پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 17

524 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    شهلا صدوقی گفته:
    مدت عضویت: 1715 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربان وای چقدر همزمانی داره فایلهای اخیرتون من سه هفته ای هست درگیر بیرون کشیدن ترمزهای وجودم هستم و میبینم چقدر این در گران‌بها این انرژی خلق کنندگی که خداوند در وجود من گذاشته به هدر می‌ره وچقدر منو دچار تکرار و تکرار و تکرار کرده .من در روابط متاسفانه متاسفانه تا الان نقش قربانی روداشتم خودم رو اسیر همسر و پدرمتعصب ومادر غرغرو می‌دیدم که به هیچ عنوان نمیشه با اینا احساس خوشبختی کرد در رابطه باکوچکتر از خودم احساس مسول بودن وحمایتگر می‌دیدم درابطه با دوستان و فامیل خودم را در نقش حامی که کاری کنم که بامن بهشون خوش بگذره یا در ارتباط با بزرگترها مطیع بودن وترس از قضاوت وترس از ناراحت شدن آنها بودم در ارتباط با همکاران در ارتباط با نزدیکان وهمسر کمالگرا بودم نقش عیب جو وقربانی وابسته بودم وقتی بحثی پیش میاد دنبال صلحم ونمیخوام این ناراحتی ادامه دار بشه و درمهمونی دادن هم از خودم میکنم تابه دیگران خوش بگذره همیشه نقش ناجی رو هم داشتم ولی الان دیگه این نقش رو ندارم ..اما تمام نقشهای دیگر استاد رو که گفتن من داشتم و چیزی بنام نقش خودم آنچه خودم می‌خوام انگار نیست بله من پله پله دارم پی به ترمزهایی میبرم وخداروشکرمیکنم که داره هدایتم می‌کنه برای شناخت خودم .واز استاد عزیزم هم متشکرم که اینقدر مارو دارن کمک میکنن اما چیزی که منو در این چند هفته اخیر درگیر کرده اینه که چطور این ذهنی که سالها منو وادار کرده به اجرای این نقشها باتغییر باور وادارش کنیم که اونی که من می‌خوام باید بشه نه اونی که توسالها منو مجبور کردی چه تمرینی استاد دراین موضوع میتونید بهم راهنمایی کنید؟؟؟همانطور که هممون می‌دونیم که خیلی ازاین نقش بازی کردنها ناخودآگاه انجام میشه؟؟؟؟ممنون میشم از دوستان اگر جوابی دارن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    فرنگیس محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2650 روز

    سلام

    سپاس ازاستادو خانم شایسته عزیز بابت این سری فایلها که وادارمون می‌کنه به کند و کاو در شخصیت مون و این بار ایفای نقش های تکراری در زندگی مون

    نقش من تو زندگی مشترک ام مشاور هست منتها همون مشاوری که پیشش میری و برا چند لحظه حالت عالیه، برا چند روز و بعد دوباره برمیگری سر جای اول ت ،دوباره کار خودت رو می‌کنی ،دوباره همون عادت‌ها ،یه پروسه تکراری که : اره کار کرد ذهن اینطوریه ،بنظر من بیا این کار رو کنیم ،این ریسک رو کنیم ،نترس ،طوری نمیشه و…

    اول این کار کن ،بعد اون کار و..

    حتی حالتها، سر تکون دادن ها به نشانه تایید که اره تو راست میگی ،و سکوت و فقط گوش دادن ،همش و همش تکرار و تکرار میشه و بازخورد هم در اکثر اوقات اصلا نزدیک به چیزی که باید هم نیست

    ،نمیدونم این حالت اسمش چی میشه ،میشه ناجی ،میشه مشاور ارشد ،میشه رهبر ،لیدر

    نمیدونم فقط میتونم که دیگه خیلی ززززیاد خسته شدم ،دیگه دلم نمی‌خواهد وقت باارزش م رو صداقتم رو ، درک کردنها م رو نثار هیچ احدی جز خودم کنم. هیچ کی

    چون هیچ نتیجه‌ای تا به العان نگرفتم ،بله ته اش این بوده که مدام در حال سرزنش ی ،من حواسم هست ،تو نگران نباش

    که این حالت از شرک میاد از اینکه اگه همسرم تو زندگی اشتباه کنه ،یه کار اشتباه و مدام تکرار کنه ، عقبب می‌مونیم ،همه چیمون رو از دست می‌دهیم ،از حساب کردن روی بنده میاد

    «یکی نیست بگه دختر اصلأکی به همسرت اینا رو داده ? ،کیست که خدا بخواهد بکشاند بالا و مردم بتوانند بکشانند پایین

    چقدر توحیدمهمه ،من یه مشرک به تمام معنا بودم »

    چقدر شرک خفی ،فک میکردم خیلی خوب دارم روی توحید کار میکنم ..

    تو این حالت ،حالم از شرایط بد میشه ،حس قربانی بودن چهار دست و پا خودش رو میندازه داخل و میشه مزید بر علت حال بدم

    مدتها ست که خیلی زیاد خسته شدم و چند ماهه برا همیشه از منبر تشریف آوردم پایین

    چقدر جالب، الان که این متن رو می‌نویسم تلویزیون خونه ما که همیشه خاموشه ، روشنه ویه برنامه ای پخش میشه که نوشتن« بازگشت به آرامش»

    از نقش لیدر ی هم اصلا خوشم نمیاد ،هر جایی بریم ،سفر باشه ،پارک باشه من تعیین میکنم کجا وایستیم ،کجا بشینیم ،کجا ویلا بگیریم ،کلا حرف آخر رو من میزنم بعد هم بهم میگن همه جا رئیس تویی و ناراحت میشم،اکر هم سکوت کنم به هیچ نظر واحدی نمیرسن ،یا منو نگاه میکنن و ..

    یه دلسوز بی‌حد و مرز برا خانواده ام هستم و گاهی اینقدر نگران آینده رابطه برادرم و همسرش میشم که اضطراب همه وجودم رو میگیره ،حالا من کجای قضیه ام نمیدونم ،ولی در این مورد واقعا به سختی میتونم کنترل ذهن داشته باشم و خیلی دارم کار میکنم ،فکر میکنم تمام این دایه مهربان‌تر از مادر شدنها م برمیگرده به فرزند اول بودن و از اول مسئولیت خواهر برادرام با من بودن ،

    انگار با این که سالها ازدواج کردم اونها همه بزرگ شدن ، من هنوز متوجه نشدم نقش ام تمومه ،

    العان که این متن رو می‌نویسم به این آگاهی رسیدم که در ارتباط با همسرم هم همون مشکلات رو به گونه ای دیگه ،تو لباس متفاوت تر دارم ،چقدر جالب این آگاهی رو چند خط قبل تر که می‌نوشتم نداشتم ،خدا رو شکر که به کشف جدیدی در موردنقش هام رسیدم ،پس کلش تا به العان شد دلسوزی خیلی زیاد ،ناجی و رهبر بودن=شرک

    یه نقش دیگه ای که قبلا داشتم این بود که من به شدت واکنشگرا بودم یعنی اصلاً تحمل اینکه حرف زور بشنوم زیر بار کار زور برم رو نداشتم به قول خانواده‌ام میگن تو اگه جواب خودتو ندی ،می‌میری

    واقعا همینطور بودم و اگر تو شرایطی بودم که باید سکوت می‌کردم حتماً در زمان مقتضی از خجالت طرف در میومدم

    اما الان اینطوری نیستم یه شخصیت صلح طلب پیدا کردم خیلی آرومم خیلی خوب می‌تونم اعراض کنم از ناخواسته‌ها حتی در شرایطی که شاید حق با منه تا حد امکان سکوت میکنم ، اصلاً حوصله بحث ندارم. اصلا هم حس قربانی بودن بهم دست نمیده ،یا محترمانه حرفم رو میزنم و کشش نمی‌دم

    الان اگر با همسرم بحث کنم حتی اگر احساس کنم حقم ضایع شده بحثو تموم میکنم با این جمله که «هیچکی وهیچی نمی‌تونه حال خوب منو بد کنه، تو که جای خودتو داری» و البته که به ایشون برمی‌خوره و متوجه میشه که من از حقم کوتاه نیومدم،و خودش هم بعدش عذر خواهی می‌کنه

    اگه من بتونم این نقش دلسوز بودنم رو مسئولیت پذیری بیش از حدم رو کنار بزارم لطف بزرگی در حق خودم کردم و البته قدم‌هایی هم براش برداشتم

    چقدر این روزها فایل‌ها برابر با نیاز و حال م پخش می‌شه، دقیقاً یک روز قبل از اینکه استاد این فایل رو بذاره به برادرم پیام دادم و گفتم از این به بعد فقط در مورد حال خوبت اتفاقات عالی که تو زندگی تو می‌افته با من صحبت کن و اونم جواب داد: چشم

    نمیخوام حتی نگران آینده فرزندم باشم ،چه برسه به خانواده ام و …

    اصلا مگه من چکار ام ،چه قدرت خارق‌العاده ای دارم،چه توانمندی دارم

    خیلی هنر کنم بتونم نقاط ضعف ام رو برطرف کنم و نقاط قوت ام رو بهبود ببخشم

    خداوند به همه به یک اندازه نزدیکه و هر کس که خودش هدایت بخواد رو هدایت می‌کنه ، و هر کی هر جایی هست سر جای درستشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  3. -
    فاطمه حیدری گفته:
    مدت عضویت: 993 روز

    سلام خدمت دوستان عزیز و استاد عزیزم

    من همیشه از زمانی که بچه بودم. یه دختر بچه 10 ساله بودم پای درد دل دوستام مینشستم به حرفاشون گوش میدادم و از ته وجودم براشون ناراحت میشدم و غصشون رو میخوردم ب حدی ک تمام اتفاقات زندگیشون در من باورهای محکم می ساخت و بعدها تمام اون اتفاقات تلخ برای خودم اتفاق می افتاد-همیشه دوست داشتم سنگ صبور بقیه باشم ناجی باشم بهشون کمک کنم باعث بانی حال خوبشون باشم ب حدی ک ذهن خودم رو پر میکردم از باورها و ورودی های منفی -همین الانم همین جورم فقط شکلش عوض شده الان دوست دارم مشاوره بدم وقتی یکی مسعله ای براش پیش میاد من سر صحبت رو باز میکنم و شروع میکنم ب مشاوره دادن تا حالش خوب نشه ولش نمیکنم -شده خودم رفتم خونشون تا حالش خوب بشه -نمیدونم واقعا گیج شدم ،من اینکارو دوست دارم ک کمک کننده باشم دیدگاهم اینه که من دستی بین دستان خداوند هستم برای دیگران -ولی الان حس میکنم ک دارم اشتباه میکنم و باید متوقف کنم این داستان رو و این تایم رو برای خودم بزارم-

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    سارا توکل گفته:
    مدت عضویت: 1515 روز

    با سلام و احترام خدمت استاد گرانقدر و دوستان محترم

    در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    در سنین کودکی و نوجوانی من در روابط با دیگران زود دل می بستم و وابسته می شدم شاید چون خواهر و همبازی در فامیل و محله نداشتم و همیشه تنها بودم. ولی دوستانی که فکر می کردم خیلی باهاشون صمیمی هستم به راحتی از من جدا می شدند، مثلا به کشور دیگر یا شهر دیگر یا دبیرستان یا دانشگاه دیگر و حتی در زمان اشتغال به بخش دیگری منتقل می شدند و من دوباره و دوباره و دوباره تنها و دلگیر می شدم.

    در روابط با همسرم ناآگاه بودم و همیشه فکر می کردم که همسرم باید از من مراقبت کنه و حامی من باشه و بخش زیادی از امور خانه را انجام بده و در خرید همراهم باشه و خلاصه همیشه ازش طلبکار بوده ام، در این مدت که در سریالهای زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا رفتار و طرز فکر بانو شایسته را دیده ام به اشتباه خودم در مورد وابسته بودن و متوقع بودن و عدم مسوولیت پذیری ام پی برده ام.

    در محل کار خیلی مورد اعتماد بودم و کارهایی که به من محول می شد عالی انجام می دادم و ایده های بسیار داشتم و خلاق بودم. همین باعث شده بود که کارهای بیشتری به من محول بشه، و من مثل بولدوزر همه را در ساعت اداری انجام میدادم تا مجبور به اضافه ماندن نشوم و به زندگی شخصی و بچه هایم برسم، در حالیکه مدیران زبانی از من تعریف و تمجید بسیار می کردند ولی از جبران مالی و ارتقا و پاداش خبری نبود و این باعث بوجود آمدن حس قربانی در من شد، چون می دیدم که همکارانم عمدا کارهای محوله را بد انجام می دهند و این باعث می شد مسوولیتهای شغلی کمتری از آنها خواسته بشه، در طول روز بسیار کمتر کار می کردند و تازه اضافه کار می ماندند و فوتبال بازی می کردند و درآمد اضافه کاری هم داشتند. و به علت اینکه در محل کار بهشون وظیفه خاصی محول نمی شد به راحتی درس خواندند و مدارک بالا گرفتند و خبره و نمونه شدند و من همونی هستم که از اول بودم در حالیکه از اول که من و همکارانم استخدام شدیم اولین کسی که ادامه تحصیل داد من بودم و شاگرد ممتاز مراحل تحصیل بودم و همزمان تمام ایده ها و تواناییهام را در محل کار استفاده می کردم و بقیه فقط به امور شخصی خودشان در محل کار می پرداختند، لابلای کار اداری خرید و فروش خانه و ویلا و مسکن می کردند، بازار و کافه و رستوران می رفتند و من فقط در اداره کار چند نفر را یک تنه انجام می دادم و خوشحال بودم که از من راضی هستند و فوق لیسانسم را هم گرفتم. همکارانم بعد از 10 سال یکی یکی شروع به ادامه تحصیل کردند و تا مقطع دکتری پیش رفتند و کارهایشان را من انجام می دادم و همه این ها واقعا به من حس قربانی شدن می داد.

    در روابط خانوادگی سنگ صبور اعضای خانواده بوده ام، هر کی با هرکی مشکل داره زنگ می زنه و با من درددل می کنه و من سعی می کنم آرومش کنم و بهش دلداری بدم و همین صحبتهای تلفنی باعث دلخوری و مقاومت همسرم هم شده که الان می فهمم حق هم داشته.

    روابط با فامیل و انجام صله رحم و مردمداری را به زندگی شخصی خودم و همسرم همیشه ترجیح داده ام و باعث مشکلات متعدد و سریالی در زندگی خصوصی ام شده ام. همسر من همیشه به خودش و خودمون بیشتر از بقیه اهمیت می دهد ولی من قبلا حس خواهرم و برادرانم و فامیل و نزدیکان همسرم را به خودم ترجیح می داده ام. از راحتی خودم و تفریح خودمون زده ام تا دل دیگران را بدست بیاورم. تا مثلا بگویند چه عروس خوبی، چقدر افتاده و خاکیه، چقدر صمیمی و خودمونیه، ولی تجربه 22 سال زندگی مشترک دقیقا برعکس همه انتظارات اشتباه من را نشان داد. من اگر به خودم و همسرم بیشتر بها می دادم و قضاوت دیگران و حرف مردم برایم مهم نبود، خودمان بیشتر لذت می بردیم و آرامش داشتیم .

    در مدتی که با استاد و این دیدگاه آشنا شده ام تلاش کرده ام و نتیجه این بوده که شرایط طوری پیش رفته که رابطه ام با صمیمی ترین افراد فامیل و همکاران تقریبا قطع شده و به آن احساسی که در دل و ذهنشان نسبت به من داشتند اعتراف کرده اند و من در کمال ناباوری و بهت دیدم که چقدر اشتباه می کردم.‌ همسرم هم به مرور و با فاصله 6 ماه بعد از تغییرات دیدگاه های من اطرافیانی که به خاطرشان جان می داد و زندگی را به کام هردویمان تلخ می کرد را جور دیگری شناخته و جالب اینکه او هم با آنها قطع ارتباط کرده و جالب تر اینکه ما گویا تازه هم را پیدا کرده ایم، هنوز کم حرفیم ولی سکوتمان مشترک و در یک راستاست. مسافرتهای خانوادگی و بدون در نظر گرفتن حال بقیه داریم. در حالیکه قبلا دلمون نمی آمد مسافرت برویم ولی مثلا خواهرش یا خواهرم را نبریم. سفر می رویم و لاکچری خرج می کنیم بدون اینکه فکر کنیم اسرافه یا سفر زیارتیه و باید حال و هوای معنوی و فقیری و سختی داشته باشه. برای خودمان خرید می کنیم بدون اینکه دلمون شور بزنه برای کی باید چی سوغاتی ببریم که دلش نسوزه.

    در مورد فرزندانم اغلب فکر می کردم چون سرکار میروم در مورد رسیدگی به اونها کم می گذارم و عذاب وجدان داشتم. ولی از وقتی با استاد آشنا شدم، دیگه وام نگرفتم و قسطهای قبلی ام که بسیار زیاد بود را چند تا چند تا دارم می دهم و به زودی تمام می شود و حس خوشایند کار به خاطر علاقه و بدون نیاز و اجبار به کار برای بازپرداخت قرض و بدهکاری را ندارم. حتی فکرش هم حالمو خوب می کنه. کاری که دوستش دارم باعث میشه وقتی در خانه و پیش فرزندانم هستم شادترم وخوش اخلاقتر و پرانرژی تر هستم و همه این حسهای خوب را به همسر و فرزندانم منتقل می کنم.

    در روابط مساله دیگری که درگیرش می شدم ضمانت وام بود و یا پولی که از من قرض می گرفتند و من خجالت می کشیدم که ندهم یا کاری از دستم بر بیاد و انجام ندهم و دلم می سوخت و درحالیکه قلبا مایل نبودم ولی برای اینکه بگویند چه آدم خیرخواه و خوبیه شاید می رفتم و ضمانت می کردم یا قرض می دادم، در حالی که می دانستم همسرم شدیدا مخالفه ولی معتقد بودم پول خودمه و اختیارش را دارم .الان مدتهاست که قرض نداده ام البته بجز یک مورد که مبلغی بود که اگر طرف پس نمی داد اصلا برای من فرق هم نمی کرد که اتفاقا قرضی که با این دیدگاه یکماهه داده بودم، یکروزه به من برگردانده شد، و مدتهاست که ضمانت هم نمی کنم و چون خودم هم دیگر نمی خواهم وام بگیرم از کسی هم نمی خواهم که ضامن من بشود و البته خیلی وقته دیگر هیچکس از من تقاضای ضمانت هم نمی کند. جالبه

    استاد ، من همیشه از همسرم طلبکار بودم و فکر می کردم قدر منو نمی دونه و دوستم نداره ولی این روزها که دوره کشف قوانین زندگی را می گذرانم و بیشتر فکر می کنم می بینم تمام اتفاقاتی که توی زندگیم رخ داده، تقصیر خودم بوده . همش بدون استثنا

    از شما بابت این آگاهیها متشکرم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    طیبه آجودانی گفته:
    مدت عضویت: 1050 روز

    سلام به استاد عزیز‌وخانوم شایسته گرامی و همه دوستانم…

    در روابط خود با دیگران خصوصا روابط عاطفی چه نقشی را بازی میکنید؟؟

    سوال بسیار جالبی بود که من فکر میکنم اگه به این سوال درست نگاه کنیم میتونیم ریشه خیلی از مشکلات خودمونو حل کنیم .

    قبلا‌ در روابط احساس قربانی بودن رو داشتم و همیشه حس اینکه به من ظلم شده رو داشتم…احساس میکردم همیشه دیگران مقصرن..واینکه از خودگذشتگی بیخودی در جاهای مختلف زندگی داشتم..انگار همیشه خودمو نادیده میگرفتم وخواسته های خودمو کنار میزدم …

    با دردودل کردن با دیگران واینکه مشکلات دیگران رو مثلا حل کنم و اینکه دیگران بگن من انسان خوبی هستم و نظر اونا رو جلب کنم ..

    خداروشکر با آشنا شدن با شما و گوش کرد به فایلها تمرکزم رو بیشتر رو خودم و هدفهام گذاشتم ودنبال جلب رضایت دیگران نیستم ..

    ممنون از شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    فاطی احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2327 روز

    بنام خدای هدایتگرم

    خداروشکر میکنم هزاران بار ک بازم تو مسیر هدایتش هستم و فرصت شنیدن فایلهای ارزشمند دارم

    ممنون این فایلها رو با این عنوان واضح ادامه دادید ک سبب شد تو همین مسیر خودشناسی خودمونو بشناسیم

    حقیقتا این عنوان الگوهای تکرار شونده یه دوره س

    تا یه سری فایلهای رایگان دانلود.

    و من پاس قدرانی بیشتر قصد دارم یه دفتر جداگانه به اسم خودشناسی بزارم با استفاده از همین سری فایل الگوها

    و سوالاتو بنویسم

    و یه عالمه جا برا جواب باقی بزارم

    چون با کار کردنم میتونم یه مقدار حق مطلب ادا کنم و ایجور سپاسگزار وجودتون باشم

    من متوجه شدم هر سری با فایل جدیدتر من کنکاش بیشتری از خودم میکنم

    استاد راجب سوالات این فایل باید بگم ک دقیقا منو عنوان کردید, مث یه مشاور ک مدتها کیسشو می‌شناسه

    اومدید تمام پاشنه های آشیل منو از کودکی به شکل سوال ازم پرسیدید

    من همیشه نقش مراقب بازی کردم و همچنان ،

    من هیشه ناجی بقیه م و همچنان

    من همیشه در صلح با بقیه م و همچنان.

    من اینهمه تعامل و توانایی در حل مسائل دیگران رو یه ویژگی میدونسم

    قطعا یه توانایی خوبیه اما نه وقتی بعدش حس قربانی شدن بهم دست میده

    و نهایتا حس بی ارزشی

    بی عزت نفسی

    قطعا این دوره کشف قوانین لازمه منه

    اما میدونم براش باید یه تکاملی طی کنم

    یه دورهایی بگدرونم تا بهش برسم و

    من برای اینکه برسم به نشانه واضح و مطمئن شم کدوم دوره مقدمه منه ،هر دفعه از متن های باارزشی ک خانم شایسته برا هر دوره گزاشتن و بارها میخونم و در طول روز دنبال نشانه ش میگردم

    دوره ی ک من منتظرم با اشتیاق خیلییی تاااا،

    و نیازمند مث پیش نیاز دوره هاا برا افرادی مث خودن

    دوره احساس لیاقت هس

    و من اینو از خداوندم درخواست کردم و قلبم میگه خبری در راه است به زودی

    برای همموم آرزوی زیبایی های بیشتر دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    ماری گفته:
    مدت عضویت: 1770 روز

    “به نام خدایی که ما رو آزاد آفرید”

    سلام به استاد جان جانان و استاد شایسته ی عزیزم و دوستان دوست داشتنی

    سوال این جلسه واسه من چالشی بود

    خیلی بهش فکر کردم ولی حس میکردم اینایی که به ذهنم میرسه اونقدرا ریشه ای نیست

    باید بیشتر واردش میشدم تا یقه ی اون اصل کاری رو بگیرم که اون زیر میرا داره خرابکاری میکنه

    نهایتا نقش خودمو پیدا کردم

    کم یا زیاد توی هر رابطه ای من خیلی دوست داشتم که نقش ناجی و قهرمان رو بازی کنم

    همیشه میخواستم آدم خوبه ی ماجرا من باشم

    از خودم کندم که بقیه رو خوشحال کنم که بعدش بگن فلانی چقدر آدم خوب و مهربونیه

    که اتفاقا به همین خصلت هم شناخته شدم:

    مهربون و دلسوز!

    یه طوری این نقش بهم چسبیده که هر موقع میگم ایندفعه دیگه با قدرت با فلانی برخورد میکنم مامانم فوری میگه:نه تو نمیتونی…الآن میگی ولی دلت میسوزه و همچین حرفی رو نمیزنی!

    کار به جایی رسیده که الآن خودمو مسئول زندگی مامانم میدونم و تازگی فهمیدم گوشه ی ذهنم اینه که اگه من ازدواج کنم مامانم چی؟کی بهش کمک کنه؟کی مواظبش باشه؟

    و کلا شدم خدای زندگیه مامانم.در صورتیکه خواهرم خیلی نرمال زندگیه خودشو میکنه و برای مامان و بابام کمترین وقتی هم حاضر نیست بذاره و تعجبی هم نداره.چون من یاد گرفتم جور بقیه رو بکشم و اون دختره مهربون و قهرمان خودم باشم و کسی نتونه جای منو بگیره

    حتی توی کارم همین شیوه رو دارم.چند سال پیش با یه گروهی کار میکردم و یه مدتی اون شرکت به مشکل خورد و نمیتونست پولی پرداخت کنه.همه راحت کنار کشیدن و کار نکردن و من چون خیلی علاقه دارم قهرمان باشم جای بقیه هم کار کردم.

    نیازی به توضیح نیست که پولی بهم ندادن و قدردانی هم ازم نشد و اون مسئول محترم اصلا دیگه سراغی از این آدم مهربونه ی داستان نگرفت

    یه بار دیگه م کمر همت بستم که یکی از اقوام رو که جدا شده بود و شرایط روحی خوبی نداشت و از افسردگی نجات بدم که تهش قشنگ کباب شدم و یه چیزی هم بدهکار شدم

    میدونم این نوع رفتار رو که خودمو بکشم واسه بقیه رو از خانواده به ارث بردم و اونا هنوزم به همون شیوه عمل میکنن و پای درد و دلشون که بشینی از زمین و زمان دلگیر و ناراحتن که من فلان خدمت رو به فلانی کردم ولی چی شد؟آخرشم رابطه شو قطع کرد و منو تحویل نگرفت و…

    واقعیتش تا حالا انقدر واضح ندیده بودم که دارم پا جای پای بابا و مامانم میذارم و انگار دارم مدل رفتار و زندگیشونو تقلید میکنم

    و ریشه ی اصلی این داستان حس بی ارزشی و بی لیاقتیه که خیال میکنی همه ی مردم ازت مهمترن

    واسه خودمون اسم قشنگ میسازیم که آره من مهربونم!

    نه عزیزم تو مهربون نیستی تو تایید طلبی

    واسه یه نگاه مثبت مردم خودتو به آب و آتیش میزنی

    چرا؟

    چون از درون احساس خلا داری و خودتو کافی نمیدونی

    تو یه کلام تو مشرکی

    آدما رو زیادی گنده میکنی واسه خودت

    اینم بگم که مدتیه که دارم سعی میکنم این گیر رو تو وجودم حل کنم.اما چون ریشه ی اصلیش رو پیدا نکرده بودم باز میزدم جاده خاکی

    ولی حالا که پیداش کردم قطعا بهتر “عمل” میکنم

    عمل به این اصل که “ضمن اینکه همه ی آدمها رو قلبا دوستشون دارم و بهشون احترام میذارم اما خودِ عزیزم رو در اولویت قرار میدم و مهمترین هدفم شادی و رضایت خودمه و در مرحله ی بعدی اگه دیدم دوست دارم و عشق میکنم کمکی به کسی بکنم و این کمک ضربه ای به خودم نمیزنه و باعث حال خوبم میشه قطعا اون کار رو انجامش میدم و در غیر اینصورت محترمانه میگم “نه” و اینجوری حس لیاقتم رو بالا میبرم”

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    مهدی کاتبی گفته:
    مدت عضویت: 1247 روز

    بنام خداوند یکتا

    سلام بر استادان عزیزم استاد عباسمنش و بانو شایسته گرامی

    سلام به خانواده عباسمنش

    دوس دارم یه پیش گفتاری داشته باشم بعد به سوال های این فایل جواب بدم:

    دیشب که عنوان این فایل رو دیدم و کامنت های دوستانم رو خوندم( طبق قانون ) نجوا اومد که خب راجع به روابط تو چیزی نگو و ننویس که بری نتیجه بگیری بعدا بیای از نتیجه ات بنویسی، آخه باور های من راجع به روابط نیاز به کار کردن داره و در حال حاضر بزرگترین پاشنه آشیل منه، اما به لطف دو سه هفته اخیر که سعی دارم کنترل ورودی با تمرکز داشته باشم، خداوند یک ایده ای بهم الهام کرد راجع به کار کردن روی باور هام در جهت خواسته هام، اون ایده هم این بود:

    من زمانی که بررسی میکنم این موقعیت و شرایطی که توش هستم چه حس و حالی داره برام و اگر نا زیبا باشه برام اون حس و حال، با درک و فهم اینکه من خالق این موقعیت هستم از خودم میپرسم با باور های فعلیت به چه عملکردی مقاومت داری، بعد حسم میگه مثلا فلان چیز، دقیقا همون عملکرد رو انجام میدم و در بعضی موارد جوری نتیجه من تغییر کرده که من نمیدونم چجوری خداروشکر کنم برای این ایده

    مثال میزنم:

    من سه شب پیش طبق الگوی ذهنیم دوباره دچار ناراحتی شدم که چرا من یک شریک عاطفی و هم مسیر در این مسیر زیبا ندارم، همون موقع یهو به خودم گفت مهدی این شرایط فکری، این گفتگوی ذهنی رو هم تو خلق کردیا و پذیرفتم که آره من خلق کردم حالا چرا خلق شده هان؟ شهود گفت بحاطر اینکه باور نداری روابطم باور ها رقم میزنه نه چیزه دیگه ای، حقیقتا خیلی مقاومت داشتم راجع به این شهود،، ولی گفتم باشه پس من فردارو تمرکز میذارم روی اینکه یک قدم کوچک راجع به باور های روابطم بردارم و اونم این بود که هر وقت نجوا اومد که روابط مال عوامل بیرونه مثل هیکل و پول و…. من کنترل کنم و منطق و الگو بیارم که نه به این چیزا نیس، خداهم باید نشونه بده دیگه درسته‌‌،، تو همین افکار بودم که گفتم اگر من باورام درست بود باید به راحتی با فلانی رابطه برقرار میکردم چون خیلی از طرف اون اوکی بود من اقدامی نکردم بخاطر باور نداشتن به خودم، تا نصف روز اینکارو کردم و تقریبا ظهر بود تو محل کارم یهو همون خانمی که دیشبش مثال آوردم برای خودم و ما در محل کار قبلیم باهم آشنا شده بودیم بعد 1 ماه بهم زنگ زد، که حال و احوال کنه و یه ده دقیقه ای صحبت کردیم.حالا در تکامل هستم که این باورارو بیشتر روشون کار کنم

    بریم سراغ موضوع اصلی این فایل

    در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    من در حال حاضر رابطه عاطفی ندارم اما در گذشته خیلی خیلی سعی میکردم فرد مقابلم رو کنترل کنم، اصلا باورم اینه که رابطه باید براش خیلی وقت گذاشته بشه چون همش باید حواست به این باشه که طرف مقابلتو چک کنی، دخترا از پسرایی که زیاد حواسشون بهشون هست و مراقبشونن خوششون میاد، بخاطر همین من در روابطم بسیار بسیار نقش ناجی و دلسوز و من خوبتو میخوام داشتم و نتیجه شم این بوده که طرف از محافظ کار بودنه من خسته میشد و من یه آدم فوق العاده ترسو و کسل کننده نقش داشتم تو ذهنش.

    نکته ی دیگه اینکه من همیشه با هر فردی که رابطه عاطفی برقرار کردم احتیاج به یک حامی داشته یعنی طرف اصلا خودشو آدم مستقلی نمیدونسته و به جنس مذکر بعنوان کسی که وظیفشه همه چیزو کنترل کنه نگاه کرده، افرادی هم که جذب کردم همیشه به هر دلیلی اون آزادی ای که من دوس دارم داشته باشن رو نداشتن هم زمانی هم مکانی( توقع منم بیجا نبوده هااا در حد بیرون رفتنه ساده هم ما ترمز داشتیم خخخ )

    بشدت توی روابطم دوس دارم طرف مقابلمو از خودم بندازم جلوتر، یعنی اگر موبایل دستمون یه مدل باشه و من بتونم فقط برای یک نفر موبایل جدید تر بخرم ترجیحم اینه که برای اطرافیانم بخرم چون همیشه میخواستم از خودم بکنم به بقیه بدم و با معرفت و خوش قلب باشم به قول جامعه

    همیشه در روابط احساس کردم من آدمه ایده آلی برای هیچکس نیستم و دلیلی به خودم ندادم که تو ایده آلی همیشه خودمو سرزنش کردم و روابطی هم که برقرار کردم از نظرم شانسی بوده و همین الانم احساس میکنم من تا آخره عمر تبدیل به آدم ایده آلی نمیشم برای هیچکس

    خیلی اوضاع باورام نسبت به روابط خرابه ولی واقعا دارم روز به روز بهتر میشم چون دارم روشون یه کارایی میکنم و البته میدونم باوری که طی این چند سال نابودش کردم یه شبه درست نمیشه

    استاد خیلی خیلی ممنونم از این سری فایل های پیدا کردن الگو های تکراری خیلی مشتاقم ببینم فایل نهایی چه صحبتایی میکنید

    عاشقتونم و خیلی خوشحالم عزت نفس اینو دارم در این محیط به راحتی راجع به خودم حرف میزنم و همین باعث شده مراجعم به سایت بیشتر بشه و با ورودی های خیلی خیلی بهتری نسبت به قبل دارم زندگی میکنم، تاثیراتی هم روی در آمد و درکم از قوانین گذاشته که در جای مناسبش مینویسم انشالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    S گفته:
    مدت عضویت: 729 روز

    دوستان مجددا سلام

    الگوهای تکرار شونده میتونند بنظرم عین امواج سینوسی یا کسینوس باشن حالا یا مخرب و منفی یا سازنده و مثبت باشن اینکه گفتم امواج سینوسی یا کسینوسی چون به میزان نقطه عطف تکرار شونده فراز و فرودش میگم

    مثلا دیدید یه کاری یا عملی انجام میدیم میزان کمیت و کیفیتش به حدی هست که تو اون مکان و زمان برامون یا منزجر کننده یا خوشحال کننده هست عین حال درون کودکی که باد گرفته مثلا یه کار خوب کنه از خوشحالی برا خودش نا خوداگاه دست میزنه یا نه بر عکس بی دلیل حتی کسی دعواش کنه گریه میکنه از اون عملی که ازش حس ناراحتی داره دقیقا هم ما تو زندگی دایم داریم امواج تولید میکنیم امواج ساخته خوراک ذهنمون و از بالقوه به بالفعل تبدیلش میکنیم و دقیقا گاهی مقل به خودمون میگیم این کار رو من دقیقا چند روز پیش یا چند هفته پیش یا چند ساعت پیش انجام داده بودم که…!

    خیلی از الگو های تکرار شونده های ما ادما مشترک هست مثلا کامنت ها بخونیم همه یه الگو حداقل تکرار شونده مشترک دارن مثلا راضی نگه داشتن بقیه در حالی که یکی نبوده بگه من اول سعی میکنم خودمو راضی نگه دارم چرا نبوده چون بهمون از بچگی یاد دادن حقت رو ببخش عین بچه ای که بچه همسایه آنده اسبای بازیش بگیره میگن اشکال نداره بده بهش در حالی بهمون یاد ندادن بدون تعرض به حق کسی اول به حق خودت راضی و اول خودت رو اولویت بده

    همیشه بهمون یاد دادن قربانی بشو حکایت هیس هیچی نگو!

    هیس تو کوتاه بیا!!!

    هیس حق با توعه ولی چاره ای نیست!!!!

    هیس تو چرا دنبال حقتی!!!!!!

    تهش هم همه راضی نگه داشتی ولی هیچ وقت راضی نیستن چون لطف تو شده عادت و وظیفه از نگاه دیگران

    چون تو رو محکوم کردن قربانی بشی

    من مثل مهمون میشدم جایی میدونستم طرفم شاید در تکاپو راضی نگه داشتن من هست شاید هم نداره ولی میخواد منو به زور به ظاهر راضی نگهداره ولی من خیلی رک میگفتم تا چقدر میخوای منو مهمون کنی بگو تا جایی بریم دوتایی برای ساعتی لذت ببریم نکه فقط از رو ظاهر باشه

    یا خودم دعوت میکنم از اول رک میگم من فلان مبلغ دارم به حد همون برای همه تهیه میکنم چرا؟ اگر خودم راضی باشم تو تنگنا رفتاری نباشم اون ساعت هایی که با دوستانم رفتم بیرون لذت میبرم من اشنایی داشتم مهمونی میکرد کلی زحمت کلی تهیه غذا ولی خودش لذت نمیبرد خودش حس شادی نداشت خب این یعنی الگو تکرار شونده منفی یعنی ارزش نداشتن خودت برای خودت

    کلی تدارک دیدی خودت ولی ذره ای از غذا نخوری که بگی فلانی غذا خوش مزه بود بنظرت؟!!!!

    چون یاد نگرفتیم اول خودمون دوست داشته باشیم اگر تو اول خودت راضی نگهداری اول برای دل خودت تولید فضا مثبت کنی خب حالا چهار نفر رو هم دعوت میکنی و شادیت تقسیم میکنی

    چرا هیچ وقت ما تنهایی برا خودمون تولد نگرفتیم چون تولد برای خودمون نخواستیم چون اولویت خودمون نبودیم حتی روز تولدمون

    پس باید نگرشمون عوض کنیم

    باید بدونیم اول خودمون مقصریم ریشه همه تکرار شدن های این الگوهای مثبت یا منفی خودمون هستیم

    خودمون میخوایم بهمون ترحم بشه تا بگن تو نمونه ای

    قربانی بشیم تا بهمون بگن تو فداکاری

    سکوت کنیم بهمون بگن تو عاقلی

    در حالی که این ها نه معنی فداکاری نه عاقلی نه نمونه میدن

    این ها یعنی حماقت بازی با جملات سال ها گولمون زدن شده ملکه ذهنمون خودمون خودمون گول بزنیم

    همه دارن الگو تکرار شونده چون ذات هستی همین تکرار الگوها با حرکت دورانی و ارتجاعی هست حالا شدت و ضعفش بستگی به شرایط اکتسابی هر کسی هم داره

    حکایت گدایی که از خودش ضعف میسازه برای یه هزار تومن دشت کردن مثلا لباس خیلی ژنده میپوشه تا بدنش رو زخمی… تا بندگی بندگان خدا رو کنه اونم با عجز و ناله خوار گونه

    یه گدا هم باز در حین گدایی باز عزت نفس داره دست به هر مدل گدایی نمیشه بزای عزت نفسش

    پس می خوام بگم حتی تو فرکانس منفی هم ادما متفاوت عمل میکنند چه برسه فرکانس خوب

    از الگوهای تکرار شونده من مخرب بود وابستگی بود خیلی زود به همه چیز وابسته میشدم دیدم منم با معتاده فرقی ندارم اون با مواد خودش میترکونه من با افکار وابستگی و تنش و خوره وار مغزم بخورم

    گذاشتم کنار وابستگی رو وابستگی تبدیل میکنم اگر اون چیز لایق باشه به دلبستگی

    چون تو در وابستگی عین معتادی هستی همه چیز میکشه براش فرقی نداره ضعف و قوت

    ولی در دلبستگی هر چیزی نمیکشی به هر چیزی وابسته نمیشی اول همه چی خوب میسنجی

    خیلی بهتر شدم حداقل الان فهمیدم هر چیزی که از روی دلبستگی مال منه مال من میشه ولی از روی وابستگی یا نمیشه یا اگر بشه بعد مدتی گرفته میشه

    تنها فعلا الگو تکرار شونده ای که ریشه همه این چیزها داشت همین بود فعلا تو زندگیم

    چون وقتی وابسته میشی قربانی میشی

    حس کوچکی میکنی و نهایت میگی من برا فلان چیز این همه وقت گذاشتم تهش شد این

    تهش شد نا سپاسی از زحماتم

    امیدوارم حرفام مفید باشه

    در پناه الله روزی بخش و ارامش بخش باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    اکرم ملایی گفته:
    مدت عضویت: 1281 روز

    سلام به همه دوستان عزیز و خانواده دوست استاد عزیز عباس منش و مریم خانم دوست داشتنی که من عاشقشممممم

    ابتدا بابت وجود این سایت و این دوفرشته الهی که باعث شدن زندگیم و افکارم رو بهتر کنترل کنم استاد از رمانی که با این سایت اشنا شدم و با محصولات عالیتون زندگیم خیلی عالی شده آرامش تمام وجودم رو پر کرده و با خدا خیلی بیشتر اشنا شدم و با خودم هم دارم بیشتر اشنا میشم هرروز دارم رشد می کنم و هرروز دارم از روز قبل بهتر وبهتر میشم استاد عزیز ازت خیلی خیلی خیلی مچکرممممممممم دوستتتتون دارم خوب بریم بابت پاسخ به الگوهای تکرار شوند

    البته تو این یکسالی که با شما اشنا شدم و از دوره دوازده قدم و دانلودی های رایگان استفاده کردم گفتم خیلی عادت ها و باورهای مخربم رو بصورت اگاهانه کم رنگ و کم رنگتر داره میشه

    اما این جلسات اخیر که گذاشتید بهم خیلی داره کمک مکنه و همش در طول روز وشب دارم فکر مکنم و هی به خودم نگاه مکنم ببینم که چی الگوهای بوده وهست سلام به همه دوستان عزیز و خانواده دوست داشتنی استاد عزیز عباس منش و مریم خانم دوست داشتنی که من عاشقشممممم

    ابتدا بابت وجود این سایت و این دوفرشته الهی که باعث شدن زندگیم و افکارم رو بهتر کنترل کنم استاد از رمانی که با این سایت اشنا شدم و با محصولات عالیتون زندگیم خیلی عالی شده آرامش تمام وجودم رو پر کرده و با خدا خیلی بیشتر اشنا شدم و با خودم هم دارم بیشتر اشنا میشم هرروز دارم رشد می کنم و هرروز دارم از روز قبل بهتر وبهتر میشم استاد عزیز ازت خیلی خیلی خیلی مچکرممممممممم دوستتتتون دارم

    خوب بریم بابت پاسخ به الگوهای تکرار شوند

    البته تو این یکسالی که با شما اشنا شدم و از دوره دوازده قدم و دانلودی های رایگان استفاده کردم گفتم خیلی عادت ها و باورهای مخربم رو بصورت اگاهانه کم رنگ و کم رنگتر داره میشه

    اما این جلسات اخیر که گذاشتید بهم خیلی داره کمک مکنه و همش در طول روز وشب دارم فکر مکنم و هی به خودم نگاه مکنم ببینم که چی الگوهای بوده وهست

    راستش یکی از این الگو ها این بوده که من همیشه نقش مادر بودند واسه خواهر وبردارهایم رو چه طرف خانواده همسرم و چه خودمون داشتم

    من چون تو شهر مشهد زندگی مکنم و از خانواده خودم که تو روستا هستند دور هستم و خواهر و برادرهایم که اینجا ساکن هستند همیسه طوری رفتار میکردم که جای مادرم رو براشون پر کنم

    و راحت باشند و خونه ما همیسه پر رفت وامد بود و هر کسی حرف و صحبتی داشت یا دورهمی میامدن خونه ما خلاصه من نقش حامی رو داشتم که تو این چند وقت بصورت اگاهانه روی این مورد دارم کار مکنم که من مسول تنهایی و بی کسی کسی نیستم و مسول هیج کس نیستم حتی فرزندان خودم و همسرم سخته ولی دارم سعی خودم رو مکنم و این برام لذت بخش است و باور کنید سرم ارومتر شده و یک موضوع دیگه ترس از تنهایی داشتم

    یک الگو دیگه که داشتم اینکه ترس داشتم با

    بعضی ها ارتباط برقرار کنم چون میگفتم من یک حرفی میزنم و بعد یک کلاغ چهل کلاغ میشه و بعد در آخر من قربانی میشدم و دارم اگاهانه روی این کار مکنم

    که هیج کس نمیتونه روی زندگی من تاثیر بزار و من هم نمیتونم روی زندگی دیگران تاثیر بزارم و هیج کس به من ظلم نمکنه این خودم بودم که به خودم ظلم میکردم و دارم تمرکزی روی خودم کار می کنم که به مدارهای بالاتری بروم تا شرایطم بهتر شود هرچند از سالهای قبل خیلی بهتر شده

    یکی دیگه این بود که من برای همه کار مکردم اگه مریض میشد بدوبدو میرفتم اگه اسباب کشی بود بدو بدو میرفتم اگه می خواستند جای بروند و بچه ها شون رو مگفتم خوب بیارید خونه من و اگه درد ودلی داشتن میامدن پیش من و همسرم واگه میخواستند مثلا طرف از شهرستان میامد ما دیگه خودمون رو واسه طرف میکشتیم حرم میبردمشون یا طرقبه یا جاهای دیگه کلی زمان مگذاستیم بعد میدونید چی میشد از ما بدتر پیدا نمیشد و من مگفتم اگه تمام دستهایم رو پر از طلا کنم باز اخر از ما بدتر پیدا نمیشد

    و این خیلی درد اور بود اما دیگه چند وقتی هست

    که دیگه اینجوری نیستیم و حتی یک جای پیغام فرستادن که اینا چقدر بد جنس شدن و سنگ دل

    ولی خودم فهمیدم داره از کجا اب میخوره از این که من از دیگران توقع داشتم اگه کاری مکردم بار توقع داشتم که ازمون تشکر کنند و احترام بزارند

    و همین کار هارو برای ما بکنند اینها همه از شرک میاد

    اینکه من از دیگران محبت و عشق و دوست داشتن و ..رو میخواستم و اینکه که من نمیدونستم و نمیفهمیدم که از این جور رفتارها است که کلی ضربه خوردم از اینکه از خدا نخاستم از بنده اش می خواستم این ترس داشتم

    این که هر چه به سر ما ادم ها میادالبته دارم به خودم مگم از شرک و بی ایمانی است

    حالا دارم هرروز دنبال پاشنه اشیل هایم و الگوهای که داشتم و دارم می گردم تا با کنترل اگاهانه کم رنگ و کم رنگتر شون کنم با باورهای درست

    از خداوند سپاسگزار هستم که داره هر لحظه من رو و البته ما بچه های عباس منشی رو هدایت می کنه هدایت به سمت خود شناسی و خداشنایی و از استاد عزیز بابت اینکه همچون پیامبر زمانه مارو داره اگاه می کنه و راهنمایی میکنه و داره کمک میکنه که ما بیشتر خودمون رو بشناسیم استاد عزیز ازت بسیار سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: