پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 6
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بر استاد بی نظیر و خانم شایسته عزیز که واقعا شایسته بودین که در این جایگاه قرار گرفتین…
استاد این اولین کامنتی هست که در اینجا مینویسم البته در عرض این چند روزه سه تا هم در پاسخ به دوستان نوشتم …با اینکه مدت زیادی هست که در سایت شما هستم ولی نمیتونستم کامنت بنویسم علتش کمال گرا بودنم هست
ترس ،ترس ،ترس
استاد از کدوم ترسم بگم ،موندم از کدومشون شروع کنم چون هر چقدر فکر میکنم میبینم زندگیم سراسر ترس بوده ،در واقع من از همه چیز و همه کس ترسیدم …ترس نوجوانیم که همیشه از برادرهام و دایی هام ترسیدم چون مادرم ترسونده بود ، تا خواستم یه چند دقیقه برم خونه دوستم که همسایمون بود ،ترسونده که نه نرو برادرات میان میبینن خونه نیستی دعوا راه میندازن و کتکت میزنم…تا خواستم یه لحظه سرمو از در خونه بیرون ببرم تا بچه های کوچه که دارن بازی میکنن نگاه کنم ترسونده که ای وای زود در رو ببند که الان برادرات میبینن میکشنت…بعد ترس از حرف همسایه ها و فامیل بود که باید لباس های ساده و محجبه میپوشیدم که مبادا برام حرف در بیارن …تو کوچه و خیابون همیشه باید سر به زیر بودم مبادا کسی رو مستقیم نگاه کنم یا مبادا سوار تاکسی بشم که آشناها میبینن میگن دختر شلوغی هست و…
وضع مالی خانوادم خوب نبود دلم میخواست برا خودم لباس و کفش نو بخرم … تصمیم گرفتم برم سر کار ،توسط دوستم کاری در آژانس هواپیمایی پیدا کردم که خیلی هم اونجا رو دوست داشتم ،یه هفته نگذشته بود که برادرم فهمید،( چون ازدواج کرده رفته بود مادرم ازش مخفی کرده بود سر کار رفتن منو ) اومد محل کارم با چه خفتی منو از سر کار بیرون آورد پیش اون همه همکار ، برد خونه که حق نداری سر کار بری اینجور جاها مناسب تو نیست …منم از ترس اینکه کتک بخورم و تو خونه دعوا نشه نرفتم سرکار و پشت کردم به همه آرزوهام
تا اینکه ازدواج کردم همیشه میترسیدم همسرم تو جمع فامیل و آشناها یه حرفی یا کار نامربوطی بزنه و حرف در بیارن و مورد قضاوت و انتقاد قرار بگیریم ،همیشه نگران بودم خطایی ازم سر بزنه مورد مسخره قرار بگیرم واسه همین اصلا تو جمع و س کلاس ها حرف نمیزدم سوالی نمیپرسیدم …بچه هام میخواستن کاری بکنن حرفی بزنن زود دعواشون میکردم که باید مواظب حرف زدن و رفتارتون باشین مردم حرف در میارن و میگن چه بچه های لوسی بار آورده …البته همسرم خیلی خیلی کمکم کرد تا غلبه کنم به ترسام و دیگه حرف مردم برام مهم نباشه ،ولی بازم همیشه وجودم پر از ترسه …همسرم یه شکست مالی خورد از ترس حرف فامیل کلا افسرده شدم و چند سال قرص اعصاب خوردم ،نمیتونستم جایی یا مهمونی برم که میترسیدم چیزی بپرسن آبروم بره …
و الآنم همسرم که چند ساله شکست مالی خورده هی میخواد یه کار جدید شروع کنه من میترسونم که تو اینم شکست بخوری چی ، فامیل میگه دوباره بی عرضگی کرد شکست خورد…از بس از این حرفا گفتم که رو همسرمم تأثیر گذاشته اونم میترسه کاری انجام بده تغییری بکنه…
و الان که دلم میخواد کاری داشته باشم یا برم سر کار بازم میترسم که نکنه حرفی بهم بزنن ناراحت بشم یا از کارم انتقاد بکنن که درست انجام ندادی یا میترسم که از طرف آقایون مورد تجاوز کلامی یا پیشنهاد رابطه ای قرار بگیرم (از آقایون سایت پوزش میخوام ) چون این افکار غلط رو خانوادم همیشه تو گوشم کردن که جایی که آقا باشه نباید بری اونجا
استاد حتی من از کامنت نوشتن هم میترسیدم که نکنه یه وقت ازم انتقاد بشه یا نوشته هام مورد تمسخر دیگران قرار بگیره ،ولی استاد به لطف الله و به کمک شما استاد بی نظیر الان تونستم کامنت بنویسم …استاد یه عالمه از ترس هایی که دارم میاد تو ذهنم که اینجا بنویسم اونوقت چندین صفحه میشه که از حوصله دوستان خارجه
استاد خیلی خوشحالم که تو سایتتون هستم من خیلی تغییر کردم تو این چند ماه … استاد دوستون دارم ممنون که هستین ،هر روز از خدا تشکر میکنم که منو به سایت شما هدایت کرد
به نام خدایی که قدرتش رو هر روز در زندگیم بهتر میبینم
سلام به استاد عزیز و مریم جان
ردپای 32
یه تشکر کنم از شما بابت این فایلها که وقتی گوش میکنیم یه مقاومت های ذهنی رو میشناسیم و سعی میکنیم بر طرف کنیم با کار کردن و تکرار و تکرار گوش دادن
و اما سوال چه ترسهایی داریم که تا حالا نتوانستیم بر آنها غلبه کنیم و یا از آنها فرار کردیم ؟
من قبلا از تنهایی میترسیدم تنها موندن تو خونه بخصوص شب ولی از وقتی سریال زندگی در بهشت رو دیدم تنها موندن مریم جان تو اون فضای به اون بزرگی و از همه دور رو دیدم با خودم خیلی فکر کردم که مریم عزیز چکار کرده که نمیترسه و بعد با گوش دادن فایلها فهمیدم رو ایمانش کار کرده ایمان به خدا که او همه چیزه وقتی خودتو به خدا بسپاری او نه تنها نگهدار هست بلکه همه کس تو میشود وقتی رو قدرتش حساب کنی از هیچ چیزی نمیترسی و همه جا خدا رو میبینی و همین شد که من با ترس از تنهایی مقابله کردم و پیروز شدم
و ترس دومم از بلندیست و هنوز نتونستم کنار بیام شاید الان بگم یکم بهم بخندین
موجهای آبی میرم از سرسره ها میترسم هر کار کردم نتونستم سوار بشم و هنوز مشکل دارم
قبلا اگر کسی از من انتقاد میکرد ناراحت میشدم که من اینطوری نیستم تو اشتباه فکر میکنی و چند روز احساسمو بد میکرد
اما روی خودم کار کردم و کمکم انتقاد پذیر شدم
و الان بیشتر از گذشته روی خودم و افکار و باورهام کار میکنم و با بیشتر گوش دادن فایلها که الان داریم دوازده قدم رو گوش میکنیم در بعضی از جنبه های زندگی پیشرفت کردم خیلی خوشحالم
ان شالله باکمک الله و استاد عزیزم میام و از نتیجه های بسیار زیبا و ثروت آفرینم میگم
در پناه الله باشین
بنام خدای هدایتگرم
استاد عزیزم سپاسگذارم برای این دسته از فایلها که باعث میشه من خودمو بهتر بشناسم
و سپاسگذارم از تمام دوستان ارزشمندم برای کامنتهای مفیدی که میزارن
استاد در مورد ترس که گفتین وقتی به درون خودم برگشتم ونگاه کردم میبینم که واقعا من چقدر هنوز کار داره که بهتر بشم و واقعا این ترسها باعث شده که نتونم هنوز به پیشرفت خاصی برسم البته که از قبل خودم بهترم
من قبلا اصلا نمیتونستم توی جمعی صحبت کنم و همش از انتقاد دیگران میترسیدم اما الان خیلی خیلی بهترم و حرف دیگران برام زیاد مهم نیست و البته که هنوز جای کار داره
قبلا نمیتونستم با ادمهای جدید روبه رو بشم و یک خجالت و ترسی مانعم میشد اما الان خیلی توی جمعهای ناشناخته میرم و صحبت میکنم
از مکانهای ناشناخته میترسیدم که برم اما الان تمام سعیمو میکنم و به جاهای جدید میرم و تصمیمی که این روزها گرفتم اینه که تنهایی سفر کنم
ترسهایی که من نتونستم هنوز واردشون بشم و بهشون غلبه کنم
یکی اینه که از حیوانات بشدت میترسم مخصوصا از سوسک و سگ خیلی میخوام که وارد این ترس بشم و هر دو مورد رو لمس کنم اما واقعا فراری ام ازشون
یکی دیگه اینه که یه فکر نجوا کننده همیشه میاد اونم ترس از یه بیماری خاص که واقعا نمیدونم چه جوری باید از بین ببرمش و نمیدونم که چه جوری باید وارد این ترس بشم
و از خدای بزرگ میخوام که هدایتم کنه تا این ترسها رو از بین ببرمشون
چون میدونم که ترس واقعا شرک بخداوند است
و این ایه قران رو همیشه یادم میارم که میگه :
دوستان خدا نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند
انشاالله این ردپایی باشه برام که بعد بیام و ببینم که چقدر عالی این ترسها از بین رفته
سلام به روی ماه همتون
سلام به استاد عزیز
من هر روز دارم رو الگوها کار می کنم و به وضوح دارم تغییرات رو می بینم.
اگه به این شیوه ادامه بدم چه اتفاقی می افته؟
رابطه های به درد نخور قطع می شه
خوابای بد، جر و بحث، ترس، احساس گناه و… کمرنگ یا قطع می شه، در نتیجه:
احساسم بهتر می شه، اتفاقات خوب بیشتری برام می افته، زمان بیشتری برای کار کردن رو خودم دارم و خدا می دونه که چقد زندگی بهتر و با کیفیت تر می شه، خیلی بهتر حرفای استاد و می فهمم و دوره هار و هم بهتر کار می کنم و در نهایت سرعت تکاملم بیشتر می شه.
بسیار ممنونم از استاد عزیز و همه دوستانی که دارن به من کمک می کنن که به احساس بهتر برسم و سیمان و گاری و بدبختی ها رو از خودم جدا کنم و به آزادی بیشتری برسم و با قدرت به مسیر ادامه بدم و با سرعت تکاملم و طی کنم.
تمام اتفاقات زندگیمون رو با افکار و باورها و کانون توجهمون به وجود می آریم
یعنی هر آنچه که در زندگی ما اتفاق می افته:
چه خوب چه بد، چه خواسته چه نا خواسته، داره توسط خود ما به وجود می آد نه هیچ عامل بیرونی دیگه، هیچ عامل بیرونی ای نیست که زندگی ما رو تحت تاثیر قرار بده. هر اتفاقی می افته و هر شرایطی پیش می آد خودمون داریم خلق می کنیم.
واکنش های ما به اتفاقات و شرایط هم باعث می شه اتفاقات بیشتر یا کمتر بشه.
به هر آنچه توجه کنیم از جنس همون بیشتر وارد زندگیمون می شه.
توی بحث پترن ها: اگر یک اتفاق یا یک الگوی تکرار شونده توی زندگی شما هست، نشون می ده اون افکار و اون فرکانس رو دارید ارسال می کنید و داره اون اتفاق رو به وجود می آره، یعنی باورهای بنیادین شما.
یه سری باورها توی ذهن ما در مورد یه سری مسائل هست و انقد قویه که هر بار داره فرکانس هایی رو ارسال می کنه که یه الگوهایی رو در زندگی ما تکرار می کنه و ما پذیرفتیمش.
هیچ وقتم به خودمون نمی گیم شاید من هستم که دارم این شرایط، افراد، وضعیت مالی و… رو خلق می کنم.
اگه یه اتفاقی داره تکرار می شه توی زندگی من، اگه افرادی با یه ویژگی خاص وارد زندگیم میشن، من باید بگم چه فکری و چه باوری توی ذهن منه که داره این اتفاق تکرار می شه؟
باور فکریه که خیلی تکرار شده و باورها اتفاقات و شرایط زندگی مارو برامون ایجاد می کنه.
یکی از راههای تشخیص باورهامون اینه که ببینم چه اتفاقاتی داره برام تکرار می شه.
باید به خودم یادآور بشم که چرا هر بار برا من این اتفاق می افته؟
چرا برا بقیه اینجوریه نیست؟
چرا فقط آدم های با فلان ویژگی میان تو زندگیم؟
چرا فقط برای فلانی این اتفاق می افته؟
با این فکر کن که وقتی داره یه اتفاقی تکرار می شه تو داری با باورهات خلقش می کنی!
سوالات:
چه ترس هایی دارم که هنوز نتونستم بر اونا غلبه کنیم؟
همینکه بنویسیم چه ترس هایی داریم فرصت پیدا می کنیم که بر اون ها غلبه کنیم.
اینکه ما چه واکنشی به ترس هامون نشون می دیم مهمه.
اگر بر ترسهامون غلبه کنیم خیلی در زندگی پیشرفت می کنیم.
من از دعوا و درگیری می ترسم.
من از جدایی و از دست دان به شکل های مختلف می ترسم، یا از تنهایی در رابطه عاطفی می ترسم.
من از، از دست دادن فرزندان و عزیزان می ترسم.
من از فقر و بی پولی می ترسم.
من از بدهکاری می ترسم.
من از حادثه بد و وحشتناک می ترسم.
حالا در ادامه بیام ریشه ترس هام رو پیدا کنم که
این ترس ها کجا به وجود اومدن؟
برای جدایی:
فلانی طلاق گرفت بدبخت شد، فلانی خیانت کرد یا بهش خیانت شد، فیلم هایی که دیدم، حرف و حدیث هایی که شنیدم، اخبار در رابطه با طلاق، فیلم ها و مستندات درباره فرزندان طلاق و اینکه فرزندان طلاق قربانی می شن و آدم های بد و بدبختی می شن.
برای از دست دادن فرزند:
فیلم هایی که دیدم، خانواده هایی دیدم، مراسم عزای عزیزان و غم و اندوهی که خودمون و دیگران تجربه کردیم و…
فقر:
همه آنچه دیدم و تجربه کردم و از همه مهمتر باورهای محدود کننده
حوادث ناگوار:
تصاویر و فیلم هایی که دیدم و این باور مخرب که شانسیه و هر لحظه ممکنه برای ما هم اتفاق بیافته.
و الان بیام با منطق ذهنم رو آروم کنم و باور مناسب بدم، و هرجا که می تونم اقدام کنم. اگر از حادثه بد می ترسم به خودم قانون رو یادآوری کنم:
که من خـالقم
که احساس خوب مساوی است با اتفاقات خوب و…
در مورد ثروت باورهای خوب رو ایجاد کنم و حرکت کنم و عمل کنم به الهامات خدا، درخواست کنم از خدا.
جواب ها خلاصه بود و بهتره رو ترس هام بیشتر کار بکنم.
خدایا ما را به راه راست هدایت کن
راه کسانی که به آنها نعمت داده ای
نه گمراهان و نه غضب شدگان
آمین
به نام پروردگار نور و زیبایی
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و همه دوستان هم فرکانسی
خدایا شکرت این سوالها به من کمک میکند که الگوهای تکرار شونده که ترس است را چگونه روی آن کار کنم واکنشهای آن را بتوانم کنترل و از ترسها بزرگتر باشم و بر آن غلبه کنم
اما در مورد من ترس قبلاً این بود که از روابط خیلی زیاد میترسیدم که طرد شوم و دیگر نتوانم ان روابط را داشته باشم و این ترس باعث میشد که یک سری از نبایدها را که دوست نداشتم انجام دهم یعنی اگر حتی علاقهای هم نداشتم اما الان خیلی خیلی کمتر شده و وابستگی را در خودم کمتر کردم و سعی کردم در رابطه در احساسات غرق آن نشوم و منطقی فکر کنم و رفتار کنم
مورد بعدی که نا شناختهها میترسم چون دوست دارم همه چیز برای من آشنا باشد تجربه و احساس خوبی ندارم اگر چیزی را ندانم نشناسم خیلی اذیت میشوم و بیشتر سراغ آن نمیروم
ترس دیگه من از دست دادن عزیزانم مخصوصاً مادرم که نکنه از دست بدهم من دیگه نمیتوانم زندگی خوبی داشته باشم و مورد بعدی ترس از بلندی و ارتفاع دارم
ترس مورد بعدی کار جدید که چون نمیدانم چگونه است خیلی سختم است که مواجه بشوم با ان ترسها باعث شده من هنوز نتوانم به آنها غلبه کنم و یا مواجه شوم از آنها فرار میکردم و میدانم که خوب نیست چون باید خیلی روی خودم کار کنم تا بهتر بشناسم این ترسها علاوه بر اینکه از خواستهها من را دور میکند باعث میشه که ترسهای بیشتری رو شاهد باشم در زندگی استاد عباس منش سوالهای خوبی رو پرسیدید که باعث شده امروز من این ترسها رو بنویسم و روی آن کار کنم برای بهتر شدن
برای تک تک دوستان سایت عباش منش بهترینها رو ارزو دارم
در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
عرض ادب و احترام بر استاد عزیزم سلام سلام بر خانم شایسته و به همه دوستان هم فرکانسی این سایت من فرهاد غلامی هستم 33 از خداوند عمر گرفتم در مورد الگوهای تکرار شدنی پاسخ به این سوال از چه چیزهایی میترسیم اولین ترسم نوشتن کامل یا شایدم امنیت ندادن ولی میدانم بیشترش ترس بود از امروز میخواستم بر این ترسم غلبه کنم من هفت هشت ماه میشه با شما و با این سایت آشنا شدم و فایلهای دانلودی شمارو فشرده گوش میدادم تا اینکه حرفاتون و راجع به این قوانین و اینکه خدا کیست و من کی هستم و برای چی به این دنیا اومدم از این دنیا چی میخوام و کارم در این دنیا چی هست چند ماه اول بدون دلیل و دلایل فقط گوش میدادم تا پوست و استخوان و رو و روانم اینا رو پذیرفت و باور کردم و فهمیدم دنبال چی هستم چی میخوام از این دنیا و خدا کی هست و من کی هستم الله اکبر این بزرگترین بزرگترین نعمتی بود که من به دست آوردمش و دیگه سرگردان و ویران برگی بر آب به هر سویی نیستم تا اینجا فهمیدم و بازم خیلی خیلی جا داره که بفهمم و آگاه باشم بر این قوانین قوانین بدون نقص بدون تغییر که درستشم همینه و اگر غیر از این میبود باید شکی بود حالا که فهمیدم قانون و قوانین رو تصمیم گرفتم که خالق زندگی خودم باشم و زندگی رو زندگی کنم و جای بهتری برای خودم و برای فرزندانم خانوادهام و بقیه جامعه باشم اینجا به خودم تعهد میدم و به یاری الله متعال به ترسام غلبه کنم و برم تو دلشون ترس از حرکت نکردن ترس در جمع صحبت نکردم ترس از از دست دادن عزیزان ترس در رابطه عاطفی ترس از کمبود ترس از قدرت دادن به عامل بیرونی به غیر از خداوند ترس از شکست ترس از شروع کردن یک کار جدید ترس از انتقاد کردن ترس از جاهای ناشناخته شده ترس از کمبود پول ترس از رئیس یا صاحب کار و ناگفته نماند هرجا که بر ترسهام غلبه کردم و شجاعت به خرج دادم و رفتم جلو پاداش خوبیم گرفتم و در همه جنبهها زندگیم حرکت کردم و مسائل رو حل کردم موفق بودم به لطف استاد عباس منش عزیز و همینطور دوره عزت نفس خیلی برترسام غلبه کردم شاید اینجا ثبت نکردم ولی تمریناتش عملی انجام دادم به جز تمرین آگاهی بازرگانی و اونم دارم روش کار میکنم از کامنتهای دوستان عزیز و دوره کشف قوانین زندگی که به خودم تعهد دادم هر جلسه تا تمریناتش انجام ندم نرم جلسه بعدی سپاسگزارم از شما استاد عزیز سپاسگزارم از خداوند که منو با شما آشنا کرد سپاسگزارم از همه دوستان خوب این خانواده در پناه الله یکتا و متعال شاد سربلند پیروز و موفق باشیم فعلاً خدانگهدار
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربان
وسلام به تک تک دوستانم
اول فایل اومدم صبحت هاتون رو رد کنم تا اون قسمتی که میرسه به اصل مطلب موضوع این فایل یعنی( ترس) اما اینکارو نکردم به خودم گفتم چرا فکر میکنی چون 7 بار، از 7 تا فایل این پیش زمینه رو شنیدی دیگه بستته ونیازی به شنیدنش نداری؟.
مگه تو هر روز وهنوز هم درگیر همین مسائل تکرار شونده نیستی؟
بعد خودم جواب ذهن خودم وشاید قلب خودم رو دادم، گفتم بله درست میگی من هنوز وهر چند وقت یکبار درگیر همین مسائل تکرار شونده هستم، ( مثلا به خودم قول میدم ایندفعه که خانوادم رو دیدم در مورد سبک وروش غلط رفتاری وگفتاری وزندگیشون ارشادشون نکنم اما باز طاقت نمیارم و از در نصیحت وارد میشم و یه جورایی دنبال تغییر دادنشون هستم به سمت مثبت ها، اگرچه خانوادم تک تکشون خیلی از پیشنهادها و نصیحت و دلسوزیهامو می پذیرند وبهش عمل میکنند گاها،اما واقعا آیا دیگه بس نیست؟ آیا واقعا من باید هربار دلسوزانه وباترحم به اعمال نادرستشون نگاه کنم و بخوام ناجیشون باشم و براشون دانش خرد کنم؟
یا مثلا هنوز هم وقتی پسرم از پول تو جیبیش بیشتر میخواد برای خرید چیزی که از نظر من بیخود واضافی هست یا وقتی که وسایلش خراب میشه ونیاز به تعمیرپیدا میکنه وباید من هزینه هاشو پرداخت کنم و هربار این جمله های مسخره وتکراری رو بهش میگم، ( که مگه پول علف خرسه؟ فک کردی رو گنج نشستم؟ 18 سالت شده باید بری سرکار!! خجالت نمی کشی از من که هم مامانت بودم هم بابات اینهمه توقع داری؟)
یا مثلا حتی در رفتار با خودم هنوزم وقتی میدونم فکر کردن به گذشته دیگه فایده نداره حالا هرچی بوده گذشته نباید بشینم گذشتمو شخم بزنم، اما هربار که خاطره ای یادم میاد عکسی می بینم ویا…دوباره نبش قبر می کنم و حس بدی بهم دست میده که ساعتها منو درگیر خودش میکنه با ایکاشها واماها و چراها…)
آیا واقعا اینها الگوهای تکرار شونده ی من نیستن؟
پس چطور میخواستم اول فایل رو بزنم جلو تا حرفهای مثلا تکراری که چندبار شنیده بودم رو گوش ندم وبرسم به موضوع این فایل؟؟؟
وچقدر هر روز وهر ساعت وگاهی هر لحظه نیاز دارم که مثل سال اولی که وارد سایت شده بودم، این آگاهیها، صدای دلنواز وگوشنواز و آموزه های زندگی ساز شما استاد قشنگم رو بشنوم در کل شبانه روز….اگرچه شرایطش رو ندارم همیشه.
همیشه پیش خودم میگم یعنی هستند بچه های عباسمنشی که انقدر قوی و موفق شده باشند که دیگه رفته باشند پی کارو زندگیشون و دیگه نخواسته باشن که بیان و کامنت بذارن؟ یا اصلا از فایلها ودوره ها استفاده کنند؟!
من فقط اینو میدونم که کاملترین و جامعترین راه و روش برای رسیدن خیر دنیا وآخرت اینجاست…
جاییکه من باید هر روز باشم وحضور داشته باشم تا بیرون از این چارچوب بین 98 درصد جامعه که مدام درگیر عادات والگوهای تکرارشونده هستند گیر نیفتم و دوباره به سبک وروش قبلی ونادرست خودم برنگردم..
وبرای اینکه هنوز اینجا هستم وهوشیار، خدارو هزاران بار شاکرم.
در مورد سوالهای این فایل پراز اگاهی((ترس))
هرچی فکر کردم الان من از چی بیشتر می ترسم دیدم جز قهر وغضب خداوند هیچ چیزی در زندگیم وجود نداره که ازش طوری بترسم که مانع وسدی برای من باشه…
اومدم بگم(((من ازطرد شدن دررابطه میترسم))دیدم ای بابا انقدر این موضوع توی زندگیم از طرف خانوادم و پارتنر و همسرو و همه ی کسائیکه روزی خدای من شده بودند اتفاق افتاده که دیگه اصلا موضوعییت نداره برام، از وقتی که خدای واقعی واصلیم رو پیدا کردم و بهش دلبسته و وابسته شدم دیگه خیلی بودن یا نبودن خودم در کنار دیگران یا بودن اونها در کنار من، حتی نزدیک یا دور بودن فرزندم هم خللی در احساسات و اصل روند زندگی من ایجاد نمی کنه…
اومدم بگم ((من از شکست خوردن می ترسم))
دیدم انقدی از بی خدایی ها و منم منم کردنهامو بر غیر خدا تکیه کردنها زمین خوردم وشکستم و خرد خاکشیر شدم، که از وقتی ایمان آوردم تمام اتفاقات زندگیم رو دارم خودم رقم میزنم و وقتی در مسیر درستی و صداقت وایمان و توحید باشم و تلاشم رو انجام بدم و نتیجه رو بخدا بسپارم، دیگه ترس از شکستی وجود نخواهد داشت، اصلا دیگه هرچی پیش بیاد رو نمیشه اسمشو بذاری شکست!! یعنی انقدر کارها برات آسون پیش میره وجهان انقدر به موقع جواب تلاشت رو میده بی حد وحساب که اگر هم در کاری ،هدفی موفقییت چندانی بدست نیاری می تونی در نهایت ارامش وتوکل بگی حتما مسیر بهتری برام در راهه، حتما قرار از جای دیگه ومکان وشرایط دیگه بهترینها برام اتفاق بیفته ، چون تجربه بهت ثابت کرده که از دست دادن وشکستی وجود نداره واین توبودی که به اونچه که اتفاق میفتاد با باورهای ذهنیت شکل میدادی حالا یا مثبت یا منفی!
اومدم بگم (( من از ناشناخته ها می ترسم))
دیدم انقدر در گذشته کله خراب و خود سر و نترس بودم که وارد هر ناشناخته ای میشدم و همیشه برای همسن وسالهام در هر مقطعه ای از سن وسالم الگو ویا درس عبرت بودم!!! واز وقتی هم که به همین شناخت نسبی از خودم ودرونم و از خداوند وجهان رسیدم دیگه برای من ناشناخته ها معنی نداره، هر ادمی، هر مکانی، هر شرایطی هرچی که پیش بیاد وهرچی که باشه به لطف الله بر پایه همون صلح درونی وشناخت خودم وخداوند وقوانین بدون تغییر جهان هستی می تونم ازش عبور کنم به خیر وخوشی.
اومدم بگم (( من از تنها موندن می ترسم))
نه تنها نترسیدم بلکه حس شوق عمیقی منو در بر گرفت ، چقدر تنها شدن رو دوست دارم تنها شدن ودر خود فرو رفتن ودر خود عمیق شدن وبه رابطه ی بین خودم و ربم سامان و جان دوباره دادن، تنها شدنی که من و دیگران نه از روی بدی از هم فاصله گرفته ویا همو ترد کرده باشیم نه، تنهایی که نه از روی بی حوصلگی و خستگی و افسردگی و این چیزها باشه نه!! تنها موندنی که نه من کاری به کار کسی داشته باشم ونه دیگران کاری به کار من، انقدی که تمرکزم روی اهدافم و روی تغییر شخصیتم باشه، سالهاست با تنهایی خو گرفتم، تنهایی میرم مسافرتهای راه دور، میرم رستوران، میرم خرید،توی همون دو ماه اجباری که تحت شرایط نابسامان زندگیم اون اواخر تونستم حتی بدون داشتن گوشی وتلوزیون تو خونه تنها باشم تجربه ی قشنگی بود که باعث شد من وارد رابطه ی دوستانه و عاشقانه ای با خودم وخداوند وجهان بشم، برای همین ترسی از تنهاموندن ندارم حتی تایم طولانی
اومدم بگم ((من از تغییر می ترسم))
دیدم انقدر مثل افتاب پرست در طی سالهای زندگیم چه از نظر خانوادگی، اجتماعی، محل اقامت، نوع نگرش، تغییر شرایط، تغییر شخصیت به اجبار وبعد که وارد سایت شدم به دلخواه واز روی تسلیم و درماندگی به خاطر اینکه میدونستم باید شخصتیتم تغییر کنه تا زندگیم تغییر کنه، تغییر داشتم وتغییر کردم که الان مدتهاست تغییر رو می پذیرم اونم به خاطر اینه که دلم قرصه حالا که در مسیر هدایت هستم هر تغییری به نفع من هست وموجب پیشرفت وترقی من، پس مشکلی باهاش ندارم از هر نوعی که باشه.
اما اومدم در مورد اینگه آیا ((من از انتقاد می ترسم)) بگم دیدم بله می ترسم، ترسی توام با حق به جانبی، اینکه اصلا چرا کسی باید ازم انتقاد کنه اونم انتقاد تخریب کننده، چیزیکه هنوز هم در موردم داره صورت میگیره، خصوصا از سمت خانوادم اگه باشه، شاید به خاطر اینه که فکر میکنم من واقعا دارم همه تلاشم رو میکنم تا از هر نظر کارمو بدرستی انجام بدم منکه دیگه نمی تونم کامل وبی نقص باشم ویا برگردم گذشته رو جبران کنم ویا چیزی شبیه این…
نمیدونم چرا انتقاد خوب وسازنده وحتی غیر سازنده از غریبه ها رو می پذیرم و تو لحظه برام حل میشه تو وجودم اما کافیه پسرم یا خانوادم ازم انتقاد کنند خصوصا الان که دوسالی هست دارم موشکافانه روی تغییر سبک وروش باورها وعقاید و افکار وگفتار ورفتارم کار میکنم واز دل وجون هم اینکارو انجام میدم.
بعد که میام درونی تر به این موضوع نگاه میکنم وبررسیش میکنم می بینم من هنوز هم میخوام که از نظر پسرم وخانوادم وحتی گاهی هرکسی که منو میشناسه بی نقص وکامل عمل کنم، وتازه همین توقع رو هم از دیگران دارم واگه اشتباهی ببینم انتقاد میکنم ازسون، یا اینکه چون خیلی تو گذشته خطا واشتباه داشتم وبه خودم ظلم کردم حالا دیگه باید طوری نامحسوس ومحسوس عمل کنم که کسی نتونه ازم خرده بگیره و انتقاد وسرزنش و ایرادی نسبت بهم داشته باشه…
دارم روی این پاشنه اشیلم کار میکنم، اگرچه خیلی خیلی باید برای رفع ودفعش از وجودم کار کنم وکمرنگش کنم وجایگزینش با خلق ارزشمندی درونی برای خودم عزت نفس واعتماد به نفس واحساس لیاقت کسب کنم، ولی میگم مینا توکه تونستی از خیلی جهات تغییرات مثبت داشته باشی در این زمینه هم می تونی، تو اگه از درون پر وغنی باشی وبدونی مسیرت درسته وداری همه تلاشت رو انجام میدی که بهترینه خودت باشی پس باید سعی کنی انتقادات سازنده حتی نزدیکانت رو هم بدون ردشون ویا نادیده گرفتنشون بپذیری، وانتقادات مخرب رو به صورت کاملا جدی چه از طرف دیگران وچه خانوادت نادیده بگیری تا بتونی فقط تمرکز کنی روی بهبود شخصیتت..
چه بسا که همیشه هرچی هست هرچی اتفاق میفته خیر هست وبه نفع تو، تا بیشتر وبهتر تغیر کنی…
توکل به الله مهربان، انشالله که هممون دراین مسیر خودسازی ومسیر داشتن حس خوشبختی وارامش درونی ثابت قدم باشیم.
استاد قشنگم بازم ازتون ممنونم در پناه امن خداوند باشید هرلحظه وهمیشه انشالله
سلام به استاد عزیزم
من در هر دوره ای ترس هایی داشتم که بهشون حمله کردم و رفتم تو دل ترسهام و درنهایت بهشون غلبه کردم.
مثل 1. ترس از ارتفاع که با رعایت قانون تکامل طوری بهش غلبه کردم که الان به فکر بانجی جامپینگ و پارا گلایدر هستم که تجربه شون کنم.
2. یا ترس از مرگ افراد خانواده م.چون تفاوت سنی من با مادر و پدرم زیاده و قبلا همیشه میترسیدم از دستشون بدم و این ترس زندگی من رو تلخ کرده بود.
3. یا مثلا ترس از قضاوت مردم
4.ترس از اینکه خانواده م از دستم ناراحت بشن
5. ترس از شکستن ظروف.چون از بچگی همیشه بهم میگفتن چقدر دست و پاچلفتی هستی و همیشه ظرفها رو میشکنی :)))
واقعا بعضی از ترسهایی که در وجود ما شکل میگیرن عمیقا خنده دارن.اما من اینها رو بدون سانسور مینویسم که کسانی که الان توی زندگی فعلیشون مثل گذشته ی من ترسهایی دارن که آزارشون میده بدونن خیلی های دیگه هم این ترسها رو داشتن و یا حتی دارند.
اما خیلی خوب تونستن این ترسها رو با تمرین و غلبه به افکارشون از بین ببرن.
6. ترس از ارتباط با آدمهای غریبه
7. ترس از حرف زدن توی جمع و مسخره شدن
8. حتی ترس از اینکه در یک گروه توی فضای مجازی نظرمو اعلام کنم.جایی که هیچ کس من رو نمیشناسه.مثلا توی گروه زبان انگلیسی اگر میخاستم یک وویسی بذارم صد بار با خودم تکرارش میکردم که تپق نزنم و اگر تپق میزدم حسابی خجالت میکشیدم و نفسم بند میومد:)))
9. ترس از شوخی کردن با آدمها یا حتی شوخی توی جمع
10. کنفرانس دادن توی دانشگاه
استاد وقتی از اولین سخنرانی هاتون سر کلاسهای دانشگاه حرف میزنید من خیلی خنده م میگیره. چون من کاملا مشابه اون استرسهای شما رو تجربه کردم.
برای کنفرانس درس کار آفرینی که البته این امکان وجود داشت که هم تیمی من کنفرانس بده اما من برای غلبه به ترسهام رفتم و انجامش دادم. ولی اونقدر دست و پاهام میلرزید که احساس میکردم الان میخورم زمین.کاغذ توی دستم حیثیتمو برده بود از بس که بخاطر لرزش دستم صدا میداد.زانو هام خالی کرده بود.صدام میلرزید.داشت گریه م میگرفت.:))
ولی اونقدر اون کنفرانس رو عالی و مسلط انجام دادم که بالاترین نمره ی کلاس رو گرفتم.
ولی خودم اون نمره ی بالا رو به جراتم برای غلبه به ترسم دادم…
11. ترس از داشتن یک رابطه ی عاطفی خوب. واقعا این دیگه خنده داره که تو بترسی از اینکه یک رابطه ی عالی داشته باشی.
درست مثل الان که حس میکنم ترس از پولدار شدن دارم
خوشحالم که ترسهای زیادی رو توی زندگیم از بین بردم
اما الان بزرگترین و مهمترین هدفی که دارم روش کار میکنم بحث پوله….
و اول و آخر ،تمام گره های زندگیم،مربوط به این موضوعه و تمام سوالهایی که شما میپرسین همیشه جوابهام مربوط به این موضوعه…
ترسهایی که در حال حاضر دارم درباره ی پول و پولدار شدنه. مشخصا درباره ی این موضوع ترسهام دسته بندی میشن… و خیلی توی ناخودآگاهم هستن. تا بحال درباره شون فکر نکردم.اما همین الان خیلی فی البداهه میخام هر چیزی که به فکرم میرسه رو بنویسم…
1. ترس از دست دادن پول به شکل های مختلف. مثلا فکر میکنم اگه پول داشته باشم دیگران ازم انتظار دارن
2. ترس از اینکه اگه پولدار بشم ولی خانواده م از نظر مالی پیشرفت نکنن من با عذاب وجدان از اون پول استفاده میکنم. و چون اونها در حال سختی کشیدن هستند من لذتی از پولم نمیبرم.
3.ترس از شروع ایده هایی که به ذهنم میرسه.یعنی میترسم از اینکه جایی که میرم کارم رو ارائه و معرفی کنم مسخره م کنن یا خرید نکنن ازم.
4. ترس از اینکه پولدار شدنم باعث بشه ارتباطاتم با خانواده م کمتر و کمتر بشه
5.ترس از اینکه اصلا بعدش چی؟! حالا من این ایده رو انجام دادم. به فرض اینکه فروش داشتم، تا کی میخام این کارو انجام بدم؟ همیشه فراموش میکنم که خداوند قدم بعدی رو بهم نشون میده..
6. ترس از اینکه صبح بیدار بشم برم کارم رو انجام بدم و شب ناامید برگردم خونه.
7. ترس از اینکه فردا هم باید بیدار بشم و همین کار تکراری رو انجام بدم.
8. ترس از اینکه ایران جای پیشرفت وجود نداره.
9. ترس از شرایط اقتصادی بد مردم که قدرت خرید پایین اومده.
10. ترس از نگاه های مردم.
11. ترس از اینکه یک دختر توی ایران وقتی کاری انجام میده که شروعش خیلی سطح و جایگاه اجتماعی بالایی نداره مردم بهش ترحم میکنن و مدام میگن که الهی بمیرم چرا یک دختر باید کار کنه؟ میگن ببین با این این وضعیت بد اقتصادی که برای ما درست کردن مردمو بیچاره کردن.
12. ترس از شنیدن این جور حرفا باعث میشه هر قدمی که برمیدارم اتفاقا خیلی زیاد هم این ترحم ها رو میبینم و میشنوم
13. ترس از خوده بی پولی اصلا!!!!
خب احتمالا هنوز بتونم ترسهای زیادی رو توی خودم درباره ی پول پیدا کنم.
14. ترس از کمبود.. از اینکه خب بعدش که چی که خودش از کمبود میاد.
15. ترس از اینکه اووووووووه حالا مگه من با این کارا میتونم خونه و ماشین بخرم؟!
احتمالا قراره تا آخر همین روند باشه.
البته استاد جون تمام این ترس ها درحالیه که من کلی قدم برداشتم و کلی اتفاقاتم تغییر کرده و هر بار یک هدایت جدید یک قدم جدید رو تجربه کردم. اما به قول شما این پاشنه های آشیل و این الگوهای تکراری باورهای تکرار شونده ای هستند که به اندازه ی سن ما تو گوشمون خونده شده و تغییرش راحت نیست.
من با وجود دریافت الهامات زیاد و قدم برداشتن و عمل کردن به الهاماتم باز هم این ترسها رو دارم و تغییر واقعا کار راحتی نیست.
باید روزها و شبها و شبها و روزها روی خودمون کار کنیم قدم برداریم تو دل ترسهامون بریم و بهشون حمله کنیم تا بتونیم تا اندازه ای باورهامون رو تغییر بدیم که این باورهای جدید کار کنن و باعث تغییر زندگیمون بشن….
در هر صورت این فایلهای الگوهای تکرارشونده جزو عالیترین فایلهایی هست که شناخت ما رو نسبت به خودمون هر روز بیشتر و بیشتر میکنه و باعث میشه فکر کنیم. باعث میشه بفهمیم که از کجا داریم ضربه میخوریم.
باعث میشه بیشتر از هر زمانی بفهمیم که قدرت خلق زندگیمون دست خودمونه و نه دست هیچ کس و هیچ عامل بیرونی دیگه… این ماییم که با باورهامون و با برنامه ریزی ذهنمون داریم زندگیمون رو خوب یا بد خلق و نقاشی میکنیم.
الهی شکر. خدا رو شکر میکنم که هدایتم کرد
خدا رو شکر میکنم که هنوز در سنین جوانی به سر میبرم و دارم آگاه میشم به خلق زندگیم. و خدا رو شکر میکنم قبل از اینکه برسم به سنین پیری و به زمان مرگ و حسرت کارهای نکرده م رو بخورم دارم آگاه میشم.
همیشه میترسیدم از اینکه 30 ساله شدم و هیچ چیزی به دست نیاوردم.. اما الان خدا رو شکر میکنم که 30 ساله ام و آگاهی هایی دارم که 99 درصد مردم ندارن.
خدایا شکرت…
استاد عزیزم برای شما و مریم عزیز از خداوند عمرطولانی و سلامتی طلب میکنم.
سلام به استاد عزیزم.
سلام به خانم شایسته ی زیبا
سلام به هم خانواده های گلم.
من خودم رو یکی از شجاع تریم افراد میدونستم.
چون به راحتی میتونستم تو جمع غریبه به هر تعدادی که میخواد باشه صحبت کنم
چون به راحتی با افرادی که از نظر پست، مفام و جایگاه اجتماعی به اصطلاح قدرتمند بودند گفت و گو کنم، انتقاد کنم و از حقم دفاع کنم
چون به راحتی میرفتم تو دل ناشناخته ها
جون از ارتفاع میترسیدم اما رفتم سراغ خطرناک ترین ورزش اونم پاراگلاید و چتر بازی!
کاری که خییییلی از افراد از انجامش ترس و واحمه دارن
من بخاطر این کارهایی که بارها و بارها انجام داده بودم خودم رو یک فرد بسیار شجاع میدیدم
اما بعد از شناخت بیشتر خودم و مقداری آگاه شدن فهمیدم تو بعضی از زمینه ها خیییییلی خیییییییییییلی ترسو هستم.
در حدی که جرأت نزدیک شدن به ترس هایم را هم نداشتم.
من بارها وبارها بخاطر ترس از مشتری هام میترسیدم به اونها بگم بهم پول بدید و همین مساله خیییییلی بهم ظربه میزد.
پول کارگرا رو دیر میدادم، خودم دستم خالی میموند، آخر کار مشتری پولم رو کامل نمیداد و…
من از ناراحت شدن مشتری هام میترسیدم
من میترسیدم با مشتری هام قرارداد ببندم چون میگفتم اگه قرارداد ببندم بهم میگن یعنی تو اعتماد نداری به ما و ناراحت میشن!
من از ناراحت شدن افراد میترسیدم
اگه کسی بهم بی احترامی میکرد من میترسیدم بهشون بگم بار آخرت باشه همچین رفتاری میکنی یا اینکه اگه کسی مسخره ام میکرد میترسیدم به باهاش برخورد کنم
من از ناراحت شدن افراد میترسیدم
اگه همسرم ازم درخواستی داشت من میترسیدم اگه اون درخواستش در توام من نیست مخالفت کنم و درخواستش رو قبول میکردم و بعدش برای اینکه قضیه رو جمع کنم یا به جای دیگه رو خراب میکردم یا مجبور بودم دروغ بگم ویا زیر حرفم بزنم
من از همسرم میترسیدم
وقنی مهمان میومد خونمون من میترسیدم بگم تو خونه ی من قیلیون نکش یه وقت ممکنه ناراحت بشه
من از ناراحت شدن مهمان ها میترسیدم
من وقتی میرم تمرین نمیرم سرویس بزنم جون ممکنه توپ رو خراب کنم و هم تیمی هام ناراحت بشن
من از ناراحت شدن هم تیمی هام میترسیدم
وقتی نگاه میکنم به زندگیم میبینم خیییییلی از مشکلات زندگیم بخاطر همین ترس بوده
ترسی که از نداشتن عزت نفس میاد، ترسی که از شرک میاد
منی که خودمو یه انسان شجاع و با اعتماد به نفس میدیدم اصلا فکر نمیکردم اینقدر ترسو باشم
اما به لطف 3 تا چیز روز به روز دارم شجاع تر میشم
1/اون تضادها و اون چک هایی که از شرک و ترس هام خوردم
2/دوره ی بیییینظیر عزت نفس
3/عمل کردن به آنچه که ترس رو از بین میبره، یعنی رفتن تو دل ترس ها
شاید باورتون نشه اما تو گرمای 50 درجه بجای اینکه ماشین بگیرم برم خونه دارم این کامنت رو مینویسم و خیس عرقم اما بقدری از این تضاد و از نقطه ضعف ظربه خوردم و همچنین انگیزه دارم واسه برطرف کردنش که حاظرم هررررررکاری منم.
و به نکته ی خیییییلی جالب اینجاست که من از چیزای خیییییلی بی اهمیت میترسیدم اما با روبروشدن با همین ترس های به ظاهر بی اهمیت من اندازه ی یک دنیا رشد میکنم.
از خدا میخوام هم آگاهی شناخت ترس هارو بهم بده
هم قدرت روبرو شدن با ترس ها رو.
در پناه خدای واحد موفق باشید
سلام به استادان عزیزم و دوستای موفق و هم فرکانسم
در مورد ترس هایی که در زندگیم وجود داره باید بگم با اینکه میدونم و تو دل بیشتر ترسهامم رفتم اما هنوزم ریشه شون در من اونقد قوی هستن که با اینکه چندین بار تو دلشون رفتم هنوز آثاری از اونا هست اما خب به نسبت گذشته مسلماً کمرنگتر شدن ولی برام ثابت شده هر چی بیشتر خودم آگاهانه شرایطی فراهم کنم که با ترسهام روبرو بشم، هم تجربه ای که ازش داشتم برام لذت بخش تر بوده و هم عمل کردن بهش برام آسونتر بوده. فقط باید به قانون تکامل ایمان داشته باشیم و قدم برداریم.
خب برم سراغ ترسهایی که وجود داره:
1- ترس از ارتفاع ( تا الان تجربه هایی داشتم که خودمو آگاهانه تو اون شرایط قرار دادم، 1- از ارتفاع تقریبا 4 یا 5 متری با طناب از صخره ای پایین رفتم و بالا اومدم-2- از روی پل معلق رد شدم اولش به سختی راه میرفتم بعدش ی مسیری رو به خودم گفتم که باید بتونی بدوویی و اینکارو کردم -3- از کوه به تنهایی بالا رفتم بدون اینکه به کسی اطلاع بدم از مسیری رفتم که حتی ایمانم به خدا هم بیشتر شد چون به ی جاهایی میرسیدم ک صعب العبور بود و همونجا از خدا میخواستم که هدایتم کنه و خودش بهم بگه از کجا برم و بدون اینکه آسیبی ببینم تونستم از کوه پایین بیام -4- سه بار سوار چرخ و فلک شدم -5- پنج بار از رینجر اگه اسمش رو درست گفته باشم که دستگاهیه رو صندلی میشینی و با سرعت زیاد میره بالا و یهوو عین سقوط آزاد رها میشی به سمت پایین که توی دبی امتحان کردم تو همون بار اول چشمامو بستم، بار دوم دستامو رها کردم و بار سوم چشمامو باز کردم و دیدم چقققد از بالا همه چیز قشنگه و بار چهارم و پنجم دیگه کاملا ترسم ریخته بود و هر 5 بار رو تو ی شب امتحان کردم اما تکاملم رو طی کردم و وقتی قانون رو که میدونی تجربهاتم لذت بخش تر میشه. مطمعنم اگه ندای گذشته بودم یا اصلا امتحان نمیکردم یا اینکه همون ی باری که امتحان کرده بودم دیگه حاضر نبودم تجربش کنم. ولی چون قانون رو میدونستم از خودم توقع نداشتم که از همون بار اول چشمامو باز کنم و بار سوم تونستم به ترسم غلبه کنم.)
2- ترس از تنهایی (برای ترس از تنها بودن از سفر یک روزه با تور شروع کردم که کلی دوست پیدا کردم. بعد تصمیم گرفتم جاهایی رو تنهایی برم در شهرم و از مناظر لذت ببرم و تنهایی کافه و رستوران رفتم و تنهایی در کشور دیگه بدون اینکه حتی سیم کارت داشته باشم، جاهای دیدنیش رو دیدم و از صبح تا شب بیرون میرفتم و حتی با مردم ارتباط برقرار میکردم با زبان انگلیسی و هرجا هم ک مسیرم رو پیدا نمیکردم از بقیه ادرس میپرسیدم و کلی اعتماد بنفسمم بالا رفت که زندگی در یک کشوردیگه حتی به تنهایی هم امکان پذیره و من میتونم به راحتی با بقیه ارتباط بگیرم و دوست پیدا کنم. اما خب هنوز برای مهاجرت کردن به تنهایی یه ترسایی تو وجودم هست که بنظرم با چندین مسافرت به کشورهای دیگه رفتن این ترس از تنهایی مهاجرت کردن هم میریزه)
3- ترس از ترد شدن در روابطم ( همیشه دوست داشتم خیلیی زود ازدواج کنم و با شریک عاطفیم رفیق باشیم و علایق و کارمون بهم مرتبط باشه اما خب همیشه بخاطر باورهای نادرستی که داشتم رابطه های بدی رو تجربه کردم از سال 1400 که با استاد و این سایت ارزشمند آشنا شدم سعی کردم رو خودم کار کنم اما خب خیلیییی تو این زمینه هنوز ضعیفم و باید بیشتر وقت بذارم و روی اخلاقم و باورهام کار کنم تا رابطه ای که میخوام رو بتونم بدست بیارم)
4- ترس از ناشناخته ها ( برای اینکه تو جمعی وارد بشم یا اینکه به یک کار جدیدی وارد بشم، همیشه اولش ترس زیادی دارم قبلا خیلی اجتماعی تر بودن و خیلی راحت میتونستم ارتباط بگیرم اما الان از جمع فراری شدم. وقتی دوستام به مهمانی منو دعوت میکنن که من تو اون جمع کسیو نمیشناسم خییلییی مقاومت دارم برای رفتن به اونجا، حتی بیشتر وقت ها به دلایل مختلف رد میکنم البته نمیدونم این از ترس در جمع بودنه یا اینکه چون آگاه شدم به قوانین دیگه دوست ندارم وقتمو به بطالت و ادم ها بگذرونم بلکه دوست دارم بیشتر با خودم باشم و کسایی که میشناسمشون. برای تجربه کارهای جدید هم تو این مدت علاوه بر کار اداری که صبحا میرم، بعد از ظهرام به صورت سه ماه با دوتا دفتر دیگه هم کار کردم و تجربه های بی نظیری رو کسب کردم و ترسمم کمتر شده برای اینکه با بقیه و با اورگانی غیر دولتی کار کنم، مطمعنم به زودی میتونم کاری رو پیدا کنم که هم با روحیات من سازگارتر باشه و هم احساس بهتری داشته باشم. ولی خب ترسام هنوز به صورت کامل از بین نرفتن و باید بیشتر تلاش کنم. برای ترس از جمع سعی کردم تو کلاسهای گروهی شرکت کنم ک هر چند روز یکبار در جمع باشم)
5- ترس از شکست خوردن ( مهاجرت کردن جز یکی از بزرگترین ترسهام هست که اگه رفتم و دیدم تو کشور دیگه نتونستم پیشرفت کنم چی؟ اگه شکست بخورم و نتونم ادامه تحصیل بدم چی؟ بخاطر همین برای اینکه با این ترسم مقابله کنم به خودم گفتم که باید بتونم اول تو کشور خودم بدون توجه به شرایط تورم و جامعه و… به درامدی که مد نظرمه برسم و بتونم اول اینجا به درامد قابل توجهی برسم که دغدغه مالی نداشته باشم و هر سفری که دوست دارم رو تجربه کنم و مستقل بشم. اگه ترس از شکست نبود شاید من 4 سال پیش تغییر رشته داده بودم و رشته طراحی لباس رو میخوندم. چون من الان رشتم عمرانه همیشه ترس از نظر و حرف مردم و خانوادم که نذاشته تو این مسبر برم. چون همیشه همه بهم گفتن تو خیلی زرنگ بودی تو این رشته، تو که خیلی باید الان بتونی ازش درامد کسب کنی. با اینکه اوایل فک میکردم به این رشته علاقه دارم و البته خیلی هم موفق بودم و تونستم خیلی پیش بیام اما خب اون درامد و آزادی زمانی و مکانی که میخواستم رو برای من نداشت. میگم برای من چون میدونم و دیدم هزاران نفر چجوری با این رشته کسب درامد کردن ولی من بخاطر باورهای خودم توی محیط اداری سمی گیر افتادم که این ترک نکردن اینجا هم بازم بخاطر حرف بابام وخانوادم و دور و اطرافیانم بوده که حتی یکبار استعفا رو دادم ولی اییینقد بهم گفتن اشتباه کردی که ترس تو دلم افتاد که نکنه واقعا اشتباه کردم؟ و باعث شد باز برگردم ولی هرچی زمان بیشتر میگذره، بیشتر متوجه میشم که این مسیر اشتباهه. اما خب گفتم برای اینم باید ی راه حل پیدا کنم! بخاطر همین این مدت سعی کردم بعد از ظهرا هم کار کنم تا هم باورم به اینکه کار و فراوانی هست، بیشتر بشه و هم بتونم کاری که مورد علاقمو پیدا کنم.)
البته که ترسهای بیشتری هم هست اما مهمترین ترسهام اینهایی بودن که در بالا اشاره کردم به امید اینکه این ترسها هم کمتر و کمتر بشن.