چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/11/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-11-23 04:47:072024-11-23 04:49:23چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
(ادامه کامنت قبل) :
و من توی این سایت هر چی که میخواستم دارم
تقریباً کل دوره ها و محصولات و کلی فایل رایگان و یک دنیا کامنت که هر کدوم یک کتاب و یک رساله ان
دیگه چی میخوای برای رشد ؟؟
خودت استفاده نمیکنی چرا میندازیش گردن من ؟؟؟
من که سفره رو برات پهن کردم
دستت نمیرسه به فلان غذا ؟؟ دیدی دلت خواسته ؟؟ خب عزیزم به من بگو بهت بدم
من که بیشتر از تو لذت میبرم تو از تمام زوایای سفره م استفاده کنی
من کریمم
( گیر کریم نیفتادیم بچه ها، بیچاره مون میکنه،
کریم کسیه که از تمام زوایای سفره ش دوست داره استفاده کنی ، میگه : این و نمیدونی چیه ، یه چیزی درست کردم تا نخوری نمی فهمی
خدا ما رو آفتِ خلقت نمیدونه
تو قرآنش مثال میزنه میگه :
به شتره نگاه کن
و اِلَی الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت
به شتر نگاه کن ببین چطور خلقش کردم، ماه و نگاه کن ، ستاره ها رو ببین ،،کوه ، دریا ،، جنگل
همه ی اینا رو برای تو خلق کردم
و
تو رو برای خودم
و اگه بندگان من بدونن که چقدر بهشون مشتاقم ، هر آینه از شوق جان میدن
دوست نزدیک تر از من به من است
یعنی یه دوست جون جونی ، یه عاشق سینه چاک چطوری میتونه باشه که بفهمیم خیلی خیلی معشوقش و دوست داره ؟؟
اینکه ازش جدا نشه
مدام دور و بر معشوقه ش باشه و دست به سینه آماده انجام خواسته های معشوق
دیگه خدا چطوری بگه؟؟
اگه یوقت بنده هام یه روزی یه جایی از من یادی کردن گفتن این خدای ما کیه و چیکار میکنه و…
بگو
من نزدیکم
( خب نزدیکی برای چی؟)
نزدیکم برای اینکه خواسته از دهن معشوقم بیرون نیومده اجابت کنم
اگه یکم دور باشم ممکنه یکم دیر اجابت بشه ( نعوذبالله)
میخوام اولین نفری باشم که خواسته بنده مو ، معشوقم و میشنوم و فوراً اجابتش کنم
اِنّی قریب ، اُجیبُ دعوت الدّاع اِذا دَعان
ولی خدایا کاشکی بجای قریب میگفتی : غریب
چون ماها تو رو تو غربت قرار دادیم
دلم بحال غریبی ت میسوزه
و من بنده ی ناسپاس میگفتم حالا که چی؟
اینهمه دوره خریدی چه نتیجه ای گرفتی؟؟
و این ناامیدی ها و مقایسه ها خودش بزرگترین ناسپاسی عمرم بود
من که یک عمر بزرگترین خواسته م از خدا آگاهی بود و انسان بودن
و از زندگی گوسفند وار اکثریت جامعه متنفر بودم و همش بهش میگفتم طرح الهی من و هدف خلقت من رو بهم نشون بده
حالا که به معدن طلا رسیدم این چه ناسپاسی بود که: حالا که چی ؟؟؟؟
یه نکته ی دیگه:
شیطان تکبر ورزید و خودش رو برتر از آدم دونست بخاطر جنس وجودیش
بنابراین با خواری از درگاه خدا رانده شد
ولی آدم اشتباه کرد و طمع ورزید و گول شیطان رو خورد و دستور خداوند رو اجرا نکرد از سر طمع و شاید باور کمبود و شاید هم اعتماد نداشتن به خدا
اما
از بهشت با خفت رانده نشد ، مکنت داده شد در زمین با تمام امکانات معاش و نعمت بزرگ هدایت و حمایت خداوند
و ما نفس به نفس تا آخر عمر هم فقط شکر همین نعمت خداوند رو بجا بیاریم کمه
که ما رو مثل خودش لایق سجده کردن دونسته
و ما چه کوته فکر هستیم که بعضاً متوسل می شیم به رمالها و کسانی که با اجنه در ارتباطن
جن کیه ؟
خدا به ملائکش دستور سجده داد به ما
بعد ما خودمون و کوچیک میکنیم به موجوداتی ضعیف تر از خودمون متوسل میشیم که چی ؟؟
یه چیزی در ما غیر از اون خاک وجود داشته که لایق سجده شدیم مثل خدا
بنابراین ما هم تکه ای از خداییم
مثل یه مشت از خاک تربت امام حسین که حکم کل تربت رو داره و همونقدر مقدسه
استاد
بی صبرانه منتظر دوره ارزشمند ، لذت سپاسگزاری یا قدرت سپاسگزاری یا هر نام پر مسمای دیگه ای که براش بهتون الهام میشه هستم
و
همبنجا درخواستم رو به خدای وهابم مینویسم
که
همینطور که کاری کرد من اولین کامنت رو در این فایل بزارم ، خودش من رو لایق بدونه اولین نفری باشم که این دوره ی باشکوه رو میخرم
و با این اشتیاق ، سپاسگزاری عملی از خداوند و دستان مهربانش استاد عباسمنش و مریم جان مهربان رو انجام بدم
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بُوَد؟
سر نه چیزیست که شایستهٔ پای تو بود
ذرهای در همه اجزای من مسکین نیست
که نه آن ذره معلق به هوای تو بود
تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من
هیچ کس مینَپسندم که به جای تو بود
به وفای تو که گر خشت زنند از گل من
همچنان در دل من مِهر و وفای تو بود
عجبست آن که تو را دید و حدیث تو شنید
که همه عمر نه مشتاق لقای تو بود
خدایا هرچه دارم از تو دارم
سلام نگین عزیزم که چقدر زیبا کامنتت با نور الهی میدرخشه
چقدر زیبا از درک وجودیت گفتی اونجا که خداوند فرمودند به شتر نگاه کن به ستاره ها، آسمان، همه رو برای تو افریدم و تو را برای خودم، تمام تنم لرزید چقدررر شرمنده شدم چقدررر ناسپاس دیدم خودم رو
و خدای من بزرگ مهربان بخشنده هست چقدر عمرم رو بیهوده تلف کردم. و از خداوند خواستم با بخشندگیش منو ببخشه و با بزرگ بودنش دستم رو بگیره و لحظه ای منو به حال خودم نگذاره،
بسیار ممنونم نگین عزیز که چراغ راهم شدی همواره سلامت، شاد و ثروتمند باشی
سلام هدای هدایت شده ی عزیزم
خوشحالم که کامنتم براتون تاثیرگذار بود
البته این ادامه ی دو تا کامنت قبلی م تو این فایل بود
که اگه دوست داشتید ،مطالعه کنید
این لینک کامنت قبلی هست که ادامه شو این جا نوشته بودم:
abasmanesh.com
به نام خدای روزی رسان بی حساب
سلام به استاد عباسمنش عزیز و استاد شایسته نازنین
قبل اینکه فایل را ببینم .ساعت تقریباپنج و نیم صبح 3 آذر هست.
چقدر انرژی می گیریم ،چقدر دیدن کلمه فایل جدید لبخند به لب می آوردبرای من وسایر دوستان توضیح ( جواب یکی از سوالهای مهم ذهنم در این فایل هست عین فال ،حتی اگر این آگاهی برای امروزم نباشد تا دو سه روز دیگر شدید به کارم می آید .)
تضاد کوچکی برخورده ام .البته اینکه آموزش های جنابعالی و همسر عزیزتان باعث شده تا حدودی قوانین را کم کم بیاموزم که اگر سال هاپیش بود تضاد هایم بسیار بزرگ می شد اگر که نمی دانستم .
سپاس و قدر دانی فراوان که آموختید به زبانی ساده و قابل فهم که فکر و فرکانس وباور چیست ،چگونه زندگی ام رقم می خورد .
قبل ها که نمی دانستم کنترل ذهن چیست و چه فواید بی نظیری دارد همیشه در تضادهای سال ها پیش می چرخیدم با اینکه خیلی کتاب می خوندم مقداری جدا می شدم و دوباره شروع می شد.
چند تضاد پشت هم باعث شده بود بعد سالها هم از زندگی لذتی نبرم انگار منتظر بودم ندانسته که حداقل یکی از آنها تکرار شود و استرس عجیب و ضربان قلب می گرفتم. وقتهایی که همه چیز عالی هم بود از ته دلم شاد نبودم و آرامش نداشتم.
خدا را بسیار شکر که هدایتم کرد از بنده خاص وبرگزیده اش آموزش ببینم.
بروم فایل جدددددددید ببینم. حس میکنم اختصاصی برای من آماده کرده اید.
اشکهایم نمی گذارد بیشر بنویسم.
سپاسگزارم، سپاسگزارم، سپاسگزارم.
بسم الله الرحمان الرحیم
الحمد الله رب العالمین
سلام خدمت استاد عزیزم وخانوم شایسته عزیز ودوستان گرامی
استاد چقد وقتی میبینم فایل جدید میاد خوشحال میشم وبه لطف خداوند از اون جایی که آدم سحر خیزی هستم وهروز تقریبا 4صبح از خواب بیدارمیشم وبعد از نمازوسپاسگزاری سریع میام سایت رو باز میکنم واولین کار هروز من بعد از ورود به سایت گوش دادن فایل های توحیدی است
الله اکبر الله اکبر از این فایل های توحیدی بخدا بعد از 4سال عضویت در این سایت الهی اصلا سیر نمیشم از گوش دادن به فایل های توحیدی از گوش دادن وخواندن قرآن استاد بخدا وندی خدا روزی نیست به خاطر فایل های توحیدی ووجود شما واین سایت الهی از خداوند تشکر نکنم بارها شد شیطان نجوا کرده البته همون اوایل که این استاد عباس منش راحت نشسته تو آمریکا وسر مردم کلاه میزاره اما به خداوندی خدا قسم که همیشه خداوند بهم واضح واضح میگه میگه دلیل پیشرفت استاد همین اجرای واقعی توحیددر عمل هست
استاد عزیز واقعا نمیدونم با چه زبانی تشکر کنم شما با این فایل های توحیدی زندگی منو زیرو رو کردین من اصلا یه آدم دیگه شدم اصلا تغیر کردم اصلا با اون محمد 3سال پیش کاملا غریبه هستم
امیدوارم تا روزی که خداوند بهم فرصت حیاط میده
بتونم مثل شما تو این مسیر الهی ثابت قدم بمونم
از صمیم قلبم به خاطر این فایل بی نظیر متشکرم
امید وارم یه روز از نزدیک ببینمتون البته خداوند این اتفاق رو رقم میزنه ایمان دارم
سلام به استاد عزیزم و مریم جان
استاد جان اول از همه واقعا ازتون ممنونم که این فایل های بینظیر را ضبط میکنید و به صورت رایگان در اختیار ما قرار میدین و بعد از خداوند مهربان هدایتگرم سپاسگذارم که من را به این سایت الهی هدایت کرد وبا شما آشنا کرد .
وباز هم شاکر خداوندی هستم که هرلحظه به شما میگه که چه فایلی را ضبط کنید و راجع به چه چیزهایی صحبت کنید.
راجع به غرور صحبت کردید و اینکه شیطان خودش را برتر میدید از انسان و به همین علت هم رانده شد از درگاه خدا و تنزل پیدا کرد چقدر این حرف درس داشت برای من!
من موقعی که با این مباحث آشنا شدم فقط برای ثروتمند شدن بود نه چیز دیگه .چون فکر میکردم که وقتی پولدار بشم و مثل شما ثروتمند بشم دیگه همه چیز همراهش میاد ، حال خوب ، سلامتی ،دوستای مثل خودم و…..
و همیشه چیزی که اساتید دیگه میگفتند شاید توی ذهن من اینطوری فهمیده شده بود که باید بتونی مثل ثروتمندا فکار کنی ،مثل اونا راه بری و حس کنی، تا ثروتمند بشی و من همیشه فکر میکردم که خب پس باید با غرور روی زمین راه برم و فکر کنم من خیلی بالاتر و برتر هستم و این طوری به هدفم میرسم.
حتی چند ماه پیش که با همکارام به مشکل خوردم و همه با هم علیه من شدند و پشت سرم حرفهای بیخود به مسئولم گفتند و ذهنیت ایشون را راجع به من خراب میکردند .من اون موقع داشتم فایلهای شما را گوش میکردم و با خودم میگفتم من یه روز کلی ثروتمند میشم و ماشین و خونه و باغ و… میخرم و چند نفر از همکارام را دعوت میکنم بیان ببینند و برند برا بقیه تعریف کنند که مهناز به چه جایگاهی رسیده و بقیه حسادت کنند و با خودشون بگن کاش اینقدر بد باهاش رفتار نمیکردیم!!
پس من اون موقع هم ثروت را برای فخر فروشی و غرورم میخواستم ! و جالب اینه که اصلا تا الان نمیدونستم و بهش حتی فکر هم نکرده بودم و الان که شما صحبت کردین اومد توی ذهنم و تلنگری خورد که ای وای چه فکرهایی داشتی؟
چقدر سخته موقعیت و مقام و ثروت بالایی داشته باشی و سر به زیر و افتاده باشی!
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.
چقدر هر لحظه باید با خودم تکرار کنم که ملکه ذهنم بشه که برتری ای نسبت به کسی ندارم و از کسی هم کمتر نیستم.
استاد جان گفتنش به زبون آسونه ولی نمیدونم چقدر بتونم در عمل روش کار کنم.
من شغلم پرستاری است و همیشه فکر میکردم دکترها از من بالاتر هستند و خیلی هاشونم هم در رفتار و عمل این را بهمون نشون میدادند و واقعا توی ذهنم رفته و ناخودآگاه احترامی که بهشون میگذارم خیلی بیشتر از احترامی است که به بقیه میگذارم .دارم اعترافاتم را مینویسم و نمیخوام قضاوت بشم ولی میدونم خیلی از ماها این شرک های خفی را توی وجودمون داریم ولی بهش اعتراف نکردیم.
یک کلاس زبان میرفتم و یه خانمی همکلاسی من بود و بغل دستم مینشست که من ناخودآگاه و بدون اینکه بشناسمش اصلا حس خوبی بهش نداشتم و دلم نمیخواست بغل دستش بشینم و بعد از چند جلسه یه بار استاد ازش شغلش را پرسید و فهمیدم که پزشک متخصص است و جالب اینکه من و یکی دیگه از همکلاسی ها که اونم همش بهش کم محلی میکرد یه دفعه تغییر مسیر دادیم و شدیم دوستای صمیمیش! اون موقع مدام توی ذهنم به خودم میگفتم مهناز این چه کاریه؟ چرا تغییر مسیر دادی؟ فقط به خاطر اینکه پزشک است
دیگه اون حس بد را بهش نداری؟ و فقط سعی کردم وجدانم را نادیده بگیرم و ذهنم را خاموش کنم.
من میدونم که این باور که بعضی افراد از ما بهتر و برتر هستند به خاطر شغل و پول و موقعیت ،باوری ریشه دار هست که از نیاکان ما توی ذهنمون کاشته شده و چقدر سخته بخوایم برطرفش کنیم.
استاد جان لطفا اگه ممکنه توی این مسیر هم فایل بسازید برامون و هدایتمون کنید .
از خدا هم میخوام که کمکم کنه و هر لحظه هدایتم کنه تا مسیر درستی و راستی را طی کنم.
سپاسگذار خدا و شما استاد عزیزم هم هستم
خدارو هزاران بار شاکرم که خدا هدایت کرد شما رو مهناز نازنینم و این ترمز به این بزرگی رو شناختی و میداش کردی!
نمیدونم اما فقط یک لحظه احساس کردم که باید برات بنویسم
مهناز خانم نازنین شما با این کامنت زیبات نه تنها به خودت کمک کردی تا ترمزی که پیدا کرده بودی و بنویسی حتی به من هم یادآوری کردی که حواسم حتی توی محیط کار و درجه های کاری متفاوت باشه
خدارو صدهزار بار شد که دوستانی چون شمارو دارم
ان شاءالله همیشه در پناه الله مهربان شاد و سلامت و ثروتمند باشید
یادتون باشه تنها راه رسیدن به خدا و درک بهترش تجربه ثروت است!
بنام خداونده بخشنده و مهربانم….
سلام به استاد عباسمنش و مریم بانو قشنگ قلب….
نمیدونم چی بگم و حرفی برام نمیاد و هیچی نمیدونم من واقعااا موندم توش چندتا ایه بیشتر توضیح ندادید من دگرگون شدم از این همه مهربانی و عشق خدا به ما….
اخه مگه داریم مهربان تر این خدا؟؟؟
کی هست با این همه قدرت اینقدر مهربون باشه؟؟..
کی هست با این همه فرمانروای اینقدر قشنگ باشه؟؟؟
نمیدونم حرفم نمیاد فقد ازش میخوانمم که تویه این مسیر ثابت قدم نگهم داره ازش میخوام منرو بپذیر برای شناخت بیشتر ش ازش میخوام از ته قلبم…
خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت….
خدایا شکرت که از بینهایت طریق مارو هدایت میکنی…
خدایا شکرت به خاطر تمام اتفاقاتی که توی زندگی ما میفته و تک تکشون درس داره خدایا شکرت…
خدایا شکرت برای وجود استاد مریم بانو و تمام بچه های این سایت الهی دستی از دستهای تو هستن و به من یاد میدن عاشقتونم………
خدایا شکرت که در هر لحظه در حال هدایت ما هستی به سمت زیبایی ها بیشتر و نعمتهای فراوان خدایا شکرت…..
خدایا شکرت به خاطر این فایل قشنگ و فوق العاده که اشکم رو از چشمانم جاری کرد و به من گفت تو قدرتمند ترینی و خالق ترین حسین تو خود من هستی…
خدایا سپاس گزارم برای این حال خوبم برای این احساس قشنگم که روز به روز داره عالی تر میشه در رکاب تو خدایاااا شکرت….
خدایا شکرت برای نعمتهای این دنیا و اون دینا که به ما عطا کردی….
خدایا ستایش مختص توستتتتتتت ای پروردگار قشنگ و مهربون من دوستت دارم….
خدایا شکرت شکرت برای این مسیر قشنگ که با دستان تو استادم و مریم بانو و بچه ها دارم تاتی تاتی قدم بر میدارم و هر روز مدارم به مدارت نزدیکتر میشه….
خدایا شکرت برای تمام نعمتها و تمام زیبایی که تو زندگیم دادی بهم….
خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتت فقد و فقد شکرت من رو لایق این سپاس گزاری ها بدون من بنده خوب تو هستم من بنده لایق تو هستم رب من…
خدا جون من هرچه که دارم اذعان توست خدایا من بدون تو هیچی نیستم و بدرد هیچی نمخورم خدایاااااا….
هر چیزی که دارم اذعان توستتت اذعان توست…..
خدایا صد هزار بار شکرت بنهایت شکرت سپاس گزارتم برای همچیز…..
در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت وثروتمند باشید….
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا….
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 2 آذر رو با عشق مینویسم
قبل از اینکه رد پای روز جمعه ، جمعه بازار رو بنویسم
خلاصه بگم
امروز خدا به خواسته ام پاسخ داد
یکی این بود : دیروز گفتم جمعه رو هوا آفتابی باشه ، من برم برای فروش ، سردم نشه و دقیقا امروز هوا آفتابی بود
در صورتی که تا دیروز همه اش بارون میبارید
خدا آسمونو برای من آفتابی کرد ،
برای من میگم ،چون مخصوص من بود هوای امروز
برای من آفتابی کرد ، تا نقاشیامم که میبرم، کاملا در آرامش بفروشم
امروز دوباره 11 آبان برای من تکرار شد، چرا نوشتم تکرار شد ؟؟؟
چون همه چیز به شکلی کاملا ساده و روان داشت پیش میرفت
از زمین ،از آسمون ،از چپ از راست مشتری بارون میشدم
وای ، نگم که چقدر مودب بودن انسان ها و مشتری ها
فرشته بودن در قالب انسان ، فرشته چیه ، چی دارممیگم من.
خدا خودش بود خود خودش
انرژی که همه جا رو در برگرفته ، و چقدر زیبا ، که استاد میگفت : جوری بهش شکل بده که به تو کمک کنه
و خدا به من کمک میکرد در قالب انسان
در قالب مشتری
مشتری با ادب شد برای من ،مشتری ثروتمند شد برای من
همه چی روان تر از اون چیزی که فکرش رو میکردم رخ داد
آخه صبح که بیدار شدم ، طبق نشانه های چند روز پیشم ، از آقای نارنجی ثانی و نشانه دیروزم که به شکل کاملا عجیب آیاتی که از سوره نازعات ،لیل و الرحمن به زبانم جاری شد
که جریانش رو در سه رد پا در فایل توانایی کنترل ذهن – صفحه 73 نوشتم و البته در همین فایل جدید دوباره مفصلا نوشتم و درک هام رو نوشتم در این فایل ، جریان دیروز رو
امروز صبح طبق درک هام از این چند روز، متوجه بودم که باید اول صبح ناتوان بودنم رو به خودم یادآوری کنم
گفتم خدایا من ضعیفم ،فقیرم ،ناتوانم ،هیچی نیستم و در دفترم بعد اینکه از خواب بیدار شدم نوشتم همه اینهارو که کمکم کن
و درخواست کردم که رو شونه هاش بنشونه منو
اینبار با کلی درس و با دیدن دوست و هم خانواده صمیمیم در سایت عباس منش ، که در جمعه بازار سارای عزیز و دوست داشتنی و مهربون رو دیدم
برای اولین بار عضوی از خانواده عباس منش رو در دنیای واقعی دیدم
خب خلاصه ای از فروشم رو هم بگم تا بعد جزئیات این روز زیبا رو بنویسم
فروش امروز من از گل سر که با کارتخوانم کارت کشیدم و یه مقدار کارت به کارت کردن و یه مقدار نقدی دادن
کلا 7 میلیون و 930 شد
و فروش مادرم که خودش جدا گل و جوانه برده بود حدود 3 میلیون و 500 بود
که قرار گذاشته بودیم هر چقدر من با کارتخوانم بفروشم از گل سرای مادرم ، درصدی از هر 50 تا فروش بردارم
که 4 میلیون من برداشتم از فروش خودم به عنوان درصد فروشم
یعنی کلا 11 میلیون و 670
قبل اینکه جزئیات امروز رو بنویسم ، که پر از درس بود برای من ،
از دیشب بنویسم دو تا نکته رو
دیشب که رد پای 1 آذرم رو نوشتم رفتم پیش مادرم که تو ساختن گل سر یکم کمکش کنم ،تلویزیون روشن بود داشت قرآن تلاوت میشد
چرا من فقط این آیه رو شنیدم ؟
چرا آیه های قبل و بعدشو نشنیدم
این یعنی چی؟ یعنی اینکه قراره پیام آخر خدا بعد از نشانه هاش که دیروز با سه سوره نازعات و لیل و الرحمن بهت گفت ، میرسوند
آیه 139 سوره آل عمران
وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ
شما هرگز سستى نکنید و اندوهناک نشوید، زیرا شما فیروزمند ترین و بلندترین ملل دنیایید اگر در ایمان ثابت قدم باشید
یه آقا بعد تلاوت این آیه گفت که ، اگر اشتباهی مرتکب شدید سست نشید به راه ایمان ادامه بدید
و من قشنگ فهمیدم که خدا با من بود
که طیبه درسته تو، در این چند روز افکاری مثل فرعون داشتی ولی جزئی از تکاملت بود و ثابت قدم باش و ادامه بده در مسیر و لذت ببر تا رشد کنی
و داشتم تو چسبوندن قورباغه ها کمکش میکردم که باز بهم پول چسبوندنشو داد ، و به یک باره به زبانم جاری شد به مادرم گفتم میخوای یه چند نفر خانم رو هم پیدا کنیم برای چسبوندن گل سرا و من و تو فقط بفروشیمش
که گفت فکر خوبیه و کل هفته رو میتونم جاهای دیگه برم و بفروشم
حس کردم این دو تا نکته رو قبل شروع رد پای امروزم 2 آذر باید بنویسم و مکتوب کنم تا یادم باشه چقدر خدا هدایتم کرده
و من ازش سپاسگزارم
خب خدای ماچ ماچی من ماچ به قلب نورانیت ، که امروز بهم یه قلب پر نور از طریق دوست ماچ ماچی و خانواده صمیمی در این سایت بهم هدیه دادی تا بگی طیبه ببین این قلب رو
خوب ببینش
آره ، قشنگ ببینش اینو از طرف سارا جان بهت دادم تا یادت باشه اگر به اون سه تا سوره که دیروز به ترتیب ،آیه ای رو به زبانت جاری کردم تا بگم یادت باشه هیچی نیستی
که اگر ذره ای من من کنی کارت تمومه و بهت گفتم که زمانی کارت تمومه که وقتی مثل الان بهت فهموندم مسیرت اشتباهه
اگر درست رو نگرفتی و هدایتم رو تکذیب کردی ،اونموقع آتش جهنم برای توست مثل فرعون و کارت تمومه
و مثل شیطان که الان استاد تو فایل جدید گفت
که به یکباره تمام داراییشو گرفتم و یا گنج قارون و هرچی بود و نبود نابود شد
این یادت باشه هرچی داری برای من هست نگو من
نگو من
نگو من
متواضع باش و به یادت بیار که هیچی نیستی
و این قلب رو بهت هدیه دادم ،چون تو توانایی اینو داری که به مسیر راست برگردی و پیشرفت کنی و ازت ممنونم که مشتاقی تا درک کنی و سعی در عمل کردن داری
اینا درکایی بود که از هدیه امروزم داشتم و توی مترو دستمو روی دستبند خدا با من است میکشیدم و میگفتم ممنونم ازت ربّ ماچ ماچی من
و اما امروز پر از عشق من با تک تک درس ها و جزئیات قشنگش
امروز صبح که بیدار شدم خوابم میومد ، مادرم بیدار شده بود و گفت طیبه ما 6 میریم
بهش گفتم شما برین من 8 راه میفتم
مادرم با خواهرم ساعت 6 با اسنپ رفتن پل طبیعت و جمعه بازارش و این بار دو تا ظرف گل سر داشتیم ، یکی برای من و یکی برای مادرم
تمام وسایلامون 18 میلیون میشد
که نزدیک 12 میلیونش فروش رفت امروز
مادرم گفت چرا با اسنپ نمیای
گفتم نه با مترو میام تو راه هم بفروشم ، یکمم میخوام تا 8 بخوابم
و من یکم با خدا صحبت کردم و تو دفترم نوشتم براش ، که اول رد پام نوشتم جملاتی رو که هر روز باید تکرار و یادآوری کنم
وقتی حاضر شدم ، بارم سنگین بود ،چون نقاشیامم گذاشته بودم و چون چوبی بود ، سنگینیش بیشتر بود
ولی من باید میبردم
از خدا خواستم کمکم کنه و بارمو برای من سبک کنه
وقتی راه افتادم ، تو راه به درخت توت سلام دادم و برگشو ناز کردم
و با بی آر تی رفتم مترو
من امروز جلسه دوم قدم اول دوره 12 قدم رو گوش دادم در طول مسیر که به جمعه بازار برسم ، که درمورد ستاره قطبی بود
کل مسیر رو گوش میدادم و میخندیدم
خانما که نشسته بودن عجیب نگام میکردن ، ولی توجهی نداشتم و میخندیدم ،از اون خنده هایی برلب که یهویی بفهمی خدا چقدر دوستت داره که اجازه داده این جلسه رو گوش بدی و مدارت بالا رفته
و میگفتم چقدر این جلسه آگاهی ناب داره
همین که نشستم یه خانم ازم گل سر گل خرید که روش کفشدوزک داشت و دیشب به محصولاتمون اضافه کردیم کفشدوزک روی گلا و برگا رو
آبجیم هفته پیش یه ایده ای داشت و چسبوند و گفت کلی فروش داشت با اضافه کردن یه کفشدوزک روی برگا و گلا و ماهم ازش ایده گرفتیم ،میدونم که همه کار خداست تا فروشمون به سبب کفشدوزک ها بیشتر بشه
بعد دوباره یه خانم دیگه گل سر کفش دوزک دار خرید و اصلا نفهمیدم کی رسیدم حقانی
همه چی به طرز شگفت انگیزی عالی پیش میرفت
وقتی پیاده رفتم تا جمعه بازار ،تو راه گفتم خدا میدونم منو بخشیدی ، چون این همه هدایتم کردی وآخر بهشت رو به من نشون دادی در قرآن ،سوره الرحمن
میشه خم بشی من رو شونه پر نورت بشینم ؟
من هیچی نیستم ، تو امروزِ منو بساز ،تو بگو چیکار کنم
تو ازم بخر
تویی که داری کمکم میکنی وگرنه من هیچی نیستم تویی که داری میفروشی
تو قلبم رو باز کن برای ایمان و عمل کردن
تو قلبم رو باز کن برای دریافت ثروت و مشتری
و خیلی دعاهای دیگه تو مسیری که خود خود بهشت بود میگفتم و از هوای خوبش لذت میبردم
وقتی میگفتم خم شو ، من رو شونه های پر نورت بشینم قشنگ تصورشم میکردم ،حس فوق العاده ای داشتم
یه نور بسیار عظیم و زیبا که من داشتم میشستم تا منو بلند کنه و بچینه امروزم رو به دلخواه خودش
یه قوت قلبی بهم میگفت امروز روز بی نهایت عالی هست
همین که رسیدم ورودی بازار ، دیگه رو پله ها ننشستم ، یه ماشین پراید توجهمو جلب کرد و رفتم گلا و نقاشیامو گذاشتم رو صندوق عقب پراید
همین که وایسادم و وسیله هامو چیدم ،هم زمان داشتم ستاره قطبی رو گوش میدادم که استاد توضیح میدادن
شروع کردم به نوشتن تو گوگل درایوم که اینجا کپی میکنم حرفام رو با خدا :
به نام ربّ
سلام خدا جونم تنک یو فراوان
الان 9:2دقیقه هست
ازت سپاسگزارم که به من تو مترو مشتری دادی
کنارم یه خانم نشسته بود و ازم یه گل کفشدوزک دار خرید
یکم بعدش یه خانم یه گل آفتاب گردان کفش دوزک دار خرید
الان چند دقیقه هست که اومدم وایسادم کنار یه ماشین وسایلامو گذاشتم رو صندوق عقب ماشین
خدایا بهت گفتم کمکم کن یهویی متوجه شدم ماشین روبه رویی پلاکش 74
وای ممنونم که حمایتتو از طریق این عدد بهم نشون میدی
راستی ممنونم که گذاشتی رو شونه هات بشینم
قلبم رو با نورت پر کن و ایمانم رو قوی کن
(تو پرانتزیارو الان که شب هست و برگشتم مینویسم :
الان فهمیدم چرا سارا جان قلب پر نور رنگ زرد طلایی رو بهم هدیه آورد ؟؟!!
دوتا هدیه داد بهم
یکی یه قلب مات بود که یه نور داشت داخلش
یکی هم یه دستبند استیل که نوشته شده بود خدا با من است
من امروز از خدا خواستم که قلبم رو با نورش پر کنه
که خم بشه و من رو شونه های پر نورش بشینم
این قلب رو بهم هدیه داد
وای خدای من الان دارم گریه میکنم
الان دارم درکش میکنم که قلب چرا رنگش نورانی بود و زرد طلایی
وای خدای من ، این یه نشونه بود که بهم گفت تو نشسته بودی رو شونه های پر نور من و ازم خواستی با نورم قلبت رو پر کنم
پر از نورت کردم که هیچ
از نورم و از تکه ای از قلب پر نورم بهت هدیه دادم ،الان قشنگ به این قلب نگاه کن ، نورم رو در دستانت گرفتی ببین چقدر ساده و راحت میتونم قسمتی از نور عظیمم رو بهت هدیه بدم
ببین طیبه
وقتی تقوا داشته باشی بهشت برای توست
خود من برای توام
وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ
و هر که از مقام خدایش بترسد او را دو باغ بهشت خواهد بود
همه این درک هارو وقتی داشتم که از جمعه بازار رسیدم خونه و قلب رو گرفتم دستم و لمسش کردم و قشنگ حسش کردم
وای خدای من
تو چقدر قدرتمند و عظیم و با عشقی
راستش ساراجان وقتی بهم هدیه داد و دیدم زرد طلایی هست تو دلم گفتم خدا آبی چرا ندادی؟ حتی گفتم کاش نورش آبی بود و من برگشتم خونه گفتم چرا طلایی ؟؟؟؟؟
چرا اینبار آبی هدیه ندادی ؟؟؟؟
مثل دو هفته پیش که برای یه دختر که براش کارت کشیدم از کارتخوانم و کاملا برای خدا این کارو کردم
و بعد همون دختر برای من یهویی هدیه آورد ، کیک آبی رنگ آورد که من دقیقا اون روز دلم میخواست منم از کیکاش بخورم که ژله آبی داشته باشه
که حتی وقتی ساراجان رفت بازار رو یکم بگرده و وقتی برگشت پیشم همون دختری که کیک با ژله آبی بهم داده بود دو هفته پیش ، اومد بهم سلام داد
و ساراجان هم دیدش
الان میفهمم چرا قلبی که از سارا جان هدیه گرفتم امروز ، نورش نورانی و زرد طلایی بود
خدا میخواست بهم بفهمونه
طیبه تو درخواست کردی روشونه پر نورم بشینی
درخواست کردی قلبت رو با نورم پر کنم
این هدیه هم یه نشونه بود که به چشم و قلب احساس کنی که من هرچی بخوای برات انجام میدم
کافیه که متواضع باشی و تسلیم باشی و تقوا داشته باشی که کنترل ذهنه
طیبه حتی اگر به هدایت هام توجه کنی و تقوا داشته باشی مثل نشونه دیروز که آخر بهت گفتم تو سوره الرحمن که بهشت برای کسانی هست که تقوا داشته باشن یعنی کنترل کنن ذهنشونو
وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ
و هر که از مقام خدایش بترسد او را دو باغ بهشت خواهد بود
حتی میتونم نورم رو به قلبت ببخشم به تمام زندگیت
حالا ساراجان کی هست؟؟
در ادامه بیشتر درموردش مینویسم )
در ادامه تو گوگل درایوم صبح نوشتم :
یهویی دیدم 9:38 دقیقه یه دختر زیبا رو اومد و بهم گفت این برای شماست ؟ دیدم یه گل سر قورباغه داد
گفت تو مسیر اینو دیدم افتاده بود زمین برداشتمش گفتم حتما برای یه فروشنده هست و الان دیدمتون بفرمایین
برام سوال شد
چرا هیچکس اون مدت گل سر رو برنداشته برای خودش چون فکر کنم حدود نیم ساعتی گذشته بود چون من 9 رسیدم کنار ماشین پراید گذاشتم
و الان که ساعتشو میبینم 36 دقیقه ای گذشته بود
این یعنی چی ؟؟؟
و من ازش تشکر کردم و گل سر رو گرفتم
میدونم که کار تو هست ربّ من ، سپاسگزارم که قورباغه رو بهم برگردوندی
به قول استاد عباس منش در فایل
ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی
که داشتن میگفتن یه آقایی وقتی بهش الهام شده و برگشته خونه دیده جریان چیه اولین چیزی که گفته این بوده که پولی که کسب کرده از راه حلال بوده
دقیقا بارها تو جمعه بازار پیش اومده که از ظرف گل سرام ،گل سر افتاده و متوجهش نشدم ،و آدما برداشتنش و دنبالم گشتن تا بهم تحویل بدن و گل سر به خودم برگشته
این یه نشونه بود برای من که پولی که کسب کردم از راه حلال بوده که به خودم برگشته
ربّ من قلبم رو برای دریافت مشتری هایی که پشت سر هم کارت میکشن و خرید میکنن باز کن مثل اون روز جمعه 11 آبان
قلبم رو برای آرامش باز کن
ربّ من قلبم رو برای خداگونه عمل کردن باز کن الان 10:7 دارم تمرین ستاره قطبی جلسه دو قدم اول رو گوش میدم
درسته استاد عباس منش گفت صبح که از خواب بیدار شدین بنویسین بلافاصه بعد بیداری
ولی الان یهویی حسم گفت بنویسم برات
خدا دلم میخواد الان پشت سر هم مشتری بیاد و هم نقاشیامو بخرن و هم گل سرارو
استاد گفت و همیشه تو فایلای رایگان میگه که چیزایی رو درخواست کنین که قابل درک و قبول کردن و قابل باور باشه براتون
منم برای گل سرام باور دارم و میدونم میخری ازم قبلا بارها خریدی ازم
درمورد نقاشیام برای شروع تکاملم ، برای نقاشی دو تا شو بخر ازم تا باورم رو قوی تر کنی
از تو میخوام ، که دوتا از نقاشیامو ازم خرید کنی ربّ من
ازت میخوام که لذت ببرم از الان تا شب ، که اینجام و فقط کارت بکشم و سپاسگزارت باشم که کلی مشتری شدی برام
خدا یه چیزیم میخوام
میخوام الان یه ورق داشته باشم و شروع کنم به طراحی جواهرات
وای الان داشتم مینوشتم چشممو انداختی رو کیفم که برگه تبلیغات پیجم رو گذاشتم بهم گفتی از همونا استفاده کن
سپاسگزارم
چقدر زود عطا کردی
اصلا حواسم نبود که ورق دارم
یه آقایی اومد و گفت من فروشنده ام میخوای بگم جا بدن بهت که گفتم نه ، شاید از طرف تو بود ولی من نه گفتم متوجه نشدم
الان یکی انار خرید 11:18
برای دخترش
اول برگ برداشت بعدش انار رو ، گفت برای یلدا بخرم
وقتی گفتم انار 140 هست گفت مهم نیست
چی داشتم میشنیدم و میدیدم
مشتری میگفت پولش مهم نیست !!!! فقط کارت بکش
کارتشو داد و کارت کشیدم
به دخترش گفت بده خانم رو سرت بزنه خودش بلد تره
منم انارو روسرش زدم و انقدر زیبا شده بود
دختر دستاشو به هم چسبوند و مثل پرنسس ها بود ، زانوهاشو خم کرد و گفت سپاس
وای چقدر ادب و احترام ،چقدر حس خوب ازش گرفتم ،عین فرشته ها عین پرنسس ها بود
پدرش چقدر مودب و از نظر ادب ثروتمند بود ،درسته از نظر مالی ثروتمند بود ، اما ادبش و ادب دخترش یه درس بزرگ برای من داشت تا بیشتر برای خودم و آدما احترام بذارم و سپاسگزار باشم
حتی پدرش بارها تحسین کرد و نقاشیامو دید و گفت کار دست ارزشش بیشتره
بعد که رفتن یهویی دیدم یه آقای کت شلواری و تقریبا قوی هیکل اومد و آدرس غذا خوری رو ازم پرسید ، گفتم و گفت یدونه از اینا میخوام و خرید و راحت کارتشو داد و دوباره من بهش آدرس یه رستورانم دادم و تشکر کرد و رفت
امروز با اومدن هر مشتری حس میکردم خدا داره باهام صحبت میکنه ،که ببین طیبه من مشتری میشم
به شکل یه مرد قوی هیکل ،به شکل یه ثروتمند مودب ،به شکل یه دختر مودب که عین پرنسس هاست به شکل یه دختر زیبا میشم تا بیاره قورباغه رو بهت بده تا بهت بفهمونم اگر با من باشی ، اگر یادم باشی و متواضع باشی
همه رو به سمتت روانه میکنم
همه رو یعنی ثروتی بی نهایت و شادی و سلامتی و عشق و آرامش و همه چیز رو بهت عطا میکنم
طیبه جان یادت باشه قدرت فقط ربّ هست و بس
مشتری پشت سر مشتری میومد
وای چقدر من ذوق داشتم
حمایتتم که از طریق عدد 74 بهم نشونه دادی که آروم باشم
وقتی مشتری میومد و من یه لحظه نگاه کردم دیدم همه جا پر دست فروشه
چی داشتم میدیدم
موتور نگهبانی پل طبیعت هی میرفت میومد ،نگهبانا میرفتن میومدن هیچ کس هیچ کاری نداشت
همه راحت داشتن میفروختن
همه اینا کار خدا بود که داشت مدیریت میکرد
تا شب هیچ نگهبانی نیومد
بعد یه بار دیدم دو تا فروشنده اومدن وایسادن جلو ماشینی که من وایساده بودم و رو به روم ماشینی بود که عدد پلاکش 74 بود وایسادن و وسایل چوبی تزئینیشونو چیدن
یه لحظه ذهنم خواست بگه الان میان میچینن نگهبان میاد ولی سریع گفتم هیچی نمیشه
تو چه کاره ای این وسط و به ذهنم گفتم که خدا خودش مدیریتش میکنه ،من کیم که به فکر این باشم که دستفروشا میان کنارم وایمیستن یه وقت نگهبان میاد
و گفتم طیبه تو کارتو بکن لذت ببر و تمام حواست لاشه که شکرگزار باشی هر لحظه الان رو و به یاد خدا باشی تو نشستی روی شونه های خدا
و در ادامه که در گوگل درایوم نوشتم :
خدای من سپاسگزارم که قلبم رو باز کردی برای دریافت مشتری که خودت هستی میدونستم برای من مشتری میشی
درخواستم برای نقاشی هام هم پا برجاست ، برای شروع دو تا از کارامو بخر ، تا ایمانم قوی و قوی تر بشه و آروم بشه قلبم
تو بگو چیکار باید بکنم
شاید باید اول باورهای درستی درمورد فروش نقاشی هام بسازم و بعد درخواستمو بکنم ازت
چون تو با باورهای من هست که به من پاسخ میدی
ولی من امید دارم و چشم ، سعی میکنم سریع باورهای قوی رو بنویسم و با صدای خودم ضبط کنم و گوش بدم
ساعت حدود دور و بر 2 ظهر بود ،یه فروشنده خانم اومد باهام صحبت کنه ، سلام داد
میگم که ،خدا ،اینجا دیگه همه منو میشناسنا
تویی که سبب شدی که بشناسنم
حتی نگهبانا ،پلیساش ، فروشنده هاش
یهویی دیدم گفت تو اینجا کسی رو داری؟ هر هفته میای هیچی بهت نمیگن و پولی نمیگیرن ازت ؟؟
یه آشنا داری من میدونم ، بگو ببینم کیه که هر بار میای راحت اینجا وایمیستی
گفتم نه بابا آشنا ندارم
بعد گفت نه بگو ، من که میدونم یه پارتی گنده داری که راحت وایمیستی
دیدم هی میگه پارتی گنده داری ، گفتم پارتی من خداست
دوباره برگشت گفت نه ، با تو کار ندارن یکی داره مدیریتت میکنه از دور، از بالا ،تو اینجا ، تو جمعه بازار آشنا داری من میدونم
خندیدم گفتم آره اونم خداست ،بهش سپردم همه کارامو انجام میده
هیچی نگفت
میدونستم باور نکرد که به خدا سپردم گفت اون که آره ، چون از چهره اش قشنگ مشخص بود ، مشتریم که اومد خندید و گفت باشه برم من
چقدر یاد قدیمای خودم افتادم فکر میکردم همه با پارتی به جاهای بزرگتر رسیدن و ثروت مند شدن
ولی الان نگاهم به کل تغییر کرده و الان دارم یاد میگیرم که به خدا بسپرم و سعی میکنم آروم باشم تا خدا کارامو انجام بده
و تا جایی که سعیمو کردم تسلیم تر باشم خدا کارامو انجام داده
خدایا سپاسگزارم ازت
خدا جانم سپاسمندم
الان یکی اومد دو تا قورباغه با دوتا آفتاب گردان ساده خرید و با یه دختر و پسر بودن وقتی خرید خیلی راحت کارتو که داد بعدش دختر همراهش گفت روز خوبی داشته باشین
چقدر مشتریام همه مودبن و زیبا و چقدر راحت کارت میکشن
ربّ من ، میدونم تویی که میخری ازم ، میدونم که تویی کارارو برای من انجام میدی و به من میگی روز خوبی داشته باشی
وقتی آدما رو انقدر مودب میبینم انقدر ذوق میکنم و میگم که طیبه توام باید دو برابر تر سعی کنی مودب تر باشی ،تا جهان به سمت تو انسان های بی نهایت مودب و با احترام رو بیاره سمتت
میدونستم من بودم که از یه دختر خجالتی و کم رویی که سلام کردنم بلد نیست و حتی بی ادب و حاضر جواب هم بود تغییر کردم که الان دارم نتیجه میبینم
البته انقدرم بی ادب نبودما ،بی ادب منظورم این بود سریع عصبانی میشدم با یه حرف کوچیک آدما و جواب میدادم
و امروز داشتم نتایج تغییراتم رو میدیدم
میدونم که هر لحظه حامی من هستی
سپاسگزارم بی نهایت
تا شب برای خواهرم هم یه عالمه مشتری بفرست ربّ من ، الان بهش جا دادن و انم گل سر میفروشه
پر از مشتری
پر از انسان هایی که برن و ازش خرید کنن
ربّ من کمکم کن من به کمک تو محتاجم
یه دختر اومد گفت وای اینا که تو اینستاگرام میبینیم چه خوب دیدمشون ، 460 خرید کرد انقدر راحت کارتشو داد و گفت بفرمایین و من کارت کشیدم
چقدر راحت مشتریا کارتاشونو میدن
ربّ من حواسم هست که تویی که ازم خرید میکنیا
تویی که تمام کارهای من رو ازم میخری
13:34
الان خواهرم زنگ زد گفت طیبه گل آفتاب گردان داری که سبز باشه پایه اش گفتم آره
مشتری رو فرستاد ازم بخره
حتی مشتری ها حاضرن بیان دنبال من
وای چه لذتی داره خدا من هیچ کاری نمیکنم و تو داری بارون مشتری برام میبارونی
امروز به جای بارون ، که تا دیروز میبارید
مشتری بارونم کردی
وقتی خواست بخره گفت 50 حساب کن گفتم نه
گفت 60 گفتم نه
گفت 65 گفتم نه
پولو که میخواست بده دستم نگرفتم گفت مشتریارو فراری میدی تخفیف بده ارزون بفروش تا بخرن
هیچی نگفتم
فقط گوش دادم و گفتم با تخفیف فروش ندارم
اینم حواسم هستا از وقتی تخفیف نمیدم ،مشتریایی که اوایل تخفیف نمیدادم نمیخریدن و میرفتن ،اما الان میخرن و پول اصلیش رو پرداخت میکنن
خندیدم ، تو دلم گفتم من که میدونم خدا مشتریای در مدار بالاتر رو برام میفرسته که خیلی راحت ازم خرید میکنن
پس خیالم راحته اگر شما نخرین یکی دیگه میخره
و دیدم 70 داد و گفت خودمم اینجا فروشنده ام
از اینجا به بعد دیگه انقدر مشتری زیاد و زیاد اومد که فرصت نکردم تو گوگل درایوم بنویسم
امروز خواهرم جا گرفته بود و مادرم هم داخل رو با گل سراش دور میزد و میفروخت
و من بیرون بازار بودم و میفروختم
امروز از صبح به دلم یه حسی داشتم که امروز حس میکنم یکی از اعضای سایت عباس منش رو میبینم ،انگار منتظر بودم
یه آقایی وایساده بود رو برو و تا نیم ساعت اونجا بود و طبق اون حسم فکر میکردم که از سایت استاد عباس منش هست که اینجوری نمیره و وایساده
همینجور داشتم مشتری هارو جواب میدادم و توضیحات استاد درمورد ستاره قطبی رو گوش میدادم ، که دیدم یه نفر سلام داد برگشتم دیدم یه دختر ناز و زیبا رو به روم وایساده و قشنگ این حسو دریافت کردم از سایت استاد عباس منش هست
وقتی گفت من از سایت استاد عباس منش هستم و رد پاتو خوندم گفتم خدای من یعنی حسم از اول صبح درست بود ؟؟؟
انگار قشنگ منتظر بودم و میدونستم یه نفر رو ملاقات میکنم که از سایت استاد عباس منش هست .
وقتی همدیگه رو بغل کردیم
من مشتری داشتم سارا جان گفت مشتریاتو راه بنداز و بعد باهم صحبت کنیم و ساراجان گفت که تو تمرین ستاره قطبیش نوشته بود که میخواد امروز منو ببینه
و همین حرف رو که گفت من گفتم دقیقا الان دارم تمرین ستاره قطبی رو گوش میدم و هر دو خندیدیم
وقتی مشتریام رفتن ، یهویی دیدم بهم هدیه داد
چی داشتم هدیه میگرفتم
یه دستبند که روش نوشته شده بود با حکی که خالی بود داخل استیل
خدا با من است
گریم گرفت
یاد درخواستم افتادم
تو اینستاگرام یه فایلی دیده بودم که یه فرد موفقی بود که باهاش مصاحبه میکردن و ازش پرسید قضیه دستبندت چیه؟؟
نوشتی من دومم
جواب داد
یعنی اول خداست
من دومم در هر کاری در هر لحظه ای
یادمه اون روز گفتم کاش منم یه دستبندی شبیه به اینو داشتم که خدارو به یاد بیارم هر لحظه که دستمو نگاه کردم
که الان از سارا جان هدیه گرفتم و گریم گرفت و بهش گفتم که من درخواستشو کرده بودم
که دستبندی داشته باشم که خدارو یادم بیاره
بعد نمیدونم اصلا خدا جوری مشتریارو مدیریت میکرد که من داشتم با سارا جان صحبت میکردم و مشتریا میومدن و جواب میدادم و خیلی راحت کارای فروشم هم انجام میشد
سارا جان هم در فروش بهم کمک کرد تا شب که کنارم بود و ازش بی نهایت سپاسگزارم
وقتی هدیه دومش رو دیدم یه قلب نیمه شفاف بود که داخلش یه حالت نور داشت و من از اون قلبا تو پانزده خرداد و کوچه مروی که میرفتم تق تقی بخرم دیده بودم و هی میگفتم کاش یکی از اینارو بخرم و تو فکرم بود آبی رنگشو بخرم اما هر بار که بازار میرفتم نمیگرفتم
و امروز هدیه گرفتمش
خودشم رنگ زرد طلایی
که بالاتر نوشتم که خدا بهم فهموند چرا زرد طلایی بود
یکم گریه کردم و مشتریا پشت سرهم میومدن و من و ساراجان درمورد مسائل مختلف در سایت و یا هدایت های خودمون صحبت میکردیم
حتی درمورد اینکه چی شد من دوره 12 قدم رو ماه قبل خریدم گفتم و بهش گفتم که دلم میخواست دوره قانون سلامتی رو بخرم اما خدا دوره 12 قدم رو بهم نشونه داد و گرفتم تا قدم 7 رو
بعد بهم گفت که اگر دوره قانون سلامتی رو انجام بدی باید یه سری مداد غذایی رو بخوری تا عضله سازی بشه و چون یکم گرونه مواد غذایی پروتئین دار و نمیشه زیاد خرید ، شاید نتونی درست عمل کنی و من از حرفایی که زد تازه متوجه شدم که چرا خدا نذاشت اولین دوره ام که خیلی مشتاق بودم از سایت میخرم دوره قانون سلامتی باشه
از حرفایی که بهم زد قشنگ پیام خدارو بهم رسوند که طیبه ،برای تو دوره 12 قدم رو گفتم بخری تا پیشرفت کنی و درمدارهای بالاتر قرار بگیری تا وقتی ثروت با توجه به مدارت و عمل کردن و قدم برداشتن هات به زندگیت جاری شد ، هر موقع زمانش برسه بهت میگم کی دوره قانون سلامت رو بخری
وقتی ساراجان داشت صحبت میکرد و من گوش میدادم ،راستش دو سه باری تو دلم پرسیدم چرا این حرفارو به من میگه ؟؟؟ چه دلیلی داره ؟؟ چی باید از حرفاش بفهمم
چون اون لحظه هیچی از حرفاش نمیفهمیدم که منظورش یعنی پیام خدا برای من چیه؟!
ولی سعی کردم خوب به حرفاش گوش بدم و هرچی سعی کنم به خاطر بسپارم
و وقتی داشتیم صحبت میکردیم
و مشتری پشت سر هم میومد و باز هم مودب و همه زیبا رو بودن و با خوشرویی خرید میکردن
وقتی نزدیکای غروب شد به مشتری اومد و یه آقا بود خواست برای خانمش و دو تا خانمی که همراهش بودن گل سر قورباغه بخره
یه حرف عجیبی زد که خیلی برام درس داشت
سارا جان رو موهاش یکی از گل سرای جوانه رو که کفشدوزک داشت رو زده بود ، کفشدوزکش افتاده باد پشت سرش و دیده نمیشد
وقتی اون آقا که مشتری بود بهش گفت کفشدوزک مشخص نیست و سارا جان خواست درست کنه و پرسید چجوری باید کفش دوزکو برگردونم
اگر درست یادم باشه
که اون آقا گفت خیلی راحته ،همه چی راحته
با یه حرکت میتونی درستش کنی ،سختش نکن
چه حرف قشنگی بود
سختش نکن ،با یه حرکت درست میشه
خیلی خندیدیم خیلی حس خوبی داشتم ، که بعد همشهری سارا جان دراومدن که تو تهران مهمون بودن و قرار بود برگردن شهرشون و از من خرید کردن ، مشتریا هنوز نرفته بودن ،دیدم صاحب ماشین پراید اومد
قبلش گفته بودم اگر صاحبش اومد بابت تشکر بهش گل میدم که وسیله هامو گذاشتم روی ماشینش
و وقتی اومد گل برداشتم و بهش دادم
وقتی مشتریام رفتن و ساراجان رفت تا یکم بازار رو بگرده ، صاحب ماشین دوباره اومد که فروشنده بود تو بازار
بهش گفتم آقا اگر خواستین یه چیز دیگه به جای گلی که بهتون دادم بردارین من یهویی دستم به گل سفید رفت
یه حرف قشنگی بهم زد
گفت همون قشنگه و زیباست و بهتر بوده که اون هدیه بشه و هدیه ای که بهت میدن همون قشنگه و باید تشکر کنی بابتش و من ممنونم از شما
اینو که گفت من یاد هدیه سارا جان افتادمکه وقتی هدیه اش رو دیدم و قلب نور زرد طلایی رو دیدم ،گفتم تو دلم خدا چرا آبی ندادی بهم
تازه متوجه شدم و درس گرفتم از این فروشنده آقا که گفت هدیه قشنگه و هرچی باشه زیباست
که من درسته قلب با نور آبی میخواستم ، اما خدا برای من یه چیز بهتر رو میخواست بفهمونه که قلب با نور زرد طلایی بهم داد از طریق سارا جان
و من با عقل ناقصم نمیدونستم که خدا میخواد بهترین چیز و بهترین هدیه رو بهم بده که من درک کنم مفهوم زرد طلایی بودن نور داخل قلب رو
نمیدونم شاید من باید این سوالارو میکردم و میگفتم که خدا ،چرا همیشه آبی هدیه میدی اینبار زرد طلاییه ؟؟؟
تا خدا بهم جواب بده
تا اینکه درک کنم که قلب نشونه ای از نور خدا بود به درخواست امروزم
بی نهایت از سارای عزیز سپاسگزارم بابت هدیه های قشنگش
حتی ساراجان بهم گفت که میخواستم با بند ضخیم تر درست کنم دستبند رو ولی نشد ، یهویی بهش گفتم اتفاقا من از این بندای ساده خیلی دوست دارم و دستم باهاش راحته
انگار قشنگ خدا کاری کرده که به دل ساراجان بیفته که برای من ساده شو بیاره ،چون من بند ساده دوست دارم که نازک باشه و اذیت نکنه مچ دستمو
وقتی من میخواستم وسایلمو جمع کنم تا برم سمت پله ها بشینم ساراجان هم چند دقیقه ای بود که رفته بود داخل بازارو بگرده ، یهویی دیدم همون دختری که فکر کنم دو هفته پیش براش کارت کشیدم ، اومد و شنیدم که گفت مامان بذار به این دختر سلام بدم حالشو بپرسم ، برام کارت کشیده بود
وای خدای من چقدر ادب و احترام داشتم میدیدم
یادش بود و وقتی اصلا من حواسم بهش نبود و منو دید اومد تا سلام بده و حالمو بپرسه
و همزمان سارا جان دوباره اومد پیشم و باهم رفتیم رو پله ها بشینیم
همه فروشنده ها یکی یکی میومدن و بهم سلام میدادن
وای چقدر همه چی عجیب بود امروز
وقتی نشستیم با سارا جان صحبت میکردیم
از وقتی اومد انقدر مشغول صحبت کردن بودیم که حواسم نبود بهش چای بدم تا تو هوای سرد ،سردش نشه
و وقتی رفتیم رو پله ها نشستیم یادم اومد و چای دادم بهش
وقتی داشتیم صحبت میکردیم
یه آقا اومد نشست و هی نگاه کرد و پرسید عمده چند میفروشی ؟
قیمت دادم و بعد گفت که کل بازار رو گشتم و خواستم عمده بخرم اما هیچ کس بافتش مثل شما تمیز نبود
و تحسین میکرد
و وقتی شماره گرفت تا بعد سفارش بده یکم بعدش یه فروشنده دیگه که هفته های قبل شماره مو گرفته بود که بهم سفارش بده اومد و گفت مادرت رو دیدم گفتم 2000 تا گل سر میخوام و دوباره گفت که بهم خبرشو میده و رفت
هرچی خیر هست همون رخ بده خدای من
و من و ساراجان همچنان داشتیم درمورد سایت با هم دیگه صحبت میکردیم و درمورد نشانه های خودمون
وقتی صحبت میکرد حس میکردم یه پیامی داره حرفاش برای من اما یه سریاشونو درک نکردم
یا حس میکردم که امروز دیدمش یه پیام خیلی مهم برام آورده و باید دقت کنم
ولی نمیفهمیدم
وقتی با هم صحبت کردیم و چون هوا سرد بود و دیگه نزدیک ساعت 6 هم بود ساراجان رفت
و من رفتم پیش مادرم و اونجا دوباره فروش داشتیم و یکم هم وایسادیم و هوا سرد بود با مترو برگشتیم خونه
وقتی برگشتیم خونه من هدیه ساراجان رو از کیفم درآوردم و گرفتم دستم
دوباره گفتم چرا زرد طلایی ؟؟؟
همینجور به قلب نگاه میکردم و لمسش میکردم و از خدا سوال میکردم
نمیدونم چرا هی میپرسیدم چرا زرد
یه جورایی انگار گیر داده بودم به رنگش
حس میکردم یه پیامی برای من داره
که وقتی داشتم لمسش میکردم اون درک ها بهم گفته شد که تو امروز گفتی خدایا قلبم رو از نورت پر کن
نورت رو به قلبم ببخش
و دعاهایی که مدام نور ربّ رو درخواست میکردم
و وقتی درک کردم گریه کردم و سپاسگزاری کردم و قلب رو به میز کارم که پر از وسیله هست ،به دیوارش از روی شلف دیواری آویزون کردم
نورش انقدر زیباست که میدرخشه
وقتی بعد یکم استراحت شروع کردم به اتفاقات امروز فکر کنم
به یک باره تک تک صحبت های سارا جان به یادم اومد و فهمیدم دلیل تمام صحبت هاشو
وقتی داشتیم صحبت میکردیم
درمورد یه نفر گفت که داشت مثال میزد که در مدارش نبود و من بهش گفتم تو جمعه بازار یه دستفروش دختر بود اوایل که میومدم گل سر بفروشم ، منو دیده بود و گفته بود که من سال هاست اینجا دستفروشی میکنم
و خودشو سرزنش میکرد
میگفت تمام دوستایی که تو این جمعه بازار داشتم و دستفروشی میکردن همه رفتن خارج ،و من هنوز تو این جمعه بازار دارم درجا میزنم
وقتی به ساراجان اینو گفتم اونموقع یه حسی کردما که پیام داره ،حتی بهش گفتم ببین الان با حرفت و یادآوری اون دختر به خودم ،حس کردم که نباید منم به این جمعه بازار دل ببندم و بمونم اینجا و باید به ایده هایی که خدا در مورد نقاشی بهم گفته سریع تر عملی کنم
یا اینکه فکر کنم یک ماهی شد که بهم گفته شد که سایت باز کنم و نقاشیامو بذارم برای فروش در سایتم ولی هر بار که رفتم سایت باز کنم نوشته بود باید هاست و دامنه رو از سایت معتبر بگیری و این منو میترسوند که چالش بود برام که از کجا بدونم ، باید از کجا هاست و دامنه رو بخرم و نتونستم چالش رو حل کنم و سایت باز نکردم
و حتی پولی که برای باز کردن سایت کنار گذاشته بودم رو خرج کردم
و یک مرتبه فهمیدم که حرف های سارا جان پیامش این بود
که اگر قدم برنداری و بمونی در این مدار جمعه بازار ، نمیتونی پیشرفت کنی
نباید اینجا بمونی و بگی برای مادرم گل سر بفروشم و درصدی از فروش رو بده بهم و نقاشیامو بفروشم
و درک کردم که برو جمعه بازار اما این ایده هایی که بهت الاهم شده رو به سرعت عملی کن
که برگ درخت چنار که خشک شد ،سریع برو نقاشی بکش و ببر طلا فروشیا و بعد سایت باز کن
وقتی دوباره داشتم به حرفای ساراجان گوش میدادم یاد حرفایی که بهم زد افتادم که میگفت الهی که یه روز باهمدیگه بریم آمریکا و مهمان خونه استاد عباس منش بشیم و دوباره مثالی زد که وقتی یاد حرفاش افتادم فهمیدم که
تا قدم برندارم و عمل نکنم در مدار مهمان بودن استاد قرار نمیگیرم
امروز خدا ساراجان رو هدایت کرد به جمعه بازار ، تا هم به من پیامش رو برسونه و هم خودش یه تصمیمی بگیره و تصمیمش رو له من گفت که اگر رد پام رو در سایت گذاشتم و اگر درکی از امروز داشت و دوست داشتی بنویس سارا جان
حس کردم نباید چیزی بنویسم که اگر خودت دوست داشتی درک هایی که داشتی و بهم گفتی رو خودت بنویسی
یه پیامم برای من داشت و گفت طیبه به هیچ کس در مورد استاد عباس منش و قانون به کسی نگو
و گفت بت نکن
ازش پرسیدم بت نکن یعنی چی ؟؟؟
دقیق یادم نمونده چه جمله ای گفت ولی منظورش این بود که فکر نکن چه استاد عباس منش و چه هر فرد دیگه ای ، از تو برتره و تو نمیتونی با تلاش بیشتر به مدار بالاتر برسی
و نگو بیشتر میدونه و هیچ کس به اندازه یا بیشتر از استاد عباس منش نمیدونه ، این میشه بت کردن آدما
انگار خدا با این حرفش بهم گفت که طیبه یادت باشه ها قدرت فقط و فقط منم و بس
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
این رو هم از امروز و دیدن سارای عزیزم ،از حرفاش درک کردم که مثال میزد کسانی رو که قبلا در سایت بودن و الان به جاهای بزرگتر رسیدن و عمل کردن
سعی میکنم به درس هایی که گرفتم و درک کردم عمل کنم
خیلی خیلی خوشحال بودم که خدا امروز بی نهایت همه جوره حالمو خوب کرد
همه جوره نورش رو به من عطا کرد
همه جوره دوست داشتنشو بهم نشون داد
آدما میومدن سمتم با مهربانی صحبت میکردن ،فروشنده ها میومدن سلام میدادن ، مشتری ها با نهایت احترام با من رفتار میکردن و خیلی خیلی اتفاقات ناب دیگه
خدایا به خاطر این روز پر نور ازت سپاسگزارم
امروز با گوش دادن به ستاره قطبی و درخواست هایی که کردم و تمرین رو با اینکه اول صبح گوش ندادم و ننوشتم و تو مسیر رفتن به جمعه بازار گوش میدادم و در جمعه بازار نوشتم و درخواست هام رو به روش حضرت موسی گفتم به خدا مثل 11 آبان ، و خدا به طرز شگفت انگیزی جواب داد
و امروز به طرز شگفت انگیزی مشتری بارون بود
همه جا امن و آرامش بود یعنی انقدر روان بود که متوجه نشدم کی شب شد
حتی سارا جان میگفت طیبه سردت نیست ؟؟!
و من انقدر حس خوبی داشتم که با اینکه دستام از نظر ظاهری سرد بود اما قلبم پر بود از نور خدا که سبب میشد من سرمای هوا رو خیلی ندونم و سردم نشه
درسته سرد بود ،اما من خیلی حس نمیکردم سردی هوا رو
الان که فکرشو میکنم خدا به درخواستم پاسخ داده بود
من صبح درخواست کردم که هوا خوب باشه و بدن من و تک تک سلول های بدنم حالشون کاملا عالی باشه
و دقیقا همینجور هم شد
امروز من پر بود از حس خوب خدا ،نور خدا ،عشق خدا که انقدر ساده و روان همه چیز پیش رفت
از خدا میخوام قلبم رو هر لحظه باز کنه تا هر روزم مثل الان و 11 آبان که همه چیز روان و ساده رخ داد و به خدا تسلیم تر از قبل بودم و کارهامو انجام داد ،اجازه بدم که هر روزم رو اینجوری به سادگی و راحتی پیش ببره و بچینه ،که وقتی خدا میچینه بی نهایت عالی میشه
برای تک تکتون بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت بی نهایت عظیم خدارو میخوام
سلام به طیبه عزیزم
حس کردم برات بنویسم و اونچه از کامنتت درک کردم و برام جالب بوده رو عنوان کنم. توی کامنتت کلی باور قشنگ و عالی وجود داره که
برای خودمم مرور میشه باورها.
یکی اینکه تعهد بینظیری داری و با وجود تمام مشغله هات حتما کامنت مینویسی و توی سایت فعالیت خوبی داری. این واقعا عالیه.
یکی اینکه چه قدر با جزییات مینویسی و مثل یک داستان زیبا که اصلا متوجه گذر زمان نمیشم.
و وقتی فکر کردم به علتش فهمیدم به خاطر این هست که واسه دل خودت و رشدت و داشتن ردپا واسه اینده مینویسی. با تاریخ و ساعت دقیق چون ایمان داری یه روز خیلی در تمام ابعاد رشد میکنی و این ردپاها واسه اون موقع ست.
خیلی تحسینت کردم دختر.
شیوه ی درخواست کردنت از خداوند واقعا عالیه و الگوی عالی هستی. اونجا که گفتی خدایا تک ب تک سلول های بدنم حالشون عالی باشه.
و اونجا که تخفیف نداری چون میدونی خدا واست مشتری میشه.
همه و همه عالی بود طبیه عزیزم. این نگاه زیبا بین شما که در هر موضوعی فقط نکته مثبت و زیبایی میبینی.
و هر حرفی و هر موضوعی رو نشانه ای از سمت خدا میدونی که شاید برات پیغامی داره.
و این از باور هیچ برگی بی اذن خدا از درخت نمی افتد سرچشمه میگیره و اینکه هیچ چیزی در این جهان اتفاقی نیس.
واقعا لذت بردم از کامنتت و واضح هست که به زودی به همه خواسته هات میرسی.
موفق و پر روزی باشی عزیزم.
به نام ربّ
سلام خدیجه جانم
سپایگزارم ازت که وقت ارزشمندت رو گذاشتی و رد پای روزم رو خوندی
و بی نهایت سپاسگزارم که برای من نوشتی
خیلی خوشحالم کردی که نوشتی تا به نوشته هات دقت کنم تا پیامشو دریافت کنم
راستش اولش که پیامت رو خوندم ترسیدم میدونستم ترسم از چی بود
چون یه بار آقای نارنجی ثانی که جمله ای شبه به جمله شمارو نکشت و بعدش گفت تو افکارت در اون روز مثل فروعون بود من ترسیده بودم و ذهنم نمیخواست که من قبول کنم چنین افکاری داشتم
و ترس من ار اون روز مونده بود و وقتی پیامتونو خوندم فکر کردم که میخواین دوباره مثل آقای نارنجی ثانی بهم بگین باورت اشتباهه خدارو درست درکنکردی
ولی الان که شروع کردم به نوشتن
پرسیدم چرا ترسیدی؟ چرا؟ مگه اینو یاد نگرفتی که در مسیر تکاملت نیاز داری که باورهای محدودت رو بشناسی و اصلاح کنی ؟
فکر کن ببین چه باوری داشتی که با خوندن اولین جملات خدیجه جان ترسیدی
و اینو درک کردم که
من تو افکارم اینو دارم که نباید اشتباه کنم و یه جورایی کمالگرایی داشته باشم و یکی از دوستان بهم گفته بود مراقب باش کمالگرا نشی
اشکالی نداره که تو این مسیر کمی مسیرت رو اشتباه بری ،این هم جزئی از رشدت هست
ممنونم از شما خدیجه جان که با نوشته تون این درس رو یاد گرفتم و از این به بعد توجه میکنم که در مسیر تکاملم اشتباهاتم هم نیاز هست که من رو رشد بده
سپاس مند شما هستم
وقتی برام نوشتین :
یکی اینکه تعهد بینظیری داری و با وجود تمام مشغله هات حتما کامنت مینویسی و توی سایت فعالیت خوبی داری. این واقعا عالیه.
و وقتی فکر کردم به علتش فهمیدم به خاطر این هست که واسه دل خودت و رشدت و داشتن ردپا واسه اینده مینویسی. با تاریخ و ساعت دقیق چون ایمان داری یه روز خیلی در تمام ابعاد رشد میکنی و این ردپاها واسه اون موقع ست
درسته
اوایل ورودم به سایت که باز هم تکاملم رو دارم طی میکنم
اوایل به این فکر بودم که بنویسم تا بقیه بخونن
اما رفته رفته این حس و فکرو داشتم که بنویسم تا یادم باشه و وقتی برگردم به روزهای قبلم هر روزم رو با جزئیات یادم بیارم که چه کارهایی و چه درک هایی داشتم که الان در این جایی که هستم و سبب پیشرفتم شده
البته راستشو بخوام بگم الانم یه وقتایی فکر میکنم که بنویسم و دوستان هم بخونن ولی بیشتر دوست دارم بنویسم تا به خودم یادآوری بشه که چه روزهایی رو با عشق و لذت دارم طی میکنم و یاد میگیرم و سعی دارم رشد کنم
بی نهایت سپاسگزارم که برای من نوشتین خدیجه جان
بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و زیبایی و ثروت عظیم خدا برای شما باشه
سلام عزیزم خیلی خوشحال شدم که برام از طرف شما یک نقطه ابی پر نور و به قول سعیده شهریاری عزیز با برکت اومده.
خداروشکر میکنم برای این هم مداری زیبا که میتونم با دوست توحیدی و پاک و متعهدی چون شما هم صحبتی کنم.
و خوشبحالت عزیزم که با اقای نارنجی همدار شدی که ایشون بسیار درک عالی از قران و قانون دارند من مدت هاست که کامنت هاشون دنبال میکنم و چند وقت پیش که پیام های مشترک شما و ایشون رو خوندم با خودم گفتم دمت گرم طیبه که چه خوب رو خودت کار کردی که خدا از طریق بچه های توحیدی و عالی سایت برات هدایت می فرسته.
میدونی من وقتی کامنت هاتو میخونم برام کلی انگیزه شکل میگیره که خدایا منم میخام. اون مشتری های با ادب و ثروتمند
اون میزان فروش عالی
اون همه انرژی و حال خوب
اون همه مثبت اندیشی و روابط قشنگت با همه.
و با خوندن کامنت هات برام خیلی چیزا باور پذیر میشود و درخواستش شکل میگیره.
ممنونم ازت دوست نازنینم.
به نام ربّ
سلام خدیجه جان
پیامتونو که خوندم فکر کردم ، راستش تا حالا به این فکر نکرده بودم که در مدار انسان های آگاهتر از مدار خودم قرار بگیرم
و حرف شما سبب شد که بگم چقدر خوب و خداروشکر کردم
با خوندن پیام شما دوباره برگشتم پیام خودمو خوندم
به یک باره این جمله به زبونم جاری شد
نترس طیبه ، اتفاقا خوشحال باش اگر کسی درمورد صحبت هات مدارش بالابوده که هدایت شده و اومده تو رو آگاه کرده
که سبب رشد تو بشه
چقدر زیبا بود این پیامتون خدیجه جان
که سبب شد من این درک رو داشته باشم از پیام هایی که به من ارسال میشه و با این نگاه ببینم که حرف تک تک دوستان برای من پیام عمیقی داره که باید به تک تک صحبت هاشون دقت کنم
و مطمئن باشم که صد در صد خدا میخواد یه چیزی بهم یاد بده از طریق تک تک دوستانی که برای من پیامی ارسال میکنن در سایت و یا به بی نهایت طریق
بی نهایت ازت سپاسگزارم
چقدر قشنگ الان درک کردم این صحبت استاد رو که میگفت
قرآن بخونید و آیه قرآن رو میگفت تا جایی که میتونید قرآن بخونید و میگفت تا جایی که میتونید به این فایل ها گوش بدین تا هر بار یه درک جدید داشته باشین و مدارتون بالا بره
چند ساعت قبل که دایره آبی رو دیدم و پیام دوستان و شما رو خوندم ،راستش چیزی از صحبت هاتون برداشت نکردم ،که پیام اصلی باشه
ولی الان که اومدم محدد خوندم تازه متوجه شدم پیامتونو
بازم بی نهایت سپاسگزارم
بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت برای شما باشه
طیبه جان
سلاااام
سلااام دختر زیبای توحیدی
نمیدونی که چقدر گوشههای قلبم نورانی شد با خوندن کامنتت، نمیدونی که چقدر اشک ریختم و تحسینت کردم. میدونی منم امروز، فایل دوم قدم اولم. امروز از خدا خواستم کامنتایی رو بخونم که پر از آگاهی باشه برام و قلبمو باز کنه. کامنتت پر از نور خدااااا بود برای من.
طیبه جان، من وسط نماز ظهر و عصر بودم که به دلم افتاد کامنتتو باز کنم، آخه ایمیل اومده بود برام که کامنت گذاشتی و من حال دلم عالی بود که هدایت شدم به خوندن کامنتت .
مگه این کامنت تموم میشه،،،، خدااااای من، تو چطور میتونی اینقدر زیبا و نکته به نکته حرفای دلتو بنویسی؟! چه ایمان و تقوایی میخواد اینگونه نوشتن و اینگونه درک الهامات و عمل کردن.
لینک تمام کامنتهاتو کپی میکنم، تو کانال تلگرامی که برا خودم باز کردم، تا یموقع هایی که ایمانم کمتر میشه، برم بخونمشون و امید و ایمانم بیشتر بشه.
یکساعت گذشت و من غرق در خوندن کامنتت و اشک میریختم.
گاهی خجالت میکشیدم از خدا بخاطر بندگی نکردنم، بابت ندیدنش، نفهمیدنش…
دیوانه میشم از نوشتههای زیبات و احساس خداباوریت. با نوشتن هر خطت، من باهات بودم رو پل طبیعت، تو کل کامنتت، انگار کنارت بودم هر لحظه. از همون اولین بار که اون جمعهی پرفروشو داشتی، دلم میخواست یه روز جمعه بیام پیشت و باهات حرف بزنم. از ایمان و توکلت بپرسم، کنارت بشینمو از هدایتهات بشنوم، بیام روبروت و برات کف بزنم.
خیلی حس قشنگ و مشترکی بود که دوست داشتی یکی از بچههای سایت رو از نزدیک ببینی و اتفاق افتاد…
ازت سپاسگزارم بابت نوشتن ردپاهات
دختر قلب طلایی زیبا
و برات بهترین روزیها رو میخوام از رب یکتا
در پناه خودش و در آغوش گرمش بمونی 🫀🫀🫀
راستی توجه کردی امروز 474مین روز عضویتته. من همین الان دیدم خیلی برام جالب بود….
به نام ربّ
سلام رستا جان
سپاسگزارم که زمان ارزشمندتو گذاشتی و رد پای روزم رو خوندی
وقتی پیامتونو شروع کردم به خوندم فقط اشک ریختم
اینجا که برام نوشتین :
مگه این کامنت تموم میشه،،،، خدااااای من، تو چطور میتونی اینقدر زیبا و نکته به نکته حرفای دلتو بنویسی؟!
و به خودم یادآوری کردم که یادت باشه ها ،تاکید خدا برات بوده که تو هیچی نیستی
خیال نکن تو داری این همه باریز ترین جزئیات مینویسی
تو هیچی بلد نیستی این یادت باشه
و خداست که داره تمام کارهارو برات انجام میده
من قبل آگاهیم و ورودم به این مسیر زیبا حتی بلد نبودم درست بنویسم، الانم بلد نیستم چون وقتایی که شروع کردم به نوشتن و نگفتم خدایا تو بنویس دستام به نوشتن نرفتن و نمیتونستم بنویسم و درست صحبت کنم به فارسی ، چون تُرک بودم سختم بود و طبق باور های اشتباهم نمیتونستم صحبت کنم و ترجیح میدادم ساکت باشم و صحبت نکنم یا ننویسم تا کسی بهم نگه بلد نیستی حرف نزن
همه این نوشته ها رو یه اراده قوی بهم میگه و تک تکشونو به یادم میاره
حتی شده بارها وقتی فرداش اومدم سایت و نوشته خودمو خوندم فقط اشک ریختم تازگی داشت برام میگفتم من اینارو ننوشتم
کی اینا رو نوشتم با این همه جزئیات
دختری که قبلا درسته جزئیات رو قبل آگاهیش میدید اما در این حد نه
یه وقتایی شده من از اون روزم هیچی متوجه نشدم ولی وقتی شروع کردم به نوشتن تازه فهمیدم چی به چیه
اینجا که نوشتین :
گاهی خجالت میکشیدم از خدا بخاطر بندگی نکردنم، بابت ندیدنش، نفهمیدنش…
به قول استاد تو همین فایل اینجوری فکر نکنین ،امروز که داشتم دوباره به همین فایل گوش میدادم و درمورد رد پای روز شنبه و یک شنبه 3 و 4 آذرم مینوشتم این پیام رو از خدا دریافت کردم از این فایل که خودم رو مقایسه نکنم با استاد طراحیم
الان نوشته شما منو یادش انداخت
و یاد اولین روزایی که وارد سایت شده بودم و یاد هفته پیشم که خودمو با آقای نارنجی ثانی میخواستم مقایسه کنم و میگفتم انقدر رو خودش کار کرده که متوجه شده من باورم اشتباه بوده و افکارم مثل افکار فرعون بوده و بهم گفته که اصلاحش کنم و حواسم به افکارم باشه
و کمی به خودم گفتم من چرا نتونستم خدای واقعی رو درک کنم و مثل شما گفتم تا اینکه خدا هدایتم کرد به پاسخ آقای حیسن تقی زاده اگر اشتباه نگم اسمشونو
که در سوالات بخش قدم اول جلسه اول دوره 12 قدم بود
که من هدایت شدم و رفتم به بالاترین امتیاز ها رو زدم
فکر میکنم شما بودین که یادم دادین بالاترین امتیاز هارو هم میشه دید از پایین قسمت نظرات
و دقیقا رفتم جواب سوالم رو گرفتم
که نباید بگم من چرا درست درک نکردم و انقدر حرفاشون زیبا بیان شده بود که اولین پیام پر امتیاز در اون صفحه بودن
و من درک کردم که در مسیر تکاملم اگر کمی شرک ورزیدم و یا بیشتر و یا کمی از مسیر دور شدم و یا بیشتر و یا هر فکر دیگه
در مسیر تکاملم نیاز بوده تا پیشرفت کنم و خودمو سرزنش نکنم چون برای پیشرفتم لازم بوده
اگر دوست داشتین پیام ایشون رو بخونید در امتیازات بالا
خیلی زیبا توضیح دادن
abasmanesh.com
بله برای منم جالب بود از اول امروز صبح که رفتم دوچرخه سواری و آخرین روز تمرین و یادگیریم بود خدا منو بمباران کرد از عشقش که از خونه که بیرون اومدم تا برگردم خونه مدام با عدد 74 حمایتش رو و عشقش رو به من نشون میداد
و امروز که اومدم رد پاهامو بنویسم دیدم 474 امین روز عضویت من در این سایت ناب و بهشتی هست
خیلی حس خوبی داشتم از خدا سپاسگزارم به خاطر داشتن چنین خانواده صمیمی و دوست داشتینیم در این سایت زیبا
و بی نهایت ازت سپاسگزارم رستا جان خیلی ممنونم بابت نوشته های زیبات
اولین چیزی که نوشته هات به من یاد آوری کرد این بود که یادم باشه هیچی نیستم و خداست که داره همه کارارو انجام میده
اینجا که نوشتین
دختر قلب طلایی زیبا
یه نگاه به قلبی که خدا بهم داد انداختم و خندیدم انقدر نورش خاصه و زیباست که حس فوق العاده ای بهم میده
خیلی دوستش دارم و از سارای عزیز بازم تشکر میکنم که هدیه زیبایی برای من آورد
و کلی از طرف خدا برای من حرف داشت و تو اون سرما نشست کنارم تا به من بگه پیام خدا رو
و بی نهایت از خدا سپاسگزارم که از بی نهایت طریق به من حرفاشو میگه
بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت عظیم خدا برای شما رستای عزیزم
دوستتون دارم
ماچ خدای ماچ ماچی من برای شما
بنام ربّ یکتا که هر چه دارم از اوست
سلام طیبه جان
ازت یاد گرفتم با خلوص دل با نام خدا شروع کنم.
ای جان… منم گریهم گرفت وقتی کامنت قشنگی که برام نوشتی رو میخوندم.
چقدر تحسین برانگیزی که اینقدر دقیق نشونههای خدا رو میگیری و دنبال میکنی. که عمل میکنی و باور میسازی. تو فوقالعادهای دختر
چه هدایتهایی میاد از سمت خداوندِ جان، وقتی توجه کنی بهش خداجونم سپاسگزارتم که تمام کیهان رو داری هدایت میکنی.
لینک کامنتی که برام گذاشتی رو رفتم خوندم و
این جملهش ” راه من، راه منه و راه هر کسی در جهان، تنها راه خودشه و هیچکس از راه کس دیگهای به موفقیت نرسیده ” دقیقا جواب سؤالات مکرر و متعددی بود که از دیشب و امروز صبحم تا حالا داشتم از خودمو خدا میپرسیدم.
… داستان این بود که بعد از دوازده سال، یکی از بهترین و توحیدیترین دوستان دبیرستانم رو دیدم. ایشون الان یه دندونپزشک بسیار مجرب و موفقن.
چند روز پیش که نوشتی به دلم افتاده بود یکی از بچههای سایت استاد عباسمنش رو میبینم، از خدا خواستم منم این دوست توحیدیمو ببینم و باز هم در مدار هم قرار بگیریم تا از وجود ارزشمندش بهره ببرم.
(( گفتم خدایا من فقط آدمای توحیدی دوروبرم میخوام، آدمایی که قانون رو بفهمن و آگاهانه عمل کنن.))
بطرز عجیبی رابطهی چندسالهم با یکی از رفیقای خیلی نزدیکم ( که اصلا توحیدی فکر نمیکرد) بهم خورد. چند روز تو شُک بودم. کاملا ناخودآگاه حرفی زده بودم و باعث خشم و عصبانیت شدیدش شده بود و بعد… .
با خدا حرف زدم. گفتم خدایا تو خودت آگاهی من همیشه تحسینش کردمو دوسش داشتم، از قصد حرفی نزدم و… .
میدونم که خیری در این قطع رابطه هست.
اتفاقا استاد توی این فایل نکاتی گفتن که بسیار ربط داشت به کاری که دوستم کرد. حتا بمن اجازه حرف زدن نداده بود. وقتی پیامهایی داد که قلبم به تپش افتاد و خیلی متعجب شدم از سوتفاهمی که براش پیش اومده و قضاوتی که کرده، خواستم براش توضیح بدم زنگ زدم جواب نداد.
غرور قشنگ منو خورد کرد و من بقول استاد غروری دارم که نمیذارم هرکس دلش خواست دست بکنه تو مغزم.
گفتم اکی. حتما خیری درش هست.
خدایا سپردمش بخودت، موفق باشه. رابطهی خوبی داشتیم. سپاسگزارتم از لحظات زیبایی که در کنارش داشتم. بهش پیام هم دادم و با احترام معذرتخواهی کردم و آرزوی موفقیت.
و دیروز هدایت شدم به رفتن پیش رفیق و همکلاسی دوران دبیرستانم .
خدااااای من که چقدر این آدم توحیدیترو نازنینتر شده بود.
هنوز هم سروقت نمازهاشو میخوند،
هنوز هم فقط لبخند میزد و
بسیار مهرررررربان و خوش خلق بود.
هنوز هم بفکر همه بود
و انفاق میکرد.
اول صبح شکرگزاری مینوشت
و شبیه کاری که ما تو ستاره قطبی میکنیم رو انجام میداد و…
خیلی در کنارش خوش گذشت و تا آخرشب که باهم بودیم صحبتها کردیم و محبتها…
انشاءالله تو کامنتی که امروز قرار بر نوشتنش کردم، زیر همین فایل مینویسم ردپای دیروزمو
خلاصه من، وقتی تخصص و مهارتشو دیدم و شادی و روان بودنشو و البته ثروتشو، این فکر اومد تو سرم که
چرا من نخواستم تو این جایگاه باشم؟
چرا وقتی خیلی از همکلاسیام، عشق پزشکی و دندونپزشکی داشتن من اصلا برام مهم نبود و حتا اصلا بهش فکر هم نمیکردم؟
چرا فکر میکردم شغلای خسته کنندهاین؟!!!
ببین چقدر موفق و شاده و سپاسگزار. ببین چقدر توحید درونش در جریانه و…
و جواب سوالم رو از این کامنت گرفتم؛ راه من راه منه و راه هر کسی در جهان تنها راه خودشه و هیچکس از راه کس دیگه ای به موفقیت نرسیده
خب من اصلا همچین روحیاتی نداشتم و ندارم، چرا باید راه ایشون رو میرفتم یا الان در هر شرایطی هستم میتونم بهترش کنم حتما که نباید از راههای خاصّ آدمای دیگه برم.
مرسی طیبه جاااانم
بقول سعیده جان شهریاری بوس به کلهت
بسیار آگاهی بخش بود کامنتت
و بسیار ازت یاد میگیرم.
سپاس از وقتی که گذاشتی، کامنت نوشتی برام و کامنتمو با عشق خوندی.
دوست دارم، دوست توحیدی نازنینم
و برات بهترینها رو از خداوند رحمان میخوام که لایق بهترینهایی عزیزدلم
در پناه رب بیهمتا
چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم
بنام خداوند وهابی که از فضل و. کرمش به من می بخشاید
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
اون بهترین حفاظت کننده است.
درود مجدد خدمت دوستان
قسمت سوم و ادامه ی کامنت قبلیم
روز گذشته سومین قسمت از کامنتم را نوشته بودم ولی یهویی پرید و پاک شد انگار باید دوباره این قسمت را با تمرکز بیشتری می شنیدم و دوباره با درک بیشتری می نوشتم
چون این فایل استاد خیلی خیلی ارزشمند هست سعی کردم آگاهی های این فایل را برای خودم تقسیم بندی کنم و هر دفعه یک بخششو بنویسم
خدایااا شکرت که من را به هر آنچه که برایم مناسبتر هست آگاهم میکنی و هر آنچه که دارم از آن توست
وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ ﴿11﴾
و شما را آفریدیم، سپس شما را صورت گری کردیم، آن گاه به فرشتگان گفتیم: بر آدم سجده کنید؛ بی درنگ همه سجده کردند، جز ابلیس که از سجده کنندگان نبود. (11)
در این قسمت قانون تکامل را در شکل دهی انسان را توضیح میده
اینکه اول یک موجودی به اسم انسان را خلق کردیم .. و سپس در ادامه ی این خلقت انسان چهره و صورتی دادیم و باز در ادامه ی قانون تکامل از روح خود در آن دیدیم .. یعنی انسان یهویی خلق نشده و در این آیه قانون تکامل را گام به گام توضیح داده
پس در این قسمت تفاوت انسان از دیگر موجودات بیان شده بدلیل اینکه خداوند روح پاک و مقدس خودش را در انسان دمید..
و بعد در ادامه خداوند میفرماید . سپس امر کردیم به تمام فرشتگان تا بر این انسان سجده کنند بواسطه ی ارزشمند بودنش و جایگاه والا مرتبه اش لایق و ارزشمند هستیم ..
در واقع ما میدانیم که سجده کردن و پرستش فقط مخصوص یگانه خالق جهان هستی است که رب العالمین و فرمانده ی کل جهان هستی است و تنها آنرژی و قدرتی است که این جهان را آفرید ولی خداوند آنقدر برای انسان ارزش قایل است که سجده را بر انسان واجب دانست
چون خداوند خودش را در وجود انسان گنجانده و گسترش داده
استاد عزیزم با توجه و استناد به این آیه ثابت کردند که ما ارزشمند هستیم چون قسمتی از خداوند هستیم .و بخودی خود لایق بهترین ها هستیم و دستی از دستان خداوند هستیم که توانایی خلق کردن را داریم و باید بواسطه ی وجود خداوند در وجودمون باید خالق بودن خودمان را باور کنیم
ما قسمتی از خداوند هستیم و باید باور کنیم که انرژی خداوند در وجودمون جاری است و احساس ارزشمندی داشته باشیم پس ما خالق هستیم فقط باید بتوانیم این اساس و پایه را باور کنیم
قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ ﴿12﴾
خدا فرمود: هنگامی که تو را امر کردم، چه چیز تو را مانع شد که سجده نکردی؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش پدید آورده ای و او را از گِل آفریدی. (12)
چقدر خوبع که در این آیه بهمون درس بزرگی را داره میده در مورد روابط
اینکه خداوند از فرشته ابلیس سوال میکنه
و میخواد از زاویه ی دیدگاه ابلیس به موضوع نگاه کنه.. و بجای اینکه چنین ابر قدرتی که آفریدگار جهان است خشمگین و یا ناراحت بشه بخاطر سرپیچی کردن ابلیس خیلی با آرامش از ابلیس سوال میکنه که چرا اطاعت نمیکنه و به انسان سجده نمیکنه..
و ابلیس در پاسخ … خودش را مقایسه میکنه با انسان.. یعنی خودش را بخاطر اینکه از آتش خلق شده نسبت به انسانی که از خاک و غبار آفریده شده بهتر و برتر میداند ..
وقتی این روابط و گفتگوی بین خداوند و ابلیس را دقت کردم پیش خودم گفتم .. ابلیس آنقدر پیش خداوند احساس امنیت و آرامش میکرد که خیلی راحت مسعله و دلیل شو گفت .. یعنی هیچ ترسی از آفریدگارش نداشت .. و اصلا به این هم فکر نکرد که خالق خودش هم همین خداوندی بوده است … که تازه داره برای خداوند شاخه و شونه ام میکشه . که من بهترم و من از آتش آفریده شدم و من دوست ندارم به انسان سجده کنم و اینکه احساس خود برتری و خودپسندی زیادی داشت . ولی خداوند با تمام این ادا اطوار های شیطان انگار یک جورایی بازم میخواست از دیدگاه شیطان این موضوع رو ببینه
در واقع در این قسمت من یاد گرفتم که هر موقعی اگر مسعلع و یا تضادی در روابط های زندگیم بوجود بیاد بجای جبهه گرفتن و جر و بحث کردن بیام از زاویه ی دیگه ای به اون قضیه نگاه کنم و دلیل را بپرسم شاید آن دلیل منطقی داشته باشه و یا شاید اصلا سوء تفاهمی پیش آمده و ما اشتباه برداشت کردیم و قضاوت نادرستی داشتیم ..
چون با گفتگو و صحبت کردن مسایل برامون شفاف و روشن میشه و باعث میشه که حقیقت ها آشکار بشه و از قضاوت های نابجا دوری کنیم و اجازه بدیم بدون ترس و نگرانی روابط ها را قوی و محکم بشه این نکته ی بسیار تامل برانگیزی است که باید همیشه روی این موضوع تمرکز کنم و اگر بخواهم روابطم درست و مناسب باشد باید پرسش و پاسخ داشته باشم و مهمتر از آن که عملگرا هم باشم
بقول استاد عزیز.. هر وقت ما فکر کردیم که از کسان دیگر بهتریم و برتریم یعنی در مسیر شیطان قدم بر میداریم
وقتی کسی خودش را با دیگری مقایسه کند ، یعنی فرد را از صلح درونی با خودش خارج می کند. میشه منشا حسادت، احساس بد، اتفاقات بد، تصمیمات نادرست خشم و کینه …
در واقع شیطان بر این باور بود که جنسش از آتشه پس جنس آتش از اساس برتره و خودشو با چیزهای دیگر متفاوت و برتر میدونه…. یا بقولی بعضی ها از ژن برتر هستند.. و یا بعلعکس بعضی ها احساس کمبود و خود کم بینی و بی ارزشی میکنند ..
کسانی که احساس غرور و برتر بودن میکنند و یا اصلا مردم و افراد را حساب نمی کنند
بخاطر چهره و یا قد و قامت و هیکل و یا بخاطر پول و ثروت و قدرت و یا بخاطر تحصیلات و یا موقعیت اجتماعی اداری و یا رانت و پارتی در یک دستگاه اداری و حکومتی احساس خودبرتر بینی دارند ..
در صورتی که باید بدانند که بخاطر یک استعداد عجیب و غریب به این نعمت ها نرسیدن
خدایا کمکم کن که به معنای واقعی درک کنم که منبع تمام وفور و فراوانی و نعمت ها از طرف توست
و هـــر آنـــچــــه که دارم از آن تـــوســت
خدایااا کمکم کن که منم مثل استادم این مانترا و باور قدرتمند را ورد زبانم کنم که هر آنچه که دارم از آن توست
خدایاااا کمکم کن که یادم باشه فروتن و خاشع بودن و خشیت و متواضع بودن در برابر تو را داشته باشم و هر لحظه بخود بگویم خدایااا هر آنچه که دارم از آن توست
بعضی ها فکر میکنند که بواسطه قدرت و پول و ثروت شون چنان با نگاه از بالا و متکبرانه راه میروند و به افراد نگاه میکنند که خودشون رو خدا میپندارند
مثال استاد در مورد قارون
اینکه قارون آنقدر فخر میفروخت و آنقدر متکبر بود که آخر سر باز هم دست از غرور و تکبرش برنداشت و به زمین فرو رفت
البته معنای غرور فخر فروشی و متکبرانه با غرور مولد متفاوتع ..
در واقع غرور مولد باید سبب رشد و پیشرفت در مسایل معنوی و رشد شخصیتی شود و این نوع از غرور بسیار هم خوب است
بعضی از افراد هستند که به درجات بالایی از شهرت و مقام و قدرت و پول رسیدن و احساس خودبرتر بینی و تکبر و خودپسندی بهشون دست داده و احساس میکنند که از خدا هم بالاترند
البته بعضی از این افراد براشون تضادها و نشونه ها و یا فرصت هایی براشون پیش میاد که میفهمند و درس عبرت میگیرند و خودشون را جمع و جور میکنند متواضع تر و فروتن میشوند و رفتارشان نسبت به افراد تغییر میکند و احساس برابری بیشتری میکنند ..ولی یکسری از این افراد همانند قارون تا قهقراه پیش میروند و درس عبرت نمی گیرند..
بقول قرآن برترین شماها با تقواترین هستند کسی برتر هستش که ایمان و یقین و اعتماد بخدا داشته باشه موحد و متقی باشد
این چند کامنتی که از دیروز تا به الان نوشتم فقط 35 دقیقه از این فایل ارزشمند استاد عزیزم هست که امیدوارم درک درستی تا این آگاهی ها تا این لحظه دریافت کرده باشم
و میخوام ادامه ی این فایل را بتفسیر گوش کنم و نت برداری کنم و بعدش بیام در ادامه ی این کامنتم بنویسم
خب دوستان عزیز فعلا تا همینجای فایل رو نوشتم چون خیلی طولانی میشه
میرم ادامه ی این فایل را ببینم و نکته برداری کنم و دوباره یک کامنت دیگری را در ادامه ی این مبحث بنویسم
این داستان همچنان ادامه دارد….
خدایاا شکرت سپاسگزارم ازین که منو هدایت کرده ای به گفتن آنچییزی که برای آگاهتر شدنم مناسبه و از اینکه لحظه به لحظه در مدار هدایت های الهی تو هستم ممنون و یپاسگذارم
صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ
اگر خوبیها رو به خوبی تصدیق کنید ، ما هم شما رو آسون میکنم برای آسونیها
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت و آگاهی و انرژی می خواهم
IN GOD WE TRUST
ما به خداوند اعتماد داریم
IN GOD WE TRUST
سلام رویاجان امیدوارم حال دلتون عالی باشه… چقدر خوب و با تمرکز فایل رو دارین گوش می دین و نکته برداری می کنین… آفرین به شما… امیدوارم که همه مون خیلی متعهدانه همین مسیر رو ادامه بدیم. من یه عذرخواهی هم از شما می کنم… شما لطف کرده بودین و چندوقت پیش پاسخ پر از انرژی مثبت برای من گذاشته بودین ولی با اینکه همش قرارم بود که پاسخ بدم بتون و تشکر کنم از محبت و انرژیی که فرستادین، متاسفانه نشد که بشه… بعد از سفر به ترکیه توی کار خیلی ددلاین و میتینگ و اینجور چیزا زیاد بود و خلاصه که بزور تایم خالی می کردم فایلی چیزی گوش بدم… بهرحال بازم ممنونم از شما. و مرسی که کامنتای خوب و پرشور و انرژیی می نویسین. از خدا براتون کلللی اتفاقات خوب و احساس خوب و ارتقا به مدارهای بالا رو خواستارم. در پناه خدا باشید.
سلام خدمت بانو عزیر و موحد این سایت بی نظیر
خیلی خوشحالم که در مدار شما دوست عزیز و تمامی دوستان آگاه این سایت قرار گرفتم ،این جمله استاد که بارها تکرار کردن که کامنتها رو بخونید چون بچها از زاویهای متفاوت و با مثالهای خودشون آگاهی های فایلها رو نکته برداری میکنن برای من زمانی روشن شد که برای خواندن کامنتها شما و همه دوستان وقت گذاشتم و متوجه شدم هر کلام شما مثل گنج میمونه و باعث تاثیرپذیری بیشتری روی من میشه
خیلی خوب نکته برداری کردین ،هر چقدر از شما تشکر کنم جبران زحمات شما نمیشه
انشاله که انتشار این آگاهی ها بصورت خیرو برکت وارد زندگیتون بشه
در پناه الله یکتا شاد و خرم باشید
با درود و وقت بخیر خدمت شما دوست عزیز و گرامی جناب آقای محمد کرمی عزیز
ممنون و سپاسگذارم که به کامنت من هدایت شدید و سبب خیر و برکت برام شدید و نشانه ای برام شدید تا بهم یادآوری کنید که برم دوباره کامنت خودمو بخونم مرسی مرسی ممنونم آقای کرمی عزیز اتفاقا منم همیشه کامنت های شما رو میخونم و لذت میبرم و به مدار آگاهی بیشتری هدایت میشم و تحسین تون میکنم برای حضورتون در این سایت توحیدی و بهشتی
آقای کرمی عزیز ممنون و سپاسگذارم که چراغ خوش خبری جادویی آبی رنگ سایت را برام روشن کردید و از اینکه وقت ارزشمندتون را برای خواندن کامنت من و دیگر دوستان گذاشتید تشکر میکنم و همچنین برای نوشتن محبت آمیز و تاثیر گذار تون ممنون و سپاسگذارم و لبخند خوش آیندی بر چهره ام نشاندین چون واقعا شاد شدم و لحظات بیشتری به احساس خوب پایداری باقی ماندم ممنون و مطمعنان. و بی گمان با روشن شدن نقطه ی آبی رنگ من بخودتان کمانه میکند و چراغ دلتون به الطاف نورانی و خوش خبری ها منور و نورانی خواهد شد
آقای کرمی عزیز برای شما دوست عزیز و برای همه ی کسانی که به این کامنت من هدایت شدن بهترین انرژی های الهی را در تمام جنبه های زندگی را آرزمندم
شاد و موفق و سلامت و ثروتمند و پایدار باشید
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
همیشه از خواندن قرآن و روبرو شدن با آن می ترسیدم
فکر می کردم خواندن این کتاب خیلی سخت و دشوار باشد
باید مراحل خاصی را طی کرد تا بتوانم به آن دست پیدا کنم
با دوره های استاد عزیز و مخصوصا فایل های قرآنی در دوره دوازده قدم به مرور و ارام ارام دوستی و آشتی من با خدای خودم و همچنین قرآن بیشتر و بیشتر شد
این واقعا برای من خیلی احساس خوب و دوستداشتنی است چرا کخ اکنون به این درک و منطق رسیده ام که چقدر راه و روش می تواند ساده باشد
همه چیز برای راحتی من آفریده شده است و این من هستم که می توانم با افکار و باورهای خودم زندگی خوبی را برای خودم بسازم
این جهان ما جهانی پر از فراوانی است
صحبت های استاد برای من این منشا و این آگاهی را دارد که محدودیت فقط و فقط در ذهن ما وجود دارد
این ما هستیم که با افکار و ترس های خودمان این مشکلات را برای خودمان به وجود می آوریم
ارزشمند دانستن خودم
حال خوب و احساس سپاسگذار بودن
زود قضاوت نکردن
همیشه دنبال دلیل بودن
آرام بودن و صبور بودن
صحبت کردن در روابط
حرف زدن و گفتگو کردن در مورد همه موارد و مسائل زندگی خودمان
این فایل خود یک دوره جهان بینی و توحید و خداشناسی و و و است
واقعا برای من خیلی ارزشمند است
همه ما در یک جایگاه برابر هستیم
همه ما به خاطر جنس انسان بودمان ارزشمند هستیم
با دیگران نگاه برتری نداشته باشیم
واقعا این درس ها خود یک دانشگاه فوق العاده است
ذهن خودم را بتوانم بیشتر و بیشتر کنترل کنم
بتوانم خودم را برتر از دیگران ندانم
من همیشه خودم خالق زندگی خودم هستم و هیچ کس هیچ نقشی در زندگی من ندارد با همه این آگاهی ها باید و باید بتوانم خودم را به خدای خودم نزدیک تر کنم و از او کمک و راهنمایی و هدایت بخواهم
همیشه او را شریک در کارهای خودم بدانم و همیشه از او کمک بگیرم
خدای من همیشه از اینکه به من کمک کند شاد و خوشحال است
این باور بزرگترین باور کمک کننده به من است
تمام این صحبت های استاد در دوره های دوازده قدم ریز به ریز استاد عزیز توضیح دادند و این جلسه برای من یک خلاصه از همه آموزش های استاد عزیز است
می شود و می توانم من هم موفق بشوم
چقدر در زندگی من همه چیز به خوبی در حال رقم خوردن است از زمانی که خواستم بهترین خودم باشم
از زمانی که بخواهم تغییر کنم جهان هم به این تغییر پاسخ می دهد و با من در این راه همراه می شود
آنچه که اکنون از این صحبت های استاد درک می کنم این است که من با کار کردن بر روی باورهای خودم است که
می توانم شرایط بهتر و خوبتری را برای خودم بسازم
من هستم که می توانم ذهن خودم را کنترل کنم و در نهایت جایی درست را در این جهان برای خودم بخرم
من خالق زندگی خودم هستم
من می توانم با نوع و رفتاری که دارم به جایی برسم که همیشه آرزوی آنرا داشتم
پس بایددر راه اصلی باقی بمانم و از خدای خودم بخواهم که در این مسیر به من ایده بدهد و الهامات را عملی کنم
من چکاری را انجام بدهم؟
من چه فکری داشته باشم ؟
من چه باورهایی را برای خودم بسازم
که در نهایت حال خوب داشته باشم
آرامش داشته باشم
این افکار همیشه من را به سمت سعادت و خوشبختی می کشاند
نکته بسیار مهم در این است که باید و باید تسلیم باشم
باید همه را به دست او بسپارم
وقتی به او می سپارم از او کمک می خواهم و آنوقت باید اعتماد خودم را نشان بدهم و از او کمک بگیرم
او من را به راحتی جلو می برد
وای که این فایل امروز برای من یک معجزه بود
باید بارهای بار این فایل را گوش بدهم تا ذهن و باور من همیشه در راه درست و مستقیم باقی بماند
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای مهربام خودم
سپاس از خداید فراوانی ها
به نام خداوند بخشنده مهربان
بعد از دیدن این فایلتون استاد یه بیداری و دریچه ای از اگاهی به روم باز شد
فهمیدم چقدر نابینا بودم در مقابل نعمت های خداوند
خدایا تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم
خدایا هر انچه دارم از ان توست
خدایا تو بهم قدرت خلق زندگی مو دادی
ولی من با ظرف کوچیکم و ذهن خودم رو از داشتن نعمت و رفاه محروم کردم
خدایا خودت ظرفمو بزرگ کن
خدایا خودت منو هدایت کن ادم سپاسگذاری باشم
خدایا کمکم کن ادم توحیدی باشم
خدایا کمکم کن فق از تو بخواهم و دست غیر از تو دراز نکنم
خدایا من به تو فقیرم ،خدایا من جز تو کسیو ندارم
خدایا تو منو ارزشمند خلق کردی تو مارو درک کردی
خدایا شکرت بابت وجود ارزشمند ما و این جهان بی نهایت از نعمت
خدایا مارا به راه راست هدایت کن
خدایا به ثروت و فروانی و نعمت و عشق و ایمان و حال خوب بده
خدایا به ما ارامش و ایمان و عشق به خود و خودت بده
خدایا به ما اطراف مارو پر از انسان های با ایمان بکن تا ما ایمانمون با دیدن اونها قویتر بشه
خدایا من را در مسیر درست قرار بده و در مسیر درست از این دنیا ببر
خدایا چشمان مارا در برابر نعمت هایت باز کن
خدایا به من قلبی سرشار عشق و ارامش و حال خوب و محبت بده
و کینه نفرت و خشم و حسادت و فقر از من دور بگردان
خدایا به من ثروت بغیر الحساب بده
خدایا منو هدایت کن که روی مهارتام کار کنم و خودم رو شکوفا کن
خدایا هر انچه دارم از ان توست
عشق منم درون منه الان حس میکنم من خیلی باارزشم و همه ادما با ارزشن چون روحشون از خداست
روح خدا درون ما جریان داره
من باارزشم
هر گونه که هستم چاقم یا لاغر یا هرچی با همه نقصم زیبا هستم
من خود عشقم من لایق عشقم من لایق ثروتم و من لایق نعمتم چون روح مقدس خدایی در من دمیده شده
من بابت این روح ارزشمند که درون من و همه ما هست از خدا سپاسگذارم
من با هیچ ادمی فرقی ندارم فقط اونایی که جایگاه بالاتری دارن بیشتر روی توسعه فردی خودشون ذهنشون و ایمان و مهارتشون کار کردند زمان گذاشتند
و اونهایی که جایگاه پایین تری در جامعه دارند بادی به هر جهت ذهنشون رو گذاشتند
که من اگه هر مسیری رو انتخاب کنم مسیر درست نتیجا درست
مسیر غلط جایگاه نادرست رو داره
اگه من شروع کنم روی مهارتام کار کنم دوسال دیگه یا دیرتر یا زودتر با کمک الله میشم توی زمینه ای کاری خودم سوپر استار
اگرم بشینم و توهم بزنم که شانس و اینجور داستانا و روی مهارتام و باورهام کار نکنم میشم یه ادم هیچ کاره که توهم میزنه و الکی خوشبینه
اگه واقعا عملی بخایم سپاسگذاری کنم
اگه سپاسگذار توانایی هام هستم باید تمرین کنم و تقویتشون کنم اینجوری قدردانی دارم به ربم نشون میدم
اگه بابت بدنم و جسمم سپاسگذارم باید با غذاهاس سالم خوردن قدردانی مو نشون بدم به جهان
اگه بابت خانوادم و عزیزانم سپاسگذارم باید با عشق ورزیدن بهشون قدردانی به خدا نشون بدم
اگه بابت اگاهی های این سایت قدردانم باید کامنت بزارم و از استاد قشنگم سپاسگذاری کنم و قدردانی مو نشون بدم
اینا سپاسگذاری عملیه
خدایا من دیگران رو قضاوت کردم و دقیقا توی شرایطی قرار گرفتم که اونا قرار داشتن و منو ببخش و هدایتم کن
سلام بر فاطمه عزیز
درود بر شما دوست گرامیم که چقد کامنت زیبایی رو نوشتی و چه نکات زیبایی رو اشاره کردی دعاهات قشنگ بود یاری خواستنات قشنگ بود
خدایا تو کمکم کن تا من بتونم واقعیتها رو راحتتر درک کنم خدایا قلب منو باز کن تا ترو بیشتر بشناسم و ترا بیشتر درک کنم خدایا کمکم کن تا چشمانم به نعمتهایت باز شود تا شکرگزارت باشم خدایا شکرت که کمکم کردی تا در مدار کامنت زیبای این دوست خوبم قرار بگیرم تا حرف زدن با ترا بصورت صمیمی تر یاد بگیرم خداروشکر که چندروزه دارم اینجوری باهات حرف میزنم که متو در مدار این آگاهی زیبا قرار دادی و بهم فهموندی که اگه بابت سلامتیم قدردانم باید چیزایی رو مصرف کنم که براش خوبه اگه خانوادمو دوست دارم و قدردان وجودشون هستم باید به همشون باعشق رفتار کنم ووووو موارد زیبایی که در پایان کامنتت نوشتی که شکرکزاری عملی رو بهم یاداوری کردین دمتگررررم خیلی آخر کامنتتون آگاهی عالی و بهم تزریق کرد بیدارترم کرد و بابتش خداروشکر میکنم و جقد زیبا گفتی که اگه قدردان قلبی این سایت و عضویت در اینجا هستی باید فعالیتتو اینحا نشون بدی خودتو ثابت کنی این نشون میده شکرگزار واقعی هستیم یا نه دمتگرررررم به نکات بسیاااار زیبایی اشاره کردین هم ضبطش کردم در ذهنم هم ثبتش کردم تو گوشیم تا ازش بیشتر بهرمندشوم مرسی ازت سپااااااس از شما خواهرخوبم
بسم الله الرحمن الرحیم
خداروشکر صدهزار بار شکر که استاد باز هم فایل های قرآنی ضبط کردند و روی سایت قرار دادند
واقعا برام این سبک فایل ها بسیار جالب و دوست داشتنی هستند و یه حس و حال دیگه ای برام دارند
انگار که اینطوری با زبون خودش میتونم خدا رو بهتر درک کنم
توی آیه 10 سوره مبارکه اعراف خداوند فرمودند که ما در کره زمین نعمت هایی رو برای معیشت و بر طرف کردن نیاز شما روی زمین قرار دادیم اما اندک کمی از شما سپاسگزارند!
در رابطه با آیه، اول از همه از خداوند سپاسگزاری میکنم که من رو به راه کسانی که به آنها نعمت داد هدایت کرد و سپاسگزاری کردند رو مثل خوردن آب یا حتی نفس کشیدن تو زندگی من نقشش رو مهم و روشن کرد برام
امروز داشتم از مصاحبه ی کاری برمیگشتم (که همون مصاحبه کاری معجزه بود( چه از لحاظ نزدیکی به خونه، چه از لحاظ محیط شرکت تو تصورات من، آدم ها و …) که گفتنش حد نداره) بعد دیدم که دارن خیابونارو آسفالت میکنند و خلاصه به شهر میرسن و اینا!
همونجا برگشتم به مامان گفتم: مامان خدارو صدهزار بار شکر که شهردار این شهر انقدر خوب و درست کار هستش که داره با مالیات ها شهر رو زیباتر میکنه و اینجارو جایی بهتر برای زندگی کردن میکنه و سر هر کوچه رو سنگ فرش کرده و جاهایی که لازم بوده دور برگدون اضافه کرده یا بسته! چراغ هایی که شب شهر رو روشن میکنه رو عوض کردند و یک مدل بسیار زیبا و جدید رو جاش گذاشتن، کلی گل کاری های خوشگل کردن و خلاصه شهر رو زیبا کردند!
و من شروع کردم به سپاسگزاری ازینکه خدایاشکرت که اینهمه آدم خوب وجود داره خدارو شکر که من آگاه شدم و تک تک این زیبایی ها رو میبینم و بابتشون شکرگزارم!!
این درحالیه که همه میگن همه کسایی که تو دولتن دزدن و مالیاتارو میخورن اینجور چیزا!! واقعا آدم با یه نگاه کردن ساده به دور و ورش میتونه ببینه که آقا همون مالیات ها داره برای رفاه خودت داره خرج میشه! همینکه پیست دوچرخه اضافه کردن تو داخل شهر خیلی پوینت مثبت و خوبیه! آقا اصلا همین که گل کاشتن و شهر و زیباتر جلوه دادن فقط نگاه کردن به اون گلا حال دلت و روانت و خوب میکنه!!
وقتی استاد اون آیه رو توضیح داد تازه متوجه شدم که چقدر جای پیشرفت دارم توی سپاسگزاری کردن!
به قول استاد فقط برای یه دوش شیر آب که ازش آب میاد میشه هزاران تا دلیل آورد تا شکر گزار بود چه برسه به بقیه نعمت ها!!
توی آیه 12 که خداوند از ابلیس میخواد که براش توضیح بده علت اینکه به انسان سجده نکرد رو بگه و بهش فرصت داد تا نظر و عقیده رو بازگو کنه، به یاد آوردم خود من چقدر تو مسائل کوچیک مثل خونه تمیز کردن مثلا اگه خواهرم کمک نکرد یا مثلا لباسارو پهن نکرد و فلان و اینا الکی خودم و ناراحت کردم و بهش خورده گرفتم یا مثلا اگه به داداشم گفتم برو خرید کن و حالا اون به دلایلی که ممکنه برای خودش منطقی بوده باشه کمی دیرتر رفته برای خرید خود من به شخصه عصبی میشم و شروع میکنم به غُر زدم به جون داداشم
درحالیکه ازش دلیل بخواه که چرا زودتر اینکار و انجام نمیده شاید اگر خودت و جاش بزاری و از دیدگاه اون نگاه کنی حتما منطقی خواهد بود و مشکل هم به راحتی حل خواهد شد!!!
اگر اشتباه نکنم توی آیه 13 شیطان میاد دلیل سجده نکردن رو برتری خودش میدونه!
به یاد آوردم که من یه روز بیرون بودم و کار داشتم نتونستم سانس خودم برم باشگاه و با استادم حرف زدم و توی همون روز یه سانس دیگه رو استثناعا رفتم باشگاه و از قضا یکی از همسانسی های منم تو همون سانس با من بود( ما تو باشگاه بر اساس قدرت توانایی و مهارت بیشتر و کمتر تو اون رشته از همدیگه جداشدیم و بچه هایی که تو سانس ما هستند خیلی ساله که این ورزش و کار میکنند و خلاصه لِوِل بالایی دارن)
ما مثلا تو سانس ضعیف ها و تازه کارها بودیم و خب کسایی بودند که اونروز اولین روز ورزشیشون بود و این دوست من شروع کرد مدام زیر زیری گفتن به ما که آره بابا اینا هیچی بلد نیستن، تو یه حرکت میزنی اینا خوف میکنن و فلان و اینا!! که من همونجا مغزم شروع به زنگ زدن کرد و با خودم گفتم اصلا مقایسه تو این حالت که بخوای فخر بفروشی درست نیست و برگشتم به دوستم گفتم که ببین اوناهم به تکامل و زمان نیاز دارند تا به یه جای خوب تو این ورزش برسن، تا حرکت و درست بزنن و یا حتی بتونن سنگین کار کنن همونطور که ما با گذشت 2 سال تونستیم به همچین جایی برسیم!!
اما اون مدام همون حرفارو تکرار میکرد و من هم سعی کردم کلا جوابش و ندم و بعد از اون روز سعی کردم خیلی باهاش هم کلام نشم و یا اگه باز خواست بقیه رو مسخره کنه جوابش رو ندم و فقط کار خودم رو انجام بدم!
متاسفانه آدم ها فکر میکنن اینطور کارها زِرَنگیه!
اتفاقا دیشب یکی از دوستان خانوادگیمون به خونه ما اومده بودند و همینطور شروع کردند از دولت و اینطور چیزا گفتند و دختر اون خانواده برگشت به داداش من گفت تو اگه میخوای بازیکن تیم ملی فوتبال بشی باید پارتی داشته باشی و فلان اینا چون من برای تیم ملی راگبی انتخاب شدم اما همون یه روز قبل پرواز به من زنگ زدن گفتند که ما کسی رو جایگزینت کردیم!! و اون دختر علت این چیز رو پارتی داشتن و اینا میدونست!!
در حالی که کافی بود به این فکر کنه من چه باورهای اشتباهی داشتم! چرا من فکر میکردم ازون دختری که جایگزین من بود بهتر بودم اما اون چون پارتی داشت اومد و جای من و تو تیم ملی گرفت؟
چرا خودم و از همه برتر میبینم و همه رو به راحتی قضاوت میکنم؟؟؟
استاد درست گفت، مقایسه کردن خود با دیگران خشم و ناراحتی رو به همراه میاره، حسادت رو به همراه میاره
چرا اون دوستمون به این فکر نکرد که شاید من به اندازه کافی خودم رو لایق داشتن سِمَت عضوی از تیم ملی راگبی نمیدوستم شاید من باور های اشتباه داشتم!
چرا اون دختر که جایگزین من شد رو تحسین نکردم تا من هم به بهترین چیزا هدایت بشم
نه!!! اصلا چرا به این فکر نکردم که هرچی برای من پیش بیاد خیره و خدا همیشه برای من خیر و فضونی و برکت و نعمت میخواد!
خدارو صدهزار بار شکر! چقدر فکر کردن به مثال های واقعی تو زندگی خودم میتونه من و به درک راحت تر قوانین سوق بده!!
قطعا بوده جاهایی که من خودم و برتر از دیگران دیدم که این باعث پسرفت من میشه و باید یاد بگیرم که برای پیشرفت همواره باید شکرگزار بود و زیبایی ها و موفقت ها رو تحسین کرد!
خدایا هر آنچه که من دارم از آن توست! مخصوصا چیزایی که من بابتشون تلاشی نکردم! مثل زیبایی چهره و اندام و خوش صدایی و …
فقط خودت من و به راه درست هدایت کن تا بابت اینجور چیزا فخر نفروشم و خودم و برتر از بقیه نبینم!!!
ما همه بخشی از وجود تو هستیم بخشی از روح تو هستیم اگر من وظیفه دارم از دستورات تو پیروی کنم به همون اندازه وظیفه دارم بنده ی تو که بخشی از وجود تو در اون وجود داره رو ناراحت نکنم، اذیت نکنم، بهش آسیب نزنم و …
فقط از خدا میخوام که من و هدایت کنه و قبل ازینکه از مسیر خدا دور بشم حواسم جمع باشه!
استاد از تحسین کردن صحبت کردند و گفتن تحسین کردن دیگران حتی به رشد خودمون هم کمک میکنه
چند وقت پیش با یه دختر چینی که 2 سال از خودم بزرگ تر بود صحبت میکردم و اینا و متوجه شدم توی آزمون کره ای اون خانم بالاترین نمره رو دریافت کرده و من شروع کردم به تحسین کردنش و کلی به خود اون دوستمم تبریک گفتم و تحسینش کردم بابت استمراری که داشت و خدا شاهده به طرز جادویی انرژی من بالا رفته و بود و اون دختر برای من الگو شده بود و من مدام کره ای میخوندم اونم نه یک ساعت بلکه ساعت ها
واقعا وقتی یکی پیشرفت میکنه درواقع داره به جهان کمک میکنه!!
اون با اون کارش به من ثابت کرد که میشه یه زبان رو تا آخرین سطح و به قولی مثل یک نیتیو یاد گرفت!!!
من همیشه خداروشاکر بودم که دوستان خوبی رو سر راهم قرار داد تا چیزیبه من یاد بدند و زَنگی رو تو گوشم روشن کنند و بتونم باورهای درست رو جایگزین کنم!
من این و درک کردیم ما وقتی به خدا و هدایتش اعتماد میکنیم کارها به ساده ترین روش انجام میشه به قول حرف انیشتین که استاد در فایل قبلی( فایل ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی) گفت که اگر کارها آسون انجام میشه یعنی خدا داره کارهارو انجام میده!
من یه چند وقتی بود که دنبال کار بودم و از خدا خواسته بودم که اولا محل کار به خونه نزدیک باشه در این حد که فقط پیاده بشه رفت و احتیاجی به ماشین سوار شدن نباشه، دوما اون کار با توانایی های من هماهنگ باشه و حقوق خوبی باشه و ساعاتش هم جوری نباشه که من از زندگی عادی عقب بیوفتم
و خدا شاهده اگر بگم امروز معجزه رخ داد دروغ نگفتم!!
اولا من با اولین جایی که درخواست دادم قبول شدم برای کار و صاحب اون شرکت بسیار بسیار تعجب کرده بود از توانایی های من که باز میگم همه ی اینها از لطف خداست که شامل حال من شده و همه اینها از آن خداست!
و به خونه بسیار نزدیکه و حقوقش برای کسی که میخواد اولین بار شروع به کار کنه بسیار خوب و مناسبه!
تنها دلیل این دستاورد اینه که من گذاشتم خدا کارهارو پیش ببره، فقط به حِسَم، به چیزی که خودش تو قلبم گفت اعتماد کردم همین! و من رو شونش نشستم و از مسیر لذت بردم
خداروصدهزار باز شکر که باز هم به آگاهی های بیشتری هدایت شدم و به رشد من میتونه بسیار کمک کنه
امیدوارم این تجربیاتی که من داشتم بتونه به دوستانم برای درک بهتر قوانین کمک کنه
و من هم حتما سعی میکنم کامنت های دوستان رو بخونم و از تجربیات دوستان بهرهمند بشم و قانون رو بهتر و بهتر درک کنم
خدایا شکرت
استاد عزیزم از شما هم ممنونم که امروز هم دستی از طرف خداوند برای من بودید
سلام و درود بر دختر خوب و نازنین گروه توحیدی بهاره جان عزیز
چقد از سنت بزرگتری چقد قابل تحسینی چه نکته های زیبایی رو گفتی و چقد خوش فکر و درست اندیشی احسن بر تو درود بر پدرو مادرت درود بر تلاشت که تو این دوره زمونه ای که همسن و سالهات اکثرا تو صفحه مجازی دنبال تایید گرفتن و توجه جلب کردن هستن تو داری در دنیای حقیقی زندگی تو میسازی تا زیبا زندگی کنی واقعا قابل تحسینی دختررررر دمتگرررررم منم پسرم همسن و سال خودته دخترم الان 3سال ازت کوچکتره شما الان باید 18سالت باشع طبق گفته خودت احسن که تو سن پایین وارد راه درست شدی و چقد دوست داشتنی بودی که جهان هدایتت کرد به سمت درستی احسن بر تو دختر خوب وونازنین بهاره جان دوستت دارم دختر خوب ما خاتم خوب و دوست داشتنی انشالله هرروز در این مسیر زیبایی بیافرینی و زیبایی های بیشتری رو تجربه کنی که لایقش هستی خیلی از آگاهی های ناب کامنتت لذت بردم و کلی ذوق کردم که با این سن کمت چقد آگاهی چقد خوشفکری چقد رشد کردی آفرین برتو مرحبا مرحبا دروووووود .
سلام آقا مجید عزیز
بسیار بسیار از شما سپاسگزارم
و خدا رو صدهزار بار شکر میکنم که دوستان زیبا و خوشکلامی چون شما دارم
آقا مجید عزیز من شما رو تحسین میکنم که چنین پدر عالی ای هستید! و قطعا پسرتون از بودن با شما از بودن در کنار پدری که همچین طرز تفکری داره قطعا لذت میبره
ازتون بسیار بسیار سپاسگزارم
چون شما با همین کامنتی که برای من فرستادید کاری کردید تا من اول بخوام کامنت خودم رو بخونم تا ببینم چی نوشتم که دوست عزیزی چون شما برای کامنت گذاشته و شما با این کارتون دوباره قوانین بی تغییر خداوند رو به من یادآوری کردید
و من دوباره به یاد آوردم که مطالب این فایل استاد چه بود
بسیار از شما ممنونم که لبخند رو بر لبان من آوردید
در پناه الله باشید