پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3 - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-04 23:13:032024-02-14 06:18:27پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
در این مدت زمانی که استاد سلسله فایلهایی با عنوان الگوهای تکرار شونده در سایت قرار داده اند و ما با انجام تمرینهای ان تا حد بسیار زیادی این الگوها را شناسایی کرده و سعی در بهبود ان داریم زندگیمان تحولات اساسی یافته است و این فایلها مکملی برای دوره کشف قوانین زندگی است که به وسیله انها میتوانیم مقاومتها و ترمزهای ذهنی خود را شناسایی کنیم و راحت تر و اسان تر به مسیر رسیدن به خواسته های خود هدایت شویم.
در حال حاضر که به فایل ها و دوره های استاد گوش می دهم اصلا هیچ خوابی نمی بینم یا اگر هم ببینم مثل سابق ان را به یاد نمی اورم اما در گذشته چندین بار خواب دیدم که از ارتفاع بسیار بلندی به پایین در تاریکی که عمق ان هم مشخص نبود سقوط می کردم و از خواب بیدار می شدم. خواب تکراری دیگر که بارها ان را به همان شکل می دیدم جواب دادن به سوالات امتحانی بود که نمره آن هم بیشتر مواقع 19.5 می شد. یک خواب دیگر حمله کردن حیوانی وحشی بیشتر سگ یا مار که در جنگلی تاریک و پر از درخت بود و من در حال فرار و در بعضی مواقع هم فقط به او نگاه می کردم و هیچ واکنشی نشان نمی دادم.
اخرین خواب تکرار شونده من خواب افراد و جمع های جدیدی است که تا به حال آن ها را ندیده ام اما در خواب مثل این است که آن ها را می شناسم.
خدایا شکرت
عاشقتونیم
إِنَّ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ لَا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ
وقتی که به نشانه ها ایمان نداشته باشیم هدایت نمیشیم و زندگی برامون میشه عذاب
سلام استاد جونم
سلام مریم جونم
و سلام به تک تک اعضای خانواده مهربون و عشقولی
این آیه دقیقا بهمون میگه بابا به نشانه ها دقت کنید ببینید چی داره تکرار میشه تا وقتیکه به نشانه ها به الگوهای تکراری آگاه نشیم که نمیتونیم درخواست هدایت داشته باشیم بنابراین عادت میکنیم به تکرار
مثل ساکنینِ ساحل که به صدای دریا عادت میکنن
وای اینجا ی بارون زیبایی داره میاد جای همگی خالیه
استاد جانم خداروشکر این مورد و ندارم
کلا خواب خیلی نمیبینیم و اگه خواب ببینم ،خوابم تکراری نیست و همیشه ی پیامِ خیلی واضح برام داشته
فقط ی تایمی خوابهای مشابه دیدم فکر کنم حدود ی ماهی بود
زمانیکه تازه مهاجرت کرده بودم چون فکر میکردم شوهر سابقم میاد و من و برمیگردونه و دخترم و ازم میگیره ،شب ها خواب میدیدم تو فرودگاه ایرانم
و این الگو ،الان که. قانون و دارم یاد میگیرم باعث میشه ایمانم محکمتر بشه که حتی خواب هامون هم دستِ خودمونه
اما میخوام اینجا قانون و تکرار کنم چون تنها راهِ گسترش تکرار و تکرار و تکرارِ
من باور کرده بودم که به موهای فر باید حتما نرم کننده زده شه وگرنه خشک میشه
من باور کرده بودم باید بعد از 35 سالگی مراقب پوستم باشم چون کلاژن سازی ضعیف میشه و این طبیعیه (البته من با حرکات معکوس یوگا خونرسانی افزایش میدادم تو صورت )
باور کرده بودم 7ساعت خواب در شبانه روز طبیعیه و نیازِ بدنِ
باور کرده بودم بافتِ سینه ام بخاطر غدد شیردهی ،سنگینِ
باور کرده بودم که برای رطوبت پوست بدن باید از لوسیون استفاده کنم
اما همش اشتباه بود ،درسته واقعیتِ زندگی من بود اما حقیقت نبود
بعد از ی مدت زندگی به سبکِ قانون سلامتی تمام ِ اینا تغییر کرد و من اصلا متوجه نشدم
یهو به خودم اومدم دیدم موهام نرم شده
سینه ام سبک شده
پوستم مرطوبه
ساعت 2 میخوابم 5:30 بیدارم سرحال و پرانرژی
دیدم تمرکزم بیشتر شده
روزم پر برکتر شده
چون به قانون درست عمل کردم
حالا از یک بُعد دیگه میخوام موضوع و بررسی کنم
از همون روز اول که قانون سلامتی و شنیدم بلافاصله بدون هیچ مقاومتی قبولش کردم و همون روز اول رفتم تو روزی یک وعده و فکر کنم هفته دوم بودم که فست چند روزه گرفتم
اما بعد از فکر کنم یک ماه شده بود که گفتم خب دیگه من دارم به سبک درست تغذیه میکنم و عالیه بعد شروع کردم به کیک خوردن و شکلات خوردن منتهی تو همون یک وعده یی که باید میخوردم
و دلم هم خوش بود درست عمل میکنم
اما اون موقع هیچکدوم از این تغییرات رو به بهبود برام اتفاق نیافتاده بود
چون من توهم داشتم که دارم درست عمل میکنم
و بعد از چند ماه تصمیم گرفتم عضله ی کنترل ذهن و با قانون سلامتی قوی کنم و وقتیکه درست عمل کردم به قوانین نتایج تغییر کرد
هر بار که به نتایج ِ شما فکر میکنم تحسینتون میکنم که درست و دقیق به قوانین عمل کردین
خدایا خودت کمکم کن درست به قوانین عمل کنم نه اینکه توهم بزنم
خدایا سپاسگزارم که هدایتم کردی به راه کسانی که به آنها نعمت داده یی
استاد جونم تشکر ویژه دارم بابتِ تک تکِ دورها و فایل هایی که با عشق آماده میکنید
سلام استاد بی نظیرم
من خوابی که زیاد برام تکرار شده پرواز کردن توی آسمون هست به این شکل که خواب میبینم توی آسمون معلق هستم پرواز میکنم یبار اوج میگیرم یبار ما بین برج های بلند ویراژ میرم و اونقدر با مهارت خاصی پرواز میکنم که اصلا به برج ها بر خورد نمیکنم ولی لذت میبرم و یک احساس بی نظیری رو تجربه میکنم یه حس رهایی دارم رهایی از تمام دغدغه ها یعنی اون لحظه ی پرواز فقط دارم از پروازم لذت میبرم یبار هم بعد پروازم برگشتم خونه همون جوری که پرواز میکردم یه خانمی رو دیدم که نیمه شب اومده به آپارتمان ما و اشتباهی زنگ خونمون رو زد و خیلی جالب بود صبح که بیدار شدم همون خانم رو دیدم توی آپارتمان ضمن اینکه از من عذر خواهی کرد که دیشب زنگ خونتون رو زدم و هربار که خواب میبینم پایان خوابم پرواز کنان از انگشت شصت دستم میام توی بدنم و میپرم از خواب یا بدنم یه حالتی مثل مور مور شدن میشه واز خواب میپرم
یه خواب دیگه که برام زیاد تکرار میشه دعوا و بحث و جدل من و مامانم توی خوابم هست از همون بچگی با مامانم رابطه ی خوبی نداشتم با اینکه یکی یدونه بودم اما همدیگه رو اصلا درک نمیکردیم و همیشه در مورد مادر م خوابای پریشان میدیدم
یه خواب دیگه خواب دندون زیاد خواب میبینم بستگی داره چه ساعتی از شب خواب ببینم و هر زمان نیمه شب خواب دیدم چند روز بعد یا روز بعد یه نفر از دنیا میره یادمه نیمه شب خواب دندون دیدم یبار عموم از دنیا رفت یبار مادرم یبار مادربزرگم یبار پدر بزرگم واسه همین از خواب دندون میترسم
خواب عموی خدابیامرزم که جوان از دنیا رفته هر شب توی دفتر خاطرات مینوشتم که بیا به خوابم و حدود صدتا خواب شایدم بیشتر رو همین جوری خلقش کردم یعنی حتما می اومد به خوابم تا حدی به خوابم می اومد و مطمئن بودم که هر وقت برام کسی خواستگاری می اومد نیت میکردم که شب خواب ببینم و عموی من به من بگه چه جوابی به خواستگاری بدم
چند تا از خواستگارها رو عموم توی خواب رد کرد و همسرم که خواستگاری اومد عموم توی خوابم گفت حتما قبولش کن هم کلاسی من بوده و وقتی قبول کردم بعدها همسرم به من گفت که من همکلاسی عموت بودم
سلام دوست عزیز
چقدر خواب پرواز کردن شما رو دوست داشتم. این را همیشه در داستان ها و فیلم ها دیده بودم ولی هیچ وقت یادم نمیاد خواب دیده باشم مثل پرنده پرواز کرده باشم. انشالله همیشه خوابهاتون سرشار از خوشی باشد.
درباره خواب دندان این هم یک باور است. یادمه من هم از کوچکی این تعبیر خواب را از خانواده شنیده بودم که افتادن دندان یعنی کسی فوت میشه. بخاطر همین من و خواهر هام همیشه می ترسیدیم که از این خواب ها نبینیم. اما از یه مدتی بعد گفتم نه این می تونه خرافات باشه و من قبولش نکردم بخاطر همین دیگه از این خواب نترسیدم. اما هنوز که هنوز است در اطرافیان می بینم که باور دارند به خواب دندان و پیش می آید که کسی هم از دنیا برود.
با منطق ساده میشه فهمید چیزی به اسم تعبیر خاب وجود نداره
شاید افرادی خاب های واضح ببینن به هرحال خدا همیشه در حال راهنمایی موجودات هست و ممکنه از طریق خواب این هدایت انجام بشه و خدا از زبان عموی مرحوم به کسی بگه فلان خاستگار رو قبول کن
اما در مورد خاب های کلی مثل دندون من به این موضوع فکر میکنم که وقتی پیامبران مردن معجزات اون ها که مخصوص خودشون بوده دیگه تکرار نشده مثلا کسی پیدا نشده که عصاشو به اب بزنه و از وسط اون رد بشه یا مرده ای رو زنده کنه و ماه رو نصف کنه
تعبیر خواب معجزه ی حضرت یوسف بوده که خدا به اون یاد داده و دیگه به کسی یاد نداده
پس تمام کتاب های تعبیر خاب از کجا اومدن ؟ چون تعبیر خاب یک علم قابل اندازه گیری نیست که با تحقیق و پژوهش ازمایشگاهی بشه به دست اورد
سلام دوست عزیز
در قرآن در مورد خواب کلمه ی تأویل را به کار برده است. نمی دانم که کسی این علم را دارد یا نه اما فکر می کنم داشتن این علم هم به باورهای آدم ها ربط دارد.
اما علم روانشناسی امروز ریشه خوابها را در مسائل و مشکلات و افکار روزانه می دانند.
در هر صورت منتظرم ببینم که استاد عباسمنش در مورد این موضوعات چه دیدگاهی دارند.
در هر صورت خود من از آن دسته آدم ها هستم که خیلی به خوابهام اهمیت نمی دهم.
سلام استاد عزیزم عاشقتونم عاشقتونم عاشقتونم
استاد من توی یه خانواده بشدت مذهبی بزرگ شدم مثل شما و یکی از خوبیهای خانواده های مذهبی اینکه بشدت اهل بحث و گفتگو هستن هرچن اشتباهه و معمولا درمورد مسائله سیاسیه ولی ناخوداگاه باعث میشه تو یه آدمی بشی که بیشتر تمایل به تفکر داشته باشی و شایدهم فقط برای من این شکلی بوده نمیدونم ….ولی این داستان منفی و تضاد زندگیم منو تبدیل کرد به یه آدمی که بشدت اهل تجزیه تحلیلم
و شکر خدا از همون سن کم یعنی دوازده سیزده سالگی بشدت کتاب خون شدم و من بخاطر رشته تحصیلیمم که روانشناسیه رابطه خواب و ناخوداگاه رو میفهمیدم ولی نمیدونستم دقیقا مشکل من چیه …
استاد من خوابی که بشدت می دیدم این بود که فرار میکنم از یه حیوون وحشی حالا اون حیوون یا سگه یا ببره یا پلنگه یا شیره و من گیر کردم و معمولا ته یک کوچه بن بستم یا بالای یه پشت بوم و اون حیوون هم منتظره دستش بهم برسه و بهم حمله کنه
وقتی خیلی خیلی فک کردم و قانون جذبی شدم متوجه شدم بزرگترین اشتباه زندگی من که ازدواجم بود بخاطر فرار بود
فرار از احساساتی که درگیرش بودم (عاشق بودم و میخواستم با ازدواج حلش کنم :/ )
و فهمیدم این احتمالا توی کل زندگیم هست چون یه تصمیم به این بزرگی رو این شکلی بگیری وای به بقیه تصمیماتت
بعد یه رابطه احساس کردم بین این دوتا (خواب وواقعیت زندگیم) و اون فرار بود استاد خیلی سخت بود فهمیدنش خیلی خیلی تلاش کردم و روی خودم کار کردم متوجه شدم من یه تیکه کلام دارم و اون تیکه کلامم ولش کنه(ولش کن یعنی فرارازمسئولیت)
و به همه هم همینو میگفتم مثلا چایی میریخت روی فرش میگفتم بیخیال ولش کن هر چیزی رو که فکزشو بکنید اینو میگفتم و یه تیکه کلام دیگه ام داشتم و متاسفانه هنوزم دارمش اونم اینکه بیخیال حوصله داری (یعنی فرار )
استاد خیلی فک کردم دیدم من حتی برای یه دستشویی رفتن هم این ولش کن رو دارم و متوجه شدم که من بشدت برای خودم ارزش قائل نیستم
من تا مرز انفجار باید میرسیدم و بعد میرفتم دستشویی :/
یعنی
توی یه دستشویی رفتن ساده جزه اون سه دسته ای هستم که شما میگین طرف تا مجبور نشه تغییر نمیکنه توی دوره عزت نفستون :/
باورتون میشه استاد!!! استاد وقتی فهمیدم نمیدونید چه حالی شدم
استاد من همه کارهامو به تعویق مینداختم از شستن ظرفا تا خوردن غذا و رفتن به دستشویی هرچیزی که مخصوصا مربوط میشد بخودم رو به تعویق مینداختم
مثلا بشدت آدم خوش قولی بودم تعویق و بدقولی نبود چرا چون دیگرانی بودن
ولی ولی متاسفانه در مورد خودم استادِ ولش کن بیخیال حوصله داری
استاد من تا اینجا درک کردم که من بشدت در حال فرار از خودم و مسائلم هستم و احساس قربانی شدن دارم و افسردگی و ناکامی
و اونوقت از خدا طلبکارم چرا بهم نمیدی خواسته هامو
استاد از همون لحظه ای که فهمیدم خدا شاهده خونم بشدت تمیز شده به تعویق نمیندازم دستشویی رفتنو دیگه به تعویق نمیندازم خوردن غذامو، سعی میکنم به تعویق نندازم گوش دادن فایلا ،خوابم و هرچیزی که مربوط میشه به خودم و فقط خودم … رو سعی میکنم انجام بدم و
دیگه نگم ولش کن
یا حتی استاد من واقعا آدم توانمندی هستم و اینو واقعا درمورد خودم میدونم مثلا توی پختن غذا من میدونم میتونم خیلی غذای خوب درست کنم ولی باز هم نجوای ولش کن بود و به اصطلاح سمبل میکردمو بهترین ورژن خودمو ارائه نمیدادم ….
اونوقت طبیعتا جواب جهان هم به خواسته ها و اهداف من این بود ولش کن بیخیال
و از اون موقع که البته تایم زیادی نمیگذره ولی خیلی خیلی بهتر شدم حداقل درحد درک خودم استاد دارم عمل میکنم و خیلی روز به روز دارم احساس رضایت میکنم درمورد خودم
استاد این فایلاتون چقد خوبن چقد قشنگن چقد من ناخوداگاه دارم کامنت میزارم و خیلی احساسم نسبت به خودم خوب میشه با این فایلاتون
استاد یه دنیا ازتون ممنونم ، ممنونم که این همه به ما کمک میکنید تا عمیقتر فکر کنیم
بوس به کلتون :)
فاطمه سادات
سلام دوست عزیزم
ممنونم بابت متن عالیت.چقدر خوب خودتو حلاجی کردی.من لذت بردم از خوندنش.
واقعا منم متوجه نبودم و الان با متن شما دیدم منم همینطوری هستم.
مثلا وقتی همسرم هست کیفیت غذاهام بهتره و خونه ترتمیزه.
یبار یه هفته نبود خونه و مسافرت بود و من تو این یه هفته برای هربار چایی خوردنم یه لیوان تمیز از کابینت برمیداشتم،تا جایی که کل رو کابینتا پر شده بود از لیوانا و ظرفای کثیف.منم گفتم ولش کن بذار بمونه تا همون روز ک الیاس بیاد میشورم.
و کلی مثال دیگه.
ممنونم که ذهنمو باز کردی تو این مورد.
موفق باشی دوست خوبم
سلام عزیزم خداروشکر که کامنتم برات تاثیر گذار بوده
از این مثالا زیاده اگه ریز بشیم و واقعا بخوایم خودمونو بشناسیم و از نگاه کائنات و قانون نگاه خودمون کنیم….
حتی بعضی وقتا رفتارامون همسو با قانونه ولی نیت پشتش خلاف قانونه
یه بار درمورد همین تمیز بودن با یکی از دوستام صحبت میکردم و اون بشدت حساس بود و هرروز میرفت دوش میگرفت و حمام رفتناش تایم طولانی بود
فک می کرد برای خودش ارزش قائله ولی بعد که بیشتر باهم صحبت کردیم متوجه شد بخاطر اینکه از بچگی بخاطر رنگ پوستش تحقیر و تمسخر شده چون خیلی پوست سبزه ای داره
ناخوداگاه با حموم رفتن و شستن خودش این احساس بدی که داشت رو میخاست از بین ببره گاهی رفتارها میتونه یکی باشه ولی باور پشت اون رفتار متفاوته
واسه همین حتما و حتما تو باید خودتو بشناسی
توام موفق باشی و خوشبخت دوست عزیزم
سلام مریم عزیز
من حواسم پرت بود فکر میکردم این تغییر کردنه ک جز کدوم دسته باشی برای تصمیمات خیلی بزرگه
ولی از کامنت شما فهمیدم ک ن این برای همه مسائل هست حتی یه سرویس رفتن
منم خیلی مثه شما بودم یعنی وقتی تعهدی ب کسی میدادم حتما باید انجامش میدادم
ولی خودم خیلی وقته میخوام پیاده روی رفتم رو شروع کنم ولی هنوز شروع نکردم
باید بیشتر حواسم ب خودم باشه
ممنون از کامنت زیباتون
دوست عزیزم سلام
چقدر قشنگ از رفتار هاتون تحلیل کردین و چقدر جملاتتون کمک کننده بود .الهی هزاران بار شکر
منم دقیقا مثل شما هستم و تا الان به این قضیه فکر نکرده بودم جمله طلایی ولش کن و فکر میکردم چون خیلی ها همینن پس طبیعیه واقعا مثال دستشویی رفتنتون که ساده ترین و الزامی ترین کاره برای منم هست و چقدر برام تلنگر بود که اهمیت ندادن به خود یعنی چی
منم همیشه تو فایل های استاد میشنیدم به خودتون احترام بذارید اما واقعاااا نمیفهمیدم چه جوری. الان با کامنت شما متوجه شدم که انجام ندادن این کارها به نوعی احترام به خوده
دوست عزیزم از شما بسیار ممنونم بابت این پیامتون️
سلام به شما دوست عزیز سپاسگذارم برای کامنتی که گذاشتین واقعا همینه منم از صبح که این فایلو دیدم همش به این فکرم که چرا خواب های تکراری میبینم و تقریبا این خواب که دارم باسرعت بی نهایت زیادی فرار میکنم البته به صورت پرواز کردن ولی بازهم اون کسیکه دنبالمه بهم میرسه.
من خودم که فکر میکنم یعنی جوابی که انگار بهم الهام شد این بود که اونی که دنبالمه خودمم انگار همیشه دارم ازخودم فرارمیکنم خوب که فکر میکنم همین است منم اصلا بخودم ارزش قائل نیستم،همش از تنهایی فرار میکنم،همیشه بدنبال این هستم که تنهایی هامو بایکی پرکنم حالا هرکی،خودمو حسابی پایین میارم درصورتی که احساسم هی بدتر میشه.
خدایا شکرت برای هدایتم به این فایل.
همین دیشب بود که من دوباره این خواب رو دیدم وازخواب پریدم واز ترس به محض اینکه پریدم گفتم خدایا پناه میبرم به تو وجالبه که امروز صبح این فایل نشانه روزانه ام بود.
خوابای خوب و عالی ببینید خدانگهدار
الگوهای تکرار شونده 3
به نام خدای غفور رحیم
با سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان الهی ام
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و با اونها هر بار ی کم بزرگتر
سپاسگزارم از شما استاد عزیزم که این روزها ما رو غرق تفکر کردین که این تفکره تاثیرات متفاوتی رو بر شاگردهاتون داره میزاره بعضی ها رو به فریاد وادار میکنه
و بعضی ها مثل من رو به سکوت
اما در هر دو حالت نتیجه خوبه چرا؟
چون بقول قرآن افتادیم توی سیکل تفکر
و همین خودش نشون میده که کافر نیستیم و توی مسیر توحیدیم چون یکی از ویژگیهایی که خداوند برای کافران میاره توی قرآن میگه که اونا کافرن نمیفهمن اهل تفکر نیستن درک نمیکنن
امروز که عنوان این فایل رو دیدم و رفتم سراغ کپشن فایل که سوالات رو بخونم تا فایل دانلود بشه متوجه شدم حتی اگر فایل رو نبینم هم حرفها دارم برای گرفتن حرفهایی که درد دل نیست که حال آدم رو بد کنه بلکه شهد شیرینیه که نشون میده مسیر رو درست اومدی نشون میده تغییر کردی اونم تغییر مثبت و در جهت بهبود و همین چقدر حس خوبی به آدم میده و لبخند رضایت رو روی لبات میاره جوری که به خودت میگی ای ول دمت گرم با همین فرمون برو جلو وقتی تونستی از اونجا به اینجا برسی میتونی از اینجا هم به جاهای خیلی خیلی بهتر ی برسی
قبل از اینکه برم سراغ بحث اولا بگم که خدا رو شکر که یکی از دستاوردهای مهمی که با بودن با استاد نصیبم من شده همین نعمت خواب آرامه چیزی که قبلا نبود که تا سرم رو میزارم روی بالشت خوابم میبره در حالیکه خیلی ها توی این دنیای مادی هستن که برا خوابیدنشون هم وابسته هستن به ی عامل بیرونی
خیلی ها نمیتونن بخوابن
خیلی ها زیاد میخوابن
خیلی ها میخواین اما خوابهاشون آشفته هست و بارها بیدار میشن
اما ما شاگردهای استاد مخصوصا اونایی که قانون سلامتی رو هم خریدن هم به اندازه میخوابیم هم آرام میخوابیم هم آرام بیدار میشیم و چه نعمتی از این بالاتر
اگر بخوام برگردم به موضوع فایل وضعیت من قبل از آشنایی با استاد :
بارها و بارها خواب میدیدم دارم از لبه پرتگاه یا از ارتفاع خیلی بلندی سقوط میکنم
بارها و بارها خواب میدیدم امتحان دارم و آماده نیستم و توی هول و ولا و اضطرارم که درس بخونم
بارها و بارها خواب میدیدم که هنوز ی قسمتی از کارهای پایانم و فارغ التحصیلیم مونده که انجامشون ندادم
بارها و بارها خواب میدیدم توی اتاق عمل سر عملم و استرس دارم و نمیتونم کارم رو انجام بدم
بارها و بارها خواب میدیدم پدرم مریضه و من مشغول مراقبت پدری که سالها پیش به رحمت خدا رفته بود
بارها و بارها خواب میدیدم که مادرم مریضه و من درگیر کارهاشم مادری که نبود دیگه
بارها و بارها خواب میدیدم که توی ی شهر دیگه هستم و ترس از گم شدن و پیدا کردن مسیر دارم
اینا خواب هایی بود که به یاد دارم
و همیشه برام سوال بود چرا اینجوریه چرا من هی این خواب ها رو میبینم و وقتی که بیدار میشم ی نفس راحتی میکشم که خدایا شکرت که خواب بود
اما وضعیت الان من :
اولا که خیلی راحت میخوابم
دوما اصلا یادم نمیاد خواب بدی دیده باشم
و بعدشم جنس خواب های من :
حول و حوش بودن با شما استاد عزیزم و خانم شایسته و دوست عباس منشیمه مثلا :
ی بار خواب دیدم با استاد عزیزم روی ی تپه ی بسیار و سر سبز و زیبا هستیم و استاد دست من رو گرفتن و با هم بالای اون تپه پرواز کردیم
یا خواب دیدم انگار با خانم شایته و دوستانم توی ی تور هستیم و داریم ی سری اتفاق های رو توی ی رودخانه کنار صخره های بلند تجربه میکنیم
یا خواب دیدم داشتم با ی سری از دوستان میرفتیم به ی جلسه ای که با استاد داشتیم و وقتی رسیدیم دیدیم استاد توی فضای باز روی صندلی نشسته و ی سری از بچه ها هم روبرو نشستن و منتظر هستن که بچه های دیگه بیان و جلسه شروع بشه
یا خواب دیدم با بچه ها و خانم شایسته ی جایی هستیم و خانم شایسته ی لیست دستشونه و اسامی ی سری از بچه ها توشه که برنده شده بودن و حتی نوع جایزه هم جلوش مشخص بود و نگاه کردم دیدم اسم من هم هست ولی چیزی جلوش نوشته نشده
خلاصه اینکه خوابهای من آشفته و مضطرب جنسشون تغییر کرده و شده از این نوع خواب ها
خدا رو شکر چقدر حس و حالم خوب شد
سپاسگزارم استاد عزیزم
«شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردن است ؛ روز ستاره تا سحر تیره به آه کردن است»
«نو گل نازنین من تا تو نگاه میکنی؛ لطف بهار عارفان در تو نگاه کردن است»
«بوسهٔ تو به کام من کوهنورد تشنه را ؛ کوزهٔ آب زندگی توشهٔ راه کردن است»
(غزل 23 سید محمدحسین بهجت تبریزی)
سلام و درود و رحمت و برکت رب العالمین به استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته گرانقدر، و همچنین همه دوستان نازنینم توی سایت.
یه سنت شکنی کردم و اینبار رفتم سراغ اشعار شهریار، امروز صبح وقتی میخواستم برای فایل کامنت بنویسم خیلی اتفاقی این غزل از شهریار رو دیدم و حسم گفت اینو بنویس. اینکه تا پایان کامنت از حافظ براتون نگم رو تضمین نمیکنم. بریم ببینیم در مورد چه موضوعاتی قراره صحبت کنیم.
خیلی فکر کردم اون آیاتی از قرآن که در مورد خواب هست رو پیدا کنم ولی چیزی یادم نیومد که سرچ کنم و البته منم خیلی تقلا نکردم. وگرنه میشد گوگل رو سرچ کرد. ولی هدایت شدم به این آیه از سوره عنکبوت و چون در مورد حضرت عشق، ابراهیم نبی علیه السلام بود گفتم بنویسمش توی کامنت که توحید همه چیز میشه، حتی طناب نجات اون لحظه ای که کارد به استخوان رسیده باشه. کدوم یکی از ما توی شرایط مرگ و زندگی قرار گرفته. آره احتمالاً خطر رو تجربه کردیم، ولی ابراهیم نبی توی شرایطی بود که احتمال مرگ 100% بود ولی ایمان ابراهیم به رب العالمین هم 100% بود. (من شخصاً معتقدم ابراهیم با آمادگی صد در صد منتظر بوده به قیمت جانش پای آرمان توحید بمونه. با خودش گفته اگه قرار بر سوختنه، اکی من تسلیمم خدایا. و حتی از پلن بعدی خدا هم خبر نداشته، ولی ایمان کامل داشته به خداوند)
«فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنجَاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»
ﭘﺲ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﻮم ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺟﺰ ﺍﻳﻦ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻜﺸﻴﺪ ﻳﺎ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻴﺪﺵ. ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺁﺗﺶ ﺭﻫﺎﻳﻲ ﺑﺨﺸﻴﺪ، ﻣﺴﻠﻤﺎً ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻋﺒﺮﺕ ﻫﺎﺳﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺮﺩﻣﻰ ﻛﻪ اهل ایمانند(٢4)
خدا داره مورد ما حرف میزنه. تقریباً همه مردم جامعه ما ماجرای ابراهیم رو شنیدن. ولی مطمئنم بچه های استاد عباس منش هستن که ذره بین دستشون میگیرن و تحلیل کرانه دقت میکنن به موضوع. آقا توحید همه چیزه، به خودم میگم، برای خودم مینویسم تا این باور توی ذهنم جا بگیره که توحید همه چیزه، همه چیز همه چیز همه چیز …
استاد عباس منش عزیز در مورد یه الگوی تکرار شونده برای خوابها صحبت کردن. حقیقتش من الگویی داشتم که چندبار تکرار شده ولی اینکه مکرر پشت سر هم نبوده، تنوعشون زیاده ، الان اگه براتون تعریف کنم قش قش میخندین به این ذهن رنگارنگ حمید که آخه پسر تو از هر چی دستت رسیده ریختی اون تو . چه توقعی داری از ذهنت؟ یه وقتایی به چیزی فکر میکنم ذهنم جواب که نمیده هیچ، ازم سوال هم میپرسه که آخه چرا منو تو این موقعیت قرار میدی حمید ؟!(صرفاً جهت خنده)
#خواب نیروی دریایی رو زیاد میبینم، نگهبان موتورخونه هستم و میام میبینم نصف موتورخانه توی آب غرق شده(آب گرفتگی یه حادثه شایع در نیروی های دریایی همه دنیاست) و همیشه در گذشته استرسش رو داشتم، از راه پله میام بالا میگم اصلا به من چه که داره غرق میشه، من اینجا چیکار میکنم، من کلی سال پیش از نیروی دریایی رفتم بیرون. بارها خواب دیدم با ناوچه رفتیم دریا. وسط دریا میگم من اینجا چیکار میکنم ، من که رفته بودم.
# یه الگوی دیگه که بارها تکرار شده، خواب دویدن بود، خواب دیدم یه عده دور و برم هستن که منو معطل کردن، و من هی بهشون میگم من باید این مسیر رو بدووم ، چرا اینقدر منو صدا میزنید، بذارید به کارم برسم ، و همش میخوام یه مسیری رو با سرعت بدووم. ولی همیشه اون موقعی که میخوام شروع به دویدن کنم بیدار میشم (یاد شروع فیلم آواتار افتادم)
#الگوی دیگه تکرار شونده دیدن خواب جنگنده های نظامیه توی آسمون که دارن پرواز میکنن …. (خب چیه ؟ چیکارشون کنم؟ خودشون میان، خخخ) دیروز همسر داشت با چرخ خیاطی کار میکرد و بهش گیرر داده بود که این چرخه فلان مشکل رو داره، گفتم فلانی 50 سال اف چهارده برای ایران پرواز کرد یه نقص جدی توی موتورش داشت که اگه خلبان حواسش نباشه تو حین پرواز جفت موتورش با هم از کار میافته و سقوط میکنه. ولی با وجود این نقص فنی بزرگ سالها پرواز کرد، باید یاد بگیری با این چرخ خیاطی چطوری تعامل کنی که اون نقص باعث خرابی پارچه نشه. هر باری که چرخت رو عوض میکنی چرخ بعدی یه ایراد فنی دیگه داره. حتی بهترین شاهکارهای دست بشر هم نقص فنی دارن مثل اف چهارده… دیشب خواب دیدم یه اف چهارده داره توی آسمون پرواز میکنه… میگم خدایا اینجایی که من هستم اف چهارده نداره. اگه توی بوشهرم که بوشهر فقط فانتوم داره. اگه آمریکا هستم که توی آمریکا هم اف چهارده بازنشسته شده. یه جای خیلی سرسبز و پر از جنگل و درخت بود ولی میدیدم یه اف چهارده توی آسمون داره پرواز میکنه. بارها خواب دیدم اف 18 توی آسمونه، یا اف 22 میگم خدایا ایران که اینا رو نداره، پس من الان کجام ؟ احتمالا آمریکا بودم خودم خبر نداشتم.
#خواب فرار کردن از بین حیوان وحشی رو چندبار دیدم ولی به اندازه گزینه بعدی برام ترسناک نبوده…
#چندبار خواب دیدم توی مدرسه هستم و رفتم نشستم سر کلاس، یه مشت بچه مدرسه ای دور و برم هستن و من قراره با اینها همکلاسی باشم. هر چی میگم آقااااا من الان اینجا چیکار میکنم ؟ بذارید برم دنبال زندگیم ، بهم میگن تو دیپلم نداری، چندتا از درس ها ناقصه. خلاصه این یکی یکی از اون ترسناک هاست.
# وووووو برسیم به گزینه اصلی … سوهان اعصاب ، زنگ حریق و اعزام به عملیات… بارها و بارها و بارها رفتیم عملیات و قبل از پیاده شدن از ماشین کشته شدیم.(روحمون شاد) یبارش با فایرتراک توی جاده میرفتیم برای عملیات ، جاده فرو ریخت، ما هم افتادیم توی دره، و من از بیرون داشتم این صحنه رو میدیدم و به راننده میگفتم ببین یه کمی فرمون رو داده بودی به این طرف زنده میموندیم.
#خواب جاهای سر سبز و جنگلی زیاد دیدم، خواب طبیعت، آبشار ، آب ، رودخانه ، سرسبزی و نور …
#خواب انگلیسی حرف زدن با بقیه رو زیاد دیدم، یکیش خواب ملاقات با دونالد ترامپ بود(خدایا خودت رحم کن) داشتم ازش میپرسیدم …
Sir, are you going to be on the next Presidency competition?
یعنی آیا توی رقابت انتخاباتی بعدی خواهی بود یا خیر ؟ آخه چرا؟ واقعاً چرا؟ از ترامپ دیگه توقع نداشتم پاشه بیاد توی خواب من (به چی میخنیدن خب، مگه تقصیر منه…)
و البته کلی خواب چرت و پرت و غیرقابل تعریف کردن که وقتی بیدار شدم گفتم خدایااااااا آخه اینا چیه توی ذهن من میاد…
ادامه همون خواب اف چهارده دیشبم ، توی یه جاده جنگلی بودم و باتری ماشین دچار مسئله شده بود و استارت نمیخورد و من میخواستم ماشین رو بندازم توی سرازیری که بتونم روشنش کنم. یادمه دائماً میگفتم خدایا بهم کمک کن، خدایا فقط تو میتونی نجاتم بدی (انگار یه عده ای داشتن منو تعقیب میکردن و من باید فرار میکردم) توی خواب داشتم خدا رو صدا میزدم که منو نجات بده. و تأکید میکردم خدایا قدرت دست توئه. بارها با موضوعات آموزشهای استاد عباس منش خواب دیدم. که دارم همون صحبتها و آموزشهای استاد رو با خودم تکرار میکنم.
آخرش هم باز یه حسی منو کشوند سمت حافظ شیرازی که میگه :
«جمالِ شخص، نه چشم است و زلف و عارض و خال ؛ هزار نکته در این کار و بارِ دلداریست»
«بر آستان تو مشکل توان رسید آری ؛ عروج بر فلکِ سروری به دشواریست»
«سحر کرشمهٔ چشمت به خواب میدیدم ؛ زهی مراتب خوابی که بِه ز بیداریست»
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
حمییید …حمییید از دست توووو
یعنی الان که دارم مینویسم هم نمیتونم نخندم :))))))))))))
وای از دست تو و از دست خواب هات :))))
مگه میشه تموم خواب های آدم تهش خنده دار باشه:)))
من حق داشتم بخوام مغزت رو بریزم روی دایره و تشریحش کنم :)))))))
کاش بتونی قبل از خواب …این بنده ی خدا رو از کاسه سرت در بیاری، بزاری حداقل وقت خوابت این سلول های خاکستری یکم استراحت کنن :)))))))))
اصلا چرا یک آدم باید یک ربطی در نقص چرخ خیاطی و اف چهارده پیدا کنه ؟؟؟؟؟؟
خدای بزرگ …از دست این مخلوقات باهوشت :)))))))
ببیین سپاسگزارم ازت برای هر بار که زمان میزاری و برامون هدایتی مینویسی ….وقتی از ابراهیم میگی …وقتی بهش فکر میکنم چشم هام قلبی میشه …به قول اون دیالوگ …قلبم پروانه ای میشه براش …
بارها و بارها از دست فندک …کبریت یا داغی دیگ و ماهیتابه …گوشه ای از انگشتمون سوخته …و صدبار از درد بالا و پایین پریدیم …متوسل شدیم به آب یخ و خمیردندون و آرد و …هزارتا روش سامورایی تا این درد وسوزش بخوابه …
وای از ابراهیم …وای ازون آتیش…وای از لحظه ای که …با ایمان واردش شد …
خدایا …خدای قشنگم …خدای قدرتمندم …فرمانروای کیهان …
دستمونو بگیر ..کمکمون کن …هدایتمون کن به مسیر اسوه و الگوی قرآن …خلیل الله …ابراهیم دوست داشتنی …
حمیدحنیف …برای تموم هوش و ذکاوتت …برای انتخاب شعرهای فوق العاده ت ….برای قلب یکتاپرستت ازت سپاسگزارم پسسسر
مرررسی که هستی
قلبِ فراوانِ فراوان
سلام سعیده جان. انسان ارزشمند و موحد. سعیده نورانی پروردگارم.
ازت ممنون و سپاسگزارم بخاطر کامنتت.
یادمه توی درس علوم قورباغه رو تشریح میکردن . تو میخوای منو تشریح کنی ؟ خدا به خیر کنه.
موضوع اف چهارده رو من کامل توضیح ندادم که کامنت خیلی طولانی نشه. چند وقت پیش یه مقاله توی گوگل میخوندم بعنوان اف چهارده تامکت عقاب افسانه ای با موتور های آشغال . و توضیح میداد که چرا و چطوری شد که خیلی ضرب الاجل این پرنده افسانه ای رو ساختن ولی نتونستن به موقع یه موتور خوب براش پیدا کنن، و وقتی یه موتور عالی براش ساختن دیدن هزینه تولید و تعویض حدود 1200 تا موتور اونقدری سنگین میشه که به جاش بهتره افراد رو آموزش بدن که چطوری با این موتورها کار کنن که حادثه ندن. با هزینه ای به مراتب کمتر.
از اونجایی که آدمها همیشه طبق اصول و قواعد استاندارد کار نمیکنن و یه جاهایی هیجانات درونی شون بر مقررات غلبه میکنه باز هم تعدادی از خلبان ها تو حین مانور موتور هاشون از کار میافتاد یا منفجر میشد. کلیپ هاش توی یوتیوب هست.
همه اینا فقط ترسیم اون باور بود که استاد عباس منش عزیز هم توی آموزشها بیان میکنه، توی دوره عزت نفس من اینو از استاد عباس منش شنیدم که هیچ چیز پرفکت و بی نقصی وجود نداره و هر بار بهتر از قبل میشه. و این خاصیت جهان مادیه.
درسته خیلی تفاوت وجود داره بین یه چرخ خیاطی سردوز با یه هواپیمای جنگنده ولی قانون تلاش برای بهبود و تکامل همیشه یکیه.
واقعاً با اون قسمت از کامنتت موافقم که وقتایی واقعاً دلم میخواد این مغز رو کنترل شده ببرم توی حالت PowerSaveMode تا کمی آرامش داشته باشم. هر چند خلقت خداوند همیشه در بهترین حالت ممکن هست.
ممنونم ازت بخاطر تحمل کردن پرحرفی های کودک درون حمید امیری.
در پناه هدایتهای سراسر نور رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و میلیاردر و سلامت و موفق باشی سعیده نورانی.
حمید عزیزم ،سلااام بروی ماهت
صدای من رو مجددا از شیفت شب میشنوی همراه با آهنگ ونتیلاتور ها …
نقطهی آبی شما ،مثل همیشه در بهترین زمان و مکان دریافت شد !
ممنونم برای توضیحات تکمیلی اف چهارده !
نمیدونم توضیحات صفحه ی چندم از کتابچه ی خلاصه تاریخچه ی جنگنده ها در لوب گیجگاهی داخلی مغز عزیزت بود ،علی ای حال … مغز شما کجا و تشریح یک قورباغه کجا … مقایسه ناجوانمردانه ای بود …
بزار ازینجا بهت بگم
بخش icu مخفف intensive care unit
به زبون عامیانه ،آخر خط درمان …
جایی که شما در روز شاید چندبار حضور ملک الموت دوربرت احساس کنی :))))
اما آگاهانه میتونم همین الان کلی خوبی ازینجا برات بنویسم …خیلی خوشحالم که از بخش های بیمارستان،اینجا کار میکنم !
یک بخش بسته بدون هیچ همراه مریض
تویی و خدا و بنده ی خدا !
تویی و وجدانت !
تویی و کلی تجربه دیدن مرگ از نزدیک
دیدن جدا شدن روح از بدن و به یاد آوردن اینکه سعیده یکروز هم نوبت توعه ها !
فکر نکنی خبریه! مرگ برای همسایه ست فقط!
تویی و شفای مریض هایی که علم پزشکی ازش قطع امید کرده و خواست خداست که به زندگی برگرده !
اینجا هروقت همراه مریض ها با چشم های نگران ازم میپرسند خانم پرستار ؟ امیدی هست ؟ازین مورد ها داشتین خوب بشه ؟تورو خدا ،حقیقتشو بهمون بگید
ی نفس عمیق میکشم و بهشون میگم ،امیدتون باید به خدا باشه ،ما داریم تموم تلاشمون رو میکنیم ،در نهایت همه چیز با خداونده
واقعا کسی میتونه ادعا کنه مریض با ماساژ قلبی من برگشت ؟یا بگه فلان دارو نجاتش داد؟یا شانس اورد،فلان پزشک یا پرستار بالاسرش بود ؟
من که بعد این همه مدت کار کردن با مریض های بدحال ،به این ایمان رسیدم که در نهایت تصمیم خداونده،که انسان به زندگی دنیا برگرده یا برگرده بغل خدا …
بگذریم …:)
بریم قسمت خنده دار ماجرا ،یک همکار کمک بهیار دارم،اسمش رشیده،امان از دست رشید :)
همش بهش میگم آخه با بیست سال سابقه !من چرا باید وقتی یک کار بهت میسپرم باز باید خودم چک کنم که درست انجامش داده باشی آخه …رشید از دست تو !
یک مرد قوی هیکل با یک قلب اندازه گنجشک …مهربونه و ساده که میخواد همه ی کارها رو سنبل کنه :))))
همین امشب بهش گفتم رشید بشین اینجا ،آب مقطر بکش ،من دارو هارو حل کنم ،بعد چند دقیقه صدام میکنه میگه ببین بچه ها بلد نیستن که ،ببین چقدر راحته؟
نگاه کردم دیدم بجای اینکه سر پلاستیکی آب مقطر هارو بکنه و با سرنگ ازشون بکشه،نیدل سرنگ از زیر وارد پلاستیک کرده :)))) ازینجا تا بوشهر شکلک خنده :)))
بهش میگم رشید جان دلبندم،الان تموم این آب مقطر هایی که کشیدی باید بندازی !!!
با تعجب میپرسه چراااا؟؟؟
گفتم یعنی تو نمیدونی این کار آن استریله؟ باید از داخل ویال بکشی نه اینکه سر سوزن بکنی توی پلاستیک ،به خودت افتخارم میکنی :/
نگام میکنه میگه توروخدا واسه همکارا تعریف نکنیا،بچه ها باز منو دست میندازن:)))))
حالا من برای شما تعریف کردم که نمیشناسیش:) شما هم به کسی نگو باشه …؟
حمید حنیف عزیزم ،درحالی برات مینویسم که دو تا همکار دیگه م سرشون گرم پست های اینستاست! خبر هارو برای هم میخونند!
با اینکه خودم مدت ها بلاگر بودم و کلی رفیق داشتم تو اینستا،الان اسمش میاد انگار یکی ضامن نارنجک رو برام کشیده ،ی جوری فرار میکنم ازون محیط …
از بس سمی و بیخوده :)
واقعا چه کاری لذت بخش تر از مشغول شدن به نوشتن کامنت برای بنده های توحیدی خدا …؟
خدایا اگر تو دستمو نمیگرفتی و هدایتم نمیکردی من قطعا از گمراهان بودم
دلم میخواد بازم برات بنویسم …اما اجازه میدم جای خالی برای سلول های خاکستری مغزت باقی بمونه …هنوز کلی هواپیما و جنگنده و موتور هاشون هستن که باید بررسی بشن :))))
به دستان قدرتمند پروردگارم میسپارمت
خدای نُّورٌ عَلَى نُورٍ
دلم گواهی داده بزودی خیلی هاتون رو میبینم :)
و غرق رفیق های توحیدی میشم که الان به شدت جای خالیشون رو توی زندگیم احساس میکنم …
دوستت دارم پسر …از ته قلبم …از جایگاه خداوند …همونجا که همه ی مارو بهم وصل کرده …
به قول قرآن عزیزم
وَأَلَّفَ بَینَ قُلوبِهِم ۚ لَو أَنفَقتَ ما فِی الأَرضِ جَمیعًا ما أَلَّفتَ بَینَ قُلوبِهِم وَلٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَینَهُم ۚ إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴿63﴾ و دلهای آنها را با هم، الفت داد! اگر تمام آنچه را روی زمین است صرف میکردی که میان دلهای آنان الفت دهی، نمیتوانستی! ولی خداوند در میان آنها الفت ایجاد کرد! او توانا و حکیم است!
سلام بر حمیدالله حنیف عزیز
حمید جان
از اونجا که من در کنار بنایی معبّر هم هستم تفاسیر خوابهاتو یکی یکی میگم هر جا دلت شکست برای ما هم دعا کن
اول نیروی دریایی
اون موتور خونه مکان فعلیته بقول استاد بجای اینکه بخای اینجا رو درست کنی برو به یه جایی که از قبل درست هست نمیخاد آب حوض خالی کنی برو به یه جایی که قشنگ آب بندی باشه از قبل
بند دوم دویدن و معطلی
شما داری رو خودت کار میکنی اما از بس بچه خوبی هستی میای کامنت هم میزاری بعد ملت میریزن پاسخ میدن به کامنتهات
بعد مثل خانم شایسته قبلی با یه تایپ ده انگشتی در یک جهاد انتحاری تک تک رو پاسخ میدی اون آخراش میگی بابا میخام یه ذره فایل گوش کنم ملت نمیزارن که
از بس خوب مینویسی
خواب جنگنده ها
داره بهت میگه تا وقتی سوار اف 14 هستی توی امریکا راهت نمیدن هواپیماتو بهتر کن
گزینه بوق زنگ حریق و اعزام که هیچوقت نمیرسی میخاد بگه این راه تهش به جایی ختم نمیشه به فکر دیگه ای باش
و ملاقات با ترامپ
خدا رو چی دیدی بنویس تا اتفاق بیفتد یکی از درخواسهاش فکر کنم شام با رییس جمهور بود
مگه ترامپ کیه یکی مثل من و تو
گل و بلبل هم اون ادبیات و قران و حافظ و مولوی و جدیدا هم شهریاره
توکه میروی…
…به باران برسان سلام ما را
جواد عزیز دلم ، سلام به روی ماهت. ازت خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم که لطف کردی و اینها رو برام نوشتی . خیلی قشنگ بود. الهی که همیشه همیشه حال دلت عالی عالی باشه و بهترین ها رو برای خودت خلق کنی.
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
اقای حمید برادر عزیزم لذت بردم و افتخار کردم بوجود شما ب عنوان یکآتش نشان کاربلد و همه چیز دان دقیق
تکه هایی از خواب شما از علم فراوانتون و علاقه شخصی شما بوده نسبت ب مسائلی مثل جنگنده ها
و من عاشق روحیه این نوع از اقایون هستم که ب دنبال چیزهای این چنینی هستن و روحیه مردانه دارن
تکه ای از خواب شما مربوط میشد ب کارتون ک از افکار شما میگذشت که اون هم عشق و علاقه شما بود ب کار
که اگر عملیات سختی هم باشد من هستم
تکه ای هم از ترس ها بود
ک نمیدانم پاشنه آشیلش مربوط ب چیه
ترس از هم کلاسی با بچه های کوچک
و ترس از فرار از یک جمعیت
کلا ترس ها پاشنه آشیل تمام انسانها هست
ترس ترس ترس
بهرحال خیر هست و خیر
هم برای شما هم برای من
چون من همکامنتی گذاشتم برای این فایل
و من هم خندیدم در اینکامنت با ارزش شما و هم افتخار کردم برای وجودتون و اگاهی هاتون
خواب دیدن با مستر ترامپ هم از بزرگمنشی خودتون میگذره
شما روزانه احساس لیاقت دارید که با انسانهای ثروتمند و درست وحسابی هم کلام شوید و اینها هم نشانه هست
وصلام آقا
دعای خیر من برای شما و همسر زیبای شما از شهر زیبای آمل و پذیرا باشید
سلام و درود به شما خانم شعبانی بزرگوار خواهر عزیز و گرانقدر.
الهی که حال دلتون عالی و مثبت باشه و در بهترین شرایط باشید. توی کامنتتون نوشته بودین از آمل زیبا. کنجکاو شدم برم آمل رو سرچ کنم و واقعا چرا فقط نوشتین زیبا، تصاویر شهر آمل شگفت انگیز بود، بشدت دلم خواست بیام و از نزدیک آمل زیبا و شگفت انگیز و دیدنی و رویایی رو ببینم.
چقدر جالب بود که نکات ریز خوابها رو اینجوری دقیق ارتباط دادین با پاشنه های آشیل، از اونجایی که خوابها بازتاب افکار و باورهای ذهنی ما هستن پس میتونه یه نشانه خوبی باشه که ترسها در واقع پاشنه های آشیل مون هستن. از لطف شما سپاسگزارم و ممنونم از دعای خیرتون.
راستی یه خاطره از لهجه زیبای مازندرانی براتون بگم، عسلویه یه همکار داریم اهل قائمشهر، یه روز من و یکی از دوستان برای تمرین داشتیم انگلیسی حرف میزدیم این همکار مون اومد گفت یه کلمه بهتون میگم اگه تونستین ترجمه اش کنید معلومه انگلیسی تون خیلی خوبه. اگه گفتین (تیسابلینگ) یعنی چی ؟ گفتم این کلمه انگلیسی نیست، ولی به احتمال خیلی زیاد مازندرانی باشه. خودش زد زیر خنده. بعداً معنیشو برامون گفت. یه وقتایی هم پسر عموش میاد پیشش کلا مازندرانی حرف میزنند، منم گوش میدم و ذوق میکنم. گویش بسیار زیباییه.
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید در بهترین زمان و مکان و شرایط.
حمید جان عزیز سلام
انقدر من از این کامنتت لذت بردم و از این شکلی که تعریف کردی خندیدم واقعا دلم نیمد ازت تشکر کنم خیلی بامزه و فوق العاده بود
و البته مهم تر اینکه منو یاد الگوی تکراری خوابم انداختی چون داشتم فکر میکردم هی چیزی یادم نمیومد چون خیلی کم خواب میبینم اما کامنت زیبای تو باعث شد من به یاد بیارم که منم چه الگوهایی رو دارم.
خدارو شکر میکنم بخاطر دوستان عزیزی مثل تو که کلی از کامنتاشون هم درس میگیرم و هم با طنازی های زیبات خنده به لب هام میاد
سپاس گذارم ازت و امیدوارم همیشه شاد و ثروتمند باشی
سلام و درود محمد عزیز . خوبی برادر.
از لطف و محبت شما بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم. خدا رو شکر میکنم که کامنت من برات نکات مثبت داشته. بقول استاد عباس منش پاشنه های آشیل رو هر چقدر کار کنیم بازم به تلاش بیشتر نیازه.
بسیار بسیار تحسینت میکنم محمد جان و از درگاه خداوند برات بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو درخواست میکنم. الهی که همیشه همیشه در پناه رب العالمین در بهترین زمان و مکان و شرایط، متنعم و ثروتمند باشی.
سلام به حمید اقای عزیز
تحسینت میکنم برای قلم زیبایی که داری،،برای نوشته های ارزشمندت
از اینکه ایات قران و شعرا رو در کامنتات میخونم خیلی حس خوبی پیدا میکنم
جاهای زیبایی که خواب دیدی مث طبیعت و ابشار و..
همه نشان از ذهن ارام است
انشاالله که در بهترین زمان در بهترین مکان هدایت شوی
سلام و درود به شما خانم شهسواری ، خواهر بزرگوار و گرانقدر.
از کامنت ارزشمند تون بسیار ممنون و سپاسگزارم.
الهی که همیشه همیشه حال دلتون عالی و توحیدی و مثبت باشه.
از اونجایی که خواب های ما بازتاب افکار و باورهای روزمره ما هستن، به لطف الهی از وقتی توی سایت استاد عباس منش هستم جنس خوابها هم عوض شده و بیشتر صحنه های سرسبزی و آرامش و جنگل و طبیعت رو میبینم.
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام دوست و رفیق شفیقم
سلام بر تو ای خواب بیننده
حاجی چقدر خواب دیدی
و چقدر هم خوب یادته دمت گرم عجب ذهن قدرتمندی داری
واااای خدای من چقدر خندیدم از این همه خوابی که دیدی
سپر به قول خودت چقدر خواب هات رنگارنگ هستند
آخه ترامپ رو چیکارش داری خداوکیلی
اون رو کجای دلمون بذاریم خخخخ
آقا ی سوال فنی از خودت
آیا خواب های شما رنگی هست یا سیاه و سفید ؟؟؟؟
چون همه میگن خوابها رنگی نیستند
اما باور کن خواب های من همه رنگی هستند
با اینکه زیاد خواب نمیبینم و اگر هم میبینم فراموش میکنم اما همون ها رنگی هستند
و در کل من هنوز فایل استاد رو نشنیدم ولی باید برم بفهمم و درکش کنم به امید خدا .برات بهترین ها رو آرزو میکنم رفیق جان
سلام جواد عزیز.
بقول بوشهریا «دورت گشتما»
ببین من واقعاً یادم نمیاد خوابها رنگی بودن یا سیاه و سفید.
ولی اون اف چهارده ای که داشت پرواز میکرد شعله آتیشش رنگ داشت، چراغهای ناوبری اطراف بدنه اش داشت چشمک میزد قرمز بودن. جاده جنگلی داشتم رانندگی میکردم سبزی درختها رو یادمه.
ولی بقیه جزییات رو یادم نیست.
خب البته غالب خوابهایی که ما میبینیم ریشه در افکار روزمره مون دارن. من خودم واقعاً از وقتی توی سایت فعال هستم خیلی خوابهای آرام تری رو تجربه کردم.
یبار یادمه خواب استاد عباس منش رو هم دیدم ولی الان جزییاتش رو یادم نیست.
یبار خواب دیدم رفتم یه جایی یه شخص بزرگی نشسته بود و کلی مرید دور و برش بودن و کلی راه رو رفتم و با کلی زحمت تونستم برسم محضر این بزرگ، وقتی رسیدم توصیه اش به من این بود «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه ؛ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند» هیچوقت نفهمیدم حکمت این خواب چی بود و چرا این بیت شعر از حافظ بهم گفته شد.
خیلی ممنونم ازت جواد جان
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید در بهترین زمان و مکان و شرایط.
بنام الله
سلام آقا حمید خدارا سپاسگزارم که امروزهدایت شدم به کامنت بی نظیرت
وچقدر خندیدم از این قسمت کامنت
چندبار خواب دیدم توی مدرسه هستم و رفتم نشستم سر کلاس، یه مشت بچه مدرسه ای دور و برم هستن و من قراره با اینها همکلاسی باشم. هر چی میگم آقااااا من الان اینجا چیکار میکنم ؟ بذارید برم دنبال زندگیم ، بهم میگن تو دیپلم نداری، چندتا از درس ها ناقصه. خلاصه این یکی یکی از اون ترسناک هاست
انشاالله که رب العالمین بهترین بهترینها برای تو بنده توحیدیش رقم بزنه
در پناه حق شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید در دنیا وآخرت
سلام و درود به شما خانم زارع گرانقدر. ممنونم از پاسخ شما. تصور میکردم اون قسمت ملاقات با دونالد ترامپ از همه ماجرا خنده دار تر از بقیه خواب ها باشه.
وااااای چه استرسی میگرفتم از اون خواب مدرسه.
ممنونم از دعای خیر شما. الهی که همیشه حال دلتون عالی و مثبت باشه.
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سلام به استاد عزیزم، مریم خانم شایسته که دوره کشف قوانین زندگی رو ترکونده و سلام به همه دوستان نازنین.
اول از آپدیت دوره کشف قوانین زندگی بگم. وقتی دیدم دوره آپدیت شده صادقانه بگم اولش خوشحال نشدم. چون این دوره رو خیلی خیلی زیاد دوست داشتم ولی جایی خارج از پروفایلم سیوش نکرده بودم. و وقتی دیدم دوره اپدیت شده و احتمالا قسمتهاییش حذف شده، احساس کردم این گنجینه ارزشمند رو از دست دادم. ولی وقتی اپدیتها رو دیدم متحیر موندم. چه تمرینهای فووووق العاده ای به این دوره اضافه شده و دقیقاااا زمانیکه من بیشترین نیاز رو به شخم اساسی زدن توی باورهام داشتم.
یه چند وقتی کامنت توی سایت نذاشتم. نیاز داشتم کمتر حرف بزنم و بیشتر فکر کنم تا بتونم یک تصمیم بزرگ بگیرم. شاید اگه بزرگترین تصمیم زندگیم نباشه، بی شک یکی از بزرگترین تصمیماتیه که تا الان گرفتم. تصمیم برای جدا شدن از شرکتی که باهاشون کار میکنم، راه اندازی بیزینس خودم و مهاجرت به دبی همزمان.
گرفتن این تصمیم برام سخت بود و عمل کردن بهش سختتر چون به یکباره من رو از الگوهای سالیان دراز جدا میکنه و وارد دنیای جدیدی میکنه. تصور کن موقعیتت توی بزرگترین شرکت صادرکننده قیر ایران، جزو تاپ ترین مدیریتهاست، درآمد عالی دلاری داری، مدام در حال سفرهای خارجی هستی و شرکت هزینه هات رو تقبل میکنه تا تو بعنوان نمایندش توی کنفرانسها حضور داشته باشی و با مشتریان مذاکره کنی، در کمتر از یک سال یه خونه جدید بسیار زیبا گرفتی برای مادرت هم ماشین شاسی بلندی که دوست داشته رو خریدی. همه باهات با احترام و علاقه برخورد میکنن و خیلیها علنا ابراز میکنند که آرزوشونه تو موقعیت فعلیِ تو باشند، حتی کسایی که توی همون شرکت توی پوزیشنهای دیگه کار میکنند حسرت جایگاه و درآمد تو رو میخورند. هر روز با ماشینی که دوسش داری هر ساعت که بخوای میری شرکت، کارها رو مدیریت میکنی و برمیگردی و به راحتی درآمدی داری که خیلیها تو بیزینس شخصیِ خودشونم ندارند.
و حالا تو تصمیم میگیری که همه اینها رو رها کنی، اختیار قلبت رو بدی دست خداوند و بِکَنی از همه چیز، و وارد دنیای جدیدی بشی…
مدام حرف استادم رو به خودم یاداوری میکنم. شهرزاد، استاد جانم یه جایی میگفت “ادمها چند دسته ن. یه عده هیچوقت تغییر نمیکنن حتی در بدترین شرایط. یک عده وقتی که دنیا خوب له و لورده و خردشون میکنه تازه شروع به تغییر میکنند. اما یک دسته سومی هستن که اونا بزرگترین پاداشها رو میگیرن، این دسته حتی وقتی شرایط ظاهرا در پرفکتترین حالتشه، تغییر میکنند.”
چندوقت پیش وقتی هنوز مردد بودم، یک روز که از شرکت برمیگشتم دیالوگی با خدا داشتم و ازش خواستم خودش راه رو بهم نشون بده و منو تو سردرگمی رها نکنه. خواستم خودش راه رو برام روشن کنه. خونه که رسیدم توی دفترم باز همینها رو نوشتم و از خداوند هدایت خواستم. قرآن رو باز کردم آیه اومد که بر خداوند توکل کن که الله کافیست… اومدم بخوابم که خوابم نبرد. وارد اینستاگرام شدم، یه پیجی که همیشه ازشون کتهای رسمی میخرم رو دیدم که استوری گذاشته. فرناز که صاحب اون برند لباس هست، یه ویدیو از همسرش، مهران رو استوری کرده بود و لینک ویدیوی یوتیوب رو گذاشته بود که یکی داره باهاش مصاحبه میکنه. با همون 10-15 ثانیه متوجه شدم شغل همسرش مشابه شغل منه و کنجکاو شدم که مصاحبه رو ببینم.
از همون جملات اول به وضوح مشخص بود که ایشون هم شاگرد استاد عباسمنش هستند چون کلام به کلام حرفهای ایشون رو میگفتند و در آخر ویدیو هم خودشون اعلام کردند که شاگرد استادن. اما چیزی که برام فوق العاده جالب بود این بود که مهران توی اون ویدیو داستان راه اندازی بیزینسش رو از اول توضیح داد، شجاعتی که به خرج داده بود، ایمانی که در خودش تقویت کرده بود، توکل و در ادامه ی داستان، هدایت باورنکردنی الله. مهران هم قربانی کرده بود، چیو ؟ بورسیه ادامه تحصیل ژاپن که هر سال فقط به 15 نفر در سراسر دنیا تعلق میگرفت و حقوق نسبتا قابل قبولی که به این خاطر قرار بوده بهش بدن. ولی دقیقا یک هفته قبل از سفرش تصمیم میگیره که تحصیل رو رها کنه و بره دنبال بیزینس خودش. تک تک جملات توی اون ویدیو پاسخ الله بود به درخواست هدایت من. خداوند میخواست با نشون دادن یک نمونه عملی دیگه، به یادم بیاره پاداش پا گذاشتن روی ترسها و فراتر از مرزها حرکت کردن رو.
و چقدر نشونه های دیگه این چند روز به من نشون داده شد. ویدیوی استاد عزیزم راجع به قربانی کردن به مناسبت عید قربان که سالهای قبل گرفته بودند و دقیقا مصادف شد با عید قربان. و توی اون ویدیو راجع به یکی از فامیلهاشون صحبت میکنند که پا رو ترسهاش نذاشت و به زندگی طبق عادتهاش توی یک شهر کوچیک و با یک حقوق ثابت ادامه داد، و استاد میگن اینه تفاوت بین افرادی که ایمان دارند و پا رو ترسهاشون میذارن و اونایی که از مرز ترسهاشون رد نمیشن.
امروز که اینو مینویسم قراره چند روز دیگه یک سفر به تایلند برای کنفرانس کاری و جلسات برم، یک هفته با مادرم بیشتر اونجا میمونم چون میخوام در آستانه این تغییر بزرگ یک ریلکسی توی طبیعت زیبای تایلند کرده باشم و فرکانسم بالاتر بره و بعد اخر آگوست برای پیدا کردن خونه به دبی میرم و تو این مدت پروژه های بازم با شرکت تموم میشه و رسما راجع به تصمیمم باهاشون صحبت میکنم انشالله.
چیز دیگه ای که خیلی برام جالبه اینه که من اولین دوره ای که رسما از استاد شنیدم و روش کار کردم دوره کشف قوانین زندگی بود و حالا دقیقا شروع تغییرات بزرگم همزمان شده با آپدیت دوره کشف قوانین زندگی و یک بار دیگه اساسی روی این دوره کار کردن. و من این همزمانی رو یک نشونه دیگه میدونم از سمت الله هدایتگرم.
موضوع این فایل راجع به خواب هست. بعد از شنیدن این فایل به یاد اوردم که الگوی خواب من از زمانیکه روی خودم کار میکنم به مراتب تغییر کرده. تا همین سه چهار سال پیش شاید به دلیل شرایط پر استرسی که پدرم توی خونه از بچگیم ایجاد کرده بود، همیشه خوابِ فرار میدیدم. همیشه با سرعت داشتم از عده ای فرار میکردم و بعد طی این فرار انقدر سرعت میگرفتم که به پرواز درمیومدم و گاها بسلامت از اون شرایط خارج میشدم و فاز خواب عوض میشد و گاها یهو وسط پرواز میدیدم قدرت پروازمو از دست دادم و با سرعت دارم سقوط میکنم که یکهو با ترس از خواب میپریدم. این الگوی خواب سالیان سال با من بود حتی تا مدتها بعد ازینکه دیگه با پدرم زندگی نمیکردم! اما طی چند سال اخیر میتونم بگم شاید کلا دو یا سه بار این خواب رو دیده باشم. و به لطف الله حتی الان که در شرف این تغییر بزرگ در راستای تصمیماتم گاها کنترل ذهنم از دستم خارج میشه و دچار استرس میشم ولی خوابهام آروم و صلح آمیزه :)
استادم دوستتون دارم و تا ابد دنباله روتون هستم. در پناه الله.
شهرزاد عزیزم …سلام به روی ماهت …سلام به تموم قشنگی هایی که از پروفایلت میبینم …
برات مینویسم …نه از منظر عقل …که با انرژی هدایت …
بارها و بارها کامنت هات رو تو دوره روانشناسی ثروت خوندم …بارها و بارها در دلم تحسینت کردم …
درمورد داستان هدایتت به آموزش های استاد و روند تکاملی و موفقیت های بینظیرت با دوستم صحبت کردیم و غرق لذت شدیم ازین همه شگفتی های شما …
همیشه دوست داشتم برات بنویسم …و بگم چقدر برام قابل تحسینی …
ولی قانون مدار ها همیشه برقراره …به فرکانست دسترسی نداشتم …
الانم لطف پروردگارم که اجازه میده برات بنویسم …
از قلبم برات مینویسم …
هم بسیار زیبایی…
هم بسیار قدرتمندی …
هم بسیار جذابی …
و بینهایت تحسین برانگیزی …
احساسم بهم میگه بزودی روی بنر سایت …از موفقیت های بینظیرت میبینیم و غرق لذت میشیم به امید الله …
عمیقا …از ته قلبم …اونجا که جایگاه خداونده …دوستت دارم و برات بهترین هارو میخوام …
الهی که در هرقدمی که برمیداری …آسون بشی برای آسونی ها …
روی دوش خدابشینی و الله برات قدم هارو برداره …
شهرزاد قصه رو به خدای نُورٌ عَلَى نُورٍ میسپارم …
منتظر خوندن نتایج فوق العاده ت هستم
بی نظیری دختر …
سلام سعیده جانِ زیبا. چقدر تو قشنگی دختر. چقدر زیبا مینویسی و چه کلام پر محبت و چه روح آرومی داری…
تعریفهای تو چه از من و چه از بقیه بخاطر نور و زیبایی درون خودته و اینکه زیباییهای هر ادم و نکات مثبتش رو میتونی ببینی و مهمتر اینکه انقدر روح بزرگی داری که قدرت تحسین آدمها رو داری.
اتفاقا خواستم بگم من هم هروقت هدایت بشم کامنتهای یک فایلی رو بخونم، حتما کامنتهای شما جزو اون چند تا کامنتیه که دوست دارم اصلا از دست ندم. کامنتهای شما یک دوره عملی از در صلح بودن با خوده. بسیار آروم، و در عین حال شیطون و طناز، زیبا و تحسین برانگیزی.
دوستت دارم و امیدوارم در هر جایگاهی که دوست داری قرار بگیری و همه خواسته هات با یه بشکن برات خلق بشه.
سلام به شما دوست خوبم ،شهرزاد عزیز
ممنون که برامون نوشتی از مسیری که رفتی و مسیری که در پیش داری…
از نشانه هایی که دیدی و نشانه ایی که دریافت کردی..
افرین میگم به شما که چقدر زیبا توحید رو درک کردی و با باورِ قدرت رب العالمین که بدون شک :
حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصیرُ»؛ که: خداوند ما را کفایت می کند، و چه وکیل خوبی، چه سرپرست خوبی و چه یاور خوبی…
دوست خوبم اینقدر شکر خدا در مسیر نورانی الله هستی که ناخودآگاه دلم نیومد بدون پاسخی به کامنتت رد بشم، و بیصبرانه منتظرم که مجدد بیای و برامون بنویسی از خدایی که کفایتت کرد و از مولایی بهترین یاور بندگان خوبشه…..
تحسین میکنم همه موفقیتهای شما رو و براتون سراسر نور و عشق الهی میطلبم.
سلام خانم بیک مراد عزیز
امیدوارم بلطف خدا همه چی بر وفق مراد دلتون پیش بره و خداوند متعال هدایتت کنه به بهترین مسیر ها .
یاد زمانی افتادم که استاد قصد مهاجرت کرد و دفاترش رو تعطیل کرد چراکه بعد از این ایمانی که نشون داد مسیر موفقیت براش هموارتر و بهتر و عالی تر شد. در پرفکت ترین حالت تغییر کنی و پا روی ترسها بزاری نشان از ایمان و شجاعت شما هست خدا میدونه چه برکاتی این تصمیم فوق العاده برات میاره. انسان بوقت هماهنگی با خواسته اش تصمیماتی میگیره که موجب تکاملش و رشد بیشترش میش احساس میکنم شما لیاقت اینو داری که بیزینس و کسب و کار خودت رو داشته باشی و برای خودت خلق ارزش و ثروت کنی. بانوان توانمند و قوی ای مثل شما لایق بهترین ها هستند. براتون آرزوی موفقیت و شادکامی دارم.
پیروز باشید
به نام الله مهربان
که همیشه در قلب ما وجود داره و همیشه آرام کننده ی همه قلب هاست
سلام شهرزاد عزیز م
نمیدونی چقدر خوشحال شدم از خواندن کامنتت
و چقدر حال کردم با خدای بزرگم و کلی ذوق داشتم با رب العالمین
شهرزاد عزیز
قبلاً هم پروفایل شما رو خونده بودم اما الان دوباره هدایت شدم و خوندم و چقدر لذت بردم مجددا
و این کامنتت که دیگ تیر خلاص بود برای من
شهرزاد جان تحسینت میکنم بابت این همه پیشرفت و پشتکار و ایمان به خدای بزرگ
میدونید وقتی که نتایج دوستان رو میخونم یا میشنوم که به چه موفقیت های رسیدند کلی عشق میکنم و لذت میبرم طوری که انکار خودم به این موفقیت ها رسیدم
و از این موفقیت های شما چقدر خوشحال شدم و اشک ریختم و تحسین کردمت
نمیدونم الان کجا هستی و چیکار میکنی ولی امیدوارم که دلت شاد و لبت خندان باشه و مادر گرامی شما هم سرحال و سرزنده باشه
ممنونم بابت کامنت زیبایی که گذاشتی
خدا نگهدارت باشه
به نام تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستی
سلام به همه عزیزانم و سپاسی پر عشق از دوستان پر مهرم برای پاسخ های زیبا و ارزشمندشان.
همزمان که نظاره گر این فایل الهی بودم، در خاطرم داستان های یوسف ع مرور میشد، داستان خوابش در کودکی.
داستان خواب پادشاه مصر که با تأویل یوسف هم توانستند بحران های پیش روی سرزمینشان را مدیریت کنند ، هم رویای یوسف صادقه شود و عزیز مصر شود.
داستان خواب هم بندی های یوسف که عاقبت آن ها را مشخص میکند.
یاد خوابهای فرعون و پسری که سلطنتش را نابود میکند و تلاشهای بی فایده اش برای جلوگیری از به حقیقت پیوستن آن رویا.
یاد لقد صدق الله رسوله الرویا بالاحق و فتحا مبینای مکه و داخل شدن به مسجد الحرام محمد ص و یارانش.
چقدر من عاشق این سوره هستم ، همان که گویی به من هم نازل شد و خدا با آن سوره با من چه زیبا صحبت کرد و أنزل سکینهرا برای من هم محقق کرد.
برایم پیشرفت خوبیست ، تمام سعی ام این است کتاب قانون را همچون گیت ورود و خروج سر راه هر حرف و اتفاقی قرار داده و آنها را از زیر گیت قرآن رد کرده و صحت و سقمشان را از دیدگاه الهی بسنجم .
لعلکم تعقلون ،لعلکم تفکرون این اجرای امر الهی را چه زیبا به من آموزش دادید، هرچقدر سپاسگذار وجودتان باشم کم است.
میدانم لازم است جهادی اکبر به راه انداخته و چشم و گوش بسته هر حرفی را باور نکردن و قبول نکردن را با بند بند وجودم یاد گرفته و در عمل اجرا کنم.
اگر بخواهم خوابهایی که سالیان متوالی ، به صورت تکرار آن را دیده و مرا تحت تاثیر قرار داده است را عنوان کنم، خوابیست که خود را بر لبه یک پرتگاه و یک بلندی و یا پله دیده که هر آن لیز خوردن پایم را احساس میکنم و آن لحظه ای که پایم در حال لغزش و لیز خوردن است، پاهایم در دنیای واقعیت در همان حالت خواب نا خود آگاه جمع شده و مرا از خواب بیدار میکند.
سست شدن پاهایم در آن شرایط آنقدر مرا تحت تاثیر قرار میدهد ، که وقتی از خواب بیدار شده و متوجه میشوم طبق معمول خوابی بیش نبوده ، گویی همه دنیا را به من داده اند.
هرگز در خواب ندیده ام سقوط کنم و این برایم نشانه قشنگیست.
به لبه پرتگاه رسیده اما هربار قبل از لغزش و سقوط پاهایم تکانی شدید خورده و مرا از خواب بیدار میکند.
مانند واقعیت زندگی ام که هر بار به گلوگاه رسیده ، اما مشمول نجات الهی شده ام و از پرتگاه هایی که هر لحظه نزدیک بوده مرا در دره ای از آتش فرو برد نجات داده شده ام.
خوابی دیگر که هر چند وقت یکبار به سراغم آمده امتحان ریاضی در حالیست که مانند واقعیت دوران تحصیلم همه وجودم استرس هیچی ندانستن از آن فرمول ها و معادلاتیست که همیشه یادگیری اش برایم سخت ترین کار دنیا بوده است.
کافی بود ممتحن آستین ها و پاچه شلوارم را بالا زده ،تا با طوماری از تقلب ها در ساعد دست و سال پاهایم مواجه شده که در روز امتحان امیدم بهشان بود.
گرچه در عالم واقعیت همیشه به بهترین شکل از آنها استفاده کرده و هرگز کسی متوجه آنها نشد اما آن استرس ها و نگرانی از برملا شدنش همیشه همراهم بود.
از آنجا که از ریاضی بیزار بودم هرگز نتوانستم ارتباط خوبی با انتگرال و مشتق ها برقرار کرده و با آنها به صلح برسم ، تانژانت ، کتانژانتها ، سینوس ، کوسینوس ها برایم به کابوسی تبدیل شده بود که در نهایت مرا به این نتیجه رسانده بود بهتر است تقلب کرده و ریاضی را هر طور شده پاس کنم.
هنوز هم کاربرد آنها را در دنیای واقعیت نمیدانم.
از وقتی با آنها مواجه شدم پس ذهنم سوالی بود که هرگز به جوابش نرسیدم ، این فرمول ها چه کاربردی در دنیای واقعیت دارد ؟
اصلا چه لزومی دارد ذهنم را با آنها پر کنم ؟
اصلا چه لزومی دارد وقتم را برای به خاطر سپردن آنها تلف کنم؟
حال که با قوانین آشنا شده ام خوب دلیلش را میفهمم ، مسیر الهی من در یادگیری آن فرمول ها نبود ، به همین خاطر هرگز نتوانستم با یادگیری اش به صلح برسم.
باید اقرار کنم در بخش علوم ریاضی فقط ضرب و تقسیم و جمع و تفریقش است که در آن مهارت دارم.
همان اصل و حاشیه خودمان اصل را خوب یاد گرفتم و همیشه هم برایم کاربردی بوده است.
همه واحدهای ریاضی در دانشگاه و دبیرستان را به ضرب و زور تقلب پاس کرده و همین که نمره قبولی را میگرفتم گویی باری سنگین از دوشهایم برداشته میشد.
حتی سر کنکور کارشناسی هم تا جایی که توانستم تقلب کرده چون تقریبا هیچ کدام از معادلات را بلد نبودم حل کنم.
و جالب که قبول هم شدم سراسری ، هم کاردانی هم کارشناسی.
و سالهای متوالیست در خوابهایم همان استرس جلسات امتحان ریاضی را تجربه کرده و هنگاهی که از خواب بیدار شده و متوجه میشوم خوابی بیش نبوده ، همان حس بعد از دیدن نمره قبولی به من دست داده و خدا را سپاسگذار از اینکه آن روزها به اتمام رسیده و من دوباره بیدار شده و مواجه شدم خوابی بیش نبوده است.
لازم است بیشتر بررسی شان کنم ، لازم است بیشتر جدی شان بگیرم.
به گمانم خواب امتحان ریاضی نشان از واحدهای پاس نکرده زندگی ام است که همیشه از آن فراری بوده ام.
لازم است خواب لغزیدن پایم را بررسی کنم.
بارها شده خدا قبل از وقوع اتفاقی آن را در خواب به من نشان داده و هائز اهمیت بودن خوابها برایم مشخص است.
حتی در آن زمان که تمرکزی لیزری روی درک بورس نیز داشتم هم به وضوح میدیدم که در خواب سهم هایی به من گفته میشود که با خریدش سودهای خوبی کرده و هنوز با یادآوری آن خاطرات غرق شادی میشوم.
لازم است بیشتر جدی شان بگیرم.
آنقدر جدی بوده که خدا علم تأویلش را به یوسف آموخت، آنقدر جدی است که اینقدر خدا با ذکر مثال به آن اشاره کرده است.
تفکر و تعقلی لازم است تا پیغامهای الهی را در پس این خوابهای تکراری بیابم.
سلام دوست گرامی نفیسه عزیز
قبلا هم بهت گفته بودم
زندگی شما با من شباهت زیاد داشت
هفته پیش خواب دیدم یک جای بسیار بلندم و ترس افتادن داشتم
سقوط
و میدونم چرااین خواب رو دیدم
من نمیتونم چیزی رو برات توضیح بدم هرچند که اگر بخوام برات بنویسم شاید سی چهل خط بیشتر بشه اما میدونم که نباید هیچی بنویسم
چون هرکسی خودش باید تکامل را به درستی طی کنه درسها را بگیره
و پیش بره
چون قبل از موعد اگر گفته بشه چون خود شخص بهش نرسیده
اثرگذار نمیشه
فقط میتونم بگم با جدیت و تعهد مسیرتو ادامه بده استقامت کن پایداری داشته باش و من این دوران رو گذروندم و خدا واقعا واقعا واقعا از سقوط نجاتم داد
کامنت قبلی ت هم خوندم درباره همسرت که با مخالفت هاش تو رو حفظ کرد
تااینجای کار کامنت هات را که میخونم و از دو سال قبل من کامنت هات را میخوندم چون مسیر را رفتم و دارم میرم . درسته و ادامه بده
همون بخشش انفاق داشته باش تا هربار درس لازمه گفته بشه و اثار فرکانس های منفی پاک بشه
کد تطهیر بهت داده شده پاکسازی منزل درسته و اما بسطش بده به بدن و لباس و سعی کن در طهارت کامل باشی از هر گونه رجس و پلیدی
و من الرجس فاهجر
سعی کن با نماز شیطان رااز خودت دور کنی چرا که الهامات شیطان وقتی میاد که طهارت نیست وقتی که عبادت نیست
شیطان دوست دارد انسان را فریب دهد ، مخلوطی از حق و باطل را به هم میپیچد به طرزی که انسان از آن همه آگاهی فکر می کند این حتما کلام خداست و الهیست اما این شیوه کار شیطان است به هم پیچیدن حق و باطل ، و زینت دادن و بزرگ نمایی زیبایی ها تا آن چه در لابلای حق ، وارد کرد. و باطل را چسباند به حق ، به چشم نیاید و طرف …آن باطل ها را هم حق بپندارد و به مرور چنان برای آن باطل ها مدارک و شواهد در ذهن طرف فرو می کند که در نهایت آرام آرام فرد را از راه درست بیرون ببرد
همان سقوط در خواب که من دیدم
امشب نفیسه جان خدا بعد از چند روز منو اورد سایت
کامنتت رو یک نشونه دیدم که بنویسم
حتما مسیر رو ادامه بده خواب سقوط رو از خدا سوال کن بها بده انفاق و بخشش کن تطهیر کامل و عبادت و خلوت و هرچی هدایت شدی رو با تفکر در زندگی اولیاء الهی بسنج افرادی که می تونن چراغ راه باشن برای انسان هایی که در زمانهایی ممکنه در خطر سقوط قرار بگیرن
برات آرزوی موفقیت دارم
نفیسه عزیز شما همین طور ک فوق العاده هستین
چهره ی زیبایی هم دارین و این پیراهن سبز چقدر بهتون میاد
چقدر من عاشق این سوره هستم ، همان که گویی به من هم نازل شد و خدا با آن سوره با من چه زیبا صحبت کرد و أنزل سکینهرا برای من هم محقق کرد
چه جمله ی زیبایی جمله ای ک من لایقم و خدا با من حرف میزنه – داره احساس لیاقت رو فریادش میزنه
آفرین بهت
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُورًا
و او خدایی است که شب را برای شما لباس گردانید و خواب را مایه سکون و آرامش شما قرار داد و روز روشن را برای جنبش و کار مقرر داشت.
سلام به استاد نازنینم،سلام به دوستان نزدیک به قلبم …
صدای سعیده رو از شیفت شب میشنوید …تنها صدایی که اینجا به گوش میرسه صدای ونتیلاتور ها و جریان اکسیژن از دستگاه به ریه ی بیماراست…
به نظر میاد سکوت سنگینی هم تو سایته …کسی اینجا هست آیا ..؟
وقتی تو تایمی که بیشتر آدم ها خوابن و تو بیداری…
مخصوصا که میشی مسئول مراقبت از بندگان خدا …
آدم ناخودآگاه احساس عجیبی داره از جنس یکمینزدیکتر شدنبا انرژی منبع …که میشه خستگیوبیخوابی رو باهاش هندل کرد …
درسته که اینجا …اونجایی نیست که من عاشقانه دوسش داشتم ولی به قول حنیف سایت
من یک آدم اشتباهی ام،تو مکان اشتباه …من باید حرکت کنم و برم …وگرنه تموم این چرخ دنده ها برای جهان لازمه…
معجونی از خواب آلودگی به همراه خستگی و مشغولیت فکر …اجازه نمیده بهم خیلی برای نوشتن تمرکز کنم …اما دوست دارم بنویسم …
یک تلاش آگاهانه برای کنترل ذهن از طریق صلات=نوشتن کامنت در سایت tasvirkhani.com
استاد جان من خیلی الگوهای تکرار شونده ی بولدی ندارم توی خواب…
ماها که شغل شیفتی داریم …چیزی به اسم زمان مشخص خواب نداریم:)
بهش میگیم تایم بیهوشی :)
یعنی وقتش که گیرمونبیاد،دکمه رو میزنیم بیهوش میشیم …:))))))
بعد که بهوش میایم یک ساعت طول میکشه ویندوزمون بیاد بالا … بعد اسم خودمون هم یادمون نمیاد چه برسه به خوابمون :)
به قول استاد شایسته جانم،any way
یک الگو از الگوهایی که شماهم بهش اشاره کردید برای من آشنا تر بود …اونم الگوی امتحانی که براش درس نخوندم …
یعنیی خواب هایی ازین قبیل که
اضطراب سرکلاسدرسی که براش آماده نیستم …
ی امتحانی دارم که هیچی بلد نیستم…
رفتم جلسه ی کنکور و مداد همرام نیست …
یا مثلا من زیست خوندم رفتم سرجلسه دیدم امتحان ریاضیه :(
خودمم میدونم منشا از کجاست البته :)
از بابای درونگرای سختگیر سی سال معاون مدرسه پسررونه ی قششنگم !!!
که اگر ما از مریضی در بستر مرگ بودیم میگفت…اشکال نداره برید مدرسه..اگر معاونتون گفت برگردید برگردید :)))
دیگه سختگیری سر درس و نمره و انضباط که بماند …
منم که شررر وشووور و به قول شاعر شیطون و پرحاااشیه :)))))))
دیگه بنظرم نیاز نباشه از داستان های مدرسه و پدر عزیزم تعریف کنم …شما خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل …
(اینجارو بعدا یک ویرایش زدم،یاد یکی از خاطرات قشنگم افتادم،شاید تعریفش خالی از لطف نباشه!دوم راهنمایی بودم،مدرسه نمونه دولتی گرگان،میشه حدود سال 85اینا،ازین وسایل شعبده مد شده بود،ی بمب بدبویی بود توی یک تیکه پلاستیک مانند،که اگر بهش فشار وارد میکردی یکم باد میشد بعد باصدای مهیبی میترکید:)و گندترین بویممکنرواز خودش ساتع میکرد!منم اون روز دقیقا با چه عقلی نمیدونم،توکیفم داشتم،از قضا همون روز رئیس آموزش پرورش اومده بود بازدید،تا اومد توی کلاس گفتن برپااااا! ما بلند شدیم کیفم از روی میز تک نفره افتاد واون فشار به اون بمب وارد شد:))))میتونم الان دقیقا چشم های ترسیده و عرق روی پیشونیمو حس کنم:) خلاصه دو دقیقه بعد چنان صدای مهیبی اومد که انقدر وحشتناک بود همه فکر کردن توی خیابون لاستیک ترکیده:)هیچ کسم متوجه نشد یک سعیده شهریاری ته کلاس،همراه با دوستش،از ترس کبود شدن:)))خلاصه شانس آوردیم رئیس رفت و به قسمت بوی ماجرا نرسید،یادمه جَلدی از طبقه دوم مدرسه نفهمیدم چه جوری خودمو رسوندم توی حیاط که این بمب رو بندازم توی دست شویی معدومش کنم!!!!ولی یادمه تا آخر کلاس،که کلاس زبان هم بود،معلممون هر5 دقیقه میپرسید،بچه ها امروز کسی ساندویچ تخم مرغ آورده ؟:)))))))))))))
آره خلاصه این یکی از خاطرات به نسبت خوبم بود:)
هیچ وقت نفهمیدم با اون پدر سختگیری که داشتم که با نگاهش میتونست من رو از ترس خشک کنه:) این همه شیطنت از کجام بود:| )
نازنین استادم…نمیدونم طبق پست های سابق …این کامنتم دوست عزیز دیگه ای منتشر میکنه …یا خود نازنینتون …
درهرصورت …
بخونید یا نخونید …
من میگم که خیییلی دوستون دارم …و دور سر علم و آگاهیتون میگردم که هررچقدر بهتون گوش میدم این دریای علم شما پایان نداره …
در پناه یگانه معبود هستی ..الله یکتا ….
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ
پروردگارا ! دل هایمان را پس از آنکه هدایتمان فرمودى منحرف مکن ، و از سوى خود رحمتى برما ببخش ; زیرا تو بسیار بخشنده اى .
رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ
پروردگارا ! ما ایمان آوردیم ، پس ما را بیامرز و به ما رحم کن که تو بهترین رحم کنندگانى
رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا
پروردگارا ! رحمتى از نزد خود به ما عطا کن ، و براى ما در کارمان زمینه هدایتى فراهم آور .
رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ
پروردگارا ! بر ما صبر و شکیبایى فرو ریز، و گام هایمان را استوار ساز ، و ما را بر گروه کافران پیروز گردان
سلام بر سعیده خانم عزیز
دوست توحیدی و پرستار من
خدایی که فعلا برای او پرستاری را انتخاب کرده تا او را آماده مرحله بعدی زندگی او کند ، مرحله ای زیباتر و بهشتی تر ؛ آن هم بزودی زود…
چقدر این شغل شما شریفه
مخصوصا اون لحظات نیمه شب که میتونید با صدای این ونتیلاتور ها و جریان اکسیژنی که از این دستگاه ها به ریه های بیمارها جاریست ؛ یک مراقبه زیبا و عاشقانه داشته باشید…
مراقبه ای از جنس
(وَمِنَ ٱلَّیۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَهࣰ لَّکَ عَسَىٰۤ أَن یَبۡعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامࣰا مَّحۡمُودࣰا)
[سوره اﻹسراء 79]
یک مراقبه ای که خدا به واسطه شغلتان برایتان مهیا کرده تا شما را به مقام محمود برساند….
مراقبه ای با فرکانسِ موسیقی اکسیژن مصنوعی
و اما اکسیژن
حکایت ها دارد…
این نعمت گرانقدر پادشاه جهانیان
با خودم میگویم اگر دو دقیقه اکسیژن به معماران این بیمارستانی که شما در آن مشغول به کار هستید ؛ نمیرسد ، آیا میتوانستند چنین بنایی را که ارزش آن حداقل 300 میلیارد تومان است را طراحی کنند و بسازند؟؟
هرگز نمیتوانستند چنین کاری کنند..
پس ارزش این اکسیژن خیلی بالاتر از قیمت بنای بیمارستان است
مثلا بگوییم هر یک اکسیژن قیمتی معادل
3،000،000،000،000،000،000تومان
دارد
منطقی باید باشد…
ذهن مقاومت نمیکند
حال سوال این است
خدایی که اکسیژن به این ارزشمندی را به راحتی و فراوانی به من هدیه میدهد ، آیا قادر نیست چنین مبلغی را به همین سادگی و راحتی و فراوانی در حساب بانکی من قرار دهد؟؟
به قول قرآن
(أَلَیۡسَ ذَ ٰلِکَ بِقَـٰدِرٍ عَلَىٰۤ أَن این مبلغ را بریزد به حساب بانکی سعیده؟)
[سوره القیامه 40]
دوست عزیزم ، تحسین میکنم پیشرفت شما را در این سایت و پیشاپیش لحظه زیبای مشغول شدن به شغل بهشتی تان را در این دنیا به شما تبریک میگویم
شغلی که در آن احساس شادی و نشاط دارین
به قول قرآن
(إِنَّ أَصۡحَـٰبَ ٱلۡجَنَّهِ ٱلۡیَوۡمَ فِی شُغُلࣲ فَـٰکِهُونَ)
[سوره یس 55]
در پناه تنها پادشاه جهانیان باشید که از زبان مولانا به همه ما میگه
شاد باش و فارغ و ایمن که من
آن کنم با تو که باران با چمن
سلام بر اقا رضای عزیز
خیلی خیلی از کامنتتون اون قسمتی که گفتید ارزش اکسیژن به پول اینقدر زیاده … حالا این خدایی که این اکسیژن گرون قیمتو داده نمیتونه خود اون پولو بده ؟
خیلی خیلی لذت بردم ازین قسمت …
من همیشه خودم این مثال رو میزنم برای خودم که همونطور اکسیژن فراوانه پول هم فراوانه … ولی این مثال شما خیییلی خیییلی بیشتر به دلم نشست … :))))
ممنونم ازتون , کلمنتتون رو سیو میکنم تا همیشه این مثال یادم بمونه
در پناه الله یکتا شاد و موفق باشید :)
سلام به خدای عزیزم، سلام به همه.
سلام به آقا رضای عزیز.
مرسی که این کامنت رو نوشتین.
مرسی برای این باور امید بخش:
خدایی که اکسیژن به این ارزشمندی را به راحتی و فراوانی به من هدیه میدهد ، آیا قادر نیست چنین مبلغی را به همین سادگی و راحتی و فراوانی در حساب بانکی من قرار دهد؟؟
نعمتهای فراوانی که خدا رایگان در اختیارمون میذاره، مثال های عالی هستن برای فراوانی ها...
اکسیژن یکی از بهترین هاشه.
تا چند وقت پیش، که فصل توت سفید و شاتوت بود، من هر وقت میرفتم پیاده روی میدیدم این همه درخت هست که میوه رایگان داره در اختیار ما انسان ها میذاره همش یاد فراوانیِ نعمتها میافتادم…
یا هوای خنکی که در اختیارمه، فراوانه و رایگان…
به دو دسته بندی رسیدم:
فراوانی های رایگانِ خداوند که در دسترس همه است…
فراوانی های خداوند که باید بهاشونو پرداخت کنیم تا دسترسی بهشون آزاد شه.
وجود دارن اما من باید دسترسی مو باز کنم بهشون، برداشتنِ ترمزهای ذهنی همون باز کردن دسترسی بهشون هست.
یادِ تفاوت رحمان و رحیم بودن خدا افتادم.
رحمان بودن خدا برای همه است، مثلِ فراوانی های رایگان.
رحیم بودن خدا برای کسانی هست که باور دارن به خدا و قدرتش، مثل دسترسی به فراوانی هایی که باید بهاشو بدیم تا دسترسیشون باز شه.
آقا رضای احمدی عزیز، که هم اسم داداشِ خودم هم هستی، البته داداش من تو شناسنامه محمدرضاست ما میگیم رضا:
از طریق خوندن کامنت های زهرا جانم (نظام الدینی جانِ دلم) با کامنت های شما هم آشنا شدم.
خیلی کیف میکنم به عنوانِ یه فردِ به اصطلاح مذهبی (یعنی اصطلاحِ رایجی که مردم به آدم هایی میدن که تو خانواده شون اعتقاد به مذهب دارن و باهاش بزرگ شدن، حالا عمقِ این مذهب چیه بماند، درست و غلطش چیه بماند، فعلا فقط منظورم وجهه ی عمومیه مذهبه)
با پیشینه ی گذشته تون، خانواده و تحصیلاتتون:
دارین باورهاتونو شخم میزنین تا درست و غلط هاش مشخص شه تا بهبود بدین خودتون رو.
من خودمم، با پیشینه گذشته ام، به اصطلاح مذهبی، میشناسم خودمو…
چرا میگم به اصطلاح مذهبی:
چون باید معلوم شه کدوم قسمت مذهبی که داشتیم یا داریم اصل بوده و هست تا نگهش داریم.
کجاهاش باطله و فرعه و حاشیه، و باعث دور شدن از خدا شده و میشه و باید حدف شه.
دیگه گاردی روی مذهبی بودن یا نبودنم ندارم…
یعنی دارما، کم شده، یهو که نمیشه عوض شم کامل، خرد خرد دارم عوض میشم، افکارم عوض میشه.
خدا رو پیدا کردم به لطفِ استاد عباس منش.
به قول استاد جانم، خدایی که باعث آرامش نشه در بنده اش، خدا نیست، باور دروغینه، باید بگردیم دنبالِ خدای صحیح، خدای حق…
نه خدایی که صرفا بهمون گفتن این خداست، پرستشش کن، بالای حرفش حرف نزن وگرنه سوسک میشی :)))
و عبادتی که موجب نزدیکی بیشتر با خدا و آرامش در دل بنده نشه، حتما ایراداتی داره که باید اصلاح شه.
برای هر کسی که خودش بخواهد…
والا که الان عاشقِ خدام، با عشق بهش چَشم میگم، با عشق عینِ کوآلا چسبیدم بهش، بالای حرفش حرف نمیزنم، مخلصشم هم هستم تا ابد دربست…
این خدا رو تازه از فروردین 99 به بعد و آشنایی رسمی ام با استاد عباس منش کم کم پیدا کردم و شناختم…
خدای قبلیم بگیر نگیر داشت، یه وقتایی قوی بود، یه وقتایی اصلا نبود…
باورهام جاهایی که خالص بود نسبت بهش، خدای قوی بود برام…
اونجاهایی که شرک داشتم، خدای ضعیفی بود، اصلا نبود گاهی …
میخوام با خودش، خودش رو بهتر بشناسم هر لحظه.
نه با آموزه های گذشته از طریق جامعه، مدرسه، خانواده و …
این مسیر مدتیه شروع شده با عشق، با افتخار.
من قبلا مایه ی افتخار و فخرم بود که مذهبی ام…
الان میگم کدوم مذهب؟
مذهبی که اشتباه و درستش قاطی بود، تازه دفاع متعصبانه هم داشتم روش…
از همه اش دفاع میکردم هم خوب هاش هم غلط هاش…
مذهب یا دین یه اسمه، بازی با کلماته…
اصل رو بچسب:
توحید
خدا منو ببخشه، قبلا از روی ظاهر و حجاب و … قضاوت میکردم آدمارو…
یعنی اینطوری آموزش دیده بودم
اینطوری باور کرده بودم…
که پوشش مذهبی یعنی آدم با خدا بودن
شل حجابی و بدحجابی یعنی دوری از خدا
خدایا نمیدونم این اصطلاح شل حجابی و بد حجابی از کجا اومده. پوزش که خودمم استفاده میکنم اما نمیدونم برای بیان منظورم باید چه واژه ای به کار ببرم…
خودمم به تعبیر این اصطلاح شل حجاب شدم دیگه، از این قاعده مستثنی نیستم دیگه…
دسته بندیم اینطوری بود قبلا با نمازها،با روزه ها بنده های محبوب و خوبِ خدا هستن.
بی نماز و روزه ها، ….
اوووف، یه عمر سمانه ملت رو با دید حجابشون میسنجیدی، حالا خودتم اعتقاد محکمی دیگه به اون جنس نگاه در مورد حجاب، نماز و عبادتی که یادت دادن نداری دیگه…
الان ایستادم کنار، از بغل دارم نگاه میکنم ببینم چی اصله چی فرع…
چی بهم حس خوب، امید، توکل میده چی نمیده؟
یه سری وسواس فکری بهم داده بود مثل نجس و پاکی…
که دیوانه ام میکرد گاهی، الان بهتر شدم به لطف خدا…
تا همین چند وقت پیش، دست نمیزدم به سگ، چون نجس بود، بعدش باید دست و لباسامو میشستم اگه بهم میخورد…
چی شد؟
از کنارشون رد نمیشدم و حتی به ترس ازشون رسیدم…
خدا وقتش که رسید، منو نشوند کنار یه سگِ چشم قهوه ای دلبر تو پارکِ حافظ، اول گپ زدیم، بعد آماده شدم و نازش کردم، هم من هم اون کیف کردیم.
اون لحظه جزوِ زندگیم محسوب میشه، نه عمرم.
بعدش یه بار دیگه نون دادم به یه سگِ ماده، نمیتونم توصیف کنم وقتی دستم که نون بود میخورد به دهنش و اون ملچ مولوچش برای نون خوردن چقدر شعف انگیز بود، چقدر لذت بردم…
و بلافاصله گفتم سمانه نااگاهانه از چه نعمتی محروم شده بودی یعنی خودتو محروم کرده بودی؟
خدارو شکر که تا زنده ام تجربه کردم نعمتِ نوازش و غذا دادن به سگ های عزیزمو که قلبا میگم چیزی جز عشق، پاکی، معصومیت ازشون دریافت نکردم.
خدا خودش میگه، کِی چیکار کنیم.
نه کمی زود نه کمی دیر، دقیقا به جا، شایسته، مناسب و به قاعده.
بعدش چی شد؟
خب دستمو شستم هر بار بعد نوازش یا غذا دادن بهشون.
هیچوقت هم بدون هماهنگی و اجازه ی من خودشونو به من نزدیک نکردن این حیوانات و مخلوقاتِ باکمالات و فهیمِ خداوند…
هر باری که آماده نبودم نزدیکم شن با دست بهشون نشون میدادم، نه لطفا، دوستی با فاصله، اونا هم خیلی شیک فاصله شون رو حفظ کردن باهام.
سمانه بهت افتخار میکنم برای جنسِ نابِ ارتباطی که خلق کردی به لطف خدا، برای خودت با سگ ها و سایر حیواناتِ خدا.
دیگه بخوام کالبدشکافی کنم تاثیر آزار دهنده ی مذهب، روی پوششم بوده…
من شدیدا احترام میذارم به چادر…
مدتی هم پوشیدم، اما عشقی، هر وقت میل خودم بوده، و بعد هم در آوردم چادرمو.
احترام براش قائلم.
اعتقاد دارم محترمه، مثلِ سایر پوشش ها، نباید به زور سر کرد، اینطوری بهش بی حرمتی میشه.
هر کی دوست داره قلبا و انتخابشه سر کنه، خیلی هم عالی، با چادرش عشق کنه.
بقیه هم هر طوری راحتن پوششون رو انتخاب کنن…
در صلح و دوستی و ارامش، بدونِ زور و محدودیت.
چون زور و محدودیت کار رو خراب میکنه، آدم رو دور میکنه از اصلِ انسانیت…
الان پوشش خودم خیلی راحته، خیلی، متناسب با عرف جایی که زندگی میکنم هم هست، از فایلهای حجاب استاد یاد گرفتم در هر موقعیتی باید به گونه ای پوشش داشت که تناسب داره نه ناسازگار با محیط، چون میخوای در آرامش باشی و زندگی کنی طوری لباس بپوش که در آرامش و امنیت باشی.
مثال استاد از تفاوت پوشش در قم و بندر عباس فوق العاده بود، همینطور تفاوت پوشش با آمریکا و …
الان کاملا راحتم با پوششم، سَبکم…
اینطوری باور کرده بودم که مانتوی کوتاه خیلی جلب توجه میکنه، برای خودمم خطر تولید میکنه…
تست کردم موقع پیاده روی تونیک پوشیدم که قدش کوتاهه اما آزاده و جذب نیست، با شلوارهای گشاد بگ که اونا هم جذب نیستن، دیدم ایول، مسئله از باور من بود که خطر تولید میکرد نه حقیقتِ خودِ پوششِ کوتاه…
اولش البته سختم بود، حتی میترسیدم، اما شجاعت کردم، چشم گفتم، پوشیدم، امتحان کردم، راضی ام و خوشحال.
البته لاغر شدنم تاثیر زیادی در شجاعتم داشت…
تپل بودم خیلی استرس داشتم چی بپوشم که کسی تیکه نندازه بهم…
وای وای از تجربیات گذشته…
خدا رو شکر که با قوانین و بهبود افکار و باورها آشنا شدم و تونستم زندگی بهتری خلق کنم برای خودم به اندازه ی تلاشم.
یه باور خراب گذشته که فیلمها و جامعه یادم دادن:
افراد باحجاب: خانمهای چادری و آقایونی که ریش دارن با خدا هستن و درستکار و میشه اعتماد کرد بهشون، اما کسانیکه کروات میزنن، یقه شون بازه، زنجیر میندازن، روسریشون عقبه، آرایش دارن، لاک میزنن با خدا نیستن، نمیشه بهشون اعتماد کرد و ممکنه آسیب بزنن…
خدایا توبه
خدایا توبه
خدایا توبه…
همینقدر بگم که الان خودم لباس هام اغلب قد روی زانو که نداره هیچ کوتاهتره، ناخن هامو لاک میزنم که خیلی کیف داره و قبلا خودمو محروم کرده بودم، تازه الان ژلیش هم کردم و هر ثانیه که ناخن های رنگی رنگی مو میبینم قند تو دلم آب میشه هی میگم خدایا شکرت، موهام هم گاهی بیرونه و …
از سایر مواردِ عبادتم با خدا نمینویسم، چون به قول استاد بین من و خدای منه، توضیح دادنی نیست، درست و غلط عبادت با خدا رو، خودِ شخص، باید کشف و شهود کنه و بهش برسه، الگوی ثابت و فیکس برای همه یکسان نداره.
خب الحمدالله تمامِ نمادهای باخدا بودن با باور گذشته ی خودم در هم تنیده شده…
چرا؟
چون سفت نبوده
اصل نبود
عمیق و قلبی نبوده
فقط تبعیت کردم و پیروی کورکورانه و ربات وار…
الان خودمم، چه درست چه غلط، الان این منم، خیلی به منِ واقعی نزدیک ترم…
البته که هنوز نقاب هایی دارم
که امیدوارم هر چی جلوتر میره بیوفته پایین تا بیشتر خودم بشم، حقیقی بشم، سمانه ای که خدا خلق کرده از اول بشم…
به اصل نزدیکتر شم.
استاد جان شما به قولِ بچه ها که مینویسن با تیشرت و شلوارک ویدئو میگیرین و زنجیر میندازین، توحیدی ترین، خالص ترین، صادق ترین آدمی هستین که تا الان تو زندگیم دیدم یا یادم میاد…
از همه ی ابعاد میگم…
دوستتون دارم که هر چی میگین، همون هستین…
من ریا و دورویی ندیدم تو شما …
تحسین برانگیزین به شدت…
چرا آدما فرار میکنن از مبلغینِ مذهبی؟
چون تضاد بین صحبت و رفتارشون مشاهده میشه…
همه شون نه
ولی اینطوری نشون داده میشه…
حرف از خدا میشه، اما خودِ فرد آرامشی نداره از اون توکل به خدا یا معرفی خدا به من…
مثل الگوریتمِ خود جامعه
مثل تلویزیون…
چیزی که نشون داده میشه چیزی نیست که هست…
خوشحالم و سپاس گزار که جایی هستم که درصد نقابِ آدم هاش به شدت کم و پایینه
چون آدما از قصد نقابشون رو برمیدارن میندازن پایین با شجاعت هر لحظه، تا به خود حقیقی شون نزدیک شن
به خدا نزدیک شن…
جای کار داریم همه مون تا لحظه ی آخر…
اینجا ادما، با بدنه ی جامعه به قول استاد، خیلی فرق دارن…
آدمای اینجا میدونن گیر کار کجاست و قبول دارن و کار میکنن روی خودشون به اندازه ی درکشون…
کتمان نمیکنن
دور نمیزنن
تقصیر رو گردن دیگری نمیندازن
چون میدونن خودشون باید اصلاح شن تا زندگیشون درست شه.
مرسی آقا رضا که باعث شدین رد پا بذارم، با خودم با صدای بلند صحبت کنم.
و بیشتر لذت ببرم از مسیرم…
اینکه به خواسته ای نمیرسم، تقصیر خدا نیست، خدا فقط برای من خیر میخواد و شادی، برم بگردم تو باورهای خودم که چی میشه نمیرسم یا دیر میرسم به خواسته هام…
این باور تازه ای هست که میخوام بررسی کنم، حس امید و شادی میده بهم این باور.
خدایا عاشقتم که هر لحظه بهم میگی چیکار کنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر سمانه خانم عزیز
دوست موحد من
تحسین میکنم این پیشرفت شما را
تحسین میکنم این جهاد اکبر شما را
دقیقا مثل همون لاکی که الان بروی دستتان میزنید و از دیدنش لذت میبرین ، اکنون در حال پاشیدن رنگی جدید به زندگی گذشته تان هستید تا از دیدنش لذت ببرین…
داخل کامنتتان از یک موجودی گفتید که نامش در قرآن هم آمده است…
(…وَکَلۡبُهُم بَـٰسِطࣱ ذِرَاعَیۡهِ بِٱلۡوَصِیدِ…)
[سوره الکهف ١٨]
موجودی بنام سگ
این سگ چیست؟
این سگ چیست که اکثریت نسبت به آن دید منفی دارند؟
اما از آنجایی که عزت به دست خداست ، همان خدایی که محبت موسی را به دل فرعون انداخت تا موسی به کاخ فرعون برود و در ناز و نعمت بزرگ شود
(…وَأَلۡقَیۡتُ عَلَیۡکَ مَحَبَّهࣰ مِّنِّی وَلِتُصۡنَعَ عَلَىٰ عَیۡنِیۤ)
[سوره طه 39]
حال می آید و محبت یک سگ را به دل یکی از بندگانش می اندازد تا آن سگ به حریم شخصی او برود و در ناز و نعمت بزرگ شود…
محبت سگ را به دل سمانه می اندازد تا به او غذا دهد و…
براستی که خدا مقلب القلوب و الابصار است…
و من سوالم از خدا این است
که با این سگ چه چیز را میخواهی به ما بیاموزی؟
و او با زبان بی زبانی میگوید که
من محبت یک سگ را به دل بندگانم می اندازم تا او را تحت سرپرستی خودشان قبول کنند و در ناز و نعمت بزرگش کنند ، حال آیا من ناتوانم از اینکه دلهای مردم را به سمت کسب و کار تو سوق دهم؟ آنهم تویی که اشرف مخلوقات منی و جایگاهت بسیار بسیار بسیار نزد من والاست…
بگذریم ، نمیدانم چرا اینها بر سر زبانم می آید…
میخواستم از گانتر چهارم بگویم که اینها به سر زبانم آمد…
گانتر چهارم کیست؟
گانتر چهارم یک سگی است که بروی این سیاره ما زندگی میکند و ثروتی معادل 400 میلیون دلار دارد که اگر دلار را معادل 40هزارتومان در نظر بگیریم یعنی این سگ به پول ملی ما
16،000،000،000،000تومان
ثروت دارد
من فقط اسم گانتر چهارم را آوردم و میتوانید در اینترنت مستندات زندگی این سگ پولدار را ببینید که یک زمین 7000 فوتی در میامی دارد و کلی املاک در کشورهای اروپایی دارد
و از همه مهمتر او را ببینید که در لیموزین شخصی خودش در حال لذت بردن از زندگی خودش است…
حال سوال من واضح است…
آیا خدایی که به یک سگ ، این چنین ثروتی را براحتی بخشیده ؛ آیا قادر نیست به من که اشرف مخلوقاتش هستم نیز چنین ثروتی را و بلکه بیشتر از آن را ببخشد؟
جواب به این سوال خیلی کمک میکند باورهای فراوانی و آسانی و لیاقت را در خود افزایش دهیم…
سمانه خانم ، من پیشاپیش آن لحظه ای را که شخصی می آید و از شما می پرسد
ببخشید ، دارایی شما چقدر است؟
و شما در جوابش میگویید:
ببخشید الان یا الان؟
را به شما تبریک میگویم…
و این همان کد رزق بغیر حساب قرآن است…
بغیر حساب یعنی سیل نعمت پول به حساب بانکی من اینقدر زیاد است که نمیدانم در این ثانیه با ثانیه بعدی چقدر بر من افزوده شد؟
در پناه تنها پادشاه جهانیان باشید ، همان پادشاهی که از زبان مولانا به همه ما ارزشمندی و فراوانی موجود در زندگی ما را ؛ اینگونه می فرماید که:
تاجِ أعطیناک بر رویِ سرت
طوقِ أعطیناک آویز برت
سلام آقا رضای عزیز.
برادرِ دوست داشتنی و توحیدیِ من.
خیلی سورپرایز شدم از پیامی که فرستادین.
خیلی به موقع دریافت شد.
دقیقا دیروز بود یا امروز، در رابطه با خلقِ ارزشی (محصولم) که مشغولش هستم این روزها برای خلقِ پول، این سوال به وجود اومد برام که درسته خدایا؟ ادامه بدم؟
البته که شروعش و نحوه ی ادامه اش رو هم خدا راهنماییم کرده.
کاری هست که ازش لذت میبرم، با مجموعه ی علایقم سازگاری داره و با عشق انجامش میدم، امکانات و شرایط خلقشو دارم کاملا و هیچ زحمت یا سختی برام نداره و شیرینه، و مهمتر اینکه نمیتونم انجامش ندم، دستهام خودشون خودکار میرن انجام میدن با عشق…
اما از جلوترش هیچ خبری ندارم و کلا سپردم به خدا این پروسه رو، اما حس میکنم جواب میده، حسم خیلی نسبت بهش مثبته، امید بخشه، ان شاالله که بیام و همینجا ریپلای کنم و نتیجه شو بنویسم…
گاهی نجوا میاد که:
حالا که چی؟
اینم شد کار؟ شغل؟ روشِ پول ساختن؟
این که کوچیکه؟
کی میاد این محصول رو بخره؟
انسان ها به محصولات هنری کم توجهن و سخت بهاشو میدن و …
من ساکتش میکنم، باورهای امیدبخش و سالم و قوی رو تکرار میکنم و حالم با کاری که انجام میدم عالیه…
خدا دقیقا و خیلی سریع میاد باورهای امیدبخش رو برام تکرار میکنه.
چون توی دلم نور هست، چراغ روشنه که تو با هنر و مهارت خودت پول میسازی، با کم و ساده و سهل آغاز میکنی تو ادامه راه بهت گفته میشه چطوری جلو بری، رشدش بدی، چی اضافه کنی…
هر چند که همین روزها داره روشِ بهینه و ساده تر تولید رو بهم میگه و من کیف میکنم.
بریم ادامه اش:
تا اینکه امروز نقطه ی آبی از سمت شما دریافت شد، با عشق و لذت خوندم.
از سگ صحبت کردین و مثال فراوانی.
از ثروت، اینکه من تازه دارم درک میکنم ثروت فقط پول نیست، خونه و ماشین نیست:
ثروت همسرمه، مادرمه، خانواده خودم و همسرمه، دوستامه، ارتباطاتمه، وسایلمه، سلامتیمه، هیکل قشنگمه، لباسهای قشنگمه، دوستامه، این سایت و استاد و دوستامه، کامنت خوندن و نوشتنه، پیاده رویمه، طبیعته، حیواناته، حسِ خوبمه، حال خوبمه، موبایل و هدفونمه که کلی فایل گوش میدیم و میبینم باهاش هر روز، دفترها و مدادها و کاغذهامه و …
اینکه چقدر ثروتمندم هر لحظه و تازه دارم بهتر درک میکنم.
خدایا شکرت به اندازه ی بی اندازه.
جالبه، مثال های فراوانیِ شما منو به فکر میبره که پس برای خدا کاری نداره هر چی بخوایم بده، کنتور نمیندازه، خسته هم نمیشه…
یه مثال هم من بزنم، امروز مامانم واسه یه بنده خدایی دعای خیر کرد و گفت از خدا چندین چیز میخوام براش نه یکی، نه محدود، برای خدا کاری نداره، کم نمیشه که…
تلنگر خوردم که ناخودآگاهم محدوده، حس کمبود و کم بودن داره که کم میخواد، با همه ی خواستن های ریز و درشتم از خدا باز مچم گرفته شد که تو خواستن از خدا ترمز و محدودیت میذاره ذهنم…
درست میشه سمانه، داری یاد میگیری، این خوبه، روند تکاملی درستش میکنه، چرخ دنده ها رو نرم میکنه، عجله نکن…
خلاصه رسیدین به قسمت روزی غیر حساب و این عباراتِ شادی بخش و امید بخش برای من :
سمانه خانم، من پیشاپیش آن لحظه ای را که شخصی می آید و از شما می پرسد
ببخشید ، دارایی شما چقدر است؟
و شما در جوابش میگویید:
ببخشید الان یا الان؟
را به شما تبریک میگویم…
و این همان کد رزق بغیر حساب قرآن است…
بغیر حساب یعنی سیل نعمت پول به حساب بانکی من اینقدر زیاد است که نمیدانم در این ثانیه با ثانیه بعدی چقدر بر من افزوده شد؟
جالبیش چیه؟
این دقیقا پاسخ منه، چون از خدا نشونه واضح خواستم روی درستیِ راهم…
مخصوصا اینکه عاشق روزی غیر حسابم و با خودم دائم تکرار می کنم:
والله یرزق من یشاء بغیر حساب
بعد شما دقیقا اسم روزی غیر حساب رو اوردین تو کامنت
خدا خیلی زیبا از طریق دست هاش با ما صحبت میکنه.
ممنونم آقا رضای عزیز که دست خدا شدین برای من تا به نشونه و پاسخم برسم امروز …
نقطه ی آبیِ سایت: تو منتقل کننده زیبایی ها و خبرهای خوب و نوید بخشی هستی بینِ اعضایِ توحیدیِ این سایتِ توحیدی
که اساتید توحیدی و دوست داشتنی داره، استاد عباس منش و مریم جونِ عزیزِ دلم
امروز یه سورپرایز متفاوت از نشانه های روزانه ام (پروانه سفید و …) داشتم:
یه دونه پروانه رنگی دیدم
استاد گفتن هر کسی نشانه های خودشو دریافت میکنه، که خودش میفهمتشون، متفاوتن نشانه های آدما با هم…
پروانه برای من نشانه است…
احتمالا بعدا از پروانه بیشتر بنویسم…
آرزو دارم یه روز پروانه سفید کوچولوها که میبینمشون تقریبا هر روز، بیان بشینن روی دستم یا روی شونه ام…
اون لحظه خلق شه، من دیگه روی زمین نیستم، روی ابرهام…
درسِ امروزم: سمانه دقت کن به نکات مثبتِ خودت و تحسین کن خودتو برای تک تک تلاش ها و تغییرات و بهبودهات.
خدایا سپاس گزارم که تو زندگیمی، خدایا سپاس گزارم که استاد و سایت رو آوردی تو زندگیم تا هر لحظه حس و حالِ بهتر خلق کنم برای خودم.
سمانهی قشنگم
خواستم پاسخ محبتت رو زیر کامنتهایی که برای خودم گذاشته بودی، بذارم اما گزینهی پاسخ برای هیچ کدومش فعال نمیشد، شاید این نشانهای بود که نباید پاسخی بنویسم اما دلم میخواست اون همه محبت بیجواب نمونه، دوست داشتم باهات حرف بزنم. ذوق ما برای دیدن نقطهی آبی، شاید از اون جهت باشه که ما فضاهای مجازیمون رو بستیم و تنها دوستان همفرکانسمون همین بچههای سایت هستند، دوستانی که هرگز ندیدیمشون.
اگه یادت باشه، اون اوایل کامنتهات رو که میخوندم یاد آن شرلی میافتادم با همون انرژی بالا و لطافت روحی که من رو شیفتهی خودش میکرد. هنوز هم وقتی به سادگی و با ذوق قشنگت از رنگ لاک و شکل موهات میگی وقتی با اون همه ذوق از ماشین کردن موهات میگی، به حس خودم آفرین میگم که چه دقیق از پشت کلمات تونستم دنیای رنگیرنگی قشنگت رو بفهمم. اگه بخوام تو رو با یه رنگ تصور کنم آبی آسمونی تو ذهنم میاد.
تحسینت میکنم بابت شجاعت ماشینکردن موهات، چالشی که بعید میدونم حاضر باشم بهش تن بدم و تحسینت میکنم بابت اینکه فعالیتی در زمینهی کار هنری مورد علاقهت شروع کردی.
از دورهی کشف قوانین کفته بودی و کامنتی که اونجا گذاشته بودم.
من تصمیم قطعی گرفته بودم که دوره رو تهیه نکنم اما کامنت رضوان عزیز یه نشونه شد که اگه تونستم دوره رو بگیرم. تو آخرین لحظات مدتی که استاد مشخص کرده بودند، به قرآن رجوع کردم که این دوره رو بگیرم یا نه؟ عقل منطقیم میگفت از این کار حذر کن، تو هنوز عزت نفس رو شروع نکردی، دوازده قدم و ثروت خیلی جای کار داره اما یه چیزی ته دلم خیلی قرص و محکم یک پا ایستاده بود که دوره رو بگیر. جوابی که قران بهم داد این بود:
فإذا عزمت، فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین.
اگه قصد انجامش رو داری و به خدا توکل کن که خدا متوکلین رو دوست داره.
و من توکل کردم و شدم جزو محبوبین خدا.
تجربهی من میگه دورهای رو میگیری، نگذار اشتیاق اولیهت بخوابه، به قول رضوان عزیز با انرژی بچهها که همگام دارن میرن جلو پیش برو که انرژیت چند برابر میشه.
من امروز کدنویسی روز هفتم رو انجام دادم و هنوز تمرینات جلسهی دوم رو شروع نکردم، اگه شرایطت جور بود، دوره رو شروع کن که برای شروع فعالیت جدیدت هم صددرصد مفید خواهد بود.
دورهی بینظیریه و خیلی ریز و قدم به قدم برامون باورسازی میکند.
سیدعلی خوشدل عزیز گفته بود فقط جلسهی اول پنجاه میلیون ارزش داره؛ من میگفتم اغراق میکنه، خودم هم وقتی گوش دادم گفتم عالی بود؛ اما پنجاه میلیون هم اغراق بود تا اینکه الان فقط هفت روزه که روزی تقریبا یک ساعت برای تمرین جلسهی اول وقت میذارم و امروز صبح به این نتیجه رسیدم که اصلا فقط همین یک جلسه اینقدر ظریف و دقیق داره برامون باورسازی میکند که همین یه جلسه میتونه کار تمام دورهها رو انجام بده.
سپاسگزارم از استاد و مریمجان که تمام خودشون رو تو این دوره گذاشتن و از تک تک کلماتشون ارتعاش صداقت جاری میشه. همین جلسهی اول حتی اصول کسب و کار رو داره یاد میده؛ از بین کلمات استاد و مریمجان اصلا تمنایی برای رسیدن به پول بیشتر لمس نمیشه. یعنی کارکردن برای پول نیست، صداقت محضه، عشق محضه، در یک کلام بینظیره و از خدا کمک میخوام که قشنگ اونچه که باید از تک تک کلمات استفاده کنم رو خودش بهم بفهمونه و بهترین نتایج رو برای من، تو و تمام بچههای دوره رقم بزنه که بزرگترین نتایج ما بالاترین دستمزد برای زحمت این اساتید عزیز هست.
فقط دوره تمرینمحوره، بدون تمرین هیچ اتفاقی نمیفته، هیچچچچچ.
ممنونتم که این قدر با صداقت و پر محبتی و برای آرزوهای رنگارنگت امضای خدا رو طلب میکنم!
آقا رضای عزیز…سلام بروی ماهت
صدای من رو مجددا از شیفت شب میشنوی
سپاسگزارررتم بی نهایت برای خط به خط کامنتت …
عصر امروز از قرآن هدایت خواستم و رسیدم به این آیه
وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَهً لَکَ عَسَىٰ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا
دیدم آیه به چشمم آشناست …انگار به تازگی جایی خوندمش …برگشتم تو سایت و دیدم بعللله یادم اومد …تو کامنت آقارضا بوده …
چی بگم ازین خدای هدایتگرِدلبر…
کامنتتون فوق العاده بود …ممنونم ازت بی نهایت که برام نوشتی
به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت پسر
سلام سعیده جانم! پونصد و پنجاه و پنجمین روز ورودت به این خونه ی الهی رو تبریک میگم :)
یه جوری قشنگ توصیف کردی یه لحظه خودم رو اونجا کنارت احساس کردم..
سکوت…
تنها صدا،
صدای ونتیلاتورها و جریان اکسیژن از دستگاه به ریه ی بیماران!
آره راست میگی در مورد سکوت سنگین توی سایت…البته بچه ها سکوت نداشتن و فعالیت کرده بودن، اما استاد امروز یه کم دیرتر کامنت ها رو منتشر کردن (چشمک)
تو قطعاً با شغل مقدس مراقبت از بندگان خدا و با این انرژی و عشقی که در وجودت هست، حالا شاید نه دقیقاً به این شغل، اما عشقی که به آدما داری که از روی نوشته هات هم میشه حس کرد، به منبع نزدیکی عزیزم!
من هم دقیقاً الان برای کنترل ذهن اومدم توی خونه ی دومم و چه راهی بهتر از خوندن نوشته های دل انگیز سعیده و نوشتن براش؟!
کلی خندیدم با خاطره ای که تعریف کردی :))) فقط اون معلمه که تو کف این بوده کی ساندویچ تخم مرغ آورده :))))
اتفاقاً به نظرم آدم وقتی والدین سخت گیر بالا سرش باشن بیشتر شیطنتش گل میکنه…شما هم برای همین انقدر شیطون و باصفا شدی…دستشون درد نکنه!
غرق لذت شدم از دعاهای قشنگ آخر کامنتت…چقدر خوبی تو دختر!
خدایا شکرت به خاطر سعیده!
خدایا شکرت به خاطر عشقم استاد عباس منش و مریم شایسته ی نازنین و این سایت الهی!
خدایا شکرت به خاطر همه ی دوستان توحیدی و درجه یکم توی این سایت!
سلام به دوست خوبم یاسمن عزیز
1666 امین روز بودن شما در این جمع زیبا مبارک باشه
دیدم برای سعیده عزیز دیدگاه گذاشتین خواستم منم به شما تبریک بگم
از طرفی یادآور شم این عدد خیلی عدد جذابیه و برای شما 666 اتفاق بی نظیر فوق العاده از خدا طلب می کنم و امروز رو براتون بهترین روز زنذگیتون درخواست می کنم
همیشه به خودم میگم وقتی چیزی برات جذاب شد مثل همین عد 1666 بیانش کن تا اتفاقات منظم و شیرین بیشتر بشه و به قول قرآن هم تصدیق کردن بهش دقت کردن
خلاصه که هرجا هستین دکتون به دم خدا گرم باشه
سلام به سید علی عزیز!
شما انقدر عزیز و الگو هستین برای من و خانواده م که امروز مامانم به من زنگ زد و گفت دیدی سید علی خوشدل برات جواب نوشته؟ شاید براتون خنده دار باشه…ولی من و مامانم (فاطمه سلیمی) و دو تا خواهرهام (نسیم و سمیه زمانی) با اینکه هر کدوم تو یه کشور هستیم اما روزی نیست که باهم در مورد قوانین و استاد عباس منش و مریم عزیز و شاگردان توحیدی این مدرسه مثل شما صحبت نکنیم!
خیلی ممنونم که توجه منو به عدد تعداد روزهای عضویتم در این خانواده ی توحیدی جلب کردین. روزی که عضو این سایت شدم یادمه مثل تشنه ای که از کویر به آب رسیده، فایل های استاد رو می بلعیدم و تکه های پازل توی ذهنم یکی یکی سر جاش قرار میگرفت…من اون آگاهی ها رو دریافت کردم اما درست نفهمیدم…از اون روز بارها پیش اومد که به فراخور اوضاع از این فضا دور شدم اما خدا رو شکر میکنم که به هر حال من لایق این بودم که عضوی از این خانواده ی توحیدی با این استاد درجه یک بشم و در مسیر رشد هستم که یک مسیر دائمیه و هیچ وقت نمیتونم بگم “من دیگه خوب شدم” همیشه جا برای بهتر شدن هست…
بی نهایت ممنونم از شما سید علی عزیز به خاطر آرزوهای قشنگتون که مطمئنم 100 برابرش به خودتون برمیگرده با ایمان عملی و انرژی فوق العاده ای که دارین!
در پناه خدا خوشبختی ها و نعمت های روز به روز بیشتری براتون آرزو میکنم!
سلام بروی ماه یاسمن زیبا …قلب های رنگی فراوان همراه با نسیم خنک و موج های آروم لاجوردی رنگ دریای خزر …از شمال ایران تا تورنتو …برای دوست نازنینم …
نمیدونی با هر نقطه ی آبی که ازت دارم چقدر غرق شوق و لذتم … مرررسی که هستی و مرررسی که برام مینویسی
باورت میشه از وقتی عدد 500 اومد روی پروفایلم،منتظر همچین روزی بودم؟عاشق اعداد رندم …برام رنگ خدا داره …
ببین در آستانه ی555 روزگی این طفل نوپا …سعیده ..نه سعیده ی سی ساله هااا :) اون مرده …سعیده ای که 555 روز دوباره متولد شده رو میگم …
نمیدونی از دیروز تا الان …این پروردگار چقدددر برام دلبری کرده …
چقدر روح از بدنم جدا کرده …
چقدر پروازم داده بین آسمون و زمین و دریا …
دیروز بیشتر از یکساعت به صلات و نوشتن توی سایت برای بچه ها گذشت …انقدر حالم خوب بود که اصلا نمیتونستم تو در ودیوار خونه بمونم …
پریدم لب ساحل و محو غروب آفتاب شدم …محو که نه …میتونم بگم باهاش یکی شدم …
هنوز بهش فکر میکنم قلبم به لرزه درمیاد …ازین انرژی هم آهنگی با هدایت جهان …
یاسمن جانم …کامنتت رو یک نشانه دیدم و رفتم سرچ کردم عدد 555 چه پیامی همراه خودش داره!
شما در مرحله تغییر قابل توجهی هستید و رویدادهای جدیدی در زندگی شما در زمان الهی به شما نشان داده می شود ، همانطور که در هدف زندگی خود هدایت می شوید. آماده باشید تا سرنوشت به شما لبخند بزند و شرایط زندگی شما را دگرگون کند !
امروز بعد گوش کردن هدایتی به جلسه 2 قدم ده!
انرژی هدایت بهم گفت،دوباره تقویمت رو باز کن و خواسته هات رو واضح بنویس…
باورت میشه یاسمن نه …؟
انگار من نمینوشتم …انگار دستامو یکی دیگه داشت حرکت میداد ..غرق لذت و عشق مینوشتم از خواست هام و دست خدا رو،روی شونه هام حس میکردم که میگفت بنویس عزیزدلم …شما درخواست کن ….من آماده ی اجابتم …:) شما فقط بنویس … :)
وقتی چند صفحه با لذت و آرامش نوشتم …یک نگاه به پایین صفحه ی آخر انداختم …به فال حافظی که اون پایین نوشته بود:)
برات مینویسمش اینجا …
سحر چون خسرو خاور عَلَم بر کوهساران زد
به دستِ مرحمت یارم درِ امیدواران زد
چو پیشِ صبح روشن شد که حالِ مِهر گردون چیست
برآمد خندهای خوش بر غرورِ کامگاران زد
نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد
من از رنگِ صَلاح آن دَم به خونِ دل بِشُستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
حالا بنویسم برات توی تفسیرش چی نوشته بود باهم غرق عشق خدا بشیم رفیق نازنینم؟
ای صاحب فال،آینده ی شما بسیار عالیتر از گذشته خواهد بود،در کارهای خیر پیش قدم باشید که برایتان رحمت و نعمت بی شماری در پی خواهد داشت.ارتباطتان را با خدا بیشتر کنید.بدانید که زمان بهره برداری از زحمت هایتان فرا رسیده است و راه موفقیت برایتان هموار گشته است،تحسین و تعریف دیگران براساس رفتار شماست و شما تنها دل به رضای الهی داشته باشید.
یاسمن عزیزم …عمیقا احساس خوشبختی میکنم …از بند بند وجودم …
همه چیز توحیده …همه چیز …
امروز تو اولین درخواستم برای خدانوشتم …یک ثانیه زندگی رو بدون شما و عشق بازی با شما و بدون توحید نمیخوام!
دعا میکنم همه ی ما همیشه غرق آرامش الله باشیم …فرمانروای عالم …
ممنونم ازت که برام نوشتی و این فرصت رو برام فراهم کردی تا رشته ی افکارم رو به تحریر دربیارم …
ببخشید که سرت رو به درد آوردم …
به امید دیدار روی ماهت در بهترین زمان و مکان …
دوستت دارم
«إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»
ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻭﺳﺖ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﻛﻮﻋﻨﺪ ﺯﻛﺎﺕ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ.(55 مائده)
سلام و درود به انسان ارزشمند و نورانی پروردگارم ، سعیده نورانی و موحد. انسان بی نظیر و تحسین برانگیز.
سعیده عزیزم 555 روزه شدن پروفایلت رو بهت تبریک میگم. البته وقتی کامنت بدستت برسه شده 556. مخصوصاً از پروفایلت با عدد 555 اسکرین شات گرفتم. (دلم خواست گرفتم، اعتراض وارد نیست، خخخخ)
همیشه 55 و 555 برام نماد نعمتها و ثروتها و پول بود و هر وقت مکرر عدد 55 رو میدیدم میگفتم بزودی پول میاد به حسابم. صبح یه ماشین از جلوم رد شد سه رقم آخرش 555 بود، عصر رفتم پیاده روی برگشتم سوار ماشین شدم دیدم سه رفتم آخر صفحه کیلومتر 555 . توی مسیر برگشت یه ون بزرگ رو دیدم 555 روی پلاکش بود، و بعدش یه سواری دیگه رو دیدم اونم 555 داشت.
خلاصه 555 بارون شدیم حسابی . در همین راستا منم رفتم سراغ آیه 55 از پنجمین سوره قرآن که برای هدایت قرآنی این کامنت بنویسم. نکته جالبش اینکه فردا عید غدیر ، انتخاب مولا امیرالمومنین علیه السلام بعنوان ولی و سرپرست حکومت اسلام، و بر حسب اتفاق این آیه ای که من انتخاب کردم هم آیه ای هست که در شأن حضرت علی علیهالسلام نازل شده بود. اون ماجرای معروفی که شخصی میاد توی مسجد و درخواست کمک میکنه حضرت علی داشته نماز میخونده و در حالت رکوع انگشترش رو به شخص نیازمند میده و مدتی بعد این آیه نازل میشه.
«ای که می پرسی ز من کان ماه را منزل کجاست؟ ؛ منزل او در دلست، اما ندانم دل کجاست»
«ناصحا، عقل از مقیمان سر کویش مخواه ؛ ما همه دیوانه ایم، این جا کسی عاقل کجاست؟» (هلالی)
سعیده ی نازنین!
اگه بدونی هر دفعه با کامنت هایی که برام مینویسی چقدر غرق لذت میشم! خدایا شکرت!
خدا رو شکر به خاطر این حس سبکی و خوشبختی که توصیفش کردی!
منم وقتی توی سایت هستم اصلاً دلم میخواد زمان متوقف بشه و کِش بیاد…به قول حمید که امروز توی فایل سفر به دور آمریکا قسمت 192 در جواب تو نوشته بود، گرانش توحیدی این سایت یه جوریه که ما رو در خودش فرو می بره و حواسمون به گذر زمان نیست وقتی اینجا هستیم!
خیلی لذت بردم از توصیف تجربه ای که توی ساحل در کنار غروب آفتاب داشتی!
اون لحظاتی که توی طبیعت با خدا یکی میشی آدمو دیوانه میکنه…
اون لحظات رو خریدارم شدیداً!
منم جات خالی چند روز پیش با خواهرام رفته بودیم ساحل، یادمه توی ماشین در حال رفتن داشتم برات یه کامنت مینوشتم…
سوار یه قایق شدیم، من یه سری آهنگ تجسمی توی گوشم گذاشته بودم، این آهنگای تجسمی اصلاً برای من معجزه میکنن! یه نوازنده ی پیانو هست به اسم Ludovico Einaudi، قطعاتش محشره!
و همینطور که قایق میرفت و منظره ی جزیره های کوچولو کوچولو و کلبه های چوبی و صخره ها و درختا و مرغ های دریایی که گاهی نزدیک به سطح آب پرواز میکردن و گاهی اوج میگرفتن، و آدمای خوشحال که برامون دست تکون میدادن رو میدیدم، و باد میپیچید توی موهام، اون لحظه، لحظه ی هماهنگی مطلق با جهان و خدا بود…
قشنگ حس میکردم بال درآوردم و دارم پرواز میکنم،
حس خوشبختی مطلق برای اینکه خدا هست و من انقدر لایق بودم که داره این تجربه های شیرین رو وارد زندگی من میکنه…
خلاصه اینکه وقتی داشتی توصیف میکردی دقیقاً این حست رو میفهمیدم (چشمان قلبی)
چه پیام زیبا و به جایی داشته عدد 555…این تغییرات جدید و لبخند زدن جهان به تو که بازتاب درون زیبای خودت هست گوارای وجودت باشه عزیزم!
مرسی از اینکه اشعار زیبای حافظ و تفسیرش رو با من قسمت کردی! عالی بود: ارتباطتان را با خدا بیشتر کنید
همینه!
اصلاً همه چیز همینه!
خدا کمک کنه بتونیم اینو بفهمیم و توی لحظات بزنگاه هم که نیاز به کنترل ذهن داریم ایمانمون به خدا رو بیشتر کنیم! به قول تو، همیشه غرق آرامش الله باشیم! الهی آمین!
مرسی سعیده ی قشنگم که هستی و مینویسی برام!
من هم آرزوی دیدن روی ماه تو در بهترین زمان و مکان رو دارم! بوس از تورنتو به فریدونکنار و گرگان (اینو از حمید تقلب کردم، میدونستم نیلا و نیکا گرگان هستن و خودت هم گاهی میری گرگان، اما نمیدونستم خودت فریدونکنار هستی
سعیده جان چقدر دلنشین مینویسی، کامنت اصلیت یه طرف، این جوابی که به یاسمن دادی من داشتم میخوندم همینطور خط به خط اشک میریختم… چقدر حس قوی و قشنگی داشت کامنتت:)
اونجا که گفتی یک ساعت به صلات و نوشتن توی سایت مشغول بودی، چه تشبیه زیبا و دلنشینی و به قول اینجاییا so true، اونجا که گفتی انقدر حال خوبی داشتی که تو خونه جا نمیشدی… و قشنگیش اینه که همونکاری رو کردی که حست میگفت و رفتی لب ساحل:)
نشونه ی قشنگت از عدد 555، و فال زیبایی که برات اومد… خلاصه خیلی فراتر از به دل نشستن بود این کامنتت، یه جورایی با دریل فرو رفت تو روح و روانم:))) قشنگ حک شد.
عاشقتم سعیده جان با این حس و حال زیبات، انشالا روز به روز حس و حال بهتر و موفقیتهای بیشتر داشته باشی در پناه خدا*)
به نام خداوندی که من را انسان آفرید
سلام به سعیده ی عزیزم
امیدوارم که حالت از اینم عالیییییییییییییییییی تر بشه
سعیده عزیزم وقتی گفتی که این فال رو زیر اون صفحه دیدی
من هم دوست داشتم برم از دیوان حافظ خوشگلی که دارم یه فال بگیرم
قبلش گفتم
خداجونم یه چیزی مثل فال سعیده جونم به من بیوفته
واییییییییییی سعیده باورت نمیشه چی اومد برات مینویسمش
دوست عزیز خداوند آگاهی خاصی به شما عنایت کرده که بدین وسیله صلاح کار خود را بهتر تشخیص دهید و عاقلانه تر تصمیم بگیرید و چون بدخواه کسی نیستید به زودی آثار اعمالتان را خواهید دید . شکرگزار نعمت هایی باشید که خداوند به شما عنایت کرده
خداوندم رو شکرگزارم که من رو غرق نور خودش کرده
واقعا من هم سعیده عزیزم با بند بند وجودمممممممممممممممم احساس خوشبختی میکنم
چون خداوندم رو دارم و خب کسی که خدارو داره نه تنها خوشبخته بلکه خوشحال ترین آدم دنیا هم هست
فارق ازاینکه بیرون داره چه اتفاقی میوفته ماها خوشحالیم ، ارومیم چون خدارو داریم
چون این حس یکی بودنمون با خداوند، این عشق خداوند مارو غرق خودش کرده
سعیده عزیزم خیلییییییییییی دوست دارم و امیدوارم در بهترین مکان در بهترین زمان ملاقاتت کنم
همین که من کامنت های تورو میخونم و برات کامنت میزارم نشون دهنده اینکه من مدارم اومده بالا
چون قبلا کامنت های تورو میدیدم ولی اهمیتی نمیدادم خوب بخاطر این بود که توی مدارش نبودم
واقعا بزرگ ترین شکرگزاری من همیشه این بوده که
خداوندم شکرت که منو هدایت کردی شکرت که قوانین رو میدونم و دارم آگاهانه بهش عمل میکنم
و در یک کلام دارم شاد زندگی میکنم اونقدری این زندگی رو دوست دارم که اگر یبار دیگه بدنیا بیام و بهم بگن خودت انتخاب کن که کدوم زندگی رو میخوای من دوباره همین رو انتخاب میکنم
چون میدونم مسیرش چقدر لذت بخشه چقدر قشنگه
مخصوصا اون عشق خاص خدا که مخصوص مؤمنان هست و مؤمنان کسانی هستن که قوانین رو میدونن و بهش عمل میکنن
امیدوارم این نقطه آبی رو توی بهترین زمان توی بهترین مکان دریافت کنی
و پر از احساس خوب بشی
به قول خودت
از قلبم مینویسم به قلبت بشینه
عاشقتممممممممممممممممممممممممممم اونقدری که توصیف نمیشهههههههههههههههههههههههههههههه خدایاااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت
سلام و درود سعیده عزیز
صبح که سایت و باز کردم و چشم خدا رو مشاهده کردم با خودم گفتم چه روزی بشه امروز وقتی که از همان لحظه که میگی خدایا به امید تو، خداوند استجابتت میکنه . انگار فقط خدای توئه و فقط تو بنده اشی از بس که هر ثانیه حواسش به توئه و فقط میخواد تو رو خوشحال و سورپرایز کنه!
کامنتت مثل خودت لبریز از احساس خوب خدایی بود. و چقدر شکرگزار خداوندم که روزم را با کامنت این بنده نازنینت آغاز کردم.ااین روزها انگار خدا به جای من می خواهد و جواب می دهد و من فقط واسطه ام.انگار خداوند گفته باشد خودت سوال طرح کن و جواب بده و نمره بده!
دلیل اینکه اینجا دارم برات مینویسم هم همینست! شاید عجیب باشد. ولی خودش گفت بیا اینجا بنویس!
و همان لحظه بهم گفت سعیده اومده خونه خودش، غریبه که نیست. خودش از خودش پذیرایی میکنه! تو هم برو سری بهش بزن و حالی ازش بپرس. مگه نه اینکه هر رفتنی، آمدنی داره.من گفتم چشم.
اومدم به این خونه غرق نور انگار شیفت بودی؛ من خودم کلید انداختم وارد شدم. تو نبودی ولی دیدم خیلی ها اینجان! اکثرا هم آشنا بودند. نشستم کلی باهاشون حرف زدم؛ برای خودم چایی ریختم و برایت یادداشت نوشتم که هر وقت برگشتی بخونی!
یاسمن بهم گفت امروز 555 روز تولدته! گفتم عه چه جالب! پس دلیل اینکه من اینجا دعوتم مشخص شد و کلی خندیدیم.
فهیمه میگفت این از بس شیطون بوده و عجله داشته صبر نکرده آفتاب بالا بیاد و 4:04 دقیقه اومده و با سرو صداش همرو از خواب زابراه کرده خخخ.منم گفتم چه جالب. ببین خدا چقد دوسش داشته ساعت و دقیقه رو براش ست کرده!
بعضی ها کنار ما نشسته بودند؛ یکی داشت راه میرفت و حرف میزد؛ یکی وایستاده بود چیزی رو به دخترش نشون میداد؛ یکی داشت آیات روی دیوارو می خوند؛ آقایی داشت از پرستاری میگفت و کنار قاب عکسایی که با لباس پرستاری روی دیوار زدی وایستاده بود. با اینکه نمی دیدمش ولی حرفاشو می شنیدم. یکی داشت از خوابهاش برات حرف میزد…
خلاصه جاتون خالی کلی مهمون داشتید.مهمونهایی که صاحب خونه بودند! همشون بی دعوت اومده بودند.همشون سرزده اومده بودند.هیچکی با هیچکی احساس غریبه گی نمی کرد. همه انگار خونه خودشون بود؛ آخه جای همه چیزو بلد بودن! راحت بودن!سوال نمی کردن! هر کسی به فراخور اضافه می شد و متوجه رفتن هیچ کدومشون نشدم؛ آخه هیچکسی خداحافظی نکرد…
آقا اسدالله عزیزم …سلام بروی ماه شما برادر توحیدی زاگرس نشینم
اعتراف میکنم چند بار خط به خط کامنتتون رو خوندم تا بفهمم دنیا دست کیه …چه خبر شده :)
آقا خوووش اومدید …صفا آوردید…قدم روی چشم هامون گذاشتید …من کجا و سعادت این همه مهمون توحیدی کجا…بگو چرا من هنوز توی شیفت شب گیر کردم :)
خونه ی خوددتونه هاااا … از خودتون پذیرایی کنید تا من سعادت پیدا کنم برسم خدمتتون ….
خونه ی من که نه …خونه ی خدا …خونه ای در اعماق قلبم …به وسعت تموم رفیق های توحیدی…به وسعت تموم تکه نور های خدا …
دوست داااارم بی نهایتِ بی نهایت
دلم روشنه بزودی میبینمتون …بزودی زود … :)
سلام دوست عزیز. چقدر باحال نوشته بودی چه مهمونی دلچسبی… خداییش از تصور مهمانی حضوری با وجود اینهمه دوستان ناب چنان قندی تو دلم آب شد که یه لحظه با خودم گفتم خب واقعا همینه، اینجا دقیقا مثل یه دورهمی بی نظیره که پر از حرفای خوب و فرکانسای بالاست. واقعا کلام نمی تونه حس خوبی که آدم تجربه می کنه رو بیان کنه.
تحسین می کنم این خلاقیت نوشتنت رو.
داشتم کامنتا رو در مورد 555 روز سعیده ی نازنین می خوندم رسیدم به پاسخ حمید، یهو چشمم افتاد دیدم سن حمید حنیف عزیز تو سایت 542 روز هست. گفتم چه جالب خودش 13 روز دیگه این عدد رو تجربه می کنه بهد رسیدم به پیام شما و یهو دیدم شکا دقیقا همسن حمید هستی دقیقا تو به روز عضو شدین و برام خیلی جالب بود. خلاصه تو ذهنم عدد 13 رفت به سمت 13 رجب و امام علی و عیدتون که مبارک…
امیدوارم تو این 13 روز، صعودی اتفاقات خوب هم برای تو و هم برای حمید بیفته و روز 555 م خارق العاده باشه براتون :)
خب خیلی خوش گذشت، شما هم تشریف بیارین، بازم سر میزنم :))
سلام سمیه عزیز
همین که دارم با شما از جایی که تا چند وقت پیش تصورش هم برایم مشکل بود ، تبادل نظر و گفتگو میکنم، نظرات و تجربیاتتون و نگاهی که به زندگی دارید، به خداوند دارید،به جهان دارید و … را مطالعه میکنم از برکات این سایت الهی است و من قدردان و شکر گزار این نعمت گرانبها هستم.
سمیه عزیز کلی تحسینتون کردم بابت خلاقیت جالبتون و پیدا کردن این رابطه ها میان دوستان سایت.از دعای قشنگ تون و تبریکی که گفتید، کلی سپاسگزارم. امیدوارم این دعای قشنگ و این فرکانس الهی تون هزاران برابر برگردد به زندگیتون.
دفعه دیگه با یاسمن عزیز تشریف بیارید به مهمونی ما(دو خواهر بهشتی و توحیدی بی نظیر ) کلی حرفای قشنگ داریم، کلی احساس خوب داریم، و خدای مهربان هم همواره منت میذاره و حضور دائمی داره در مهمونی هامون و همیشه مهمانی هایمان را میزبانی می کند.
مطمینم این مهمونی ها هیچوقت تکراری نمیشه و همیشه شور و شوق شرکت و حضور خواهید داشت زیرا حس خوبش تا ابد تو وجودتون میمونه، من که اولویت زندگیم همنشینی با این بندگان بهشتی است. بازم بزودی زود تو مهمونی بعدی همدیگر و میبینیم و بیشتر با هم حرف خواهیم زد.
تا اون موقع مراقب وجود نازنینتون باشید و آرزو میکنم لحظه لحظه های زندگیتون بی نظیر و غرق شادی باشه دوست عزیز.یا حق
سلام به سعیده عزیز ای جان چقدر من خندیدم خستگی از تنم در رفت چقدر تو ستودنی وخون گرمی این احساس شور واشتیاق ورا از کلمه کلمه کامنتت میشه گرفت وچقدر جالب تفسیر کردی تاویندوزت بیاد بالا وتا صحبت از شیطنت زدی شاخکام تکون خورد حالا منم از شیطنت هایی که هر روز انجام میدم بگمبهت من هرروز میرم فیزیوتراپی بعد یکی از دوستام هم میاد بعنوان همراه با من یعنی لحظه ای که از درب بخش زنان وارد میشیم همه دارند میخندد ازبس من ودوستم شیطنت میکنیم مسئول آنجا بهمون میگه یه روز که نمیای همه احوالتون را میپرسند دیگه یادم میره واسه چی میرم فیزیوتراپی قدرت رب العالمین روز به روز سالمتر میشم گفتم من این انرژی با تو به اشتراک گذاشتم به رسم سپاسگزاری
وبا اجازه ات قسمت آخر کامنتت رو کپی میکنم
دوستت دارم سعیده شاد وپرانرژی
بهترین بهترینها را برات آرزو دار وعیدت هم پیشاپیش مبارک
فهیمه ی عزیزم،سلام بروی ماهت
سپاسگزارم که وقت ارزشمندت رو گزاشتی و برام نوشتی …
برات از خداوند سلامتی میخوام …کسی که هرجا باشه همه از شادیش لذت میبرند،لایق سلامتی و ثروت و نور خداونده
دوستت دارم و بی نهایت ازت ممنونم برای محبتت
درپناه فرمانروای جهان …
سلام به دوست ارزشمندم سعیده عزیز
از این که در نوشته هات از ایات قران استفاده میکنی صمیمانه تشکر میکنم،، دعای اخر کامنتت وصف حال این روزهای منه،، .
و در کل خیلی از کامنتات انرژی میگیرم،،
انشاالله در هر کجای این کره خاکی هستی،، سالم و زنده باشی….
دوست عزیزم،سپاسگزارم وقت ارزشمندت رو گزاشتی و برام نوشتی
خداروصدهزارمرتبه شکر اگر جمله از کامنت من،باعث انرژی مثبت شما شده…
درپناه الله یکتا،همیشه غررررق احساس عمیق خوشبختی باشی
همرنگ با نور خدا ،هماهنگ با هدایتش،هم صدا با تسبیح جهان …
سلام سعیده جان… خدا قوت… چقدر تحسین داره این کنترل ذهنت دختر توحیدی، آفرین به تو. خواستم بگم که هروقت شیفت شب بودی یادت باشه که این سر دنیا هنوز بعدازظهر یا غروب روز قبله و بنابراین تنها نیستی، همه بیداریم، از جمله استاد نازنین و مریم بانوی عشق. ( علامت چشمک). من عاشق این انرژی تو کامنتات هستم که حتی نصفه شب با بی خوابی می نویسی و بازم انقدر جذابه، هم خاطره ی خنده دار مدرسه، هم جواب سوال و هم آیات زیبای قران در آخر… واقعا تحسینت می کنم سعیده جان و امیدوارم و مطمئنم بزودی هدایت می شی به جایی که با خواسته هات سازگاره. ساعت داره یک بامداد میشه و بقول حمید حنیف عزیز «نامبره فردا صبح باید بره سرکار» :))
به خدای هادی می سپرمت دوست توحیدی من.
سلام به سمیه ی نازنینم
سلام از وسط شیفت شب به یک روز قبل…به سمت دیگه ای از این کره ی خاکی :)
احساس کردم دارم توی زمان سفر میکنم :)
من میگم چرا همش شبا بیدارماااا …نگو ساعت بدنم روی آمریکا تنظیییمه!
شد همون حرف حمیدِحنیف :))))))
من یک آدم اشتباهیم در مکان اشتباه :)
خدااای بززرگ …فرمانروای عاالم …لطفا زمان و مکان من رو باهم تطبیق بده زووودتر …با تشکر از شما خداوند سریع الاجابه :)))))))
عاااششقتم دختر …ممنونم برای تموم نقطه های آبی که از اون سر دنیا با عشق برام میفررستی …
دوسستت دااارم بی نهایت …
قلب های رنگی فراوااان از وسط icu تااااا تورنتو …به هرجا که مفتخر به حضور شما ناازنینههه …
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان ….
خدایا هزاران مرتبه شکر
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو هدایت میخواهم
خدایا هزاران مرتبه شکر که من از هدایت شدگان هستم
خدایا شکر که یه بار دیگه هدایت شدم به کامنت دوست عزیزم
سعیده جون قابل تحسین هستند و خیلی زیبا از آیات رب العالمین در کامنتتون به کار میبرند
سپاس گزارم ازتون
رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا
پروردگارا ! رحمتى از نزد خود به ما عطا کن ، و براى ما در کارمان زمینه هدایتى فراهم آور .
نگین جانم سلام بروی ماهت
ازت ممنون و سپاسگزارم که برام نوشتی
اگر جمله یا آیه ای از کامنتم به قلبتون نشسته،اعتبارش از خداونده …
من از خودم چیزی ندارم …
براتون از خداوند اجابت آرزوهاتون رو درخواست میکنم …
درپناه فرمانروای جهان باشی همیشه
قلب فراوان
سلام خانم شهریاری
نمی دونم چی تو کلامتون بود که دل من انقد صاف شد و اشکها همینجوری داره میاد.
چه آیات قشنگی آوردید، چقدم برا من به موقع بود.
به کلمات و جملاتی که نوشتید هیچ کاری ندارم، چون کار اینا نیست. یه صداقتی یه تسلیمی در وجود شما بود که با شروع خوندن کامنتتون در وجود من ریخت.
خیلی ممنونم ازت
سلام سیید
سپاااسگزارم برای احساس نابت بنده ی توحیدی خدا …
هرجایی از نوشته های من ،به قلبتون نشست اعتبارش از خداونده …من کاره ای نبودم …
در پناه الله یکتا باشید همیشه ..
دعا میکنم همیشه اشک هاتون از سر شووق باشه …
غرق نور خدا باشی همیشه
راااستی عیییدت مباااااارررک
سلام سعیده نازنین
سپاسگزارم ازت برای این کامنتای خوبت که تو اون موقعیت های ویژه می نویسی…
توی تایمی که بیشتر آدمها خوابن و تو بیداری…
و مسئول مراقبت از بندگان خدایی…
و احساس می کنی که به انرژی منبع نزدیکتر شدی
برای همینه که جنس کامنتات اینطور لطیفه! خیلی تحسین برانگیزی
چقدر خنده ام گرفت از خاطره ای که تعریف کردی خیلی جالب بود
انگار همه سعیده ها این خصوصیت بازیگوشی و شیطنت رو دارن
قبلاً برات گفته بودم که اسم خواهر من هم سعیده است اونم تو بچگی همینطور بود یعنی هر چقدر که من آروم و بی حاشیه بودم اون شیطون و بازیگوش و پر حاشیه بود از در و دیوار بالا می رفت
فکر کنم شما الان هم این حالت شیطنت و بازیگوشی رو همراه خودت داری عکس پروفایلت هم این حسو میده که آدم سرزنده و پرشور و نشاط هستی
خدا رو شکر برای وجود شما دوستان نازنین
یک دنیا ازت ممنونم
در پناه خدا شاد و سلامت و موفق باشی
فاطمه خانوم عزیییزم سلام بروی مااهتون
بی نهایت ازتون ممنونم برای تموم عشقی که از نقطه آبی شما دریافت میکنم همیشه …
سایه تون مستدام
خداشاهده،ماسعیده ها،دست خودمون نیست که آروم نمیگیگیریم:)))تو ژنمون یک چیزی همیشه واسه آتیش سوزوندن وول وول میخوره:)
فاطمه جون ….مادر من خیلی خانوم مهربونیه،همیشه از خودش برای ما زده …همین الان که من شیفت شبم،بچه ها پیش مادرمن…و خیلی خیلی بهتر از من ازشون نگهداری میکنه…اما مسیرش از من جداست…همش فکر میکنه من دارم ی بلایی سر خودم میارم:)مخصوصا که الان خیلی وزن کم کردم … معترضه چرا تو اتاقتی همش …چی داری تو اون دفترها …..
خلاصه اینارو نگفتم که خدایی نکرده شکایت کنم …خواستم بگم خوووش به سعادت یاسمن جان و سمیه جان …همچین مادر بهشتی دارند که وسط صراط مستقیمه :)))
میگم منم اول اسمم سین داره …نمیشه منم به فرزندی بپذیرید …؟:)
خیلی دوستون دااارم خیلی
ساایه تون مستدام …
سلامت باشید همیشه ..
منت میزارید سر سعیده برام مینوسید …
در پناه ی الله …غرق نور باشید همیشه …
به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان
قلب فراااوانِ فراوااان
سلام سعیده جانم
شما عزیز دلمی چی از این بهتر که یه دختر نازنین دیگه مثل شما داشته باشم
عاشقتم دختر چقدر از این کامنتت حس خوب گرفتم ممنونم
خدا مادرتو برات حفظ کنه و سایه اش مستدام باشه مادرا معمولاً همینجوری هستن یاد خودم افتادم وقتی که نسیم دانشگاه می رفت و من از پسرش علیرضا نگهداری می کردم چه دوران شیرینی بود یادش بخیر
یه نکته رو یادآوری کنم شما اصلاً به این موضوع فکر نکن که مسیر مادرت جداست همه توجهتو بزار روی اون همه ویژگیهای مثبت دیگه که تو وجود ایشونه و با این فرکانس و انرژی مثبتی که شما داری مادرت هم کم کم بسمت این مسیر میاد
دوستت دارم خیلی زیاد
به امید دیدار به همین زودی
در پناه خدا زندگیت پر از شادی و عشق و موفقیت باشه و رؤیاهاتو زندگی کنی
نیلا و نیکا رو عوض من ببوس
سعیده ی قشنگم!
ما همین الانم با هم هم خانواده هستیم، یه خانواده ی صمیمی که من دوست دارم هر روز از احوالت با خبر باشم و باهات گپ و گفت داشته باشم…نوشته های قشنگت رو بخونم و برات جواب بنویسم…جسم هامون از هم دوره اما قلبامون خیلی به هم نزدیکه و از هم انرژی میگیریم…
مطمئنم با کار کردن روی دوره ی روابط، آدمای اطرافت مخصوصاً مادر نازنینت که با عشق از نیلا و نیکا مراقبت میکنه هم تغییر میکنه و به فرکانس تو نزدیک تر میشه!
در پناه خدا آرامش و نعمت های بی نهایت برات آرزو میکنم عزیزم!
مطمئنم یک روز در آغوشت میگیرم و با هم از زیبایی های این جهان و این خدا و این قوانینش حرف میزنیم! همین الانم از شوقش اشک توی چشمام جمع میشه!
عاشقتم عزیزم، بوس :-*
سلام وسپاسگذارم
بابت بودنت وبودنم وبردن دوستان خوبم
سپاسگذارم
سپاسگذارم
من میگم که خیییلی دوستون دارم …و دور سر علم و آگاهیتون میگردم که هررچقدر بهتون گوش میدم این دریای علم شما پایان نداره …
در پناه یگانه معبود هستی ..الله یکتا ….
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ
پروردگارا ! دل هایمان را پس از آنکه هدایتمان فرمودى منحرف مکن ، و از سوى خود رحمتى برما ببخش ; زیرا تو بسیار بخشنده اى .
رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ
پروردگارا ! ما ایمان آوردیم ، پس ما را بیامرز و به ما رحم کن که تو بهترین رحم کنندگانى
رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا
پروردگارا ! رحمتى از نزد خود به ما عطا کن ، و براى ما در کارمان زمینه هدایتى فراهم آور .
رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ
پروردگارا ! بر ما صبر و شکیبایى فرو ریز، و گام هایمان را استوار ساز ، و ما را بر گروه کافران پیروز گردان
سپاسگذارم
به نام یکتای هدایتگرم و سلام به سعیده نازنین
دختر چی برات بنویسم؟؟
اول کامنتت که رسیدم دلم گفت برم عکس پروفایلت رو بزرگ کنم و از نمای نزدیکتر ببینمت و چه حس سادگی و معصومیتی داشتی و اصلا بهت نمیاد که اینقدر پر شرو شور باشی اما در هر حال من تحسینت میکنم چون این رفتارا یه جسارت خاص میخواد که من به شخصه هیچوقت نداشتم و همیشه دختر درسخون و مودب خونه و مدرسه بودم….. بگذریم
بعد هم اومدم و داستان آشنایی شما رو با سایت و استاد خوندم و یه قلب خوشکل برات گذاشتم چون هر کسی که جسارت میکنه و از داستان اشناییش مینویسه و به نظرم از خودش و شخصیتش پرده برمیداره، لایق تحسین ردنه
آفرین بر تو که حالا اینقدر رشد کردی
اینقدر آرام تر، شادتر و با حس بهتر هستی و برات آرزو دارم هر چه زودتر در شغل مورد علاقت مشغول به کار بشی چون اگه کارت، عشقت نباشه واقعا فرسوده میشی
بازم بهت خاطرنشان میکنم که تو، من و همه ما عالی هستیم و لایق زیباترین تجربه ها در تک تک لحظات زندگیمون
با عشق: زهرا سادات حسینی
سلام ساادات ناازنییینم
مرررسی از لطف و محبت و عشقت …به قلبم نشست …
سپاسگزارم ازت برای وقتی که گذاشتی و داستان هدایتم رو خوندی …ممنونمم ازت
زهراجان …تو تموم کلاس ها …یک شاگرد هست که قیافه ی مظلومی داره:) خانواده ی سختگیری هم داره :) واسه همین هروقت یک کپسول آموکسیسیلین باز کرد ریخت تو بخاری تا از بوی گندش،کلاس کنسل بشه و برن تو حیاط عششق و حال …کسی بهش شک نمیکنه که کار اونه :))))))و اون یک نفر من بودم :))))))))
عیددت مبارک زهرای عزیز توحیدی من
قلب فراوان برای تو دوست عزیزم
دختر ؛ قلم زیبایی داشتی ازش بهره مند شدم قدرشو بدون
دعای آخر متن واقعا مرا جذب کرد هرچند که بارها قبلاخوندمشون ( کلام ربَّ )ولی در این فضا و سایت فوق العاده قلبم را فشرد و مرا قرین خداوند کرد و در فضای روحانی قرار داد.
در پنـاه رحمت الهـــــی باشیـد .
سعیده ی نازنینِ خوشگلِ خوش قلبِ خوش سر و زبونم چقدر عالی هستی تو دختر
منم عرق روی پیشونیتو توی اون لحظات حس کردم خخخخخ
کلا کامنتات بهم حس خوب میده، حس رفاقت، مهربونی، عشق، خدا و هرچیز خوبی که توی دنیا وجود داره
چه پروفایل قشنگی هم گذاشتی قشنگ ترین
میبووووسمت زیباترین سعیده دنیا
به نام ایزد
سلام به استاد عزیز وبچه های سایت
سلام سعیده عزیزززز
اول از همه خدا قوت انشاالله همیشه سالم و سلامت باشی
واقعا جنس کامنتات بوی خوبی داره امیدوارم همیشه سالم وسلامت باشی ودر پناه خداوند روزهای خوب واتفاقات خوب برات بیوفته
سلام سعیده جانِ نازنینم.
اول از همه، خدا برکت بده به توانت برای بیداری و مراقبت از بیماران.
خیلی کار بزرگ و مهمی انجام میدی.
امیدوارم هر لحظه هدایت شی به بهترین ها.
به هر چیزی که خواسته ی قلبیِ خودته در هر زمینه ای.
خوشحال شدم کامنت برگزیده هستی عزیزم.
انقدر که کامنتهایی که مینویسی شیرین و خوشمزه و دلرباست.
بازم از خاطراتت بنویس، دوست داشتنی مینویسی.
سلامت ترین و شادترین شیفت های بیمارستان، نصیبِ تو و قلبِ مهربونت.
روحیه ی شوخ طبعت رو خیلی دوست دارم، برای همین وقتی مینویسی شاد میشم.
مثل کامنتهای قبلیت که در راستای دلتنگیِ همه مون برای مریم جونِ شایسته ی شایسته، نوشته بودی حداقل از پشت دوربین عبور کنن که یه نظر ببینمشون :)))
درک میکنم مریم جون با تمرکز لیزری روی اپدیتِ کشف قوانین زندگی کار میکنن، امیدوارم هر چه زودتر تو قابِ تصویر ببینمشون.
سعیده جان پروفایلت خیلی قشنگه و حس آرامش داره.
تشکر ویژه دارم ازت که منو با سوره نور مخصوصا آیه 35، 36، 37 آشنا کردی، به عبارتی به من هدیه ی معنوی دادی، دَمِت گرم و تنت سلامت و دلت خوش.
ماچ به روی همچون ماهت.
خدایا مرسی که سعادتِ مطالعه ی کامنت و کامنت نوشتن رو بهم دادی.
سلام وعرض ادب خدمت خواهر گرامیم سرکار خانم شهریاری
بسیار خرسندم که کامنت های سراسر عشق و آگاهی ، مزین به آیات الهی شما را میخونم
اینقدر شیرین ،رسا، دلربا ،توحیدی و آمیخته باطنزی دلنشین مینویسید که غرق درشادی وصف ناپذیری میشم و با بکار بردن منطقی آیات وحی در کامنت هاتون اشکهام سرازیر میشه و غبطه میخورم که من چرا چنین بیان شیوایی ندارم
در ادامه دوست داشتم از شما به خاطر شغلتون که سرشار از احساس نوع دوستی ،از خودگذشتگی ،ایثار وبزرگی است تشکر وقدردانی کنم و همچنین به استاد عباسمنش عزیز بابت داشتن چنین شاگرد زرنگهایی تبریک بگم
آرزو میکنم هر لحظه از زندگیتون پر از شادی و لذت باشه
سلام سعیده جان
خدا قوت عزیزم
خیلی لذت بردم از کامنت زیبایی
که نوشته بودی و کلی خندیدم و
حسم خوب شد
من میفهمم شما رو که گفتین از
شدت خستگی بیهوش میشین
چون خواهرم پرستاره و دیدم
وقتی از سره کار بر میگرده میگه
من هیچی نمیخوام فقط میخوام
بخوابم و به قول شما بیهوش
میشه
برای شما آرزوی سلامتی و برکت
میکنم و دعا میکنم به مسیری
که دوست دارین هدایت بشین.
زهره ی نازنینم …سلام به روی ماهت …
ممنونم ازت که لطف کردی برام نوشتی نازنین …
یک مشخصه ی ثابت داریم ما پرستارا که همه جا باهاش شناسایی میشیم :)اونم خوابه :)هرجاوقت گیر بیاریم سریع بیهوش میشیم :)))))))
ممنونم ازت برای تموم دعاهای قششنگت
الهی که همیشه غرق احساس عمیق خوشبختی باشی
سلام خانم شهریاری عزیز مرسی بابت کامنت زیباتون چقدر لذت بردم از آیه هایی که استفاده کردین از کامنتتون میشه بوی شیطنت رو تو وجودتون فهمید منم زمان مدرسه به شدت شیطون بودم البته تنها چیزی که اصلا به خاطرش مدرسه نمیرفتم فقط درس بود فقط برای شیطنت و اذیت کردن معلمهامون امیدوارم هر جا هستن سلامت باشن و انشالله که منو ببخشن برعکس شما بابای خدا بیامرز من اصلا واسه مدرسه سخت گیر نبود و من بابت این موضوع اصلا استرسی نداشتم به هر حال ی خاطره بود و نوشتن این کامنت هم فقط به خاطر این بود که کامنتتون حس خوبی بهم داد و حیفم اومد که بی جواب ازش رد بشم
در پناه حق تعالی شاد سربلند و پیروز باشید
سلام سعیده ی عزیزم
ممنونم ازکامنتهای پرمحتوایی که مینویسی
ازایه های قرانی که تونوشته هات استفاده میکنی واقعا ازت سپاسگزارم
خیلی حس وحالموخوب میکنن این ایه های قرانی
ارزوی موفقیت روزافزون دارم برات از پروردگارجهانیان
شادوسلامت باشی
سلام سعیده جانم
رفیق غارحرای من
از متنی که در پاسخ به من نوشتی بسیار بسیار لذت بردم
وبسیار از شوووووق اشک ریختم
وبا خدا خلوت کردم
ونوشتمو نوشتم
امروز از هدایت به نشانه ام به اینجا هدایت شدم
وخوند کامنت دوستان
وشما
ونکته جالبی که من همیشه درست هدایت میشم و خداوند جوابمو میده از کامنت دوستان
وشما سعیده ی قشنگم
من یک ادم اشتباهی ام ،تو مکان اشتباه
من باید حرکت کنم وبرم
جدیدا یه ماهی میشه که سر کار میرم
به همون خدای یگانه ای که میپرستی هرروز با خودم تکرار میکنم که قرار نیست برای همیشه اینجا بمونی
جهان با تغییر خودم جامو تغییر میده
نشونم هم شمایی سعیده جان
الانم که دقیقا جای درستی هدایت شدم
یه چیزی بگم تو دلم نمونه
جدیدا خط اول صفحه اول سایت زیادی برام بولد میشه
زیادی تو چشممه
جالب اینجاس که باخودم میگم
چرا تاحالا نمیدیدمش
چرا تا حالا بهش توجه نکردم
که مریم جان عزیزمان
نوشتند
جهان از بی نهایت راه مارو به خواسته هامون میرسونه
به امید دیدارت در زمان ومکان عالی
دوست هم فرکانسی عزیزم
به نام بهترین رفیق عالم
هر چقدر از لطف خدای بزرگ و مهربان بگویم کم است. من برای اولین بار هست که کامنت می نویسم و نظر می دهم .
سعیده عزیز، متن بسیار دل انگیز و با اون آیه های آرامش بخش از جانب خداوند رحمان که دل من را آرام کرد از شما و خدای مهربان بابت هدایت من به سوی این متن سپاس گذاری می کنم.
سلام دوست خوبم از کامنت زیبای شما استفاده کردم
یکی از خوابهایی که هر چند وقت یکبار منم میبینم مشابه خواب شماست خواب میبینم امتحان دارم سرجلسه ام اما درس نخوندم و بسیار ناراحتم همه خوندن و بلدن من بلد نیستم
یا خواب میبینم یه امتحان دیگه داشتیم من فکر کردم یه امتحان دیگه است و اشتباه درس خوندم و بلد نیستم جواب بدم یا خواب میبینم دیر به جلسه رسیدم و هیچی بلد نیستم همه ذهنم بیرون رفته
نمیدونم دلیل این خوابها چیه هر چی فکرمیکنم شاید دلیل خوابهای شما پدر سختگیرتون هست اما پدر و مادر من اصلا سخت گیر نبودن که دلیلش را انها بدونم. این روزها همش فکرم درگیره اینه که دلیلش چیه،؟؟؟
درپناه خدا شاد و سربلند باشید.
سلام سعیده عزیز
چقدر چهره ی زیبایی دارین
از چهرتون مشخصه قلب مهربونی دارین و انرژی مثبت ازتون سرازیر میشه
این لباس تیره با گل های قرمز خیلی خیلی بهتون میاد
امید وارم خواب خیلی خوب و دل چسبی رو تجربه
کنید همون تایم بیهوشیتون
خدا این انرژی ک از کودکی همراهتونه رو هر روز زیاد و زیاد ترش بکنه
موفق باشین
به نام خدایی که نفسم به نفس او بندست…
کلمه سبحان الله خیلی کلمه بزرگ و کلمه خارق العادیه و وقتی به زبونمون میاد هیچ چیزی از اون عظیم تر نیست!
من دیروز برای اولین بار در زندگیم بعد از این همه نتایج بزرگ کلمه سبحان الله آنچنان بر زبانم ناخداگاه جاری شد انگار روحم از فرط هیجان و شادی خودش این کلمه رو بلند گفت و روحم طبیعیت کرد!
به خدای آسمان ها و زمین قسم این روزا از صبح تا عصر مشغول کار کردم روی علاقم هستم و طبق دوره کشف قوانین دارم به خیلی مو شکافانه به مشکلاتم پی میبرم و یکی یکی حذفشون می کنم! و دیروز یهو نمیدونم یه حسی بهم گفت یه ترمزی رو برداشتی!
ساعتای 9 صبح بود که سریع رفتم تند تند دفترم رو برداشتم و فقط 5 تا خواسته رو نوشتم و امضا زدم جوری که مثلا 1 دقیقه مونده با پایان امتحان و جواب سوال ها به ذهنت رسیده و یک آهای بزرگ گفتی و تو یک دقیقه می خوای سریع جوابا رو بنویسی که نمره بگیری!
من همینطوری 5 تارو نوشتم که 3 تا توش رشد درآمد و ورودی مشتری و درصد تبدیل به پرداخت بود ولی با فاصله منطقی نوشتم این دفعه با چیزی که میدونستم میشه و از خدا یک وعده غذایی شاهکار و یک زندگی بی نظیر خواستم…
خلاصه ساعت 10 شد به یک مسئله خنده دار پی بردم توی سایت که تقریبا با حل کردنش درآمد سایتم و تبدیل مشتری خیلی جذاب 20 درصد بیشتر شد و این 20 درصد یعنی اینکه شاهکار …. من هدفم تا پایان ماه ده درصد بود ولی تارگت زدم و امروز هم یک کار دیگه می خوام انجام بدم که ….
بعد خلاصه کار نداریم واقعا از این تغییر خر کیف بودم!
یعنی اینکه استاد میگن باید سر ذوق بیای از کار کردن واقعا فهمیدم سر ذوق اومدن چه کار می کنه و من آدمیم که اگر بفهمم راه درست چیه و ترمزی نداشته باشم شب گرفتمش!
من پریروز این رو شنیدم ولی دیروز عملیش کردم و نتیجه گرفتم!
خلاصه رو سایت یه عالم اتفاق های هیجان انگیز افتاد که حد نداره!
من از 3 4 ماه پیش به یک نوع ورودی دیگه فکر کرده بودم که کمک کنه درآمد سایت بره بالا ولی به خاطر همون قضیه ترمز ها هعی اکانتم بن میشد هعی بنا به خطاهای بسیااااااار عجیب متوقف میشد! و معمولا هم پروسش به خدا قسم بالای 3 روز حداقل طول می کشید…
دیگه منم بی خیالش شدم تا اینکه حسم گفت ببین پسر تو ترمزت رو برداشتی و استاد گفته وقتی باورها تغییر کنه به خدا قسم همون کارهای قبلی که جواب نمیداد دوباره جواب میده می خوام بهت نشون بدم استادت درست می گفته …
برو دوباره درخواست بده اصلا هم بهش فکر نکن و نچسب (اینا همه صدایی هست که من هر روز بارها و بارها از سمت خدا به عنوان هدایت می شنوم و دیروز بسیار قوی تر بود … )
خلاصه همین کار رو کردم و الان که دارم کامنت می نویسم دیدم ایمیل زده ساعت 3 شب تایید شده !!!!
اصلا این خودش یه معجزست برای من
اما نگم از غذای خوشمزه ….
فرض کنین شما نشستین تو خونه و خونتون تهرانه یهو حست میگه امروز عصر که می خوای بری بیرون برو سمت کرج سرچ کن :|
خیلی خنده داره ها منم نگفتم نه! گفتم خدایا نوکرتم هستم گوشی رو باز کردم و یه کافه سر راهی برام سبز شد…
سریع لوکیشن زدم و راه افتادم …
دیگه منو رو چک کن – قیمت چک کن – کجا هست – چه قدر دوره … هیچ کدوم این سوالات رو نمی پرسم فقط می گم چشم…
آقا به قرآن قسم تو عمرم جایی به این زیبایی ندیده بودم…
یک دشت بزررررگ و پهناور پر از درختای خوشگل پرتقال … وای به الله قسم دهنم وا مونده بود از حجم نعمت مگه میشه درختی تا روی زمین پرتقال بده؟!
یعنی صاحبش باید بخوابه بعضی پرتقال هارو جمع کنه!
بعد دیدم به به چه کافه ای وسط باق پرتقال یک آب پرتقالی به ما داد از همون پرتقالا من دیواااانه شدم!
حالا با چه قیمتی 37 هزار تومن …. یعنی از خنده مرده بودم که من اگر 1 تومنم میدادم همچین آب پرتقالی تو دبی نمی خوردم خدایا وقتی ترمزهارو برمیداریم چه ها که نمی کنی…
همونجا گفتم سبحان الله – خدایا از این چیز میزا تو پاک منزهی تو خیلی کارت خفن تره ها بفرست مارو به یه جای بهتر
سریع گوشی رو برداشتم یه نقطه پیدا کردم به اسم Sultaniye توی گوگل مپ این رو سرچ کنین میاد:
Sultaniye 48800 Turkey
آقا یک زمین بود همینطوری من رفتم سمتش واییی چه خونه های زیبایی چه محیط زیبایی گفتم یعنی کسی اینجا به دنیا بیاد میگه بهشت؟
آب زلال توی دریا تا عمق 3 4 متر!
کوه ها تماما سبز و پر از درخت منطقه ای تاریخی پر از قلعه های تاریخی اصلا من که دیوانه شده بودم!
من خوبه اینو قید کنم دفعه اولمه اومدم ترکیه و از هیچکس نپرسیدم کجا باید برم هر 3 روز میرم یه شهر جدید و میگم خدایا هدایتم کن و وسایل رو جمع می کنیم میریم یه جای جدید …
خلاصه آقا انقدر زیبا بود اونجا که مات و مبهوط همینطور مونده بودم…
ساعت 7:15 خوابمون گرفت زدم کنار با ویو به دریا و کوهستان تو ماشین برای اولین بار در عمر خوابم برد!
اصلا مگه میشه؟!
هوا عاااالی درجه یک همه چیز شاهکار…
همینطور که بر می گشتم گفتم خدایا می خوام پامو بزنم تو آب …
تو راه برگشت بودم یهو یک مارکتی جلو چشام سبز شد زدم کنار …
همونجا ماشین رو که پارک کردم دیدم ای جااااااانم
از این رود هایی که از تو روستا رد میشه دیواره هاش سیمانیه یکم سبز شده …
گفتم خانوم جان من دیوانه شدم سریع کفش رو درآوردم پام رو کردم تو آب اصلا انگار زنده شدم….
تا موهای سرم همه جوون شدن و گفتم بیا بیا بشین پاتو بزن تو آب یه چند دقیقه بشین ثروت الهی اینجا جاریه ..
همین آب به پرتقالا برکت داده بشین که به زندگی ما هم برکت بده…
خلاصه صورتم رو با اون آب شستم و رفتیم سمت خونه
عجب هوایی داره این کوهستان های مولا
23 درجه رطوبت اندازه همه چیز بهشتی یعنی دلم می خواست یکی پشت ماشین میشست میرفتم مثل قدیما پشت وانت وا میستادم باد بخوره به صورتم – زیر بقلم و …
چه قدر حس خوبیه که آزادی زمانی و مکانی داری و هر روز می تونی یه جا زندگی کنی و نگران برگشت نباشی!
و خلاصه اومدیم تو این خونه کلبه ای خوشگلی و انقدر حالم خوب بود گفتم ببین حالت درجه یکه یه دستی به سایتت بازم بکش …
و تو حال خوب باز هدایت شدم به یک حرکت بی نظیر که ایمان دارم 3 4 روز دیگه نتیجش رو میبینم…
—————–
—————–
من وقتی بچه بودم همیشههه خواب میدیدم که دارم پیاده میرم و سه تا آدم میان منو می خوان خفت کنن و پولامو بگیرن و نمی تونم داد بزنم
نمیدونم دیدین صداتون در نمیاد و هرچی داد میزنین هیچی بیرون نمیاد؟!
از استرس همش از خواب میپریدم و در حدی که یادم نیست ولی فک کنم تا مرز تشنج میرفت!
این خواب ها تا تقریبا 2 ماه بعد از کار با استاد ادامه داشت و دیگه تا الان من به تعداد انگشت های دست خواب دیده باشم و همیشه من خوابی نمی بینم جز خواب استاد :)))
بارها خواب دیدم باهم صحبت کردیم حرف زدیم مسائلم رو با ایشون مطرح کردم ساعت ها گپ زدیم و ایشون منو راهنمایی کردن
باهم ماهیگیری کردیم
سفر رفتیم
و….
می خوام بگم همیشه ما خواب میبینیم که بر اساس تحقیق من دو مدل بیشتر نیستن! یا حقیقتن یا توهم!
خواب های حقیقی وقتی میان که شما جسمتون بسیار بسیار سالمه
غذای خوب خوردین
اصلا استرس ندارین و …
شب به موقع خوابیدین
به هیچ وقت خستگی فیزیکی بالا ندارین و معمولا هم هیچ ایده ای ندارین و من همیشه این خواب هارو الهام میدونم که خب بارها هم دیدم و نتایجش رو گرفتم ولی حداقل تا جایی که من میدونم بسیار نادره و 99 درصد خواب ها دسته دوم یعنی توهم هستن..
مغز خیلی وقت ها عاشق تصویر سازیه و وقتی منو شما ورودی های استرس زا بهش میدیم در عالم خواب سعی می کنه همون چیزهایی که تجسم کردیم رو برامون بسازه..
من یادمه وقتی سریال میدیدم ( 2 ساله هیچ سریالی ندیدم :|:| ) از بس غرقش میشدم که می خواستم با تجسم خلاق ادامه سریالی که تموم شده بود رو تو خواب ببینم و از بس تمرکز میکردم همیشه ادامش رو تو خوابم می ساختم!
مثل مجموعه ارباب حلقه ها که هزاران بار ساختمش …
حقیقت اینه که وقتی ما خیلی درگیر چیزی هستیم و خیلی مشغولشیم و زمان زیادی صرفش می کنیم از اعتدال خارج میشه اون وارد خوابمون میشه!
مثل قضیه استاد عباسمنش برای من که شاید بالای 16 ساعت فایل گوش میدادم و این یعنی اعتدال مصرفی من خط خورده (اصلا بد نیست ها دارم تئوریش رو می گم) برای همین احتمال خواب دیدنم خیلی زیاد میشه…
وقتی یک نفری تازه فوت میکنه همه بهش خیلی فکر می کنن و ناراحتن بابتش همه خوابش رو می بینن..
وقتی یک نفری میشنوی مریضه و هعی بهش فکر می کنی میاد به خوابت….
و این 90 درصد اوقات توهم ذهنه و گاهی ارتباط روح شما با اون که صرفا تئوریه و هرکس ادعای دقیقی بکنه صرفا باورهاشو داره میگه و هیچ مدرکی نداره..
وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا
ای محمد از تو در مورد روح سوال می کنند:
بگو روح دستوری و امری و فرمانی ست که به قدرت پروردگار در حال فعالیت است..
و شما به حقیقت آن پی نمی برید مگر خیلی اندک…
پس یعنی آقا این خط قرمزه و فعلا واردش نشو تا اینکه اندکش رو بفهمی و برای همین حقیقت امر اینه که عالم خواب بسیار نشانه بزرگیه از اینکه ما داریم به چی فکر می کنم و قول به شما میدم اگر بدنتون در اعتدال باشه شما کلا خواب نمی بینین!
مگر خواب صادقه باشه که درموردش خودتون تحقیق کنین..
ولی حقیقت اینه که اگر کسی خوابی میبینه یا شما خوابی می بینین زیاد جدی نگیرین مگر اینکه خوابی رو میبینین هعی داره براتون تکرار میشه و اونجا میفهمین که بله این خواب داستانی هست!
مثل داستان ابراهیم نبی و اون خوابش یا یوسف پیامبر که اون ها در مقام خواب صادقه هستن و کسی که این خواب رو میبینه خودش میفهمه این خواب چی بوده
چون فرکانس دریافت الهامات رو داره و از طریق خواب هم الهامات دریافت می کنه …
ولی خیلی دوست دارم به عنوان کسی که داره رو خودش کار می کنه به خودم اینو یادآور شم که آقا وقتی شما میتونی زندگیت رو با الهامات حضوری تقویت کنم چرا برم دنبال چیزی که جواب و برهان نداره …
توجهم رو میزارم رو حقیقت زندگیم و تغییرات بزرگی که میتونم رقم بزنم و از توهمات کودکانه خارج بشم!
و زندگیم رو خودم به دستم بگیرم…
اگر خوابی هم دیدم تو اولویتم بود بهش توجه می کنم و انقدر خدای من بزرگه که میدونه از کجا هدایت هارو بهمون بده …
بعضی ها یه جوری دنبال خوابن به قول معروف خواب نما شدن که انگار خدا از هیچ راه دیگه ای باهشون صحبت نمی کنه!
فقط همین یه بار بهش گفته و تموم ….
و می خوام بگم همه اینا نشانه از بی ایمانی و کفره!
و امیدوارم همیشه زندگیمون قشنگ تر از خواب هامون باشه همونجوری که الان برای من هست
متشکرم بابت دیدگاه های قشنگی که می زارین و پر از انرژی های نااااب و شاهکار
همشون رو می خونم با عشق زیر همشون پنج ستاره خوشگل میدم
وقتی جواب هاتون رو می خونم خیلی انگیزه میگیرم که بیشتر بنویسم و بیشتر از اتفاقات قشنگ روزهام بگم
خلاصه که دم همتون گرم
سلام آقا سید علی عزیز
من یکی از دنبال کنندگان نظرات شما هستم و حقیقتا لذت می برم از این همه تعهد شما
از این همه توحید در عمل شما
از این شیوه بیان شما
حقیقتا جوری از لیوان آب پرتقال گفتید که انگار من خودمم اونجا بودم و آب پرتقال خوردم…
گفتین دیروز یک سبحان الله گفتین که تا حالا توی عمرتون چنین نگفته بودین
یاد یک جمله از یکی از بزرگان افتادم که میگفت:
یک وقت کسی در خیابان راه میرود یک هو یاد خدا می افتد و میگوید:
خدایا قربونت برم
این ارزشش از اینکه من بنشینم از اول تا آخر مفاتیح الجنان را با وضو و رو به قبله بخوانم و چیزی نفهمم بیشتر است….
واقعا از خدا چنین لحظه ای را برای خودم و شما و همه دوستان آرزومندم
مثل سلیمان یک بار بگیم وهاب و خدا به ما ثروتی بدهد که نمونه اش در تاریخ نبوده
مثل یونس یکبار بگیم
لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ
و از دل ظلمات باورهای محدود و شرک آلود خود خارج شویم
در پناه پادشاه جهانیان باشید که از زبان مولانا به همه ما میگه
نیم زِ کار تو فارغ ؛ همیشه در کارم
که لحظه لحظه تو را من عزیز تر دارم
سلام سید جان حالت چطور دادش خوبی سرکیفی الهی شکر مشخصه که حال دلت عالیه.
من اولین بار کامنت میزارم دارم کم کم یاد می گیرم .
سید چی بگم اون کاری که گفتی این معجزه بود برام خوب بگم براتون یک برگه برداشتم 6 مورد از خصوصیات خواستم را نوشتم.
دو مورد همون روز دقیق انجام شد .من کارم املاک تو منطقه ما فایلهایی فروش بیشتر یک میلیاردهست من نوشتم یک فایل فروش بالایی 4 میلیارد به ما سپردند.
یک فایل فروش بالایی 4 میلیارد که خوش فروش هست.
خوب من صبح نوشتم 2بار تا عصر خوندم حالم خیلی خوب بود
من همکارهایم اون روز نبودن در مغازه بسته بود من تا اومدم مشتری امد داخل گفت ده دقیقه منتظرتونم می خواهم برام فایل کنید گفتم بفرمایید خخخ اول گفتم قیمت گفت 5 میلیارد چشمام بزرگ شد شاید یکسال چنین فایل نبود اخ مگه داریم صبح نوشتم شب مشتری اومد بعد گفتم کجاس مورد دوم تیک خوردملک مغازه تجاری که حاشیه خیابان 24 متری هست داداش علی چی بگم هنوزم هنگ هستم چقدر راحت ما داریم زندگیمون خلق می کنیم.
یک نکته بگم احساس خیلی خیلی مهمه من دریک چالش تو عید شرکت کردم که یک ساعت سکوت داشت همان روز اول بالا 50 تااسم من به فارسی تو آسمان ها دیدم ابرها به نام من شدند .
مهمون بودم ذهن می گفت پاشو برو سکوت ول کن یک چیزی درونم گفت ساعت 13:21 میرسی تو طبیعت بودم وقتی درب خونه زدم ساعت نگاه کردم دقیق 13:21بود الله اکبر
استاد عباس منش خیلی دوست دارم .درست اولین بار کامنت میزارم ولی باید این مطالب می گفتم چون اون بچه درونم ولم نمی کرد
سلام سید خوشدل
مثل همیشه تحسینت می کنم برای این همه ایمان و باور توحیدی این همه عمل کردن و این همه نتیجه گرفتن
در مورد آیه مربوط به روح در قرآن نوشته بودی یادم اومد سالها پیش که پسرم تازه از دنیا رفته بود من خیلی دوست داشتم در مورد روح و اوضاع ارواح پس از مرگ آگاهی داشته باشم و پدر مرحومم همین آیه رو برام خوند
وَ یَسئَلونَکَ عَنِ الرّوح قُلِ الرّوحُ مِن اَمرِ رَبّی وَ ما اوتیتُم مِنَ العِلمِ اِلّا قَلیلا
و از من خواست که زیاد درباره اش کنکاش نکنم که بجایی هم نخواهم رسید
جالبه من تو کامنت خودم نوشته بودم که
(خیلی کم خواب می بینم و خیلی کمتر خواب های تکراری می بینم و نمی دونم این خوبه یا بده و نوشته بودم که انشالا با خوندن کامنت دوستان و توضیحات استاد به جوابم می رسم)
و به کامنت شما هدایت شدم که میگی قول به شما میدم که اگر بدنتون در اعتدال باشه شما کلا خواب نمی بینین و امیدوار شدم
خوش بحال شما که خواب استاد رو میبینی
انشالله همگی بزودی در واقعیت زندگی دور استاد حلقه می زنیم و حضوری از صحبتهاش بهره مند میشیم و لذت می بریم
در پناه خدای مجیب الدعوات سعادتمند در دو جهان باشی
سلام به علی اقای گل و دوست داشتنی
خیلی خیلی بابت کامنتای ارزشمندت سپاسگذارم
اونجایی که نوشتی، توجهم رو میزارم روی حقیقت زندگی و تغییرات بزرگی که میتونم رقم بزنم،، و از توهمات کودکانه خارج میشم،، بسیار انرژی گرفتم
به همین زودیها با همسر نازنینت استاد عزیزمان رو ملاقات خواهی کرد،، تحسینت میکنم برای پیشرفتهات
درود بر شما دوست عزیز و ارزشمندم
سید علی عزیز
علی آقا این چند وقته با دیدگاه های ارزشمند و فوق العاده دلی و فان و پر از آگاهی ، زندگی من رو پر از خیر و برکت کردی
دست مریزار پسر
ماشاالله
به افتخارت ایستاده دست میزنم
دمت گرم که از وقتی وارد سایت شدی
از همون روزهای اول استمرار و استمرار و استمرار به خرج دادی
با قدرت میگم… من به این مهم ایمان آوردم که استمرار روی بمباران کردن ذهنم با آگاهی های سایت و بودن با بچه های سایت و استمرار در شکر گذاری اون عنصری هست که من این چند سال نداشتم برای همین هم نتایجم دائما سینوسی بوده ولی به طور کلی به لطف الله و تلاش های خودم نتایجم رو به بالا و ارزشمند ترین دستاورد هایم هم در این مسیر توحید و عزت نفس فوقالعاده ای هست مه ساختم
با تمام وجودت خواستی که نتایجت همیشه رو به بالا باشه نه اینکه نمودار رشدت سینوسی باشه
با عشق روی عشق و علاقت کار کردی و برای حرف مردم ارزش قائل نشدی
احتمالا در طی این مسیر تا به نتایج خیلی عظیم مثل آزادی زمانی و مکانی و مالی برسی بارها نجواها سراغت اومدن… ترسیدی ولی در ترس نموندی… غمگین شدی ولی در غم نموندی…. زمین خوردی ولی گریه نکردی، بلند شدی با قدرت بیشتری حرکت کردی
سید علی جانم من عاشقتم
اینو جدی میگم ….
تا حالا از نزدیک ندیدمت فقط صداتو شنیدم ولی به شدت دوستت دارم
به چند دلیل
یکی اینکه به شدددددت خودتی
خودِ خودِ خودتی بی ادا بی شیله پیله ، همون چیزی که انصافاً من هم هستم و بارها و بارها از آدم ها شنیدم که تحسینم کردند چه پشت سرم و چه رو به رویم و چه از بچه های سایت… که بهم میگن چقدر قلب پاکی دارم چقدر با خودم در صلحم و شفافم و بی ادا و بدون ماسک هستم
یه دلیلش که عاشقتم این خودت بودن هستش
مورد بعدی اینکه
به شدت اعتماد به نفس تحسین بر انگیزی داری ، بهت تبریک میگم آقای خوشدل عزیز (من فامیلی شما هم خیلی دوست دارم، فوقالعاده زیباست و بهم حس خوبی میده)
همینکه میای اینقدر شفاف و با عزت نفس بخش به بخش زندگیت رو می نویسی، ایده هاتو میگی نتایجت رو میگی و البته نجواها رو هم میگی، اشتباهاتت هم میگی، عشق و حال هایی هم که داری می کنی میگی
و
و
و…
من دارم با چشم می بینم که شما از درآمد صفر (به قول خودت از جایی که یه شلوار لی رو چند سال می پوشیدی) الان رسیدی به جایی که با عزیز دلتون عادله خانم زندگیتو کردی تو یک کوله پشتی و با عشق با عشق بااااا عششششق داری ترکیه رو می گردی و هیچ دغدغه مالی دغدغه زمانی و مکانی نداری
این ها…
این مسیر رشدی که داشتی که همش مکتوبه؟!
می دونیییییی چقددددددر داره به من کمک می کنه؟؟!!
میدونی چقدرررر انرژی و انگیزه ازت می گیرم
چقدرررر باور اینکه میشود در ذهنم مثبوت میشه و داره این باور با مهر به قلبم کوبیده میشه که اگه من هم مثل سید علی باور کنم مثل علی عمل کنم می شود
اصلاً میدونی بارها توی پیاده روی هام گپ و گفت های خودمونی خودم با خودم و با خدای خودم بلند بلند راجع بهت صحبت کردم و تحسینت کردم
میدونی بارها به خاطر وجودت از خدای مهربونم تشکر کردم
سید جان الان دیگه چشمام کاملاً خیس شده و این ها اشک شوقه
چون میدونم و ایمان دارم که در آینده ای نه چندان دور میام از نتایج مالی خودم با عشق برای شما و بقیه دوستانم می نویسم
میام میگم که کسب و کار شخصی خودم رو راه اندازی کردم
من عاشق عکاسی ام دارم برای عکاسی می خوانم
و
با دوربین و بقیه لوازم جانبیش راه افتادم دارم کل ایران رو می گردم عکاسی می کنم و پول در میارم
پول های خوب ها….
به خودم قول دادم و سعی می کنم هر روز هر چند بار که یادم بیاد به خودم بگم که من نباید نتایجم سینوسی باشه، باید نمودار رشدم همیشه رو به بالا حرکت کنه
موردم دوم همین بود که خیلی اعتماد به نفست بالاست و من عاشق آدم های با اعتماد به نفس بالا هستم
مورد سوم هم اینه که (این مورد رو قبلاً به سعیده خانم شهریاری و آقا حمید امیری هم گفتم) من یه ویژگی فوق العاده ارزشمند در شخصیتم دارم و اون هم اینه که به شدت قدردان آدم های ارزشمندی هستم که ازشون خیلی چیز یاد گرفتم و خیلی توی زندگی من تاثیر مثبت داشتن
سید علی جان من بارها و بارها دیدگاه هایت رو خواندم چه قدیمی ها و چه این چند وقته اخیر که خیلی فعال شدی
انصافاً همیشه فوق العاده می نویسی و از اون جایی که یه کمی چاشنی طنز هم در این دل نوشته ها قاطی می کنی
خواندن دل نوشته هایت لذت بخش تر و شیرین تر هم میشه
تو این یکی دو ماه اخیر که تقریباً تموم دل نوشته هایت رو با عشق می خواندم دوست داشتم که بهت پاسخ بدهم و برایت بنویسم ولی خدای درونم بهم اجازه نمیداد
و به شدت می گفت نه!!
نمیدونم چرا میگفت
احتمالاً در مدارش نبودم دیگه؟!
من هم مقاوت و لجاجت نمی کردم، می گفتم چشم
هر وقت که موقعش باشه برای سید علی جانم می نویسم
ولی امشب به شدت حسم گفت برایت بنویسم
من هم گفتم چشم
خیلی دوستت دارم و از خدای مهربانم می خواهم که هدایت بشم در زمان مناسب و مکان مناسب کنار استاد ببینمت و با هم گپ و گفت داشته باشیم
مطمئن هستم در اون زمان کوله باری از نتایج و موفقیت های مختلف مخصوصاً در زمینه خلق ارزش و خلق ثروت دارم و حرف های خیلی ارزشمندی دارم برای گفتن
به دستان مهربان و قدرتمندِ پروردگار یکتا می سپارمت (ایموجی قلب به مقدار لازم)
سلام بر رفیق گلم
چه قدر از خوندن دیدگاه لذت بردم
واقعا این مبحث باور پذیر شدن خواسته ها با الگوهای خیلی مهمه ها!
من هیچوقت جدیش نگرفتم! ولی الان که دارم بهش عمیق فکر میکنم چه فدر میتونسنم خفن تر عمل کنم اگر دیدگاه هارو به عنوان حقیقتی که میشه داشتش میدیدم
چه قدر عکاسی کردن رو دوست دارم و به زودی تو پیج یوتیوبم ویدئو و عکسام رو میزارم و همچنین در قالب سفرنامه
عاشق اینم که در قاب یه عکس دنیایی از حرف هارو بیان کنم و یک لحظه صامت همه چیز رو نشون بده
خلاصه برات آرزو موفقیت دارم
در حالی که تو کافه رستوران توراهیی تو ارتفاعات که پر از قلعه ها و خرابه های زمان باستان بیش از 3000 سال پیش دارم این کامنت رو مینویسم
بوی خوش کوفته ایزمیری داره به مشامم میرسه …
برات آرزوی تحقق رویا هایی رو دارم که دیگه رویا نیتسن بلکه حق مسلمت هستن رفیق
سلام دوست عزیز
انقدر که جذاب از اتفاقات زندگیتون مینویسید اصلا دوست ندارم تموم بشه انگاری دارم رمان میخونم
ولی رمان نیست واقعیته
خیلی خوب روی خودتون کار کردید و به وضوح مشخصه
خیلی دوست دارم کامنتهاتون رو و همیشه اول میام کامنت شما رو میخونم
ممنون میشم باز از زندگی و رابطه زیباتون بگید و مدل انجام تمرینها
الگوی بسیار عالی هستید
موفق باشید
سلام به علی آقا دوست خوش صحبت من
واای که وقتی کامنتتونو میخونم انگار دارم رمان میخونم غرقش میشم و قشنگ تمام حرفاتونو تصور میکنم و چقدر خدارو شکر میکنم که کسانی مثل شماو استاد و خیلی از بچه های سایت هستن که اینقدر نتایج عالی میگیرن تا انگیزه بشن برای رشد و پیشرفت من و امسال من و همچنین آرزوهای جدید و رویاهای جدید درما شکل میگیره
امیدوارم در زندگیتون شاهد زیباییهای بیشتر باشید
سلام اقای خوشدل عزیز
بسیار لذت بردم ازکامنتتون من همیشه کامنتای شما رو دنبال میکنم و میخونم ,امشب قبل از اینکه بخوابم قران رو باز کردم سوره اسرا اومد و همین ایه که شما نوشتین رو خوندم بعدوارد سایت شدم و کامنت شما رو خوندم ذقیقا شما هم همین ایه رو نوشته بودین در مورد روح این برام خیلی ارزشمند بود ,
امیدوارم در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشین
سلام اقای خوشدل و خوشنیت
و سلام ب خانمه زیبای شما
داشتم کامنتها رو میخوندم و پیش خودم گفتم چفایدا که من بدونم که کی چیخواب دیده
چیزی اضافی برای من نداشت
کامنتم برای اینه شماروتحسین کنم که اول از چیزهای خوب شروع کردید
خوابهاتون وگفتین
و خوابها رو توضیح دادین
دقیقا بنده هم روزهایی کغذای بد بخورم که هضمش سخت باشه برای روده
و استرس داشته باشم شبش ناخوش ترین خواب دنیا رو دارم
من سپاسگذارم بخاطر درک عالی شما و سخاوتمندی شما در نوشتن اگاهی هاتون
⭐️سلام بر یگانه معبود عالم هستی⭐️
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم
سلام به تمام دوستان عزیزم در مسیر نور و هدایت
سلام بر خداوند سبحان الله به عظمت به بزرگیت به نزدیک بودنت به صحبت کردنت به هزار راه که من گمان نمیکنم
سلام بر دل آرامی معبودم به نشانه هایی که هر روز باایمانم میکنی با حضورت
سلام به آقای خوشدل گرامی که امروز نشانه واضح برایم شدن چند روزه سبحان الله میگم با خودم و دوست دارم
عدد 3 امروز ساعت 3 از:خواب پریدم و خواب دیدم و فکرم درگیر حوابم بود
الان آمدم سایت فایل استادم را دیدم خواب و شماره 3 ساعتت 3:33اذان بیدار شدم باز عدد نوبت بانکم 139 شماره کوچه 3 امدم سایت دقیقا ساعتی وکه من از خواب بیدار شدم 3 ارسال پیام شما….ی
با من حرف میزند جان جانم
امروز بارها دیدم بارهااا و الان توی راه مسافرتم و با دیدن ماه مینوسم برای او که لبخندش ماه را گرفته به خدا گفتم عشق جان ماه کامل من را به جاهای زیبا ببر پریشب 3 تا مکان پر انرژی که چند وقت میخواستیم بریم نمیشود تو فاصله 3 ساعته 3 مکان عالی مرا برد اینا چیه جز عشقققققق خدا جونم گفتی شکر کنی به آن میافزاید من اینقدر شکر بودن خودت را میکنممم که هر روز عطمتت را بیشتر ببینم برای بودنت و دیدنت تا آخرین نفسم میدوم
ایه امروزممممم بهترین یار و یاورم خداست سوره. انبیا 112
خداوندم چنان من را پر از حضورت کن که جز تو نبینم
مرسی آقای خوشدل کامنتتون انگار با روح من همخوانی داشت انگار خدا صبح میگه کی میخواد نشانه من را ببره کی آماده هست و هزارتا دست میاد بالا خدایا من را نشانه عشقت قرار بده..
ممنونم از شماااا که انگار ی خبر خوش بودید برامممم …
خدایا شکرت .خدایا شکرت.خدایا شکرت
سلام به سید عزیزمون.
سید علی جان، چقدر قشنگ توصیف کردی باغِ پرتقال رو:
اینکه صاحبش باید بخوابه رو زمین تا بتونه محصولش رو بچینه.
ماشاالله به بار عالی و محصول فراوانش، مثال فراوانی امروز شد باعث پرتقالی که شما دیدی.
نوش جونتون بشه آب میوه طبیعیِ پرتقال.
بشه سلامتی و انرژی برای تک تک سلول های بدنتون.
چقدر قشنگ نوشتی پاتونو گذاشتین تو آب، همون آبی که شده برکت برای پرتقال ها و میشه برکت تو زندگیِ شما.
چقدر این باورها قشنگ و امید بخشن.
و اما سبحان الله…
خدایا هر اسمی از تو میشنوم به وجد میام.
هر صفتی از تو میشنوم هیجان زده میشم.
خدایا تو چقدر بزرگی.
از اونجا که تو فرکانس خوراکی هستم، طبیعتا لذت بردم از قسمت مربوط به خوراکی ها تو کامنتتون :)
نوشِ جان، گوارای وجود.
قسمت توصیفتون از وانت و جریانِ بادی که بهتون بخوره هم خیلی شعف انگیز بود، خیلی هیجان انگیزه در جریانِ باد قرار گرفتن…
سید جان قلباً و عمیقاً تحسینت میکنم برای ایمان با عمل.
برای خلق زندگی که دلت میخواد.
برای آزادی زمانی، مکانی، مالی.
روز به روز ثروتمندتر شی، خوشحال تر شی، رابطه ات با آدم ها بهتر شه، سلامت تر شی، در کنار عادله جان و عزیزانت حسابی خوش و سرحال باشی.
پشتکارت برای بهبود سایتت رو تحسین میکنم.
خوشحالم که کامنتت رو خوندم.
این اولین کامنتی هست که شروع کردم به خوندنش در این صفحه.
سید جان، تبریک میگم بهت که کامنت برگزیده هستی برای این فایل.
خوشحال میشم کامنتهاتو میخونم که از نتایجت مینویسی، از باورهای خوبت مینویسی، از مسیر رشد و بهبود و پیشرفتت مینویسی.
ممنونم که مینویسی.
در مورد خواب:
من عموما خواب نمیبینم، یا اینکه اگه ببینم هم یادم نمیمونه…
برای همین نمیدونم خواب های تکرار شونده چی میتونه باشه…
نمیدونم شاید چند وقت بعد بهم الهام شه، یا یادم بیاد چه خواب هایی از گذشته تا الان تکرار شده برام…
اما الان میدونم که خوابی نمیبینم که بخوام بگم.
چقدر سری فایلهای الگوهای تکرار شونده باحالن.
استاد جان مرسی که با سخاوت این فایلهای ارزشمند رو بهمون هدیه میدین.
خدایا شکرت که تو زندگیمی و هر ثانیه بهم هدیه های دلبرانه و عاشقانه میدی، روزی های غیر حسابِ مادی و معنوی.
خدایا شکرت برای پیامک ها، تماس هایی که امروز بهم هدیه دادی، همشون محبت تو رو رسوندن دستم از طریق دست های خوب و مهربونت.
به نام پروردگار عالم
سلام
ای اهل کتاب! در واقع فرستاده ما به سوی شما آمد، در حالی که بسیاری از چیزهایی، از کتاب را که همواره پنهان می داشتید، برای شما روشن بیان می کند؛ و بسیاری را می بخشد. بیقین برای شما از جانب خدا، نور و کتابی روشنگر آمده است. (15) خدا کسی را که از خشنودی او پیروی کند، بوسیله آن، به راه های سلامت، راهنمایی می کند. و به رخصت خویش، آنان را از تاریکی ها به سوی نور بیرون می برد؛ و به سوی راهی راست راهنمایی شان می کند …
سلام سلام
علی آقای خوشدل این اولین کامنت من برای شماست ولی بدونید همیشه کامنتهای شما را می خونم و کلی ایده می گیرم و کلی برام آموزش داره
خیلی خوشحالم که یک نفر اینقدر دقیق روی خودش کار می کنه و نتایجی که استاد می گن را دقیقا می گیره و همینه اصل
چقدر از خلق زندگیتون خوشحال شدم
منم امروز روز سی ام خلق زندگی ام است و یک سفر به بهشت دریافت کردم و قراره امروز به یک مکان زیبا برم و بعد از چندسالی که مسافرت نرفتم امروز می خوام به تنهایی برای اولین بار با تور به سفر برم و مطمئنم این را از هدایت خداوند دارم چون دیروز در طی پیاده روی بهم بشارت داد و بهم گفت اگه می خوای لذت ببری باید اقدام کنی منم همون لحظه درخواست تور دادم و سریع به بهترین جا هدایت شدم
در آخر بگم کلی با نظراتتون بابت خواب موافقم منم چون مثل شما همیشه صدای استاد تو گوشمه حتی موقع خواب تو خوابهام خیلی حرفهای استاد را می شنوم از زبان انسانهای دیگر و گاهی هم با استاد در جاهایی صحبت می کنم
و خوابهای صادقه هم دیدم که دقیقا بهم الهام شده یک کاری را انجام بدهم و منم انجام دادم و مبهوت شدم از نتیجه اش
ممنون بابت کامنت های زیبا و تاثیر گزارتون وقتی شما کامنت می زارید کلی انرژی حرکتی می دید
همیشه شاد و پر انرژی و سلامت باشید
سلام به دوست عزیزم آقای خوشدل چقدر اسمتون قشنگه و بهتون میاد از شوق و ذوق نوشته ها مشخصه .
خط به خط کامنتتون زیبا بود چقدر شما الگوی خوبی هستید که نشون میده قانون داره جواب میده به راحتی اونجا که گفتید؛ اگه ترمزی نباشه نتیجه عوض میشه .
چقدر سریع میشه نتیجه گرفت وقتی ترمزی نیست هرجا نمیشه یا سخت میشه یعنی ترمزی هست وگرنه کاری نشد نداره .
و چقدر خداوند زود پاسخ میده به خواسته های ما و تو حرفای شما هم کاملا این مشخصه ازاون غذای خوشمزه ای که تعریف کردی و شاهکاری که تو سایتتون رخ داده. چقدر ساده و سریع به هدایت ها گوش میدید و دودوتا چارتا نمیکنید ، زدن به دل جاده ها واسه سفر به یه کشور دیگه حتی واسه خوردن یه غذای خوشمزه .
و ممنون که مینویسید نوشته های شما کلی انگیزه و درس میده به ما .
به نام خدای مهربانم وسلامی گرم به سید عزیز
بسیار ممنونم و سپاسگذار بابت اینکه مجدد یه کامنت ارزشمند از تجربه های عالی خودتون رو به اشتراک گذاشتید
عادت من اینه که همیشه بعد از یه فایل، قبل از خوندن کامنتهای دوستانم، اول کامنت و تجربه و نظر خودموبنویسم و بعد بیام و کامنتهای ارزشمند دوستانم رو بخونم و چقدر جذاب و جالبه که کامنت دقیقا چند لحظه پیش من، خیلی مطالبش شبیه نظرات شما بود و این برام حس بسیار خوبی بود و شادم که در مدار دوست ارزشمند و آگاهی چون شما هستم که بسیار شادمانه و با حس خوب، همه موفقیت هاتون رو تبریک میگم و تحسینتون میکنم که اینقدر عاشقانه و آگاهانه در مسیر عشقتون فعایت میکنید و بدون درنگ، هدایت ها رو میشنوید و عمل میکنید و انتظاری نیست جز همین نتایج عالی
قطعا همه ما عالی هستیم
قطعا همه ما میتونیم که بهترین خودمون باشیم اگه نخوایم مقایسه کنیم خودمون رو با بقیه بلکه با قبل خودمون و از همین لحظه نابمون لذت ببریم و بقیش رو بسپاریم به اون جریان ناب هستی
با عشق کامنتهای شما رو میخونم و با عشق، همونطور که در کامنتم نوشتم، بهتون 5 ستاره میدم و با حسی عالی تر برای هممون زیباترین تجربه ها رو در هر جایی که هستیم، آرزو دارم
خواهر شما: زهرا سادات حسینی
سلام اقای سید علی
امیدوارم حالتون خوب وهمه چیز وفق مرادتون پیش بره
من سوالی از شما داشتم که ایا شما محصولات استادرو در ترکیه خریداری کردین؟
چون من خیییلی میخوام بخرم ولی نمیتونم،خواستم از شما راهنمایی بگیرم
چون واقعا باعشق و علاقه زیاد میخوام از محصولات استفاده کنم
امروز که دیدم شما از ترکیه نوشتین گفتم بی دلیل نیس بلکه خدا از طریق شما کمکم کنه که راهنمایی بشم به راه خریده محصولات استاده عزیز
چون در ترکیه paypal نمی دونم چطوری باید بشه
سلام دوست عزیز هم فرکانسی ام .از وقتی تو کلاس هاوس با شما و عزیزدلتون آشنا شدم ،شما دونفر شدید یکی از بهترین الگوهای من در تمام جنبه های زندگی .رابطه ی قشنگتون رو عمیقا تحسین می کنم .این روزها فرکانس بالای شما رو عمیقا دریافت می کنم .آرزوی من از بچگی زندگی در ترکیه وسفر کردن به جاهای زیبای اونجا بوده وهست.چقدر جنس احساستون نابه وچقدر زیبا وعالی روی خودتون کار کردید .گوارای وجودتون این همه زیبایی وآزادی .ایمان دارم به زودی این جنس از تجربیات ناب رو در زندگیم تجربه می کنم .بهترینها رو براتون آرزو دارم وعاشقانه دوستتون دارم .
سلام سیدعلی بزرگوار که دل نوشته هات باعث رشدم میشه
چقدر نکته های زیادی ازت یاد گرفتم ممنونم ازت
ممنونم که یادآوری کردی بهم که استاد گفته باید ذوق و شوق داشته باشی برای انجام کار.
یاد کامنت قبلت افتاده که نوشتی مگه خرگوش هم شکار میکنن.
یه حسی بهم میگه ترمز جدیدی که پیدا کردی ترمز منم هست میشه لطف کنی در مورد ترمزی که پیدا کردی برام بنویسی؟
دوستدارت سمیرا
خدای هزاران هزار مرتبه شکر بخاطر کامنتهای زیبا و پر از آگاهی که دوست عزیزم سید علی خوشدل مینویسه
خدایا هزاران مرتبه شکر که من و هدایت میکنی به این کامنت های زیبا
خدایا شکرت بخاطر خوشبخت بودنم.اقای خوشدل همین طور که کامنتتون و میخونم خودم و تجسم میکنم به این مکان رویایی که رفتیند ،زیر درختهای پرتغال خوشگل تو این بهشت زیبا و رویایی خدای من چقدر لذت بخشه نفس کشیدن تو این مکان ،وقتی که بعد میزنه به موهام خدای من چقدر من خوشبختم،وای چه آب زلالی ،پاهام داره خنک میشه ،
خدایا شکرت بخاطر این برکات
آقا نوش جانت باشه این حس و حال خوبت
سلام به همه ی عزیزان
و سلام به سید علی بینظیر و خوش انرژی و الگوی این روزهای من برای موفق شدن از آموزشهای استاد عشق و پیامبر مهربانی و لذت بردن از لحظه های زندگیم و عمل به هدایتهای خداوند
خوشحالم که خوشحالی و انگیزه ای برای من که بتونم نتایج بزرگگگگ بگیرم.
در کنار همسر عزیزتون خوش باشید و لذت ببرید و هدایت بشید به سمت بهترینها.
ممنون برای کامنت های عالی تون که بسیار حس خوبی دارن.
درود خدا بر شما سید علی که واقعا مثل فامیلی تون خوشدل هستین
سپاس از کامنت بسیار بسیار زیباتون و متکشرم بابت به اشتراک گذاشتن این همه زیبایی که با تجسمش روحم تازه شد و با همه وجودم از خدا خواستم
که منم تجربه شون کنم .
در پناه نگاه زیبا و پرقدرت یگانه هستی راهت هموار
سلام سید جان خوبی واقعا نوشته هات کمک میکنه ازت ممنونم چقدر عالی مینویسی چقدر زیبا تصویرهایی که رفتی رو بیان میکنی من ازت یک راهنمایی میخوام من دوره از استاد یکی قانون سلامتیه یکی هم حل مسائل اما دیگه دوره دیگه ندارم حالا نشستم قاطعانه رو پیدا کردن باورهای سیاه یاترمز ها وقت گذاشتم و دارم پیداشون میکنم و باور درست بامنطق جایگزین میکنم اما ذهن برمیگرده چطور مقاومت کنم جلوی وسوسه ذهن چطور قوی کنم خودمو دربرابر عقب گردهای ذهن ممنون میشم کمکم کنی