پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 20

574 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مریم میرشب گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام خدای مهربونم

    سلام و درود به استادعزیزو همه دوستای هم فرکانس

    چالش؟؟!!

    از نگاه من چه چیزی چالشه ؟؟؟

    درگذشته بزرگترین چالشهای من گرفتن رضایت دیگران و جلب توجه دیگران و تایید دیگران بود من آدمی بودم که چالشم ست کردن فلان شال یا روسریم با مانتو و کفش و کیفم بود چالشهای من خوشگلتر دیده شدن بود چالش من مهربونتر دیده شدن بود چالش من این بود که کم نیارم نسبت به کسایی که احساس میکردم خودشونو از من بالاتر می گیرن و چالش من این بود چجوری بتونم وام بهتری بگیرم تا بتونم وسایل خفن تری برای خونم بخرم و توی چشم دیگران کنم

    چالش من این بود که چقدددد سخته مدیریت کردن و تمیز نگه داشتن خونم

    چالش من این بود که چجور استوری یا پستی بزارم تا لایک و کامنت بیشتری بخورم

    و اگه نمیشد سرزنش میکردم خودمو ، تقلا میکردم تا به خواستم برسم و کم نیارم، استوری بیشتر پست بیشتر ، خرید لباس بیشتر و تقلا پشت تقلا و سرزنش و گریه و عصبی شدن و غر زدن با دیگران و وقتی طرف راهکار میداد بهم برمیخوردو فک میکردم منو درک نمیکنه پس میرفتم سراغ یه نفر دیگه و با مظلوم نمایی وگاهی با راهکار گرفتن از خواهرام که چجوری بهتر بتونم روی فلانیو کم کنم و کلی غیبت میکردم تا اون خشمی که داشتم نسبت به ناکامی که درمقابل اون داشتم رو خنثی کنم

    استاد من همه این مواردو داشتم مقصر کردن دیگران

    گریه کردن خواب زیاد گاهی بی خوابی گاهی پرخوری گاهی روزها هیچ غذایی نمیخوردم و ….

    تمام چالشهای من مربوط بود به دیگران

    ولی وقتی قانون جذبی شدم

    چالشم شد چجوری خودمو بیشتر دوس داشته باشم چالشم شد چجوری بیشتر خودمو بشناسم چجوری فلان باورو درست کنم چجوری به فلان خواسته ام برسم چجوری تایممو خالی کنمو روی خودم کار کنمو فایل گوش بدم وای خدای من چقد دنیام قشنگ شد

    چقد حالم خوب شد چقد گریه میکردم چقد عصبانی میشدم چقد دیگرانو مقصر میدونستم و….

    ولی باز مجدد بلند میشدمو میگفتم نه مریم تو خودتی که داری دنیاتو میسازی

    تویی که خالقی

    شاید هنوز هم دیگر نگاه و تایید دیگرانم شاید هنوزم دیگرانو مقصر میدونم شاید خیلی نواقص دیگه دارم که هنوز حتی نفهمیدم ولی خیلی خوشحالم که حداقل یه قدم جلوتر خودمو میبینم و توی مسیر درستم و کم کم دارم مسیر تکاملمو طی میکنم

    الگوی تکرار شونده ام الان چیه توی چالشها ؟؟؟

    توی مسائل مالی من ضعیف ترینو مشرکترینم گریه میکنم و میرم توی مود قربانی بودن و بشدتی احساس ضعف میکنم که فقط به خدا التماس میکنم

    و هنوز انگار اینو درک نکردم که خدا سیستمه و حتی خواستن من از خدا از موضع ضعفه و از روی حس نیاز

    توی مسئله روابط خیلی راضیم از خودم نسبت به گذشته خودم تقریبا غر نمیزنم و بلافاصله دنبال راهکارم دیگه کمتر برام نگاه دیگران مهمه و دیگه تایید دیگران مثل گذشته برام چالش نیست

    حس گناه وای خدای من حس گناهی که تمام وجودم ازش پر بود درحدی که میتونست منو روزها درگیر خودش کنه و بشدت نسبت بهش ضعف داشتم حس گناهی که نسبت به پسرم داشتم و بزرگترین چالش زندگیم بود درحدی که گاهی آرزوی مرگ میکردم بس که احساس ناتوانی داشتم درمورد حل کردنش ولی این یکسال اخیر بحدی درستش کردم و حلش کردم که گاهی یادم میره من همچین چالشی داشتم و برای حلش آرزوی مرگ میکردم هیچ وقت یادم نمیره و امروز دلم میخاد فقط بخاطر همین حس گناهی که حل کردم ساعتها قربون صدقه خودم برمو کلی بخودم افتخار کنم

    چقد قوی تر شدین استاد چقدر قویترشدیم رفقا و چقد قویتر شدم…

    دم هممون گرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    ساره امین آبادی گفته:
    مدت عضویت: 1214 روز

    به نام خدا

    سلااااام سلااام. و دوباره یه خودشناسی جدید . من هر فایل جدیدی که میزارین با تاخیر مینویسم چون باید روش فکر کنم تا الگو رو پیدا کنم

    امروز روز خوبی برام بود ، اول صبح از خدا خواستم به زیبایی روزم رو چیدمان کنه و همون 5 دقیقه اول سوپرایزم کرد . یه دوست قدیمی رو دیدم و طی گفتگویی که با هم کردیم فهمیدیم چقدر پخته شدیم و تجربه هامون زیادتر شده خداروشکرررر … همچنین با یه شخص جدیدی همکار شدم که اولش حس مثبت نداشتم(و دلیلش کمبود عزت نفس خودم بود) خدا منو یه مدت از محل دور کرد تا دوباره خودم رو کنترل کردم و طی نشانه ام در سایت گفتم باید خیری درش باشه امروز که دوباره به محل مورد نظر برگشتم و با اون شخص کار کردم دیدم باباااا میشه به عنوان دوست جدید نگاه کرد میتونم ازش چیزای جدید یاد بگیرم ( من همیشه از تعامل با آدمای جدید ترس داشتم)

    خب بریم سر موضوع سوال : وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟

    اگر این مورد نمونه آخری( ارتباط با آدم های جدید مخصوصا که همراه با احساس خطر باشه) که چند روز پیش اتفاق افتاد رو بگم اینه که سکوت سنگینی منو فرا میگیره و فقطططط بسیاااار زیاد فکر میکنم . ترجیحم در تنهایی فکر کردنه. حالا تفاوت الان با قبل در اینه قبلا فکرم منحرف بود :) دنبال مقصر بودم کلی هم بد و بیراه به خودم و بقیه نثار میکردم ولی الان سعی میکنم با دید متفاوت نگاه کنم ، بگم به چیدمان خدا اعتماد کن حتما خیری در اون برام هست و اجازه بدم آروم آروم در مسیر حل بشه.

    یه راز موفقیت در کنترل چالش زندگیم دارم اینه که با کسی در موردش حرف نمیزنم تا زمانی که درون خودم حلش نکرده باشم . یه دوره ای از زندگیم به خاطر تحت تاثیر خانواده یا دوستانم و … این حالت پدافندی(سکوت) رو اشتباه می‌دونستن (بیشتر برای دلسوزی میگفتن که مشکلات شیر کن تا ‌کمکت کنیم) منم از همون اول شروع میکردم به غرغر کردن ، غرغر همانا و بدتر شدن مشکل همانا . الان با کمک هدایت الله ، با قرآن خوندن یا نشانه سایت و بی نهایت راههای مختلف الله راه حل رو پیدا میکنم تقریبا 90٪ جلو میرم شاید یه هل کوچیک آخر رو از کسی بپرسم که به قول استاد تو دوره ها میگن :من تصمیمم رو گرفتم فقط میخام از دید متفاوت بقیه هم اون موضوع رو دیده باشم

    راستی هنگام مواجه با موارد استرس زا(چالش) اشتهام هم کور میشه انگاری یکی راه گلوم رو بسته حتی آب به زور میخورم

    ممنونم از استاد عباسمنش و مریم جان . همچنین ممنون از شما دوستی که تا آخر کامنت منو خوندی

    در پناه خدا میسپارمتون

    شاگرد شما با افتخار : ساره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    مهستی خیرابادی گفته:
    مدت عضویت: 1627 روز

    به نام خداوندی که هدایتگرم هست در هر لحظه سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته وتمام بچهای سایت اینجا بهترین جایی هست که من آرامش رو پیدا کردم من چند روز پیش این تعهد رو به خودم دادم که باید از زمان وانرژی که دارم درست استفاده کنم دوست دارم بیشتر وقتمو رو کنترل ذهن بزارم وتوجه کنم به نکات مثبت از زمانی که اینستا رو حذف کردم چقد زمان دارم که توی سایت باشم مدتی بود که میخواستم سناریو نویسی رو شروع کنم وهر موقع که میرفتم قسمت عقل کل یه چرخی میزدم انگار روی چشامو گرفته بودن ومن اون قسمت رو نمی‌دیدم دیروز هدایت خواستم وتعهد داده بودم می‌خوام بهتر نتیجه بگیرم به محض اینکه وارد شدم چشمم به اون قسمت خورد وشروع کردم کامنت بچها خوندن واز دیروز شروع کردم به نوشتن خیلی خوشحالم از شما استاد عزیزم واقعا سپاسگزارم ومریم خانم عزیز در مورد این سوال که در مواقع استرس زا چه واکنشی نشون میدم اینکه من در طی این دوسال یه سریع اتفاق واسمون افتاد که توی این چند فایل اخیر من به واضح همه چیز اومد جلوی چشمم من تا قبل از عید امسال که این اتفاقات پیش اومد تا چند روز سرم تو لاک خودم بود مدام همسرم رو مقصر این شرایط می‌دیدم وراجبشون حرف میزدم دعوا میکردم به جایی رسیده بودم گریه میکردم اصلا حوصله هیچ کاری رو نداشتم وحتی فایل گوش نمیدادم یه شب موقع خواب اومدم از خداوند هدایت خواستم وبهش گفتم یه جوری آرومم کن یه چیزی رو بشنوم ببینم خدا چقد بزرگه استاد همون شب خدا جوابمو داد نصف شب دخترم تو خواب عمیق بود ولی اومد تو گوشم گفت تنها راهش آرامشه مامانی وقتی از خواب بیدار شدم خیلی خدا رو شکر کردم وشروع کردم به فایل گوش دادن نوشتن ولی مگه نجواهای ذهن میذاشت دوباره از خدا هدایت خواستم وبازهم دخترم تو گوشم گفت توفقط آرام باش به خود خداوند انگار تمام دنیا رو بهم دادن چنان آروم شدم که حتی از خداوند عیدی خواستم قبل از عید از گرفتم ولی در ایام عید جروبحثی داشتم که واسه چند ساعتی حالم گرفته شد ونشستم با خودم صحبت کردم که بهتره چطور برخورد کنم وراه حلشو پیدا کردم و اتفاقا بااون شخصی که بحث کرده بودم به مدت یک ماه باهم بودیم وخوش گذشت استاد من این چند وقت خیلی توسایت چرخیدم وهر روز م رو دارم بهتر از روز قبل می‌سازم خودم اینو متوجه شدم تقریبا ده روز پیش چیزی ازهمسرم شنیدم که اصلاً دوست نداشتم این مسئله رو بدونم یا دوباره باهاش مواجه شم ولی بازم پیش اومد اولش خیلی ناراحت شدم وشروع کردم به حرف زدن وبهش گفتم خودت بوجودش آوردی خودتم درستش میکنی واز فردا دوباره ذهنمو کنترل کردم واز اون روز اینقدر حالم خوبه که خدا می‌دونه استاد جان از صمیم قلب دوست دارم و همیشه تحسینت میکنم وتو بهترین الگوی من هستی ازهر لحاظ من دوره دوازده قدم رو دارم استفاده میکنم عالیه استاد تازه دارم مطالب رو بعد از چند بار دوره کردن درک میکنم واقعا باید تکرار بشه تا بشه جزیی از‌وجودمون دوره عزت نفس وعشق ومودت هم فوق‌العاده هستن باسپاس فراوان ازشما ومربم نازنین با آرزوی سلامتی شادی برای شما وهمه دوستان عزیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    Maryammaghsoudi گفته:
    مدت عضویت: 960 روز

    سلام خدا قوت استاد

    درمواقع که من به شرایط تنش زا برمیخورم اولش ی کم ناراحت میشم در حد 10 دقیقه بعدش سعی میکنم خودمو به ی کاری مشغول کنم یا میخوابم یا راه میرم و همزمان از فایلهای رایگان شما انتخاب میکنم و گوش میدم

    بعضی وقتا تمایلم به پرخوری زیاد میشه ولی سعی میکنم مدیریتش کنم و آب زیاد میخورم بجا چیزای دیگه

    این موزدایی که گفتم در اکثر مواقع هستش وگرنه بعضی چیزا ذهنم بقیه رو مقصر میدونه ولی با گوش دادن به فایلا شما ذهنم بهش ثابت میشه اول و آخر هرکاری و هراتفاقی خودم مسئولم

    ممنونم ازتون خوشحال میشم از زبان شما بشنوم دقیقا در اینجور مواقع بهترین کار چیه

    سپاس فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    زهرا رضی گفته:
    مدت عضویت: 2749 روز

    سلام استاد عزیزم .

    استاد من وقتی توی این شرایط قرار میگیرم.انگار اینهمه تلاش ذهنی گ انجام میدم.میره رو هوا دقیقا مثه برگی تو باد میشم ک با هر وزش پلایمی ب این طرف و اونطرف میره.ب شدت ب هم میریزم.وسریع واکنش نشون میدم.دلم میخواد هرچی اون لحظه ب ذهنم میرسه چ بد چ خوب انجام بدم.بشدت تعادلم رو از دست میدم..پرخاشگری میکنم.هی میخوام از خودم دفاع کنم.و کلا وضع اسف ناکی دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    حمید رجایی گفته:
    مدت عضویت: 2726 روز

    به نام مهربان هستی بخش

    سلام استاد عزیز و مهربانم خدارو هزاران بار که در این مسیر توحیدی دارم قدم برمیدارم

    واقعا نمیدونم الان کجای کارم

    نمیدونم توی مسیر هستم و یا نه

    یعنی داره یه مخلوطی از شرایط خوب و نادلخواه برام پیش مییاد که اصلا گیج شده ام

    ولی قلبم آرومه و میدونم که بالا خره درست میشه

    من حدود دو هفته پیش اینقدر در گیر مسائل بودم نه اینکه مسائل بدی باشه مسائلی مثل اینکه چطوری کسب و کارم رو بهتر کنم ، چطوری راحترش کنم ، چطور وقت کمتری بزارم ، چطوری روی کدوم دوره استاد و روی کدوم فایل و یا کدوم باور کار کنم

    و اینقدر این،کار شدت گرفت که اصلا یک لحظه فیوز پروندم و توی مغزم اتصال کوتاه رخ داد

    من هم به خودم اومدم و گفتم بابا یک لحظه استپ کن ، یک لحظه واستا ببین قلبت چی میگه ، اروم باش

    و بعدش تصمیم گرفتم که هیچ کاری نکنم ، اصلا همین فایل های استاد رو هم چند روز گوش ندم یکم پیش خودم باشم یکم فشار رو از روی خودم بردارم (که البته همه این فشار برای دیدن موفقیت دیگران و رد دیگران است و احساس عقب موندن خودمه )

    و البته همون روز که تصمیم گرفتم ، شب دیدم که از روز های قبل بیشتر فایل دیدم

    و لی بعد آروم آروم کمش کردم و یکم به خودم گفتم فقط این چیز هایی رو که توی این چند سال یاد گرفتی بیا کمی تمرین کن ، و شروع کردم خودم رو تحسین کردن چون یکی از پاشنه های بزرگ اشیل من احساس عدم لیاقت و خود کم بینیه که حتی اگر یک هوا پیما هم میساختم بازم اصلا خودمو نمیدیدم و میگفتم این که چیزی نیست . مثل الان که با و جود این که صد ها کارخانه و خط تولید و دستگاه های صنعتی را راه انداختم بازم خودم رو کم میبینم . با اینکه خیلی خیلی از قبل بهتر شدم به برکت دوره عزت نفس ولی میبینم که این باور داره کار خودشو میکنه.

    خلاصه چند روزی روی خودم کار نکردم نه اینکه کار نکنم روی فایل ها کار نکردم .

    حس ام خوب بود آرامش داشتم با خودم شاد بودم سعی کردم با هر کار کوچک خودم رو تحسین کنم.

    و چند روز پیش یه اتفاقی افتاد و موتور ام رو سر کار برده بودند . منم فقط یه گزارش دادم و با مترو رفتم منزل و بعدش هم رفتم شهرستان

    (از قبل قرار بود بریم ) و رفتم باغ پدر خانمم و یک عالمه لذت و باور فراوانی از درخت های زرد آلو و گیلاس و آلبالو که وقتی سراغ هر شاخه میرفتم

    چند تا سبد بزرگ از اون شاخه پر میشد و اصلا باورم نمیدشد که این چند تا درخت این همه سبد رو پر کنه و خلاصه توی ظهر افتاب پریدم توی حوض بزرگ و پر آب و با کوچولوی 4 ساله ام یه شنای حسابی کردم و کباب عالی توی باغ و خلاصه غرق لذت بودم و اصلا یادم رفت که چه اتفاقی افتاده .

    و برگشتیم خونه تا همین دیروز همسایه مون گرفته بود گفتم چی شده گفت گوشیم هنگ کرده منم چندتا ضربه روش زدم گلاسش شکست

    منم خندیم و گفتم و من یک هفته پیش موتورم رو بردن اصلا یادم رفته بود پاشدم رفتم مسافرت حالا شما واسه یه گلاس گوشی ناراحتی ؟

    بعد پیش خودم گفتم من واقعا تغییر کردم .و اگه قبلا بود که مرتب خودم رو سرزنش میکردم با اینکه هنوز به شرایط مالی خوبی نرسیدم

    ولی اصلا خودم رو ناراحت نکردم و گفتم حتما یه خیری توشه و شاید میخواهد یه نو بیاد جاش .

    و این با عث شد که من همین دو روز گذشته هدایت شوم به سمت طالقان و یک تجربه بسیار عالی و لذت بخش رو داشته باشم از روخانه پر آب و درختان میوه و باغ و ویلاهای قشنگ و هوای بسیار بسیار عالی .خدارو شکر خداروشکر.

    و اما سوال این قسمت از فایل فوق العاده شما

    وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی ؟

    خوب استاد من قبلا خیلی اذیت میشدم یعنی خیلی به خودم سخت میگرفتم و الان هم همین طورم

    و چون ادم درونگرایی بودم به شدت این جور مسائل رو به درون میریختم و در خود فرو میرفتم و اصلا با کسی هیچ حرفی نمیزدم .

    و فقط دوست داشتم توی سکوت باشم و هیچ حرفی رو نشنوم و هیچ حرفی هم نزنم .

    و میگذاشتم زمانو آرومم کنه

    و بیشتر سعی میکردم اون محل رو ترک کنم و در اصلا قفل میکردم و فقط کاری که میکردم این بود که هیچ کاری نمیکردم .

    و لی فشار عصبی زیادی رو روی خودم حس میکردم و سعی میکردم اون رو کم و کمترش کنم .

    خوب قبلا قانون رو نمیدوستم ولی الان که میدونم این فرایند رو با سرعت بالاتری انجامش میدم و سعی میکنم با افکار مناسب جایگزین بهتر و بهترش کنم .

    و گاهی اوقات از دوش گرفتن و پیاده روی هم کمک میگیرم .

    استاد من دوره کشف قوانین رو تهیه کردم ولی هنوز شروع نکردم و با این که میدونم که ترمز های من توی این دوره حل میشه ذهنم با شروع کردنش به شدت داره مقاومت میکنه و نمیزاره که من برم سراغش.

    ولی همین جا بهتون قول میدم که سریع شروع کنم و یکی از کسانی باشم که نتیجه بسیار عالی ازش داشته باشم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      یاسمن زمانی گفته:
      مدت عضویت: 2395 روز

      سلام به حمید عزیز!

      من هم مثل شما گاهی اوقات نمیدونم کجای کار هستم! میدونم مسیرم درسته، اما نمیدونم واقعاً چقدر ایمان حقیقی به خدا دارم…بعضی از پاشنه های آشیلم که میبینم هنوز حل نشده (البته که خیلی بهتر شده) اما باز هم ترس ها و تردیدها میاد سراغم، احساس میکنم هنوز راه دارم تا توحید عملی!

      دقیقاً ما بعضی وقت ها باید به خودمون بگیم وایسا! انقدر دست و پا نزن! آرام باش! نفس عمیق بکش! و بذار خدا در تو جریان پیدا کنه…ما برای این به دنیا اومدیم که لذت ببریم…ما هر چی میخوایم توی این دنیا از کار و ثروت و سلامتی و روابط گرفته، همش برای اینه که حالمون خوب باشه و احساس خوشبختی کنیم…پس من اگر همین الان با همین شرایطی که دارم بتونم اون حال خوب رو در خودم ایجاد کنم، به خاطر خدایی که دارم، به خاطر نفسی که میکشم، به خاطر بالش نرمی که دارم، به خاطر هوای خوب و مناظر زیبا و … این لیست میتونه صفحه ها ادامه داشته باشه…اگر بتونم اون حال خوب رو در غالب اوقات روز در خودم حفظ کنم، چاره ای نیست به جز روانه شدن اتفاقات خوب در زندگی من!

      من هم با اینکه دستاوردهای خیلی زیادی داشتم تو زندگیم، کمتر اونا رو به خودم یادآوری میکنم و بیشتر ذهنم درگیر نداشته هام میشه. احساس کمبود لیاقت پاشنه ی آشیل خیلی از ماست و من خودم خیلی باید روش کار کنم هنوز.

      چقدر لذت بخش بود توصیفی که از باغ پدر خانومتون کردین و لذت هایی که بردین! مخصوصاً پریدن توی حوض وسط گرما ؛-)

      گفتین طالقان! پدر و مادر من هم یک باغ در طالقان دارن و بیشتر اوقات اونجا هستن و من هم وقتی ایران بودم خیلی اونجا میرفتم، انرژی و فضای فوق العاده ای داره و سراسر آرامش هست اونجا :)

      ممنونم از کامنت خوبی که گذاشتین و باعث شدین من هم بنویسم و قانون رو اول به خودم و بعد به همه ی دوستان یادآوری کنم!

      در پناه خدا بهترین ها رو براتون آرزو میکنم و چه جالب که فردا 2000 امین روز ورود شما به این خانواده ی صمیمی هست! بهتون تبریک میگم و انشالله زندگیتون هم مثل همین عدد رُند و رَوون پیش خواهد رفت :)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        حمید رجایی گفته:
        مدت عضویت: 2726 روز

        به نام مهربان هستی

        سلام به یاسمن عزیز و مهربون دوست همفرکانسی گلم عاشقتم که برام یک سبد لذت و لبخند برام گذاشتین

        خیلی خوشحال شدم از کامنتی که برام گذاشتین و باعث شد که یکم به خودم بیام و آروم بگیرم و بزارم خدا هدایتم کنه

        باعث شد که خودم رو بیشتر به خدا بسپارم و سعی کنم از لحظه هایم لذت ببرم و با خودم بیشتر در صلح قرار بگیرم .

        رفتم پروفایلون رو یه سری زدم خیلی خوشحال شدم از شجاعت محاجرت تون و این باعث شد که منم باور سازی کنم چون منم واسه بار دوم میخوام محاجرت کنم و شرایط متفاوتی رو تجربه کنم .

        اتفاقا بعد از این موضوع هدایت شدم به کتاب نیروی حال از اکوارد توله که بسیار کمک میکنه که در لحظه باشیم

        و این که ببینم همین الان چه احساسی دارم از نسیم خنک روی صورتم از نوازش پرتوهای آفتاب رو پوستم از لمس کردن صورت خودم از نگاه عاشقانه به خودم و…..

        برام جالب بود که شما هم فضای لذت بخش باغ ها ی میوه رو تجربه کردین و میدونید چه لذتی داره

        میدونی دوست عزیزم یهو غرق لذت شدم از این که گفتین 2000 روز عضویتم هستم خودم اصلا هواسم نبود .ع

        بازم مننون متشکرم از شما و امیدوارم لحضه های پر از عشق و شادی و ثروت رو تجربه کنین و خدار و هزار بار شکر به خاطر شما دوستان عزیز و دستان خداوند .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سمانه گفته:
      مدت عضویت: 1919 روز

      سلام به شما دوست عزیز

      مرررسی از کامنتتون که خیلی عالی بود یعنی تونستم با حرفاتون همزادپنداری کنم چون قبلا من هم یه تجربه هایی این چنینی داشتم الان هم گهگاهی دارم اینکه گفتین دوره رو خریدین ولی کار نکردین من فکر کنم دلیلش رو بدونم چون خودمم همین بودم و الان هم یکم هستم

      بعد اینهمه که فکر میکنیم داریم روی خودمون کار میکنیم وقتی مسئله ای پیش میاد و احساسمون بد میشه یه حس سرزنشی سراغمون میاد که اینهمه کار کردی چرا باز این احساس رو داری تجربه میکنی و این باعث میشه با خودمون و آموزش ها قهر کنیم یعنی بیشتر با خودمون قهر میکنیم و خودمون رو یه جورایی تنبیه میکنیم که اگه راستشو میگی برو ببین با همین آموزش ها که از قبل دیدی چند چندی خودتو ارزیابی کن بعد بیا سراغ بقیه

      من که چنین احساسی بهم دست میده و چون شما هم داستان خودتون رو تعریف کردین و حس کردم یه شباهت هایی بینمون هست گفتم بیام تجربه خودم رو بگم شاید بتونم کمکی بکنم

      به خدای بزرگ میسپارمتون و از خدا بهترین ها رو براتون میخوام

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        حمید رجایی گفته:
        مدت عضویت: 2726 روز

        به نام پروردگار هستی

        سلامی گرم و صمیمی به سمانه مهربان و عزیز دوست همفرکانسی گلم

        خیلی خوشحال شدم برام کامنت گذاشتید خیلی ممنون از شما و خداروشکر به خاطر این دوستان عزیز همفرکانسی

        با کامنت شما یاد یک موضومی افتادم در این مورد که یادمه این باور همون باور چند سال پیشمه که باور های مذهبی داشتم و اگر تکالیف شرعی رو رعایت نمیکردم دوچار کمی استرس و ناراحتی میشم .

        و الان هم که خیلی خیلی اون تعصبات از بین رفته دارم دوباره از این طرف به خودم سخت میگیرم .

        و با کامنت شما این رو متوجه شددم و خلاصه باید این روند یکجا تمون بشه من این مسیر رو شروع کردم که به آرامش بیشتر و بهتر برسم و قرار بود که اون سخت گیری ها قبل رو به خودم آسون کنم ولی میبینم که باور همون باوره و عمل همون عمله وفقط یکم ظاهرش عوض شده .

        منون دوست خوبم که بهم یادآور شدی در پناه رب شاد و ثروتمند باشی .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    فرشته شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1281 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدمت همه دوستان گلم و استاد عزیزو مهربانم

    استاد همش دارم فکر میکنم که اگه این فایلای هدیه اینقدرررر ارزشمندن و اینقدررر دارن بهم کمک میکنن

    پس دوره کشف قوانین چه داره میکنه

    انشالله به یاری ربم این دوره شگفت انگیز رو بخرم

    استاد دارید چه میکنید واقعن؟

    من قبلا فکر میکردم خدایا من چجوری روی خودم کار کنم؟

    اما الان میفهمم باسوال پرسیدن از خودم !

    باید از خودم سوالای خوب بپرسم و راجب اون سوال بشینم تمام محتویات ذهنم رو بریزم تو کاسه و ببینم جوابش تو ذهنم چیه!؟

    من وقتی فکر کردم ک تو شرایط استرس زا چکار میکنم ؟دیدم من بشدت حال روحیم بد میشه نفس کشیدن سخت میشه برام

    اشکام ناخوداگاه میاد و بشدت به ایه های قران پناه میبرم و شروع میکنم به خوندن

    جلوی ایینه وامیستم و میخونم و همونجور ک اشک میریزم میگم ببین خداوند چیگفته

    ببین خداوند وعده داده

    ببین تنها قدرت کل جهان خداونده

    ببین گفته انا الله و انا الهه راجعون

    و

    و

    و

    کلن من وقتی به شرایط سخت و استرس زا بر میخورم شاید فقد یکی دوساعت حالم به شدت بدمیشه و ناخوداگاه اشکام میاد بعدش ارومتر میشم ولی بازم ساکتم و گوشه گیر میشم و کلن تو سکوتم اما درونم یکسره داره با خداوند حرف میزنه

    ذهنم درگیرشه اما سعی میکنم تمرکزم رو بردارم و بزارم رو ی موضوع دیگه و واقعن کنترل ذهن چقدر اونجور مواقع سخته!

    و بعد از خوندن قران و پناه بردن به قلبم و اون ارامشی ک از قلبم دراون شرایط میگیرم واقعن قابل گفتن نیست !

    قربونش برم من همیشه دستمو میگیره

    همیشه بغلم میکنه چون من بنده خودشم

    چون عاشق منه چون من بهش تکیه کردم

    منم دارم سعی میکنم انسان و بنده بهتری باشم براش و همیشه و همیشه به خودش پناه ببرم

    هیچوقت از یاد نخاهم برد اون مواقعی رو ک وقتی شرایط سخت میشد به انسانها پناه میبردم و چقدر به بهونه های ساده و الکی منو میپیچوندن و من چقدر احساس بی پناهی میکردم

    اما از یجایی به بعد دیگه به هیچکی نگفتم

    دیگه با کسی حرف نزدم و جمعش کردم

    گذاشتمش برای شبها که تو حیاط قشنگمون راه میرفتم و شروع به گفتن میکردم و اون هرلحظه بیشتر منو بغل کرد

    هرلحظه بیشتر ارامم کرد

    من بودم اسمان شب ماه توی اسمون و ابرها گاهی هم ستاره ها

    من واقن تو اون شبها خداوند رو پیدا کردم تو غروب خورشید

    هرموقع خورشید غروب میکنه و من اون لحظه بیرونم یا میبینمش

    فقد و فقد سپاسگزاری میکنم و غرق میشم در عشق

    غرق در ارامش

    غرق تو وجودش میشم و از هرزمان دیگه ای بهم نزدیکتره

    خداوند هیچوقت منو رها نکرد همه ادما ول کردن اما اون هرگز

    خدایا شکرت که اون بلاها سرم اومد ک خودتو پیدا کنم

    که به تو پناه بیارم تو بهم همه چیز دادی

    من خیلی باخودم مهربونم حتی تو بدترین شرایط هم ن باخودم دعوا میکنم ن سرزنش میکنم بلکه با عشق باخودم حرف میزنم و به خودم میگم همه دعوات کردن اما من نمیکنم همه بهت پشت کردن اما من نمیکنم

    خودمو بغل میکنم

    من و خداجونم بهترین رفیق خودمیم

    خداروشکر میکنم ک هستم و چنین ویژگی خوبی دارم

    خدایا شکرت

    .

    درپناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  8. -
    عیسی غریبلو گفته:
    مدت عضویت: 3104 روز

    سلام سلام

    آری من هم اقرار می کنم که در برابر قدرت خداوند عاجز و ناتوانم .

    و هر آنچه به رای خودم انجام می دهم غلطه

    انگار همه داستان ما آدم ها مثل همه

    یکسری کارهایی رو در ناخود آگاه انجام می دیم بعدش پشیمون می شیم و می گیم بجاش اگه این رفتار رو می کردم بهتر بود ولی باز هم تکرارش می کنیم .

    البته به نظرم غفلت هست و عادت من به در غفلت بودن .

    من بیشتر بر اساس الگو و رفتار دیگران عمل می کنم تا اینکه بخوام خودم باشم و این مسله همیشه داستان میشه و سبب افت زندگیم .

    وقتی با کله خودم پیش می رم ، همیشه رفتار های اشتباهی دارم ، و هر موقه که توجه می کنم به ذات خداوند رفتارهام تغییر میکنه و بهتر میشه .

    در خصوص موضوع جلسه هم اینکه من هم هر وقت با شکستی مواجه می شم ؛ معمولا محیط خانواده و خدا را مقصر می دونیم و به نظرم خودم دیگه هر کاری لازم بود انجام دادم و باید دیگه رخ می داد .

    گاهی هم که خودم را مقصر می دونم بعدش با خودم میگم خوب من که در کودکی چیزی حالیم نبود و اوضاع کودکی خودم را که من نساختم و وقتی با خودم می گم حتی شرایط خانواده و زندگی دوران کودیک را خود خواستم بعدش دوباره نجوا میاد که اصلا چیزی رو که خودم هم ساختم نمی خوام و دوست ندارم این جور زندگی کردن رو و با خودم سوال می کنم که اصلا چرا اینکار رو انجام دادم و چرا اصلا باید این احماقت رو می کردم و خودم رو دردسر می انداختم و این افکار ادامه پیدا میکنه تا به دوره افسردگی می رسم و دیگه نمی تونم جوابی پیدا کنم تا انرژی داشته باشم برای ادامه …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  9. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2005 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ

    سلام استاد بزرگوارم، درود مریم جانم و سلام همه بچه های دوست داشتنی سایت

    داشتم فکر می کرم این آیه چقدر بزرگه و این حد از ایمان چطور به وجود میاد؟ چطور میشه که کسی وقتی مصیبتی براش رخ میده بجای زاری و ناشکری بتونه با طیب خاطر فقط بگه همه رفتنی اند. همه از سوی خدا تنها با بدن برهنه اومدیم و تنها میریم. نباید بچسبیم به این دنیا و نعمتهاش حتی فرزندمون.

    یاد فایل آقای عشقیار افتادم. امیدوارم هرکی ندیده در مدارش قرار بگیره و این فایل رو ببینه و درک کنه. چطور میشه که این مرد در مقابل سنگینترین چالشهای زندگیش اینقدر مسلط به نفس عمل میکنه؟

    چطور میشه که استاد خودمون، همین استاد که دم دست ما و هر روز در دیدرس ذهن ماست اینقدر با ایمان میشن و رفتارشون ابراهیمی میشه که در مقابل چالشی مثل از دست دادن فرزند فقط 3 ساعت عزاداری می کنن و تمام. بعدش فقط شکر می کنن که خدا این میوه بهشتی رو بهشون عطا کرد تا دو سال از برکت وجودش بهره مند بشن.

    بعدش به یاد فایل لایو استاد عباسمنش و استاد عرشیانفر افتادم که در مورد همین ایمان و توکل صحبت می کردن و استاد بی نظیرم اشاره کردن به تکامل. بعد از این مرور ذهنی و شکل گیری این چرا چراها در ذهنم جواب رو گرفتم. بله معجزه ای به نام «تکامل»

    تکامل از کجا میاد؟ از استمرار در عمل به قوانین الهی. نه فقط شنیدن یا حتی درک کردنش، بلکه عمل بهش.

    ابراهیمی که در جوانی در برابر چالش سر خم کردن جلوی خدای توهمی، بت شکن تاریخ شد میتونه در پیری در مقابل چالش فرزنددار نشدن ایمانش رو حفظ کنه. بعد از اون با وجود اینهمه عشقی که به چنین فرزند معجزه گونه ای داشت رویای صادقه اش رو عملی میکنه و چاقو روی گردن فرزند رشیدش میگذاره. این تکامل به مرور طی شده و ذهن هر انسانی با دیدن این حجم از ایمان کم میاره. مگر اینکه مفهوم قدم به قدم رشد کردن رو یاد بگیره و انجامش بده.

    منِ سعیده رضایی که دارم این مطالب رو می نویسم در اوایل راه هستم، مثل نقطه ای از این کهکشان یا دونه ریگی در بیابان. ولی دارم لمسش می کنم.

    قبلا در مقابل چالش های استرس زا زبونم قفل میشد.

    دست و پامو گم می کردم و مغزم هنگ می کرد.

    هیچ تصمیمی نمی تونستم بگیرم.

    در مقابل بعضیها که خودمو قویتر می دیدم ممکن بود داد و فریاد به راه بندازم. و در مقابل بعضی دیگه که زورم بهشون نمی رسید احساس بیچارگی و قربانی شدن می کردم.

    ولی چیزی که همیشه مایه امیدم بود این بود که حل میشه. اینطوری نمی مونه. فقط کافیه کمی به خودم فرصت بدم.

    ترم 1 فوق لیسانس هر سه تا درسم رو افتادم. یک ساعت گریه کردم ولی تمام شد. از اونجایی که بسیار درونگرا و تودارم هیچوقت هیچکس نفهمید. ولی در عوض ترم 2 شاگرد اول کلاس شدم و اجازه انجام پایان نامه ام در سازمان انرژی اتمی تهران گرفتم.

    چند ماه پیش که شنیدم پدرم بیماری جدی ای داره و دکتر به خودم گفت که بیماریش درمان نمیشه حتی یک قطره اشک نریختم. بلکه در نهایت آرامش و امید ادامه دادم و فقط از خدا خواستم پدرم رو در مسیر شفا قرار بده. و اگر هم اینگونه نشد باز هم فقط خدا رو شکر می کنم که اینهمه ساله پدری دارم که عاشقانه دوستش دارم و برام بیش از حد توانش پدری کرده. خدا رو شکر که از پشت تلفن صدای مهربونش رو می شنوم و چند ماهی یکبار هم می بینمش.

    یادمه یکی از دفعاتی که دختر ناز کوچولومو به شدت دعوا کردم سر این بود که خمیربازی که با آرد و آب براش درست کرده بودم خورده بود. یا مدادرنگیهاشو جویده بود. یا مثلا غذاشو نمی خورد. تخم مرغ نمی خورد در صورتیکه مربی بهداشت گفته بود برای جبران استاپ شدن رشد قدش باید هر روز تخم مرغ بخوره. و من با این چالش نمی دونستم باید چه کنم.

    الان بعد از 3 سال شاگردی کردن در سایت استاد عباسمنش عزیزم و بخصوص در این 3-4 ماه اخیر هرچی فکر می کنم اصلا یادم میاد باهاش به مشکلی برخورده باشم. نه که کار چالش برانگیزی نمیکنه. نه. بلکه من آدم دیگه ای شدم.

    همین نیم ساعت پیش دیدم مدتیه پشت گلدوناست و انگار داره خرابکاری میکنه ولی اجازه دادم راحت باشه و از من نترسه. بعد از مدتی رفتم با خنده گفتم داری چی بازی می کنی؟ گفت خاکا رو ریختم. دیدم کلی خاک و برگ و سنگ ریخته رو موکت و فرش. منم بوسش کردم و گفتم خوشحال شدی خاک بازی کردی؟ گفت آره و بعدم رفت سراغ کارتونش. وقتی خاکها رو جمع می کردم از اینکه دستم با خاک پاک الهی تماس پیدا کرده بود خدا رو شکر کردم. از اینکه بوی گلهامو استشمام کردم لذت بردم و گفتم چه خوب شد مدتی بود بوی خاک بهم نخورده بود. این عنصر حیات بخش و آرامش بخش طبیعت. تمام شد و رفت.

    بعد خودمو مقایسه کردم با قبل و لازم دیدم اینا رو بنویسم. اینها همش از لطف پروردگارمه که به دعای من جواب داد و هدایتم کرد به مسیر نور.

    می دونم که خیلی مبتدی هستم ولی ایمان قلبی دارم که راهم درسته و به زودی نتایج بزرگتر رقم می خورن.

    از صبح وقتی این فایل چالش رو دیدم یاد شعر بی نظیر سهراب افتادم:

    به تماشا سوگند

    و به آغاز کلام.

    و به پرواز کبوتر از ذهن

    حس می کنم دارم نور الهی رو تماشا می کنم.

    کلامم با خدای سبحان آغاز شده.

    و کبوتری از قفس ذهنم پر کشیده و داره منو با خودش به ناشناخته هایی می بره که تا قبل از این نمی دونستم وجود دارن. ولی الان دارم باهاش رفیق و همنشین میشم.

    خیلی برای این تغییراتم خوشحالم.

    خیلی زیاد خدای حکیمم رو شاکرم که منو بغل کرد و بدون چالش خیلی بزرگی که از حد توانم خارج باشه هدایتم کرد به صراط مستقیم و داره طعم نعمتهاشو آروم آروم بهم می چشونه.

    برای همه دوستانم توحید و نور ایمان آرزو می کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 49 رای:
    • -
      فهیمه پژوهنده گفته:
      مدت عضویت: 2160 روز

      سلام به شما دوست ارزشمندم

      سلام به شما سعیده رضایی عزیز

      چقدر کامنتت زیبا بود، چقدر یادآوری کننده فایل های زیادی برام بود، چقدر قشنگ اول کامنتت این آیه رو آوردی:

      الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ

      و چه همزمانی جالبی که چندساعت قبل، خبر فوت دایی همسرم رو دادند و دارم واکنش آدم های مختلف و از جمله خودم رو در مورد این شرایط و خبر بد میبینم. چالشی که همسرم بیشتر براش چالشه و برای من فقط یک خبربد و اتفاقی که منو بیشتر به فکر فرو برده.

      واقعا سعیده جان سپاسگزارم برای تک تک جملاتی که نوشتی و تک تک تلاش ها و تکامل هایی که طی کردی. برای تمام درک هات از قوانین الهی ات، برای ایمان و توکل هایی که با درک و عمل کردن بدست آوردی.

      واقعا عالی بود و منم برای تغییرات زیبات خیلی خیلی خوشحالم و خوشحالم که هدایت شدم تا ببینم و بخونم و لذت ببرم و کلی چیز یادبگیرم. واقعا سعیده جان سپاسگزارم…

      امروزداشتم فصل پنجم کتاب رویاهایی که رویا نیستند رو میخوندم در مورد ایمان راستین و چقدر خدا قشنگ منو هدایت کرد تا تکامل رو هم بیاد بیارم در کنار توکل و به خودم آسان بگیرم برای آسانی ها… خدایا شکرت

      براتون از الله یکتا بهترین بهبودهای درونی و بیرونی رو خواهانم.

      ارادتمند شما فهیمه پژوهنده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سعيده رضايى گفته:
        مدت عضویت: 2005 روز

        فهیمه جان، فهیمه عزیزم، دوست نازنینم سلام به روی ماهت

        چه فامیلی پرمسمایی داری. پژوهنده دانش و نیکی ها.

        عالی نوشتی و لبخند قشنگی رو روی صورتم نشوندی. ازت سپاسگزارم و برات عشق و نور آرزو می کنم.

        خیلی بعید به نظر میرسه که بتونی سنگ 1 تُنی رو جابجا کنی. اولش اصلا سمتش نمیری.

        بعد که روزگار می چرخه و تو رو با خودش انقدر می چرخونه که سرگیجه می گیری و بعدش می فهمی باید اون سنگ رو برداری تا به دشت هموار برسی تلاشت رو شروع می کنی.

        وقتی اولین زور رو بهش میزنی تکون نمیخوره. بعد بیشتر فکر می کنی و می بینی دست تنهایی ولی هرچی فریاد میزنی کسی به کمکت نمیاد تازه بعضیا میگن بیا سنگ ما رو هم جابجا کن.

        دوباره تلاش می کنی و بعد یه تیکه چوب رو زمین پیدا می کنی که میتونی بعنوان اهرم ازش استفاده کنی. وقتی با اهرمت در جهت درست فشار وارد کنی سنگ رو به سمتی هل میدی که اتفاقا شیبه. و سنگ یک تنی خودبخود حرکت میکنه و یه دشت زیبا پر از نعمت جلوی روت نمایان میشه.

        اما اگه وسط کار ولش کنی حتی ممکنه به خودت آسیب بزنی. ممکنه سنگت اشتباهی جابجا بشه و مشکل بدتر بشه. یا در حالت خوبش اصلا تکون نخوره.

        من فکر می کنم اینه قصه تغییر. فکر. ریشه یابی. آسون گرفتن. و عمل کردن

        از همه مهمتر استمرار در عمل

        شاد باشی و سعادتمند گل زیبا

        فقط لطف کن بهم یاد بده چطور متن بولد می نویسی. هرچی سرچ کردم واسه ویندوز پیدا نکردم. فقط ایتالیک می نویسه ولی بولد نه.

        مرسی پیشاپیش

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          فهیمه پژوهنده گفته:
          مدت عضویت: 2160 روز

          سلام به دوست ارزشمندم

          سلام سعیده جان

          وای که چه سورپرایزی شدم.بذار حس چند دقیقه قبلم رو با جزئیات بگم. اینکه تو یک صفحه دیگه مرورگرت به عهد خودت وفا میکنی و حتی روی فایل نشانه ی من دیروزم میرم کامنت بنویسم و بعد از اینکه خط آخر رو مینویسم احساس میکنم چقدر خوب شد این کار رو کردم بعد میرم سراغ کارهای دیگه ام.و تا صفحه رفرش میشه یکهو میبینی به محض ارسال کامنتت یک نقطه آبی کنار اسمت ثبت میشه.

          نقطه آبی رنگی که من از اولی که تو سایت اومدم و بعد تجربه داشتن کامنت از طرف دوستانم برای خودم واسه اینکه این حس تکراری نشه و قدر دان این نقطه آبی و کامنت شما عزیزانم باشم و احساس قدردانی ام رو حفظ کنم اینجوری برای خودم معنی کردم. اینکه هر بار که نقطه آبی میاد انگار من در این مسیر جنگلی زیبایی که استاد اول 12 قدم میگه تو این مسیر دوستانی رو میبینم که با لبخند برام دست تکون دادن و این یعنی درسته داری درست پیش میری، ماشالا ادامه بده. ادامه بده ببین اینا دوستانی هستن که توی همین مسیرن و برات دست تکون دادن پس برو و ادامه بده و چقدر هربار با این تعریفی که برای خودم کردم بازم مثل روز اول به وجد میام و ذوق میکنم و خوشحال میشم و میگــم آخ جون نقطه آبی دارم… این جمله رو گاهی اینقدر بلند میگم که همسرمم شنیده و گاهی فکر میکنم باعث حسادتش شده که چقدر من حواسم به سایت و بچه ها و اتفاق های سایته…خخخخ(بقول استاد جان هر کسی هرجایی هست جای درستشه…)

          وای که چقدر هماهنگ بود بعد خوندن متنی که خوندم و خوندن کامنت شما(اصلا چی بگم دیوانه شدم از این خدای دقیق و بینا)

          چه مثال خوبی نوشتی و چقدر انگار لازم داشتم چقدر به موقع و چقدر به موقع تر…فقط میتونم بگم خدایا شکرت.

          خیلی بعید به نظر میرسه که بتونی سنگ 1 تُنی رو جابجا کنی. اولش اصلا سمتش نمیری.

          .

          .

          .

          من فکر می کنم اینه قصه تغییر. فکر. ریشه یابی. آسون گرفتن. و عمل کردن

          اصلا انگار میدونستی بهم چی بگی. بخدا الان که دوباره فکر کردم اشک تو چشمام جمع شده سعیده جان. خدا اینقدر آسون با ما حرف میزنه.فقط باید وا بدیم. فقط باید وا بدیم تا ببردتمون. هدایت مون کنه بقول استاد جان اجازه بدیم تا هـدایـت ما رو هدایت کنه.

          واقعا نمیدونم چطور سپاسگزاری کنم از اینکه برام نوشتی. از اینکه نمیدونم چی شد و اینا رو تایپ کردی و به من امید دادی از طرف خدام که تو زیبا مینویسی پس بنویس و نترس…تو عاشق یاد دادنی پس یاد بده و جمله آخر کامنتت که اونم برام درس و نشونه بود…

          سعیده جان ازت ممنونم برای تک تک جملاتی که نوشتی. برای تک تک درک ها و آگاهی هایی که نثارم کردی واقعا با تمام قلبم سپاسگزارم با همین لبخند اشکی میبوسمت دوست ارزشمندم.

          دوست قشنگم من الان با لپ تاپ دارم تایپ میکنم و بعضی وقت ها هم با گوشی کامنت میذارم و در هر دو مورد برای بولد کردن یک قسمت فقط کافیه دوتا ستاره اول جمله و آخر اون جمله که میخوای بولد بشه بذاری ، به همین سادگی…

          برات اینجا لینک اخبار فنی سایت و مقاله ایی که “قابلیت نوشتن متن با فرمت پر رنگ” رو کاملا توضیح داده رو میذارم اونجا رو بخونی دیگه خودت حسابی اوستا میشــی عزیزم… خدایا بی نهایت بار شـــــکــرت

          تقدیم با عشق

          abasmanesh.com

          (راستی ممنون که یادم انداختی چقدر فامیلم رو دوست دارم و چقدر این ویژگی پژوهنده بودن و پژوهشگر بودن رو عاشقشم.)

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            سعيده رضايى گفته:
            مدت عضویت: 2005 روز

            ای جانم ای جااانم فهیمه جان

            نوش جونت این حس ناب و خوشمزه. منم راستش از اون نقطه آبیه خیلی انرژی می گیرم. اصلا عین دوپینگ میمونه.

            اون چیزایی که نوشتم در لحظه اومد و نوشتم. چیزی از خودم ندارم. خدا رو شاکرم که ما رو دستانی برای هدایت همدیگه قرار داده و نور امید و ایمان رو توی این سایت الهی پرفروغ کرده.

            بدرخشی پژوهنده جان!

            عاشقتم و حال خوبتو خریدارم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    حمیدرضا معتمدی پور گفته:
    مدت عضویت: 1857 روز

    سلام استاد عزیز قبل از پاسخ میخواستم تشکر کنم ازتون بابت قانون سلامتی قبل دوره فکر نمیکردم این برای همه جواب بده، فکر نمیکردم این قدر خلقم رو عوض کنه؛ من زمانی که استرس میگیرم سعی میکنم حواسم رو پرت کنم و به خودم میگم بذار هر اتفاقی میخواد بیوفته سعی میکنم چیزی برای از دست دادن نداشته باشم و اگر شرایط دشوار تر بود به خودم میگم شاید اصلا تا موئد اون شرایط زنده نباشم پس از همین لحظات باید استفاده کنم و لذت ببرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: