پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 12

534 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    یداله رحمانی قورتانی گفته:
    مدت عضویت: 1045 روز

    بنام خداونده بخشنده و مهربان

    سلام خدمت استاد عباسمنش و خانم شایسته و تک تک دوستان خانواده توحیدی

    خب برم سراغ سوال این فایل،ترس

    یکی از بزرگترین ترس‌هایی که دارم در حال حاضر جدا شدن از برادرم تو حوزه کاری هستش با وجود اینکه خیلی دوستش دارم خیلی احترام همدیگه را داریم واقعا دیگه ی محیط امن و عالی برای من هستش،کتر راحت و کاری که بهش علاقه دارم

    ولی می‌دونم که دیگه پیشرفتی نداره برام،مطمنم که

    اگه جدا بشم و برای خودم کار کنم خیلی پیشرفت میکنم همونجور که اون از پیش داییم جدا شد پا رو ترسهاش گذاشت و کلی موفقیت تو حوزه مالی کسب کرده و پیشرفت کرده و همیشه به خودم میگم اگه او تونسته منم میتونم ولی بازم میترسم،اینبار برای خودم وقت تعیین کردم یا انجامش بدم یا باید انجامش بدم راه دیگه ای وجود ندارد

    از مهاجرتم یکم میترسم،از اینکه برم توی ی شهر جدید،تازه دنبال خونه بگردم منی که هنوز مستاجر نبودم ولی اینم می‌دونم برای پیشرفت باید انجامش بدم

    یا بعضی وقتها از موفقیت هم میترسم و این برام جالب،نمیدونم دلیلش چیه و چجوری و با چه باوری باید باهاش مقابله کنم

    ولی خدا را شکر از وقتی با شما استاد آشنا شدم خیلی از ترسهام از بین رفتن

    ترس از تنهایی

    ترس از تاریکی

    ترس از آدمای غریبه

    ترس از محیط های غریبه

    ترس از مهارت جدید،کار جدید

    و حتی ترس از خود واقعی خودم قبلاً نمی‌تونستم یک دقیقه با خودم تنهای تنها باشم ولی الان خیلی اوضاع عوض شده

    مطمنم که میتونم بقیه ترسهام هم برم باهاشون موچقابله کنم،با ایمان با ایمان با ایمان

    چون نقطه مقابل ترس ایمان

    ممنون استاد بابت این سلسله از سوالات

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    امیربهره مند گفته:
    مدت عضویت: 1240 روز

    سلام ودرود به استاد وتمامی دوستان سایت عباسمنش دادکام

    بنده درمورد این سوال که استاد مطرح کردن میخام درمورد این ترس که چند ماهی هست که شدیدا من رو احاطه کرده وبسیار غلبه کردن بهش سخت هست وازارم میده بنویسم واین ترس از مدتی هست که خانوم بنده شروع به فعاایت درحوضه کاریش کرده وبیرون از خونه فعایت داره وتماس های تلفنی باغریبه هاداره که قبل ازاین که مشغول کارش بشه اصلا این تماس ها نبود وبیشتر این تماس ها باجنس مخالف هست وچندین دقیقه طول میکشه واز من میخاد که موقع این تماس ها پیش ایشون نباشم و این حرکات چون قبلا درزندگی ده ساله مانبوده والان وایجاد شده بسیار من رو میرنجونه واحساس میکنم که اوضاع اگر اینطور پیش بره اون دیگه به من علاقه ای نداشته باشه واینطور افکار خیلی برام ازار دهنده شده وحس ترس از دست دادنشو دارم وگاها فکر این رو میکنم که نکنه بخاد بهم خیانت کنه واین درحالی است که من نزدیک یکسال هست که عالی روی خوم کار میکنم واینقدر حال خوبی داشتم که از زندگی لذت میبردم وبه اینده بسیار امیدوار بودم الان هم روی خودم وورودی هام کارمیکنم ولی این موضوع بیشتر تمرکزم رو در گیر کرده که بیشتر روز حالم سینوسی هست هی پایین بالا میشه .میدونم که این موضوع از پایین بودن عزت نفس وباورهای کمبودمیاد .به هرحال هرچقدر تلاش میکنم باز هم این ترس ها من رو رها نمیکنه ممنون میشم که من رو راهنمایی کنید سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      ســــــمـــــیـــه گفته:
      مدت عضویت: 1471 روز

      به نام خداوند بخشنده ی مهربانم

      سلام به دوست عزیز و ارزشمندم

      تقریبا یک سال که از نوشتن کامنت شما میگذره که من هدایت شدم به کامنت شما ،

      این فایل به عنوان نشانه امروز در حالی که کمی دلگیر بودم ،از طرف همسرم ،برام اومد ،

      .

      من خانم خانه دار هستم ،منتها خیلی به کوهنوردی علاقه دارم و چون با گروه میرم و با آقایون هم در ارتباطم . البته که تلفنی نه خیلی خیلی کم ،مگر بخواهیم در مورد برنامه ی ،هفتگی صحبت کنیم،

      جدیدا متوجه شدم که همسرم خیلی حساس شده ،

      وقتی کامنت شما رو خوندم که نوشتی این از باور کمبود و پایین بودن عزت نفس میاد ،متوجه علت رفتارهای آقام شد ،

      که ترس ازدست دادن داره ،ولی این ترس بیشتر باعث میشه من ازش دور بشم ،و بینمون تنش ایجاد بشه ،.

      به نظرم خیلی بهتر به آدمهای که در ارتباط باهاشون هستیم اعتماد کنیم و بزاریم آزاد زندگی کنند ،

      چون کسی که متععد باشه ،به طرف مقابل ،خودش می‌تونه کار درست و انجام بده ،نیازی نیست که زیر نظر گرفته بشه و شما حساس بشی .

      و با ترسیدن ،بیشتر و بیشتر از ابن دست موضوعات رو جذب می‌کنی،

      و به شواهدی میرسی که ترس تو بهت اثبات می‌کنه ،

      جهان داره به افکارت پاسخ میده ‌

      انشالله همیشه شاد و پیروز باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    Nafis گفته:
    مدت عضویت: 1069 روز

    به نام الله یا رفیق من لا رفیق له

    سلام به استاد عزیزم و همراه همیشگیش با نو شایسته

    سلام به همگی دوستان توحیدی ام.

    من هنوز نتونستم برای فایل توحید عملی 9 چیزی بنویسم هنوز اندر خم یک کوچه‌ام،هنوز نکته برداری از فایل برام تموم نشده،اما با مبحث جدید استاد که مطرح کردند به نام الگوهای تکرار شونده ترس خیلی آشنا به خاطر همین تصمیم گرفتم اول صلاتم رو برای این فایل کامل کنم و کامنت بگذارم.

    من تقریباً از شروع هر کار جدیدی می‌ترسم ولی از کوچیکش شروع می‌کنم. من سال‌ها با اینکه گواهینامه داشتم از رانندگی کردن می‌ترسیدم تا اینکه این اواخر به خاطر مهاجرت مجبور شدم دوباره امتحان رانندگی بدم می‌ترسیدم اما تمرین کردم از اتوبان رفتن می‌ترسیدم از کنار ماشین‌ها رد شدن می‌ترسیدم. اما می‌دونستم باید انجامش بدم چون تو دوره عزت نفس تو تمرین جلسه اول انجام کارهایی که بارها و بارها به تعویق می‌ندازید نوشته بودمش و متعهد بودم برای انجام دادنش.

    از جاهای خلوت شروع کردم اتوبان رو به محض ورود از اولین خروجی خارج شدم یه مسیر کوتاه ،دفعه بعد دوباره امتحانش کردم مسیرهای طولانی‌تری رو آهسته آهسته طی کردم الان خیلی بهتر رانندگی می‌کنم تا الان رسیدم به 20 دقیقه تو اتوبان رانندگی کردن. در مورد مهاجرتم هم همینطور بود ترمز اصلی من ترس بود همونی که مانع می‌شد من به خواستم برسم تا انقدر طول کشید که نه دیگه جایی برای موندن داشتم نه پایی برای رفتن،تا وقتی یکی که خودش تجربه مهاجرت داشت بهم گفت نمی‌شود بخواهی بری تو دریا و نخواهی پاهات خیس بشود،در واقع اون موقع تازه با قوانین هم آشنا شده بودم اما هنوز با استاد آشنا نشده بودم همین آشنایی با قوانین کمک کرد بهم، که کمی آروم بشم و از اضطراب‌هایی که ناشی از ترسم بود کم بشود.

    مورد بعدی که هفته پیش برام اتفاق افتاد دندانپزشکی بود. دکتر بهم گفت دو تا از دندونات احتیاج به روکش داره ولی من چون ذهنیت خوبی از روکش کردن نداشتم چون الگوهای دیده بودم که با روکش کردن بیشتر دچار دردسر شده بودند می‌ترسیدم. روی یونیت بودم و دسترسی به هیچی نداشتم ترس و اضطراب خیلی شدید منو گرفته بود به طوری که می‌خواستم پاشم با اینکه آمپول بیحسی هم زده بودم. اونجا بود که خدا رو صدا زدم گفتم فقط تو می‌دونی که این کار درسته یا نه یه جوری بهم بگو که خیالم راحت بشود و آروم بشوم. بعد یهو انگار یه پازلی رو که به هم ریخته بود تو ذهنم مرتب کرد بهم گفت کی امروز کلاست را کنسل کرد، با وجود معلمی که هیشه یه دقیقه زودتر از شروع کلاس حضور غیاب می‌کرد؟کی امروزکارفرما را وادار کرد همسرت را اجباراً مرخصی بدهد و بعدش هم پشیمون شد و باعث شد که همسرت الان پیش تو باشه؟کی امروز به دلتون انداخت زودتر از وقت تعیین شده مراجعه کنید به دندانپزشک که کارتون زودتر انجام بشود ؟کی به دل دندانپزشک انداخت با اینکه سرش شلوغه و تو دو ساعت زودتر از وقتت اومدی بازم ردت نکند بگوید بشین ببینمت؟کی همه اینا رو طوری چید هم به دندانپزشکیت برسی هم بتونی بچه‌هاتو ببری چشم پزشکی و به همه کارهات برسی؟بعد یک خاطره دورتر را بهم یادآوری کرد،یادته روز عقد می‌ترسیدی به همسرت جواب بله بدهی با اینکه من گفته بودم بهت کار درستی است. می‌خواستی از سر سفره عقد پاشی ، می‌ترسیدی نجواهای ذهنی اومده بود سراغت، شک‌ها ،تردیدها، اما غلبه کردی. و حالا سال‌های سال است داری با کسی زندگی می‌کنی که عاشقته و از کنارش بودن لذت می‌بری.

    خدایا ممنونم تو همیشه کنارم بودی تو همیشه دستم را گرفتی منم که دچار ترس و شک می‌شوم کمکم کن مثل همیشه یا رفیق من لا رفیق به.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 1000 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم.سلام به استاد عزیز ومریم مهربان ودوستان گلم.این دفه استاد واقعا موضوع جذابی رو انتخاب کردید فک میکنم این بحث ترس تو همه ی ما کم وبیش هست حالا تویکی کمتر تو یکی بیشتر،من خودم همیشه ترسائی زیادی داشتم الانم دارم اما کمتر،مثلا ازتنهایی میترسم وقتی تنهام تمام افکاری که از کودکی تاحالا بهم گفتن که وقتی تنهایی جن میاد صداهای عجیب غریب میشنوی و…همش میاد توذهنم. وقتی میخوام با پدرم راجبه موضوعی حرف بزنم میترسم با خودم میگم نکنه جوابش نه باشه نکنه دادبزنه سرم )(حالااینم به خاطر اینکه ازبچگی بینهایبت ازپدرم ترس داشتم والبته خییلی بهتر شدم ولی هنوز کاردارم تابهتر شدن()از تعقیر وطرد شدن ورفتن تودل ناشناخته ها نمیترسم اگه قبلا م قطعا ترس داشتم ولی الان نه نمیترسم.ممنونم استاد ازاینکه دارید انقد قشنگ قانون روبرامون میگید واین فایلهای ارزشمند رو رایگان روسایت میذارید وبرای منی که هنوز نتونستم محصولات روبخرم بینهایت ارزشمنده. درفصل ازکتاب رویاهایی تهیه کردم وانشالله دارم سعی میکنم که حتما به امید خدا امسال دوره عشق ومودت وبخرم

    عاشقتم استاد

    درپناه الله مهربان شاد باشید سالم سلامت وثروتمند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    مریم شمسا گفته:
    مدت عضویت: 2004 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته زیبایم

    و همه دوستان توحیدی ام در این بهشت الهی

    قلبتون پر از نور حق

    “قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلَىٰ

    ما گفتیم: مترس که تو البته همیشه غلبه و برتری خواهی داشت.”

    خدایا ازت سپاسگزارم با شجاعت و عالی‌ترین شکل جواب این سوال دادم.

    [چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟]

    الان که دارم فک میکنم ترس ها نه الان که از زمان کودکی ام همراهم بودند و همه آنها نه تنها از خانواده که از معلم، دوست و آشنا بهم القا شد. من که یک لوح سفیدی بودم و بی اطلاع از بازی‌های زندگی کم کم غاتی این بازی شدم تا به خودم اومدم دیدم چقدر حرفه ای شدم… در باورهای اشتباه و ترس هایی که تمام قد جلوم ایستادن و نه راه پیش دارم و نه راه پس

    ترس از دعوا های پدر و مادر که این باور برام ساخت که رابطه خوب وجود نداره عشق و عاشقی برای قصه هاست کسی هم تو رو دوست داشته باشه فقط به خاطر خودشه نه به خاطر تو …وابستگی و…باعث شد که منم روابط خوبی نداشته باشم

    ترس از اینکه اگر کسی ازم ناراحت بشه اگر کسی باهام قهر کنه من تنها می مونم …. باور بی ارزشی و دلسوزی و از خودگذشتگی بی جا که از خودم کندم و دادم به بقیه

    و جواب بزرگترین بی تفاوتی و ندیده شدنم بود و تنهایی…

    ترس از بی پولی که این باور برام ساخت که ثروت چیز خوبی نیست چون نبودش یعنی ترس ، اونایی هم که دارن دزد هستن و از راه نادرست بدست آوردن تنها راه ثروت فقط راه خلاف پس بهتر پول نداشته باشی چون پول بده با خودش نادرستی میاره دعوا میاره غرور میاره و..

    ترس از قضاوت …باور اینکه تنها و تنها کسی که تو زندگیت مهمه مردم هستن باید مردم تایید کنند که بری سر کار باید مردم تایید کنند که ازدواج کنی باید مردم تایید کنند که این خونه زندگی خوشگل هست حتی این لباسی که پوشیدی هم مردم ازش خوششون بیاد و مردم ومردم

    و نتیجه اعتمادبنفسم صفر ،عزت نفس صفر و مقایسه خودم با همه در هر مجلس در مدرسه در دانشگاه و….

    ترس از اقدام کردن ، تو نمی تونی ،تو از عهده اش برنمیای ،تو رو چه به این حرفا که برا خودت کار داشته باشی ،مگه تو دستفروشی ،کو مشتری، مردم پول نون شب ندارند بخورن پول به اینا بدن و….. نتیجه در یک سیکل تکراری حقوق کارمندی، کار دفتری و کارفرمایی که فقط به فکر سود خودش بود ،

    و طوری که حتی دیگه به تغییر هم فک نمیکردم و تلاش برای کار دیگران که به پول بیشتر برسند آره پول و زندگی خوب برا بقیه هست برا تو که نیست

    ترس از ناشناخته ها ،چون تو یک دختری و محدودی و گم میشی، تنهایی ، دنیا پر از گرگه و هزار چون دیگه که دخترم و ناتوانم و نتیجه محروم از تمام نعمتهایی که خدا در زمین گسترده ولی من هنوز ندیدم و ازش لذت نبردم ….

    و هزار ترس کوچک و بزرگ که دنبالش بی شمار باور مخرب داشت و نتیجه اش شد یه آدم ترسو که دست و پاش با ذنجیرهای باورهای اشتباه جفت و بست شده….

    اطرافم نگاه که کردم در تاریکی مطلق بودم …

    چشمام از اینهمه ترس و تحقیر بستم و کمک خواستم داد زدم پدر مادر برادر خواهر دوست دولت و…ولی کسی صدام نشنید …. بعد گفتم یعنی کسی نیست که کمکم کنه بعد از تقلاهای زیاد خسته شدم

    چک ولگد جهان از همه خوردم

    گفتم من از کجا اومدم کی منو آورد اینجا جواب دادم خداا… با ته مونده صدام عاجزانه داد زدمو گفتم خدایااا کمکم کن

    و فقط خودشو صدا زدم با همه گیجی و منگی اشتباهاتم با تمام باورهای غلطم با تمام ترسهام که همه از بی ایمانی ام بود…. نور امیدم..

    اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النّورِ ۖ وَالَّذینَ کَفَروا أَولِیاؤُهُمُ الطّاغوتُ یُخرِجونَهُم مِنَ النّورِ إِلَى الظُّلُماتِ ۗ أُولٰئِکَ أَصحابُ النّارِ ۖ هُم فیها خالِدونَ﴿257بقره﴾

    خداوند، ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آورده‌اند؛ آنها را از ظلمتها، به سوی نور بیرون می‌برد. (اما) کسانی که کافر شدند، اولیای آنها طاغوتها هستند؛ که آنها را از نور، به سوی ظلمتها بیرون می‌برند؛ آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند.

    گفتم منم که با ترسهام با بی ایمانیم مشرک شدم و در قعر تاریکی و سیاهی هستم

    نجاتم بده

    و اون بود که دستم گرفت گفت من هستم چرا تو باید در تاریکی و ظلمات باشی

    چرا زودتر صدام نزدی چرا زودتر نیومدی

    هر کسی صدا زدی من از این طرف میگفتم جانم!

    منو صدا بزن مریم !

    سرتو بالا بگیر عزیزم

    نترس و نگران نباش من هستم

    و دستم و گرفت و با قدمهای کوچیک و ناتوانم پابه پای من بود

    آرومم کرد

    ایمانم داد

    قوتم داد

    امیدم داد

    به قلبم نورداد

    قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلَىٰ

    و آورد در مدار استاد و این سایت که خودش داره اداره اش میکنه

    گفت صدای استاد صدای منه فقط گوش کن و عمل کن هر سوالی داشتی بپرس در عقل کل جوابتو بگیر

    در تردید بودی هدایت خواستی برو به سمت نشانه

    و خدایا ازت متشکرم که بیشتر ساعات روزم در این سایت هستم و با آموزه های استاد عزیزم دارم زندگیم خلق میکنم

    و با قلبم هدایت هاش دریافت میکنم و عمل میکنم

    و الان من آرامترینم و یکی یکی تمام ترسها و باورهای اشتباه را باز میکنم و رها میکنم و زندگی جدیدم می‌سازم

    استاد عزیزم و بانو شایسته نازنینم ازتون بی نهایت‌ سپاسگزارم دست ما رو گرفتین و دارین با قلبی سرشار از عشق و سخاوت به راه حق و عشق خداوند هدایت میکنید .

    دوستون دارم :)

    خدایا ممنونتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1919 روز

    با عرض سلام خدمت شما استاد گرامی و تمامی دوستان عریزم

    با دنبال کردن این سلسله فایلها خیلی از مسائل برام روشن شده و دارم ارتباط بین موضوعات را درک میکنم.

    باورهای مخربی که در موضوعات مختلف داریم تبدیل به ترسهایی شده که گاهی توان مقابله با اونها رو نداریم و نتیجه اش شده تکرار اون ترسها.

    قبل از کامنت نوشتن شروع کردم به شناسایی ترسهایی که برام تکرارشونده هستند چندین مورد شناسایی کردم و بعد نوشتم چرا از اینها میترسم ؟ جوابهایی که میومد همون باورهایی بود که منو محدود کرده و باعث شده شرایط بهتری رو نتونم تجربه کنم .با نوشتن به کشفیات جالبی رسیدم.

    یک)من از ازدواج کردن میترسم ؛

    چون میگم اگه ازدواج کنم و‌محدود بشم چی؟

    اگه ازدواج کنم و اونچیزی که توقع دارم نباشه چی؟

    اگه بفهمم مجردی بهتر بوده چی؟

    اگه زندگیم بعدازمدتی دچار یکنواختی و سردی بشه چی؟

    اگه بحث و‌ناراحتی پیش بیاد من دیگه نمیتونم مثل قبل باشم اونوقت چی؟

    اگه خانوادش خوب نباشن چی؟

    اگه آقا بالاسرم بشه چی ؟

    و کلی باور مخرب دیگه….

    من از ازدواج کردن میترسم بدلیل باورهای مخربی که حاصل دیده ها و شنیده هام بوده و این باورها اجازه نمیده وارد این مسئله بشم ؛ چون من کمالگرام و دوست دارم همه چی پرفکت باشه مثلا دلم میخواد هیچ‌بحثی پیش نیاد هیچ تفاوتی نباشه .‌…ومیدونم این ممکن نیست چون من و خواهربرادرام که فرزندان یک پدرومادریم در مسائلی اختلاف نظر داریم چطور ممکنه اختلاف نظری با فرد دیگری از خانواده متفاوت نداشته باشم ؟

    مهمترین کشف امروزم اینکه من هنوز باور نکردم خودم شرایطم رو خلق میکنم!!

    اگر من باور داشتم زندگیم رو‌خودم میتونم خراب کنم و‌خودمم میتونم درست کنم نگران نبودم که بعد از ازدواج چی میشه!

    با تغییر فرکانسهایم هر چیزی رو درستش میکردم.

    من فقط پذیرفتم‌که در جهان ارتعاشی زندگی میکنم و فرکانسهایم شرایط رو خلق میکنه ولی هنوز باورش نکردم که همه چی دست خودمه !

    باور داشتن با پذیرفتن خیلی متفاوته!

    ترسم از ازدواج باعث شده رابطه هایی که واردش میشمو تا یکجای مشخصی ادامه بدم و بعدش کات کنم؛ وقتی احتمال بدم فرد مقابل ممکنه درخواست ازدواج بده به هزار ترفند کم کم خودمو ازش دور میکنم تا کلا کات بشه و یا گاهی بعد از اینکه فرد مقابل درخواست ازدواج میده سعی میکنم جوری وانمود کنم که اصلا ازش خوشم نیومده و….. که منجر به کات شدن میشه و اینم لطف خداونده که تو‌رابطه هام ،فرد مقابل عاشقانه دوسم داشته و بعدازمدتی خواهان ازدواج میشدن حتی کسانی که در شروع رابطه میگفتن هیچوقت ازدواج نمیکنن!! اما من این موردو. لطف خدا نمیدونستم، میگفتم چقد من بد شانسم هرکی به ما میرسه ازدواجیه!!!

    برای وارد شدن به این ترس باید باورای مخربو تغییر بدم ولی ماشاالله تو نزدیکانم انقدر الگوهای داغون میبینم که جرات پیدا نمیکنم حتی به خاستگارام اجازه بدم بیان خونمون و صحبت کنیم! یعنی همه رو ندیده رد میکنم و اوناییم که میشناختم با کلی دلایل مسخره رد کردم.

    تو این مورد من فهمیدم باورام از بیس مشکل داره باورهایی که مربوط به سیستمی بودن جهان و خداونده

    من باید روی قانون فرکانسها بیشتر کار کنم یعنی باور کنم خودم خالقم

    تمرین ستاره قطبی به نظرم خیلی خوبه چون وقتی مواردی که صبح نوشتمش و شب تیکش رو میزنم باورم میشه فرکانسهام باعث خلقش شدن

    و‌خوشبختانه دوره قانون آفرینش رو دارم و بخش یک خیلی میتونه در این مورد خیلی کمکم کنه.

    میخوام ترسهامو یکی یکی تو کامنتهای جداگانه بنویسم و قشنگ ریشه یابیشون کنم .

    استاد عزیزم خیلی ممنون بابت مطرح کردن سوالهای به این خوبی که باعث میشه فکر کنیم کشف کنیم و عمل کنیم.

    اینی که میگید همین فکرکردن باعث میشه جور دیگه ای عمل کنید رو تجربه کردم همین امروز خاله و‌مامانم در مورد حجاب و‌نماز و اشک برای امام حسین کلی حرف میزدن و حرفاشون پر از خرافات بوده و یکجورایی مخاطبشون من بودم چونکه نماز نمیخونم در عزاداری شرکت نمیکنم حجابم چادر نیست و موهام بیرونه و…..اینچیزا یعنی غیر مستقیم منو موعظه میکردن ،تا دوسه دقیقه حسم یکمی بد شد میخاستم بحث کنم بگم فکرتون غلطه(چون ایراد گرفتن از سبک شخصیم ازون مواردیه که به شدت منو برانگیخته میکنه) اما یاد حرفهای شما افتادم، سریعا از پیششون اومدم تو خونه و فایل گوش کردم و حواسم کلا پرت شد از موضوع ، تو دلم گفتم وقتی رفتید اون دنیا میفهمید چقدر غلط بوده افکارتون ههههههه.

    در پناه الله یکتا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    ماریا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1848 روز

    به نام مهربان پروردگارِ باسخاوتم که هدایتم کرد به این سایت توحیدی

    سپاسگزارم از شما استاد عباسمنش عزیزم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین تاخوب زندگی کنیم و کمک کنیم جهان جای بهتری برای زیستن باشه

    خودافشایی کار راحتی نیست ،اما من می‌نویسم تا اول به خودم کمک کرده باشم ،و البته به تقویت اعتمادبه‌نفسم کمک کرده باشم

    و هم کمکی به دیگران بشه

    وقتی راجب ترس هام فکر میکنم ،میبینم من میترسم قبل از اینکه به آگاهی و ایمان بریم پسرم یا مادرم یا همسرمو از دست بدم و کل زندگیم تحت تأثیر قرار بگیره ،دلم میخواد انقدر رو خودم کار کرده باشم تا وقتی اتفاق افتاد تسلیم خواست خداوند باشم

    میترسم آگاهی ،اطلاعتی راجب زندگی پس از مرگ ،دراین دنیا باشه و من بهش پی نبرده باشم و بمیرم و اونور بهم سخت بگذره

    میترسم مشکلی در رابطم پیش بیاد و بخوایم جداشیم و بعد از پس هزینه های ابتدایی زندگیم برنیامد

    اگه اتفاق بیوفته باحرف مردم چه کنم

    خوب راجب همه ی اینا قدم هایی برداشتم و از اون شدت کم شده اما هنوز برطرف نشده

    مثلا در درسهای استاد عباسمنش بیشتر زومم رو موضوع توحیدهست تا بتونم روزی به درجه ی تسلیم برسم که مثل استاد ،اگر بچمم بره بگم از تو بوده و بتو برگشته

    راجب هزینه ها ، به نتیجه ی پس انداز کردن رسیدم والبته دوره ی روانشناسی ثروت هم تهیه کردم و دارم رو باورهای قرآنی کارمیکنم

    راجب زندگی پس از مرگ هم ،یجایی از استاد شنیدم که اگر اینجا در آرامش و صلح باشم ادامه ی همین زندگی رو اونور تجربه میکنم پس روی آرامش و رضایت و احساس خوبم بیشتر کارمیکنم تا هم از دنیا راضی باشم و هم در آخرت

    فعلا اینها جز بزرگترین ترس هامه

    وسپاسگزارم از شما استاد عباسمنش عزیزم که دراین مسیر چراغ راه ما هستید

    عشق برای شما و همه ی بچه‌های سایت توحیدی عباسمنش 🟢

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    سارا اراد گفته:
    مدت عضویت: 1840 روز

    سلام به استاد عزیز و دوستان همفرکانس

    جالب اینجاست که من نمیدونم با اینمهه ترمز و باورهای غلط چه جوری زندگی میکردم! دارم روی خودم کار میکنم و باورهای اشتباهی رو که دارم کشف میکنم من رو متعجب تر از دیروز میکنه !!!

    هر روز تکرار میکنم ولی چرا نمیدیدم!!! چطور این باور غلط جز جدا نشدنی زندگی من بوده هر روز یه عنوانین مختلف تکرار میکردم ولی نمیفهمیدم که مشکلی که دارم برای این باوره!!! چقد خودشناسی و نگاه به خود مهمه

    ترس بزرگ من! ترس از بیماریه! جالب اینجاست که نمیدونستم که ترسه! فک میکردم خب من کلا ادم ضعیفی هستم! ژنتیکی این بیماری رو داریم! مادربزرگم هم اینجوری بوده! منم مثل پدرم هستم! بدنم چیزی رو جذب نمیکنه! خب خودت باور داری بدنت ضعیفه!! خود داری میگی مشکل داری! خودت میری هر روز تو اینترنت درباره غذا و سلامتی تحقیق میکنی! خب ترس داری!! چرا نمیفهمیدم!!!

    ترس از اینکه وای دکترهای خارج از ایران خوب نیستن! سیستم پزشکی اینحا مشکل داره!! و همش ترس از اینکه نکته مریض شم اینجا! و خب چون قانون همیشه عمل میکنه، من هی پشت هم مریض میشم🫤

    تکرار ی حالت ضعف که سال های سال بامنه و من فک میکردم خب دیگه من ادم ضعیفی هستم! بدنم ویتامین جذب نمیکنه! من هر سفری میرم مریض میشم! همین چند روز پیش داشتم فکر میکردم که عععه! تا حالا نشده من ی مسافرت برم و مریض نشم! ‍ خب جالب تر اینکه میشمردم و میگفتم عه!! اونجا هم من مریض شدم! ولی نمیفهمیدم که این ی الگو تکرار شونده است!!

    باور محکم و سیمانی عجیبی هم دارم درباره این !!!

    خدا که به شما خیر و برکت داده استاد بزرگوار ولی بدونید آگاهی که از طریق شما به من میرسه امیدوارم زندگیتون سرشار ار سلامتی و خوشی هایی باشه که تجربه نکردید.

    الان نمیدونم چه حوری میتونم با این باور و ترس مقابله کنم ولی خووووووب میدونم هر سوالی از خدای خودم کردم جوابم رو داده، مشکل اینجاست که من بلد نبودم سوال کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2010 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام و عشق و ارادت به استاد نازنینم و همه دوستای گلم

    چه واژه دیر آشنایی! ترس

    همنشین تمام دوران های زندگیم…

    ««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««

    در بچگی

    ترس از مار

    ترس از جن و روح

    ترس از حرف ناشایست و خنده دار زدن در جمع

    ترس از شبیه دوستان مدرسه نبودن و طرد شدن

    ترس از چشم غره های مادرم وقتی نمی دونستم کاری که دارم می کنم اشتباهه

    ترس از اینکه پولای بابام تموم شه و برام کیک و شیرینی نخره

    ترس از اینکه اگه از کفش یا لباسی که خوشم اومده بگذرم و برم مغازه بعدی دیگه چیزی گیرم نیاد و همون هم از دستم بره.

    ««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««

    کمی بزرگتر شدم و رسیدم به نوجوانی

    ترس از سوتی دادن جلوی کسی که روش کراش دارم

    ترس از خرابکاری کردن و ضایع شدن

    ترس از طرد شدن از جمع دوستان(و متاسفانه همرنگ جماعت می شدم که نایس و لارج به نظر بیام)

    ترس از دیده شدن یک تار مو توسط نامحرم و آویزون شدن از همون مو

    ترس از آتش جهنم و انجام ندادن واجبات

    ««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««

    جوانی

    ترس از زیبا به نظر نیومدن و پسندیده نشدن

    ترس از تنها موندن

    ترس از نادون و خنگ به نظر اومدن

    ترس از صدای بلند و اقتدار مردها

    ««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««

    زمانیکه با استاد عباسمنش آشنا شدم در سن 35 سالگی

    ترس از پیدا نکردن علاقه شغلیم‌ و پیر و بی مصرف و‌ مریض شدن.

    ترس از به گور بردن آرزوها و تفریحات و تجربیاتی که دلم میخواد به دست بیارم

    ترس از فقیر و محتاج شدن

    ترس از ابراز وجود و موندن سر حرف خودم

    ترس از نه شنیدن و رد شدن درخواستم

    ترس از انتقاد و محکوم شدن

    ترس از شکست خوردن در کاری که هنوز شروع نکردم

    ترس از پول درنیاوردن از رشته و علاقه ام

    ترس از دست دادن مشتری( کلا یه باور کمبودی بودم که دست و پا درآوردم)

    «««««««««««««««««««««««««««««««««««««««

    الان در 38 سالگی

    همچنان ترس از موندن سر حرفم و به مدل خودم زندگی کردن(کمبود شدید عزت نفس بیداد میکنه)

    ترس از ناراحت شدن دیگران در صورت رفتار درست از نظر خودم(البته در مقابل چند نفر خاص)

    «««««««««««««««««««««««««««««««««««««««

    خوب مسلمه که یک سری ترس ها با تغییر جایگاه یا سن از بین رفته ولی یک سری ترس ها همچنان بر قوت خود باقیست.

    در چند ماه گذشته از اول سال پر برکت 1402 که نوری از ایمان به قلبم تابیده شد و خداوند رو از طریق استاد عباسمنش عزیزم بهتر درک کردم و دست بکار تمرینات جدیتر و متعهدانه تر شدم، ریشه یک سری ترسهای مشابه ام رو پیدا کردم. که اصلیترین هاش رو در بالا هم بهش اشاره کردم

    باور عدم فراوانی

    باور عدم لیاقت و کمبود عزت نفس

    از اونجایی که دانشجوی رشته 12 قدم و شیوه حل مسائل هستم ترجیح دادم در همین شاخه ها کار کنم و راه حلها رو از این کانالها بررسی کنم. قطعا بعد از اتمام این دوره ها سراغ دوره عزت نفس و روانشناسی ثروت خواهم رفت.

    چیزی که برام عیان شده اینه که باید این ریشه های گندیده رو بکنم و دور بریزم و به جاش نهال های تر و تازه باور فراوانی و عزت نفس بکارم.

    شروع کردم به تمرین و در روابط و کسب و کار و باورهای توحیدی نتایج قابل قبولی رو به نسبت ظرف الانم و قانون تکامل رقم زدم.

    ولی امروز صبح با یکی از بستگان مکالمه تلفنی داشتم که متوجه شدم هنوز نبخشیدمش و ترس از طرد شدن و مورد انتقاد قرار گرفتن و همچنین ترس از بد قضاوت شدن خودش رو عین یه قارچ سمی بهم دوباره نشون داد.

    اولش سعی کردم اعراض کنم ولی دیدم نمیشه و

    همون لحظه تو ذهنم جرقه زد که این پنهان کردن آشغال زیر مبله و اتفاقا باید تهش رو دربیاری. باید بفهمی چرا همچین رفتارهایی باهات میشه. چرا این فرکانسهات در قالب یه انسان آزاردهنده مجسم شدن و دارن بهت تلنگر میزنن؟ چون خودت هنوز خودت رو با این عزت نفس معیوب نپذیرفتی و نکوبیدی و از نو بسازیش. باید مسئولیت رفتارهایی که باهات میشه رو بپذیری.

    خدا رو شکر کردم که فهمیدم اشکال کارم کجاست و رفتم حمام. زیر دوش افکارم رو پاکسازی کردم و اول از خدا بعد از روح الهی خودم عذرخواهی کردم که اجازه دادم ناراحت بشه. بعد بخشیدن اون فرد برام مثل آب خوردن شد. نشستم یک صفحه کامل ریز ریز نوشتم که دلیلی نداره من از اون شخص ناراحت باشم بلکه باید به درون خودم رجوع کنم.

    حالا این پکیج رو بگذارید کنار فایل ترس که امروز صبح استاد گذاشتن به علاوه فایل نشانه ام که قسمت 192 سفر به دور امریکا بود که استاد و مریم جان نماینده ایران توی فستیوال ملتها بودن و پرچم صلح تکون دادن.

    چه معجونی شد! چقدر این شراب روحانی به عمق جونم چسبید!

    می دونید خدا امروز چطور باهام حرف زد؟

    وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ﴿103﴾

    و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت‏ خدا را بر خود یاد کنید آنگاه که دشمنان [یکدیگر] بودید پس میان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید این گونه خداوند نشانه‏ هاى خود را براى شما روشن مى ‏کند باشد که شما راه یابید (103)

    وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَأُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ( ﴿105﴾ آل عمران)

    و چون کسانى مباشید که پس از آنکه دلایل آشکار برایشان آمد پراکنده شدند و با هم اختلاف پیدا کردند و براى آنان عذابى سهمگین است

    خدا جونم امروز بهم گفت تو که صدای منادی که دعوت می کرد به ایمان رو شنیدی، بین قلب تو و هزاران نفر آدم انس و الفت قرار داد. چرا؟ چون اینجا داری حرف از توحید و عشق به الله میزنی بدون هیچ چشمداشتی.

    دیگه شک نکن توش، وقتی برات برهان و دلیل منطقی اومد که رستگاری در اعطی و التقی و صدق بالحسنی هست دیگه هرگونه اختلاف با این رای رو بذار کنار و بچسب به توحید، دیگه کندن علفهای هرز رو متوقف نکن.

    راهش همینه. انتشار عشق و احترام

    این جهان کوه است و فعل ما ندا/ سوی ما آید نداها را صدا

    برای اینکه بتونی بر ترسهات غلبه کنی خودت رو دوست داشته باش. چون تو نگار زیبای منی…

    من برات عرش مهیا کردم. تو چسبیدی به فرش؟

    ظهر داشتم تصنیف یاد ایام استاد شجریان رو گوش می دادم اونجا که می گفت:

    درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من

    داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

    دلم گفت بله… هرجا عشق به تک تک ذرات عالم رو فراموش کردی به تضاد و مشکل برخوردی. این مساله امروز هم با عشق حل میشه. و عشق دنباله ی توحیده.

    توحید تو ذهنم مثل یه ستاره دنباله داره که توی دنباله اش همه چیز هست. عشق، دوستی، ثروت، معنویت، رهایی، بخشش، سلامتی و آسانیها.

    الهی شکر برای اندکی بهتر شدنم در امروز عمرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    هرمز بالي پور گفته:
    مدت عضویت: 2929 روز

    به نام خداوندی که قوانین ثابتی دارد

    سلام استاد گلم و مربم بانو و دوستان عزیزم

    خدا رو هزاران بار شکر می گویم که منو در مدار دیدن و شنیدن این فایل پر از آگاهی قرار داد

    به نظر من ترس همیشه همراه ما هست خود من همیشه از تغییر کردن ترس داشتم و از انتقاد دیگران و مسخره شدن توسط اطرافیان بسیار ترس داشتم ولی از زمانیکه با استاد ارجمندم و قوانین آشنا شدم به طرز فوق العاده ای ترس هایم کمتر شده و حتی بعضی از آنها به طور کامل از بین رفتن و شجاعت خیلی خوبی را طی این چند سال بدست آوردم به طور مثال همیشه در گذشته فکر می کردم اگر درسم رو خوب نخونم و مهندس نشم بیچاره میشم و طوری شده بود که پیش خودم فکر می کردم که روزی خدا فقط در درس خوندن و دانشگاه رفتن و مهندس شدن و کار رسمی هست و البته خدا رو شکر من به همه اینها رسیدم و مدام فکر می کردم که تکه اخراج بشم بیچاره میشم و تا مدیرام بک حرفی بر علیه من میزد بدنم به لرزه می افتاد و خدا خدا می کردم که نکنه اضافه کارم رو قطع کنه نکنه نامه عدم نیاز منو بزن جواب خانواده ام را چی بدم اگه بیکار شدم چیکار کنم و کلی ترس های دیگه داشتم در مورد درآمد و حقوق سرماه و کار کارمندی که خدا روشکر خیلی راحت خدا منو با استاد آشنا کرد و یواش یواش ترس هایم من داشت کم و کمتر می شد ابن در زمانی بود که استاد داشت روی سریال نکات مثبت کار می کرد و‌یکی یکی آنها را بروی سایت قرار میداد و چقدر بروی من تاثیر گذار بودن و همیشه با خودم تکرار می کردم که اگه استاد تونسته از راننده تاکسی به این حد از درآمد و پیشرفت برسه پس من هم می تونم و خودم را و باورها و ترس های خودم را مورد بررسی قرار میدادم که الان با این وضعیت من باید چیکار کنم و فایل های دانلودی استاد را بالای 200 بار گوش میدادم و مدام حرفهای استاد در ذهنم رژه میرفتن که بابل نترس تو خدا رو داری و توکل کن بر خدا و به من الهام شد که باید از کار رسمی استعفا بدی من داشتم دیونه می شدم و روزی که تصمیم گرفتم استعفا بدم دیت و پام داشت می لرزید و از شدت ترس شب تا صبح خوابم نبرد ولی استاد رو میدیم که اینقدر نتیجه گرفته به خودم نهیب زدم و گفتم هرمز تو هم می تونی نترس یا باید به خدا و حرفهای استاد ایمان داشته باشی یا باید ترس را انتخاب کنی و من خدا را و استاد را انتخاب کردم و استعفا دادم و همه اطرافیان تعجب کردن و می گفتن این دیونه شده ولی من کار خودم رو کردم و به خدا توکل کردم ولی ادامه داستان چی شد نتایج بمب بمب وارد زندگیم شد و چقدر زندگی ام راحت تر شده و چقدر وقت آزاد بیشتری دارم و چقدر تفریح و مسافرت و کلی نتایج دیگه

    همیشه ترس هست و همیشه ایمان هم هست بستگی به خود ما داره که کدوم رو انتخاب کنیم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: