پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 27
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-17 06:13:342024-08-04 11:30:31پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همه عزیزانم
استاد این دومین باره که دارم برای این سری فایلها کامنت میزارم . با خودم فکر کردم اینبار چندین تفاوت با دفعه قبل داره
یکی اینکه بار اول فقط به سوال گوش میکردم و فقط پاسخ میدادم و منتظر بودم استاد پاسخ و راهکار بدن برای بهبود هر کدوم از رفتارهای من
اما الان از روی دسته بتدیهای خودشناسی اومدم که این فایلها رو گوش کنم و این باعث میشه بیشتر فکر کنم به نوع رفتارها و نوع واکنشهای خودم، چون الان متوجه شدم وقتی کنی با خودم خلوت کنن پاسخ رو خودم میدونم فقط باید کنی تامل کنم و خودم پاسخش رو پیدا میکنم
2-اینبار میدونم که واکنشهای من نشان دهنده شخصیت و باورهای منه و میتونم با دقیق شدن روی رفتارهام بهتر باورهام رو بشناسم و بهخصوص ترمزهای ذهنی رو
3وقتی کامنتهای اولم رو میخونم متوجه میشم من چه تعقیراتی کردم تعقیراتی که اصلا متوجه اونها نبودم و فقط با خوندشونم متوجه میشم که من فقط با گوش دادن و نوشتن خواستم یه تعقیراتی بکنم و تعقیرات اومده بدون اینکه من سعی و تلاش سختی بکنم
هربار که به این فایلها گوش میکنم بیشتر بهش فکر میکنم درمورد الگوهای تکرار شونده
یکی از الگوهای زندگی من اینه که وقتی کاری رو شروع میکنم حتی کاری که اصلا هیچی در موردش نمیدونم و یاد میگیرم و حسابی پیشرفت میکنم و به اوج میرسم اما بلافاصله تموم میشه یعنی یهو خودم میکشم کنار هر بار به یه دلیلی یکبار به خاطر بد قولی طرف مقابلم بهش گفتم دیگه باهات کار نمیکنم وکلا کنار کشیدم یکبار به خاطر همسرم یکبار به خاطر فرزندم یعنی درست زمانی که همه چی عالی عالی بود و به درآمد بالا و تصاعدی رسیده بودم و کاملا توی کارم مهارت پیدا کرده بودم؟ ؟؟؟؟؟؟؟واقعا چرا چرا من در اوج کنار میکشم هر بار هم خودم نخواستم یعنی طرف گفته ادامه بده قول میدم جبران کنم اما من گفتم نه و کنار کشیدم
خواسته های من برای کار کردن
1-من دوست دارم با کسی کار کنم که متعهد باشه به کارش به گفته هاش و حرف و عملش یکی باشه
2من دلم میخواد با کسی که کار میکنم خوش حساب باشه یعنی سریع موقع تسویه حساب کامل بکنه
3-من دلم میخواد با کسی که کار کنم مهربون وخوش اخلاق خوش حساب باشه با صداقت کامل داشته باشه . من توی کارم و زندگیم واقعا مسولیت پذیرم و کاری که باید رو سعی میکنم به نحو احسنت انجام بدم و از بقیه هم همین توقع رو دارم
تو رابطه عاطفی چه نقشی دارن؟؟؟
استپ زدم و کلی فکر کردم شاید گاهی احساس قربانی اما امید و توکل به خداوند احساسم رو خوب کرده و بیشتر اوقات من همینی که هستم هستم نقشی نیست که داشته باشم خودمم یک خانم خوندار زیبا و متعهد و پاکدامن و سعی میکنم اون چیزی که وظیفه من هست رو انجام بدم
در مورد فرزندانم من خودم رو یک مادر مسوول محافظ و حمایتگر میدونم و فکر میکنم این مسولیت منه در قبال مادر بودن. ولی میدونم من در مورد هر کدوم از اینها زیاده روی میکنم و من باید سعی کنم با توکل به خداوند کمی رهاتر زتدگی کنم و
در مورد رابطه خودم با همسرم من خیلی سعی میکنم جلوی بچه ها بحثی نشه وقتی بجه ها نیستن من خیلی راحتر با همسرم برخورد میکنم و حرفهامو میزنم اما جلوی بچه ها خیلی محافظه کارم
چند روزه به این فکر میکنم که من چقدر نسبت به قبل راحتر با همسرم رفتار میکنم چند سال میش من هر جیزی رو درون خودمنگه میداشتم حتی انتقادهای در نورد رفتار هنسرم رو و یا جیزهایی که نمیخواستم انا الان خیلی راحتر خواسته هام رو میگم و حرفهام رو میزنم البته که هنوز باید در این مورد روی خودم کار کنم تا
وقتی در مورد انتفاد گفتیم به این رسیدم که من خیلی مثبت نگرم حتی در مورد همسرم سعی میکنم خوبیهاش رو ببینم و این از ویژگیهایی هست که یاد گرفتم برای جذب خوبی بیشتر
من خیلی اینطوری بودم که به خودم سخت میگرفتن تا دیگران راحتر باشن و خوشحالتر اما الان کمتر شده و سعی میکنم خودم رو در اولویت بزارم
خدایا شکرت
خدایا مارا هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده
آمین یا رب العالمین
در پناه خدای مهربانم باشید
به نام یگانه خالق هستی
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و تمامی دوستان
سوال این قسمت: در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
من از اون دسته آدم هایی هستم که خیلی خیلی تیز بین هستم و خیلی زود یه سری از الگوهای تکرار شوندهی دیگران رو پیدا میکنم و جالبه!! این موضوع رو برای خودم یک امتیاز و یک توانایی ویژه می بینم!!
و همین ویژگی من
باعث شده که ذهن به شدت قضاوت گری داشته باشم
و + ویژگی کمال گرایی هم که از صفات بارز منه و هر روز بیشتر دارم به این دو پاشنهی آشیلم پی می برم
و همین باعث شده که…
با اینکه انصافاً آدم تحسین گری هستم و از افرادی که باهاشون ارتباطات سطحی ولی دائمی دارم بشنوم که بهم میگن …
آقای تجلی شما چقدررر آدم خوش قلب و مهربونی هستی ، چقدر مثبتی ، چقدر دوست داشتنی هستی و …
ولی این در مورد ارتباطات سطحی هست
دلیلش هم اینه که من خیلی خوب ویژگی های مثبت اون فرد رو می بینم
تحسین می کنم و گه گاهی به خودش هم گوش زد می کنم و پیش خودش تحسینش می کنم
این باعث شده که ارتباطات زیبایی رو چه با جنس موافق و چه با جنس مخالف تجربه کنم
دیگه خود شما هم دیدین
بقیه دوستان هم دیدن که من چقدر با اعضای سایت ارتباطی گرم و قلبیای رو برقرار می کنم و چقدر بعضی از دوستان ، من رو دوستم دارند
ولی این در مورد روابط سطحی هستش
به علت همون ریز بین بودنم و به علت کمالگرا بودنم در مورد روابط عاطفی ام
اعضای خانواده ام ، یک دوست صمیمی یا همکار… در کل کسی که خیلی باهاش در ارتباطم چه به صورت حضوری و چه به صورت تلفنی و پیام، ارتباطات نزدیک و پیاپی با هم داریم
خیلی باید مراقب باشم که نرم تو جاده خاکی
چون میدونم اگه یه وجه منفی ازش ببینم و حواسم به این اسب چموش و سرکش یعنی ذهن نجوا گرم نباشه
چنان تاخت و تاز می کنه و میره توی جاده خاکی که پس از چند مدت به خودم میام و میبینم وعوو دقیقاً اینجا middle of nowhere هستش یعنی وسط ناکجا آباد هستم
جالبه تو یکی از قسمت های قبلی که در مورد روابط بود ، با تعجب داشتم می نوشتم که من فلان مسئله رو در ارتباطات دارم
و الان دارم خودم پاسخ اون سوالی که اینقدرررر برایم تعجب برانگیز بود رو به خودم میگم
دارم می فهمم این من هستم که با این فرکانس های درب و داغونم اون الگوهای تکرار شونده در روابط رو ایجاد می کردم
————————————
بر می گردم به همون جملهی همیشگی ام
استاد عزیزم شما داری با این فایل ها از من یه روانشناس حاذق میسازی
دارم تبدیل میشم به کسی که خودم می توانم به خودم کمک کنم و یه جورایی خودم رو درمان کنم
و چقدر این احساس ، احساس قشنگیه … چقدر احساس اینکه درک کنی فقط و فقط خودت هستی که داری زندگیت رو در تمام ابعاد خلق می کنی و نه هیچ عامل بیرونی از تو … چقدررر این احساس پاک، الهی و زیباست خدایا شکرت
————————————
قبلاً آدمی بودم که وقتی با یه نفر دوست می شدم حالا چه پسر و چه دختر
به جهت ترسی که از، از دست دادن اون فرد داشتم و به جهت اینکه خیلی احساساتی بودم و خیلی وابسته می شدم
اولاً یه سری جاها باعث میشدم که عرصه بر اون فرد تنگ بشه
دوماً باج می دادم …
زیاد هم باج می دادم …
یه جایی توی زندگیم دو سه سال پیش این موضوع رو فهمیدم که من وابسته ام و مشرکم ، فهمیدم که من چه باج ها که در روابطم ندادم و از چه لذت ها که خودم رو محروم نکردم
حقیقتا روزهای اول که فهمیدم همچین شخصیتی دارم تو شک بسیار عمیقی فرو رفتم و طول کشید تا به خودم بیام، چندماه طول کشید …
وقتی هم به خودم اومدم پذیرش مسوولیت این وجه از زندگی ام برای بسیار بسیار سخت بود
و شروع کردم به متهم کردنِ افراد ... اول از همه انگشت نشانه ام رو گرفتم به سمت پدرم و بعد هم مادرم …
نمی خواهم بیشتر توضیح بدهم … فقط خواستم برای خودم مکتوب کنم که کجا بودم و دیگه هرگز بر نگردم به اون شخصیت گذشته ام
از اون جایی که، شروع کردم آرام آرام به پذیرفتن مسوولیت زندگی ام، از همون جا تغییرات زندگی ام آرام آرام شروع شد
دوست هایم کاملا عوض شدن
چون مدارم تغییر کرد
رفتار پدر و مادرم و کلا خانوداه ام 180 درجه تغییر کرده
و…
خیلی مستقل تر شدم
خیلی بیشتر به خودم عشق می ورزم و بیشتر خودم رو دوست دارم
خیلی قوی و شجاع و جسور شدم
به همون میزان دوستانی هم توی زندگیم اومدن و دارند میان که ویژگی هایی مشابه به خودم دارند و از معاشرت با اون ها لذت می برم و چیز یاد میگیریم از هم
ولی من هنوز هم وابستگی هایی دارم که کم و بیش خودم مطلع هستم
هنوز هم در بعضی از موارد زودرنج هستم و احساساتی میشم خبر خوب اینه که قبلاً گریه هم می کردم ، حالا قوی تر شدم و به لطف خدا نه تنها گریه نمی کنم بلکه بغص هم نمی کنم
————————————–
گاهی وقت ها (که البته این احساس کم هم نیست ولی خیلی زیاد هم نیست) احساس عدم لیاقت می کنم
یعنی شک می کنم که … مادرم داره این خوبی ها رو در حقم می کنه ، دیگه زیادیم نمیشه ؟!
یا محبت هایی که دوستام و همکارهام به طُرُق مختلف در حقم دارند یا حتی غریبه ها …
یا به همین شکل اگر پدرم برایم هدایایی می گیره… این احساس درونم شکل می گیره بابا 29 سالته!! خجالت نمی کشی!!
در صورتی که اون از روی عشق پدری خودش این کار رو انجام میده و هیچ منتی هم نداره …
بعد من باید کلی با خودم کلنجار برم و به ذهن منطقی ام با منطق و دلیل و برهان توضیح بدهم که این خداوندِ که داره از طریق بنده هایش بهم محبت می کنه
خداوند از طریق دست هایش محبت می کنه دیگه
بعد ذهنم میگه خب چرا اینقدر زیاد محبت می کنه!! واقعا ذهنم بعضی وقت ها این سوال رو در مورد خداوند هم از من می پرسه ها!!
بعد من برایش توضیح می دهم که چون اون خداوندِ ، اون یک انسان نیست (برای محبتهایش حساب کتاب نمیکنه)
خداوند جز ویژگیهای بارزش مهربان بودنِ بی نهایته ، بخشنده بودنِ بی نهایته
هذا من فضل ربی یعنی همین دیگه … یعنی درک کن که اون خداست و بی حد و حصر و بدون دلیل میبخشه
خدا وقتی من رو خلق کرده من رو اشرف مخلوقات قرار داده و از روح خودش در من دمیده
برای هیچ موجود دیگهای این کار رو نکرده
خدا عاشق منِ بی نهایت
با این حرف ها خودم رو راضی می کنم که من لایقم
————————————–
در مورد قربانی بودن هم قبلاً خیلی خودم رو قربانی می دیدم ، بالاتر توی صحبت هایم عرض کردم
ولی الان مورد خاصی به ذهنم نمی رسه که بیان کنم
————————————–
اگر چیزی را به یاد آوردم و مرتبط به این جلسه بود باز هم میام و می نویسیم
استاد عباس منش دوستت دارم بی نهایت
به فضل پروردگار ان شا الله به زودی تو دوره می بینمت
خداوند یار و نگهدار هدایتگر همهی ما بندگان موحد و عاشق پیشه باشه … ان شا الله
قسمت ششم الگوهای تکرار شونده
در روابط خودت با دیگران – خصوصاً روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
نقش قربانی – همیشه حس میکنم در حق من ظلم شده اینا دارن به من بدی میکنن
یعنی هر کی هرچی حق داره بگه ولی من حق ناراحت شدن ندارم چون من بچه بزرگترم چون من رتبه برترم چون همه از من توقع دارن و….
نقش مراقب – نمیخام اسیبی به بقیه برسم و از خودم میکنم میدم به بقیه
یعنی کافیه بفهمم کسی ناراحته خصوصاً پارتنرم مادرم برادرم و افراد نزدیک خودم رو پاره میکنم که یجوری حال اینارو خوب کنم و همیشه هم در مواقع برعکس میزنن تو ذوقم و نه تنها کمکم نمیکنن بلکه بازم شاکی میشن ازم
نقش ناجی – سعی میکنم به بقیه کمک کنم
اصلا این خوراکمه! یعنی کافیه یکی کاری داشته باشه من براش جان فشانی کنم حتی شده به رایگان!
نقش دلقک در مسائل جدی
یعنی دلم میخاد یه مسئله ای پیش بیاد و یجوری با مسخره بازی چیزی رو که باید حل بشه میزارم زیر قالی که بعدا به یه شکل بدتر گندش دی میاد
نقش خوشحال کننده بقیه و وظیفه خودم میدونم طرف خوشحال باشه حالا میتونه مادرم دوستم پاتنرم یا هر کس دیگه ای باشه
کمالگرا – یعنی میخام همه چی کامل باشه و همش حس میکنم کافی نیستم و به درد نمیخورم و میخام صد باشم و البته که همیشه هم شکست خوردم و انرژیم افت کرده
بنام خدای مهربونم سلام استاد عزیزم.
داشتم به یکسری از رفتارهایی که داشتم فکر میکردم که الان خیلی فرق کرده.
مثلا قبل از اشنایی با این قوانین یعنی چندینسال پیش بشدت ادم حمایتگری بودم در حدی که نمیخواستم همسرم کوچکترین کاری بیرون از خونه انجام بده،سر کار بره،حتی همیشه همه خریدهارو خودم انجام میدادم و اون هیچوقت خرید هم نرفته بود.کوچکترین مسئله ای از بیرون از خونه و کارم برای همسر و فرزندم نمیگفتم که مبادا ناراحت بشن یا ذهنشون درگیر بشه.
این یه نمونش بود .
الان هم حمایتگر هستم ولی خیلی فرق میکنه با اون موقع.
حمایتگرم ولی تا حدی که به خودم ضرری وارد نشه.
حمایت میکنم در حد توانم
و البته از آدمهای قدرشناس و سپاسگذار.
اگه طرفم قدرشناس نباشه،در حدی براش هستم که توقعی برای جوابش ندارم .
آدم شوخی هستم و در روابطم 80درصد با شوخی میگذره.
گاهی هم توی روابطم یه بچه میشم که خب اونم بیشتر شوخیه.
بیشتر نقش حال خوبکن جمع رو دارم .
گاهی هم نقش آچار فرانسه برای همه.چون تحارب زیادی دارم.
قبلا خیلی نقش ها توی روابط داشتم که فکر میکردم خوبه،مثل گوش بودن برای درد و دلهای بقیه، که هنوز دارم روی تشعشعات منفیش که توی زندگیم گذاشته،کار میکنم…
اما دیگه اون آدم نیستم خداروشکر
.ممنون استاد عزیز و ممنونم از همه دوستان که هرکدوم یه راهنما و الگو هستین و آموزنده
بازم خدارو شکر میکنم
وای استاد واقعا نمیدونم چی بگم …
چیزی که ذهنم رو درگیر کرده بود دقیقا همین فایلست:))واقعا الان حس اینو دارم که خدا جوابم منو داده
خدایاشکرت بابت اینکه جوابمو گرفتم … از روابط و باور های مخربم رو پیدا کردم
جواب سوالتون …
1.دقیقا استاد من توی روابطم اینجوری هستم که خیلی مراقب اون شخص هستم … چون روی خودم کار کردم خیلی اینجوری نیستم که از خودم بگذرم نه! هیچ وقت این کار و نمیکنم ولی به شدت حواسم به اون شخص هست آسیبی نبینه ناراحت نشه و … البته تا جایی که از دستم بر میاد
2.توی رابطم دقیقا اینجوری هستم که دنبال صلحم و البته پارتنرم بیشتر دنبال این موضوعه چون میخواد همیشه صلح باشه ولی منم کمی اینجوری هستم … و دوست دارم همیشه حال خوب و صلح باشه …
3.وای استاد این احساس قربانی بودن مزخرف که من همیشه سعی میکنم نابودش کنم و از بین ببرم و یه سری وقتا این حس رو دارم که قربانیم… یا اونجوری که باید باشه طرف مقابلم نیست یا در حقم بدی که نمیشه گفت ولی اونی که میخوام هم نیست ولی الان به لطف خدا چون این حس رو کمترش کردم خب؟ خیلی کم شده استاد و قربانی بودنه حس میکنم ا منشاش از توقع داشتن من الان که توقعم رو کم کردم خیلی کم این حس رو دارم …
4.این که گفتید من دوس دارم پارتنرم رو خوشحال کنم خب؟ من این حس رو دارم نه از سر اینکه خوشحالش کنم چون من مسئوله خوشحالی اونم و … نه برای این خوشحالش میکنم چون خیلی منو دوست داره بهم ارزش قاعله و اصلا اینجوری نیستم که از حال خوبم بزنم کل جونوم بزارم تا اون شخص خوشحال شه…
5.این انتقاد کردنه رو من دارم و سعی میکنم کمش کنم و الان بهتر شده کلا اکثر وقتا قضاوت میکردم اون شخص رو ولی با خودم بعدش فکر نیکردم که آیا اون شخص تو موقعیت خوبی نبوده… من باید بهش حق بدم شاید اگر منم جای ایشون بودم این انفاق میوفتاد
استاد اینایی که گفتم رو الان خیلی دارم روش کار نیکنم … رو باور هام و خیلی عالی شده خیلی بهتر شده…:) و سعی میکنم بهترش کنم چون جایی برای بهتر شدن دارم
از شما بابت همچین فایل عالی سپاسگذارم استاد قشنگم
سلام استاد عزیزم.
خداروشکر چند روز پیش از طریق کامنت دوست عزیزم روژینا خانم هدایت شدم به این فایل بینظیر.
موضوعی که مدت های زیادی بود ذهن مرا در گیر خودش کرده بود.
اول اینکه در روابط عاطفی، خانوادگی، دوستانه و … من به این موضوع رسیدم که:
” من دارم شرک میورزم به خدا”
چرا؟ چون دارم به عوامل بیرونی قدرت میدهم که این اشخاص در زندگی من اثر گذار بودند که من مثلا فلان و بهمان.
خلاصه چند روز پیش یه سری اهرم ها را دارم سعی میکنم تو ذهنم تغییر بدهم.
یکی از این اهرم ها این بود، من چون زن دارم نمیتونم رشد کنم و برم سمت خواستهام.
اینو با این اهرم دارم عوض میکنم:
“من چون زن دارم باید رشد کنم و باید برم سمت خواستهام”
همین یه موضع انرژی منو افزایش داد برای رسیدن به خواستهام، تازه رابطهام با همسرم بهتر شده.
خب در مورد اولین نکته استاد باید بگم من قبل از دوره های عزت نفس و احساس لیاقت بسیار زیاد نقش مراقب و حامی و حمایتگر را بازی میکردم.
یادمه همسرم هیچ خریدی برای خونه نمیکرد. وقتی میدید من یادم میره یکی از خرید ها را تازه بسیار برآشفته میشد و خیلی زیاد به من انتقاد میکرد.
من اومدم و گفتم ببین من 24 ساعت وقت دارم و میخوام 1 سوم این وقت برای خودم باشه. یعنی 8 ساعت.
8 ساعت کار، 8 ساعت خواب و 8 ساعت خودم.
اون 8 ساعت خودم را به دو قسمت خودم و همسرم تقسیم کردم و 4 ساعت خودم و 4 ساعت با همسرم شد. حالا ثابت نیست، تا 2 ساعت تلورانس داره.
8 ساعت کار را هم کم کردم و 2 ساعتشو گذاشتم واسه خودم.
8 ساعت خواب را هم کم کردم و 2 الی 3 ساعتشو گذاشتم برای خودم و همسرم.
پس الان شد.
6 ساعت کار
6 ساعت خودم
6 ساعت با همسرم
6 ساعت خواب.
خیلی هم عالی.
حالا اینو گفتم که بگم چقدر تغییر داشتم تو این مسیر. یکی از بزرگترین تغییرات همین بود.
بعدی اش این بود که من پولو دیگه زدم به حساب همسرم، گفتم ببین خودت هرچی میخوای بخر. من نمیدونم. این نباشه که حتی کوچک ترین موارد مورد نیاز خودت و یا خونه را من بخواهم بخرم. برو از خونه بیرون و خرید کن و حال و هوا عوض کن.
اینو یادم اومد. از طرفی مسئول حال خوب و اینترتیمنت و سرگرمی هم من بودم. اینم برداشتم تا حدودی. گفتم ببین خودت باید تلاش کنی و از یه روزی به بعد ایشان خودشو سرگرم یه سری کارها میکنه، تمیزکاری، یوگا، غذا پختن و …
اینم خیلی تاثیر گذار بود.
اینا کد هایی هست که درست شده.
استاد در مورد صلح باید بگم هنوز همینطور هستم.
بسیار صلح طلب بودم، حالا حتی اگر این صلح طلبی به ضرر خودم بود. مثلا حتی اگر از لحاظ مالی ضرر میکردم باز هم میگفتم اشکال نداره، من آدم جنگجویی نیستم و غیره.
الان قضیه یکم فرق میکنه. من هنوز صلح طلب هستم اما با کسی که احترام نگه میداره.
از اعراض کردن خیلی زیاد سعی میکنم استفاده کنم ولی اگر کسی بخواهد زیاده خواهی کنه، خیلی محترمانه بهش پاسخ میدهم.
خداروشکر بینهایت خداروشکر.
احساس قربانی شدن:
این را هم داشتم و شاید بعضی جاها هنوز دارم.
آگاهانه سعی میکنم وقتی تضادی رُخ میدهد بگم حتما باید یه نکته ای بیاموزم. ازش درس میگیرم و رد میشوم. اما در شرایطی که خیلی دیگه اوضاع ناجوره، شاید اون اولش نتونم کاری بکنم، ولی بعدش سعی میکنم آگاهانه از نکاتی که آموختم استفاده کنم.
ناجی:
اینو دیگه خوب فهمیدم. من خدا نیستم. خیلی افراد بودند توی این 1 سال و نیم میخواستم هدایتشان کنم و نجاتشان بدهم. ولی هرچی گذشت بیشتر فهمیدم، من خدا نیستم. من ناجی نیستم. من بتونم خودمو راضی نگه دارم، من خیلی تلاش کنم بتونم از زندگی خودم لذت ببرم. مسئولیت هیچ کس با من نیست.
صحبت جدی:
همیشه تلاشم اینه مسائل را حل کنم. شاید شده باشه بعضی موارد از نظر من تمام شده باشه، از نظر بقیه خیر. ولی من سعی میکنم راه خودمو برم.
خوشحالی حال دیگران:
نه اینجوری نیستم.
انتقاد و قضاوت دیگران:
اینو توضیح دادم. تلاشم اینه بهتر بشم. تمرینی هم که دارم اینه، به محض شروع به انتقاد از دیگران، وقتی میفهمم سریعا مسیر را عوض میکنم و شروع میکنم در مورد نکات مثبت اون فرد صحبت میکنم.
بهم کمک کرده که وجه مثبت افراد را دریافت کنم.
کمالگرایی در روابط:
اینجوری نیستم.
گذشت از خودم در روابط:
خیلی اینجوری بودم، توضیح دادم. الان خداروشکر اینطور نیستم. حتی در مقابل با همسرم.
خداروشکر. بینهایت خداروشکر.
فکر کنم اگر پارسال به همین سوالات پاسخ میدادم، یا توی همش افتضاح بودم، یا حتی نمیتونستم جواب بدهم به این موضوعات.
خداروشکر بخاطر این مسیر عالی که توش هستم. چقدر خدایی تغییر کردم. بینهایت خداروشکر.
عاشقتونم استاد عزیزم. بینهایت ازتون سپاسگزارم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
الان، وقتی که با تمام وجودم از خداوند هدایت خواستم و واقعا بهش گفتم تسلیمم، این فایل اومد و اونم هدایتم کرد.
خدایا نمیدونم قراره چجوری هدایتم کنی ولی من به قدرت بینهایت تو ایمان دارم. ایمان دارم هر نشدنی برای تو شدنه. از بدیهی بدیهی تره.
دلم میخواد اینجا اعتراف کنم. اعتراف کنم که چقدر برام مهاجرت کار سختی بوده و تا حالا فقط داشتم با ظاهرسازی و فرستادن آشغالا زیر مبل ادای آدمای قوی رو درمیاوردم در صورتی که نمیومدم خودم رو از زیر بسازم. نمیدونم، شاید آماده اش نبودم.
به ولله اینا غر و شکایت نیست، بیرون ریختن و کشف خودمه که چرا و چی شد که به اینجا رسیدم.
چی شد که حتی برای نوشتن کامنت و ترس از نظر و فیلتر های نظر دیگران هم برای خودم محدودیت ایجاد کردم؟
باید بریزم بیرون این تار عنکبوت های کنج های تاریک دلم رو که خاموش کرده نور درونم رو.
و باعث شده ندرخشم. باعث شده درخشیدن و سپاسگزار دائم بودن برام کار سختی بشه.
ترس از قضاوت دیگران، هر دیگرانی، با من هست.
ولی فقط دارم سعی میکنم بتونم مدیریتش کنم.
باید بتونم این کناف سردرگم توی وجودم رو بشناسم و دلایل اتفاقات زندگیم رو یکی یکی از بینش بیرون بکشم و شناسایی کنم، و بعد حلش کنم.
سوال این فایل و چیزی که به سمتش هدایت شدم اینه که الگوهای تکرار شونده زندگی من چیاست؟ باید از خودم ردپا به جا بذارم؟
به روی چشم این کارو میکنم.
چالشی ترین باور من الان اینه که
خیلی سریع ترس ها من رو فرا میگیره و به شدت من رو مچاله میکنه توی خودش
یعنی خیلی سریع یه مسئله ی ساده رو اونقدر بزرگش میکنه که واقعا من رو تا لبه ی مرگ ذهنی جلو میبره.
و همزمان شروع میکنه گذشته رو هم برام مرور میکنه و یه جوری جلوه میکنه که ببین الان بدبخت شدی! ببین قبلنا همه چی بهتر بود!
آره… دقیقا پاشنه ی آشیل من همینه…
قبلنا همه چی بهتر بود…
اینقدر که اینو شنیدم در طول مدت زندگیم که ذهنم هم داره مثال هایی رو برام زنده میکنه تا بهم القا کنه که واقعا قبلنا همه چی بهتر بود و تو داری فقط تصمیمات بدتری میگیری…
و در ادامه اش هزاران هزار باور مخرب دیگه دومینووار توی ذهنم تکرار میشه که به قول شما استاد عین زنجیر به همدیگه وصلن.
اینکه فرصت ها کمه. تو نمیتونی پول بسازی. تو از پسش برنمیای. تو لایقش نیستی! این حرفا مال تو نیست! و هزاران هزار باور مزخرف دیگه… که نتیجه اش برام احساس بده.
حالا چکار کنم این سیکل معیوب رو از یه جایی قطعش کنم که عملا ذهن من رو برای انجام هر عمل و هر حرکت رو به جلویی زنجیر و فلج کرده؟
این چیزیه که باید دنبالش کنم تا به جوابش برسم.
این تمام چیزیه که باید یادش بگیرم.
مقابله با ترس ها.
ولی فعلا تنها ایده ای که دارم اینه که برم توی دلش، برم تا ته ماجرا ببینم چی میخواد بگه؟ میخواد چی بشه؟ ته تهش ذهن من میخواد با این حرفا به چی برسه؟ منو به کجا برسونه؟ بعد که دیدم، اونموقع راحت تر میتونم مدیریتش کنم.
یه ایده ی دیگه شکرگزاریه که توی هر کاری جوابه. میتونم خداروشکر کنم به خاطر تک تک نعماتی که الان دارمشون به لطف خودش اما یه زمانی آرزو های سنگین من بودن. به خاطر خونه ای که هر بار بهش پا میذارم، به خاطر گرمای فراوون و مناسبش که زمانی آرزوی من بود، توجه کنم به سکوتش، آرامشش و امکاناتی که برام فراهم کرده و بیشمار خوبی ای که داره.
……………………………………………
لطف دیگه ای که میتونم به خودم بکنم اینه که مشکل عدم تعهدم رو هم حل کنم. اول به کار کردن روی خودم.
عدم تعهد از کجا میاد؟ از عدم انگیزه.
انگیزه چطور به وجود میاد؟ با اهرم رنج و لذت.
*نوشتن اهرم رنج و لذت برای کار کردن روی خودم و خوندنش به مدت حداقل 21 روز
—————————————————
خداروشکر
یه حس سبکی دارم
بخشی از ذهنم آزاد شد… چقدر خوبه…
خدایا شکرت
برم برای اهرم نوشتن که خشت اول این تغییر رو محکم بنا کنم…
شاد باشین و پر از احساس خوب…
فعلا…
با سلام خدمت استاد گرانقدر و دوستان عزیز
درمورد این سوال اتفاقا همین دیروز یه بحثی بین من و همسرم پیش اومد و الان که بهش فکر میکنم میفهمم که ایراد از من بود به دلیل اینکه
من توی ارتباطاتم فوق العاده کمال گرا هستم به خصوص در رابطه با همسرم همیشه بهش انتقاد میکنم و ایراد میگیرم که چرا نهار دیر آماده شد چرا انقدر یه کاری رو طول میدی چرا فلان کارو انجام دادی چرا بد قولی کردی و ….
در صورتی که خودم هم زیاد خوش قول نیستم و خیلی از عیب و ایراداتی که به همسرم میگیرم رو خودم هم دارم ولی اینجا فهمیدم که کمال گرایی اصلا خوب نیست
یه الگوی دیگه که دارم اینه که همیشه به کاری رو انجام میدم که به عذرخواهی من ختم میشه یه کار اشتباه یه حرف اشتباه و منجر به جر و بحث و عذرخواهی من میشه و نمیدونم چرا این همش تکرار میشه
سام دوستان
من در رواوبطم نقش قربانی را دارم و احساس می کنم به من ظلم می شود.این جمله خاص برای من نوشته شده.هم در روابط عاطفی و هم رابطه با دوستان و خانواده .من این مشکل را دارم خصوصا در شراکت با دیگران همیشه احساس میکنم به زیر کشیده میشوم و تسلطیی بر اوضاع ندارم
سلام بر استاد عزیز وخانوم شایسته و دوستان گرامی من واقعا خیلی با این فایل حالم خوب شد
و خیلی در این مورد مشکل دارم یک موردش توی محل کارم همکارهای بی اعصاب و همش دنبال حاشیه برخورد میکنم داخل ساختمانی که زندگی میکنم از این افراد هم هست و نه اینکه فقط محل کارم و ساختمان بلکه همه جا و واقعا از این وضعیت رنج میبرم و حالم بد میشه همیشه با خودم صحبت میکردم من چقد بد شانسم در این مورد و از وقتی وارد سایت شماشدم فهمیدم قانون جهان چیه و در مورد هرچیز منفی حرف بزنی سرت میاد و از خداوند از استاد سپاسگذارم بابت این فایل و این ساییت و از خدا میخوام کمکم کنه محصولات خریداری کنم که خودمو بشناسم دنیای اطرافمو بشناسم و یه زندگی فوق العاده خوبی داشته باشم از استاد عزیز سپاسگذارم بابت این فایل و شکرگذاره خداوندم