توجه: توضیحات این فایل شامل یک بخش مقدمه و سپس یک سوال است.
بخش ” مقدمه ” در تمام مجموعه قسمت های ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده ” یکسان است اما در انتهای این توضیحات، در هر قسمت یک ” سوال متفاوت ” پرسیده می شود. (یعنی هر قسمت از این مجموعه، مقدمه یکسان اما سوال متفاوتی دارد)
لازمه درک سوال و پاسخ به آن این است که مقدمه را حتما بشنوید. هرچند در هر قسمت که دوباره مقدمه را می شنویم، از زاویه ی دیگری آن را درک می کنید که در نهایت به درک کلی ما از این اصل کمک می کند و می توانیم پاسخ های دقیق تری برای سوالات پیدا کنیم.
و اما سوال این قسمت از مجموعه ی ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده “
سوال:
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
بعنوان مثال ممکن است پاسخ فرد این باشد که:
- من از صحبت کردن در جمع فراری هستم و اگر احتمال بدهم در یک جمع از من برای صحبت دعوت می شوم، ترجیحاً به آن جمع نمی روم؛
- من سعی می کنم هر موقعیت یا شرایط جدید را امتحان نکنم؛
- من معمولا دنبال یک بهانه هستم تا از فعالیت های فیزیکی دوری کنم؛
- من از مدیریت مسائل مالی، فراری هستم؛
- من از مراجعه به پزشک و هر آنچه مربوط به آن است، مثل واکسن، چک آپ و … فراری ام؛
- من از مهمانی رفتن یا حضور در جمع های شلوغ فراری ام؛
- من از از انجام کارهایی که به من محول می شود، فراری ام؛
نکته: توضیحات استاد عباس منش پیرامون این سوال را در فایل صوتی یا تصویری بشنوید تا بتوانید درک بهتری از این مفهوم پیدا کنید.
سپس پاسخ خود به این سوال را در بخش نظرات این قسمت بنویسید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.
در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:
- اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
- ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛
نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام تمرینات این دوره، این است که:
فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.
در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5190MB22 دقیقه
- فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 510MB22 دقیقه
بنام الله مهربان
سلام ب همگی عزیزانم
نشانه ی من
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
چقد جالب این قانون فرکانس و هدایت خداوند
همین نیم ساعت پیش آجیم گفت دیگه نمیتونم بمونم تو خونه بیا بریم خونه بابابزرگ جاته
من مث همیشه خیلی زود گفتم ننننننن من نمیام میخوای خودت برو
همین 10 روز پیش رفتیم و یک هفته قبل اون هم اونجا بودیم
یکی از الگوهای تکرار شونده من همینه مگه مجبور بشم و هیچ راهی نداشته باشم ک برم
یکی دیگه از الگوها اینه ک نمیتونم راحت حرفم و بزنم
الگوی دیگه تکراری اینه ک من هیچ ورودی ندارم و تقریبا همیشه حسابم خالیه
واینکه ب خودم خیلی سخت میگیرم برای کار کردن روی خودم ،انگار مقاومت دارم
همیشه عجله دارم ک زودتر نتیجه بگیرم
و ی الگوی مثبت ک تازه متوجهش شدم وقتی خواسته ای مشخص میکنم واضح و روشن زودتر بهش میرسم
ی مورد دیگه اینکه من چند کارو امتحان کردم چون فکر میکردم اگه اونا رو انجام بدم پول بیشتری توش هست
و همون اول راه میومدم کلی هزینه میکردم
بدون اینکه حواسم ب هزینه ها باشه
ی مثال میزنم
موقعی ک تو سالن پوست مشغول شدم و مار کوتاهی بهم داده شد
سریع رفتم ی قیچی حرفه ای ک قیمتش تقریبا ب اندازه حقوق ماه اولم بود خریدم
درصورتی ک شادی دختری ک تو سالن بود و کار موخوره گیری وصافی و کراتین و انجام میداد ی قیچی ساده داشت ک اصن مو هم ب سختی میگرفت
و 4 سال داشت باهمون قیچی کار میکرد و کلی تعجب کرد ک من سریع عرض یک روز رفتم قیچی حرفه ای گرفتم.
در صورتی ک کارم با ی قیچی 100 تومنی هم راه میفتاد
و این الگو چندبار تکرار شد و تکرار میشه
درصورتی ک استاد میگه با کمترین هزینه شروع کنید
باهمون امکاناتی ک دارید ک بتونید هزینه هارو کنترل کنید و اذیت نشید
الهی صدهزار مرتبه شکرت
من خودم کارهای خونه رو باعشق انجام میدم گرد گیری ،کارهای آشپزخونه
نهار ،شام ،چایی
گاهی اوقات خیلی کم خواهرم غذا درست میکنه یا ظرفی میشوره
ولی اگه یکی بهم بگه فلان کارو بکن خییلی بهم برمیخوره و دیگه از انجام اون کار لذت نمیبرم انگار چون کس دیگه بهم گفته
الهی شکرت امروز رو عالی شروع کردم خداروشکر ،دیشب عالی خوابیدم
دیروز ی دندونم ب راحتی بدون نوبت و هماهنگی ترمیم کردم و خداوند برام همه چی و اوکی کرد توسط دستانش
چند روزه دارم کتاب ثروتمند ترین مرد بابل رو میخونم خیلی کتاب قشنگی هست
خیلی قشنگ درمورد قانون توضیح داده اونم تو 5هزار سال پیش اگه اشتباه نکنم
ی نکته مهم ک هدایت شدم بهش درمورد انجام ی کار بود
میگفت هدف راحت انتخاب کن و هرروز متعهد باش و تحت هرشرایطی انجامش بده
اگه دیدی یادت رفت همون لحظه برگرد انجامش بده
اینکه همه ی کسب وکارها پتانسیل ثروت ساختن رو دارن
هرکسی با هرشغلی میتونه ب ثروت برسه اگه باورش و تغییر بده
ثروت مثل یک بذر هست ک اگه کاشته بشه و ازش مراقبت بشه میشه ی درخت و میتونی تو سایه اش استراحت کنی
حسم تایید میکنه حرفهاش رو
ی نکته دیگه ک یاد گرفتم ازش این بود ک
باید بخوایی و مصمم بشی ک ب ثروت برسی علمش و یاد بگیری
و ی جا قشنگ داشت در مورد جملات تاکیدی میکفت ک صبح و ظهر و شب و در تمام ساعات روز ب خودت بگو
بخشی از درآمد من مال خودم است و باید آن را نگه دارم
ما پول را ب دوگونه خرج میکنیم :یکی برای هوس های زودگذر مث انواع زیور ها جواهرات لیاسهای زیبا ،غذا ویا سایر چیزهایی ک ب سرعت ناپدید و فراموش میشوند
دوسرمایه گذاری ک تولید درآمد میکنند مث ملک ،زمین،طلا،گاو و گوسفند وکالاهای تجاری
شما کدام یک را بیشتر می پسندید
سکه هایی ک از کیسه خارج میکنید خرج چیزهایی دسته ی اول
و سکه هایی ک در کیسه باقی میماند صرف اشیا دسته دوم میشود
اینکه یک دهم پولت و بعد از یک مدت سرمایه گذاری کن تو جایی ک ریسکش کم تر باشه با احتیاط سرمایه گذاری کنید
و بعد سودی ک کردید بچه های سرمایه شما هستند اونا روباز ب خدمت بگیرید
و این روند و هی ادامه بدید
ی نکته جالب ک گفت این بود ک وقتی ک شروع میکنه ب پس انداز پول انگار پول راحتتر میاد تو کیسه ات و دیگه پول درآوردن سخت نیست
یاد قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب افتادم وقتی ک پول تو حسابت هست انگار خیالت راحتتره ک پس انداز داری و احساست خوبه و همین حس خوب شرایط و اتفاقات خوب و برات رقم میزنه
و ی نکته مهم تر اینکه اول باید بخوایی ثروت رو ومصمم بشی برای داشتنش بعد هدایت میشی ،شرایط برات فراهم میشه
اتفاقات رخ میده
خدایا شکرت ک هدایتم کردی ب این کتاب درک منو بهتر کرد نسبت ب ثروت
امروز داشتم کانال یوتیوپ م نگاه میکردم خداروشکر رو ب رشد هست
ی اتفاق جالب ک افتاد صبح رفتم تو حیاط ک تمرین ستاره قطبی و انجام بدم و شکرگزاری کنم
ک دیدم ی مورچه داره جلوم راه میره ازاون مورچه های قرمز ک گوشیم و درآوردم فیلم گرفتم ک یهو رفت تو ی سوراخ تو دیوار
ک کلی خندیدم
بعد یادم اومد ک ی فیلم قبلا گرفتم از دوتا مورچه ک میخوان هویچ مقوایی ک درست کردم و ببرن بعد مشورت کردن دیدم اصل نیست ولش کردن رفتن خخخخخ
چقد خندیدم بهشون
و اینو ی هدایت دیدم ک برای امروزم اون فیلم و بزارم توی کانالم ،تقریبا هرروز ی فیلم میزارم و خداروشکر بازدید هم میخوره
دیروز هدایت شدم ب ی فیلمی ک ی دختر جوون با فعالیت یکساله ب درآمد بسیار خوبی از یوتیوپ رسیده بود
داشت میگفت ب چشم ی سرگرمی و بازی بهش نگاه کنیدکاری ب پستهای بقیه
بازدیدها
لایک ها
سابسکرایب ها نداشته باشید فقط از مسیر لذت ببرید و کار خودتون رو انجام بدید
منم میخوام فقط لذت ببرم و زیبایی هایی ک خداوند هدایتم میکنه ب اشتراک بزارم
مردم همه آرزوها و هدف هاشون رو برای حس و حال خوبش میخوان منم با ویدئوهای قشنگ خداییم اون حس و حال خوب و بهشون منتقل میکنم ب لطف خدا
از هرچیزی میشه ثروت ساخت
از بازی
از سرگرمی.
از دیدن زیبایی ها
از منتقل کردن حس خوب ب آدم ها
همین فیلم هایی ک ساخته میشه هم داره ب راحتی پول میسازه
فیلم های من، یا بهتر بگم فیلم هایی ک خدا بهم میگه هم بارها ارزشمندتر زیباتر و پراز انرژی و حس و حال خوبه
الهی صدهزار مرتبه شکرت رب العالمین
سلام و درود فراوان
من املاک داشتم و اون زمان بیشترین چیزی که ازش فرار میکردم رفتن به ادارات دولتی مثل اتحادیه اداره مالیات یا اداره ثبت بود کلا الانم که اسمشون رو مینویسم حتی حالم بد میشه
بعدا توی زندگی شرایط دادگاه برام پیش اومد که واقعا برام رفتن به دادگاه و حرف زدن خعلی سخت بود
صحبت کردن با اشخاصی که رودروایسی داشته باشم و گرفتن پولم در میون باشه سخته برام
خوب یه تایمی توی اسنپ کار میکردم و اون موقع اگه مسافر دیر میومد یا در خواست های دیگه ای حین سفر داشت نه گفتن بهش یا اینکه باید هزینه این خدمات رو بده برام سخت بود
اگر مهمان داشتیم و مهمان ها کاری رو میکردن که ما دوست نداشتیم گفتن این مسئله سخت بوده برام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
ردپای روز 17 فروردین رو با عشق مینویسم
امروز وقتی بیدار شدم ، یه چیزی برام سوال بود
اینکه من خود به خود ساعت 5 بیدار شدم و نخوابیدم ،حتی شب دیر خوابیدم و صبح زود بیدار شدم
من این جور بیدار شدن رو قبلا هم تجربه کرده بودم
مثلا
وقتایی که موقع دوران مدرسه ، فردا امتحان داشتم و شب قبل دیر میخوابیدم
و یا اینکه فردا قرار بود از صبح زود بریم مسافرت و یا گردش و با اینکه شبا دیر میخوابیدم ،اما صبح زود بیدار میشدم
یا اینکه به صورت کلی بخوام بگم ،فردا یه کار خیلی خیلی مهم بود و حتی من اگر دیر میخوابیدم هم ،صبح زود بیدار میشدم
چرا روزهای قبل هرچی تلاش میکردم صبح ها زود بیدار بشم و طراحی کنم ، نمیشد و 8 بیدار میشدم؟؟؟
و یا وقتایی دیر تر
هر چی فکر کردم، فقط به یه نتیجه رسیدم
اینکه تمام اون تجربیات رو و دیشب رو با این نگاه خوابیدم که اگر صبح خواب بمونم و نتونم برم دادگاه ، فرصت ازم گرفته میشه و دیگه تموم میشه و نمیتونم روند رسیدگی پرونده مو ادامه بدم و قاضی مینویسه در جلسه حضور نداشت و رسیدگی انجام نمیشه
این دیدگاه سبب میشد که صبح با صدای زنگ آلارم گوشیم به سرعت بیدار بشم و صبح زود برم نونوایی
حس میکنم باید هر شب یه جمله رو تکرار کنم
تا ببینم نتیجه چی میشه ،البته میدونم نتیجه عالی میشه
به خودم بگم فردا آخرین فرصت توست برای تجربه کردن ساعت 4 تا 9 صبح و دیگه هیچ وقت این ساعت رو نداری تا نهایت استفاده رو ازش ببری ، و فردا صبح قراره صدای بهشت رو که پر از پرنده های زیباست رو بشنوی و اگر خواب بمونی دیگه فرصت ها ازت گرفته میشه و نمیتونی به خواسته هات برسی و نمیتونی صدای بهشتی اول صبح رو بشنوی
نمیتونی سرحال باشی
نمیتونی ورزش کنی
نمیتونی به بدنت برسی
اگر هم زود بیدار بشی پیشرفت میکنی و ظرفت بزرگ میشه و یه عالمه فرصت بهت داده میشه و حتی آزادی زمانی و مکانی خواهی داشت ، و سلامتی به بدنت عطا میشه وپر انرژی تر میشی و هر چقدر زودتر بیدار بشی بیشتر بهت عطا میشه
آره خودشه ،دقیقا اهرم رنج و لذت بود، عملکرد دیشب من که به صورت ناخودآگاه بود و همیشه وقتی قراره صبح زود جاهای مهمی برم ، انگار اهرم رنجش خیلی قوی تره که سبب میشه خود به خود بیدار بشم
که شب قبلش انقدر اهرم رنج برام سخت و اذیت کننده هست که میترسیدم لذت فردا رو نبینم و برای همین به سرعت بیدار شدم
و الان فهمیدم چرا من نمیتونستم تو این مدت صبح ها زود بیدار بشم و نقاشی و طراحی انجام بدم
جای اهرم رنج و لذت برای نقاشی برعکس بوده
البته میدونستم این موضوع رو که اهرم رنج و لذت برای چیه ،اما هیچ وقت اینجوری برای موضوع زود بیدار شدن و دیر خوابیدن ،درک نکرده بودم
و دلیل اینکه نمیتونستم صبح ها زود بیدار بشم ،این بود که انقدر اهمیتی نداشته که اگر انجامش ندم رنجی بزرگ در پیش ندارم و اون نرسیدن به خواسته هامه که از طریق نقاشی به درآمد برسم و به خواسته های بالاترم برسم
و از امروز بهشتی بگم
صبح که بیدار شدم به زبونم جاری میشد، و هی پشت سر هم میگفتم ، هیچ راهی جز رخ دادن نداره و امروز بهترین ها قراره رخ بده
من وقتی صبح زود بیدار شدم اول به صدای گنجشکا گوش دادم که چقدر لذت بخش بود ، ساعت 6 تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و حاضر شدم رفتم نون بخرم
وقتی پامو از خونه بیرون گذاشتم آفتاب تازه از پشت کوه ها اومده بود بیرون ،وای خدای من
داشتم تو بهشت قدم برمیداشتم
هوای بسیار بسیار ملایم و بوی نم درختا و بوی گلای درختایی که تو فضا پیچیده بود و من این هوای پاک و زیبا رو نفس میکشیدم
خدایا شکرت
و به خودم گفتم ببین طیبه و به ذهنم گفتم ،ببین ذهن من ،اگر هر روز مثل امروز زود بیدار بشی ، میتونی از این بهشت نهایت استفاده رو بکنی
و میگفتم چقدر من ظلم کردم به خودم که از دیدن این زیبایی ها محروم کردم خودمو
و از خدا خواستم کمکم کنه
گنجشکا از ساعت 5 تا 7 دسته جمعی میخوندن ، یه سمفونی جذاب و طولانی و ادامه دار، که قشنگ میشد حس شادی و عشق رو از شنیدن صدای گنجشکایی که عاشقانه جیکجیک میکردن ومیخوندن رو حس کرد
پر بود از فرکانس عشق و شادی و آرامش و پر از یاد خدا
چقدر این بهشت خدا زیباست
من هر روزی که دارم نفس میکشم در این جهان مادی ،بهشت رو میبینم و لذت میبرم
خدایا شکرت
هر چقدر سپاسگزاری کنم باز هم کمه
الان که دارم مینویسمگریم گرفت
آخه من قبل آگاهیم ،هیچ یک از این زیبایی هارو نمیدیدم ، نه رنگ برگ درختا رو ،نه سپاسگزاری از ته دل رو
چه برسه که توجه کنم به ریز به ریز اتفاقات اطرافم که هر لحظه به سرعت در حال تغییره
طیبه قبل کجا و طیبه امروز کجا
خدایا شکرت به خاطر نگاه و دیدگاه های جدیدی که بهم عطا کردی سپاسگزارم
ماچ بهت ربّ ماچ ماچی دل انگیزم ،ربّ لپ گنده نورانی خودم
خیلی دوستت دارم
بهشت در همین لحظاتم هست و من هر روز دارم لذت میبرم
حالا لذت بی نهایتش بیشتر به این خاطره که خدا رو در هر لحظه دارم میبینم
وگرنه بهشتی که یاد خدا نباشه بهشت نیست که جهنمه ، البته اینم هست که مگه میشه بهشتی باشه که یاد خدا در اون نباشه
با یاد خدا جهانم بهشت شد
دلم آروم شد
اینکه حتی جدیدا به ماشینا و خونه ها که نگاه میکنم با خودم میگم، ببین چقدر انسان ها به خدا ایمان داشتن و قدم برداشتن که تونستن خونه و ماشین بخرن
اینکه ته ته قلباشون یه ایمانی بوده که ماشین پراید و ماشینای گرون قیمت گرفتن و این تفاوت در مدل و قیمت ماشینا ، در کنترل ذهن و باورامونه
خدایا شکرت که با هر چیزی که در طول روزم میبینم سعی دارم بگردم و دنبال تو باشم و دنبال قوانینی که گذاشتی و کاملا عادلانه هست
خیلی خیلی لذت بخش بود
خود خود بهشت بود
خدایا شکرت
و وقتی صبحانه مو خوردم و تابلوی نقاشیمو که پاره شده بود رو برداشتم و راه افتادم ، میخواستم از راه نزدیکتر برم ، که به تجریش برسم ،اما یهویی یادم اومد که حتی از مسیر رفتنم هم باید از خدا بپرسم و فراموشم نشه
که پارسال با این پرسیدن مسیرا ،شروع دوستی من و صحبت من با خدا بود که هدایت هاشو دریافت کنم
از خدا پرسیدم و چون متوجه نشدم از کجا باید برم وسط خیابون بودم ،ته دلم گفتم با پرنده بهم بگو، کدوم سمتی برم
که دیدم یه پرنده از راه طولانی رفت و منم وقتی دیدم سریع مسیرمو تغییر دادم و رفتم
سعی میکنم مثل چند ماه پیش ، که مسیر ها و غذاهایی که میپرسیدم و خدا بهم میگفت ،بازم ازش بپرسم
میدونستم مسیر طولانی به سمت تجریش دیر تر میرسه و نیم ساعت مسیرم طولانی میشه ،اما چشم گفتم و رفتم
وقتی سوار مترو شدم ، به خطی که اگر از مسیر نزدیک میرفتم و خط عوض میکردم ، سریع تر میرسیدم ،به همون خط رسیدم، پر جمعیت بود ، به قدری زیاد بود که
خندیدم و گفتم خدایا تشکر که میدونستی من با تابلوی بزرگ ،توی این جمعیت برام سخته که سوار قطار بشم ، بهم گفتی از راه طولانی بیام که راحت سوار قطار بشم و اذیت نشم
الان که دارم مینویسم یاد یکی از روزایی افتادم که از کلاس رنگ روغن برمیگشتم و به شدت داخل مترو شلوغ بود و از خدا درخواست کردم موقع پیاده شدن راه رو برای من مثل یه تونل باز کنه ،و خدا دقیقا همین کارو کرد برای من
خدایا سپاسگزارم
خیلی سپاس
جالبه تو یکی از ایستگاها که نگه داشت دیدم یه بنر تبلیغاتی نوشتن ، نوشته اش این بود :
خدا با تو حرف داره
میدونم تو دلت چه خبره
سوره احزاب
وَٱللَّهُ یَعْلَمُ مَا فِی قُلُوبِکُمْۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَلِیمࣰا(5١)
و خدا به هر چه در دل شما مردم است آگاه است و خدا دانا وبردبار است
خیلی حس خوبی داشتم و این آیه و نشونه آرامشمو بیشتر کرد تا با آرامش بیشتر برم دادگاه
وقتی رسیدم تجریش 7:50بود و با کمی عجله رفتم و پیاده رویم با سرعت بود ، که به دادگاه برسم و روند پیگیری شکایت از تابلوی نقاشیم رو که پارسال پاره کرده بودن رو ، پیگیری کنم ، که در رد پاهام توی این یکسال جریانشو نوشتم
وقتی کمی با عجله راه میرفتم یهویی آروم تر رفتم و گفتم طیبه هیچ وقت عجله نکن
هیچ کاری با عجله درست نمیشه
همون لحظه یه ماشین رد شد که پلاکش 974 بود و انگار یه تاییدی بود بر اینکه درسته عجله نکن
در زمان مناسب و در مکان مناسب قرار خواهی گرفت
فقط کافیه که به قوانین عمل کنی
آرام باشی ،باورهات هم جهت خواسته هات باشه ،قدم برداری و هماهنگ بشی با خدا و خیلی از عوامل دیگه
اما اینم درک کردم که روی باورهام باید تمرکز بذارم
وقتی رفتم دادگاه، گفتن بشین تا صدات کنیم 8:14 رسیدم و 8:30 نوبتم بود
جالبه همه با وکیل و دوستانشون اومده بودن و من با وکیل بی نهایت عظیمم رفته بودم
و بارها میگفتم حسبی الله
بارها آیه ای که تو این یک سال به من نشونه داد ، به زبونم جاری میشد ، وکفی بالله وکیلا
خدایا شکرت
دلیل این همه آرامشم تویی
منم نشستم و تو دلم با خدا صحبت میکردم و به یاد میاوردم تک تک روزهایی رو که همه چی به نفع من رخ داد و میگفتم امروز هم به نفع من رخ میده ، و من برای تو صحبت میکنم و تو هم صحبت هاتو به من بگو از طریق بی نهایت دستانت و راهنماییم کن ،اگر بلد نبودم تو بگو تا ظرفم رشد پیدا کنه
تو بزرگم کن، بزرگم کن برای دریافت بیشتر هدایت هات و الهاماتت و نعمت و فراوانی و ثروت و عشقت
و متوجه شدم که کمی قلبم به تپش افتاده و کمی ترس داشتم. تو اون لحظه میدونستم که نباید به نجواهای ذهن توجه کنم ،سریع به یادآوردم صحبت های استاد عباس منش رو که میگفتن ،اگر کمی ترس بود اشکالی نداره ،شما پیش برید و مثال میزدن امامان رو وقتی که ترس داشتن و پیش میرفتن
منم سعی میکردم تا به یاد بیارم و سپاسگزاری کنم
وقتی نوبتم شد ، ساعت تعیین شده برای من، 8:30 بود و با تعجب دیدم دو نفر برای این ساعت بودن که گفتن ما هم 8:30 هستیم ، منصی قاضی خودشونم تعجب کرده بودن که در یک ساعت مشخص چرا دو نفر همزمان هست ، و تصمیم گرفتن من دومین نفر برم
وقتی جلو در وایستاده بودم، دو تا آقا و یه خانم اومدن و هی میگفتن ،بریم با قاضی صحبت کنیم و اول کار ما رو راه بندازه ، مارو میشناسه
منم دیدم داره میره ،گفتم ببخشیدا ولی نوبت منه
و سعی کردم با لبخند بگم ،اما متوجه شدم که با یه حس ترسی اینو گفتم ، اما سعی داشتم کنترل کنم این ترس رو
و گفتم من زود تر از شما هستم نمیشه که از صف جلو بزنید
من میگفتم و اون لحظه آگاه بودم که این من بودم که دوباره ارتباطی با این موضوع دارم که دوباره الگوی تکرار شونده داره تکرار میشه
اون لحظه سعی داشتم خودمو کنترل کنم
وقتی نوبتم شد ،هم زمان ،اون نفرات رفتن داخل و منم پشت سرشون رفتم و به قاضی گفتم ،ببخشید من نوبتم اول بود که این نفرات اومدن
سعی کردم با احترام بگم و عصبانیتی در رفتارم نباشه و هی سعی داشتم ترسم رو کنترل کنم و به خاطر ترسم آروم صحبت نکنم
اما حرفمو گفتم که این کارتون درست نیست نوبت منه
قاضی گفت بیرون باشید صداتون میکنم
گفتم چرا؟ وقتی اول نوبت منه چرا باید برم بیرون
اونا نوبتشون 9 هست و من 8:30این کارتون درست نیست
که گفت بیرون باشید صداتون میکنم
من نتونستم خودمو کنترل کنم برگشتنی به خانمی که همراه دو نفر آقا بود آروم گفتم متاسفم براتون
همون لحظه یه حسی بهم گفت ،نباید عامل بیرونی رو دلیل این رفتار بدونی ،بگرد دنبال الگوی تکرار شونده
صد در صد یه باوری داری که تکرار شد دوباره
اینکه کسی میخواد بزنه تو صف
اولش گفتم من که سعی کردم تو صف نزنم ،اما صحبت های استاد یادم اومد که میگفتن ،اگر کسی یه رفتاری رو نشون میده و شما ممکنه اون کارو نکنی، اما توجهت به چیزی هست که سبب شده یه ارتباطی با اون موضوع داشته باشی
و یادم اومد که به کسایی که تو صف میزنن فکر میکردم
بعد من اعتراضمو میخواستم به معاون قاضی بگم که قاضی گفت خانم بفرمایید اول به پرونده شما رسیدگی کنم
من رفتم و وایستادم رو به روی میزش و صحبت کردم و گفتم برگه هارو بدم خدمتتون ، دو بار گفت بشین
وقتی گفت بشین و نشستم ،متوجه شدم که نباید صحبت میکردم و از خدا کمک خواستم که یادم بده و بگه چیکار کنم
که یهویی سوالاتی ازم پرسید و منم جواب دادم و برگه ای نوشت تا تابلوی نقاشیم کارشناسی بشه
و من تحویل معاونش دادم و گفتن که ابلاغیه میاد برام و برگشتم
تو راه رفت و برگشتم به دادگاه این تاریخ با عدد 974 و 479
1404/7/9برعکسش که تاریخی هست که خدا بهم نشونه داده رو روی پلاک چند تا ماشین دیدم و خیلی خوشحال بودم که خدا بهم نشونه داده که بگه آروم باش
و وقتی این نشونه هارو میبینم به خودم میگم مومنتوم مثبت رو حفظ کن
و از خدا معذرت خواهی کردم بابت اینکه اگر کمی ترسیدم و شرک ورزیدم و میدونم که میبخشی و به راهم ادامه دادم
چون یاد گرفتم بی قید و شرط خودم رو دوست داشته باشم و اگر نتونستم کنترل کنم ورودی ذهنم رو و اشتباهی پیش اومد ،سعی کنم از این به بعد آگاه تر باشم
وقتی رفتم سر ورکشاپ که اولین ورکشاپ سال جدید پاساژی بود که میرفتم کلاس نقاشی و دیدم هیچ یک از استادای نقاشی نیومدن، به ساعت نگاه کردم، دیدم هنوز 10 نشده و من زود رسیده بودم
چون صندلی نبود و یه چند ماهی بود به خاطر نقاشی دیوارای پاساژ صندلیارو برداشته بودن ،وسط سالن رو زمین نشستم و منتظر موندم ، یه لحظه گفتم تو چرا زمین نشستی ،برو درخواست کن ، از خدا میخوای نه از بنده اش
چون همیشه میترسیدم درخواست کنم و اما الان از دوره عزت نفس یاد گرفتم تا درخواست کنم و نتیجه اش برام مهم نباشه
رفتم و یه استاد اومده بود به گالریش ، ازش درخواست کردم که صندلی بهم بده و به درخواستم جواب داد و تشکر کردم
و میدونستم که این خداست که به من صندلی داده
وقتی نشستم و اولین نفر بودم و کم کم استادا اومدن شروع کردم و طراحی کردم و مثل ماه های قبل ،بوم 50 در 50 برداشتم تا ببرم خونه
بعد یه استادی که پارسال در تلاش بود که مغازه اجاره کنه و امسال تونست که اجاره کنه ، رو دیدم و رفتم مغازه شو دیدم و تبریک گفتم بهش، که با یه دختر که اونم در ورکشاپ هر هفته بود شریکی گرفته بودن
وقتی رفتم بشینم و طراحی کنم ،دختری که شریکی مغازه رو رهن کرده بودن کنارم نشسته بود و بهش تبریک گفتم و آرزوی برکت و فروش زیاد رو کردم
یهویی برگشت گفت از پاساژ به همکلاسیت که باهم میاین ،زنگ زدن و گفتن که خواستی بیا تو اجاره کن که نیومد ،اگر میومد باهم این مغازه رو رهن میکردیم
اینو که شنیدم یه جورایی هم حسادت کردم و هم تو افکارم گفتم ،چرا به من زنگ نزدن ، دلیل اصلی حسادتم این بود که چرا به من نگفتن
نقاشیای من که از نقاشیای هم کلاسیم خیلی طراحیم قوی تره
بعد دیگه نجوای ذهنم شروع کرد و من نتونستم کنترلش کنم و هی نجوا میکرد که چرا تو رو انتخاب نکردن و تصمیم نگرفتن به تو بگن که اجاره کنی ، چون هر کس در ورکشاپ نمره اش بالا باشه بهش مغازه اجاره میدن
بعد داشت با استاد نقاشی دیگه ای صحبت میکرد که کنارش بود ، منم صحبت هاشونو میشنیدم یهویی استاد برگشت بهش گفت
نقاش های خوب که در جهان و ایران هستن ،همه خودشونو در فشار قرار دادن که شب و روز طراحی کنن و نقاشی بکشن تا پیشرفت کنن ،برای علاقه شون زمان گذاشتن
و مهم اینه لذت ببری و به فکر این نباشی، کی کارم فروش میرسه
لذت ببر و سرت تو پیشرفت کار خودت باشه به وقتش مشتری میاد
شبا به جای اینکه سرت تو شبکه های اجتماعی باشه طراحی کار کن
باید به خودت فشار بیاری تا نتیجه رو ببینی
الان وقت به کوب کار کردنه حتی شده شبا نخواب
و میگفت من اعتقاد دارم که وقتی روی کارت تمرکز کنی خدا به وقتش میرسونه
منم سریع صحبت هاشو مینوشتم و گوش میدادم ،انگار تمام این صحبت ها برای من بودن که طیبه سرت به کار خودت باشه و روی خودت تمرکز کن
و کاری به کار بقیه نداشته باش
چقدر خدا دقیقه در هدایت کردن و رسوندن پیامش
بعد یک ساعتی گذشت و من دیدم حالم داره ناخوب میشه و نمیتونم طراحی کنم ،وقتی همکلاسیم اومد باهم صحبت کردیم و بهش گفتم چرا اجاره نکردی ؟ و دلایل خودشو گفت و باز هم دیدم دارم همون افکار رو میشنوم و یهویی به خودم اومدم گفتم چیکار داری میکنی طیبه
تو راه خودتو داری و همکلاسیت و یا هر فرد دیگه ای راه خودشونو دارن
و شروع کردم به ذهنم گفتن ،که اونا دوست دارن که گالری باز کنن و تدریس کنن ، من که هدفم باز کردن گالری و هنرجو داشتن نیست ،من میخوام تابلوهایی کار کنم که ایده خداست و بفروشم ،درسته که میشه اینجا خودم کار کنم و مغازه بگیرم تا نقاشیامو بفروشم ، اما شرایطش نیست و من باید تکاملمو طی کنم و اینم یادت باشه طیبه که شرایط اینجا با الان تو نمیخونه
یادته که استاد رنگ روغنت چند ماه پیش که گفتی از کار من عکس نگرفتن و از کار همکلاسیم عکس گرفتن ،چی گفت ؟!
گفت طیبه تو باید شب و روز طراحی کنی و خودتو پیشرفت بدی وبه فکر کارت باشی اونموقع همه میان دنبالت تا از کارات عکس بگیرن
به فکر عکس گرفتن نباش ،به فکر پیشرفت تو طراحی باش
و اینم مهم ترین چیزه که نباید به روند تکامل دیگران نگاه کنی ،هر کس نتیجه باورهای خودش و خواسته های خودشو میبینه
وقتی اینارو تکرار کردم ،دیدم نمیتونم طراحی کنم ،کمی کنار گذاشتم و رفتم گالری استاد خودم و استاد طراحی ،که همکلاسیم داشت باهاشون صحبت میکرد ، نقاشیمو نشون دادم و استاد طراحی که یه دختر بسیار بسیار مهربان هست گفت طیبه بگو ببینم این دو هفته عید رو چیکار کردی ؟ و دو هفته قبل عید رو کلا یک ماه نیومدی اینجا
خندیدم و با ذوق گفتم طراحی کار کردم ،تمرینامو انجام دادم و نقاشی دیواری انجام دادم که استادم با یه ذوقی گفت دیدی طیبه رفته دیوار نقاشی کشیده ؟؟؟
و گفت عکساتو نشونش بده و کلی صحبت کردیم و استادم با یه ذوق خاصی داشت جریان استادای نقاشیشو تعریف میکرد و از صحبت هاش اینو یاد گرفتم که باید تشنه یادگیری بود و تلاش کرد و پیشرفت کرد در چیزی که عاشقشی
و اگر استادی رو نداشتی تا یاد بگیری ،خودت بری سراغ منابعی که بتونی یاد بگیری و کتاب بخونی
انگار خدا داشت بهم میگفت ، اگر مثل استادت و خیلی های دیگه تشنه یادگیری نباشی ، نتیجه ای که دوست داری رو نخواهی گرفت
تشنه یادگیری باش و از استاد ها یاد بگیر
بعد که برگشتم و کمی کار کردم
تو ورکشاپ بودم و داشتم به تک تک اتفاقات که شنیدم که به دوستم زنگ زدن و گفتن میتونیم تو پاساژ بهت گالری اجاره بدیم که نمره ات در ورکشاپ خوب بوده فکر میکردم
من هی تو افکارم میگفتم که من چی از دوستم کم داشتم که به من نگفتن
طراحی های من هم خوبه
چرا به من نگفتن
من متوجه شدم که هنوز درس این چرا چرا گفتن هارو نگرفتم که باز هم طبق الگوی تکرار شونده داره تکرار میشه و من دلخور میشم که چرا به من نگفتن
و باید امروز درسش رو بگیرم و در عمل اجرا کنم و تمرکزم روی خودم باشه
همینجور داشتم میگفتم و دیدم حالم داره ناخوب میشه و دست از کار کشیدم ، گفتم خدایا الان اگر بگی چیکار کنم و درس یادم بدی تا از این حالم بیام بیرون ، چیکار باید بکنم که اومدم سایت تا نشانه ام رو انتخاب کنم
خانواده صمیمی عباس منش در یک نگاه اومد
باز کردم تا گوش بدم که تصویر قدم 6 از دوره 12 قدم رو دیدم
حس کردم باید برم قدم 6
اولش متوجه نوشته پایین تصویر نشدم که نوشته بود جلسه 6 از قدم 6 که رو سایت گذاشته شده بود
من رفتم و از گوشیم خواستم که انتخاب کنم و گوش بدم ،از خدا پرسیدم چی باید بشنوم که بهم گفتی بیام 12 قدم
دستمو رو یکی از جلسات گذاشتم و دیدم جلسه 3 هست
موضوع فایل ،انرژیت رو بذار روی خودت نه دیگران بود
گرفتم منظور خدا چیه
دیگه انقدر واضح تر شده هدایت هاش که دیگه حس میکنم مستقیم داره با من صحبت میکنه
استاد در فایل میگفتن که روی دیگران تمرکز نکن و روی خودت کار کن و خیلی صحبت های دیگه ، که دقیقا این فایل مرتبط بود با امروز من
بعد دوباره برگشتم به نشانه ام و دیدم نوشته جلسه 6
حس کردم باید اونم گوش بدم که موضوعش ظلم به خود بود
و باز هم مرتبط بود با افکار امروزم و اتفاقات امروز و سعی میکردم تا کانون توجهمو درست کنم
وقتی جمع کردم تا برم خونه ،همون استادی که گالری اجاره کرده بود گفت حالت خوب نیست داری زود میری ؟ تو دلم گفتم ببین طیبه ،فرکانس داره خودشو نشون میده ،نیاز نیست تو صحبت کنی ، خودش از فرکانست فهمید
وقتی از مسیر کوتاه به سمت خونه مون برگشتم، وقتی میخواستم سوار بی آر تی بشم از دلم گذروندم کاش یه kmcرد بشه ، تا گفتم ، رد شد
خیلی خیلی حس خوبی داشتم
وقتی رسیدم خونه نزدیک اذان ، رفتم تو محله مون قدم بزنم ، غروب آفتاب توجهمو جلب کرد و مسیرمو عوض کردم
تو همون مسیر دو تا ماشین دقیقا با پلاک 974
مگه میشه این همه تکرار ؟
چرا نشه
وقتی من از خدا درکش رو دریافت کردم این تاریخ هی برام تکرار میشه
و بلافاصله بعدش این درک بهم داده میشه که باید بیشتر روی پیشرفتت در باور و مهارتت کار کنی تا به نتیجه برسی
خدایا شکرت
بعد من با خدا صحبت میکردم و رفتم تا پیاده روی کنم به تک تک درختا نگاه میکردم و بازم گریم میگرفت از این همه نظم
خیلی صحبت کردم و خیلی گریم گرفت و بهترین حالو در اون لحظات داشتم
وقتی برگشتم ،رفتم سمت همون بلواری که اولین کار نقاشی دیواری رو از خدا هدیه گرفتم و اولین کارم بود ،و نشستم روبه روش و فقط سپاسگزاری میکردم
هنوز هم که هنوزه من وقتی به اون دیوار نگاه میکنم میگم ،چقدر راحت بود ،چقدر ساده همه چیز رخ داد ، چقدر بدیهی بود
خدایا شکرت
من باید بیشتر تمرکز کنم روی باورهام
من برگشتم خونه و خواهر و خواهر زاده ام خونه مون بودن ،جالبه من به قدری با خواهر و خواهر زاده ام به آرامش رسیدم که دیگه درگیری های فکری و یا بحث دیگه ای بینمون نیست
و جنبه خداگونه خواهر و خواهر زاده ام رو دارم میبینم
در اصل من با خودم به صلح رسیدم که دارم جنبه خوبشونو میبینم
خدایا شکرت
الان دیگه یاد گرفتم چجوری به خانواده ام احترام بذارم
و البته راه من بی نهایته در احترام گذاشتن و عمل کردن و باید هر روز بیشتر تمرین کنم نه فقط این کار رو بلکه تمام ویژگی های دیگه رو
چند روزیه که خدا دوباره جمله ای که به دیوار ،با پروژگتور انداختن
که اگر خدا بخواهد ،غیر ممکن ممکن میشود رو دوباره بهم نشونه داد میدونم که مخصوص من داره این کارارو میکنه
چون بی نهایت عاشق منه و بیشتر از من مشتاقه که من بهش نزدیک و نزدیک تر بشم
چه حس خوبیه وقتی بفهمی بی نهایت دوستت داره
در طول روز به قدری اتفاقات ناب و خاص و درس های زیادی دارم که یه وقتایی خیلیاشو نمینویسم و از خدا کمک میخوام که هرآنچه که باید به یاد بیارم و بنویسم رو بهم بگه
بی نهایت سپاسگزارم از استاد عباس منش عزیز که دستی هستین از بی نهایت دستان خدا، که این دوره هم جهت با جریان خدا و همه دوره هارو برای ما به اشتراک بذارین تا ظرف وجودمون با مقدار عملکردی که داریم ،بزرگ بشه
بهترین ها باشه براتون
دوستتون دارم
من در جمع ثروتمندان و بزرگان بودن فراری بودم
چون فکر می کردم ثروتمندان همیشه از موفقیت ها و مال و اموال خودشون میگویند
وقتی فهمیدم اونها هم مثل ما هستند . نباید بترسم
باید در جمع هاشون حضور داشته باشم. نظرم را اعلام کنم دیگه اصلأ و ابدا نترسیدم
من خودم بودم و خودم هستم یعنی وقتی نقش بازی کردن ها را کنار گذاشتم هم خودم راحت شدم و هم دیگران با من راحتر شدند .
من خونه ندارم از خودم و سالها از همه فراری بودم که بقیه یه بار نگویند خونه تون کو و کجاست
و این باور را ساختم که همه چیز که به خونه و زندگی کردن در خونه ی خودم نیست
من شخصیت خودم را داشته باشم.
من خودم باشم
من موفقیت های خودم را برای خودم تکرار کنم
من لذت زندگی کردن را برای خودم ببرم
خونه هم میاد . زندگی در خونه ی خودم هم میاد
و در این زمینه هم خیلی بهتر شده ام خیلی خیلی بهتر شده ام خدا را شکر.
من طلا و جواهرات نداشتم و برای هر مراسمی از مادرم و این و اون طلا قرض می کردم و اومدم به خودم گفتم این چه کاریه ؟ تا چه زمانی می خواهم از همه قرض کنم ؟ اصلا چه دلیلی دارد ؟ غیر ازاین است که به بقیه دارم دروغ میگم …
و از اون زمان تصمیم گرفتم که دیگه این کارو نکنم و خدا را شکر دیگه هم این کار را نکردم
خدایا شکرت.
.
من از تمام آدمها می ترسیدم و فراری بودم یعنی اونقدر از آدمها می ترسیدم که از بچه کوچیک هام می ترسیدم ولی تصمیم گرفتم بروم توی دل ترسهام و رفتم
یعنی اونقدر می ترسیدم که کار به جایی رسیده بود که بچه ها مثلا بچه ی 5 الی 6 ساله های فامیل و آشناها منو تهدید می کردند
و من اومدم رفتن توی دل ترسهام
هر موقع دلم می گفت به فلانی زنگ بزن زنکش می زدم و صحبت می کردم باهاش
و کم کم تر سهام کم و کمتر شدند و خدا را شکر می کنم .
مثلا چند روز پیش یکی از بچههای فامیل به من بی احترامی می کرد و همه هم نگاه می کردند من هم یه کم ابروها مو تو هم کشیدم و تموم شد دیگه این کار را نکرد
در صورتیکه قبلاً همین بچه ها منو تهدید می کردن
یعنی تا وقتیکه ترسها را محو نکنی هیچ وقت تموم نمی شوند و همین طور دنبالمون می آیند
تا وقتی بریم توی دلشون اونوقت خود ترس محو میشود
و کم کم تموم میشود .
خدایا شکرت
به نام الله هدایتگر
خدایاهرانچه که دارم ازان توست وازتوبه من رسیده است
سلام دوستان عزیزم
این فایل هم جزونشانه الله مهربان بود
درموردجواب این سوال چندموردهست که خدمتتون میگم
من ازتجربه یک شغل جدیدمیترسم وفرارمبکنم
تجربه یک موقعیت جدیدوجای جدیدمیترسم
من هنوزارصحبت کردن درجمع میترسم اماخیلی بهترشدم بااموزش های استاد
من ازارتفاع میترسم
ازنصیحت کردن دیگران فرارمیکنم
ازتغییرکردن هنوزهم دارم فرارمیکنم
ازشکست خوردن میترسم
دوست دارم صبح زودتربیداربشم اماهنوزبرام سخته وفراریم مثلا6صبح بیداربشم
ازتصمیم گرفتن فراریم وسریع تصمیم نمیگیرم وایده هامواجرانمیکنم
ازچاقی ووزن زیادفراریم
ازادم های که خیلی فضولن فراریم
هنوزازکارکردن وانجام بیشترتمرینات استادفرارمیکنم واونوتوذهنم سخت میدونم
ازنه گفتن میترسم
ازادامه دادن وتسلیم شدن میترسم چون ادم کمالگرایی هستم وبابدخوومواصلاح کنم وتکامل رورعایت کنم
ازحل کردن مسایل به صورت ریشه ای فراریم
ازرفتن به دل ترس هام هنوزدارم فرارمیکنم
ازدرخواست کردن ازدیگران هم هنوزمیترسم
ازادم های منفی وغرزن فراریم
ازظلم وبیعدالتی فراریم
ازارتباط باجنس مخالف هنوزهم فراریم واونم ریشه درباورهای محدودکننده مذهبی من داره
تمام این مواردبه باورکمبودونداشتن عزت نفس درست وباورعدم لیاقت برمیگرده که بایدروی خودم کارکنم تاخداروبیشترباورکنم که کنارم هست وهیچ کسی قدرتی نداره وتمام قدرت ازطرف خداونده واوحمایتگروهدایتگرهمه ماست
شرک وبی ایمانی باعث حرکت نکردن من شده
شادوموفق باشید
سلام من همیشه از رفتن به مهمانی ها ویا جاهایی که افراد زیادی از آشنا ها جمع هستند فرار میکردم با افراد غریبه مشکلی ندارم اما وقتی آشنا میشوند رفتن به آن جا برایم خیلی سخت هست علت آن هم این بوده که من به علت اینکه فرزند طلاق هستم بعد از جدایی پدر و مادرم فامیل بعضی ها با حس ترحم و بعضیها با حس تحقیر به من نگاه میکردند وپدرم هم دایم مرا مجبور میکرد که وارد جمع میشوم حتما سلام کنم با تک تک افراد واین از کودکی باعث شده بود من از جمع فراری شوم و هنوز هم این عادت را دارم وبه همین خاطر از اینکه قضاوت شوم خیلی میترسم وهمیشه سعی میکنم که طوری وارد یک جمع آشنا شوم که از نظر ظاهری مورد تایید قرار بگیرم که این در دوران جوانی باعث رنج زیاد وصرف انرژی زیاد بود وهنوز دیگران را قضاوت میکنم ونگران قضاوت دیگران هستم
سلام من همیشه از رفتن به مهمانی ها ویا جاهایی که افراد زیادی از آشنا ها جمع هستند فرار میکردم با افراد غریبه مشکلی ندارم اما وقتی آشنا میشوند رفتن به آن جا برایم خیلی سخت هست علت آن هم این بوده که من به علت اینکه فرزند طلاق هستم بعد از جدایی پدر و مادرم فامیل بعضی ها با حس ترحم و بعضیها با حس تحقیر به من نگاه میکردند وپدرم هم دایم مرا مجبور میکرد که وارد جمع میشوم حتما سلام کنم با تک تک افراد وایم از کودکی باعث شده بود من از جمع فراری شوم و هنوز هم این عادت را دارم وبه همین خاطر از اینکه قضاوت شوم خیلی میترسم وهمیشه سعی میکنم که طوری وارد یک جمع آشنا شوم که از نظر ظاهری مورد تایید قرار بگیرم که این در دوران جوانی باعث رنج زیاد وصرف انرژی زیاد بود وهنوز دیگران را قضاوت میکنم ونگران قضاوت دیگران هستم
سلام به همه دوستان و استاد عزیز
یکی از هم مسیران شما از افغانستان زیبا هستم و
سپاس گذارم از استاد عزیز و کامنت های زیبای دوستان که کمک کردند بهتر و بیشتر بدانم از چه چیزهایی فراری هستم
از چه چیزهایی فراری هستم؟
از ورزش کردن و فعالیت فزیکی فرار میکنم و حتی اگر شروعش هم میکنم ته ذهنم میدانم بزودی بعد یک مدت بالاخره خسته میشم و رهایش میکنم.
از رژیمهای سخت و غذا نخوردن یا کم غذا خوردن فراری هستم. این هم مثل ورزش شروع میکنم اما بعد از مدتی دوباره رهایش میکنم.
شاید دلیلش این باشد که به قول استاد لاغری و طریقه لاغر شدن را خیلی سخت و طاقت فرسا میبینم و به همین دلیل زود خسته میشم و خودم را ضعیف و ناتوان در انجامش میبینم.
قبلا این حالت بیشتر بود اما فعلا حدود 4 ماه میشه که پابند یک نوع رژیم غذایی هستم و خدا را شکر رهایش نکردم.
از انجام کاری که دوست ندارم و مجبورم به انجامش فراری ام
من از چیزهای نو ترس دارم و به نوعی فراری هستم اما وقتی پیش بیاید خودم را به چالش میکشم و انجامش میدهم که این را از استاد عزیز آموختهام.
از وارد رابطه عاطفی شدن هم یکجورایی فراری هستم چون فکر میکنم وقتش نیست و باید روی خودم کار کنم و خودم را بسازم، زندگیام را بسازم و به اهدافم برسم. و بر این باورم که در زمان مناسب و مکان مناسب آدمش میآید و نیاز نیست خودم دنبالش باشم. نمیدانم دلایل واقعیام همین ها هستند یا نه و یا ته ذهنم کمبود احساس لیاقت و عزت نفس دارم. اما هرچه که هست باعث شده که وارد هیچ رابطه عاطفی نشوم و دنبالش نباشم. به همین دلیل و بخاطر همین باور موقعیت و پیشنهادش هم پیش نیامده که بخواهم قبول کنم یا نه.
از انجام کارهایی که در آن مهارت دارم یا ندارم (فرقی ندارد، در هردو حالت) مقابل بقیه مخصوصا آشنا یا دوست فراری ام چون میترسم نکند که درست انجامش ندهم و آبرویم برود
از شنیدن حرفهای منفی و بد در مورد کشورم و یا هم وطنام فراریام
از بیکار ماندن و الاف بودن فرار میکنم چون حس رشد نکردن و عقب ماندن از دنیا برایم دست میدهد
از اینکه کارهایم را دیگران برایم دیکته کنند فراریام و بدم میآید بقیه دخالت کنند در کارم
از آدمهایی که به فکر پیشرفت و کسب دانش و در پی یادگیری نیستن
از آدمهایی که فکر میکنند ازدواج بزرگترین موفقیت یک دختر است
از آنهایی که دخترها را کم میبینند و احترام نمیگذراند و مردها را برتر میبینند
از بیعدالتی، ظلم، اخبار منفی، ناله کردن، حرف از ناداری و کمبود
از جهل و نادانی، از حماقت، از شوخیهای بیش از حد و یا بیجا، از خرافات و… فراریام.
در پناه الله باشید
سلام استاد ارجمند وگرامی و خانوم شایسته عزیز ودوست داشتنی امیدوارم حالتون عالی باشه
سلام به بچه های هم فرکانسی ام چقدر این فایل استاد عالی بودش و هم را به فکر فرو میبرد من فرار ازاین دارم که چندین بار بود به خودم تعهد دادم که دوره هارا تا آخر بتوانم آدم عمل گرا باشم نتونستم وهی طول مسیر ول کردم و ترس از بی اعتماد به نفسی دارم و فک میکنم واسه خودم ارزش قائل نمیشم و این ترس تو وجودم هستش
و از شما دوستان خیلی خیلی کمک میخوام بهم راهگرد نشونم بدین و از رابطه با دختر هم اعتماد به نفس ام پایین اومده
سلام به نظر من شما باید به بحث اعتماد به خداودوم به طی کردن مسیر تکامل خیلی اهمیت بدید.
من هم قبلا وقتی کاری را شروع میکردم وسط راه ناامید میشدم اما اکنون کمی بهتر شدهام زیرا این دو عامل باعث میشود که ادامه دهم مثلاً در مورد یکی از اهدافم که لاغری هست کم کم وزنم رو کم کردم واز خودم توقع بیمورد نداشتم که خیلی زود وبا ورزش سنگین وغذای خیلی کم وزن کم کنم طبق تکامل اول کربوهیدرات رو کم کردم بعد پیادهروی آهسته رو به تند وبعد دویدن وبعدفستینگ و… هر کدام این مراحل را کمکم وطوری که ناامید نشوم واز انجامش خسته نشوم انجام دادم و وقتی به نتایج کم میرسیدم به جای ناامیدی خودم رو تشویق میکردم که مثلاً امروز از یه هفته پیش بهتر و بیشتر در مسیر هدفم عمل کردم وکمال گرایی را کاملآ کنار گذاشتم الان همه به من میگویند که خیلی لاغر شدم