چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 16
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و دوستان آگاهم
در رابطه با سوال اول من میخام درباره ی روابطم بگم من چندین سال پیش با شخصی رابطه ی عاطفی داشتم و قرار بود ازدواج کنیم اما به دلایلی این رابطه بهم خورد و ایشون با کسی دیگه ازدواج کرد و بعد از اون من با کسی وارد رابطه نشدم دیگه تا زمانی که رفتم دانشگاه خب دوباره با شخصی وارد رابطه شدم و بعد یه مدت این رابطه هم با خیانت طرف مقابل تموم شد و تو همین تایم بود که رابطم با دوست صمیمیم بهم خورد و یه دخترخانمی بود که با ما زندگی میکرد چندسال و منم فکر میکردم همیشه میمونه و مثل خواهرم دوسش داشتم و اونم یروز که برگشتم خونه دیدم واسه همیشه رفته و تو یک تایم شاید دو سه ماهه دقیقا این سه تا شخصی که بیشتر از هر کسی واسم مهم بودن رو از دست دادم و بعد از اون من اینقدر ناراحت و عصبانی بودم که گفتم من دیگه با کسی دوست نمیشم من دیگه با کسی حرف نمیزنم من دیگه وارد رابطه عاطفی نمیشم من اصلا دیگه نمیخام با آدما صحبت کنم من خوب نیستم من خیلی احساسیم من بدرد روابط نمیخورم من جوری نیستم کسی دوستم داشته باشه پس کلا روابطو حذف میکنم و اینکارم کردم اجتناب کامل غیر خانوادم و یکسری از فامیلا یکی از دوستام از همه دوری میکردم و توهمین تایم بود من تصمیم گرفتم دوره قانون جذب بخرم و اونجا هنوز با سایت اشنا نبودم ولی اونقدر رو روابط گارد داشتم میگفتم نه من نمیخام اصلا روابطمو درست کنن من میخام فقط برم دنبال کار و پول ولی درک نکرده بودم با اون حجم از عصبانیت و احساساتی که مدام سرکوب میکردم و اون عزت نفسی که صفر شده اخه نمیشه کسب و کار موفق ساخت خلاصه من نتیجه گیری کرده بودم من احساسیم من دوست داشتنی نیستم همه ازم سواستفاده میکنن پس روابطو حذف میکنم و تنها باشم بهتره ولی یجایی وقتی اگاهیم رفت بالاتر فهمیدم اینجوری نیست ثروت ی مسیر باشه روابط ی مسیر وقتی من اینقدر ارتعاشم تو روابط منفیه مدام ذهنم درگیر روابط از دست رفتمه و احساسم بده قطعا تو بحث کار و مسائل مالی هم نتیجه نمیگیرم و اونجا فهمیدم من چاره ای ندارم جز درست کردن روابطم و وقتی به درک عزت نفس رسیدم با خودم گفتم هر اتفاقیم افتاده باش اصلا این حجم از ناراحتی و عصبانیت غیر منطقیه و دلیلی نداره و باید مسئولیتشو قبول کنم مقصر کسی نیست اینی که ادما در حد خدا واسم مهم میشن اینی که من اینقدر مهر طلبم و بخاطر ی ادم ارزشامو زیرپا میزارم یا از خودم میزنم دیگه تقصیر بقیه نیست باید خودمو درست کنم و الان بعد از چندماه که دارم روی عزت نفسم کار میکنم و شاید اگاهیم اندازه یه قطره از یک اقیانوس بی کران باشه خودم الان خندم میگیره یا واسم غیرقابل قبوله اصلا چرا من اینقدر ناراحت بودم حتی الان کسی برگرده بگه من بدون فلانی نمیتونم یا اگه بره اینجوری میشم واسم قابل قبول نیست حرفاش
و الان دارم بیشتر سعی میکنم تمرکزمو بزارم روی روابط خوبی که اطرافمه و تحسین کنم ولی بازم یه ترسی از رها شدن هنوز دارم و میدونم باید خیلی خیلی بیشتر روی عزت نفسم و خودم کار کنم
در مورد سوال دوم در مورد کار میگم خب من همیشه هر کاری که انجام میدادم کلا مجازی میفروختم این اواخر تصمیم گرفتم یکاریو شروع کنم چون دوسه ماه بود کار نمیکردم فقط ادمین یه کانال بودم باخودم گفتم ببین تو نیاز داری واسه اینکه بهتر عزت نفستو بسازی و واسه بهبود روابطتت باید از این خونه و اتاق بزنی بیرون واسه همون تصمیم گرفتم برم تو بازار واقعی برم نمایشگاه بازارچه و حتی شده یجارو کنار خیابون بگیرم باید برم و این واسه من بهتره خلاصه شرایط خیلی راحت تر پیش رفت من باتوجه به مدارم یکاریو شروع کردم که راحتم هست و کارتخوان خریدم و رفتم یکی از بازارچه هایی که جمعه ها تو مشهد برگزار میشه خب شرایط اونجوری که میخاستم پیش نرفت اول اینکه اون جایی که میز من بود تو یک راهرو بود و همون اول دوتا از خانمایی که میزشون کنار من بود انرژی منفی دادن وای اینجا خوب نیست من دفعه پیش اینجا بودم فروش نداشتم من یه لحظه احساسم بد شد و خب همینجوری که وسایلمو میچیدم یهو با خودم گفتم الان که اومدی تو بازار کار اینجا جاییه که باید بتونی دانسته هاتو اجرا کنی و شروع کردم باخودم صحبت کردن و یاداوری قانون که این چیزا که میزم کجا باشه و …عوامل بیرونیه و بقول استاد من اگه روی باورام کار کنم و روی احساس لیاقتم کار کنم و در مدار مناسب قرار بگیرم ادم مناسب هم در زمان مناسب میاد و… و ذهنم اروم شد ی خانم سمت راست میز من دوتا میز گرفته بود شال و روسری داشت و از همون اول ک اومد فروش عالی داشت اولش یه ذره حسم داشت بد میشد داشتم وارد فاز مقایسه میشدم که یهو گفتم نه و شروع کردم قانون تکامل رو به خودم یاداوری کردم که ببین سحر اولین باره تو زندگیت داری میای تو بازار کار و ایشون چندساله تو بازاره قطعا تو نباید خودتو مقایسه کنی و توام میای تکاملتو طی میکنی به بهترشم میرسی و شروع کردم به تحسین کردنش مینوشتم شکرگزاری میکردم حتی میگفتم ببین اینم میزش مثل تو توی همین راهرو هست و چه فروشی داره پس این چیزا مهم نیست بعد میرفتم بقیه رو محصولاتشون رو میدیدم مثلا از کسایی که زیورآلات درست میکردن اگه میدیدم کارشون خوبه تحسین میکردم که این بافتشو خیلی عالی رفتی اینو عالی درست کردی یا حتی بقیه رو ، درسته من فروشم در حدی بود که فقط هزینه هایی کرده بودم مثل پول میز و کرایه رفت و امد رو در اوردم ولی واقعا خوشحال بودم شکرگزاری میکردم خدایا شکرت الان اینجام میگفتم سحر یادت نره ها یه زمانی ارزوت بود اینجا میز بهت بدن حتی داشتن ی کارت خوان ارزوت بود ببین الان مهم اینه اینجایی و نسبت به دفعه اول خیلی خوب پیش رفتی حالا چه اتفاقایی خوب بعدش واسم افتاد شب وقتی میخواستم بگردم بارونی بود هوا و اسنپ ها به شدت قیمت رو بالا برده بودن قبل گرفتن اسنپ گفتم حالا ی زنگی ب مامانم بزنم بعد که تلفنم تموم شد همون خانمی که کنارم شال میفروخت اومد گفت کجا میری وقتی گفتم گفت عه ماهم تو همون مسیر میریم و با همسرش منو تا در خونه رسوندن و من خیلی خوشحال بودم من یه پولی از دوستم میخاستم یکسری از وسایل هنریمو بهش فروخته بودم و میدونستم پولو میده ولی بهش چیزی نمیگفتم دقیقا همون شب تو بازارچه دیدم خودش پیام داده سحرجون شماره کارت واسم بفرست و اخرشب واسم پولمو ریخت بعد من میخاستم دوباره واس کارم وسیله سفارش بدم انتظار داشتم این دفعه قیمت بالاتری بگه چون میگفت قیمت وسایل یکم رفته بالا ولی وقتی بهش سفارش دادم حتی از اون قیمت دفعه قبل هم پایین تر واسم حساب کردم من یکی از اشناهای خیلی نزدیکم اونم میخاست بازارچه بیاد و یکم وضع مالیشون خوب نیست گیر کارتخوان بود شرایطم جوری بود نمیشد کنارهم میز بگیریم من بهش گفتم بیا کارتخوان منو بگیر برو فعلا من وسیله هام برسه کار بزنم یکاریش میکنیم ولی با خودم فکر میکردم چه خوب میشه اگه بتونم ی کارتخوان دیگم بگیرم این کارتخوانم دست همین اشنامون باشه و واقعا خیلی جالب پولش جور شد همین کانالی که ادمینشم تا اخر شهریور باهام تصفیه کرد و منم کارتخوان دیگه سفارش دادم الان
یعنی اینقدر قشنگ همه چی پیش میره وقتی ذهنتو کنترل میکنی و نمیزاری اسیرت کنه
بعد در مدار ی چیز جالبم تو مشهد قرار گرفتم با اینکه سالهاست مشهدو میشناسم هیچوقت بازار مولوی نرفته بود و نمیدونستم چی داره تا اینکه ی روز با دوستم فکر میکردیم اونجا نهایتا چند تا خرازی باش رفتیم و دیدم اونجا عمده فروشی و بورس انواع لوازمه مثلا شما مغازه لوازم ارایشی بزنی یا بدلیجات میری از اونجاوسیله میخری و چقدر قیمتای پایین پول داشتم وسوسه شدم وسیله واسه بازارچه بخرم ولی همونجا دوباره گفتم نه سحر تو الان کلی محصول درست کردی اول اونا رو بفروش بعدا اگه خواستی بیا اینجا محصول اماده بخر ولی نباید کارتو نیمه راه ول کنی باید اول محصولات خودتو بفروشی
ممنون از شما استاد عزیزم بابت اماده کردن این فایلهای ارزشمند و ممنون از دوستان عزیزم بابت این کامنت های عالی ک مینویسن
آفرین بهت سحر جان….امیدوارم توی مسیر کسب وکارت موفق باشی و زندگیت هر روز پر از برکت و حال خوب باشه.
به نظرم خیلی خوب تونستی ذهنت رو کنترل کنی. شکرگزاری بالاترین فرکانسه و من هم با خوندن متنت به این نتیجه رسیدم که بیشتر شکرگزاری کنم. آدم خیلی وقتها قدر فرصتهایی که خدا بهش میبخشه رو نمیدونه.
و قانون تکامل که کلیدییه. باید قدر قدمهای کوچیکمون رو هم بدونیم.
ممنونم از اینکه تجربهت رو با ما درمیون گذاشتی.
سلام به استاد عزیزم
به قول شما استاد ذهن آدم مثل یک الک میمونه که انسانهای با ایمان رو جدا سازی
میکنه از بقیه مردم چون اگه در شرایطی که عالی هست که ذهن با ما کاری نداره
فقط در شرایط سخت هست که کنترل ذهن می تونه نقطه عطف زندگی ما باشه
یعنی توی اون زمان اگه اشکال با ما هست باید روی نقطه ضعف خودمون کار کنیم
و دوباره و دوباره بهتر و بهتر کنیم روند کاری خودمون رو و درسهای عالی بگیریم
و توی شرایط بعدی مسیر جدیدی رو تجربه کنیم و لذت ببریم و این میتونه توی
کسب و کار یا زندگی یا روابط ما باشه .
تون کسب و کار حرفه ای ممکن نیست که ما در صد مورد یک مورد دچار فشار
ذهن نباشیم که ذهن به ما می گه تو اصلان بدرد این کار نمی خوری .
اما من اون همه تجربه خودمو میزارم جلو ذهن خودم که پس اینها چیه و از
کجا اومده ؟ که واقعا ذهن من ساکت میشه … و حتی نتایج فیزیکی رو مثالهای
واضح می زنم تا دیگه نتونه ذهن من ادامه بده مسیر تخریب منو …
ممنون از شما استاد خوبم برای ایجاد این همه درسهایی که بهمون می دین .
سلام استاد عزیز ومریم جون ودوستان هم فرکانسی
درک من ازاین فایل برمیگرده به اولین ومهم ترین اصل کنترل ذهن
میتونم بگم کنترل ذهن تمام ماجراست
به اندازه ایکه درک کردم میتونم بگم با کنترل ذهن دنیارو میتونی داشته باشی آدم ها رامت میشن جهان دریک جمله رامت میشه حالا درک میکنم تفاوت افراد موفق با جایگاه درست با افراد معمولی در چی هست آدمهای موفق حتی موجودات دیگه هم با کنترل ذهن هست که خلق میکنن هرآنچه راکه میخواهن من اگر کنترل ذهن داشته باشم باعث میشه قدم بردارم به سمت جایگزین کردن باور های درست در ذهنم و اصل احساس خوب اتفاق خوب رو در زندگیم به کار ببرم با کنترل ذهن هست که میتونم به راحتی ایمان رو جایگزین ترس کنم در ذهنم وقدم بردارم
ذهن آرام و به دوراز تشنج هست که خلق میکنه هرآنچه راکه میخواهد ودرست درهرجنبه ای از زندگی تصمیم میگیرد
کنترل ذهن ودرک قانون تکامل هست که باعث میشه ازدرون رفتارهای خودم وبرخورد جهان باخودم رو بررسی کنم وبه نتیجه گیری درست برسم وآگاهانه قدم بردارم
استاد عزیز میتونم بگم مهم ترین تمرینی که باعث شده نتایجی رو درزندگی به وضوح ببینم زمان هایی بوده که ذهنم رو تونستم کنترل کنم
طوریکه بعداز رخ دادن اتفاقات درک میکنم به چه اندازه تونستم در این عمل مهم موفق باشم
من درک کردم که بین صدها اتفاقات وباورهای درست این فریب ذهن هست که یه باور نادرست رو یک اتفاق به ظاهر ناخوشایند رو درذهن من پررنگ میکنه واتفاقا باعث میشه هوشیارانه ازاین به بعد عمل کنم یادآوری کنم اتفاقات باورهای درست رو در ذهنم و مچ ذهنم رو بگیرم تو دستم
استاد عزیز ممنونم که وقت گذاشتین و به من درس مهمی رو یاد دادین
بنام خدایی که بشدت کافیست
داشتم همین الان کامنت ها رو میخوندم که با کامنت یکی از دوستانمون یاد اتفاقی که آبان 1401 واسم اتفاق افتاد و خوشحالم که به لطف حضورم در این سایت و کار کردنم روی خودم و رشد و بهبودی که در شخصیتم خلق کرده بودم تونستم در اون موقعیت بخوبی افسار ذهنمرو دست خودم نگه دارم
7 روز تقریبا از فوت مادرم گذشته بود و مراسم داشتیم خونه مون که زن عموم که الانم مهاجرت کرده حالش بد میشه و من بهش پیشنهاد میدم که خودم همراهی اش کنم وببرمش دکتر که موقع برگشتن دم در کلینیک نگاهم یه صفحه گوشی ام بود که داشتم چک میکردم ماشین گرفته بودم کجا رسیده که یک دفعه یه موتوری میاد و گوشی ام رومیبره، بماند که همون لحظه تا حدود خیلی خوبی تونستم افسار ذهنم رودستم بگیرم و آشفته نشم درحالی که زن عموم فقط داشت گریه میکرد، با اینکه چون کارم هم تقریبا با گوشی هست ولی طوری نبود که من رو آشفته کنه و این فقط بخاطر همون توانمند شدنم در کنترل ذهنم بود که بعدش هم باعث شد زن عموم یکی از گوشی هاش که آیفون بود رو به پیشنهاد خودش بهم بده با اینکه بهش گفتم اکر بخاطر احساس گناه این کار رومیکنه اصلا نیازی نیست ولی اصرار داشت و من گرفتم ازش، در حالی که قبلش بخاطر پیچیده بودن سیستم آیفون (چیزی که از دیگران شنیده بودم) اصلا علاقه ای به داشتنش نداشتم ولی وقتی این اتفاق افتاد باعثشد علاقمند بشم بهش
سلام خدمت همه عزیزان من حالا که پدر شدم میخواستم راجع به ترس و نگرانی پدر و مادرها صحبت کنم اینکه قرار نیست همون اتفاقی که واسه اونا افتاده واسه فرزندانم تکرار بشه چون هر چی از فرار کنی بیشتر به سمت میاد و اینکه ما خیلی نگران بام که آینده اونا شبیه ما میشه یا نمیشه اصلا چیزی رو عوض نمیکنه به نفع ما شاید بدتر هم بشه اینو به خودم میگم که لزوما قرار نیست همون اتفاقی واسه من افتاده واسه فرزندانم بیوفته…
بنام خدا و سلام خدمت استاد عزیز و همه ی دوستان عزیز سایت فوق العاده ی عباس منش.
در قسمت فایل فوق العاده ی که واقعا برام درس داشت میخوام بنویسم ، من اهل هرات افغانستان هستم و در جامعه ما بیشتر این قسم موارد رو در قالب آمد نیامد “ خوش چانسی و بد چانسی “ مطرح میکنند. اتفاقا دو روز پیش با یکی از دوستام تو دفتر صحبت میکردیم «واقعا انسان فوق العاده ، تحصیل کرده و جهان دیده ی هم هستش ، ماستری خودش رو تو یکی از کشور های بزرگ دنیا گرفته» دیدم انگشتری خیلی زیبایی داره و نگین انگشترش سیاه بود بهش گفتم چقدر انگشتر زیبایی داری گفت آری اما میگن نگین سیاه شگون بد داره و بد چانسی میاره. و دقیقا در مورد ایلان مسک یادمه وقتی مطالعه میکردم او به علت اینکه وقتی در سال 2000 در تعطیلی بود ملاریا گرفت و چیزی نمونده بود بمیره و در سال 2008 وقتی تعطیلی بود بورد شرکت تسلا سمت مدیر عاملی را به مایکل مارکز و برادر ایلان کیمبل ماسک انتقال دادند و همچنان در سال 2015 وقتی تعطیلی بود در شرکت اسپیس اکس یک راکت منفجر شد و باعث خساره ی بالایی به این شرکت شد نهایتا ایلان باور کرد و تصمیم گرفت دیگه تعطیلی نره. حالا من میخواهم چند نکته رو بیان کنم؛
1. شاید از نظر ما کار ایلان مسک و یا خیلی دیگه و خودما جالب نباشه که خودمون رو از یک سری تجربه ی های فوق العاده محروم کنیم دیگه اصلا سمت اونا نریم که به نظر من هم دقیقا خیلی جالب نیست و باید مشکل رو حل کنیم و باور مون رو عوض کنیم یعنی اینکه بجای عقب نشینی ریشه ی موضوع رو حل کنیم که در این صورت واقعا باید مردانه وار وقت بذاریم لااقل برای ما که از آموزه های استاد استفاده میکنیم مسیر اینکه باور مون عوض کنیم و مشکل رو حل کنیم مشخصه پس باید خود مون رو متعهد کنیم به اینکه موضوع رو آروم آروم حل کنیم یعنی باور مون رو عوض کنیم تا بازخورد دیگه از جهان بگیریم
2. از اونجا که جهان به باور های ما پاسخ میده اگر باور داریم که اگر هر بار من تعطیلی برم مشکلی پیش میاد پس جهان ثابت میکنه که ما درست فکر میکنیم و تقریبا همین هم شد در زندگی ایلان مسک و نهایتا او مصمم شد که دیگه تعطیلی نره و فکر کرد و باور کرد واقعا تعطیلی برای او بد چانسی میاره
3. نکته مهم اینه که اگر واقعا مردانه وار نمیتونیم وقت بذاریم و تعهدی نداریم برای اینکه این قسم باور ها را عوض کنیم و نذاریم ذهن ما، ما رو فریب بده پس بهتره اقدامی شبیه به اقدام ایلان مسک بکنیم. از نظر من اگر ما واقعا نتونستیم و نمیتونیم یه سری موضوعات مثل این رو از ریشه برای خودمون حل کنیم بهتره شرایط رو قسمی مدیریت کنیم تا به سمتی نریم که نهایتا باور داریم برای ما بدشانسی و فلان داره….. در مثالی که از دوستم زدم در بالا که انگشتری نگین سیاهی در انگشتش داشت اگر نمیتونه این موضوع رو حل کنه نه این حرف مفته و کاملا مزخرفه که نگین سیاه بدشانسی میاره پس بهتره اونو نپوشه ، یا مثلا ایلان مسک که فکر میکرد تعطیلی براش بدشانسی میاره دیگه نرفت تعطیلی و نهایتا تجربه های تلخ رو دوباره تجربه نکرد. نمیدونم چقدر تونستم منظور خودمم بیان کنم نهایتا حرفم اینه اگر واقعا دوست داریم یه سری مسائل بوجود نیاد بهتره وقت براش بذاریم و با تمام راهکار های که میدونیم آرام آرام باور های مرتبط به اون موضوع رو حل کنیم تا نهایتا تجربه قشنگ تری از اون موضوع داشته باشیم مثلا اگر شراکت در بزنس برا من جالب نبوده و برام تجربه ی تلخی ایجاد کرده نمیرم بگم بابا من در ده مورد که بزنس مشارکتی داشتم فقط یک مورد ضرر کردم چرا فکر میکنم باید دیگه نباید شراکت کنم با کسی و بریم از ریشه این باور رو عوض کنیم و یا مثلا کارمندی که استخدام کرده بودیم برای شرکت و مجموعه ما مشکلاتی زیادی ایجاد کرده نمیریم ببینیم که بابا صد تا کارمند دیگه که خیلی صادقانه و عالی کار کردن رو در نظر بگیریم همش وسواس داریم و به همه مشکوکیم و فکر میکنیم همه دارن به ما خیانت میکنند و این درگیری ذهنی و احساس بد ما و توجه ما صد در صد شرایطی رو ایجاد میکنه که اون تجربه تلخ تکرار بشه
اما اگر نمیتونیم و تعهد بالایی نداریم و واقعا وقت نمیذاریم و تلاش کافی برای تغییر اون باور نمیکنیم بهتره اقدامی شبیه به ایلان مسک بکنیم و در مسیری حرکت کنیم که دیگه تجربه تلخ قبلی تکرار نشه چون خیلی از ما ها هستیم که با وجودی اینکه که باور داریم ( ذهن ما ، ما رو فریب داده ) که فلان کار رو اگر انجام بدی جواب نمیده و تجربه دفعه قبل تکرار میشه ، مثلا اگر با کسی در بزنس شریک بشی حتما مشکل میخوری و بدبخت میشی ما باز هم با اون باور های اشتباه میریم و با کسی شریک میشیم و نهایتا اون باور کار خودشو میکنه و دوباره تجربه تلخی دیگه ایجاد میشه و ما بیشتر معتقد میشیم که نباید با کسی شراکت داشته باشیم در بزنس، که به نظر من بهتره دیگه دست از شراکت در کسب و کار برداریم و دیگه سراغش نریم حالا که نمی تونیم این باور غلط رو حل کنیم تعهد و وقت نمیذایم براش.
خلاصه برای من فایل خیلی عالی و درس های خوبی داشت
وقت همه خوش ، خدا نگهدارتون️
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و دوستان الهی
خداروشکر میکنم بابت قرار گرفتن در این مسیر و این آگاهی ها
سپاسگزارم استاد عزیزم بابت یک فایل پربار وپر برکت دیگه
استاد عزیزم موضوعی که فرمودید اکثرا مثالهای بسیار زیادی توی زندگیمون داریم .یعنی من چقدر داره برام تداعی میشه باورهای اشتباهی که از بچگی توی ذهنمون ساختن و باعث شده که حتی یک بار هم خیلی از کارها رو انجام ندیم چون همیشه بهمون گفتن که اگه بخای این کارو بکنی چه اتفاقی ممکنه بیفته و چقدر بده و چقدر سخته و باعث شده که ما حتی به اون موضوع فکر هم نکنیم چه برسه یک بار امتحانش کنیم و استاد جانم وقتی همچین موضوعی رو باز میکنید و باعث میشد ما به درون خودمون رجوع کنیم وای که چه چیزایی میریزه بیرون و اکثرا باعث میشه که آدم شوکه بشه که خدای من اینا کجا بوده و درون من چه خبره ؟
خدای بزرگم خودت کمکم کن
استاد جان چند وقت پیش توی رانندگی خواهرام رو بردم کلی گشتیم اونم تو شلوغترین ساعتها و جاهای شهر و خداروشکر عالی بودم که برگشت یه بار ماشینم خاموش شد توی سربالایی و یه چندباری ذهنم اونو بلد میکرد که ببین ضایع شدی خوب رانندگی نکردی و غیره که باعث میشد حسم بد بشه ولی به خودم گفتم ببین دوساعت تمام رانندگی کردی توی ترافیک و شلوغترین جاها و تمام کاراتونو انجام دادین بعد تو فقط زوم کردی روی اون یه بار خاموش شدنه ماشین؟نه ذهن عزیزم برو پی کارت و تمام تلاشمو کردم تا ذهنم رو کنترل کنم و خیلی راحت سری بعد هم برم کارامون انجام بدم
این اتفاق بارها و بارها برام افتاده توی مساعل مختلف .توی رابطم با دوستم به مشکل برخوردم و ذهنم همش میگفتم دیگه درست نمیشه رابطتون خراب شد ولی نه من باز موفق شدم به ذهنم بفهمونم که خاموش باش عزیزم من میتونم
خلاصه استاد و دوستان نابم چه کارها و شغلهایی که خواستیم شروع کنیم و همه میگفتن نه برای اینکار باید اینقدر سرمایه و شجاعت و کلللی چیزای دیگه داشته باشی و تو نداری و تموم
واقعا گاهی از قدرت ذهن شاخ در میارم و انگار از پسش برنمیام و با تمام قدرت از خدا میخام کمکم کنه صدای ذهنمو کم کنم و صدای قلبم رو بتونم بشنوم
استاد جانم سپاسگزارم بابت این موضوع مهم و این تلنگر قشنگی که هر بار به ما میزنید برای شناخت بهتر خودمون
من یه بار گوشش کردم ولی باید چندین و چندبار دیگه گوشش کنم تا درست بره توی وجودم اونم با تمرکز
خدایا هزار بار شکرت همین کامنت نوشتنم از دیروز ذهنم نمیزاره بنویسم همشش میگه چی بنویسی چی داری چی فهمیدی ننویس بابااا
ولی من بلاخره نوشتم و نمیدونید چقدر خوب بود و چه حالی خوب و اعتماد بنفسی گرفتم که میتونم ذهنم رو ساکتر کنم صداشو کمتر کنم قدرتش رو کمتر کنم حداقل
و بابت همین خدارو هزاران بار شکر میکنم و چه حس خوبی چقدر خوب شد نوشتم
عاشقتونمممم
در پناه خدای بزرگ و نزدیک باشید
سلام استاد
مدتهاست دارم خیلی وقت میذارم برای سایت و واقعا خیلی خوشحال و راضیم و ازتون بی نهایت سپاسگزارم و خداروشکر میکنم که اینجا هستم
استاد من چندتا مثال دارم مشابه مثالهایی که فرمودین
من یکبار تصادف کوچیکی کردم و ماشین رو زدم به جدول ، و ماشین چندقسمتش آسیب دید و یادمه وقتی ماشین رو از تعمیرگاه آوردم قشنگ ترس داشتم از رانندگی ولی پا رو ترسم گذاشتم و به لطف خدا دوباره راحت رانندگی میکردم ..
سه چهار ماه هست که جایی سرکار هستم و کاملا کار تخصصی و جدیدی بود که براش سابقه ای نداشتم
چندبار مشکلی پیش اومد و ترس داشتم از ادامه کار و میخواستم بیام بیرون و خیلی ذهنم بهم ریخت
خودمو اروم کردم به خودم فرصت دادم و بهم فرصت دادند و خدارو آوردم توی لحظه لحظه کارم و به لطف الله مهربان ، کارها بسیار آسانتر و راحتتر داره پیش میره
زمانیکه من رفتم سرکار ، بخاطر تمدیدی که داشتن شرایط کار سخت بود و باید توی زمان کوتاه همه چیز به بهترین شکل پیش میرفت و دو سه ماه وقت داشتیم ، خداروشکر به خوبی پیش رفت و سپاسگزار خداوندم که اینطوری من رو حمایت میکنه و اگر مه جا زده بودم به مراتب اعتماد بنفسم بیشتر آسیب میدید …!
استاد بارها شده فایلی از محصولات یا دانلودی ها که خود اونها هم از محصولات هستند به نظر من ، گفتم استاد درباره فلان مسئله بگو درباره رابطه عاطفی بگو که
پاشنه آشیل من و خیلیای دیگه هست …
و شما خدا شاهده چند دقیقه بعد فایل جواب منو دادین که من تعجب کردم که چطور میدونستین سوال اساسی من بوده
خب
الآنم دقیقا همین اتفاق افتاد
استاد من یک سال و سه ماه پیش جدا شدم و خونه پدرومادرم با پسرم زندگی میکنم
خب تا 8 _9 ماه که حالم خیلی خیلی بد بود و شرایط خیلی بد پیش میرفت و کاملا نامید و حتی بخاطر سختی های پسر 3 سالم پشیمان بودم و فکر میکردم درست بشه !
آنقدر رو آموزه ها کار کردم قرآن خوندم به خودم وقت دادم و بررسی کردم و تغییرها کردم و الان که به خودم نگاه میکنم میبینم من اصلا اون آدم قبلی با اون اشتباهات و با اون باورها نیستم و نتایج من بخاطر اون باورها بوده
استاد به خودم فرصت دادم و خیلی نوشتم و خیلی از خدا هدایت خواستم
من داشتم به این نتیجه میرسیدم که با وجود اینکه بسیار نقاط مثبت و عالی و درک و فهم توی روابط دارم ، اما من دیگه برای همیشه ، به درد رابطه عاطفی نمیخورم و ذهنم و شیطان اینجوری داشت ناامیدم میکرد!
و داشتم کاملا قیدش رو میزدم که باز هم خدای مهربان بهم لطف کرده
تنها موندم به خودم فرصت دادم و الان هیچ ربطی به گذشتم ندارم
هرجایی که نیاز بود خداروشکر تغییر کردم و درسها و تجربه ها بود و الان آماده یه رابطه عاطفی عالی هستم
و خدا هزاران بار شاکرم که اگر اون موقع به من رحم نکرده بود من به خودم ظلم میکردم
استاد عزیزم ممنونم بابت این آگاهی های زندگی ساز
سلام خدمت شما و همه عزیزان
فکر کنم همین موضوعی که الآنم در گیرش هستم هی ذهنم میگه بازم مثل سری قبله همین خوابه،من قبلا خواب برام خیلی مهم نبود روزی دو ه ساعتم میخوابیدم اصلا مهم نبود تا اینکه ریختم به هم و یه سری مشکلات به وجود اومد و افسردگی و این چیزا البته کنارش چیزای دیگه هم بود چون رو باورم کار مردم ولی خوب اون خواب اذیتم کرد یکم نتونستم کنترل کنم و روانپزشک و این چیزا و تا جایی که بهش میگفتم یه چیزی بده که بخوابم،خلاصه تا اینکه الان هم همونه کم خواب شدم و یکم منو اذیت میکنه و میخوام بخوابم حتی سرکارم شرایط پیش بیاد ولی اون دلهره قبلنا نمیذاره و یکمم احساس لیاقته فکر کنم چون خواب آرامش میاره و من خودمو لایق آرامش نمیدونم یا این حس رو دارم،ما کلا شیفت هستیم سرکار و یه هفته که روزکاریم سرکار خوابم واقعا کمه چون نصف شب از خواب پا میشم و دیگه خوابم نمیبره و با فکر باورهای قبلی اتفاقاتی که افتاده دوست دارم و میخوام که بخوابم تا تکرار نشه یه موقعه،و از هر فرصتی واسه خواب استفاده میکنم ولی باز خوابم نمیبره الان میخوام خودمو یکم شل کنم و اگه خوابمو نبرد مقاومت نکنم به زور نباشه و یکم به ترسهام غلبه کنم….
بنام خداوندبخشنده ومهربان
سلام استادعزیزم سلام مریم جان سلام بچه های خوب سایت
استاد درمورد اینکه چگونه ذهن مارو فریب میدهد توضیح دادید وخیلی فایل خوبی بود کلا فایلای کنترل ذهن و جهت دهیش به سمت مثبت وافسارش رو گرفتن ازمهمترین واساسی ترین موضوعی هست که باید رعایتش کنیم همیشه وفراموشش نکنیم
خونه ما داخل یه کوچه هست یه شب من وهمسرم رفته بودیم بیرون خرید انجام دادیم موقع برگشت به خونه توی کوچه یه سگ خیلی بزرگ وسیاه رودیدیم و واقعا ترسناک بود داشت میومدسمت ما تااینکه صاحبش اومد واونو برد از شب بعدش من همیشه به همسرم میگفتم که دیگه ازاین مسیر نریم ودور بزنیم اگه دوباره پیداش بشه چی اگه دوباره سرراهمون قرار بگیره چی واین ترس تاچندشب بعدش همرام بود الان یک سال هست که تواین خونه هستیم خداروشکر هیچ موردی نبوده ولی یه باراین اتفاق افتاد ذهنم چندبار تکرارمیکرد برام که شب بعدش ممکنه دوباره این سگه پیداش بشه یا…ولی خداروشکر همسرم اهمیت نمیده به این موضوع وبهش فکرنمیکنه اصلا ولی ذهنیت من جوریه که چندین بار که یه موضوع خوب پیش بره ولی یه بار اتفاق ناخوشایندی رخ بده توجهم میره رو همون یه اتفاقه وبقیه موارد که همیشه خوب وعالی پیش رفته رو کمرنگ جلوه میده برام،استاد ترس یکی از پاشنه های اشیل منه خیلی میترسم ازهمه چیز میترسم تاالان شب نشده که خودم تنها توی خونه بمونم یه بارهمسرم تصمیم میگیره که تنهایی بره مسافرت شرایط جوری بود که من نمیتونستم همراش برم خیلی هم اسرار داشتم که نره ولی خب تصمیمشو گرفته بود این درحالی که دارم روی خودم کار میکنم این اتفاق چندوقت پیش بوده..همسرم که رفت من تنها موندم توخونه ودیدم اقا هیچ اتفاقی نیوفتاد اتفاقا تنهایی رفتم کنار ساحل چقدررر لذت بردم چقدر باخودم حال کردم رفتم کافه چیزی که دوس داشتم سفارش دادم خوردم زنگ زدم به دوستم چقدر مکالمه فوق العاده ای بود بعد تومسیر برگشت کلی خرید کردم واومدم خونه گفتم یعنی واقعا به همین سادگیه ومن توی ذهنم چقدرررر پیچیدش کرده بودم چقدر بزرگش کرده بودم واقعاذهن فقط ویژگیش اینه که نجواکنه که خاطرات تلخ وبد رو بیادت بیاره وترس ایجاد کنه برات ولی اگه اگاهانه روی خودمون کار کنیم ونذاریم که اون برای ماتصمیم بگیره اون جهت دهی بده برامون این خودمون که باید تصمیم درست رو بگیریم این خودمون که بارها وبارها یاداوری کنیم برای خودمون که ترس وجود نداره این فقط توهمه ومنطقی کنیم براش..خلاصه بعدش اومدم خونه چقدر لذت بردم از تنهاییم چقدر باخودم صحبت کردم درمورد قوانین چقدررر روباورام کارکردم وچقدر این تنهایی برام موهبت داشت چقدر تجربه کسب کردم چقدر بزرگترشدم چقدراعتماد به نفسم بالارفت وچقدرلذت بخش بود خداروشکر خداروشکر
درموردرابطه عاطفی ،روابط عاطفی رویایی هم تو دنیا بسیار زیاد هست من باید اگاهانه رو اون ویژگی توجه کنم و وقتی من تغییر کنم نتایج عاطفیم تغییر میکنه فارق ازاینکه ازقبل چه روابطی رو تجربه کردم چون نتایج نادلخواه بخاطر فرکانس های قدیمی منه واین دلیل نمیشه اینکه همیشه قراره این اتفاقات رخ بده من وقتی تغییر میکنم نتایج هم لاجرم تغییر میکنه پس نگران این نباشم که اگه یه بار اتفاق به ظاهربد رخ داده قراره همیشه رخ بده میام اگاهانه اون یه بار رو توذهنم کمرنگ میکنم واتفاقات مثبت رو بارها وبارها تکرار میکنم برای خودم واینقدر پررنگشون میکنم که اون یه دونه به چشم نیاد
استاد واقعا هم همینطوره این ذهن کارش فریب دادنه الان یادم اومد که چندین سال پیش من رفته بودم سوپری یه شیر کاکائو خریدم بدون اینکه به تاریخ انقضاش توجه کنم وقتی خوردم دیدم طعم بدی میده تاریخشو چک کردم دیدم گذشته بود تاالان توزندگیم یه بار این اتفاق برام افتاده ولی ازهمون موقع تاالان من تمام خریدها رو دونه دونه چک میکنم میدونم درستش اینه که چک بشه ولی خب بخاطر اون یه بار اتفاقه بوده که نکنه تاریخ نداشته باشه نکنه فلان …همیشه این نگرانی موقع خرید همرام هست وتکرار میکنه اون اتفاقه رو توی ذهنم
بایدحواسمون باشه به ذهنمون که گولشو نخوریم اخه چقدر روابط عاطفی خوبی وجود داره چقدثروت چقدر نعمت چقدر سلامتی چرا نیایم به اونا توجه کنیم حالا یه بار شکست خوردیم توی روابط یا بیزینس یا هرچیز دیگه ای ولی این دلیل نمیشه که همیشه قراره رخ بده من وقتی وارد دل ترسام شدم دیدم خبری نیست بیشتر منطقی شد برام که هیچ چیز خاصی اون بیرون نیست همه چیز اول توی ذهن مااتفاق میفته بعد توی دنیای بیرون تجربش میکنیم ومیام اگاهانه به نفع خودم ازش استفاده میکنم چیزای که بهم کمک میکنه به پیشرفتم کمک میکنه به حال خوبم به احساس خوبم به اتفاقات جالب ووو…اونو بولد میکنم توی ذهنم اون اتفاق خوبه اون رابطه زیبا اون چندبار که تو کارم موفق شدم اون مسافرت هایی که پراز خاطرات زیبا وقشنگی که رفتم اون تجربه های خوبی که کردم رو همیشه وهمیشه به خودم یاداوری میکنم وهی تکرارشون میکنم طبق قانون ازجنس همون باز وارد زندگیم میشوند
درمورد قوانین هم همینطوره من تجربش کردم وقتی روباورام کار میکنم نتایج خوبی میگیرم واتفاقات خیلی خوبی میفته برام لابه لای اون اتفاقات ونتایج یه مواردی پیش میاد که نادلخواهمه میام زود به قوانین شک میکنم میگم من که اوکیم پس چرا اینجوری شد چرااونجوری نشد وذهنم این یه دونه رو میبینه وهمه اون اتفاق خوبه رو نمیبینه
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایاشکرت
استاد واقعا کامنت نوشتن خیلی کمک میکنه که بیشتر خودمونو بشناسیم باورهامونو بشناسیم و اصلاحش کنیم که یه رد پایی باشه برامون برای ادامه مسیر
سپاسگزارم ازتون دوستتون دارم شما ومریم جان وهمه بچه های نازنین سایت