه اوج ثروت این همه بدهی بار آورده تو الان هم می خواهی به او کمک کنی و با او معامله کنی اما خب فهم کم و چشم کور میشود وقتی که باور ها میخواهند کاری انجام شوند من داخل سه سال هم از این دوستم پول گرفتم و هم ضامن این فامیلمان شدم و بعد از این زمان که گذشت اون همه پول رو از دست داد و دیگر بهشت ذهنم شروع شد از یک طرف مورد ظلم قرار گرفته بودم و سرم کلاه رفت و از طرف دیگری بدهی های این دوستم را داشتم میدادم و همه دلشان به حالم میسوخت و از یک طرف به من افتخار میکردند که میتوانم بدهی هایم را صفرکنم ولی خب این بهشت ذهنم که جهنم من است را خدا با نقشه فوق حرفه ایش درست کرد و آن این بود که من برای اینکه از این وضعیت خارج شوم آمادم واصولی روی سایت عباس منش کار کردم و برای فرار رهای ازرنج بدهکاری روی باور هایم کار کردم والان به لطف خدای مهربان کمکم دارم بدهی هایم را با تغییر باور هایم میدهم و دارم الگو های تکرار شونده زندگی ام را با تغییر باور هایم تغییر میدهم .
از برادر،استادو ابراهیم زمانم استاد عباس منش عزیز بسیار سپاس گذارم که مسیر توحید و زندگی سر شار از لذت را به من و همه برادر وخواهرانم نشانمان داد و خواهرم که مریم جان شایسته است و خدیجه زمان است که ثروت او آگاهی هایی است که برای من و الباقی خانواده عباس منش خرج میکند و مارا در این مسیر پر از زیبایی است یاری میکند نیز از او بسیار قدردان و سپاسگذار هستم
درود بر استاد بزرگوارم جناب عباسمنش گرامی و بانو شایستهی عزیز و یکایک شما همفرکانسیهای گلم
آره من پیش از اینها اینطوری فکر میکردم که همسرم و خانواده ایشان همه و همه انسانهای مغرور و قلدر هستند. درصورتیکه الان که خوب فکر میکنم میبینم خود من هم کم قلدر و یکدنده و لجباز نیستم. آره من از بس که به این مسائل فکر میکردم، اونا را به سوی خودم جذب کردهام. آره دیگه، به هر چه فکر میکنی، بیشتر و بیشتر در زندگیت میاد.
و لا من در اوائل زندگی مشترک با همسرم، بسیار نسبت به ارتباطات ایشان با خویشاوندانش که به ایشان وابسته بودند، حساس بودم و هرچه بیشتر حساس میشدم، این وابستگیها بیشتر و بیشتر میشد و من عذاب بیشتری میکشیدم و این مسئله همیشه موجب ناراحتیهای بیشتر من میشد و گاه سبب دعوتی بین من و همسرم میشد. البته، چون من به همسرم از نظر احساسی وابسته بودم، دلم نمیخواست که ایشان به کس دیگری جز من علاقه نشان دهد و نیز نمیگفتم که چهمه. همین سبب میشد که بیشتر وقتا بین من و همسرم ناراحتی و دلخوری بود که بود.
همیشه فکر میکردم که همسرم آدم خسیسی هست. ولی، الان که خوب نگاه میکنم میبینم که خودم هم کم خسیس نیستم. تازه گاهی خیلی هم نسبت به خرج کردن حساس میشم و فکر میکنم که ریشهی اینها از اینکه باورهای محدود کننده نسبت به ثروت و پول و شایستگیهام در من هست که نمیگذارند ثروت به شکل طبیعی وارد زندگیم بشه. درواقع من باید روی باورهام نسبت به شایستگیهام و ثروت و اینکه من هرچه ثروتمندتر شوم، نزد خدا عزیزتر میشوم کار کنم!
من کسب و کاری دارم که به شکل فروش شبکهای اداره میشه و من تیمی دارم که بسیار ضعیف است. ولی باید بگم که خدا را شکر، دارم گذشتهها را جبران میکنم و کمکم اوضاع داره بهتر میشه. ولی، این وضع به این دلیل پیش آمد که من اصلا اهل کار تیمی نبودم و فقط خودم را میدیدم. وقتی به من گفته میشد که اگر کمک کنم که دیگران پیشرفت کنند، من هم پیشرفت میکنند. ولی من اصلا اگر هم این کار را میکردم، باز هم پس ذهنم در این اندیشه بودم که دارم برای خودم کار میکنم و اگر میخواهم به اعضای گروه کمک کنم، درواقع به خودم میگفتم که باید به آنها کمک کنم تا خودم پیشرفت کنم. هرگاه که داشتم برای کارم وقت میگذاشتم ولی، درواقع بدون هیچ عشقی داشتم کار میکردم و تنها به منافع خودم فکر میکردم. خدایا تو میدانی که الان دیگه مثل گذشته نیستم و از روی انجام وظیفه به اعضای گروه کمک میکنم و این کار را با عشق انجام میدهم و از صمیم قلب میخواهم که همهی اعضای گروه پیشرفت کنند و من از ته دل خوشحال میشوم.
من از اینکه به باجناقهای من بیش از من اهمیت داده میشه گله دارم ولی فکر میکنم شاید ریشهی این مسئله به این موضوع برگرده که من هم به اونا اهمیت نمیدهم. حالا فرض کنیم که حق با من باشه. خوب، چرا من باید حساس باشم؟ خوب به اونا بیشتر از من توجه کنند که بکنند! من چرا باید حساس باشم؟ من باید خودم خودم را دوست داشته باشم و انتظاری از دیگران نداشته باشم که این انتظار یعنی حس نیاز به دیگران که نشان از کمبود عزت نفس است. وقتی شاعر میگوید:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
واقعا اگر من روی باور به حق و درست خود شایستگی کار کنم، دیگه نیازی ندارم که کسی به من اهمیت بدن یا نده. وقتی من به خودم اهمیت بدم و به شیوهی خودم زندگی کنم، دیگه نظر دیگران چه اهمیتی داره!
خدایا شکرت، خدایا کمکمون کن که به راه راست هدایت بشیم و در این راه بمانیم!
استاد بزرگوارم و بانو شایستهی عزیز و همراهان گرامی من، از درگاه پر مهر خداوند یگانه برای بودن شما در مسیر زندگیم سپاسگزارم.
ارادتمند شما
سلام
الگوهای روابطم نسبت به قبل که صد درصد تغییر کرده حالا الانی رو مینویسم قبلی هم تا جایی که یادم بیاد
الگو روابط:
احساس میکنم من در اولویت برای دیگران قرار ندارم مثلا فلانی کل تابستون دنبال خوشی هاش با بقیه بود بعد یاد من افتاد, یا فلانی وقتی دوستاش نباشند یاد من میفته که باهام وقت بگذرونه, فلان پسر انقدررر کاراش زیاد بود و برنامه های مزخرف کوهنوردیش زیاد بود که وقت منو کم داشت,
تو خانواده هم اولویت برا بابام که نبودم, برای مامانم اولویت اول خواهراش بودن بعد من, داداشمم که دوستاش بعدم همسرش
من انگار هیچوقت اولویت اول برای بقیه نبودم و این از خانوادم شروع شد و برا بقیه هم ران شده
چه کدی داره ران میشه!؟
من برای دیگران مهم نیستم, من انقدر ارزشمند نیستم که اولویت اول باشم, بقیه نمیخوان با من وقت بگذرونند, بقیه هروقت سرشون خلوت میشه یاد من میفتند, من انقدر مهم نیستم که اولویت اول باشم
شخصیت و رفتار دوستانم و افرادی که باهاشون هستم:
1.با این که خیلیییی خسیسه و برا همه چی دودوتا چارتا میکنه ولی برا من وحشتناک دست و دلبازه, مخصوصا وقتی میرم خونه اش, صداقت و شفافیت بسیار بالا, درستکار و متعهد و سالم
منو یادش میره, اولویت نیستم
2.صداقت و یکرویی بالا, سالم و درست و نجیب, قابل اعتماد
دوستان دیگرش اول براش مهمند بعد من
3زهرا: بسبییار دست و دلباز جوری که همیشه میخواد برام حساب کنه, دختر خوب و پاک و بشدت سالم
ولی اینجا هم الگو باز همینه تا وقتی بقیه رفیقاش باشند من اصلا اولویت نیستم بعدش یاد من میفته
بقیه مواردم بنویسم همینه ,دقیییقن
خداروشکر ادمهای زندگیم خیلی سالم و شفاف و بسیار ادمهای پاک و درسنکاری اند, اصلا هم برا کار و درد و دل با من نیستند, هیییچ توقعی هم ازم ندارند, ولی اولویت اول هم نیستم و احساس طرد شدگی بهم میده که خیلیم ناراحت میشم تو قسمت قبلی نوشتم که احساسم بشدت بد میشه
تو ارتباط با پسرها:
الان که ندارم رابطه عاطفی میخوام برای تعهد طولانی مدت اماده بشم ولی الگو های قبلی را مینویسم
سه نفر
هرسه بشدددتتت دست و دلباز جوری که نمیزاشتند یه هزار تومن هم از جیبم در بیاد, خیلی عجیبا, حتی یه بار بعد اینکه اومدیم از کافه بیاییم بیرون طرفم رفت دستاشو بشوره من دیدم زشته وایسم بیاد حساب کنه خودم اومدم حساب کنم طرف از دور دید پرواااز کرد و داد زد به طرف که حساب نکن, اصلا یه چیز عجیب من دست و دلبازی بی توقع دیدم(بابام هم همیشه همبنطور بود)
ادمهای سالم و درستکار و خیلی تک پر
اهل کار و پول خوب ولی بدهکار همیشگی (هروقت یه ادم پولدار با ماشین خوب می بینم مثلا ذهنم میگه بابا طرف بدهکاره, اصلا این کدو الان در اوردم, کلا از بس دیدم چک و وام و قسط فکر میکنم همه ی عالم بدهکارند و اینم نتیجش)
شوعاف به دیگران برای پول و روابط اجتماعی بالا(این دقیقا شخصیت عقده ای قبلی خودمه که انداختمش دور خیلی وقته)
دارای مشکلات عاطفی و خانوادگی مخصوصا با پدر(مثل خودم منو بابام کارد و پنیر بودم و همیشه مینالیدم هرسه تا اینام همینطوری بودن, ای قربونت برم خدا که انقدر دقیقی مااااچ بهت )
در کل باورهای خوبی نسبت به مردها داشتم و هیچوقت ازم سواستفاده نشد و حریمم هیچوقت حتی یه ذره ای جابجا شد, حالا سوال پیش میاد پس چرا ترکیدن؟ یکیشون که رفت خارج اونا هم از بس من احساس طرد شدگی و در اولویت قرار نگرفتن داشتم و توقع حال خوب از طرف مقابل که همش دعوا و چرت و پرت و اعصاب خوردی
تو باید حواست به من باشه! تو باید ذهن منو بخونی بدونی چمه! تو باید حالمو خوب کنی! تو باید همه برنامه هاتو جوری بچینی که من اول باشم
هیچوقت هم من اولویت نبودم از بس سرکار بودند یکیشون که سه تا شغل داشت بابا! اصلا یه جوووری تو اولویت نبودم که خدا میدونه و از احساس طرد شدگی خودم میاد همش که بقول روانشناسا ریشه در کودکی داره خخخ
افرادی که باهاشون کار کردم, کارفرما یا مشتری
رضایی:بیشتر از کارم برام پول واریز کرد ولی اخر دعوا کردم باهاش و اومدم بیرون چون میخواست نگهم داره سر شغلم
ستایش:بسیییار اسان گیر به من, لحن وحشتناک عالی , خیلی مهمم اونجا
عباسی:از لحاظ مهارتی و شخصیتی بیش از حد برام ارزش قائل بود
بیشتر حقوقم واریز میکرد
بسییییار اسان گیر
نوروزی:دقیییقن شبیه عباسی
من با این نوشتن ها یه الگویی پیدا کردم:
1 . من به شدت وجه سخاوتمند و دست و دلباز همه را جذب میکنم برای خودم, نمیدونستم واقعا! جالب بود
2 . اولویت ادمهای اطرافم نبودم و احساس طرد شدگیم اینجاهم خودشو نشون میده و جالبه تو هر شخصی به یه نوعی, یکی کارشو به من ترجیح میده یکی دوستاش
چقدرررر حال داد این نوشتن اخیییش, استاد دوستتتتتت دارممم
سلام به استاد و همه دوستان
در مورد الگو های تکرار شونده روابط خیلی همیشه برام مهم بوده و بیشتر از همیشه ارتباط با همسرم
با اینکه همدیگه رو دوست داریم ولی هر چند وقت یک بار بطور متوسط ماهی 1 بار یا 2 ماهی 1 بار به خاطر یه موضوع ساده باهم بحث و دعوا و قهر داریم و چون تحمل قهر کردن برا هر دومون سخته بالاخره یکی با گله گذاری پیش قدم میشه و من یه گلگی میکنم اون یه گلگی و چند ساعتی با حرفای اینجوری میگذره و بالاخره با وجود اینکه موضوع حل نشده ما فقط روی همدیگه رو میبوسیم و چون همدیگه رو دوست داریم فقط فراموشش میکنیم در واقع ما صورت مساله رو پاک میکنیم، از اول زندگی فاصله ی دعواها زیاد بود ولی کم کم فاصله بیشتر شد و من حس کردم این موضوع داره حل میشه و هر دو سعی میکردیم از مسائل ساده بگذریم و اعراض کنیم تا تبدیل به دعوا نشه ولی بازهم موضوعی پیش میومد که دوماهی یا حتی سه ماهی 1 بار بحث و قهر داشته باشیم و این موضوع واقعا منو ناراحت میکنه چون دلم نمیخواد توزندگیم باشه.
یکی از دلایل دعواهامون خانواده هامون بودن که ما به شهر دیگه ای مهاجرت کردیم ولی بازهم به شکل دیگه ای ظاهر شد ،همسرم تغییر شغل داد، اوضاع مالیمون بهتر شد ولی بازهم این قهرها اتفاق میوفتاد و این وسط من میگم حق با منه اونم میگه حق با منه و غروری که داریم این موضوع رو کش میده.
الان که اسفنده و استاد میگن برای سال جدید سالتون رو نامگذاری کنید من از قبل فکر کرده بودم که سال جدید رو برای خودم سال روابط سالم نامگذاری کنم و واقعا روش کار کنم و از خداوند هدایت میخوام تا رابطه ی عاشقانه ای با همسرم داشته باشم وهیچوقت حتی 1 ساعت هم باهم قهر نکنیم و بحثی نداشته باشیم.
تمام قهر ما 2 روزه ولی این 2 روز برای من خیلی سخته و من دلم نمیخواد همینم باشه.
ماهر دو همزمان روی دوره 12 قدم و مسائل مالی هم داریم کار میکنیم ولی میدونیم تا رابطمون درست نشه پول برای ما خوشبختی نمیاره.
اگر کسی میتونه راهنماییم کنه ممنون میشم جواب بدید و قدردان نظراتتون هستم
سلام به شما استاد بینظیرم
من جدیدا متوجه یه الگو تو ادمایی که بهشون برمیخورم شدم
اینکه ادما شروع میکنن به خود افشایی پیشم
حسم به این موضوع اصلا بد نیست ولی واسم عجیبه این رفتارشون که راحت از نودشون و نوع نظرشون واسم میگن
نمیدونم شاید این برخوردشون از حس اطمینان به من میاد(چون انصافا ادم مورد اطمینانی هستم)
یا از نوع اعتماد به نفسم که خیلی زیاد جدیدا بالاتر هم رفته
یا ازین احساس من که دوست دارم ادمارو بررسی کنم و قانون تو وجودشون پیدا کنم جهانم داره بهم نشون میده قانون هارو
یه موضوع دیگه این که ادما خیلی زیاد حرفم قبول دارن و هر چی بگم راحت میپذیرن
اینو هم فکر کنم واسه قوی شدن تو اعتماد به نفسمه که هر چیزی که میگم در واقع پس ذهنم دارم به خودم میگم و تا جایی که در توانم باشه خودم اجراش میکنم
یه موضوع دیگه اینکه چقدر زمان و گذشت زمان واسه ماهایی که داریم تو این محیط سایت رشد میکنیم باعث رشدمونه من الان خودمو با قبلم میسنجم اصلا ربطی به اونموقع خودم ندارم این موضوع به وضوح خودم متوجش میشم
ادما بینهایت میخوان که واسم کار انجام بدن
ادما میخوان که نظر منو تو هر کارشون بدونن
راحت بهم اطمینان میکنن
سلام استاد نازنینم و خانم شایسته عزیز
چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟
استاد شما تو مثالهایی که زدین فرمودین کسایی هستن که با افرادی دوستن که دوست زیادی ندارن ،،استاد عزیز من دوستام اینجوری نیستن بلکه برعکس خودم اینجوری هستم من دوستان زیادی ندارم و از اول زندگیم تا الان دوستان صمیمی که داشتم شاید 3نفر بودن دوستان معمولی داشتم تو مدرسه و دانشگاه اونم چون همکلاسیم بودن باهاشون دوست معمولی بودم وگرنه فکر نکنم با همونا هم دوست میشدم درصورتی که با هر فردی که دوست شدم چه معمولی چه صمیمی اونا ها با افراد زیادی دوستن ،هرجا میرن چه سرکار چه همسایه یا جایی دیگه سریع باهاشون دوست میشن اما من نه ،،الان که دارم این کامنت رو مینویسم حرفهای پدرم یادم اومد همیشه میگه دوست چه معنی میده،من اینهمه تو این شهرم دیدین با کسی رفاقتی کنم ،،اینم بگم پدرم با آدمهای زیادی ارتباط داره و دوست هم داره اما همیشه این حرفا رو به ما میزنه، به من و خواهرام میگه شما خودتون چند نفرین دوست نمیخواین که ،یابه خواهر کوچیکم که میخواد با دوستاش بره بیرون میگه با خواهرات برو ،با دوستات لازم نکرده این دوستات تورو بیچاره میکنن از راه بدرت میکنن،،
استاد من تو خانواده نقش دختره خوبه رو دارم که هوای پدر و مادرشو داره،کارتهای بانکی دسته منه،دفترچه بانکی مامان دسته منه خلاصه کسی پول و یا چیزی مهمی داره به من میده به من اعتماد داره البته اینو اینجا بگم این قابل اعتمادبودن از نکات مثبته منه که برام ارزشمنده ،،،بابام همیشه میگه فهیمه پشتمه ،،مامانم هر وقت مریض بشه من باهاش برم دکتر ،دادشم میخواد بره دکتر که همراه بخواد بابام میگه با فهیمه برو ،،خواهرام میخوان لباس بخرن کارتو بابام به من میده میگه با فهیمه برین ،سندا و مدارک پیشه منه ،،خلاصه هرکی بخواد کاری کنه فهیمه باید باشه به قول عزیز دلم میگه تو مامانشون شدی ،،،،،با اینکه من همه کار براشون میکنم اما مثلا غذا باشه یا میوه مامانم برای من نگه نمیداره بیشتره مواقع اما برای برادرم و یه خواهر دیگه که اصلا هر کار دلشون بخواد انجام میدن و حرف گوش نمیدن اول برای اونا نگه میداره ،یا بابام خیلی کم پیش میاد بگه پول لازم داری ،یا برای عید به من نمیگه یا به ندرت میگه برات لباس بخرم ،اما برای خواهر و برادر دیگم راحت براشون میخره، البته من خودم از موقعی که دانشگام تموم شد رفتم سرکار دیگه روم نشد بگم بابا بهم پول بده الانم نمیگم نمیدونم از غروره ،از خجالت کشیدنه یا اینکه اگه بگم بهش غر بزنه ،
یه مورد دیگه که تو کامنت جلسه قبل گذاشتم زنگ زدن و پیام دادنه که درمورد عزیزم چند وقته داره تکرار میشه ،و خیلی احساسات بدی بهم دست میده احساس بی اهمیت بودن ،بی ارزش بودن ،دوست نداشتن ،،،و دقت که کردم تو فامیل و دوستام هم همینجور ه حتی دوست صمیمیم که مثل خواهر هستیم باهم ،،میبینم دیر به دیر پیام میده زنگ میزنه،،،
مورد بعدی اینکه عزیز دلم زنگم بزنه یا بگه بریم بیرون همشرایط جوریه که من میتونم برم بیرون هم خودم میخوام یا دوستام هر وقت به من زنگ بزنن یا باهام کار داشته باشن یا بخوان بیان خونمون ،من هستم خونه حتی اگه سرزده بیان ،،درصورتی که من اگه بخوام برم خونشون یا رفتن بیرون یا سرکارن، یا مهمون دارن ،یا سرزده هم برم نیستن ،،نمیخوام بگم 100درصد اینجوریه اما اغلب اینطوری بوده ،ووقتی میدیدم من رفتم نبودن روزایی بعد زنگم نزدن که امروز خونم بیا پیشم واقعا بهم برمیخوره و صادقانه بگم به خودم گفتم دیگه نمیرم خونشون و به خانوادم هم میگم اگه اومدن من خونه بودم بگین نیستم چرا من همش در دسترس باشم
مورد بعدی اینکه عزیز دلم حرفاش از روز اول آشنایی هیچ تغییری نکرده تا به الان ،هرچی گفته تو عمل بهم ثابت کرده تو 6سال اول رابطمون 100٪همینطوری بود اما به بعد رفتارش تغییراتی داشت البته میدونم به خاطر فکرا و باورهای خودمه ،چون هرچی فکر میکردم و بهش میگفتم همونم شد ،مثلا عزیز دلم خیلی دست و دل بازه ،اوایل رابطمون 2،سال نذاشت برم سرکار هر چی خواستم میخرید گوشی ،لباس،مسافرت ،اما هر وقت چیزی برام میخرید من تو ذهنم میگفتم نکنه راضی نباشه برام میخره ،یکی نبود بگه دختر خوب اگه راضی نبود که برات نمیخرید ،تو که چاقو زیر گلوش نذاشتی که یالا بخر خودش با جون دل میخرید ،راستشو بخواین وقتی برام پول میریخت، که من مثلا یه ماکارونی برای خونه میخریدم، یا
خودش برام هر میوه نوبرانه که میومد میخرید جعبه ای و چند کیلو میبردم خونه و خانوادم میخورن بهش میگفتم عزیز مامان اینا از میوه ای که برام گرفتی خوردن یا این وسیله برا خونه گرفتم تو راضی هستی ،،اونم میگفت چرا راضی نباشم من پولو برات ریختم هر جور دلت میخواد خرجش کنه ماله خودته ،،از بس هر دفعه بهش گفتم راضی هستی و تو ذهنم خودم رو لایق ندوستم الان شرایط جوریه که خیلی وقته دیگه هیچکدوم اینکار ها رو نکرده
استاد نازنینم ممنونم بابت این فایل های ارزشمندتون امیدوارم فرد عملگرا باشم تا شنونده خیلی دوستتون دارم
بنام خدای رزاق و رحمان ورحیم ام….
سلام بهمگی دوستان و استاد عزیز سید بزرگوار
مدتیست ذهنم ب این فایلهای اخیر بدجوری اشوب بپا کرده طوری که تمرکز روی قدم 2 رو ازم گرفته و دایم میخوام این فایل
هارو مرور کنم واز تجربه دوستان درس بگیرم وخودمو کنکاااش کنم…
اول از همه سپااااااس از خدای مهربان ک قدرت درک این اگاهی های ناب رو بهم داده و بعد سپااس از شما استاد عزیز ک
سخاوتمندانه وتمرکزی این مبحث رو برامون باز میکنید..دوست دارم اول از خودم بگم ک بعد از یکسال واندی از حضورم تو
این مسیر چه تغییراتی توی روابطم دیدم جوری که ملموس شده برام …..بقول جناب خوشدل ک توفایل قبلی کامنت گذاشتن ک بعد از 6 سال تمرکز رو موفقیتاشون بهشوون میگن چقددر سنگدل و یا بی احساسی…؟!!!خیلییییی برام جالب بود ی لحظه گفتم این صفات جدید رو انگاررری من تنها نمیشنوم…ب اضافه اینکه لقب از خود مچکررری هم بهم اضافه شده(.. راستش شاید دوستانی ک توی مسیرررن بدونن یجورایی وقت گذاشتن روی خودمون و اجرای فعالیت های سایت و هرروز چک کردن مسیرمووون صدای خیلی از اطرافیاانمون رو دراورده !!!!!! جوری ک خدای نکرده روابط رو دچار خدشه کرده و روی ی سیکل معیووب افتاده……
نمیدونم اما برام جدیدا این الگوو تکراری شده استاد .قهر و اشتی های مداوم…(چیزی ک قبلا خصوصا اوایل اشناییم با سایت شما )خیلیییی کم بود و یا انتظارات و توقع ها و یا حتی توجه ی ک بقیه ازش گله وشکایت دارن….
خلاصه ش کنم استاد عزیز تغییرات ک کمابیش محسوسه برام خصوصا روزایی ک عااااالی بوده احساااسمو از بقیه شنیدم ک چقدددر خونسردی تو!چقدر راحت میگیری با بچه ی کوچیک اینهمه کااار …! و یا روزایی ک کمی فاصله افتاده از مسیرم بدلایل گیرکردن در روزمرگی و استاااپ شدن تو مسیرر(فرکانس واحساس بد)وشنیدن صدای اطرافیانم ک میگن چع عجب کمی برا بقیه هم وقت میزاری؟چیشده دیگه استاد عباسمنش چیز جدیدی گفته ؟استاد عزیز اینوو اعتراف میکنم ک هرروز ک از این مسیر میگذرم بیشتر تشنه ی درک اگاهی ها میشم و دوست دارم بیشتررر خودمو تو این مسیر بشناسم ….اما بهرحال هرکدوم از ما نقش متفاتی تو زندگی داریم از همسری ومادری و خواهر ی و…..یجورایی فک میکنم پاشنه اشیل م تو روابط همین شده ک چجور اعتدال رعایت کنم یا چجور تاااایم ازادی رو برا خودم بیارم ک پشتش گله وشکایت اطرافیانم نباشه…..(بقول خودتون سعی کردم از این ب بعد با سکوت کردنم و توضیح ندادن برا بقیه جلوی نشتی انرزی رو بگیرم وتمرکزم رو بزارم روی خودم)کاااری ک قبلا زیاد توجهی بهش نداشتم ودرسششو خوب گرفتم (..
ممنونم ک بحث روابط رو تمرکزی وقت گداشتین و پاسخ میدین ب سوالاتی ک خوووره ی ذهنمون شده بود….واما شاید پاسخ من ب این سوال ومهمترین الگوی تکرارشونده در روابطم همین انتظارات بیش از حد اطرافیانم ویجورایی توقع داشتن خودم از اوناست…..میدونم ک اساسش وریشه ش تو ذهنم بکجا برمیگرده (باوری تهه وجودمه ک از بچگی ب خواسته های پسران بیشتر از دخترااا اهمیت میدادن و عدم توجه والدین و ناعدالتی شون در رفتار با دختر وپسر )باعث شده ک الااان ویزیگی هاای رو درونم کشف کنم و دراطرافیانی ک جذبشون میکنم ک از همین ریشه اب میخوره…..و اطرافیانم وخواهرانم همین باورو دارن ومدام تکراررش میکنن وبعنوان حس همدلی قبلا شاید توجه میکردم با لبخند اماااا الان واقغااا میخوام درمانش کنم…..
بعد از اشنایی من باشما صفات جدیدی ک بمن اضافه شده و واقعا عزت نفس زیبایی بهم داده شنیدنش از اطرافیانم خصوصا خانواده و دوستان اینه ک خونسردم..ارامم .سرم بکاار خودمه .چیزی ک بهش علاقه دارم بهش چسبیدم و واقعا بلطف الهی دارم کم کم بدستش میارم تجربش کردم وباید روند رو ادامه بدم تا پایدار شه…..درسته در کنار اینهمه صفات قشنگی ک بهمون میدن بی احساس و سنگدل واز خود مچکرر بودن(.. اما قشنگترررش اینه ک میبینی باباااا یکم تغییر کردی صدبرابرش حاالت خوبه اعتماد بنفس پیدا کردی….استاد عزیز من هنوز دوره عزت نفس روندارم وانشاله جز اهدافمه بدستش میاارم و میخوام پاشنه اشیل م تو روابط ک بشددددددت منو ازار میداد وبرانگیخته م میکردد همین جمله ی اطرافیانه ک میگن( اشک ت دم مشکه)بقووول شما پاشنه اشیل ناپدییییدد نمیشه اما بلطف الهی کمتر شده ..اما گاهااا تو روابط متاسفانه مجال صحبت کردن رو ازم میگیره صادقانه بگم جوووری ک اصلا کنااار میکشم و نمیخوام بحث رو ادامه بدم…..اینم جااای کار داره ک باید ریشه ش رو دربیارم..
سپاااااس فراوان و لطفتون مستدااااااااااام
حق یارتون
بنام خالق ثروت افرین
سلام به یاد آوران نعمات زندگیمان و سلام به تمام دوستان خوبم دراین مسیرالهی
تشکرمیکنم از استادعزیزم برا این چنین فایل هایی ارزشمندکه باعث میشه تا ماهم شاهدلذت بردن از روابط عالی رو داشته باشیم
واقعیتش استاد تو روابط مشکل زیادهست
مخصوصا وقتی الگوهایی رو دیدیم که باعشق و تلاش فراوان ازدواج کردن ولی بعداز دوسه روز هردوپشیمون ازاین همه تلاش شدن
یا بارهاوبارها شنیدیم که ازدواج نکنیا ازمجردی لذت ببر ازدواج یعنی اسیربودن یعنی ازخودگذشتگی یعنی بی احترامی واجبار و …
ولی بااین حال من میدیدم افرادی که عالی زندگی میکنن و هرروز باعث پیشرفت همدیگه میشن و من این خواسته رو همیشه دارم
چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟
درمورد همکارام و دوستانم میتونم بگم اکثر افرادی که باهاشون درارتباط بودم ادم هایی ضعیفی بودن
افرادی بودن که شاکی بودن از شرایط یا از خانواده هاشون
افرادی بودن که غرمیزدن وهمیشه گله میکردن
یکی از دلایلی که من همیشه ترجیح میدادم باافراد کمی درارتباط باشم همین ضعیف بودنشون بود و من همیشه با دوستان کمی درارتباط بودم و همیشه ادم هایی اطرافموگلچین میکردم ترجیح میدادم با ی نفرادم درست و حسابی هم کلام بشم تا باصدنفرادم ضعیف و ناسالم
درمورد روابط عاطفی هم ادم هایی میان که دچارمشکل مالی میشن و از من درخواست پول میکنن این مورد دوبارتکرارشد ومن دیدم داره تکرارمیشه دفعه بعدگفتم نه منتهی هیچوقت اون پول ها پس داده نشد
جالبه حتی استاد تو محیط کاریمونم حتی یکی از پزشکا ازم درخواست پول کرد نمیدونم چرا این اتفاق میوفته !
یا اینکه حتی اون هاهم ادم هایی ضعیفی هستن افرادی که یا به مادرشون وابسته هستن یا ازمادراشون ترس دارن ی جورخاص حساب میبرن
جوری شده که من بسختی میتونم ارتباط برقرارکنم برا خودم استاندارهایی دارم که اگر طرف مقابل اون هارو نداشته باشه ارتباط برقرارنمیکنم یا حذفشون میکنم
ممنونم ازشما استاد عزیزم که باعث میشید تامن بهترخودموبشناسم و زندگی بهتریوتجربه کنم
پایدارباشید
سلام استاد عزیزم
من میخواهم بدون مقدمه جواب این سوال را بدهم
من در ارتباط هایم همیشه آدم های ضعیف وابسته و با اعتماد به نفس پایین را جذب میکنم
همیشه افرادی که وابسته هستند را جذب کرده ام
وچیزی که اخیرا متوجه شدم
من افراد سیگاری و افرادی که الکل مصرف میکنند را همیشه جذب کردم
با اینکه برام همیشه سوال بوده که خدایا من از اینجور موارد خوشم نمی یاد ولی چرا اینطور آدم ها را در زندگی ام داشتم و دارم
ولی با طرح سالهای خوب شما متوجه شدم خودم با افکار و باورهایم این آدم ها را درزندگی ام جذب کردم
استاد عزیزم بینهایت سپاسگزارم به خاطر طرح سوالها و فایلهای بینظیرتون
در پناه الله یکتا شاد و سلامت باشید