پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 7
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به بهترین استادم
سلام به دوستان عزیز همفرکانسی
ترس همیشه باهام بوده و هست اما به قول استاد اگه ایمان داشته باشیم این ایمانمون بر ترس هاممون میچربه
پس باید بیشتر رو ایمانمون کار کنیم
بزرگترین ترس الانم همین مهاجرت کردنه نه مهاجرت به خارج از کشور بلکه خارج شدن از محل امنم ،میترسم برم جایی غیر از اینجا زندگی کنم
چرا
چون از اینکه از پس هزینه هام برنمیام
از این میترسم که نتونم درامدم رو افزایش بدم تا بتونم هم در جای بهتری زندگی کنم و هم به نعمت های بیشتری دسترسی پیدا کنم
میترسم کارم رو گسترش بدم چون به فراوانی خداوند ایمان ندارم
هنوز تمرین اگهی بازرگانی رو انجام ندادم پس معلومه که هنوز میترسم
هنوز رو اعتماد به نفسم زیاد کار نکردم
همیشه رفتن تو دل ناشناخته برام سخته ،معلومه میترسم ،ایمان ندارم ،هنوز اونقدری رو باورهای توحیدیم کار نکردم
هنوز نگرانم ،نگران از اینده شاید باز هم برمی گرده به این که خدا بیشتر از این نتونه و نخواد کمکم کنه
پس این برمی گرده که هنوز شرک زیادی تو وجودم خودشو جا کرده
هنوز میترسم یک رابطه عالی رو داشته باشم ،به این دلیل که نخواستم خودم رو تغییر بدم ،پس از تغییر خودم میترسم
همه اینها هنوز جای کار داره
کار داره که بیشتر رو ایمانم کار کنم
ایمان و توکل باشه همه چی درست میشه
حالا احساس میکنم اگه بخوام ایمانم به خداوند بیشتر کنم ،باید قرآن رو بیشتر بخونم
تو این مورد نباید تعلل کنم
از خداوند میخوام هر لحظه منو به راه راست ،راه کسانیکه به انها نعمت داده هدایتم کنه ،نه گمراهان و نه غضب شدگان
بنام نامی یزدان
سلام استاد عزیزم خسته نباشید و خدا قوت
ترس های بزرگ من درحال حاضر بزرگترینش ترس فراموشیه
استاد من یه الگوی عجیب و خیلی خیلی تکراری درون خودم پیدا کردم اونم اینه که تا ذره ای متوجه میشم قدرت خلق و ساختن زندگی خودم رو دارم بشدت سر بهوا و بازیگوش میشم و فراموش میکنم کدوم مسیر رو داشتم میرفتم
ذهنم با این دلیل که تو که مسیر و راهش رو پیدا کردی گولم میزنه و من تن میدم به کارهایی که میدونم 100درصد اشتباهه و نباید انجام بشه،مثل رفتن پیش دوستان نامناسب،تنبلی کردن در مورد کارهایی که یه ذره به همت بیشتر نیاز داره
خیلی برام جالبه اون روزهایی که خیلی این قوانین رو جدی میگرفتم که همین 3 ماه اخیر بود اصن انگار ترسی نداشتم از چیزی نه اینکه کلآ ترسی نباشه وقتی میخواستم کاری رو انجام بدم انقدر ذهنم دلیل برام میاورد که اون ترس رو نادیده میگرفتم و فقط اون کار رو انجام میدادم
گاهی وقتا خاطرات رو که مرور میکنم پیش خودم میگم من چه کارهای بزرگی کردم که فراموش کرده بودم مثل تمرین آگهی تبلیغاتی که انجام دادم
هنوزم که هنوز تو سایت من با کسی برخورد نکردم که تو انجام این تمرین مثل خودم عمل کرده باشه،من این تمرین رو توی فقط یک روز و بدون اینکه متنی از قبل آماده کرده باشم رفتم و توی مترو تو یه واگن پر از آدم اجراش کردم ،احساس میکنم اون تایم خیلی بخدا و قدرتش ایمان بیشتر و قوی تری داشتم یعنی توی ذهنم اثبات خودم به خدا خیلی برام مهمتر از قضاوت و تمسخر دیگران بود به همین دلیلم تمام توانم رو میزاشتم که وقفه ای بین شهود و عملکردم ایجاد نشه
الانم یک هفتس دوباره دارم روی توحیدم کارمیکنم با این تفاوت که احساس میکنم خیلی جدیتر از قبل این موضوعات متافیزیکیم رو پیگیری میکنم ولی همچنان ترس از فراموشی رو دارم که به امیدخدا با توکل به این انرژی بی انتها قطعا هدایت میشم این کد مخرب درونم رو هم اوکی کنم تا بتونم خودم رو بیشتر از قبل گسترش و رشد بدم
ممنونم استاد که با هر فایلتون آدم رو زیر رو میکنید
تشکر میکنم از شما
سلام پوریا
یه مدت که روی ثروت متمرکز بودم کامنتهای قشنگتون رو میخوندم .خیلی عالی کار میکردید و کامنتهای خوبی مینوشتید و البته الان هم عالی مینویسید.شاید شکرگزار بودن بتونه ما رو یاد اون نعمتهایی که خدا به وفور به ما داده بندازه.سپاسگزارم
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و دوستان گرامی
خدارو شکر میکنم که یک بار دیگر عمری به من داد تا اینجا باشم و از این آگاهی های ناب استفاده کنم و سعی در بهبود خودم بکنم
خدایا شکرت بابت این فایل های توحیدی و خودشناسی استاد سپاسگزارم از شما
امروز این کامنت رو از کلاردشت زیبا در یک منطقه زیبا و سر سبز و پر از فراوانی ثروت و ماشین های خارجی و گرون و فراوانی ویلاهای زیبا مینویسم
خداروشکر میکنم که یک روزی دوست داشتم کاری داشته باشم که بواسطه کارم به شهر ها و حتی کشورهای دیگه سفر کنم تا هم کار کنم و پول بسازم و هم زیبایی های بیشتری رو ببینم و با آدم های بیشتری آشنا بشم و دیروز که داشتم توی مسیر میومدم فقط و فقط زیبایی دیدم
از کوههای سر سبز و بلند
از ماشین های کرون قیمت
از آدم های ثروتمند و زیبا
از آبشارهای زیبا در مسیرم
از درختان بلند و سر سبز
از نم رطوبتی که هرچه بالاتر میرفتیم بیشتر میشد و قشنگ میشد حسش کنی
اصلا رویایی هست رویایی
جای همه دوستان خالی
به قدری توی این وقت از سال هوا خوب خنک هست که شب ها بدون کولر پتو میداریم روی خودمون
جای همه دوستان پر
و میرسم به این جمله ای که خدا میگه
و آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟
و اینکه خدا به وعده اش عمل میکند و وعده خدا حق است
خدایاشکرت هر چه قدر که از زیبایی های اینجا بگم کم گفتم
یک ویلایی رو میبینم که شبیه به خونه های توی برنامه های کودک هست
شبیه به قصر دیزنی لند
وااای خدای من نمیشه این همه زیباییها رو توصیف کرد
دیروز بارها و بارها قلبم باز شد و اشک ریختم از این همه طراوت و زیبایی و چقدر شاکر خداوند هستم که من رو در اینجا قرار داده چون فقط اون میتونسته کمکم کنه و من رو به این مرحله برسونه و حتی توی اعماق افکارم هم نمیتونستم چنین زیباییهای رو ببینم
خدایا شکرت
دوستان واقعا جاتون سبز
آرزو میکنم که همتون در چنین شرایط زیبایی قرار بگیرید و از نعمت های بیشتر خداوند استفاده کنید و لذت ببرید
و این بوی عطر درختان که میپیچه توی هوا رو حس کنید
صدای آواز زیبای پرندگان که از این درخت به درختی دیگه میپرند رو ببینید
خنکی آب رودخانه ها رو حس کنید
و درختان بزرگ و زیبا و قشنگ رو لمس کنید
و غروب و طلوع زیبای خورشید رو ببینید
وااای خدای من شکرت
حالا سوال این فایل
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
ترس از ازدواج مجدد ( با اینکه شدیداً دوست دارم که ازدواج کنم اما یک ترمزهایی دارم که مانع انجام این کار میشه)
ترس از بی پولی ( که از باور کمبود میاد و ترمزهای مخفی ای که دارم)
ترس از خونه گرفتن
ترس از صحبت کردن با جنس مخالف (البته که خیلی بهتر شدم اما باید بهتر بشم و این رو حس میکنم)
یک وقت هابی بخاطر ترس حرف مردم در مورد کارهایی که میکنم (بازهم بهتر شدم اما باید بهتر بشم)
ترس از مسئولیت قبول کردن در بعضی از قسمت های کارم با اینکه اون کارها رو در شرایط و موقعیت های دیگه هم اجرا کردم
ترس از انجام کارها و پروژه های جدید در کارم (همیشه این هست و همیشه هم اون کارها رو گرفتم و انجامشون دادم و به نحو احسنت هم انجام شده اما نمیدونم چرا همیشه این ترس ها قبل از گرفتن پروژه هام دارم )
ترس از یاد نگرفتن زبان که بعداً به خودم سخت بگیرم
فعلا که همین ها یادم اومد اما در همین ها خیلی بهتر شدم
استاد فایل های توحیدیتون بی نظیر هستند و قشنگ کلام خداوند رو شما میگید ممنونم هم از شما هم از مریم بانو و هم از دوستان عزیزم با کامنت های بی نظیرشون
خدایا شکرت بابت همه چیز
سلام به شما دوست ارزشمندم
سلام به شما جواد صنمی عزیز
چقدر مقدمه اول کامنتت منو برد به حال و هوای شمال. ممنون که تجربه ات رو نوشتی و از خودت این ردپای زیبا رو گذاشتی. تحسینت کردم برای جایی که هستی و چیزهایی که میبینی و در گرمای تابستان در بهترین هوا داری لذت میبری. تحسینت میکنم جواد عزیز از اینکه اینقدر خودتو خوب میشناسی و در حال بهبود ترس هات هستی که همانا این ترس هامون شکلی از شرک در وجودمون هست که باید اونا رو پاک کنیم و بریم تو دلش تا بزرگتر از ترس ها بشیم.اینقدر بزرگ که فقط توحیدی عمل کردن بشه تمام فکر و ذکرمون و اینکه چطور بازم بهتر از این میشه توحید رو در عمل به خدا نشون بدیم و اینطور بندگیشو بکنیم.
گفتم بیام بعد مدتی یک حال و احوالی بکنم و تشکر کنم برای تمام وجود ارزشمندت. واقعا سپاسگزارم از اینکه داری اینقدر عالی روی خودت کارمیکنی و برای رشد و بهبود خودت تلاش میکنی واقعا سپاسگزارم دوست عزیزم.
IN GOD WE TRUST
خدایا شکرت برای همه چیز
براتون از الله یکتا بهبودهای درونی و بیرونی رو خواهانم.
ارادتمند شما فهیمه پژوهنده
به نام رب العالمین
سلام به خواهر عزیز وگرانقدرم فهیمه خانم
ممنونم که همیشه کامنت های زیبا و تاثیر گذار میذاری و من و دوستان از خواندن کامنت های شما لذت میبریم
و تحسین میکنم شما رو بابت این بینش و قلم شیوا و روانی که داری
خیلی دوست دارم من هم مثل شما بنویسم و رد پا بذارم و همیشه با خودم میگم شما و چند نفر دیگه خیلی عالی کامنت میذاریپ و واقعا هم لذتبخش هست
ممنونم که کامنت من رو خوندی و کامنت برام گذاشتی و اون نقطه آبی زیبا رو کنار اسمم نمایان کردی
برات بهترین ها رو از رب العالمین میخوام و امیدوارم که همیشه در حال خوب و شادی درونی باشی
سلام جواااااد جان
چطوری پسر
چقدر خوشحال شدم از اینکه گفتی داری کاری انجام میدی که همیشه دوست داشتی
اونم چه کار باحالی
سفر کردن به واسطه کار
خداروشکر جواد جان که داری حال میکنی در اصل نه کار
دقیقاً مثل خودم دیگه
از وقتیکه خداوند من رو به سمت کار مورد علاقه ام هدایت کرد از صبح تا شب فقط دارم حال میکنم نه کار
قطعاً تو الان میفهمی که من دارم چی میگم
عاشقتم پسر
دمت گرم به این شجاعتی که توی خودت ساختی و رفتی دنبال عشقت
به نام خدای مهربان و روزی ده
سلام حسن عزیز
برادر گرامی
ممنونم که اینقدر با عشق برام کامنت گذاشتی و من این حس و این عشق رو دریافت کردم
و ازت ممنونم بابت این که باز هم یادآوری کردی بهم
آره حسن جان
واقعا لذت میبرم و کیف میکنم اما ی وقتهایی نجواها برای تا امید کردن و حال بدم میان اما سریع به خودم میام و با کمی صحبت کردن با خودم و خدای بزرگم مشکل حل میشه
درسته خیلی خواسته ها دارم و هنوز نرسیدم بهش اما همین که توی مسیر درست هستم و نشونه هاش رو دارم میبینم این یعنی اینکه مسیر درست هست
برات بهترین ها رو از خدای بزرگ میخوام و از همه بیشتر حال خوب و سپاسگزاری عمیق
میفهمی که چی میگم
سپاسگزاری عمیق = احساس و حال خوب = آرامش درونی
و این ارزشمندترین چیز هست
باز هم متشکرم
﷽
بــــــــــــنام خــــــــــــدایی که بشــــــــــــدت کــــــــــــافیــــــــــــست
سلام استاد عزیزم سلام خانم شایسته مهربان که انوار مهربانیت با اینکه جلو دوربین نیستید رو ما داریم دریافت می کنیم سلام.
سلام به همه دوستانم در مسیر خود شناسی و خداشناسی سلام.
صبح که بیدار شدم این فایل رو گوش کردم بعدش گفتم خو من که ترس ندارم بخوام کامنت بزارم من فقط:تنبلم در انجام یکسری کارها و جسارت انجام یکسری کارهااا به خاطر تنبل بودنم انجام نمی دم ندارم. پس ولش کن… خو از کامنت نوشتم خلاص… امدم زدم دکمه نشانه من رفتم روی فایل مفهوم فرکانس وچگونگی تنظیم ان گوش کردم کامنت شو نوشتم. رفتم حیاط یه چرخی زدم باغچه رو آب دادم یکم به کاراام رسیدم یهو عارفه درونم گفت کی می خواد بره چادر بخره که به خاطر قیمتش چندوقتی عقب می اندازی میگی می خوام یه دوره از سایت بخرم چرا پول چادر بدم.کی که چندبار رفتی چادر قیمت کردی اون مارک و مدل چادری که سر می کنی قیمتش قد همان دوره ای که می خواای…. چندماه و کی که با محدثه دوستت قرار گذاشتی برید چادر بخری هربار عقب انداختی. تو نیستی عارفه نه؟
تو ترس نداری نه تو ترس نداری نهههه،
عارفه که همیشه اینجور موقع فرار می کنه بدو رفتم وضو گرفتم نماز ظهرم شروع کردم به خوندن کل نماز رو نفهمیدم چی خوندم عارفه درونم مگه گذاشت حالا خوبه صبح هم فایلی گوش:کردم در مورد گفت و گوهای ذهنی بود. گفتم باشه بابا من تسلیم می رم میشینم کامنت می نویسم توام حرف بزن بگو یکی یکی بگو منم می نویسم.
استاد جان من از اول راهنمایی به اصرار پدرم چادری شدم زمانی که برام سرویس گرفت از خونه تا مدرسه رو گفت چادر سر کن.
(شاید برای خیلی ها که کامنت منو می خونند باور نکنند اما من از اول راهنمایی چادر سرکردم هیکل هم تپل نبودم که فکر کنید به خاطر هیکل نه یه دختر ریز لاغر اندام متوسط بودم باور بابام بود که ازالان چادر سرکن یادبگیر…) اولش خیلی برام سخت بود با کوله پشتی مدرسه توی زمستان برف بود منم نمی تونستم اولش چادرهای سنتی سر می کردم بعدش چادرملی شد ومدل های عربی ودوره راهنماییم زیاد یادم نیست اما دوستانی داشتم از سر ذوق که چادر رو برای قشنگی یه روز سر کنند یه روز نه سر می کردند… اخرشم چادری نماندن چون بعداز سالها دیدم شون….. از دوره دبیرستان تنها دختر چادری کلاس من بودم همیشه توی کلاس و مدرسه معلم ها خیلی دوستم داشتن احترام می زاشتن دوستام می گفتن به خاطر اینکه چادری هستی اینقدر دوستت دارند…. فامیل دوستم داشتن به خاطر اینکه محجبه چادری بودم اهل آرایش نبودم.زمانی هم که راهی دانشگاه شدم . سر یکسری مسائل با داداشم که حرف می زدم بهم گفت عارفه پسرااا با دختر چادری ها کارندارند نگران نباش …و توی دانشگاه هم هرکسی باهم دوست نمیشد.کسایی لول شون از هرلحاظ بالا بود بامن دوست میشدند یا می امدن سمت من می نشستن حتی پسرااا هرپسری جرات حرف زدن نداشت پسرایی هم باهم حرف می زدند که واقعاااا همه بچه ها قبولشون داشتند و درس خون کلاس بودند اساتید همه بدون استثنا چه اقاش چه خانمش همه همه یه خانم محمودی می گفتن یه جوری با من حرف می زدند که انگاری 100 سال منو میشناسند گاهی اوقات از این همه احترام خجالت می کشیدم یادم سال اول دانشگاه بودم یه استاد ریاضی داشتیم که آقا بود و اخلاق خاص خودش داشت همیشه بالاسر من بود خب دیگه پسرای تبریز هم توی دانشگاه ما بودند یکم نظم کلاس رو بهم می زدند استاد هم بدون ملاحظه راحت بداخلاقی می کرد اما انتهای کلامش می گفت معذرت می خوام از اون دسته خانم های محترم کلاس. کلاس 40 نفری بود که سر آزمون میان ترم بچه ها تقلب کردند منم جلو نشسته بودم که استاد متوجه شد یه جوری صداش برد بالا و…. اینم بگم کل آزمون چون من جلو نشسته بودم استاد بالاسرم بود و مراقب بچه هام بود هی بهم می گفت اینجوری حل کن اونجوری برو…. وقتی که صداشو برد بالا من برگمو گذاشتم روی میزش بدو امدم بیرون یهو دیدم دنبال من بدوو امد طوری که کل بچه ها متوجه شدند طوری توی سالن صدام زد خانم محمودی برگردید دیدم پسراا توی سالن می گن استاد فلانی باشماست. کل سالن دانشکده برق متوجه شدند. وقتی رفتم پیشش جلو جمع از اینکه صداش رفت بالا ازمن معذرت خواهی کرد و پرسید آزمون چطور دادی جلو جمع….بعدازاون ماجراااا همه همدانشگاهی هام می گفتن به خاطر چادری بودنت استادها اینقدر دوستت دارند هواتو دارند. پسرای دانشگاهم بی رد خورد چه دوره کارشناسی چه ارشد بهترین پسرایی بودند که من باهشون برخورد داشتم.برخلاف دوستام بودم.هرکجای دانشگاه برای کارای اداری رفتم سریع انجام شد حتی توی حذف اضافه ها راحت واحد ترم بالایی ها رو می تونستم بردارم اما دوستام سر واحد همون ترم مشکل داشتند… راحت سراینکه تایم کلاسم با کلاس دیگه یه استاد عوض کنم راحت استادهاا برای منو قبول می کردند بدون دردسر اما به دوستام می گفتن هرکسی سر همان تایمی که واحد برداشت بیان،هربار من توی تلگرام واتساپ به اساتیدو… پیام دادم سر کار درسی و سوالات دیگه در آن واحد جواب منو دادند اما برای دوستام نه. وقتی به دوستام می گفتم همشون همهشون بهم می گفتن به خاطر چادری بودنت. هیچوقت نگفتن درس خونی نگفتن به خاطر معدل الف هستی نگفتن تکالیف تو خوب منظم سر تایم انجام می دی گفتن به خاطررر چادری بودنت. بارها شده بود اساتیدااا دیر می آمدن سر کلاس من زیاد منتظر نمی ماندم 20 دقیقه 30 منتظر می ماندم نمی آمدن می رفتم بعدکه استاداااا می امدند حضور غیاب می کردند بارها شده بودم دوستم می گفت عارفه به فلان استاد موقع حضور غیاب می گفتیم عارفه امده بود منتظر موند اما شما دیر امدید رفت استاد می گفت همان دختر چادری خب اوکی بعد برای من غیبت رد نمی کردند اما برای پسرااا و هرکس دیگه امده بود برگشت بود براش غیبت می زدند.
یا بارها شده بود من سرکلاس حالم خوب نبود استاد حالم می پرسید بعد می گفت نگاه حضورت زدم برو نماز خونه استراحت کن…..
همه اینهاااا بی رد خور اعتبار مهم بودند وارزشمند بودن من شد به خاطر چادری بودنم نه به خاطر اخلاق منش برخورد شخصیت من شد چادرررر.
امسال که از اول 1402 تصمیم گرفتم چادرم سر نکن نشانه هام آمدش بالا رفتن قیمت مارک چادرم که هم قدر دوره استاد شده که و من می خوام اونو بخرم ، اماهنوز مقاومت دارم هنوز ترس دارم اگه چادرم بزار زمین نمی گن عارفه ای که 14،15 سال چادر سرکرد حتی دانشگاهم رفت تغییر تیپ ظاهری نداد وچادرش نزاشت زمین حال چرا گذاشت زمین.
تو عارفه ترس اینو داری اگه رفتی توی خیابان یا هرجایی پسرااا مزاحمت بشن.
آهان بارهام شده بود از افرادی پیشنهاد ازدواج داده بودند دلیلش چادر ی بودنت بود همیشه می گفتی خب خداروشکر افرادی پیشنهاد ازدواج دادن شان منو نیاوردن پایین
تو ترست چیه یهو کسی حد حدود خودش نگه نداره یه حرفی بزنه بهت
تو عارفه ترست اینه اگه ایندفعه اداره وجایی رفتی کارت مثل همیشه راه نیافته چون بارها شده بود اداره جایی رفتم شخصی که پشت میز نشست بود صدام می کرد از توی صف و… شما خانم چادری دخترخانم شمایی که چادری هستی بیا جلو… کارم انجام میشد زود….
من از پدرم که کلی تعصب داره برای چادری بودنم اینقدررر نمی ترسم که از این ترسهایی که بالا گفتم می ترسم.
من از اینکه پدرم و مادرم سر اینکه من چادر سرنکنم ناراحت میشن نه می ترسم نه برام مهم هستند اینو خودم خوب می دونم اما از ترسهایی که بالا گفتم می ترسم.
استادجان یه طرف همه این ترسهاست یه طرف هم من عادت کردم عادتی که به اجبار شد دوست داشتن بعدش این دوست داشتن من باعث شد دیگران مدام امتیازها و اولویت به چادری بودن رو بدن وچادر بودن رو برام بُلد کنند چون که ….به خاطر اینکه …چادری هستی و…. بعد یواش یواش از چادری بودن خودم لذت بردم ،می بردم سر تمام اون امتیازها اولویت ها واعتباراااا همه برچسب خورد سراینکه این چادری هستم و چادر هست که منو اینقدررر دوست داشتنی قابل احترام یا آهنربای جذب همه چیز خوب برخوردهای خوب و…. شده.استاد من با این سوال شما هم به شرک درونم هم به ترس هام پی بردم.
خیلی وقتا تابستان ها به خاطر گرما و چادری بودنم سردرد کشیدم کل دانشگاه هم روزهایی بود از 8صبح تا6 شب کلاس داشتم کل روز و تایمش چادر سرم بود سر گرما ریزش موهام زیاد شد دکتر می گفت به خاطر محجبه بودنت که ریشه موهات نفس نمی کشه…خب من 4 روز ویا3 روز در هفته کلاس های فشرده داشتم….
هنوز هنوز چادرم دوست دارم اما باید مثل حضرت ابراهیم چادرم قربانی کنم لازم باید یک مدت چادرم کامل بزارم کناررررر خودم و خدا و قدرت های درونی اعتبلر عزت احترامی که خدا داد بهم بشناسم بعدش تصمیم بگیرم برای چادری بودن من بایکسری باورها شرک ها به خاطر چادر در وجودم بزرگ شده باید این دیدگاه ها رو شرک ها رو از وجودم پاک کنم. باید یاد بگیرم و باور کنم باور کنم من چه با چادر چه بدون چادر قابل احترام هستم دوست داشتنی هستم ارزشمندم ومن هرکجا برم کارهام سریع انجام میشه نه به خاطر اینکه چادری هستم و نیستم به خاطر اینکه خدای من داره کارهام انجام می ده وهیچ ارتباطی به چادری بودنم نداشت ونداره واعتبار همه اینها رو باید بدم به خدا و نه به چادرررر.
خدایااا خودت کمکم کن
استاد جان ممنون وسپاسگزارم بابت این فایل های سلسله مراتبی هدیه. نور خدا دروجودت که اینگونه مهربانیت ما داریم دریافت می کنیم. خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت..
سلام به شما دوست ارزشمندم
سلام به شما عارفه محمودی عزیز
چقدر خوشحالم که ردپای زیبای شما رو دیدم و این باعث شد که برم چندتا کامنت های قبل و فعالیت هات رو توی سایت ببینم تا بیشتر باهات آشنا بشم. اول از همه تبریک برای قبول شدن در آزمون نظام مهندسی. واقعا آفرین دختر پرتلاش و با انگیزه. خانم مهندس با نگرش و خودساخته و توحیدی آینده تبریک برای موفقیت هات.
بعد تحسینت میکنم برای اینکه اینقدر خوب داری روی خودت کار میکنی و گفتگوهای درونی و ذهنت رو خوب میشنوی و دنبال میکنی.
تحسینت میکنم برای تمام تلاش هایی که برای بهبود و آزاده شدنت میکنی.
تحسینت میکنم برای صداقتت و اینکه داری دنیا رو دور از باورها و تحمیل هایی که از گذشتگان مون بهمون رسیده با عقل و اندیشه خودت میفهمی.واقعا تحسینت میکنم عارفه جان.
چقدر خوب اون مورچه سیاه کوچیک رو که روی سنگ سیاه در دل تاریکی شب داشت راه میرفت دیدی تا مسیر شرک رو ببندی و بری تو دل ترس هات و توحیدی عمل کنی.
وجودت ارزشمنده بدون هیچ عامل بیرونی و هیچ اضافه ایی، تو فقط کار درست رو انجام بده و با قدر برو توی دل ترس هات و بزرگتر و عمیق تر شو دوست من.
اینکه دوباره برگشتی تا زندگی کنی و جسمت رو دیدی پس بدون ما جسم مون نیستیم، ما روح های مجرد و آزادی هستیم که خداوند با تنوع رنگ و در اختلاف آفریده و این پوشش ها هم جزئی از این تنوع هستند و حاصل باور و فرهنگ و تعریف هایی که خودمون ایجاد کردیم. تشخیص اصل از فرع یک توانایی هست که باید یاد بگیریم و بدونیم اصل چیه و بهمون بچسبیم و تمام…ایمان دارم که توام میتونی در مسیر درست با هدایت های همیشگی الله یکتا بهترین تصمیم ها رو بگیری، بر ترس ها و شرک هات فائق بشی و به جاش پر بشی از توحید و توحیدی عمل کردن و عشق و سرمستی از خدا.
خدایی که به شدت کافیست همه چیز میشود همه کس را به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح، به ظرط پرهیز از معامله با ابلیس…
واقعا کامنتت رو ونحوه بازگو کردن ریشه های ترست رو دوست داشتم و از همه قشنگتر این صداقتت رو که اینقدر خوب با خودت صادقانه در مسیر بهبود کار میکنی..
بازهم سپاس برای تمام وجودت، سپاسگزارم ازت برای این ردپای زیبایی که گذاشتی و سپاسگزار خداوندم که هدایتم کرد تا کامنت شما رو بخونم و با شما آشنا بشم.
برات از الله یکتا بهبودهای دائمی درونی و بیرونی رو خواهانم.
ارادتمند شما فهیمه پژوهنده
سلام به دختر توحیدی سرزمینم ایران زمین
سلام فهیمه عزیز سلام.
خیلی ممنون وسپاسگزارم بابت وقتی که برای خواندن کامنت های من و نوشتن کامنت برام گذاشتید.
منم خیلی خوشحال خرسندم از داشتن دوستان توحیدی چون شما
خدارو بابت دوستانی الهی وتوحیدی چون شما سایت الهی شاکر وسپاسگزارم
سلام به عارفه جان واقعا سپاس گذارم بابت کامت بی نظیر شرایط الان شما تقریبا مثل الان من هست و چه هم زمانی کامنت شما با درخواست من از خداوند برای هدایت کردنم در مورد چادر سر کردنم چند روزپیش در این مورد داشتم با خدای خودم صحبت می کردم واز خدای خودم هدایت خواستم و واقعا خدا هدایتم کرد برای خواندن کامنت شما به طور معجزه واری که مبهوت شدم منی که الان قصد کامنت خوندن نداشتم و فقط آمدم یک سر بزنم و بعد یک دقیقه برم و بخوابم
امروز که داشتم کامنت می نوشتم که چه ترس هایی دارم کلا یادم رفت این ترسی که مثل شما دارم رو بنویسم فکنم به خاطر این بود که من چون 3 بار در حالی که کامنت می نوشتم کامنتم کلا پاک شد ویکم ناراحت شدم حواسم پرد شد ویادم نبود که بنویسم
من از سن حدودا 12 سالگی چادر سرم می کردم البته خانواده مجبورم نکرده بودند وخودم انتخاب کرده بودم که چادر سرم کنم چون چادر رو خیلی دوست داشتم والان هم هنوز دوسش دارم و تو مدرسه و بعد مدرسه من تنها کسی بودم که بین دوستان واطرافیان همیشه چادر سرم می کردم
راستش چند روز پیش داشتم به این فکر می کردم یک جاهایی که دارم کاری رو انجام میدم به خاطر اینکه چادر تو دست و پام نباشه واذیت نشم و بهتر بتونم کارم رو انجام بدم چادر سرم نکنم مثلا وقتی که مهمان برام می یاد و باید کلی کار انجام بدم چادر سرم نکنم و.. ولی ترسیدم از اینکه بیقه در مورد من چی فکر می کنند نمیگن اینکه 9 سال چادر سرش می کرده ومحجبه بوده و الان چرا این قدر عوض شده و.. ترسیدم از اینکه کسی بهم حرف نامربوط بزنه ترسیدم از اینکه اطرافیان رفتار شون نسبت بهم تغیر کنه چون همیشه همه بهم می گفتن چون چادری هستی این قدر همه با شما خوب بر خورد می کنند وشما رو دوست دارند و همیشه به خاطر چادری بودنت این همه بهت احترام می گذارن وهمه جا محبوب هستی و هر جا میری همه باهات خیلی خوب رفتار می کنند من هم به خاطر ترسی هایی که دارم هنوز نتونستم تو شرایطی که دارم کاری رو انجام می دم و برام سخت هست که با چادر این کار رو انجام بدم چادرم رو بزارم کنار. وحرف بقیه ونگاه بقیه برام مهم نباشه.
بازم از شما دوست عزیزم تشکر می کنم بابت کامنت زیبا وتاثیر گزارتون که کمک زیادی بهم کرد.
براتون از خداوند بهترین ها رو آرزو می کنم وبهتون تبریک می گم برای قبول شدن تو آزمون نظام مهندسی شاد سعادتمند باشید در دنیا وآخرت
به نام خدا
سلام استاد،خانم شایسته و دوستانم
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
ترس از بی پول شدن
چون در گذشته بسیار بی پولی را تجربه کردم ترس از بازگشت به اون دوران هنوز تو وجودم هست و ترس دارم بنابراین در بسیاری از مواقع با احتیاط پول خرج میکنم و حساب کتاب دقیق هزینه را دارم و سعی میکنم کمتر پول خرج کنم تا به اون دوران برنگردم.
ترس از آدم موفق نشدن و پولدار نشدن
اکثر وقت و انرژیم صرف چگونه پولدار شدن میشه شاید 90 درصد ذهنم درگیر این مسئله هست چون گذشته بی پول و سختی داشتم میخوام الان و آینده پر از ثروت و پول داشته باشم.
ترس از مواجع شدن با مشکلات و یا فرار از مشکلات
سلام استاد عزیزم
هدایتگر زندگی من همه این حرفها از درونم میان و میخام که بگم و رها کنم اومدم بخونم کامنتارو دیدم هنوز هیچ کس چیزی ننوشته چقد خوشحااااال شدم ک اولین کامنت و من مینویسم و از خدا میخام کمکم کنه که تون چیزی رو که باید بنویسم و ب اشتراک بذارم و بنویسم….
استادم داخل پرانتز اینو بگم ک من از ی چاااه با عمق خیلی زیاد ک توش غرق بودم و فک میکردم دنیا همینه جز مصیبت و غم و غصه چیزی نداره ب جاهااااایی هدایت شدم ک الاااااان با آرامش کامل دارم روی هدفهام کار میکنم و خیلی زود میام براتون میگم رسیدممممم و خدارو هزاران بار شاکرم ک ب شما رسیدم و هر لحظه از وجودتون بهره میبرم هدایت شدم…
این ادامه دارد
در مورد سوالی ک مطرح کردین باید بگم بله متاسفانه هست و درسته ک ب آرامش رسیدم ولی ب اینا فک نکردم من تو زمینه کارم ترس از حرکت کردن دارم از اینک دیده بشم و ممکنه واکنشهای دگ بگیرم شاید مسخره شدن…
تو زمینه رابطم با هرکسی که وارد رابطه شدم همه چیزش عااااالی و فوقالعاده بود ولی رفته رفته از لحاظ مالی افت میکرد و تقریبا ب هیچ میرسید یا تصادف میکرد یا گوشیش میشکست یا گوشیش و میدزدیدن خلاصه ی ضرری میخورد و من فک میکردم که پاقدم خوبی ندارم و با هرکسی باشم این اتفاقها براش میفته و رهاش کردم تا رسیدم ب این فایلای تکرار شونده که در درونه منهههه ک این اتفاقها هی تکرار میشن و باید ی سری چیزارو تغییر بدم شروع کردم ب تغییر باورهام چیزی ک میخام از رابطه چیزی ک میخام از حرفه ام و خدارو شکرر دارم بهتر میشم ….
مهربونترین استادم ک عین پدر میمونین برام خیلیییی عاشقتونممممممم و هرروز بابت وجود سبزتون تو این دنیای قشنگ شاکر پروردگارم هستم حرف زیاد دارم ولی این کامنت صرفا برای جواب سوالتون هست ایشالاااااا با ویدئویی ک از خودم میگیرم با جزئیات همرو میگم
در پناه الله یکتا شاد و سالم و پرروزی باشین و سعادت مند در دنیا و آخرت…
سلام به استاد عزیزم و دوستان هم مسیرم
چ ترسهایی هست ک هنوز نتونستم بهش غلبه کنم ؟
ترسی ک من دارم و جدیدا خیلی دارم روش کار میکنم و توجه میکنم تا الان اگر عقب موندنی بوده اگر شکستی بوده یا ادامه ندادنی ب خاطر این بوده ک من از پذیرفته نشدن میترسم من همیشه تو شروع ارتباطها خیلی سختمه و همش فک میکنم نکنه از من خوششون نیاد نکنه ظاهرم مدل لباس پوشیدنم براشون جالب نباشه البته خیلی با این موضوع مقابله میکنما و خیلی وقتها ب زور خودمو میندازم تو دل این ارتباطها ک این ترسو بشکنم ولی خب همیشه از پسش بر نمیام .ولی وقتی میرم تو دل قضیه و حس میکنم ک ارتباطم بر قرار شده و کسانی ک در مقابلم هستن من رو پذیرفتن من شروع میکنم ب شوخی و خنده و خوندن و هرکاری ک قبلش از قضاوت شدن بابتش میترسیدم .
یا اینکه این ترسم باعث شده ک من ی سری شغلهارو ک دوست دارم انجامش بدم رو نرم سراغش چون همیشه میترسم ک تو اون کار پذیرفته نشم ن برای اینکه از پس اون کار بر نمیام ن برای اینکه مهارت و تواناییشو ندارم اتفاقا من اگر کاری رو شروع کنم با تعهد انجامش میدم ولی میترسم ک برم سراغ کاری ک میخام و میترسم ک از لحاظ ظاهری و تیپ و استایلم پذیرفته نشم .البته همونطور ک گفتم من خیلی این ترسو دارم زیر پا میزارم و تا حالت کلی کار انجام دادم ولی قطعا اگر این ترس رو ریشه ای حلش بکنم هم نتیجه بزرگتری میگیرم هم لذت بیشتری رو تجربه میکنم و هم ارامش دارم .
باز هم ازشما بابت این فایلها ممنونم من ازون وقتی ک این فایلهارو دارید میزارید درونم داره ی خونه تکونی اساسی میشه و خیلی دارم بیشتر خودمو میشناسم .ب امید خدا بتونم ب زودی زود دوره کشف قوانین رو تهیه کنم.
سلام و درود بر استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
من در این فایل باز هم از شما و خانم شایسته تشکر می کنم که چقدر عالی دوره کشف قوانین رو تدوین کردید و این فایل های هدیه هم بهم کمک میکنه
چه ترسهای هست که هنوز نتونستم برش غلبه کنم؟
ترسی که من دارم گسترش کسب و کارم هست با اینکه سابق زیادی توی کارم دارم و با بررسی خودم هم دیدم کاری هست که دوستش دارم و واقعا ازش لذت می برم چقدر وقتهای که مشتری دارم هم حال خودم خوب هست و هم چقدر مشتری هام ازم انرژی می گیرند و حتی پیشنهاد می دهند که چرا گسترده تر نمی کنی کارت رو.
الان هنوز نمی دونم چه طور باید کسب کارم را به راحتی به در آمد متداول برسونم و هی نرم بالا و بیام پایین وحتی ایده های که به ذهنم می رسه همه تکراری هست که حدود 8سال می نویسم ولی تا پایان ش نرفتم و حتی نمی دونم این ایدهها درسته یا باید ایده های جدید بیاد و دنبال شون کنم.
من همیشه زمان کم میارم و خسته ام میکنه مسیرم با اینکه شکر گزاری میکنم با احساس خوب وحتی مدام انجام تمرین های سایت و محصولاتی که خریدم و تنها راه کار الانم فقط توکل به خدا داشتم هست برم جلو.
سلام استاد من و دوستان هم فرکانسی
ترسی که من دارم اینع هر سال موقعه قرداد مغازه ام میشه میترسم امسال قرداد نبندم جمع کنم من تو چند تا شرکت هم کار کردم به خاطر باور های نادرست عدم لیاقت یا حقوقمو تمام کمال ندادن یا مشکلی پیش امد امدم بیرون الان تو این کسب کاری که هستم صاحب کسب کارم هستم یعی از صفر شروع کردم الان شرایطم نسبتا خوبه ورودی دارم ولی نشتی دارم پولی نمیمونه البته رو دوره دوازده قدم دارم کارمیکنم شرایطم خیلی بهتر شده میزان پس اندازم بیشتر شده انچنان نه ولی نصبت به ماههای قبل پیشرفت داشتم همسرم هم گیره که من خونه نشین بشم و فرزند دومم به دنیا بیارم دخترم 11 ساله اس و من سالها پشت گوش میندازم و نمیخوام حس میکنم بچه جلو پیشرفت میگیره البته من با بچه ای که داشتم معلم بودم مدرسه میرفتم اموزشگاه ها تدریس میکردم شدن میشه ولی نمیخوام تمرکزم بره به یه سمت دیگه طرز فکرم اینه تعداد فرزند مهم نیست تربیت درست مهمه و خودم چی کی به خودم برسم من یکبار فرصت زندگی تو این دنیا قشنگ خدا دارم تازه دارم تو این 3سالی که باهاتون اشنا شدم 2سال اول که تو در دیوار بودم 1ساله میفهمم قانون چیه من این حرفهارو حتی پیش خودم نمیزنم ولی گفتین از ترسهاتون بگین خود افشایی کردم که این ردپا بمونه برام من اول راهم ولی مطمعنم موفق میشم کل دنیا میگردم لذت میبرم
ممنونم از اینکه وقت گذاشتیدکامنتو خوندید
سلام به روی ماه استادم و طلب خیر و خوشی از خداوند رحمن و رحیم دارم برای تک تک همراهان و دست اندر کاران این سایت سراسر عشق سراسر درس و سراسر توحید
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
وقتی صحبت هاتون تموم شد خیلی فکر کردم و متوجه شدم من یه الگوی خیلی خیلی تکراری رو در خودم و البته بیشتر اطرافیانم برام واضح شد همین الان
قبلش بگم که که شهر محل زندگی من کوچیکه و تقریبا
بیشتریا همدیگرو میشناسن
خب اینکه اولا از بزرگترهای فامیل گرفته فامیل که میگم درجه 1 منظورمه خواهر برادر عمو دایی و از این قبیل ارتباطات تا کوچیکترها همه با هم هر از گاهی رابطه شون شیر تو شیر میشه و حسابی از هم ناراحت میشن و ممکنه هم سالها با هم حرف نزنن و مسئله داشته باشن
و علیرغم رابطه نزدیکی که با هم داشتن براحتی از هم دلخور میشن و فاصله میگیرن
و این داستان روی بچه ها هم تاثیر داشته
من یه رابطه خوب خواهر و برادری در بین افراد فامیلم ندیدم
[ حتی خودم دوتا برادر دارم که ما 3 تا هیچ رابطه عاطفی خاصی با هم نداریم که یه برادرم از همون بچگی همینطور بود و حالا که هر کدوم که زندگی های مجزای خودمون رو داریم بازم با هم ارتباط خاصی نداریم حتی نظرات مون با هم کاملا متفاوته
و من الان مثل قدیما ناراحت نمیشم چون باور کردم ماها روح های مجردی هستیم که اومدیم تو این دنیا خودمونو تجربه کنیم ، خواسته هایی داشته باشیم و برای رسیدن به این خواسته ها حرکت کنیم و از مسیر لذت ببرم و بر اساس فرکانس هایی که به جهان هستی ارسال میکنیم جهان خودش مشخص میکنه چه کسانی به ما نزدیکتر هستن یا هم فرکانس هستن ، بنابراین دیگه توقعی ندارم که چون ما خواهر و برادریم باید ال و بل باشیم ، اگه رابطه خوبی داشته باشیم که چقدر عالی و اگه هم به دلیل باورهامون از مسیر هم جدا بودیم که اصلا ناراحتی نداره فقط یادمون باشه انسانیت داشته باشیم ]
خب بریم ادامه —-> جوری که اگه جایی از دور یکی اون یکی رو ببینه سعی میکنن تغییر مسیر بده
تقریبا این الگوی رفتاری رو در بیشتر اطرافیان و فامیل و بارها دیدم و کم و بیش در غریبه ها
و یا اینکه هیچ دلخوری از هم ندارن ولی خیلی خوششون هم نمیاد از هم (خخخ،استیکر خنده) سعی میکنن باز هم با هم روبرو نشن
و اتفاقا من از وقتی که دارم روی خودم کار میکنم متوجه این رفتارم شدم ، که مثلا فلان شخص توی فلان قسمت خیابون واستاده و من مسئله ای هم ندارم باهاش ولی از گذر کردن از اون قسمت که با اون شخص مواجه نشم امتناع کردم و مسیرمو به کل عوض کردم
و یه جورایی از روبرو شدن با یه سری افراد ترس خفیفی دارم و از روبرو شدن و یه حال و احوال پرسی کوچیک هم فرار کردم
و به جرات میتونم بگم این الگو رو در 90 در صد افراد دیدم و فکر میکنم این موضوع بر میگرده به عزت نفس و اعتماد به نفس پایین
و البته میتونه بر اساس شنیده های سالهای سال باشه که مثلا فلانی از فلانی که ناراحت بوده اومده خونه مون یا رفتیم خونه شون و بزرگترها حرف زدن و ما شنیدیم
آخ آخ آخ دورت بگردم استاد باز رسیدیم به موضوع کنترل ورودی های ذهن آره اینا همه خوراک ذهن ما بوده و همینطور نحوه برخورد اونا باهم ، هم شده دیده های ما
چقدر این کنترل ورودی ها مهمه ، با این حساب بعد از پیدا کردن الگوهای تکرار شونده باید برگردیم ببینیم از کجا سرچشمه گرفته
از اینکه با این فایل تون باعث شدید من این مسئله به ظاهر خیلی ریز رو در وجودم پیدا کنم مچکرم استاد عزیزم
وقتی آدم موشکافانه و با یه ذره بین میفته به جون تمام رفتارها و عملکردهای خودش و خواهید دید که شیطان چقدر شمارو گول میزنه که نه بابا این که برای تو نیست و تو این مسئله رو نداری و فلانی اینجوریه
اونوقته که متوجه میشی که حواست رو جمعتر کنی و به درونت بیشتر سفر کنی و خودت رو بیشتر بشناسی
مینویسم این الگوی تکرار شونده رو تا بصورت عملی انجامش بدم و پله بسازم ازش برای بالا رفتن
استاد ممنونم از سخاوتی که به خرج میدید ممنونم از همه تلاشهای صادقانه تون
خدا خیرتون بده در دنیا و آخرت