پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-07 06:28:452024-02-14 06:17:49پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با عرض سلام و خدا قوت خدمت استاد عزیز. مریم بانو و همه دوستان عزیز.
می تونم دوره زندگی خودمو رو به قبل از آشنایی با استاد و بعد از آشنایی با استاد تقسیم کنم.
قبل از اینکه با سایت پر بار استاد آشنا بشم و از فایل های دانلودی استفاده کنم . هر وقت تو شرایط استرس زا قرار
می گرفتم، اول و بدون فکر خودم رو یه قربانی میدونستم ، چون قربانی میدونستم دیگه به فکر راه حل نبودم میگفتم اینمشانس منه و…. پس شروع می کردم پر خوری عصبی .از طرفی تنظیم خوابم به هم می خورد و چهره ام داغون میشد وموهام به صورت سکه ای شروع به ریختن می کرد.
خدای من ! خودم این همه تغییر رو باور نمی کنم. چون از وقتی با استاد و سایت پر بارشون آشنا شدم کلا یکی دیگه شدم.
الان وقتی اتفاقی پیش میاد که غیر عادی به نظر میاد. اول به خودم میگم الخیرو فی ما وقع بعد شروع می کنمکه من چکار کردم که اینطوری،شده . در حالی که آرامشمو برای یک لحظه از دست نمیدم. دنبال راه حل می گردم واسش. جالبه که خیلی سریع تر و راحتتر از قبل اتفاقات پیش اومده حل وفصل میشن.
ممنون که هستید.
سلام خدمت استاد گل و خانم شایسته ی عزیز
در مواجهه با چالش ها اولین واکنش ضربان قلبم میره بالاوکمی هم عصبانی میشم!هنوز به خوبی نتونستم جلوی عصبانیتم رو بگیرم و از خدا یاری و هدایت در این باره رو میخوام که کمکم کنه در شرایط نادلخواه هم بتونم ریلکس باشم! بعد که متوجه بالا رفتنش میشم سعی میکنم خودمو آروم کنم فورا یاد خدا تو ذهنم میاد و آروم میشم!
یا وقتی یه شرایط نادلخواه و استرس زا پیش میاد ذهن نجواگرم میگه دیدی اینجا قانون جواب نداد همه چی با قانون درست نمیشه!جور درنمیاد ولی وقتی آگاهانه توجهم رو از اون مسئله برمیدارم و توجهم رو روی زیبایی ها قرار میدم و واژه ی الخیر فی ما وقع میاد ذهنم و آروم میشم که هر اتفاقی هر چند ناخوشایند برای من خیر و نیکی به همراه داره!
یا در جایی که بحث میخواد شروع بشه محل بحث رو ترک میکنم و این رو هم تازگیا یاد گرفتم ولی قبلا تا آخر بحث می نشستم و خودمم وارد بحث میشدم و تا دو سه روز اعصاب و ذهن خودم رو مشوش میکردم با اینکه ذهن نجواگر شروع میکنه به صحبت که کاش میموندی و گوش میدادی ولی این مورد رو به کمک خدا تازه یاد گرفتم که اگه میخوای کنترل افکارت رو دستت بگیری باید فاصله داشته باشی از مکان های این چنینی و جدا میکنم خودم رو از اون جاها
الان وقتی استرش شدیدی داشته باشم شروع میکنم به درست کردن کیک!چون خیلی برام لذت بخشه و آرومم میکنه و وقتی توجه و تمرکز میکنم روی این کار ،انگار ذهن و اندیشه ام رو جهت دهی میکنم بااین کار
و تازگیا با نوشتن و شکرگزاری در مورد هر چیزی میتونم از شرایط استرس زا جداشم و تمرکزم رو بذارم روی تمام داشته هایم و ذهن رو آروم کنم و در کل نمیگم خوب و عالی شدم در این زمینه ولی به لطف خدا بهتر از قبل شدم و میشه بهتر و عالیتر از این هم بشه!
ممنون وسپاسگذار از شما استاد نازنین برای بهبود الگوهای تکرار شونده
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء
سلام بر استاد فرهیخته و مؤمن
و سید بزرگوار
عید غدیر مبارک
اول از همه از شما استاد درخواست عیدی دارم، از اونجایی که ما به صورت حضوری به شما دسترسی نداریم که عیدی مان را بگیریم میتونید معادل اون اسکناس های دلاری که برای بچه هاتون در نظر گرفتید پروفایلم رو شارژ کنید.
سلام به مریم جانم و تمام دوستان عزیز و توحیدی و ثروتمندم
استاد از شما سپاسگزاری می کنم بخاطر این فایل های بینظیری که تهیه کرده و می کنید.
وقتی سوال فایل رو میبینم هر چی فکر می کنم خبری از هیچ چیز خاصی نیست، اما یکم که میگذره می بینی هی اون موارد خواسته شده خودشون رو نشون میدن و یکی یکی جلوی چشمت رژه میرن، و این همون قدرت و حکمت این سوال هاست که بیاییم تمام اون خار و خاشاکی که در درونمان است و متوجه آن نیستیم پیدا کرده و آنها را بسوزانیم.
این فایل ها و کاری که داره در درنمون انجام میدهد مرا به یاد داستان پیامبر انداخت که:
رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله در یکی از مسافرتها با اصحابش در سرزمینی خالی و بی علف فرود آمدند. به هیزم و آتش احتیاج داشتند، فرمود:«هیزم جمع کنید».عرض کردند: «یا رسول اللّه! ببینید این سرزمین چقدر خالی است! هیزمی دیده نمی شود». فرمود: «در عین حال هرکس هر اندازه می تواند جمع کند».
اصحاب روانه ی صحرا شدند، با دقت به روی زمین نگاه می کردند و اگر شاخه ی کوچکی می دیدند برمی داشتند. هرکس هر اندازه توانست ذره ذره جمع کرد و با خود آورد. همینکه همه ی افراد هرچه جمع کرده بودند روی هم ریختند، مقدار زیادی هیزم جمع شد.
در این وقت رسول اکرم فرمود:
«گناهان کوچک هم مثل همین هیزمهای کوچک است، ابتدا به نظر نمی آید، ولی هر چیزی جوینده و تعقیب کننده ای دارد؛ همان طور که شما جستید و تعقیب کردید این قدر هیزم جمع شد، گناهان شما هم جمع و احصا می شود و یک روز می بینید از همان گناهان خرد که به چشم نمی آمد، انبوه عظیمی جمع شده است»
بله اول ما متوجه یکسری عادت ها،افکار،باورها، و رفتارهای نامناسب در خودمان نیستیم ولی بعد با یه سوال میبینم که چه خبره تو این دریای ژرف درونمان.
در مورد سوال این قسمت چالشی که خیلی کنترل آن برایم سخت است اگر حادثه ای برای کسی بیفتد،مخصوصا نزدیکانم، دست و بدنم میلزرد و کنترل خودم رو از دست میدهم، و آخرین حادثه، چهار ماه پیش بود که برادر همسرم که به خانه ما آمده بودند در حمام لیز خورد و سرش به زمین خورد،و یه جورایی از هوش رفت، دست هام شروع به لرزیدن کردن و تپش قلب گرفتم ولی خانمش عین خیالش نبود و میگفت از بس عجله داره. منم بعد از دو سه دقیقه سعی کردم بر خودم مسلط بشم و چندتا نفس عمیق کشیدم و با خودم تکرار می کردم که من باید تو این شرایط بر خودم مسلط باشم و نباید استرس بگیرم. الان هم یادم اومد دست هام بی حس شد.(نشون میده خیلی کار داری بابا)
یه مورد دیگه که مربوط میشه به زمان جاهلیت وقتی با همسرم بحث یا دعوا می کردم، زود چادرم رو بر میداشتم که برم، و خوشبختانه همسرم همیشه مانع می شد.
یا وقتی بحث خانوادگی که شاید ربطی به من نداشته باشه پیش میومد من اصلا نمیتونستم ساکت بشینم و اگه در مورد همسر یا فرزندانم باشه دیگه شاید کار به درگیری فیزیکی هم می کشید، که البته مورد داشتم که همعروسم یه حرفی به همسرم زد و بلند شدم که بزنمش که برادرهای همسرم مانع شدن و بزور مرا از سوار ماشین کردند آوردن خونه، رفته بودیم بیرون.
(خدایا توبه، چه وحشتناک بودم)
یکی از کارهایی که موقع شرایطی بحرانی میکردم شکستن وسایل بود، یادمه یه دفعه پسرم رو از طرف مدرسه برده بودند باشگاه ورزشی برای جشن، پسرم که کلاس سوم ابتدایی بود، بعد از دو ساعت که از تایم مدرسه گذشته به خونه نیومده بود زنگ زدیم مدرسه گفتند که بچه ساعت 11 رفتند و این میشد 3 ساعت و پسرم هنور نیومده بود، یه گوشی داده بودم دستش که اگه بخواد بیاد زنگ بزنه هر چی با اون گوشی تماس می گرفتم می گفت در دسترس نیست، من عصبانی شدم و گوشی خودم رو زدم زمین که 40 تیکه شد.بعد کاشف به عمل آمد آقا مسیری که با ماشین ربع ساعت راه است رو پیاده اومده.(همسرم به مدرسه رفته بود، خدا رحم کرد من باش نرفته بودم و گرنه همانجا میگرفتم معاون رو یه دل سیر میزدم و بعدشم که شما میدونید چی میشه خخخ)
همسرم خیلی بهتر از من بود در شرایط استرس زا ، ریلکس تر عمل می کرد.
خدایا تا الان من رو با دردهایم آشنا کردی، در درمانش هم کمکم کن.
( وقتی خواستم شروع به نوشتن کنم، یا من اسمه دواء به دلم شد، بعد گفتم خب ربط این چیه با این فایل، این رو بیشتر برای کسی که مریض است مینویسند و مقاومت داشتم ولی حسم نسبت بهش خوب بود، بعد دوباره خواستم پاکش کنم یه چیز دیگه بنویسم، دیدیم نمیشه چیز دیگه ای نمیتونم بنویسم، بعد که شروع به شخم زدن دوران جاهلیت کردم، فهمیدم واقعا نیاز به دوا و شفا دارم و این دقیقا مصداق من است که خدا مرا شفا دهد)
عید و روز آدینه مبارک و میمون باشه بر همه شما عزیزای دلم، عاشقتمون عباد المخلصون
سلام به رضوان زیبا وخوش سخن
رضوان جان از داستانی که در خصوص پیامبر واصحابش تو کامنت فوق العاده ات آوردی خیلی لذت بردم ویه ایول گفتم بهت که از استاد درخواست عیدی کردی احسنت به تو استاد جان منم ازتون عیدی میخوام
رضوان عزیز ممنون بخاطر حضورت ممنون که هستی ومینویسی تا ما هم یاد بگیریم از صمیم قلبم دوستت دارم وروی همچون ماهت را میبوسم
بهترین بهترینها را در این عید بزرگ برات آرزو دارم
یا من له السموات و الارض
سلام فهیمه جانم، دوست ثروتمند و توحیدی ام
مررررسی عزیزم از لطف و محبت بی دریغ ات.
یه شعر با حال از نیلوفر عاکفیان در پاسخ شعر سهراب سپهری هست، خیلی قشنگ است و یه جورایی انگار در مورد دوستان این سایت نوشته شده.
تقدیم اش می کنم به شما
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستانم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد
داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند
شرط وارد گشتن
شستشوی دلها
شرط آن
داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
به درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار ……
خانه دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست.
در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی عزیزم
سلام به شما رضوان عزیزم
سلام به شما دوست ارزشمندم
چقدر خوشحالم که ردپاتو دیدم. چقدر خوشحالم برای بودن در مسیر رشد و شناخت بیشتر خودم اونم کنار شما دوستان پرتلاش و بانگرشم. واقعا لذت بردم از خوندن کامنتت. عید توام مبارک باشه دوست عزیز. دمت گرم برای درخواستی که از استاد کردی و عیدی خواستی…چقدر خوب خودتو میشناسی و چقدر خوب و قشنگ و صادقانه واکنش هاتو نوشتی. من که فکر میکنم رضوان یک ورژن قبل و بعد داره. باورم نمیشد تو اینجوری بوده باشی و فکر میکنم خیلی تغییر کردی و واقعا دمت گرم دختر…بازم ممنون برای تمام تمرکز ها و تلاش هات. واقعا ازت سپاسگزارم که هستی و اینقدر صادقانه تجربیات خودتو به اشتراک میگذاری.
برای من که جمله اولت عالی بود اینکه گفتی:
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء
و همون اول این به ذهنم اومد که اوست که یادش آرامش بخش دلهاست و ما موقع مواجه با شرایط چالشی و استرس زا فقط با نام و یاد خودشه که میتونیم در آرامش باشیم و چقدر خوب بود که نوشتی و چه درس خوبی به من دادی عزیزم. سپاسگزارتم…
ارادتمندت فهیمه
به آنکه قلب ها را الفت میدهد
سلام فهیمه جانم سلام عشقم سلام پژوهنده الهی ام
دختررررر چقدر دلم برات تنگ شده، چقدر دوست دارم برات بنویسم و برام بنویسی،شب که میرم بخوابم، میگم خدایا یه زمان برکت بده همه کارهام رو بتونم انجام بدم، مخصوصا کامنت خوندن بچه ها و کامنت گذاشتن براشون و دریافت اون حس و حال قشنگ الهی شون.
سپاس گذارم فهیمه جان از توجه ات از تعریف ات از اینکه اینقدر خوبی تو.
تو وجود همه ما دو شخصیت متقاوت وجود داره، بنا به شرایط و تربیت آنها مشخص میکنه در شرایط متفاوت کدام یکیشون وارد عمل بشه و اظهار وجود کنه.
خدا را شکر به لطف خدا و آموزههای استاد داریم فقط شخصیت الهی مون رو بهش مرو بال میدیم و اگه احیانا اون کی اظهار وجود کنه معلومه تغذیه اش کردیم و باید راه غذا دادن بهش رو بشناسیم و اون راه رو ببندیم.
مررررسی فهیمه جانم که هستی که با خواندن نوشته هات زمان از دستم میره و کلی لذت میبرم.
دوست دارم مراقب حال دلت مهربان ات باش، ثروتمندم
در پناه حق روز به روز به اهداف متعالی ات نزدیک و نزدیک تر بشی عزیزم
عاشقتم رضوان جان بخدا همیشه لذت میبرم از کامنتهات انقد صادقانه و قشنگ مینویسی
ببخشید انقد ک عاشقتم و دوست دارم اون کلمه عاشقتم رو گفتم اول کامنتم سلام یادم رفت
تو عزیز دلی عشقم هرکسی هرشرایطی قبلا تو گذشته داشته همین ک سعی میکنیم خودمون تغییر بدیم لذت میبریم از مسیرش من ک خودم اینطورم واقعا از وقتی ی ماه کمتره شروع کردم رو خودم کار کردن بحز اوایلش ک زور میزدم و تقلا میکردم ب زور میخاستم ناخواسته رو از زندگیم حذف کنم بعد با کمک دوستم فهمیدم اشتباهه دیکه سعی کردم خودمو سرزنش نکنم و لذت ببرم از تغییرشرایط جدیدم
ب قول استاد شامل لعلکم ترضی شدم بخدا
اصلا چی شد برات کامنت گذاشتم نمیدونم ولی ی دل سیر به مواقع عصبانیتت خندیدم و ازاینکه صادقانه نوشتی لذت بردم
شما همبنجوری چه با عصبانیت چه در مواقع ارامش عزیز ک دوست داشتنی هستی قدر خودتو بدون عزیزم
منم ب قول شما اولش بعد فایل استاد فکر کردم خب زیاد درمواقع چالش احساسی ندارم اما خوب ک فکر کردم بعدش دیدم بعضی مواقع من وقتی موقعیت استرس زا دارم شاید بغضم بگیره و اشک تو چشام جمع بشه برای لحظاتی اما خودمو بعدش شاید ی رب گاهی نبم ساعت نمیدونم دقبق اما میدونم خیلی زمان کمی میبره حالمو خوب میکنم حالا یا پامیشم کاری انجام میدم یا میخابم یا میرقصم یا با دوستام تلفنی حرف میزنم کلا بستگی ب موقعیتش داره در چه شرایطبم ولی کلا نمیزارم کسی از حالم زیاد با خبر بشه
اخرین باری ک شرایط استرس زا برام پیش اومد فک کنم چند هفته پیش به صورت خیلی اتفاقی به داداش دومم تماس گرفتم به حالت خنده ی چیزیو تعریف کردم ک داداش بزرگم اینو گفته من اصلا فکر نمیکردم ک این داداشم از رفتار اونیکی داداشم ناراحت بشه ب این دلیل تعریفش کردم اقا دیدم داداشم برگشت به من حرف زدن ک تو چرا از ما دفاع نکردی تو که میدونی فلان کار و کردیم اولش خندیدم گفتم بابا اون منظوری نداشت اما دیدم و ی دوتا جمله بین حرفاش زد ناراحت شدم بغضم گرفت سریع خدافظی کردم بعدش رفتم نماز خوندم و گریه کردم چن دقیقه و بعد ک حالم بهتر شد گفتم به زنداداشم تماس بگیرم بگم ماجرا این بوده چون زنداداشم خیلی انسان فهمیده و بادرکیه اما ایشون جابی بودن نتوست صحبت کنه
روز بعدش باهم صحبت کردیم ماجرا رو گفتم من منظوری نداشتم در ضمن ب من ربطی نداشت اون ماجرا چرا داداشم اون دوتا جمله رو در مورد فلان چیز گفت ناراحت شدم زنداداسم برگست گفت اتفافا داداشت برگشته خونه پشیمان شده گفته من به ازاده چکار داشتم ک بهش حرف زدم و اون ک مقصر نبود و گفت تماس میگیره خودش گفته عذر خواهی کنه
خلاصه بگم من کلا خیلی سریع ذهنمو کنترل میکنم بستگی ب موقعیتش داره
البته الان ک رو خودم کار میکنم تصمیمم گرفتم کلا از اون روز ک اون چالش خوردم ن هیچ حرفیو میگم ن کاری دارم میگم خودشون مسایلشونو حل میکنن ب من ربطی نداره
اینم بگم کلا من زیاد خداراشکر تو شرایط استرس زا قرار نمیگیرم ینی ی جورایی دلی قوی دارم و محکمم همه ام بهم میگن حتی زمانی ک مادرخدابیامرزم مریض بود و من پرستارش میکردم خودمو کنترل میکردم برعکسش همه میگفتن اگ خواهرم بود روز اول با استرس و نگرانیش مادرمو کشته بود
میگم کلا ی ببخیالی دارم تو این مواقع استرسی و خداراشکر این از بچگی باهام بوده نمیتونم زیاد تو غم بمونم همیشه با کاری اونو از وجودم پاک میکنم البته الان بیشتر رو خودم تمرکز میکنم ک زودتر حالم خوب بشه
بازم خداراسپاسگزارم ک باعث شد این کامنتو بنویسم برای شما رضوان عزیزم و همه دوستان و استاد و مریم شایسته عزیزم
راستی استاد جان منم عیدی میخام
درپناه الله یکتا شاد و سعادتمند باشید
به آنکه با عشق گِل ما را سِرشت
سلام عزیز دلم، سلام مهربان بانوی من، سلام آزاده عزیزم
ان شاءالله آزاده باشی از شرک، ازهر حس بد، از هر سخن لغو، از نجوای ذهن
سپاس گذارم بخاطر این حجم از عشق و محبتی که بهم دارید.
در مورد صداقت گفتید، به قول استاد مسیر موفقیت از صداقت و راستی و درستکاری میگذره اگه غیر از این باشه پس ما اصلا اینجا حضور نداشتیم.
این که به لطف خدا لیاقت این رو داریم در این سایت الهی باشیم، مطمئن باش امتحان ورودی همه ما عالی بوده که اینجاییم، میتونم بگم همه ما کنکور قبول شدیم که اومدیم سر کلاس توحیدی این سایت نشستیم و از این به بعد باید بیشتر روی خودمان کار کنیم.تا سعادت دنیا و آخرت نصیبمان شود به لطف الله مهربان.
ان شاءالله همه ما جزء السابقون السابقون باشیم.
فعلا که به لطف الله از الغو معرضون هستیم، بیقه اش هم جود میشه.
در پناه حق
رضوان خانوم سلام ..دوست عزیز و بانوی همیشه در صحنه کامنتهای زیبا این سایت الهی
قبل از هر چیزی بسیار سپاسگذاری میکنم ازت بابت زحمتی که کشیدی و این کامنت عالی نوشتی
راستی یه اعترافم کنم اینجا
داشتم با خودم پچ پچ میکردم و میگفتم که رضوان خانوم چقدر از من جلو زده و چقدر قشنگ کامنت مینویسه حسودیم شد حسابی
مخصوصا احادیث و آیاتی از قران میاری خیلی به دل آدم میشینه و نشون میده خیلی خوب روی خودتون کار میکنید
داستانهای زیباتون و اون حد از صداقتتون خیلی به دلم نشست و نشون داد آدما چقدر میتونن تغییر کنن
راجب عیدی گرفتن از استاد و این تمرین عزت نفسی که اینجا انجام دادین یه حرکت انقلابی بود و چقدر درس داشت برای خود من این موضوع
دعای پایانی که گفتین خدا من دردامو میدونم و از خودتم کمک میخوام که راهکارشو بهم بگی بسیار بسیار زیبا بود
ممنونم ازت بابت کامنت قشنگت
به نام آنکه زیباست و زیبا می آفریند
سلام به شما محمد عزیز و موحد و مومن
سپاس گذارم که در این ابتدای صبح الطاف الهی توسط بنده ی موحدش شامل حالم شد.
دیروز یه آیه قرآن از سوره حج خوندم خیلی به دلم نشست، دوست دارم با عشق تقدیم شما کنم.
إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ
خداوند از کسانی که ایمان آورده اند دفاع میکند. خداوند هیچ خیانتکار ناسپاسی را دوست ندارد. (38)
خداوند چه زیبا گفته که از کسانی که ایمان آورده اند دفاع میکند.
در پناه حق روز به روز، مدارتان به مدار زیبایی خدایی نزدیک و نزدیک تر شوید، همچنین ما
سلام رضوان خانوم
رضوان زیبا انشاله که بزودی توی کلبه رویایی استاد و در کنار مریم خانوم ببینمتون
و از نتایج زیباتون برامون تعریف کنی اشک شوق از چشمان ما به نشانه برآورده شدن خواستها سرازیر بشه درست مثل عکس فتوشاپی که از خودتون در کنار دریاچه زیبای پردایس درست کردین
ممنونم ازت که در این موقع شب با خوندن کامنت زیبات و مخصوصا آیه قرآن اشک شوق در چشمانم جاری کردی
بدرستی که خداوند خیانکاران رو دوست ندارد و وعده خداوند به اهل ایمانشه و کسانی که پرهیزکاران
چه کسی وفادارتر از خداوند به وعده خویش است ..
خدایا سپاسگزارم ازت بخاطر این سایت رویایی و این بندگان موحدت
سلام و درود خداوند یکتا و هدایتگر به استاد عزیز و دوست داشتنی من و مریم جان اول از همه یکی از شکر گذاری من بابت وجود شما دو فرشته ی زندگی ام است .
ودر پاسخ به این سوال بگم که زمانی که من با مسئله ای استرس زا قرار می گیرم تپش قلبم زیاد میشود،عرق سرد میکنم و گاهی دستم هم می لرزد.
وزمانی که من خدمت سربازی بودم وقتی مسئله ای پیش می اومد که در حل آن ناچار بودم یا به هر دلیلی خسته بودم و حالشو نداشتم تنها چیزی که تمام وجود من را سبک و راحت و آرام میکرد گریه کردن بود و فکر کنم که کمترین زمانی که مثل باران اشک می ریختم نیم ساعت بود. وگاها بیشتر.
دوستتان دارم،در پناه خداوند شاد،سالم،ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام استاد جان مریم جان وهمه دوستان عزیزم. بله استاد وقتی مشکلی پیش میاد من همیشه اول از همه دنبال مقصر هستم. اما از وقتی با شما هستم همه رو ربط میدم به افکار خودم چون دیگه بهم ثابت شده که تمام اتفاقات اطرافم برمیگرده به خودم. استاد جان الان که فکر میکنم میبینم خیلی وقته شرایط استرس زا برام بوجود نمیاد وهر روزم زیباتر وقشنگتر از دیروزه خدای مهربانم را شکر گذارم ودست شما رو میبوسم. شاگردتون سمیه 38 ساله از مشهد
سلام وقت بخیر،من هر وقت که استرس خیلی شدید میگیرم تمام رشته هام پنبه میشه.تمام باورایی رو که روشون کار میکردم که مثلن من دوس داشتنی ام منم میتونم ماشین خوب ازدواج عالی سفر های عالی تفریح و پول زیاد داشته باشم رو از بین میبرم فقط و فقط از خودم متنفر میشم تنها چیزی رو که متاسفانه به خودم میگم اینکه من یه دختر بی عرضه بی دستاورد بدرد نخورم که تو زندگیش به جایی نرسیده. معمولن یکی دو روز زمان میبره تا کم کم حالم خوب شه و فایلهای استاد گوش میدم که همش میگن تمام زندگیت دست خودته. این جمله استاد رو باید خیلی خوب بتونم یاد بگیرم و در زندگی عملیش کنم. همش فک میکنم که باور کردم اما وقتی موقعیت استرس زا پیش میاد. میبینم که این درس رو یاد نگرفتم. امیدوارم به لطف خدای بزرگ بتونم از دوره کشف قوانین زندگی که خریدم نتایج عالی بگیرم ممنون از استاد عزیزم.
به به فایل جدید
داغ و تازه:)
سلام به استاد قشنگمون
به قول بچه ها کاشکی مریم جان هم حداقل از پشتتون رد شه ما ببینیمش دلمون براش یه ذره شده:)
یک دنیا ممنون از این مجموعه فایل الگوهای تکرار شونده که خیلی دارن بهمون کمک میکنن
من الان که فکر میکنم موقعیت های چالش برانگیز یا استرس زا رو مرور میکنم، اولا که متوجه شدم خیلی زیاد نداشتم چنین موقعیتهایی این اواخر، این چندساله، به لطف خدا و آموزه های الهی شما
چیزی که الان تو ذهنم میاد اینه که من اولا که سعی میکنم حتما برم تو طبیعت، پارکی جایی هوای آزاد، کلا انرژی میگیرم تو طبیعت و یه حس آرامش…
بعد استراتژیم معمولا اینه که اول آخرشو مجسم میکنم، حالا اون چالشی که هست، با خودم میگم مثلا نهایتا آخر آخرش میخواد فلان اتفاق بیفته دیگه، که یه کم بزرگیش و مثلا وحشتناکیش رو تو ذهنم کم کنم، بعد وقتی اون دست آخر رو در نظر گرفتم، انگار ذهنم یه کم آروم میگیره و راحت تر میتونم تمرکز کنم رو خود موضوع و چالش و مسئله ای که هست، تا بتونم حلش کنم.
البته که حداقل برای مدتی، حالا چند دقیقه یا چند ساعت حتما افکار منفی سراغم میان، چرا باید اینجوری بشه و ازین حرفا، بعضی وقتا هم حتی برای خودم زمان میذارم، ینی قبلنا که خیلی به کنترل ذهن و اینا آشنایی نداشتم، زمان میدادم به خودم میگفتم میدونم باید اینو حلش کنم ولی حالا حداقل چند دقیقه یا چند ساعت به خودم زمان بدم به قول معروف برای غصه خوردن و شاکی بودن، مثلا اگر ناراحت کننده بود میگفتم عیبی نداره یه کم گریه کنم آروم بشم… خلاصه اینجوری، ولی نمیموندم تو اون حالت، و الان چندساله که کلا سعی میکنم با همین استرارژی دست آخر رو در نظر گرفتن و کوچیک کردن ماجرا تو ذهنم، با چالش و استرس برخورد کنم.
یا گاهی اگه قضیه خیلی به نظرم بزرگ باشه و حس کنم الان اصلا توانایی مقابله باهاش رو ندارم میذارمش کنار، ینی فکر کردن بهش رو عقب میندازم. این رو از فیلم اسکارلت یاد گرفتم، فکر کنم بر باد رفته بود اسم فیلمش. اتفاقای خیلی بد که میفتاد خبر بد بهش میدادن، میگفت فردا به اون فکر میکنم، الان کار مهمتری دارم. اگه مورد اورژانسی نباشه این هم خیلی جواب میده.
یا اینکه گاهی مینویسم برای خودم قضیه رو. نوشتن همیشه خیلی معجزه وار به من کمک میکنه.
ولی خواب اصصصصصلا:))) من استرس داشته باشم اصلا شب هم خوابم نمیبره.
فعلا اینا به ذهنم میرسه، حالا تا کامنتا منتشر بشه و جوابهای دوستان رو هم بخونم احتمالا منم چیزای دیگه ای یادم بیاد.
شب و روز همگی به خیر و خوشی:)
سلام خانوم زمانی عزیز
یه نکته گفتین از خودتون در مقابله با استرس که خیلی خوب بود و منم تا حدودی از این تکنیک استفاده میکنم
گفتین که همیشه میاین ته قضیه رو قرار اتفاق بیافته رو تو ذهنتون مرور میکنید و حتی دست بالا میگیرین و اینجوری ذهنتون آرومتر میشه نسبت به این موضوع
و این نکته عالی بود که منم باید بیشترش روش کار کنم
من اینجور مواقع به خودم میگم اخر همه این مسایل ختم میشه به سرچشمه الهی چون ته همه چی خیره و به نفع من میشه وقتی به این فک میکنم خیلی آروم میشم
سپاسگزارم ازت دوست عزیز و هم فرکانس من
سلام به محمد کرمی عزیز
مرسی که وقت گذاشتی و به کامنت من جواب دادی:) دیدن اون دایره آبی کنار اسمت همیشه خوشحال کننده ست:)
آره این که ته قضیه رو در نظر بگیریم و درواقع تو ذهن کوچیکش کنیم برای من خیلی جواب میده.
اینکه شما گفتین، مرور و یادآوری اینکه آخرش همه چی برای من خوب میشه و اینم خیر بوده که قطعا عالیه.. من فعلا تو موارد تقریبا کوچیک به این درجه از عرفان رسیدم:)) تو چالش های بزرگ هنوز نه خیلی
انشالا همه مون تند تند مراحل تکامل و پیشرف رو طی کنیم:)
سلام استاد عزیزم
زمانی که شرایط استرس شدید بهم دست میده
قبل از اینکه با شما آشنا بشم اصلا به یک جایی میرسیدم که سرم انگار میخواست منفجر بشه و چند روز از خود بی خود بودم حالم بد بود
اما زمانی که با شما آشنا شدم موقع استرس زیاد حرفهای شما یادم میاد و باورهایی که ساختم
مثل
خدا میگه اگر کسی به من توکل کنه من براش کافی هستم
آن چیز من را نکشه منو قوی تر میکنه
یا اینکه حتما یک خیری تو این هست که من نمیفهمم
یا اینکه مثلا تو قرآن خدا گفته اگر سختی به شما رسید بگید ما از خدا هستیم و به سوی خدا بر میگردیم
یا اینکه هر چقدر شرایط بد باشه گذشت زمان درستش میکنه و فقط من باید احساس خودم رو خوب کنم و همین میشه خاطره
و به یاد مرگ افتادن تو شرایط سخت حالم رو خوب میکنه
یا اینکه فکر میکنم به شرایطی که بدتر از این بوده و درست شده و هیچ اتفاقی خاصی نیوفتاده
و در کل باور هام میاد جلوی چشمام
و اینکه من چهار کلمه مهم رو تو زندگیم از شما یاد گرفتم
العان به چی فکر میکنم
العان چه احساسی دارم
العان روی چه باوری تمرکز کردم
العان به چی دارم توجه میکنم
ممنون از شما استاد عزیز و خانم شایسته
سلام
امیدوارم عالی باشید.
در مورد جواب سوال قبلا یادم میاد من عادت داشتم همیشه یه نفر را مقصر کنم و اگه موضوع اصلا ربطی به شخصی نداشت یهو بی دلیل به کسی می پریدم و سر یه موضوع بیخودی ازش ایراد می گرفتم و روی اون خالی می کردم. و عادت داشتم مسایلم را به کسی نگم و توی خودم بریزم و ذهنم کلی برام دلیل برهان و نگرانی می ساخت از سالها پیش و به من ثابت می کرد تو مسیول این اتفاق نیستی.
مدتها بعد که کار دارم می کنم اوایل وقتی شرایط ترس ایجاد میشد
یه مدتی سکوت بودم و به خودم می پیچیدم و هی خدا رو صدا می کردم و می نوشتم تا آروم بشم
و گاهی کسی دم دستم بود باز سر یه کارش با هاش بحث می کردم. ولی بعدش خودم می فهمیدم که این رفتار مال اون اتفاقیه که فکرم درگیرشه.
الان خیلی زیاد از خدا هدایت می خوام و صداش می کنم ولی اولش می ترسم و صدای تپش قلبم را می شنوم و بعد می گم خدایا چکار باید کنم یه موقع هایی یهو یه آرامشی میاد ناخودآگاه و بهم میگه آروم باش پاشو خودت و جمع کن مگه شک کردی به راهی که توش هستی و کلی از تمام حرفهایی که مدتها شنیدم که بهم امید و انرژی میده اتوماتیک وار میاد و من تکرارشون میکنم ولی تا مسیله حل نشه هی ادامه میدم و سردرگمم و البته اون وسطا نجوا ها و ترسها هم میاد که حتی کوچکترین نجوا انقدر قدرت داره که من باید چندین جمله مخالفش بگم که بی اثرش کنم به محض لحظه ای مکث قدرت میگیره .
و یکی از کارها که بسیار حالم را خوب میکنه اینه که بزنم بیرون و برم تو دل طبیعت و راه برم و یه فایل گوش بدم یا با خودم و خودش حرف بزنم.
ولی الان من متوجه نشدم که من چه باورهایی داشتم از قبل که اون عکس العمل ها را نشان میدادم.
با سلام ودرود خدمت استاد و خانم شایسته عزیز
من در زمانی که توی یک بحث شدید قرار میگیرم به طوری که دیگه واقعا نمیتونم خودمو کنترل کنم ویا بحث واقعا شدیدواسترس زا میشه من اون محل رو ترک میکنم یک مسیر زیادی رو پیاده میرم آنقدر پیاده میرم که یکم فکرم آروم تر بشه وتا چند روزیا چند هفته بااون افراد ارتباطی نمی گیرم چون با دیدن اون افراد یا اون مکان همه اون حس بحث،
جنجال دوباره برمیگرده وتا زمانی که آروم نشم واون اتفاق یک جوری از یاد نبرم دوباره اون افراد ارتباط نمیگیرم که اکثر مواقع خیلی زود توی یکی دو روز بعد دوباره برمیگردم واون بحث یا مشکل تموم میشه.
استاد با تمام وجود ازتون بابت تمام فایل ها سپاس گزارم.
برای شما وتمام اعضای سایت آرزوی خوشبختی و سعادت در دنیا و آخرت رو دارم.