پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)

534 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سید سجاد رجبی گفته:
    مدت عضویت: 2310 روز

    سلام به روی ماه همتون

    سلام به استاد عزیز

    من هر روز دارم رو الگوها کار می کنم و به وضوح دارم تغییرات رو می بینم.

    اگه به این شیوه ادامه بدم چه اتفاقی می افته؟

    رابطه های به درد نخور قطع می شه

    خوابای بد، جر و بحث، ترس، احساس گناه و…  کمرنگ یا قطع می شه، در نتیجه:

    احساسم بهتر می شه، اتفاقات خوب بیشتری برام می افته، زمان بیشتری برای کار کردن رو خودم دارم و خدا می دونه که چقد زندگی بهتر و با کیفیت تر می شه، خیلی بهتر حرفای استاد و می فهمم و دوره هار و هم بهتر کار می کنم و در نهایت سرعت تکاملم بیشتر می شه.

    بسیار ممنونم از استاد عزیز و همه دوستانی که دارن به من کمک می کنن که به احساس بهتر برسم و سیمان و گاری و بدبختی ها رو از خودم جدا کنم و به آزادی بیشتری برسم و با قدرت به مسیر ادامه بدم و با سرعت تکاملم و طی کنم.

    تمام اتفاقات زندگیمون رو با افکار و باورها و کانون توجهمون به وجود می آریم

    یعنی هر آنچه که در زندگی ما اتفاق می افته:

    چه خوب چه بد،  چه خواسته چه نا خواسته، داره توسط خود ما به وجود می آد نه هیچ عامل بیرونی دیگه، هیچ عامل بیرونی ای نیست که زندگی ما رو تحت تاثیر قرار بده. هر اتفاقی می افته و هر شرایطی پیش می آد خودمون داریم خلق می کنیم.

    واکنش های ما به اتفاقات و شرایط هم باعث می شه اتفاقات بیشتر یا کمتر بشه.

    به هر آنچه توجه کنیم از جنس همون بیشتر وارد زندگیمون می شه.

    توی بحث پترن ها:  اگر یک اتفاق یا یک الگوی تکرار شونده توی زندگی شما هست، نشون می ده اون افکار و اون فرکانس رو دارید ارسال می کنید و داره اون اتفاق رو به وجود می آره، یعنی باورهای بنیادین شما.

    یه سری باورها توی ذهن ما در مورد یه سری مسائل هست و انقد قویه که هر بار داره فرکانس هایی رو ارسال می کنه که یه الگوهایی رو در زندگی ما تکرار می کنه و ما پذیرفتیمش.

    هیچ وقتم به خودمون نمی گیم شاید من هستم که دارم این شرایط، افراد، وضعیت مالی و…  رو خلق می کنم.

    اگه یه اتفاقی داره تکرار می شه توی زندگی من، اگه افرادی با یه ویژگی خاص وارد زندگیم میشن، من باید بگم چه فکری و چه باوری توی ذهن منه که داره این اتفاق تکرار می شه؟

    باور فکریه که خیلی تکرار شده و باورها اتفاقات و شرایط زندگی مارو برامون ایجاد می کنه.

    یکی از راههای تشخیص باورهامون اینه که ببینم چه اتفاقاتی داره برام تکرار می شه.

    باید به خودم یادآور بشم که چرا هر بار برا من این اتفاق می افته؟

    چرا برا بقیه اینجوریه نیست؟

    چرا فقط آدم های با فلان ویژگی میان تو زندگیم؟

    چرا فقط برای فلانی این اتفاق می افته؟

    با این فکر کن که وقتی داره یه اتفاقی تکرار می شه تو داری با باورهات خلقش می کنی!

    سوالات:

    چه ترس هایی دارم که هنوز نتونستم بر اونا غلبه کنیم؟

    همینکه بنویسیم چه ترس هایی داریم فرصت پیدا می کنیم که بر اون ها غلبه کنیم.

    اینکه ما چه واکنشی به ترس هامون نشون می دیم مهمه.

    اگر بر ترسهامون غلبه کنیم خیلی در زندگی پیشرفت می کنیم.

    من از دعوا و درگیری می ترسم.

    من از جدایی و از دست دان به شکل های مختلف می ترسم، یا از تنهایی در رابطه عاطفی می ترسم.

    من از، از دست دادن فرزندان و عزیزان می ترسم.

    من از فقر و بی پولی می ترسم.

    من از بدهکاری می ترسم.

    من از حادثه بد و وحشتناک می ترسم.

    حالا در ادامه بیام ریشه ترس هام رو پیدا کنم که

    این ترس ها کجا به وجود اومدن؟

    برای جدایی:

    فلانی طلاق گرفت بدبخت شد، فلانی خیانت کرد یا بهش خیانت شد، فیلم هایی که دیدم، حرف و حدیث هایی که شنیدم، اخبار در رابطه با طلاق، فیلم ها و مستندات درباره فرزندان طلاق و اینکه فرزندان طلاق قربانی می شن و آدم های بد و بدبختی می شن.

    برای از دست دادن فرزند:

    فیلم هایی که دیدم، خانواده هایی دیدم، مراسم عزای عزیزان و غم و اندوهی که خودمون و دیگران تجربه کردیم و…

    فقر:

    همه آنچه دیدم و تجربه کردم و از همه مهمتر باورهای محدود کننده

    حوادث ناگوار:

    تصاویر و فیلم هایی که دیدم و این باور مخرب که شانسیه و هر لحظه ممکنه برای ما هم اتفاق بیافته.

    و الان بیام با منطق ذهنم رو آروم کنم و باور مناسب بدم، و هرجا که می تونم اقدام کنم. اگر از حادثه بد می ترسم به خودم قانون رو یادآوری کنم:

    که من خـالقم

    که احساس خوب مساوی است با اتفاقات خوب و…

    در مورد ثروت باورهای خوب رو ایجاد کنم و حرکت کنم و عمل کنم به الهامات خدا، درخواست کنم از خدا.

    جواب ها خلاصه بود و بهتره رو ترس هام بیشتر کار بکنم.

    خدایا ما را به راه راست هدایت کن

    راه کسانی که به آنها نعمت داده ای

    نه گمراهان و نه غضب شدگان

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  2. -
    عارفه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 1439 روز

    بــــــــــــنام خــــــــــــدایی که بشــــــــــــدت کــــــــــــافیــــــــــــست

    سلام استاد عزیزم سلام خانم شایسته مهربان که انوار مهربانیت با اینکه جلو دوربین نیستید رو ما داریم دریافت می کنیم سلام.

    سلام به همه دوستانم در مسیر خود شناسی و خداشناسی سلام.

    صبح که بیدار شدم این فایل رو گوش کردم بعدش گفتم خو من که ترس ندارم بخوام کامنت بزارم من فقط:تنبلم در انجام یکسری کارها و جسارت انجام یکسری کارهااا به خاطر تنبل بودنم انجام نمی دم ندارم. پس ولش کن… خو از کامنت نوشتم خلاص… امدم زدم دکمه نشانه من رفتم روی فایل مفهوم فرکانس وچگونگی تنظیم ان گوش کردم کامنت شو نوشتم. رفتم حیاط یه چرخی زدم باغچه رو آب دادم یکم به کاراام رسیدم یهو عارفه درونم گفت کی می خواد بره چادر بخره که به خاطر قیمتش چندوقتی عقب می اندازی میگی می خوام یه دوره از سایت بخرم چرا پول چادر بدم.کی که چندبار رفتی چادر قیمت کردی اون مارک و مدل چادری که سر می کنی قیمتش قد همان دوره ای که می خواای…. چندماه و کی که با محدثه دوستت قرار گذاشتی برید چادر بخری هربار عقب انداختی. تو نیستی عارفه نه؟

    تو ترس نداری نه تو ترس نداری نهههه،

    عارفه که همیشه اینجور موقع فرار می کنه بدو رفتم وضو گرفتم نماز ظهرم شروع کردم به خوندن کل نماز رو نفهمیدم چی خوندم عارفه درونم مگه گذاشت حالا خوبه صبح هم فایلی گوش:کردم در مورد گفت و گوهای ذهنی بود. گفتم باشه بابا من تسلیم می رم میشینم کامنت می نویسم توام حرف بزن بگو یکی یکی بگو منم می نویسم.

    استاد جان من از اول راهنمایی به اصرار پدرم چادری شدم زمانی که برام سرویس گرفت از خونه تا مدرسه رو گفت چادر سر کن.

    (شاید برای خیلی ها که کامنت منو می خونند باور نکنند اما من از اول راهنمایی چادر سرکردم هیکل هم تپل نبودم که فکر کنید به خاطر هیکل نه یه دختر ریز لاغر اندام متوسط بودم باور بابام بود که ازالان چادر سرکن یادبگیر…) اولش خیلی برام سخت بود با کوله پشتی مدرسه توی زمستان برف بود منم نمی تونستم اولش چادرهای سنتی سر می کردم بعدش چادرملی شد ومدل های عربی ودوره راهنماییم زیاد یادم نیست اما دوستانی داشتم از سر ذوق که چادر رو برای قشنگی یه روز سر کنند یه روز نه سر می کردند… اخرشم چادری نماندن چون بعداز سالها دیدم شون….. از دوره دبیرستان تنها دختر چادری کلاس من بودم همیشه توی کلاس و مدرسه معلم ها خیلی دوستم داشتن احترام می زاشتن دوستام می گفتن به خاطر اینکه چادری هستی اینقدر دوستت دارند…. فامیل دوستم داشتن به خاطر اینکه محجبه چادری بودم اهل آرایش نبودم.زمانی هم که راهی دانشگاه شدم . سر یکسری مسائل با داداشم که حرف می زدم بهم گفت عارفه پسرااا با دختر چادری ها کارندارند نگران نباش …و توی دانشگاه هم هرکسی باهم دوست نمیشد.کسایی لول شون از هرلحاظ بالا بود بامن دوست میشدند یا می امدن سمت من می نشستن حتی پسرااا هرپسری جرات حرف زدن نداشت پسرایی هم باهم حرف می زدند که واقعاااا همه بچه ها قبولشون داشتند و درس خون کلاس بودند اساتید همه بدون استثنا چه اقاش چه خانمش همه همه یه خانم محمودی می گفتن یه جوری با من حرف می زدند که انگاری 100 سال منو میشناسند گاهی اوقات از این همه احترام خجالت می کشیدم یادم سال اول دانشگاه بودم یه استاد ریاضی داشتیم که آقا بود و اخلاق خاص خودش داشت همیشه بالاسر من بود خب دیگه پسرای تبریز هم توی دانشگاه ما بودند یکم نظم کلاس رو بهم می زدند استاد هم بدون ملاحظه راحت بداخلاقی می کرد اما انتهای کلامش می گفت معذرت می خوام از اون دسته خانم های محترم کلاس. کلاس 40 نفری بود که سر آزمون میان ترم بچه ها تقلب کردند منم جلو نشسته بودم که استاد متوجه شد یه جوری صداش برد بالا و….‌ اینم بگم کل آزمون چون من جلو نشسته بودم استاد بالاسرم بود و مراقب بچه هام بود هی بهم می گفت اینجوری حل کن اونجوری برو…. وقتی که صداشو برد بالا من برگمو گذاشتم روی میزش بدو امدم بیرون یهو دیدم دنبال من بدوو امد طوری که کل بچه ها متوجه شدند طوری توی سالن صدام زد خانم محمودی برگردید دیدم پسراا توی سالن می گن استاد فلانی باشماست. کل سالن دانشکده برق متوجه شدند. وقتی رفتم پیشش جلو جمع از اینکه صداش رفت بالا ازمن معذرت خواهی کرد و پرسید آزمون چطور دادی جلو جمع….بعدازاون ماجراااا همه همدانشگاهی هام می گفتن به خاطر چادری بودنت استادها اینقدر دوستت دارند هواتو دارند. پسرای دانشگاهم بی رد خورد چه دوره کارشناسی چه ارشد بهترین پسرایی بودند که من باهشون برخورد داشتم.برخلاف دوستام بودم.هرکجای دانشگاه برای کارای اداری رفتم سریع انجام شد حتی توی حذف اضافه ها راحت واحد ترم بالایی ها رو می تونستم بردارم اما دوستام سر واحد همون ترم مشکل داشتند… راحت سراینکه تایم کلاسم با کلاس دیگه یه استاد عوض کنم راحت استادهاا برای منو قبول می کردند بدون دردسر اما به دوستام می گفتن هرکسی سر همان تایمی که واحد برداشت بیان،هربار من توی تلگرام واتساپ به اساتیدو… پیام دادم سر کار درسی و سوالات دیگه در آن واحد جواب منو دادند اما برای دوستام نه. وقتی به دوستام می گفتم همشون همهشون بهم می گفتن به خاطر چادری بودنت. هیچوقت نگفتن درس خونی نگفتن به خاطر معدل الف هستی نگفتن تکالیف تو خوب منظم سر تایم انجام می دی گفتن به خاطررر چادری بودنت. بارها شده بود اساتیدااا دیر می آمدن سر کلاس من زیاد منتظر نمی ماندم 20 دقیقه 30 منتظر می ماندم نمی آمدن می رفتم بعدکه استاداااا می امدند حضور غیاب می کردند بارها شده بودم دوستم می گفت عارفه به فلان استاد موقع حضور غیاب می گفتیم عارفه امده بود منتظر موند اما شما دیر امدید رفت استاد می گفت همان دختر چادری خب اوکی بعد برای من غیبت رد نمی کردند اما برای پسرااا و هرکس دیگه امده بود برگشت بود براش غیبت می زدند.

    یا بارها شده بود من سرکلاس حالم خوب نبود استاد حالم می پرسید بعد می گفت نگاه حضورت زدم برو نماز خونه استراحت کن…..

    همه اینهاااا بی رد خور اعتبار مهم بودند وارزشمند بودن من شد به خاطر چادری بودنم نه به خاطر اخلاق منش برخورد شخصیت من شد چادرررر.

    امسال که از اول 1402 تصمیم گرفتم چادرم سر نکن نشانه هام آمدش بالا رفتن قیمت مارک چادرم که هم قدر دوره استاد شده که و من می خوام اونو بخرم ، اماهنوز مقاومت دارم هنوز ترس دارم اگه چادرم بزار زمین نمی گن عارفه ای که 14،15 سال چادر سرکرد حتی دانشگاهم رفت تغییر تیپ ظاهری نداد وچادرش نزاشت زمین حال چرا گذاشت زمین.

    تو عارفه ترس اینو داری اگه رفتی توی خیابان یا هرجایی پسرااا مزاحمت بشن.

    آهان بارهام شده بود از افرادی پیشنهاد ازدواج داده بودند دلیلش چادر ی بودنت بود همیشه می گفتی خب خداروشکر افرادی پیشنهاد ازدواج دادن شان منو نیاوردن پایین

    تو ترست چیه یهو کسی حد حدود خودش نگه نداره یه حرفی بزنه بهت

    تو عارفه ترست اینه اگه ایندفعه اداره وجایی رفتی کارت مثل همیشه راه نیافته چون بارها شده بود اداره جایی رفتم شخصی که پشت میز نشست بود صدام می کرد از توی صف و… شما خانم چادری دخترخانم شمایی که چادری هستی بیا جلو…‌ کارم انجام میشد زود….

    من از پدرم که کلی تعصب داره برای چادری بودنم اینقدررر نمی ترسم که از این ترسهایی که بالا گفتم می ترسم.

    من از اینکه پدرم و مادرم سر اینکه من چادر سرنکنم ناراحت میشن نه می ترسم نه برام مهم هستند اینو خودم خوب می دونم اما از ترسهایی که بالا گفتم می ترسم.

    استادجان یه طرف همه این ترسهاست یه طرف هم من عادت کردم عادتی که به اجبار شد دوست داشتن بعدش این دوست داشتن من باعث شد دیگران مدام امتیازها و اولویت به چادری بودن رو بدن وچادر بودن رو برام بُلد کنند چون که ….به خاطر اینکه …چادری هستی و…. بعد یواش یواش از چادری بودن خودم لذت بردم ،می بردم سر تمام اون امتیازها اولویت ها واعتباراااا همه برچسب خورد سراینکه این چادری هستم و چادر هست که منو اینقدررر دوست داشتنی قابل احترام یا آهنربای جذب همه چیز خوب برخوردهای خوب و…. شده.استاد من با این سوال شما هم به شرک درونم هم به ترس هام پی بردم.

    خیلی وقتا تابستان ها به خاطر گرما و چادری بودنم سردرد کشیدم کل دانشگاه هم روزهایی بود از 8صبح تا6 شب کلاس داشتم کل روز و تایمش چادر سرم بود سر گرما ریزش موهام زیاد شد دکتر می گفت به خاطر محجبه بودنت که ریشه موهات نفس نمی کشه…خب من 4 روز ویا3 روز در هفته کلاس های فشرده داشتم….

    هنوز هنوز چادرم دوست دارم اما باید مثل حضرت ابراهیم چادرم قربانی کنم لازم باید یک مدت چادرم کامل بزارم کناررررر خودم و خدا و قدرت های درونی اعتبلر عزت احترامی که خدا داد بهم بشناسم بعدش تصمیم بگیرم برای چادری بودن من بایکسری باورها شرک ها به خاطر چادر در وجودم بزرگ شده باید این دیدگاه ها رو شرک ها رو از وجودم پاک کنم. باید یاد بگیرم و باور کنم باور کنم من چه با چادر چه بدون چادر قابل احترام هستم دوست داشتنی هستم ارزشمندم ومن هرکجا برم کارهام سریع انجام میشه نه به خاطر اینکه چادری هستم و نیستم به خاطر اینکه خدای من داره کارهام انجام می ده وهیچ ارتباطی به چادری بودنم نداشت ونداره واعتبار همه اینها رو باید بدم به خدا و نه به چادرررر.

    خدایااا خودت کمکم کن

    استاد جان ممنون وسپاسگزارم بابت این فایل های سلسله مراتبی هدیه. نور خدا دروجودت که اینگونه مهربانیت ما داریم دریافت می کنیم. خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      فهیمه پژوهنده گفته:
      مدت عضویت: 2163 روز

      سلام به شما دوست ارزشمندم

      سلام به شما عارفه محمودی عزیز

      چقدر خوشحالم که ردپای زیبای شما رو دیدم و این باعث شد که برم چندتا کامنت های قبل و فعالیت هات رو توی سایت ببینم تا بیشتر باهات آشنا بشم. اول از همه تبریک برای قبول شدن در آزمون نظام مهندسی. واقعا آفرین دختر پرتلاش و با انگیزه. خانم مهندس با نگرش و خودساخته و توحیدی آینده تبریک برای موفقیت هات.

      بعد تحسینت میکنم برای اینکه اینقدر خوب داری روی خودت کار میکنی و گفتگوهای درونی و ذهنت رو خوب میشنوی و دنبال میکنی.

      تحسینت میکنم برای تمام تلاش هایی که برای بهبود و آزاده شدنت میکنی.

      تحسینت میکنم برای صداقتت و اینکه داری دنیا رو دور از باورها و تحمیل هایی که از گذشتگان مون بهمون رسیده با عقل و اندیشه خودت میفهمی.واقعا تحسینت میکنم عارفه جان.

      چقدر خوب اون مورچه سیاه کوچیک رو که روی سنگ سیاه در دل تاریکی شب داشت راه میرفت دیدی تا مسیر شرک رو ببندی و بری تو دل ترس هات و توحیدی عمل کنی.

      وجودت ارزشمنده بدون هیچ عامل بیرونی و هیچ اضافه ایی، تو فقط کار درست رو انجام بده و با قدر برو توی دل ترس هات و بزرگتر و عمیق تر شو دوست من.

      اینکه دوباره برگشتی تا زندگی کنی و جسمت رو دیدی پس بدون ما جسم مون نیستیم، ما روح های مجرد و آزادی هستیم که خداوند با تنوع رنگ و در اختلاف آفریده و این پوشش ها هم جزئی از این تنوع هستند و حاصل باور و فرهنگ و تعریف هایی که خودمون ایجاد کردیم. تشخیص اصل از فرع یک توانایی هست که باید یاد بگیریم و بدونیم اصل چیه و بهمون بچسبیم و تمام…ایمان دارم که توام میتونی در مسیر درست با هدایت های همیشگی الله یکتا بهترین تصمیم ها رو بگیری، بر ترس ها و شرک هات فائق بشی و به جاش پر بشی از توحید و توحیدی عمل کردن و عشق و سرمستی از خدا.

      خدایی که به شدت کافیست همه چیز میشود همه کس را به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح، به ظرط پرهیز از معامله با ابلیس…

      واقعا کامنتت رو ونحوه بازگو کردن ریشه های ترست رو دوست داشتم و از همه قشنگتر این صداقتت رو که اینقدر خوب با خودت صادقانه در مسیر بهبود کار میکنی..

      بازهم سپاس برای تمام وجودت، سپاسگزارم ازت برای این ردپای زیبایی که گذاشتی و سپاسگزار خداوندم که هدایتم کرد تا کامنت شما رو بخونم و با شما آشنا بشم.

      برات از الله یکتا بهبودهای دائمی درونی و بیرونی رو خواهانم.

      ارادتمند شما فهیمه پژوهنده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        عارفه محمودی گفته:
        مدت عضویت: 1439 روز

        سلام به دختر توحیدی سرزمینم ایران زمین

        سلام فهیمه عزیز سلام.

        خیلی ممنون وسپاسگزارم بابت وقتی که برای خواندن کامنت های من و نوشتن کامنت برام گذاشتید.

        منم خیلی خوشحال خرسندم از داشتن دوستان توحیدی چون شما

        خدارو بابت دوستانی الهی وتوحیدی چون شما سایت الهی شاکر وسپاسگزارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      Fatemeh گفته:
      مدت عضویت: 1531 روز

      سلام به عارفه جان واقعا سپاس گذارم بابت کامت بی نظیر شرایط الان شما تقریبا مثل الان من هست و چه هم زمانی کامنت شما با درخواست من از خداوند برای هدایت کردنم در مورد چادر سر کردنم چند روزپیش در این مورد داشتم با خدای خودم صحبت می کردم واز خدای خودم هدایت خواستم و واقعا خدا هدایتم کرد برای خواندن کامنت شما به طور معجزه واری که مبهوت شدم منی که الان قصد کامنت خوندن نداشتم و فقط آمدم یک سر بزنم و بعد یک دقیقه برم و بخوابم

      امروز که داشتم کامنت می نوشتم که چه ترس هایی دارم کلا یادم رفت این ترسی که مثل شما دارم رو بنویسم فکنم به خاطر این بود که من چون 3 بار در حالی که کامنت می نوشتم کامنتم کلا پاک شد ویکم ناراحت شدم حواسم پرد شد ویادم نبود که بنویسم

      من از سن حدودا 12 سالگی چادر سرم می کردم البته خانواده مجبورم نکرده بودند وخودم انتخاب کرده بودم که چادر سرم کنم چون چادر رو خیلی دوست داشتم والان هم هنوز دوسش دارم و تو مدرسه و بعد مدرسه من تنها کسی بودم که بین دوستان واطرافیان همیشه چادر سرم می کردم

      راستش چند روز پیش داشتم به این فکر می کردم یک جاهایی که دارم کاری رو انجام میدم به خاطر اینکه چادر تو دست و پام نباشه واذیت نشم و بهتر بتونم کارم رو انجام بدم چادر سرم نکنم مثلا وقتی که مهمان برام می یاد و باید کلی کار انجام بدم چادر سرم نکنم و.. ولی ترسیدم از اینکه بیقه در مورد من چی فکر می کنند نمیگن اینکه 9 سال چادر سرش می کرده ومحجبه بوده و الان چرا این قدر عوض شده و.. ترسیدم از اینکه کسی بهم حرف نامربوط بزنه ترسیدم از اینکه اطرافیان رفتار شون نسبت بهم تغیر کنه چون همیشه همه بهم می گفتن چون چادری هستی این قدر همه با شما خوب بر خورد می کنند وشما رو دوست دارند و همیشه به خاطر چادری بودنت این همه بهت احترام می گذارن وهمه جا محبوب هستی و هر جا میری همه باهات خیلی خوب رفتار می کنند من هم به خاطر ترسی هایی که دارم هنوز نتونستم تو شرایطی که دارم کاری رو انجام می دم و برام سخت هست که با چادر این کار رو انجام بدم چادرم رو بزارم کنار. وحرف بقیه ونگاه بقیه برام مهم نباشه.

      بازم از شما دوست عزیزم تشکر می کنم بابت کامنت زیبا وتاثیر گزارتون که کمک زیادی بهم کرد.

      براتون از خداوند بهترین ها رو آرزو می کنم وبهتون تبریک می گم برای قبول شدن تو آزمون نظام مهندسی شاد سعادتمند باشید در دنیا وآخرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    فرنگیس محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2652 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستای نازنینم

    ترس

    استاد تو دوره عزت نفس توضیح میدن

    ایمان ،نقطه مقابل ترس است. اما تنها راه ساخته شدن این ایمان‌، ورود به دل آن ترس است. با هر بار غلبه بر ترس‌، عزت نفس و ایمانی در وجودت ساخته می‌شود که تو را قادر به غلبه بر ترسِ جدّی تری می‌کند

    پس مبحث امروز ،مثل تمام مباحث استاد کاملا برمیگرده به توحید

    همون طور که خداوند می‌فرمایید اگر ایمان داشته باشید هر 20 نفر شما بر 200 تن پیروزمند

    یعنی اگر تعداد زیاد دشمن در دل شما ترس ایجاد نکند و بتونید ایمانتون رو حفظ کنید،اونوقته که معجزه ها میاد

    ترس های من، دقیقا از شرک میاد از اینکه اره می‌دونم خدا که هست اما …همیشه یه اما یه چجوری اون انتها میاد

    قبلا حتی میترسیدم طی روز تنها برم کوه ،میترسیدم برم و آسیب ببینم،من یه خانم ام تنهایی کوه خیلی خطر ناکه ،همیشه باید یکی باهام می‌بود یا دوستم یا همسرم و سر همین ترس هام و ورد نکردن به دل اونها ، اصلا متوجه نبودم که چقدر به کوه نوردی علاقه دارم و چه کوه نورد قابلی هستم

    العان نزدیک دوساله که همیشه تنها میرم کوه وسط هفته ،اخر هفته هر فرصتی که پیش بیاد من فرار میکنم سمت غار حرا خودم ،تجربه دیدن یه غروب افتابهایی رو از بلند ترین کوه ها دارم که همونها به تنهایی برای لذت بردن از زندگی وشکرگزار بودن کافیه

    وقتی غروب آفتاب رو می‌بینم همیشه یاد اون مصاحبه مایکل جکسون می‌افتم که می‌گفت من غروب آفتاب رو که نگاه می‌کنم خواسته‌هامو به خدا میگم و باور دارم با طلوع آفتاب تمام خواسته‌های من طلوع می‌کنه و سمت من میاد،

    اوایل سعی میکردم از سمت شلوغ کوه برم که تنها نباشم ،بعدش از وسط ،العان هیچ تفاوتی نداره و هیچ وقت، هم هیچ اتفاقی نیفتاد ،متوجه شدم همه اون ترس ها واهی بود همه آدمایی که میان کوه انسان‌های بسیار شریف و محترمی هستند وقتی به هم می‌رسیم همه به هم خدا قوت میگیم و همیشه کلی مورد تحسین واقع میشم

    العان وقتی میرم اون بالای بالا،اکثر مواقع که برمیگردم باید چراغ قوه گوشیم رو روشن کنم و تو تاریکی مطلق برمیگردم ،اما… اما هنوز از تاریک ی و تنهایی قدم زدن تو کوه و دشت می‌ترسم ،چند روز پیش تو تاریکی از بالای کوه برمیگشتم یه صداهایی از بالاسرم میومد فکر ها میومد که، اره حتما گرگی ،شغالی چیزیه ،با خودم گفتم آره دیگه گرگا اون وسط دره ها و لای صخره ها کمین کردن و با خودشون میگن اوه لعنتی اون یه آقاست زومون بهش نمی‌رسه وایستیم یه خانم بیاد که قدرت فیزیکی کمتری داره بریم اونو بخوریم ..آخه اگر خطر باشه واسه همه هست مگه واسه حیوانات جنسیت مهمه،چطور این وقت شب یه سریا تازه دارن میرن بالا کمپ بزنن ،

    اگر قرار باشه دفتر زندگی تو در لحظه مقرر بسته شه جز تسلیم بودن چکار میتونی کنی ،بعد صدا میاد که دوست ندارم توسط گرگ خورده بشم دوست دارم توی رختخواب تمیز سفید بمیرم و..خلاصه تا برسم پاین همه این صداها و ترس ها هست

    خلاصه هنوز بر این ترس ،ترس از حیوانات و تاریکی و بیابون نتونستم کامل غلبه کنم

    مورد دیگه که این روزها خیلی مشهوده میترسم تو‌کارم‌موفق نشم‌،

    من تو کار تولید فرش دستباف هستم و به صورت معجزه آسایی خداوند بعد از ساخت باور ها یه سوله بزرگ به صورت کاملا رایگان بدون هزینه کرایه ،هزینه جانبی،همه چیز همه،همه چیز رایگان در اختیارم قرار داد ،تو فقط برو کار آفرینی کن و ماهانه دستمزد بده ،و اتفاقا همین امروز ابزار و مواد اولیه که اونها رو هم سرمایه گذار رایگان در اختیار ما قرارداد ه میرسه ،اما راست بکم میترسم ،میترسم که فلان و….

    بخدا به همین معجزات این چند وقت که خداوند برام انجام داده فک میکنم ،بغض م میگیره ،اخه چطور فقط باساخت چند تا باور که

    خداوند کارها رو برام آسان می‌کند

    خداوند‌ نیروی کار فراوان رو براین مهیا میکند،من بدون سرمایه اولیه کار به این بزرگی رو ران میکنم ،تازه خودم فک میکردم نه باید هنوز وایستم ،باید تکامل آم رو طی کنم یه جورایی خداوند منو هل داد وسط این کار ،همینجا هم خیلی ترس داشت م

    حتی اون بنده خدا که ازش سفارش کار گرفتیم باورش نمیشد که یعنی هیچ گونه کرایه یا هزینه ای از شما نمی‌گیرن ،یعنی همه چیز رایگان ..

    اینو هم بگم که تازمانی که فقط به این فکر کردم که باید پیشرفت کنم باید ثروتمند بشم،وقتی به عجله و ترس از دیر شدن بود ، کاری پیش نرفت

    وقتی به این فکر کردم که می‌خوام ارزش خلق کنم می‌خوام هم خودم و هم برای بقیه سود برسونم کارها پشت سر هم ردیف شد،وقتی ترس از دیر شدن رو گذاشتم کنار

    اینو هم بگم که رییس صنف مون که سالهاست در کار تولید هست هم اعلام آمادگی کرده ،اما درخواست شرکت ما رو که فقط چند ماهه از تاسیس. می‌گذره قبول کردند ،با اینه با ترس بدون هیچ سرمایه اولیه بود ،ولی اقدام کردم و شد ،یعنی کل ترس های که مثلاً وای تو سابقه نداری ،تو وام کلان نگرفتی سرمایه نداری ،.ووهمه واهی بود

    آخه پس چرا باز میترسم ،مگه خدایی که تا العان این همه کارها رو پیش برده ،ار عهده انجام ادامشش بر نمیاد ،

    احساس می‌کنم حتی نوشتن در مورد ترس‌های این روزها من رو قوی‌تر کرد و احساسی که الان دارم با احساسی که قبل از نوشتن کامنت داشتم خیلی فرق می‌کنه

    وقتی ایمان داشته باشیم که :

    وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ

    و هر کجا باشید او با شماست

    وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ ،

    ما از رگ گردن او به او نزدیکتریم

    إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَىٰ

    بی تردید هدایت کردن بر عهده ماست

    دیگه ترس محو میشه

    مرسی از فایلهای توحیدی تون، استادم که چقدر این روزها کمک حال منه و خودم رو بستم به صدای نازنین شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      مسعود مقصودی گفته:
      مدت عضویت: 1468 روز

      سلام و دروود عزیزم

      قبل از هر چیز، تحسینتون میکنم بابت چهره ی زیبایی که دارین،بعد اینکه من حدودا 9 ماهی میشه روی عزت نفسم با دوره ی ارزشمند عزت نفس کار میکنم،البته اینو بگم که من 4 ماهه دارم روی فایل شماره ی 4 کار میکنم،اینقدر این قسمت 4 برام آگاهی داره و تمرین داره و لذت میبرم،که هنوز نتونستم جلو تر برم،روزی نیست که فایل قسمت 4 رو گوش ندم،ولی باورتون نمیشه،وقتی کامنتتون رو خوندم،اون قسمت اولش:

      ایمان ،نقطه مقابل ترس است. اما تنها راه ساخته شدن این ایمان‌، ورود به دل آن ترس است. با هر بار غلبه بر ترس‌، عزت نفس و ایمانی در وجودت ساخته می‌شود که تو را قادر به غلبه بر ترسِ جدّی تری می‌کند.

      اصلا درکم باز بالاتر رفت از اینکه اصلا چرا باید به ترس های کوچکمون غلبه کنیم! قبلا درکم این بود که بر ترس های کوچیکمون غلبه میکنیم که فقط محو بشن،ولی الان درک کردم که با این کار ما میتونیم به ترس های جدّی تری غلبه کنیم.

      نمیگم جمله رو نشنیدما،بارهای توی فایل 4 شنیده بودم و میدونستم،ولی انگار الان با دیدن متن شما و خوندن کامنت ارزشمند شما،با تمامه وجود درکش کردم که یعنی چی.

      انگار اینقدر گوش دادم این جمله ی ارزشمند استاد رو،که این جمله،الان وقتش بود که به مرحله ی درک برسه.

      به هر حال،خواستم سپاسگذاری کنم ازتون بابت این کامنت ارزشمندتون.

      موفق باشین.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    نازنین خشنود گفته:
    مدت عضویت: 1423 روز

    سلام استاد عزیزم امیدوارم که حالتون خوب باشه

    اولین ترسی که به ذهنم میاد و این چند روز خیلی ذهنمو درگیر کرده و اعتماد به نفسم رو به شدت پایین آورده اینه که من می‌ترسم از اینکه توی یک جای غریبه بخوام بلند صحبت کنم اکتاو صحبت کنم و با اعتماد به نفس باشم انگار ک فکر میکنم بقیه متوجه عزت نفس پایین من میشن و میفهمن ک من ادم بااعتماد به نفسی نیستم و فقط دارم تلاش میکنم قوی باشم انگار بقیه میفهمن اینک من قوی می ایستم فیکه و فقط تمرینه راستش خیلی دوست دارم پر انرژی باشم و شاد باشم اما چون در کودکیم هر بار که اومدم شاد باشم و برای خودم زندگی کنم و بلند بگم و بخندم با دیگران از طرف خونواده مورد تمسخر قرار گرفتم بنابراین الان هم به همین شکل هست یعنی وقتی که می‌خوام توی یک جمع یا حتی با یک نفر که غریبه هست بلند و با اعتماد به نفس صحبت کنم با خودم میگم که شاید این آدم توی ذهنش منو قضاوت کنه مثلاً با خودش بگه این آدم چقدر بااعتماد به سقفه یا حتی وقتی که می‌خوام با اعتماد به نفس رفتار کنم به جای اینکه روی حرفام متمرکز باشم توی ذهنم همش دارم با خودم میگم نکنه این آدم داره با خودش میگه این فرد چقدر زشته یا حتی وقتی که می‌خوام از کسی درخواست کنم ترس این رو دارم که مزاحم کسی باشم با تمام وجودم می‌ترسم از اینکه با آدمای غریبه چشم تو چشم بشم چون می‌ترسم کسی متوجه اعتماد به نفس پایینم بشه

    من خیلی از جلوی دوربین رفتن و تولید محتوا کردن توی فضای مجازی ترس دارم و اتفاقاً به خاطر همین ترسم هم شغلی که براش تمرین کرده بودم و زحمت کشیده بودم رو از دست دادم چون نگران بودم دیگران منو قضاوت کنند و با خودشون بگن این دختره حتی دو تا مشتری هم نداره یا چند تا عکس بیشتر توی پیجش نیست اما میاد کلی استوری می‌ذاره و هزار تا حرف دیگه و این‌ها فقط توی ذهن من بود که من به خاطر این ترس‌ها به کسب درآمد نرسیدم اما در کنارش یه دوستی

    داشتم که اونم مشابه من توی همون لاین زیبایی شروع به کار کرد و کم کم و کم کم تکاملش رو توی فضای مجازی طی کرد و الان یک پیج بالایی داره با کلی مدل و کلی استوری‌های مختلف و حالا اون پیشرفت کرده اما من نه به خاطر همین ترسم

    ترس من از نشنیدن از اینکه کسی بخواد درخواست من رو رد کنه باعث شده کلی از درخواست‌های زندگیم رو نداشته باشم از دیگران و کلی خودم رو به رنج و زحمت انداختم که خودم تنهایی یه کاری را انجام بدم یا خیلی از شرایط سخت رو تحمل کردم به خاطر اینکه ترس داشتم که دیگران به درخواست من توجه نکنند یا با من رفتار بدی داشته باشند

    ترس از ارتباط برقرار کردن با آدمای جدید اونقدر در من شدید شده که حتی وقتی می‌بینم یک نفر داره به سمت من میاد توی خیابون یا هر جای دیگه و می‌خواد که با من ارتباط برقرار کنه من از اون موقعیت فرار می‌کنم

    و این ترس من باعث شده که من کلی ارتباطات جدید و شیرین رو تجربه نکنم

    الان که دارم اینا رو می‌نویسم متوجه می‌شم که خیلی از ترس‌هایی که داشتم واهی بوده و مهم‌تر از همه منو از بهترین تجربه‌هایی که می‌تونستم داشته باشم محروم کرده

    من نمی‌خوام به خاطر ترس‌هایی که دارم تجربه‌های جدید و زیبا نداشته باشم نمی‌خوام به خاطر ترس‌هام لذت ارتباط برقرار کردن با آدم‌های جدید رو از دست بدم نمی‌خوام به خاطر ترس‌هایی که دارم عشق آدما و لبخندشون رو از دست بدم

    بنابراین می‌خوام سعی کنم که به این ترس‌ها غلبه کنم و بهشون حمله کنم و ببینم که اون‌ها چیزی جز ترس‌های واهی و توهم‌های ذهنم نبوده و بتونم یکی یکی ترس‌هام رو کنار بزارم

    استاد جان ممنون بابت سوالات قشنگی که طرح می‌کنید باعث میشه که ما بهتر خودمون رو بشناسیم و از اون مهم‌تر اینه که برای الگوهای تکرار شونده بد زندگیمون که ما رو از نعمت‌ها و موهبتهای خداوند دور می‌کنه

    چاره‌ای بیندیشیم و حمله کنیم به دل ترس‌هامون عاشقتونم

    پناه الله یکتا و مهربان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  5. -
    ابراهیم خانلرپور گفته:
    مدت عضویت: 2139 روز

    به نام خدا

    سلام

    از بچگی کمتر چیزی بود که باعث ترسم بشه ، همیشه شجاعتمو تحسین میکردن .

    یادمه تو اون دوران که حدود 9 یا 10 سال داشتم شبها حوالی ساعت 10 میرفتم تو باغمون که پر از دار و درخت بود که با جن ها در ارتباط باشم .

    میرفتم جاهای تاریک که خودشون بیان سمتم .

    کم کم که بزرگ شدم ترس از انتقاد شنیدن ، شکست خوردن ، طرد شدن و …. هم تحت تاثیر مدرسه ، جامعه و خانواده بهم تزریق شد و تا مدتها باهام بود که با دوره عزت نفس تقریبا همشونو بر طرف کردم اما چیزی که همیشه با منه و از دوران دبیرستان تا امروز به ذهنم چسبیده ترس از فقر و بی پولیه .

    با اینکه میدونم به هر چیزی که ازش بترسم قدرت میدم و از اون جنس بیشتر به زندگیم وارد میشه ولی همچنان نسبت به برطرف کردن این ترس تلاش میکنم و کمتر توفیق دارم .

    این موضوع چنان در تمام مراحل و مراتب زندگیم ریشه داره که اگه موضوع ثروت برام حل بشه هیچ موجود و نیرویی نمی تونه جلو دارم باشم .

    با اینکه تو کارم و تو پولسازی توفیقاتی داشتم اما انگار احساس نیاز در زمانی که پول کافی نداشته باشم ترس از بی پولی رو همیشه تو ذهنم زنده نگه میداره .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  6. -
    پوریاکاتبی گفته:
    مدت عضویت: 1249 روز

    بنام نامی یزدان

    سلام استاد عزیزم خسته نباشید و خدا قوت

    ترس های بزرگ من درحال حاضر بزرگترینش ترس فراموشیه

    استاد من یه الگوی عجیب و خیلی خیلی تکراری درون خودم پیدا کردم اونم اینه که تا ذره ای متوجه میشم قدرت خلق و ساختن زندگی خودم رو دارم بشدت سر بهوا و بازیگوش میشم و فراموش میکنم کدوم مسیر رو داشتم میرفتم

    ذهنم با این دلیل که تو که مسیر و راهش رو پیدا کردی گولم میزنه و من تن میدم به کارهایی که میدونم 100درصد اشتباهه و نباید انجام بشه،مثل رفتن پیش دوستان نامناسب،تنبلی کردن در مورد کارهایی که یه ذره به همت بیشتر نیاز داره

    خیلی برام جالبه اون روزهایی که خیلی این قوانین رو جدی میگرفتم که همین 3 ماه اخیر بود اصن انگار ترسی نداشتم از چیزی نه اینکه کلآ ترسی نباشه وقتی میخواستم کاری رو انجام بدم انقدر ذهنم دلیل برام میاورد که اون ترس رو نادیده میگرفتم و فقط اون کار رو انجام میدادم

    گاهی وقتا خاطرات رو که مرور میکنم پیش خودم میگم من چه کارهای بزرگی کردم که فراموش کرده بودم مثل تمرین آگهی تبلیغاتی که انجام دادم

    هنوزم که هنوز تو سایت من با کسی برخورد نکردم که تو انجام این تمرین مثل خودم عمل کرده باشه،من این تمرین رو توی فقط یک روز و بدون اینکه متنی از قبل آماده کرده باشم رفتم و توی مترو تو یه واگن پر از آدم اجراش کردم ،احساس میکنم اون تایم خیلی بخدا و قدرتش ایمان بیشتر و قوی تری داشتم یعنی توی ذهنم اثبات خودم به خدا خیلی برام مهمتر از قضاوت و تمسخر دیگران بود به همین دلیلم تمام توانم رو میزاشتم که وقفه ای بین شهود و عملکردم ایجاد نشه

    الانم یک هفتس دوباره دارم روی توحیدم کارمیکنم با این تفاوت که احساس میکنم خیلی جدیتر از قبل این موضوعات متافیزیکیم رو پیگیری میکنم ولی همچنان ترس از فراموشی رو دارم که به امیدخدا با توکل به این انرژی بی انتها قطعا هدایت میشم این کد مخرب درونم رو هم اوکی کنم تا بتونم خودم رو بیشتر از قبل گسترش و رشد بدم

    ممنونم استاد که با هر فایلتون آدم رو زیر رو میکنید

    تشکر میکنم از شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      ابراهیم گفته:
      مدت عضویت: 1397 روز

      سلام پوریا

      یه مدت که روی ثروت متمرکز بودم کامنتهای قشنگتون رو میخوندم .خیلی عالی کار می‌کردید و کامنتهای خوبی مینوشتید و البته الان هم عالی مینویسید.شاید شکرگزار بودن بتونه ما رو یاد اون نعمتهایی که خدا به وفور به ما داده بندازه.سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    عارفه گفته:
    مدت عضویت: 1207 روز

    به نام خالقی که مرا خالق زندگی خود آفرید

    سلام خدمت استاد عزیزم

    و اما ترس

    از بچگی تا قبلا آگاهی ها را میگم و بعد ترس الانم هم ذکر میکنم

    ترس از تنها شدن چیزی بود که از بچگی تا قبل آگاهی داشتم به حدی که از حمام و دستشویی بدم میومد چون قرار بود تنها باشم

    ترس از دیده نشدن اینکه به چشم نیام و همیشه علاقه داشتم از نظر رفتار و منش و خوش انرژی بودن دیده بشم

    ترس از مقایسه شدن از مقایسه شدن همیشه فراری بودم و میترسیدم و دوست نداشتم تو موقعیتی قرار بگیرم که بخوام با شخص دیگه مقایسه بشم

    ترس از دلخور شدن بقیه از من از اینکه اشتباهی بکنم و کسی ازم دلخور بشه همیشه نگران کننده بوده برام

    ترس از کدوریت و بحث از بگو و مگو بحث بدم میومده و برای همین هی یه موضوع را کش نمیدادم

    ترس از دروغ تکراری شدن رابطه زن و شوهر همیشه از اینکه زندگی درگیر یک نواختی بشه میترسیدم و همیشه سعی داشتم به زندگی شور و شوق بدم

    ترس از موفق نشدن این باعث شده با تمام پر انرزی بودم و ذهن پویا خلاقم ولی قدم اولیه برداشتن برام سخت باشه

    ترس از توضیح دادن از اینکه کسی بخواد هی سوال پیچم کنه و از تصمیمی که تو موردی گرفتم هی توضیح ازم بخواد ترس دارم

    ترس از بد مزه شدن غذا به شدت دنبال این بودم چیزی که درست میکنم همه دوست داشته باشند و اگه حتی بچه هم ناراضی بود من حالم میگرفت

    جالبه برام چه ترس هایی داشتم و پشت سر گذاشتم و چقدر خودم را تحسین میکنم

    و سوالم از خودم اینه که چی شده که فکر میکنی همه جیز قفلی خورده

    چرا من با اینکه شرایط نادلخواهه برام پیش اومده و با تمام علاقه ام به یک زندگی شاد و پر از احساس خوب چرا باید بترسم و رو بروی همسرم نشینم بگم این شرایط مطلوب من نیست؟؟

    من خیلی وقته بند وابستگیم را از این رابطه کندم و یک جورایی 6ماهه که فقط هم خونه ی همسری هستم که 12سال دنبال شاد کردن رابطه بودم ولی الان ترس از گفتن دارم و نمیدونم الان در مرحله ای هستم که نمیدونم باید بزارم خود به خود حل بشه یا حرف بزنم

    ترس دیگه ام اینکه نکنه بگم و فایده ای نداشته باشه و بعد حرمت بینمون از بین بره

    نمیدونم هرجی هست برزخی شده برام سخت و. میدونم این تضاد حتما تو دل خودش رشدی داره

    ولی کاش خدا هدایتم می‌کرد به یک تصمیم درست

    چون تو دوره عشق و مودت استاد میگند اقدامی نکنید و خود به خود همه چیر حل میشه

    انشالله به زودی منم از رشدی که از این تضاد به دست آوردم صحبت میکنم

    خدایا سپاسگزارم بابت این همه تغییر افکار در من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  8. -
    محمد توقع همدانی گفته:
    مدت عضویت: 1932 روز

    سلام به استاد خوبم امیدوارم عالی باشید استاد عزیز ممنون از شما به خاطر این فایل زیبا و الهی واقعا استفاده می‌کنم و لذت می‌برم

    وقتی یه فایل جدید میاد روی سایت و نگاه می‌کنم ایرادات زندگی خودم رو پیدا می‌کنم به لطف خدای مهربان از وقتی که با سایت شما آشنا شدم و دوره 12 قدم رو خریداری کردم خیلی از ترس‌هایی که داشتم واقعاً فرو ریخت و الان هم دارم به شدت روی ترس‌ها کار می‌کنم چون هر ترسی که ما داریم یه عامل بازدارنده است که به خواسته‌هامون نرسیم حالا مثلاً من از ترس از ارتفاع مثلاً شروع کردم که هر روز تمرین کردم که روی ارتفاع خاصی راه برم و تمرین کنم بر این ترسم غلبه کنم و بعد از کلی تمرین الان به راحتی روی لبه پشت بام در طبقه پنجم راه میرم البته این خیلی مهم نیست ولی همینکه بر ترسم غلبه کردم خیلی برام ارزش داره و میدونم مه با تمرین میشه بر هر ترسی غالب شد

    الان فکر می‌کنم ترسی که خیلی منو اذیت می‌کنه ترس فقر یعنی می‌ترسم که مثلاً پول از دست بدم که باید روی این ترسم کار بکنم و مطمئنم اگر بر این ترسم غالب بشم کلی پیشرفت می‌کنم و خدا را شکر می‌کنم که امروز این فایل زیبای شما رو گوش کردم و تصمیم گرفتم که آگاهانه به قول شما وقتی بیانش می‌کنیم و قبولش می‌کنیم که ما از چیزی می‌ترسیم این پله اول هستش و وقتی به سوی بهتر شدن حرکت بکنیم و غلبه بکنیم بر این ترس‌ها جنس اتفاقات توی زندگی هم تغییر میکنه و میتونیم شرایط بهتری در زندگی خلق کنیم

    ممنون از شما و مریم خانم شایسته عزیز که راهنمای ما هستید و از شما سپاسگزارم

    انشالله هر جا هستید در پناه الله یکتا شاد و سلامت و تندرست و قدرتمند و ثروتمند باشید

    خدانگهدارتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  9. -
    زهره خانوم گفته:
    مدت عضویت: 956 روز

    سلام به استاد عزیزم

    من اعتراف میکنم که از طلاق میترسم

    از عواقبش میترسم

    از آینده نامعلومش میترسم

    از اینکه جامعه نگاه بدی به زنهای طلاق گرفته داره میترسم

    از اینکه چه به سر پسرای کوچیکم میاد میترسم

    از اینده ای که من براشون رقم بزنم و اون اینده بد باشه میترسم

    از اینکه بچه هام رو به چشم بچه های طلاق ببینن و طرد بشن میترسم

    از اینکه به روحیشون لطمه بخوره میترسم

    از اینکه خانوادم مدام منو سرزنش کنن که باید میساختی با همسرت ،باید کنار میومدی با خیانتش،میترسم

    از اینکه آیندم اینده بدتری باشه

    از قضاوتهای دیگران که میدونم خیلیا بهم حمله ور میشن میترسم

    این 5سالی که راهم به لطف خدا تغییر کرد و شخصیتم خیلی تغییر کرد از درون قویتر شدم ولی باز هم این ترسها رو دارم دارم روی خودم کار میکنم که کمرنگشون کنم ولی هنوز هستن استاد این سری فایلهای دانلودی که گذاشتن خیلی به من کمک کرد فایلی که درباره تحمل بود که متوجه شدم من نباید چیزی رو تحمل کنم و باید حلش کنم و آگاهی های خیلی حوب بهم داد ،از فایلی که درباره مادر موسی بود متوجه شدم نگرانیهامو به خدا بسپرم و بچه هام رو به دستای خودش بسپرم تا مواظبشون باشه

    ولی تصمیم سختیه برام که جدا بشم تغییر مسیر بزرگیه بزام گام بلند و بزرگیه که باخدا فقط میتونم بردارم این قدم رو،هرلحظه ازش میخوام که من رو هدایت کنه و راهنمام باشه

    این مدت کارایی رو کردم که خیلی ازشون ترس داشتم خیلی برام سخت بودن ولی با انجام دادنشون خدا بهم فهموند که ترسهات فقط توهمی هستن که ذهنت اونا رو بزرگ کرده و باید انجامشون بدی تا ببینی که اونقدرها هم ترسناک نبودن

    وقتی فرکانس و مدار ادمها باهات فرق میکنند و تو مدار آگاهیت رو بالا میبری چه بخوای چه نخوای یه سری ادمهای فرکانس پایین از زندگیت حذف میشن با یه سری اتفاقات پیش بینی نشده ای که فکرش رو‌نمیکردی و ادمهای فرکانس بالا وارد زندگیت میشن .

    میدونم ریشه ترسهام به بچه گیام برمیگرده که هرکسی طلاق میگرفت کلی حرف پشتش بود کلی سرزنشش میکردن نصیحتش میکردن میگفتن با لباس سفید میری با کفن سفید باید برگردی خصوصا من که تو‌خانواده خیلی مذهبی هستم و این چیزا نحس بود تو فامیلمون.

    هرکه زندگیش بد بود باید میسوخت و میساخت

    الانم هم همینجوره کسی جرأت حرف زدن درباره طلاق رو نداره

    ولی من دیگه خسته شدم واقعا میدونم خدا دوست نداره من بسوزم و بسازم،من میتونم ایندمو خودم بسازم خودم رو‌قربانی شرایط ندونم و خالق شرایط ایده آلم بدونم میدونم تو این راه تنها نیستم و خدا حمایتم میکنه میخوام اونقدر قوی باشم که قضاوتها و سرزنشهای اطرافیان برام مهم نباشه هرلحظه خدا بهم میگه نترس و نگران نباش من حواسم به همه چی هست همه نگرانیهاتو بسپر به من،این اتفاق برای رشد و پیشرفت تو ضروریه تو باید بزرگ بشی و پا روی همه ترسات بذاری

    از دوستان اگر کسی این تجربه رو داره بگه تا دل منم قویتر بشه و باورهام رو بتونم راحتتر تغییر بدم

    مرسی

    مرسی از استاد عزیزم از مریم بزرگوارم

    استاد سریال زندگی در بهشت رو دارم میبینم و همیشه دوست دارم چنین رابطه دلچسب و سراسر عشق و شادی و ارامش و احترام رو داشته باشم با دیدن روابط شما باورهام درمورد روابط دارن تکون اساسی میخورن و ایمان دارم که من هم لایق عالیترینهام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      Asmakarimi گفته:
      مدت عضویت: 1377 روز

      سلام زهره ی عزیزم امیدوارم حالت عالی باشه دقیقا تافروردین همین امسال منم این ترسهارو داشتم که اینجابرات میگم ک بایدبراخودمم یاداوری کنم ک این ترسهاروداشتم و پاگذاشتم روشون

      یکی اینکه داشتم تحمل میکردم زندگی رو باهمسرم…حالاب دلایلی ک گفتنش زمان میبره

      کم کم روخودم کارکردم ب جایی رسیدم ک دیگ نمیتونستم تحمل کنم

      ترس هم زیادداشتم

      ترس و شرک چقدرمن شرک داشتم تووجودم به خدا ایمان نداشتم ایمانم خیییلی ضعیف بودخیلی واقعاالان ک ازین ماجرا4الی 5ماه میگذره میفهمم

      منم ترس داشتم

      ترس ازاینکه بخوام جداشم

      ترس ازینکه کجابرم؟

      چکارکنم؟

      کسیوندارم حمایتم کنه

      خانوادم خودشون مشکل دارن

      ترس ازینکه مادربزرگم ازم ناراحت و دلخورشه و برنجه

      ترس ازینکه جهازی ک برام گرفته رو ازدست بدم و دیگه جهازنداشته باش

      ترس ازینکه خونه ای ک سه سال غصه و رنج خوردم چقدردویدم تاوامرفتم و کاراشوکردم هنوز نرفتم داخلش زندگی کنم و لذت ببرم ازش ازدست بدم

      ترس ازاینکه مردم چی میگن

      ترس ازینکه خانواده خودم هزارتامشکل دارن منم بشم سربار

      ترس ازینکه پولی ندارم کاراموانجام بدم

      ترس ازینکه بابااصلاشخصیت من اجازه نمیده برم دادگاه واسه اولین باردنبال اینکارا

      ترس ازینکه چیزیوبلدنیستم

      ترس ازاینکه بزرگترهابریزن روسرم و باهام دعواکنن یاحتی کتکم بزنن

      ترس ازینکه شایددیگ نتونم زندگی خوبی روداشته باشم و …..

      خیلی ترسهاداشتم

      وابستگی هاداشتم

      ولی یروزتصمیم گرفتم و اقدام کردم…و الان تومرحله ای ام ک روتصمیم وایستادم البته من نمیگم اینکارجدای براشماخوبه یابد.من فقط ازترسهای خودم گفتم ازاینکه منم این چالشهاو ترسهاروداشتم.

      ولی بخداباورت نمیشه من توهمین چندماه چقدردددعوض شدم خودمم باورم نمیشه

      بااین اتفاقات چقدرفهمیدم من چجوری بودم…چ باورهای داشتم و هنوزم شایددارم

      چقدرشرک داشتم توقلبم

      باورت میشه روزای اول ک این تصمیم روگرفتم خب خیلی میترسیدم ی دخترتنها ک بابامم نبودفقط پیش مادرم بودم…انگاری کسی پشتم نبوداینجوری بگم

      ترس و استرس ازافتادن هراتفاقی رو داشتم

      ولی خیلی ازاتفاقات نیفتاد هیشکی نیومددعوام کنه و بحث شدیدکنه یابزنه…چون من گفتم من همینجامیشینم ببینم کی میخوادبیادبگه بالاچشمت ابروس؟

      بااینک میترسیدم بااینک استرس داشتم

      ولی گفتم من نبایدبترسم

      اون نگرانی ازاینک پول ندارم خدایجوری برام جورکردکه باورم نمیشد

      اصلاهمینجوری و یهویی…

      اینک جهازنداشته باشم الان میگم خدایااامن بهترشوازتومیخوام اصلااونارونمیخوام من ازتومیخوام نه بنده ات

      الان فهمیدم ک من فکرمیکردم مادربزرگم دستی ازطرف خداس

      ولی این باورروهم داشتم اگ اون نباشه و این کاراروانجام نده این وسیله هارونگیره من نمیتونم زندگی خوبی رو داشته باشم

      الان میگم خدایاشکرت ک من فهمیدم شرک دارم تووجودم و چقدرزیادبود

      الان دیگ نه فقط میگم خدایاخودت قیدهمه ی ادماتوزدم و میگم خودت فقط درستش کن

      من خیلی تواین 3.4.5ماه بزرگ شدم خیلی چیزایادگرفتم خیلی ازخداممنونم

      ک منوداره رشد میده داره بهم کمک میکنه

      اگ بخوام بهت بگم چقدرتواین چندوقت چیزای زیادی رویادگرفتم تاصبح بایدتایپ کنم

      فقط شرک رو تووجودت کم ترکن ایمانت روبیشترکن

      این خیلی مهمه

      درپناه خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      Fateme گفته:
      مدت عضویت: 832 روز

      سلام به استاد عزیزم و مریم جون

      سلام به زهره خانم گل

      من هم از طلاق می ترسیدم به همین خاطر 19 سال از عمر نازنینم رو با ترس گذروندم ولی با توکل به خدای مهربونم و قدرت گرفتن از او با این ترس مقابله کردم و جدا شدم

      خدا جوری همه کارها رو برام ردیف کرد که نفهمیدم چی شد

      فقط به خودم اومدم دیدم تموم شده

      فقط به خدا توکل کن و همه کارها و به بسپار و رها باش

      من هم خیلی ترس از قضاوت و حرف مردم داشتم ولی مشکل اونقدر زیاد شد که مجبور شدم این ترسها رو رها کنم

      به امید روزهای خوب برا شما دوست عزیز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    آسمان گفته:
    مدت عضویت: 1568 روز

    به نام خدای هدایتگر و مهربان

    سلام به همه عزیزانم

    وقتی دیدم اسم این فایل ترس هست و تا دانلود شدن فایل سوالات رو خوندم با خودم فکر کردم من که هیچ ترسی ندارم یکم فکر کردم گفتم: اها من از سوسک میترسیدم هنوزم کم و بیش هست حتی وقتی میدیدم به دخترم میگفتم بیا اینو بکش من بدم میاد. اما مدتی هست که خودم اگاهانه به خاطر غلبه بر این ترسم سعی کردم خودم اینکار رو بکنم.

    بعد گفتم نه ترسی که توی شخصیتم هست و چیزی که باعث میشه حالم تعقیر کنه و رفتار متفاوتی داشته باشم بعد گفتم :من از بیماری فرزندانم میترسم و کافیه فقط یه کوچولو بگن خوب نیستم اصلا کل حالم به هم میریزه طوری که خیلییی برام تعقیر دادن حالم سخت هست.خیلی سعی میکنم که خودم رو آروم کنم و آروم باشم اما سخته.

    من میدونم وقتی که ترسی داشته باشم و در دل ترسم برم هزاران قدم جلوتر میرم و میدونم با غلیه بر هر ترسم خداوند کلی کمکم میکنه . برای همین خیلی سعی کردم که وقتی ترسی دارم برم تو دلش.

    اوایل کارم از زدن کار جدید میترسیدم اما انجام دادم. یکی از رفتارهایی که یادم اومد همیشه حرفهامو نمیزدم به طرف مقابل چون میترسیدم که ناراحت بشه اما الان مدت زیادی هست که من به هر کسی هر چیزی که لازم باشه میگم با احترام و محترمانه و به لطف خدا طرف هم خیلی عالی و خوب برخورد کرده

    خدایا کمکم کن خودم رو بهتر بشناسم،باورهامو بهتر بشناسم و کمکم کن هر روز خودم رو بهبود بدم در مسیر الهی ات

    خدایا ما را هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین

    در پناه خدای مهربانم باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
    • -
      مرضیه لری پور گفته:
      مدت عضویت: 1796 روز

      سلام دوست عزیز

      ممنون از ابراز صادقانه ترسهات

      چیزی که به نظرم رسید در رابطه با ترس از بیماری فرزندان چون خودم هم مادرم و درک می کنم این ترس رو و خودم هم داشتم و دارم ، اینه که ریشه این ترس بیشتر از اینکه ناراحتی از بیماری انها باشد ترس از مسولیت خوب کردن و بهبود دادن حال شونه. ما فکر می کنیم چون مادریم مسئولیت سلامتی و بیماری شون با ماست. درسته مراقبت های لازم رو انجام میدیدم ولی مسئول بیماری و سلامتی شون ما نیستیم و این حس بدی که موقع بیماری شون داریم فرکانس ما رو پایین میاره و اتفاقا اون تاثیر حال خوب کن و مثبت مون روی اونا کمتر میشه. بنابر این ترس از بیماری فرزندان ریشه در ترس از مسئولیت اون بیماری و ترس از سلب موقت ازادی زمانی و عملکرد ما داره. ما اگر سن فرزند طوریه که خودش نتونه مراقبت های لازم رو انجام میدیدم و اگر خودش می تونه که باید خودش مراقبت ها رو به عهده بگیره و می دونیم که بدن قدرت شفا دادن خودش رو داره و به زودی بهبودی میسر خواهد شد.

      امیدوارم اول خودم به این درک و رفتار برسم که من فقط با حس خوب و فرکانس های مناسب هست که می تونم تاثیر مثبتی بر دیگران و بویژه نزدیکانم داشته باشم پس اول و آخر باید مرتب مراقب خودم و افکارم و فرکانس هام باشم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: