پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-07 06:28:452024-02-14 06:17:49پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام پرودگار مهربان وهدایت گر
سلام به تمام عزیزانی که توی سایت دارن رو خودشون کار میکنند خصوصا استاد عزیزم وخانم شایسته عزیز
استاد چه سوالییی پرسیدید ! اتفاقا دیروز به یه چالشی برخوردم که تاالان اثراتش روی من هست چه روحی وچه جسمی
استاد من از همون موقعی که فهمیدم چالش چیه
سکوت اولین کار من بود خب شاید فکر کنید از روی خرد وفهم بالا بوده که سکوت میکردم اما نه متاسفانه از روی ضعیف بودن بوده ومیگشتم توی اون اتفاق دنبال چیزی که خودمو مقصر بدونم وببینم کجای کارم یا رفتارم اشتباه بوده حالا اگر همه میومدندمیگفتن مقصر تو نبودی، هر چند هم که با ادم هایی که اطراف ما هستن معمولا کسی نمیگه تو مقصر نیستی اتفاقا هر کاری میکنن که تقصیر رو بندازن گردن این واون ویا سرزنش کنن(خخخ) من میگشتم ببینم کجای کارم اشتباه بوده خب این موضوع یه جنبه مثبتی داشت برام این بود که من تو مسیر رشد شخصیتی قرار گرفتم وهدفم این شد که تا میتونم شخصیتمو ارتقا بدم ولی بدی که داشت خود سرزنشی در من بیشتر میشد وهر روز احساس کم لیاقتی میکردم وخودمو لایق سرزنش وبی احترامیه ااطرافیان میدونستم حتی اگر کسی بهم بدی میکرد یا بی احترامی ،از طرف من برخوردی، حرکتی ،حرفی،زده نمیشد وحتی باعث شده بود اطرافییانم براشون عادی بشه هر نوع برخوردی از طرفشون به من ،
خب ادم های با انصافی که در کنار من بودن به دید احساس ترحم با من رفتار میکردن خب خداروشکر با قرار گرفتنم تو این مسیر وخرید دوره عزت نفس خیلی بهتر شدم الان وقتی چالشی میشه همون سکوت رو دارم اما این بار به دید رشد میبینمش واز خودم میپرسم چه رفتاری بزنم بهتر ه واز خدا هدایت میخام که خدایا به کلامم قدرت به بیانم روشنی تا اوضاع از این بدتر نشه وبتونم با فهمم وخردی درونی که خداوندبهم داده اوصاع رو مدیریت کنم .یادمه به خاطر یه سوتفاهم یه چالشی ایجاد شد که اگر میخواستم بدون فکر عمل کنم خدا میدونه چه جنجالی میشدهدایت خداوند رو اونجا خیلی درک کردم اون طرف خیلی طلب کارانه با من صحبت کرد ومن رو تا تونست مورد قضاوتش قرار داد من سکوت کردم گزاشتم حرفشو زد گوشیو قطع کردم حسابی ریخته بودم بهم گفتم اگر بخوای مثل هر بار خیلی راحت ازش بگذری بازم همون بتول گذشته ای وقتی داشتم فکر میکردم چه حرکتی بزنم قلبم تند تند میزد استرسم داشت زیاد میشد بلند شدم وضو گرفتم سر جانماز نشستم گفتم خدایا نمیتونم راحت بگذرم من نا اگاهم تو اگاهبی وبر همه اوضاع تسلط داری تو بگو چیکار کنم خدا شاهده یهو یکی بهم گفت برو گوشیتو بردار برو پیام بده بهش وصحبت هات بر دو تا اصل زده بشع یکی مودبانه وبا احترام یکی محکم ومقتدرانه،انگار اون میگفت من مینوشتم
باورتون نمیشه طرف خودش متوجه شد شروع کرد به عذرخواهی واینکه بلند شو بیا همین جا ببینمتو ما باید در کنار هم باشیمو خلاصه کلی حرف های صمیمانه ،خیلی تجربه خوبی بود واقعا، یعنی تا دو روز شکر خدا کردم خب نسبت به اون موقع بهتر شدم در مقابل چالشا اما هنوز خیلی دارم تا بهتر شم هنوز چالش های تکراری هستن که میدونم باید خیلی رو خودم کار کنم تا رفعشون کنم
دیروز به یه چالشی برخوردم که واقعا انگار سیلی محکمی تو گوشم بود چنان درد داشت که توی سکوتم اشکام سرازیر میشد احساس کردم قلبم شکست ،احساسم خُرد شد بازم مثل همیشه گشتم ببینم چه باورهایی دارم که باعث ایجاد این اتفاق شده یعنی داشتم رفتارم و، باورهامو تحلیل وبازنگری میکردم ولی نتونستم چیز خیلی خاصی پیدا کنم یعنی نجواها امون نمیدادن ، دیگه علاوه بر اینکه خودمو سرزنش نکردم حتی خودمو لایق این رفتار ندونستم
نمیدونم ایا این برخورد با خودم درسته بوده یا نه ایا این تفکر درست بوده یا نه
ولی هر چی میخواستم کنترل ذهن کنم واز دید قانون بهش نگاه کنم وبگم مریم (اسم جدیدمه )
این تضاد میخواد تو رو رشد بده این چالش میخواد تو رو تو مسبر خواسته هات حرکت بده
وکلی ازاین باورهایی که استاد بهمون یاد داده بود فایده نداشت اخه من اونارو (باورهای جدید )یه سلاح کرده بودم تو مواقع ایجاد چالش وتضاد تا بتونم خودمو اروم کنم ولی اینبار جواب نداد واین حد از فشار به صورت گریه در من نمایان شد خیلی خودمو کنترل میکردم تا توخیابون گریه نکنم ولی نشد وکلی راه رو پیاده رفتم وبا خودم حرف میزدم تا اروم شم ولی تا امروز هنوز اون درد اون بغض در من هست وهر چی همسرم باهام حرف میزنه نمیتونم تو چشماش نگاه کنم چون نمیخوام پا روی ارزشام که احترامه بزارم
شاید جلوی خشممو گرفتم چیزی نگفتم ولی نمیخوام خودمو اذیت کنم وبه خودم فشار بیارم
برای همین به خودم این حقو میدم که باهاش حرف نزنم به خودم این حقو میدم که روی مبل لم بدم واهنگ گوش بدم به خودم این حقو میدم که نخوام به زور خودمو شاد نشون بدم تو جمع اطرافیان
اخه من اون موقع وقتی چالشی ایجاد میشد من ناراحتیمو قایم میکردم و نمیخواستم حال بدمو به کسی منتقل کنم ولی میخوام خودم باشم نمیخوام نقاب بزنم
اره من ناراحتم. چی شده؟ اون موقع میگفتم هیچی
ولی الان گفتم یه موضوعی پیش اومده که منو ناراحت کرده
گفتن بابا بیخیال بلند شو بیا،
هر بار به خاطر اونا میرفتم حتی خودمو نادیده میگرفتم میگفتم بچه ها گناه دارن بریم حداقل اونا شاد باشن ولی امروز گفتم نه، حالم خوب نیست بمونم خونه راحت ترم
به خودم اجازه دادم تنها باشم به خودم اجازه دادم ناراحت باشم به خودم اجازه دادم که با همسرم حرف نزنم
نمیدونم کارم درسته یا نه
ولی اینو میدونم که باید خودم باشم
اما از خدا هدایت میخام
خدایا من نمیدونم این رفتارم درسته یا نه ولی تو هوامو داشته باش تا از مسیر خارج نشم
تا احساس بد اتفاقات بد برام رخ نده
خدایا من فقط احتیاج دارم به زمان تا بلند شم وبه دید قانون به این تضاد نگاه کنم تا پله ای کنمش برای رشدم
من احتیاج دارم به سکوت درونی به تنهایی
کمکم کن تا این سکوت ذهنی رو بهش برسم
کمکم کن تا دهن نجوا رو ببندم تا صدای تو رو بشنوم که بهم میگی مریم عزیزم من هستم نگران چییی من هواتو دارم ،وبغلم کنی وحس کنم نوازشتو، حس کنم مهربونیتو ،حس کنم همدلیتوو
خدایا به هر خیری از سمت تو فقیرم
به نام تو ای دوست
سلام پر از مهرم رو از فاصله ای دور به استاد عزیزم تقدیم میکنم که در واقع شما رو فرشته ای نازل شده از آسمان میدونم،که اومده برای ما از دنیایی بهشتی حرف بزنه .دست ما رو بگیره وبا خودش ببره زندگی باور نکردنی که حتی تویه رویاهامون هم نمیتوانستیم تصورش کنیم رو نشونمون بده،وهمه ما با دیدن این همه زیبایی واینکه واقعا میشه اینطور هم زندگی کرد؟مات ومبهوت این زیباییها از شدت شوق و هیجان بارها اشک از چشمانم جاری شد.
اما واقعا این روزها یه سوال بزرگ برام به وجود اومده .
خدایا با وجود اینکه اینقدر تغییرات تو زندگیه من به وجود اومده من تاثیر فایل های رایگاناستاد رو تو زندگیم به وضوح دیدم.من دقیقا از آغاز سال 97با شما آشنا شدم .همون سالی که شما تازه دوره دوازده قدم رو شروع کرده بودین .
از همون موقع من خیلی دوست داشتم این دوره رو بخرم ولی به خاطر شرایط مالی نتونستم.بعد از اون همه شرایط مالی بهتر شد بازم نتونستم بخرمش .هیچ کدوم از محصولات رو.
یادمه وقتی درآمدم صفر بود میومدم کامنت بچه ها رو میخوندم بعضیها نوشته بودن ما درآمدمون از صفر به ماهی ده میلیون تومان رسید .من تعجب میکردم مگه همچین چیزی ممکنه نمیتونستم باور کنم تویه ذهنم یه چیزی میگفت شایدم دروغ میگن.
خدا من رو از صفر به ماهی بیست و پنج میلیون رسوند .من به مدت یک سال ماهی بین 15تا20میلیون داشتم ،در این بین بین ماههایی هم بود که خروجی 25میلیون میشد.
باورم نمیشه دوره دوازده قدم رو نخریدم .هر بار میگفتم ماه بعد این ماه این خرج رو داریم این کار رو باید بکنیم.
تا اینکه شرایط عوض شد اتفاقاتی افتاد که در آمد من سقوط کرد به ماهی سه چهار میلیون دوباره درست شد رسید به ماهی ده میلیون ولی هنوز هم نتونستم بخرمش
چالش بزرگی که من خیلی ازش میترسم اتفاق بیفته بیکاری وبی پولیه . اتفاقی که تو این مدت پنج سال هر چند وقت یه بار اتفاق افتاده یا شرایط به نحوی پیش رفته که استرسش رو داشتم.
ولی از استرسش نگم براتون…
وقتی این اتفاق میفته یا احتمال رخ دادنش هست در طول روز به شدت حالم بده عصبانی هستم و احساس ضعف وبیماری میکنم.شبها با استرس از خواب می پرم.وصبح وقتی میخوام از خواب بیدار شم با نگرانی واضطراب از خواب بیدار میشم بدون اینکه یادم بیاد از چه چیزی تا به این حد نگرانم چند ثانیه طول میکشه تا ویندوز بالا بیاد ویادم بیفته آها بیکار شدم برای همین نگرانم
جالبه هر بار هم که بیکار شدم یه کار خیلی بهتر پیدا کردم و شرایط خیلی بهتر شده ولی اون اضطرابها ونگرانیها خییییییلی آزار دهنده بودن
تو این شرایط استرس زا من خیلی زیاد گریه نمیکنم تو خلوت وتنهاییه خودم شاید یکی دو بار گریه کرده باشم چیزی که در مورد من خیلی زیاد عصبانیت وپرخاشگریه نمیخوام هیچ کسی باهام حرف بزنه یا بهم نزدیک بشه .تو خودم فرو میرم وفکر نمیکنم با کسی دربارش حرف بزنم چیزی رو درست کنه.
در پناه حق باشین
دوستتون دارم
سلام خدمت استاد عزیزم
عاشقتم عاشقققق اون چهره نورانیی و زیباییت
قربونت بشم
من الان اصن فکر میکنم یه آدم دیگه شدم
چه قد این فایل ها با ارزش هستن چه قد
خدایاشکرت من که قدر دان این همه نعمت هستم
استاد من تاحالا این جوری نشستم درون خودم فکر کنم
اون اتفاقی که داره تکرار میشه یه جای کار میلنگه
من دقیقا همون فردیم که میگفتم این جزئی از زندگی هست و طبیعیییه
الان دقیقا دارم فکر مکینم
که واکنش احساسی من به تمامی چالش های زندگیم
از هر موضوع که اتفاق می افته تاثیر میگریم
و((احساس قربانی شدن)) میکنم
هر چیزی
و این پاشنه آشیل در تمام ابعاد زندگی هست
الان که فکر میکنم این شالوده وبیش و اصولی من در تمام اتفاق های زندگی ام هست
یعنی ام المرض من احساس قربانی شدن هست
مثلا وقتی میبینم یه بی احترامی یه نفر به یه شخص دیگه میبینم
خیلی بهم میرزم و احساس قربانی شدید برای اون فرد میکنم
اینگار این احساس قربانی هم برای خودم و هم نسبت به دیگران دارم
(الان دارم فکر میکنما
چه قد ریشه ای من درگیر هستم )
یا من قبلا به خودم بارها گفتم الان اصلا نمیگیم اما هنوز پاتک این حرف های گذشته ام هست
که چرا من در ایران به دنیا آمدم
و هزار دلیل منطقی داشتم که نمیخوام دوباره برای خودم تکرار کنم
(مثلا یکیش کار من چون ترید هست چندین دفه پیش اومده شرکت های سرشناس و بروکر ها مثل باینس و …. ایرانی هارو تحریم کردن و کشور های همسایه من به راحتی در این شرکت ها کار میکنن
امان از احساس قربانی شدن )
تو این زمینه توستم تا حد خیلی زیادی احساس خوشبختی کنم که در این کشور زیبا به دنیا امدم
خدایاشکرت که کشوری هست به اسم ایران و من داخلش فعلا زندگی میکنم
یکی از اتفاق های دیگه
دقیقا ماجرای زندگی خودتون بین پدر و مادرتون که در 12 قدم گفتین هست
بازم در این زمینه احساس قربانی شدن دارم
و از طرفیم این قضیه خیلی از لحاظ احساسی منو درگیر میکنه
حالا با اگاهی الانم میدونم که این قضیه جزئی از الگو های تکراری هر دوتاشون هست و قاعدتا در اینده اتفاق می افته
جالبی این قضیه اینه که من فکر میکنم بخش اعظم ناراحتی من از این مسئله اینه که انتظار دارم
چون من 25 سالمه دیگه نباید این مسائل در زندگی ام ببینم
یعنی این انتظار حال منو خراب میکنه
و حالا با خیال راحت میگم
این پدر مادر عزیزم درگیر الگوهای تکراری هستن پس انتظار داشته باش عزیزدلم
خدایاشکرت که همین پدر و مادر و دارم که بفهمم زندگی سالم چه ویژگی های داره
اگه این شرایط نبود که من کنترل ذهنو یاد نمیگرفتم
راهکاری که به ذهنم میرسه طبق قانون
باید در این شرایط حتما حتما احساسمو فقط خوب کنم همین
جهان منو هدایت میکنه
کلا احساس قربانی شدن درون من یکی از واکنش های تکراری من هست
استاد عزیزم
من عاشق شرکت در دوره کشف قوانین زندگی بودم رها بودم رهای رهای
اما تعهد داشتم که اول بدهی هامو پرداخت کنم
علارغم این که این ماه 30 میلیون تومن ورودی داشتم
اما این هزینه صرف این کار کردم
قطعا یه روزی در بهترین زمان ممکن که من در تشنگی آگهی به سر میبرم میتونم با خیال راحت این دوره خریداری کنم
عاشقتم سجاد عزیزم
با تمام این احساس قربانی شدن ها
با تمام این اشتباهاتی که کردی
با تمام این الگوهای تکراری که مرتکب شدی
بازم دوست داشتنی و اصل اصل عشق هستی
قربونت بشم
یه یاری خدا برنامه ریزی مکینم که باور های ریشه این مسائل پیدا کنم
در پناه رب العالمین ( رب : آنکس که هر ثانیه هواسش به مخلوقش هست )
یه عالمه عشق و لبخند و مهربانی برای همه خانواده عزیزم آرزومیکنم
بنام خداوند جان
سلام به استاد گلم و همه ی دوستان عزیز
من قبل از وارد شدن به آموزش های استاد عزیزم در شرایط استرس زا که قرار میگرفتم زود عصبانی میشدم و از دو فرزندم انتظار داشتم که شرایط منو درک کنند گریه میکردم و به خودم حق میدادم که اگر بچه ها درکم نکنن سرشون داد بزنم . اما در حال حاضر هیچ مسئله یی منو وارد استرس و نگرانی نمیکنه و خییییلی کم پیش میاد که اتفاقات بد برام بیوفته. در مشکلاتی که برای خانواده ی مامانم هم پیش میاد بدون اینکه به گوش من برسه مامانم و خواهرم خودشون حل مسئله میکنن و بعد از گذشت چند ماه میگن که فلان موقع یه همچین مسکلی پیش اومد و ما فلان کارو کردیم و خییییلی خوشمزه من در مدارهای بالاتری نسبت به خانواده مشغول خوشگذرانی و لذت از زندگیی هستم همه چی به دوش خداست خدایی که اینجا از آموزش های استاد گلم پیداش کردم.
بنام خداوند وهاب
سلام استاد .داشتم فکر میکردم که من وقتی با چالشی مواجه میشم چیکار میکنم
من عصبانی میشم
این عصبانی شدن من تقسیم میشه به دو قسمت قبل و بعد از آشنایی با شما
قبل آشنایی با شما عصبانی میشدم داد و بیداد با دیگران و شکست لوازم و ابزار و اینجور چیزا که تا چند وقت قبل باهام بود و اینجوری کمی آرومتر میشدم خودمم نمیدونم چرا با شکستن لوازم و ابزار چی درست میشد که اینکارو میکردم ولی الگوی ثابتم بود.(البته که این رفتار الگوی ثابت و همیشگی پدرمم بوده و من انقدر به این رفتار اشتباهش توجه کردم )
بیشتر که فکر کردم دیدم جدیدا هم چیزی نمیشکنم دیگران رو مقصر نمیدونم به دیگران دادو بیداد نمیکنم اما خودمو 100 درصد مقصر میدونم شروع میکنم به خوردن خودم سرزنش خودم .که چرا نمیتونی باورهای اشتباهتو باگ هاتو پیدا کنی به چی توجه کردی که این اتفاقات میفته .البته که بعدش میام رو فایل های سایت و سعی میکنم تمرکزمو بردارم چون میدونم با سرزنش خودم چیزی درست نمیشه اما بسیار کار سختیه ولی سعیمو میکنم زیاد درگیر نشم .بعدش میبینم کمی آروم شدم .از کجا میفهمم که آروم شدم ؟اولش که سعی میکنم توجهمو از روش بردارم فکر میکنم که چه نکات مثبتی میتونم پیدا کنم و شروع میکنم سریال زندگی در بهشت و سفر به دورآمریکا رو نگاه کردن اولش هیچ نکته مثبتی در اونا هم پیدا نمیکنم اما ادامه میدم و ادامه میدم میبینم که یواش یواش دارم زیبایی هایی رو میبینم و ادامه میدم میبینم که از اون حال اومدم بیرون.
قبلنا زیادی درگیر مسئله بوجود اومده بودم اما جدیدا خیلی کم شده قبلا بخاطر یک مسئله کوچیک یکی دوهفته ای درگیر بودم اما الان که فکر میکنم میبینم هم اون مسائل خیلی کم شدن هم اون یکی دو هفته درگیری شده 2ساعت 3 ساعت .
سلام استاد ، الگوی رفتاری من در مواقع استرس شدید این هست که دوست دارم برم بیرون و جاهایی مثل کافه و رستوران مورد علاقم ک همیشه دوست داشتم برم و غذای اونجا رو امتحان کنم ولی به دلیل شرایط مالی که داشتم این امکان وجود نداشته. و وقتی میرم بخش زیادی از درآمد ماهانم رو برای این موضوع هزینه میکنم و بعضی وقت ها جوری میشه که دیگه برای رفت و آمد به محل کارم ام هیچ پولی نمیمونه.اما در مواقع که استرسم اونقد زیاد نیست خوابیدن و گریه کردن بهم کمک میکنه.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به پدر خیرخواه این خانواده استاد عزیزم
سلام به مریم که خیلی دلم براش تنگ شده و دلم میخاد ببینمش که دیگه رفتم سراغ فایلهای سریال زندگی در بهشت برای دیدنش
و سلام به بهترین دوستانم.
چقدر خوشحالم و افتخار میکنم که در این جمع هستم و چقدر به دوستانم در اینجا افتخار میکنم.تمام دیشب رو گذاشته بودم برای خوندن کامنت تا موقع اذان صبح.دوستانم دانشجویان ممتاز از کامنت سید علی خوشدل به سعیده شهریاری به احسان مقدم به جمال به حمید امیری و ……دوستانی که فالوشون کردم و یکی یکی کامنتاشون ایمیل اومده و من با تمام شوقم و تمام تمرکزم اونها رو خوندم.یه نکاتی رو برای خودم مینویسم.
درمورد سوال این قسمت درباره من بیشترین واکنشی که نشون میدم گریه کردنه .من وقتی به مشکلی برمیخورم که خیلی ناراحتم میکنه خیلی گریه میکنم طوری که یه وقتایی سعی میکنم خودمو کنترل کنم که یه کسایی دوروبرم نباید متوجه بشن موضوع رو اما از دستم خارجه.
یا مثلا الگوی مادرم وقتی یه اتفاقی میوفته اینه که خیلی سریع شروع میکنه به دنبال مقصر گشتن.و طوری اینکارو میکنه و انگشت اتهام رو به سمت کسی میبره که بعضی وقتا اصلا من و بقیه میمونیم که مادر چطور تونسته یه همچین ارتباطی رو بین این اتفاق و این مقصر ایجاد کنه.یا اینکه از عملکرد یه نفر راضی نیست بنابراین اگر یه اتفاقی بیوفته یطور عجیبی ارتباطش میده به اون شخص.
الگوی مادرم رو گفتم میخام بگم که این الگو در همه ی ما هم هست .حالا کمتر یا بیشتر یا اینکه مثل من از وقتی دارم روی خودم کار میکنم خیلی کمترش کردم چون میدونم هیچ عامل بیرونیی تاثیر نداره یا اینکه نباید قضاوت کنم و اینکه نباید همه چیز رو با هم قاتی کنم.
استاد من فکر میکنم که واکنش ما بستگی به ماهیت اون چالش و اتفاق داره.مثلا من در مواقعی که در شرایطی قرار میگیرم که استرس روی من زیاده مثلا استرس انجام یک کار یا استرس داشتن یک مسیولیت و ترس از اینکه نکنه نتونم انجامش بدم یا وقتی که برای انجام کاری چیزی رو بلد نباشم میرم سراغ غذا خوردن و همیشه دنبال یه چیزی هستم که بخورم.
یا مثلا ماهیت اون اتفاق بد یک برخورد و مشکل در ارتباط با یکی از اعضای خانواده باشه که مثلا میبینم زور میگن یا دارن رفتار نادرستی انجام میدن دررابطه با موضوعی یا منو نمیفهمن من به شدت عصبی میشم.
یا مثلا موقع اتفاق افتادن چیزهایی که به من حس قربانی شدن میداد یا در چند سال قبل که بیماری داشتم و نیاز به جراحی داشت وقتی فهمیدم به سیگار کشیدن تمایل پیدا میکردم البته فقط یک تمایل بود و خب کاملا هم کنترلش کردم و الان اصلا اینطور نیستم.
گاهی وقتا خصوصا این سالهای اخیر که با این آموزه ها اشنا شدم تمایل به پیاده روی داشتم .چند دفعه یادم میاد چیزهایی پیش اومده که ناراحت کننده بود و من فقط دوست داشتم برم پیاده روی و همینکارو هم کردم.
اما اگر بخام یک واکنش غالب رو بگم همون گریه کردن غیرقابل کنترل و هیچ حرفی با کسی نزدنه.مثلا شاید کسی بیاد ازم بپرسه که موضوع چیه خب بگو بدونم چی شده اصلا نمیتونم هیچ توضیحی اونموقع بدم .
و اما استاد من بعد اینکه گریه هامو کردم خیلی جدیتر میشم برای تغییر خودم و کار کردن روی خودم و نگاه همه جانبه به زندگیم و بررسی و جدیت توی انجام کارهایی که باید انجام بدم.و اینجا راستش از خودم راضی نیستم میگم زهرا چرا از اون دسته ادمهایی که تا فشار زیادی وارد نیاد متعدانه عمل نمیکنی به انچه که یاد گرفتی و دوست دارم این قدرت رو در خودم بوجود بیارم که قبل تلفات دادن به داد خودم برسم.
استاد یه درخواست و یک سوال:
از دوستان عزیز هم خواهش میکنم لطف کنن نظرشون رو بگن
یک مثال از ارتباط واکنشی که نشون میدیم با باورهای بنیادی در ما بزنید.یعنی اینکه دارم فکر میکنم که منی که مثلا موقع یک اتفاق بد گریه میکنم نشان دهنده چه باوری در من هستش؟
استاد خیلی ممنونم از این فرصتی که با این فایلها به ما دادید برای خودشناسی.نعمت خیلی بزرگیه واقعا .ان شالله که قدردان باشم و استفاده کنم
در پناه حق
خیلی دوستتون دارم
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز و با آرزوی سلامتی و موفقیت در زندگی تون .
چقدر خوشحالم بابت این فایلهای تاثیر گذار در این روزهای زندگیم . دقیقا شروع کار کردن مجدد روی خودم و بهبود های دائمی این روزها مصادف شده با فایلهایی که بسیار داره کمکم میکنه که مسیرمو هموار تر کنم . استاد واقعاً تازه الان دارم میفهمم شیطان ذهن از کجاها وارد میشه تا به هر طریقی نذاره من تغییر کنم . گاهی دیگه از دستش خسته میشم و فقط
دستمو میذارم روی سرم میگم ساکتتتتتتت شو . ساکت شو . و با نفسای عمیق سعی میکنم که تمرکزمو دست بگیرم و اونو جهت دهی کنم . الان دیگه یکی از خواسته هام اینه که بتونم مهارتمو بیشتر کنم توی کنترل ذهن ،چون وقتی راهشو یاد میگیری و بهبود میدی مهارت هاتو و پلن میریزی خیالت راحت تر میشه . به قول شما چرخ زندگیت روان تر میشه ، یا روغنکاری میشه .وقتی سعی میکنی با تغییر کانون توجهت ، یا تغییر احساست به هر طریقی حالتو بهتر کنی چون میدونی این حال خوبست که هم نتایجو برات رقم میزنه ، هم باعث میشه شب راحت سرتو بذاری روی بالشت و راضی باشی از زندگی امروزت . و اگر بهت بگن فرصت تموم شد با جان و دل اماده رفتن به دیار ابدی بشی . چقدر زندگی اینجوری خوبه . طعم واقعی زندگی اینه که برای تک تک لحظه های زندگیت راضی باشی و انگار که آنچه را از زندگی میخوای بهت دادن که احساس خوب داشتن هست . احساس خوب داشتن اینه که بشینی کنار خیابون و به خاطر لذت بودن توی این سایت کامنت بذاری . حتی توی گرما تابستون . احساس میکنی همین الان زمانش هست ، چون ممکنه فرصتت تموم بشه و درپا نذاشته باشی . همین لحظه ، همین الان ،همین موقعیت ،….. داشتم الان کتاب رویاها فصل 1بخش 3رو میخوندم . چقدر داره بهم کمک میکنه این بخش برای درک اصل جهان هستی . به نظرم اصل تمام دوره های شما به زبان ساده خلاصه شده توی این کتاب . اگر همین امروز خوشحال باشم و راضی از زندگیم بابت خوندن این کتابه . اونم بعد از اینکه برای نماز صبح بیدار بشی و بعدش بشینی پای این کتاب شگفت انگیز . و نوشتنش و تکرارش و تاییدش و عملی کردنش . سپاسگذارم برای اون خورشیدی که طلوع کرد و حال خوب منو دوچندان کرد . سپاسگذارم بابت چای خوشمزه ایی که داشتم و نوش حان کردم و لذت بیشتر بردم ،سپاسگذارم بابت دفتر و قلم روانی که دارم و میتونم مطالب رو یادداشت کنم . و هزاران اتفاق خوب دیگه که صبح منو رقم میزنه …. به ساعت نگاهی میاندازم و میبینم که ساعت 7صبح شده و من 4ساعت لذت بردم از این کتاب ،از قران ، از نوشتن ،از تلاوت قران و ایه زیبا و محکم آیه الکرسی که موقعی به واژهای لاإِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ۖ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ۚ فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللَّـهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىٰ لَا انفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّـهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ میرسه .، چنان دلت محکم میشه که انگار هیچ چیزی نمیتونه این همبستگی و عروه الوثقی رو تحت تاثیر قرار بده، و هیچ گسستی نداره . اما و اما همه اینا تازمانیه که داری سو برداشت هامون از قانون رو برطرف میکنیم و سعی میکنیم که خودمون رو بهبود بدیم . هممون گاهی این کنترل از دستمون خارج میشه و هراسان به دنبال رفتن در مسیر درست هستیم . گاهی حالمون با توجه به شرایط بیرونی بد میشه و به قول استاد توی شرایط استرس زا قرار میگیریم و هیچ کدوممون از این شرایط مستثنا نیستم و احتمالا درگیرش شدیم و میشیم . منم درگیرش میشم و برام همون اصطلاح چالش رو داره . چندتا الگو تکراری دارم توی این شرایط و بازگو میکنم و دارم درونش ریز میشم که چرا این اتفاق می افته و امیدوارم استاد عزیزم پاسخش رو بدن چون گهگاهی حسابی درگیرش میشم .
1_در شرایط ناراحتی و استرس زیاد من شروع به خوردن میکنم و به قدری میخورم که گاهی پول توی کیفم تموم میشه . خیلی بعدش ناراحت میشم و اصلا این عامل بیرونی تاثیری در بهبود حالم نداره که بدتر احساسمم بدتر میکنه که چرا نتونستم خودمو کنترل کنم .
2_توی شرایط استرس زا به شدت میخوام پیش پارتنرم باشم و با رسیدن به اون و موندن در آغوشش بتونم احساساتم رو عوض کنم ،جالب اینجاس که طیق قانون توی اون لحظات ایشون اصلا در شرایطی نیست که بتونه پیشم باشه در صورتی که میدونه حالم خوب نیست ولی شرایط به شکلی هست که اگرم بخواد نمیتونه که بیاد پیشم و من دوباره احساس بدتر رو تجربه میکنم که اصلاً چرا ازش خواستم پیشم باشه و ذهنم بیشتر منو سرزنش میکنه
3_در شرایط استرس زا و یا موقعیتی که بحث شده و همه چی علیه تو هست و یا اینکه نتونستی حرفت رو به طرف مقابلت بگی من مکان رو ترک میکنم و اصلا دلم نمیخواد اونجا باشم . وجالب اینجاس وقتی ترک میکنم پشیمون میشم چرا واینستادم که حرفمو کامل بزنم و موضوع رو برای همیشه تموم کنم و فرار رو بر قرار ترجیح دادم .
اینا الگوهای تکرار شونده من توی زندگیمه امیدوارم به لطف الله که بتونم جواب معماهای زندگیمو پیدا کنم و بهبودهای دائمی رو ادامه بدم .
در پناه حق پیروز باشید و سعادتمند
سلام خانم نفیسه محمدی
امیدوارم همیشه اأحسن الحال باشید
خیلی خوبه ک شما تا اینحد ب قانون احساس خوب =اتفاقات خوب رسیدی
زمان عضویت شما رو ندیدم ولی کامنتهای شمارو در لیست نوشته ها میخانم همیشه
یعنی مثل بنده مسیر رو ب رشد
این خودش عالی هست
وقتی که این باور با قران ترکیب شود میدونی چی میشه نور علا نور
خداوند ب شما درک و اگاهی بیشتری بدهد و خودش شمارو آسان کنه برای آسانی ها
اگه اجازه بدی بنده ب جای استاد جواب بدم بهتون، ب اندازه علمخودم و تست رشد فهم خودم برای خودم که جواب شما ب کامنت من جواب این تست میشود
برای سوال اول
بدن شما در حالت قندسوزی هست و اینکاملاطبیعی هست ک هی بدنبخادوبخاد
چونشما سیرنمیشید وهورمورن کورتیزال هم در بدنتون بالاست در اون زمان استرس و عصبانیت و اصلا بدن نمیفهمد که چی بالاس چی پایین ،همون شیر تو شیر خودمون
سوال 2)نداشتناحساس ارزشمندی برای خود،احساس خلا ،
اگر تنهایی با خدای خود صحبت کن ،عشق وحال کن،بزن برقص ،شاد باش،
البته همه متفاوت هستن من هم اعصابم خورد بشود میروم لباس میخرم
سوال 3)
نداشتن عزت نفس و قدرت تصمیم گیری سریع
بهرحال،برای 2،3دوره عزت نفس وخاندن عقل کل عالیست
نفیسه جان شما ومن بسیار ارزشمندیم
حیفمون هست بقیه چیزها رو ارزش بدونیم اما خودمون رو نه
یه نام پروردگار عزیزتر ازجانم
سلام به استاد نازنینم،مریم بانوی زیبایم،وسلام به شما دوستان خالص ونابم
چه خبر تو این سایت،یک ساعت نشد،اومدم دیدم بارانی از کامنت اومده، ماشالله به این همه تلاش…احسنت
بریم سر اصل مطلب،استاد جانم،ازون جایی که از سن خیلی پایین،کاری رو شروع کردم،که ازدید بقیه، کاری باکلاس،ومفرح بود،ولی از دید ما بچه های ناجی ،کاری پر از مسئولیت واسترس بوده وهست،انگار یه جورایی درکل زندگیم ،این شده برام یک الگو،که شهلا جان در بدترین شرایط ممکن،که غرق شدن یک شناگر وفوت اون باشه(،که امیدوارم برای هیچ کدوم از بچه های ناجی اتفاق نیفته، چون این تجربه تلخ رو من متاسفانه داشتم،)باید بتونی همه جوره خودت رو کنترل کنی،که اگه غیر ازین باشه،فاجعه به بار میاد…
دقیقا چون نوشتم که از سن پایین شروع کردم،والان سالهاست که دراین زمینه کار میکنم،در تمام مراحل زندگیم،که میتونم بگم سخت ترینش،ازدست دادن مادر نازنیم بود،در اوج جوانیش،ومسائل کوچیکتر،به شدت یاد گرفتم که صبور باشم،ساکت باشم،وزیاد صحبت نکنم،حتی به جرات میتونم بنویسم،که خیلی هم کم گریه میکنم
الان که شما استاد این سوال رو مطرح کردین،وقتی به عمق جوابم فکر کردم،متوجه شدم که وقتی به خاطر صبور بودن بیش از اندازه وآرام بودن،زبانزد عام وخاص هستم،دلیل اصلیش همین شغلم بوده،که باهاش خو گرفتم،وشده جزئی از وجودم…
یه جاهایی دیگه،بچه هام هم بهم میگن،مامان شما دیگه خیلی بیش لز حد صبر داری،مانمیتونیم اینقدر صبور باشیم ومعترض میشن…
این صبر وبردباری،برای من نعمت بزرگی،وهمیشه به خاطرش، خیلی خدارو شاکر هستم
این هم جواب من به سوال شما استاد خوش تیپم
دوستون دارم
همگی در پناه حق باشیم…
به نام خدای مهربان
فایل نشانه امروز من: پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4
سلام به اساتید عزیزم
سلام به دوستان خوبم
سوال این بخش:
وقتی به یک شرایط استرس زا برمیخوری، چه واکنشی نشون میدی؟
الگوی تکرار شونده ات چیه؟
واکنشهات چیه؟
همینکه به این سوال فکری کنی، بهت کمک میکنه که بفهمی چی باورهایی داری.
الان که دارم به جواب این سوال فکر میکنم، وقتی با گذشته خودم (قبل از آشنایی با این آگاهی ها)، مقایسه میکنم، 2 آدم کاملا متفاوت رو میبینم و خیلی خوشحالم از این تغییر واضحی که داشتم.
قبلا در چنین شرایطی، بسته به اینکه موضوع چقدر جدی یا پیش پا افتاده بود، میتونست از عصبانیت و دعوا با فرد مقابل شروع بشه و گاها تعریف کردن برای افراد دیگه.
یه چیز دیگه که الان یادم اومد این بود که تا چندین و چند روز بعد توی ذهنم با اون فرد بحث میکردم و پیش خودم مغلوب و قانعش میکردم که به این دلایل منطقی، اشتباه کرده…. وای وای اوجش هم زیر دوش بود که چقدر توی ذهنم باهاش دعوا میکردم.
اگر هم موضوع بحث دعوا و اینجور چیزا نبود و مثلا مسئله ای بود که باید حل میشد، اولین کار این بود که میرفتم سراغ تمام کسایی که فکر میکردم به نحوی بتونن کاری در این رابطه بکنن یا مثلا آشنایی چیزی دارن. و تلفن و سفارش پشت تلفن…
در کنار اینا، برای دعا و اینجور چیزها هم دست به دامن اونایی میشدم که فکر میکردم اگه دعا کنن قضیه درست میشه….
و در تمام مدت هم استرس و نگرانی و گاهی اوقات هم، گریه…. و این استرس و نگرانی رو به بقیه اعضای خانواده به خصوص پدر و مادرم هم انتقال میدادم.
…………………………………………………………………………….
دیگه بیشتر از این نمیخوام درمورد جزئیات اون زمان بگم. اما الان:
+ معمولا تا اونجایی که بشه سعی میکنم با کسی درمورد اون موضوع صحبت نکنم… البته گاهی هم شده که اگر چیزی خیلی طولانی شده باشه، درحد یه سوال یا پرس و جویی کرده باشم ولی انصافا خیلی تلاش میکنم که تا اونجایی که میشه چیزی به بقیه نگم… چون استاد بارها گفتن که در مورد چیزهایی که دوست ندارید با کسی صحبت نکنید.
…………………………………………………………………………….
+ در مرحله بعد، اگر قضیه در ارتباط به فرد دیگه ای باشه، مثلا چیز ناخوشایندی بینمون پیش اومده، سعی میکنم براش دعا و طلب خیر کنم و آگاهانه جلوی ذهنم رو بگیرم که نخواد با منطق به من ثابت کنه که اون فرد اشتباه کرده و تو درست میگی. معمولا هم اگر یه موزیک ملایم بذارم و در حال مدیتیشن اینکارو انجام بدم، خیلی زودتر به آرامش میرسم. و دیگه هم یاد گرفتم که بعدش هم هر بار که یاد اون ماجرا افتادم معنیش اینه که باید برای اون فرد دعا کنم.
…………………………………………………………………………….
+ اگر قضیه فقط مربوط به خودم باشه و مثلا با یه چالشی مواجه شده باشم، قدم زدن و گوش دادن به یه سری چیزها خیلی بهم کمک میکنه… یکیش پادکست کتاب 4 اثر فلورانسه که یه آقایی با صدای خیلی گرم و آرامش بخشی خوندتش و خیلی جملات دلگرم کننده ای داره….
مثلاً: ای کم ایمانان، چرا میترسید؟ (به خصوص اگه موضوعی باشه که احساس ترس برام ایجاد کنه)
ای کم ایمانان چرا ترسان هستید؟ پس باید ایمان را جایگزین ترس کنیم زیرا ترس یعنی ایمان وارونه، ترس ناشی از نبود ایمان است، ترس یعنی ایمان به دو قدرت خیر و شر است، در حالی که تنها یه نیرو و قدرت وجود دارد و آن خداست (خیر).
موسی به قوم خود گفت: نترسید. بایستید و نجات خداوند را ببینید که امروز آن را برای شما خواهد کرد زیرا مصریان را که امروز دیدید تا به ابد دیگر نخواهید دید. خداوند برای شما جنگ خواهد کرد و شما خاموش باشید. به راستی که چه تدارکات شگفت انگیزی .
خرد لایتناهی هم راه خروج را می داند و هم راه برآوردن هر تقاضا را. اما باید به او توکل کرد. توکل یعنی توازن خود را حفظ کردن، و از سر راه او کنار رفتن. چه بسیارند کسانی که از کسان دیگر می ترسند. یا از اوضاع و شرایط ناخوشاید خود می گریزند. البته هر کجا که بروند این اوضاع و احوال و شرایط نیز آنها را دنبال می کنند.
هیچ چیز نمیتواند در مشیت الهی کامیابی ام مداخله کند.
بایستید و نجات خداوند را که با شماست ببینید.
خداوند شبان من است محتاج به هیچ چیز نخواهم بود.
طریق خود را به خداوند بسپار و بر وی توکل کن که آنرا انجام خواهد داد.
راههای خدا خردمندانه اند و چارههای او حکیمانه.
خدا حربه هایی دارد که من نمی شناسم.
تنها وظیفه ی انسان اینست که آرام بگیرد. بایستد و نجات خداوند را ببیند. خداوند برای شما جنگ خواهد کرد و شما خاموش باشید.
…………………………………………………………………………….
به جز این بعضی فایلهای 12 قدم، مثلا جلسه اول قدم 7 که استاد توضیح میدن که وقتی در مدار درست باشید هیچ اتفاق به ظاهر بدی نمیتونه براتون بیفته و اتفاقات بد اصلا دسترسی فرکانسی بهتون ندارن… نمیدونم این فایل رو 20 بار 30 بار 50 بار چند بار گوش دادم ولی اینم خیلی کمک میکنه که احساسم خوب بمونه.
مورد دیگه: قرآن خوندن
بسیار بسیار بهم کمک میکنه و بهم آرامش میده… به خصوص خوندن بعضی آیه های خاص:
سوره قصص:
وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ ﴿7﴾
و به مادر موسى وحى کردیم که او را شیر ده و چون بر او بیمناک شدى او را در نیل بینداز و مترس و اندوه مدار که ما او را به تو بازمى گردانیم و از پیمبرانش قرار مى دهیم.
فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ ﴿13﴾
پس او را به مادرش بازگردانیدیم تا چشمش روشن شود و غم نخورد و بداند که وعده خدا درست است ولى بیشترشان نمى دانند.
رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ ﴿24﴾
پس براى آن دو آب داد آنگاه به سوى سایه برگشت و گفت پروردگارا من به هر خیرى که سویم بفرستى سخت نیازمندم.
سوره شرح:
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿1﴾
آیا براى تو سینه ات را نگشاده ایم
وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿2﴾
و بار گرانت را از تو برنداشتیم
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿3﴾
که پشت تو را شکست
وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿4﴾
و نامت را براى تو بلند گردانیدیم.
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿5﴾
پس با دشوارى آسانى است.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿6﴾
آرى با دشوارى آسانى است.
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿7﴾
پس چون فراغت یافتى به طاعت درکوش.
وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿8﴾
و با اشتیاق به سوى پروردگارت روى آور.
سوره طلاق:
فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَأَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ وَأَقِیمُوا الشَّهَادَهَ لِلَّهِ ذَلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا ﴿2﴾
پس چون عده آنان به سر رسید به شایستگى نگاهشان دارید یا به شایستگى از آنان جدا شوید و دو تن عادل را از میان خود گواه گیرید و گواهى را براى خدا به پا دارید این است اندرزى که به آن کس که به خدا و روز بازپسین ایمان دارد داده مى شود و هر کس از خدا پروا کند براى او راه بیرونشدنى قرار مى دهد.
وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا ﴿3﴾
و از جایى که حسابش را نمى کند به او روزى مى رساند و هر کس بر خدا اعتماد کند او براى وى بس است خدا فرمانش را به انجامرساننده است به راستى خدا براى هر چیزى اندازه اى مقرر کرده است.
…………………………………………………………………………….
مورد بعدی تکرار عبارتهای تاکیدیه:
یه سری عبارت با صدای خودم ضبط کردم. مثلا بعضیاش از آیه های قرآن، یا جملات دیگه ای از استاد یا از کامنتها:
من کار خویش را به خدا واگذارم که خداوند نسبت به بندگانش بیناست.
فرمانروای مشرق و مغرب هیچ معبودی جز او نیست بر او توکل کرده ام که او فرمانروای عرش بزرگ است.
بعضی وقتها هم یکیشون که به شرایطم نزدیکتره رو روی یه زمینه قشنگ تایپ میکنم و میزام بکگراند گوشیم.
…………………………………………………………………………….
در کنار اینا سپاسگزاری برای حل شدن اون موضوع، و همچنین سپاسگزاری بابت سایر نعمتهایی که خدا بهم داده، و نوشتن در تمرین ستاره قطبی رو هم انجام میدم.
قدم زدن و گوش دادن به چیزی که اون لحظه بهم آرامش میده،
کامنت خوندن توی سایت،
رفتن به جاهای قشنگ به خصوص طبیعت و گل و گیاه
هم کمک میکنه که کمتر به اون موضوع فکر کنم.
یعنی در درجه اول تلاشم اینه که کمتر به موضوع فکر کنم تا بعد خدا هدایت کنه که اگه لازم بود کاری انجام بدم.
یه چیز دیگه هم که اخیرا یکی دو بار انجامش دادم اینه که این اصطلاح «علی بی غم» که استاد توی فایلها میگفتن رو سعی میکردم توی اون شرایط اجرا کنم. یعنی مثلا یاد اون موضوع افتادم و حس میکنم که دارم استرسی میشم، به خودم میگم الان باید مثل یه علی بی غم رفتار کنم اگه میخوام اتفاقات خوبی برام بیوفته… اگه میخوام خوش شانس بشم. بعد میگم خوب یه علی بی غم الان چیکار میکنه و هرچی به ذهنم اومد رو انجام میدم. (البته این متد جدیده :))) فقط یکی دو بار ازش استفاده کردم)
…………………………………………………………………………….
البته اینایی که نوشتم به این معنی نیست که خیلی راحت و آسون این کارها رو انجام میدم اما خوب دیگه از تمام روشهایی که تا حالا از استاد یاد گرفتم سعی میکنم که استفاده کنم تا بالاخره هر کدومشون یه مقدار کمک کنه که عکس العمل درستی نشون بدم.
معمولا در لحظه اول (یا لحظه اولی که یکم آرومتر شدم)، از خودم میپرسم:
الان طبق قوانین و آموزشهایی که یاد گرفتم باید چیکار کنم؟
درکل، احساس میکنم توکلم نسبت به گذشته بیشتر شده و شرکم کمتر شده. یعنی کمتر نگاهم به بقیه است که بیان و کاری انجام بدن و قضیه درست بشه.
درعین حال که ترس یا استرس دارم، ولی انگار یه جورایی میدونم که بالاخره خدا خودش یه جوری درستش میکنه.
فکر کنم یکی از چیزهایی که باعث شد این باور در من شکل بگیره (به جز مواردی که توی زندگی خودم پیش اومدن و خدا درستش کرد)، خوندن کامنتها و تجربه های دوستان سایت بود. به خصوص اونایی که ماجراها رو با دیتیل و جزئیات تعریف میکنن، خیلی به شکل گیری این باور در من کمک کردن. همینجا از همشون سپاسگزارم.
ولی گاهی هم پیش میاد که پیش کسی، اظهار نگرانی کنم یا غر بزنم یا مثلا لابه لای حرفام، اون موضوعی که پیش اومده رو هم به کسه دیگه ای هم بگم…
یه چیز دیگه هم اینکه گاهی اوقات در اینجور مواقع بیشتر هوس خوردن میکنم به خصوص چیزای شیرین میخورم.
استاد عزیزم، خانم شایسته مهربانم، قدردان این فایلهای ارزشمند هستیم و ازتون سپاسگزاریم.