پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-11 06:05:362024-02-14 06:15:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم
چیزایی که من ازشون فراررمیکنم:دکتری ومسائل مربوط به مریضی خودم وبچه هام….در واقع حالم بد میشه از اینکه بخام برم دکتر یا بچه هام مریض بشن….وازاین موضوع خیلی فراری ام…
ازشنیدن گله وشکایت فراری ام…
گاهی ازشنیدن انتقاد میترسم وفراری ام
از گاز پاک کردن فراری ام….
ولی الگوهایی که مرتب برام تکرار میشن اینا هستن:
1_هرسال باید سر قرارداد جابجا بشیم ودنبال خونه بگردیم….خیلی پروسه عذاب آور و تشنج آوریه….به شدت روح وروانمون رو میریزه به هم….چون به اندازه کافی بودجه نداریم…..
هرسال باید هم خونه هم مغازه رو جابجا کنیم
2_هر ماه حداقل یک مرتبه بچه هام مریض میشن
3_خودم خیلی وقته مرتب در گیر دندان درد وهر ازچند گاهی درگیر خارش شدید دستهام میشم
4_دیر به دیر ولی هرچند وقت یکبار درگیر دعوا وبحث کوچولو یا گاهی بزرگ بین خودم وهمسرم میشیم
5_هرماه به سختی پول برای خرید خودمون وخرید مغازمون جمع میکنیم
6_هر چند وقت یکبار فایل های شمارو باشوق وعلاقه گوش میدم وتاحدودی عمل میکنم….بعد دوباره فاصله میگیرم و این چرخه مدام تکرار میشه….
7_هر چند وقت یکبار سحرخیزم ونمازام به موقس….دوباره یه مدت بعدش سحرخیزی رو میزارم کتار
8_مدام بین امیدواری وناامیدی…..انرژی داشتن وازدست دادن انرژی هستم
9_هر چند وقت یکبار یه کاری رو شروع میکنم خوب استارت میزنم شروعم عالی وپرقدرته….بعد دوباره انگیزه هام کم میشه باورهام ضعیف میشه ادامه نمیدم و کاره رو میزارم کنار…..
اینا چرخه های زندگی من هستن که مرتب تکرار میشن….
خودمم میدونم ایراد دارم….واگه همت کنم وبخوام ومداومت داشته باشم همه اینا درست میشه…..
اما بازم نمیدونمچی در وجودم کمه که اون حرکت قشنگه یا اون نتیجه قشنگه نمیاد…..
البته هدف دقیقا خاص ومشخصی ندارم….فقط تلاش میکنم که اوضاع مالیمون بهتر بشه..واینکه سعی کنم حالمو خوب نگه دارم و به گذشته وآینده زیاد فکر نکنم..
سلام استاد جان
الگوی فرار برای برقرای جنس مخالف داشتم بهش
حمله کردم انجام دادم
نتیجه گرفتم ادامه دادم بهتر شدم ولی هنوز هم
این ترس هست و نمیزاره بعضی جاها اقدام کنم
وحرکت کنم و درخواستم را بکنم میام با خودم
فکر میکنم چرا نتونستم گذشته را ب یاد میارم
این همه رابطه برقرار کردم ولی بازهم اونطوری ک
توقع دارم نمیشه نمیرم جلو نمیدونم چکار کنم
استاد ممنون میشم در مورد این موضوع صحبت کنین
سلام خدمت استاد عزیز وبانوشایسته عزیز ودوستان گرامی سوال از چه شرایطی در زندگی وقتی باان مواجه میشوم فرار میکنم من قبلا وقتی توی جلسه کاری قرار میگرفتم که صحبت کنم اونقدر قلبم تند میزد ورنگم مثل گچ میشد که بقیه میترسیدن که الانه که سکته کنم ومنو از ادامه صحبت کردن باز میداشتن ولی به لطف خدا وتمرینی که استاد گفتن برین مثلا توی جمعی واز خودتون تعریف کنید این ترسم خیلی خیلی بهتر شده از رفتن برای ازمایشگاه هنوز هم میترسم نه از نمونه گیری بلکه از نتیجه ازمایش وتلاش هم کردم ولی هنوز میترسم در بقیه موارد خدارو شکر خوبم وبرام اسونه خدا به هممون کمک کنه تا در تمام مراحل زندگی عالی باشیم ان شاالله
سلام به استادعباس منش وخانم شایسته
وسلام به دوستان گرامی
من از چی فراریم
از رفتن به خانه پدرشوهرومادرشوهرم فراریم
وهرهفته یادوهفته یکبار به انها سرمیزنم و
انجا بهم خوش میگذرد ولی نمیدانم چه حسی است که ازانجا بدم میاد.
کسی بهم دستور بده
ازظرف شستن
ازجای پرسروصدا
باتلفن حرف زدن
من ازاینها فراری هستم
استاد ممنون از فایل زیباتون
همیشه شادوتندرست باشید
سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان بهتر از جان
و اما ” فرار ”
بعد از این فایل و فکر کردن راجب به موضوع فرار، باور نمیشه من از لذت بردن فرار می کنم
وقتی که بابت چیزهایی که دارم سپاسگزار نیستم یعنی لذت نمی برم
من از کسب و کارم ( درست کردن غذا ) که چقدر دوستش دارم لذت نمی برم
از مشتری های که دارم لذت نمی برم، از آماده سازی و پخت غذا لذت نمی برم از کجا معلوم میشه؟ از آنجائیکه همیشه بدو بدو دارم همیشه در حال فعالیت سخت هستم؛ از انجائیکه کارهام با زجر و بدبختی انجام میشه، از آنجائیکه بقول دوستمون آقا سید علی خوشدل دنبال بالا رفتن عدد هستم یا شمردن مشتری ها و چک کردن واریزهای روزانه ام، بقول استاد اگر کاری داره با سختی و بدبختی انجام میدی این یک مشکل بزرگ داره، منکه اینقدر پیگیر این کسب و کارم بود چرا الان دارم از لذت بردنش فرار می کنم؟ چی شده واقعاً؟
از لذت بردن با همسرم فرار می کنم، فرارهایی دارم انجام میدم که هیچ هزینه ای نداره، هیچکار خاصی نباید انجام بدم بغیر از اینکه واردشون بشم همین، باور کنم که آمدنم بهر چی بود، و خودم را دارم از همه چیز محروم میکنم، حالا که فکرش را می کنم حتی یک وقتهایی از حموم رفتن هم فرار میکنم، من دیگه کی هستم خدایا!!!!!️
از گوش دادن به حرف های دیگران فرار می کنم اصلا شنونده خوبی نیستم ، از کارهای که چند سال عقب افتادن هم دارم فرار می کنم و با فرار کردن انجامشون نمیدم و مسئله ام را حل نمیکنم،
اخ اخ این و دیگه خجالت میکشم بگم داشتم امروز در موردش فکر می کردم که،؛ از درخواست کردن خواسته هام از خداوند هم فرار می کنم حتی از اینکار، چند وقت میخوام خواسته هام را توی دفتر بنویسم و با خدا در موردش حرف بزنم اما فرار کردن را ترجیح دادم ، نمیدونم به کجا دارم فرار می کنم کجا میخوام برسم با این فرار کردنم، دنبال چی هستم ؟
از برنامه ریزی کردن در مورد زندگیم، از نظم بخشیدن به کارهام هم دارم فرار میکنم
باور کنید اختلاس گرها اینقدر فرار نمی کنن که من دارم اینکار را انجام میدم، آخه چمه؟
هر چی مینویسم میبینم که هنوز هم هست کارهایی که من ازشون فرار میکنم و تمومی نداره، سردرگم شدم
دیگه از نوشتن هم میخوام فرار کنم
خدایا کمکم کن، میخوام فرار نکنم خسته شدم، میخوام لذت ببرم از زندگیم، میخوام محکم بایستم، میخوام متعهد بشم که لذت ببرم از زندگی کردنم، از مشتری هام، از همسرم، از خانواده ام، از کارم، از طبیعت، از خداوند، از خواسته هام، از چالش هام
خدایا شکرت
سلام به دوستداشتنی ترین استاد دنیا
استاد من چند وقته که کارم رو شروع کردم و دفتر راه اندازی کردم
همش از اجاره دادن فراریم میترسم
مثلا اجاره این ماه که دادم نگران اجاره ماه بعدم
من از این موضوع قبلأ خیلی خیلی فراری بودم ولی واردش شدم و دست به عمل زدم
کمی بهتر شدم ولی هنوز هست
موضوع بعدی من دوره هایی که میخرم نمیتونم به طور منظم و پیوسته ادامه بدم پیگیرش هستم ولی تمرکزی هر کاری میکنم نمیشه
استاد من سه تا فرزند دارم خیلی خونه و زندگی همسر و فرزندانم رو دوست دارم
نمیدونم چرا اصلا دوست ندارم تو خونه باشم
یکی از دلیل های اصلی من که شاغل شدم همینه از انجام دادن کارهای خونه متنفرم
ولی فقط مجبوری مرتب میکنم
استاد من همش دوست دارم تو محیط بیرونو کاری باشم با افراد در ارتباط باشم
شرایط برای بچههام هم سخته چون مدرسه ای هستن و زمانی که خونه هستم هم همش تایمم را با بچهها میگذرونم و بازی میکنیم
دقیقا چند روزه که میخام این کارم رو که خدماتی و زمان زیادی ازم میگیره رو بزارم کنار ولی زود دوباره پشیمون میشم
سر کار که هستم میگم ارزششو نداره میزارم کنار ولی تو خونه که میرم پشیمون میشم
خیلی هدفهای بزرگی برای کارم دارم یکیش این بود که تو کارم رشد میکنم و میتونم مهاجرت کنم
تمام تلاشم اینه که از یه راهی من بتونم از این جا برم
یکی از راههای مهاجرت رو از طریق کارم میدونم
خیلی خیلی سردر گم شدم این روزها
دقیقا دوتا نجوای متفاوت تو ذهنم هست اصلا نمیتونم بفهمم کدوم درسته دیگه خسته شدم
یه دوست جدید پیدا کردم که میاد تو دفتر کمکم
میگه منم شرایط بچههای شما رو گذروندم که تو خونه تنها بودم و فقر محبت و اینجور چیزها دارم
همش ازم میخاد که کارمو بزارم کنار
از طرف دیگه همکارام میان میگن تو اینقدر برای این کار زحمت کشیدی حالا که به یه جاهایی داری میرسی رها نکن حیفه
دیگه واقعا خسته شدم
میگم حق با هر دو اینا هست هر کاری میکنم نمیتونم تصمیم درست بگیرم
از خدا میخام که خیلی راحت و آسون هدایتم کنه به بهترین تصمیم
تصمیمی که توش آرامش و سعادت باشه برام خیر و برکت باشه
سپاسگزارم از استاد عزیز و دوستداشتنی ام و هچنین مریم مهربانم خیلی دوستتون دارم
سلام به استاد عزیز و بچه های سایت
من از انجام تکالیف فراری هستم .از تکالیف سایت و دوره ها گرفته تا تکالیف زبان . مخصوصا سوالات باز پاسخ . این باور در من شکل گرفته که نوشتنم خوب نیست .انشا ام خوب نیست .مثلا تمرین نوشتن در زبان انگلیسی سخت ترین کار برای منه . بعضی اوقات می گم خب چی بنویسم چه جوری بنویسم .از کجا شروع کنم چه جوری تموم کنم . مثلا از نوشتن متن به عنوان یادگاری برای دیگران فراری هستم .همیشه دقیقه ی نود تکالیفم را انجام می دهم .کلا با نوشتن مشکل دارم . الان هم برای شروع در جهت رفع این باور اشتباه ؛ خودمو مجبور کردم که بنویسم .
سلام وادب
اول بگم استاد عباسمنش ومریم خانم عزیز ومهربان عاشقتونم
در ادامه و از وقتی با قانون آشنا شدم هر موقع فامیل قراره یه جا جمع بشن من با توجه به اینکه میدونم اونجا جز مباحث اقتصادی،سیاسی،گله وشکایت از زمین وزمان، ودر ادامه غیبت و هزاران حرف بیفایده خبر دیگه ای نیست به شکل کاملا از آن دوری میکنم والبته میدونم که این مورد نقطه عطفی در زندگی من هست
از مجالس عقدوعروسی،ختم،دورهمی وهر گونه تجمع علی الخصوص فامیلی به شدت فراری ام
از حرف زدن در جمعی که آشنا نیستم فراریم
چون به ساز دف علاقه دارم والبته نوازنده آماتور هستم گاهی که به خواست استادم مجبور میشم در جمع تکنوازی کنم که من سر باز میزنم تا انجامش ندم واگر هم راهی نبود که از زیرش در برم دست وپام میلرزه ونفسم بند میاد و آخرشم قطعه خوبی از کار در نمیاد کلا همیشه از اجرای تکی در جمع فراریم
از مدیریت مالی و حساب کتاب فراریم
درجمع دوستانی که با آنها راحتم ولذت میبرم اگر چنتا بچه کوچک وپر جنب وجوش حضور داشته باشن به شدت فراریم
از تعمیرگاه وتعمیرکار ماشین وهرچیز دیگر فراریم
در مجتمع ازهمسایه بد اخلاق وپر سرو صدا فراریم
ازامتحان کردن غذای رستورانها وفست فودهای مختلف فراریم
وچون یک مورد رستوران ویک مورد فست فود باکیفیت و برند را امتحان کردم وخود وخانواده ام دوست داشتن حاضر به امتحان کردن هیچ جای دیگری حتی اگر باکیفیت هم باشند نیستم
ازمسافرت رفتن به شمال کشور در ترافیک سنگین جاده ها فراریم
از مراجعه به ادارات دولتی فراریم
از صحبت کردن بی مورد با تلفن فراریم
از بحث وجدل کردن وبه کرسی نشاندن حرف در جمع دوستانم فراریم وهمیشه با گفتن این جمله که فرمایشات شما کاملا صحیح است از ادامه بحث فرار میکنم
اینها مواردی بود که فعلا به نظرم می رسید امیدوارم مفید واقع بشه
در آخر به همه اعضای سایت خداقوت میگم
با سلام به همه
مواردی که من از اونها فرار میکنم 1 کامنت نوشتن 2 کار کردن و تمرین انجام دادن3 رانندگی کردن 4 انجام آگهی تبلیغاتی فقط یک بار انجام دادم 5تبلیغ از خودم کارم تو جمع تلفن زدن خیلی بهتر شدم خرید کردن برای خودم وخرج کردن برای خودم که بر میگردد به عدم لیاقت وباور کمبود مرتب نگه داشتن آشپز خانه باز هم هست فعلا یادم نمیاد موارد تکرار شوند من کاری ذوشروع می کنم بعد مدتی ول می کنم تعهد میدمکه روی فایلها تمرکزی کارکنم بعد مدتی چیزایی پیش میاد کمتر کار میکنم می خوام کاری به کار کسی نداشته باشم از قانون صحبت نکنم باز فراموشم میشه افرادی سر راهم قرار میگیرند که حس می کنم می تونن کمک فکری بهشون بدم چندین سال مستاجر هستیم در یک جا هر سال میگم سال دیگه خونه می خریدم میرسم امسال هم بشینیم باز سال دیگه هم همین طور جراعت عمل کردن در خیلی جا ها ندارم همش برای دیگران کار میکنم در حالی که می تونن کارگاه بزنم وخیلی موارد دیگه
سلام به استادای عزیزم و همه دوستای گلم
مرسییی استاااد بابت این سری فایل ها ک ذهنمون رو به چالش میکشن
خب بریم سراغ قسمت پنجم
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
(خب خدا جونم خودت در من جاری شو و هر انچه که تجربه کردم رو به یادم بیار تا بهتر بتونم خودمو بشناسم و بهتر بتونم بهبود بدم مسیرم رو و بیشتر لذت ببرم پس به امید خودت خدا جونم بزن بریم برای مکاشفه این بخش از باورهام و تجربه هام)
1- من تا سال 98 برخلاف بقیه دوستان ک جمع گریز بودن من تنهایی گریز بودم و به شدت اجتماااعی و هربار منو تو ی جمعی میشد پیدا کرد و همیشه هم حرفی برای گفتن داشتم و خیلییی سریع و راحت ارتباط میگرفتم. شاید چون از بچگی تو محیط های شلوغ زیاد بودم و با ادمای مختلف و متفاوت زیادی سرو کار داشتم یا مدرسه یا کلاس های اموزشی و حتی جمع های خانوادگی بخاطر همین همیشه از این حد اجتماعی بودن من متعجب میشدن ک تو چطوری اینقققد راحت میتونی ارتباط بگیری! و همیشه از تنها بودن میترسیدم! از اینکه تنها بمونم، از اینکه هیچ دوستی نداشته باشم! همیشه از اینکه کاری رو تنهایی انجام بدم فراری بودم همیشه میخواستم ی نفر حداقل باشه کنارم، اما از وقتی کرونا اومده سال 98 و بیشتر تو فضای خونه بودم همه چیز جابجا شد برام و از وقتی هم ک با استاد و سایت اشنا شدم ترجیحم اینه ک تو هر جمعی وارد نشم و این نکته خیلیی مثبتیه و در مورد پذیرفتن تنهاییم هم خیلییی بهتر شدم و الان از صد درصد میتونم بگم هشتاد درصد به تنهایی انجام میدم بدون اینکه حس بدی بگیرم از بازار رفتن گرفته ک قبلا ب هیچ عنوان نمیرفتم و خیلییی سختم بود ک حتی ی لباس رو خودم انتخاب کنم برای خودم. براحتی مطب دکتر میرم تنهایی، براحتی رستوران میرم تنهایی و براحتی کافه میرم چندین و چندبار امتحان کردم و الان اینقد با تنها بودنم حالم خوبه ک تو روابط عاطفی متعددی ک بخاطر فرار از تنهایی ام میرفتم هم دیگه نمیرم و به شدت عاشق خودم و پیشرفت کردنم و بهبود دادن باورهام و شخصیتم شدم
2- از اینکه توی جمع های رسمی در مورد ی موضوعی کنفرانس بدم به شدت استرس میگرفتم و فرار میکردم، ولی اگه همون جمع اگه ی جمع دوستانه میبود هیچ مشکلی نداشتم ولی از جمع های اداری و دانشگاهی ک ی محیط خشک و سردی داشتن فراری بودم ک البته اینم ب مرور کار کردم و الان خیلی راحتتر باهاش برخورد میکنم و همین دو روز پیش ی گروهی از وزارتخونه ی تهران اومدن و من خیلییی راحت باهاشون ارتباط برقرار کردم و در مورد کاری ک هنوز حتی تکمیل نکرده بودم ی توضیحاتی دادم و تو رستوران جدا از همکارای دیگم و کنار مسئولایی ک از وزارتخونه اومده بودن نشستم و خیلییی راحت ناهار خوردم و دیدم چققد اعتماد بنفسم بالاتر رفته و حتی چندجا از موفقیت هام و دستاوردام گفتم و ویژگی های مثبتمو لابلای صحبتام بهشون گفتم و کلی حس خوب گرفتم چون ی جورایی دیگه مطمعن شدم چققد احساس لیاقتم و احساس ارزشمندیم بالا رفته ک تونستم با افرادی ک خیلی رتبه کاریشون حتی از مدیر دستگاهی ک دارم براشون کار میکنم بالاتر بوده، هم سفره بشم و راحت ارتباط برقرار کنم و حتی تمرین عزت نفس استاد رو هم انجام بدم
3- زمانیکه داشتم فایل رو گوش میدادم کنار ساحل، متوجه شدم ی اقایی خیلی به من توجه میکنه همون لحظه تو دلم گفتم امیدوارم ک سمتم نیاد من واقعا خوشم نمیاد باهاش همکلام شم بعد دیدم پس من از جنس مخالفی ک تو خیابون یا ساحل باشه بخواد بیاد سمتم فراریم چون ذهنیتم در موورد اینجور ادما اینه ک اینا ادمای الافی هستن ک کاری جز با این و اون دوست شدن ندارن و اصلا هم ادمای درستی نیستن وقتی در لحظه مچشو گرفتم گفتم نه باید باهاش غلبه کنی و فرار نکنی ازش، اگه ک میخواد بیاد باهات صحبت کنه این اجازه رو بهش بده ببین اصلا فکرت در مورد این دست ادما درسته یا ن!؟
همینو ک گفتم اون اقا اومد سمتم و خیلی مودبانه ازم درخواست کرد ک اجازه بدم کنارم بشینه و منم پذیرفتم و متوجه شدم ک مسافر هست و ازم در مورد ساعت باز شدن مغازه ها پرسید و در مورد کارش بهم توضیح داد و متوجه شدم ک هم سنف هستیم و کلی حتی راهنماییم کرد در مورد کارم ک چیکار کنم بهتر پیشرفت کنم و بدون اینکه حس بدی رو بده اونجا رو ترک کرد و متوجه شدم تا چ ادم ثروتمند و عالیه و اون ذهنیتی ک داشتم اینجور ادما معمولا ادمای آس و پاسی هستن از بین رفت چون همیشه میگفتم کسی ک ثروتمنده و درگیر کسب و کار خودشه نمیاد وقتشو برای این ارتباط های خیابونی تلف کنه و برای خودش شأن و شخصیت قائله! و خوشحالم ک این مقاومت ذهنیم شکسته شد و متوجه شدم اونقدام نیاز ب گارد گرفتن نیست
4- من از زبان خوندن فراریم ی مدت خیلیی پر انرژی میرم جلو ولی باز ی روز وقفه ک میفته بینش دیگه دلسرد میشم تا بیفتم رو دورش. متوجه شدم ک کلا در مورد هرکاری این روند تکرار میشه و میخوام ازش فرار کنم فقط زبان نیست، مثلا در مورد کارم اگه صورت وضعیتی باشه ک باید تنظیم کنم اگه بصورت مداوم روش وقت نذارم ی روز فاصله بیفته دیگه سختمه ک برم سراغش انگار شور و شوق و اشتیاقم با یکم فاصله گرفتن از اون کار حالا هرچی ک میخواد باشه، از بین میره و فرار میکنم از ادامه دادنش
تا الان همینا رو یادم اومد و امیدوارم هرروز بهتر و بهتر بتونم خودمو بشناسم