پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 27 (به ترتیب امتیاز)

877 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه رستمی راوری گفته:
    مدت عضویت: 1745 روز

    سلام به استاد گرانقدر و عشقم ومریم جان بی نظیرم

    استادمن از دانشجوهای دوره کشف قوانین هستم اینقدر این دوره پر مغز و محتوا هست که چندین بار گوش میدم تا به بشن وجودم بشینه و اینقدر این دوره کامل و بی نظیر هست احساس میکنم اولین نفرم که این دوره رو داره و هیچ جا نظیرش نیست.

    من و خواهرم دوره رو باهم گرفتیم و دوره های دیگه ام گرفتیم این دوره به قدری بی نظیره که حدنداره…

    استاد یعنی وقتی فایل 2 رو تمام کردم و تمریناتش رو انجام دادم قشنگ فهمیدم که پاشنه آشیل و تکراری زندگیم کجاست تا حالا سردرگم بودم و فهمیدم که این سئوالات چقدرررر کاربردی هستن وچقدر استادبی نظیری دارم که این چنین سخاوتمندانه حرف میزنه..

    استاد یادم میاد وقتی اومدم استان شهرم درس بخونم اینقدر خوشحال بودم واینقدر قدرت پیداکرده بودم از خداخواستم یه کاری پیدا کنم که هزینه ها رو کمکم کنه و خدا توهمون رشته درسیم افرادی رو فرستاد که بین 30 دانشجو من انتخاب شدم چون ذهنم سه بعدی رو درک میکنه و توی انیمیشن بی نطیر که وقتی اومدن انتخاب کردن و رفتم همکاری کنم دیدم اونا چرخش اشکال رو بلد نیستن و من چندماهی رو اونجا موندم و غافل ازاینکه من پدری داشتم عصبی و همیشه میگفت هزینه ات رفته بالا نمیتونم و هرروز زنگ روی زنگ کی میای و حتی میگفت ببین گروهتون خونه نمیدن درصورتی که من میدیدم که اینچنین نیست من تازه وارد کارشده باید جنم نشون بدم خودم رو بکشم بالا واینقدر ذهنم درگیرش میشد چون حرکات پدرم رو دیده بودم و باورم شده بود و اینکه هرروز بااسترس میرفتم بجای تمرکز روی کارم روی حرفای پدرم بود یکماهی مقاومت کردم ولی اینقدر صدای پدرم قوی بود که برگشتم و دوباره کارشناسی قبول شدم این روند دوباره برام تکرارشد ایندفعه نرم افزار یاد گرفته بودم و انیمیشن می‌ساختم و می‌فروختم دوران کیف میکردم دوباره پدر پیداش شد با افکار پوچ و مسخره اش…وهزاران مثال دیگه …

    که تمام آبشخور برمیگرده به اینکه تو ذهن من جای احترام و بردگی رو جابجا کرده بودن چون باید برمیگشتم کارای خونه رو انجام بدم…

    و دقیقا هرموصوعی که برمیگردم همین بولد میشه که من یه مدت مقاومت میکردم ولی باز بخاطر احترام .مریضی پدر باید سکوت میکردم و برمیگشتم…

    و بعداز نادیده گرفتن خودم و خواستم ..به بی لیاقتی.بی ارزشی .خود خوری.ناتوانی بی عزت نفسی می‌رسیدم و همه چیز برسرم آوار میشد…

    من دوره های زیادی گرفتم به لطف خدا و شما الان تونستم خودم رو بکشم بالا و استان زندگی کنیم ولی هنوز اون ریشه کشیده میشه وابستگی هستش …

    تائه ذره میام بالا و استقلال پیدا میکنم مادرم راهش رو پیدا کرده شروع میکنه آه و ناله کردن و دوباره میام پایین استاد لطفا بگید اساسی چطوری میشه این ریشه رو قیچی کرد.برای همیشه؟

    بااینکه مادرم هست تنهاست و چطوری به خواسته هام که رسیدن به تهران وبعدم مهاجرت هست بتونم انجام بدم و چه باورهایی رو درست کنم که هیچکدوم ضربه نخوریم…؟

    ممنون استاد قشنگم..و مریم جان عزیزم️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    مژده نعمتی گفته:
    مدت عضویت: 1313 روز

    به نام خدایی که همیشه کنارمه

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان

    من کلا با آدم های زیادی در ارتباط نیستم

    از وقتی که با خودم مهربون تر شدم و رابطه ام با خودم وخدای خودم بهتر وزیباتر شده اکثر مواقع روی خوب و خوش آدم ها رو به سمت خودم جذب میکنم خیلی مهربون و خوش برخوردن

    من الان به لطف خداوند مهربونم دریک رابطه ی عاطفی عالی هستم که بسیار عاشقانه و زیبا شده.قبلا اینطور نبود از وقتی که با خودم درصلح تر شدم از وقتی که به رابطه های زیبا وعاشقانه اطرافم توجه میکنم وتحسین میکنم و از وقتی که سعی میکنم رابطه ام رو باخداوند اصل قرار بدم و اون رو زیباتر وقشنگ تر کنم از وقتی که سعی میکنم که تمرکزکنم به ویژگی های مثبت پارتنرم وتحسین کنم و بی منت عشق به ورزم اتفاقات خیلی خوبی در رابطمون رخ داده و اگر میخوام این رابطه زیباتر وپایدار باشه باید روی اعتماد به نفس و در صلح بودن با خودم کار کنم

    من در یک خانواده ای هستم که به شدت خرافاتی هستند و اقوامم هم همین طور هستند که به چشم زخم و اینجور مسائل اعتقاد دارن و این من رو آزار میده و میدونم که خیلی باید روی مسائل توحیدی کار کنم و خداروشکر میکنم که تو این مسیرم

    این رو هم به بگم خدارو شکر در خانواده ای هستم که مرا دوست دارند و ابراز محبت میکنند

    خداوند مهربان رو بسیار سپاس گزارم بابت دستان خوبش در زندگیم

    استاد عزیزم نمیدونید که چقدر از دیدن رابطه ی شما با مریم جان لذت میبرم و تحسین میکنم و از صمیم قلبم بهترین هارو براتون آرزو میکنم ایشالله سالیان سال باعشق در کنارهم زندگی کنید واقعا نوش جونتون باشه

    سپاس گزارم ازتون بابت همه چیز…

    موفق وپایدار باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    منصوره سادات فلسفی راد گفته:
    مدت عضویت: 889 روز

    باسلام واحترام خدمت شما استادعزیزم ومریم جان شایسته گلم وهمه عباسمنشی های گل

    خدارو سپاسگزارم بابت اینکه به من توفیق نوشتن داد.

    اغلب آدم هایی که با اونا ارتباط دارم از مریضی و مشکلات اقتصادی شاکی ان نظرشون اینه که خیلی سخته انجام کارهاشون

    بیشتر آدم های بیمار جذب میکنم آدمایی که از بعضی موارد تو زندگیشون ناراضی هستن. ارتباط با افرادی که درباره دیگران مخصوصا خود من نظر میدن.

    با افرادی که خیلی به نظر من اهمیت نمیدن

    مسخره میکنن منو. اغلب همسرم کنترلم میکنه. اغلب به شکل آدم بی عرضه و ببو باهام رفتار میکنن.و اغلب به دنبال سواستفاده از من بودن. البته اینو بگم که از کودکی خیلی آدم ارتباطی نبودم. و رفیق صمیمی نداشتم.خیلی آدما جذب من نمیشدن. اغلب خواسته های افراد براشون مهم بود نه خواسته های من. اما الان خیلی عوض شده خوب. کنترل شدن من توسط همسرم خیلی کمرنگ شده. ارتباطم با

    افراد بهترشده. اطرافیانم بهم احترام میزارن. از

    من حس خوب میگیرن واینو میگن وقتی میبینیمت خوشحال میشیم.بیشتر مواقع نزدیکترین افراد خونوادم با من صداقت ندارن. اغلب آدم ها ازم کمک میخوان.خیلی ازشما سپاسگزارم که من رو تشویق به نوشتن میکنین. خیلی خوشحالم که میتونم کامنت بگذارم. وبابت این توفیق ازخداجونم بسیار سپاسگزارم. عاشقتونم ودرپناه خدا شاد باشید وسلامت باشید وثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 1002 روز

    به نام خدای مربان وبخشاینده با توکل به خدا سلام به همه ی دوستان من یه زندگی روتجربه کردم که بیشتر ادمهای خسیس توزندیگیم بودن مثلا وقتی خونه ی پدرم بود پدرم ادم خسیسی بود نمیگم زیاد اما این رفتار روداشت وقتی ازداج کردم هم همسرم وهم مادرش که با ما زندگی میکرد بینهایت خسیس بودن در هدی که اگر میفهمیدن مثلا برنج میخواد گرون بشه اونا چنتا میخریدن میزاشتن تو خونه.وقتی ازاون زندگی اومدم بیرون والان که باخانواده م زندگی میکنم مادرم هم ای رفتار داره واین داره تکرار میشه.یا مثلا افرادی که باهاشون درارتباطم بیشتر همیشه راجبه فقر ونداری حرف میزنن.یا اینکه دوساله که طلاق گرفت سه تا خواستگار داشتم که همشون قبلا ازدواج کرده بودن.بااینکه من سن م کمه ومیبینم در اطرافم ادمهایی که طلاق گرفته بودن وبچه هم دارن شرایطشون عین منه ولی با ادمی ازدواج کردن که اون ادم ازدواج نکرده بوده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    صالح گفته:
    مدت عضویت: 1248 روز

    سلام استاد عزیزم

    در مورد الگوهایی که در روابط من با اطرافیانم همیشه و همیشه تکرار شد و انقدر تکرار شد که این الگو جزئی از وجود من هم شد و 99 درصد از کیفیت زندگی منو تحت شعاع قرار داد میخوام حرف بزنم

    ثروت

    معمای ثروت

    همه ما شنیدیم که معما چو حل گشت آسان شود.

    تقریبا تمام اطرافیان من در حل این معما ناتوان بودن

    و اون یکی دو درصد از آدمهایی که میشناختم و این معما رو حل کرده بودن یا کمکی نمیکردن

    یا نمیدونستن که چجوری حل کردن

    بجز شما

    که دارین خیلی قشنگ توضیح میدین که

    ثروت یه انرژی هست

    شما گفتین ثروت رو میشه از هیچ خلق کرد

    و کاری به این که دیگران چه نظری

    در مورد ثروت دارند نداشته باشین

    الگوهای اطرافیان من همیشه زندگی با پول کم و به طبع اون مسائلی که بعدش به وجود میاومد بود

    نبود پول یا کمبود اون همیشه روی روابط شادی سلامتی و حتی خدا پرستی تاثیر میزاره

    پس تصمیم گرفتم یکبار برای همیشه از پس حل این معما بر بیام و ثروت زیاد پول زیاد

    مثل اکسیژن در اطرافم تو حسابم و توی جیبم به وفور باشه

    ثروت یک مدار هست که در اون مدار میشه مثل نفس کشیدن پول به جیب زد

    ثروت در این سیاره برای همه بی نهایت هست ولی فقط کسانی که باور دارند ان را مثل اب خوردن کسب میکنن

    ثروت ساختن مثل وعده بعدی غذایی بدیهی آسان و لذت بخش و مورد قبول خداوند هست

    و فقط باید این موضوع برای ذهن من باور پذیر بشه

    باید بپذیره ذهن

    و در اغلب گفتگو هاش ازش استفاده کنه

    و با تکرار مدام این افکار

    من رو و عادت هام رو به همون سمت هدایت کنه

    ثروت برام یه معما هست

    و چون در محیطی بزرگ شدم که اکثر اطرافیانم جواب این معما رو نمیدونستند

    و از بی نهایت طریق برای حل این معما تلاش کردند و شکست خوردن و با هر شکست به خودشون و من گفتند که ثروتمند شدن سخت

    و حتی غیر ممکن است آونهایی که ثروت دارن یا بهشون ارث کلان رسیده از پدر و پدرانشون

    یا گنج پیدا کردن یا اجدادشون خان و خان زاده بودن یا از رانت و پارتی استفاده کردن و وام های کلان با درصد سود پایین گرفتن

    یا سالها پیش وقتی ثروتمند شدن تو این مملکت اسون بود شروع کردن یا شانس داشتن و خدا براشون خاسته که بعدا امتحانشون کنه یا خدا انقد ازشون بدشون میاد واسه همین بهشون ثروت میده که اصلا اسم خدارو به زبون نیارن یا از راه خلاف دزدی قاچاق و مال مردم خوری ثروتمند شدن و ازینجور حرف هارو بار ها از اشخاص مختلف شنیدم که باعث شد باور کنم ثروتمند شدن یک امر نشدنی هست

    و اگر هم بشود مورد قبول خداوند نیس و خدا تو قلب های شکسته خونه داره

    پس من هم به عنوان کودک در حال آموزش با دیدن تلاش های بی ثمر اونها در حل معمای ثروت باور کردم که حل این معما غیر ممکن

    و یاخیلی خیلی سخت هست

    و تعداد کمی در جهان استعداد حل این معما رو دارند، یادمه یه مستند میدیدم میگفت یهودیهاچندیدن سال پیش رفتن اونجایی که تخت سلیمان و مقبره سلیمان بود حفاری کردن و اون زیر کتاب هایی پیدا کردن که در مورد علم ثروت و جادوی ثروتمند شدن تو اون کتابا نوشته بود و خدا به سلیمان دستور داده بود برای اینکه این کتاب ها و راز و رمز جادو دست همه نیوفته اونا رو جمع آوری کنه و یجا دفن کنه

    و یهودیها رفتن پیداش کردن و فهمیدن چجوری میشه پول ساخت و الان ثروتمند ترین اقوام در جهان هستند

    با شنیدن این چیزا و دیدن شکست های پی در پی اطرافیانم پذیرفتم که نمیشه از راه حلال و درست و راحت با همین شغل خودم به ثروت زیاد برسم

    پس هیچ وقت به ذهنم خطور نکرد

    که برای حل معمای ثروت و به جواب رسیدن

    تلاش کنم

    و به همون گنجشک روزی بودن

    و مقدار پولی که در ازای تلاش جسمی و کار روزانه دریافت میکردم قانع بودم همیشه و چشم امیدی به بخت اقبال هم داشتم

    و بدین شکل سالهای سال خودم رو از دریافت ثروت محروم کردم

    و با سپری شدن عمرم

    به این باور که معمای ثروت حل نشدنی هست بیشتر یقین پیدا میکردم

    تا اینکه اینجا حرف های جدیدی شنیدم

    و استاد گفت ثروت نیاز به جادو و جمبل نداره

    میشه تو چند سال ثروت میلیاردی بسازی

    حرف هایی که استاد میزنه برام منطقی

    و تمام الگو های تکرار شونده خودم و اطرافیانم رو در هم میشکنه منطقش.

    امروز اگه به کسی که روزی 1 میلیارد در امد داره بگیم روزی 10 میلیون در امد داشتن سخته اون شخص میخنده

    چون این معما خیلی وقته تو ذهنش حل شده

    معما چو حل گشت اسان شود

    و همین شخص اگه بره پیش کسی که روزی 1 میلیون دلار پول میسازه بهش بگه این کار سخته

    مورد خنده قرار میگیره حرفش.

    و در پایان باید بگم

    من به اندازه ایی که با تلاش ذهنی

    (نه جسمی) ثروت خلق کنم

    معمای ساخت ثروت رو حل کردم و اماده ام برای رفتن به مدار درامد های بالاتر و با این کار برای باور های محدود کنندم جواب دندان شکن دارم..

    شاید کامنتم زیاد مرتبط با این فایل نبود اما باید این معما رو حل کنم چون خیلی ساله که رو مخمه من ادمی نیستم که بزارم یه معما حل نشده تو وجودم باقی بمونه از بچگی اینجوری بودم که باید ته یه چیزی رو در می اوردم و جواب های سطحی در مورد مسائلم منو قانع نمیکرد و در مورد پول من حل میکنم معماشو

    و اینم بگم که 80 درصد الگو های رفتاری اشتباه خودم و اطرافیانم یه سرش به مسائل مالی میرسه

    به دیگران کاری ندارم

    اما من باید یک بار برای همیشه از شر این کمبود

    که ریشش تو ذهنمه خلاص بشم

    استاد ازت ممنونم بی نهایت

    بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    لیلا گفته:
    مدت عضویت: 2326 روز

    سلام خدمت استاد عزیز ومریم بانوی مهربان

    قبل از اینکه این فایل رو گوش بدم داشتم از خودم همین سوال را می کردم که من چه باورهایی دارم وکجای کارم غلط هست که با چنین آدمهایی روبرو می شوم.من انسان درونگرایی هستم وبا اینکه روابط اجتماعی خوبی دارم اما دوستانم محدودند.

    پارسال تابستان به خداوند درخواست دادم که من می خواهم روابط جدیدی برقرار کنم ومی خواهم که انسانهایی فرهیخته،ثروتمند وآشنا به قوانین وارد زندگی من شوند و علاوه بر رابطه ی دوستی، من از آنها مهارتهایی در جهت رشدم بیاموزم .چون من چندسال هست که بارها خودم را به چالش کشیده ام که از منطقه ی امنم بیرون بیایم ومهارت جدیدی رابیاموزم که حالم باهاش خوب باشه وعاشقش باشم…..

    خلاصه اینکه در این یکسال من با سه نفر وارد رابطه شدم،اولی انسانی بسیار فرهیخته،با مدارج بالای علمی ،ثروتمند اما از نظر شناخت قوانین، عالمه بدون عمل وگاها باورهای بسیار داغون.با وجود اینکه دربسیاری از موارد ایشون دستی از دستان خداشدن وبه من وخانواده ام کمک کردند اما آخرش من به این نتیجه رسیدم که رابطه باهاشون نشت انرژی بزرگی برای منه ودربسیاری ازموارد من با آموزه های شما به ایشون مشورت می دادم ولی چون درجه ی علمی بالایی داشتن در مقابل آموزه ها مقاومت میکردند با اینکه آنچه را می پذیرفتند ،نتیجه ی عینیش رو سریع تو زندگیشون می دیدند.

    آدم دوم که درجه ی علمی بالایی نداشتن ،ثروتمند وآشنا به قوانین.من در کلاسهای ایشون شرکت کردم،خب ایشون در مورد اعتماد به نفس وثروت باورهای بسیار عالی داشتند ومن سعی میکنم با الگو برداری ازشون اون باورها رو برای خودم بسازم، اما در حین کلاسشون من دقیقا تشخیص می دادم که چه باورهایی از ایشون ایراد داره،رابطه ی دوستی ما بیشتر شد ومن سایت شما رو معرفی کردم وخب از اونجایی که ایشون بسیار اهل عمل بودند، به سرعت جت، پیشرفت کردند. در مدت زمان کوتاهی مهاجرت کردند وتغییراتشون بسیار چشمگیر بود وهمش به من میگن من این پیشرفت رو از تو وآشنا شدن با استاد عباسمنش دارم.تو توی زندگیه من دستی از دستان خدا شدی.خب تو این رابطه نتیجه برای طرف مقابلم خوب بود اما من که به دنبال یادگیری مهارتی بودم که عاشقش باشم به این نتیجه رسیدم که این ،کار من نیست.پس باز هم در این رابطه من بیشتر باعث پیشرفت طرف مقابلم شدم تا خودم.

    اخیرا به سمت یادگیری مهارتی هدایت شدم .بسیار خوشحال بودم چون احساس کردم ،این همان کاریست که باید انجام دهم .با وجود کار زیاد اصلا خسته نمی شوم وگذر زمان را نمی فهمم ومحیط کارم وآدمها اوایل بسیار خوب به نظرم آمد.

    اما هنوز چیزی نگذشته که من فهمیدم صاحب کار هیچ آشنایی با قانون ندارد واز صبح تا شب باورهای غلط او را میبینم ومی شنوم،این در حالیست که او در کار خود بسیار موفق بوده وبرند معروفی در شهر است ومشتری های زیادی دارد،ولی من در محیط کارش آشفتگی وبی نظمی ناشی از باورهای غلطش رو میبینم وهمش پیش خودم میگم: این مشکل راهکار داره ،اگه این کار رو به این شکل انجام می داد….اگه این باورو می ساخت…چی میشد! چقدر پیشرفت می کرد !ومطمئنم اگه به همین شکل ادامه بده ،پیشرفت نمیکنه یا به سختی پیشرفت میکنه.

    خلاصه صبح داشتم با خودم فکر میکردم، ای بابا حالا که کار مورد علاقم رو پیدا کردم چرا سمت همچین آدمی هدایت شدم.به این فکر میکردم اینا اگه استاد رو بشناسن !اگه حاضر به تغییر بشن!…بعد این فکر اومد تو چرا وارد هر رابطه ای میشی باید ایراد اونا رو ببینی ودلت بسوزه وبخوای با معرفی استاد زندگی اونهارو تغییر بدی!؟اصلا توی روابطت، اصل موضوع یادت میره ،تو اومدی اینجا که مهارت بیاموزی،ولی خب یه همچین محیطی وصحبتهایی هم خط قرمز منه،نمی خوام بشنوم….

    خلاصه اینکه چند روزیه فکرم درگیره ،مهارتی که عاشقشی واستادش رو پیدا کردی واونها انسانهای محترم ومهربانی هستند (اگر از مسائل غیر کاری حرف نزنند که معمولا می زنند).

    این روزها به این فکر می کنم که چه باور غلطی داری که این الگوی نجات دهندگی در رابطه هات تکرار میشه والان توی این رابطه چه کنم ؟ادامه بدم ؟سایت شما رامعرفی کنم ؟صبر کنم که تغییر کنند! پیشرفتشون رو ببینم! یا این رابطه رو رها کنم! یا سعی کنم در محیط کار حرفهای ناجور رو نشنوم وفقط تمرکزم رو نکات مثبت باشه!؟نا گفته نماند که در محیط کارم نکات مثبت زیادی وجود داره ومن بعد از چند سال خودم رو به چالش کشیدن ،احساس می کنم کار مورد علاقه ام رو پیدا کردم.

    استاد عزیزم ممنون میشم اگه منو راهنمایی کنید

    مثل همیشه خداراشکر میکنم که خداوند سایت شما رو مثل آب گوارایی در اوج تشنگی به من هدیه داد که همیشه آرامبخش وراهنمای من در زندگیست وممنونم از شما استاد عزیزم ومریم جان که همچون ابر بهار سخاوتمندانه این آگاهی ها رو بر ما می بارید️️️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    حسین موحد گفته:
    مدت عضویت: 1020 روز

    سلام به استاد عزیزم

    افتخار میکنم که منبع عالی از موفقیت معنویت و سلامتی را یکجا از یک استاد دارم و این نعمتی است که تا آخر باید شکرگذار باشیم

    .

    .

    .

    الگوی تکرار شونده من در روابط به این صورت است که:

    1-معمولا افرادی را جذب کرده ام و همچنان میکنم که فاصله سنی زیادی با من دارند و اونا بیشتر از من احساس صمیمیت میکنند تو رابطه و من تقریبا خیلی کم میتونم با همسن های خودم صمیمی باشم

    2-چیز عجیبی که متوجه اش شدم در رابطه با جنس مخالف اینه که من احساس میکنم اصلا دیده نمیشوم حتی اگر دختری من را نگاه کند و مطمعن باشم پشت سرم دیوار هست باز هم برمیگردم پشتمو نگاه میکنم که ببینم کیو داره نگاه میکنه و تقریبا هیچ جایی من قابل توجه نیستم انگار نامرئی شده ام که از کنار دخترا رد میشوم ولی اصلا انگار وجود ندارم

    3-افرادی را بیشتر جذب کرده ام که سردرگمن و نیاز به راهنمایی دارند و من باید ساعت ها یا ماه ها وقت بزارم براشون حرف بزنم و اینو وظیفه خودم میدونم

    4-من بیشتر تو روابط ام سریع از چشم میوفتم و آدما بمن اون ارزش و احترامی که به دوستم یا افراد دیگه ای میزارند را بمن نمیزارند

    5-در مواردی که قراره یکی کمک ام کند یا کاری برام انجام بده و یا چیزی بهم یاد بده و هر چیزی شبیه اینا… اگر این اشخاص دوست ام باشند سریع تغییر حالت میدن و مسلط میشن روی من و رئیس بازی درمیارند و خشک میشن و انگار ما اون صمیمیت را نداشتیم باهم

    6-در جمع ها افراد غریبه که نزدیک من میشوند و با من هم کلام میشوند، آدم های ضعیفی هستند از نظر مالی اجتماعی و در واقع کسی رقبتی نداره باهاشون ارتباط داشته باشه

    7-در جایی که افراد موفق و ثروتمند هستند معمولا با افردای مچ میشویم که بسیار ضعیف و فاقد عزت نفس هستن

    8-و اکثر مواقع افراد با احساس ترحم باهام رفتار میکنند یعنی میفهمم که این محبتش یا احوال پرسیش بخاطر احساس ترحمی هست که به من دارد چون بدون پدر بزرگ شده ام و این ترحمه همیشه بوده با من و افراد با من متفاوت تر از بقیه رفتار میکنند

    .

    .

    .

    درود بر شما استاد عزیزم انشالله هم در این فایل ها و هم دوره کشف قوانین زندگی چرخ زندگیمون شروع به چرخیدن میکند

    ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    دختر بهار گفته:
    مدت عضویت: 1958 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم شایسته مهربانم ..

    الگوهای تکرار شونده

    استاد عجیبه من وقتی این فایل رو گوش دادم که یه مسئله ای به مدت یک ساله برام اتفاق داره می افته هر ماه این اتفاق برام می افته که با شریک احساسیم بعد مدت ها رابطه توی این یک سال اختر هر ماه بحث و گفتگوی آنچنانی داریم به طوری که یک ماه قهر و بعد تکرار هر ماه دوباره آشتی و باز هم قهر باورتون نمیشه داشتم فایل رو گوش میدادم یه هوو به خودم اومدم گفتم آره منم همین اتفاق برام هر ماه داره می افته و شاید به جرائت بگم 26بار این فایل رو گوش دادم یه هم باز با شریک عاطفیم باز به همون مشکل بر خوردم با خودم فکر کردم این از عزت نفسم هستش چرا باید با من این جوری برخورد بشه چرا باید هر روز تکرار و تکرار حال خرابی بکشم باورتون نمیشه استاد من 15ساعت نخوابیدم و فکر کردم که باید برای بار آخر این مسئله حل بشه و تموم بشه و الان کامل حلش کردم البته اینم بگم استاد من دوره حل مسئله رو خریداری کردم و بهم کمک کرد که چطور میتونم مشکلات رو هر آنچه کوچیک و یا بزرگ باشه به راحتی حل کنم و الان احساس عالی دارم خودمو هر روز بیشتر و بیشتر دوست دارم و تحسین میکنم هر روز صبح بیدار میشم و با خودم میگم تو یک زن قوی هستی تو یک زنی هستی که برای خودت ارزش قائلی تو یه مادر نمونه ای من بهت افتخار میکنم و هر روز خداوند به طور معجزه آسایی برکت و سلامتی رو توی هر روزم میبینم استاد شما معرکه ای من عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    عباس حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1383 روز

    قسمت دوم الگوهای تکرار شونده

    چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟

    1- غیبت

    تقریباً همه دوستای نزدیک من از گذشته تا به حال، خانواده، پارتنرم همشون عادت غیبت کردن دارن! یعنی بشینن پشت سر بقیه حرف بزنن یا بقیه رو قضاوت کنن یا برچسب بزنن

    یعنی کافیه با هم باشیم شروع کنیم راجب یکسی پشتش حرف زدن و قضاوت کردن – حالت مثبتش کم پیش میاد

    2- ناله کن

    تقریباً همه ادم های زندگیم این ویژگی رو دارن که اگه هزار تا اتفاق مثبت براشون بیافته به من که میرسن از اون منفی‌ها فقط تعریف میکنن و مثبت‌ها رو کلاً نمیگن با اینکه میدونم کلی اتفاقات خوب برا طرف افتاده ولی فقط منفی هارو میگه

    3- خسیس

    همه دوستام این ویژگی رو دارن با اینکه خیلی هاشون بسیار ثروتمند هستند و بودند ولی همیشه به من بدهکار بودن! یعنی طرف ماشین می‌خرید یا گوشی اخرین مدل ولی بازم به من کلی پول بدهکار بود و …

    4- بی پول

    تقریباً بدون استثنا تمام دوستای نزدیک من خانواده پاتنرم از لحاظ مالی در مضیقه هستند و البته من هم کمکی نمیتونم بهشون بکنم ولی یه دلسوزی همیشگی برای اینکه نمیتونم بهشون کمک بکنم هست

    5- لنگ کمک

    یعنی بدون استثنا همه ادم های که به من نزدیک میشن تو یه حوزه ای محتاج کمک هستند و من کمکی هم نمی‌کنم بهشون ها ولی هستند (البته شاید همین که میشینم راهنمایی می‌کنم و ادعا خدایی می‌کنم برای هدایتشون عامل این موضوع باشه)

    6- از من ضعیف ترن!

    یعنی نشد من یه دوست داشته باشم از من بالاتر باشن! همشون همه جوره از من ضعیف ترن و من توشون همیشه خوبه حساب میشم و به قول خودشون به من تکیه میکنن! حتی اگه از من بالاتر باشن تو اون برحه که با من دوستن سریع افت میکنن و بعد از جدایی دوباره میرن بالا

    احتمال میدم دلیلش حسادتی که نسبت به افراد بالاتر از خودم دارم باشه – حس کمک کردن بهشون و دلسوزی

    7- ادم های تنها

    تقریباً این رفقا من همشون تنها رفیق و همدم و همیارشون منم! یعنی هیچ کس جز من ندارن!

    8- محافظه کار

    بدون استثنا ادم های ترسویی هستند و هیچ پیشرفتی نمیکنن و به شدت محافظه کارن یعنی یه کار عادی که بهشون میگی رو میترسن انجام بدن

    9- بدقول

    همه دوستام و پارتنرم به شدت بدقولن یعنی یا دیر میان یا مثلاً تو کاری که باهاشون هستم میگن فلان موقع فلان کار انجام میدیم انجام نمیدن و بعدش دوباره میگن نه کار پیش اومد و …

    حتی تمرین‌های دانشگاهشون هم همیشه دیر میفرستادن

    10- مهربون – دروغ نگو

    یه مورد مثبت هم بگم

    تمام دوستام به شدت دلسوز و حال خوب و مهربون هستند یعنی آدمایی که از بودن باهاشون میشه کیف کرد و لذت برد و به چشم یه کیسه پول بهم نگاه نمیکنن یا به چشم یه ابزار پیشرفت

    یا مثلاً من دوستام ادم های دروغ گو ندارم – اگرم بدقولی کنن پترنشونه ولی دروغ به هیچ وجه نمیگن شاید چون خودم ادم دروغگویی نیستم

    11- شاکی از خانواده

    بدون استثنا دوستای من پارتنرم از خانواده هاشون شاکی و ناراضین و میگن درک نمیشن و …. و حس می‌کنم خودم هم همینطوریم

    12- وابستگی

    همه دوستام تقریباً به من وابستگی دارن انگار بدون من نمیتونن زندگی کنن و سریع میخان بچسبن بهم و ازادیم رو میگیرن و در رابطه عاطفی تقاضا نابه‌جا میکنن که من دوست ندارم انجامشون بدم ولی اصرار میشه و من خسته میشم

    13- کنترلگر

    این در مورد خانواده و پاتنرم صدق میکنه که خیلی دوست دارن از همه ریز برنامه من سر در بیارن

    مثلاً کجا میری کی میری کی میای و …

    یعنی اینطور نیست که بگن نرو یا برو یا فلان ولی همیشه این سوالو میکنن و همیشه برام سوال بود چرا بقیه اینقدر بهشون به اصطلاح گیر داده نمیشه و فقط به من گیر داده میشه!؟

    14- رابطه عاطفی

    من تا حالا یدونه رابطه بیشتر نداشتم ولی این بنده خدا خیلی خیلی شبیه مادر خودم ویژگی هاش!

    و برام جالب بود من خیلی از این ویژگی‌های مامانم که خوشم نمیومد تو این بنده خدا هست

    یعنی این طوری هم میتونم به این الگو تکراری پی ببرم

    15- نادیده گرفته شدن

    یعنی ازم تعریف نمیکنه کسی – و برعکس همه ازم توقع دارن که من براشون همه کار بکنم و اینگار که خواسته‌های من مهم نیستن و همه خواسته‌های اونا مهمن و فقط راجب اون ها صحبت میشه و وقتی من میام راجب خودم حرف بزنم اینگار یه حس بی رغبتی می‌بینم که دیگه ادامه نمیدم و اینگار که من مهم نیستم و فقط اونا مهمن و من هم زیادی بهشون توجه می‌کنم و بهشون پر و بال میدم

    16- کمبود وقت

    تقریباً همه ادم های دورم و البته خودم تو وقت کم میاریم! و هر کی منو ببینه میدونه یه کمبودی همیشه راجب وقت دارم که همیشه حس می‌کنم دیگه دیر میشه و من زمان کم میارم و …

    17- اعتماد

    خب همه به من خیلی اعتماد دارن پول دستم میزارن یا مثلاً پارتنرم همون روزای اول پیش من گرفت خوابید و من بعداً ازش سوال کردم چجوری تونستی به یه پسر غریبه اینطوری اعتماد کنی و گفت یه حس خاصی بهت دارم و … یعنی کلاً من مورد اعتماد هستم

    حتی حرف‌هایی که به هیچ کسی نمیگن رو به من میگن و من رازدار خوبی هستم

    18- بهترین‌ها

    همیشه بهترین اساتید رو داشتم از استاد عباسمنش گرفته به قبل همین قاعده ثابته! یعنی یجورایی همه ادم هایی که تو درس بهشون برخورد کردم ادم های فوق العاده ای بودن و در مورد کار اینطور نبوده و این نشون میده مشکل از منه!

    19- جاپارک

    یکی از الگوها من اینه چند وقت یبار سر جاپارک با همسایمون بحثم میشه چون به ضعم من ایشون جای سه تا ماشین پارک میکنه و جای من میگیره و … البته از پارسال فاصله زمانی‌ها بیشتر شده ولی خب هنوز تکرار میشه

    20- رابطه کاری

    توی رابطه کاری هرجا که بودم بهم احترام گذاشته میشه و من جزو بهترین هام حتی اگه همه با هم بد باشن اونی که با همه خوبه منم و اکثرا احترام خوبی هم دریافت می‌کنم ولی خب خیلی با اون ایده الی که تو ذهنم دارم از کار فاصله دارن

    21- نصیحت

    یجورایی همه میخان منو نصیحت کنن و اینکار میکنن به طرق مختلف

    22- متوقع

    یجورایی همه نزدیکانم از من توقع انجام کاری دارن و سر کمک نکردنم بهم احساس گناه میدن

    23- هل دادن

    با هر کسی دوست میشم نیاز داره که یکی اونو هُل بده رو به جلو، حالا شاید انگیزه هاش به اندازه نیست یا چی نمیدونم، ولی آدمی نیست که خودش به اندازه کافی انگیزه داشته باشه برای حرکت کردن

    24- منطقه دوستان

    یعنی من الان یه 9 ماهی هست هرکسی تو زندگیم میاد شمالیه! یعنی از پارتنرم گرفته تا دوست دانشگاهم تا جایی که سرکار می‌رفتم من منتقل کردن به قسمتی که فهمیدم اون فرد مسئول من شمالیه

    25- انتخاب رشته

    من کار انتخاب رشته می‌کنم چند ساله و از سال اول من همیشه یه ادمی بود که اخرش کارش به فحش و دعوا می‌کشید و این روند ادامه داشت برای 2 سال. امسال که رفتم انتخاب رشته خودم پیش خودم گفتم خب امسال هم منتظر همچنین ادمی باش و اتفاقاً خیلی هم راحت همچنین ادمی پیدا شد که اعتراض میکنه دعوا میکنه اعصاب خورد میکنه و فحش و … ولی من نمی‌فهمیدم که من دارم این اتفاق رو تکرار می‌کنم. البته امسال نسبت به پارسال همه چی راحت‌تر بود و تعداد اعتراضیم 0 بود و حتی کسی پیام اضافی هم بعدش نداد ولی این روند با یه ریتم کمی داره کم میشه یعنی من دارم بهتر میشم ولی خب هنوز هم اذیت کنندست

    واقعیت دوستای من ادم های خوبی هستند ها ولی بعد از کار کردن روی باورهام هرکدوم به شکلی ازم جدا میشن و ادم بعدی دوباره شبیه همون قبلی هاست و اینو الان فهمیدم! من همیشه برام سوال بود چرا یسری ها اینقدر دوست عالی و خوب دارن و من ندارم و مال من همشون یه شکلی داغون هستند و یه مشکلی دارن تو زندگیشون!

    حتی ادم هایی بودن که مشکلی هم نداشتن و من نتونستم رابطه بلند مدت دوستی باهاشون داشته باشم و فکر می‌کنم دلیلش اینه که نمیتونم ببینم یه ادم از من بالاتر باشه و حس حسادت سنگینی دارم: (

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 629 روز

    به نام خداوند روزی رسان

    سلام به استاد عزیزم . خانوم شایسته مهربان و تمام دوستان عزیز

    ممنونم استاد عزیز که این سری فایل های فوق العاده رو تهیه کردین و همینطور تشکر از دوستان عزیز که کامنت گذاشتن و خیلی در درک موضوع کمک میکنند

    الگوهایی در مورد روابط که در زندگی من تکرار شده:

    0- در مورد ارتباطات با جنس مخالف نظری اصلا ندارم چون تجربه ندارم تا الان که 35 سالمه. حتا در شغل ها. اردوها اصلا هرفعالیت اجتماعی. عاری از خانم بوده که حتا دخترای فامیل نزدیک رو نمیشناسم

    1-من از دوران ابتدایی که بهم یه مسئولیت دادن همانا و تا بعد از اون تا الان به هر کاری وارد شدم بدون استثنا من رهبر بقیه شدم و یه گروه رو هدایت میکردم .

    و این هم خوب بوده و هم بد چرا که اینقدر به این کارها و تشویق از بیرون عزت نفس و ارزشمندیم گره خورد که محتاج تشویق بقیه شدم و هم اینکه منو سوق داد و انگار معتادش شدم و رهایی ازش ندارم.

    2- من شوکه شدم که 15 ساله هیچ دختری توی زندگی من نیومده و انگار در زندگی من وجود ندارن و یه جرایی بلاک شدن . با اینکه من همیشه وضعم خوب بود و همه چی داشتم ولی جواب رد میدادن و باعث شد باور بدی بگیرم که لایق نیستم و دیگه جلو نرم و ترس بگیرم.

    3- بعد از هربار که وارد شغلی میشم بدون استثنا بعد چند ماه ارتباط عالی. دعوا و دلخوری از جهت مشکل بقیه میاد و دامن منو میگیره و دیگه نمیمونم و بسیار کار عوض کردم و زده شدم. در حالی که اونا فوق العادن و مشکل از منه.

    4- در هر کار گروهی در هر کاری وارد شدم خدمت کردن به بقیه و کارهای داوطلبانه و جهادی بوده و حتا شغلام هم مربوط کارهای خدمت رسانی مستقیم به بقیه بوده و این حسابش از دستم در رفته . که همش از بچگی هر کارگروهی و خدمت رسانی من سردم دارش بودم

    6- ادم ها خیلی زود به من اعتماد میکنن و صاحب کارا کسبشون رو به من میسپرن و همکارام هم خیلی به من اعتماد میکنن و بسیار احترام میذارن و بُرش دار میشم

    7- در مورد دوستانم همه چی زندگیشون و رازها شون رو به من میگن و بهم اعتماد دارن.

    8- افرادی که باهاشون در ارتباط بودم سطح مالی خیلی پایین تری داشتن و یعنی دوست پولدار نداشتم و همشون مینالیدن.

    9- تا جایی که یادم میاد در همه کارهایی که وارد شدم دورم شلوغ بود و با ادم های زیادی ارتباط داشتم و نبوده که ادم های کمی اطرافم باشن . بی برو برگرد همیشه اطرافم شلوغ بوده

    ━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━◦○◦━

    باورهای اشتباهی که دارم و در مدار تجربش بعضیاش بودم :

    1-توی ارتباطات رفاقتی صمیمی دوست ندارم صمیمی بشم چون انتظارات زیاد دارن و من نه نمیتونم بگم

    2-ادم های مذهبی به شدت برام تحمل ناپذیرن و همیشه به دید بد به مردها نگاه میکنن

    3-توی ارتباطات با دختر جلو نمیرم و ترس دارم و میگم ولش کن همین تنهایی خیلی خوبه در صورتی که میدونم ترس و باورهای اشتباه دارم

    4-احساس لیاقت ضعیف دارم که توی ذهنم برای ایجاد رابطه میخوام ادم ضعیف رو جذب کنم که به من اهمیت بده و با من بمونه و به حرفم گوش بده. یعنی نیومده ترس از دست دادن دارم

    5-فکر میکنم اگه با دختری یا زنی صحبت کنم شوهرش ناراحت میشه و فکر بد داره و همچینین به دلیل باورهای ریشه دار مذهبی نگاه کردن به دختر اذیتم میکنه

    6-ازدواج کردن و بچه دار شدن ازادی منو میگیره و منو تو قفس میکنه

    7-به جمع دو نفر از دور وارد نمیشم و احساس ناراحتی دارم و فکر میکنم مزاحم گفتگو یا حرف های خصوصیشون شدم

    8-در مورد خانوادم همش احساس گناه دارم که زحمتاشون رو به باد دادم یا اون شخصی نشدم که اونا انتظار داشتن

    شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      الهام گفته:
      مدت عضویت: 2578 روز

      سلام اقا سعید عزیز

      همیشه و همیشه فقط از کامنت های امتیاز دار میخوندم و این دفعه دو بار قلبم گفت حالا از همین اول شروع کن ، تا رسیدم ببهه کامنت شما کلا قصه های آدم ها از علاقه مندی هام هستش و اگه کامنت کسی رو میخونم عکسش رو میبینم جایی که ایستاده سلیقهه ش تو رنگها عزیزی اگر کنارش ایستاده…

      محصولات تهیه کرده ش و اگر کامنتش برام کارگر بودکامنتهای دیگه ش خلاصه برای من قصه ی دوستای سایت شروع و یک میانه و یک پایان بندی داره

      عکس شما رو دیدم به به اهل سفر طبیعت کلی هم منظم هر محصول رو گرفتین و ادامه دادین چقدر از این نظم کیف کردم چیزی که نظر من رو جلب کرد نوشتن مسایلی هستش که بدون خود. سانسوری نوشتین چیزی که من رو به نوشتن کامنت برای شما

      ترغیب کرد وجه اشتراک در موارد زیادی از مسایل نوشته شده در کامنت شما بود

      در گذشته وقتی با جمعی بیرون میرفتم عموما احساس بدی داشتم احساس میکردم وقتم داره تلف میشه

      اصلن مهم نبود چقدر ممکنه خوش بگذره (ووقتی بر میگشتم خونه هم حس بدی داشتم حس افسردی )

      بعدنا که با قانون اشنا شدم و از اونن کالبد فاصله گرفتم متوجه شدم اضطراب اجتماعی دارم در کنارش افسررگی هم دارم

      شاید باورتونن نشه ولی خوشحال شدم چون فهمیدم لااقل چرا این حال رو تجربه میکنم نشون میداد در ایین مسیله رشد کردم که میتونم تشخیص ش بدم و بعد عنواانش کنم بپذیرمش

      اضطراب م با تعداد بیشتر ادمهای جدید خصوصا و عموما اقایون تشدید مییشد در حد گوشه گیری کم حرفی.. در حالیکه همه من رو اددم سر زنده و بگو بخندی مییشناختن و اگههه صدام در نمیومد متوجه میشدن (همین بگو بخند هم در گذشته برای بیشتر دوست داشته شدن و پذیرفته شدن و پنهاان کردن حس حقارت و کسب ارزشمندی برای خودم بود ینی من اگه اینجام باید بقیه رو سر گرم کنم تاالایق بودن در این جمعع باشم) و همیشه هم با اینکه خیلی خوشگل خوش پوش و خوش صحبت … بودم هیچ پسری سمت من نمیومد و برای جلب نظر داغون تریین پسر های عالم (فاصله چیزی که میخواستم چیزی که تو مسیرم قرار میگرفت ) باید تلاش هم می کردم !!!

      خلاصه این تعجب خودم و همه رو جلب کرده بود جووری که سالیان هیچ پسری تو زندگی من نبود و نمی اومد

      و من یه جورایی پذیرفته بودم من اندازه ی کافی نیستم حالا اون چه صفاتی هستش در من کافی نیست ؟همه چیزه

      و چون همییشه خصوصا در کودکی خیلی مسسخره میشدم تنبیه میدم مقایسه میشدم در جمع و همیشه یک مردم بودن که همه چیز زه اونا بستگی داشت و حتی رهگذر تو خیابون باا اختلاف از من بهتر بود و کلا من بی ارزش تریین و بددردنخور ترین موجود دنیا بودم با همین دیتتا ااز خودم بزرگگ شدم فقط فکر میکردم با بزرگگ شدن تغییر کردم من همون بودم همیشه به شکل افراطی از پسرها و مردا ممحدود میشدم و در اطرافم همیشه خانم. ها زن ها … از خاطرات افتضاحشون در مورد مرد ها و همسرانشان میگفتن .. که مردا همشون پستن مردا همشونن خودخواه …. اصن این دیفالت بود

      و همیشه تعجب می کرردم اگه مرد ها ااین خونخار هایی هستن که بهم شناسوندن پس چطور دوستتام انقدر راحت ازدواج مییکنن انقدر ارزوی اردوااج دارن چون. اوننا ترمز های کمتری داشتن فرقی نمیکرد چقدر زیبا باشن چقدر با کمالات باشن

      خودشون رو لایق یک ارتباط خوب و ازدواج میدونستن

      کم کم سعی کردم زوج ها ررو تحسین کنم شاید تا بیستو اندی سسالگی حتی یک زوج ههم ندیده بودم که هرشب کتک کاری نکنن خیلی سخت بود اوایلش یک زوج معمولی هم نمیدیدم ولی با همه ی وججودم میخواستم روابط مشکل دار هم تجربه کردم و تضاد هاش باعث شد پای خواسته م بمونم و خودم رو بشناسم و رابطه رو از نگاه خودم تعریف کنم خیللی براتم سخت بود الان هم سخته خودم رو در معرض ووقت گذروندن باادمها خصوصا اقایون قرار بدم ولی با هدف بهبود دائمی این کار رو انجام میدادم چون می دونستم عمر کوتاه زندگی کوتاه من پونصد سال زنده نیستم و نمیتونم این کوله بار پر از سنگ مواد مذاب رو همیشه حمل کنم و هر بار باید یک طرف رو عیب یاببی کنم قدم بر دااشتم تور رفتم کلاس رفتم جایی کار کردم که سه مدیر اقا کنار دستم بود رفتم مهمونی

      بلد نبودم برقصم ولی سعی می کردم

      اگه میدیدم یک کارییی بخاطر حس حقارت ازش امتناع می کنم حتما انجام میدادم …. البته شاید یک درصد بهتر شدم ولی حداقل قدم بر داشتم و مثل قبل منفعلل نبوددم گذشت من به الهاماتم توجه میکردم میگفت برو ورزش چشم

      فلان رنگ بیشتر بهت میاد چشم فلان مدل دموده شده دیگه نپوش چشم

      با فلانیا نگرد چشم

      برو از عمد با الونا صحبت چشم

      شایان ذکره این تغییرات و بهبود ها رو برای احساس خودم انجام میدادم پرژه بصورت کلی بهبود سازی شخصیت خودم بود سی کیلو کم کردم سیگارم رو کم کردم الانم که ترک کردن استتایلو ساختم روتین درست کردم پس انداز کردم معاشرت هام. رو محدودد کردم . سفرها رفتم … بی خجالت به ددوستام گفتم به من کیس معرفی کنین قبلا همش میگفتم نه مردا مشکل دارن ازادیم رو میگیرن وقتم رو تلف میکنن … در حالی که انقدر. نشده بود بی خیال شده بودم و یک جورایی میخواستم به خودم بگم من دوست دارم و در یک رابطه عاشقانه باشم و حالم خیلی عالی بود خیلی احساس رضایت از زندگگی و خودم داشتم

      و برام مهم نبود از چه راهی میشه میییخواستم انرژی رو به جریان بندازم حتی تو کامنت های قبلا سایت (اینو نامزدم پیدا کرده ) سال 99 مهر ماه برای ایشونن که اصلللن نبود رابطه استاد و مریم عزیز رو مثال زدم که فلان عادت چققدر مثبته. بیا من و شما هم ادامه ش بدیم حالا با ایشون سال402 اشناشدم

      خیلی ماجرا هست که زمان زیادی میخواد تعریف کردنش ولی اینکه 15 سال کسی نیست ینی من دکمه‌ش رو خاموش کردم که کسی نبااشه

      اینکه تشخیص دادم خوبه

      حالا باید از هدایت بپرسم چطور ؟

      من خودم زندگیم سرشار از بهم ریختگی بود و از نظر من هرچی سرجاش نیست ینی یک چیزی در من اشفه س

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سعید گفته:
        مدت عضویت: 629 روز

        سلام الهام عزیز. امیدوارم حال دلت خوب باشه و در کنار همسر خوشتیپتون اوقات به کام باشه

        اول از همه بگم خیلی عکس زیبایی گرفتین . پاییز و این لبخندهای زیبا و عشق شما و همسرتون واقعا زیباست.

        تحسینت میکنم که این رابطه زیبا رو ساختین و قوی هستی و نشون دادی کوئین کیه.

        چندین بار در فواصل کامنت شما رو خوندم . تقریبا اون چیزهایی که نوشتین من رو شرح دادین .

        توی زندگیم هیچ وقت تا قبل اشنایی با استاد نیومدم خودمو برانداز کنم و بشناسم و سالها با یه نقاب زندگی کردم و از خودم فراری و تنفر داشتم و شاید اگه میشد خودمو نامرئی میکردم که کسی منو نبینه.

        داستان من از یه جایی به بعد اون بچه که عاشق طبیعت بود. ضعیف بود و رفت به سمت نادیده گرفتن خودش و تنفر از خودش و هر ثانیه عزت نفسش رو تخریب میکرد که خودش و همه چی براش بی ارزش شد و خط کشید روی زندگی .اینقدر که اواره شد . معتاد شد . ورشکست شد و میخواست که توی غار خودش بمونه و ساها موند

        اره من همه این کارها رو کردم . اما همون ادم الان میخواد بشکنه این قفس خودساخته رو و از غارش بیاد بیرون و با ترساش روبرو بشه و مسئولیت خودشو به عهده بگیره.

        واسه همین میخوام بریزم بیرون و بگم چه ادم بودم و خودافشایی کنم برای خودم و این من فیک رو افشا و درست کنم و حرکت کنم به سمت جلو

        پیامت هدایت خداوند هست . ممنونم که دست به نوشتن شدی و بهم نشون دادی یه ادم حتا اگر قعر چاه باشه بازم میتونه( مثل یوسف) بیاد بیرون و پادشاه زندگیش بشه کافیه بخواد و دستش رو از رو دکمه خاموش برداره

        شاد و سلامت باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: