پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 10
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خداوند دانا وحکیم
سلام به استاد ارجمندم وبانو شایسته عزیز ودوستان الهی ام در این سایت الهی
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (1)
مِن شَرِّ مَا خَلَقَ (2)
وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (3)
وَمِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ (4)
وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ (5)
بگو: پناه مى برم به پروردگار سپیده دم.
از شرّ آفریده هایش.
و از شرّ تاریکى شب، آنگاه که همه جا را فراگیرد.
و از شرّ افسون گرانى که در گره ها مى دمند.
و از شرّ هر حسود آنگاه که حسد ورزد.
سپاسگزارم استاد بابت فایلهای ارزشمندتون که چه به موقعه هم روی سایت قرار میگیره
من قبلا از بلندی میترسیدم الان هم ولی خیلی کمتر شده وسعی کردم یکی دوبار باهمسرم برم کوه ویکی دوبار از چهارپایه بالا برم به همین دلیل هردفعه سعی کردم با ترسام روبه رو بشم
استاد طبق الگوهایی که شما فرمودید، من از تغییر از اینکه نکته امنم را ترک کنم میترسیدم 15 سال با اینکه میدونستم من تو شرایط بهتر وحقوق بالاتری میتونم کار کنم چون از تغییر میترسیدم وباور کمبود داشتم از محل کارم بیرون نیومدم وهر روز مسئولیتهای بیشتر وبیشتر برعهده من گذاشته شد تا اینکه بعد از این سری فایلها وفایلهای توحیدی دیگه تقلایی نکردم، دیگه برام مهم نبود تو شرکت اوضاع چه جوریه وحتی به همسرم گفتم استعفا میدم میام بیرون چونطبق آموزهای شما باور کردم تغییر ورویارویی باترسها مرا بزرگتر میکنه به همین خاطر به مدیرم گفتم نیروی جایگذین برا من بگیرید واز آن روز چقدر رها شدم
یه نکته دیگه که فکر میکردم در من کم رنگ شده یا حتی از بین رفته ترس از قضاوت دیگران بود وقتی دیشب با همسرم رفتیم دم حسینیه با دوستم کار داشتم گفت بیا تو حسینیه گفتم نه پوششم مناسب نیست دوستم گفت نه بعد با خودم فکر کردم چرا نرفتم درصورتی که من همیشه با شالم فقط مانتو م یخورده اندامی تر بود مچش گرفتم گفتم پس من هنوز از قضاوت دیگران میترسم
ازتنها موندن وتنها خوابیدن میترسیدم ولی به لطف آموزه های شما وباور به اینکه خداوند در همه حال مراقب من هست وکنار منه این ترس در من از بین رفت
وترسهایی که هنوز با من هست استاد من بشدت از مارمولک میترسم
از سگ میترسم
امید که بر این دو ترس هم غلبه کنم
سپاسگزار وجودت استاد ممنون
سلام به استاد عزیزمممم سید حسین عباسمنش و استاد شایسته عزیز و زیبا
و همکلاسی های عزیزم.
و سلام به خوده عزیزم فروزان زیبا که امروز تولدمه و به خودم تبریک میگم این روز بزرگ رو…
و اما ترسهای من .
1در صدر جدول که بیشترین انرژی رو از من میگیره ترس از آینده و نرسیدن به اهدافمه و موفق نشدن
2ترس از دست دادن عزیزانم
3ترس از قضاوت شدن توسط دیگران و حرف مردم که همش سعی میکنم جوری رفتار کنم که مورد تایید دیگران باشم ک نگن قیافه میگیره یا پشت سرم حرفی زده بشه یا مسخره بشم.
4ترس از حشرات موزی بشدت در حد مرگ از هزارپا و عقرب و سگهای ولگرد و مار میترسم.
5ترس از نه شنیدن و رد شدن در خواستم
6ترس از طرد شدن در رابطه
7ترس از بی پولی و اینکه حسابم خالی بشه.
8ترس از اینکه نظر مخالف جمع رو بیان کنم در صورتیکه قبلا اینطور نبودم و همه بهم میگفتن فروزان همیشه ساز مخالف میزنه ولی میخاستم روی این موضوع کار کنم که ازنور بوم افتادم یجورایی.و همیشه بقول استاد آسته میرم آسته میام که گربه شاخم نزنه.
9ترس از خراب شدن وسایل خونه و مخصوصا خراب شدن ماشین.ینی کلا بهم میریزم وقتی یه جای ماشین خراب میشه و سریع چک میکنم ببینم هزینه ی تعمیرش چقد میشه.
و اینا رو یادم اومدم که مطمئنا ریه تمام این ترسها از نداشتن ایمان به خدا و قدرت دادن به هرچی غیر از خدا و در نهایت شرک.
امید بخدا کار کنیم روی این موضوع و هرروز روی بهبود شخصیت و ضعفهامون کار کنیم.
ممنونم از استاد خوش تیپ و خوش هیکلم .
1402/5/8 ساعت19:39
دوستتون دارممممم.
با سلام
به نظرم باید باور کنم ترس هم یک کمک برای پیشرفت و رشده
بزرگترین ترس ها رو افرادی دارن که حتی حاضر نیستن اونها رو اعلام کنن اونا از حرف مردم، حرف نفرات حاضر در اینحا میترسن درحالی که حتی ما همدیگر رو نمیشناسیم ولی چیزی به اسم آبرو و شخصیت برا خودمون تو ذهنمون درست کردیم که می ترسیم اون به هم بخوره.
به همین خاطر به نظرم اعتراف به ترس هایی که دارم بزرگترین ترسه.
وبعد از اون حرف مردم دومین ترسی که من دارم و خیلی دوس دارم کمتر بشه این ترس.
اصلا یه چیز جالبی که هست اینه؛ ترس های اصلی من در میدان عمل دیده میشن و تو صحبت کردن و حرف های روزمره اصلا ترسی نیست ولی وقتی پای عمل میاد ترس ها سر از خاک در میارن.
خیلی از ترس هام با لباس های مبدل میان!!
بعنوان مثال فهمیدم من از شروع کار خودم در ذهنم میترسم، اما ناخودآگاهم سر پوش دیگه ای انتخاب میکنه، اون میگه درستش اینه که دنبال کار مورد علاقه ات باشی ولی هیچ کاری که فعلا تو به اون علاقه داشته باشی وجود نداره، اما بگرد هست، این ترس هر روز رشد من رو به تاخیر میندازه.
یا توجیهاتی مثل این که، اصلا الان حس اش نیست الان افسرده ای، امروز خسته ای، امروز زیاد کار داری و…. همه و همه سرپوشی بر ترس از شروع کار خودمه، چون دفعه قبل نتونستم جواب بگیرم
ترس بعدی من پشت ایده آل گرایی قایم شده ، ایده آل گرایی ناشی از یک ترسه که با قانع نبودن بر ترس خودش سرپوش میذاره، شاید ترس در اینه که ضعف عزت نفس دارم و ایده آل گرایی اون رو پوشش میده.
البته در ابن ترس ها کاملا تسلیم نیستم گاهی من غلبه می کنم و گاهی اونا بیشتر رنگ میگیرن و مهم تر از همه اینکه دارم با اونها دست پنجه نرم می کنم و قویتر میشم، ترس هم یک کمک برای پیشرفت و رشده
سلام به دوستان عزیزم و استاد بزرگوارم
در حالی دارم این کامنت رو میزارم که در تکرار شونده ترین الگو زندگیم هستم اونم فروش طلا هست الان دوازده ساله هر وقت که طلا خریدم چند ماه دارمش و بعد هر دفعه به یک بهانه میفروشم که البته همه بهانه ها بدهی هست
الان که استاد بزرگوار داشتن در مورد الگوهای تکرار شونده صحبت میکردند
مغزم بالاخره گفت دینگگگگگک
ببین داری چه کاری با افکارت میکنی که این الگو دوازده ساله داره تکرار میشه
به دنبال جوابش هستم
هر روز و هر شب دارم باورهای جدید میسازم
تکرار و تکرار و تکرار میکنم و امیدوارترینم
میدونم که اینم حل شده است مثل خیلی از مسائلی که داشتم و با کمک فایلهای استاد همه رو حل کردم
به حق بهترین اتفاق زندگی کن آشنایی با استاد هست و حال خوب الآنم رو مدیون استاد عزیزم هستم
سلام خدمت استاد عزیزم.
من تقریبا دو سالی هست که با شما آشنا شدم و تصمیم گرفتم بلاخره عضو سایت بشم(البته بیشتر اوقات سایت رو چک میکردم و از مطالب استفاده میکردم)تو این دوسال خیلی تفکراتم عوض شد و اونم لطف خدای مهربان بود که با شما انسان شریف آشنا بشم.
این اولین کامنتی هست که در این سایت میگذارم و امید دارم باهمه ی هم فرکانسی های عزیز به سوی پیشرفت در هر جهت میرویم
با یاد و نام خدای بزرگ و مهربانم
سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوارم و خانم شایسته مهربان و پرقدرت و سلام خدمت دوستان عزیزم در این سایت بینظیر و پربار
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
اول از شما استاد ارزشمندم سپاسگزارم که نمونههایی از ترسها رو با توضیح بیان کردید تا راحتتر بتونیم جواب بدیم. ترسهای من به این ترتیب هست:
1. ترس از داشتن عذاب وجدان: یکی از پاشنههای آشیل من و ترسهای من داشتن عذاب وجدان هست. سعی میکنم به گونهای عمل کنم که کسی از من آزرده خاطر نشه که بعدش عذاب وجدان بگیرم. چون قبلا کسانی بودند که من در حقشون اونجور که باید و شاید محبت نکردم و وقتی از دنیا رفتن تمام وجودم تا مدتها عذاب وجدان شده بود. حالا به صورت کلی سعی میکنم تا جایی که در توانم باشه به اطرافیانم محبت کنم و هر کاری از دستم برمیاد انجام بدم که بعداً پشیمون نشم. و شاید این مورد رو بیشتر در مورد مادرم مواظب هستم دوس دارم تا جایی که میتونم بهش خدمت کنم و در کنارش باشم که بعدها به خودم بگم که هر کاری از دستم براومد انجام دادم. این مورد متاسفانه در بین اکثر اعضای خانواده من دیده میشه و به نسبت تفاوتهای شخصیتی کم و زیاد هست. و این رو هم میدونم که از هر چی بترسی سرت میاد. و اتفاقا اونهایی که تمام تلاششون رو میکنن که دیگران رو راضی نگه دارن بازهم در نهایت دچار عذاب وجدان میشن. نمونهش خواهر بزرگترم که همیشه از بچگی در خدمت پدر و مادرم بوده. تا کنون… پدرم اونقدر که به بچههای دیگه توجه کرد به اون توجه نمیکرد چون با همه خوبیهایی که داشت پسر دوست بود گرچه اواخر عمرش به شدت ناراحت بود و بارها با گریه از خواهرم طلب حلالیت کرد و اعتراف کرد که تو بیشتر از همه به من خدمت کردی ولی من هیچکاری برات انجام ندادم. اما من میدونم که بخش مهمی از این بیتوجهیها به خاطر این بود که خواهرم خودش رو مسئول غم و شادی دیگران میدونسته و هنوز هم این روند رو ادامه میده (حالا بیشتر در مورد فرزندانش). بعد رفتن پدرم بازهم خواهرم با همه محبتهایی که در حق ایشون کرده بود یه مواردی رو پیدا کرد که در مقابل پدرم عذاب وجدان بگیره. با اینکه نتیجه این احساسات رو میدونم و به چشم خودم دیدم ولی بازهم خودم دارم تکرارشون میکنم. البته به اندازهای که به آموزههای استاد عزیزم متعهد بودم و به اونها عمل کردم در این مورد هم خودم رو اصلاح کردم. اما خیلی جای کار دارم که اول خودم رو برای هر کار و تصمیمی در اولویت قرار بدم و بعد دیگران.
2. ترس از ارتفاع: من ترس عجیبی از بلندی دارم. جالب اینجاست که یکی از آرزوهام اینه که چتر بازی کنم و در هوا معلق باشم (گاهی دوست دارم مثل پرندهها بال داشته باشم و پرواز کنم). اما وقتی لب کوهی یا یه بلندی قرار میگیرم یا حتی فیلمی میبینم که فرد در یک بلندی قرار میگیره به شدت مضطرب میشم. البته یکی از برنامههام این هست که خودم رو در شرایطی قرار بدم که بر این ترس غلبه کنم.
3. ترس از، از دست دادن رابطه عاطفی: یکی دیگه از ترسهای من اینه که نکنه با فردی (از جنس مخالف) که میخوام رابطه داشته باشم اونی که میخوام نباشه و یا آدم خوبی نباشه یا با معیارهای من هماهنگ نباشه. یا حتی اگه برفرض با فردی رابطه برقرار کنم که تمام معیارهای مورد نظر من رو داشته باشه نکنه یه دفعه من حرفی بزنم یا کاری انجام بدم که باعث بشم من رو ترک کنه. و تحمل اون شکست و دوری کسی که بهش علاقه دارم خیلی برام سخته. البته خودم قبلا نمیدونستم که این ترس رو دارم اما به مرور از عملکرد خودم متوجه این ترس شدم. جالبه که من اصلا در روابط دیگهم این مشکل رو ندارم روابط خیلی خوبی با دوستان و همکاران و خانواده و… (از هر جنسی که باشن زن مرد فرقی نداره) دارم و وقتی هم نباشن و برن اصلا اذیت نمیشم. اما فقط در مقابل فردی که بخوام رابطه عاطفی باهاش داشته باشم این ترس رو دارم. و این باعث شده که از داشتن چنین رابطهای دوری کنم چون با همین تنهایی خودم انگار راحتترم. میدونم که این یک ضعف بزرگی در من هست و من باید روی خودم کار کنم. روی عزت نفسم کار کنم؛ موردهایی رو به خودم یادآوری کنم که سالها با هم هستن و عاشقانه باهم زندگی میکنن. باید آگاهانه خودم رو وارد رابطه کنم و به خودم بگم که اگه این رابطه بهم خورد درسته اذیت میشم اما من تجربههای زیادی کسب میکنم و در اون مدتی که در رابطه بودم لذت بردم و … (حتی اگه این رابطه ازدواج هم باشه)
4. ترس از جا گذاشتن وسایلم در سفر: این مورد با اینکه شاید دو بار بیشتر برام اتفاق نیوفتاده ولی چون اونموقع خیلی از لحاظ روحی تحت فشار قرار گرفتم میترسم که دوباره برام تکرار بشه. بخاطر همین پیش اومده که یک لحظه مثلا لبتابم رو توی تاکسی ندیدم و فکر کردم توی جعبه اتوبوس جا مونده به شدت هراسان شدم ولی بعد دیدم توی وسایلمه. بعدش به خودم گفتم که من خودم به دقت چک کردم که وسایلم رو درست جابجا کنم اما بخاطر ترسی که دارم اون ترس و استرس باعث شده که سریع قضاوت کنم که نکنه فلان وسیلهم جا مونده. انگار حوصله دردسر ندارم و دویدن دنبال پیدا کردن وسایل یه حس بدی بهم میده که نمیخوام این حس رو تجربه کنم. امیدوارم با کار کردن روی خودم بتونم بر این ترس غلبه کنم.
5. ترس از هوای گرم: من دوران تحصیلم رو همه در شهرهای سردسیر بودم و واقعا برام لذتبخش بوده و همیشه از گرما فراری بودم. دوس داشتم در منطقه سرد زندگی کنم. تا حدودی هم تلاش کردم اما نشد. و حالا محل کارم در یکی از گرمترین استانهای کشور هست و البته بعد از اون هم محل زندگیم. البته خیلی به نسبت گذشته بیشتر با این مسئله کنار اومدم و متوجه شدم شهرهای گرمسیر در اواخر فصل پاییز و البته زمستان بینهایت لذتبخش و عالی هستن. شاید بشه گفت قبلا این ترس رو داشتم و حالا بجای ترس تمایل به زندگی در یک جای خوش آب و هوا رو دارم که نه خیلی گرم و نه خیلی سرد باشه. یه جایی مثل پارادایس. خخخخ
6. ترس از آیندهای ناموفق: وقتی فکر میکنم چند سال بعد تنها باشم و هیچ موفقیت مالی کسب نکنم و خلاصه مثل الان یه کارمند عادی باشم بدون هیچ تغییر بزرگی در زندگیم، یه استرس عجیبی میاد سراغم. البته وقتی به این سایت و باز بودن در آگاهیهایی برای موفقیت و فرصت موفق بودن و البته خدایی که همیشه منتظر ماست که ازش بخوایم تا هدایتمون کنه که به همه خواستههامون برسیم فکر میکنم جای ترس رو یک امییید تازه یک عشق بیکران به آینده میگیره. حالا مطمئنم وقتی از سایت دور میشم و وقتی کمتر روی خودم کار میکنم و مراقب ورودی هام نیستم این ترس به سراغم میاد و حالا که دارم تایپ میکنم متوجه میشم که این بزرگترین ترس من در زندگی هست.
اینها ترسهایی بود که با فکر کردن و پیدا کردن الگوهای تکرار شونده در خودم بهش رسیدم. شاید با خوندن کامنتهای دوستان عزیزم به موارد دیگهای هم پی ببرم.
از شما استاد عزیزتر از جانم و خانم شایسته عزیزم سپاسگزارم که دست ما رو گرفته و در مسیر خودشناسی راهنمایی میکنید و از همه دوستان بینظیرم متشکرم بابت کامنتهای بسیار عالیشون که راه رو برام روشنتر میکنند.
شاد و سلامت و سرافراز باشید
به نام تنها فرمانروای جهان و جهانیان
سلام
……
من با تمام سوالات بالا ترس را احساس کردم و بیشتر از جنبه ی بیزینس شخصی و کسب و کار ترسهام را دیدم البته این شجاعت را داشتم که اینجا عنوان کنم خدا را شکر
من با طرد شدن مشکل دارم و ترس دارم و باید راه حلش را در درونم پیدا کنم تا رشد کنم
من از ناشناخته ها و شکست خوردن خیلی می ترسم چون همیشه این در وجودم هست که نکنه این کار را بکنم و نشه؟؟ حتی برای کامنت نوشتن هم ترس دارم نکنه استاد ببینه و خوشش نیاد؟؟ نکنه دوستان ببینن و بهم بخندن ؟؟ نکنه استاد ببینه و بگه این شاگرد من دیگه نیست حذفش کنید به خدا بارها و بارها من ترسیدم و کامنت ننوشتم برای این ترس واهی و مسخره ؟؟!!!!!!!!!!!!!
حالا به خودم میگم بابا استاد خودشون میگن من لذت می برم شماها از خودتون میاد میگید دوستانم دیگه هم میان میگن از زندگیشون ، از موفقیت هاشون ، از نحوه ی آشناییشون وووو
یعنی من وقتم را می زارم و کامنت می نویسم و کامنت ها را می خونم این برای رشد منه …..
…………..
نکنه همسرم که با هم در بیزینس هستیم بگه چرا این کار را کردی/؟
حالا باید چیکار بکنم؟؟
خب حالا بر فرض هم بگه که چرا این کار را کردی ؟!! من باید نترسم و اون کار را انجامش بدهم و به خودم بگم دیدی هیچی نشد بر فرض اینکه اون// بنر// چون ما دفتر تبلیغاتی داریم// خراب شد به هزار و یک دلیل دوباره می زنیم مثل صبح یه نفر براش بنر چاپ کرده بودیم و برده بود بعد دیده بود اشتباهی شده و آورد با نهایت احترام درستش کردیم و بعد بردش به همین راحتی به همین سادگی
من از تنها ماندن هم می ترسم چون الان روی کسب و کار تمرکز کردم می بینم خیلی از تنها ماندن هم می ترسم نکنه همسرم بگه مغازه را تنها بچرخون؟؟؟ چون چند بار تاکید کرده که می خواهم به تو بسپارم ، نکنه نتونم؟؟ نکنه مشتری هارو ناراضی کنم؟؟نکنه مشتری ها از من ناراضی شوند؟؟ و دیگه نیان مغازه ما؟؟
حالا راهکارش چیه؟؟ به خدا توکل کنم ، در کسب و کاری که هستم حرفه ای شوم که هر کاری که آورد مشتری با عشق انجامش بدهم
خدا را شکر
تنها سلاح ترس ، رفتن در خود ترس هست بعد می بینی که ترس محو شده و دیگه ازش خبری نیست
…………..
اما الگوهای تکرارشونده برای من /////کم محلی دادن دیگران است//////؟؟؟؟!!!!!!
چون هر کجا میروم ، حالا به مکان جدید هست یا در جمع دوستان یا در جمع فایل و اقوام زیاد محل به من نمیدهند چون خیلی این طرز رفتار با من برخورد شده است و همچنان هم می شود عرض میکنم
البته که میدونم از عدم عزت نفس هست وباید باز هم روش کار کنم ولی این طرز برخورد واقعا یه وقتایی آدم را آزار میده و قابل تحمل نیست که شما وارد یه جمعی میشی و می بینی همه برخورد خوبی باهات ندارند و کم کم بیشترشون پشت بهم میکنند !!!!!
من هنوز که هنوزه دلیل این رفتار را نفهمیدم !!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چون خیلی هم از برنامه های استاد هم استفاده میکنم و دوره هاشون را تهیه کردم البته که با عشق
ولی این نوع طرز برخورد را هنوز علت اصلیش را نفهمیدم
قبل از آموزه ها و ندونستن قانون ، به جمع و مهمونی نمیرفتم ولی الان میروم و این برخورد باهام میشه ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
………………..
خدایا شکرت
سلام
سلاام
سلاااام
خداقوت زهرا خانوم
امیدوارم خوش و شاد باشی
از رفتار دیگران در جمع که گفتی یاد خودم افتادم و گفتم بهت بگم که این تجربه رو منم دارم و دیدگاهی که بمن کمک کرد تا با این موضوع به راحتی کنار بیام و حس و حالم رو خوب نگه دارم اینه که بله من متفاوتم و چون خودم و نتیجه هام و طرز فکرم متفاوته پس دیگران هم به من به چشم یه تفاوت با خودشون نگاه میکنن و اینطور بگم که در شهری که همه لنگ میزنن سلامتی عیبه.
با این دید نگاه کن و از وجود خودت لذت ببر و به دیگران به هشق واقعی نشون بده و منتظر نتیجه نباش.
شاد
پاینده
وسازنده باشی.
به نام الله
سلام
ممنون که وقت ارزشمندت را برام گذاشتی و برام نوشتی
اینکه من متفاوت هستم و طرز نگاهم متفاوته بعضی افراد را به فکر فرو برده و نمیدونم یه حرکاتی از خودشون بروز می دهند
چون جامعه به شدت منفیه و حالا من می خواهم یه جور دیگه به قضایا نگاه کنم البته من کار خدمو میکنم و از هیچ کس نمی ترسم و وارد بحث هم با هیچ کسی نمیشوم
به خداوند می سپرم و ردش می کنم
واقعا وقتی سالم و سلامت هستی همه تعجب میکنند
یه وقتایی مجبور میشم که الکی همین طوری بگم.. آره خیلی اوضاع خرابه …خیلی مریضی زیاد شده
ولی سریع السیر حالم خوب میکنم و خودمو به اون راه می زنم
چون واقعا سلامتیم برام مهمه
چون واقعا نمی خواهم بیمار باشم
چون نمی خواهم مثل قبلا و چند سال پیشم و در بیشتر اوقات ، در اورژانس سرم به دست باشه و گریه کنم ، من این رو نمیخواهم
من سلامتیم برام مهمه
من سالم بودن همیشگی ام برام مهمه
من سرزنده بودنم برام مهمه
تنها کاری که میتونم بکنم خودمو از جمع های منفی کنار بکشم به خاطر خودم
ولی خداوند هست و همیشه کمک می کنه
تا خدا را دارم شاد هستم و خوشحال
بازم ممنون عزیزم
زهرای عزیز سلام
ممنون بابت کامنت زیبایی که نوشتی و از ترسات گفتی
مطمئنا همه ی ما ترسای زیادی تو زندگیمون داریم ولی همون طوری که شما گفتین موقعی که میریم تو دل ترسمون میبینیم هیچی نبوده و ترسه خود به خود از بین میره
من خودم همین الان ترسایی دارم که هنوز نتونستم بهشون غلبه کنم ولی میدونم روزی برسه که دیگه نترسم همه چی درست میشه و درهای رحمت بی نهایتی به روم باز میشه
در مورد اینکه گفتین تو جمعی میرین بهتون کم محلی میشه همون طوری که خودتون هم گفتین این موضوع ریشه در عزت نفس داره
جهان اونجوری با شما رفتار میکنه که خودتون با خودتون رفتار میکنین
یعنی اگه خودتونو دوست داشته باشین برای خودتون ارزش قائل باشین جهان هم همینو بهتون برمیگردونه
همونجوری که هستی خودتو دوست داشته باش
خودت خودتو تایید کن به خودت عشق بورز
و بدون نظر دیگران در مورد ما هیچ تاثیری تو زندگیمون نداره پس باید سعی کنیم مهم بودن نظر دیگرانو تو زندگیمون به حداقل برسونیم
نکته ی دیگه اینکه انتظارات مثبت داشته باش مثلا قبل از اینکه وارد جایی بشی بگو میرم اونجا چقدر همه ادم های فوق العاده ای هستن چقدر خوش اخلاق و مهربونن و با من چقدر زیبا رفتار میکنن
و یا اگه تو جمعی میری که میشناسیشون ویژگی های مثبت اون افرادو با خودت مرور کن
ذهن ما به صورت پیش فرض میره سمت نتیجه گیری منفی که مثلا الان دوباره میرم اینجا هیچکس باهام حرف نمیزنه من ناراحت میشم و این حرفا و میری همین هم میشه بعد میگی دیدی گفتم ولی همه چیز به نگاه ما بستگی داره
ما اگه انتظار منفی داشته باشیم که اون ادم باهام بد برخورد میکنه اون ادم سرم کلاه میزاره همین هم میبینیم نمیشه که انتظار منفی از جهان داشت و بعد اون بیاد نتیجه مثبت جلومون بزاره
ولی خب تمرین کردن میخواد مخصوصا با این ذهن نجواگری که هممون داریم که با برخورد با یه تضاد بهمون میگه دیدی نشد دیدی جواب نمیده ولی خب میدونیم یه شبه همه ی باورامون درست نمیشه ولی با تمرین کردن و ادامه دادن این مسیر روز به روز بهتر میشه
اگه تونستین دوره عزت نفس استاد تهیه کنین که بی نظیره و ریشه خیلی از مشکلات ما آخر میرسه به همین عزت نفس
در پناه خداوند شاد باشین
به نام الله
سلام آیدا جونم
مرسی که برام ارزش قایل شدی و دست به قلم شدی
دوره عزت نفس استاد جون را دارم و خیلی خدا را شکر دارم روش کار میکنم خدا را صد هزار مرتبه شکر
ولی یه تضادهایی هستند که واقعا حوصله آدم ازشون سر میره و به خودش میگه بسه بابا ؟؟!!!!!!!!!! تمومش کنید دیگه………….
البته این رو هم اضافه کنم که این جمعی که من میرم برای ترمزهای قبلی با من این برخورد را دارند، چون قبلا برای باورهای منفی و بد خودم هر چی که می گفتند من میگفتم باشه
حتی یادمه خودمون وام گرفته بودیم و این جمع فهمیده بودند و بهمون می گفتند پول تون را به ما بدید تا ما ماشین بخریم و حالا برای این موارد هم هست و همه هم می دونند و الان میگم این ها قدرتی ندارند ول یباید با ایمان بگم و روش وایسم
یعنی می خواهم این رو بگم که می خواهند یه جورایی همون رفتار و رفتارهای قبلی و چند سال پیش را که من باهاشون داشتم و اونها با من داشتند را به من نشون بدهند
و من هم اعتماد به نفسم بالاست
من امیدم به خداونده
و کسی کاره ایی نیست
و نمیخواهم بی احترامی بهشون کنم
همه ی این ها به باورهای وجودی ما بر میگرده
باز هم ممنونم ازت عشق دلم
سلام دوست عزیز
چه کامنت معرکه ای! زلال و صاف و یکدست!
فقط خواستم بگم این مدل که شما مینویسید مورد علاقه منه.
یه آدم قوی که داره با کلمات، ترسهاش رو خرد میکنه! بهترین استفاده را از کلمات میکنید.
ممنونم
چیز خوبی یاد گرفتم.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.
به نام الله
سلام
ممنون که من رو قوی دیدید البته که من از شاگرهای استاد جونم هستم و با عشق آموزه هایش را دنبال میکنم
البته که خودتون هم زلال و صاف و یکدست هستید که منو هم همین طور دیدید
دقیقا درست گفتید ادم قوی با کلمات ترسهاش را خرد میکنه .. واقعا نتایج من وهمه ی دوستان گواه بر این موضوعه ولی بعضی از ترمزها را باید ریشه یابی کرد و درستش کرد چون تموم نمیشه و از راه دیگه ایی وارد میشه
خدا را صدها هزار بار شکر که کامنت من را دوست داشتی الهی الحمدلله
سلام به دوست خوبم زهرا جان
آفرین به شما که اینقدر عالی ، بی ریا ، ساده ، روان و صمیمی نوشتی…
موقع خوندن کامنتت بارها گفتم آفرین دختر….آفرین….
این قسمت از کامنتت بسیار قشنگ بود و خیلی به دلم نشست:
حالا راهکارش چیه؟؟ به خدا توکل کنم ، در کسب و کاری که هستم حرفه ای شوم که هر کاری که آورد مشتری با عشق انجامش بدهم
خدا را شکر
تنها سلاح ترس ، رفتن در خود ترس هست بعد می بینی که ترس محو شده و دیگه ازش خبری نیست
هر کدوم از ما برای خداوند مهربون یک بنده ویژه و خاص هستیم
هر کدوم از ما یک استثناء هستیم که مثلمون در تماااااااام عالم نیست
بنابراین هر کدوممون گوهرهای نابی هستیم و خداوند به تک تک مون عشق میورزه و دوست مون داره
با تمام نقاط ضعف و تمام نقاط قوتمون چرا که ما بنده های ویژه ملکوت الهی هستیم.
پس به خودت افتخار کن دوست خوبم.
ممنونم از کامنت قشنگت
برات سراسر نور و عشق الهی میطلبم
به نام الله
سلام عزیزم
آفرین به خود شما که برای من پاسخ نوشتید و به من زهرا جان گفتید
دیگه تمومه
دیگه حله
می دونی عزیزم.. وقتی با تضادی برخورد میکنی باید بهش فکر کنی خصوصا اینکه اون داره همین طور تکرار میشه
تمریناتی که در دوره عزت نفس استاد داده را من انجام میدهم ولی باز هم باید بیشتر روشون کار کنم اگر می خواهم نتایجم تصاعدی شود
و نکته ی مهمی که باید بگم اینکه من دارم روی خودم کار میکنم و روی خودم حساب نکنم ، بلکه بسپرمش به خدا
وقتی به خدا می سپاری تموم شده بدونش
من یادم نمیاد به خودم افتخار کرده باشم و ممنون که بهم گفتی عشق دلم که باید به خودم افتخار کنم
مرسی عزیزم
سلام خواهر گلم وقتتون بخیر و ممنون از مطالب عالیتون… بحث بی توجهی به دیگران مبتلابه من هم بوده… ببینید باورها و پیوندهای نورونی که در مغز شما و در درجه بالاتر در ناخودآگاه و نفس شما شکل گرفته تعیین کننده نوع تعامل دنیا با شماست… موضوع اینه که اصلا دیگران به شما کم توجهی نمیکنن ولی چون شما بهش فکر میکنید و باور دارید اتفاق میفته… تا زمانی که تمرکزتون روی نقطه مقابلش نباشه مثل شعله ذغالی میمونه که بهش مدام میدمید و بیشترش میکنید… ذهن شما بخاطر الگوهایی که ریشش معمولا عدم اعتماد به نفس هست برای شما این چالش رو ایجاد کرده و تا زمانی که روش تمرکز کنید یا ازش ناراحت باشید تداوم پیدا میکنه… با ذهن نمیشه ذهنو اصلاح کرد و باید نور آگاهی بهش بتابونید.بهتون پیشنهاد میکنم تمرکزتون رو روی نقطه مقابلش بزارید.. یعنی اولا روی اعتماد به نفستون کار کنید و جلوی آینه هر روز خودتون رو تحسین کنید حتی اگه نجواهای ذهنی داشتید در این مورد تسلیم نشید و هر روز ادامه بدید تا این نجواها کم رنگ تر بشن…به مرور که این نجواها کم رنگ تر میشن رفتار دیگران هم با شما تغییر میکنه…ثانیا هر رفتار نامناسبی از دیگران دیدید با خودتون صحبت کنید و دلایلی بیارید برای ذهنتون که توجهش از نگاه منفی به قضیه برداشته بشه….رفتار ذهن دقیقا مثل کودکی میمونه که بهش میگید به این دست نزن و دست میزنه و شما مدام خودتو خسته میکنی که جلوشو بگیری اما اون از تلاش شما میفهمه که مورد توجه قرار گرفته و ادامه میده تا هر دو حسابی خسته میشید…به جاش میتونید حواس کودک رو پرت کنید و بدون اتلاف انرژی این موضوعو حل کنید. خلاصه اینکه به قول مولانا رو اول دفع شر موش کن وانگهی از بحر خرمن کوش کن… این باورها مثل موش داره خرمن احساس خوبمونو میخوره..هر روز خودتونو تحسین کنید و به نقاط قوتتون توجه کنید و نزارید ذهن قضاوت گرتون به نوع رابطه شما با اطرافیان توجه منفی نشون بده و فقط پرنده ذهنو ببرید روی نقاط مثبت شخصیتتون بنشونید. مثل همون کودکه.. آرام آرام همه چی درست میشه… حتی شما این رو از نوع ارتباط عزیزان و نزدیکانتون هم میتونید متوجه بشید…به قول استاد باورها وقتی به طور ریشه ای تغییر میکنن که رفتارها رو تغییر بدن.موفق باشید
به نام الله
سلام
خدا را شکر برای وجودتون عزیز دلم
ترمزها اونقدر مخفی هستند که باید حرکت کنی تا بفهمی
و وقتی فهمیدی باید از خداوند کمک بخواهی
که این سایت الهی بهترین جوابها درونش هست برای نتایج تصاعدی
عزیزم یه نکتته ای هستت که من روی نکات مثبت دیگران زوم میکنم و خودم هم تا میتونم روی نکات مثبت تمرکز لیزری دارم وواقعا تا جایی که خداوند یاریم کنه این کار را میکنم اما یه وقتایی واقعا انسان های خداوند یه جورایی خسته میکنند آدم رو یعنی در جمعی همه دارند میگویند می خنده اند یکدفعه یه حرکت هایی ازشون سر میزنه که تعجب آوره
حالا کار ما این هست که بهش توجه نکنیم
ولی دیدید بقیه همین طور زول میزنند به آدم و یه جورایی آدم خجالت میکشه و واقعا می خواهد زمین دهن باز کنه
البته میدونم واقعا نباید بهش توجه کنم ولی در جمع ها می بینم این تضاد را
مثلا من در یه مهمونی بودم چند وقتت پیش همه می گفتیم میخندیدیم و بعد یکی از اقوام گفت که فلانی خیلی از // من که زهرا قاضی هستم /// سرتر هست من هیچی نگفتم و خندیدم وتوجه نکردم و ایشون مگه رها میکرد موضوع را ؟!!! همین طور ادامه و ادامه وهمین طور میگفت به خدا قسم من هیچی نمی گفتم ومی خندیدم
این را میگم که چندیدن بار برام تکرار شده وگرنه به چه دلیل من باید یادم باشه این موضوع را
و جالبه در بیشتر اوقات همه هم تایید میکنند که آره فلانی خیلی خوبه …. فلانی از فلانی خیلی سرتر و بهترهست
حالا کار من این هست که روی نکات خوب زوم کنم
ولی دوست عزیزم و دوستان خوب سایت الهی خودم
واقعا این تضاد برای من مهمه
در جمع یه نفر را بخواهی کوچیک کنی یه کم برات سخته
وبعد هم بیشتر افراد پشت بهت کنند
حالا خدا را شکر به این تضاد مهم من برخورد کردم و خداوند بهم گفت و خداوند بهم فهموند و دارم حلش میکنم
خدا را صد هزار مرتبه شکر
ممنون که جواب ترمز من را دادید عزیزم
بنام خدای مهربونم
سلام به روی ماهت زهرا جونم
زهرا جونم بعد از خوندنِ کامنتت قلبم گفت برات با عشق بنویسم
عزیزم قدم 10 جلسه سوم استاد در مورد ساختنِ عزت نفس صحبت میکنن
وقتی تو فارق از تایید دیگران ،فارق از نگاه دیگران به روشی زندگی میکنی که بهت احساس خوب میده
لاجرم جهان هم تو رو در شرایطی قرار میده که به احساس بهتری برسی
زهرا جونم من متوجه شدم هر رفتاری که خودم با خودم دارم
هر فکری که درباره خودم میکنم بازتابش رو در رفتار بقیه میبینم
اگه من خودم و انسان دوست داشتنی بدونم ،اطرافیان هم من و دوست دارن
و نکته بعدی ؛
طبق قوانین جهان ،به هر چیزی توجه کنی ،همون و گسترش میدی و زیادترش میکنی
مثلا اگه به مهمونی میری و کسی بهت توجه نمیکنه و تو هزار بار این و با خودت مرور میکنی و از خودت میپرسی چرا مورد محبت و توجه قرار نمیگیرم ؟
چون داری بهش توجه میکنی زیادش میکنی عزیزم
یادمون باید باشه که این جهان فقط جذب میکنه و اصلا نمیتونه دفع کنه
تو به هر چیزی توجه کنی جذبش میکنی
مثال
من نمیخوام بقیه بهم بی توجهی کنن !!
دقیقا داری به جهان میگی من میخوام همه به من بی توجهی کنن
پس خیلی حواست و جمع کن ببین چه گفتگوهایی با خودت تو ذهنت داری ؟!
اگه بهش آگاه بشی میتونی تغییرش بدی عزیزم
قدم اول برای تغییر ،آگاهی
قدم بعدی تمرین مستمر برای تغییر
قدم بعدی دیدن نشانه ها و تحسین کردنش که قانون داره درست کار میکنه چون با این کار هم احساست عالی میشه هم ایمانت شارژ میشه برای ادامه دادن
تجسم
قبل از اینکه به مهمانی یا فضای عمومی بری تجسم کن که رفتی و تجربه هایی که دوست داری داشته باشی و تجسم کن
مثلا
شام دعوتی خونه مامان شوهرت و خواهر شوهرت با خانواده اش
برادر شوهرت با خانواده اش
همه هستن
تو با شوهرت میری و از در که وارد میشی مامان شوهرت میگه وای زهرا جون چقدر امروز خوشگلتر شدی شیطون چیکار کردی
بعد خواهر شوهرت میگه زهرا چه لباست ناز ِ ، از کجا خریدی
پدر شوهرت میگه عروس مهربونم ی چایی برام بیار و بیا بیشین پیش خودم ببینم اوضاع احوالت چطوره ؟
بخدا همینکه برات نوشتم قلبم باز شد
زهرا جونم وقتی تجسم میکنی و تکرار میکنی ،اتفاقات شروع به تغییر کردن میکنن و یهو بعد از ی مدتِ کوتاه میبینی همه چی بابِ میلِ توِ
ایمان دارم که خلق میکنی روابط دوستانه ایی رو که میخوای تجربه کنی
خیلی دوستت دارم
به نام الله
سلام
چقدر با احساس خوب کامنت شما دوست عزیز و هم فرکانسی عزیزم قطعا همین طور ی که شما گفتید
چون قانون مو لا درزش نمیره
ممنون که برام نوشتید عزیزم
بله درست می فرمایید عزیزم تایید کردن این که خدا را شکر مثلا فلانی من را تحویل گرفت این خودش باور مهم و اساسی هست که حتما باید رعایتش کنم اگر میخواهم نتیجه بگیرم
خدا را شکر برای وجودتون
خدا را شکر برای وجودت عزیزم
بله کاملا درسته سوالات نادرست ما رو به جواب های نادرست وا میداره و باید سوال درسست را از جهان پرسید تا جواب درست را بهت بگه
من واقعا در جواب دوستان در بالا هم گفتم من تا تونستم اعراض کردم . توجه نکردم ولی واقعا یه کم به خوودم اومدم و گفتم باید این تضاد را حلش کنم . این به چه معنیه ؟؟ یعنی چی در من ایراد داره که باید حل کنم و من حواسم نیست ؟ چه باوری در من ریشه داره که من نمیدونم خدایا خودت بهم بگو و اگر زرنگ باشم جوابها را بهم گفت
و خدا را شکر با این همه پاسخ ها مواجه شدم
چی از این بهتر
با خوندن کامنت ها من هم قلبم باز میشه و این امید در من شعله می زنه که نگران نباش و درست میشه
تو فقط قدم بردار حل کردنش با ما
سلام زهرا جان عزیزم
چقدر خوب خودتو کنکاش کردی و این کامنتو نوشتی و چقدر باعث گسترش شدی که من و دوستان دیگر کامنت تو رو خوندیم و به این مشکل در خودمون بیشتر پی بردیم و چقدر برای خودت رشد در پی خواهد داشت با این جوابهای عالی که دوستان به کامنت تو دادند و مطمیننا تو از این آگاهی ها با تعهد استفاده میکنی و رشد میکنی و مشکلت رو حل خواهی کرد و چقد من از این جواب های لذت بردم.
همگی در پناه الله رب العالمین باشیم
به نام الله
سلام محمد جان عزیزم
ممنون که کامنت من را خوندی عزیزم ، دوست هم مدارم
خدا را شکر که خداوند به دلم انداخت و من این تضاد را نوشتم و باعث گسترش شدم الهی صد هزار مرتبه شکر
شکی در این نیست که هم باعث رشد من و هم باعث رشد شما و همه ی دوستانم میشه
دوست عزیزم ، دوستان هم فرکانسی عزیزم ، من خودمو میگم به خدا قسم من اصلا و ابدا
نمی دونستم که همچین قانون بدون تغییری هست
اصلا روحم خبر نداشت
ولی به خدا توکل کردم و خداوند هم که همیشه اجابت میکنه
من وقتی با این تضاد برخورد می کردم ، فکر میکردم با یه کاری انجام دادن می تونم دل طرف را بدست بیارم و به خیال خودم اون با من برخورد خوبی داشته باشه مثلا چیکار می کردم؟؟
براش هدیه می گرفتم
یا از وسایل خونه ام بهش می دادم
یا تا می گفت فلان چیز را ندارم سریع می رفتم و براش می آورم اگر داشتم البته چون به خیالات واهی خودم بودم و میگفتم حل شد دیگه ولی برای یه روز و دوباره هم من یادم می رفت و هم اون طرف یادش می رفت ……..
ولی خدا را شکر الان یه استاد عزیزی داریم که میگه تو نمی خواهد کاری بکنی
تو فقط باورهات را تغییر بده
و بسپر به جهان
به خدا خودش می دونه چیکار کنه
تو واکنش گرا نباش
تو ذهنت را کنترل کن
تو فاعرض عنهم را رعایت کن
بقیش با خدا
خودش هدایتت میکنه
……………….
قطعا دوست عزیزم رشد میکنم ورشد خواهیم کرد
همین که شما برام نوشتی خودش رشد هست برام
الهی الحمدلله
ممنون که برام ارزش قائل شدی و برام نوشتی
مرسی
به نام خداوند بخشنده مهربان
به به چه زیبا حالی دارم …
چه لذتی ، چه شوری و چه لبخندِ رضایتی …
سعی می کنم تک به تک ترس هام رو بشناسم و اونها کنار بذارم
از تاریکی و تنها بودن می ترسیدم ، رفتم تو دلش
تنهایی به کوه و جنگل رفتن ، می ترسیدم ، رفتم تودلش
از سگ ها می ترسیدم ، رفتم نزدیکشون و نوازش کردمشون
از پول ساختن می ترسیدم ، ولی شروع کردم
از خودباوری و تغییر می ترسیدم ، ولی شروع کردم
خیلی در ابتدا ، مسیر برام مبهم بود
ولی 1194 روز پیش بود ، که خدا دستم رو گرفت
ترس هام یکی یکی نمایان شدند.
شکرت خدایا برای این احساس رضایت و شادی درونی الانم ، که همه از فضل توست
الهی شکرت برای این انرژی بی نهایت عالی که الان در وجودم شکل گرفته
الهی شکرت که تسلیم تو شدم و عقل و ذهن خودم رو کنار گذاشتم
چقدر شیرین و لذت بخشِ احساسِ آرامش و شادی ای که حاصلِ تسلیم بودنِ در برابر معبودِ
نتیجه عمل کردن به آموزش های توحیدی ترین استاد جهانِ
احساسی دارم از جنس خودباوری که بر پایه های توحیدی بنا نهاده شده
درسته که این بنا ، نو پا هست و تازه ساخت هست ، ولی در مسیر تکاملِ
1194 روز پیش سنگ بنای این خودباوری بنا نهاده شد.
1194روز پیش در مسیر اصفهان به تهران ساعت 2 بامداد ، به دلیل یک ناخواسته شدید ، حال عجیبی داشتم و ترس غریبی هم داشتم ، قرص ماه کامل رو دیدم ، در همین حین در لیست موزیک های ماشین رسیدم به آهنگ ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی و بارها و بارها گوش کردم.
ارتباط واقعی من با خدا همونجا اتفاق افتاد.
تو دل کویر پیداش کردم
در پی رخ دادن یک ناخواسته
و هدایت شدن به ابراهیمی ترین انسان
و همونجا تو مسیر و در دل شب که خانواده هم تو ماشین خواب بودند ، خداوند هدایتم کرد به فایل لایو استاد عباسمنش و استاد عرشیانفر
همون پشت فرمان تا تهران موبایل رو گذاشتم جلوی خودم و با هدفون تا خود خونه گوش کردم .
و اولین بار چشمانم به روی ماه استادم منور شد
به توحیدی ترین و ابراهیمی ترین استاد زندگیم
من شدم شاگردِ بهترین استادِ روی زمین…
این خودباوری و حال خوب ، این توحیدِ نوپا ، این انرژی عالی ، این شور و شعف ، این احساس رهایی و این هدفمند بودن ، نتیجه دوره 12 قدم ، دوره عزت نفس و رسیدن تا جلسه پنجم دوره کشف قوانین هست.
که همه از فضلِ رب منِ
این خودباوری نتیجه هزاران بار شنیدن صدای استادم در دوره عزت نفس هست : هر کسی در هر جای دنیا تونسته به هر موفقیتی برسه ، پس من هم می تونم فقط باید مثل اون باور کنم و عمل کنم
این احساس عشق و علاقه و رضایت ، حاصل جمله استادم هست در جلسه چهارم کشف قوانین زندگی تو خدایی هستی در این کیهان
این احساس نتیجه باور داشتن به استادم هست
نتیجه آموزش پذیر بودنم
نتیجه باور قلبی داشتن به تک به تک حرفهای استادم
خدای بزرگ و مهربانِ من ، همه و همه از فضل توست
.
دو روز پیش ، شنبه (هفتم تیر ماه ) برای من یک روز بزرگ بود
این روز رو نوشتم برای خودم در دفترم
یک فصل جدید در زندگیم
وارد شدن در دل یک ترس بزرگ
که تا قبل از این آموزش ها جرات فکر کردنش رو هم نداشتم!!!
یک قدم بسیار بزرگ به سمت خلق ارزش
برداشتن اولین قدم که توسط خالق توانای من ، به من الهام شد .
مسیری که 3 ماه پیش به من گفته شد.
3 ماه پیش که نویزها و حواشی رو حذف کردم ، وقتی خودم رو به خدای بزرگ و بلند مرتبه سپردم ، وقتی به احساس عجز و تسلیم بودن رسیدم ، وقتی از مسیر غلطی که فکر می کردم درسته (بازارهای مالی و ارز دیجیتال) اومدم بیرون ، وقتی مثل موسی گفتم و نوشتم که خدایا من به هر خیری که از تو به من برسه فقیرم ، وقتی خودم رو بمباران کردم با توحیدی ترین و بهترین ترین و آگاه ترین و موفق ترین و ابراهیمی ترین استاد زندگیم ، اون وقت
الهامات یک به یک گفته شد…
راه برام هموار شد
مسیر به من گفته شد
3 ماه پیش واضح و شفاف به من گفته شد :
حالا فهمیدی که باید برگردی پیش ما ؟؟
خوش اومدی …
همه رو تو کامنت برای بقیه دوستانت بنویس …
بنویس … بنویس که خیلی کار داری … باید رشد کنی ، باید اساسی تغییر کنی ، باید از نو ساخته بشی
مثل تمام اعضای بدن که هر شش ماه یکبار می تونند کلا نو بشوند ، تو هم باید تغییر کنی
ما کمک می کنیم به هرکسی که بخواد تغییر کنه
و تو خواستی ما هم اجابت کردیم
ما منتظر تو بودیم درسته دیر اومدی و بالاخره اومدی
اشکهات رو پاک ، باید کامنت رو ادامه بدی …
مگه تو ورزش کاراته ، اولش ، شاگرد نبودی ؟؟
رشد کردی و بالا و بالاتر رفتی
مگه تبدیل نشدی به آموزش دهنده کاراته؟؟
سال 73 شروع کردی به آموختن کامپیوتر .
مگه چند وقت بعد ، تبدیل نشدی به آموزش دهنده کامپیوتر در بین دوستان و فامیل و بستگان و همکارانِ آن زمان؟؟
مگه تو شرکت نیوشا تبدیل نشدی به آموزش دهنده محصولات گیاهی و طب سنتی و اصول موفقیت ؟؟
مگه تو شرکت هواپیمایی تبدیل نشدی به مدرس CARGO ؟؟
ما این همه به تو توانایی دادیم
صدای خوب ، چندین بار از زبان انسان ها به تو گفتیم ، که چه صدای زیبایی داری !!؟؟
ظاهر زیبا
قدرت بیان
عشق به آموزش
یادت رفته از سه سال پیش چقدر کلیپ های توحیدی با صدای استادعباسمنش ساختی ؟؟
روزها و ساعت ها وقت می ذاشتی و کلیپ های انگیزشی درست می کردی و با عشق برای همه ارسال می کردی؟؟
هنوز تو پیج خودت موجوده …
اصلا دقت کردی که تمامی پست های تو همگی درباره موفقیت و توحید ورزش و سلامتی هستند؟؟
علت این کارها چی بوده؟؟ بابت این کارها پولی از کسی گرفتی ؟؟
چند نفر مثل خودت میشناسی که انقدر عاشق نشر توحید باشه ؟؟
آره عزیزم …
علت ، عشق به آموزش بوده .
علتش همون رسالتی هست که در وجودت قرار داده بودیم ، ولی تو ، سالهای سال به حرف ذهنت گوش کردی و اون مسیری رو می رفتی که فکر می کردی درسته!!!
ما بارها و بارها و در طول زندگی از زبان انسان های مختلف به تو گفتیم…
ولی صدای ما رو نشنیدی ..
بارها هم شد که شنیدی ولی ، ترس داشتی
یادته روزهایی که ساعت های برای هر کسی که تو مدارش بودی از قوانین صحبت می کردی؟؟
بنده من …
یادت اومد در اصفهان و تهران و در محل کارت ، بارها و بارها، ساعت ها برای اطرافیان با عشق و شور از قوانینی که یادت گرفته بودی صحبت می کردی ؟؟ و بارها و بارها دَستانِ ما به تو گفتند که چقدر خوب صحبت می کنی ؟؟
یادته زمانی که با دوستان مذهبی خودت که دروس حوزی خوانده بودند و از لحاظ مدرک از تو بالاتر بودند ، ساعت بحث می کردی و کم نمی آوردی ؟؟
ما اونجا هم با تو بودیم…
پولی بابت اون سالها و اون صحبت و بحث و گفتگو ، دریافت کردی ؟؟
نه !!!
همه چیز ما بودیم
پس الان هم نترس و اندوهگین نباش
به همین دلیل صدای خوب بهت دادیم
اشک هات رو پاک کن ….
عزیزم سرشت تو و عشق تو این بود…
یادته چندین بار از زبان انسان ها شنیدی که ، جواد بیا همین صحبت های خودت رو تبدیل به فایل کن ؟؟
یادته تو اصفهان که بودی ، یک از دوستانت از تو درخواست کرد سوره لیل رو که از استادعباسمنش یاد گرفته بودی رو براش توضیح بدی و یک فایل یک ساعته درست کردی و فرستادی و چقدر برای دوستت و خانواده اش مفید واقع شد؟؟
آیا بابت این کار پولی گرفتی ؟؟
نه عزیزم این عشق و علاقه تو بود
یادته تو نیوشا چقدر کلاس برای بقیه برگزار کردی ؟؟ بدون یک ریال دستمزد ؟؟
آیا بابت این کار پولی گرفتی ؟؟
نه عزیزم اون هم از عشق و علاقه دورنی تو نشات می گرفت.
الان هم شاگرد استادت هستی ، برای همیشه شاگرد استادت هستی.
هر استادی یک روز شاگرد بوده.
مثل کاراته ، روز اول روز یادت بیار!!
نترس و اندوهگین نباش ، ما مسیر رو به تو خواهیم گفت
هر شاگردی می تونه با عشق و علاقه و اشتیاق سوزان ، مسیر استادش رو ادامه بده
مثل خیلی ها ورزشکارها که شاگرد بودند و بعد مربی شدند
خیلی از موسیقی دان ها
خیلی از بازیگرها
مثل خیلی از دانشجوها که پله پله رشد کردند و راهِ استادشون رو پیش گرفتند.
خیلی ایمان می خواد ، مسیر بسیار نامعلومه
ولی توش عشق داری
تو علاقه داری
تو برای این کار خلق شدی
تو بارها و بارها برای دیگران مفید واقع شدی بدون چشم داشت…
بنده من ، این مسیر توئه
هر آنچه که یادگرفتی و عمل کردی رو به دیگران یاد بده
رفتی سراغ قوانین جسم و سلامتی ، تحقیق کردی و روزها نوشتی و بررسی کردی و خودت عمل کردی و نتیجه گرفتی ، اوکی مبارکت باشه جسم سالم و وزن عالی و انرژی عالی ،
مبارک باشه چربی سوز شدن بدنت
مبارکت باشه ،چون بدون دوره سلامتی استادت ، خودت رفتی دنبالش
استادت نشانه ما برای تو بود
آفرین که خودت در این مورد تلاش کردش…
مبارکت باشه احساس آرامش درونی
مبارکت باشه مثبت اندیش بودن
مبارکت باشه توحیدی بودن
مبارکت باشه اعتماد به نفس نوپا …
مبارکت باشه
حالا باید همین ها رو به انسانهای دیگه انتقال بدی
نترس و محزون نباش درسته مسیر سخت ، ولی همه چیز به اراده ماست
ما به دریا حکم طوفان میدهیم
ما به سیل و موج فرمان میدهیم
با صداقت و با عشق شروع کن
جمع کردن انسان به دور تو به عهده ماست
از استادت الگو بگیر و حرکت کن
در بندرعباس و در انفجار مخازن و در کلاس های دانشگاه بندرعباس و در سمینارهای تهران ، ما کنار استادت بودیم
الان هم کنار تو هستیم
تو شاگرد خوبی باش و فقط ادامه بده
مابقی به عهده ماست
مدیریت و کیهان و کهکشان ها به عهده ماست
مدیریت تمام خلقت با ماست
دیروز مطلبش رو خوندی که ، هیچ عدد کوانتومی در اتمِ ذراتِ مختلف در کره زمین و در کل کهکشان با هم برابر نیست؟؟؟
این ها همه قدرت ماست
ما دست بالای همه هستیم
این کار تو و مسیر تو ، یعنی خلق ارزش یعنی گسترش جهان ، یعنی ذات خودِ ما
ما هم جهان رو گسترش میدیم
و هر کس که خودش رو و ما رو باور کنه ، دستش رو می گیریم و میشه خالق زندگی خودش
میشه خالق ارزش
و هر کسی که میخواد در مسیر ما باشه باید به اندازه خودش ارزش خلق کنه
باید عشق خودش رو تبدیل کنه به ارزش ، برای سایر مخلوقات ما
جهان رو گسترش بده
هر کس با کلام مخصوص خودش
با روش شخصی خودش
هر گلی یک بوی داره
تو یک نسخه بی نظیر و بی مانند هستی
استادت یک نسخه و یک نشانه بی نظیر از ما هست
نجواها رو خاموش کن
بقیه چی می گن ، بقیه چه نظری دارن ،بقیه تایید می کنند یا نه ، اصلا ذره ای برات مهم نباشه
توجه کن به الهام و وحی ما
اگر ما رو باور داری
هر انسانی برای افرادی که در مدارش قرار دارند ، می تونه ارزش خلق کنه
بسم الله این گوی و این میدان
چه کسی بهتر و عالی تر از بنده منتخب ما سید حسین عباسمنش که در سر راهت قرار دادیم؟؟
فکر کردی همینطور بدون هدف در مدار استادت قرار گرفتی ؟؟؟
تو خواستی ، پرسیدی و درخواست کردی ما هم جواب دادیم ، مابقی به عهده خودته . بعدا نگی که خدایا چرا جواب من رو ندادی ؟؟
تو مسیر رو پرسیدی و ما راه نشادن دادیم
یادته که می گفتی :
ای که مرا خـوانـده ای ،راه نـشـانـم بـده
در شـب ظـلـمــانی ام، مـاه نــشـانـم بـده
یوسـف مصری ز چـاه، گـشت چنـان پادشـاه
گـر کـه طـریـق ایـن بُـود، چـاه نـشـانـم بـده
بر قـدمت همچـو خاک، گریه کنـم سوزناک
گِل شد از آن گریه خاک ، روح به جانم بده
از دل شـب می رسـد، نـور سـرا پـرده ها
در سـحــراز مشرقت،صـوت اذانـم بــده
سر خـوشـی این جـهـان، لـذت یک آن بُـود
آنچـه تو را خـوشـتـر است، راه بـه آنـم بـده
1193 شب پیش ، در دل همون شب، تو کویر که دلت گره خود به ما ، از دل شب رسید ، نور سرا پرده ها…
آنچه در وجودت داشتی ولی از آن آگاه نبودی رو به تو ، قوی تر و رَساتر الهام کردیم…
از قبل هم الهام کرده بودیم ولی ندای ما به تو نمی رسید ، چون صداهای دیگه برات رساتر و قوی تر بودند!!!
بسم الله اگر ایمان داری ، حرکت کن
حرکت کن تا رحمت و مغفرت و نعمت ها و معجزات ما رو بیشتر و بیشتر ببینی
همه چیز به خودت بر می گرده
پاداش ها در راه هستند
تو باید حرکت کنی ،هر قدم رو برات مشخص می کنیم ، با قدم های بعدی کاری نداشته باش ، این یعنی ایمان و باور به ما
ما فقط خوب و بد رو الهام می کنیم
هیچ اجباری در کار نیست ، ما این اختیار رو به خودت وارگذار کردیم
مسیر بسیار چالش برانگیز و سخت است
.
.
چشم خدایا من
لبیک
لبَّیک اللّهمّ لبَّیک، لبَّیک لا شریک لک لبَّیک، إنّ الحمد و النّعمه لک و الملک، لا شریک لک لبَّیک.
گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم، خدایا گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم، هیچ چیزی همتای تو نیست، گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم، فقط تو هستی که سزاوار ستایش و بزرگی هستی، تمام نعمتها از جانب توست، همه چیز به تو تعلق دارد و تو بر همه چیز مسلط هستی، هیچ چیزی همتای تو نیست، گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم.
و من پنج شنبه رفتم تو خونه
خونه ای که خدا برای من خالی کرد
به قول استاد در جلسه 5 کشف قوانین ، وقتی تصمیم می گیری که با عشق و علاقه به سمت هدفت حرکت کنی ، خدا برات فضا و مکان رو محیا می کنه
10 روز ، پیش به طرز کاملا هدایتی خانواده ام رو بردم اصفهان. قرار بود عمل کیسه صفرای همسرم در تهران انجام بشه ولی ایشان در لحظه آخر تصمیم گرفت بره اصفهان عمل کنه و برای طی کردن دوره نقاهت پیش خانواده شون بمونه.
روزی که قرار بودم برگردم تهران ، تو بیمارستان کنار همسرم داشتم فایل جلسه 5 رو گوش می کردم . پیش خودم گفتم خدایا شکرت شرایط به شکلی رقم خورد که من به تنهایی تو منزل می تونم تمرکزی رو مطالعه و تهیه فایل هام کار کنم.
رسیدم به آخر جلسه 5 جایی که خانم شایسته گفتند : وقتی هدف داشته باشی ، جهان شرایط رو جوری برات رقم می زنه که حتی خانواده ات میرن مسافرت و شرایط برای آرامش و تمرکزت محیا میشه
به الله قسم در همین موقع برق از سرم پرید گفتم خدایا شکرت ، کلامی رو به گوشم می رسونی که نیاز دارم …
لبخند خدا روی لب هام نشست و فقط گفتم خدایا شکرت چقدر دقیق و درست و منزهی…
یک مهر تایید دیگه زدی پای قوانین بدون تغییرت و آموزش های استادم
و از پنج شنبه صبح با توکل به خدا شروع کردم
برای یک حرکتی که روزها ازش می ترسیدم ، ولی انجام دادم
تهیه یک فایل صوتی
در مورد اعتماد به نفس
و ارسال در گروه مهارت آموزی مدرسه دخترم
گروه کارگاه مهارت های زندگی
قبلش جهان من رو هدایت کرد به شرکت در کارگاه مهارت های زندگی در مدرسه دخترم ، زیر نظر یک دکتر روانشناس عزیز که سالهاست روانشناس مخصوص بچه های مدرسه هستند و برای اولیا هم کارگاه برگزار می کنند.
بارها و بارها در این جلسه شرکت کردم و چندین بار دکتر عباسپور عزیز و سایر اولیا ، من رو به خاطر تغییرات عالی که در طول 2 سال گذشته داشتم تشویق کرده بودد.
و جمعه ساعت 18 تدوین فایل ها آماده شد و ارسال کردم.
ترس من از بین رفت
تا لحظه قبل از ارسال هم نجواها در حال انجام وظایف خودشون بودند :
آخه پسر ،کارگاه خودش دکتر روانشناس داره
فکر عکس العمل پدرها و مادرها رو کردی؟
ولش کن بیکاری؟؟
و من این صدا رو خاموش کردم و گفتم
این چیزی هست که خدای من به من گفته
و قطعا اتفاقات بعدی هر چی باشه خیر هست
الهی شکرت. اگر تو پشت هر تصمیم و حرکتی باشی ، ترس ها از بین می روند
نتیجه ها عالی می شوند
بعضی اولیا متوجه نشدند که این صدای جواد بایرامی ، پدر هلیا بایرامی هست و تحسین می کردند که چه پادکست عالی و تاثیر گذاری !!
پیام دادند که : پادکست کدوم روانشناس یا مدرس انگیزشی هست؟؟
بعد از اینکه متوجه می شدند که من هستم ، کلی تعریف و تمجید و تحسین
خدای مهربان سپاسگزارم که دستم رو گرفتی و هدایتم می کنی به مسیر کسانی که به آنها نعمت عطا کرده ای ، نه گمراهان و مغضوبین
خدایا شکرت مثل یک پدر مهربان که دست فرزندش رو می گیره ، دست من رو گرفتی و از این مرحله و از این ترس من رو رد کردی
خدای مهربان ، شکرت که هر روز شاگرد بهتری برای استادعباسمنش نازنینم هستم
خدای مهربان ، شکرت که وارد دل ترس هام شدم و تو در زمان مناسب مسیر رو برام روشن می کنی
خدای مهربان همه چیز تویی …
الحمدالله رب العالمین
سلام به استاد، خانم شایسته و دوستان عزیزم
+بزرگترین ترس من که از بچگی در من بوده، ترس از دست دادن پدر و مادرمه
و این خیلی سخته
یه موقع هایی که کنترل ذهن برام سخت میشه و حرفایی میزنن یا کارایی میکنن که توی ذهن من تنش ایجاد میکنه، و اون شیطون درون من میاد که بپره وسط و کارا رو خراب کنه،
اونجا تنها چیزی که میاد جلوی چشمم اینه که نکن دختر پشیمون میشی
و همین فکر باعث میشه که برای خودم سخت کنم لذت بردن از هر لحظه رو و باز به این خاطر حسرت بخورم که چرا به اندازه کافی لذت نبردم و این الگو بارها و بارها و باااااار ها در درون من تکرار بشه.
این دقیقا نشتی انرژی منه
این باعث میشه اصلا نتونم روی خیلی چیزا که باید، نتونم تمرکز کنم.
میدونم که ریشه این ترس توی وابستگیه و من باید این موضوع رو در خودم حل کنم و روش کار کنم.
+ترس بعدی من از مخالفت خانواده ام با کاری که میخوام انجام بدم یا عقیده ای که دارمه
این مورد فقط در مورد خانواده ام نیست البته
در مورد تمام آدما صادقه
میترسم که نظر مخالف خودم رو بیان کنم
و یا میترسم که دیگران نظری مخالف با نظر من بدن
از اینکه تابع جمع نباشم میترسم
قبلا اینجوری نبودم البته
قبلا دقیقا نقطه مقابل شخصیت الانم بودم
واسه همه شمشیرو از رو میبستم
جلوی همه میایستادم، با همه بحث میکردم که حرف خودم رو به کرسی بنشونم
وقتی اومدم این ویژگی رو درون خودم برطرف کنم، دیگه بیش از حد کوتاه اومدم، بیش از حد خودمو ابراز نمیکردم و از این ور بوم افتادم.
اصلا همینکه اینارو دارم مینویسم انگار ذهنم داره باز میشه و سبک میشم.
+ترس بعدی من که اینم تقریبا از وقتی یادمه داشتم و از باورهای خانواده و عموم جامعه نشأت میگیره، ترس از اینه که دیگران راجب من چجوری فکر میکنن
و این باعث شده تمام سعی ام رو بکنم که کاملا خوشبرخورد باشم تا دیگران یه وقت فکر نکنن دارم خودمو میگیرم یا ارزشی براشون قائل نیستم
البته باید اعتراف کنم که توی این زمینه خیلی بهتر شدم، اما هنوز هم خیلی خیلی خیلی جا داره که بهتر بشم.
اینارو که نوشتم، تازه فهمیدم که من چقدر هدر رفت انرژی دارم…
چقدر ترمز ذهنی دارم…
چه باورای خرابی دارم…
و بعد جالبه سوالم هم امروز از خدا این بود که خدایا من که شروع کردم به تمرکز روی نکات مثبت، پس چرا بازم یه موقع هایی حالم اونقدر که باید خوب نیست؟؟
یا چرا تمرکز ندارم و اینقدر پراکندگی ذهنی دارم؟؟
چرا اینقدر کُند کارهام رو انجام میدم؟؟
و حتی چرا عملکرد حافظم به خوبی قبل نیست؟؟ چرا موضوعات اینقدر سریع از ذهنم میرن؟؟
دلیلش همین باورای خرابن که از هر سمت ریشه دوندن.
تازه متوجه شدم خیلی نشتی انرژی دارم، خیلی…
سلام وآرزوی سلامتی برای استاد نازنینم و همه ی دوستان عزیز
ترس هایی،وحشتناکی که داشتم این بود که مریض نشوم یا بیمار نشوم ترس از بی مادر شدن بچه هایم،،که چه روزهای تلخی را بابت این ترس هایم گذراندم،،،تا یه کوچولو جایی از بدنم درد میکرد فکر میکردم خدای ناکرده یه درد ناعلاجی دارم و میمیرم
حتی میترسیدم برم چکاب ،وقتی هم میرفتم جونم به لبم رسیده بود ته تهش هم خدا را شکر بیماری خاصی نداشتم،،همش تو حول وولا بودم،،،مدام میترسیدم اتفاق خاصی بیفته،،،،همش فکر میکردم حتما اتفاق بدی میاففته،،،چون اوضاع خانواده (خانه ی پدری ام)خیلی ناجور بود،همش اتفاق های بد
وقتی ازدواج کرده بودم اوضاع مالی شوهرم خیلی عالی بود از طرف اطرافیان،بهم حسادت میشد ومن میترسیدم از حسادت اونها،،،و من آگاهی های که الان داشتم را نداشتم وحس بدی داشتم،،،
میترسیدم چون خیلی بهم حسادت میکردند و اذیت میشدم ،،اونقدر خودما اذیت کردم وحسم بد بود که همسرم شغل خویش را از دست داد و به بدبختی افتادیم،..
یه جورایی میخواستم بهم توجه کنند ،،،واونها چون اوضاع مالیم خوب بود مدام اذیتم میکردند چون عزت نفس نداشتم،وابسته به رفتار اونها بودم
من از حرف مردم خیلی ترسیدم
من همش به خاطر مردم زندگی کردم،،وترسیدم،،خیلی جاها حقم ضایع شد وترسیدم بگم
وقتی بچه هام دیر میرسیدند خونه
میترسیدم..بیشترین هیجانی که مرا به اوج بدبختی کشوند ترس بود
به خاطر حرف مردم،و نداشتن عزت نفس، گذاشتم هر کس هر کاری خواست انجام بده.
ته تهش همه ترس های ما به خاطر شرک است و نداشتن توحید واقعی
توحید فقط نماز خواندن نیست و به قول وسخن نیست .توحید را لحظه به لحظه با قدرت دادن به خداوند باید انجام دهیم. وعمل کنیم به معنای واقعی کلمه.
تا اینکه ده سال پیش با برنامه های گنج حضور آشنا شدم ومرا از قعر چاه نجات دادند،،،و دوسال پیش با استاد گرامی ام عباس منش آشنا شدم و مولانایی که شهبازی نازنین به من شناساند را در زندگی عملی وزیبا وشگفت انگیز عباس منش میبینم،،،
وقتی بچه هام را میبینم خدارا شکر میکنم که ترس های مرا ندارند واین به این علته که روی خودم کار میکنم،،،ولی باید بهتر بشوم و بیشتر و بیشتر روی خود کارکنم
تا آخرین لحظه ی عمر
با آرزوی سلامتی و عشق برای همه ی استادان وارسته وهدایت گر که مارا از قعر چاه نجات دادند و به سرزمین رهایی ،زیبایی وخوشبختی هدایت کردند.