پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 7 - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)

487 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    یاسمن زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2398 روز

    به نام خدای غفور رحیم

    سلام به استادِ بهشتی، مریمِ بهشتی، و دوستان بهشتی!

    من چه اشتباهاتی را زیاد تکرار میکنم؟ یعنی با اینکه فهمیدم اشتباه است دوباره انجامش میدم؟

    – به تعویق انداختن کارها (ایموجی زدن روی پیشانی با دست). یه سری کارهایی که تو ذهنم سختشون کردم. به قول حمید امیری عزیز، یه لاجیک تو ذهنم الکی درست شده که این کارها مساوی شدن با یه غول بی شاخ و دُم! الان هی دارم رو ذهنم کار میکنم که آقا جان! هیچ کاری سخت و پیچیده نیست. همش ساخته ی ذهنته. هرررر کاری میتونه به صورت خیلی راحت و آسون پیش بره و انجام بشه. همش بستگی به این داره که تو چه جوری باور کردی؟ تو چه پیش فرضی براش ساختی؟ اگر کارها رو به خدا بسپری و از اون راهنمایی و هدایت بخوای، همه کاری برای خدا آسونه!

    – یه کار اشتباه دیگه ای که میکردم این بود که هی مینشستم دخل و خرجم رو حساب و کتاب میکردم و مثلاً تخمین میزدم که ماه بعد چقدر درآمد دارم و چه جوری باید پول هامو خرج کنم و هزینه هامو پرداخت کنم و … و خیلی وقت ها بعدش احساس بدی میگرفتم اگر پولم کافی نبود…هر بار خدا بهم میگفت ول کن این کارو، بیهوده ست، اینجوری داری برای خودت مشخص میکنی که فقط از راه X و Y قراره پول وارد زندگیت بشه! دست خدا رو باز بذار! چند بار گوش نکردم…ولی الان دیگه این کارو نمیکنم و سعی میکنم تمرکزمو بذارم روی فراوانی پول و ثروت.

    – منم مثل خواهرِ گرامی (سمیه زمانی) که توی کامنتش نوشت سابقه دارم در شروع کردن یک سری کارها و نیمه کاره رها کردن (ایموجی خنده همراه با شرمندگی). مثلاً یه دوره ای مربوط به رشته م رو آنلاین ثبت نام کردم و کتاب و فایل هاش رو گرفتم و یه کمی روش کار کردم، بعد ولش کردم! یا اینکه نواختن سنتور رو هی رها میکنم. کلی هزینه کردم و سنتورم رو از ایران آوردم اینجا، ولی تا همین یک ماه پیش فقط گوشه ی اتاق بود و نمیرفتم سراغش. الان به این مرحله رسیدم که میزش رو سوار کردم و یک روز هم یه مقدار تمرین کردم، ولی باز به طور منظم انجام نمیدم. با اینکه هررر بار که سنتور میزنم کلی حس خوب میگیرم! هی با خودم میگم نه الان کارای واجب تر دارم!

    الان برنامه دارم که یه تعهد برای خودم بنویسم که یه سری کارا رو بی چون و چرا هر روز یا مثلاً در هفته X ساعت براش وقت بذارم. مثل تعهدی که برای ورزش برای خودم گذاشتم و الان خدا رو شکر نزدیک به 2 ماه هست که حفظش کردم و خیلی خوشحالم از این بابت…. و میدونم که وقتی من یک قدم با تعهد بردارم خدا 99 قدم برای من برمیداره و کارها رو برای من آسون میکنه!

    خدایا! من میخوام خودم رو آسون کنم برای آسونی ها!

    استادجانم و مریم نازنین عاشقتونم! خدا رو شکر که به این مسیر الهی هدایت شدم و برای همه ی دوستان متعهد و حقیقت جو آرزوی رشد هرروزی و نتایج فوق العاده دارم :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    مصطفی فرخی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1008 روز

    سلام استاد عزیز و خواهرم مریم جان شایسته سریع بریم سراغ اصل مطلب که اشتباهاتی که دارم رو بگیم من همیشه وقت کشی میکنم یعنی میدونم باید این کار انجام بشه ها ولی همیشه تا دیقه نود و یک میزارمش پشت گوش مثل همین سر کار اومدنم وقتی که به صورت خود آگاه هم میخوام سریع برسم یا قضیه کنسله یا اگه نباشه انگار انرژی زیادی از دست میدم انگار کوه کندم و وقتی میخوام اون کارو انجام بدم حالا هرچی باشه مثلا درس خوندن خوابم میاد یا تمرکزم بشدت بهم میرزه و کلا تویه تمام زمینه ها اینطورم تا تنور داغه نمیچسبونم یک کلام البته کار هایی که دوست دارم رو سر موقع انجام میدم .

    دومین اشتباهی که دارم فکر میکنم اینه که خوابم سر تایم خاصی نیست و تا میتونم شب بیدار میمونم با اینکه فردا کار دارم و اینکه به بدنم فشار میاد و اشتباه بعدیم اینکه بابا اصلا این پول لامصب که وقتی اسمش میاد یه چیزی تویه ذهنمه انگار بدش میاد مثل آدمی که اسم دشمنشو میشنوه و حالش بد میشه هر وقت پولی به حسابم میاد و یا پول دارم تا لحظه آخر سعی دارم که خرجش کنم با اینکه میدونم که چقدر بعدش پشیمون میشم اما انگار به قول استاد انگار جزیی از شخصیتمه

    و اینکه قول دادن از کسایی که خوشم میاد ازشون وقتی قول میدم به قولم عمل میکنم ولی از کسایی که حسی بهشون ندارم نه اصلا به قولم عمل نمیکنم و میدونم که اشتباهه بعدیش اینکه با اینکه الان بدون وسیله هستم و مسافت طولانی حدود پنج کیلومتر به بالا رو تو یه گرمای دزفول میرم حاظر نیستم که یک نفر منو تا یک مقصدی که حتی مقصد خودشه ببره و حس میکنم که اون الان منو کوچیک میشماره و منتش سرمه و به من با ترحم نگاه میکنه و اشتباه بعدی میدونم استاد باید فایل های شمارو ببینم و گوش بدم ولی همیشه پشت گوش میندازم و به فیلم دیدن و گشتن داخل اینترنت و بازی کردن با گوشیم وقتم رو تلف میکنم با این حال که الان خیلی بهتر از قبلم ولی نسبت به قبل بهتر نه الان شرایط مطلوبی باشه و اینکه با اینکه از فایل های شما تاثیر گرفتم ولی روی کار کردن رویه خودم ادامه نمیدم و همیشه تعهدب که به خودم میدم رو مثل آبخوردن میشکنم و الان دارم فکر میکنم جواب کل این اشتباهات رو میدونم ولی خب اون حس انجام کار رو ندارم که باید انجام بشه

    خب اشتباه آخر که میخوام بگم من وقتم رو برای مهارتم تویه کارت خرج نمیکنم و بلکه روی مدارم هم کار نمیکنم و به جای مطالب کاری همیشه فیلم و سریال میبینم و تویه اینترنت ول میچرخم .

    بازم سپاس گذارم از شما استاد و خواهرم مریم جان برای آگاهی هایی که به من و امثال من میدید الان دارم میبینم که مشکلاتم چی هستن و با دوره دوازده قدم که فقط قدم اولش رو خریدم راه حل این اشتباهات که همیشه تکرار میشوند رو پیدا کردم و سعی میکنم که این مشکلات رو از سر راهم بردارم تا من هم مثل شما الگویی باشم برای پیشرفت نه درس عبرتی برای حرکت نکردن

    با سپاس فراوان از شما خدا خافظی میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    نوید الهیاری گفته:
    مدت عضویت: 2382 روز

    سلام استاد عزیزم

    الگوهای تکرار شونده برای من یکی این که همیشه میزارم پولم به صفر برسه بعدا اقدام میکنم برای فروش یا حالا راهی که بتونم به پول برسم باورم هم اینه که مو میشه ولی پاره نمیشه و این باعث میشه که احساس ترس کنم و واحدهامو با قیمت کمتری بفروشم

    یا خیلی کمالگرایانه رفتار میکنم و خونه ای که میسازم و با بهترین مصالح میسازم و همه وسایل هم داخلش میزارم ولی موقع فروش فراموش میکنم و یا بهتره بگم از ارائه این خدماتی که گذاشتم هیچ حرفی نمیزنم و باورم اینه که مشتری خودش میبینه و نیازی به توضیح دادن من نیست که البته میدونم ریشه از عزت نفس و اعتماد بنفس داره که من فرار میکنم

    خیلی وقت ها پول کارگر با مجری را جلوجلو پرداخت میکنم و اون انگیزه انجام کار و درونش میکشم و دیگه کارش و بدرستی انجام‌نمیده

    شوخی شهرستانی هم زیاد تکرار میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    پاکیزه بارکزی گفته:
    مدت عضویت: 838 روز

    به نام خداوند پر قدرت درونم

    به نام عشق پاکم

    به نام فرمانروایی جهان هستی ارباب اربابان

    به نام انکه هیچ تنهایی را تنها نگذاشت

    به نام انکه هیچ درخواستی را بی جواب نگذاشت

    به نام انکه بی منت بخشید

    به نام انکه فقط عشق بخشید وفقط خیر رساند

    به نام انکه بار ها فراموش شد ولی فراموش نکرد

    به نام انکه پاکیزه در برابر عظمت و قدرت و مهربانیتش فقط یک قلب کوچک دارد برای بخشیدن

    هر کار کنم خدایا نمیتوانم نعمت هایت جبران کنم نمیتوانم اقرار میکنم من ناتوانم در مقابل جبران محبت هایت

    ولی هر بار تو محبت کردی بخشیدی در حالی که نی نیازی داشتی و نی توقع

    ولی من فراموش کردم

    ای زهن نجواگر‌

    خدایا به مسیر درست هدایت مان کن

    خدایا قلب کوچکم را دو دستی برای تو میدهم تا آن را به خانه مقدس خود تبدیل اش کنی و پاکم کنی از شرک کینه و بدی ها

    سلام به همه

    سلام به استاد عزیزم و مریم مهربان

    تازه میخواستم خواب شوم این صفحه خدایی باز شد دیدم فایل بیبینم نه دانلود شده بود و وقت نداشتم چون صبح وقت بیدار میشوم تلیفون گذاشتم با خدا صحبت کردم

    من در برابر بزرگی خدا چی بگویم کی بودم چقدرررررررر گمراه بودم چی شدم

    با خدا حرف میزدم از خودش از شناختش از بزرگی اش

    از آرزویی های بزرگ خودم

    و حالا عشق بازی و جواب های خدا

    گفتم خدایا من نی میدانم و نی می‌توانم من بدون تو هیچ هیچم

    گفت من همیشه هستم من لحظه تو را تنها نگذاشتم همیشه هستم من برای تو شیطان به سجده آوردم سجده نکرد از درگاهم راندم خودم را فدایت کردم از روحم به تو بخشیدم زمین آسمان را مسخر تو کردم من همیشه یاری ات میکنم

    اشک اشک اشک اشک

    یعنی این خدا انقدررررر زیبا جواب میدهد آنقدرررر زیبا عشق میدهد که حرف به گفتن نمیگذارد و دوست داری همین طور سکوت کنی و بشنوی

    گفتم خدایا هر چی پیش میرم بیشتر میترسم

    گفت از چی میترسی از کی میترسی من هستم

    ای خدا قربانت شوم فدایت شوم الهی شکرت الهی شکرت

    بعد از این تمام وجودم یک ارامش گرفت اصلا قابل بیان نیست قسم به بزرگی خداوند که روح من از اوست توان پیدا کردم که فقط گفتم خدایا هر چی می‌توانم نی اینکه به زبان بگویم فقط حسش کردم حس کردم که من می‌توانم حالا میدانم شاید بسیار کم بدانم چرا استاد این قدر با قدرت صحبت کردند از کسی نمیترسیدند و خودش را قدرتمند حس می‌کرد و میکند چرا میگویند با وجودی خدا ترس کار نیست با وجود خدا همه چیز‌ ممکن هست او همه چیز میشود چرا اینگونه به خدا چسپید

    خداااااااااااااااااااااا که بهترین هست آخر چی بگویم آدم نمیشه حسش بیان کند فقط میشود اشک بریزد حرف بزند با خودش

    همین دو‌روز پیش درخواست کردم خدایا میخوایم حست کنم خداوند اینقدر سریع پاسخ میدهد

    بخدا برایم گفت من را باور کن هر چی بخواهی دو دستی تقدیمت میکنم

    خدایااااااااااااااا من قربانت شوم از این همه محبتتتتتتت

    نه دیدم نه دیدم هیچ کجا این همه محبت بی عیب نقص

    نه دیدم حتی از مادر پدرم

    راستی هم که تو بیشتر از همه دوستمان داری عاشقت هستم

    مگر میشود تو این همه محبت کنی من فدایت نشوم

    من عاشقت نشوم

    خدایااا شکرت برای هدایتتتتتتت برای هدایتتتتتتتتتتتت برای هدایتتتتتتتت

    استاد قربان تو هم که عالی هستی چی بکویم همه را رها کردیم

    امروز در انستا بعد از دیر زمان داخل شدم نگو چقدرررر تغییر کردیم نگو که حس کردم چقدر جای بی معنی هست من که شب ها صبح میکردم در انستا

    و این هدایت خدا را بیبین حالا لحظه نمیتوانم باشم

    امروز دوستم در یک کورس دوصد دالری شرکت کرده بود برای من هم ایمیل پسورد اش داد

    بیبین دست خدا را بیبین کار قانون را

    خوب داخل شدم دیدم در باره یوتیوپ این چیزا بود بخداااا استاد شما یادم امدین کفتم اگر آدم باور های درست نداشته باشد هزار این رقم آموزش بیبیند جان بکند هیچ هست

    من قربان تو شوم استاد که اصل پیدا کردی

    امشب گفتم پاکیزه صبح چهار سی بیدار میشوی از این بیشتر شب روز روی خودت کار میکنی تا به بهترین کار هدایت شوی

    استاد از خدا درخواست کار کردم میدانم اجابت شده باید دریافت کنم

    انشالله میایم همین جا میگویم از خوشحالی خلق کردنم

    فایل نشنیدم ولی خود خدایم گفت بنویس هر چی دلت میخواهد

    من هم گوش به فرمان هستم

    من و خدا رفیق هستیم وقتی خدا می‌گوید من میگویم سرورم فرمانبردارم

    وقتی من میگویم خدا می‌گوید عشقم فرمانبردارم

    به دست خدای مهربان بی همتایی خودم میسپارم تان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1344 روز

    به نام تنها فرمانروای یکتای جهانیان

    سلام به استاد عباسمنش و خانم شایسته بزرگوار

    سلام به تمامی دوستان عزیز

    من قبل از اینکه کلاً وارد این مسیر بشم

    اشتباهات مکرری رو دقیقاً ناخودآگاه مرتکب میشدم

    مثلاً یکی از اون مواردی که خیلی زیاد بودش

    این بود که از انتقاد دیگران نسبت به خودم خیلی ناراحت و بعضاً عصبانی میشدم

    نمی تونستم انتقاد دیگران رو بپذیرم و همین باور کمبود لیاقت من باعث شده بود زود ناراحت بشم

    ولی الان که فکرش رو میکنم خدارو صد هزار مرتبه شکر خیلی خیلی بهتر شدم

    نمیگم کامل این موضوع در من حل شده ولی می تونم بگم که بهتر شدم

    نمونه بارزش همین دیشب بود که یکی از اعضای خانواده ام از من یک انتقادی کرد که از نظر خودم ، اصلاً انتقاد سازنده ای نبود!

    چرا میگم سازنده نبود؟

    چون که من تمام تلاشم رو میکنم که قبل از انجام هر کاری اول از خداوند سوال کنم و مشورت بگیرم که مثلاً حتی اگر بخوام وارد یک دوره ای از آموزش های استاد عباسمنش بشم آیا الان من می تونم وارد اون دوره بشم یا نه؟ و خداوند واقعاً نشانه های واضحی هم میفرسته برای پاسخ به درخواست من ، بگذریم

    در کل انتقادی که دیشب از من شد ، واکنش من نسبت به اون انتقاد خیلی بهتر شده بود ، چون که اولش یکم به هم ریختم ولی سعی کردم سکوت کنم تا بتونم ذهنم رو کنترل کنم

    چون هیچ آدمی دسترسی کامل به هیچ کدوم از فرکانس های یک شخص دیگری ندارد این دقیقاً چیزیه که استاد عباسمنش توی یکی از فایل های دانلودی گفته بود

    در کل گفتم که ، تونستم حداقل یکمی بهتر از قبل از تغییراتم بشم

    مورد بعدی اینکه من قبلاً یک اشتباهی که همیشه انجام میدادم این بود که همیشه بابت انجام یکسری کارهام ، از آدم ها مشورت میگرفتم

    اینم دقیقاً برای دوران قبل از تغییراتم بود که میشه گفت الان بالای 99 درصد خودمو توی مشورت گرفتن از دیگران درست کردم ، یعنی الان سعی میکنم که بابت انجام هر کاری فقط از خداوند مشورت بگیرم

    چون واقعاً اونه که همه چی میدونه

    هیچکسی در کیهان به اندازه خودِ خدا ، من رو نمیشناسه

    پس چه کسی بهتر از اون برای مشورت گرفتن

    یادمه قبلاًها این اشتباه میکردم میرفتم از این و اون مشورت میگرفتم بعد چون اونا با توجه به میزان توانایی که توی خودشون میدیدن به من مشاوره میدادند بابت همین هیچوقت اونطور که دلم میخواست توی اون مورد خاصی که از آدم ها مشورت میگرفتم نتیجه مطلوبی نمیگرفتم ، واقعاً هیچوقت

    ولی الان خداروشکر تو این مورد خیلی خوب شدم و بابت هر کاری فقط از خداوند مشورت میگیرم و واقعاً نتیجه اش خیلی خوب میشه

    بخاطر همین دیدگاه هستش که اگر یک کسی بیاد جلوم بشینه و بخواد به قول خودش من رو یه جورایی نصیحت کنه ، من اولاً اینکه سعی میکنم سکوت کنم دوم اینکه دیگه کمتر ناراحت میشم چرا؟

    چون دقیقاً متوجه میشم که اون بابا اصلاً جریان هدایت هایی که توی دنیای من هست رو خبر نداره ، اصن اگر هم بهش بگم ممکنه ذهنش هم مقاومت کنه

    به نظر من همین درک من نسبت آدم هایی که دنبال نصیحت کردن از دیگران هستن خیلی بهم کمک میکنه که عصبانی یا ناراحت نشم

    البته اینم بگم که خدارو صد هزار مرتبه شکر خیلی خیلی توی زندگی من اینطور افراد کم شدند

    قبلاً یه اشتباه دیگه ای هم که میکردم

    این بود که توی رابطه با هر کسی که بودم دنبال راضی نگه داشتن اون فرد نسبت به خودم بودم در حدی که مثلاً به اون آدم میگفتم ببین اگر من یک رفتار اشتباهی از من سر میزنه حتماً به من بگی ها ، چون من نمیخوام باعث ناراحتی تو بشم!!!

    حالا که فکرش رو میکنم خیلی از اون باورهایی قبل از تغییراتم داشتم خنده ام میگیره

    چون که از نظر خودم اصلاً کاری نمیکردم که باعث ناراحتی کسی بشم در حالی این تفکر باعث شده بود اون آدم سر مسائل پوچ و بی اساس بخواد ایرادها و اشتباهات من رو بگیره و واقعاً هم بخاطرش هم اذیت میشدم

    الان اصلاً و به هیچ عنوان کاری نمیکنم که دیگران بخوان مثلاً از من راضی باشن یا نباشن

    یه مثال ساده میزنم

    مثلاً یک موقعی هستش که ما می‌خواهیم بریم بیرون ، بعد یکی از اعضای خانواده بر میگرده به من میگه که ، نه حسن این لباسی که پوشیدی خوب نیست برو اون لباست رو بپوش

    من اینطور موقع ها بهش میگم نه این بهتره و اگر دیدم که زیاد داره اسرار میکنه کلاً هیچ حرفی نمیزنم یعنی سکوت میکنم این باعث میشه اون آدم هم دیگه حرفی نزنه و چند دقیقه بعدش هم راه میوفتادیم میرفتیم بیرون با همون لباسی که خودم دوست داشتم

    یعنی در این حد دیگه دنبال راضی کردن آدم ها نیستم

    اشتباهی که قبلاً انجام میدادم این بود که دنبال شاد کردن و خندون دیگران بودم حتی اگر از این کار خوشم هم نمیومد که اینم دقیقاً بر میگرده به موضوع بالایی که توضیح دادم ، همون داستان راضی نگه داشتن آدم ها یعنی من با خندون آدم ها میخواستم بهشون این رو القا کنم که ببینید چه پسر خوبی هستم چقدر آقا هستم!!

    یعنی اجازه میدادم که آقا بودم رو آدم ها برام تعریفش کنند تا اینکه خودم بخوام اونجوری که راحت هستم سبک زندگیم باشه

    به قول استاد عباسمنش اون کسی که از این سبک شخصی من خوشش میاد با من در رابطه ست و اون کسی هم که از سبک شخصی من خوشش نیاد جهان هدایتش میکنه با آدم های هم فرکانس با خودش در ارتباط باشه

    تموم شد و رفت

    که این مورد هم در من خیلی خیلی خوب شده

    یعنی اگر قرار باشه جلوی کسی هم مسخره بازی در بیارم و بگیم و بخندیم ، در اصل برای خودم اینکارو میکنم خودم دوست دارم با خودم حال کنم

    خداروشکر حالا که نوشتم چقدر فهمیدم من تغییر کردم چقدر شخصیت بهتری نسبت به قبل از تغییراتم ایجاد شده در من

    یه مورد درونی هستش که هنوز فکر میکنم در من چندان تغییری نکرده

    اونم اینکه چندان شادی نمیکنم یا اینکه مثلاً دوست دارم بیشتر بخندم و دروناً شاد باشم ولی اینطور نیست

    بارها و بارها هم در رابطه با موضوعات مختلف از خداوند مشورت خواستم ، چیزی که خداوند به من میگفت

    این بود که باید احساس خوبی از درون داشته باشم

    یعنی فرض کنید من اصلاً در رابطه با یک موضوع دیگه ای از خدا هدایت میخواستم

    در حالیکه خداوند این رو به من میگفت که شاد باشم

    این نشون میده که شادی چقدر مهمه و فرکانس خوبی رو با جهان میتونم با شاد بودنم بفرستم

    توی این مورد خیلی اشتباه میکنم که شاد نیستم و زیادی جدی گرفتم

    در حالیکه بابا هیچ چیزی تو دنیای من به اندازه ی خودم مهم نیست واقعاً هیچ چیزی

    بیخیال بابا ، حال کنم والا بخدا

    چه چیزی از این مهمتره که من شاد باشم و از زندگی که آرامش واقعاً دارم لذت ببرم

    بقیه اش خودش میاد

    من فقط قدم هامو باید با یکم چاشنی شادی بردارم

    وگرنه من هر ایده ای که خداوند به من الهام میکنه رو تا جاییکه بتونم حتماً انجام میدم ولی خیلی مهمه که با حال خوبم اینکارو کنم

    لذت ببرم از مسیر خواسته هام

    چی از این مهمتره

    الان که فکرش رو میکنم من همش دارم به نتیجه فکر میکنم یعنی به جای اینکه از مسیر رسیدن به خواسته هام لذت ببرم ، دارم این لذت بردن از مسیر خواسته هام رو قربانی رسیدن به مقصد میکنم

    غافل از اینکه این اصلاً جواب نمیدهد

    و دقیقاً اصل داستان اینه که از مسیر زندگیم و رسیدن به خواسته هام لذت ببرم

    من هر الگویی که دیدم

    چه خودِ استاد عباسمنش

    چه کسانی دیگه ای که در زندگیشون به یک جایگاه خوبی رسیدن

    اینها جزو اون دسته آدم هایی بودند که همیشه حالشون خوب بوده

    یعنی حتی اون موقع هم به موفقیت چندانی نرسیده بودن حالشون خوب بوده

    این الگو بین تمام آدم های موفق رو من دیدم که این نشون میده حال خوب چقدر مهمه

    مثلاً یکی از بچه های سایت که خدارو صد هزار مرتبه شکر خدارو صد هزار مرتبه شکر به موفقیت خیلی خوبی رسیده از همون موقعی که شروع کرد روی خودش کار کردن واقعاً حالش خوب بود

    میگفت من با دوستم توی جمهوری تهران یک میز یک در یک رو اجاره کرده بودم که کار مورد علاقه ام رو شروع کنم

    اون موقع هیچی نداشت ولی تنها کسایی که توی اون اتاق درب و داغون صدای خنده هاشون کل ساختمون می‌پیچید همین دوست عزیزمون بود

    خیلی حالا ماجرا داره از مسیر تغییراتی که پیش گرفت

    ولی همون آدم با وجود اینکه هیچی نداشت و فقط داشت روی دوره های استاد کار می کرد و کار مورد علاقه ی خودش رو هم انجام می‌داد ، همیشه می‌خندید و شاد

    الان بیا ببین چی شده

    ماشالله ماشاالله الان فقط پنج تا شرکت تاسیس کرده که اصلاً هر آدم عادی بشنوه ممکنه باور نکنه که با تغییر باورهاش از کجا به کجا رسیده

    به ترکیه مهاجرت کرد فقط 3تا از شرکت هاش توی ترکیه ست

    خودش گفته کار برون مرزی شو خودش انجام میده

    دو تا شرکتی هم داخل ایران داره کاملاً مدیر گذاشته

    می بینید این آدم از بچه های سایته

    با تغییر باورهاش به این جایگاه رسیده

    اصن وقتی من این حرف ها رو توی مصاحبه اش شنیدم واقعاً گفتم این شادی چقدر مهمه

    چون خودش خیلی روی شادی هم تاکید می‌کرد

    خلاصه حواسم به این مورد باشه که باید از مسیر خواسته هام لذت ببرم

    در پناه یگانه عالم هستی دلتون همیشه شاد باشه و لبتون هم همیشه خندان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1752 روز

    به نام خدای بخشنده ی هدایتگر

    سلام‌وعرض احترام‌وادب خدمت استادان عزیزم و همه ی اهالی سایت

    سپاسگزارم از خدای مهربان بخاطراین بنده ی توحیدی که خوب زندگی میکنه و جهان رو داره جای بهتری برای زندگی کردن میکند

    سپاسگزارم از استادعزیزم که اصلواساس قانون جهان رو هربار باآگاهی بهتربه ذهن چموش من یا آوری میکنه عاشقتونم

    چیزی که قبل ازآشنایی من بااین آگاهیها زیاد برام اتفاق میوفتاد این بود که

    داستان رو ازینجا شروع میکنم

    من یک مادربزرگی دارم که چندین ساله نیاز به مراقبت داره و بچه های ایشون دوسه روز یکبار شیفتشون رو عوض میکنن و ازشون مراقبت میکنن و مثل یک پرستار ازصفر تاصد کارهای خونشون رو انجام میدن

    خوب ازونجاکه منوهمسرم دخترخاله پسرخاله هستیم وظیفه ی خودمون میدونستیم که ماهم یک دِینی رو ادا کنیم و هرچندوقت یکبار بریم و چندروزی رو خونه ی مادربزرگم سپری کنیم و ازشون مراقبت کنیم

    این وظیفه ای که ما درحق خودمون میدونستیم چندینوچندسال به همین روال پیش میرفت تااینکه دیدم اگه یروز به خاطر کارهای خودم موقعیتش جورنمیشد که بریم خونه ی مادربزرگم،انگار که همه یک وظیفه ی مهم میدونستن که من حتما هرجورشده خودمو دراسرع وقت برسونوم تااونها به کارهای مهممشون برسن

    گذشتو گذشت و دیدم من دارم از همه چیزه خودم میگذرم حتی تومسائل زناشوییم دارم از همسرم فاصله میگیرم فقط به این خاطر که باید درقبال مادربزرگم مثل یک پرستار شب تاصب کارهاشوانجام بدم،و بخیاله اینکه روزاخرت و نه تواین دنیا خدا اجرشو بهم میده

    کم کم این وظیفه ای که ماانجام میدادیم انگار نه تنها بقیه نمیدیدن بلکه کاملا واضح بود اون عزتواحترامی که باید داشته باشیم رو‌نداریم و اگه هم یروز من به دلایلی نمیشد برم دلخوریهای فراوانی پیش میمومد و جوری باهام رفتارمیکردن که انگار از زیره باره یک مسئولیت مهمم فرارکرده بودم و من بخاطر اعتمادبنفس وعزت نفس پایینم نمیخواستم اونهارو ناراحت ببینم و هربار بیشتر ناتوان شده بودم تو کلمه ی [نه]گفتن

    خلاصه یک روز به خودم اومدم ‌ونشستم کلی خودمو ارزیابی کردم وگفتم من که دارم دوساله دوازده قدم رو کارمیکنم چرا هنوز نتونستم مدرک گواهی ناممو که ساده ترین کاره برام بگیرمش؟

    چرا من که تورابطه ی زناشوییم باهمسرم مشکلی نداشتم الان انقدر ازهم فاصله گرفتیم؟

    چرامن بجای اینکه بادوره ی دوازده قدم حااالم باخودم خوب باشه انقدر احساس میکنم یه جای کارم ایراد داره

    به خدا قسم این سوالا رو میپرسیدم و جوابهاپشت سرهم بهم گفته میشد

    و بهم گفته شد که مگه استادت نمیگه تو‌وظیفه ای درقبال هیچکس غیره‌خودت نداری،تو مسئول زندگی خودتی و نه دیگران

    انسانیت به این معنا نیست که تو بشی عصاکش دیگری،اون وقت خودت یه کوری باشی که نیازبه عصاکش داشته باشی

    من خودمو گول میزدم که نه میخوام کسی عصاکشم باشه و نه عصاکش کسیم من بخاطر ثوابی که داره ازمادربزرگم مراقبت میکنم

    درصورتیکه ته ذهنم یک وظیفه میدونستم مخصوصا که ازدواجمون فامیلی بود و یجورایی آزادیی بیشتری هردومون داشتیم که خونه ی مادربزرگمون باهم باشیم،ولی همین داشت به اصل زندگیمون ضربه میزد و اجازه ی اون رشدی که باید داشته باشم رو نمیداد

    وقتیکه فهمیدم ایراده کارم ناتوانی در نه گفتن هم هست شروع کردم تکاملی به اونها نه گفتن

    کم کم تونستم تکاملی از هفته ای یکبارکه میرفتم، ماهی یکباربرم و ماهی یکباررو چندماه یکبار کردم و گذشتوگذشت ومن دیگه تونستم خیلی راحت نه بگم و کارهاووبرنامه های خودم رو تو اولویت اولم قراربدم، و الان نزدیک به یک سالونیمه که دیگه این وظیفه ی خیالی رو کنارگذاشتم و تواین مدت اخیر کلی پیشرفت داشتم،گواهی ناممو خیلی راحت گرفتم،کلی ازلحاظ شخصیتی تونستم بهتر روی خودم کارکنم و احساس ارزشمندی خودمو بهترکردم

    جوری که الان وقتی من مثلا یهمچین جایی مثل خونه مادربزرگم برم بحای اینکه دیگران وظیفه ی من بدونن پرستاره کسی دیگه ای باشم باکلی عزتو احترام بهتری بامن رفتارمیشه

    قبلا دیگه داشتم درحدی پیش میرفتم که هرکسی هم خونه ی مادربزرگم میمومد من نه تنهاباید مثل پرستار رفتارمیکردم بلکه کاره یه خدمتکارم انجام میدادم و جلوی بچه های مادربزرگم باید کلی پذیرایی هم میکردم

    و فکرمیکردم یه لقمه نونی که خونه ی مادربزرگم میخورم این کارایی که انجام میدم پس وظیفمه…!

    و دقیقا هم همین بازخوردو میگرفتم..ووظیفه من میدونستن که تازمانی اونجام مارهای پختوپزهم باید بامن باشه…دیگه فاجعه رو ببین تاچه حد داشت پیش میرفت

    خلاصه اینکه من بلاخره تونستم تواین زمینه آشغالا رو کم کم از زیر مبل بیرون بکشم و باخیال راحتتری سرمو روی بالش بذارم

    قبلا انگار با احساس معذب بودن میخوابیدم،من خونه ی مادربزرگم دوتا نقش بزرگ ازجمله پرستاری و خدمتکاری بدون هیچ‌حقو حقوقی ایفا میکردم ولی دریغ از یک سره سوزن احساس خوب

    چون ته ذهنم وظیفه بود،ته ذهنم بهم میگفت[ نه ]نیار ناراحت میشن،ته ذهنم کوری شود عصاکشه کوره دیگری بخیاله ثواب دنیوی و اخروی بود

    الان خداروشکر همچین اتفاقاتی رو خیلی وقته تجربه نکردم و بنظرم همین تکامل تونست به دادم برسه،یعنی تکامل تو انجام ندادن کارهایی که بهت احساس خوبی نمیده هم نقش داره

    من اگه میخواستم یهویی این به اصطلاح وظیفم رو بذارم کنار،ممکن بود فشار روحی زیادی بهم واردمیشد ازطرف دیگران

    ولی وقتی آدم بپذیره که هراتفاقی چه جالب و چه ناجالب براش پیش میاد بما قدمت ایدیهمه

    اون وقت خیلی راحتتر میتونه خودشو تغییربده

    الان برای چندین بار دوازده قدم رو کارکردن امروز دوباره رسیدم به قدم سوم که عاشق این قدمم و کلی آدم خودشو کنکاش میکنه ببینه کجای کارش ایرادداره و بیوفته بجونه این علفای هرزه پیچ درپیچ ذهن

    ان شالله که بتونم توبقیه ی مواردزندگیم پاشنه های آشیلم رو بهبود بدم

    ان شالله که همه اهالی سایت مقدس وتوحیدی بتونن به منبع کمال به منبع نوروخوشبختی نزدیک بشن

    دوستتون دارم عاشق همگیتونم هرکجاهستید شادوسربلندباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    نیلوفر ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 2365 روز

    بنام خداوند عزیز مهربانم که مرا هدایت کرد

    سلام استاد عزیزم و مریم جان خانم مهربان

    من‌ در آستانه سی سالگی‌قراردارم تازه صاحب فرزندی شدم از بابت این از خداوند سپاس گزارم

    باوجودیکه در بهترین‌ کشور و در شمال‌ اروپا‌هستم‌

    خانه من‌در آپارتمان که نزدیک به قصر ودر شهر سیاحتی است با وصف همه اینها من‌اسیر و زندانی ذهنم هستم

    الگو های تکراری ذهنم

    که مرا اسیر کرده میخواهم رها شوم

    و روابط ام تحت شعاع خود قرارداده

    بعد‌از رفتن به هر محفل بحث‌و دعوا با همسر

    با‌وجودیکه شکل موضوع هر بار فرق میکند

    همین شب و شب گزشته ام بحث شدید ما شده‌که همسرم کاملا بی تفاوت نسبت به رفتارم شده

    دوم مدت‌دوسال‌میشه که همیشه سر وقت به قرار ملاقات نمیریم

    سوم از سن پانزده سالگی هرچیز که هرجای میگزاشتم فراموشم میشود تا همین حالا البته نسبت به سابق کم شده

    چهارم

    اولویت بندی ندارم کارهای مهم عقب میندازم در آخر انجام میدهم

    پنجم یک کار شروع می‌کنم پایان نمیرسانم

    ششم حرف مردم زیاد سرم تاثیردارد

    توجه تمرکزم‌ روی نکات منفی است اکثر‌باخود صحبت می‌کنم گاهی بلند گاهی پخش ترس از خیانت شوهرم دارم

    که این موضوع اذیتم دارد این بنده خدا هنوز چیزی ندیدیم

    واقعین میدانم که اشتباه است

    اما تکرار می‌کنم

    به همین دلیل دوره کشف قانون زندگی تهیه کردم

    و خداوند‌هدایتم کرد انشالله دلایل این رفتارم و راح حل آن را بیابم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    زهرا بهنام گفته:
    مدت عضویت: 1251 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم،و تمام دوستان

    سوال:چه اشتباهاتی رو زیاد تکرار میکنی

    _یه جاهایی که باید دفاع کنم از خودم،اما انگار لال میشم و بعدش خودخوری میکنم

    _بارها شده مربی باشگام بهم گفته اگه تغذیه تو درست کنی هم اندام زیباتری میسازی هم انرژیت میره بالا(چون میبینه که آخرای کلاس بدنم کم میاره )

    _با خودم بارها عهد کردم از رفتارهای همسرم که باب میلم نیس اعراض کنم و با کسی درموردش حرف نزنم،اما گاهی از دستم درمیره و سفره دلمو باز میکنم

    _بارها شده با خودم عهد کردم تا فلان مبلغ رو باید پس انداز کنم،اما نمیتونم و خرجش میکنم

    _شستن ظرفها بلافاصله بعد از خوردن غذا،اما گاهی تنبلی میکنم

    _صبح زود بیدار شدن،دو سه روز راس ساعت بیدار میشم

    اما بعدش تنبلی میکنم

    _با خودم بارها گفتم وقتی از مسافرت با شهرستان برمیگردم خونه وسایل رو جم و جور کنم و هر چیزیو سرجاش بذارم،اما به تعویق میندازم و امروز فردا میکنم

    _با خودم بارها عهد کردم که از کسی توقع نداشته باشم و اگر کاری میکنم برای دل خودم باشه و اگرم حال نمیکم نه بگم،که

    گاهی احساساتی عمل میکنم

    در پناه خدای مهربان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    آذر عزیزی گفته:
    مدت عضویت: 1170 روز

    به نام خدای بخشنده ی مهربان

    سلام دارم خدمت استادان عزیزیزم وخانواده ی دوست داشتنیم.

    استاد عزیزم یکی از الگو هایی که این چند روزه در خودم پیدا کردم تنبلی هست تنبلی در مورد کارهای که مربوط به خو دم هست.وگر نه در مورد کارهایی که مربوط به خونه و دیگران می شه رو خیلی با برنامه ودقیق انجام میدم ولی تا می خوام بیام روی خودم کار کنم یا یه کامنتی بنویسم اینقدر دست دست میکنم که آخرش هم اونو نمی نویسم.

    یا می خوام تمرین ستاره ی قطبیم رو شب ها هم که میشه بنویسم اما هی اون دست اون دست میکنم که در آخر هم اونو نمی نویسم.

    خیلی موقع ها شده که با خودم یه تعهد جدید می بندم ولی اون هم به دو روز نمی کشه که شکسته میشه وبهش عمل نمی کنم.

    کامنت های دوستان رو هر روز میخونم واز اینکه انقدر متعهدانه دارن رو خودشون کار میکنن بعضی وقتها غبطه می خورم.

    از خدا می خواهم هر روز بیشتر وبیشتر هدایتم کنه

    وایمان وانگیزه ای در من به وجود بیاره که ثابت قدم باشم در این مسیر.

    در پناه خدای مهربان شاد و سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  10. -
    مسلم گفته:
    مدت عضویت: 2180 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته و تمامی اعضای خانواده صمیمی عباسمنش

    تشکر میکنم از زحمات گرانقدر و ارزشمندی که دارید

    این محیط مثل کتابخانه ای میمونه که هر صفحش یک کتاب هست و سرشار از آگاهی

    چه اشتباهاتی را شما زیاد تکرار می‌کنید؟ یعنی با اینکه فهمیده‌اید این کار اشتباه است اما دوباره آن را انجام می‌دهید؟

    خودم رو بخاطر اشتباهاتم میبخشم و از اشتباهاتم یاد میگیرم ولی حسرتش رو نمیخورم

    چون حسرت سنگین ترین چیزهایی هستن که وقتی پیر شدی باید با خودت حمل کنی…

    تکرار اشتباه مثل over trade تو معاملات میمونه و بعد در نهایت میرسونتت به کال مارجین و…

    وقتی به آدمهای پیرامونم دقت میکنم میبینم پشت رفتارها واعمالی که انجام میدن هیچ تفکری نبوده و نداشتند و باورهایی که دارند 99درصد مثل هم و اونو پذیرفتند و هر روز ناخودآگاه دارند اعمالشون رو طبق همون باورهای اشتباه تکرار میکنند و همش یکسری کارهای تکراری رو انجام میدن تا فقظ زمان بگذره و عمرشون رو گذرونده باشند تا در نهایت به همون نقطه اول برگردند.

    انگار که توانایی فکر کردن و قائم به ذات بودن رو ندارند و منتظرن کسی یا عامل بیرونی بیاد اونارو نجات بده یا هولشون بده.

    من در خصوص مدیریت مالی اشتباهات زیادی در زندگیم کردم مثلا با باور اینکه اطرافیانم منو صندوق قرض الحسنه میدیدند و میتونم بهشون کمک کنم و اینکار حس خوبی بهم میده و اونا تو اولویتن داشتم بخودم ظلم میکردم.

    خوب خیلی طول کشید بتونم اصلاحیه بزنم و این باور رو بپذیرم که آقا اول باید به فکر خودم و امورات خودم باشم تا اینکه بیام توجه و تمرکزم رو بزارم روی مسائل و مشکلات بقیه چه از لحاظ مالی یا احساسی و …

    و دست از دلسوزی و کمک بی اختیار به دیگران دست بکشم چرا چون ناخودآگاه فکر میکردم آدمی که حواسش به دیگران باشه و به فکر خودش نباشه آدم خوبیه.

    باور اینکه بپذیرم من توانایی نجات دیگران رو ندارم و این دلسوزی من کمکی به اون فرد نمیکنه و خداوند هست که هدایتگر و یاری دهنده بندگانش هست

    پذیرفتم که صادق باشم و بخودم و دیگران دروغ نگم تا با ترسهام روبرو شم و تغییر کنم

    تصمیم گرفتم که قبل از هر کاری از خودم این سوال رو بکنم که این باور درسته یا غلظ و چرا؟ در هر موقعیتی رفتار من ناشی از توجه ام به دیگران و در راستای باورهای اونا هست یا نه بر اساس باورها و سبک شخصی خودم هست

    برای مثال تو ماه محرم خیلی رفتارها مشهود تر هست انگار که دیگه جایی برای شادی نیست و همه جا غم و گریه و عزاست چون شادی و لباس مشکی نپوشیدن خلاف دنیای واقعی و باورهای عموم جامعه و عمل اشتباهی هست

    خوب سوال اینه این باور و رفتارها

    واقعیت داره؟ باید باورشون کنی و مثل بقیه مردم حرکت کنی؟ آیا این چیزی که همه پذیرفتند درسته و منم باید بپذیرم؟

    انگار از جهاد حسین علیه السلام ظاهرش مونده و اداهاش و نباید خندید و خوشحالی زیاد کرد چون گناه هست و میری جهنم تا اینکه واقعا فکر کنیم ببینیم رسالتش چی بوده ؟

    میش و میتونید به سبک خودت زندگی کنی با اینکه از نگاه عموم اشتباه بنظر بیاد..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: