پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 41 (به ترتیب امتیاز)

877 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فریبا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2419 روز

    سلام به استاد نازنینم و خانم شایسته عزیز

    راستش میخوام این کامنت رو بنویسم که اولا بدونم مشکلم از کجاست که حلش کنم و دوم به خاطر اینکه بعدا بیام بخونم که قبلا کجا بودم و الان کجام، چون ذهن ما خیلی خوب بلده بگه هیچ تغییری نکردم از اول همینطور بودم.

    میخوام از هم اتاقی های خوابگاه براتون بگم، چون من بیشتر مدتی که دانشگاه بودم با هم اتاقی هام بودم، من از همون اول که وارد اتاق شدم داشتم به این فکر میکردم که چه ویژگی‌های شبیه به همی داریم که افتادیم توی یه اتاق، همه‌مون دوستای کمی داشتیم بقیه رو نمی‌دونم ولی این باور توی وجود من هست که وجود دوست زیاد باعث میشه زمانم خیلی تلف بشه، یکی از دوستان هم میگفت من ترجیح میدم تعداد دوستام کم باشه ولی خیلی خوب باشه، تقریبا هیچکدوم مون هم با هم کلاسی هامون حال نمی کردیم، تقریبا همه می گفتیم چون  همسن من نیستن حرفی برای گفتن نداریم ولی میخوام بگم توی وجود من این بود که مسیر مون یکی نیست از این لحاظ که من رشته‌م چیزی بود که بهش علاقه داشتم، و میخوام شرکت خودم رو تأسیس کنم،(اینجا بگم که یکی از استاد هام دستی از دستان خدا شد و قدم بعدی مسیرم رو روشن کرد) ولی اونا فقط اومده بودن که وقت شون رو پر کنند. با این حال آدم دوست داشتنی بین همه شون بودم و حتی کسایی که همه می‌گفتن ادم فلانیه، چون من توجه‌م رو آگاهانه سعی کردم رو نکات مثبت شون بزارم بهترین رفتار رو با من کردن.

    تقریبا همه مون زیاد حرف می‌زدیم، هیچ کدوم‌مون رابطه عاطفی خوبی در ابتدا نداشتیم، و همه می‌دونستیم که باید حرکت کنیم تا پیشرفت کنیم ایده هم می دادیم اما یا اصلا حرکت نمی‌کردیم یا خیلی کم حرکت می‌کردیم. اما دقیقا بعد تغییر من و قدم برداشتن برای خواسته‌م اونا هم شروع کردن به تغییر یا از زندگیم براحتی بیرون رفتن

    *بعدی، از اونجایی که همیشه نقش حامی رو داشتم تمام کسایی که وارد زندگیم شدن نیاز به حمایت داشتن،  نمی دونم الان که فکر میکنم شاید نیاز به شنیدن این جملات نداشتن من خودم دوست داشتم حمایت کنم اینکه تو می تونی اوضاع درست میشه اینجوری باش این کار و بکن این کارو نکن ….

    ولی از وقتی شروع کردم به ساختن این باور که من مسئول زندگی خودم هستم و نقش خدا رو برای بقیه بازی نکنم تعداد این افراد خیلییی کم شده. با این حال پاشنه آشیلمه و نیاز به کار کردن داره.

    *دوستام تقریبا هم سن خودم هستن یا دو سه سال با هم اختلاف سنی داریم.

    *در مورد رابطه عاطفی تقریبا 3 یا 4 سال از خودم بزرگتر بودن که این خواسته خودم هم هست، ثروتمند بودن چون همیشه در تصوراتم اینطور بوده، تقریبا نیاز به حامی نداشتن اما اکثرا من می‌خواستم هر طور شده کمک‌شون کنم.

    دوستام اینقدر تکرار کرده بودن که پسرا فقط قصد سواستفاده دارن در ابتدا هر کسی بهم پیشنهاد می‌داد قصد سواستفاده داشت. ولی الان خدا رو شکر چون روی خودم کار کردم چنین اتفاقی تکرار نشده

    *در مورد اطرافیانم هم آدم دوست داشتنی هستم، چیزی که خودم حس می‌کنم اما از وقتی تصمیم گرفتم دیگه حامی نباشم نجواهام میگه که تو رو فقط به خاطر حمایت هات دوست داشتن حالا که دیگه نمی‌خوایی حامی باشی دیگه دوستت نخواهند داشت، ولی همچین اتفاقی نیفتاده، و چون دیگه به جای حمایت برای خودم وقت میزارم، دیگران باز به همون اندازه دوستم دارند

    *دیگران در مورد رازهاشون بهم میگن، یعنی خیلی خوب بهم اعتماد می‌کنند، تو 98 درصد مواقع انسان هایی که وارد زندگیم می‌شوند انسان های درست کاری هستند فقط از نظر مالی خیلی عالی نیستند، اونم دلیلش به خاطر باورهای منه، یا چون خودم از لحاظ مالی زیاد پیشرفت نکردم.

    در پناه خداوند هدایتگر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    مرتضی خلیلوند گفته:
    مدت عضویت: 1056 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    با تشکر از خداوند برای هدایت من به این گوشه از دنیا و استاد و مریم خانم عزیز

    الگوهای تکراری که من تا الان پیدا کردم :

    1-اغلب کسایی که منو میبینن تا چشمشون بهم میخوره ( بیشتر توی فامیل ) میگن گوشیم فلان طور شده بیا درستش کن ، یا کامپیوترم فلان شده بیا درستش کن ، البته من توی کار کامپیوتر و گوشی و ….‌ کلا تکنولوژی مهارت دارم ولی این کارهای پیش پا افتاده رو معمولا بخاطر فداکاری و این که مشکل اونم برطرف کنم انجام میدم ولی بعضی وقتا دیگه انقدر زیاد میشه که دیگه خسته میشم ، البته ایده خوبیه برای راه اندازی کسب و کار و پول ساختن ازش، اما خیریه و از روی دلسوزی انجام دادنش اذیت کنندس

    2-اکثرا آدم های مهربونی هستن با ملایمت و محبت و لبخند دوستانه برخورد میکنن و گاهی اوقات و حتی یه وقتایی یه رفتار هایی دارن که تعجب میکنم ، مثلا میگن این آدمه تا قبل از تو پاچه همرو میگرفتا نمیدونم چرا و چجوریه که با تو اینقدر خوبه !

    3- بچه ها ! اکثر بچه های فامیل و بچه های بیرون کلا از وقتی کوچیک تر هم بودن میومدن سراغ من ، بیا با من بازی کن و بیا برام وقت بزار و با من شوخی میکردن و بیا برام فلان بازیو بیارو و کلا میپیچیدن به پر و پای من !

    4- همیشه بقیه برای کمک منو صدا میزنن ( فداکاری ) که مثلا بیا پتو بشور و فرش بشور و کمک من بده و اگر ما بدون تو بریم فلان جا به ما خوش نمیگذره ( جایی که دوس ندارم ) و از گلومون پایین نمیره و ( غذایی که دوس ندارم ) مثلا بیا اینو به من یاده بده ثواب داره و …..

    5- همیشه جایی هستم که وقتی برای خودم ندارم یا خیلی کم دارم دائم باید وقتمو بزارم برای بقیه چیزا مثل مدرسه ، کار تولید غذا روزی 12 ساعت ، دانشگاه الانم خدمت

    6- همیشه توی جایی که هستم باید ظرف بشورم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    رها گفته:
    مدت عضویت: 1098 روز

    بنام خداوند هدایتگر

    باسلام خدمت استاد عزیز وهمه دوستان

    من دررابطه بااین سوال استاد بایدبگم که اکثرا آدمهایی ارتباط برقرارمیکنم که نیاز شدید مالی دارند و بی پول هستن ومن هم همیشه درحال کمک کردن مالی به اونا هستم

    واینکه این اتفاق همیشه برام می افته که یه مقدار پولی که جمع میکنم که براخودم طلا یاهرچیزی بخرم دقیقا همون موقع یه اتفاقی براهمسرم می افته که همه پولمو باید بدم بهش که مشکلش حل بشه

    دیگه یه جورایی باورکردم که تاپولامو جمع میکنم. الان یه اتفاقی می افته که دوباره پولمو ازدست میدم ودقیقا هم همینجوری میشه

    خیلی فکرمیکنم که چرا این اتفاق همیشه تکرارمیشه اما به جواب نرسیدم

    ممنون وسپاسگذارم ازتون استاد عزیز از این فایل بسیار عالی خدا یار ونگهدار همه باشد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      سمیه جوکار گفته:
      مدت عضویت: 799 روز

      سلام دوست عزیز

      منم قبلادقیقازندگیم مثل شما بود

      وتجربه شمارو زندگی میکردم

      اماباآموزه های استاد دلیلشو فهمیدم

      دلیلش باورمن بود

      باور به اینکه (ازبس ازپدرومادرواطرافیان شنیده بودم)

      پولتو براروز مبادا پس انداز کن

      ودقیقا تامن ی مبلغی پس انداز میکردم روز مبادا می‌رسید ،حالاهردفعه به ی شکلی

      امیدوارم تونسته باشم کمکی کنم

      شادوپیروز وثروتمندباشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1687 روز

    سلام استاد عزیزم ممنون از این همه محبت شما زبانم قاصر است از تشکر بر گرده ب خودتون این همه لطف و مهربانی…..

    استاد عزیزم من واقعا تو روابط افکار مخربی دارم که این فایلهای شما لطف الله هست ب جواب درخواستهای من قطعا…..

    1.همه مردایی که سمتم میان سن شون بالاست خودم 28 سالمه ولی از 4 5 سال پیش تا الان مردای بالای 30 و 40 سمتم میان از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردارن ولی واقعا سن بالا و متاهل هستن اون یکی دوتایی ام ک مجرد بودن سن شون بازم بالا بود

    2.همشون دنبال هوس و اهداف جنسی بودن

    این دوتا از بارزترین ویژگی ها شون بوده….

    استاد نمیدونم این چن تا جوابی که پایین مینویسم جواب این جذبهام هست یا نه ولی اینارم بعدش کشیدم بیرون از خودم و انقدر این افکار قویه تو ذهنم که نمیدونم چطور تغییرش بدم

    من فک میکنم رفتارم خیلی بزرگونه ست فک میکنم خیلی بیشتر از سنم میدونم و رفتار میکنم

    بخاطر همینم میگم پسرای امروزی و هم سن خودم با رفتار من حال نمیکنن اونا بیشتر دنبال دخترای بیخیال و بچه رفتار و بی تفاوتن

    پس بخاطر همین پسرای هم سن خودم نمیان سمتم و بیشتر ادمای سن بالا ک متاهلم هستن میان سمتم

    2.میگم سن مرد برام مهم نیست مردا ک با افزایش سن تغییری نمیکنن زنا تغییر میکنن نظرم اینه که مردای سن بالا مناسب ترن برام فک میکنم سر سنگینتر و اروم ترن منم ک همونطوری ام

    3. بابا من از پس پسرای امروری برنمیام سرزبون ندارم شیطون نیستم

    4.پسرا دنبال دخترای سطحی و خوش گزرونن من اصلا سطحی نیستم….

    ممنون میشم دوستای عزیزم هم نظرات شونو بگن و راهکار بدن بهم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    فرانک عبدی گفته:
    مدت عضویت: 1643 روز

    سلام استاد عزیز و دوست داشتنی

    من معمولآ کسانی که دورو برم هستن فکر میکنم یه جورایی دوست دارن من کمکشون کنم منظورم اینه که من چون دوست دارم وقتی شادم و خوشحال این و انتقال بدم به اطرافیان و یا وقتی بیرون و تفریح میرم سعی کنم بستگان درجه اولم هم کنارم باشن یه موقع هایی که نمیتونم عذاب وجدان میگیریم حتی اگه خودمم بتونم این و هضم کنم یکی به من انگار یادآوری میکنه و دوباره اون حس برمیگرده سعیم بر مدیریته خیلی هم خیلی جاها سعی کردم به خواسته دلم توجه کنم ولی بازم انگار اقناع نمیشم

    هر بار میخوام جایی تفریح برم میگم کاش فلانی و فلانی و …. هم بتونم ببرم. بارها و بارها هم انجام دادم لذت هم میبرم ولی بعضیا وقتا نمیشه ناراحت میشم لذت نمی‌برم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    رها آزادی گفته:
    مدت عضویت: 2215 روز

    سلام سید جانم

    من شیر فهم نشدم در رابطه با اینکه با تغییر فرکانسای من اطرافیان من تغییر میکنن محیط من تغییر میکنه

    به نظر من تا حرکتی نباشه تغییری رخ نمیده

    من 13 سال پیش که ازدواج کردن دین داشتم و اعتقاداتم مثل همسرم بود الان که 6 ساله کلا بی دین شدم و فقط سبک و راه من شما و سایت عباسمنش و قرآن شده و واقعا هم قلب من رضایت 100 درصدی داره از این سبک زندگیم که کاملا بی دینم و اعتقادات گذشتمو که منو به نابودی کشونده بود ، سوزاندم و آتش زدم کهدفقط عمر من رو حروم کرد …

    حالا با اون فردی که یه روزی هم کیش هم بودیم اعتقاداتمون هین هم بود زمین تا آسمون فرق داریم

    و من میخوام تکلیفم مشخص باشه تو زندگیم من موندم حرکت کنم و برم از این زندگی و دو تا دخترامو به همسرم بدم و برم …

    یا بشیم رو تغیییر فرکانسم کار کنم

    من 6 ساله راه دومو انتخاب کردم و روز به روز همسرم حتی از قبل هم متدین تر شده جوری که منو بچه هام رو مجبور میکنه به روش های غیر انسانی که پوشش مطابق میل اون رو داشته باشیم

    و این خیلی به نظر من وحشتناکه …

    من میخوام توجه نکنم اما چیزیه که مربوط به منه و من هیچ عشق و عاطفه ای به این آقا که همسر من هست ندارم و به خاطر دخترام موندم ….

    آیا این تغییر فرکانس بدون حرکت جواب میده ؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      محمدرضا قناد باشی گفته:
      مدت عضویت: 778 روز

      سلام بانو من در شرایط شبیه به شما بودم قبلا منتهی برای من طرف مقابلم خیلی خیلی غیر مذهبی بود یعنی کاملا متضاد مذهب بود بیش از اندازه با مرد ها راحت بود من هم دوتا بچه داشتم یک روزی به خودم اومدم اون روز استاد رو نمیشناختم ولی ناخودآگاه بعضی چیزها را میخوندم یا از مادرم حرف های انگیزشی می‌شنیدم به نظر من راهی جز فرار نداشتم چون به هر طرف میرفتم با داد زدن و کولی بازی درآوردن و مظلوم نمایی جلوی بچه ها و دیگران همه توجه هات رو به خود جلب می‌کرد مت هم چون مهارت خوب دفاع کردن نداشتم از دستش راهی جز پذیرفتن مثل یک برده را نداشتم تا اینکه شرایط مالی هم به زیر صفر رسید اون هم هر روز بد رفتاری میشد نمیتونست جدا بشه چون همش از حرف دیگران می‌ترسید منم توی ترس خودش مجبور به کارهای خطرناک میگرد منم یک روز گفتم بگذار من فرار کنم از دستش و قایم بشوم بعدش که اوضاع درست شد میام بچه هام رو متوجه میکنم و جبران میکنم تازه الانم توی این شرایط بچه هام هم با این دعواها بدتر عصبی می‌شوند و هر روز دیدشون به زندگی بدتر و ماندگارتر می‌شود تا اینکه یک روز رفتم رفتم 3 روز توی خیابان توی باران و سرما زندگی کردم تا اینکه دنیال کار میگشتم خدا من را برد در وسط هتل شروع به کار کردم و بعد شرایطم بهتر شد بچه هم پیش مادرم بودن یکیشون یکیشون هم پیش مادر اون بود الان خلاصه کلام بچه هام هردو عاشق من هستند و 6 ساله از اون ماجرا می‌گذرد فقط خودم باید روی خودم کار کنم تا از تنهایی در بیام..

      بانوی عزیز اینها رو کفتم که جرات پیدا کنی و بدانی خدا حواسش هست به شما اقدام کن تحمل نکن بچه ها حالی کن قبل از رفتن یا منصفانه جدا شو نزار روحت بیشتر با این جور مردی در عذاب بمانه البته من اطلاعت زیادی ندارم از زندگی شما فقط تجربه خودم را میگم بقیش خودت میدانی بانو ولی اگر سوالی داشتید که بتونم جواب بدهم میدم فقط فقط باورتو به خدا بیشتر کن تمام

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    علی عضدی گفته:
    مدت عضویت: 1358 روز

    سلام احترام خدمت استاد عزیزم.

    جواب سوال 2:

    من چند باری که خواستم رابطه عاطفی رو شروع کنم وقتی که وارد رابطه که می شدم با هر فرد جدید، یک سری تشابه هایی داشتن.

    مثلا این که همش به دنبال این بودن که بهشون ترحم بشه و یا هر روز با من سر صحبت رو با این جملات شروع می کردن: (امروز خیلی خسته شدم، سرم بدجور درد می کنه یا امروز فلان اتفاق بدی افتاد برام) و….. مثال های شبیه به این که توی تمامی روابطم تکرار می شد و من از این موضوع خیلی بدم می اومد که طرف مقابلم همش با من درد و دل کنه که با این نگاه که من دلداری بدم که بلکه احساسشون خوب بشه، یا یک مقداری اخلاقشون تند بود و بداخلاقی می کردن. و من خیلی زود خسته می شدم از این افراد و رابطه رو تموم می کردم. و همیشه به دنبال این هستم که یک رابطه عاطفی رو شروع کنم با یک فرد قوی و مستقل محکم و بسیارصبور و مهربان. اما متسفانه موفق نشدم…

    ولی روابطی که من با دوستان خودم و دوربری های خودم دارم. دقیقا مثل خودم هستن مستقل با معرفت و تقریبا خیلی کم پیش اومده در مورد مشکلاتشون حرف بزنن و زمان هایی که با هم داریم میگذرونیم بسیار لذت می بریم و کلی شادی و احساس خوب داریم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    علی گفته:
    مدت عضویت: 2265 روز

    سلام ب استاد عزیزم.خانم شایسته عزیز و دوستان بزرگوار

    میخوام اینجا ی سوال بپرسم اونم اینکه شخصی ک اعتیاد داره چ باورهایی ممکنه داشته باشه ک اونو ب اعتیاد کشوندن؟و احتمالا توانایی ترک اون رو هم ازش گرفتن؟برای ترک اعتیاد چ باورهایی رو باید تغییر داد؟عایا موضوع فقط عزت نفس هست؟؟

    ممنون میشم اگر دوستان جواب بدن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مهدی مهربخش گفته:
    مدت عضویت: 1163 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    الگوهای تکرار شونده که اکثر افرادی که باهاشون وارد رابطه میشم اینه که

    اکثرا پول لازم هستن و از من پول میخان

    اکثرا کلی مشکل دارن و میخان با من درد و دل کنند

    همشون تهش ازم سواستفاده میکنند

    بیشتر با جنس مخالف سن بالا رابطه میگیرم و انگاری که هم سن و سال های من ازم فراری اند

    دوستیم با همشون به طریقی از بین میره و هیچ دوستی پایداری ندارم

    ولی جدا ازنکات منفی هرکسی که با من وارد رابطه میشه بشدت شیفته و وابسته به من میشه و هرکاری برا من انجام میدن

    و من همیشه شخص محبوب جمع هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    مرتضی آستاد گفته:
    مدت عضویت: 943 روز

    سلام استاد عزیزم و سلام به همه ی دوستان عزیزی که با کامنت های شما دارم زندگی میکنم و دارم کل زندگی خودمو کنکاش میکنم سپاسگذارم از شما استاد که بدون منت دارین این فایلها رو برای ما میدارین عاشقتم من

    من از زمانی که یادمه کلن به جنس مخالف رابطه ی خاصی نداشتم و حتی به خاطر باورهای مذهبی نگاهشون هم نمیکردم که نکنه گناه نکنم من چهار سال دانشگاه بودم حتی با یه نفر از دخترهای هم کلاسی نه حرفی زدم و نه با کسی دوست بودم یادمه یه بار قبل کلاس یه دختر بهم سلام کرد و من یه لحظه شوکه شدم از کارش و با سر پایین جوابشو دادم ولی ته دلم واقعن دوست داشتم که با یه نفر دوست باشم ولی اعتماد به نفسم اینقدر پایین بود نمیتونستم به کسی پیشنهاد بدم و فکرم این بود که من بچه ی روستا کارگری میکنم چجوری یه دختر شهری با من دوست بشه و احساس لیاقت نداشتم این نکته رو دیشب وقتی داشتم کامنت سید علی عزیز رو میخوندم به ذهنم اومد که عه من هم اینجوری بودم الان هم فعلن با کسی وارد رابطه نشدم ولی رابطم با جنس مخالف بهتر شده و براحتی باهاشون حرف میزنم و تو چشمشون نگاه میکنم

    ولی باز نگاهم به جنس مخالف هنوز چطور بگم فک میکنم فقط واسه رابطه جنسی هستن و دارم روی این باور کار میکنم که یه جور دیگه بهشون نگاه کنم و الان توی ذهنم یه نفر هست که دختر عموم هستش و از وقتی که توی فکرم اومده چندین تا نشونه دیدم که خودش و خانوادش دوست دارن باهم ازدواج کنیم ولی من هنوز اقدام عملی نکردم یه بار به عموم گفتم که بهشون بگه ولی نگفت

    جواب سوال :از نظر کاری من الان چند ماه هست که کسب وکارم رو شروع کردم و اکثر مشتری هایی که بهشون قیمت میگم دنبال تخفیف هستن و میگن کمتر حساب کن یا میگن گرونه با اینکه من دارم با قیمت خوب میدم هفته پیش نشستم فکر کردم دیدم خودم هر جایی که میرم برای خرید دنبال چیزهای ارزون هستم و میخام تخفیف بگیرم یا وقتی یه نفر ازم قیمت میپرسه تو فکرم اینه که الان نگه گرونه ودارم روی این کار میکنم و الان بااعتماد به نفس قیمت رو میگم و به خودم میگم که محصول من باارزشه و هر کسی که بخاد باید بهاشو پرداخت کنه

    یه سری از مشتری هام هم هستن که هم با قیمت مشکل دارن هم پولشون رو دیر میدن والان دا رم‌ این الگوها رو در میارم تا فیلتر کنم

    من همیشه دوست دارم که یه نفر ازم تعریف کنه و تحسینم کنه و از اینکه یه نفر انتقاد کنه خوشم نمیاد

    یا همیشه آدم های ضعیف و بی پول به پستم میخورن که نیاز به کمک دارن

    از زمانی که آگاهانه تصمیم گرفتم با احترام افراد رو صدا کنم همه با پسوند آقا صدام میکنن و خودم دارم میبینم که چقدر این کارم تاثیر دا ره و حتی افرادی که سنشون از من بیشتر هستش به من میگن آقا مرتضی یا آقای مهندس درصورتی که من توی ابتدایی و راهنمایی آرزوم بود که اسم منو صدا کنن و با یه اسمی که روم گداشته بودن صدام میکردن و همین باعث شد که توی جمعی نرم تا صدام نکنن و مسخره نشم همین باعث شد که من کلن روابط اجتماعی من صعیف بشه واز آدم هافراری بشم

    یه الگوی دیگه که داره چند وقتیه تکرار میشه پیش هر کسی میرم از مالیات زیاد میناله یا از گرونی و مشکلات کشور حرف میزنن توی ماشین

    خدارو شاکرم که توی این سایت هستم و میتونم حرف دلم رو بزنم بدون قضاوت و مسخره شدن

    فعلن خداحافظ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: