پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 18
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-07 06:28:452024-02-14 06:17:49پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد وخانم شایسته عزیز..سوال استاد که پرسیدید موقع استرس زا چکار میکنید من خیلی حالم بد میشه موقع دعوا باید به طرف اینقدرحرف بزنم که بهش حالی کنم که من مقصر نیستم نمیتونم خودم رو کنترل کنم همین کنترل نکردنم باعث شد همش اعصابم خورده بشه در طول روز از همه طرف میبینم دعوا شروع میشه ایشالله که بتونم از فایلهای رایگان درس بگیرم ممنونم ازتون استاد خیلی خدارو شکر میکنم که هدایت شدم به سایت شما
سلام خدای عزیزم
سلام استاد گرانقدرم سلام مریم جانم سلام دوستان عزیزم
سلامروزهای پر از ارامشم
سلام بر روزهای رهایی از قید و اسارت ادم ها
سلام روزهای تنهایی و با خدا بودنم
سلام روزهای اشک شوقم برای رهایی از وابستگی ها ، وابستگی به ادم ها، وابستگی به کمک ادم ها
سلللاااام روزهای ازادگی ام
سلااام روزهای ازادیم
سلام روزهای پر از خدا بودنم
چه عیدی بود چه عیدی دادی خدای من
استاد عزیزم از عیدقربان منم تصمیم گرفتم اسماعیل هایم را قربانی همان ترمزهایی که ربم بر زبان شما جاری کرد و چقدررررر دست و دلبازانه ای گوهرهای ناب را در اختیارمان گذاشین استااااد نازنینم چیزی برای تشکر و سپاسگذاری فراوان از این همه وهاب بودن شما ندارم فقط و فقط خدای من میتواند این لطف شما به شاگردانتان رو جبران کند.
دوستان عزیزم سپاسگذارتونم که اینقدر موشکافاکه خودتون رو میکاوید و اطلاعاتتون رو در اختیارمون میگذارید تا قلب ما هم به نور الله روشن بشه سپاسگدار همه تون هستم دستانت رو میبوسم استاد عزیزم که دست خدا شدید برای نجات این همه ادم.
استاد جان نزدیک 3 هفته هست من اعضای خانوادم رو ندیدم و خواستم فقط رها بشم از قید وابستگی ها، شیطان و داردستش بیکار نشسته بودند و هر روز اوضاع را بر من سخت تر میکردن و من رو از تنهایی میترسوندن اما من گفتم اگه میخوام پیشرفت کنم و اگه میخوام بکنم باید دل بکنم از عزیزترینانم که مدارشون هم مدار من نیست استاد جان به یکی از خواهران خیلی وابسته بودم خیلی همه رو میتونستم کنار بزارم اما گفتم خدا اینو دیگه نمیتونم بیخیال بشم خیلی دوسش دارم اصلا با بقیه خواهرام فرق میکنه و افکارش هم به من نزدیکتره خیلی باهاش احساس نزدیکی میکنم و انرژیش خیای مثبت تره و تو این 3 هفته فقط اون رو میدیدم چون بچه کوچک داره و منم عاشق بچم یه روز رفتم در خونشون نبود روز بعدش بهش زنگ زدم بیا خونمون بچه ها رو هم بیار ببینم خونشون نبود جایی بود استاد جااان نمیدونی اینقدر دلتنگ شده بودم که حد نداشت دیگه اشکم درومد یا جمله تون افتادم که بعضی ها حال خوبشون رو به یه عامل بیرونی گره زدن وقتی تو نتونی تنهایی با خودت حال کنی تنهایی نتونه خوش بگذرونی با کسی هم باشی نمیتونی خوش بگذرونی.
به خودم گفتم فهیمه اگه وقتی حال بده میخوای بری جایی یا با بچه های بازی کنی و حال خوبت رو وابسته کنی به یکی دیگه و بری انرژی منفیتو سر یکی دیگه خالی کنی همون بهتر که تنها باشی تا وقتی نتونی با خودت حال کنی با بقیه هم حال نمیکنی بقیه هم باهات حا نمیکنن که استاد جان اگاهانه تصمیم گرفتم تنها باشم و اتفاقا همسرم هم تو این مدت با مادرش یه نیم روز جایی رفتن و اونجا هم یه تلنگر بود دیدم حالم گرفته شد و دلیاش هم وابستگی بود و گفتم به همسرم هم نباد وابسته باشم خلاصه استاد جان سعی کردم با خودم باشم انگار هیچکسی نیست اگه من خواستم مثلا مهاجرت کنم شاید همسرم بدوست نداشته باشه بیاد من از الان که با همه هستم باید خودم رو عادت بدم از تنها بودن لذت بردن و استاد جان شبش رفتیم خونه خواهر شوهرم یک حس رهایی داشتم که نگو نپرس. اینقدر حالم خوب بود قشنگ حس میکردم بقیه از من فاصله گرفتن و مدارشون با من تغییر کرده و چقدرم برام احترام میزارن و میگم اینم نتیجه وابسته بودن به یک قدرت و به رب خودم هست من فقط باید به اون متکی باشم نه هیچکس دیگه استادجانم یه یک ماه و نیمی شده که خونمون رو عوض کردیم اومدیم یه خونه نوساز اولین نفر ماییم که اومدیم تو خونه چقدر صاحب خونه های خوبی چقدر همسایه های خوبی.
استادجانم منم شروع کردم به نوسازی خودم به نوسازی خونم، نوسازی وسایلام، و نوسازی لبس هاااااامممم. استادجانننن عزززیزان به قصد نمیدونم دلسوزی ، محبت ، نمیدونم اسمش رو چی میشه گذاشت یه مقدار لباس رو به ما هدیه داده بودن و در قبالش خیلی از کارهاا رو میخواستن براشون انجام بدیم، وقتمون رو حروم میکردن و ما هم بخاطر احساس دینی که میکردیم همون جبران کردن شما که چقدر این کلمههه برا منم خطرنااااککککک هست خیلی از کارها رو انجام میدادیم که کم کم تبدیل به وظیفه می شد و تا جایی پیش میرفت و تکرار میشد که ما رو هم بخاطر بقیه قربانی میکردن و دلیلش هم همون ها بود همش میگفتم اینا دست خدا هستن که برامون فرستاده شده اما استاد جان اونا که فکر نمیکردن دست خداهستن فک میکنن اونا هستن که به ما کمک میکنن و ناخود اگاه توقع درشون ایجاد میشد و ما هم احساس زیر دین بودن رو داشتیم بخصوص وقتی لباسی رو به ما هدیه میدادن البته چون اندازشون نبود به ما میدادن و ما هم نه روی اینکه قبول کنیم نه نکنیم، همش یه نجوایی میومد اونا دست خدا هستن که کمکت میکنن تو داری دست خدا رو رد میکنی !
تو داری ناسپاسی میکنی، و استاد جان هرچند الان به کمکشون نیازی نداریم و به لطف اموزش های الهی شما خودکفا شدیم نیازی به کسی نداریم اما میدونم یه چیزی هنوز توی وجودم هست که نتونستم خیلی جدی حل کنم اما دارم تمام تلاشم رو میزارم .
دیگه استاد جان دل رو زدم به دریا همه لباس ها رو خیلی خیلی حیفم میومد اخه خیلی خوشکل بودن خیلی دوستشون داشتم اما در قبال بهایی که براش میپرداختم ارزشی نداشت اما گفتم باید این کارو بتونی بکنی فهیمه اگه میخوای پیشرفت کنی باید بهاش رو بپردازی اینم یکی از اون بها هاست خوستم به نزدیکانم بدم گفتم این که همون شد اون کاری که بقیه با تو کردن تو میخوای با بقیه انجام بدی. و به جمله به کبوترها غذا ندهید شما افتادم که نه اگه من میخوام عزیزانم پیشرفت کنن نباید جلو پیشرفتشون رو بگیرم و موقعی کمک کنم و بقیه هم اگر کمکم دارن میکنن دارن جلوی پیشرفتم رو میگیرین و اجازه نمیدن چیزهای جدید و نو وارد زندگیم بشه پس نباد بزارم کسی جلوی پیشرفتم رو بگیره با اینکه خیای سختمون بود از لباس هایی که کمتر دوست داشتم شروع کردم پلاستیک پلاستیک ، میبردم کنار اشغالی بزارم که هر کس به خدا گفتم نیازش هست خودت اون رو به سمتش هدایت کن. و حتی همسرم هم با من همراه شد اونم هرچی وسیله داشتیم رو با ایمان کامل رد کردیم و و از خدا خواستیم که خودت همه چیز رو جور کن و با خودم عهد بستم که دیگه از کسی چیزی رو رایگان قبول نکنم مگه پولی بابتش بهش بدم که ازم توقعی نداشته باشه و منم هیچ وقت هیچ چیز حتی خدماتم رو رایگان در اختیار کسی نزارم که منتظر جبران باشم یا توقع در من ایجاد بشه.
سپاسسسسسگذارتمممممممم استاد عزیززززم که دری از اگاهی رو برامون باز کردی استاد جوونم و چقدر اومدین خونه جدید چه همه وسایل نو وارد زندگیمون داره میشه و ادامه داره دیشب ردش کردیم اون وسایلا رو امروز همسرم رو زنگ زدن بره اندازه گیری ، واقعا خداوند چقدر سریع اجابت میکنه عاشق این خدای دوست داشتنییییییممممم هستم که با وجود اون به هیچکس نیازی ندارم خودش درها رو برام باز میکنه
بنام خداوند بخشنده و مهربان
سلام استاد عزیزم،مریم جانم،و تمام دوستان
سوال:وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه میشوی،معمولا چه واکنشی نشان میدهی
این رفتارها قبل آشنایی با شما بود و خدا رو شکر الان خیلی خیلی بهتر شدم
تو این موقع ها برعکس من اشتهامو از دست میدادم،و اصلا میلی به غذا نداشتم
یا از استرس زیاد گوشام داغ میشد(این مورد رو خیلی وقته تجربه نکردم) و حالت تهوع بهم دست میداد،دلشوره عجیبی میگرفتم
-خیلی فکر میکردم مخصوصا به وجهه منفیش،و کلا خواب از چشمام میرفت،اما الان بهتر شدم اگر نتونم مثبت فکر کنم،حواسم رو به چیز دیگه ای پرت میکنم
تو شرایطی که با همسرم بحثی پیش میاد فقط در برابر همسرم سریع گریم میگیره، پیش افراد دیگه اینجوری نیستم
قبلنا وقتی عصبی میشدم،کنترلی روی رفتارم نداشتم،اما الان به لطف آموزش های شما،میتونم خودمو کنترل کنم تا حد خوبی
قبلنا وقتی با همسرم حرفم میشد،تو ذهنم مادرمو مقصر میدونستم که تو سن کم عروسم کرد،تو شهر غریب و ظلم بزرگی بهم کرد،
و هیچ وقت تو ذهنم نمیتونستم ببخشمش
اما الان یه موهبت میبینم دوری از خانوادم رو
دوری از افراد سمی فامیل که بجز غیب و بدگویی هیچ کار دیگه ای ندارن
همین الانم که میرم خونه مادرم با هیچ کدومشون رابطه ندارم،و اونقدر فاصله فرکانسی دارم باهشون که من میرم شهرستان یه کاری براشون پیش میاد که نمیتونن بیان خونه مادرم
استاد عزیزم سپاسگزارم برای این سری فایلها که با خود واقعمون روبه رو میشم و میتونیم خودمون رو بهبود بدیم
بنام الله یکتا
سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز
استاد جان وقتی یه اتفاق بدی برام میوفته یا به موضوع ناراحت کنندهای بر میخورم دوست دارم که تنها باشم و راه برم و در مورد اون موضوع فکر میکنم و اصلا دوست ندارم که کسی دلداریم بده و همیشه میخوام که تنها باشم و پیاده روی کنم.
استاد جان قبل اینکه باشما آشنا بشم وقتی به یه موضوع بدی که واقعا منو بهم میریخت بر میخوردم کلی خودخوری میکردم و دنبال مقصر میگشتم و در موردش با همه حرف میزدم ولی الان دوست دارم تنها باشم و پیاده روی کنم و در موردش فکر میکنم که کدوم رفتار من باعث شده که این اتفاق بیوفته
و برای کنترل ذهنم به چیزهای مثبت زندگیم فکر میکنم و این روش کمک میکنه که حالم خوب شه.
الهی شکرت
استاد عزیزم از شما و خانوم شایسته مهربان بابت این فایل عالی سپاسگزارم و امیدوارم که همیشه موفق و سربلند باشید ️
سلام به دوست عزیزم.امیدوارم حالت خوب باشه .دقیقامنم همینجوری هستم موقع حالم خوب نیس اصلا دوسندارم باکسی صحبت کنم فقط میخوام تنهاباشم به چیزای خوب فک کنم وبیشتر سپاسگذاری کنم چون واقعا حالم خوب میشه .حالم بهم میخوره از این که بخوام بقیه حالمو خوب کنن.خودم باید حالم خودمو خوب کنم .عاشقتونم.
به نام خدا
سلام به استاد عزیز و دوستان خوبم
من در شرایط استرس زا واکنش های متفاوتی دارم
اگر چالش و شرایط استرس زا عمومی تر باشه مثلا مربوط به خونه و خانواده باشه که بقیه در جریان باشند، غرغر میکنم بلندبلند حرف میزدم و در بیشتر مواقع سعی میکنم مقصری پیدا کنم و همه تقصیرا رو گردنش بندازم !
در اینجور مواقع خیلی زودتر میتونم کنترل ذهنم رو دست بگیرم چون اهمیت قضیه برای ذهنم کمتره.
در مواردی که چالش مربوط به مسائل شخصیم باشه که معمولا خانواده خیلی در جریان نیستن،خوابیدن رو انتخاب میکنم
بیشتر مواقع بی اشتها میشم غذایی از گلوم پایین نمیره،حالت تهوع سراغم میاد .
اگر برای شرایطی ک پیش اومده راه حلی نداشته باشم ساعات خوابم به شدت افزایش پیدا میکنه و راه فرار من همین خوابیدنه
چندروز پیش همین حالو داشتم، باید برای موضوعی اقدامی میکردم ولی ترس داشتم و نمیتونستم راه درستو تشخیص بدم
دراین مواقع ناخودآگاه ساکت تر میشم با کسی حرفی نمیزنم میرم تو کنج تنهایی خودم و اکثرا میخابم
تا دوسه روزی راه فرار و آرامشم خوابیدنه
در شرایط استرس زای کاری،با وجود اینکه از درون یکمی آشفته میشم اما اعمال واکنشی انجام نمیدم و خونسردم
سال قبل تو محیط کارم مشکل حادی پیش اومده بود و مدیرم به شدت استرس گرفته بود دادوبیداد میکرد
ولی من با خونسردی کامل راهکارایی که به ذهنم میومد رو ارائه میدادم وقتی اوضاع به روال عادی برگشت مدیرم بعد از چند روز بهم گفت اگر خونسردی شما رو داشتم خیلی راحتتر بودم غمی نداشتم و کارم بسیار سریعتر انجام میشد، مدیری این حرفو بهم زد که 66سالش بود و بیشتر از سن من سابقه کاری داشت.
فهمیدم مسائل مربوط به بقیه خیلی منو تحت فشار قرار نمیده و راحتتر برخورد میکنم حتی مسائل مربوط به نزدیکترین افراد زندگیم ؛
سال قبل که خبر خودکشی خواهرمو شنیدم در لحظه اول خیلی خونسرد بودم واکنش احساسی خاصی نداشتم تو خیابون بودم و تنها واکنشم این بود که خریدمو کم کردم و زود برگشتم خونه ،بعدش کمی ناراحت شدم چون کنترل ذهن از دستم در رفت خواهرم بیمارستان بود و با تلاش چندین ساعته کادر درمان و حتی رئیس بیمارستان به هوش نیومده بود ذهن نجواگرم میگفت اگه بمیره چی؟
ولی خب من خیلی حالم بهتر از بقیه بود خیلی زود خودمو کنترل کردم (با وجود اینکه بقیه سعی میکردن حالمو بدتر کنن )باورهای خوبی از استاد گرفته بودم و مدام تو سرم تکرار میشدن خداروشکر خواهرمم به هوش اومد و زود مرخص شد.
یا زمانیکه مادرم مریض بود کمی ناراحتی داشتم ولی خونسرد بودم همه کارای مربوط به بیمارستان و آزمایشاتش رو با آرامش انجام میدادم در صورتیکه خواهرای بزرگم کلی استرس داشتن حرص و جوش میخوردن و فقط گریه میکردن اما من کنترل ذهن داشتم .
استاد جان بابت تهیه این سلسه فایلها ازتون ممنونم
باعث میشه عمیقا به درون خودم برم .
بنام خدا ی مهربان
سلام به تمامی دوستان همفرکانسی واستاد عزیزکه با گذاشن کامنت من رو متوجه گوشه های تاریکی در وجودم میکنند ومن سعی در شناختن اونا و برطرف کردنشون میکنم.
خدایا شکرت بابت این مسیر پر از اگاهی ولذت بخش از شناخت خودمون .
واکنشای من به قبل وبعد از اشنایی با استاد تقسیم میشه.
قبلا من خیلی واکنش نشون میدادم عصبانی میشدم ودادو بیداد میکردم ودنبال مقصر میگشتم و بعضی وقتا در نقش قربانی ظاهر مبشدم و البته در مقابل بعضیهام ساکت میشدم وحرفی نمیزدم ویا گریه میکردم وبعضی وقتام خودخوری و روزه سکوت ویا به کی گیر میدادم تا عصبانیتمو سرش خالی کنم
واگه خیلی ادامه داربود خوابم نداشتم و همه باید میفهمیدن که من ناراحت هستم و اگه تایم غذا بود میخوردم شایدم بیشتر.کلا
معجونی از همه واکنشارو داشتم .
از وقتی با شما واین سایت اشنا شدم واکنشام به حداقل رسیده والبته در مقابل دخترم و کارایی که میکنه هنوز نمیتونم خودمو کنترل کم و صدامو بلند میکنم وبعدش ناراحت میشم ولی به خودم میگم یه تجربس باید یاد بگیری که دفعه بعد بهتر عمل کنی و خودمو اروم میکنم وتوی اون حال بد زیاد نمیمونم.
و کلا گریه کردنم دیگه اثری نیسنت و دیگه گریه نمیکنم وحرفمو شده با صدای بلند میزنم البته باید اونم کنترل کنم تا بتونم در ارامش حرفمو بزنم و از خوردن زیاد هم دیگه اثری نیست و حتی بعی وقتا خندم میگیره از واکنشای طرف مقابلم .وکلا طوری شده که اگه حرف نا مربوطی بهم بگن اصلا انگار نشنیدم وخودمو مشغول یکاری میکنم وتو دلم سپاسگزاری میکنم یا اون محلو ترک میکنم
و کلا اگه زیاد طول بکشه حال بدم به نیم ساعت نمیرسه وخودمو با این جملات اروم میکنم
در هر اتفاقی خیری هست
مطمین باش بهترینا برات در راهه
اگه این نشد یه چیز بهتر
خدا همیشه هوامو داره ومنو به سمت بهترین فرد وموقغیت هدایت میکنه
حتی پیاده روی وحرف زدن با خدا هم خیلی موثره
خدا یا شکرت که فکر میکنیم به احوالاتمون والگو هامونو بیرون میکشیم ودر نهایت علتشو هم میفهمیم ….
وهرروز بهتر از دیروز.
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
به نام الله یکتا
سلام استاد جانم
خداروشکر که یه صبح دیگه زنده ام و میتونم ببینم و بشنوم و انشاءالله درک کنم این صحبت هایی که قیمتی ندارن، صحبت هایی که از جایی به غیر از ذهن میان و بر قلب میشینن
انشاءالله بتونیم درکشون کنیم و تبدیلشون کنیم به باور و عادت و اینطوری زندگیمونو اونطور که میخواییم خلق کنیم
در مواقع استرسزا من خودم مثلا زیاد استرس نمیگیرم ولی حالا توی مواردی که یه کم استرس میگیرم، سکوت میکنم، اگه کسی نباشه یه جا میشینم و به یه نقطه زل میزنم و با خودم حرف میزنم، اگه دورم شلوغ باشه، سکوت میکنم و دمغ میشم جوری که بقیه کاملا میفهمن من مثل همیشه نیستم. حالا در مورد شرایط استرس زا هم فکر کردم دیدم همینه کلا سکوت فقط میکنم و با خودم حرف میزنم تو ذهنم.
ولی چیزی که مثلا از دوستام دیدم، این بوده که به خودشون هی بد و بیراه میگن، حرف میزنن تند تند، گرمشون میشه، ضربان قلبشون میره بالا
ولی خداروشکر من کلا سعی میکنم بیخیالی طی کنم و خونسرد باشم، خداروشکر کلا زیاد استرسی نمیشم.
به این صورت
عاشقتونم
عاااااشقتونم
دستتون در دست الله یکتا
سلام به همه و استاد گرامی.
خیلی خوشحالم با شما آشنا شدم با این تفکرات آشنا هستم. خداروشکر در این سایت و باین تفکرات هستم.
اولش یک اعترافی دارم. استاد از وقتی این سری فایلها شروع شده من خیلی به خودم و رفتارهام دقت میکنم .شاید بهتر بگم ازخودم عصبانی هستم که این همه مدت خیلی کارها رو ناخودآگاه انجام میدادم. من خودم شاگرد شما میدونم ولی اصلا به این نکات ریزی که میگفتید هیچوقت دقت نکردم.
این فایلها بمن کمک کرد این باور که من خالق شرایط خودم هستم در من بهتر و بهتر ساخته شود.
این مدت تلاش میکنم هر اتفاقی میفتد به خودم بگم نترس نگران نباش. هر اتفاقی بیفتد من خالق شرایط خودم هستم و میتونم شرایط به نفع خودم درست کنم.
من هر وقت اتفاق یا مشکل پیش میومد یا میترسیدم یا نگران میشدم همش پیش خودم حرص میخوردم ولی با این حال سعی میکردم به راه حل فکر کنم .اما چون عصبانی بودم خیلی نمیتونستم راه حل خوبی پیدا کنم. الان به لطف صحبت ها و فایل های شما هر اتفاقی پیش میاد به خودم میگم من باید یک آدم بیخیال باشم و همه چیز به خدا بسپارم. خب من اگر قرار همه چیز به خدا بسپارم الان باید چیکار کنم. همین موضوع من آروم میکند و یهو یه فکر خوب پیش میاد تا بتونم آرومتر بشم و به راه حل فکر کنم.
من خیلی دوست دارم بتونم انقد به خدا اطمینان کنم که مثل شما سوار دوش خدا بشم اما هنوز خیلی راه دارم.با تشکر از شما.
درود بر استاد نازنین ام عیدتون مبارک
ربم سپاسگزارم به خاطر هدایت من به این نکته اساسی
الگوهای تکرار شونده
وباورهای بنیادین ما
وچالش
اینکه ببینیم چه الگوهایی برای ما هی تکرار میشوند
وچه باور های بنیادینی باعث به وجود آمدن اون الگوها میشه
من استاد وقتی به شرایط استرس زا برخورد میکردم دقیقا دنبال مقصر میگشتم وعصبانی میشدم وهمیشه یه نفر رو مقصر اون اتفاق میدونستم ولی یه چند وقته که تمام سعیمو میکنم که اون مشکل رو حل کنم به هر روشی که قلبم بهم میگهواز خدا هدایت میخوام والبته که بعضعی وقتا هی راجبش حرف میزنم ودنبال اینم که هی اون موضوع رو برای خودم دائم توضیح میدم وگاهی اوقات با اطرافیانم هم راجبش زیاد صحبت میکنم
سلام
درمورد سوال این جلسه:
من قبلا وقتی ب شرایط ناراحت کننده یا استرس زایی میرسیدم اکثر اوقات گریه میکردم،ب شدت بغض میکردم و ناراحت میشدم، یا خیلی مواقع صحنه رو ترک میکردم و سعی میکردم از اون محیط خارج بشم ، یا همیشه وقتی تو شرایط سخت قرار میگیرم ،از بقیه فاصله میگیرم ، یه مدتی با هیچکی حرف نمیزنم، همش تو خودمم و حتی سعی میکنم جایی باشم که هیچ آدمی دور و برم نباشه، و اینکه هیچ وقت با دیگران درمورد مسایلم حرف نمیزنم.
خیلی وقت هام وقتی شرایط ناراحت کننده بر میخورم سریعا سعی میکنم ب یکی احساس گناه بدم و یجورایی این کارو ناخودآگاه دوست دارم.
ولی خداروشکر الان بهتر شدم و اگاهانه سعی میکنم ب جای فرار از مسئله دنبال راه حل باشم، دنبال کنترل ذهن و احساسم باشم و اینجوری نتایج بهتری هم میگیرم. یه کار دیگه ای که میکنم اینه که میرم پیاده روی یا فایلای استادو گوش میدم و ارومم میکنه.
استاد جان ممنونم از وجودتون.واقعا نعمتید برا ما